بازگشت

مناظره و گفتگوي هشام بن حكم با ابوعبيده


ابوعبيده، معمر بن مثني، نحوي بصري، صاحب تصنيفات خوب، متبحر در علم لغت و علم انساب و اخبار عرب بوده، و شاگردي ابي عمروالعلاء را نموده، و از يونس بن حبيب نحوي استفاده بسيار برده است. گفته اند كه او اول كسي است كه غريب الحديث تصنيف كرده است. ابونواس شاعر، از او تعليم گرفته، و او را مدح گفته و اصمعي را مذمت كرده است.

ابوعبيده عقيده خوارج را داشت. او در حدود صد سالگي، در سال 209، و به گفته مسعودي، در سال 211 هجري درگذشت، و چون متهم به فساد و انحراف اخلاق بود كسي به تشييع جنازه اش حاضر نگشت (همچنان كه كسي در ايام حياتش بر او سلام نمي كرد)، لا جرم چند نفر را استخدام نمودند تا جنازه اش را حمل كنند. (الكني و الالقاب ج 1، ص 166).

ابن شهر آشوب (ره)، در كتاب مناقب، نقل كرده كه وقتي ابوعبيده معتزلي به هشام بن حكم گفت: دليل بر صحت اعتقاد ما و بطلان معتقد شما، كثرت ما و قلت شماست، با وجود كثرت اولاد علي (ع) و ادعاهاي ايشان. هشام گفت: اين گفته تو طعن بر ما نيست، بلكه طعن تو بر حضرت نوح (ع) است هنگامي كه در ميان قوم خود نهصد و پنجاه سال، روز و شب، ايشان را به نجات دعوت مي كرد و جز عده قليلي به او ايمان نياوردند. [1] .


پاورقي

[1] مناقب، مجلد اول، جزء 2، باب 1 فصل سوم، ص 194 - بحارالانوار، ج 47، ص 401.


سليمان بن عبدالملك


ولي الامر بعد أخيه الوليد يوم السبت في النصف من جمادي الآخرة سنة 96 بعهد من أبيه عبدالملك، و بقي واليا الي أن مات يوم الجمعة لعشر خلون من صفر سنة 99 ه. و كانت ولايته عامين و تسعة أشهر و أيام، و هو



[ صفحه 493]



شقيق الوليد، و أراد الوليد أن يعزل سليمان عن ولاية العهد و يبايع لولده عبدالعزيز فأبي سليمان، فكتب الوليد الي عماله، و دعا الناس الي ذلك.

فلم يجبه الا الحجاج و قتيبة بن مسلم. و لهذا غضب سليمان علي آل الحجاج و نكبهم. و قتل قتيبة بن مسلم سنة 96 و عزل عمال الحجاج، و عذب أهله، و أطلق في يوم واحد من المسجونين في سجن الحجاج احدي و ثمانين ألفا من الأسراء، و أمرهم أن يلحقوا بأهاليهم، و وجد في سجن الحجاج ثلاثين ألفا ممن لا ذنب لهم، و ثلاثين ألف امرأة. و سجن يزيد بن أبي مسلم كاتب الحجاج، و ادخل عليه و هو مكبل بالحديد فلما رآه سليمان ازدراه فقال: ما رأيت كاليوم قط، لعن الله رجلا أجرك رسنه [1] و حكمك في أمره.

فقال له يزيد: لا تفعل يا أميرالمؤمنين فانك رأيتني و الأمر عني مدبر و عليك مقبل.

ثم قال سليمان: عزمت عليك لتخبرني عن الحجاج ما ظنك به: أتراه يهوي بعد في جهنم أم قد استقر؟.

قال: لا تقل هذا في الحجاج، فقد بذل لكم نصحه، و أحقن دونكم دمه، و أمن وليكم، و أخاف عدوكم، و انه يوم القيامة لعن يمين أبيك عبدالملك، و يسار أخيك الوليد، فاجعله حيث شئت.

فقال سليمان: اخرج عني الي لعنة الله.

و كان سليمان يأخذ برأي عمر بن عبدالعزيز في بعض أموره يستشيره فيها. و قال له: انه قد ولينا ما تري، و ليس لنا علم بتدبيره فما رأيت من مصلحة العامة فمر به فليكتب.

فكان رد الصلاة الي ميقاتها، بعد أن كانوا يؤخرونها الي آخر وقتها.



[ صفحه 494]



و قد أجمع المؤرخون علي شدة نهم سليمان و أنه كان يأكل كثيرا يجوز المقدار. و قال بعضهم: كان يأكل مائة رطل، و غير ذلك مما ذكروه.

و كان يلبس الثياب الرقاق، و ثياب الوشي، و لبس الناس جميعا الوشي جبابا و أردية و سراويل، و عمائم و قلانس. و البس جميع أهله و حاشيته الوشي. حتي الطباخين و أمر أن يكفن فيه. و كان مجحفا في جباية الأموال.

فمن ذلك أنه كتب الي عامله علي خراج مصر - و هو أسامة بن زيد التنوخي -: أحلب الدر حتي ينقطع، و أحلب الدم حتي ينصرم.

قال الكندي: فذلك أول شدة دخلت علي أهل مصر.

و قد أعجب سليمان بفعل اسامة و قال: هذا أسامة لا يرتشي دينارا و لا درهما.

فقال له عمر بن عبدالعزيز: أنا أدلك علي من هو شر من أسامة و لا يرتشي دينارا و لا درهما.

فقال سليمان: و من هو؟

قال: هو عدو الله ابليس. فغضب سليمان و قام من مجلسه.

و قدم اسامة علي سليمان بما اجتمع عنده من الخراج و قال: يا أميرالمؤمنين اني ما جئتك حتي نهكت الرعية و جهدت، فان رأيت أن ترفق بها و ترفه عليها. و تخفف من خراجها ما تقوي به علي عمارة بلادها فافعل، فانه يستدرك ذلك في العام المقبل.

فقال له سليمان: هبلتك أمك. أحلب الدر فاذا انقطع فاحلب الدم.

و غضب سليمان علي أعظم قائد فتح الفتوحات العظيمة في بلاد المغرب و هو موسي بن نصير، و كان من رجالات الكوفة العسكريين،



[ صفحه 495]



و زهادها المؤمنين! ممن عرف بولائه لأهل البيت و استقامته، و لعل من هذا كان سخط سليمان عليه بعد تلك الأعمال الجليلة و الفتوحات العظيمة، كما هو مشهور.

و قد أهمل كثير من المؤرخين عظيم بلائه و جهاده في نشر الاسلام، و اتساع رقعته، و أشادوا بذكر مولاه طارق بن زياد الذي كان تحت امرته و يسير علي مخططاته العسكرية.

كانت لموسي هذا مواقف مشهورة، ففتح بلاد المغرب، و غنم أموالا طائلة و كان يوجه ولده عبدالعزيز، و مولاه طارق به زياد لافتتاح المدن، و لكن سليمان وجد علي موسي فقتل ولده عبدالعزيز الذي افتتح في امارته مدائن كثيرة.



و كان عبدالعزيز متصفا بالزهد و الصلاح و لكن بعض المؤرخين حاكوا حوله تهمة لا تتفق مع ما يتصف به من الاستقامة و حسن السيرة، و كان قتله سنة 98 ه. قال ابن الأثير: و يعدون ذلك من زلات سليمان.

