بازگشت

شاگردان هشام بن حكم


هشام در مكتب جعفري به پايه اي بود كه امام صادق (ع)، محققان مشتاق ورود به مكتبش را، به او راهنمايي مي كرد، و امر تعليم آنان را بدو مي سپرد، و ايشان را به شاگردي هشام فرمان مي داد.

مرحوم كليني، در اصول كافي، و مرحوم صدوق، در كتاب توحيد، داستان آن زنديق مصري را نقل كرده اند كه چون سخناني از امام صادق (ع) شنيده بود به مدينه آمد تا با حضرت مناظره كند. پس از شرفيابي و مباحثه ايمان آورد؛ و سپس از حضرت تقاضا نمود كه او را به شاگردي بپذيرد. حضرت به هشام فرمود: اي هشام بن حكم! او را نزد خود دار و تعليمش ده. و هشام كه معلم ايمان اهل مصر و شام بود، او را تعليم داد تا عقيده اي نيكو يافت و امام صادق (ع) را پسند آمد. [1] .

هشام بن حكم علاوه بر اينكه از بزرگ ترين متكلمين قرن دوم هجري بوده، به فرموه شيخ مفيد، از فقهاي اصحاب و راويان موثق نيز شمرده شده، لذا گذشته از اين كه در علوم عقلي شاگرداني داشته، در علوم نقلي هم گروهي از وي استفاده برده و از او نقل حديث كرده اند، كه نام آنها در كتب فقه و حديث آمده است. [2] .

اينك به معرفي چند تن از شاگردان او مي پردازيم:

اول - ابواحمد، محمد بن ابي عمير، زياد بن عيسي ازدي (متوفي 217 هجري): از فقهاي اصحاب اجماع [3] ، جليل القدر، و داراي منزلتي عظيم نزد شيعه و سني است، و عامه و خاصه تصديق وثاقت و جلالت او را نموده اند [4] او عابدترين و پارساترين مردم زمان خود بوده است [5] ؛ و درك محضر حضرت كاظم حضرت رضا و حضرت جواد عليهم السلام را



[ صفحه 436]



نموده؛ و در راه تشيع رنج بسيار ديده، و در زمان هارون و مأمون تحت تعقيب، شكنجه و فشار قرار گرفته، و تازيانه خورده، و مدتي از عمر خود را در زندان گذرانيده است [6] تصنيفات او را نود و چهار كتاب برشمرده اند. [7] .

ابن ابي عمير از كساني است كه پيوسته در محضر هشام بن حكم حاضر بوده:

سري بن ربيع گويد: ابن ابي عمير كسي را كه (در علم و فضل) همتاي هشام بن حكم نمي دانست، و هيچ گاه از محضر او غايب نبود... [8] .



[ صفحه 437]



در كتب فقه و حديث روايات بسياري از هشام، از طريق ابن ابي عمير، نقل شده است. [9] .

شيخ طوسي (ره)، به «اصل» هشام بن حكم كه از اصول اربعمائه است، دو طريق دارد كه هر دو طريق به ابن ابي عمير منتهي مي شود. [10] .

دوم - ابومحمد، صفوان بن يحيي بجلي كوفي (متوفي 210 هجري): ثقه اي بلند مرتبه و از اصحاب اجماع است. او را موثق ترين و عابدترين مردم زمان خودش دانسته اند [11] او از رجال اصحاب امام هفتم (ع) شمرده شده، و نزد امام هشتم (ع) منزلتي شريف داشته وكيل آن حضرت و حضرت جواد (ع) بوده است. او از چهل تن از اصحاب امام صادق (ع) روايت نموده، و سي كتاب تصنيف كرده است. [12] .

ابن نديم، در فهرست، در بخش فقهاي شيعه و تصانيف آنان، از او ياد كرده و نام پاره اي از كتب وي را اين چنين آورده است: كتاب شراء و بيع، كتاب تجارات، كتاب محبت و وظائف، كتب فرائض، كتاب وصايا، كتاب آداب، و كتاب بشارات المؤمن. [13] .

صفوان نيز از روايان هشام بوده، و يكي از دو طريق شيخ طوسي به «اصل» هشام، به صفوان بن يحيي نيز منتهي مي شود. [14] .

سوم - يونس بن عبدالرحمن: از اصحاب اجماع، داراي منزلتي عظيم، و از فقهاي بزرگ شيعه و محدثين و مؤلفين به نام جهان تشيع است.

ابن نديم در فهرست، تحت عنوان فقهاي شيعه و مصنفين كتب فقه و اصول آن، از يونس بن عبدالرحمن نام برده و مي گويد: يونس از اصحاب حضرت موسي بن جعفر (ع) و



[ صفحه 438]



علامه زمان خود بود. او بر مبناي مذهب شيعه تصنيف و تأليف بسياري داشته است. [15] .

شيخ طوسي (ره)، براي وي بيش از سي كتاب نقل كرده است. [16] .

يونس را از شاگردان هشام شمرده اند. او از جمله محدثيني است كه از هشام نقل حديث نموده اند. [17] .

چهارم - نضر بن سويد صيرفي كوفي، از ثقات اصحاب امام كاظم (ع)، و مشهورين به عدالت و صحت حديث مي باشد [18] علماي رجل جملگي او را توثيق نموده اند، و گفته اند كه او داراي كتابي بوده است. [19] .

نضر بن سويد نيز از جمله كساني است كه از هشام روايت نموده اند. [20] .

پنجم - نشيط بن صالح بن لفافه [21] عجلي: از اصحاب امام صادق (ع)، و امام كاظم (ع)، و از خدمتگزاران امام هفتم (ع) و راويان آن حضرت بوده، كه اكثر دانشمندان علم رجل، مانند: نجاشي، علامه حلي، و ابن داود او را توثيق كرده اند [22] و شيخ طوسي، و نجاشي و ابن شهر آشوب به كتابي كه از وي نقل شده، اشاره كرده اند. [23] .

نشيط نيز از جمله كساني است كه از هشام نقل حديث كرده اند. [24] .

ششم - ابوالحسن، علي بن منصور، كوفي، ساكن بغداد:

نجاشي گويد: او در علم كلام شاگرد هشام بن حكم بوده، و كتبي دارد كه از آن جمله كتاب التدبير، در توحيد و امامت، مي باشد. [25] .



[ صفحه 439]



و نيز نجاشي، در ترجمه هشام بن حكم، آن گاه كه از كتب هشام نام مي برد، مي گويد: كتاب التدبير از گفته هاي هشام بن حكم است كه علي بن منصور آن را جمع كرده است. [26] .

علي بن منصور نيز از جمله راويان هشام مي باشد. [27] .

هفتم - ابوجعفر، محمد بن خليل سكاك [28] .

شيخ طوسي (ره)، گويد: محمد بن خليل، معروف به سكاك، از متكلمين، و از اصحاب هشام بن حكم، و شاگرد وي بوده است، و با او در اموري مخالفت كرده جز در اصل امامت. براي او كتبي است كه از جمله آنهاست: كتاب معرفت، كتابي در استطاعت، كتابي در امامت، و كتاب رد بر كسي كه امامت را به نصر نمي داند. [29] .

نجاشي گويد: محمد بن خليل بغدادي، سكاك بوده، و صاحب هشام بن حكم، و شاگرد وي مي باشد و از او استفاده كرده است. براي سكاك كتبي است كه از جمله آنها كتابي است در امامت و كتابي كه آن را توحيد ناميده، ليكن آن كتاب تشبيه است نه توحيد. [30] .

از كلام شيخ طوسي (ره)، استفاده مي شود كه سكاك امامي و شيعه بوده، چه در اصل امامت با هشام بن حكم موافق بوده است. [31] .

