بازگشت

مناظره هشام بن حكم با عمرو بن عبيد بصري در امامت


ابومروان (يا ابوعثمان)، عمرو بن عبيد بن باب، (متولد سال 80 هجري)، متكلم، از بزرگان و بانيان فرقه معتزله، و از ياران و خويشاوندان واصل بن عطا، پيشواي اهل اعتزال، مي باشد. روزي خوارج در مجلس حسن بصري گفتند كه مرتكب گناه كبيره كافر است و گروهي (اهل سنت) گفتند كه مؤمن است اگر چه فاسق است؛ واصل بن عطا گفت كه (فاسق) نه مؤمن است نه كافر (و عمرو بن عبيد افزود كه منافق است). حسن بصري، واصل را از مجلس خود طرد كرد، او از ايشان عزلت گزيد و عمرو بن عبيد بدو پيوست و در كنارش نشست؛ لذا به اين دو تن و پيروانشان معتزله گفته اند. عمرو بن عبيد معروف به زهد بود (بطوري كه او را زاهد معتزله خوانده اند) پدرش شرطه بود، هنگامي كه پدر و پسر با يكديگر مي رفتند، مردم مي گفتند: اين بهترين خلق و فرزند بدترين مردم است، و پدرش مي گفت كه راست گفتيد، او ابراهيم است و من آذر!

عمرو بن عبيد را رسالات و كتبي است. او در بازگشت از سفر حج در سن 64 سالگي در سال 144 هجري درگذشت. منصور عباسي كه او را بزرگ مي داشت، در مرگ او مرثيه گفت. (تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 418).

يونس بن يعقوب گويد: روزي جمعي از اصحاب كه حمران بن اعين و مؤمن طاق و



[ صفحه 418]



طيار و هشام بن سالم در ميانشان بودند، خدمت امام صادق (ع) بودند، و هشام بن حكم كه در آن روز جواني نورسيده بود نيز حضور داشت. امام صادق عليه السلام فرمود: اي هشام! جريان مناظره ات را با عمرو بن عبيد گزارش نمي دهي؟ هشام عرض كر: مرا شرم آيد كه در محضر شما سخن گويم و از هيبت شما زبانم گويا نمي شود. حضرت فرمود: هرگاه شما را به چيزي امر كردم به جاي آريد.

هشام گفت: چون از وضع عمرو بن عبيد و مجلس او در مسجد بصره به من خبر رسيد بر من گران آمد، لذا به سويش رهسپار شده، روز جمعه اي وارد بصره شدم و به مسجد رفتم، ديدم جماعت بسياري گرد او حلقه زده و عمرو بن عبيد در ميان آنهاست، جامه پشمينه سياهي بر كمر بسته و عبايي به دوش افكنده و مردم از او سؤال مي كردند. از مردم راه خواستم، به من راه دادند تا در آخر مردم به زانو نشستم؛ آن گاه گفتم: اي مرد دانشمند! من مردي غريبم، اجازه مي دهي مسأله اي بپرسم؟

عمرو بن عبيد گفت: آري.

گفتم: آيا شما چشم داريد؟

گفت: پسر جان، اين چه سؤالي است، چيزي را كه مي بيني چه پرسشي دارد؟

گفتم: پرسشهاي من اين گونه است.

گفت: پسر جان بپرس، اگر چه سؤالت احمقانه است.

گفتم: شما جواب همان سؤال را بفرماييد.

گفت: آري.

گفتم: با چشمتان چه مي كنيد؟

گفت: با آن رنگها و اشخاص را مي بينم

گفتم: آيا بيني داريد؟

گفت: آري.

گفتم: با آن چه كار مي كنيد؟

گفت: با آن بو را استشمام مي كنم.

گفتم: آيا دهان داريد؟

گفت: آري.

گفتم:با آن چه كار مي كنيد؟

گفت: با آن بو را استشمام مي كنم.

گفتم: آيا دهان داريد؟

گفت: آري.

گفتم:با دهان چه مي كنيد؟

گفت: با آن مزه هاي مختلف را مي چشم.

گفتم: آيا زبان داريد؟



[ صفحه 419]



گفت: آري.

گفتم: با آن چه مي كنيد؟

گفت: سخن مي گويم.

گفتم: آيا گوش داريد؟

گفت: آري.

گفتم: با گوشتان چه مي كنيد؟

گفت: صداها را با آن مي شنوم.

گفتم:آيا دست هم داريد؟

گفت: آري.

گفتم: با آن چه مي كنيد؟

گفت: با آن چيزها را مي گيرم، و نرمي و زبري را به وسيله آن تشخيص مي دهم.

گفتم:آيا پا هم داريد؟

گفت: آري.

گفتم: با آن چه كاري را انجام مي دهيد؟

گفت: با پاهايم از جايي به جاي ديگر منتقل مي شوم.

گفتم: آيا شما دل هم داريد؟

گفت: آري.

گفتم: دل به چه كارتان مي آيد؟

گفت: با آن هر چه بر اعضا و حواسم وارد شود تشخيص مي دهم.

گفتم:مگر اين اعضا از دل بي نياز نيستند؟

گفت:نه.

گفتم:اگر اعضا و جوارح صحيح و سالمند، و وظايف خود را انجام مي دهند، ديگر چه نيازي به دل مي باشد؟

گفت: پسر جان، هر گاه اعضاي بدن در چيزي كه ديده، يا بوييده، يا چشيده، يا شنيده، و يا لمس كرده ترديد كند، آن را به دل ارجاع دهد تا ترديدش از بين برود و يقين حاصل كند.

گفتم: پس خدا دل را براي رفع ترديد اعضا قرار داده است.

گفت: آري.

گفتم: پس دل لازم است و گرنه براي اعضاء يقيني نباشد و انجام وظيفه بطور صحيح صورت نگيرد؟



[ صفحه 420]



گفت: آري.

گفتم: اي ابامروان (عمرو بن عبيد)! خداي تبارك و تعالي كه اعضاي بدن تو را بدون امام و پيشوايي كه صحيح را تشيخص دهد و ترديد را به يقين بدل كند وانگذاشته، چگونه ممكن است اين همه مخلوق را در سرگرداني و ترديد و اختلاف واگذارد و براي آنان امام و پيشوايي كه در شك و حيرت مرجع آنان باشد تعيين نفرمايد، در صورتي كه براي اعضاي تو امامي قرار داده كه حيرت و ترديدت را به آن ارجاع دهي؟

عمرو بن عبيد با شنيدن اين سخنان خاموش ماند و چيزي نگفت. سپس رو به من كرد و

گفت: تو هشام بن حكمي؟

گفتم: نه. [1] .

