بازگشت

تاريخ وفات هشام بن حكم


بعضي وفات او را در زمان خلافت هارون الرشيد دانسته، و عده اي گفته اند كه در زمان خلافت مأمون اتفاق افتاده است. به هر حال تاريخ وفات هشام روشن نيست.

ابن نديم در فهرست گويد: هشام به فاصله اندكي پس از ذلت برامكه در گذشته است؛ بلكه گفته شده كه وفات او در زمان خلافت مأمون بوده است. [1] .



[ صفحه 434]



شيخ طوسي نيز در فهرست، گفته ابن نديم را برگزيده است. [2] .

كشي از فضل بن شاذان نقل كرده كه وفات هاشم در زمان خلافت رشيد، به سال 179 هجري، در كوفه اتفاق افتاده است. [3] .

نجاشي گويد: هشام در سال 199 هجري به بغداد منتقل شد، و گفته اند كه در همان سال از دنيا رفته است. [4] .

بنا به تصريح شيخ طوسي به اين كه هشام بن حكم پس از شهادت موسي بن جعفر (ع) (183 هجري) در قيد حيات بوده [5] ، و بنا به گفته ابن نديم كه وفات او را پس از سقوط دولت برامكه دانسته است، سال وفات هشام نبايستي قبل از تاريخ 187 هجري (سال قتل جعفر برمكي) باشد و اين مطلب با نقل كشي كه وفات او را در سال 179 مي داند. سازگاري ندارد.

از طرفي، بنا بر قول ديگري كه ابن نديم نقل كرده و شيخ طوسي با آن موافقت نموده، وفات هشام در ايام خلافت مأمون (218 - 198 هجري) [6] اتفاق افتاده است، و اين قول با گفته نجاشي كه وفات او را در سال 199 مي داند، تطبيق مي نمايد.

مرحوم مامقاني قول نجاشي را به جهت مضبوطتر بودن و همچنين مخالف نبودنش با تصريح شيخ طوسي، ترجيح مي دهد. [7] .



[ صفحه 435]




پاورقي

[1] فهرست ابن النديم، تكمله، ص 7.

اما ابن نديم در ص 250 الفهرست، از «فاصله اندك» سخني به ميان نياورده و گويد: هشام بعد از ذلت برامكه پس از مدتي پنهاني زيستن درگذشت، و گفته شده كه در گذشت او در زمان خلافت مأمون بوده است.

ابن حجر عسقلاني در لسان الميزان (ج 6، ص 194) همين قول را برگزيده و به حيات هشام تا زمان خلافت مأمون اشاره كرده است.

[2] فهرست طوسي، ص 356.

[3] رجال كشي، ص 220.

[4] رجال نجاشي، ص 304 - رجال كبير، ص 360.

[5] رجال الطوسي، ص 329.

[6] آغاز خلافت مأمون در حدود سال 196 هجري بوده، اما او پس از به قتل رسيدن برادرش امين، خلافت بلامنازع خود را در سال 198 هجري شروع نمود (مروج الذهب و تاريخ الخلفاء).

[7] تنقيح المقال، ج 3، ص 301.استاد عبدالله نعمه نيز قول نجاشي را به صواب نزديك تر مي داند، و دلايلي بر آن ذكر مي كند و از جمله مي گويد: در داستان وفات هشام، آمدن پزشكان بر بالين او مشهور است، بنابراين وفات هشام نمي تواند در زمان حيات هارون الرشيد بوده باشد؛ چون او در آن زمان فراري بوده اند و چنين امنيتي براي آنان در ايام حكومت هارون فراهم نبوده است، لذا اين ملاقات ها بايستي بعد از زمان رشيد، و در دوران مأمون صورت گرفته باشد. (هشام بن الحكم، استاد قرن دوم در كلام و مناظره، ص 41).


هشام بن عبدالملك


هشام بن عبدالملك بن مروان بن الحكم، ولي الامر بعهد من أخيه



[ صفحه 499]



يزيد بن عبدالملك سنة 105 ه لخمس بقين من شعبان و بقي الي سنة 125 ه و هي سنة وفاته. و كانت مدة ملكه تسع عشرة سنة و سبعة أشهر غير أيام. و أمه بنت هشام بن اسماعيل المخزومي.

كان هشام يعد من دهاة بني امية، و قرنوه بمعاوية و عبدالملك. و قد عرف بالغلظة، و خشونة الطبع، و شدة البخل و سوء المجالسة، و كان أحول، و هو الرابع من أولاد عبدالملك الذين تولوا الحكم.

و كان شديد البغض للعلويين، حاول الانتقام منهم، و الانتقاص لهم كلما أمكنته الفرصة.


شهدا از فرزندان عقيل


بلاذري مي گويد: فرزندان عقيل كه با حسين بن علي به شهادت رسيده اند، شش تن بودند، آنگاه شعري را كه در رثاي آنها سروده شده شاهد مي آورد:



يا عين جودي بعبرة و عويل

واندبي ان ندبت آل الرسول



تسعة منهم لصلب علي

قد ابيدوا وستةٌ لعقيل [1] .

آنگاه مي گويد: محتمل است اين شهدا، پنج نفر باشند بطوري كه بعضيها در بيت اخير به جاي كلمه «ستة» «خمسة» خوانده اند و اين پنج شهيد را چنين معرفي مي كند:



[ صفحه 272]



1 ـ مسلم 2 ـ جعفر اكبر 3 ـ عبدالله اكبر 4 ـ عبدالرحمان 5 ـ محمد، كه همه فرزندان عقيل بن ابي طالب بودند. [2] .

ابوالفرج اصفهاني هم پنج نفر شهيد از فرزندان عقيل را اينچنين معرفي مي كند:

1 ـ مسلم بن عقيل.

2 ـ عبدالله اصغر بن عقيل كه مادر وي بطوري كه مدائني گفته كنيز بوده.

3 ـ عبدالله اكبر بن عقيل باز طبق نقل مدائني مادر وي كنيز بوده.

4 ـ علي بن عقيل.

5 ـ جعفر بن عقيل. [3] .


پاورقي

[1] «اي چشم ياريم كن با اشك و ناله و گريه كن اگر گريه كردي بر خاندان پيامبر.»

«كه نه تن از آنان از صلب علي كشته شدند و شش تن ديگر از اولاد عقيل.».

[2] انساب الأشراف، ج2، ص70.

[3] مقاتل الطالبيين، ص66 و67.


اسماعيل بن عبد الخالق


عده الشيخ من أصحاب الامام السجاد عليه السلام، و قال: انه عاش الي أيام أبي عبدالله الصادق عليه السلام [1] قال النجاشي: انه وجه من



[ صفحه 272]



وجوه أصحابنا و فقيه من فقهائنا، و هو من بيت الشيعة، عمومته: شهاب، و عبدالرحيم، و وهب، و أبوه عبدالخالق كلهم ثقات، روي عن أبي جعفر، و أبي عبدالله (عليه السلام) و أضاف أن له كتابا [2] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي.

[2] رجال النجاشي.


مذاكرة العلم


و دعا (ع) الي المذاكرة في العلوم لأنها تفتح آفاقا واسعة في ميادين المعرفة و العلم يقول (ع): «تذاكر العلم دراسة، و الدراسة صلاة حسنة.» [1] .


پاورقي

[1] أصول الكافي 1 / 41.


سبب نام گذاري حوا به حوا


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

حوا را حوا ناميده اند چون از حي (موجود زنده) آفريده شده است: خداوند عزوجل مي فرمايد: (شما را از نفسي واحد آفريد و جفتش را نيز از همان آفريد)، (خلقكم من نفس واحده و خلق منها زوجها) (نساء / 1) [1] .


پاورقي

[1] علل الشرايع: 16 / 1، ميزان الحكمه: ج 13، ح 19564.


ترجمه درس توحيد روز دوم


مفصل مي گويد صبح روز دوم كه خدمت امام ششم رفتم پس از حمد خداي تعالي.

فرمود - اي مفضل شكر مي كنيم خداي را كه او مدبر افلاك است و چرخ كواكب به دست قدرت او چرخ مي زند - و پس از هر قرني قرني مي آورد و پس از هر زماني زماني به وجود مي آورد تا جزا دهد بدكاران را به مثل بدي آنها و پاداش دهد نيكوكاران را به اضعاف آنچه كرده است مقدس است نام هاي آن خالقي كه اين همه نعمتها آفريده و به عدالت با مخلوق رفتار كرده است و اگر مردم بدي ديده اند به دست خود ستم كرده اند چنانچه خداوند فرموده.

فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره.

هر كس به قدر هر ذره اي كار كند به همان اندازه اگر خوب است نيكوئي مي بيند و اگر



[ صفحه 323]



بد است مثل آن بدي را خواهد ديد فرمود پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود اعمال شما روز قيامت به خود شما بازمي گردد.

