بازگشت

دفاع از هشام بن حكم


در طول تاريخ هر كس كه دفاع بيشتر از حق امامان معصوم (ع)، و حمايت كامل تر از حريم عقيدتي تشيع نموده، بيشتر مورد طعن بوده، و در اين راستا نه تنها خود او بلكه مكتبش نيز هدف بوده است. و بر اين اساس بود كه مخالفين و دشمنان، آگاهانه، براي شكستن شخصيت علمي هشام و ويران كردن بناهاي فكري و اعتقادي او و بي اثر نمودن كلام برنده تر از صد هزار شمشيرش، درباره اش گفته هاي طعن آميز بسيار ساختند و تهمت هاي ناروا پرداختند، و آنها را به دست دوستان تنگ نظر و حسود پراكندند. خواسته آنان اين است كه ما از دوستي هشام برگرديم، و باورمان را به او، به خاطر ادعاهاي پوچ و بي اساس و داستان هاي ساختگي شان، از دست بدهيم. [1] .

مرحوم آقاي صفائي در كتاب هشام بن الحكم چنين مي گويد:

اموري چند به هشام نسبت داده شده كه بعضي از آنها بر فرض صحت انتساب، نقص بزرگ بلكه كفر است و بعضي از آنها بر فرض صحت انتساب، نقض و عيب نيست. ما آن امور را ذكر كرده و دفاع مربوط به آن ها را هم از نظر خوانندگان محترم مي گذارنيم:



[ صفحه 441]




پاورقي

[1] رجوع شود به شافي، ص 12 و 14 و الامام الصادق، مظفر، ج 2، ص 189، و المراجعات، مراجعه 110، ص 334 و قاموس الرجال، ج 9، ص 361 و الامام الصادق، اسد حيدر، ج 3، ص 95.


بين هشام و زيد بن علي


و دخل عليه زيد بن الامام علي بن الحسين (عليه السلام) فسلم عليه بالأمرة، فلم يرد السلام اهانة له، و اغلظ في الكلام و لم يفسح له في المجلس.

فقال زيد: السلام عليك يا أحول، فانك تري نفسك أهلا لهذا الاسم. فغضب هشام، و جرت بينهما محاورة كان نصيب هشام فيها الفشل، و خرج زيد و هو يقول: ما كره قوم حر السيوف الا ذلوا.

و أمر هشامه برده و قال له: اذكر حوائجك.

فقال زيد: أما و أنت ناظر علي أمور المسلمين فلا.

و خرج من عنده و قال: من أحب الحياة ذل.

و مضي زيد الي الكوفة و بها استشهد في الثالث من صفر سنة 121 ه بعد ثورة آزرته فيها مختلف الطبقات. و بعد شهادته (رضوان الله عليه) صلب جسده عريانا منكوسا بأمر من هشام، و بقي الجسد مصلوبا أربع سنين [1] .

أيها القارئ الكريم: سيأتيك الحديث عن زيد الشهيد بعد قليل، ان شاء الله تعالي.


پاورقي

[1] الامام الصادق و المذاهب الأربعة: ج 1 ص 124 - 122.


بقعه حليمه سعديه مرضعه رسول خدا


از قبوري كه در بقيع داراي گنبد و بارگاه بوده، قبر حليمه سعديه، مرضِعه (دايه) رسول خدا (صلي الله عليه وآله) است. اين قبر در انتهاي بقيع و در نزديكي قبر عثمان واقع است.

در سفرنامه ها و كتب مدينه شناسي كهن، مطلبي در اين مورد ديده نمي شود و حتي ابن بطوطه (757) در سفرنامه اش از وجود قبري كه منتسب به حليمه سعديه و فرزندش در شهر بصره است خبر مي دهد [1] ولي نويسندگان در قرون اخير از اين قبر كه در بقيع بوده ياد نموده اند.

از جمله نايب الصدر شيرازي 1306 در سفرنامه اش آورده است: «در محاذات قبه عثمـان، قبه اي است بر سردرش اين جمله نوشته شـده: «هذه قبة حضرت حليمة السعدية ـ رضي الله عنها ـ» و نيز اين دو بيت را نوشته اند:



ياپلدي مرضييه فخرعالمه قبه

حليمه حضرتنه قيلدي پادشه حرمت



كه ذاتي در شرف دودمان مقدسه [2] .



مضمون اين دو بيت تركي نشانگر اين است كه ساختمان اين بقعه متعلق به دوران سلاطين عثماني است اما قبل از آن در چه وضعيتي بوده، براي ما روشن نيست.



[ صفحه 278]



حسام السلطنه 1330 در شمارش بقاع موجود در بقيع مي گويد: «... نهم بقعه حليمه سعديه است» [3] .

ريچارد بورتون از جهانگردان غربي كه در سال 1853 ميلادي - 1276هـ. ق. بقيع را ديده است. مي گويد: «سومين جايي كه ديديم بقعه ايست كه در روي قبر حليمه سعديه بنا شده است» [4] .

با اين كه از تخريب اين بقاع بيش از هفتاد سال مي گذرد ولي در عين حال از جمله قبوري كه هنوز از بين نرفته است يكي قبر حليمه سعديه است كه در آخر بقيع معروف، و مشهور و مورد توجه زائران است و از قبرهايي است كه در نقشه هاي موجود و تأليفات جديد، منعكس و مشخص گرديده است؛ مانند «تاريخ المعالم المدينة المنوره» [5] .


پاورقي

[1] رحله ابن بطوطه، ص 184.

[2] سفرنامه نايب الصدر شيرازي، ص230.