فضل بن شاذان گويد: هشام بن حكم، رحمه الله، كه درگذشت، يونس بن عبدالرحمن جانشين او گشت، وي در رد مخالفين كوشا بود. و چون يونس بن عبدالرحمن درگذشت، جانشيني جز سكاك بر جاي نگذاشت، وي نيز در رد مخالفين جديت داشت، تا اينكه سكاك، رحمه الله، هم درگذشت، و من بعد از آنان جانشين ايشانم. [32] .

مرحوم مامقاني گويد: ممكن است كتاب توحيد سكاك مشتمل بر اموري بوده كه به



[ صفحه 440]



نظر بعضي از قدما مفيد تشبيه باشد، چون قدما به مختصر چيزي كه بر خلاف مذاقشان بود نسبت مي دادند، چنانكه به همين نحو نسبت غلو به اشخاص مي دادند. چگونه مي شود جانشين يونس بن عبدالرحمن كه در رد مخالفين جديت داشته قائل به تشبيه باشد؟ و چگونه ممكن است به كسي كه شخصي چون فضل بن شاذان به جانشيني و شاگردي او اعتراف مي كند و براي او طلب رحمت مي نمايد، چنين نسبتي داد؟ حق آن است كه بگوييم او امامي بوده و از ممدوحين مي باشد. [33] .


پاورقي

[1] مشروح روايت در اصول كافي، ج 1، ص 57 و كتاب توحيد، ص 213 و احتجاج طبرسي، ج 2، ص 74.

[2] رجوع شود به جامع الروات، ج 2، ص 314 - 313.

[3] برخي ابن ابي عمير را افقه از يونس بن عبدالرحمن دانسته اند؛ با توجه به اين كه از فضل بن شاذان روايت شده كه مي گفت: در اسلام، افقه از سلمان فارسي نشو و نما نكره است، و پس از سلمان، افقه از يونس بن عبدالرحمن نبوده است (جامع الروات، ج 2، ص 51 - تنقيح المقال، ج 3، ص 62 - تحفة الاحباب، ص 310).

[4] رجال نجاشي، ص 229.

[5] ابن ابي عمير به طول سجده، كه غايت خضوع و منتهاي عبادت و اقرب حالات بنده نزد پروردگار و اشد اعمال بر ابليس است، معروف و مورد توجه بوده، و او در اين عمل به امام زمانش، حضرت موسي بن جعفر (ع) «حليف السجدة الطويلة»، اقتدا كرده بود. او پس از نماز صبح براي سجده شكر پيشاني بر زمين مي گذاشت و تا ظهر سر از سجده بر نمي داشت. (تحفةالاحباب، ص 312.).

[6] در زمان رشيد، ابن ابي عمير را به علت تشيع، سندي بن شاهك در حضور هارون، يكصد و بيست چوب زده و به زندانش افكند، و سرانجام پس از گرفتن يكصد و بيست و يكهزار درهم از او، آزادش ساخت.

و نزد مأمون سعايت كردند و گفتند كه ابن ابي عمير اسامي شيعيان ساكن در عراق را مي داند. مأمون او را احضار كرد تا نام شيعيان را بگويد، او از ذكر نام شيعيان خودداري كرد. مأمون دستور داد او را برهنه كردند و آويختند و صد تازيانه بر بدنش زدند.

وقتي عدد تازيانه ها به صد رسيد، درد او را بي طاقت كرده و كار به جايي رسيد كه خواست نام شيعيان را بگويد كه صداي محمد بن يونس بن عبدالرحمن به گوشش رسيد كه مي گفت: اي محمد بن ابي عمير! موقف خود را در پيشگاه پروردگار يادآور. پس به آن سخن نيرو يافت و شكيبايي گزيد و از بردن نام شيعيان خودداري نمود تا آن كه خداوند او را نجات داد.

و نيز گفته اند كه مأمون براي اينكه محمد بن ابي عمير قضاوت را بپذيرد، وي را به زندان انداخت و مدت چهار سال در زندان بود. خواهرش (دو خواهر او به نام هاي سعيده و آمنه هر دو از روات حديث به حساب آمده اند) كتابهاي او را دفن كرد، و مدت چهار سال نوشته هاي او زير خاك ماند و پوسيد (و گفته اند كه كتاب ها را در غرفه اي نهاد باران بر آن ها باريد و از دست رفت). لاجرم ابن ابي عمير روايات را بطور ارسال نقل مي كرد و بدين جهت فقهاي شيعه مراسيل او را مانند مسانيد پذيرفتند. بالجمله، آنچه از رواياتش باقي ماند همان مقداري بود كه در حافظه وي باقي مانده بود و آنها را نوادر مي گويند. و پاره اي هم قبلا از حبس در دست مردم قرار گرفته بود (تنقيح المقال، ج 3، ص 62، رديف 10272 و تحفة الاحباب، ص 311.).

[7] پاره اي از كتب وي عبارتند از: كتاب مغازي، كتاب بدا، كتاب احتجاج در امامت، كتاب حج و كتاب فضائل حج، كتاب متعه، كتاب استطاعت در رد قدريه و جبريه، كتاب مبدء، كتاب امامت، كتاب نوادر كه كتاب بزرگي است، كتاب ملاحم، كتاب يوم و ليله، كتاب صلوة، كتاب مناسك حج، كتاب صيام، كتاب اختلاف حديث، كتاب معارف، كتاب توحيد، كتاب نكاح، كتاب طلاق، و كتاب رضاع (تنقيح المقال، ج 3، ص 62، رديف 10272).

[8] اصول كافي، ج 1، ص 338.

[9] جامع الروات، ج 2، ص 314.

[10] فهرست طوسي، ص 355.

[11] شيخ طوسي در فهرست فرموده: صفوان، موثق ترين و عابدترين مردم زمان خود بوده و در هر شبانه روزي صد و پنجاه ركعت نماز مي گزاشت و در هر سالي سه ماه روزه مي گرفت و سه دفعه زكات مال مي داد و اين به جهت آن بود كه با عبدالله بن جندب و علي بن نعمان در بيت الله الحرام عهد بسته بودند كه هر كدام كه از دنيا رفتند آنكه بعد زنده بماند نماز و روزه و حج و زكات به نيابت او تا زنده باشد به جا آورد. اتفاقا عبدالله و علي پيش از صفوان از دنيا رفتند، لاجرم صفوان موافق عهد خود نماز و روزه و حج و زكات و ساير اعمال خيريه كه براي خود به جاي مي آورد، براي ايشان نيز تا زنده بود به عمل مي آورد. (تحفةالاحباب، ص 147).

[12] جامع الروات، ج 1، ص 413 - تنقيح المقال، ج 2، ص 100 - تأسيس الشيعه، ص 310.

[13] فهرست ابن النديم، ص 311.

[14] فهرست طوسي، ص 355 - جامع الروات، ج 2، ص 313.

[15] فهرست ابن النديم، ص 309.

[16] فهرست طوسي، ص 367.

[17] جامع الروات، ج 2، ص 314.

[18] جامع الروات، ج 2، ص 292 - الامام الصادق، اسد حيدر، ج 3، ص 86.

[19] تنقيح المقال، ج 3، ص 270.

[20] جامع الروات، ج 2، ص 314.

نضر بن سويد، راوي حديث مشهور، سؤال هشام درباره اسماءالهي و اشتقاقشان از امام صادق (ع)، مي باشد (اصول كافي، ج 1، ص 89 - توحيد صدوق، ص 154).

[21] ظاهرا لفافه نام جده اوست.

[22] تنقيح المقال، ج 3، ص 267، رديف 12436.

[23] فهرست طوسي، ص 347 - رجال نجاشي، ص 303 - معالم العلماء، ص 113.