آنگاه لحظاتي سر به زير افكند و سر بلند كرد فرمود اي مفضل اين خلق همه حيرانند و كورانند و مستانند و در طغيان خود مردد و سرگردانند آنها روي همين اخلاق زشت پير و شيطان و چون كوران هيچ نمي بينند و چشم دارند و نمي بيند گوش دارند و نمي شنوند دل دارند و نمي فهمند در شنيدن نداي حق كرند و در كار خود سرگرم ذخاريف دنيا هستند گمان مي كنند هدايت يافته و راه راست مي روند اينها گويا از رسيدن مرگ ناگهاني ايمنند نمي دانند چگونه گريبان آنها را مي گيرد و در شقاوت و محنت فرورفته اند - چه بزرگ است بلاي آنها و عظيم است مصيبت آنها.

سپس فرمود اي مفضل امروز از آفرينش حيوانات سخن مي گوئيم تا غرايب حكمتهاي الهي بر تو ظاهر شود همانطور كه صنعتهاي الهي را شناختي خلقت حيوانات صحرائي و دريائي را هم بشناس و خدا را عبادت و ستايش كن.

فرمود اي مفضل فكر كن خداوند بدن حيوانات را چگونه نرم قرار داده كه مانند استخوان و سنگ سخت و صلب نيست اگر سخت بود حركت نداشت راه رفتن نمي توانست راست و خم شدن غلطيدن و خواب رفتن و جست و خيز نداشت ظاهر بدن آنها گوشت نرم و در ميانش استخوان قرار داده كه صلب و سخت است و استخوانها را به عصبها و رگها و پي ها بر يكديگر پيوسته و استوار ساخته كه رشته اعضاء آنها محكم گردد و از يكديگر نپاشد آنگاه بر روي همه پوستي كشيده كه حافظ همه باشد.

آنچه بشر مي سازد از چوب و بر آن رخت مي پوشاند و با ريسمان رشته هاي چوبها را مي بندد و طلا مي گيرند و بازيچه خود قرار مي دهند ولي جان ندارد و حس و حركت نمي كند به صورت حيواني است جامد و بي روح.

اي مفضل چگونه مي شود كه اين بتها - مجسمه ها و صورتها بدون صانع و سازنده نمي شود ولي اين حوانات بري و بحري بدون صانع امكان پذير باشد؟! حاشا و كلا - يقينا و به طريق اولي خلقت انسان و حيوان از قدرت صانع الهي است كه از گوشت و پوست و استخوان و رگها و پيها تركيب يافته است و با همين اعضاء و احشاء شنوائي و بينائي مي يابد



[ صفحه 324]



و حس و حركت پيدا مي كند فكر و اراده دارد در رفع احتياجات خود مي كوشد - ذهن - عقل - هوش و ذكاوت به هم مي رساند.

حيوانات در حمل بارهاي گران حس و حركت نشان مي دهند از حمل بار شاقه و زيان آور امتناع مي نمايند آنها كه از آدميان و غلامان استفاده حيوانات مي نمايند ظلم مي كنند بايد از بشر از عقل و شعور و اراده اش استفاده كرد از فكرش منفعت برد آنها شتر و گاو و الاغ نيستند كه مانند آنها به كار بگيرند و از وظيفه بزرگ رشد عقلي و بندگي بازدارند - خداوند اين حيوانات را براي استفاده شما آفريده كه به قدر امكان به عدالت از آنها بهره برداري نمايند و آذوقه آنها را تأمين كنند و در تنگدستي و اضطرار هم از گذشت آنها استفاده نمايند.

اي مفضل درباره اين سه صنف حيوان كه انسان - چهارپايان اهلي و مرغان باشد فكر كن آنچه مناسب حكمت و مصلحت وجودي آنهاست عنايت فرموده اما آدميان را عقل و كياست مرحمت فرموده تا با زيركي و هوش خود اختراعات و ابداعاتي نمايند و صنايعي بسازند و امور زندگاني خود را از آن آسان نمايند مانند زرگري - نجاري - آهن سازي - خياطي - بنائي - نقاشي و غيره كه هر يك مطابق ذوق و سليقه خود كاري پيشه مي سازند و وسيله تسهيل معاش خود قرار مي دهند خداوند به آنها فكر داده و انگشتان دراز داده و پا داده تا دنبال وسايل صنعت خود به رهبري عقل و خرد خويش بروند و بهره مند گردند.

اما حيوانات گوشت خوار را براي شكار غذاي خود پنجه هاي محكم و ناخن هاي تيز و چنگال هاي قوي داده كه بتواند شكاري به دست آورده پاره كند و گوشت آن را بخورد و اين كار انسان نيست و براي صنايع بشر اين ناخن و چنگال به كار نمي رود اما حيوانات علف خوار را كه نه براي صنعت و نه براي گوشت خواري آفريده آنها را سم داده تا بتوانند در چراگاههاي سخت و ناهموار چرا كنند از كوه و دشت و صحرا و فراز و نشيب عبور نمايند - و پشت آنها را از ستون فقرات محكم و استوار و طولاني قرار داد تا بتوان بار بر پشت آنها نهاد و سوار آنها شد.

اي مفضل فكر كن در خلقت حيوانات درنده و شكار كننده كه بايد در بيابانها زندگي كنند و با شكار تغذيه نمايند خداوند به اين سبعان و درندگان اسلحه اي داده كه خودشان بتوانند از طبقه بالادست دفاع كنند و از زيردست شكار نمايند و روزي هر يك از آنها



[ صفحه 325]



را چنان مي رساند كه عقل حيران و مبهوت است اگر هر يك از اين انواع و صنوف آنچه كه ديگران داشتند داشتند و آنچه دارند نداشتند چگونه زندگي آنها مختل مي ماند؟

خداوند داناي توانا به هر يك روي مصلحت و حكمت خود و احتياجي كه آنها دارند به هر يك سلاحي درخور نياز خودشان عنايت فرموده است.

اي مفضل تفكر نما در حال چارپاياني كه از مادر متولد مي شوند و بدون رهبري مادر نشو و نما مي يابند و حركت مي كنند و خود به استقلال حس و حركت و شعور حيواني دنبال معاش خود سير مي نمايند.

اين حيوانات مانند انسان نيست كه در تولد محتاج به مادر و نشو و نماي در قنداقه و تر و خشك كردن و تربيت نمودن باشد بلكه خداوند فرزندان حيوانات را طوري خلقت فرموده كه وقتي متولد شوند استقامت بر روي پا دارند و مي توانند خودشان روي پا بايستند و حركت كنند پاهاي پهن و استخوان هاي محكم عنايت فرموده كه تا از تخم بيرون مي آيند راه مي روند يا از شكم بيرون مي آيند - بر پا ايستاده دنباله مادر حركت مي كنند اگر هم مادر نباشد به راه مي افتد.

اي مفضل برخي از مرغان مانند تيهو و دراج و كبك و غيره در همان ساعتي كه از تخم سر بيرون مي آورند راه مي روند و دانه برمي چينند و آنها كه ضعيفند و قوه پرواز ندارند مانند جوجه كبوتر اهلي و صحرائي و اشباه ايشان خداوند در مادرشان مهر و محبتي قرار داده كه دانه را در چينه دان خود جمع مي كنند و در دهان جوجه هاي خود مي ريزند تا هنگامي كه قوت گيرند و به پرواز پردازند و به همين جهت خداوند جوجه زياد به آنها نداده و نمي دهد كه نتوانند پرستاري و پذيرائي نمايند بنابراين هر يك مناسب استعداد و لياقت و مقتضيات محيط و علل و اسباب به هر كه هر چه لايق بوده عنايت فرموده است - و اين تدبير لطيف حكيم است.

اي مفضل در پاي حيوانات نگاه كن و فكر كن همه را جفت آفريد تا آنكه رفتار برايشان آسان باشد اگر يك پا داشتند نمي توانستند راه بروند - خداوند به آنها دوپا عنايت فرموده كه يكي را بردارند و يكي را بگذارند و بر دور كن پا بايستند و تعديل بدن آنها استوار و پابرجا باشد.

فرمود اي مفضل نمي بيني الاغ چگونه براي گردش آسيا مي چرخد و تن زير بار



[ صفحه 326]



مي دهد در حالي كه اسب اين تحمل را نمي كند شتر با آن قدرت اگر بخواهد چندين جمال و ساربان را هلاك مي سازد معذلك خداوند آنها را رام بشر ساخته تا از آن بار بكشند و سواري بگيرند و اسباب بچرخانند و آب از چاه بيرون آورند يا گاو كه به شخم كردن و خيش كشيدن تن درمي دهد - اسب عربي حامل شمشير و نيزه صاحبش مي شود و سگ حافظ گله و پاسبان گوسفندان مي باشد و به همين ترتيب همه حيوانات اهلي كه مسخر انسان گرديده هر يك به كاري مشغول و به وظيفه در كار است - اگر اين حيوانات داراي عقل و هوش بودند هيچ وقت از بشر اطاعت نمي كردند چنانچه شتر يا گاو در حيني كه بفهمد سر او را مي خواهند جدا كنند عاصي مي شوند و به كينه شتري يا تهور گاو ديوانه صفت بر سلاخ و قصاب حمله مي كند و فرار مي نمايد.