[3] سفرنامه حسام السلطنه، ص152.

[4] موسوعة العتبات المقدسه، ج 3، ص 282.

[5] ص245.


اسماعيل بن عبدالله


ابن جعفر بن أبي طالب تابعي عده الشيخ من أصحاب الامام علي بن الحسين عليه السلام كما عده من أصحاب الباقر عليه السلام [1] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي.


بذل العلم


و دعا (ع) الي بذل العلم و اشاعته بين الناس حتي لا يبقي جاهل يقول (ع): «زكاة العلم أن تعلمه عباد الله» [1] و قال (ع): «ان الذي تعلم العلم منكم له أجر مثل الذي يعلمه، و له الفضل عليه،



[ صفحه 237]



تعاهوا العلم من حملة العلم، و علموه أخوانكم كما علمكم العلماء» [2] .


پاورقي

[1] أصول الكافي 1 / 41.

[2] ناسخ التواريخ 2 / 205.


خانه حضرت ادريس


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مسجد سهله جايگاه خانه ادريس پيامبر عليه السلام است كه در آن خياطي مي كرد. نيز حضرت فرمودند: هر گاه وارد كوفه شدي، به مسجد سهله برو و در آن نماز بگزار و حوايج دين و دنيايت را از خدا بخواه؛ زيرا مسجد سهله همان خانه ادريس عليه السلام است كه در آن جا خياطي مي كرد و نماز مي گزارد. [1] .


پاورقي

[1] بحار: 11 / 284 / 12، قصص الانبياء: 80 / 64، ميزان الحكمه: ج 13، ح 19577 و 19578.


شير مگس


فرمود اي مفضل درباره اسد الذباب يا پشه كه جانوري است كوچك و در فارسي مردم شيرمگس گويند فكر كن اين حيوان چه اندازه حيله و تدبير درباره معاش خود دارد و هر گاه گمان كند مگس نزديك اوست خود را چون مرده مي نمايد و مدتي به آن مهلت مي دهد و حركت نمي كند تا مگس را غافل نمايد و او را شكار كند و در حصار پاي خود محاصره مي نمايد و مي درد و شكار و طعمه خود مي سازد)


تعليم راديوم


از اين بيانات و نظاير آن معلوم مي شود امام صادق عليه السلام كه جابر را لايق براي اين كار ديد اهتمامي كامل دركا او داشت هم به او تعليم مي فرمود و هم عملا مي آموخت و اسرار و رموز را شخصا به او ياد داد و لذا او را جعفر معلم اول گفتند.

اديب شميت بيروتي در كتاب الاكسير علي ضوء العلم الحديث مي نويسد چنانچه بر ما ثابت شده جعفر علم اكسير را مي دانست و بر آن سلطه و سيطره داشت به خواص تمام مواد و عناصر آشنائي كامل داشت و يا از احاديث نبوي يا طرق ديگر خوب واقف بود و لذا علم اكسير را «طلا سازي» به جابر بن حيان شاگرد با استعدادش آموخت و چون جابر هم داراي يك نفس صاف و پاك و بي غل و غش بود بر اين علم به اهتمام آموزش استادش سلطه و قدرت يافت و اساس كار خود را بر تجربه گذاشت و هر چه از جعفر فرا مي گرفت فوري به تجربه عمل مي كرد و نتيجه را به عرض مي رسانيد و اگر نواقصي بود مرتفع مي نمود و مي گفت:

و ملاك هذه الصنعه العمل فمن يعمل و لم يجرب لم يظفر بشي ء ابدا» مبناي اين فنون



[ صفحه 346]



عمل و تجزيه و تحليل و تجربه است و هر كس به عمل مبادرت نكند به اين فن و صنعت دست نمي يابد.

هومليارد آلماني پس از مقدمات خود مي گويد شكي نيست كه فن شيمي وقوف بر طبايع عناصر است و بايد مقدار و ميزان تركيب و تجزيه را به تجربه شناخت تا موفق شد و هر كس عالم باشد و عمل نكند به نتيجه اي نمي رسد.

جابر از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه به او فرموده ان الاكسير اي الوسيطا في قلب عنصر المادة

يعني اكسير آن نيروي مغز ماده عنصري است كه امروز از آن به نيروي اتم - هيدروژن راديوم - الكترون و غيره تعبير مي شود و جابر ميزان طبيعي اين اعمال را فرا گرفت و آن نيرو را استخراج كرد - و او يعني جابر مي گفت اين سري از اسرار طبيعت است كه همه جا مي توان به كار برد و از آن استفاده كرد و امروز مي بينيم كه با راديوم و آن نيرو به هر اسم باشد توانسته اند به كارهاي بزرگي كه فلك پيما و موشك قاره پيما و دست يابي به افلاك و عناصر باشد دست يابند.


رواتي كه فرقه اماميه در توثيق آنها اجماع نموده اند


1 - زرارة بن اعين

2 - يزيد بن معاويه عجلي

3 - محمد بن مسلم ثقفي

4 - ابوبصير ليث بن البختري

5 - فضل بن يسار

6 - معروف بن حربور - اين شش نفر مهم ترين علما و فقهاي تشيع هستند

7 - جميل بن دراج

8 - ابان بن عثمان الاحمر

9 - عبدالله بن مكان

10 - عبدالله بن مغيره

11 - عماد بن عثمان كه از اصحاب حضرت كاظم بوده اند

12 - عماد بن عيسي بصري - اين شش نفر در درجه دوم فقها هستند

13 - صفوان بن يحيي كوفي

14 - يونس بن عبدالرحمن كه امام صادق عليه السلام براي او ضامن بهشت شده و مرجع اهل قم بود

15 - حسن بن محبوب

16 - محمد بن ابي عمير

17 - عبدالله بن عمير بن اعين

18 - احمد بن محمد كه همه از اصحاب حضرت باقر و صادق و كاظم عليه السلام بوده اند.

