بازگشت

شاگردي ابوشاكر ديصاني


يكي از انتقادات مخالفين هشام اين است كه او شاگرد ابوشاكر ديصاني بوده و



[ صفحه 449]



ابوشاكر زنديق است. [1] .

دفاع

علاوه بر اينكه اين ادعا سند محكمي ندارد، بر فرض صحت، دليل انحراف هشام نيست؛ زيرا صرف شاگردي شخص بي ديني دليل بر بي ديني، و انحراف شاگرد نمي شود، چه گفته اند: «الحمكة ضالة المؤمن يأخذها حيث وجدها» - حكمت گمشده مؤمن است هر جا كه آن را بيابيد فرامي گيرد - [2] .


پاورقي

[1] در رجال كشي ص 237، روايت شده كه امام رضا (ع) از عباسي ياد كرد و فرمود: او از شاگردان ابي الحرث (يونس بن عبدالرحمن)، و ابوالحرث از شاگردان هشام، و هشام از شاگردان ابي شاكر، و ابوشاكر زنديق بوده است.

-اين روايت چون علي بن محمد (كه مورد وثوق نيست) راوي آن است ضعيف، و گذشته از آن مرسل مي باشد (معجم رجال الحديث، ج 19، ص 287)

- در قاموس الرجال، ج 9، ص 351، شاگرد ابوشاكر بودن هشام، به دليل اينكه او پيوسته طرف سؤالات اعتراض آميز ابوشاكر بوده، و در اين رابطه سرانجام ابوشاكر به محضر امام صادق (ع) شرفياب شده و اسلام آورده، رد شده است.

[2] تنقيح المقال، ج 3، ص 299.


محاولة يائسة من هشام الاموي ضد الامام الباقر و الامام الصادق


و قد سبقنا بريد [1] هشام الي عامل مدين في طريقنا الي المدينة يذكر له: «ان ابن أبي تراب الساحر محمد بن علي و ابنه جعفر الكذابين - بل هو الكذاب الأشر، عليه لعنة الله و الملائكة و الناس أجمعين الي يوم الدين - فيما يظهران من الاسلام، قد وردا علي فلما صرفتهما الي المدينة مالا الي القسيسين و الرهبان، و تقربا اليهم بالنصرانية، فكرهت النكال بهما لقرابتهما و الرهبان، و تقربا اليهم بالنصرانية، فكرهت النكال بهما لقرابتهما، فاذا مرا بانصرافهما عليكم فليناد في الناس: برأت الذمة ممن باعهما و شارهما و صافحهما و سلم عليهما.

و رأي أميرالمؤمنين قتلهما و دوابهما و غلمانهما لارتدادهما، والسلام).

فلما ورد البريد الي مدين و شارفناها بعده قدم أبي غلمانه ليشتروا لدوابنا علفا و لنا طعاما، فلما قربوا من المدينة أغلق أهلها الباب في وجوههم و شتموهم و ذكروا بالشتم عليا و قالوا لهم: لا نزول لكم عندنا و لا بيع و لا شراء، فأنتم كفار مشركون.

فوقف غلماننا الي الباب حتي انتهينا اليهم، فكلمهم أبي و لين لهم القول، قال: اتقوا الله فلسنا كما بلغكم، فأجابوه بمثل ما أجابوا الغلمان.

فقال لهم أبي: هبونا كما قلتم، فافتحوا الباب و بايعونا [2] كما تبايعون اليهود و النصاري و المجوس!!

فقالوا: انتم اشر منهم، لأن هؤلاء يؤدون الجزية و أنتم لا تؤدون.



[ صفحه 509]



فقال لهم أبي: افتحوا الباب و خذوا منا الجزية كما تأخذونها منهم!!

فقالوا: لا نفتح و لا كرامة، حتي تموتوا علي ظهور دوابكم جياعا و تموت دوابكم تحتكم.

فوعظهم أبي فازدادوا عتوا.


پاورقي

[1] البريد: الرسول (مجمع البحرين).

[2] بمعني طلب البيع، أي بيعونا الطعام و غيره.


قبر صفيه پيشتر در خارج از بقيع قرار داشته است


تاريخ نگاران در نگاشته هاي خود تصريح كرده اند آن بخش از بقيع كه قبر صفيه در آن واقع است، پيشتر خارج از اصل بقيع قرار داشته و در داخل كوچه اي كه بعدها مغيره در آنجا خانه ساخت، بوده است تا اين كه اخيراً به بقيع منظم گرديد. و تاريخ اين انضمام را 1373هـ. نوشته اند.

علي حافظ از نويسندگان اخير مي گويد: «بقيع العمات قبلا جدا از بقيع بود و كسي پيكر مرده خود را در آنجا دفن نمي كرد و در فاصله آنجا با بقيع كوچه اي وجود داشت كه به حره شرقي متصل مي شد تا اين كه در حوالي سال 1373هـ. شهرداري مدينه با برداشتن ديوارها، اين بخش و كوچه را به بقيع منضم ساخت و مساحت بقيع العمات كه اضافه شده، 3494 متر مربع مي باشد. [1] .



[ صفحه 281]




پاورقي

[1] فصول من تاريخ المدينه، ص173.


برد الاسكاف


عده الشيخ من أصحاب الامام علي بن الحسين عليه السلام [1] قال النجاشي: انه مولي مكاتب، له كتاب يرويه ابن أبي عمير [2] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي.

[2] النجاشي.


قبول العمل بالمعرفة


و المعرفة شرط في قبول العمل، فمن يعمل من دون معرفة الله و لا للواجب الذي يؤديه فلا أثر لعمله قال (ع): «لا يقبل عمل الا بمعرفة، و لا معرفة الا بعمل، و من عرف دلته معرفته علي العمل، و من لا يعرف فلا عمل له...» [1] .


پاورقي

[1] تحف العقول (ص 294).


به آنچه اميد نداري اميدوار باش


و نيز حضرت فرمودند:

به آنچه اميد نداري اميدوارتر باش تا به آنچه اميد داري؛ زيرا موسي عليه السلام رفت كه مقداري آتش بياورد اما وقتي به سوي خانواده خود برگشت پيامبري مرسل بود. [1] .


پاورقي

[1] بحار: 13 / 31 / 3، ميزان الحكمه: ج 13، ح 19637.


گنجشك


فرمود اي مفضل به گنجشك و امثال اين پرندگان توجه كن كه هر روز به طلب روزي خود پرواز مي كنند و روزي خود را مي يابند و چه روزي آنها يكجا مهيا و جمع نشده بايد بگردند و پرواز كنند يا پيدا كنند و با حركت و جستجو كسب رزق و روزي كنند و اين درسي است كه به بشر تعليم فرموده تا بدانند اگر چه رزق مقسوم است ولي بايد از طرق مختلف در تحصيل آن كوشيد - و به سعي و طلب برخاست و قيام و اقدام كرد تا روزي به دست آيد آنگاه خداي خالق رازق را شكر و سپاس بر آن نعم بي پايان نمود كه در اطراف و اكناف زمين روزي همه مخلوق را مقدر فرمود اما بايد بروند بگردند و به سعي و كوشش به دست آورند.