و كان والده موسي قد سخط عليه سليمان و عذبه أنواع العذاب، و ضمنه أربعة آلاف دينار و ثلاثين ألف درهم.

و لما قتل ولده عرض رأسه عليه فتجلد للمصيبة و قال: هنيئا له بالشهادة و قد قتلتموه والله صواما قواما.

و كان موسي ممن عرف هو و أبوه نصير بولائه لآل محمد، و لقد غضب معاوية عليهم اذ لم يخرج معه لصفين [2] .



[ صفحه 496]




پاورقي

[1] الرسن: الحبل (مجمع البحرين).

[2] الامام الصادق و المذاهب الأربعة: ج 1 ص 117 - 115.


عقيل و بيان فضائل امير مؤمنان


علي رغم حساسيت عجيبي كه نسبت به سفر عقيل به شام و به ملاقات وي با معاويه وجود داشته و در همين راستا تاريخ اين سفر كه پس از شهادت امير مؤمنان (عليه السلام) به وقوع پيوسته تحريف گرديده و به دوران حيات آن بزرگوار نسبت داده شده است.

وعلي رغم اينكه هدف از اين سفر و ملاقات با معاويه كه دفاع از امير مؤمنان و بيان فضائل آن بزرگوار بوده با انگيزه هاي دنيوي و اهداف مادي رنگ آميز شده است.

و علي رغم ضبط و نقل گفتگوهاي عقيل و معاويه و حذف و اضافه هائي كه در اين مورد وجود داشته و بخشهاي متعددي از اين محاورات در منابع تاريخي هواداران حكومتها نقل گرديده است، در تمام اين گفتگوها تا آنجا كه به دست ما رسيده، آنچه از سوي عقيل مطرح شده دفاع از شخصيت امير مؤمنان و بيان فضائل و توصيف زهد و تقواي آن بزرگوار و تعريف و حمايت از ياران آن حضرت و نكوهش از معاويه بوده است و علي رغم خواست معاويه و سؤال پيچ نمودن وي كه بلكه بتواند كلمه اي در مدح خود و ذم و قدح اميرمؤمنان از زبان عقيل بشنود، حتي به يك مورد و به يك جمله اي كه در آن كوچكترين بي توجهي به شخصيت امير مؤمنان و تعريض بر عملكرد و انتقاد از روش آن حضرت و يا مُشعر بر تعريف و توصيف از معاويه باشد، دست نيافتيم، گرچه يك مطلب جعلي و دست مايه مخالفان عقيل باشد كه اگر در اين جهت كوچكترين مطلبي وجود داشت، نه تنها به نقل آن مبادرت مي ورزيدند بلكه همين موضوع را بزرگ نمايي نموده، همانند اصل سفر عقيل به صورت بهترين وسيله تبليغي بر ضد وي بكار مي گرفتند.

آري عقيل در ملاقات با معاويه، گذشته از دفاع از شخصيت امير مؤمنان و بيان شخصيت ياران آن حضرت، از بعضي فضائل اميرمؤمنان (عليه السلام) سخن گفته است كه اگر او نمي گفت و از زبان او نقل نمي گرديد، مانند خيلي از فضائل آن بزرگوار، كسي بر آن آگاهي نمي يافت و بطور كلي به دست فراموشي سپرده مي شد.

عقيل در شرايطي اين فضائل را نقل نموده است كه نه تنها نقل فضائل امير مؤمنان در سراسر جهان اسلام ممنوع بود و نقل فضيلت او بزرگترين جرم محسوب مي شد، بلكه به جاي فضائل حديثهاي ساختگي در نكوهش آن بزرگوار رواج داشت و آن



[ صفحه 265]



حضرت در خطبه هاي جمعه مورد لعن قرار مي گرفت. [1] .

عقيل در شرايطي و در مجلس و محفلي به نقل اين فضائل لب به سخن گشوده و از مظلوميت امير مؤمنان (عليه السلام) دفاع نموده است كه خود آن حضرت چنين دفاع را، حتي از سوي كساني كه بعنوان اعتراض او را ترك نموده و به معاويه پيوسته اند، ستوده و كشته شدن آنها را در اين راه، شهادت در راه خدا معرفي كرده است. [2] .

اينك چند نمونه از گفتگوهاي عقيل و معاويه را، كه درباره امير مؤمنان بوده، مي آوريم تا روشن شود آنچه عقيل درباره آن حضرت گفته است، دفاع و بيان فضيلت و تجليل صريح از شخصيت آن بزرگوار و نكوهش از معاوية بن ابوسفيان بوده است:

1 ـ ثقفي در الغارات نقل مي كند:

پس از ورود عقيل به شام، معاويه يكصد هزار درهم پول در اختيار وي قرار داد و اين جمله را هم گفت: «يا اَبايَزيد اَنَا خَيرٌ لَكَ أَمْ عَلِي؟»؛ «عقيل! آيا من براي تو بهترم يا برادرت علي؟!»

عقيل در پاسخ وي گفت: «وجدتُ عَلِياً أنظر لنفسه منه لي و وجدتك أنظر لي منك لنفسك».

«معاويه! علي را چنين يافتم كه دقت و نظارتش براي نجات خويش بيش از اين بود كه مرا ملاحظه كند و تو را چنين يافتم كه ملاحظه ات نسبت به من بيش از نجات خويشتنت مي باشد.» [3] .

2 ـ و نيز بنا به نقل بلاذري، معاويه در مجلسي به عقيل گفت:

«يا أبا يزيد أنا خير لك من أخيك علي!»؛ «من براي تو از برادرت علي بهترم!» عقيل



[ صفحه 266]



در پاسخ وي گفت:

«اِنَ أخي آثر دينه عَلي دُنياه و أنت آثرتَ دُنياك عَلي دينك، فَاَخي خَير لنفسه منك علي نفسك و أنت خير لي منه». [4] .

«برادرم دينش را بر دنيا مقدم ساخت و تو دنيا را بر دينت، پس برادرم براي دين خود بهتر است از تو نسبت به دينت و لذا براي دنياي من تو بهتر از او هستي.»

3 ـ در مجلس ديگري معاويه چنين گفت:

«اگر عقيل نمي دانست كه من براي او بهتر از برادرش هستم، هيچگاه در نزد ما توقف نمي كرد، عقيل در پاسخ وي گفت: «أخي خيرٌ لي في ديني و أنت خير لي في دنياي و قد آثرت دنياي و اسئل الله تعالي خاتمة الخير»؛ [5] «برادرم از لحاظ ديني برايم بهتر بود و تو از لحاظ دنيا، و من اينك دنيا را در پيش گرفته ام و از خدا مي خواهم عاقبت بخيرم گرداند.»

4 ـ روزي معاويه از عقيل پرسيد:

«كيف تركت عَلِياً و أصحابه؟»؛ «علي و يارانش را چگونه ديدي؟» عقيل گفت: «كأنهم أصحاب محمد اِلا أَنَهم لم أر رسول الله فيهم. و كأنَكَ و أصحابك أبوسفيان و أصحابه اِلا اني لم أر أباسفيان فيكم» [6] ؛ «گويي آنان ياران و اصحاب پيامبرند، فقط رسول خدا را در ميانشان نديدم اما تو و يارانت را همانند ابوسفيان و ياران ابوسفيان ديدم، جز اين كه خودِ ابوسفيان را در ميان شما نديدم.»

