بازگشت

تجسم و تشبيه


بعضي گفته اند: هشام قائل به تجسم خدا بوده و مي گفته است كه خدا «جسم لا كالاجسام»، و بويژه مخالفين مذهب در اين نسبت پافشاري نموده و با شاخ و برگ و آب و تابي مطلب را بيان كرده اند.

ابومنصور عبدالقاهر بن طاهر بغدادي (متوفي به سال 429 هجري)، صاحب كتاب «الفرق بين الفرق»، گويد:

به زعم هشام، معبود او جسم و داراي حد و نهايت است، طويل و عريض و عميق است طولش مانند عرضش و عرضش مانند عمقش مي باشد؛ ولي طول و عرضش زايد بر ذات نيست، و حركت او در طول بيشتر از حركت او در عرض نيست. و نيز به زعم هشام، خدا نور ساطع است، مانند شمش نقره صاف مي درخشد و مانند مرواريد مدور از تمام جوانب نوراني است. و نيز به زعم هشام، خدا رنگ و طعم و بو دارد، و به حس لامسه احساس مي شود، ولي رنگش عين طعم و طعمش عين بو است و همه عين ذات او هستند. [1] .

و نيز به هشام نستب داده است كه او قائل بوده كه خدا به اندازه هفت وجب از وجبهاي خود اوست [2] و جز اين، نسبت هايي كه انسان را دچار حيرت مي كند.

دفاع

اغلب اين نسبتها كاملا بي اساس و از مجعولات مخالفين است. قائلين به اين خرافات براي استفاده از وجاهت علمي هشام و تأييد عقايد باطله خود اين خرافات را به هشام نسبت داده اند و ديگران از موقعيت استفاده نموده براي آلوده كردن مذهب تشيع و لكه دار كردن دامن قدس و وجاهت دانشمندان شيعه اين اتهامات را به نظر قبول تلقي كرده و نقطه ضعف آنان معرفي كرده اند. چنانكه به زراره و غير او از بزرگان اصحاب ائمه (ع) نسبت هاي ناروايي داده اند. و گاهي ائمه هدي (ع) هم از باب تقيه و به منظور حفظ جان شيعيان خود آن اتهامات را به عنوان حقيقت تلقي كرده از اصحاب خاص خود دفاع نمي كردند بلكه از آنان بيزاري مي جستند. [3] .

بلي، فقط نسبتي كه در روايا شيعه و خاصه هم ديده مي شود اين است كه هشام اين جمله «جسم لا كالاجسام» را گفته است ليكن معلوم نيست كه خود معتقد به مفاد اين جمله



[ صفحه 442]



باشد.

سيد مرتضي علم الهدي، رضوان الله عليه، در كتاب شافي، فرموده: اكثر اصحاب ما مي گويند كه اين جمله «جسم لا كالاجسام» را در مقام مناظره بر سبيل الزام به معتزله گفته است. [4] .

مؤيد اين معني، گفتار شهرستاني در كتاب الملل و النحل سات كه مي گويد:... هشام بن حكم داراي فكر عميقي بوده، روا نيست كه از الزامات او بر معتزله غفلت كرد و الزامات او را جزء عقايد او شمرد، چه آن كه مقام اين مرد بالاتر از اين الزامات بوده و اعتقادش با آنچه در مقام الزام مي گويد مغاير است و از حد تشبيه به دور است.

گواه اين مدعي آن است كه هشام در مقام مناظره با «علاف» [5] گفته است: تو مي گويي خداوند، عالم به علم است و علم او عين ذات اوست پس با ممكنات، در عالم به علم بودن، شركت دارد و از جهت اتحاد علم و ذات با ممكنات مغايرت دارد. بنابراين عالم است بر خلاف علما، پس چرا نمي گويي خدا جسمي است بر خلاف اجسام و صورتي است بر خلاف صورت ها... [6] .

از اين گفتار بخوبي آشكار مي شود كه هشام خود عقيده به تجسم نداشته [7] ، و در مقام الزام خصم اين جمله را اظهار كرده است؛ و بقيه شاخ و برگها كه صاحب الفرق بين الفرق» و ديگران اضافه كرده اند به كلي بي اساس است.

چگونه ممكن است كسي كه مورد وثوق و اعتماد امام صادق (ع) و امام كاظم (ع) بوده و پيشوايان دين با عبارت مختلف نسبت به او اظهار علاقه كرده اند و او را با كمي سنش مورد تعظيم و تكريم قرار داده و بر ساير اصحاب مقدم مي داشتند و در مناظرات امام صادق و



[ صفحه 443]



امام كاظم (ع) حاضر بوده و قسمتي از مناظرات را خود روايت كرده و در مناظرات صريحا نفي تجسم خدا شده و مدار معرفت خداوند را بر نفي تعطيل و تشبيه قرار داده اند، به اين جمله «جسم لا كالاجسام» معتقد باشد. [8] .

علاوه بر اين با ارادتي كه هشام بن حكم به اين خاندان داشته و با اخلاص كامل دفاع از اهل بيت (ع) را شعار خود قرار داده و همواره با دشمنان ايشان در مبارزه بوده و عاقبت جان خود را فديه اين فداكاري و مبارزه قرار داده است چگونه تصور مي شود كه خلاف عقيده ايشان در اصول سخني بگويد. [9] .

از طرف ديگر ممكن است اين عقيده هنگامي از او ابراز شده باشد كه پيرو مكتبهاي باطل مانند مكتب ابوشاكر ديصاني و مكتب ابن صفوان بوده است و بعد از ورود به مكتب ولايت و استفاده از سرچشمه حكمت و معرف و استناره به نور نير اعظم دانش، تمام زواياي قلب هشام به نور معرفت منور گشته نقطه تاريكي در قلب و مغز او باقي نمانده است. [10] .