اديم زمين سفره عام اوست

بر اين خوان يغما چه دشمن چه دوست



اگر بنا بود روزي اين پرندگان يا حيوانات و انسان در يكجا جمع بود همه مي خواستند آن قدر بخورند كه هلاك شوند يا آن قدر تهاجم و تجمع كنند كه عرصه را بر



[ صفحه 336]



يكديگر تنگ نمايند و اميد آنها از داشتن روزي فردا قطع شود و بدين جهت خداوند عالم روزي آنها را در همه جاي دنيا زمين قرار داد تا سير و سفر كنند و آب و دانه همه جا به دست آورند.

فرمود اي مفضل اگر آدميان مبتلا به تحصيل روزي نباشند سركشي و طغيان و فساد و فتنه برپا مي كنند - و از فراغ خاطر مرتكب انواع قبايح اعمال و معاصي مي گردند و لذا خداوند بزرگترين وجهه همت بشر را تحصيل معاش قرار داد و انواع نعم را در اختيار او گذاشت تا توليد و مصرف نمايند و حمد و ستايش الهي را بگويند.

فرمود اي مفضل اگر فكر كني حيواناتي هستند كه روزها خواب و در آسايش گاهاي خويش مي گذرانند و فقط شبها را براي تحصيل رزق بيرون مي آيند مانند بوم و شب پره و علتش اين است كه خوراك آنها و طعمه و قسمت آنها از هوام و جانوراني است كه در هوا مي باشند مانند پشه و مگس و شب پره هاي كوچك و ملخهاي ريزه و زنبور عسل و اشباه آنها كه در هوا روزها منتشرند و شبها اكثر آرام و بر در و ديوارها و درختان و غيره جا مي گيرند - خوراك آن حيوانات مي شوند - به اين ترتيب كه چون در خانه يا بالاي بام چراغي برافروزي اين پشه ها و مگس ها و هوام جمع مي شوند و اين حيوانات در هوا پراكنده و همه جا هستند كه گاهي در شدت نور در يك نقطه جمع مي شوند - و آن مرغان شبها در محل تمركز اين حيوانات حمله مي كنند و طعمه و شكار خود را از آنها مي گيرند.

خداوند عالم است كه روزي اين مرغان هوا را هوام هوائي قرار داده است.


آراء و نظريه امام صادق درباره علوم طبيعي و كيميا


اينجا قبل از بيان مقصد باز ناچاريم نكاتي را براي خوانندگان عزيز تشريح كنيم و چون نگارنده در اين موضوع كتابي نديده و بحثي از علماي اعلام معاصر نشنيده بلكه اين وجيزه را روي علاقه و اطلاع و تتبع و تحقيق خويش فراهم نموده مطالب لازم را متذكر مي گردد باشد كه روزي مفتاح تتبع و تحقيق ديگران گردد.

1- تدريس امام صادق روي كتاب نبوده و روش كلاسي و مكتبي نداشته كه سطر به سطر يا فصل به فصل تدريس گردد بلكه مطالبي را كه خود امام عليه السلام از نظر طريقيت توحيدي طرح مي فرموده بيان و شرح مي داده اند يا يكي از شاگردان سؤالي مي كردند كه امام عليه السلام سئوال او را به يك بيان موجز و رسائي تجزيه و تحليل نموده و استفاده براي طريقيت توحيد مي نمودند.



[ صفحه 351]



2- تدريس امام عليه السلام مانند درس خارج فقهاي اماميه است كه در يك موضوع خاص مثلا در باب لقطه يعني گمشده فصلي مطرح مي شد و مسائل اطراف و جوانب آن را بيان مي كنند و موضوع به اين ترتيب در مدتي خاتمه يافته و بعضي از شاگردان علاقه مند تقريرات استاد را در آن موضوع مي نوشتند و به نام كتاب تقريرات درباره مسائل مختلف درس خارج طبع و نشر مي شد و هزارها از اين كتاب در كتابخانه هاي علماي شيعه در نجف و كربلا و كاظمين و مشهد و قم و اصفهان و شيراز و غيره موجود است كه علماء بزرگ تقريرات اساتيد خود را نوشته و نظريات خود را هم بر آن حاشيه زده اند.

درس امام صادق عليه السلام هم درس خارج بوده كه از اين چند هزار محصل حوزه علميه دانشگاه جعفري عده ي استعداد و لياقت و جربزه وشم علمي نيرومندتري داشته تقريرات امام را در فنون مختلفه نوشته اند مانند اصول اربعمائه كه چهارصد فقيه دانشمند تقريرات امام را نوشتند و هر كسي براي آنها مشكلي پيش مي آمد بصورت استفتاء كتبا مي پرسيدند و امام به آنها پاسخ مي داد و چهارصد كتاب اصول فقه نتيجه اين تقريرات است.

3- اين نكته را هم بايد متذكر شد كه از اواخر امويه زمان خالد روابط ايران و روم با كشور اسلامي بني اميه گشوده و بسط يافت و سياست نصاري و آداب هند و مجوس با مسلمين به هم آميخت از آن جمله كتب يوناني بود كه اواخر عصر امام سجاد عليه السلام به پايتخت اموي كه مركز روم شرقي مي گفتند و آنها وارث يونانيان بودند نقل و انتقال يافت و سفسطه و فلسفه ناقص يوناني و رومي به ذائقه مسلمين مخصوصا در علوم طبيعي شيرين آمد اما كسي نبود كه از او مطالبي را بپرسند يا نكات و دقايق را دريابند زيرا فقط كتاب بوده و بس و مترجمين هم لغات را مي دانستند ولي اصطلاحات را نمي دانستند لذا نمي توانستند مطالب را ترجمه و تشريح كنند در نتيجه نه تنها فكر آنها خراب شد بلكه شبهاتي در توحيد و علوم ديگر براي آنها رخ داد كه تا زمان امام صادق عليه السلام باقي بوده و در مدرسه جعفري حل و رفع گرديد - از آن جمله جابر بن حيان مردي با ذوق بود كه از كتب يوناني استفاده كرده ولي به اين مشكل كه نداشتن معلم بود گرفتار شد تا توفيق و سعادت درك محضر امام صادق را يافت و از كلمات او معلوم مي شود چقدر خوشحال و مشعوف از اين تشرف بود و او در محضر امام مي آمد مطالب خود را طرح مي كرد و امام عليه السلام به او طرق صحيح و اصول مسلم علمي آنها را تعليم مي دادند و او تقريرات امام را مي نوشت و با دلي انباشته از عشق و ولع و محبت و علاقه



[ صفحه 352]



بيرون مي رفت و سالها اين ملازمت ادامه داشت واز مطالب زير كه از كتب تاريخ و علوم تتبع و تحقيق شده اين استنباط مسلم مي گردد.