اي مفضل فكر كن در حال گوسفندان كه پراكنده هستند و نزد شبان و چوپان جمع مي شوند ولي همين حيوان به پاي خود به مسلخ مي رود خداوند است كه آنها را در حيطه قدرت خود دارد و با الهامات خفيه آنجا كه بايد مطيع مي سازد و آنجا كه بايد ممتنع مي سازد.

اي مفضل اگر بنا بود درندگان صاحب اين رويه و تدبير بودند و با يكديگر اتفاق داشتند عليه بني آدم مي كوشيدند و انسان را مستأصل مي ساختند كي آدمي از عهده شير و پلنگ و ببر و گرگ برمي آيد مگر با تدبير علمي و خدعه و حيله آنها را به صيد آورد و مسخر خويش سازد.

آيا نمي بيني مدبر حكيم و خالق عظيم عليم چگونه آنها را روي مصالحي آفريده و رزق آنها را داده و با الهامات خفيه آنها را مرعوب آدمي ساخته و دور از اجتماع بشري نگاه داشته است - و خود اين درندگان با تمام نيرو و قدرتي كه دارند از فرزندان آدم بيمناك و هراسان هستند و لذا براي طلب روزي شب بيرون مي آيند و روز در بيشه ها و جنگلها و غارها استراحت مي كنند.

خداوند عالم در ميان اين درندگان سگ را مهربان و باوفا نسبت به صاحبش قرار داده كه حافظ و نگهبان گله و اموال و خانه او باشد و اين حيوان شب تار بر بام خانه و اطراف گله و غيره پاسباني مي كند و دزدان و گرگان را دفع مي نمايد و با او الفت و انس مي گيرد از صفات سگ اين است كه هر اندازه جفا بيند و تعب بكشد از صاحبش جدا نمي شود.



[ صفحه 327]



مترجم گويد: نگارنده خود خاطره هائي از وفا و صفاي سگ ديده و شنيده ام كه مؤيد فرمايش امام عليه السلام است و به راستي شگفت آميز است.

اين سگ را كي صاحب اين خصلت قرار داده و باوفا ساخته جز خداي خالق متعال؟

فرمود اي مفضل فكر كرده اي كه خداوند عالم در چهارپايان چه حكمتها قرار داده است چشمهاي آنها را پيش رو قرار داده كه جلو پاي خود را ببينند دهن آنها را برخلاف انسان پائين صورت قرار داده كه بتوانند به آساني از زمين علوفه برگيرند در حالي كه انسان با انگشتان بلند لقمه مي گيرد و به دهان كه بين صورت قرار داده شده مي گذارد - و پوزه هاي دراز به حيوانات داده كه به نزديك دور برسد.

فرمود اي مفضل عبرت بگير از منافعي كه خداوند در دم حيوانات قرار داده تا عورت آنها را بپوشاند و چركي و كثافت فضولات كه بين دبرشان جمع مي شود و پشه و مگس و غيره بر آن جمع مي شوند برهاند و دور سازد و چون بادبزني است كه آنها را خنك مي سازد و مگسها را از بدن دور مي نمايد - و با حركت دم به چپ و راست استراحت مي نمايد در موقع فرورفتن به گل و لاي دم بهترين دستگيره بيرون آوردن آنهاست و در موي دم آنها چه منافعي براي انسان هست كه مي توانند از آن صنايعي بسازند.

در قرارگاه فرج ماده كه در پشتش گذاشته براي آساني مجامعت نر با اوست اگر مانند انسان در پيش رو قرار داشت بسيار مشكل بود و نسل او قطع مي شد.

اي مفضل فكر كن در خرطوم فيل و لطف و تدبيري كه در آن به كار رفته اگر خرطوم نداشت نمي تواند چيزي از زمين بردارد چه فيل گردنش دراز نيست پاهايش بسيار پهن است و هيكلش بسيار سنگين و بايد با خرطوم آب بياشامد و غذا بردارد و دفاع از خود كند.

سر فيل و گوشهاي آن مانند دندان و خرطومش جالب توجه است - كه اولا بسيار سنگين است و اگر بنا بود اين بار گران بر گردنش حمل شود گردن او را مي شكست و لذا سر او را ملصق به بدنش گردانيد كه رنجي نكشد و به جاي گردن خرطوم دراز به او داد و در فيل ماده فرج او را زير شكمش قرار داده كه هنگام بروز شهوت پيدا و ظاهر مي شود و مقاربت آن آسان مي گردد - خلقت فيل برخلاف اكثر حيوانات است آن دندانهاي عاج سنگين و طولاني و مخروطي شكل او كه آلت دفاع و استخوان قيمتي است با آن صنايع ظريفه مي سازند.



[ صفحه 328]



فرمود اي مفضل در آفرينش زرافه و اختلاف اعضاي آن كه هر عضوي از اين حيوان شبيه به يك حيواني است - سرش مانند سر اسب و گردنش به گردن شتر و سمش به سم گاو و پوستش به پوست پلنگ شبيه است.

لذا در اصطلاح فارسي آن را شتر گاو پلنگ گويند و در كتب لغت نوشته اند فرزندي كه گرگ از كفتار پيدا مي كند آن را سمع به كسر سين گويند و مانند مار به مرگ خود نمي ميرد و در دويدن و پرواز از مرغ جلو مي زند و در جستن از سي ذرغ بيشتر مي جهد.

حضرت امام صادق (ع) فرمود گروهي از جاهلان گمان كرده اند از مجامعت چند حيوان با يك ماده چنين مي شود و چون ماده بر سر آبي مي رود و چند حيوان مختلف با او مجامعت مي كنند چنين فرزندي مي آورد اين سخن از جهل گوينده است علم توحيد و جانورشناسي ندارند.

اولا هر صنفي از حيوانات با صنف غير از خود جمع نمي شود مثلا اسب بر شتر نمي جهد شتر با گاو جمع نمي شود اگر حيواني در شكل با حيواني مشابه خود باشد گاهي بر آن بجهد مانند درازگوش كه بر اسب مي جهد و از ميان آنها قاطر «استر» به هم مي رسد و گرگ با كفتار كه سمع به هم مي رسد ولي اين حكم زرافه را ندارد چه زرافه هر عضوش شبيه به حيواني غير از صنف خودش مي باشد در حالي كه فرزند دو نوع حيوان دو رنگ و دو شباهت بيشتر پيدا نمي كند اما زرافه چند شباهت دارد بلكه اين خلقت صنعت و قدرت خالق متعال را نشان مي دهد.

چون محل زندگاني اين حيوان در بيشه ها و جنگلهاست خداوند آن گردن دراز را به او داده كه بتواند از ميوه هاي جنگلي استفاده كند و پاهاي بلند به او داده كه بتواند از انبوه درختان و علفزارها و مرغزارها عبور كند و برگ و دانه برگيرد و تغذيه نمايد.

اي مفضل در خلقت ميمون و بوزينه فكر كن كه چقدر شبيه به آدمي است اين حيوان از جهت سر و دوش و دست و سينه شبيه به آدم است ولي اعضاء و احشاء آن شبيه به انسان نيست خداوند به او زيركي و فهمي بخشيده كه هر اشاره كه صاحبش مي كند درمي يابد و اكثر حركات آدمي را تقليد مي كند خداوند صورت ظاهر او را به آدم شبيه ساخته تا انسان بداند



[ صفحه 329]



كه از صفوف حيوانات است و از طينت و خلقت بهايم مي باشد و به عقل و نطق فصل مميز دارد نفس ناطقه و عقل فعاله او انسان را به مرتبه كمال رسانيده و تمام حيوانات را مسخر او گردانيده است - پس خدا را بر اين عظمت و موهبت كبري بايد شكر نمود و عقل را در كاري بكار برد كه رضاي خدا و تكامل در آن باشد.

فرمود ميمون از انسان چند چيز زياد دارد تا برخي گمان نكنند كه انسان بوده به اين حد باقي مانده و آن پوزه و دم اوست و موئي كه بر بدنش روئيده به علاوه احشاء او كه در صنف حيوانات است و معذلك درك حقايق نمي تواند كرد اين كار مخصوص انسان است.