[24] جامع الروات، ج 2، ص 290.

[25] رجال نجاشي، ص 176.

[26] رجال نجاشي، ص 304.

[27] توحيد صدوق، ص 212 و 213 - داستان شرفيابي زنديق مصري حضور امام صادق (ع) و ايمان آوردن او بعد از مباحثه، از روايات علي بن منصور از هشام مي باشد.

[28] در فهرست ابن النديم، ص 250، و در ملل و نحل شهرستاني، ج 1، ص 329، به جاي سكاك، «شكال» ثبت شده است.

[29] فهرست طوسي، ص 292 - معالم العلماء، ص 85، تأسيس الشيعه، ص 362.

[30] رجال نجاشي، ص 231.

[31] رجال كبير، ص 295 - جامع الروات، ج 2، ص 112 - تنقيح المقال، ج 3، ص 115.

[32] جامع الروات، ج 2، ص 112.

[33] تنقيح المقال، ج 3، ص 115، رديف 10674.

به غير از هفت نفري كه شرح حال آنان ذكر شد، در جامع الروات، ج 2، ص 314، نامهاي: علي بن بلال، احمد بن عباس، عباس بن عمرو الفقيمي، علي بن معبد، عبدالعظيم، عبدالله بن مغيره، و فضل بن شاذان بن عنوان روايان احاديث از هشام، ذكر شده است. و در تنقيح المقال (ج 3، ص 300) نيز، يونس، حسن بن علي وشاء، حاد بن عثمان، برقي، علي بن حكم جزء راويان هشام آورده شده اند.


بين هشام و الفرزدق الشاعر


حج هشام قبل أن يلي السلطنة فطاف بالبيت و لم يتمكن من استلام الحجر من شدة الزحام، فنصب له منبر و جلس عليه، و أهل الشام حوله، و بينما هو كذلك اذا أقبل الامام علي بن الحسين زين العابدين (عليه السلام) فانفرج الناس له و صاروا سماطين، اجلالا و هيبة و احتراما، فعظم علي هشام و غاضه ذلك و قال: من هذا؟! - استنقاصا له - و كان الفرزدق حاضرا فقال: أنا أعرفه.

فقال هشام: من هو؟

فأنشأ الفرزدق قصيدته المشهورة التي يقول مطلعها:



هذا الذي تعرف البطحاء وطأته

و البيت يعرفه و الحل و الحرم



هذا ابن خير عباد الله كلهم

هذا التقي النقي الطاهر العلم



الي آخر القصيدة.

فغضب هشام و أمر بسجن الفرزدق.



[ صفحه 500]




شهدا از نوادگان عقيل


ابوالفرج اصفهاني مي گويد: شهدا از احفاد و نوادگان عقيل كه آنها هم در حادثه عاشورا به شهادت رسيده اند عبارت بودند از:

1 ـ محمد بن مسلم بن عقيل، كه مادرش كنيز و قاتلش فردي است به نام لقيط بن اناس جهني.

2 ـ عبدالله بن مسلم بن عقيل، مادر وي رقيه دختر امير مؤمنان و قاتل وي طبق نقل مدائني شخصي است به نام عمرو بن صبيح.

3 ـ محمد بن ابي سعيد بن عقيل، (يكي از فرزندان عقيل ابوسعيد ملقب به احول بود كه فرزند او به نام محمد جزء شهدا در كربلا مي باشد.)

4 ـ جعفر بن محمد بن عقيل، ابوالفرج از ابن حمزه نقل مي كند: يكي از نواده هاي عقيل، كه در كربلا به شهادت رسيده است، جعفر بن محمد بن عقيل است كه به همراه محمد بن ابي سعيد كشته شد. [1] .

5 و6 ـ محمد و ابراهيم فرزندان مسلم بن عقيل، گذشته از چهار تن از احفاد عقيل



[ صفحه 273]



ابن ابي طالب كه ابوالفرج اصفهاني از آنها ياد كرده و به نام معرفي نموده است.

بنا به نقل مرحوم شيخ صدوق (رحمه الله) در امالي در ضمن يك روايت مفصل، در جريان عاشورا، دو تن از فرزندان مسلم بن عقيل به نام محمد و ابراهيم به اسارت گرفته شده و پس از يكسال كه در كوفه زنداني بودند، با طرز فجيع به شهادت رسيده و به پدر و دو برادر شهيد خود ملحق گرديده اند. [2] .

طبق اين آمار كه ملاحظه فرموديد، مجموع اولاد عقيل كه در حادثه عاشورا به فيض شهادت نايل گشتند، بالغ بر دوازده نفر است كه شش تن از فرزندان و شش تن ديگر از احفاد و نوادگان اين «ابوالشهدا» مي باشد.



[ صفحه 277]




پاورقي

[1] ولي او احتمال مي دهد كه شهادت وي در جنگ «حره» و پس از جريان عاشورا واقع شده است.

[2] امالي صدوق، مجلس 19.


اسماعيل بن عبدالرحمن


ابن أبي كريمة السدي الكوفي. ذكره الشيخ من أصحاب الامام علي بن الحسين عليه السلام كما عده من أصحاب الامام الباقر عليه السلام و قال: انه أبومحمد القرشي المفسر الكوفي [1] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي.


آداب المتعلم


و وضع (ع) البرامج الرائعة لآداب المتعلمين يقول (ع): «اذا جلست الي عالم فكن علي أن تسمع أحرص منك علي أن تقول: و تعلم حسن الاستماع كما تتعلم حسن القول، و لا تقطع علي أحد حديثه...» [1] .


پاورقي

[1] ناسخ التواريخ 2 / 205.


چهار كلمه را بياموزيد


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي عزوجل به آدم عليه السلام وحي فرمود: من همه سخن را در چهار كلمه براي تو گرد مي آورم. عرض كرد: پروردگارا! آن چهار كلمه چيست؟ فرمود: يكي از من است، يكي از تو، يكي به رابطه من و تو مربوط مي شود و يكي به رابطه ميان تو و مردم.

آن كه اختصاص به من دارد، اين است كه مرا بندگي كن و چيزي را شريكم نگرداني. آن كه اختصاص به تو دارد، اين است كه هر كاري انجام دهي به سبب آن



[ صفحه 143]



تو را سزا و پاداش دهم كه بيش از هر چيز به آن محتاجي، آن كه به رابطه ي ميان من و تو مربوط مي شود، اين است كه تو دعا كني و من اجابت كنم و آن كه به رابطه ي ميان تو و مردم مربوط مي شود، اين است كه براي مردم آن بپسندي كه براي خود مي پسندي. [1] .


پاورقي

[1] خصال: 243 / 98، همان، همان، 19572.


مورچه گان و مرغان


فرمود اي مفضل مورچه حقير و صغير را مورد توجه قرار داده ببين در آن نقصي پيدا مي كني خداوند آنچه صلاح آن حيوان بوده به او عنايت فرموده است اين حسن تدبير و لطف تصوير از كجاست؟ اين حيوان به اين كوچكي و اين همه قدرت الهي كه در آن وديعه سپرده شده جمعيت آنها و اجتماع آنها براي تهيه منزل و كسب و تحصيل رزق و روزي و تقسيم بندي آنها در كارها و اطاعت آنها از رهبر و پيشواي خودشان و اتفاق و اتحاد آنها براساس حفظ اجتماع از الطاف خفيه الهي است كه به اين مورچگان الهام مي گيرد - چگونه دانه جمع كنند چگونه مسكن بسازند و اگر رطوبتي در خانه آنها پيدا آيد به اتفاق دانه ها را بيرون مي برند تا آفتاب بخورد و خانه بخشكد باز به جاي خود كه خشك شده انتقال مي دهند مورچگان اكثر خانه هاي خود را در زمينهاي بلند مي سازند كه محل عبور و مرور سيل نباشد مبادا غرق شوند اين ها بدون عقل و تفكر است بلكه به الهام خفيه خالق متعال است كه آنها را آفريده و به مصالح خود راهنمائي نموده است.