4- اين نكته را هم باز ناگفته نگذريم كه اگر امام صادق را يك معلم رياضي يا دانشمند طبيعي و طبيب بزرگ يا منجم و فلكي عظيم القدر يا فيزيسين و شيميست درجه اول 12 قرن پيش بگوئيم مقامي براي او قائل نشده ايم - مقام فقط امامت است كه قرآن به يك جمله تمام اشياء عالم وجود را در آن جمع و تصريح فرموده و كل شيي ء احصيناه في امام مبين مقام امامت كه ولايت مطلقه الهيه است بالاتر و برتر از هر تخصص علمي است زيرا بسياري از علماء يك عمر رنج و زحمت كشيده اند تا در يك رشته تخصص يابند و تازه به يك هزارم از علوم امام نرسيده اند ولي امام كه مؤيد من عندالله است و از او سرچشمه وحي و تنزيل علم و دانش گرفته دريچه خاطرش با نور علم الهي كاملا وضع و محاذات داشته و به همه چيز واقف بوده و همه علوم در نظر او هضم و تحليل گرديده است.

اكنون به موضوع پرداخته - علماي تاريخ و رجال عامه به اتفاق نوشته اند كه ان الصادق رضي الله عنه تكلم في كثير من العلوم و لم يكن كلامه مقصورا علي علوم - الاسلام و ما يتصل بها بل تصدي للكلام في الطب و علوم الطبيعه و كتب اخواننا الاماميه كتبا في طبه و في علومه - و ليس عندنا ما نرد به كلامهم و لا يسوغ لنا ان نتصدي لرد هذا لاننا بل نبغي و لا ننقص بل نتثبت في مواضع التثبيت و فيهما يتقاضا فابحثنا التثبيت فيه [1] .

مدلول سخن اين است كه علماي فريقين يعني شيعه و سني امام صادق را بحر و ذخائر علم و دانش دانسته و علوم او را منحصر و محدود به فقه و اصول و تفسير نشناخته بلكه در طب و علوم طبيعي (غير از علوم طبيعي مي دانسته اند) مهارت كامل داشته و حتي كتبي به نام او در فهرست كتب نقل نموده اند.

شكي نيست كه امام صادق يك معلم كيميا نبوده بلكه امام و پيشواي ديني بوده كه بهتر از يك معلم كيميا و طب و علوم طبيعي معلومات و تخصص فني داشت و اين تخصص از نظر طريقت توحيد به منظور تهذيب اخلاق عمومي و تتميم مكارم نفساني بود - او از ائمه مسلمين و مبرزترين ائمه علماء عصر خود در علوم اسلامي و غيراسلامي بود به طوري كه مردم



[ صفحه 353]



دور دست و دانشمندان غيرواقف به علوم اسلامي از نقاط دور شد رحال مي كردند تا از محضر او علم و دانش فراگيرند.

ابوزهر نويسنده فاضل مصري مي نويسد منظور ما از اين بيان اين است كه اين همه تراوشات علمي مولود فكر صائب وراي او رضي الله عنه بود.

امام صادق يك فراغت فكري داشت كه اين علوم را خوب هضم و تحليل نمود و به علاقه مندان مي آموخت و اين فراغت براي ساير ائمه مسلمين حاصل نگرديد.

اما موضوع علم امام صادق درباره علوم تكوينيات و طبيعيات از رسائل جابر بن حيان شاگر مسلم و محقق امام صادق عليه السلام بدست مي آيد و اين رسائل نشان مي دهد كه امام صادق عليه السلام تا چه اندازه در اين علوم مختلفي كه هر يك آن براي يك دانشمند كافي است در همه آنها تبحر و احاطه داشته و اثر بليغي بجا گذاشته و اين آثار در نزد علماي اروپا موجود است كه با ما كمال تأسف و تألم از اين علوم محروم مانده و بدست ملل غربي افتاد و كاخ تمدن خود را بر اساس آن علوم نهادند.

ابن خلكان درباره جابر بن حيان چنين مي نويسد:

ان لجابر بن حيان خمسمائة رساله (500) ذكرانه تلقي ما فيها من علم عن الامام الصادق رضي الله عنه [2] .

او مي گويد من پانصد علم از امام صادق گرفتم و هزار ورق در آن فنون نگاشتم.

دانشمند مصري مي گويد من اكثر اين رسائل را به لغت آلماني منسوب به جابر بن حيان ديده ام و تمام مورخين اتفاق نموده اند به اين مطلب ان جابرا كان اول المشتغلين بالكيميا في المسلمين او علي الاقل من اول من اشتغلوا بها - و ان كتب تاريخ العلوم الاسلاميه تذكر ذلك في مواضع كثيره

بين مورخين در موارد عديده اتفاق است كه جابر اول كسي است كه در اسلام به علوم كيميا پرداخت يا اول كسي است كه اين بحث را دامنه داد و درباره آن كتاب نوشت.

ابن نديم درباره جابر چنين مي نويسد:

اختلف الناس في امره (اي جابر بن حيان) و قال الشيعه انه من كبارهم واحد الابواب و زعموا انه كان صاحب جعفر الصادق رضي الله عنه و كان من اهل الكوفه [3] .



[ صفحه 354]



در اينكه جابر از كدام دسته از شاگردان امام صادق بوده اختلاف است شيعه مي گويد از بزرگان آن طايفه است و از ملازمين و مصاحبين امام صادق عليه السلام بود.

ابوريحان بيروني مي نويسد: قال جابر بن حيان في كتاب الرحمه انه كان عندنا مغناطيس يرفع وزن مائة درهم من الحديد ثم لم يرفع بعد مضي زمان عليه وزن ثمانين درهما و وزنه علي حاله لم ينقص منه شيئا و انما النقصان وقع في قوته [4] .

اين دانشمند مي نويسد: جابر در كتاب الجماهر خود كه در وصف و تعريف سنگهاي قيمتي تأليف كرده است نوشته است من يك مغناطيس دارم كه وزن صد درهم آن را معين مي كند و وزن او هشتاد درهم است كه در مرور زمان از آن كسر نمي شود و بقوت خود باقي است واين علم را مانند ساير علوم از امام صادق گرفته است.