پاورقي

[1] الفرق بين الفرق، باب سوم، فصل اول، ص 41.

[2] الفرق بين الفرق، باب سوم، فصل اول، ص 41.

[3] تنقيح المقال، ج 3، ص 300 - همچنين رجوع شود به اعيان الشيعه، ج 51، ص 57.

[4] شافي، ص 12.

[5] منظور، ابوالهذيل علاف معتزلي است. اما بعضي به جاي علاف، غلات ثبت كرده اند؛ به نقل مرحوم مامقاني در تنقيح المقال (ج 3، ص 300) هشام در مقام مناظره با غلاة گفته است.

[6] الملل و النحل، ج 1، ص 311.

[7] مرحوم علم الهدي، سيد مرتضي، در كتاب شافي، ص 12، فرموده: اين طور نيست كه هركس متعرض هر چه گشت و زا هر چيز كه سؤال نمود، آن چيز جزء معتقدات ديني و اصول اعتقادي او باشد. ممكن است كه مي خواسته جواب آن ها را در اين زمينه به دست آورد و بدين وسيله انديشه و علمشان را محك زده، توانمندي و ناتواني آنان را ارزيابي كند.

و نيز رجوع شود به تنقيح المقال، ج 3، ص 300 و المراجعات، مراجعه 110، ص 335 و مؤلفوالشيعه ص 82 و 83 و اعيان الشيعه، ج 51، ص 57.

[8] اين گفته امام صادق (ع) به هشام بن حكم است كه فرمود: «ان الله تعالي لا يشبه شيئا و لا يشبهه شي ء، و كل ما وقع في الوهم فهو بخلافه». خداي تعالي نه شبيه چيزي است، و نه چيزي شبيه خداست، و هر چه كه در وهم و خيال گنجد خلاف اوست. (ارشاد مفيد، باب گوشه اي از اخبار امام صادق (ع)، ص 259 و بحارالانوار، ج 3، ص 290).

مرحوم مجلسي در بحارالانوار، ج 3، ص 288، بر جمله ي «جسم لا كالاجسام» بيان ديگري دارد.

[9] مرحوم سيد شرف الدين، در مؤلفوالشيعه، ص 83، گويد: هشام از اعلام و بزرگان فرقه جعفري است، و هيچ عالمي از ما، چه در اصول و چه در فروع، مخالف صريح مذهب اهل بيت (ع) نيست.

[10] مجالس المؤمنين، ج 1، ص 365 - هشام بن الحكم، استاد عبدالله نعمه، ص 123 - المراجعات، مراجعه 110، ص 335 - مؤلفوالشيعه، ص 83.


بين هشام و الامام الباقر


عن عمارة بن زيد الواقدي قال: حج هشام بن عبدالملك بن مروان سنة من السنين، و كان حج في تلك السنة محمد بن علي الباقر (عليه السلام)



[ صفحه 501]



و ابنه جعفر، فقال جعفر - في بعض كلامه -: «الحمد الله الذي بعث بالحق محمدا نبيا و اكرمنا به، فنحن صفوة الله علي خلقه و خيرته من عباده، فالسعيد من اتبعنا و الشقي من خالفنا، و من الناس من يقول انه يتولانا و هو يتولي اعداءنا و من يليهم من جلسائهم و أصحابهم، فهو لم يسمع كلام ربنا و لم يعمل به».

[قال أبوعبدالله:] فأخبر مسيلمة بن عبدالملك أخاه، فلم يعرض لنا حتي انصرف الي دمشق و انصرفنا الي المدينة، فأنفذ بريدا الي عامل المدينة باشخاص ابي و اشخاصي معه، فاشخصنا اليه، فما وردنا دمشق حجبنا ثلاثة أيام ثم اذن لنا في اليوم الرابع، فاذا هو قد قعد علي سرير الملك و جنده و خاصته وقوف علي أرجلهم سماطين متسلحين، و قد نصب البرجاس حذاءه [1] و أشياخ قومه يرمون، فلما دخل أبي و أنا خلفه ما زال يستدنينا حتي حاذيناه و جلسنا قليلا، فقال لأبي: يا أباجعفر لو رميت مع اشياخ قومك الغرض.

و انما اراد أن يضحك بأبي، ظنا منه انه يقصر فلا يصيب الغرض لكبر سنه، فيشتفي منه. فاعتذر أبي و قال: اني قد كبرت فان رأيت ان تعفيني، فلم يقبل و قال: لا و الذي اعزنا بدينه و نبيه.

ثم أومأ الي شيخ من بني امية أن أعطه قوسك، فتناولها منه أبي و تناول منه الكنانة، فوضع سهما في كبد القوس فرمي وسط الغرض فأثبته فيه، ثم رمي الثاني فشق فوق السهم الأول الي نصله، ثم تابع حتي شق تسعة أسهم فصار بعضهعا في جوف بعض، و هشام يضطرب في مجلسه، فلم يتمالك ان قال: اجدت يا أباجعفر فأنت أرمي العرب و العجم،



[ صفحه 502]



زعمت انك قد كبرت؟! كلا.