[ صفحه 331]



(اخيرا راجع به زندگاني مورچگان يكي از متفكرين ملل غربي به نام موريس مترلينگ شرحي مفصل اطراف زندگاني اين حيوان نوشته است كه موچه داراي چه نظم و انضباطي در عمران و آبادي و چه هوشي در كار و كسب رزق و روزي خود نشان مي دهد. و از آن مهمتر موريانه است كه تشكيلات سوق الجيشي او از تمام دول عالم بشري مجهزتر و قوي تر است كه درباره آن هم كتابي نوشته اند و آيا اين الهامات خفيه الهي نيست كه آنها را در عالمي مخصوص به سازماني مرتب و تشكيلاتي محكم و مبرم رهبري مي فرمايد.


امام صادق و ملهم كيميا


وقتي به آثار و عمليات فني و ابداع و اختراع جابر بن حيان برخورد مي كنيم آن وقت اعتراف مي كنيم كه معلم او معلم اول و شديد القوي بوده و همان كسي است كه جابر بن حيان به شاگرديش افتخار نموده يعني حضرت امام جعفر صادق عليه السلام است.

بسياري از مستشرقين و فيزيسين ها و شيميست هاي اروپا اذعان و اعتراف كرده اند كه جابر از پيشوايان علوم و فنون است.

روسكا آلماني مي گويد: من گمان مي كنم اين فكري كه به جابر تلقين و تعليم شده از جعفر است و آن مرد شيميستي بوده زيرا ممكن نيست كسي بدون اطلاع شيميائي و تعاطي فني و عمل صنعتي داروسازي و تجزيه و تحليل مواد و عناصر بتواند چنين نظريات و تعليماتي را بياموزد يا بگوئيم يك معلمي داشته كه در اين فن مهارتي داشته است و او تلقين مي كرده آنچه مسلم است جابر علم كيميا «شيمي- فيزيك - مكانيك» را از جعفر بن محمد صلي الله عليه و آله و سلم چنانچه خودش مي گويد فراگرفته است و استادش اطلاعات وسيعي در اين فنون داشته.

لميارد انگليسي مي گويد: معلم جابر داري غرايز علمي و فني بوده كه توانسته چنين دستورات را به او بدهد جابر خودش مي گويد من اين اسناد علمي را از استادم امام جعفر صادق عليه السلام فرا گرفتم.

لميارد در كتاب خود كه به انگليسي به نام «صنعت كيميا» نگاشته مي نويسد جعفر الصادق ملهم كيميا به جابر بن حيان بوده است و بين او و استادش يك رابطه نزديكي مشحون بر صداقت



[ صفحه 344]



و امانت بوده و يك ارتباط كامل روحي داشته اند.

اسماعيل مظهر در رساله خود به نام جابر در تاريخ تحول فكري مي نويسد: امام جعفرصادق در مدينه به جابر بن حيان درس كيميا و علوم و فنون طبيعي را آموخته و آن شهر مدرسه بزرگي بود كه همه علوم در آن تدريس مي شد و يكي از آن شيمي و فيزيك و مكانيك است كه در اصطلاح آن روز به كيميا تعبير شده است - اين علم و فن بين يك دسته از مردم معتكف و گوشه نشين معمول بوده كه بعد از آنها به صوفي تعبير شد در حالي كه صوفي عرفي غير از اين طبقه صوفي به معني منزوي معتكف عامل به فنون غريبه بودند و اكثر آنها اصطلاحات شيميائي را در اشعار خودشان هم ذكر مي كردند.

او مي گويد جعفر بن محمد طريقه عملي شيمي را داشته است و در باطن عمل مي كرده در ظاهر درس مي داده است و از اينكه جابر بن حيان هم به جابر صوفي معروف بوده چنان در مقدمه كتاب السموم به نقل ابن قفطي در تاريخ الحكماء مي نويسد - شيمي است و كيمياگر و داروساز بوده است و چون هر صوفي هم ناگزير تابع و مريد شيخي است و ترديدي نيست كه جابر مريد اما جعفرصادق عليه السلام بوده پس ملهم كيميا مراد او بوده است.

از تأليفات جابر بن حيان مقداري به نقل اسماعيل مظهر در كتابخانه احمديه در حلب و مقداري در تكيه قاهره موجود است و چون اكثر به اصطلاحات عملي و داروسازي او آشنا نبودند اين كتب تاكنون مخطوظ باقي مانده و چاپ نشده است.

هولميارد استاد بزرگ دانشگاه گلفتن در برستيل كه در فنون كيميا تأليفاتي به انگليسي دارد يك رساله ي به نام جابر بن حيان در سال 1928 در پاريس منتشر كرد و در آن اجمالي از شهر حال جابر را نوشت.

مستشرق معروف تشكوسلافا كي ب كراوس كه در قدرت فكري خود بي نظير بوده و بالاخره خودكشي كرد مقداري از رسائل جابر بن حيان را در قاهره تحت عنوان شرح حال جابر نام برده است و او مي نويسد بين جابر و جعفر استادش يك رابطه روحي استاد و شاگردي بود و چون جابر استعداد كافي براي گرفتن اين فنون داشته جعفر هم همه فنون خود را به او آموخته است و او نقل مي كند كه جعفر به جابر گفت اين كتب و تصنيفات تو در مذاهب و آراء مختلف و ابواب و فصول مشبع براي مبتدي است كسي كه در عمل وارد شد محتاج به كتاب نخواهد شد به خصوص كه واصل مهذب باشد و متقي ديگر به كتاب احتياج ندارد عمليات



[ صفحه 345]



تجزيه و تركيب و استخراج خواص است كه با عمل مبادرت مي كند.

جعفر به جابر درباره معادن - جواهرشناسي - عقاقير - عصاره ها و اصطلاحات و روش عمل تجزيه و تركيب كتب بسياري آموخت كه طلاب آن عصر همه در حيرت بودند و جابر همه آن كتب را در اختيار داشت و همه شاگردان ديگر او مي ديدند و تعجب مي كردند جابر مي نشست در حضور جعفر بن محمد مي گفت: يا سيدي اشر علي اي باب اذكر - فقال ما رايت لك بابا مفردا الا رموزا مدغما في جميع كتبك مكتوما فيها فقلت قد ذكرته في السبعين و اشرت اليه في كتاب النظم و كتاب الملك و كتاب صفة الكون و في كتب كثيره.

جابر از استادش مي پرسيد در كدام فصل شروع كنيم او مي فرموده اكثر آنچه تو نوشتي رموز معمائي است و او مي گفت در هفتاد فصل اين كتب را نوشتم - به نام نظم - ملك - صفة - الكون و غيره.

حضرت امام جعفرصادق به جابر مي فرمود اين آثار و علوم را طوري بنويس كه خودت بفهمي زيرا ديگران ظرفيت فهم و درك آن را ندارند و كمتر حرف بزن و بيشتر كار كن جابر عرض كرد اطاعت مي كنم و هم چنان نمود كه دستور فرموده بود.


شاگردان متبحر و آزموده


در آن روزگاري كه باقي مانده اموي در حفظ مقام خويش و اعمال شهوات خود مي كوشيدند و طرفداران بني عباس براي روي كار آوردن آنها جد و جهد مي نمودند ششمين فرزند پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله از نسل فاطمه زهرا در كنار آرامگاه ابدي جدش دانشگاهي تشكيل داد و همت خود را صرف نشر معارف و تعميم و توسيع احكام شريعت اسلام نمود.