فرمود اي مفضل ببين خداي عالم چگونه بدن حيوانات را از مو و كرك و پشم پوشانيده تا از سرما و گرما و آفتها مصون بمانند و سمهاي شكافته داده كه پاهاي آنها نسايد ولي به انسان انگشتان و ناخن و دست و پا داده كه پنبه و پشم بريسند و از آن لباس بسازند - يا نعل و كفش براي خود تهيه كنند و انواع لباس بدوزند.

فرمود اي مفضل اين كه خداوند اين حيوانات را سم داده و به انسان دست و پا با انگشتان داده براي اين كه آنها بتوانند راه زياد بروند و بچرند و انسان با اين ابزار مشغوليات بهتر و صنعت پيدا كند و با حرفه و پيشه مشغول گردد از ملاهي و مناهي و فسق و فجور و فساد و مضرت دور گردد - و گاهي لباس بپوشد و بيرون كند و كم و زياد نمايد انواع و اقسام آن را عوض كند و لذتي ببرد - و با تبديل انواع البسه و الوان و اشكال مختلفه زينت و زيور جمال او گردد - به علاوه خود لباس يك نوع كسب و تجارت و شغل و صنعتي است كه از پنبه و پشم و كرك مي توان تهيه كرد.

فرمود اي مفضل تفكر نما در اخلاق عظيم حيوانات كه چه صفات و غرايزي دارند و چگونه با آنها الهام مي شود - كه در هنگام مردن جثه خود را پنهان كنند همانطور كه مردم جسد مردگان را دفن مي كنند - لذا شما كمتر از مردار وحشيان و درندگان اطلاع داريد فرمود اگر اين طور نبود بايد از گروه انبوه پرندگان و درندگان صحراها متعفن شود مگر حكايت قابيل و هابيل را نشنيدي كه خداوند كلاغ را براي رهبري جسد هابيل فرستاد تا به قابيل تعليم كند چگونه جسد را بايد دفن كرد و اين حال طبيعي حيوانات است تا مردم از فساد جيفه آنها نجات يابند.

آيا اين طبع بهيمه را كه خداوند به آنها عنايت فرمود قابل ستايش و شكر نيست برخي



[ صفحه 330]



از حيوانات صبرشان بر عطش با گرسنگي بيش از انسان است روباه در وقتي طعمه به دستش نيايد خود را به مردن مي زند و شكمش را باد مي كند تا مرغي كه بر آن بگذرد گمان مي كند مرده است پس به طبع آن را مي گيرد طعمه خود مي سازد و آيا كي اين طبع محيل را براي كسب روزي به او داده است خداوند به انسان قدرت نطق و بيان مكنونات و عقل و خرد داده كه خودش برود رزق و روزي به دست آورد ولي حيوانات به حيله و مكر تحصيل رزق مي كنند.

مفضل عرض كرد اي آقاي من از افعي و ابر تعليم فرما.

فرمود اي مفضل ابر موكل بر افعي است هر كجا افعي باشد ابر مانند مغناطيس او را مي ربايد و لذا در فصولي كه ابر هست افعي سر از سوراخ بيرون نمي آورد بلكه در وسط تابستان كه ابر در آسمانها نيست بيرون مي آيد.

مفضل پرسد چرا ابر را موكل افعي ساخته فرمود براي آنكه دفع ضرر او را از مردم بنمايد.

مفضل عرض كرد يابن رسول الله براي كساني كه بخواهند خدا را بشناسند با همين مقدار از جانورشناسي كافي است ميل دارم اكنون شمه ي هم از حال موران و مرغان بيان فرمائي.


جابر بن حيان شيمي شناس


علت اينكه جابر بن حيان را اولين شيمي شناس مسلمانان قرار داده اند اين است كه او چندين كتاب تصنيف نموده، از متقدمين انتقاد نموده و از اشتباهات آنان تصحيح به عمل آورده است او آثاري از خود به جاي گذاشته كه هم امروز مورد استفاده مي باشند. و الا دكتر جوزف هيرس تجربيات و اكتشافات حضرت امام جعفرصادق عليه السلام را به مدح و ستايش بسيار در كتاب خود به نام «تاريخ طب عربي» چاپ پاريس بيان كرده است. متأسفانه دانشمندان اروپا نخواستند كه ذكري از حكماي اسلام به زبان آورند. حتي آنان سعي كردند كه شخصيت جابر بن حيان را هم از انظار مخفي كنند بلكه محو سازند پروفسور براون مي نگارد:

«در قرون وسطي كتابهاي لاتين را كه اهل اروپا به جابر منسوب كرده اند اكثر آنها را محققين اروپا نگاشته اند و فقط براي استفاده و مقبوليت كتابهاي خود را به نام جابر ابن حيان منسوب كردند.»

اين امر به براون منحصر نيست بيشتري از خاورشناسان اروپائي چيزهاي عجيب و غريبي درباره جابر گفته اند. بعضي گمان مي كنند كه جابر در عهد هارون الرشيد يك شيمي شناس معروف در بغداد بوده است بعضي بيشتر آثار او را مصنفات حكماء قرن سيزدهم قرار داده اند. درباره كتابي كه در زبان لاتيني وجود دارد و از فلزات و خواص و افعال آن بحث مي كند و به جابر منسوب است اهل اروپا ادعا مي كنند كه در 1100 مسيحي نگاشته شده است قبلا درباره ي آثار جابر كه در زبان عربي موجود مي باشد اين نظريه را ساخته بودند كه كتابهاي مزبور بعد از عصر جابر به منظور تبليغات فرقه اسماعيليه نگاشته شده است.



[ صفحه 341]



اين عادت اهالي اروپا كه آنان اكتشافات و اختراعات و نظريات حكماي مصر و يونان عرب ايران و هند را به پرروئي كامل به طرف خود منسوب مي كنند اكنون براي همه روشن شده است.

آنان هاروي Harvey را محقق دوره دمويه قرار داده اند و در نتيجه ظلم شديدي بر جالينوس روا داشتند كشيشي كه از مقاله (احدي عشر في العين) در خانقاهي نشسته ترجمه كرده است به كمال بي انصافي خواسته است كه اسم مصنف آن را مخفي نگاهدارد. همين رويه را آنان درباره ي جابر به عمل آورده اند جاي حيرت است كه مصنفين اروپا تصانيف وقيع خود را به اسم جابر منسوب كرده اند و اسم خود را مخفي نموده اند چطور قبول خواهند كرد در حقيقت مانند كتابهاي ديگر علمي كتابهاي جابر نيز از عربي به لاتين ترجمه شده اند. اهالي مغرب زمين كتابهاي مزبور را در نتيجه بي معرفتي خود به اسم Gaber منسوب كرده اند (كه در اصل همان جابر است) با وجود اين همه تعصب اهل مغرب از جابر ابن حيان بي حد و نهايت تعظيم مي كنند. پرفسور براون موسيو گستامان ولي و كليه مستشرقين و مورخين جابر ابن حيان را قهرمان علم شيمي و يا موجد آن قرار مي دهند. هاسمائير دوسارتن، داراي اين نظريه مي باشند كه جابر شيمي شناسي ممتاز بوده است. كساني كه از راه عدل و انصاف منحرف نشده اند اعتراف مي كنند كه جابر ابن حيان كيميا را به طرز علمي مرتب و مدون نمود.

جابر كشته جات و تيزاب هاي مختلف و نمكهاي معدني را اختراع كرد. او وسائل تصعيد و ترشيح و تبخير و تقطير را ساخت. او معلوم كرد كه چگونه ماده الكل را از شراب جدا مي كنند. همچنين او معلوم كرد كه سم الفار و انطيمونيم را به چه طريق از مركباتش عليحده كند. مي گويند كه جابر ابن حيان در حدود يك هزار جلد كتاب در كيميا نوشته است.

آثاري كه به دست رسيده سرمايه علم كيميا و علم طبيعي محسوب مي شوند و هميشه مورد احترام دانشمندان علوم طبيعي بوده اند. از قول ابن ابي اصيبعه معلوم مي شود كه محمد ابن زكرياء رازي طبيب معروف كتابهاي جابر را اين قدر دوست داشت كه يكي از آنها را در رشته نظم در آورده بود. جابر نه تنها در تجزيه عناصر بي نظير بوده بلكه در علم هيئت و نجوم هم متبحر بوده است. او نه تنها اسرار و رموز مواد ارضي را شناخته بود بلكه اسرار و مكنونات باطني و سماوي را از پرده خفا بيرون آورده بود. از اين لحاظ او در مقابل شيمي شناسان



[ صفحه 342]



جديد بيشتر شايسته احترام و تقدير است. براي استفاده از آثار جاويدان جابر ابن حيان كه يك درياي بيكران بوده لازم است كه عالم علوم طبيعي نه فقط از اهميت مواد ظاهري اطلاع داشته باشد بلكه بايستي به اهميت عالم باطني نيز پي برده باشد.