ثم ندم علي مقالته و تكنيته له، و كان من تكبره لا يكني أحدا في خلافته، فاطرق اطراقة يرتأي فيه رأيا، و أبي واقف ازاءه و مواجه له، و أنا وراء أبي، فلما طال الوقوف غضب أبي و كان اذا [غضب] نظر [الي] السماء نظر غضبان يتبين الغضب في وجهه، فلما نظر هشام ذلك من أبي قال: اصعد يا محمد، فصعد أبي السرير و صعدت، فلما دنا من هشام قام اليه و اعتنقه و اقعده عن يمينه، ثم اعتنقني و أقعدني عن يمين أبي و اقبل علي أبي بوجهه و قال: يا محمد لا تزال العرب و العجم تسودها قريش مادام فيهم مثلك، و لله درك، من علمك هذا الرمي؟ و في كم تعلمته؟

فقال أبي: قد علمت أن أهل المدينة يتعاطونه فتعاطيته أيام حداثني ثم تركته، فلما أراد أميرالمؤمنين [2] مني ذلك عدت اليه.

فقال: ما رأيت مثل هذا الرمي قط مذ عقلت، و ما ظننت أن أحدا في أهل الأرض يرمي مثل هذا، فأين رمي جعفر من رميك؟

فقال (عليه السلام): انا نتوارث الكمال و التمام و الدين، اذا أنزل الله تعالي علي نبيه قوله: «اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا» [3] فالارض - ممن يكمل دينه - لا تخلو، فكان ذلك علامة هذه الامور التي يقصر عنها غيرنا.

فلما سمع ذلك انقلبت عينه اليمني فاحولت و احمر وجهه، و كان ذلك علامة غضبة اذا غضب، ثم اطرق هنيهة و رفع رأسه الي أبي و قال: ألسنا بني عبدمناف نسبنا و نسبكم واحدا؟



[ صفحه 503]




پاورقي

[1] البرجاس: غرض في الهواء يرمي بالسهام. (أقرب الموارد). و الحذو و الحذاء: الازاء و المقابل (لسان العرب).

[2] قد ذكرنا - في هذا الكتاب - كلمة حول لقب «أميرالمؤمنين».

[3] سورة المائدة آية 3.


قبر صفيه عمه رسول خدا


در بقيع قبري است منسوب به صفيه، عمه پيامبر (صلي الله عليه وآله) و مادر زبير بن عوام و آن از جمله قبوري است در بقيع كه از قرون اول اسلام تا به امروز، به وسيله مدينه شناسان و سفرنامه نويسان معرفي گرديده است.


افلح بن حميد


الرواسي، الكلابي، الكوفي، عده الشيخ من أصحاب الامام السجاد عليه السلام، و قد روي عنه، كما روي عنه المبارك [1] .


پاورقي

[1] معجم رجال الحديث: 3 / 221.


الحث علي التعلم


و حث الامام علي التعلم و السؤال من أهل العلم يقول (ع): «العلم خزائن و المفاتيح السؤال، فاسألوا يرحمكم الله فانه يؤجر في العلم أربعة السائل و المتكلم، و المستمع، و المحب لهم.» [1] .


پاورقي

[1] الخصال (ص 223).


سبب نام گذاري ادريس به ادريس


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ادريس را ادريس ناميدند؛ چون زياد درس مي خواند و مطالعه مي كرد. [1] .


پاورقي

[1] تفسير قمي: 2 / 52، ميزان الحكمه: ج 12، ح 19581.


عنكبوت


گويا شيرمگس غير از عنكبوت است و عنكبوت هم همين عمل را نسبت به مگس مي نمايد عنكبوت آن خانه ي كه مي تند دامي است كه براي صيد مگس مي سازد و در ميان مي گيرد و به وجود آنها زندگي مي كند.

فرمود اي مفضل نخجير و دامي كه مردم براي شير و سگ و يوزپلنگ و غيره تعبيه كرده اند از اين عنكبوت فراگرفته اند پس تفكر كن به اسد الذباب و عنكبوت كه اين حيله فني و اين تدبير را كي به آنها تدبير فرموده است و خود در قرآن براي اثبات حقايق امور به پشه و ذباب و غيره تمثيل مي زند تا مطالب را به ذهن مردم نزديك سازد چنانكه فرمود ان الله لا يستحيي ان يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها يعني خداوند شرم نمي كند از اينكه «براي تقريب ذهن مردم» مثل زند و در امور پشه يا خردتر از آن تا مردم حقايق را بفهمند و از تمثيل به مثل برسد.


طلسمات


يك نوع ديگر علومي كه امام ششم عليه السلام به جابر بن حيان تعليم فرموده طلسمات است كه از آن تأثير كواكب را مي توان بدست آورد و تناسب و ارتباط عالم سفلي و علوي را با آن مي توان حاصل نمود - و سحره و معوذون جادوگران با حد ناقص اين علم كارهاي بزرگي مي نمايند و جابر در آن مهارت كامل داشته است.

همان مستشرق مي نويسد جابر با يك جمله از تعليمات كوتاه استادش در يك فن حذاقت و نيروي استعداد خود را ظاهر مي ساخت و با صداقت و امانت آن علوم را به حد كمال مي رسانيد و هر كجا به ابهام و اجمالي بر مي خورد خدمت امام مي رفت مي پرسيد.

جابر بدو طريق به فنون علمي دست يافت يكي طريق ظاهري كه از راه تجربه به تجزيه و تركيب به دست مي آورد و ديگر از طريق باطني كه از راه فرضيات و نظريه ها و فلسفه طبيعي و علوم رياضي مانند طلسمات و اسطرلاب و غيره بر منظور خود واقف مي گرديد و بدون ترديد طريق دوم را جابر از مقام روحاني امام صادق فرا گرفته و در علم ماده به كار برده است.

جابر الهامات خفيه اي از امام صادق گرفته و به كار بسته و عمل كرده و در طبيعيات و رياضيات عملا به مرحله شامخ علمي رسيده است.