5 ـ فضيلتي كه تنها از زبان عقيل مي شنويم:

درباره اهتمام امير مؤمنان به بيت المال و اين كه همه افراد در بهره برداري از آن، حتي از نظر زمان نيز مساوي و برابرند و براي كسي حق تقدم نيست، مطلبي از عقيل نقل شده كه او اين حادثه و فضيلت را در مجلس معاويه مطرح نموده است و ظاهراً از هيچ



[ صفحه 267]



كس نقل نشده و در هيچيك از منابع تاريخي و حديثي نيامده است و اگر اين فضيلت را از زبان عقيل نشنيده بوديم؛ مانند فضائل بسيار ديگر از امير مؤمنان و ساير ائمه (عليهم السلام) به دست فراموشي سپرده مي شد. ابن ابي الحديد اين حادثه جالب تاريخي را چنين آورده است:

معاويه روزي داستان آهن گداخته شده را، كه در ميان عقيل و امير مؤمنان (عليه السلام) واقع شده بود، از وي پرسيد. [7] عقيل گريه كرد و گفت:

«معاويه! برادرم علي در مورد بيت المال داستاني جالبتر از اين دارد، اول آن را بگويم سپس داستان آهن گداخته شده را. آنگاه چنين گفت: براي حسين فرزند برادرم ميهماني وارد شد و او براي پذيرايي ميهمان يك درهم قرض كرد و با آن نان تهيه نمود و چون براي خورشت چيزي نداشت از قنبر خادم علي (عليه السلام) خواست تا يكي از چند مشك عسلي را كه از يمن آمده بود، باز كند و مقداري عسل براي پذيرايي ميهمان در اختيار وي قرار دهد. پس از چند روز كه چشم علي به مشك افتاد، فرمود: قنبر! گويا اين مشك باز شده است. قنبر جريان را براي حضرت عرض كرد و علي از اين پيشامد خشمگين گرديد و فرمود: حسين را حاضر كنيد، آنگاه تازيانه را به سوي وي بلند كرد كه صداي حسين بلند شد: «بحق عمي جعفر!»؛ «پدرجان تو را به جان عمويم جعفر آرام باش!» «وهرگاه او را به حق جعفر قسم مي دادند، ساكت مي شد.» وقتي ناراحتي اش فرو نشست، فرمود: فرزندم! چرا قبل از تقسيم بيت المال از عسل برداشته اي؟! عرض كرد: پدر! ما هم در آن سهمي داريم و به هنگام تقسيم محاسبه مي كنيم. علي (عليه السلام) فرمود: «پدرت به قربانت، گرچه تو در آن حق داري، ليكن نبايد پيش از ساير مسلمانان از حق خود استفاده كني؛ «اما لو لا أني رأيت رسول الله (صلي الله عليه وآله) يقبِل ثنيتك لأوجعتك ضرباً»؛ «اگر خود شاهد نبودم كه رسول خدا لب و دندانت را مي بوسيد، با تازيانه مي آزردمت. عقيل مي گويد: آنگاه علي يك درهم از لاي پيراهنش درآورد و به قنبر داد و دستور داد كه با آن بهترين عسل را تهيه كند، معاويه! بخدا سوگند من به دستهاي علي تماشا مي كردم كه چگونه دهانه مشك را باز كرده و قنبر آن عسل را به مشك مي ريخت و خود علي دهانه مشك را محكم مي بست و اين



[ صفحه 268]



در حالي بود كه اشك از چشمان وي جاري بود و در حق حسين (عليه السلام) دعا مي كرد؛

(والله لكأني أنظر إلي يَدَي علي و هي عَلي فم الزق و قنبر يقلب العسل فيه، ثم شده و جعل يبكي و يقول: اللهم اغفر للحسين فانه لم يعلم). [8] .

معاويه وقتي اين جريان را از زبان عقيل شنيد، گفت:

از كسي ياد كردي كه فضيلتش قابل انكار نيست. خدا رحمت كند ابوالحسن را. او بر گذشتگان سبقت جست. و آيندگان را بر خاك عجز نشانيد.» عقيل! اينك داستان حديده محماة را بگو.

عقيل گفت: ماجرا از اين قرار است كه قحطي و تنگ دستي سختي بر من روي آورد و از علي (عليه السلام) استمداد نمودم، اما او اعتنايي نكرد. دست اطفالم را گرفتم در حالي كه فقر و نداري از سر و صورت آنان ظاهر بود. نزد او رفتم و براي رفع فقر و گرسنگي ياري جستم. علي گفت: اول مغرب به نزد من آي. وقت موعود در حالي كه يكي از فرزندانم دست مرا گرفته بود در نزد وي حاضر شدم. به فرزندم گفت: تا دور شود، آنگاه به من گفت: عقيل! بگير، من هم، از آنجا كه فقر و تنگ دستي عذابم مي داد، به خيال اين كه كيسه درهم و ديناري تحويلم مي دهد با حرص و اشتياق گرفتم. ناگاه دستم را به قطعه آهني داغ گذاشتم. آنچنان داغ بود كه گويي آتش از آن متصاعد است! آن را دور انداختم و مانند گاوي كه در زير كارد سلاخ قرار گيرد، نعره كشيدم. علي گفت: «مادر به عزا! اين نعره تو، از آهني است كه با آتش دنيا داغ شده است، فردا من و تو چگونه خواهيم بود اگر با زنجيرهاي جهنم ما را ببندند! و اين آيه را خواند: (إِذِ اْلأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَالسَلاسِلُ يُسْحَبُونَ) [9] سپس فرمود: عقيل! تو در نزد من بيش از سهمي كه خدا قرار داده، حقي نداري، مگر آنچه را كه مي بيني. اينك به



[ صفحه 269]



خانه ات باز گرد.»

معاويه با شنيدن اين حادثه از سر اعجاب، اين جمله را بر زبان مي راند: «هيهات هيهات كه مادرها از آوردن فرزندي مانند علي عقيمند. (هيهات عقمت النساء أَنْ يَلِدْنَ مِثْلَهُ). [10] .

6 ـ دفاع عقيل از ياران امير مؤمنان

در اين چند نمونه از گفتگوهاي عقيل با معاويه، ملاحظه نموديد كه او گاهي با يك جمله كوتاه و گاهي با بيان يك حادثه، توانسته است حق مطلب را درباره امير مؤمنان (عليه السلام) بيان كند و برخلاف خواسته معاويه از روش آن حضرت با مدح و نيكي ياد كند و در عين حال از راه و روش معاويه انتقاد نمايد.

گفتني است، مراجعه به منابع، اين حقيقت را ثابت مي كند كه دفاع عقيل منحصر به شخص امير مؤمنان (عليه السلام) نبوده بلكه گاهي كه بحث و گفتگو به اصحاب و ياران آن بزرگوار منتهي مي شد، عقيل با صراحت كامل از آنها نيز دفاع مي نمود و علي رغم كراهت معاويه از شنيدن فضائل و صفات نيك آنان، به ذكر آنها پرداخته است.