هر هوسناكي نه داند جام و سندان باختن



به طور نمونه نخب جابري رساله الاسقطس تفسير كتاب الاسقطس، كتاب التجريد، كتاب الايضاح، كتاب الرحمة، كتاب النور، كتاب الملك، كتاب بيان الفوائد و غيره آثاري است كه به عالم مافوق الطبيعي مربوط است و در حقيقت داراي مسائل دقيق و مهمترين نكات فن بوده كه سهم زيادي از آنها هم امروز از فهم و ادراك علما و دانشمندان بالاتر است. كتابي است از جابر كه داراي فرمولهاي مربوط مي باشد و جلدكي در آخر كتاب خود به نام «البدر المنير في ما يتعلق بالشمس و القمر من التدبير» نقل كرده است.

از كتابهاي زائد الوصف جابر مقدار زيادي توسط ميرزا محمد ملك لكتاب در بمبئي چاپ گرديده و لذا بسيار شگفت آور است كه پرفسور براؤن با وجود داشتن هرگونه تسهيلات نتوانست بيش از يك كتاب جابر را مطالعه كند و آن هم فقط يك جزوه جابر كه «پرتهبلوت» در كتاب معروف خود به نام تاريخ شيمي نقل كرد و در زبان فرانسوي آن را ترجمه كرد. او جابر ابن حيان را مخترع عمل تقطير و عمل تبخير مي داند. همچنين او را اولين كس مي داند كه مركيورس كلورائيد و تيزابها مانند تيزاب شوره تيزاب نمك و تيزاب گوگرد را تهيه كرد همچنين او اين موضوع را ثابت كرد كه عمل احتراق وزن اجسام را كاهش نمي دهد بلكه مي افزايد. كار حل كردن طلا و ماء الملوك هم او انجام داد.

عبدالرحمن بدوي در كتاب الالحاد في الاسلام مي نويسد اين اصل را جابر انتخاب كرده و منحصر به اوست مسابقه تاريخي در علوم و فنون نداشته آنگاه از نوشته هاي پول گرادس خلاصه مي كند چنين مي نويسد:

«زحمات جابر در معارف اسلام و جهان بزرگترين گامي است كه در قرون وسطي براي پايه گذاري علوم طبيعي بر مبناي اصولي كه بر كميت و مقدار استوار است برداشته شده است و اين جز همان هدف علماي طبيعي امروز نمي باشد - از اينجا عظمت و نبوغ دانشمندي مانند جابر نمايان مي گردد زيرا تا اكنون به خوبي مي بينيم كه فعاليت عمده دانشمندان در رشته هاي مختلف معروف جايگزين كردن كميت به جاي كيفيت مي گردد.



[ صفحه 343]



درك اين اصل مهم توسط جابر كافي است كه تاريخ علوم جديد و قديم او را در صف اول قرار دهد.»

قانون «پريوديك» مندليف نابغه علم شيمي كاملا مبين صحت اين اصل است چه تغييرات كمي باعث تغييرات كيفي در اتم ها است و تفاوت عناصر مختلف جز تفاوتي در كميت نمي باشد.

نكته ديگر كه بيشتر مايه اعجاب است و عده اي از دانشمندان بدان اشاره كرده اند آن است كه جابر و ابوريحان بيروني خاصيت راديو آكتيو اجسام را به طور مبهمي درك كرده بودند و جابر مدعي است كه اين راز طبيعي در تمام فعاليت هاي طبيعي مؤثر است جابر هم چنان رابطه ماده را با جهان درك كرده و براي «باطن» آن اهميت بيشتري قائل شده بود و به «ظاهر» چندان اهميت نمي داد.


تقليد در فروع دين


در احكام دين چون دامنه وسيعي دارد و يك فرد نمي تواند در كليه مسائل شخصا استنباط و اجتهاد كند ناگزير بايد درباره فروع دين تقليد نمايد.

و بديهي است هر كس مي تواند دامن همت بالا زده و در هر قسمتي از مسائل مورد لزوم قواعد استخراج را به مقتضاي ادله فقهيه استنباط و استخراج نمايد و هر مسئله اي را كه نتوانست بفهمد مي تواند به فقهاي مجتهد جامع شرايط مراجعه كند و از آنها استعلام نمايد و تبعيت و پيروي كند و احكام دين خود را طبق اصول تعليمي فقها به اجرا بگذارد و شكي نيست كه به حكم عقل و وجدان جاهل در قبال عالم حق چون و چرا ندارد و بايد به حكم ضرورت نادان از دانا پيروي كند هر جاهلي در هر فني بايد از متخصص فن تبعيت نمايد چه عقل حكم مي كند رهگذري كه راه را نمي داند و چاه را در راه تميز نمي دهد از طي كنندگان راه بپرسد و رهبري بخواهد تا در چاه نيفتد.

خرد مي گويد مريض بايد از طبيب حرف بشنود و به گفته او عمل كند تا دردهاي او بهبودي يابد.

امراض روحاني هم مانند بيماري هاي جسماني است بايد به حكم ضرورت نزد طبيب رفت و نسخه او را پيچيد و عمل كرد تا بهبودي حاصل گردد وگرنه در راه به چاه خواهد افتاد.

بدون ترديد دردهاي انساني در زندگاني فردي و اجتماعي يك رنگ و دو رنگ نيست و تمام بشر نسبت به مرض يكسان هستند يعني از علاج قاصر مي باشند و نيروي علاج همه دردها را ندارند.

بنابر همين حقيقت است كه قرآن هم تصريح فرموده ما اوتيتم من العلم الا قليلا

از آيه 87 سوره ي اسراء

از دانش ها جز اندكي به شما داده نشده است بايد براي بهبود مرضاي رواني و جسماني به دارالشفاي الهي رفت و از آنجا تقاضاي علاج و بهبود نمود محققا دقيق ترين دارو و رؤف ترين پرستار در آن دارالشفا است و اين دارالشفا دين است و نسخه شفاي آن فقه و به دست آوردن آن اجتهاد و استنباط است و چون همه موفق نمي شوند مجتهدين بايد مشعل رهبري را به دست گيرند و غيرمجتهدين هم بايد پيروي و اطاعت كنند تا به بركت قرآن كه تعليم دهنده فقه اسلام است توفيق بهبودي حاصل كنند.



[ صفحه 203]



مرور زمان ثابت نموده كه مراجعه كنندگان به دارالشفاي دين بهبودي كامل يافته و عمل كنندگان برنامه قرآن در كمال صحت و عين سلامت و عافيت و استقامت بوده اند و هر كس به حكم ضرورت به اين دارالشفاء مراجعه كرده موفق و سلامت برگشته است.

و نكته جالب اين جا است همان طور كه خطاي طبيب را طبيب تشخيص مي هد و اشتباه مهندس را مهندس تشخيص مي دهد خطا و اشتباه مجتهد را هم مجتهد تميز و تشخيص مي دهد و ديگران حق چون و چرا ندارند زيرا اگر اهل تحقيق و تتبع و استنباط و اجتهاد باشد كه خود مجتهد است با اين حال بايد نادان از دانا پيروي كند چنانچه در طبيعت هر آدمي است كه از سنين خردسالي مطيع سال خوردگان مي باشد و دايره را بزرگ كشيد هر كس در هر فن نادان باشد از علماي آن فن مي پرسد و بدان عمل مي كند.

بنابراين در عصر تفريع دين احكام همه تدريس و تعليم شد و راه استنباط و اجتهاد هم به مردم آموخته شد كه از روي مباني اربعه كتاب و سنت و عقل و اجماع مسائل حادثه را استنباط كنند و عمل نمايند و هر جا به مشكلي برخوردند به قرآن عرضه كنند تا روش آموزش و پرورش قرآن مشكل آنها را حل كند و البته اين مقام به وسيله قوه استنباط و اجتهاد دست مي دهد.


الشك الصحيح


و هنالك حالات من الشك في عدد الركعات لا توجب البطلان، بل تصح الصلاة و تجزي، مع العلاج، علي شريطة أن يكون الشك في الرباعية فقط، منها:

1- اذ شك بين الاثنتين و الثلاث بعد أن أحرز السجدتين و اكمالهما، فانه يبني علي الثلاث، و يأتي بالركعة الرابعة، و يتشهد و يسلم، و قبل أن يأتي بالمنافي، يحتاط بركعة من قيام أو ركعتين من جلوس، و الواحدة قائما أفضل من الاثنتين جالسا في هذه الحال. قال الامام الصادق عليه السلام لأحد أصحابه: ألا اعلمك ما اذا فعلته ثم ذكرت أنك اتممت أو نقصت لم يكن عليك شي ء.. اذا سهوت أي شككت، فابن علي الأكثر، فاذا عرفت و سلمت، فقم فصل ما ظننت أنك نقصت، فان كنت قد اتممت لم يكن عليك شي ء، و ان ذكرت أنك كنت نقصت كان ما صليت تمام ما نقصت.