امام صادق عليه السلام روزي به جابر اين علوم و فنون را آموخت كه در حجاز آن هم در مدينه



[ صفحه 347]



فكر بشر به اين صحنه خطور نمي كرد و در افق انديشه عرب و مسلمانان چنين روشنائي نبوده و لذا اعتراف و اذعان به مقام شديد القواي روحاني و معنوي آن حضرت نموده اند.

جابر با گرفتن درس كلي براي رسيدن به رشد علمي خدمتي به سزا كرد و بدون ترديد اين علوم و فنون را از استادش امام صادق الهام گرفت زيرا ترديدي نيست كه خود جابر اين قدرها نبوغ فكري و تعمق نظري نداشته كه بتواند به فاصله كوتاهي به تمام اين علوم دست يابد مگر به اينكه اعتراف كنيم كه اين روح علمي و نيروي آسماني امام ششم در او اثري به سزا گذاشته و الهام گرديده است - به علاوه كه محققين مستشرقين مي گويند كمتر ديده شد يك مؤلف داراي اين افكار متضاد و مختلف باشد و اين اختلاف ذوق و سليقه و شامه علمي نشان مي دهد كه از يك منبعي الهام گرفته كه او بالاتر و برتر از سطح فكر مردم عادي بوده است زيرا علم جفر و اعداد و رمل با علم فلسفه و تصوف و عرفان - و علم معدن شناسي و احجار و گوهرشناسي و آن هم تخصصي در آن نشان دادن از يك نفر مرد عادي و در عين حال مسلماني فقيه موجب تعجب و شگفتي است - چه تقطير و تصعيد - تعكيس - معدن شناسي - نبات و حيوان شناسي هر يك نيازمند طول عمر و مطالعه دقيق و تجارب عملي ممتدي است كه براي يك فرد به آساني دست نمي دهد بلكه مشكل به نظر مي رسد مگر به اينكه بگوئيم استعداد جابر براي انعكاس اين علوم خوب بوده و او مقرر و تقرير نويس امام صادق و بلندگوي دروس مكتب جعفري است كه توانست رياضيات و طبيعيات و الهيات و تصوف و عرفان او را فراگيرد و تقرير كند و تأليف و تدوين نمايد و در اسلام او اول كسي است كه پس از علماي يونان توانست در فنون علمي قدرت و نيروي خود را نشان دهد.

جابر از امام صادق فراگرفته كه عوالم باطن و ظاهري است و به اين آيه استناد كرده كه مي فرمايد:

فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمه و ظاهره من قبله العذاب

مي گويند دو عالم است عالم ظاهري كه واضح و روشن است و عالم باطني كه خفي پنهاني است آنگاه خود را نماينده عالم باطن مي داند مي گويد في هذه الاثار التي بين ايدينا اين عالم باطن است كه عالم جواهر است و با علم به جواهر مي توان علم به ظواهر هم پيدا كرد و با تحولات شيميائي از آن استفاده نموده و مي گويد در هر جوهر فردي آفتابي است تابان و اين همان عقيده اي است كه هاتف به نظم آورده



[ صفحه 348]





دل هر ذره را كه بشكافي

آفتابيش در ميان بيني



از مختصات عقايد پاك جابر اين است هر كجا به اين نكات و نقاط حساس علمي بر مي خورد از خالق آن تقديس و تسبيح و تهليل مي گويد و در پيشگاهش سر تعظيم فرود مي آورد در حالي ساير علماي اين فن آن قدرها اين شكر نعمت را نشان نمي دهند.

عقيده جابر در تقسيم دو عالم از ظاهر و باطن قابل قبول است زيرا در اكثر شئون اين دو عالم مشهود است.


نمونه اي ديگر از آثار و مآثر امام جعفر صادق


در اين تعليم و تربيت اصول و فروع در ضمن مباحث قضائي و علمي و وعظ و خطابه تدريس شده است و يك سلسله حقايق روحي كه مهذب نفس و جان آدمي و مكمل مكارم اخلاق و سجاياي نفساني است تعليم فرموده و در ضمن كلمات پراكنده آن حضرت ملاحظه مي شود كه زندگي اجتماعي را به عناوين مختلفه آموخته است كه هر سطري از آن سرمشقي از زندگاني است و متضمن سعادت و فوز و فلاح و رستگاري است.


صورة صلاة الاحتياط


يحب في صلاة الاحتياط كل ما يجب في الصلاة المستقلة، من الطهارة و الستر و عدم الغصب و الاستقبال، و النية و تكبيرة الاحرام، و القراءة، و هي الحمد



[ صفحه 217]



فقط دون السورة و دون القنوت، كما يجب فيها الركوع و السجود و التشهد و التسليم، و يجب فيها أيضا الاخفات، و لا يجوز الجهر.

و هذا دليل واضح علي أنها صلاة مستقلة، لا جزء من الصلاة، و الاكتفاء بها علي تقدير نقص الصلاة، لا يستدعي أن تكون جزءا منها. قال صاحب الجواهر: لابد في صلاة الاحتياط من النية و تكبيرة الاحرام، و لا يكتفي بالنية الأولي و التكبيرة الأولي، لظهور النص و الفتاوي بأنها صلاة مستقلة عن الأولي واقعة بعد اختتامها بالتسليم مأمورا بها بأمر علي حدة بتشهد و تسليم يختصان بها. و مثله في كتاب مصباح الفقيه للشيخ الهمداني.


ترك بعض الأشواط


من نقص من طوافه شوطا، أو أكثر، دون أن يأتي بالمنافي، أو يحصل الفاصل الطويل - بناء علي وجوب الموالاة - أتم الطواف سبعا، و امتثل و أطاع، سواء أكان النقص عن عمد، أو سهو، أو كان الطواف واجبا، أو مستحبا.

