بازگشت

تكفير عبدالرحمن بن حجاج


برخي اين موضوع را دليل انحراف هشام قرار داده اند، و شرح آن را از اين قرار است: گروهي از اصحاب كه عبارت از هشام بن حكم و هشام بن سالم و جميل بن دراج و عبدالرحمن بن حجاج و محمد بن حمران و سعيد بن غزوان و عده اي ديگر كه مجموعا در حدود پانزده نفر بودند در مجلسي اجتماع كردند و از هشام بن حكم تقاضا نمودند كه با هشام بن سالم راجع به توحيد و صفات خدا مناظره كنند تا ببينند كداميك در احتجاج نيرومندتر هستند. هشام بن سالم مناظره را به شرط حكميت محمد بن ابي عمير قبول كرد و هشام بن حكم هم مناظره را به حكميت محمد بن هشام پذيرفت. مناظره شروع شد، سخن به جايي رسيد كه هشام بن حكم كلام خدا را كه به وسيله ايجاد صوت صورت بگيرد به زدن عود (كه يكي از آلات موسيقي است) تشبيه كرد. عبدالرحمن بن حجاج به هشام گفت: بالله العظيم، كفر گفتي و از طريق عقل منحرف شدي؛ واي بر تو، نتوانستي كلام خدا را به چيزي جز عود تشبيه كني؟

راوي داستان گويد: جريان را عبدالرحمن به حضرت موسي بن جعفر (ع) نوشت و تقاضا كه امام حق و واقع را بيان نمايد تا دانسته شود كه چه صفتي را شايسته است به خدا نسبت داد. امام كاظم (ع) در پاسخ نامه نوشت: منظورت را فهميدم، خداوند رحمتت كند، بدان كه خداوند برتر و بالاتر و والاتر از اين است كه فهم بشر كنه و حقيقت صفت او را ادراك نمايد، پس آن صفاتي را كه خدا براي خود معرفي كرده اثبات كنيد و در ماسواي آنها از سخن خودداري نماييد. [1] .



[ صفحه 448]



دفاع:

گر چه عبدالرحمن بن حجاج مرد موثقي است، ليكن موثق بودن در نقل روايت، دليل فهم و ذكاوت و مصاب بودنش در تكفير هشام نيست؛ چه تكفيرش هشام را مبتني بر بساطت و سادگي بوده و در قضاوت عجله كرده، و صرف تشبيه هشام را منشأ كفر وي قرار داده است، با اينكه هيچ دليلي در دست نيست كه صرف تشبيه كلام خدا به عود موجب كفر باشد؛ زيرا تشبيه براي تقريب و نزديك كردن مطلب به ذهن است. مثل عبدالرحمن در اين تكفير مثل آن مرد اصولي است كه مرد اخباري را تكفير كرد و اجمال آن داستان چنين است.

يك نفر اصولي با يك نفر اخباري راجع به نجاست آهن مناظره مي كرد. به مجرد اينكه اخباري اظهار كرد آهن نجس است اصولي او را به استناد اينكه گفتار تو مستلزم اين است كه ضريح حضرت ابوالفضل (ع) نجس باشد (چون آن روز ضريح آن حضرت آهن بود) تكفير كرد و گفت: تو مي گويي ضريح آن حضرت نجس است و به اين وسيله اخباري را هو كرد و تمسك به ادله طهارت نكرد كه حقيقت مطلب را بيان كرده باشد.

عبدالرحمن هم به مجرد استماع تشبيه هشام عجولانه مبادرت به تكفير هشام نمود.علاوه بر اين عبدالرحمن نه طرف مناظره بود نه حكم مناظره. بهتر اين بود كه قضاوت را به عهده حكمين كه محمد بن ابي عمير و محمد بن هشام بودند واگذار مي كرد. در صورتي كه حكمين ساكت بودند و همچنين طرف مناظره كه هشام بن سالم است ساكت بود و فهم آنان در تشخيص سخنان كفرآميز از فهم عبدالرحمن كمتر نبود مع الوصصف مبادرتش به تكفير بايد حمل بر بساطت و سادگي شود. و گواه بر اين كه اين تكفير ارزش ندارد پاسخ امام كاظم (ع) است زيرا در پاسخ امام هم دليلي بر صحت اين تكفير نيست بلكه امام هيچ متعرض صحت و سقم تشبيه و تكفير نشده و به طور كلي پاسخي راجع به صفات خدا بيان فرموده. آري يكي از ابتلائات ائمه (ع) معارضه و منازعه اصحاب بوده و چون نمي خواستند دل هيچ يك شكسته شود پاسخ را به طور كلي بيان مي كردند. [2] .


پاورقي

[1] رجال كشي، ص 238 - رجال كبير، ص 366.

- اين روايت مرسل و ضعيف است، زيرا در سلسله روات آن، علي بن محمد، و محمد بن موسي همداني وجود دارند كه اولي مورد وثوق نبوده و دومي ضعيف است. (معجم رجال الحديث، ج 19، ص 288).

[2] تنقيح المقال، ج 3، ص 299.


بين الامام الباقر و عالم النصاري


و أقبل عالم النصاري و قد شد حاجبيه بعصابة صفراء فتوسطنا و قام اليه جميع الحاضرين مسلمين، فتوسط صدر المجلس قعد فيه و أحاطوا به، و أبي و أنا بينهم فأدار نظره فيهم فقال لأبي: أمنا أم من هذه الأمة المرحومة؟

فقال أبي: بل من هذه الامة المرحومة.

فقال: أبي علمائها أم من جهالها؟

فقال أبي: لست من جهالها؟

فاضطرب و قال: أسألك؟

فقال: سل.

قال: من أين ادعيتم ان أهل الجنة يأكلون و يشربون و لا يحدثون و لا يبولون؟ و ما الدليل؟ و هل من شاهد لا يجهل؟

قال أبي: الدليل الذي لا ينكر: مشاهدة الجنين في بطن امه يطعم و لا يحدث.

فاضطرب اضطرابا شديدا و قال: كلا... زعمت انك لست من علمائها.

فقال أبي: قلت: لست من جهالها.

قال: فأسألك عن مسألة اخري.



[ صفحه 506]



قال: سل.

قال: من أين ادعيتم ان فاكهة الجنة ابدا غضة طرية؟ و ما الدليل من المشاهدات؟

قال: ان الفرات غض طري موجود غير معدوم لا ينقطع.

فاضطراب اضطرابا شديدا و قال: كلا... زعمت انك لست من علمائها.

فقال أبي: قلت: لست من جهالها.

فقال: أسألك عن مسألة أخري؟

قال: سل.

قال: أسألك عن ساعة من ساعات الدنيا ليست من الليل و لا من النهار؟

قال أبي: هي الساعة التي بين طلوع الفجر الي طلوع الشمس، يهدأ فيها المبتلي و يرقد فيها الساهر و يفيق فيها المغمي عليه، جعلها الله في الدنيا رغبة للراغبين و في الآخرة للعالمين، و جعلها دليلا واضحا و حجة بالغة علي الجاحدين و التاركين.

فصاح صيحة ثم قال: بقيت مسألة واحدة لأسألنك عنها و لا تهتدي الي الجواب عنها ابدا.

قال أبي: فسل انك حانث [1] في قولك.