و نيز نوشته اشتغال جابر به كيميا و علوم طبيعي براي پيوستگي و مصاحبت او با امام صادق عليه السلام بوده زيرا او شاگرد و پير اهل بيت است و انه كان تلميذه و متشيعا لال البيت و الاكثرون علي انه كان اسماعيليا معتدلا و لم يكن اثني عشريا

او بنابر عقيده برخي اسماعيلي است نه شيعه اثني عشري و علت آن هم اين است كه در آن مدتي كه خدمت امام صادق عليه السلام بود با اسماعيل پسر بزرگ آن حضرت بحث و فحص و عمل علمي داشته اند و به آن جناب ارادت مي ورزيده شايد بعد هم به اين عقيده باقي مانده كه او امام است و به همين دليل هم كتب فني او در هند طبع و نشر و مورد استفاده بيشتر از جاهاي ديگر قرار گرفته كه او پيشواي دانشمند اسماعيلي بوده است.


پاورقي

[1] الامام الصادق ابوزهره طبع مصر ص 246.

[2] ابن خلكان در ترجمه جابر بن حيان ج 1.

[3] الفهرست ص 354 ج 1.

[4] الجماهر في معرفة الجواهر المطبوع في حيدرآباد سال 1355.


نقص مرد


يك روز به محمد بن مسلم كه يكي از اصحاب توانگر او بود فرمود من در تو نقصي مي بينم چرا در رفع آن نمي كوشي؟

گفت فداي تو شوم چه نقصي در من است كه براي رفع آن نكوشيده ام.

قال عليه السلام «عدم اشتغالك بالكسب» فرمود نقص تو اين است كه به كسب و كاري مشغول نمي شوي عرض كرد اطاعت مي كنم و به كاري مشغول مي شوم برگشت به كوفه به تجارت پرداخت. اين مرد در كوفه به خرمافروشي در خيابان پرداخت ولي اقوامش گفتند درخور شأن تو نيست كه بدين گونه كسب كني آنگاه اطاق تجارتي گرفت و به كسب و كار حلالي پرداخت.

قال رسول الله (ص) ان الله يحب عبدا يتخذ المحنة ليستغني بها عن الناس.

اين شعاري بود كه در دكان ها و مغازه هاي مسلمين نصب مي شد - رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود خداوند بنده اي را دوست مي دارد كه محنت را بر خود بخرد تا از مردم بي نياز گردد. قال صلي الله عليه و آله ان الله يحب عبد المؤمن المتحرف - (اي ذو الحرفه) خداوند بنده مؤمن صاحب حرفه را دوست دارد.

قال صلي الله عليه و آله ان الله يحب الصانع و الحاذق: خداوند صنعتگران مبتكر و زيرك را دوست مي دارد.



[ صفحه 209]



قال صلي الله عليه و آله رحم الله امرءا عمل عملا فاتقنه خداوند رحمت كند بنده ي كارگري كه كار خود را محكم و استوار نمايد.

حضرت امام علي بن الحسين عليه السلام فرمود من طلب الحلال فهو من الله تعالي صدقة عليه فرمود كسي طلب كسب حلال كند از جانب حق تعالي صدقه گرفته است.

قال عليه السلام ارضيكم عند الله اسعاكم علي عياله هر كس راضي باشد از نعم الهي نشانه اش اين است كه بر زن و فرزندش وسعت مي دهد.

قال الباقر (ع) من طلب الدنيا حلالا تعففا و استغناءا عن الناس ليوسع علي عياله و تعطفا علي اجاره لقي الله تعالي يوم القيمة و وجهة مثل القمر ليلة البدر.

حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود كسي كه از مال دنيا طلب حلال نمايد و براي عفت و بي نيازي از مردم و وسعت دادن بر زن و فرزند و عواطف بر همسايه دنيا را بخواهد و در راه به دست آوردن مال دنيا مبارزه كند روز قيامت خداوند را ملاقات مي كند در حالي كه صورتش چون ماه شب چهارده مي درخشد.

قال (ع) من طلب الدنيا حلالا في عفاف كان في درجة الشهداء

امام محمد باقر عليه السلام فرمود كسي مال دنيا را به حلال كسب نمايد و در راه مصون داشتن عفت و عصمت خود صرف نمايد در درجه شهداء قرار مي گيرد.

قال الصادق (ع) لا تكسلوا في طلب الدنيا معاشكم فان آبائنا كانوا يركضون فيها و يطلبونها [1] .

فرمود در راه به دست آوردن مال دنيا تنبلي و كسالت و بي حالي نشان ندهيد زيرا معاش و زندگي شما بايد از راه كسب حلال تأمين گردد و اين روش پدران ما بود كه در اين راه جهاد و كوشش مي نمودند و دنيا را بدين منظور مي خواستند و به دست مي آوردند.

قال اميرالمؤمنين (ع) البطالة يوقف الحر العزير موقف العبد الذليل و يذهب ماء الوجه و يمحق الرزق

امام پرهيزكاران فرمود بطالت و تنبلي موجب مي شود كه مرد آزاده بزرگوار در موقف بنده ذليل جا گيرد و آب روي او بريزد و رزق او تنگ گردد.

قال صلي الله عليه و آله ان الله يكره العبد البطال خداوند از آدم تنبل و تن پرور متنفر و بيزار است.



[ صفحه 210]



قال صلي الله عليه و آله ان الله تعالي يبغض العبد الفارغ خداوند آدم بيكار و تنبل را مبغوض مي دارد.

قال صلي الله عليه و آله ان الله يكره الرجل العاطل البطال و المرئة العاطلة

خداوند از مرد و زن عاطل و بيكار و بي عرضه تن پرور خودپسند متنفر و بيزار است.

قال صلي الله عليه و آله التاجر الصدوق مع النبيين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود تاجر راستگوي درستكار با شهداء و پيغمبران و صلحا و انبياء هم نشين است آنها چه خوب رفقائي هستند!!

قال الصادق عليه السلام ثلثة يدخلهم الله الجنة بغير حساب امام عادل - تاجر صدوق شيخ افني عمره في طاعة الله عزوجل

فرمود سه فرقه بدون حساب وارد بهشت خواهند شد!!

اول امام عادل است كه بسط عدل و داد دهد و تبعيض و تفريط نكند و طرفداري و جانبداري در حكم شرعي ننمايد.

دوم تاجري كه در داد و ستد راستگو و درست كردار باشد غل و غش در معامله ننمايد.

سومي عالمي كه عمر خود را در راه اطاعت حق تعالي جل شأنه صرف كرده و انحراف و تمردي نكرده باشد.

امام جعفر صادق عليه السلام فضل بن يسار كه ترك كار و كسب نموده بود تحقير كرده و فرموده كسب و كار را ترك مكن (افتح بابك و ابسط بساطك و استرزق الله بك)

يعني دكان تجارت را بگشا و بساط داد و ستد را بگستر و رزق خدا را به سوي خود جلب كن.