و ان كان قد أتي بالمنافي، أو الفصل الطويل بطل الطواف ان كان النقصان عن عمد، و دون مسوغ شرعي. و ان كان عن سهو، أو مسوغ شرعي ينظر: فان تذكر قبل أن يأتي بأربعة أشواط استأنف، و أعاد الطواف من جديد، و ان كان قد



[ صفحه 198]



أكمل الأربعة رجع و أتمها سبعا، و لو تذكر بعد أن عاد الي أهله استناب من يؤديها عنه.

هذا هو المشهور بين الفقهاء بشهادة صاحب الحدائق و الجواهر، و الدليل عليه أن الامام الصادق عليه السلام سئل عن امرأة طافت بالبيت أربعة أشواط، و هي معتمرة، ثم طمثت؟ قال: «تتم طوافها، فليس عليها غيره، و متعتها تامة و لها أن تطوف بين الصفا و المروة، و ذلك لأنها زادت علي النصف». و خصوص المورد، و هو المرأة الحائض لا يضر في عموم التعليل الشامل لما نحن فيه، و نعني بالتعليل قول الامام عليه السلام: «لأنها زادت علي النصف».


معناه


السلم بفتح السين و اللام، و مثله السلف و في بعض كتب اللغة أن السلم و السلف واحد وزنا و معني، و السلم نوع من أنواع البيع الذي هو مبادلة مال بمال، لأن المال الذي يقع محلا للمبادلة تارة يكون عينا خارجية حاضرة، فتباع بالمشاهدة، و أخري غائبة، فيجوز بيعها بالوصف، و ثالثا يكون في الذمة، و منه بيع السلم بالشروط الآتية، و يجوز أن يكون المبيع في الذمة حيوانا، و طعاما، و فاكهة، و غيرها من العروض، و عرفه الفقهاء بأنه ابتياع مال غير موجود بالفعل، ولكنه ممكن الوجود بثمن مقبوض حالا علي أن يسلم البائع للمشتري المبيع في أجل معلوم، أما وجه التسمية بالسلم و السلف فلأن المشتري يسلم البائع، و يسلفه مبلغا معينا من المال مقابل أن يسلمه المعقود عليه في موعد يتفقان عليه.


اشتراط نقص الاجرة أو عدمها


قال صاحب الجواهر: «لو استأجره، ليحمل له متاعا الي موضع معين، و اشترط عليه وصوله اليه في وقت معين، و أنه ان قصر عنه نقص من اجرته شيئا معينا جاز وفاقا للمشهور، للاصل، و قاعدة «المؤمنون عند شروطهم».. أما لو



[ صفحه 286]



اشترط سقوط الاجرة ان لم يوصله اليه فلم يجز الشرط وفاقا للمشهور، لأنه شرط مناف لمقتضي عقد الاجارة، اذا يرجع المعني الي أن الاجارة بلا أجرة، فيكون نحو قولك: اجرتك بلا اجرة، و بفساده يفسد العقد، و اذا فسد العقد كان له أجرة المثل».


من معاني المتعة


للمتعة معان، منها المنفعة، قال تعالي: (متاع الحياة الدنيا). و منها الزاد،



[ صفحه 238]



قال سبحانه: (متاعا لكم و للسيارة). و منها البقاء، قال عز من قال: (فامتعه قليلا). و منها العطاء، قال تباركت أسماؤه: (متاعا بالمعروف).

أما الفقهاء فقد تكلموا عن المتعة بمعني العطاء، و أوجبوه علي الذي يتزوج امرأة دون أن يسمي لها مهرا حين العقد، ثم يطلقها قبل الدخول، أوجبوا عليه أن يهدي المطلقة شيئا يتناسب معه وضعه المادي من الثراء و العوز، و استدلوا علي ذلك بالآية 236 من سورة البقرة: (لا جناح عليكم اذا طلقتم النساء ما لم تمسوهن أو تفرضوا لهن فريضة و متعوهن علي الموسع قدره و علي المقتر قدره متاعا بالمعروف حقا علي المحسنين). و تكلم الفقهاء أيضا عن متعة الحج، و بحثناها مفصلا في الجزء الثاني من كتاب فقه الامام جعفر الصادق عليه السلام: فصل التقصير و الحلق، فقرة عمر و متعة الحج.


عمومة أب الميت


عمومة الميت و عماته، و خؤولته و خالاته، و أولادهم أولي بالميراث من



[ صفحه 228]



عمومة أب الميت و خؤولة أبيه، و كل أولاد بطن أولي بالارث من أولاد بطن أبعد، فلو كان ابن عم، و عم الأب فالمال لابن العم، و مثله ابن خال مع خال للأب لقاعدة الأقرب فالأقرب.


عالم بما كان و ما يكون


التوحيد 135، ب 10، ح 5: أبي رحمةالله، قال: حدثنا سعد بن عبدالله، عن إبراهيم بن هاشم، عن ابن أبي عمير،....

عن منصور بن حازم، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قلت له: أرأيت ما كان و ما هو كائن إلي يوم القيامة إليس كان في علم الله تعالي؟ قال: فقال:

بلي قبل أن يخلق السماوات و الأرض.


العلماء و الجهال


منيةالمريد 192، عن طلحة بن زيد، قال: قال أبوعبدالله عليه السلام:...

رواة الكتاب كثير، و رعاته قليل، فكم من مستنسخ للحديث مستغش للكتاب، و العلماء تحريهم الدراية، و الجهال تحريهم الرواية.


اكثر ذكر الموت


[الزهد 78، ب 14، ح 210: ابن أبي عمير، عن أبي أيوب،...].

عن أبي عبيدة قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام: جعلت فداك حدثني بما أنتفع به. فقال:

يا أباعبيدة أكثر ذكر الموت، فما أكثر ذكر الموت انسان الا زهد في الدنيا.