اين ها منتخب از چهارصد محدث و فقيه كه صاحب اصول اربعمائه بوده و از بين چهار هزار



[ صفحه 205]



از دوازده هزار از بيست هزار نفر كه روات مكتب جعفري مي باشد و بين سال هاي 136 تا 158 در مكتب جعفري مي زيسته اند.


كثير الشك


كل من كثر شكه فعليه ان يمضي، و لا يعتني بشكه اطلاقا، سواء أكان في عدد الركعات، أم في غيرها من الأفعال، أو في القراءة، و سواء أكان الشك في أصل الحدوث و الصدور، أو في صحته. سئل الامام الصادق عليه السلام عن الرجل الذي يشك كثيرا في صلاته، حتي لا يدري كم صلي، و لا ما بقي عليه؟ قال: يعيد. قيل له: انه يكثر عليه ذلك كلما أعاد شكه. قال: يمضي في شكه... لا تعودوا الخبيث من أنفسكم نقض الصلاة، فتطمعوه. فان الشيطان خبيث معتاد لما عود، فليمض احدكم في وهمه، و لا يكثرن نقض الصلاة، فان فعل ذلك مرات لم يعد اليه الشك... انما يريد الخبيث أن يطاع، فاذا عصي لم يعد الي أحدكم.


الفقهاء 03


قالوا: اذا زاد في الطواف عن عمد عالما كان أو جاهلا - الجاهل عامد قطعا - ينظر: فان كان الطواف واجبا فقد عصي و أثم، و بطل طوافه، و عليه الاعادة، و ان كان الطواف مستحبا لم يبطل، و لكن تكون الزيادة مكروهة، قال صاحب



[ صفحه 197]



الحدائق: «المعروف من مذهب الأصحاب أنه تحرم الزيادة علي السبعة في الواجب، و تكره في المندوب».

و اذا زاد في الطواف عن سهو لا عن عمد فان تذكر قبل نهاية الشوط الزائد قطعه، و انصرف، و الا أكمل الطواف الثاني سبعا، و نوي به الاستحباب، و صلي ركعتين للطواف الأول، ثم سعي بين الصفا و المرة، و بعد انتهاء السعي صلي ركعتين للطواف الثاني المستحب. فقد روي أن عليا عليه السلام طاف طواف الفريضة ثمان، فترك سبعا - أي احتسب السبعة الأول للطواف الواجب - و أضاف الي الشوط الزائد ستا، ثم صلي ركعتين خلف المقام، ثم خرج الي الصفا و المروة، فلما فرغ من السعي رجع فصلي الركعتين اللتين ترك في المقام، أي صلاهما للطواف الثاني المستحب.

و تجدر الاشارة الي أن أكثر الفقهاء - كما قال صاحب الجواهر - لا يجيزون القران بين طوافين واجبين، بحيث يأتي بهما دون أن يفصل بينهما، أي فاصل، و يجيزون ذلك في الطواف المستحب.


اذا اكذب البائع نفسه


اذا أخبر البائع برأس المال، و تم البيع علي اساسه، ثم ادعي أنه كان أكثر مما أخبره به، و أنه كان مشتبها في اخباره، اذا كان كذلك ردت دعواه بمجرد سماعها من غير بينة و لا يمين، حتي و لو كان معروفا بالصدق، لأنه انكار بعد اقرار؛ و لو استمع منه لا نسد باب العمل بالاقرار، أجل، اذا ادعي أن المشتري يعلم بالواقع كما هو، و انه قد غلط و اشتبه فتسمع دعواه، و يحلف المشتري علي نفي علمه بمقدار رأس المال.



[ صفحه 263]




الناطور


اذا استؤجر لحفظ متاع فسرق فلا ضمان عليه الا اذا قصر في الحفظ حسب المعتاد، و قد سئل الامام عليه السلام عن رجل استأجر أجيرا فأقعده علي متاعه فسرق؟ قال: هو مؤتمن. أي لا يضمن الا مع التقصير، كما هو الحكم في كل أمين.

و تسأل: هل يستحق الناطور الاجرة بعد سرقة المتاع الذي استؤجر لحفظه؟

قال صاحب الجواهر: «قد يقال: لا أجر له، لعدم حصول العمل المستأجر عليه». و قال صاحب المستمسك: «بل ينبغي أن لا يكون محلا للاشكال»، أي أنه استؤجر لحفظ المتاع و بقائه، و المفروض أنه سرق، فلم يبق موضوع للاجارة و لا للاجرة.


وظيفة رجل الدين


لقد كثر الكلام قديما و حديثا حول المتعة، و بالأصح كثر الخلاف و النقاش في حكمها، و هل هي حلال أم حرام في الشريعة الاسلامية؟ و ان كثيرا من الناس يحسبونها ضربا من الزنا و الفجور جهلا بحقيقتها، و يعتقدون ان ابن المتعة عند الشيعة لا نصيب له من ميراث ابيه، و لا يشارك اخوته من الزواج الدائم في شي ء.. و ان المتمتع بها لا عدة لها، و انها تستطيع أن تنتقل من رجل الي رجل ان شاءت بمجرد أن ينتهي أمد الاتفاق بينها و بينه.. و من أجل هذا استقبحوا المتعة و استنكروها، و شنعوا علي من أباحها.