فقال: أخبرني عن مولودين ولدا في يوم واحد و ماتا في يوم واحد، عمر أحدهما مائة و خمسون سنة، و الآخر خمسون سنة في الدنيا؟



[ صفحه 507]



فقال أبي: ذلك عزير و عزرة ولدا في يوم واحد، و لما بلغا مبلغ الرجال خمسة و عشرين عاما مر عزير علي حماره بقرية في أنطاكية «و هي خاوية علي عروشها قال أني يحيي هذه الله بعد موتها» [2] و كان الله قد اصطفاه و هداه، فلما قال ذلك غضب الله عليه و أماته مائة عام ثم بعثه علي طعامه و حماره و شرابه و عاد الي داره و اخوه عزرة لا يعرفه. فاستضافه و بعث الي أولاده و أحفاده و قد شاخوا [3] و عزير شاب في سن خمس و عشرين و هو يذكر عزرة بنفسه فيقول له: ما رأيت شابا أعلم بعزير منك فمن أهل السماء أنت أم من أهل الأرض؟ فقال عزير لأخيه: أنا عزير، سخط الله تعالي علي بقول قلته فأماتني مائة سنة ثم بعثني، ليزدادوا بذلك يقينا، ان الله علي كل شي ء قدير، و هذا حماري و طعامي و شرابي الذي خرجت به من عندكم، أعاه لي كما كان بقدرته، فأعاشه الله بينهم تمام الخمسين و قبضه الله و أخاه في يوم واحد.

فنهض - عند ذلك - عالم النصاري و قاموا معه فقال: جئتموني بأعلم مني فأقعدتموه بينكم ليفضحني و يعلم المسلمون بأن لهم من يحيط بعلومنا و عنده مالا نحيط به؟!!

فلا والله لا كلمتكم و لا قعدت لكم ان عشت سنة.

فتفرقوا، و أبي قاعد مكانه، و رفع ذلك الرجل الخبر الي هشام فاذا رسوله بالجائزة و الأمر بانصرافنا الي المدينة من وقتنا فلا نبقي، لأن أهل الشام ماجوا و هاجوا فيما جري بين أبي و عالم النصاري، و فركبنا دوابنا منصرفين.



[ صفحه 508]




پاورقي

[1] الحنث: أن يقول الانسان غير الحق (لسان العرب).

[2] سورة البقرة آية 259.

[3] من الشيخوخة و هي الهرم و طول العمر.


قبر صفيه از ديد زائران و سياحان


1 ـ ابن جبير (متوفاي 614 هـ. ق.) در سياحتنامه اش آورده است: «بقيع در شرق مدينه واقع است. پس از خروج از دروازه بقيع، اولين محلي كه با آن مواجه مي شويد



[ صفحه 280]



مدفن صفيه عمه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و مادر زبير است. [1] .

2 ـ ابن بطوطه (متوفاي 779 هـ. ق.) مي نويسد: «البقيع و تخرج عليه علي باب يعرف بباب البقيع و أول ما يلقي الخارج اليه علي يساره عند خروجه من الباب قبر صفية بنت عبدالمطلب وهي عمة رسول الله» [2] .

2 ـ سيد اسماعيل مرندي در سفرنامه خود («توصيف المدينة»، 1255هـ. ق.) چنين آورده: «وديگر، قبه حضرت صفيه بنت عبدالمطلب عمه حضرت رسول و مادر زبير است.» [3] .

اين بود نظريه مدينه شناساني از قرن اول تا يازده هجري و همچنين نظريه سه تن از جهانگردان مسلمان و زائران «مدينة الرسول» از اوائل قرن هفتم تا اواسط قرن سيزدهم هجري.


پاورقي

[1] رحله ابن جبير، ص144.

[2] رحله ابن بطوطه، ص119.

[3] فصلنامه ميقات حج، شماره 5، ص 118 بايد توجه داشت كه اين جمله در فصلنامه دو غلط چاپي دارد كه يكي صفيه را فاطمه نوشته و ديگري زبير را برير.


ايوب بن عايذ


الطائي، البختري عده الشيخ من أصحاب الامام علي بن الحسين عليه السلام [1] .



[ صفحه 273]




پاورقي

[1] رجال الطوسي.


العمل بالعلم


و حث (ع) أهل العلم بتطبيق ما علموه علي واقع حياتهم، يقول عليه السلام: «اذا سمعتم العلم فاستعملوه، و لتتسع قلوبكم، فان العلم اذا كثر في قلب رجل لا يحتمله قدر الشيطان عليه، فاذا خاصمكم الشيطان، فاقبلوا عليه بما تعرفون، فان كيد الشيطان كان ضعيفا، فقال له ابن أبي ليلي: و ما الذي نعرفه؟ قال (ع): خاصموه بما ظهر



[ صفحه 238]



لكم من قدرة الله عزوجل.» [1] .


پاورقي

[1] أصول الكافي 1 / 45.


صبر ايوب


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ايوب در هيچ بلاي خود عافيت و بهبودي مسألت نكرد. و نيز ابن عباس گفت: همسر ايوب روزي به او گفت: كاش دعا كني خداوند تو را شفا بخشد! ايوب فرمود: واي بر تو! ما هفتاد سال در نعمت بوديم، حالا بيا همين اندازه در سختي و گرفتاري نيز صبور باشيم! ابن عباس مي گويد: بعد از آن، اندك زماني نگذشت كه ايوب عليه السلام بهبود يافت. و نيز حضرت فرمودند:

ايوب بدون هيچ گناهي، هفت سال مبتلا شد. [1] .



[ صفحه 145]




پاورقي

[1] قصص الانبياء: 139 / 147، دعوات راوندي: 65 / 456 علل الشرايع: 75 / 3، همان، همان، 19624، 19626، 19627.


پاي دراز مرغان


فرمود اي مفضل آيا در سبب بلندي پاي مرغان فكر كرده اي كه چرا خداوند به آنها پاي بلند عنايت فرموده است چون اكثر اوقات آدميان آب مي باشند و تن آنها بر روي پاهاي دراز مانند ديده باني است كه بر بلندي ايستاده باشد و در كمين جانوران دريائي است تا ماهي يا حيوان دريائي ديگري را ديد آنها را شكار مي كند و پايش در آب است و بدنش روي آب مانند كشتي برود تا او را شكار و طعمه سازد اگر پايش كوتاه بود آب تكان مي خورد و آن جانور دريائي فرار مي كرد و طعمه از دستش مي گريخت پس اين دو پاي بلند را خداوند عالم به اين حيوانات داده است كه طعمه خود را به آساني به دست آورد.

فرمود هر حيوان پرنده كه پايش بلند است گردنش هم دراز است براي آنكه طعمه خود را به آساني به دست آورد - اگر پايش بلند و گردنش كوتاه بود نمي توانست چيزي از زمين به سهولت بردارد و گاهي آنها را با گردن دراز و منقار بلند اعانت فرمود كه كار آنها آسان باشد - پس هر جزء از اجزاي خلقت را كه در آن تأمل و تفكر كني در نهايت صواب و صحت و حكمت و مصلحت آفريده است تا مرد خردمند دريابد و شكرانه نعم الهي را بنمايد.