يكي از اين موارد را مسعودي، طي گفتار مشروحي كه بين عقيل و معاويه واقع شده، نقل نموده است و ما خلاصه آن را مي آوريم:

وي مي نويسد:

روزي عقيل وارد مجلس معاويه شد و معاويه از اين كه برادر علي بن ابي طالب به نزدش آمده، شادمان گرديد و در ضمن اكرام و احترام از وي پرسيد: عقيل! علي را چگونه ديدي؟

عقيل پاسخ داد: «عَلي ما يحب الله و رسوله و ألفيتك علي ما يكره الله و رسوله»؛ «او را آچنان ديدم كه خدا و رسولش از وي راضي بود و تو را آنچنان ديدم كه خدا و پيامبرش ناراضي است»

معاويه: عقيل! اگر ميهمان ما نبودي، پاسخ تو آنچنان بود كه تو را مي آزرد. سپس براي



[ صفحه 270]



اين كه گفتار عقيل را قطع كند تا سخن تلخ ديگري از وي نشنود، مجلس را ترك نمود. روز بعد بار ديگر عقيل را احضار و همان پرسش قبل را تكرار كرد: «كَيفَ تركت علياً أخاك؟» عقيل پاسخ داد: «تركته خيراً لنفسه منك و أنت خيرٌ لي منه»؛ «او را بگونه اي ديدم كه براي خودش بهتر بود و تو براي من بهتري»

معاويه: عقيل! پيري و گذشت زمان، تو را تغيير نداده و هنوز هم با وجود افرادي از بني هاشم، به خود مي بالي.

عقيل: «ولكن أنت يا معاوية اذا افتخرت بنو امية فيمن تفتخر؟»؛ «معاويه! اگر بني اميه بخواهد با وجود افرادي از اين قبيله افتخار كند، تو با كدام يك از سرشناسان آنها به خود افتخار مي كني»

معاويه: اي ابايزيد، به خدايت سوگند، ساكت باش؛ زيرا من منظوري نداشتم اما مي خواهم از وضع ياران علي كه به آنها آگاهي كامل داري بپرسم، معاويه آنگاه از آل «صوحان» كه چند برادر و در ارادت و صميميت نسبت به امير مؤمنان شهرت داشتند، شروع كرد. عقيل از ميان آنان اول درباره صعصعه سخن گفت: «عظيم الشأن، عضب اللسان، قائد فرسان، قاتل أقران، قليل النظير»؛ «او مردي است داراي مقامي بس بلند، در گفتار شيرين زبان، در جنگ فرماندهي شجاع، قاتل هماوران و بالأخره مردي است كم نظير.»

آنگاه چنين گفت: و اما برادرانش زيد و عبدالله به سيلي مي مانند كه صفوف دشمن در مقابلش تاب مقاومت ندارد و به كوه بلندي شبيهند كه ديگران در سختيها به آنها پناه مي برند. مرداني هستند سرا پا اراده و تصميم، بطوري كه هيچ سستي بدان راه ندارد.


پاورقي

[1] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 11، ص 44 تا 46 و سيري در صحيحين از نويسنده، ج 1، ص 44.

[2] آنگاه كه امير مؤمنان (عليه السلام) به نجاشي شاعر مخصوصش حد شرابخواري جاري نمود، اعضاي فاميل او؛ از جمله طارق بني نهدي به همراه نجاشي از كوفه فرار و به معاويه پيوستند. در يك جلسه، معاويه از امير مؤمنان (عليه السلام) بدگويي كرد، طارق با اين كه از آن حضرت بريده بود ولي نتوانست تحمل كند و به مقام پاسخگويي برآمد. اين جريان كه در حضور امير مؤمنان (عليه السلام) چنين نقل شده فرمود: «لو قتل أخوبني نهد يومئذ لقتل شهيداً». نك: الغارات ثقفي، ج 2، ص 545 540.

[3] الغارات، ج 2، ص 551.

[4] انساب الأشراف، ج 2، ص 73.

[5] اسدالغابه، ج 3، ص 423 استيعاب مطبوع در حاشيه؛ اصابه، ج 3، ص 158.

[6] اسدالغابه، ج 3، ص 423.

[7] جريان آهن داغ شده در نهج البلاغه، در ضمن خطبه 219 آمده است.

[8] اين جريان گوياي مراعات احتياط شديد و سخت گيري امير مؤمنان (عليه السلام) در مقام امامت مسلمانان و حمايت آن حضرت از اموال عمومي، به عنوان «رهبر جامعه» است كه كوچكترين اغماض را و لو درباره فرزندش روا نمي داند و اما در مورد حسين بن علي (عليه السلام) بعنوان فردي از افراد جامعه، با شرايط خاص و ضرورت موجود، استفاده نمودن از سهم اختصاصي خود، با نظارت خازن بيت المال كار خلافي نبود؛ زيرا به فرض وقوع عمل خلاف، هيچ رادع و مانعي نمي توانست امير مؤمنان (عليه السلام) را از اجراي تعزير جلوگيري كند.

[9] غافر: 71.

[10] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 11، ص 253.


اسحاق بن يسار


المدني مولي قيس بن مخرمة، والد محمد بن اسحاق صاحب الواقدي، عده الشيخ من أصحاب الامام السجاد عليه السلام كما عده من أصحاب الامام الباقر عليه السلام [1] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي.


فضل العلم


و مجد الامام أبوجعفر (ع) العلم، و دعا اليه، و حث علي طلبه، و أثني علي طلابه، يقول (ع):

«تعلموا العلم فان تعلمه جنة، و طلبه عبادة، و مذاكرته تسبيح،



[ صفحه 235]



و البحث عنه جهاد، و تعليمه صدقة، و بذله لأهله قربة، و العلم منار الجنة، و انس الوحشة، و صاحب في الغربة، و رفيق في الخلوة، و دليل علي السراء، و عون علي الضراء، و زين عند الاخلاء، و سلاح علي الاعداء، يرفع الله به قوما ليجعلهم في الخير أئمة، يقتدي بفعالهم، و تقتص آثارهم، و يصلي عليهم كل رطب ويابس، و حيتان البحر و هوامه، و سباع البر و انعامه..» [1] .

لا اعرف كلمة مجدت العلم، و قيمت أهله، و احاطت بثمراته و فوائده كهذه الكلمة الذهبية التي من حقها أن ترسم في معاهد العلم و جامعاته.


پاورقي

[1] تذكرة ابن حمدون (ص 26).


اخلاق پيامبران


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چهار خصلت از اخلاق پيامبران است: نيكي كردن، بخشندگي، شكيبايي در برابر سختي ها و گزاردن حق مؤمن. [1] .


پاورقي

[1] تحف العقول: 375، همان، همان، 19542.


تعليمات علوم


فرمود اي مفضل فكر كن از علومي كه خداوند به بندگان خود الهام كرده و آموخته است و هر يك داراي حكمت و مصلحتي بوده و هر چه صلاح دين و دنياي آدمي بوده به او تعليم فرموده است و آنچه براي دين و عقيده و مذهب او نسبت به معرفت خداي تعالي لازم مي شد به دلايل و شواهدي كه در خلقت اشياء ظاهر مي گردانيده و دلالت بر وجود صانع عالم مي كند در نظر او مجسم مي فرموده - مثلا نيكوئي بر پدر و مادر و خودداري از خيانت و جنايت با امانت داري و بر و نيكوئي و صله رحم و ساير فضائل خواه مسلمان باشد يا كافر خواه مخالف باشد يا موافق نيكوئي در حق همه شايسته و لازم است خداوند به آدمي راه علم و دانش را آموخته و طريقه عمل و بينش را تعليم فرموده تا مانند چهارپايان نباشد و شناسائي گياهها و حيوانات و جمادات را در افاضه اشراقي آموخته است تا از آنها حداكثر استفاده را روي مباني علمي بنمايند - مانند علم كشتي سواري - و سير در دريا و صحرا و كوهها و بيابانها و همچنين شناختن حيوانات اهلي و وحشي و استفاده از آنها و خلاصه آنكه هر چه به آدمي مصلحت زندگي او ايجاب مي كرده آموخته است.