و بما أن الواجب علي رجل الدين أن يقوم بدور ايجابي في توعية الناس، بخاصة في المسائل الدينية، و ارشادهم الي الحقيقة بعيدا عن التعصب و الطائفية التي يستنكرها العقل و الدين فقد رأيت أن أعرض المتعة، و اكشف عن حقيقتها كما هي عند الشيعة، دون أن ابدي رأيا أو أوحي بفكرة أو اقارن واوازن.


اولاد الأعمام و الأخوال


اذا فقد الأعمام و العمات، و الأخوال و الخالات جميعا قام ابناؤهم مقامهم، و يأخذ كل نصيب من يتقرب به واحدا كان أو أكثر، لقول الامام عليه السلام: كل ذي رحم بمنزلة الرحم الذي يجر به، فلو كان لعم عدة أولاد، و للعم الآخر بنت واحدة كان للبنت وحدها النصف، و لأولاد العم الكثيرين النصف، و اذا اجتمع بنت عم، و ابن عمة كان لبنت العم نصيب ابيها، و هو الثلثان، و لابن العمة نصيب امه، و هو



[ صفحه 226]



الثلث، أما ولد الخال و الخالة فانهم يتساوون، لأن الأخوال يقتسمون بالسوية.

و الأقرب من أحد الصنفين، و ان كان لأب فقط أو أم فقط يحجب الأبعد الذي من صنفه و من الصنف الآخر، و ان كان لأبوين، فابن الخال و ان كان من ابوين لا يرث مع العم و ان كان لأب أو لأم لأنه أقرب، و بالأولي أن لا يرث مع الخال، و ابن العم و ان كان لأبوين لا يرث مع الخال، و ان كان لأب فقط، و كذا لا يرث ابن العم من الأب فقط أو الأم فقط مع العم.

ولكن أجمعوا علي أن ابن العم من الأبوين يقدم في الميراث علي العم من الأب فقط، أو من الأم، و أطلقوا علي هذه المسألة المسألة الاجماعية، و قد اعترف الفقهاء بأنه لا نص علي ذلك الا رواية الحسن بن عمارة حيث قال له الامام الصادق عليه السلام: ايما أقرب، ابن العم لام و اب أو عم لأب؟ قال الحسن: حدثنا أبواسحاق السبعي عن الحارث الأعور عن أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام أنه كان يقول: اعيان بني الأم اقرب من بني العلات - أي ابناء أب واحد، و امهات شتي - فاستوي الامام جالسا، و قال: أخذتها من عين صافية، ان عبدالله أبارسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أخو أبي طالب لأمه و أبيه.

و كلنا يعلم ان الامام الصادق عليه السلام كان في عصر العباسيين، و ان هؤلاء كانوا يحكمون الناس لانتمائهم الي العباس عم الرسول صلي الله عليه و آله و سلم.

و قد كان عمه لأبيه فقط، فرد الامام عليهم بمنطقهم، و ألزمهم بنظير حجتهم من أنه اذا كانت الحجة و العلة هي قرابة الرسول فان ممن يدلي اليه بسببين، و هما الأب و الأم أولي ممن يدلي اليه بسبب واحد، و هو الأب فقط.. و يشعر بهذا الذي قلناه ما جاء في الرواية من اهتمام الامام للجواب، و قول الراوي «فاستوي جالسا».. و الا فأي داع للاهتمام و الاستواء..



[ صفحه 227]



ولكن اجماع الفقهاء قولا واحدا في كل عصر و مصر اخرج هذه المسألة عن النظريات، و جعلها من ضرورات المذهب، و عليه يكون الاجتهاد فيها كالاجتهاد في قبال النص القطعي سندا و دلالة.

ثم اذا اجتمع أبناء العمومة، و لا أحد معهم من أبناء الخؤولة أخذ أبناء العم الواحد لام السدس، و اقتسموا بالسوية ذكورا و اناثا. و اذا كانوا أبناء عمين أو أكثر لام أخذوا الثلث، و اقتسموه كذلك. و الباقي لابن العم أو العمة، أو الاعمام و العمات للأب و الأم، أو للأب عند عدمهم، و يقتسمون بالتفاوت للذكر مثل حظ الانثيين.

و كذلك أولاد الخال أو الخالة، ولكنهم يقتسمون بالسوية مطلقا، كما هي الحال في آبائهم.

و اذا اجتمع أولاد الخال، و أولاد العم فلأولاد الخال الثلث لواحد كانوا أو أكثر، و لأولاد العم الباقي، ثم ان اتفقوا في النسبة تساووا في القسمة و الا كان سدس الثلث لأولاد الخال أو الخالة للأم بالسوية، و ثلثه لأولاد المتعدد، لكل نصيب من يتقرب به بالسوية، و باقي الثلث لأولاد الخال أو الخالة أو لهما للأبوين أو الأب بالسوية، و سدس الثلثين لأولاد العم أو العمة للأم، للذكر مثل الانثي، و ثلثهما لاولاد المتعدد، لكل نصيب من يتقرب به، للذكر مثل الانثي، و الباقي لاولاد العم أو العمة أو لهما لابوين أو لاب للذكر ضعف الأنثي. [1] .


پاورقي

[1] هذه العبارة بطولها للعلامة في كتابه القواعد.


يعلم خائنة الأعين


معاني الأخبار 147، ب 89، ح 1: حدثنا أبي رحمةالله، قال: حدثنا سعد بن عبدالله، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن الحسن بن علي بن فضال، عن ثعلبة بن ميمون،....