گفت:همنشين او بوده اي؟

گفتم: نه

گفت: پس تو اهل كجايي؟

گفتم: اهل كوفه.

گفت: پس تو همان هشام هستي!

آن گاه از جاي خود برخاست و مرا در آغوش گرفت و به جاي خود نشاند، و تا من آنجا بودم سخن نگفت.

امام صادق (ع) لبخندي زد، و فرمود: اي هشام! چه كسي اين استدلال را به تو آموخت؟ هشام عرض كرد: آنچه از شما شنيده بودم منظم كردم، و بر زبانم چنين جاري شد. حضرت فرود: به خدا سوگند، اين مطالب در صحف ابراهيم و موسي نوشته شده است. [2] .



[ صفحه 421]




پاورقي

[1] هشام، به خاطر پرهيز از افشاي نام خود، پاسخ منفي داد.

[2] اصول كافي، ج 1، ص 129، (در نسخه اصول كافي، پرسش ها و پاسخ هاي مربوط به زبان، دست و پا ثبت نشده است).

- مروج الذهب، ج 4، ص 105، (مسعودي، با تفاوت، فقط پرسشها و پاسخهاي مربوط به چشم و گوش و زبان را ذكر كرده است).

- رجال كشي، ص 231، (در نقل كشي، پرسش ها و پاسخ هاي مربوط به زبان، گوش، دست، و پا نيامده است).

- كمال الدين، ج 1، باب 21، ح 23، ص 207.

- علل الشرايع، باب 152، ح 2، ص 193.

- امالي صدوق، مجلس 86، ح 15، ص 472.

- امالي سيد مرتضي، ج 1، مجلس 12، ص 122) خلاصه روايت در امالي سيد مرتضي آمده است).

- احتجاج طبرسي، ج 2، ص 125.

- بحارالانوار، ج 23، ص 6 و ج 61، ص 248.


الامام الصادق يرفض التعاون مع المخالفين


و بعد هلاك الوليد خطط بعض المخالفين من اجل الوصول الي السلطة، و لما رأوا في الامام الصادق (عليه السلام) الشخصية الدينية المرموقة، قرروا أن يتخذوا من شخصيته وسيلة لتحقيق هدفهم المنشود، و لهذا اجتمعوا بالامام (عليه السلام) و طلبوا منه التعاون معهم، فرفض



[ صفحه 487]



الامام ذلك، و رد عليهم... فخرجوا صاغرين.

و الآن... اليك هذا الحديث الذي يروي جانبا من القصة:

عن عبدالكريم بن عتبة الهاشمي قال: كنت قاعدا عند أبي عبدالله (عليه السلام) بمكة اذ دخل عليه اناس من المعتزلة - فيهم عمرو بن عبيد و واصل بن عطاء و حفص بن سالم مولي ابن هيبرة و ناس من رؤسائهم - و ذلك حدثان [1] قتل الوليد و اختلاف أهل الشام بينهم فتكلموا و أكثروا و خطبوا فأطالوا، فقال لهم أبوعبدالله (عليه السلام): انكم قد أكثرتم علي فاسندوا أمركم الي رجل منكم و ليتكلم بحججكم [و يوجز].

فأسندوا أمرهم الي عمرو بن عبيد، فتكلم فأبلغ و أطال، فكان فيما قال [أن قال:] قد قتل أهل الشام خليفتهم و ضرب الله (عزوجل) بعضهم ببعض [2] و شتت الله أمرهم فنظرنا فوجدنا رجلا له دين و عقل و مروة و موضع و معدن للخلافة و هو محمد بن عبدالله بن الحسن فأردنا أن نجتمع عليه فنبايعه ثم نظهر معه فمن كان بايعنا فهو منا و كنا منه، و من اعتزلنا كففنا عنه، و من نصب لنا جاهدناه و نصبنا له علي بغيه و رده الي الحق و أهله.

و قد أحببنا أن نعرض ذلك عليك فتدخل معنا [فيه] فانه لا غني بنا عن مثلك لموضعك و كثرة شيعتك.

فلما فرغ قال أبوعبدالله (عليه السلام): أكلكم علي مثل ما قال عمرو [بن عبيد]؟



[ صفحه 488]



قالوا: نعم.

فحمد الله و أثني عليه و صلي علي النبي (صلي الله عليه و آله) ثم قال: انما نسخط اذا عصي الله، فأما اذا اطيع رضينا، أخبرني - يا عمرو - لو أن الامة قلدتك أمرها و ولتك بغير قتال و لا مؤونة و قيل لك: و لها من شئت، من كنت توليها؟

قال: كنت أجعلها شوري بين المسلمين

قال: بين المسلمين كلهم؟

قال: نعم.

قال: بين فقهائهم و خيارهم؟

قال: نعم.

قال: قريش و غيرهم؟

قال: نعم.

قال: و العرب و العجم؟

قال: نعم.

قال: أخبرني - يا عمرو - أتتولي أبابكر و عمر أو تتبرأ منهما؟

قال: أتولاهما.

فقال: فقد خالفتهما.

ما تقولون أنتم: تتولونهما أو تتبرؤون منهما؟

قالوا: نتولاهما.

قال [له]: يا عمرو ان كنت رجلا تتبرء منهما فانه يجوز لك الخلاف عليهما، و ان كنت تتولاهما فقد خالفتهما، قد عهد عمر الي أبي بكر فبايعه و لم يشاور [فيه أحدا ثم ردها أبوبكر عليه و لم يشاور فيه] أحدا ثم



[ صفحه 489]



جعلها عمر شوري بين ستة و أخرج منها جميع المهاجرين و الأنصار غير اولئك الستة من قريش و اوصي فيهم شيئا لا أراك ترضي به أنت و لا أصحابك اذا جعلتها شوري بين جميع المسلمين.