و نيز براي مصالح زندگاني تشريعي او علم هيئت افلاك شناسي و ستاره شناسي را الهام



[ صفحه 306]



فرموده و از علوم طبيعي و رياضي - فلكي - ماوراي عالم طبيعت به آنها به قدر استطاعت و به شرط تقوي عنايت فرموده است - تا دفع نقص از خود كرده به كمال خود برسد.


جابر بن حيان و كتب او


ابوموسي جابر بن حيان صوفي كوفي از مشهورترين اعلام رجال و شاگردان امام صادق عليه السلام بود مولدش طوس سال 80 داراي اطلاعات وسيعي در رياضيات و نجوم و علوم طبيعي بود و ساعات معيني تنها خدمت امام صادق مي رسيده و درس مي گرفته و برخي از رسائل از آغاز مصدر به اسم امام جعفر صادق عليه السلام است به اين نحو قال سيدي جعفر بن محمد الصادق (ع) و پانصد رساله دراين علوم از امام صادق روايت كرده است [1] .

در برخي از رسائل مي گويد: «قال لي جعفر عليه السلام» يا مي نويسد: القي علي جعفر يا مي گويد: حدثني مولاي جعفر عليه السلام و در رساله المنفعه چنين مي نويسد: اخذت هذا العلم من جعفر بن محمد سيد اهل زمانه

در «رنسانس» و تجدد علمي اخير اروپا سيصد رساله از جابر بن حيان در زبان آلماني چاپ شده است كه در كتابخانه برلين و پاريس موجود است.

ابن خلكان او را اسماعيلي مذهب ميداند و از اين جهت او را صوفي گفته اند كه بر روش فلاسفه مي رفته و سوف بسين مخفف فيلسوف بوده نه بصاد به معني تصوف و صوفي گري.

آنچه كه تأييد شده جابر شاگرد اختصاصي امام صادق در مواقع معين بوده كه ديگر كسي بر آن حضرت راه نداشته و جابر كتب خود را از الهام انشاء امام مي نوشته و به آن حضرت نشان مي داده و قرائت مي كرده و در طريق تأليف مشورت مي نموده و در اين مدت پانصد رساله را توانسته با نظر امام عليه السلام تكميل نمايد.

اين علوم غير از دراسات فقه و تفسير و اصول عقايد و حديث و رجال بوده بلكه به اتفاق مورخين اين علوم عقلي و طبيعي بوده است كه قسمت اعظم آن در علم افلاك و نجوم و مدارات شمس و قمر و مقدار نعم الهي درباره انسان از جهت منظومه شمسي و تسخير اين كرات كه همه طريقيت به توحيد داشته است كم و كيف و اشكال و ابعاد و حركات و نيرو و روشنائي و مدار اين افلاك را امام عليه السلام مي فرموده و جابر مي نوشته و از اين عبارات مسلم مي شود كه ملل اروپائي مخصوصا آلماني و فرانسوي كه صد سال پيش اين كتب را ترجمه كردند از چشمه سار فياض ولايت مطلقه امام صادق به وسيله كتب جابر تفوق علمي يافته اند و اختراعات آنها روي



[ صفحه 335]



همين مباني بوده است. و قسمت ديگر درباره حقيقت اشياء و ماهيت آنها در فلسفه طبيعي و الهي و اعيان موجود بوده كه آن هم طريقيت كامل براي يقين به مراتب عاليه توحيد دارد و از نفس شروع شده كه علم النفس مي گويند و مراحل تكامل نفس را تا عقل و ادراك حقايق را از آنجا گرفته و بحث و فحص فلسفي نموده است. و اينك آنچه كه درباره آراء فلسفي و طبيعي و فلكي امام در الهام به جابر نوشته براي تشحيذ افكار خوانندگان درج مي شود تا شايد كتب جابر باز به عربي برگشته و به فارسي ترجمه گردد و مورد استفاده كامل مسلمين قرار گيرد.


پاورقي

[1] ابن خلكان و الدلايل و المسائل علامه سيد هبة الدين شهرستاني به نقل كتاب الامام الصادق ابوزهره چاپ مصر ص 100.


اجتهاد


اجتهاد مصدر باب افتعال و در لغت كوشش جد و جهد و تحمل مشقت در به دست آوردن كمال مطلوب است.

و در اصطلاح فقه پيدا شدن و پديد آمدن قوه اي است كه در انسان ظاهر مي گردد و به وسيله آن نيرو احكام و مسائل شرعيه را از روي مباني و دلايل فقهي استخراج نمايند.

بيان اين مطلب با يك مثال بهتر تقريب به ذهن مي يابد و روشن مي گردد.

مثلا در مبحث نكاح است كه اگر زن يا شوهر در عقد نكاح يكديگر را فريب دهند و گول زنند «تدليس» آن كس كه گول خورده مي تواند عقد را فسخ كند اما ثبوت تدليس و



[ صفحه 198]



نحوه آن و شرايط ظهور و بروز فريب با فقيه مجتهد است.

يا آنكه دختري را به عنوان بكر بودن تزويج مي كنند و پس از عقد معلوم شود قبلا شوهر كرده و بيوه بوده يا به سبب عواملي بدون شوهر كردن بكارت خود را از دست داده چنانچه دوشيزگان مدارس در ورزش اكثر بكارت خود را از دست مي دهند و شايد خودشان هم به علل و اسباب آن جاهل باشند بنابراين آيا حق فسخ ثابت هست يا نيست جز به ادله فقهيه روشن نمي گردد.

يا در اغفال ديگري مثل كم سال بودن دختر يا ثروتمند بودن مرد در وجود سلب آن آيا اين حق ثابت هست يا نيست.

جز از راه قواعد و ادله فقهيه حق فسخ را در اين موارد نمي توان به دست آورد و اين استنباط حكم را اجتهاد گويند.

مثال ديگر:

در عقد نكاح جنون و عنن در مرد به زن اختيار فسخ مي دهد ولي آيا اگر اين عيب پس از عقد يا بعد از عروسي ظهور و بروز نمايد باز براي زن حق فسخ هست يا نيست؟

مرض جذام و برص نيز از امراضي است كه اگر در مرد باشد زن حق فسخ نكاح را دارد ولي پس با اجتهاد در مسائل فقهي اثبات و نفي و ايجاب و سلب آن را مي توان به دست آورد.

يا آنكه قاضي بايد به شم قضائي خود حكم كند يا نه بين فقها اختلاف است و آن كس مي تواند يك طرف را اختيار كند كه مجتهد باشد.

و نظاير آن مسائل در موضوع هاي مختلف رخ مي دهد مانند حق شفعه در كشتي و اتومبيل يا لقطه در هر حال منافع و مواد توليدي يا اراضي مفتوح العنوه و غيره كه بايد به اجتهاد مسائل حل شود - و باب اجتهاد براي هميشه مفتوح است برخلاف عقيده ي اهل بدعت.


الشك في أفعال الصلاة


قال الامام الصادق عليه السلام: اذا لم يدر أسجد واحدة، أو اثنتين، فليسجد الأخري.