در ترويج و ترغيب تجارت و بازرگاني فرمود (التجارة تزيد في العقل) و بازرگاني رشد عقلي مي آورد زيرا تاجر به اوضاع و احوال جغرافيائي دنيا و محصولات طبيعي و صنعتي و تجارتي ملل و اقوام و آداب و رسوم و السنه و اخلاق ملل و نحل آشنا مي گردد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در فرماني كه به مالك اشتر مي دهد مي فرمايد قوام اجتماع بر پايه تجارت استوار است و مردم تاجرپيشه را تقويت كن و حمايت نما.

قال (ع) لاقوام لهم جيمعا الا بالتجارة و زد في الصناعات فيما يجمعون من مرافقتهم و يقيمون من اسواقهم و يكفونهم من الترفق بايديهم مما لا يبلغه رفق غيرهم

به مالك سفارش مي كند كه هنرمندان مبتكر و صنعتگران متفكر و تجار و بازرگانان



[ صفحه 211]



را كه نيروي فكر و دست خود صنايع متسظرفه مي سازند و به بازار جهان عرضه مي كنند آنها را مورد شفقت و حمايت و ارفاق قرار ده و تا بتواني تشويق و ترغيب و تقويت كن.


پاورقي

[1] كتاب من لا يحضره الفقيه به نقل تاريخ سامرا ص 216 ج 3.


وجوب القضاء


سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل صلي بغير طهور، أو نسي صلاة لم يصلها، أو نام عنها؟ قال: يقضيها اذا ذكرها في أية ساعة ذكرها من ليل أو نهار، فاذا دخل وقت الصلاة، و لم يتم ما قد فاته، فليقض ما لم يتخوف أن يذهب وقت هذه الصلاة التي قد حضرت، و هذه أحق بوقتها، فليصلها، فاذا قضاها، فليصل ما فاته مما قد مضي، و لا يتطوع بركعة، حتي يقضي الفريضة كلها.

و سئل عن رجل فاتته صلاة من صلاة السفر، فذكرها في الحضر؟ قال: يقضي ما فاته كما فاته.


ترك الطواف


سئل الامام عليه السلام عن رجل جهل أن يطوف بالبيت طواف الفريضة؟ قال: ان كان علي وجه جهالة في الحج اعاد، و عليه بدنة.

و سئل عن رجل نسي طواف الفريضة حتي قدم بلاده، و واقع النساء، كيف يصنع؟ قال: يبعث بهدي، ان كان تركه في حج يبعث به في حج، و ان كان تركه في عمرة يبعث به في عمرة و يوكل من يطوف عنه.



[ صفحه 200]




موضع التسليم


لا يشترط ذكر موضع التسليم في العقد، ولكن ان ذكراه تعين العمل به، و الا وجب التسليم في موضع العقد، و سبق البيان في ذلك فصل القبض فقرة «مكان التسليم».


التنازع


1 - اذا اختلفا في أصل الاجارة و وقوعها فالقول قول المنكر بيمينه، سواء أكان هو المالك أو المتصرف، ثم ان وقع النزاع قبل استيفاء شي ء من المنافع رجل كل شي ء الي ما كان عليه، و ان كان بعد استيفاء المنفعة ينظر: فان كان المنكر هو المالك فله اجرة المثل فقط، فاذا افترض ان اجرة المثل عشرة، و قال المستأجر: استأجرتها باثني عشر فلا يستحق المالك الا عشرة، لاعترافه بعدم استحقاق الزيادة.

و ان كان المنكر هو المتصرف فللمالك أجرة المثل أيضا، و اذا افترض ان اجرة المثل أكثر مما يدعيه المالك من الاجرة فلا يعطي أكثر مما ادعي، لاعترافه بأنه لا يستحق الزائد.

و تسأل: ان المتصرف يعترف بأن الزيادة عن اجرة المثل في الفرض الأول



[ صفحه 290]



و الثاني هي حق للمالك بينما يعترف المالك صراحة أو ضمنا بأنها ليست له، فماذا يصنع بها المتصرف، مع العلم بأنه لا يجوز له تملكها بموجب اعترافه؟

الجواب: يتعين عليه أحد أمرين: اما أن يدفعها للحاكم الشرعي و يعلمه بالحقيقة، و اما أن يوصلها الي المالك بطريق من الطرق، و لو بوضعها في أمواله دون علمه.

2 - اذا اختلفا في مقدار الشي ء المستأجر، فقال المالك: اجرتك الدار ما عدا هذه الغرفة، و قال المستأجر: بل الدار بكاملها فالقول قول المالك بيمينه، لأنهما قد اتفقا علي سائر الغرف، و اختلفا في الغرفة الزائدة، و الأصل عدم وقوع الاجارة علي ما زاد عن مورد الاتفاق.

و قال بعض الفقهاء: هما متداعيان، لأن كلا منهما يدعي ما ينكر الآخر، و ينكر ما يدعيه، فيتحالفان. ورد صاحب المسالك و الجواهر علي هذا القائل بأن ضابط التحالف عدم اتفاق المتداعيين علي شي ء من مورد العقد، كما لو قال أحدهما: أجرتك البيت. و قال الآخر: بل اجرتني الدابة و المفروض أنهما هنا متفقان علي ما عدا الغرفة المعلومة من الدار، فلا مبرر - اذن - للتحالف.

3 - اذا اختلفا في مقدار الاجرة فالقول قول المستأجر بيمينه، لأن الأصل عدم الزيادة، قال صاحب الجواهر و المسالك: و قيل بالتحالف و هو ضعيف.

4 - اذا اختلف الاجير و المؤجر في نوع العمل، مثل أن يدعي الخياط أن المالك طلب منه أن يخيط قطعة القماش قميصا، فأنكر المالك و قال: كلا، بل طلبت منك أن تخيطها سروالا، فمن هو المدعي؟ و من هو المنكر؟

ذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر الي أن القول قول المالك بيمينه، لأن الأصل عدم اذن المالك بما يدعيه الخياط.



[ صفحه 291]



5 - اذا اختلفا في تعيين العين المستأجرة، فقال المالك: أجرتك البيت. و قال المستأجر: بل آجرتني الدكان.. تحالفا، و بطلت الاجارة كأن لم يكن شي ء، تماما كما هي الحال لو اختلفا في تعيين المبيع.

6 - اذا اختلفا في شرط زائد فالقول قول المنكر، لأن الأصل عدم الشي ء الزائد، حتي يثبت العكس.

7 - اذا اختلفا في صحة الاجارة و فسادها فالقول قول من يدعي الصحة، لأن الأصل في افعال العقلاء الذي تسالم عليه الجميع هو الصحة حتي و لو كان مدعي الصحة غير مسلم.