عن عبدالرحمن بن مسلمة الجريري، قال: سألت أباعبدالله عليه السلام



[ صفحه 185]



عن قوله عزوجل: (يعلم خآئنة الأعين) [1] فقال:

ألم تر إلي الرجل ينظر إلي الشي ء و كأنه لا ينظر إليه، فذلك خائنة الأعين.


پاورقي

[1] سورة غافر، الآية: 19.


ابتغ الآخرة بعلمك


بحارالأنوار 2 / 158، ح 2: عن منية المريد: عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

من أراد الحديث لمنفعة الدنيا لم يكن له في الآخرة نصيب، و من أراد به خير الآخرة أعطاه الله خير الدنيا و الآخرة.



[ صفحه 137]




التوبة و أصنافها


[مصباح الشريعة 98 - 97، ب 44: قال الصادق عليه السلام:...].

التوبة حبل الله و مدد عنايته، و لابد للعبد من مداومة التوبة علي كل حال، و كل فرقة من العباد لهم توبة، فتوبة الأنبياء من اضطراب السر، و توبة الأولياء من تلوين الخطرات، و توبة الأصفياء من التنفيس، و توبة الخاص من الاشتغال بغير الله تعالي، و توبة العام من الذنوب، و لكل واحد منهم معرفة و علم في أصل توبته و منتهي أمره، و ذلك يطول شرحه ههنا.

فأما توبة العام فأن يغسل باطنه بماء الحسرة، و الاعتراف بجنايته دائما، و اعتقاد الندم علي ما مضي، و الخوف علي ما بقي من عمره، و لا يستصغر ذنوبه فيحمله ذلك الي الكسل، و يديم البكاء و الأسف علي ما فاته من طاعة الله، و يحبس نفسه عن الشهوات، و يستغيث الي الله تعالي ليحفظه علي وفاء توبته، و يعصمه عن العود الي ما أسلف، ويراوض نفسه في ميدان الجهل و العبادة، و يقضي عن الفوائت من الفرائض، و يرد المظالم، و يعتزل قرناء السوء، ويسهر ليله، و يظمأ نهاره، و يتفكر دائما في عاقبته، و يستعين بالله سائلا منه الاستقامة في سرائه و ضرائه، و يثبت



[ صفحه 99]



عند المحن و البلاء كيلا يسقط عن درجة التوابين، فان في ذلك طهارة من ذنوبه، و زيادة في عمله، و رفعة في درجاته، قال الله عزوجل: «فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين» [1] .


پاورقي

[1] سورة العنكبوت، الآية: 3.


هؤلاء الثلاثة


الخصال 1 / 87، ح 19: حدثنا حمزة بن محمد بن أحمد العلوي، عن علي بن ابراهيم بن هاشم، عن يعقوب بن يزيد عن ابن أبي عمير، عن الحسين بن عثمان، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

ان الله عزوجل يبغض الغني الظلوم، والشيخ الفاجر، والصعلوك المختال.

ثم قال: أتدري ما الصعلوك المختال؟

قال: فقلنا: القليل المال؟

قال: لا، هو الذي لا يتقرب الي الله عزوجل بشي ء من ماله.



[ صفحه 138]




آيا ائمه علم به غيب دارند؟


1- صفوان بن يحيي از يكي از دوستانش روايت مي كند كه گفت: امام صادق - عليه السلام - فرمود: به ما علم اولين و آخرين داده شده است.

مردي از اصحابش عرض كرد: فدايت شوم، آيا علم غيب نزد شما هست؟

حضرت فرمود: واي بر تو؛ من آگاه هستم به آنچه در پشت (و صلب) مردان و رحم زنان است.

واي بر شما؛ سينه هايتان وسيع باشد، چشمان شما خوب ببيند، و دلهاي شما خوب بگيرند، ما حجت خدا بر بندگان هستيم، و اين چيزي است كه سينه ي هر كسي - مگر مؤمن قوي كه قوت و نيرويش به اندازه ي كوههاي تهامة باشد - تاب و تحمل فراگيري آن را ندارد مگر اينكه خدا اجازه بدهد.

به خدا قسم؛ اگر بخواهم براي شما تمام ريگهاي روي كوه تهامه را بشمارم، چنين مي كنم، و شب و روزي نمي باشد مگر اينكه ريگها مي زايند، و افزايش پيدا مي كنند مانند اين انسانها (و مخلوقات).



[ صفحه 206]



به خدا قسم؛ پس از من آنچنان با هم دشمني مي كنيد كه همديگر را مي خوريد. [1] .

2- عمار ساباطي گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم آيا امام غيب مي داند؟

فرمود: نه، ولي هرگاه بخواهد بداند خدا آن را به او مي آموزد.

- توضيح: مقصود از علم غيب مورد سؤال علم غيب ذاتي است كه امام - عليه السلام - فرمود: آن مخصوص خدا است. [2] .


پاورقي

[1] مناقب آل ابي طالب 3: 374، بحارالأنوار: ج 26 ص 27 ح 28.

[2] اصول كافي: ج 1 ص 380 ح 41.


حديث 226


1 شنبه

من قصر عن شي ء عابه.

هر كس دستش به چيزي نرسد معيوبش مي شمارد.

بحار، ج 75، ص 228


بلوغ معرفته


ابن شهرآشوب: قال: أجاز في المنتهي الحسن الجرجاني في بصائر الدرجات بثلاثة طرق أنه دخل رجل علي الصادق عليه السلام فلمزه رجل من أصحابنا، فقال الصادق عليه السلام و أخذ علي شيبته: ان كنت لا أعرف الرجال الا بما أبلغ عنهم فبئست الشيبة شيبتي [1] .