و يتضح ما أراده الامام بهذا المثال: رجل شك بين الثلاث و الأربع فبني علي الأربع، و بعد الانتهاء أتي بركعة الاحتياط، و حينئذ لا تخلو صلاته الأصلية، اما أن تكون في الواقع ثلاثا، و اما أن تكون أربعا. فان كانت ثلاثا فقد أتمها بركعة الاحتياط، و ان كانت أربعا تقع ركعة الاحتياط نفلا، و تكون الحال أشبه بما لو كنت مديونا لانسان بمبلغ لا تدري هل هو ثلاثة دراهم، أو أربعة؟ فتعطيه أربعة، فان كنت مطلوبا بها كاملة، فقد فرغت ذمتك قطعا، و كذلك ان كنت مطلوبا بثلاثة فقط، و يكون الدرهم الزائد احسانا و تفضلا.

2- اذا شك بين الثلاث و الأربع في اي موضع كان، فانه يبني علي الثلاث، و يأتي بالرابعة، و يتشهد و يسلم، ثم يحتاط بركعة من قيام، أو ركعتين من جلوس، تماما كالصورة الأولي، سوي ان الافضل هنا اختيار الركعتين من



[ صفحه 215]



جلوس. فلقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل لا يدري أثلاثا صلي، أم اربعا، و وهمه في ذلك سواء؟ فقال: اذا اعتدل الوهم في الثلاث و الأربع فهو بالخيار. ان شاء صلي ركعة، و هو قائم، و ان شاء صلي ركعتين، و أربع سجدات، و هو جالس.

3- اذا شك بين الاثنتين و الاربع بعد اكمال السجدتين، فانه يبني علي الأربع، و بعد الاتمام يحتاط بركعتين من قيام. قال الامام عليه السلام: اذا لم تدر اثنتين صليت أم أربع، و لم يذهب وهمك الي شي ء، فتشهد و سلم، ثم صل ركعتين و أربع سجدات تقرأ فيهما بأم الكتاب، ثم تتشهد و تسلم، فان كنت انما صليت ركعتين، كانتا هاتان تمام الأربع، و ان كنت صليت أربعا، كانتا هاتان نافلة.

4- اذا شك بين الاثنتين و الثلاث و الاربع بعد اتمام السجدتين، فانه يبني علي الأربع، و يتم صلاته، ثم يحتاط بركعتين من قيام، و ركعتين من جلوس، و الأفضل تقديم الركعتين من قيام، و تأخير الركعتين من جلوس. سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل صلي، فلم يدر اثنتين صلي، أم ثلاثا، أم أربعا؟ قال: يقوم فيصلي ركعتين من قيام، و يسلم، ثم يصلي ركعتين من جلوس، و يسلم، فان كانت أربع ركعات كانت الركعتان نافلة، و الا تمت الأربع.

5- اذا شك بين الأربع و الخمس نظر: فان حصل له الشك، و هو قائم، جلس، و بهذا يرجع شكه الي الشك بين الثلاث و الأربع، فيبني علي الأربع، و يتم الصلاة، و يأتي بركعتين من جلوس، أو ركعة من قيام.

و ان حصل له هذا الشك بعد أن سجد السجدتين، بني علي الأربع، و تشهد و سلم، ثم سجد سجدتي السهو.

و اذا تبين له بعد الانتهاء ان صلاته كانت ناقصة، صحت و لا اعادة عليه. و كذلك الحكم لو تبين النقصان، و هو في الصلاة الاحتياط، لأن قول الامام عليه السلام: ان



[ صفحه 216]



كانت ناقصة تممها الاحتياط، يشمل الحالين معا.


مكروهات الطواف


قال الامام الصادق عليه السلام: لا تطوفن بالبيت و عليك برطلة. و قال: لا تطوف المرأة بالبيت و هي متنقبة. قال صاحب الوسائل: هذا اما مكروه، و اما مخصوص بالمحرمة.

و قال الفقهاء: يكره الكلام بغير ذكر الله، و الضحك و التمطي و التثائب، و فرقعة الاصابع، و مدافعة الاخبثين البول و الغائط كما يكره الأكل و الشرب، و كل ما يكره في الصلاة.


الوضيعة


3- الوضيعة، و هي أن يخبر البائع المشتري برأس المال، ثم يتفقان علي البيع بحط مقدار معين من الثمن الذي اشتري به البائع، و اذا تبين كذبه بالاقرار أو بالبينة فللمشتري الخيار علي الوجه المتقدم في التولية.


الطبيب


من أقدم علي تطبيب مريض، وتضرر من جراء خطأه فان لم يكن من أهل الفن و المعرفة بهذه المهنة فهو ضامن بلاتفاق، بل مستأهل للعقوبة، لأنه معتد و متطفل، و ان كان من أهل الاختصاص و الفن فلا يضمن اذا اجتهد و احتاط، وتبرأ مما يحدث، و قبل المريض أو وليه ذلك، و لقول أميرالمؤمنين عليه السلام: «من تطبب أو تبيطر فليأخذ البراءة من وليه، و الا فهو ضامن». و الي هذا ذهب صاحب العروة الوثقي و الشيخ النائيني في حاشيته علي العروة، و السيد الحكيم في المستمسك، قال هذا السيد ما نصه بالحرف: «هو أي عدم الضمان المشهور، بل لا يعرف الخلاف فيه الا عن الحلي، و بعض آخر».

و ذهب المشهور بشهادة صاحب المستمسك الي أن من وصف دواء لمريض فشربه و مات بسببه فلا ضمان علي الواصف، طبيبا كان أو غير طبيب، و قال صاحب العروة الوثقي: «الأقوي عدم الضمان، و ان قال: الدواء الفلاني نافع للمرض الفلاني فلا ينبغي الاشكال في عدم ضمانه.. و كذا لو قال: لو كنت مريضا بمثل هذا المرض لشربت الدواء الفلاني».


المجنون


الولاية في زواج المجنون للأب، و الجد للأب، ذكرا كان المجنون أو انثي، و لا ولاية للحاكم مع وجودهما، سواء اتصل الجنون بالصغر، أو طرأ بعد البلوغ و الرشد، لأن الحاكم ولي من لا ولي له، و المفروض وجود الولي.. هذا، الي أن ولاية الحاكم في التزويج محل نظر.. لأن وظيفته تنحصر في بيان الأحكام، و فصل الخصومات، و المحافظة علي الأموال العامة كالأوقاف، و أموال الغائب و القاصر مع وجود الولي الخاص. أما الولاية علي النفس فهي للمعصوم وحده.. أجل، لو افترض أن المجنون يحتاج الي الزواج حاجة ملحة، بحيث لا تنتظم حياته من غير زواج، و لم يكن له أب و لا جد للأب جاز للحاكم أن يتولي تزويج المجنون من باب الحسبة، بل جاز ذلك لعدول المؤمنين أيضا مع عدم وجود الحاكم. قال صاحب الجواهر: «و تثبت ولاية الحاكم علي بلغ غير رشيد بجنون، و لم يكن له ولي من حيث القرابة، أو تجدد فساد عقله اذا كان النكاح صلاحا له بلا خلاف أجده فيه، بل الظاهر كونه مجمعا عليه».

أما وصي الأب و الجد فقد ذهب المشهور بشهادة صاحب الحدائق الي أن له أن يزوج من بلغ فاسد العقل مع حاجته الي الزواج، قال صاحب الجواهر: «للوصي أن يزوج من بلغ فاسد العقل اذا كان به ضرورة الي النكاح، بل نفي بعضهم الخلاف في ذلك، بل ظاهر الكفاية الاجماع عليه».. و قال العلامة الحلي في التذكرة: «تثبت ولاية الوصي في صورة واحدة عند بعض علمائنا، و هي أن يبلغ الصبي فاسد العقل، و يكون به حاجة الي النكاح و ضرورة اليه».



[ صفحه 236]




الأخوال


لانفراد الأخوال عن الأعمام حالات:

1- اذا وجد الأخوال و الخالات، و ليس معهم أحد الزوجين، و لا واحد



[ صفحه 224]



من الأعمام و العمات فللخال الواحد المال كله لأب كان أو لأم أو لهما، و كذلك الخالة الواحدة.

و اذا تعددوا و اتحدوا في النسبة الي الميت فان كانوا جميعا لأبوين، أو لأب أو لأم اقتسموا بالسوية للذكر مثل الأنثي، كما هو الشأن في كل من يتقرب بالأم.

و ان اختلفوا بالنسبة الي الميت فكان بعضهم لأبوين، و بعضهم لأب، و آخرون لأم سقط المتقرب بالأب بالمتقرب بالأبوين.