[ صفحه 295]




التباين بين الزواج الدائم و المنقطع


و يفترق الزواج الدائم عن الزواج المنقطع في الأمور التالية:

1- لا بد في الزواج المنقطع أن يذكر في متن العقد أجل معين لا يقبل الزيادة و النقصان، أما الزواج الدائم فلا يصح ذكر الأجل فيه بحال، و هذه الحقيقة تدل علي نفسها بنفسها، و تحمل قياسها معها.

و اذا قصد كل من الرجل و المرأة المنقطع، و تركا ذكر الاجل في متن العقد نسيانا، فهل يقع الزواج دواما، أو متعة، أن يكون العقد لغوا، لا يقع هذا، و لا ذاك؟

ذهب المشهور بشهادة صاحب المسالك الي أن الزواج، و الحال هذي، يقع دائما، بل قال صاحب الجواهر: «لعله مجمع علي ذلك، لصلاحية اللفظ للدوام، و لقول الامام الصادق عليه السلام: اذا سمي الأجل فهو متعة، و ان لم يسم فهو نكاح ثابت.

و قال بعض الفقهاء: بل يقع لغوا لا دائما و لا منقطعا، لأن ما قصد لم يقع، و ما وقع لم يقصد.



[ صفحه 243]



2- المهر ركن من أركان العقد في الزواج المنقطع، فلو اخل بذكره في متن العقد بطل من رأس، قال الامام الصادق عليه السلام: لا تكون متعة الا بأمرين: أجل مسمي، و أجر مسمي، و عنه في الرواية ثانية: أجل معلوم، و مهر معلوم.

أما الزواج الدائم فالمهر ليس ركنا له، بل يصح مع المهر و دونه، فمن تزوج امرأة و لم يذكر لها مهرا في متن العقد، و دخل بها فعليه مهر المثل.

3- اذا طلقت الزوجة الدائمة قبل الدخول فلا عدة لها، و مثلها المتقطعة اذا انتهي الاجل قبل الدخول، و اذا طلقت الدائمة بعد الدخول و كانت غير حامل فعدتها ثلاث حيضات، أو ثلاث أشهر، و ان كانت حاملا فعدتها وضع الحمل، أما المنقطعة فعدتها بعد الدخول و انقضاء الأجل حيضتان أو خمسة و أربعون يوما ان كانت غير حامل، و ان كانت حاملا فعدتها وضع الحمل.. هذا بالقياس الي طلاق الدائمة، و انتهاء أجل المنقطعة، أما بالنسبة الي عدة الوفاة فلا فرق بينهما اطلاقا أم لم يدخل، هذا مع عدم الحمل، أما معه فتعتدان بأبعد الأجلين من وضع الحمل و هو أربعة أشهر و عشرة أيام.

4- اختلف فقهاء المذهب الجعفري في توارث الزوجين في الزواج المنقطع، فذهب جماعة، منهم الشهيد الأول محمد بن مكي (ت 786 ه) و الشهيد الثاني زين الدين العاملي الجبعي (ت 965 ه) ذهبوا الي أنه لا يورث الا مع الشرط، لأن عقد الزواج بطبيعته لا يقتضي التوارث، و لا عدمه، و متي حصل الشرط وجب العمل به، لحديث: «المؤمنون عند شروطهم» و لقول الامام الصادق عليه السلام: «ان اشترطا الميراث فهما علي شرطهما».

5- لا نفقة للمنقطعة الا مع الشرط، أما الدائمة فلها النفقة، حتي ولو اشترط عليها عدم الانفاق.



[ صفحه 244]



6- يكره التمتع بالابكار، أما الزواج بهن دواما فمندوب، قال صاحب الحدائق: «سئل الامام الصادق عليه السلام عن المتعة؟ فقال: ان أمرها شديد، فاتقوا الابكار».

7- قال الفقهاء: للزوجة الدائمة حق علي الزوج أن ينام في فراش قريب من فراشها ليلة واحدة من كل أربع ليالي معطيا لها وجهه، و ان لم يتلاصق الجسدان، و المهم أن لا يعد هاجرا، أما المواقعة فتجب عليه في كل أربعة أشهر مرة، و لها أن تطالب ان امتنع عن المبيت، أو المواقعة.

و لا يجب شي ء من ذلك للمنقطعة، بل يترك له الخيار، و ليس لها أن تطالبه، لا بالمبيت و لا بالمواقعة.

8- اذا طلقت الزوجة الدائمة طلاقا رجعيا بعد الدخول فللمطلق أن يرجع اليها قبل انقضاء العدة.. و اذا كان الطلاق خلعيا، و عن كره و بذل منها له، فلها الحق أن ترجع بالبذل ما دامت في العدة.

أما المنقطعة فانها تبين منه بمجرد انتهاء المدة أو هبتها، و لا يحق له و لا لها الرجوع اثناء العدة، و بالأولي بعد انتهائها. أجل، يجوز له أن يجدد العقد عليها دواما أن انقطاعا، و هي في العدة منه، و لا يجوز ذلك لغيره الا بعد انقضاء العدة.

9- اذا دخل بالزوجة الدائمة فقد استقر عليه تمام المهر، فان امتنعت بعد ذلك و لم تمكنه من نفسها نشوزا منها و عصيانا فلا يسقط من مهرها شي ء، و انما تسقط نفقتها، لأنها في مقابل الطاعة.

أما اذا دخل بالمنقطعة، ثم امتنعت من غير عذر فللزوج أن يضع من مهرها بنسبة الوقت الذي امتنعت فيه. قال صاحب الجواهر: «لو أخلت هي ببعض المدة كان له أن يضع من المهر بنسبتها، ان نصفا فنصف، و ان ثلثا فثلث بلا خلاف



[ صفحه 245]



أجده، بل و لا اشكال للروايات المعتبرة المستفيضة التي منها رواية ابن حنظلة، قال: سألت الامام الصادق عليه السلام أتزوج امرأة شهرا بشي ء مسمي، فتأتي بعض الشهر، و لا تقي ببعض؟ قال: تحبس عنها من صداقها بقدر ما احتبست عنك الا أيام حيضها، فانها لها.

10- يجوز أن يتمتع الرجل بأكثر من اربع نساء، و لا يجوز له في الدائم الزيادة علي الاربع. و قد ذكر الحر العاملي في كتاب وسائل الشيعة روايات عن أهل البيت تدل علي ذلك.. ولكنه ذكر الي جانبها روايات أخري تدل علي عدم جواز الزيادة علي الأربع في المتعة، كما هو الحكم في الدائم، منها ما رواه عمار الساباطي عن الامام الصادق عليه السلام أنه سئل عن المتعة؟ فقال: هي أحد الأربعة، و منها ما رواه زرارة عن الامام الباقر أبوالامام الصادق عليهماالسلام أنه سئل: هل المتعة مثل الاماء، يتزوج ما شاء؟ فقال: لا. هي من الاربع.