[ صفحه 224]




پاورقي

[1] مناقب ابن شهرآشوب: ج 4 ص 238.


توبه


خداوند نهايت لطف را نسبت به آدميان دارد و مي خواهد كه هميشه مردم در راه راست و صحيح قدم بردارند و از وظيفه اي كه دارند، تخطي نكنند و در صورت ارتكاب گناه از ادامه ي آن دست برداشته، پرونده ي تاريك خود را به نور توبه روشن كنند.

هنگامي كه آدم خطاكار به خود آمد و از عواقب وخيم آن عمل ترسيد و از كرده ي خود پشيمان شد و تصميم گرفت كه خطاهاي گذشته ي خود را تكرار نكند و از خداوند طلب عفو كرد، خدا را خشنود ساخته است. امام عليه السلام مي فرمايد:

«ان الله عزوجل، يفرح بتوبة عبده المؤمن اذا تاب كما يفرح احدكم بضالته اذا وحدها». [1] .

خداوند به توبه ي بنده مؤمن خود شاد مي شود، همچنان كه يكي از شما با يافتن گمشده ي خود شاد مي شود.


پاورقي

[1] الكافي، ج 2، ص 436.


المجال الكلامي


و نجد في مجال الكلام، بروز شخصيات مؤثرة جدا، ممن تخرج من مدرسة الامام الصادق عليه السلام و نهلوا من نمير علمه كهشام بن الحكم، و مؤمن الطاق.

و لا بأس بذكر بعض مناظراتهم:


النزاع بين أهل الحديث و أهل الرأي


علي اثر النجاح الذي أحرزته الجمعيات السرية المنعقدة ضد النظام الاموي ، طلع نجم بني العباس ، و كان لهم نشاط سياسي في المجتمع لتحويل الحكم من البيت الاموي الي البيت العلوي ، و قد رفعوا شعار دعوتهم ( الي الرضا من آل محمد ) .

ولكن العباسيين قد نشطوا بالحيلة ، و تغلبوا في اصطناع المعروف لآل البيت عليهم السلام ولكنهم كانوا في حذر من العرب عامة و من أهل المدينة خاصة ، لأن أهل المدينة قد وقفوا علي حقيقة البيعة في الأبواء و أنها لآل علي عليه السلام دون بني العباس ، كما أنهم كانوا في طليعة من بايع محمد بن علي بن الحسن



[ صفحه 600]



( ذو النفس الزكية ) و في رقبة السفاح و المنصور بيعته ، فكيف يستقلان بالأمر و ينقضان تلك البيعة ؟

ولكن السفاح استطاع بمهارته استجلاب قلوب الموالي اليه بأساليب الرغبة و الرهبة ، و تثبيت قواعد ملكه علي أيدي الفرس عامة و الخراسانيين خاصة ، لأنه ما كان يأمن و ثبة العرب لجانب العلويين ، فهم في نظر عامة العرب و العباسيين أنصار بني علي لا أنصار بني العباس ، كما كانت سياستهم في بدء الدعوة قتل كل من يتكلم بالعربية في بلاد فارس .

و مضي السفاح و جاء المنصور الدوانيقي للحكم ، و هو ذلك الرجل الحديدي الذي يقتحم مواقع الخطر و لا يتهيب من اراقة الدماء ، و لا يقف أمامه حاجز و لا يردعه و ازع ديني في سبيل تركيز دعائم ملكه . ففتك بأهل البيت و من عارض حكمه من العباسيين أنفسهم ، و أبعد علماء المدينة ، و نصر الموالي ، و أوجد تلك المعركة القوية لفك وحدة المسلمين ، و هي معركة أهل الحديث و أهل الرأي . فقرب فقهاء العراق القائلين بالقياس ، و أحاطهم بعنايته ليحول أنظار الناس اليهم ، و الناس علي دين ملوكهم ، و بذلك تقل قيمة علماء أهل المدينة الذين هم أهل الفتيا الي حد كبير .

و في العهد العباسي نشطت الحركة العلمية ، و كان طبيعيا أن تنتعش العلوم في ظل سلطانهم ، لأنهم كانوا يدعون حقهم في الامامة ، و أنهم سلالة النبي ، ليمسكوا المبادرة بأيديهم و يحاربوا سواهم .

و علي رغم ذلك فقد نهض أئمة أهل البيت عليهم السلام و بقية العلماء لنشر العلم ، اذ وجد المسلمون كافة حرية الرأي ، و التف معظمهم حول أهل البيت لانتهال العلوم من موردهم العذب ، و كان الامام الصادق عليه السلام هو الشخصية التي يتطلع



[ صفحه 601]



اليها الناس يوم طلع فجر النهضة العلمية ، فحملوا عنه الي سائر الأقطار ، و قصده طلاب العلم من الأنحاء القاصية ، فضلا عن الدانية ، و فتحت مدرسته بتلك الفترة في المدينة المنورة و في الكوفة ، فكان المنتمون اليها ما يربو علي الأربعة آلاف طالب و تلميذ كما أسلفنا .

و هذا النشاط العلمي لا يروق للدولة العباسية الفتية التي قامت علي أنقاض الدولة الاموية ، و استولت علي الحكم بدون حق شرعي ، و انما أصبح في صالح العلويين .