روزي خود مي برند پشه و عنقا

مرغ هوا را نصيب ماهي درياست




جوهر فرد يا گوهر ساده


در ميان لغات معموله عرب و عجم برخي از لغات است كه نمي توان آن را به يك كلمه معني كرد چنان مثلا از چشم و عين و بصر همان مفهوم ديدن و مشتقات آن فهميده مي شود يا از لغت كتاب و قلم همان قلم و كتاب كه وسيله نوشتن و صحيفه نوشته شده است استنباط مي شود آن لغات اين طور نيست بلكه بايد به جملات و كلماتي چند ترجمه شود مثلا كلمه سعادت - عاطفه - عادت - محبت - عشق از آن كلماتي است كه به يك كلمه ترجمه معني آن حاصل نمي گردد بايد كاوش و جستجوي بسيار كرد تا معني سعادت را دريافت و مشكل تر كلمه عشق است كه خيلي بحث لازم است تا مفهوم و معني اين كلمه بدست آيد و مصاديق آن در نظر مجسم يا مصور گردد.

اين الفاظ و كلمات مادي كه چنين باشد مانند عين كه هفتاد معني دارد يا سعادت كه اسم معني بوده بايد در اذهان و افهام بدست آورد اين قدر مشكل باشد - كلماتي كه در حيطه قدرت سلطه فكر ما نيست معاني و مفاهيم آن مشكل تر است زيرا براي عالم ديگر و محيط



[ صفحه 350]



ديگري بوده و چون در سطح معارف بالاتري است در ميان عوام كه استعمال ندارد ميان خواص هم محدود است و لذا اشكال معناي آن بيشتر است.

جوهر فرد يا گوهر ساده يا اثير يا اثر (طر) يا عنصر با ذره و اتم يا جزء لا يتجزي يا ذرات صغار صلبه و غيره و هر مفهومي كه اين منظور را به ما بنمايد اسم مادة الموادي است كه تمام موجودات از آن وجود تركيبي يافته خواه در بساطت باشد يا در تركيب به هر حال جوهر فرد به ظن قوي همان عنصر مستعمل امروزي است و قدما آن را به جوهر فرد تعبير كرده و امروزه عنصر گويند و سابقا چهار عنصر بيشتر نشناخته بودند امروز تا 104 عنصر شناخته اند و برخي از عناصر قدما را هم عنصر نمي دانند.

جابر بن حيان مي گويد جوهر فرد از خلل تشكيل شده و به اشكال گوناگون تركيب گرديده و در ذات آن همه چيز نهفته است و چنانچه آفتاب بر آن ثابت گردد نورافشاني كند و ظاهر شود و اين همان جرم منظومه اعظم است.

در مقايسه جهان كوچك با جهان بزرگ چنين گويد:

«جهان از آتش و زمين درست شده» و در جاي ديگر گويد «جهان از آفتاب و مركز» ساخته شده كه همه گفتار او به اندازه سطح فكر خواننده آن عصر يا سائل آن عصر بوده و حقايقي را با افكار عميقي كه داشته نشان داده است و تمام اين علوم و فنون انعكاس نور افكار عاليه آسماني امام جعفرصادق عليه السلام بوده كه در لوح خاطر آئينه صفت جابر تجلي مي كرد و منعكس مي گرديد.


پيشه وران همكار انبيا هستند


در كافي و بحار از حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت شده كه فرمود: قال (ص) ما اكل احد طعاما قط خير من ان يأكل من عمل يده هيچ غذاي خوراكي لذيذتر و بهتر از غذائي نيست كه از حاصل كار و كوشش دستي خود آدمي تهيه شود.

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود بهترين رزق ها آن است كه آدمي از دسترنج خود طلب غذا كند.

ابوعمر گفت ديدم امام جعفر صادق عليه السلام به دست خود بيلي گرفته و لنگي بسته و در باغي مشغول زراعت است و عرق از سر و صورت او مي ريزد و پيراهنش از پشت از عرق تر شده عرض كردم يابن رسول الله صلي الله عليه و آله اجازه دهيد من اين كارها را انجام بدهم مگر عمال و كارگران شما نيستند كه در اين هواي گرم شخصا به كار زراعت و فلاحت مي پردازيد.

فقال لي اني احب ان يتأذي الرجل بحر الشمس في طلب المعيشه.

فرمود تو مي گوئي من دوست بدارم كه در اين هواي گرم و آفتاب سوزان به خادم و باغبان اذيت كنم؟! نه من بشخصه به كار فلاحت مي پردازم و آزار به كارگر نمي كنم من خود اولي تر هستم كه در آب و ملك خود كار كنم و نان بخورم و به دست خود امرار معيشت نمايم.

اسماعيل بن جابر نظير همين خبر را نقل مي كند مي گويد وارد بر منزل اباعبدالله صادق عليه السلام شدم باغ بزرگي بود ديدم پيراهني شبيه به لنگ بسته و ابزار «مسحاة» فلاحت و باغباني به دست دارد آبياري مي كند جويها و جاليزها را آب مي دهد و عرق از او مي ريزد.

فضل بن ابي قرده نيز حكايت مي كند كه وارد بر ابي عبدالله عليه السلام شدم ديدم در محوطه منزل مشغول زراعت و باغباني و آبياري است - گفتم يابن رسول الله فداي تو شوم اين كار را به من واگذاريد يا به نوكران و غلامان امر كنيد انجام دهند.

قال (ع) لا وعني فاني اشتهي ان يراني الله عزوجل اعمل بيدي و اطلب الحلال في اذي نفسي - فرمود من اين كار را به كسي وانمي گذارم زيرا ميل دارم خداوند عالم مرا در اين حال ببيند كه به دست خودم طلب رزق حلال مي كنم و در تعب نفس و رنج بدن كسب حلال مي نمايم.

اين اخبار را به جهاد و كوشش در راه كسب حلال هدايت مي كند.



[ صفحه 208]



ابوبصير روايت مي كند كه از حضرت صادق عليه السلام شنيدم مي فرمود:

اني لا عمل في بعض ضياعي حق اعرق و ان لي من يكفيني ليعلم الله عزوجل اني اطلب الرزق الحلال.

فرمود من در بعضي از مزارع خود آن قدر كار و كوشش مي كنم كه عرق كنم تا خداي تعالي جل شأنه مرا در حال جهاد در راه كسب رزق حلال ببيند و من در اين عمل خوشنودم.

عبدالاعلي گفت جعفر بن محمد را در بعضي از اراضي كنار جاده مي ديدم كه در آفتاب سوزان مشغول فعاليت فلاحتي بود - عرض كردم يابن رسول الله تو با اين مقام شامخ علمي و با اينكه پرورده خاندان نبوت هستي و اطاعت شما بر مردم واجب است چرا چنين به خود رنج و تعب مي دهي - چرا از خانه بيرون مي آيي و تن به چنين مشقت مي دهي؟ فرمود قال عليه السلام خرجت لطلب الرزق لان يغني الله من امثالك.

فرمود من در اين آفتاب سوزان براي طلب رزق حلال از خانه بيرون مي آيم تا خداوند مرا از امثال شماها بي نياز فرمايد.


تمهيدات


1- ليس من شك في أن القضاء تابع للاداء، و فرع عنه، فاذا لم يجب الأصل، فبالأولي ما يتفرع عنه، و اوضح مثال لذلك الصبي و المجنون، فانهما غير مكلفين بشي ء اطلاقا، و مثلهما من أغمي عليه اغماء استوعب وقت الصلاة بكامله، فلقد جاء عن أهل البيت عليهم السلام: «انه لا شي ء عليه... و انه لا يقضي الصوم و لا الصلاة، و ان كلما غلب الله عليه، فالله أولي بالعذر». [1] .