قال: و ما صنع؟

قال: أمر صهيبا [3] أن يصلي بالناس ثلاثة أيام و أن يشاور اولئك الستة ليس معهم أحد الا ابن عمر [يشاورونه] و ليس له من الأمر شي ء، و أوصي من بحضرته من المهاجرين و الأنتصار ان مضت ثلاثة أيام قبل أن يفرغوا أو يبايعوا [رجلا] أن يضربوا أعناق اولئك الستة جميعا، فان اجتمع أربعة قبل ان تمضي ثلاثة أيام و خالف اثنان أن يضربوا أعناق [اولئك] الاثنين، أفترضون بهذا أنتم فيما تجعلون من الشوري في جماعة من المسلمين؟

قالوا: لا.

ثم قال: يا عمرو! دع ذا، أرأيت لو بايعت صاحبك الذي تدعوني الي بيعته ثم اجتمعت لكم الامة فلم يختلف عليكم رجلان فيها فأفضتم الي المشركين الذين لا يسلمون و لا يؤدون الجزية أكان عندكم و عند صاحبكم من العلم ما تسيرون [فيه] بسيرة رسول الله (صلي الله عليه و آله) في المشركين في حروبه؟

قال: نعم.

قال: فتصنع ماذا؟

قال: ندعوهم الي الاسلام فان أبوا دعوناهم الي الجزية.

قال: و ان كانوا مجوسا ليسوا بأهل الكتاب؟



[ صفحه 490]



قال: سواء.

[قال: و ان كانوا مشركي العرب و عبدة الأوثان؟

قال: سواء].

قال: أخبرني عن القرآن تقرؤه؟

قال: نعم.

قال: اقرأ «قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله و لا باليوم الآخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتي يعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون» [4] فاستثناء الله (عزوجل) و اشتراطه من الذين اوتوا الكتاب فيهم و الذين لم يؤتوا الكتاب سواء؟

قال: نعم.

قال: عمن أخذت ذا؟

قال: سمعت الناس يقولون.

قال: فدع ذا، فان هم أبوا الجزية فقاتلتهم فظهرت عليهم كيف تصنع بالغنيمة؟

قال: اخرج الخمس و اقسم أربعة أخماس بين من قاتل عليه.

قال: أخبرني عن الخمس من تعطيه؟

قال: حيثما سمي الله، قال: فقرأ «و اعلموا أنما غنمتم من شي ء فان لله خمسه و للرسول و لذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل» [5] .

قال (عليه السلام): الذي للرسول من تعطيه؟ و من ذو القربي؟

قال: قد اختلف فيه الفقهاء فقال بعضهم: قرابة النبي (صلي الله عليه و آله)



[ صفحه 491]



و أهل بيته، و قال بعضهم: الخليفة، و قال بعضهم: قرابة الذين قاتلوا عليه من المسلمين.

قال: فأي ذلك تقول أنت؟

قال: لا أدري.

قال: فأراك لا تدري... فدع ذا.

ثم قال: أرأيت الأربعة أخماس تقسمها بين جميع من قاتل عليها؟

قال: نعم.

قال: فقد خالفت رسول الله (صلي الله عليه و آله) في سيرته، بيني و بينك فقهاء أهل المدينة و مشيختهم فاسألهم فانهم لا يختلفون و لا يتنازعون في أن رسول الله (صلي الله عليه و آله) انما صالح الأعراب علي أن يدعهم في ديارهم و لا يهاجروا، علي ان دهمه من عدوه دهم [6] أن يستنفرهم فيقاتل بهم و ليس لهم في الغنيمة نصيب، و أنت تقول: بين جميعهم. فقد خالفت رسول الله (صلي الله عليه و آله) في كل ما قلت في سيرته في المشركين، و مع هذا ما تقول في الصدقة؟

فقرأ عليه الآية: «انما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها... الي آخر الآية» [7] .

قال: نعم، فكيف تقسمها؟

قال: اقسمها علي ثمانية أجزاء فاعطي كل جزء من الثمانية جزءا.

قال: و ان كان صنف منهم عشرة آلاف و صنف [منهم] رجلا واحدا أو رجلين أو ثلاثة جعلت لهذا الواحد مثل ما جعلت للعلشرة آلاف؟



[ صفحه 492]



قال: نعم.

قال: و تجمع صدقات أهل الحضر و أهل البوادي فتجعلهم فيها سواء؟

قال: نعم.

قال: فقد خالفت رسول الله (صلي الله عليه و آله) في كل ما قلت في سيرته، كان رسول الله (صلي الله عليه و آله) يقسم صدقة أهل البوادي في أهل البوادي، و صدقة أهل الحضر في أهل الحضر، و لا يقسمه بينهم بالسوية و انما يقسمه علي قدر ما يحضره منهم، و ما يري، و ليس عليه في ذلك شي ء موقت موظف و انما يصنع ذلك بما يري علي قدر من يحضره منهم.

فان كان في نفسك مما قلت شي ء فالق فقهاء [أهل] المدينة فانهم لا يختلفون في أن رسول الله (صلي الله عليه و آله) كذا كان يصنع.

ثم أقبل علي عمرو بن عبيد فقال له: اتق الله، و أنتم أيها الرهط فاتقوا الله فان أبي حدثني - و كان خير أهل الأرض و أعلمهم بكتاب الله (عزوجل) و سنة نبيه (صلي الله عليه و آله) -: أن رسول الله (صلي الله عليه و آله) قال: من ضرب الناس بسيفه و دعاهم الي نفسه و في المسلمين من هو أعلم منه فهو ضال متكلف [8] .


پاورقي

[1] حدثان الأمر: أوله و ابتداؤه (أقرب الموارد) و المراد سنة قتل الوليد بن عبدالملك الأموي.

[2] كناية عن الخلاف و الشقاق بينهم.

[3] هو صهيب بن سنان الصحابي الذي توفي سنة ثمان و ثلاثين. و دفن بالبقيع. (الاستيعاب).

[4] سورة التوبة آية 29.

[5] سورة الانفال آية 41.

[6] دهمه: غشيه. و الدهم: العدد الكثير (أقرب الموارد).

[7] سورة التوبة آية 60.

[8] الكافي: ج 5 ص 23 ح 1 - التهذيب: ج 6 ص 148 ح 261.


عقيل در حديث رسول خدا


در فضيلت عقيل و محبت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نسبت به وي، احاديثي است كه بيشتر آنها در منابع اهل سنت آمده است: [1] .

1 ـ «يا أبا يزيد اِني أُحبُكَ حبين: حباً لقرابتك مني و حباً لِما كنتُ أعلم مِن حُب عمي أبي طالب اِياك.» [2] .