المتلونون


أمالي المفيد 88، المجلس 16، ح 6: قال: أخبرني علي بن أحمد بن ابراهيم الكاتب، عن محمد بن همام الاسكافي، عن عبدالله بن جعفر الحميري، عن أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن القاسم بن يحيي، عن جده الحسن بن راشد، عن محمد بن مسلم، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

اعلموا أن الله تعالي يبغض من خلقه المتلون، فلا تزولوا عن الحق و أهله، فان من استبد بالباطل و أهله هلك، وفاتته الدنيا و خرج منها (صاغرا).


امام چگونه مي داند آنچه مي شنود از جانب فرشته ي خدا است نه شيطان؟


زراره گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: چگونه امام مي داند آنچه مي شنود از جانب فرشته ي خدا است نه از جانب شيطان، در صورتي كه شخص (گوينده را) نمي بيند؟

حضرت فرمود: بر دل او سكينه و اطميناني القا مي شود كه مطمئن مي شود اين سخن از ناحيه ي فرشته است.

و چنانچه از ناحيه ي شيطان باشد فزع و ترس عارض او مي شود، گر چه شيطان هرگز - اي زراره - متعرض صاحب اين امر يعني - امامت - نمي شود. [1] .


پاورقي

[1] بصائر الدرجات: 92، بحارالأنوار: ج 26 ص 60 ح 134.


حديث 227


2 شنبه

غبن المؤمن حرام.

گول زدن مؤمن، حرام است.

كافي، ج 5، ص 153


العود الذي من شجرة طوبي


ابن شهرآشوب: عن داود الرقي، قال: خرج أخوان لي يريدان المزار، فعطش أحدهما عطشا شديدا حتي سقط من الحمار، و سقط الآخر في يده، فقام و صلي و دعا الله و محمدا و أميرالمؤمنين و الأئمة عليهم السلام كان يدعو واحدا بعد واحد حتي بلغ الي آخرهم جعفر بن محمد عليهماالسلام، فلم يزل يدعوه و يلوذ به، فاذا هو برجل قد قام عليه و هو يقول: يا هذا، ما قصتك؟ فذكر له حاله، فناوله قطعة عود، و قال: ضع هذا بين شفتيه، ففعل ذلك، فاذا هو قد فتح عينيه و استوي جالسا و لا عطش به، فمضي حتي زار القبر، فلما انصرفا الي الكوفة أتي صاحب الدعاء المدينة، فدخل علي الصادق عليه السلام فقال له: اجلس، ما حال أخيك؟ أين العود؟ فقال: يا سيدي، اني لما أصبت بأخي اغتممت غما شديدا، فلما رد الله عليه روحه نسيت العود من الفرح. فقال الصادق عليه السلام: أما انه ساعة صرت الي غم أخيك أتاني أخي الخضر، فبعثت اليك علي يديه قطعة عود من شجرة طوبي، ثم التفت الي خادم له فقال: علي بالسفط، فأتي به، ففتحه و أخرج منه قطعة العود بعينها، ثم أراه اياها حتي عرفها، ثم ردها الي السفط [1] .


پاورقي

[1] مناقب ابن شهرآشوب، ج 4 ص 240.


هوس ها


انسان در راه اداره كردن امور خود بايد مدبر باشد. در راه هايي كه او را به هدف مي رسانند، گام بردارد و از راه هايي كه او را از مقصود دور مي كند، اجتناب كند. از جمله موانعي كه در راه پيشرفت آدمي وجود دارد، دشمن است كه هميشه مي كوشد تا سد راه ترقي شخص شود و در كارهايي



[ صفحه 329]



كه به نفع اوست، كارشكني كند. انسان با هوشياري كامل بايد فعاليت دشمنان خود را خنثي كند تا به مقصودش نائل شود.

يكي ديگر از موانع پيشرفت و سعادت آدمي، هواي نفس و خواسته هاي بي مصلحت اوست كه بايد آن ها را زير نظر داشته باشد، از ميدان دادن به آن ها خودداري كند، با نيروي عقل با آن ها مبارزه كند، به فرمان عقل عمل كند و خلاصه آنچه مصلح اوست، انجام دهد، نه آنچه ميل اوست. امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود:

«احذروا أهوائكم كما تحذرون أعدائكم» [1] از هوا و هوس هاي خود بپرهيزيد، همچنان كه از دشمنان خود پرهيز مي كنيد.


پاورقي

[1] الكافي، ج 2، ص 335.


هشام بن الحكم


كان الامام عليه السلام يهتم بتربية الشخصيات العلمية، لكي يقفوا في الخط الأول من المواجهة الفكرية، و المجابهة العلمية، و يدحضوا حجج المخالفين بتفوقهم العلمي، و بما لديهم من سلاح فكري، و كان من أبرزهم هشام بن الحكم. [1] .

قال الامام عليه السلام له: أفهمت يا هشام فهما تدفع به، و تناضل به أعداءنا، و المتخذين مع الله جل و عز و غيره؟

قال: نعم.

قال: فقال: نفعك الله به و ثبتك يا هشام. [2] .

و جاء في نقل المفيد قدس سره أن الامام عليه السلام قال له: أفهمت يا هشام فهما تدفع به أعداءنا الملحدين، و تبطل شبهاتهم.

قال: نعم.



[ صفحه 211]



قال: وفقك الله. [3] .

و قال عليه السلام في شأنه: ناصرنا بقلبه و لسانه و يده. [4] .