[ صفحه 211]



و سئل عن رجل يشك، و هو قائم، لا يدري أركع أو لم يركع؟ قال: يركع و يسجد.

هذا، اذا شك في الشي ء قبل أن يتجاوزه الي غيره.

و سئل عن رجل شك في الأذان، و قد دخل في الاقامة؟ قال: يمضي. فقيل له: شك في الاقامة، و قد كبر؟ قال: يمضي. و في التكبير، و قد قرأ؟ قال: يمضي. و في القراءة، و قد ركع؟ قال: يمضي. و في الركوع، و قد سجد؟ قال: يمضي. الي أن قال الامام عليه السلام: اذا خرجت من شي ء، ثم دخلت في غيره، فشكك ليس بشي ء.

هذا، اذا شك في الشي ء بعد أن تجاوزه الي غيره.


ركعتا الطواف


قال تعالي: (و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلي). [1] .

و قال الامام الصادق عليه السلام: لا ينبغي ان تصلي ركعتي طواف الفريضة الا عند مقام ابراهيم عليه السلام، أما التطوع فحيث شئت من المسجد.

و سئل الامام الكاظم ابن الامام الصادق عليه السلام عن رجل يطوف بعد الفجر، فيصلي الركعتين خارج المسجد؟ قال: يصلي بمكة لا يخرج منها الا أن ينسي،



[ صفحه 195]



فيصلي اذا رجع المسجد أية ساعة أحب ركعتي ذلك الطواف.

و قال أبوه الامام الصادق عليهماالسلام: اذا فرغت من طوافك فأت مقام ابراهيم عليه السلام فصل ركعتين، و اجعله أمامك، و اقرأ في الأولي منهما سورة التوحيد، قل هو الله أحد، و في الثانية قل يا أيها الكافرون، ثم تشهد و احمد الله تعالي، و اثن عليه، و صلي علي النبي صلي الله عليه و آله و سلم، و اسأله أن يتقبل منك.


پاورقي

[1] البقرة: 125.


المرابحة و توابعها


ينقسم البيع بالنظر الي الاخبار بالثمن و عدمه الي اربعة أقسام، و هي:


يد المستأجر


من استأجر دارا ليسكنها، أو دابة ليركبها، أو كتابا ليقرأه، أو ثوبا ليلبسه، و ما الي ذلك فالعين المستأجرة في يده أمانة لا يضمن هلاكها أو نقصها الا أن يتعدي حقه في الانتفاع بها، أو يقصر في حفظها.. و مثال التعدي أن يتجاوز بالدابة أو السيارة المحل الذي استأجرها اليه، أو يحمل عليها ما يخالف الشرط، أو العرف أو يستعمل الدار التي استأجرها للسكن مصنعا أو كاراجا فيضمن في ذلك كله، حتي ولو كان التلف بآفة سماوية، لأنه قد تعدي،تماما كما هي الحال



[ صفحه 282]



في الغاصب.

و مثال التقصير و التفريط أن يهمل المستأجر العين، و لا يهتم بحفظها بما تقتضيه العادة كالدابة يتركها من غير علف أو ماء، أو يمر بها في المخاطر و المآزق، فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل كري دابته الي مكان معلوم، فنفقت - نفقت الدابة أي هلكت و ماتت - قال الامام عليه السلام: أن كان جاز الشرط فهو ضامن، و ان دخل واديا و لم يوثقها فهو ضامن، و ان سقطت في بئر فهو ضامن، لأنه لم يستوثق منها.

و مورد الرواية، و ان كان الدابة، فان حكمها يشمل كل عين مستأجرة، و قول الامام عليه السلام: «ان كان جاز الشرط» مثال للتعدي، و قوله: «لم يوثقها، و لم يستوثق منها» مثال للتقصير.

و أيضا يضمن العين اذا منعها عن المالك بعد انتهاء الاجارة و طلبها منه، فاذا هلكت أو تضررت فعليه الضمان مطلقا، حتي ولو كان التلف بآفة سماوية، لأنه امتناع من غير حق.

و يضمن المعتدي و المفرط قيمة العين حين التلف لا قبلها، لأن ذمته انما تشتغل بالقيمة عند هلاك العين.. أجل، هو مسؤول عن العين من حين التعدي، بمعني دخولها في ضمانه من ذلك الوقت الي حين التلف، فيضمن قيمتها عند التلف علي الأقوي، كما عبر صاحب الجواهر.

و تسأل: اذا اشترط المؤجر الضمان علي المستأجر، مع عدم التعدي و التفريط، فهل يصح هذا الشرط، و يجب الوفاء به؟

ذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر الي صحة العقد و بطلان الشرط، لأنه مخالف للنص الصحيح القائل بعدم ضمان الأمين، و المستأجر أمين.



[ صفحه 283]




الولاية


الولاية في الزواج سلطة شرعية جعلت للكامل علي المولي عليه لنقص فيه، و رجوع مصلحة اليه، و يقع الكلام في أمور، منها:


اولاد الأخوة و الأخوات


أولاد الأخوة و الأخوات من الأبوين أو من أحدهما يقومون مقام آبائهم عند عدمهم، و يرث كل نصيب من يتقرب به، و الحكم واحد من غير تفاوت في الانفراد عن الأجداد، و الاجتماع معهم، و في التعدد و عدمه. قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف نصا و فتوي و لا اشكال فيه». و قال صاحب مفتاح الكرامة، «انعقد الاجماع علي أن أولاد الأخوة يقومون مقام آبائهم، و يرثون نصيبهم مع عدمهم، و عدم من هو في درجتهم».



[ صفحه 222]




حي لا موت فيه


التوحيد 140، ب 11، ح 4: حدثنا أحمد بن زياد بن جعفر الهمداني رضي الله عنه، قال: حدثنا علي بن إبراهيم بن هاشم، عن أبيه، عن محمد بن أبي عمير،....

عن هارون بن عبدالملك قال: سئل أبوعبدالله عليه السلام عن التوحيد، فقال:

هو عزوجل مثبت موجود، لا مبطل و لا معدود، و لا في شي ء من صفة المخلوقين، و له عزوجل نعوت و صفات، فالصفات له، و أسماؤها جارية علي المخلوقين، مثل السميع و البصير و الرؤوف و الرحيم و أشباه ذلك، و النعوت نعوت الذات لا تليق إلا بالله تبارك و تعالي، و الله نور لا



[ صفحه 183]



ظلام فيه، و حي لا موت له، و عالم لا جهل فيه، و صمد لا مدخل فيه، ربنا نوري الذات، حي الذات، عالم الذات، صمدي الذات.


اكتب و بث علمك


روي السيد ابن طاوس في كشف المحجة 53 /، الفصل 54: باسناده الي أبي جعفر الطوسي، باسناده الي محمد بن الحسن بن الوليد، من كتاب الجامع، باسناده الي المفضل بن عمر، قال: قال أبوعبدالله:...

اكتب و بث علمك في اخوانك، فان مت فورث كتبك بنيك، فانه



[ صفحه 136]



يأتي علي الناس زمان هرج ما يأنسون فيه الا بكتبهم.


نتائج الزهد


[بحارالأنوار 2 / 33، ح 27: عن السرائر، من كتاب المشيخة، لابن محبوب، عن الهيثم بن واقد، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...]

من زهد في الدنيا أثبت الله الحكمة في قلبه، و أنطق بها لسانه و بصره عيوب الدنيا داءها و دواءها، و أخرجه الله من الدنيا سالما الي دار السلام.