و انتهز العباسيون النشاط العلمي بنطاقه الواسع ، و أخذوا يشجعون الفرق و المذاهب ، فكان في كل بلد امام له مذهب ينسب اليه ، و كثر عدد المذاهب ، الا أنه لم يكتب البقاء لأكثرها و اعتراها الانقراض ، و كان لمؤسسيها الذين كثر أتباعهم تأريخ مجيد و مكانة سامية ، ربما فاقوا في نظر معاصريهم و ذوي العلم منهم رؤساء المذاهب الذين وقفت قافلة الفقه عندهم ، و اقتصر استنباط الأحكام عليهم ، ولكن السياسة الزمنية و عوامل انتشار مذاهبهم عجزت عن مسايرة الظروف فلم يكتب لها البقاء ، و محيت من صفحة الوجود ، و لم يبق لأبناء السنة منها الا الأربعة من المذاهب:المالكي و الحنفي و الشافعي و الحنبلي .

أما المذاهب التي انقرضت فهي كثيرة ، نذكر منها:

1- مذهب عمر بن عبدالعزيز ، المتوفي 101 ه - 720 م .

2- مذهب الشعبي ، المتوفي 105 ه - 723 م .

3- مذهب حسن البصري ، المتوفي 110 ه .

4- مذهب الأعمش ، المتوفي 148 ه - 764 م .

5- مذهب الأوزاعي ، المتوفي 157 ه - 772 م .



[ صفحه 602]



6- مذهب سفيان الثوري ، المتوفي 161 ه - 777 م .

7- مذهب الليث ، المتوفي 175 ه .

8- مذهب سفيان بن عيينة ، المتوفي 198 ه - 814 م .

9- مذهب اسحاق ، المتوفي 223 ه .

10 - مذهب أبي ثور ، المتوفي 240 ه - 854 م .

11 - مذهب داود الظاهري ، المتوفي 270 ه - 832 م .

12 - مذهب محمد بن جرير ، المتوفي 310 ه - 923 م .

و غيرها من مذاهب المسلمين التي تتفق أحيانا و تفترق أحيانا في كثير من المسائل الشرعية ، و منهم من جعل في تعداد هذه المذاهب:مذهب عائشة ، مذهب ابن عمر ، مذهب ابن مسعود ، مذهب ابراهيم النخعي و مذهب عبدالله ابن أباض [1] ، و غيرهم .

و هكذا تري النزاع المذهبي قائما بعد أن كان علميا محضا ، أصبح مزيجا بالسياسية أو التعصب ، و تعددت عوامل التفرقة لتستند السلطة الي أقوي الفرقاء ، و اتسع نطاق الخلاف ، فتري مالك بن أنس يحط من كرامة العراقيين و يتحامل عليهم و يلعنهم .

و أكثروا القيل و القال و الايراد و الجواب و تمهيد طرق الجدل في الفقه ، لا سيما بين مذهب الشافعي و مذهب أبي حنفية ، فترك الناس الكلام و فنون العلم و أقبلوا علي المسائل الخلافية بين الشافعي و أبي حنيفة علي الخصوص ، و تساهلوا في الخلاف مع مالك و سفيان الثوري و أحمد بن حنبل و غيرهم .



[ صفحه 603]



و مهما يكن من أمر فقد تعصب كل فريق الي بلده و تنابزوا ، و عير أهل المدينة بسماع الغناء ، و أهل مكة بالمتعة ، و أهل الكوفة بالنبيذ ، و استندت عصبية كل قوم لبلادهم ، و حملتهم عصبيتهم علي وضع الأخبار في مدح قومه و بلده و ذم مقابله ، و عظم الانشقاق بين الطائفتين:أصحاب الرأي و القياس و أصحاب الحديث ، و بالطبع ان الكوفة تضعف عن مقابلة الحجاز ، ولكن السياسة الزمنية اقتضت أن تكون الي جانب أهل الرأي ، لا حبا لهم ، ولكن بغضا لأهل الحديث أهل المدينة ، و أصبح لكل جانب أنصار و متعصبون .

و قد طغت موجة التعصب بين المذاهب السنية حتي أصبح التكتم بالمذهب لازما . يقول أبوبكر محمد بن عبدالباقي المتوفي سنة 535 ه و كان حنبليا:



احفظ لسانك لا تبح بثلاثة

سن و مال ما استطعت و مذهب



فعلي الثلاثة تبتلي بثلاثة

بمكفر و بحاسد و مكذب



و يعطينا الزمخشري صورة واضحة من صور الخلاف و شدة التطاحن بين المذاهب و طعن البعض علي البعض بقوله:



اذا سألوا عن مذهبي لم ابح به

و أكتمه كتمانه لي أسلم



فان حنفيا قلت قالوا بأنني

ابيح الطلي و هو الشراب المحرم



و ان شافعيا قلت قالوا بأنني

ابيح نكاح البنيت و البنت تحرم



و ان مالكيا قلت قالوا بأنني

ابيح لهم أكل الكلاب و هم هم



و ان قلت من أهل الحديث و حزبه

يقولون تيس ليس يدري و يفهم [2] .



[ صفحه 604]



فكان مالك بن أنس في طليعة أهل الحديث و أنصاره و منهم سفيان الثوري و أصحابه . و زعيم أهل الرأي هو أبوحنيفة و أصحابه و كثير من فقهاء العراق .

فالشافعي أخذ عن مالك و أصحابه ، و أحمد بن حنبل المتوفي سنة 241 ه - 820 م أخذ عن الشافعي المتوفي في سنة 204 ه و أصحابه .

و انما سموا أصحاب الحديث لأن عنايتهم بتحصيل الأحاديث و نقل الأخبار و بناء الأحكام علي النصوص و لا يرجعون الي القياس ، و تبعهم أصحاب الشافعي ، وهم:اسماعيل بن يحيي المزني و الربيع بن سليمان الجيزي و حرملة بن يحيي و أبويعقوب البويطي و ابن الصباغ و ابن عبدالحكم المصري و أبوثور ، و غيرهم .