و اذا اجتمع الأخوال و الخالات لأبوين أو لأب مع الأخوال و الخالات لأم يأخذ الواحد من قرابة الأم السدس، و مع التعدد يأخذون الثلث، و يقتسمون بالسوية، و الباقي لقرابة الأبوين أو الأب، و القسمة بينهم أيضا بالسوية للذكر مثل الأنثي من غير تفاوت، لأن الأصل التسوية الا ما خرج بالدليل.


يعلم السر و أخفي


معاني الأخبار 143، ب 82، ح 1: حدثنا محمد بن علي ماجيلويه رحمةالله، قال: حدثني عمي - محمد بن أبي القاسم - عن محمد بن علي الكوفي، قال: حدثني موسي بن سعدان الحناط، عن عبدالله بن القاسم، عن عبدالله بن مسكان،....

عن محمد بن مسلم، قال: سألت أباعبدالله عليه السلام عن قول الله عزوجل: (يعلم السر و أخفي) [1] قال:

السر ما كتمته في نفسك، و أخفي ما خطر ببالك ثم أنسيته.


پاورقي

[1] سورة طه، الآية: 7.


ستحتاجون اليها


منيةالمريد 173: عن عبيد بن زرارة، قال: قال أبوعبدالله عليه السلام:...

احتفظوا بكتبكم فانكم سوف تحتاجون اليها.


لاتتكبر


[أصول الكافي 2 / 311، ح 11: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن محمد بن سنان، عن داود بن فرقد، عن أخيه، قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول:...]

ان المتكبرين يجعلون في صور الذر يتوطؤهم الناس حتي يفرغ الله من الحساب.



[ صفحه 98]




المتكبرون و جزاؤهم


أصول الكافي 310، ب 2، ح 10: علي بن ابراهيم عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن ابن بكير، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

ان في جهنم لواديا للمتكبرين، يقال له: سقر، شكا الي الله عزوجل شدة حره، و سأله أن يأذن له أن يتنفس، فتنفس فأحرق جهنم.


ائمه از چه منبعي دانشهاي خود را مي گيرند؟


عبدالله بن طلحه گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: اي فرزند رسول خدا؛ مرا خبر ده از دانشي كه از آن براي ما مي گوئيد، آيا از كتابهائي است نزد شما؟ يا از طريق روايت بعضي از بعض ديگر است يا اينكه نوع ديگري است؟

حضرت فرمود: اي عبدالله؛ امر از اين بزرگتر و مهمتر است، مگر تو قرآن



[ صفحه 204]



نمي خواني؟

گفتم: بله.

فرمود: مگر نمي خواني: (و كذلك أوحينا اليك روحا من أمرنا ما كنت تدري ما الكتاب و لا الايمان أفترون أنه كان في حال لا يدري ما الكتاب و لا الايمان) [1] «همان گونه (كه بر پيامبران پيشين وحي فرستاديم) بر تو نيز روحي را به فرمان خود وحي كرديم؛ تو پيش از اين نمي دانستي كه كتاب و ايمان چيست» آيا چنين تصور مي كنيد در حال و زماني چيزي نمي دانست نه كتاب نه ايمان.

گفتم: بله؛ اين آيه را چنين مي خوانيم.

حضرت فرمود: بله، همين طور است پيامبر در حالي و دوراني نمي دانست كه كتاب و ايمان چيست، تا اينكه خدا آن روح را براي او فرستاد، و به وسيله ي آن روح علم و فهم را به او آموخت، و همچنين اين روح جريان دارد، هرگاه آن را خداوند براي بنده اي بفرستد و به وسيله ي آن به او علم و فهم مي آموزد. [2] .


پاورقي

[1] سوره ي شوري آيه ي 52.

[2] بصائر الدرجات: 135، بحارالأنوار: ج 25 ص 59 ح 30.


حديث 224


جمعه

الجفاء في النار.

تندي و درشتي كردن، در آتش دوزخ است.

كافي، ج 2، ص 325



[ صفحه 40]




عدم حرق النار من أمره بدخولها


ابن شهرآشوب: قال: حدث ابراهيم، عن أبي حمزة، عن مأمون الرقي، قال: كنت عند سيدي الصادق عليه السلام اذ دخل عليه سهل بن حسن الخراساني، فسلم عليه، ثم جلس، فقال له: يابن رسول الله، لكم الرأفة و الرحمة، و أنتم أهل بيت الامامة ما الذي يمنعك أن يكون لك حق تقعد عنه، و أنت تجد من شيعتك مائة ألف يضربون بين يديك بالسيف؟ فقال له عليه السلام: اجلس يا خراساني، رعي الله حقك، ثم قال: يا حنفية أسجري التنور، فسجرته حتي صار كالجمرة و ابيض علوه، ثم قال: يا خراساني، قم فاجلس في التنور. فقال الخراساني: يا سيدي، يابن رسول الله، لا تعذبني بالنار، أقلني أقالك الله. قال: قد أقلتك، فبينما نحن كذلك اذ أقبل هارون المكي و نعله في سبابته، فقال: السلام عليك يابن رسول الله.

فقال له الصادق عليه السلام: ألق النعل من يدك، و اجلس في التنور. قال: فألقي النعل من سبابته، ثم جلس في التنور، و أقبل الامام عليه السلام يحدث الخراساني حديث خراسان حتي كأنه شاهد لها، ثم قال: قم يا خراساني، و انظر ما في التنور. قال: فقمت اليه فرأيته متربعا، فخرج الينا و سلم علينا، فقال له الامام عليه السلام: كم تجد بخراسان مثل هذا؟ فقال: و الله و لا واحدا. فقال عليه السلام لا و الله و لا واحدا، فقال: أما انا لا نخرج في زمان لا نجد فيه خمسة معاضدين لنا، نحن أعلم بالوقت [1] .



[ صفحه 223]




پاورقي

[1] مناقب ابن شهرآشوب، ج 4 ص 237.


صفات شيعه


ابوبصير مي گويد: به امام جعفرصادق عليه السلام عرض كردم: فدايت شوم، (صفات) شيعيانت را برايم وصف فرما. حضرت فرمود: شيعه ي ما كسي است كه صدايش از گوشش نمي گذرد و دشمني اش از بدنش به ديگري تجاوز نمي كند. بارش را به دوش ديگري نمي اندازد و اگر از گرسنگي هم بميرد، از غير برادران ديني اش چيزي نمي خواهد.

شيعه ي ما كسي است كه همچون سگ پارس نمي كند و همچون كلاغ طمع نمي ورزد.

شيعه ي ما، سبك بار زندگي مي كند و هر زمان در جايي مأوا مي گيرد.

شيعيان ما كساني هستند كه در اموالشان، حق مشخصي براي ديگران قرار مي دهند، با يكديگر مواسات مي كنند، هنگام مرگ، بي تابي نمي كنند و در قبرهايشان به زيارت يكديگر مي روند.



[ صفحه 327]



ابابصير در ادامه مي گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: فدايت شوم، اينان را كجا بجويم؟

فرمود: «در اطراف زمين و بين بازارها؛ آن گونه اند كه خداي بزرگ در كتابش (درباره ي آن ها) فرموده است:

در برابر مؤمنين فروتن و در مقابل كافران سرفرازند. [1] .

همچنين از امام صادق عليه السلام روايت ديگري آمده كه فرموده است:

«ان شيعة علي عليه السلام كانوا خمص البطون، ذبل الشفاء، أهل رأفة و علم و حلم، يعرفون الرهبانية، فاعينوا علي ما انتم عليه بالورع و الاجتهاد». [2] .

شيعيان علي عليه السلام، شكم هايشان لاغر و لب هايشان خشكيده بود. آن ها اهل رأفت و مهرباني و علم و بردباري بودند. اكنون نيز به زهد و بي رغبتي به دنيا شناخته مي شوند. پس با پرهيزكاري از گناه، و سعي و تلاش در كارهاي نيك، خودتان را بر آنچه به آن عقيده داريد، (ولايت اهل بيت ياري كنيد).


پاورقي

[1] صفات الشيعه، ص 207، ح 34.

[2] صفات الشيعه، ص 198، ح 18.


النجباء الأربعة


(زرارة بن أعين، بريد بن معاوية العجلي، أبوبصير، محمد بن مسلم).

أما في مجال الفقه و الحديث فقد نجد الكبار من الفقهاء و المحدثين في زمرة تلامذته، مثل زرارة بن أعين، و بريد بن معاوية العجلي، و أبي بصير، و محمد بن مسلم، و أبان بن تغلب.

روي عن الصادق عليه السلام أنه قال: «بشر المخبتين [1] بالجنة: بريد بن معاوية العجلي، و أبوبصير ليث بن البختري المرادي، و محمد بن مسلم، وزرارة، أربعة نجباء، أمناء الله علي حلاله و حرامه، لولا هؤلاء انقطعت آثار النبوة، و اندرست». [2] .