الويل لهؤلاء


المحاسن 252، ب 30، ح 274، و أصول الكافي 2 / 420-419، ح 1: أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن أبيه، عن محمد بن سنان، عن مفضل بن صالح، عن جابر الجعفي، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

ان الحسرة و الندامة و الويل كله لمن لم ينتفع بما أبصر، و من لم يدر الأمر الذي هو عليه مقيم أنفع هو له أم ضرر.

قال: قلت: فبما يعرف الناجي؟

قال: من كان فعله لقوله موافقا فأثبت له الشهادة بالنجاة، و من لم يكن فعله لقوله موافقا فانما ذلك مستودع.


معني كلام امام صادق: «علم ما آينده و نوشته شده و الهام و القاء است» چيست؟


امام صادق - عليه السلام - هميشه مي فرمود: دانش ما آينده، و نوشته شده و الهام در دل، و القاء در گوش است. و نزد ما است جفر سرخ، و جفر سفيد، و مصحف فاطمه - سلام الله عليها -. و نزد ما است جامعه كه در آن تمامي چيزهائي است كه مردم به آن احتياج دارند، از حضرت صادق - عليه السلام - درباره ي معاني اين كلام سؤال شد.

حضرت فرمود: اما غابر پس علم به آنچه كه در آينده مي شود، و اما مزبور علمي است به آنچه كه شده (گذشته) و اما نكت در قلوب پس آن الهام است، و اما القاء در گوش پس آن سخن گفتن ملائكه است كه گفتار آنان را مي شنويم ولي خودشان را نمي بينيم.

و اما جفر سرخ پس ظرفي است كه در آن سلاح رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - است و آن از ظرف مزبور خارج نمي شود مگر هنگامي كه قائم ما اهل بيت - عليهم السلام - قيام كند.

و اما جفر سفيد پس ظرفي است كه در آن تورات موسي و انجيل عيسي و زبور داود، و كتابهاي اوليه خدا است.

و اما مصحف فاطمه - سلام الله عليها - پس در آن مي باشد خبر هر چه واقع خواهد شد، و نامهاي (همه ي) آنهائي كه تا روز قيامت حكومت خواهند كرد.

و اما جامعه پس كتابي است كه طول آن هفتاد ذراع است به املاء پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - از دو لبان مباركش، و دستخط علي - عليه السلام - است، و به خدا در آن هست هر چه مردم تا روز قيامت به آن نياز دارند حتي ديه خراش، و (حكم جنايتي كه به) يك شلاق و نيم شلاق نياز دارد. [1] .


پاورقي

[1] ارشاد المفيد: 257، احتجاج الطبرسي: 203، بحارالأنوار: ج 26 ص 18 ح 1.


حديث 221


3 شنبه

رأس كل خطيئة حب الدنيا.

دنيا دوستي، سرچشمه ي هر گناهي است.

كافي، ج 2، ص 315


استجابة الدعاء، و نزول المائدة عليه


ابن شهرآشوب: عن الكلوذاني في الأمالي، و عمر الولا في الوسيلة: جاء في حديث الليث بن سعد أنه رأي رجلا جالسا علي أبي قبيس، و هو يقول: يا رب يا رب حتي انقطع نفسه، ثم قال: يا أرحم الراحمين حتي انقطع نفسه، ثم قال: يا رباه يا رباه حتي انقطع نفسه، ثم قال: يا الله يا الله



[ صفحه 221]



حتي انقطع نفسه، ثم قال: يا حي يا حي حتي انقطع نفسه، ثم قال: يا رحيم يا رحيم حتي انقطع نفسه، ثم قال: يا أرحم الراحمين حتي انقطع نفسه - سبع مرات -، ثم قال: اللهم اني أشتهي من هذا العنب فأطعمني، اللهم و ان بردي قد خلقا فاكسني. قال الليث: فوالله ما استتم كلامه حتي نظرت الي سلة مملوءة عنبا و ليس علي وجه الأرض يومئذ عنبة، و بردين مصبوغين، فقربت منه و أكلت معه، و لبس البردين، ثم نزلنا، فلقي فقيرا، فأعطاه برديه الخلقين، ثم انصرف، فسألت عنه، فقيل: هذا جعفر الصادق عليه السلام [1] .

و قد تقدم هذا الحديث، و ذكرناه ثانيا لبعض المغايرة في الروايتين.


پاورقي

[1] مناقب ابن شهرآشوب: ج 4 ص 232.


شيعه كيست؟


آنان كه جز راه خدا راه ديگري نرفته اند و در انجام اوامرش براي



[ صفحه 325]



رضاي خدا فقط كوشيده اند، رستگارند. اينان پيرو دستورات پيغمبر بزرگ اسلام و جانشينان گرانقدرش مي باشند. پس هر كس خود را شيعه دانست، شيعه نيست، مگر اين كه متصف به صفاتي باشد كه امام صادق عليه السلام به عبدالله بن جندب فرمود:

«بلغ معاشر شيعتنا و قل لهم: لا تذهبن بكم المذاهب، فوالله لا تنال ولايتنا الا بالورع و الاجتهاد في الدنيا و مواساة الاخوان في الله. و ليس من شيعتنا من يظلم الناس.» [1] .

به پيروان ما پيغام ده و به آنان بگو: مرام هاي مختلف، شما را از جاده ي مستقيم منحرف نسازد. به خدا سوگند، دوستي ما، جز به پارسايي، كوشش در اجراي فرمان خدا در دنيا و كمك به برادران ديني براي رضاي خدا، فراهم نمي شود و كسي كه بر مردم ظلم كند، از شيعيان ما نيست.


پاورقي

[1] تحف العقول، ص 303.


عباد بن كثير البصري


و عن عبدالله بن سنان قال سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: بينا أنا في الطواف فاذا رجل يجذب ثوبي، و اذا عباد بن كثير البصري. [1] .



[ صفحه 202]



فقال: يا جعفر بن محمد، تلبس مثل هذا الثياب و أنت في هذا الموضع، مع المكان الذي أنت فيه من علي عليه السلام!

فقلت: ثوب فرقبي [2] اشتريته بدينار، و كان علي عليه السلام في زمان يستقيم له ما لبس فيه، ولو لبست مثل ذلك اللباس في زماننا لقال الناس: هذا مراء مثل عباد! [3] .

و عن ابن القداح قال: كان أبو عبدالله عليه السلام متكئا علي، أو قال: علي أبي، فلقيه عباد بن كثير البصري و عليه ثياب مروية حسان، فقال: يا أبا عبدالله، انك من أهل بيت النبوة، و كان أبوك و كان، فما هذه الثياب المروية عليك، فلو لبست دون هذه الثياب!

فقال له أبو عبدالله عليه السلام: ويلك يا عباد، من حرم زينة الله التي أخرج لعباده و الطيبات من الرزق، ان الله عزوجل اذا أنعم علي عبده نعمة أحب أن يراها عليه ليس بها بأس، ويلك يا عباد، انما أنا بضعة من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فلا تؤذني. و كان عباد يلبس ثوبين قطريين. [4] .

و عن عبدالرحمن بن الحجاج عن أبي عبدالله عليه السلام قال: رآني عباد بن كثير البصري و أنا معتمد يدي علي الأرض فرفعها، فأعدتها، فقال: يا أبا عبدالله، ان هذا لمكروه!

فقلت: لا والله ما هو بمكروه. [5] .