و أما أصحاب الرأي ، فهم:أبوحنيفة النعمان بن ثابت ، و أصحابه:محمد ابن الحسن الشيباني و أبويوسف القاضي و زفر بن الهذيل و الحسن بن زياد اللؤلؤي و أبومطيع البلخي و بشر المريسي ، فهؤلاء عرفوا بأهل الرأي ، و قالوا:ان الشريعة معقول المعني و لها اصولها يرجع اليها .

و بهذا افترقت الامة الي فرقتين:أهل حديث و أهل رأي ، و أهل المدينة و أهل الكوفة ، مع العلم ان أهل الكوفة لا يقاسون بأهل المدينة في الحديث ، فكان القياس عندهم أكثر و عليه يبنون غالب فتاواهم .

هذه الخطوط العريضة للتنازع المذهبي ، و قد لعبت السياسة الزمنية دورها في تغذيته و تنشيطه .



[ صفحه 605]




پاورقي

[1] تأريخ الفتح العربي في ليبيا:106.

[2] الكشاف ؛ الزمخشري 573:2 ، الطبعة القديمة ، و حذفت من الطبعة الجديدة.


تهجده و دعاؤه


لئن فات الامام الصادق عليه السلام معاينة عبادة جديه، رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و أميرالمؤمنين عليه السلام، فقد شاهد عبادة جده علي بن الحسين عليهماالسلام، الذي لقب بها، فصار لا يعرف الا بزين العابدين، و السجاد، و ذي الثفنات.

و الامام الصادق غصن الشجرة العلوية، و فرع من الدوحة الهاشمية، و قد تحدث أصحاب السير و التأريخ عن عبادته، و كتبوا الكثير عنها.

قال كمال الدين محمد بن طلحة الشافعي: [الامام جعفرالصادق عليه السلام] من عظماء أهل البيت و ساداتهم. ذو علوم جمه، و عبادة موقرة، و أوراد متواصلة، و زهادة بينة، و تلاوة كثيرة. يتبع معاني القرآن الكريم، و يستخرج من بحر جواهره، و يستنتج عجائبه، و يقسم أوقاته علي الطاعات بحيث يحاسب نفسه. رؤيته تذكر بالآخرة، و استماع كلامه يزهد في الدنيا، و الاقتداء بهديه يورث الجنة [1] .

و قال أبوالفتح الاربلي:



[ صفحه 594]



[الامام الصادق] وقف نفسه الشريفة علي العبادة، و حبسها علي الطاعة و الزهادة، و اشتغل بأوراده و تهجده و تعبده [2] .

و قال أبونعيم الاصبهاني: أقبل [الامام الصادق] علي العبادة و الخضوع، و آثر العزلة و الخشوع [3] .

و قال سبط ابن الجوزي: قال علماء السير: كان [الامام الصادق] قد اشتغل بالعبادة عن طلب الرئاسة [4] .

و قال سيد الأهل في صفته: [الامام الصادق] يعلم الزهاد زهدا... الخ [5] .

و قال مالك بن أنس - امام المذهب -: جعفر بن محمد، اختلفت اليه زمانا، فما كنت أراه الا علي احدي خصال ثلاث: اما مصل، و اما قائم، و اما يقرأ القرآن [6] .

قال منصور الصيقل: رأيت أباعبدالله عليه السلام ساجدا في مسجد النبي صلي الله عليه و آله و سلم، فجلست حتي أطلت، ثم قلت: لاسبحن ما دام ساجدا، فقلت: «سبحان الله ربي و بحمده، أستغفر الله ربي و أتوب اليه» ثلاثمائة و نيفا و ستين مرة، فرفع رأسه [7] .

هذه عبادته و هذا تهجده و دعاؤه، و اليك نماذج من دعائه:



[ صفحه 595]




پاورقي

[1] مطالب السؤول2 : 55.

[2] كشف الغمة: 240.

[3] حلية الأولياء3 : 192.

[4] تذكرة الخواص: 192.

[5] كتابه: جعفر بن محمد: 6.

[6] تهذيب التهذيب2 : 105.

[7] أعيان الشيعة 4 ق2 : 138.


ابو محمد الفراء


أبو محمد الفراء.

محدث. روي عنه محمد بن أبي عمير.

المراجع:

معجم رجال الحديث 22: 41. تنقيح المقال 3: قسم الكني 33. خاتمة المستدرك 868. جامع الرواة 2: 414.


سليمان بن هارون الأزدي


سليمان بن هارون الأزدي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 207. تنقيح المقال 2: 66. خاتمة المستدرك 810. معجم رجال الحديث 8: 283. جامع الرواة 1: 384. نقد الرجال 162. مجمع الرجال 3: 170. منتهي المقال 154. منهج المقال 175.


محمد بن سنان بن طريف (الهاشمي)


محمد بن سنان بن طريف، وقيل عبد الرحمن الهاشمي بالولاء.

محدث إمامي، وكان يعد باب الإمام عليه السلام. روي عنه أخوه عبد الله بن سنان، والحسن بن محبوب.

المراجع:

رجال الطوسي 288. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 129. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 163 و 164. نقد الرجال 311. جامع الرواة 2: 128. مجمع الرجال 5: 231. المناقب 4: 280. تأسيس الشيعة 410 في ترجمة عبد الرحمن بن



[ صفحه 99]



الحجاج. منهج المقال 300. جامع المقال 88.