و بالجملة ان كل ما يثبت للزوجة الدائمة يثبت للمنقطعة الا ما خرج بالدليل. و قد دل الدليل علي ما ذكرناه من الفروق، فيبقي غيرها من الآثار و الأحكام علي حكم العموم. قال صاحب الجواهر: «الأصل اشتراك الدائم و المنقطع في الأحكام التي موضوعها النكاح و التزويج ما يشغل المنقطع الا ما خرج بالدليل» و جاء في كتاب اللمعة و شرحها ما نصه بالحرف: «حكم الزواج المنقطع كالدائم في جميع ما سلف من الاحكام شرطا و ولاية و تحريما الا ما استثني».

و من هنا قال كثير من الفقهاء: ان حقيقة المنقطع و الدائم واحدة، و ان لفظ الزواج موضوع لمعني له فردان: أحدهما الزواج الدائم، و الآخر الزواج المنقطع، تماما كالانسان الشامل للذكر و الأنثي.



[ صفحه 246]




الزوج


الزوج يشارك الورثة في جميع مراتبهم الثلاث، و له النصف من تركة الزوجة اذا لم يكن لها ولد منه، و لا من غيره، و الربع ان كان لها ولد منه أو من غيره، للآية 12 من سورة النساء: (و لكم نصف ما ترك أزواجكم ان لم يكن لهن ولد فان كان لهن ولد فلكم الربع مما تركن).

و ولد الولد، و ان نزل بمنزلة الولد، فبنت البنت تماما كالابن يحجب أحد الزوجين عن نصيبه الأعلي الي الادني. قال الامام الباقر أبوالامام جعفر الصادق عليهماالسلام: ولد البنين بمنزلة البنين، و يحجبون الأبوين و الزوجين عن سهامهم الأكثر، و ان سفلوا ببطن أو بطنين أو ثلاثة، أو أكثر، و يرثون ما يرث الولد للصلب، و يحجبون ما يحجب الولد للصلب.

و اذا لم يكن هناك وارث اطلاقا الا الامام أخذ الزوج الجميع، النصف بالفرض، و النصف الآخر بالرد، قال صاحب الجواهر: «هذا هو المشهور شهرة عظيمة كادت تكون اجماعا، مضافا الي المعتبرة المستفيضة، منها ان الامام الصادق عليه السلام سئل عن امرأة توفيت، و لم يعلم لها أحد؟ قال الميراث كله لزوجها.



[ صفحه 230]




ما هو العرش؟


التوحيد 327، ب 52، ح 2: حدثنا أبي رضي الله عنه، قال: حدثنا علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير،....

عن عبدالله بن سنان، عن أبي عبدالله عليه السلام في قول الله عزوجل: (وسع كرسيه السماوات و الأرض) فقال:

السماوات و الأرض و ما بينهما في الكرسي، و العرش هو العلم الذي لا يقدر أحد قدره.


نسدد و نوفق


بحارالأنوار 2 / 176، ح 18: عن بصائرالدرجات، ابن معروف، عن حماد بن عيسي، عن حريز،...

عن سورة بن كليب، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: دخلت عليه بمني، فقلت: جعلت فداك الامام بأي شي ء يحكم؟ قال:

قال: بالكتاب.

قلت: فما ليس في الكتاب؟

قال: بالسنة.

قلت: فما ليس بالسنة و لا في الكتاب؟

قال: فقال بيده: قد أعرف الذي تريد، يسدد و يوفق و ليس كما تظن.


الموت و طوارئه


[عيون أخبار الرضا عليه السلام 1 / 275 - 274، ب 28، ح 9: حدثنا محمد بن القاسم المفسر المعروف بأبي الحسن الجرجاني رضي الله عنه، قال: حدثنا أحمد بن الحسن الحسيني، عن الحسن بن علي، عن أبيه الرضا، عن أبيه موسي بن جعفر عليه السلام قال:...].

قيل للصادق عليه السلام: صف لنا الموت، قال عليه السلام:

للمؤمن كأطيب ريح يشمه فينعس لطيبه و ينقطع التعب و الألم كله عنه، و للكافر كلسع الأفاعي و لدغ العقارب و أشد.

قيل: فان قوما يقولون: انه أشد من نشر بالمناشير! و قرض بالمقاريض! و رضخ بالأحجار! و تدوير قطب الأرحية علي الأحداق؟!

قال: كذلك هو علي بعض الكافرين و الفاجرين، ألا ترون منهم من يعاين تلك الشدائد؟ فذلكم الذي هو أشد من هذا الأمر عذاب الآخرة فانه أشد من عذاب الدنيا.

قيل: فما بالنا نري كافرا يسهل عليه النزع فينطفي و هو يحدث و يضحك و يتكلم، و في المؤمنين أيضا من يكون كذلك، و في المؤمنين و الكافرين من يقاسي عند سكرات الموت هذه الشدائد؟

فقال: ما كان من راحة للمؤمن هناك فهو تعجيل ثواب، و ما كان من شديد فتمحيصه من ذنوبه ليرد الآخرة نقيا، نظيفا، مستحقا للثواب الأبد، لا مانع له دونه، و ما كان من سهولة هناك علي الكافر فليوفي أجر حسناته في الدنيا ليرد الآخرة و ليس له الا ما يوجب عليه العذاب، و ما كان من شدة علي الكافر هناك فهو ابتداء عذاب الله له ذلكم بأن الله عدل لا يجور.



[ صفحه 101]




المؤذون أولياء الله


أصول الكافي 2 / 351: عن محمد، عن أحمد، عن ابن سنان، عن منذر بن يزيد، عن المفضل بن عمر قال: قال أبو عبدالله عليه السلام:...

اذا كان يوم القيامة نادي مناد أين الصدود لأوليائي؟ فيقوم قوم ليس علي وجوههم لحم، فيقال:



[ صفحه 139]



هؤلاء الذين آذوا المؤمنين و نصبوا لهم، و عاندوهم، و عنفوهم في دينهم، ثم يؤمر بهم الي جهنم.


آيا امام علم خود را از دهان رجال علم و دانش مي گيرد؟


ابوحمزه گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به علم امام پرسيدم كه آيا امام آن علم را از دهان رجال علم و دانش فرا مي گيرد، يا آنكه نزد شما كتابي است كه آن را مي خوانيد و فرا مي گيريد؟

حضرت فرمود: اين مطلب از آنچه گفتي بزرگتر و استوارتر است. مگر نشنيده اي گفتار خداي عزوجل را كه مي فرمايد: «و همچنين روحي از امر خود به تو وحي كرديم و تو نمي دانستي كه كتاب و ايمان چيست».