«اي ابو يزيد، من از دو جهت تو را دوست دارم؛ يكي به جهت قوم و خويشي كه با من داري و ديگري به جهت علاقه و محبت عمويم ابوطالب نسبت به تو.»

روشن است كه حب و علاقه شديد مقام نبوي (صلي الله عليه وآله) نمي تواند متأثر از هواي نفساني و يا به انگيزه هاي مادي و فاميلي باشد.

همچنين علاقه شديد ابوطالب نسبت به عقيل نيز نمي تواند فقط به لحاظ پدر و فرزندي باشد؛ زيرا عقيل نه يگانه فرزند ابو طالب بود و نه شجاعترين آنها. زيرا در ميان



[ صفحه 263]



فرزندان ابوطالب شخصيتهايي مانند امير مؤمنان (عليه السلام) و ابو المساكين جعفر طيار و بزرگترين آنان؛ طالب وجود داشت و جاي شك نيست «شيخ ابطح» كه با داشتن چنين فرزنداني، نسبت به عقيل اظهار علاقه بيشتري مي كند، به جهت فضايل اخلاقي و معنوي است كه به طور ارثي و اكتسابي در او نهفته مي بيند.

ابن ابي الحديد در شرح و تأييد متن اين حديث مي نويسد:

«آري ابوطالب در ميان فرزندانش، عقيل را بيش از ديگران دوست مي داشت و از اين رو در سال قحطي، آنگاه كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و عمويش عباس به ابوطالب پيشنهاد كردند تا فرزندانش را در اختيار آنان بگذارد تا از بار سنگين هزينه زندگي اش قدري بكاهد، ابوطالب در پاسخ آنان چنين گفت: «دعوا لي عقيلا و خذوا من شئتم»؛ «عقيل را براي من بگذاريد و ساير فرزندانم هر كدام را مي خواهيد با خود ببريد.»

سرانجام عباس سرپرستي جعفر را و رسول خدا (صلي الله عليه وآله) سرپرستي علي را به عهده گرفتند. [3] .

2 ـ شيخ صدوق اين حديث را از ابن عباس چنين نقل نموده است كه: امير مؤمنان (عليه السلام) به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) عرضه داشت: «يا رَسُولَ اللهِ اِنَكَ لَتُحِب عَقيلا؟ قال: اي والله اِني لأحبه حُبَين: حباً لهُ وحباً لحب أبي طالب له وان ولده لمقتول في محبة ولدك». [4] .

3 ـ باز رسول خدا (صلي الله عليه وآله) خطاب به امير مؤمنان (عليه السلام) فرمود: «كأني بك (يا علي) وأنت علي حوضي تذود عنه الناس وان عليه لأباريق مثل عدد نجوم السماء واني وأنت والحسن والحسين وفاطمة وعقيل وجعفر في الجنة إخواناً علي سرر متقابلين...» [5] .

4 ـ همچنين امير مؤمنان از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل نموده است كه فرمود: «اعطي لكل نبي سبعة رفقاء نجباء وأعطيت أنا أربعة عشر فذكر منهم عقيلا.» [6] .



[ صفحه 264]




پاورقي

[1] ذهبي در تاريخ الاسلام، شرح حال عقيل گويد: «وله من النبي أحاديث.».

[2] طبقات، ج4، ص30؛ اسدالغابه، ج3، ص422.

[3] شرح نهج البلاغه، ج11، ص250.

[4] امالي، ص27؛ تنقيح المقال، ج2، ص255؛ معجم رجال الحديث، ج11، ص159؛ ذهبي، تاريخ اسلام، ص222، شرح حال عقيل.

[5] طبراني و مجمع الزوائد، ج9، ص173؛ به نقل الغدير، ج2، ص322.

[6] ذهبي، تاريخ اسلام، شرح حال عقيل.


اسحاق بن عبدالله


ابن أبي طلحة المدني عده الشيخ من أصحاب الامام السجاد كما عده من أصحاب الامام الباقر عليه السلام [1] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي.


مع العلم و العلماء


و تحدث الامام أبوجعفر (ع) كثيرا عن أهمية العلم، و حث علي طلبه لأنه الدعامة الأولي الذي ترتكز عليه حياة الأمم و الشعوب، كما اشاد (ع) بفضل العلماء لأنهم مصدر الوعي و التوجيه للأمة، و فيما يلي بعض ما أثر عنه في ذلك.


پررنج و بلاترين مردم


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پر رنج و بلاترين مردم پيامبران، صلوات الله عليهم اجمعين، هستند پس كساني كه بعد از آنها مي باشند و آنگاه كساني كه در مرتبه بعد و بعدتر قرار دارند. [1] .


پاورقي

[1] امالي شيخ طوسي: 659 / 1363، ميزان الحكمه: ج 13، ح 19531.


الهام سخن


فرمود اي مفضل فكر كن در سخن گفتن كه خداوند بر آدمي الهام مي فرمايد تا آنچه در ضمير اوست بتواند به زبان آرد و به خاطرش خطور مي نمايد كه افكار خود را بدان بيان كند و ما في الضمير ديگران را بدين سخن درمي يابد اگر اين سخن گفتن نبود انسان در صف چهارپايان قرار مي گرفت و از ضمير خود و ديگران نمي توانست آگاه باشد چنانچه گفته اند سخن از عالم بالا فرود آمده و در خانه دل نشيمنگاه يافته است.

فرمود اي مفضل فكر كن در فن كتابت و نوشتن كه به آن اخبار و حوادث و علوم و



[ صفحه 305]



فنون را مي توان ضبط كرد و با نوشتن عهود و مواثيق و پيمان هاي بين مردم و اقوام و عشاير و ملل حفظ شئون اجتماعي انسان مي گردد و حساب و كتاب افراد در حقوق مادي و معنوي و كسب و تجارت و صنعت محفوظ خواهد ماند - اگر نوشتن نبود علم و دانش از بين مي رفت و روابط معاملات - قراردادها محو مي شد - يا از مسافرين به خاندانش خبري نمي رسيد - اگر خط و نوشتن نبود رشته اجتماع گسيخته مي شد و به اركان جامعه خلل مي رسيد.

فرمود موهبت الهي در علم و دانش است ولي خط و نوشتن از فنون مكتسبه انسان است كه با رموز و اسرار و لغات مختلف مي نويسند و لذا كتابت در ميان ملل مختلف است و هر امتي به زباني سخن مي گويند و به خطي مي نويسند.