هذا هو مقتضي الأصل الذي يجب اتباعه، مع عدم وجود دليل علي خلافه. فاذا ثبت الدليل علي العكس، وجب اهمال الأصل، و اتباع الدليل، و الأدلة الشرعية التي بين ايدينا منها ما جاء علي وفق الأصل، أو لم تصرح بخلافه، و ذلك في الصبي و المجنون و فاقد الطهورين، حيث لا يجب علي واحد منهم الاداء و لا القضاء، و كذلك الحائض و النفساء لا تجب الصلاة عليهما اداء و لا قضاء، و منها ما دل علي وجوب القضاء دون الاداء، كقضاء الصوم علي الحائض و النفساء. و منها ما دل علي وجوب الاداء دون القضاء، كما هي الحال في الكافر



[ صفحه 220]



الاصلي، أي الذي ولد من أبوين كافرين، فانه مكلف بالفروع تماما، كما هو مكلف بالاصول عند الفقهاء، و مع ذلك لا يجب عليه قضاء ما فاته من الصلاة بعد اسلامه، لقول الرسول الاعظم صلي الله عليه و آله و سلم: «الاسلام يجب - أي يهدم - ما قبله».

2- يسقط التكليف بواحد من ثلاثة: الامتثال و الاتيان بالمكلف به علي وجهه، و بالعصيان، و بارتفاع الموضوع - مثلا - اذا قال لك من وجبت طاعته عليك: اكرم زيدا بتاريخ كذا. فان اكرمته بنفس التاريخ، يسقط التكليف بالامتثال، و ان تركت اكرامه حتي مضي الوقت المحدد، يسقط التكليف عنك أيضا، لأن المؤقت يزول بزوال وقته، و لكن تكون عاصيا مستحقا للعقاب. و اذا ارتفع الموضوع، كما لو مات زيد قبل الوقت يسقط التكليف عنك، و لا تسأل عن شي ء، و قد دل الدليل علي أن العاصي يجب عليه أن يقضي ما فات كما فات، و يأتي قريبا ان شاء الله.

3- ان التكاليف الشرعية تشمل و تعم العالم و الجاهل، و الناسي و الذاكر، و النائم و المستيقظ، و لا فرق الا بالعقاب، فان كلا من العالم و الذاكر و المستيقظ، يعاقب، مع الترك، و لا عقاب علي النائم و الجاهل القاصر و الناسي ما دام العذر و الوصف، فاذا تعلم الجاهل، و تذكر الناسي، و استيقظ النائم، وجب التدارك اداء داخل الوقت، و قضاء بعد فواته.

4- من كان أحد أبويه مسلما، و ترك الصلاة مرة واحدة مستحلا للترك موقتا بعدم الوجوب، فقد خرج عن الاسلام، و ارتد عن فطرة، و حل قتله، لأنه أنكر ما علم ثبوته من الدين بالضرورة، الا أن يدعي شبهة محتملة في حقه، كما لو كان قد خلق و نشأ في بلد لا عين فيه، و لا أثر للاسلام و المسلمين، لأن الحدود تدرأ بالشبهات.



[ صفحه 221]



و ان ولد من أبوين كافرين، و اسلم هو بعد البلوغ، ثم ارتد بتركه للصلاة مستحلا لها، كان مرتدا عن ملة، لا عن فطرة، و حكمه أن تعرض عليه التوبة، فان امتنع و أصر، حل قتله الا أن يدعي شبهة محتملة في حقه، كما لو كان قريب العهد بالاسلام.

أما من ترك الصلاة متهاونا، لا مستحلا، و مؤمنا بوجوبها، لا كافرا بها، عزره الحاكم، فان عاد عزره ثانية، فان عاد عزره ثالثة، فان عاد حل قتله في الرابعة.


پاورقي

[1] قال الشيخ الهمداني في مصباح الفقيه: و ما دل من الاخبار علي قضاء المغمي عليه، يحمل علي الاستحباب، كما عن الصدوق و الشيخ و غيرهما، بل في الحدائق نسبته الي المشهور.


الفقهاء 04


قالوا: اذا حاضت المرأة اثناء الطواف، فان حدث ذلك بعد أربعة أشواط قطعت الطواف، وسعت، فاذا فرغت من السعي أتمت الطواف بعد طهرها، و لا يجب عليها اعادة السعي، و ان حدث قبل اتمام الأربعة انتظرت عرفات، فان طهرت و تمكنت من جميع الأفعال قبل يوم التروية فعلت، و بقيت علي حج التمتع، و ان لم تطهر قبل الموقف بعرفات انقلب حجها الي الافراد، فتطهر، و تحرم يوم التروية من بيتها، و تمضي الي عرفات، ثم المشعر، ثم مني، و بعد اتمام المناسك بكاملها تأتي بعمرة مفردة.

أما المستحاضة فان فعلت الاعمال التي تجب عليها للصلاة حسب التفصيل الذي تقدم في الجزء الأول «فصل المستحاضة» جاز لها كل ما يجوز للطاهر، و الا فلا، حيث سئل الامام الصادق عليه السلام عن المستحاضة، ايطأها زوجها؟ و هل تطوف بالبيت؟ قال: تصلي كل صلاتين بغسل واحد، و كل شي ء استحلت به الصلاة فليأتها زوجها، و لتطف بالبيت.


الشروط


يشترط في بيع السلم أمور:

1- ذكر الجنس و الوصف بلفظ يدل عليهما صراحة، بحيث يمكن أن يرجع اليه المتعاقدان عند الاختلاف، و المراد بالجنس - هنا - حقيقة المبيع من الحنطة أو الشعير، أو الغنم أو الثياب، و ما اليها، أما الوصف فهو كل ما يختلف الثمن من أجله اختلافا لا يتسامح عرفا بمثله، و الدليل علي هذا الشرط الاحتراز من الغرر المبطل، و قول الامام عليه السلام:«لا بأس اذا وصفت الطول و العرض».

و قال الفقهاء: يصح السلم في الفواكه، و الخضار، و البيض، و الجوز، و اللوز، و الالبان، و الاسمان، و الاطياب، و الملابس، و الاشربة، و الادوية، لامكان ضبطها بالوصف الذي تتفاوت فيه الرغبات.

و قالوا: لا يصح السلم في الجواهر و اللآلي ء، لتعذر ضبط أوصافها التي يتفاوت الثمن بها تفاوتا فاحشا، و كذا لا يجوز في العقارات و الارضين، و لا في الخبز و الجلود، لعين السبب.



[ صفحه 265]



و قالوا: لو اشترط الفرد الاجود لم يصح لتعذره، اذ ما من جيد الا و يمكن أن يكون غيره أجود منه... و قال جماعة منهم: و كذا لا يصح اشتراط الاردي، لعين السبب.