سپس فرمود: اصحاب شما درباره ي اين آيه چه مي گويند؟ آيا اقرار دارند كه پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - در حالي بود كه كتاب و ايمان نمي دانست؟

عرض كردم: قربانت گردم؛ نمي دانم چه مي گويند؟

فرمود: آري در حالي به سر مي برد كه نمي دانست كتاب و ايمان چيست، تا آنكه خداي تعالي روحي را كه در كتابش ذكر مي كند مبعوث كرد، و چون آن را به سوي او وحي فرمود به سبب آن علم و فهم آموخت، و آن همان روح است كه خداي متعال به هر كه خواهد عطا كند، و چون آن را به بنده اي عطا فرمايد به او فهم آموزد. [1] .



[ صفحه 208]




پاورقي

[1] اصول كافي: ج 1 ص 54 ح 5.


حديث 230


5 شنبه

المنافق يحسد و لا يغبط.

منافق، حسادت مي ورزد و غبطه نمي خورد.

كافي، ج 2، ص 307


علمه بالآجال 04


ابن شهرآشوب: عن علي بن اسماعيل، عن اسحاق بن عمار، قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: ان لنا أموالا و نحن نعامل الناس، و أخاف ان



[ صفحه 226]



حدث حدث أن تفرق أموالنا. قال: فقال: اجمع أموالك في كل شهر ربيع، فمات اسحاق في شهر ربيع [1] .


پاورقي

[1] مناقب ابن شهرآشوب، ج 4 ص 243.


سود بي زيان


اگر انسان خوب بيانديشد، خواهد فهميد كه داراي يكي از اين سه حالت را است: گرفتار است، مرتكب خطا شده است، يا در نعمت پروردگار به سر مي برد.

البته بايد به گونه اي عمل كند كه در حالت اول گرفتاري او رفع شود و در حالت دوم گناهش را جبران كند و در حالت سوم نعمتش زوال نپذيرد. آيا براي حصول اين منظور، راهي هست؟ آري، اگر دست دعا بردارد، گرفتاري او برطرف مي شود. اگر توبه كند، گناه او بخشوده مي شود. و اگر شكر خدا به جا آورد، نعمت او پايدار مي ماند. امام صادق عليه السلام در اين مورد فرموده است:

«ثلاث لا يضر معهن شي ء، الدعا عند الكرب و الاستغفار عند الذنب، و الشكر عند النعمة» [1] .

سه چيز است كه با بودن آن ها چيزي زيان نمي رساند: دعا در وقت



[ صفحه 331]



گرفتاري و سختي، طلب آمرزش به هنگام ارتكاب گناه و سپاسگزاري موقع داشتن نعمت است.


پاورقي

[1] الكافي، ج 2، ص 95.


مؤمن الطاق


و أما مؤمن الطاق فهو محمد بن علي بن النعمان الأحوال، الذي قال الامام عليه السلام في شأنه: ان صاحب الطاق يكلم الناس فيطير، كما رواه الكشي باسناده عن أبي خالد الكابلي قال: رأيت أباجعفر صاحب الطاق و هو قاعد في الروضة قد قطع أهل المدينة أزراره، و هو دائب [1] يجيبهم و يسألونه، فدنوت منه فقلت: ان أبا عبدالله ينهانا عن الكلام!

فقال: أمرك أن تقول لي؟

فقلت: لا والله، ولكن أمرني أن لا أكلم أحدا.

قال: فاذهب فأطعه فيما أمرك!



[ صفحه 220]



فدخلت علي أبي عبدالله عليه السلام، فأخبرته بقصة صاحب الطاق، و ما قلت له، و قوله لي: اذهب و أطعه فيما أمرك.

فتبسم أبو عبدالله عليه السلام و قال: يا أباخالد، ان صاحب الطاق يكلم الناس فيطير، و ينقض، و أنت ان قصوك لن تطير؟ [2] .


پاورقي

[1] الدأب: الجد في العمل. مجمع البحرين 54:2.

[2] رجال الكشي: 185 / 327.


الاستحسان - عرضة لتحكم الأهواء


و ينتظم فيه من تعاريف الاستحسان أمثال قولهم:« دليل ينقدح في نفس المجتهد لا يقدر علي التعبير عنه » .

و مثل هذا النوع من الاستحسان لا يمكن عده من مصادر التشريع ، لكونه عرضة لتحكم الأهواء فيه بسبب من عدم ذكر الضوابط له ، حتي في نفس المستحسنين .


دعاؤه في الحجب من الأعدا


اللهم اليك المفزع، و أنت الثقة، فاقمع عني من أرادني، و اغلب لي من كادني. يا من قال: «ان ينصركم الله فلا غالب لكم». يا من نجي نوحا من القوم الظالمين.



[ صفحه 597]



يا من نجي لوطا من القوم الفاسقين. يا من نجي هودا من القوم العادين. يا من نجي محمدا صلي الله عليه و آله من القوم الكافرين، نجني من أعدائي و أعدائك، بأسمائك. يا رحمن، يا رحيم، لا سبيل لهم علي من تعوذ بالقرآن، و استجار بالرحيم الرحمن. الرحمن علي العرش استوي، ان بطش ربك لشديد، انه هو يبدي ء و يعيد، و هو الغفور الودود، ذوالعرش المجيد، فعال لما يريد، فان تولوا، فقل: حسبي الله؛ لا اله الا هو، عليه توكلت و هو رب العرش العظيم...» [1] .


پاورقي

[1] المصباح: 217 - 216. البلد الأمين: 549.


ابو المعلي


محدث.

روي عنه عمر بن يزيد.

المراجع:

معجم رجال الحديث 22: 53. جامع الرواة 2: 418. تنقيح المقال: 3 قسم الكني 35.


سماعة الخياط


سماعة الخياط، وقيل الحناط، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 214. تنقيح المقال 2: 67. خاتمة المستدرك 810. معجم رجال الحديث 8: 302. جامع الرواة 1: 384. مجمع الرجال 3: 170. منهج المقال 175.



[ صفحه 99]




محمد بن سهل بن اليسع الكوفي


محمد بن سهل بن اليسع الكوفي.

محدث إمامي، روي عنه الحكم بن مسكين.

المراجع:

رجال الطوسي 289. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 130. معجم رجال الحديث 16: 173. نقد الرجال 311. جامع الرواة 2: 130. مجمع الرجال 5: 233 وفيه: محمد بن سهل اليسع الكوفي. منهج المقال 300. ايضاح الاشتباه 83. منتهي المقال 291.