خداوند زبان گويا داده و قدرت نوشتن عطا فرموده و تدبير بيان ما في الضمير را عطا كرده است و اگر خداوند به انسان كف دست و انگشتان كه آلت كتابت است نداده بود كه بتواند بنويسد مانند ساير حيوانات بود.


تولد و نشو و نماي جابر بن حيان


ابوعبدالله جابر بن حيان دانشمند بزرگ ايراني و پايه گذار علم كيميا «شيمي- فيزيك و مكانيك» بوده و پيشوا و مشعلدار علوم و فنون اسلامي است كه در عصر تاريكي محيط ملل مسيحي او ستاره درخشاني بود.

حيان پدر جابر در شهر طوس به عطاري اشتغال داشت و او يك مرد زيرك و كاردان و از لياقت خاص بهره مند بود و بدين سبب مورد توجه برامكه قرار گرفت و به وسيله آنها به دربار عباسي راه يافت و در زمره مقربين درآمد زيرا مردي مجرب و متخصص فن بود و لذا كارش بالا گرفت و به نفع عباسيان تبليغ كرد و بعد هم در حوادث سقوط بني اميه و طلوع بني عباس كشته شد.



[ صفحه 333]



تولد جابر در سال 101 و سال 102 هجري مطابق سال 722 مسيحي رخ داده و تحصيلات اوليه او در كوفه با زبان عربي و قرآن و حساب و علوم ديگر زمان خود را فرا گرفت - در سال 160 درگذشت تاريخ نويسان شخصي را به نام حربي الحميري استاد اول جابر مي دانند و او در كوفه از شاگردان امام محمدباقر بوده كه رابطه جابر را با جعفر بن محمد برقرار نمود.

جابر در آغاز بلوغ از محضر امام محمدباقر عليه السلام بهره مند شده و بعد به ملازمت امام ششم كمر بسته و حتي گفته اند كه مادر او يا در حباله امام درآمده يا در صف خدمه آن حضرت بوده است و لذا او را فرزند زاده امام صادق خوانده اند جابر داراي صفات ممتازي بود و ارث خصال پدر هم گرديده و به سبب نبوغ و استعداد كافي مورد توجه برامكه قرار گرفت و يحيي بن خالد كه او هم خراساني است راه توسعه و مقام را براي جابر باز كرد.

جلدگي شيمي است معروف آن عصر مي گويد جابر توسط برامكه به دربار هارون الرشيد راه يافت و مورد توجه خاص قرار گرفت و كتابي به نام «البلسم» بنا به درخواست جعفر برمكي به نام هارون تأليف كرده كه در فهرست اروپائيان ذكر شده است.

ابن نديم در كتاب خود الفهرست مي نويسد جابر با خلفاي عباسي و ائمه بزرگ شيعه روابط نزديكي داشته است و فهرست اسامي تأليفات او را نقل كرده است و از همين راهنمائي غربيها از آثار او استفاده كرده اند.

اكثر مورخين نوشته اند محمد زكرياي رازي مترجم كتب جابر بن حيان بود جابر در سال 175 قرن دوم فوت كرده و محمد زكرياي رازي در قرن سوم از دنيا رفته و ابوعلي سينا و ابوعلي مسكويه در اوايل قرن پنجم در گذشته و آثار جابر به دست آنها بوده است و از منبع الهامات امام ششم بر معلومات خود افزوده و تصنيف و تأليف كرده اند.

در كتب فهرست ابن نديم - كشف الظنون حاجي خليفه طبقات الاطباء ابن ابي اصيبعه طبقات الحكماء ابن قفطي و الذريعه الي تصانيف الشيعه - و فيات الاعيان ابن خلكان درباره كتب جابر همه متحد و متفق هستند كه او شاگرد امام صادق و استاد شيمي و فيزيك و طب و فلسفه زكرياي رازي و اطباي قبل و پس از او بوده است كتب او تا سيصد ساله به زبان هاي مختلف جهان ترجمه شده است.



[ صفحه 334]




عصر تفريع يا بيان فروع دين


در زمان امام صادق عليه السلام حد شاخص فروع دين به كمال امكاني ترقي نموده و به بالاترين سطح ممكن خود رسيد يعني حضرت امام ابوعبدالله صادق آل محمد صلي الله عليه و آله علوم دين را از اصل و فرع كاملا تفريع نموده و در مكتب جعفري تمام جزئيات فقه اسلام را به مردم آموختند.

طهارت - نماز - روزه - خمس - زكوة - حج - جهاد - امر به معروف و نهي از منكر - تولي و تبري و قوانين عقود و ايقاع و احكام و قصاص و ديات و غيره همه را در حد امكان با تمام خصوصيات و فروع به مردم آموخت و خود نيز به حد اعلاي آن عمل مي كردند تا مردم از عمل آنها فرابگيرند - و لذا ديديم كه ملوك و امرا و فرمانروايان حتي دشمنان و معاندين آنها هم اين خاندان را به عظمت و بزرگواري ستوده اند و در علم و عمل و اخلاص و ارادت و يقين آنها را مدح نموده و نام برده اند. [1] .


پاورقي

[1] كتاب ادوار فقه آقاي شهابي چاپ دانشگاه ج 1 و 2.


الشك في شرط الصلاة


اذا شك في شرط من شروط الصلاة، كالطهارة و الساتر، فان كان الشك قبل الشروع بالصلاة، وجب عليه أن يحرزه، و يتثبت من وجوده، كما هو الشأن في كل شرط.

و ان كان ذلك في أثناء الصلاة، قطعها، و أوجد الشرط، لما تقدم، و لاستصحاب عدم وجود الشرط. و لا تجري قاعدة الفراغ بالقياس الي الصلاة، لأنه لم يفرغ منها، و لا بالقياس الي الوضوء، أو غيره من الشروط، لأنه شاك في أصل حدوثه و صدوره.

و ان كان الشك بعد الفراغ من الصلاة فلا شي ء عليه، لما تقدم في الفقرة السابقة. و لكن عليه أن يحرز بالقياس الي غيرها من الصلاة.


صورة الطواف


للطواف واجبات غير الشروط المتقدمة، و عبر عنها ان شئت بالأجزاء، و هي:

1- الابتداء بالحجرالأسود، و الاختتام به، أي منه و اليه، قال الامام



[ صفحه 192]



الصادق عليه السلام: الطواف من الحجر الأسود الي الحجر الأسود، و قال صاحب الجواهر: «و لا بأس بادخال جزء من باب المقدمة مع استصحاب النية محتسبا الابتداء من المحاذاة للحجرالأسود، و لا يلزم من ذلك الزيادة، لأنه تماما كادخال جزء من الرأس في غسل الوجه للوضوء».