و بديهة أن أقوال الفقهاء في مثل هذه البحوث و المسائل ليست بحجة، لأنها ليست من اختصاصهم في شي ء، ما دامت في تشخيص الموضوعات الخارجية، لا في معرفة الاحكام الشرعية... ان وظيفة الفقيه أن يبين الحكم الشرعي الكلي، مثل الغرر مبطل للبيع، أما بيان موضوعات الاحكام، و ان هذا غرر، أو ليس بغرر فليس من شأنه، و لا أدل علي ذلك من قول الفقهاء: هذا يصح، لامكان ضبطه بالوصف، و ذاك لا يصح، لعدم امكان الضبط، فالمعول - اذن - علي امكان الضبط، و ليس من شك أن المرجع فيه هو العرف، قال صاحب الجواهر في مجلد المتاجر، مبحث السلم: «لقد أكثر الفقهاء من الامثلة للجائز و الممتنع في السلم، كما أكثروا في بيان الاوصاف للموصوفات، مع أنه أطلق في النصوص أنه لا بأس بالسلم في المبتاع اذا وصف الطول و العرض، و لا بأس به في الحيوان اذا وصفت الاسنان اتكالا علي العرف، فكان الاولي بالفقهاء أن يتركوا ذلك الي العرف - و قال - ان العامي ربما يكون أعرف من الفقيه في ذلك».

و مهما يكن، فالمهم أن نعرف أن كل ما يمكن ضبطه بأوصافه المطلوبة يصح فيه السلم، و ما عدا ذلك يبطل، لأن ما لا يضبطه الوصف غرر، و كل غرر باطل، أما تمييز الفرد الذي يضبطه الوصف عن غيره من الافراد التي لا تضبط بالوصف فالمرجع فيه العرف، كما قال صاحب الجواهر.

2- أن يقبض الثمن في مجلس العقد، فاذا افترقا من غير أن يحصل القبض بطل السلم، و لا دليل علي هذا الشرط سوي الاجماع علي ما قيل.



[ صفحه 266]



و اذا قبض بعض الثمن قبل التفريق صح في المقبوض فقط، لوجود المقتضي، و هو العقد و القبض، و بطل في الباقي للافتراق قبل القبض، و يثبت للبائع خيار تبعيض الصفقة، اذا لم يكن هو السبب في عدم القبض، كما لو بذل المشتري الثمن، و امتنع البائع عن أخذ البعض دون البعض، أما المشتري فلا خيار له، لأن الامتناع منه اذا لم يدفع الكل.

و لو كان للمشتري دين في ذمة البائع فهل يجوز جعله ثمنا للمسلم فيه، أي للمبيع المؤجل؟.

ذهب المشهور الي عدم الجواز، لأنه بيع دين بدين، و قد ثبت عن الامام الصادق عليه السلام أنه قال رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم: لا يباع الدين بالدين.

3- أن يكون المسلم فيه معلوم الكمية كيلا فيما يكال، و وزنا فيما يوزن، وعدا فيما يعد، أو ما يقوم مقام ذلك مما تنتفي معه الجهالة و الغرر... و كما يجب تعيين المبيع يجب تعيين الثمن أيضا.

4- أن يكون الاجل معلوما، للاحتراز من الغرر، و للاجماع، و لقول الامام عليه السلام: «اذا كان الي أجل معلوم».

و لا حد لطول الأجل و قصره، ما لم يعد سفها، كدقيقة في جانب القلة، و كألف سنة في جانب الكثرة، و تقدم البيان عنه في فصل النقد و النسيئة فقرة «التأجيل».

5- أن يكون المسلم فيه موجودا في الغالب عادة عند حلول أجل التسليم، فاذا ندر وجوده كفاكهة الشتاء يؤجل تسليمها الي الصيف، و فاكهة الصيف الي الشتاء يبطل السلم.

و الغرض من هذا الشرط عند المشترطين له هو قدرة البائع علي تسليم



[ صفحه 267]



المبيع عند الاستحقاق، و سبق في فصل شروط العوضين أن القدرة شرط لصحة البيع من حيث هو سلما كان أو غيره، و علي هذا لو قدر البائع علي التسليم في الوقت المعين صح السلم، حتي و لو لم يكن الا الفرد المسلم فيه، فلا جدوي - اذن - من ذكر هذا الشرط هنا، و لذا قال صاحب الجواهر:«اذا أريد من هذا الشرط أمر زائد علي ما في البيع فلا أجد دليلا عليه».


مسائل


1 - سبق أن المؤجر يملك الاجرة بعد انعقاد العقد، أما تسليمها له فلا يجب بذلك، بل ينظر: فان اشترط التأجيل أو التعجيل وجب العمل بالشرط الذي اتفقا عليه، سواء وردت الاجارة علي العين، أو علي العمل.

و مع الاطلاق وعدم الشرط ينظر أيضا: فان وقعت الاجارة علي العين جاز لكل من المؤجر و المستأجر أن يمتنع عن تسليم ما في يده، حتي يستلم حقه من الآخر، تماما كالمتبايعين، لأن كلا من البيع و الاجارة من عقود المعاوضة.

و ان وقعت الاجارة علي العمل كخياطة الثوب فلا يجب تسليم الاجرة الا بعد اكمال العمل، قال صاحب الجواهر:



[ صفحه 287]



«يجب علي المؤجر و المستأجر التسليم، لوجوب الوفاء بالعقد، فان تعاسرا أجبرا معا علي التقابض، أما لو بذل أحدهما، و امتنع الآخر، و لم يمكن اجباره كان للباذل حبس ما لديه، حتي يدفع اليه العوض قضاء لحق المعاوضة التي بني عليها العقد - ثم قال صاحب الجواهر: و الظاهر الاجماع علي عدم استحقاق الأجير تسلم الأجرة قبل العمل ما لم يشترط، أو تكون عادة تقوم مقام الاشتراط».

2 - اذا تسلم المستأجر العين المستأجرة، و مضت مدة الاجارة لزمته، و وجب عليه دفعها الي المالك، حتي ولو لم يستوف المنفعة، فمن استأجر دارا ليسكنها، أو سيارة ليركبها أمدا معينا، و مضي الأمد دون أن يسكن الدار، أو يركب السيارة فعليه الأجرة، بل لو تبين فساد الاجارة فعلي المستأجر اجرة المثل، لأن المنفعة فاتت تحت يده، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف معتد به، حتي ولو كان الاجارة فاسدة، ولكن اللازم فيها اجرة المثل».

و اذا بذل المؤجر العين المستأجرة فلم يأخذها المستأجر، حتي مضت المدة لزمته الأجرة للمالك ان كانت الاجارة صحيحة، و لا شي ء عليه ان كانت الاجارة فاسدة، لأنه لم يستوف المنفعة، و لم تفت تحت يده لعدم القبض، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف أجده في ذلك.. نعم ليس هنا أجرة المثل، مع فرض فساد الاجارة، لعدم القبض».

3 - علي المؤجر أن يسلم العين للمستأجر خالية من الأمتعة و العوائق التي تحول دون الانتفاع بها، قال صاحب مفتاح الكرامة:«لا خلاف بين المسلمين في أنه يجب تسليم الدار فارغة، ليتحقق الانتفاع بها».

4 - ضريبة الحكومة علي الأراضي و المسقفات تجب علي المالك لا علي



[ صفحه 288]



المستأجر الا مع الشرط، فمعه يجب أن يدفعها المستأجر، حتي ولو كان جاهلا بمقدارها حين الاجارة، لان العرف يغتفر و يتسامح بمثل هذه الجهالة.