پاورقي

[1] هشام بن الحكم بن منصور أبومحمد: من أجلة أصحاب مولانا الصادق و الكاظم صلوات الله عليهما. من أفاضل متكلمي الشيعة الامامية و بطائنهم.. قال المامقاني: هذا الرجل ممن اتفق الأصحاب علي وثاقته و جلالته و عظم قدره و رفعة منزلته عند الأئمة عليهم السلام... مات سنة 179 أو 199. مستدركات علم الرجال 151:8 / 15902.

[2] الكافي 87:1 / 2 و 114 / 2؛ التوحيد: 230؛ الفصول المختارة: 52؛ الاحتجاج 203:2؛ بحارالأنوار 157:4 / 2؛ و 295:10 / 4.

[3] تصحيح الاعتقاد: 71.

[4] الكافي 171:1 / 4.


تعريف القياس لغة و اصطلاحا


القياس في اللغة [1] التقدير ، و منه:قست الثوب بالذراع اذا قدرته به ، قال الشاعر يصف جراحة أو شجة:



اذا قاسها الآسي النطاسي أدبرت

غنيتها أو زاد وهيا هزومها [2] .



و قد عرف في اصطلاحهم بالاجتهاد تارة ، كما ورد ذلك عن الشافعي ، و ببذل الجهد لاستخراج الحق اخري .

و يرد علي هذين التعريفين أنهما غير جامعين و لا مانعين . أما كونهما غير جامعين فلخروج القياس الجلي عنهما ، اذ لا جهد و لا اجتهاد فيه في استخراج الحكم ، و أما كونهما غير مانعين فلدخول النظر في بقية الأدلة كالكتاب و السنة .

أما التعريف الذي ذكره القاضي أبوبكر الباقلاني من أنه « حمل معلوم علي معلوم في اثبات حكم لهما ، أو نفيه عنهما بأمر جامع بينهما من حكم أو صفة » [3] .

فقد سجلت علي هذا التعريف عدة مفارقات ، و مما أورده الآمدي عليه لزوم



[ صفحه 606]



الدور « لأن الحكم في الفرع نفيا و اثباتا متفرع علي القياس اجماعا ، و ليس هو ركن في القياس ، لأن نتيجة الدليل لا تكون في الدليل لما فيه من الدور الممتنع » .

و عدل الآمدي بعد ذلك عن هذا التعريف الي تعاريف أبعد عن المؤاخذات ، فقد عرفه الآمدي بأنه عبارة « عن الاستواء بين الفرع و الأصل في العلة المستنبطة من حكم الأصل » .

أما تعريف ابن الهمام له:« هو مساواة محل لآخر في علة حكم له شرعي لا تدرك بمجرد فهم اللغة » .

و قال السيد محمد تقي الحكيم [4] و الذي يبدو لنا أن أسلم التعاريف من الاشكالات ماورد من أنه « مساواة فرع لأصله في علة حكمه الشرعي » ؛ لسلامته من المؤاخذات .

و هناك اصطلاح آخر للقياس شاع استعماله علي ألسنة أهل الرأي قديما ، و فحواه:التماس العلل الواقعية للأحكام الشرعية من طريق العقل و جعلها مقياسا لصحة النصوص التشريعية ، فما وافقها فهو حكم الله الذي يؤخذ به ، و ما خالفها كان موضعا للرفض أو التشكيك ، و علي هذا النوع من الاصطلاح تنزل التعبيرات الشائعة:ان هذا الحكم موافق للقياس ، و ذلك الحكم مخالف له .

و قد كان القياس بهذا المعني مثار معركة فكرية واسعة النطاق علي عهد الامام الصادق عليه السلام و أبي حنيفة .

و للقياس بمعناه الأول أركان أربعة:

1- الأصل أو المقيس عليه:و هو المحل الذي ثبت حكمه في الشريعة ،



[ صفحه 607]



و نص علي علته ، أو استنبطت باحدي المسالك .

2- الفرع أو المقيس:و هو الموضوع الذي يراد معرفة حكمه من طريق مشاركته للأصل في علة الحكم .

3- الحكم:و يراد به الاعتبار الشرعي الذي جعله الشارع علي الأصل .

4- العلة .

و لقد أنكر كل من الاستاذ سخاو ، و الدكتور جولد تسيهر أن يكون القياس بمفهومه المحدد لدي المتأخرين مستعملا لدي الصحابة .

ورد عليهما [5] الدكتور محمد يوسف بقوله:« حقا ان الرأي في هذه الفترة من فترات تأريخ الفقه الاسلامي ليس هو القياس الذي عرف فيما بعد في عصر الفقهاء و أصحاب المذاهب الأربعة المشهورة ، ولكن الرأي الذي استعمله بعض الصحابة لا يبعد كثيرا عن هذا القياس » .

و الذي [6] يبدو من أسانيد بعض الروايات المتعرضة للرأي و القياس علي اختلافها في النفي و الاثبات ، شيوع الضعف و الوهن فيها ، مما يدل علي أن الكثير منها كان وليد الصراع الفكري بين مثبتي القياس و نفاته من المتأخرين ، و ما كانت للقدامي من أبناء صدر الاسلام و بخاصة كبار الصحابة فيها يد تذكر .

و يقول ابن جميع [7] دخلت علي جعفر بن محمد أنا و ابن أبي ليلي و أبوحنيفة ، فقال لابن أبي ليلي:من هذا معك ؟ قال:هذا رجل له بصر و نفاذ في أمر الدين .