و در تحكيم مباني عقيده و علوم و فضايل مسلمين بذل جهد نموده فقه اسلام را بر اساس مباني صحيح استوار نمود كه به فقه جعفري شهرت يافت و در خلال 35 سال بيش از چهارده هزار شاگرد به جامعه تحويل داد كه چهار هزار و پانصد نفر آنها مبرز متبحر متفكر عميق النظر با رأي صائب و انديشه ثاقب صاحب آراء مستدله و داراي آثار مصنفه و مؤلفه بودند هر يك از آنها از جهت علم و ايمان و تقوي سرآمد ملل و اقوام عصر و زمامدار و مقتداي ملتي از ملل آن روزگار شدند و بزرگترين افتخار آنها اين بود كه ريزه خوار



[ صفحه 204]



خوان افادات علمي و اخلاقي حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السلام بوده اند.

تدريس امام صادق محفل بزرگ و مركز قدرت علمي و مهبط وحي و الهام دانش و بينش بود كه علوم و فنون اسلامي از آنجا سرچشمه گرفت.

هزاران شخصيت علمي از شيفتگان دانشگاه جعفري بوده و از تراوش و ترشحات علمي آن استاد كل بهره مند مي شدند.


الشك في النافلة


الشك في عدد ركعات النافلة لا يبطل، و المصلي بالخيار، ان شاء بني علي الأقل، و هو الأفضل، و ان شاء بني علي الأكثر، علي شريطة أن لا يكون الأكثر مبطلا للصلاة. سئل الامام الصادق عليه السلام عن السهو في النافلة؟ قال: ليس عليك شي ء.

و قيل: للمصلي أن يقطع النافلة، ثم يستأنفها من جديد ان شاء.


زيادة الأشواط في الطواف


قال الامام الصادق عليه السلام: من طاف بالبيت ثمانية أشواط المفروض - أي الواجب - يعيد، حتي يستتمه.

و سئل عن رجل طاف، و هو متطوع ثمانية أشواط، و هو ناس؟ قال: فليتم طوافين، ثم يصلي أربع ركعات، فأما الفريضة فليعد، حتي يتم سبعة أشواط.

و في رواية أخري أنه سئل عن رجل نسي، فطاف ثمانية أشواط؟ قال: ان ذكر قبل أن يبلغ الركن فليقطعه، و ان لم يذكر حتي بلغه، فليتم أربعة عشر شوطا، و ليصل أربع ركعات.


المرابحة


4- المرابحة عكس الوضيعة، أي البيع برأس المال مع ربح معين، و اذا تبين كذب البائع فللمشتري الخيار، كما تقدم.

و لا بد في الاقسام الثلاثة الاخيرة من علم المشتري برأس المال، و المؤن، و بجميع ما طرأ علي المبيع من زيادة أو نقيصة، فقد جاء في مفتاح الكرامة: «لا يكفي تجدد العلم بعد العقد، و ان اقتضاه الحساب المنضبط»... و سبق في فصل النقد و النسيئة، فقره «التأجيل» أن التعيين الواقعي الذي يمكن الاطلاع عليه بسهولة كاف لصحة التعاقد، و ان جهل المتعاقدان بالشي ء المعين واقعا، علي شريطة أن ينشئا العقد علي اساسه.

و اذا كان البائع قد اشتري السلعة الي أجل فعليه أن يخبر المشتري بذلك،



[ صفحه 262]



فان كتمه و اخفي عنه و كان قد باع بمثل ما اشتري، مع ربح معلوم يكون للمشتري مثل ما كان للبائع من الاجل، قال رجل للامام الصادق عليه السلام: انما نشتري المتاع بنظرة، فيجي ء الرجل، فيقول: بكم تقوم عليك؟ فاقول بكذا و كذا، فابيعه بربح؟ قال الامام عليه السلام: اذا بعته مرابحة كان له من النظرة مثل ما لك.

و الاقسام الاربعة كلها صحيحة و جائزة شرعا، أما بيع المزايدة، و هي أن ينادي الرجل علي السلعة طلبا للزيادة فيها، ثم يستقر البيع علي من لم يزد عليه، أما هذا النوع من البيع فيدخل في بيع المساومة، و ليس قسما مستقلا برأسه.


الملاح و المكاري و السائق


ان كلا من الملاح و المكاري و قائد السيارة لا يضمن شيئا مما يهلك في السفينة و علي الدابة و في السيارة الا مع التعدي، أو التفريط، فاذا أستأجر سفينة أو سيارة لحمل متاع فنقص أو سرق لم يضمن الملاح و قائد السيارة مع عدم التعدي



[ صفحه 285]



و التفريط الا اذا اشترط عليه ذلك، للنص الخاص، فقد سئل الامام عليه السلام عن رجل استأجر ملاحا، و حمله طعاما في سفينة، و اشترط عليه ان نقص فعليه؟ قال الامام عليه السلام: جائز. قال السائل: انه ربما زاد الطعام؟ قال الامام عليه السلام: هل يدعي الملاح أنه زاد فيه شيئا؟ قال السائل: لا. قال الامام عليه السلام: الزيادة لصاحب الطعام، و النقصان علي الملاح ان كان قد اشترط عليه ذلك.


السفيه


اذا كان زواج السفيه لا يستدعي التصرف في ماله لا مهرا، و لا نفقة، كما لو تهيأت له امرأة غنية تعطيه و لا تأخذ منه، اذ كان كذلك صح زواجه من غير أن يأذن الولي، و اذا استدعي زواجه التصرف في المال ينظر: فان لم يكن محتاجا الي الزواج فلا يصح زواجه اطلاقا، حتي ولو اذن الولي، قال صاحب الجواهر: «أما المحجور عليه للتبذير فلا يجوز أن يتزوج غير مضطر اذا كان فيه اتلاف لماله بلاخلاف اجده فيه، و لا اشكال معتد به، بل لو أوقع العقد كان فاسدا، حتي و لو اذن له الولي به، لعدم جواز الاذن له، و حينئذ فلا يؤثر الاذن أثرا».

و ان اضطر السفيه الي الزواج صح باذن الولي، و الا فلا.. هذا ما قاله الفقهاء.. مع اعترافهم بأنه لا نص عليه بالخصوص، و دليلهم الوحيد أن السفيه ممنوع من التصرفات المالية، و الزواج من جملتها، لأنه يستدعي المهر و النفقة.

و حيث لا نص يمنع من زواج السفيه فالذي نراه أنه اذا اضطر الي الزواج فله أن يستقل به، حتي ولو نهي الولي، علي شريطة أن لا يتجاوز المألوف بالمهر دفعا لما يلحقه من الضرر. و بكلمة: ان علي الولي أن يأذن له بالزواج اذا احتاج اليه، فان امتنع عن الاذن سقطت ولايته. و يؤيد ما قلناه أن صاحب الشرائع و القواعد قالا: اذا اضطر السفيه الي الزواج، و بادر اليه قبل اذن الولي صح العقد.

و الولاية علي السفيه في الزواج و غيره للأب و الجد له اذا بلغ سفيها، و اذا بلغ راشدا، ثم عرض عليه السفه بعد الرشد تكون الولاية عليه للحاكم الشرعي، و تكلمنا عنه مفصلا في: باب الحجر، فقرة «السفيه».