5 - يجوز للأجير أن يجعل لنفسه الخيار بعد الانتهاء من العمل، ان شاء أمضي الاجارة، و أخذ الاجرة المسماة، و ان شاء فسخها، و طالب بأجرة المثل - مثلا - أجر نفسه لبناء بيت بشي ء معين، و اشترط علي صاحب البيت أن يكون له الخيار بعد الانتهاء من البناء في أن يقبل بالاجرة المسماة، أو يفسخ الاجارة، و يأخذ اجرة المثل، فاذا انتهي من العمل و أجاز الاجارة أخذ المسمي، و ان فسخ الاجارة طالب بأجرة المثل، و علي المؤجر أن يدفعها له، حتي و ان زادت عن المسمي اضعافا، لان عمله محترم و مضمون بعد أن كان برضا المالك، فاذا بطل المسمي بالفسخ تعين الضمان بأجرة المثل.

6 - يجوز الاستئجار لحفر بئر أو قناة، و لابد من تقدير الحفر بالمدة أياما أو اسبوعا أو شهرا أو أكثر أو أقل، أو يقدر الحفر بالوصف طولا و عرضا و عمقا، و اذا انهارت البئر و القناة فازالة التراب علي المؤجر لا المستأجر، كما لو وقع فيها حجر أو دابة، و ما اليها.

و اذا اعترضت الحافر صخرة لم تكن في الحسبان، و تعذر عليه الحفر أو تعسر الا بمشقة و تكاليف أكثر من المعتاد فللاجير فسخ الاجارة، و له من الاجرة المسماة بنسبة ما عمل، ان نصفا فنصف، و ان ثلثا فثلث، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف أجده في شي ء من ذلك بين الفقهاء، و لا خلاف».

اتفقوا علي أن للزوجة أن تؤجر نفسها للرضاع و غيره من الأعمال السائغة باذن الزوج و موافقته، و اختلفوا: هل يجوز لها ذلك من غير اذنه؟

و الحق صحة الاجارة منها من غير اذن الزوج لكل عمل لا يتنافي مع



[ صفحه 289]



الحقوق الزوجية، لأنها و الحال هذي مالكة لمنافعها، و لما أن تتصرف فيها، و تصرفها الي من تشاء بعوض و غير عوض ما دام العمل لا يتعارض مع حق الغير، و اذا تعارضت الاجارة مع حق الزوج فله فسخها.

8 - يجوز استئجار الأرض لجعلها مسجدا أمدا معينا، ولكن لا يثبت له آثار المسجد من تحريم التنجيس و دخول الجنب و الحائض، لأن شرط المسجد أن يكون موقوفا، و شرط الوقف التأبيد، و لا تأبيد مع الاجارة، كما قال صاحب المسالك، و قال صاحب الجواهر: «مراد الفقهاء من المسجد هنا أنه محل للسجود، كقولهم يستحب اتخاذ مسجد للصلاة في الدار، و مرادهم اعداد مكان مخصوص للصلاة».


المساواة بين الزواج الدائم و المنقطع


أجمع فقهاء المذهب الجعفري علي أن الزواج الدائم و المنقطع يشتركان في الأمور التالية:

1- لا بد في كل منهما أن تكون المرأة عاقلة بالغة راشدة خالية من جميع الموانع، فلا يجوز التمتع بالمتزوجة، و لا بالمعتدة من طلاق أو وفاة، و لا بالمحرمة نسبا أو مصاهرة أو رضاعا، و لا بالمشركة، و ما الي هذه مما ذكرناه مفصلا في فصل المحرمات.. و أيضا لا يجوز لها هي أن تتمتع الا بالمسلم الخالي من جميع الموانع.

2- لا يصح الزواج المنقطع بالمعاطاة و مجرد المرضاة، بل لابد فيه من العقد اللفظي الدال صراحة علي قصد الزواج، تماما كالزواج الدائم، و لا يقع عقد المتعة بلفظ وهبت و ابحت و اجرت و نحوه، بل ينحصر لفظ العقد بخصوص انكحت و زوجت و متعت، قال صاحب الجواهر: «أما صيغة زواج المتعة فهي اللفظ الذي وضعه الشرع للايجاب كزوجتك و أنكحتك و متعتك، أيها حصل وقع الايجاب به، و لا ينعقد بغيرها، كلفظ التمليك و الهبة و الاجارة، و يقع القبول باللفظ الدال علي الانشاء كقبلت و رضيت».

3- عقد الزواج المنقطع كالدائم لازم في حق الرجل و المرأة.. أجل، للزوج أن يهب المدة المتفق عليها للمتمتع بها، كما له أن يطلق الزوجة الدائمة.

4- الزواج المنقطع ينشر الحرمة، تماما كالدائم، فان المتمتع بها تحرم علي لزوج مؤبدا، و بنتها ربيبته، و لا يجمع بين الأختين متعة كما لا يجمع بينهما دواما، و الرضاع من الزانية فلا أثر له اطلاقا، و الفرق أن المتمتع بها زوجة شرعية، و فراش صحيح، أما الزانية فلها الحجر.



[ صفحه 241]



5- الولد من الزوجة المنقطعة كالولد من الدائمة في وجوب التوارث و الانفاق، و سائر الحقوق المادية و الادبية. فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن المرأة المتمتع بها اذا حملت؟ فقال: هو ولده.

6- يلحق الولد بالزوج بمجرد الجماع، حتي و لو عزل، واراق ماءه في الخارج، لأن المتمتع بها فراش شرعي كالدائمة، و الولد للفراش اجماعا و نصا.

7- المهر في الزواج المنقطع كالمهر في الزواج الدائم، من حيث عدم تقديره قلة أو كثرة، فيصح بكل ما يقع عليه التراضي واحدا كان أو مليونا عملا بالآية الكريمة: (و ان اتيتم احداهن قنطارا فلا تأخذوا منه شيئا).

8- اذا طلق الزوجة قبل الدخول يثبت لها نصف المهر المسمي، و كذا اذا وهب المدة للزوجة المؤقتة قبل أن يدخل، أما اذا انقضت المدة دون أن يدخل لسبب فلها المهر كاملا. و قيل: نصف المهر.

9- لا أثر للخلوة من غير الدخول في الزواج الدائم و المنقطع بالنسبة الي المهر و العدة.

10- علي المتمتع بها أن تعتد مع الدخول بها بعد الأجل، و لا عدة عليها اذا لم يدخل، تماما كالزوجة الدائمة اذا طلقت من غير تفاوت، و عليهما معا العدة الكاملة من وفاة الزوج، سواء أدخل أو لم يدخل.

11- كل شرط سائغ في الشريعة الاسلامية تشترطه المرأة أو الرجل في متن العقد فهو نافذ كالشرط في الزواج الدائم، لحديث: «المؤمنون عند شروطهم».

12- تحريم مقاربة الزوجة، و هي في الحيض منقطعة كانت أو دائمة.

13- اذا عقد عليها متعة، ثم تبين فساد العقد، لسبب موجب للتحريم



[ صفحه 242]



فسد العقد، و لا شي ء لها من المهران لم يدخل. أما اذا تبين فساد العقد بعد الدخول فينظر: فان كانت عالمة بالتحريم، و مع ذلك أقدمت و مكنت من نفسها فلا شي ء لها، لأنها بغي. و قد جاء في الحديث: «لا مهر لبغي» و ان كانت جاهلة فلها المهر، كما هو الحكم في الدائمة.

14- لا يجوز أن يدخل علي المتمتع بها بنت أختها، أو بنت أخيها الا باذنها، كما هو الحكم في الدائم.