[ صفحه 608]



قال:لعله يقيس أمر الدين برأيه ، قال:ما اسمك ؟ قال:نعمان:قال:يا نعمان ، حدثني أبي عن جدي أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال:أول من قاس أمر الدين برأيه:ابليس ، قال الله تعالي له:اسجد لآدم ، فقال:أنا خير منه ، خلقته من طين . فمن قاس الدين برأيه قرنه الله تعالي يوم القيامة بابليس ؛ لأنه أتبعه بالقياس . ثم قال له جعفر - كما في رواية ابن شبرمة -:أيها أعظم ، قتل النفس أو الزنا ؟ قال:قتل النفس . قال:فان الله عزوجل قبل في قتل النفس شاهدين و لم يقبل في الزنا الا أربعة .

ثم قال:أيها أعظم ، الصلاة أم الصوم ؟ فقال:الصلاة . قال:فما بال الحائض تقضي الصوم و لا تقضي الصلاة ؟ فكيف ويحك يقوم لك قياسك ؟ اتق الله و لا تقس الدين برأيك .

و هذا النوع هو الذي يشكل الخطر علي الدين لفسحه المجال للتلاعب بالشريعة ، و من الطبيعي أن يقف منه أهل البيت عليهم السلام و بخاصة الامام الصادق عليه السلام الذي انتشر هذا النوع من القياس علي عهده ، و الحق كما يقول الامام:«ان السنة اذا قيست محق الدين » .

و قال أميرالمؤمنين عليه السلام [8] « لو كان الدين بالرأي ، لكان أسفل الخف أولي بالمسح من أعلاه » . و في رواية اخري:« لو كان الدين بالقياس ، لكان المسح علي باطن الخف أولي من ظاهره » .

و يقول ابن مسعود [9] « اذا قلتم في دينكم بالقياس ، أحللتم كثيرا مما حرم



[ صفحه 609]



الله ، و حرمتهم كثيرا مما حلل الله » .

يقول ابن عباس [10] « اياكم و المقاييس ، فانما عبدت الشمس و القمر بالمقاييس » .

و سكوت الصحابة بنفس تقريرهم السابق يكون اجماعا علي ابطاله .


پاورقي

[1] الاصول العامة للفقه المقارن:303.

[2] الأحكام ؛ للآمدي 3:3.

[3] ارشاد الفحول:198.

[4] الفقه المقارن:305.

[5] تأريخ الفقه الاسلامي:29.

[6] الفقه المقارن:351.

[7] الفقه المقارن:329 ، و حلية الأولياء 197:3.

[8] الآمدي في الأحكام 83:3.

[9] الآمدي في الأحكام 83:3.

[10] الآمدي في الأحكام 85:3.


دعاؤه في الصباح


«... اللهم، اهدني فيمن هديت، و قني شر ما قضيت، انك تقضي و لا يقضي عليك. و لا يذل من واليت، تباركت و تعاليت. سبحانك رب البيت، تقبل مني دعائي، و ما تقربت به اليك، فضاعفه لي أضعافا مضاعفة كثيرة، و آتنا من لدنك رحمة، و أجرا عظيما. رب، ما أحسن ما ابتليتني، و أعظم ما أعطيتني، و أطول ما عافيتني، و أكثر ما سترت علي. فلك الحمد يا الهي، كثيرا طيبا مباركا عليه، مل ء السماوات، و مل ء الأرض، و مل ء ما شاء ربي، كما يحب و يرضي، و كما ينبغي لوجه ربي ذي الجلال و الاكرام...» [1] .

«الحمد لله، الذي يفعل ما يشاء، و لا يفعل ما يشاء غيره. الحمد لله، كما يحب الله أن يحمد. الحمد لله كما هو أهله. اللهم؛ أدخلني في كل خير أدخلت فيه محمدا و آل محمد، و أخرجني من كل سوء أخرجت منه محمدا و آل محمد. و صلي الله علي محمد و آل محمد...» [2] .

«... اللهم ارزقني من فضلك، و لا تجل لي حاجة الي أحد من خلقك. اللهم ألبسني العافية، و ارزقني عليها الشكر. يا واحد، يا أحد، يا صمد، يا الله الذي لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا أحد. يا الله، يا رحمن، يا رحيم، يا مالك الملك، و رب الأرباب، و سيد السادات. يا الله، لا اله الا أنت. اشفني بشفائك من كل داء و سقم، فاني عبدك، و ابن عبدك، أتقلب في قبضتك...» [3] .



[ صفحه 596]




پاورقي

[1] اصول الكافي2 : 530.

[2] اصول الكافي2 : 529.

[3] اصول الكافي2 : 529.


ابو محمد المشهدي


أبو محمد المشهدي، البجلي.

إمامي عده بعضهم من أصحاب الإمام الرضا عليه السلام. كان علي قيد الحياة قبل سنة 203.

المراجع:

رجال الطوسي 338. جامع الرواة 2: 415. معجم رجال الحديث 22: 43. مجمع الرجال 7: 95. تنقيح المقال 3: قسم الكني 34. منهج المقال 394.


سليمان بن هارون العجلي


سليمان بن هارون العجلي، الكوفي.

من محدثي الإمامية، روي عن الإمام الباقر عليه السلام أيضا. روي عنه ثعلبة بن ميمون.

المراجع:

رجال الطوسي 124 و 207. تنقيح المقال 2: 66. خاتمة المستدرك 810. رجال



[ صفحه 98]



البرقي 13 و 17. معجم رجال الحديث 8: 283. جامع الرواة 1: 384. نقد الرجال 162. مجمع الرجال 3: 170. منتهي المقال 154. منهج المقال 175.


محمد بن سهل الأزدي (البارقي)


محمد بن سهل الأزدي، البارقي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 289. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 130. خاتمة المستدرك 844. معجم رجال الحديث 16: 169. جامع الرواة 2: 129. مجمع الرجال 5: 232. منهج المقال 300 وفيه اسم أبيه سهيل بدل سهل.