و روي الكشي باسناده عن حسين بن المختار، قال: دخل عباد بن كثير البصري علي أبي عبدالله عليه السلام و عليه ثياب شهرة غلاظ، فقال: يا عباد ما هذه الثياب؟!



[ صفحه 203]



فقال: يا أبا عبدالله، تعيب هذا علي؟

قال: نعم، قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: «من لبس ثياب شهرة في الدنيا ألبسه الله ثياب الذل يوم القيامة».

قال عباد: من حدثك بهذا؟!

قال: يا عباد، تتهمني؟! حدثني آبائي عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم [6] .


پاورقي

[1] عباد بن كثير الثقفي البصري العابد، نزيل مكة.. توفي سنة بضع و خمسين و مائة.. قال البخاري: تركوه، قال ابن معين: ليس بشي ء، و قال النسائي: عباد بن كثير البصري كان بمكة متروك. أنظر: سير أعلام النبلاء 84:7؛ ميزان الاعتدال 371:2.

[2] قيل: ان الفرقبي ثوب مصري أبيض من كتان منسوب الي فرقب، و في معجم البلدان 288:4 / 9133 عن الأزهري: الفرقبية، ثياب بيض من كتان، و القرقبية كذلك.

[3] الكافي: 443:6 / 9؛ وسائل الشيعة 15:5 / 5768.

[4] الكافي 443:6 / 13.

[5] المحاسن 443:2 / 310؛ وسائل الشيعة 254:24 / 30475.

[6] رجال الكشي: 392 / 737؛ مكارم الأخلاق: 116؛ بحارالأنوار 314:76.


فرقة من الغلاة أظهر و ادعوة التشيع


قال الأشعري [1] و فرقة من الغلاة لعنهم الله أظهروا دعوة التشيع و استبطنوا المجوسية فزعموا أن سلمان رحمة الله عليه هو الرب ، و ان محمدا داع اليه ، و ان سلمان لم يزل يظهر نفسه لأهل كل دين ، و ذهبوا في جميع الأشياء مذهب المجوس من شق طرفي الثوب و شد الزنانير .


پاورقي

[1] المقالات و الفرق:61 ، الرقم 121.


باب وجوب أداء حق المؤمن و البر به


أقول: أني لنا القيام بهذه الحقوق؟ فان النفوس الأمارة بالسوء و حب الذات



[ صفحه 564]



و الأنانية تحول دون القيام بمثل هذه الفضائل.

قال الامام الصادق عليه السلام: «انظر ما أصبت فعد به علي اخوانك» [1] .

و قال عليه السلام: «تقربوا الي الله بمواساة اخوانكم».

و للبنت نصيب أيضا في كلام مولانا الصادق عليه السلام، حيث يعظم شأنها و يرفع من قدرها.

فعن الجارود بن المنذر، قال: قال لي أبوعبدالله عليه السلام: بلغني أنه ولد لك ابنة فتسخطها، و ما عليك منها، ريحانة تشمها، و قد كفيت رزقها، و قد كان رسول الله أبا بنات.

و قال عليه السلام: ان أبي ابراهيم سأل ربه أن يرزقه ابنة تبكيه و تندبه بعد موته.



[ صفحه 565]




پاورقي

[1] الوسائل 8 : 415، الحديث 4.


ابو مالك الجهني


أبو مالك الجهني.

محدث إمامي، وله كتاب. روي عنه عبد الله بن المغيرة، ومحمد بن أبي عمير، وعلي بن الحكم.

المراجع:

فهرست الطوسي 188. رجال البرقي 42. تنقيح المقال 3: قسم الكني 32. معجم رجال الحديث 22: 31. جامع الرواة 2: 413. خاتمة المستدرك 868. رجال النجاشي 318. هداية المحدثين 296. معالم العلماء 140 مجمع الرجال 7: 88. منتهي المقال 350. منهج المقال 393.


سليمان بن مهران الأسدي (الأعمش)


أبو محمد سليمان بن مهران الأسدي، وقيل الكاهلي بالولاء، الرازي،



[ صفحه 95]



الكوفي، المعروف بالأعمش. من ثقات محدثي الإمامية، ومن خواصه عليه السلام، وقيل من المهملين. كان مقرئا جليل القدر، ورعا، حافظا، مستقيم الرأي، فاضلا. أصله من دباوند، وقيل دنباوند، وقيل دماوند وهي قرية من قري الري، ولد بالكوفة سنة 61، وقيل سنة 60. وتوفي بها في شهر ربيع الأول سنة 148، وقيل سنة 147، وقيل سنة 149. روي عنه أبو حنيفة النعمان بن ثابت، وأبو الحسن العبدي وقيل القندي، وأبو إسحاق السبيعي وغيرهم.

المراجع:

رجال الطوسي 206. معجم رجال الحديث 8: 280. تنقيح المقال 2: 65. معجم الثقات 293. تتمة المنتهي (فارسي) 165. نقد الرجال 162. هدية الأحباب (فارسي) 100. رجال ابن داود 106. سفينة البحار 1: 277. تأسيس الشيعة 342. وسائل الشيعة 20: 212. أعيان الشيعة 7: 315. ريحانة الأدب (فارسي) 1: 154 ومصادره. منتهي المقال 156. مجمع الرجال 3: 169. المناقب 4: 281. رجال الكشي انظر فهرسته. الكني والألقاب 2: 39. لغتنامه دهخدا (فارسي) 7: 2993. بهجة الآمال 4: 489. منهج المقال 174. حلية الأولياء 5: 46. غاية النهاية 1: 315. طبقات القراء للذهبي 1: 78. الأنساب 473. مرآة الجنان 1: 305. الطبقات الكبري 6: 342. تهذيب التهذيب 4: 222. اللباب 3: 79. تقريب التهذيب 1: 331. النجوم الزاهرة 2: 10. البداية والنهاية 10: 105. الإعلان بالتوبيخ 66. لسان الميزان 7: 238. المعارف 214. الكامل في التاريخ 5: 589. تاريخ بغداد 9: 3. موضح أوهام الجمع والتفريق 2: 117. المغني في الضعفاء 1: 283. تذكرة الحفاظ 1: 154. شذرات الذهب 1: 220. نور القبس 251. معجم البلدان 2: 436 و 475. سير أعلام النبلاء 6: 226. المراسيل 72. الكني والأسماء 2: 96. أحوال الرجال 79 و 192. تاريخ الاسلام 6: 75. تاريخ الثقات 204. الجرح والتعديل 2: 1:



[ صفحه 96]



146. تاريخ گزيده (فارسي) 252. الطبقات لابن خياط 164. الأعلام 3: 135. صفة الصفوة 3: 65. دائرة معارف فريد وجدي 6: 748. العبر 1: 209. مرآة الجنان 1: 305. وفيات الأعيان 2: 400. الملل والنحل 1: 190. خلاصة تذهيب الكمال 131. ميزان الاعتدال 3: 224. التاريخ الكبير 4: 37. طبقات الحفاظ 67.


محمد بن أبي سليمان الكندي


محمد بن أبي سليمان الكندي بالولاء.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 306. تنقيح المقال 2: قسم الميم: 60. خاتمة المستدرك 839. معجم رجال الحديث 14: 262. نقد الرجال 284. جامع الرواة 2: 48. مجمع الرجال 5: 115. منتهي المقال 253. منهج المقال 275.



[ صفحه 97]