و المراد بالمحاذاة هنا في المحاذاة العرفية، لا الدقة العقلية، لأن الأحكام منزلة علي افهام العرف، و مبتنية علي اليسر، و قال من قال: يجب جعل أول جزء من الحجر محاذيا لأول جزء من مقاديم البدن، بحيث يمر عليه بجميع بدنه دون زيادة أو نقصان خطوة واحدة أو بعضها.

و قد سخر من هذا القول صاحب الحدائق و الجواهر، قال الأول ما نصه بالحرف: «لا دليل للذين اعتبروا هذه الدقة» سوي ما يدعونه من الاحتياط، و الاحتياط انما يكون مع اختلاف الأدلة، لا مجرد القول من غير دليل، بل ظهور الدليل علي خلافه.. بل هو الي الوسوسة أقرب».

أما صاحب الجواهر فقد اطنب في الاستنكار و الاستهجان، و مما قاله: «ان هذا شك في شك.. لا دليل عليه، بل الدليل علي خلافه.. و لا يخفي حصول المشقة، و شدة الحرج و الضيق، بخاصة في هذه الأزمنة التي يكثر فيها زحام الحجاج.. و ان اعتباره مثار للوسواس، كما أنه من المستهجنات القبيحة التي تشبه احوال المجانين.. و قد روي أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم طاف علي راحلته، و يتعذر هذا التدقيق و تحقق علي الراكب».

2- ان يجعل البيت علي يساره حال الطواف، لا علي يمينه غير مستقبل أو مستدبر، و لو في خطوة واحدة. قال صاحب الجواهر: بلا خلاف اجده، بل الاجماع عليه مضافا الي التأسي. و يشير بلفظ التأسي الي ما روي من أن



[ صفحه 193]



النبي صلي الله عليه و آله و سلم طاف كذلك، و قال: خذوا عني مناسككم.

3- أن يدخل في الطواف حجر اسماعيل - هو مدفن اسماعيل و امه و بعض الانبياء - فاذا لم يطف حول الحجر، بحيث جعل البيت الحرام علي يساره، و الحجر علي يمينه اعاد الشوط. قال صاحب الجواهر: بلا خلاف أجده فيه، بل الاجماع عليه، لقول الامام الصادق عليه السلام: من اختصر في الحجر الطواف - أي من تركه في طوافه - فليعد طوافه من الحجر الأسود الي الحجر الأسود.

4- ان يكون خارج البيت، و خارج حجر اسماعيل بتمام بدنه، فمن طاف في داخل البيت، أو في حجر اسماعيل، أو حائطه بطل طوافه، لأن الله سبحانه قال: (و ليطوفوا بالبيت العتيق) [1] أي حوله لا فيه، تقول مررت بزيد، و لا تقول مررت في زيد.

5- ان يتم سبعة أشواط بلا زيادة أو نقصان، قال صاحب الجواهر «بلا خلاف اجده فيه، بل الاجماع عليه مضافا الي النصوص المستفيضة، بل المتواترة».

6- ان يكون الطواف بين البيت، و مقام ابراهيم عليه السلام، و هو مقام معروف. قال صاحب الحدائق: هذا هو الأشهر الأظهر بين علمائنا الاعلام.

7- جاء في كتاب منهاج الناسكين للسيد الحكيم ص 61 الطبعة الرابعة «ان الموالاة بين الأشواط شرط للطواف الواجب علي الأحوط، و ليست شرطا في النافلة».

و لم أجد ذكرا للموالاة فيما لدي من كتب الفقه، أما كتب الحديث فقد وجدت في الوسائل روايات عن أهل البيت عليهم السلام تدل صراحة علي عدم وجوب



[ صفحه 194]



الموالاة في الطواف الواجب، منها عن صفوان الجمال قال: قلت للامام الصادق عليه السلام: الرجل يأتي أخاه، و هو في الطواف؟ قال: يخرج معه في حاجته، ثم يرجع، و يبني علي طوافه. و منها أن ابان بن تغلب كان يطوف مع الامام الصادق عليه السلام فعرض له رجل في حاجة. فقال له الامام عليه السلام: اذهب اليه. قال ابان: اقطع الطواف؟ قال: نعم. قال ابان: و ان كان طواف الفريضة؟ قال الامام عليه السلام: نعم. و عنه أنه أمر رجلا كان يطوف ان يقطع طوافه، و يذهب معه، فقال الرجل: و ان كنت في المفروض؟ قال الامام عليه السلام: نعم، و ان كنت في المفروض. فان من مشي مع أخيه المسلم في حاجته كتب الله له ألف ألف حسنة، و محا عنه ألف ألف سيئة، و رفع له ألف ألف درجة. [2] .

و بالمناسبة اذكرك أيها القاري ء بمن يحافظ علي الصوم و الصلاة، و يتجاهل حقوق البلاد و العباد.


پاورقي

[1] الحج: 29.

[2] و لكن المعروف من فعل الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم: و الأئمة الأطهار عليهم السلام و الفقهاء الاعلام هو التتابع و الموالاة. و ليس من شك أن بها تفرغ الذمة، و يحصل العلم و الجزم بالطاعة و الامتثال.


التنازع


1- اذا كان المبيع مما يكال أو يوزن أو يعد، أو ما اشبه كصفحات الكتاب، و ما الي ذلك مما يقبل النقصان، و بعد أن قبضه المشتري رجع علي البائع، و قال: وجدته ناقصا، و انكر البائع ذلك، فان كان قد حضر المشتري الكيل



[ صفحه 257]



و الوزن، و رأي المبيع و تسلمه بنفسه من البائع فالقول قول البائع اذا لم يكن للمشتري بينة، لأنه لما شاهد و قبض بنفسه كان ذلك منه بمنزلة الاعتراف بوصول حقه اليه كاملا، فاذا ادعي النقصان بعد ذلك كان اشبه بمن انكر بعد أن أقر.

و اذا لم يحضر المشتري الكيل و الوزن، و لم يقبض بنفسه، كما لو أرسل البائع المبيع مع أحد المستخدمين عنده فالقول قول المشتري بيمينه اذا لم يكن للبائع بينة، لأن الاصل عدم وصول حقه اليه، و هذا التفصيل هو المشهور بين الفقهاء، و عن كتاب الرياض أنهم مجمعون عليه.