اجتماع السببين


اذا اجتمع في انسان سببان ورث بهما اذا لم يمنع أحدهما الآخر - مثلا - رجل توفي، و له زوجة هي بنت عم، فترث بالزوجية و بالقرابة اذا لم يكن هناك من هو أولي منها.

و أيضا عمة لأب، هي خالة لأم، فانها تأخذ سهم العمة و الخالة، و يتصور ذلك أن يكون لابراهيم أخت من أبيه فقط، اسمها عفاف، و لها أخت من أمها فقط، اسمها مريم، فيتزوج ابراهيم من مريم، و يأتيه منها ولد، فعفاف هي عمة الولد لابيه، و هي في الوقت نفسه خالته لابيه.



[ صفحه 229]




ما هو الكرسي


التوحيد 327، ب 52، ح 1: حدثنا أبي رحمةالله، قال: حدثنا سعد بن عبدالله، عن القاسم بن محمد، عن سليمان بن داود المنقري، قال:....

عن حفص بن غياث، قال: سألت أباعبدالله عليه السلام عن قول الله



[ صفحه 186]



عزوجل (وسع كرسية السماوات و الأرض) [1] قال: علمه.


پاورقي

[1] سورة البقرة، الآية، 255.


ما نقول الا عن ربنا


بصائرالدرجات 300، ح 5: حدثنا أحمد بن محمد، عن علي بن النعمان، عن فضيل بن عثمان، عن محمد بن شريح، قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول:...

و الله لو لا أن الله فرض ولايتنا و مودتنا و قرابتنا ما أدخلناكم بيوتنا،



[ صفحه 138]



و لا أوقفناكم علي أبوابنا، و الله ما نقول بأهوائنا، و لا نقول برأينا، الا ما قال ربنا.


ملك الموت يتصفحنا


[فروع الكافي 1 / 256، ح 22: علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن هشام بن سالم، قال: قال أبوعبدالله عليه السلام:...].

ما من أهل بيت شعر و لا وبر الا و ملك الموت يتصفحهم في كل يوم خمس مرات.



[ صفحه 100]




الكذابون


أصول الكافي 2 / 340، ح 8: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن ابن أبي نجران، عن معاوية بن وهب قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول:...

ان آية الكذاب بأن يخبرك خبر السماء و الأرض و المشرق و المغرب فاذا سألته عن حرام الله و حلاله لم يكن عنده شي ء.


چرا امام گاهي به زودي جواب مي دهد و گاهي درنگ مي كند؟


عيسي بن حمزه ي ثقفي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: هنگامي كه ما از شما سؤال مي كنيم، گاهي زود جواب ما را مي دهيد، و گاهي سر به سوي زمين مي افكنيد سپس به ما پاسخ مي دهيد (اين از چه رو است)؟

حضرت فرمود: بله، در گوشها و دلهاي ما القاء مي شود، پس هرگاه القاء بشود سخن مي گوئيم، و هرگاه القاء نشود سكوت مي كنيم. [1] .


پاورقي

[1] بصائر الدرجات: 91، بحارالأنوار: ج 26 ص 57 ح 123.


حديث 229


4 شنبه

آفة الدين الحسد و العجب و الفخر.

آفت دين، حسادت، خودپسندي و فخر فروشي است.

كافي، ج 2، ص 307


تنحية الأسد عن الطريق


أمالي أبي المفضل: قال أبوحازم عبدالغفار بن الحسن: قدم ابراهيم بن أدهم الكوفة و أنا معه، و ذلك علي عهد المنصور، و قدمها جعفر بن محمد العلوي، فخرج جعفر عليه السلام يريد الرجوع الي المدينة، فشيعه العلماء و أهل الفضل من أهل الكوفة، و كان فيمن شيعه سفيان الثوري و ابراهيم بن أدهم، فتقدم المشيعون له فاذا هم بأسد علي الطريق، فقال لهم ابراهيم بن أدهم: قفوا حتي يأتي جعفر عليه السلام فننظر ما يصنع. فجاء جعفر عليه السلام فذكروا له الأسد، فأقبل حتي دنا من الأسد، فأخذ بأذنه فنحاه عن الطريق، ثم أقبل عليهم، فقال: أما ان الناس لو أطاعوا الله حق طاعته لحملوا عليه أثقالهم [1] .


پاورقي

[1] مناقب ابن شهرآشوب، ج 4 ص 241.


صدقه


يكي از مطالب مستندي كه نمي توان از آن چشم پوشي كرد، صدقه است. صدقه يعني بخشش در راه خدا. براي اين بخشش، خواص بسياري



[ صفحه 330]



ذكر شده است از جمله اين كه، مال را زياد مي كند. [1] امام صادق عليه السلام به فرزندش محمد فرمود: چهل ديناري كه از مخارج باقي مانده، صدقه بده. او نيز آن ها را صدقه داد و ده روز بيشتر طول نكشيد كه از جايي چهار هزار دينار براي امام صادق عليه السلام رسيد. [2] .

صدقه بلا و حوادث ناگوار را برطرف مي كند. بنابراين، چه پسنديده است كه روز خود را با دادن صدقه آغاز كنيم تا هم پيشامدهاي ناگوار را از خود دور كنيم، هم به نيازمندان كمكي كرده باشيم. امام عليه السلام مي فرمايند:

«باكروا بالصدقة، فان البلاء لا يتخطاها». [3] .

بامداد صدقه بدهيد و آن را سپر بلا كنيد، زيرا تير بلا از آن نمي گذرد.


پاورقي

[1] وسائل الشيعه، ج 6، ص 257.

[2] بحارالأنوار، ج 93، ص 134.

[3] الوافي، ج 6، ص 54.


هذا والله مكتوب في صحف ابراهيم و موسي


روي الطبرسي قدس سره و غيره عن يونس بن يعقوب: كان عند أبي عبدالله عليه السلام جماعة من أصحابه، فيهم حمران بن أعين، و مؤمن الطاق، و هشام بن سالم، و الطيار [1] ، و جماعة من أصحابه، فيهم هشام بن الحكم و هو شاب.

فقال أبو عبدالله عليه السلام: يا هشام!



[ صفحه 216]



قال: لبيك يا ابن رسول الله!

قال: ألا تخبرني كيف صنعت بعمرو بن عبيد [2] و كيف سألته؟

قال هشام: جعلت فداك يا ابن رسول الله، اني أجلك و استحييك، و لا يعمل لساني بين يديك.

فقال أبو عبدالله عليه السلام: اذا أمرتكم بشي ء فافعلوه.

قال هشام: بلغني ما كان فيه عمرو بن عبيد و جلوسه في مسجد البصرة، و عظم ذلك علي، فخرجت اليه، و دخلت البصرة يوم الجمعة، و أتيت مسجد البصرة، فاذا أنا بحلقة كبيرة، و اذا بعمرو بن عبيد عليه شملة سوداء مؤتزر بها من صوف و شملة مرتد بها، و الناس يسألونه، فاستفرجت الناس فأفرجوا لي، ثم قعدت في آخر القوم علي ركبتي.

ثم قلت: أيها العالم! أنا رجل غريب، أتأذن لي فأسألك عن مسألة؟

قال: سل!

قلت له: ألك عين؟!

قال: يا بني! أي شي ء هذا من السؤال، اذن كيف تسأل عنه؟ [3] .

فقلت: هكذا مسألتي.