[ صفحه 237]




اجتماع الأعمام و الأخوال


اذا اجتمع العم و الخال فللخال الثلث واحدا كان أو اكثر، ذكرا كان أم أنثي، و الثلثان للعم واحدا كان أو أكثر ذكرا كان أو انثي، لأب كان الأعمام و الأخوال، أو لأم، أو لهما، قال صاحب الجواهر: «هذا هو المشهور بين الفقهاء شهرة عظيمة، لاستفاضة النصوص أو تواترها. قال الامام الصادق عليه السلام: جاء في كتاب علي عليه السلام: ان العمة بمنزلة الأب، و الخالة بمنزلة الأم: و بنت الأخ بمنزلة الأخ، و كل ذي رحم فهو بمنزلة الرحم الذي يجر به الا أن يكون هناك وارث أقرب الي الميت فيحجبه.

و تسأل: اذا أخذ الأخوال المتعدون الثلث فكيف يقتسمونه فيما بينهم؟

الجواب: ينظر، فان اتحدوا جميعا بالنسبة فكانوا لأبوين أو لأب أو لأم



[ صفحه 225]



اقتسموا الثلث بالسوية للذكر مثل الانثي. و ان اختلفوا في النسبة فكان بعضهم لأبوين، و بعضهم لأب، و آخرون لأم سقط المتقرب بالأب فقط بالمتقرب بالأبوين، و أخذ المتقرب بالأم سدس الثلث ان كان واحدا، و ثلث الثلث ان كان أكثر، و اقتسموا بالسوية، و الباقي من سدس الثلث، أو ثلث الثلث للمتقرب بالأبوين أو بالأب فقط عند عدم المتقرب بهما، و يقتسمون أيضا بالسوية، لأن الجميع يتقربون بالأم.

سؤال ثان: اذا أخذ الأعمام الثلثين فكيف يقتسمونهما فيما بينهم؟

الجواب: ينظر: فان اتحدوا في النسبة فالمال بينهم بالتفاوت للذكر مثل حظ الأنثيين عند صاحب الشرائع و جماعة من الفقهاء، و عند صاحب الجواهر الأمر كذلك ان لم يكونوا جميعا لأم، و الا اقتسموا بالسوية، و ان اختلفوا بالنسبة فمن تقرب منهم بالأم يأخذ سدس الثلثين ان كان واحدا، و ثلث الثلثين ان كان أكثر، و يقتسمون بالسوية، و الباقي من سدس الثلثين أو ثلثهما للأعمام من الأب و الأم، أو الأب فقط عند عدم من يتقرب بالأبوين، و يقتسمون بالتفاوت للذكر سهمان، و للانثي سهم واحد.


عالم الغيب و الشهادة


معاني الأخبار 146، ب 88، ح 1: حدثنا أبي رحمةالله، قال: حدثنا سعد بن عبدالله، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن الحسن بن علي بن فضال، عن ثعلبة بن ميمون، عن بعض أصحابنا،....

عن أبي عبدالله عليه السلام في قوله عزوجل: (عالم الغيب و الشهادة) [1] فقال:

الغيب: ما لم يكن، و الشهادة: ما قد كان.


پاورقي

[1] سورة الجمعة، الآية: 8.


العالم الفقيه


الخصال 2 / 542، ح 18: حدثنا أحمد بن محمد بن الهيثم العجلي، و عبدالله بن محمد الصائغ، و علي بن عبدالله الوراق رضي الله عنهم، قالوا: حدثنا حمزة بن القاسم العلوي، قال: حدثنا الحسن بن متيل الدقاق، قال: حدثنا أبوعبدالله علي بن محمد الشاذي، عن علي بن يوسف، عن حنان بن سدير، قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول:...

من حفظ عنا أربعين حديثا من أحاديثنا في الحلال و الحرام بعثه الله يوم القيامة فقيها عالما و لم يعذبه.


النهار يتحدث


[أصول الكافي 2 / 455، ح 12: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن عثمان بن عيسي، عن علي بن الحكم، عن هشام بن سالم، عن بعض أصحابه، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...]

ان النهار اذا جاء قال: يابن آدم اعمل في يومك هذا خيرا، أشهد لك به عند ربك يوم القيامة، فاني لم آتك فيما مضي و لا آتيك فيما بقي، و اذا جاء الليل قال مثل ذلك.


هؤلاء المتكبرون


أصول الكافي 2 /312، ح 17: محمد بن يحيي، عن محمد بن أحمد، عن بعض أصحابه، عن النهدي، عن يزيد بن اسحاق شعر، عن عبدالله بن المنذر، عن عبدالله بن بكير، قال: قال أبو عبدالله عليه السلام:...

ما من أحد يتيه [1] ، الا من ذلة يجدها في نفسه، و في حديث آخر: ما من رجل تكبر أو تجبر الا لذلة وجدها في نفسه.


پاورقي

[1] أي يتكبر.


نهايت علم و دانش امام چيست؟


ابوبصير گويد: نزد امام صادق - عليه السلام - بودم هنگامي كه مفضل بن عمر بر او وارد شد و گفت: اي فرزند رسول خدا، يك مسئله دارم.

حضرت فرمود: بپرس اي مفضل؛

مفضل گفت: نهايت علم امام چقدر است؟

حضرت فرمود: سؤال سنگيني كردي، و از امري بس مهم پرسيدي. آسمان دنيا در مقايسه با آسمان دوم نيست مگر حلقه ي زرهي كه روي زمين در صحرائي افتاده است، و همچنين هر آسماني در مقايسه با آسمان ديگر، و همچنين آسمان هفتم در مقايسه با ظلمت، و ظلمت نيست در مقايسه با نور، و همچنين همه ي آنها در مقايسه با فضا و نه زمينها هر طبقه نسبت به يكديگر، و همه و همه در مقايسه با علم



[ صفحه 205]



و دانش امام نيست مگر مانند مدي (ده سير) از خردل است كه آن را بسيار سائيده باشي، سپس با آب مخلوط كرده و به هم زده باشي تا جايي كه كف كند، سپس انگشتي در آن كف زده باشي، (يعني همه اين عوالم در مقايسه با علم امام به مقدار كفي است كه سر انگشت تو است).

و همچنين علم و دانش امام در مقايسه با علم و دانش خداي متعال نيست مگر مانند مدي از خردلي كه او را بسيار سائيده باشي سپس آن را با آب مخلوط ساخته و زده باشي تا جايي كه كف شود، و با سر سوزن ذره اي از آن گرفته باشي.

سپس حضرت فرمود: همين مقدار بيان براي تو كافيست تا به وسيله آن و با نظر در احوال و اخبار امامان پاسخ خود را دريابي. [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 25 ص 385 ح 43.


حديث 225


شنبه

لا معرفة الا بعمل.

هيچ شناختي جز به عمل حاصل نمي شود.

كافي، ج 1، ص 44


علمه بما رأي الرائي في المنام


ابن شهرآشوب: قال: حدث أبو عبدالله محمد بن أحمد الديلمي البصري، عن محمد بن كثير الكوفي، قال: كنت لا أختم صلاتي و لا أستفتحها الا بلعنهما، فرأيت في منامي طائرا معه تور من الجوهر فيه شي ء أحمر شبه الخلوق، فنزل الي البيت المحيط برسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، ثم أخرج شخصين من الضريح فخلقهما بذلك الخلوق في عوارضهما، ثم ردهما الي الضريح، و عاد مرتفعا، فسألت من حولي: من هذا الطائر؟ و ما هذا الخلوق؟ فقال: هذا ملك يجي ء في كل ليلة جمعة يخلقهما، فأزعجني ما رأيت فأصبحت لا تطيب نفسي بلعنهما، فدخلت علي الصادق عليه السلام، فلما رآني ضحك، و قال: رأيت الطائر؟ فقلت: نعم يا سيدي. فقال: اقرأ: (انما النجوي من الشيطان ليحزن الذين ءامنوا و ليس بضارهم شيئا الا باذن الله) [1] فاذا رأيت شيئا تكره فاقرأها و الله ما هو ملك موكل بهما لاكرامهما بل هو ملك موكل بمشارق الأرض و مغاربها، اذا قتل قتيل ظلما أخذ من دمه فطوقهما به في رقابهما لأنهما سبب كل ظلم مذ كانا [2] .