2- اختلفا في قدر الثمن، فقال المشتري: بعتني بثمانية، و قال البائع: بعشرة، فان كان المبيع قائما فالقول قول البائع بيمينه، اذا لم يكن للمشتري بينة، و ان كان المبيع هالكا فالقول قول المشتري مع عدم البينة للبائع، قال صاحب الجواهر: هذا هو المشهور بين الفقهاء شهرة عظيمة، و الدليل أن الامام الصادق عليه السلام سئل عن رجل يبيع الشي ء، فيقول المشتري هو بكذا بأقل مما يقول البائع؟. قال الامام: القول قول البائع، مع يمينه اذا كان الشي ء قائما بعينه.

و لو لا عمل الفقهاء بهذه الرواية و اعتمادهم عليها لكان القول قول المشتري اطلاقا، لأن الاصل عدم الزيادة في الحالين.

3-اذا قال المشتري للبائع: اشتريت منك ثوبين بدرهم، و قال البائع: بل ثوبا واحدا بدرهم، فالقول قول البائع، لأن أحد الثوبين متفق علي أنه محل البيع و الثاني مختلف فيه، و الاصل بقاؤه علي ملك مالكه الأول، حتي يثبت العكس، و هكذا كل اختلاف وقع علي الأقل أو الأكثر يؤخذ بقول من يقول بالأقل الا ما خرج بالدليل، لأنه موضع اليقين من اتفاقهما، و الزائد مشكوك، فلا يثبت الا بالبينة.



[ صفحه 258]



و اذا اختلفا في تعيين المبيع، فقال البائع: بعتك هذا الثوب، و قال المشتري: بل ذاك الثوب كانا متداعيين، أي أن كل منهما مدع و منكر في آن واحد، يدعي ما ينفيه خصمه، و ينكر ما يثبته، فان لم تكن بينة تفصل بين الطرفين حلف كل علي نفي ما يدعيه الآخر، لا علي اثبات ما يدعيه هو، لأن المدعي يكلف بالبينة، لا باليمين، و متي تحالفا سقطت دعوي كل منهما علي الآخر، تماما كما تسقط اذا دعي ابتداء علي شخص أنه باعه، أو اشتري منه فانكر المدعي عليه، و حلف، فتسقط الدعوي، و اذا سقطت دعوي الاثنين ينفسخ العقد حتما، لاستحالة تنفيذه.

و كذا اذا اتفقا أن البيع كان بالنقد الاجنبي، لا بنقد البلد، و اختلفا في تعيينه، فقال البائع: بعتك بالجنيه، و قال المشتري: بالدولار، فانهما يتحالفان، و يبطل البيع من رأس، أما اذا قال احدهما: كان البيع بنقد البلد، و قال الآخر: بالنقد الاجنبي فالقول قول الأول.



[ صفحه 259]




الأجير المقيد و المشترك


ينقسم الأجير بالنظر الي التقييد و الاطلاق الي مقيد و مطلق، و بتعبير الفقهاء الي خاص و مشترك، و الأول هو الذي يؤجر جميع منافعه مدة معينة لشخص آخر، بحيث لا يسوغ له أن يعمل أي شي ء لغير المستأجر، سواء أكان العمل معينا كالموظف للكتابة، فقط، أو كان العمل غير معين كالخادم الذي يعمل ما يأمره مخدومه طوال المدة التي استؤجر فيها.

أما الأجير المشترك فيدخل فيه ثلاثة أقسام: الأول أن يستأجر علي عمل معين في وقت معين من غير شرط المباشرة، مثل أن يستأجر حمالا لنقل الأمتعة من بيت الي بيت في يوم معين، سواء أعمل بنفسه، أو أي شخص آخر، فان المطلوب هو النقل. الثاني أن يستأجر علي عمل بشرط أن يباشره بنفسه، ولكن دون أن يذكر أمدا خاصا، مثل أن يخيط له هذا الثوب بنفسه متي شاء. الثالث لا يشترط عليه المباشرة، و لا يعين له مدة، مثل أن يقول له: أريد خياطة هذا الثوب منك أو ممن تكلفه أنت في أي وقت تراه.

و ليس للاجير الخاص أن يعمل شيئا لنفسه، أو لغيره في الوقت الذي أجر فيه نفسه الا باذن المستأجر و موافقته، لأن عمل الأجير في هذا الأمد المعين ملك خاص للمستأجر، و اذا كان الأجير مشتركا و مطلقا غير مقيد جاز له أن يعمل



[ صفحه 281]



لنفسه و لغيره، لأن المستأجر لا يملك منفعته في وقت معين علي وجه لا يجوز له العمل لغير من استأجره.. و قد سئل الامام عليه السلام عن الرجل يستأجر الرجل بأجر معلوم، فيجعله في ضيعته، فيعطيه رجل آخر دراهم، و يقول له: اشتر بها كذا و كذا، و الربح بيني و بينك؟ فقال: اذا أذن الذي استأجره فليس به بأس. قال الفقهاء: ان ظاهر هذه الرواية يدل علي أن المراد منها الأجير الخاص المقيد، و انها تدل بالمفهوم علي ثبوت البأس مع عدم الاذن و الموافقة.

و اذا عمل الأجير الخاص لغير المستأجر في الوقت الذي استؤجر فيه كان المستأجر بالخيار بين فسخ الاجارة، أو امضائها، فان اختار الفسخ، و لم يكن قد عمل الأجير شيئا للمستأجر فلا شي ء للاجير، و ان كان قد عمل وزعت الاجرة المسماة، و كان للاجير منها بنسبة ما عمل، و ان امضي، و لم يفسخ يضمن الأجير ما فوته علي المستأجر من عمله، و ينقص من اجرته بقدر ما أضاع من الزمن في العمل لغير المستأجر الأصيل، سواء أكان قد عمل لغيره، أو لنفسه الا ما يتسامح العرف فيه.