و عن سليمان بن خالد قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: «ما أحد أحيا ذكرنا



[ صفحه 208]



و أحاديث أبي عليه السلام الا زرارة، و أبوبصير ليث المرادي، و محمد بن مسلم، و بريد بن معاوية العجلي، ولو لا هؤلاء ما كان أحد يستنبط هذا، هؤلاء حفاظ الدين، و أمناء أبي عليه السلام علي حلال الله و حرامه، و هم السابقون الينا في الدنيا، و السابقون الينا في الآخرة». [3] .

و قال عليه السلام: «لولا زرارة لظننت أن أحاديث أبي عليه السلام ستذهب». [4] .

و قال عليه السلام: «رحم الله زرارة بن أعين، لولا زرارة بن أعين، لولا زرارة و نظراؤه لاندرست أحاديث أبي عليه السلام». [5] .


پاورقي

[1] المخبت: الخاشع المتضرع، يخبت الي الله و يخبت قلبه لله. كتاب العين 241:4.

[2] رجال الكشي: 170 / 386؛ رجال ابن داود: 392؛ رجال العلامة الحلي: 27 و 136؛ وسائل الشيعة 142:27 / 33429.

[3] رجال الكشي: 136 / 219؛ الاختصاص: 66 (و فيه: ما أجد أحدا أحيا..)؛ روضة الواعظين 290:2؛ وسائل الشيعة 144:27 / 33436؛ بحارالأنوار 390:47 / 112؛ مستدرك الوسائل 314:17 / 21447.

[4] رجال الكشي: 133 / 210؛ رجال ابن داود: 156 (و فيه: لقلت: ان أحاديث أبي عليه السلام ستذهب)؛ وسائل الشيعة 142:27 / 33431.

[5] رجال الكشي: 136 / 217؛ الاختصاص: 66؛ وسائل الشيعة 143:27؛ بحارالأنوار 390:47 / 113؛ مستدرك الوسائل 314:17 / 21448.


الجبرية


الجبر هو نفي الفعل عن العبد حقيقة ، و اضافته الي الرب حقيقة ، و زعمت هذه الفرقة ، أن الانسان لا يخلق أفعاله ، و ليس له مما ينسب اليه من أفعال شي ء ، فقوام هذا المذهب نفي الفعل عن العبد و اضافته الي الرب تعالي .

و قد اختلفت الأقوال في نشأة هذه الفرقة ، و من هو القائل بها أولا ؟ فقيل:ان أول من قام بهذه النحلة رجل يهودي ، و قيل الجعد بن درهم ، أخذها عن أبان ابن سمعان ، و أخذها أبان عن طالوت بن أعصم اليهودي ، فهي علي هذا فكرة يهودية ، و قد ضل بها خلق كثير ، و بهذا المذهب لا يكون للانسان كسب و لا ارادة و لا اختيار و لا تصرف فيما وهبه الله من نعمة العقل علي حسبه ، فكيف يكون له مطمع في ثواب أو خوف من عقاب ؟

التفويض:و قد انتشر هذا المبدأ و مبدأ المفوضة:و هم الذين يقولون بتفويض الأفعال الي المخلوقين ، و رفعوا عنها قدرة الله و قضاءه ، عكس المجبرة الذين أسندوا الأفعال اليه تعالي ، و أنه أجبر الناس علي فعل المعاصي ، و أجبرهم علي فعل الطاعات ، و أن أفعالهم في الحقيقة أفعاله ، فكان أثر هاتين الفكرتين سيئا في المجتمع الاسلامي .

الأمربين الأمرين:فتصدي الامام الصادق عليه السلام لرد هؤلاء ، و أعلن العقيدة الصحيحة و الرأي السديد في التوسط بين الأمرين فقال:« لا جبر و لا تفويض ، ولكن أمر بين أمرين » و خلاصته:ان أفعالنا ، هي أفعالنا و تحت قدرتنا و اختيارنا من جهة ، و من جهة اخري ، هي مقدورة لله تعالي ، و داخلة في سلطانه ، فلم يجبرنا



[ صفحه 594]



علي أفعالنا حتي يكون قد ظلمنا في عقابنا علي المعاصي ، لأن لنا القدرة علي الاختيار فيما نفعل ، و لم يفوض الينا خلق أفعالنا حتي يكون قد أخرجها عن سلطانه ، بل له الخلق و الأمر و هو قادر علي كل شي ء و محيط بالعباد .

و اعتقاد شيعة أهل البيت في ذلك وسط بين المذهبين ، كما بينه أئمة الهدي عليهم السلام ، و ذلك عليه كلمة الامام الصادق المشهورة « لا جبر و لا تفويض ، ولكن أمر بين أمرين » .

و بالجملة ، فان عصر الامام الصادق عليه السلام كان عصر مجادلات و نظر ، و اتسعت فيه دائرة الخلاف ، و قد رأينا موقفه في مقابلتهم ، و ردع أهل الآراء الفاسدة و العقائد المخالفة للاسلام ، و قام خلص أصحابه و أعيانهم بقسط وافر من ذلك النضال دون تعاليم الاسلام الصحيحة ، و قد احتفظ التأريخ ببعض مناظراتهم التي نافحوا فيها لأجل اثبات مبادي الاسلام السامية .


و قال في الخمسة


قال عليه السلام: خمس من لم يكن فيه لم يكن فيه كثير مستمتع: الدين، و العقل،



[ صفحه 592]



و الأدب، و الحرية، و حسن الخلق.

و قال عليه السلام: خمس من لم تكن فيه لم يتهنأ بالعيش: الصحة، و الأمن، و الغني، و القناعة، و الأنيس الموافق.

و عن محمد بن مسلم، عن الصادق، عن أبيه، قال: قال أبي علي ابن الحسين عليهم السلام: يا بني، انظر خمسة، فلا تصاحبهم و لا تحادثهم، و لا ترافقهم في الطريق. فقال: يا أبه، من هم عرفنيهم؟ قال: اياك و مصاحبة الكذاب؛ فانه بمنزلة السراب، يقرب لك البعيد و يبعد لك القريب، و اياك و مصاحبة الفاسق؛ فانه بائعك بأكلة أو أقل من ذلك، و اياك و مصاحبة البخيل؛ فانه يخذلك في ماله أحوج ما تكون اليه، و اياك و مصاحبة الأحمق؛ فانه يريد أن ينفعك فيضرك، و اياك و مصاحبة القاطع لرحمه؛ فاني وجدته ملعونا في كتاب الله عزوجل في ثلاث مواضع، قال الله عزوجل: «فهل عسيتم ان توليتم أن تفسدوا في الأرض و تقطعوا أرحامكم اولئك الذين لعنهم الله»، و قال عزوجل: «الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما أمر الله به أن يوصل و يفسدون في الأرض اولئك لهم اللعنة و لهم سوء الدار»، و قال في سورة البقرة: «الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما أمر الله به أن يوصل و يفسدون في الأرض اولئك هم...».


ابو المحشر


أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم لم يذكروه في كتبهم.

المراجع:

رجال البرقي 43. معجم رجال الحديث 22: 33.


سلمان بن نصر البكري


أبو عبيدة سليمان، وقيل سلمان بن نصر البكري، الذهلي، الكوفي.

إمامي.



[ صفحه 97]



المراجع:

رجال الطوسي 209. تنقيح المقال 2: 66. خاتمة المستدرك 810. معجم رجال الحديث 8: 185 و 282. جامع الرواة 1: 383. نقد الرجال 162. مجمع الرجال 3: 151. منتهي المقال 154. منهج المقال 175.


محمد ابن أبي يحيي سمعان الأسلمي


أبو يحيي، وقيل أبو عبد الله محمد ابن أبي يحيي سمعان الأسلمي بالولاء، الكوفي. محدث لم يذكر أصحابنا تفاصيل أحواله في كتبهم، ولكن بعض العامة وثقوا حديثه. روي عنه ابنه إبراهيم، وحاتم بن إسماعيل، ويحيي القطان وغيرهم. توفي سنة 147، وقيل سنة 146، وقيل سنة 145.



[ صفحه 98]



المراجع:

رجال الطوسي 291. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 124. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 138. نقد الرجال 310. توضيح الاشتباه 270. جامع الرواة 2: 123. مجمع الرجال 5: 221. منهج المقال 298. تقريب التهذيب 2: 218. تهذيب التهذيب 9: 522. لسان الميزان 7: 379. ميزان الاعتدال 4: 66. خلاصة تذهيب الكمال 311. طبقات ابن خياط 271. تاريخ أسماء الثقات 286. الثقات 7: 372. النجوم الزاهرة 2: 6. الجرح والتعديل 3: 2: 282. تاريخ الثقات 416.