پاورقي

[1] سورة المجادلة: الآية 10.

[2] مناقب ابن شهرآشوب، ج 4 ص 237، عنه البحار: 47 / 124 ح 173.


فضائل شيعيان


منصور صيقل مي گويد: در مني در خيمه ي امام صادق عليه السلام نزد آن جناب بودم كه حضرت به مردم نگريست و فرمود: حرام مي خورند و حرام مي پوشند و به حرام، ازدواج مي كنند. و شما (شيعيان) حلال مي خوريد و حلال مي پوشيد و به حلال، ازدواج مي كنيد. نه، به خدا سوگند، جز شما كسي حج به جاي نمي آورد و از غير شما، اعمال خير پذيرفته نمي شود. [1] .

همچنين ايشان فرمود:

«نحن الشهداء علي شيعتنا شهداء علي الناس، و بشهادة شيعتنا



[ صفحه 328]



يجزون و يعاقبون». [2] .

ما بر (اعمال) شيعيانمان گواهيم و شيعيان ما بر (اعمال) مردم گواهند و (در روز قيامت) مردم به سبب گواهي شيعيان ما به پاداش و يا كيفر مي رسند.


پاورقي

[1] فضائل الشيعه، ص 313، ح 40.

[2] فضائل الشيعه، ص 286، ح 16.


ابان بن تغلب


و أما أبان بن تغلب فهو الذي قال الامام الباقر عليه السلام في شأنه: «اجلس في مسجد المدينة، وافت الناس، فأنا أحب أن يري في شيعتي مثلك». [1] .

و قال له الامام الصادق عليه السلام: «يا أبان، ناظر أهل المدينة، فأني أحب أن يكون مثلك من رواتي و رجالي». [2] .

و كان اذا دخل علي أبي عبدالله عليه السلام ثني له الوسادة، و صافحه. [3] .

و قال الامام عليه السلام لأبان بن عثمان: «ان أبان بن تغلب روي عني ثلاثين ألف



[ صفحه 209]



حديث، فاروها عنه». [4] .

و لما أتي الامام عليه السلام نعيه [5] قال: «أما والله لقد أوجع قلبي موت أبان» [6] .

و قال النجاشي في حقه: «و كان قارئا من وجوه القراءة، فقيها، لغويا، سمع من العرب و حكي عنهم. و كان أبان رحمه الله مقدما في كل فن من العلم في القرآن و الفقه و الحديث و الأدب و اللغة و النحو، و له كتب منها: تفسير غريب القرآن و كتاب الفضائل... و كتاب صفين». [7] .

و كتب ابن داود في شأنه: «ثقة، جليل القدر، سيد عصره و فقيهه، و عمدة الأئمة، روي عن الصادق عليه السلام ثلاثين ألف حديث». [8] .

و من المناسب ذكر روايتين عنه:

1. روي النجاشي عن عبدالرحمن بن الحجاج قال: كنا في مجلس أبان بن تغلب فجاء شاب، فقال: يا با سعيد، أخبرني كم شهد مع علي بن أبي طالب عليه السلام من أصحاب النبي صلي الله عليه و آله و سلم؟

قال: فقال له أبان: كأنك تريد أن تعرف فضل علي عليه السلام بمن تبعه من أصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم!

قال: فقال الرجل: هو ذاك!

فقال: والله ما عرفنا فضلهم الا باتباعهم اياه. [9] .

2. و قال أبان بن تغلب حول الشيعة: يا أباالبلاد، تدري من الشيعة؟ الشيعة الذين اذا اختلف الناس عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أخذوا بقول علي عليه السلام، و اذا اختلف



[ صفحه 210]



الناس عن علي أخذوا بقول جعفر بن محمد عليه السلام. [10] .


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 10؛ فهرست الشيخ الطوسي: 17؛ رجال العلامة الحلي: 21؛ رجال ابن داود: 10؛ مستدرك الوسائل 315:17 / 21452.

[2] رجال العلامة الحلي: 21.

[3] رجال ابن داود: 10.

[4] رجال النجاشي: 12.

[5] مات أبان في حياة أبي عبدالله عليه السلام سنة احدي و أربعين و مائة. رجال النجاشي: 13.

[6] رجال النجاشي: 10؛ رجال الكشي: 330؛ فهرست الشيخ الطوسي: 17؛ رجال العلامة الحلي: 21؛ رجال ابن داود: 11.

[7] رجال النجاشي: 11.

[8] رجال ابن داود: 10.

[9] رجال النجاشي: 12.

[10] نفس المصدر.


محنة خلق القرآن


قالت العامة [1] فتنة خلق القرآن فتنة عمياء هوجاء هبت سمومها في عهد المأمون ، و ان كانت جراثيمها قديمة و جذورها عميقة ، فان حلقاتها تتصل باليهودية الحاقدة علي الاسلام و المسلمين .

و ان أصل هذه المقالة الخبيثة هو التأثر باليهودية المغذاة بالفلسفة و السفسطة الكافرة ، تصل جذورها باليهود الذين كانوا في عهد النبي صلي الله عليه و آله وسلم و كانوا يقولون



[ صفحه 595]



بخلق التوراة .

و قال ابن الأثير [2] في تأريخه في حوادث سنة 24:و الذي توفي في هذه السنة القاضي أبوعبدالله أحمد بن دؤاد ، و كان داعية الي القول بخلق القرآن و غيره من مذاهب المعتزلة ، و أخذ ذلك عن بشر المريسي ، و أخذه بشر عن الجهم ابن صفوان ، و أخذه جهم عن الجعد بن درهم ، و أخذه الجعد عن أبان بن سمعان ، و أخذه أبان عن طالوت ابن اخت لبيد بن الاعصم و ختنه ، و أخذه طالوت عن لبيد ابن الأعصم اليهودي الذي سحر النبي صلي الله عليه و آله و سلم ، و كان لبيد يقول بخلق التوراة .

و أما بشر بن غياث المريسي الذي تولي زعامة هذه الفتنة في وقته ، و كان عين الجهمية و رأسهم و عالمهم في عصره ، فقد كان أبوه يهوديا .

و روي الخطيب [3] في تأريخه ، عن اسحاق بن ابراهيم الملقب بلؤلؤ ، قال:مررت بالطريق فاذا بشر المريسي و الناس عليه مجتمعون ، فمر يهودي ، فأنا سمعته يقول:

لا يفسد عليكم كتابكم كما أفسد أبوه علينا التوراة ، يعني أن أباه كان يهوديا .

و قال الزنجاني [4] بشر بن غياث المريسي ، ظاهر الصدوق رحمه الله الاعتماد عليه ، مات سنة 252 ، و الرجل مغموز فيه عندهم جدا .

و ملخص الفتنة و المحنة [5] أن المأمون العباسي كان قد استحوذ عليه جماعة



[ صفحه 596]



من المعتزلة فزينوا له القول بخلق القرآن و نفي الصفات عن الله عزوجل .

و عندما خرج المأمون الي طرطوس لغزو الروم ، كتب الي نائبه ببغداد اسحاق بن ابراهيم بن مصعب صاحب الشرطة ، يأمره أن يدعو الناس الي القول بخلق القرآن ، و اتفق له ذلك في آخر عمره قبل موته بشهور من سنة 218 .

وأما فرقة المريسية [6] فهذه الفرقة من مرجئة بغداد من أتباع بشر المريسي الذي أظهر قوله بخلق القرآن .