فقال: يا بني! سل و ان كانت مسألتك حمقاء!

قلت: أجبني فيها.

قال: فقال لي: سل.

فقلت: ألك عين؟!

قال: نعم.

قال: قلت: فما تصنع بها؟



[ صفحه 217]



قال: أري بها الألوان و الأشخاص.

قال: قلت: ألك أنف؟

قال: نعم.

قال: قلت: فما تصنع به؟

قال: أشم به الرائحة.

قال: قلت: ألك لسان؟

قال: نعم.

قلت: فما تصنع به؟

قال: أتكلم به.

قال: قلت:ألك أذن؟

قال: نعم.

قلت: فما تصنع بها؟

قال: أسمع بها الأصوات.

قال: قلت: ألك يدان؟

قال: نعم.

قلت: فما تصنع بهما؟

قال: أبطش [4] بهما، و أعرف بهما اللين من الخشن.

قال: قلت: ألك رجلان؟

قال: نعم.

قال: قلت: فما تصنع بهما؟

قال: أنتقل بهما من مكان الي مكان.

قال: قلت: ألك فم؟



[ صفحه 218]



قال: نعم.

قال: قلت: فما تصنع به؟

قال: أعرف به المطاعم و المشارب علي اختلافها.

قال: قلت: ألك قلب؟

قال: نعم.

قال: قلت: فما تصنع به؟

قال: أميز به كلما ورد علي هذه الجوارح.

قال: قلت: أفليس في هذه الجوارح غني عن القلب؟

قال: لا.

قلت: و كيف ذاك، و هي صحيحة سليمة؟

قال: يا بني! ان الجوارح اذا شكت في شي ء شمته أو رأته أو ذاقته،ردته الي القلب، فتيقن لها اليقين، و أبطل الشك.

قال: قلت: فانما أقام الله عزوجل القلب لشك الجوارح؟

قال: نعم.

قلت: لابد من القلب، و الا لم تستيقن الجوارح؟

قال: نعم.

قلت: يا أبامروان! ان الله تبارك و تعالي لم يترك جوارحكم حتي جعل لها اماما، يصحح لها الصحيح، و ينفي ما شكت فيه، و يترك هذا الخلق كله في حيرتهم و شكهم و اختلافهم، لا يقيم لهم اماما يردون اليه شكهم و حيرتهم، و يقيم لك اماما لجوارحك، ترد اليه حيرتك و شكك؟!

قال: فسكت، و لم يقل لي شيئا.

قال: ثم التفت الي فقال لي: أنت هشام بن الحكم؟!

فقلت: لا!



[ صفحه 219]



فقال لي: أجالسته؟

فقلت: لا.

قال: فمن أين أنت؟

قلت: من أهل الكوفة.

قال: فأنت اذن هو!

ثم ضمني اليه، و أقعدني في مجلسه، و ما نطق حتي قمت.

فضحك أبو عبدالله عليه السلام، ثم قال: يا هشام! من علمك هذا؟

قلت: يابن رسول الله، جري علي لساني.

قال: يا هشام، هذا والله مكتوب في صحف ابراهيم و موسي [5] .


پاورقي

[1] من أصحاب الصادق عليه السلام. و اسمه محمد. و روي الكشي ما يفيد مدحه و جلالته. مستدركات علم الرجال 300:4 / 7251.

[2] مر ترجمته في فصل الامام الصادق عليه السلام و المعتزلة.

[3] جاء في نقل الكافي: و شي ء تراه كيف تسأل عنه.

[4] البطش: الأخذ القوي الشديد. لسان العرب 267:6.

[5] الاحتجاج 283:2 / 242؛ الكافي 169:1 / 3؛ علل الشرائع: 193 / 2؛ أمالي الصدوق: 590 / 15؛ اكمال الدين 207:1 / 23؛ رجال الكشي: 271 / 490؛ بحارالأنوار 6:23 و 248:58 / 1.


تحديد الاستحسان


الاستحسان في اللغة هو:« عد الشي ء حسنا سواء كان الشي ء من الامور الحسية أو المعنوية » [1] .

لكن تحديده لدي الاصوليين مختلف فيه جدا ، و أكثر تعاريفهم التي ذكروها أبعد ما تكون عن فن التعريف ، و هي أقرب الي تسجيعات الادباء التي كان يراعي فيها اخضاع المعني للمحسنات البديعية ، منها الي تحديدات المنطقيين . و اليكم نماذج مما ذكره السرخسي في مبسوطه من التعاريف ، يقول:

1- الاستحسان:ترك القياس و الأخذ بما هو أوفق للناس.

2- الاستحسان:طلب السهولة في الأحكام فيما يبتلي به الخاص و العام .



[ صفحه 610]



3- الاستحسان:الأخذ بالسعة و ابتغاء الدعة .

4- الاستحسان:الأخذ بالسماحة و انتقاء ما فيه الراحة .

و قريب منها في البعد عن الفن ما نسب الي المالكية من أنه:« الالتفات الي المصلحة و العدل » .

و هذه تعاريف اخري تكاد تكون ذات مفاهيم محددة ، و هي ما ذكره كل من:

1- البزدوي [2] من الأحناف ، من أنه:« العدول عن موجب قياس الي قياس أقوي منه ، أو هو تخصيص قياس بدليل أقوي منه » .

2- الشاطبي [3] من المالكية ، من أنه:« العمل بأقوي الدليلين » .

3- الطوخي [4] من الحنابلة في مختصره ، من أنه:« العدول بحكم المسألة عن نظائرها لدليل شرعي خاص » .

و قد ذكر له ابن قدامة معاني ثلاثة:« أحدها:العدول بحكم المسألة عن نظائرها لدليل خاص من كتاب أو سنة .

ثانيها:ما يستحسنه المجتهد بعقله .

ثالثها [5] دليل ينقدح في نفس المجتهد لا يقدر علي التعبير عنه » .

و قال الشافعي:« من استحسن فقد شرع » .



[ صفحه 611]



و قال مالك:« الاستحسان تسعة أعشار العلم » .


پاورقي

[1] سلم الوصول:296.

[2] مصادر التشريع:58.

[3] مصادر التشريع:58.

[4] مصادر التشريع:58.

[5] مصادر التشريع:58.


دعاؤه عند الانتباه من النوم


«اللهم أعني علي هول المطلع، و وسع علي ضيق المضجع، و ارزقني خير ما قبل الموت، و ارزقني خير ما بعد الموت...» [1] .


پاورقي

[1] اصول الكافي2 : 539.


ابو معاوية الأسر


أبو معاوية الأسر.

ليس له ذكر في أكثر كتب الرجال والتراجم.

المراجع:

رجال البرقي 33. معجم رجال الحديث 22: 52.


سلمان بن وهب العجلي


سليمان، وقيل سلمان بن وهب العجلي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 209. تنقيح المقال 2: 66. معجم رجال الحديث 8: 185 و 283. جامع الرواة 1: 383. نقد الرجال 162. مجمع الرجال 3: 151. منتهي المقال 154. منهج المقال 175.


محمد بن سهل (المزني)


محمد بن سهل، وقيل سهيل المزني، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 290. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 130. خاتمة المستدرك 844. معجم رجال الحديث 16: 173. نقد الرجال 311. جامع الرواة 2: 129. مجمع



[ صفحه 100]



الرجال 5: 232. منتهي المقال 291. منهج المقال 300.