و أما فرقة المستدركة [7] فهي فرقة من النجارية أتباع الحسين بن محمد النجار ، و هؤلاء يزعمون أنهم استدركوا ما خفي علي أسلافهم ، لأن أسلافهم منعوا اطلاق القول بأن القرآن مخلوق ، و افترقت فيما بينها فرقتين:

فرقة زعمت أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم قد قال:ان كلام الله مخلوق علي ترتيب هذه الحروف .

و قالت الفرقة الثانية:ان النبي صلي الله عليه و آله و سلم لم يقل كلام الله مخلوق علي ترتيب هذه الحروف .

و قال هشام بن الحكم [8] في القرآن:انه لا خالق و لا مخلوق ، و لا يقال:انه غير مخلوق ، لأنه صفة ، و الصفة لا تصوف عنده .

و قال ابن حبان [9] أخبرنا أحمد بن يحيي بن زهير بتستر ، قال:حدثنا



[ صفحه 597]



اسحاق بن ابراهيم البغوي ، قال:حدثنا الحسن بن أبي مالك ، عن أبي يوسف ، قال:أول من قال:القرآن مخلوق ، أبوحنيفة ، يريد بالكوفة .

أخبرنا الحسين بن ادريس الأنصاري ، قال:حدثنا سفيان بن وكيع ، قال:حدثنا عمر بن حماد بن أبي حنيفة ، قال:سمعت أبي يقول ، سمعت أباحنيفة يقول:القرآن مخلوق ، قال:فكتب اليه ابن أبي ليلي:اما أن ترجع و الا لأفعلن بك . فقال:قد رجعت ، فلما رجع الي بيته قلت:يا أبي أليس هذا رأيك ؟ قال:نعم يا بني ، و هو اليوم أيضا رأيي ولكن أعيتهم التقية .

و اتسع الخلاف بين المسلمين ، من تكفير بعضهم للبعض ، فطائفة تقول:ان من قال:القرآن غير مخلوق فهو كافر ، و عليه ابن أبي داود و جماعته .

و طائفة تقول في تكفير من يقول بخلق القرآن ، و عليه أحمد بن حنبل ، و يقول أبوعبدالله محمد بن يحيي الذهلي المتوفي سنة 255 ه:من زعم أن القرآن مخلوق فقد كفر ، و بانت منه امرأته ، فان تاب و الا ضربت عنقه ، و لا يدفن في مقابر المسلمين .

حتي ان الواثق استفك من الروم أربعة آلاف من الاساري ، ولكنه اشترط أن من قال:القرآن مخلوق يخلي من أسره و يعطي دينارين [10] ، و من امتنع عن ذلك فيترك في الأسر و لا يفك ، بمعني أنه رتب آثار الكفر علي من لم يقل بخلق القرآن .

و لما قدم أحمد بن نصر اليه قال له الواثق:ما تقول في القرآن ؟ و كان أحمد ممن يذهب الي أن القرآن غير مخلوق ، فقال:كلام الله ، و أصر علي رأيه غير متلعثم ، فقال بعض الحاضرين:هو حلال الدم ، و قال ابن أبي داود:هو شيخ



[ صفحه 598]



مختل لعل به عاهة أو تغير عقله ، يؤخر أمره و يستتاب ، فقال الواثق:ما أراه الا داعيا لكفره ، ثم دعي بالصمصامة فقال:اذا قمت اليه فلا يقومن أحد معي ، فاني أحتسب خطاي الي هذا الكافر الذي يعبد ربا لا نعرفه ، ثم أمر بالنطع فاجلس عليه و هو مقيد ، و أمر أن يشد رأسه بحبل ، و أمرهم أن يمدوه ، و مشي اليه برجله و ضرب عنقه ، و أمر بحمل رأسه الي بغداد [11] .

و في دائرة المعارف الاسلامية المترجمة عن الأصل الانجليزي و الفرنسي:عندما أقرت الدولة عقائد المعتزلة ، و أنزلتها المنزلة الاولي و أخذت بالشدة كل الفقهاء الذين لم يقولوا بمذهب خلق القرآن ، كان أحمد بن حنبل أحد هؤلاء الفقهاء الذين أصابتهم المحنة ، فقد سيق مكبلا بالأغلال للمثول بين يدي المأمون بطوس ، ولكن بلغه في الطريق نعي هذا الخليفة ، و في عهد المعتصم احتمل في صبر بالغ ما ناله من ايذاء و سجن دون أن يتسامح في شي ء من عقائد السلف ، و لم تكف الدولة عن ايذاء أحمد بن حنبل الا في عهد المتوكل [12] .

و قال الشافعي الي حفص الفرد في مناظرته له في أن القرآن مخلوق:كفرت بالله العظيم [13] .

و قال الزركلي في ترجمة أحمد بن محمد بن حنبل:و في أيامه دعا المأمون الي القول بخلق القرآن ، و مات قبل أن يناظر ابن حنبل ، و تولي المعتصم فسجن



[ صفحه 599]



ابن حنبل ثمانية و عشرين شهرا لامتناعه عن القول بخلق القرآن ، و اطلق سنة 220 ه [14] .

و في كتاب المجروحين لابن حبان ، قال عمر بن حماد بن أبي حنيفة ، قال:سمعت أبي يقول:القرآن مخلوق [15] .

هذا بعض ما حل بالمسلمين من عوامل الفرقة و التفكك ، و حوادث الشغب بين معتنقي المذاهب الأربعة ، الأمر الذي جعل المتدخلين في صفوف المسلمين ينفذون خططهم ، و يحققون أهدافهم في تفريق كلمة المسلمين و صدع وحدتهم .


پاورقي

[1] العلل و معرفة الرجال 67:1.

[2] الكامل في التأريخ 75:7.

[3] تأريخ بغداد 58:7.

[4] الجامع في الرجال 311:1 ، ( كتاب رجالي من كتب الشيعة ).

[5] العلل و معرفة الرجال 69:1.

[6] انظر الفرقة الخامسة من فرق المرجئة في كتابنا هذا.

[7] الفرق بين الفرق:219 ، الرقم 115.

[8] انظر ترجمتنا له في أصحاب الامام الصادق عليه السلام.

[9] المجروحين ؛ لابن حبان 65:3.

[10] طبقات الشافعية 22:3 ، و تأريخ اليعقوبي 194:3.

[11] شذرات الذهب 67:2.

[12] دائرة المعارف الاسلامية 492:1 ، ترجمة أحمد الشنتناوي ، و ابراهيم زكي خورشيد دار الفكر.

[13] آداب الشافعي 194:1.

[14] الأعلام 203:1.

[15] المجروحين 65:3.


و في الثمانية، قوله


ينبغي للمؤمن أن يكون فيه ثمان خصال: وقور عند الهزاهز، صبور عند البلاء، شكور عند الرخاء، قانع بما رزقه الله، لا يظلم الأعداء، و لا يتحمل الأصدقاء، بدنه منه في تعب، و الناس منه في راحة.



[ صفحه 593]




ابو محمد الجعفي


أبو محمد الجعفي.

كسابقه.

المراجع:

رجال البرقي 42. معجم رجال الحديث 22: 38.



[ صفحه 109]




سليمان بن نهيك


محدث. روي عنه علي بن الحكم.

المراجع:

معجم رجال الحديث 8: 282. تنقيح المقال 2: 66. خاتمة المستدرك 810. جامع 1: 383.


محمد ابن أبي السماك سمعان بن هبيرة النجاشي


محمد ابن أبي السماك سمعان بن هبيرة النجاشي، الأسدي.

لم يذكره الا القليل من أصحاب كتب الرجال والتراجم في مؤلفاتهم.

المراجع:

رجال الطوسي 291. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 124. معجم رجال الحديث 16: 138. مجمع الرجال 5: 221.