اشتباه العلماء في الرضاع


لا حظت و أنا أكتب دورة كاملة لفقه الامام جعفر الصادق عليه السلام أن مسألة الرضاع هي أشكل و أدق المسائل الفقهية علي الاطلاق، بخاصة معرفة الأحكام المتفرعة عن قاعدة: «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب» و تمييزها عن غيرها، و تطبيقها علي مواردها، فبعضهم يعمم التنزيل، الي حد يقوم معه الرضاع مقام عقد الزواج في ثبوت المصاهرة، و يجعل أم المرضعة بمنزلة أم الزوجة بالنسبة الي ابي الرضيع، و أخت الأخ بمنزلة الأخت، و آخر يخص القاعدة بالنسب، ولكن يعممها الي جميع موارده دون استثناء، و ثالث يستثني و يخرج من القاعدة النسب الثابت بوطء الشبهة، و لا يعتبره اطلاقا في الرضاع، و رابع يعتبر الزنا كالزواج الشرعي من حيث ثبوت الحرمة من الرضاع، و خامس يكتفي في ثبوت الحرمة برضاع الطفل مقدار ما يفطر الصائم، و سادس يقول: لابد من رضاع حولين كاملين، الي غير ذلك من التناقضات التي نقلها صاحب الجواهر و المسالك و غيرهما.

و قد استنكر ذلك صاحب الجواهر، فقال - عند الكلام عن الشرط الثاني من شروط تحريم الرضاع - «لقد أفتي البعض بما يمكن أن يكون مخالفا للضرورة من الدين».. و قال في المسألة الأولي بعد الشرط الرابع: «وقع في الاشتباه جملة من الأعاظم، و ارتطم عليهم الأمر، حتي حرموا جملة مما أحله الله».. و قال في المسألة الثانية: «وقفت علي بعض الرسائل المعمولة في هذه المسألة فرأيت فيها أمورا عجيبة و أشياء غريبة يقطع من له أدني نظر بخروجها عن



[ صفحه 227]



المذهب أو الدين».. و قال في المسألة الثالثة: «من لاحظ رسالة السيد الداماد قضي منها العجب، و علم انتهاء الوهم و الاشتباه في العلماء، بل و كذا رسالة جدي الآخند ملا «أبوالحسن الشريف» و ان كان بين الرسالتين بون عظيم.. لأن ما ذكره السيد الداماد [1] في رسالته شي ء لا ينبغي نسبته الي اصاغر الطلبة فضلا عن العلماء».

و صلوات الله و سلامه علي من قال: «الوقوف عند الشبهة خير من الاقتحام في الهلكة.. و من وقع في الشبهات وقع في الحرام».. و هو سبحانه الهادي الي الصواب.



[ صفحه 228]




پاورقي

[1] السيد الداماد هو محمد باقر الاسترابادي، توفي سنة 1040 ه، و قال القمي في كتاب الكني و الالقاب ينعته: «المحقق المدقق العالم الحكيم المتبحر النقاد ذو الطبع الوقاد الذي حلي بعقود نظمه، و جواهر نثره عواطل الاجياد» الي غير ذلك مما كان علي وزن «داماد».. ثم نقل عن صاحب السلافة أنه قال فيه: «ان الزمان بمثله لعقيم، و ان مكارمه لا يتسع لها صدر رقيم».

و أبوالحسن الشريف هو الشيخ محمد طاهر بن معتوق الفتوني العاملي النباطي صاحب كتاب ضياء العالمين، و أحد أجداد صاحب الجواهر توفي سنة 1138 ه.


اجتماع الأجداد و الأخوة


لاجتماع الأخوة مع الأجداد حالات:

1- اذا اجتمع الأجداد و الأخوة، و اتحدوا في النسبة الي الميت، و كانوا جميعا لأب أخذ الجد مثل الأخ، و أخذت الجدة مثل الأخت، و اقتسموا المال للذكر مثل حظ الانثيين، علي القاعدة المتبعة فيمن يتقرب بالأب.

2- و اذا اجتمعوا، و اختلفوا في النسبة فكان الجد و الجدة لأم، و كان الأخوة و الأخوات لأبوين، أو لأب، أخذ الجد أو الجدة أو هما معا الثلث، و اقتسما بالسوية، و أخذ الأخوة و الأخوات الثلثين، و اقتسموا بالتفاوت.

و اذا انعكس الفرض فكان الأجداد لأب، و الأخوة لأم فللأخ المنفرد أو



[ صفحه 221]



للأخت المنفردة السدس، و اذا تعدد الأخوة لأم أخذوا الثلث و اقتسموا بالسوية للذكر مثل الأنثي، و الباقي للجد أو الجدة للأب.

و بكلمة: ان الجد كالأخ و الجدة كالأخت، سواء أكان من جهة الأب أم من جهة الأم مع فارق واحد، و هو أن الأخوة للأم لهم الثلث مع التعدد، و السدس اذا كان واحدا، ما الأجداد للأم فلهم الثلث علي كل حال، حتي و لو كان الجد لأم منفردا، و الدليل علي أن الجد كالأخ، و الجدة كالأخت قول الامام عليه السلام: ان الجد مع الأخوة يرث حيث ترث الأخوة، و يسقط حيث تسقط، و كذلك الجدة مع الأخوات ترث حيث يرثن، و تسقط حين يسقطن.

فقد دلت الرواية علي أن الجد كالأخ، و الجدة كالأخت دون تقييد بأم أو بأب.

3- اذا كان مع الأجداد و الأخوة زوج أو زوجة أخذا نصيبهما الأعلي، و دخل النقص علي من يتقرب بالأب دون من يتقرب بالأم فقط.


عالم و لا معلوم


أمالي الشيخ الطوسي 1 / 170: أخبرني أبوعلي الحسن بن محمد بن الحسن بن علي الطوسي رحمةالله، قال: أخبرنا الشيخ السعيد الوالد أبوجعفر محمد بن الحسن رحمةالله، قال: أخبرنا محمد بن محمد، قال: أخبرنا أبوالقاسم جعفر بن محمد، قال: حدثنا محمد بن يعقوب الكليني، عن علي بن إبراهيم بن هاشم، عن محمد بن خالد الطيالسي، عن صفوان بن يحيي، عن ابن مسكان،....

عن أبي بصير، قال: سمعت أباعبدالله جعفر بن محمد عليه السلام يقول: لم يزل الله جل اسمه عالما بذاته و لا معلوم، و لم يزل قادرا بذاته و لا مقدور.

قلت له: جعلت فداك فلم يزل متكلما؟

فقال: الكلام محدث، كان الله عزوجل و ليس بمتكلم، ثم أحدث الكلام.


ايهما أفضل؟


بصائرالدرجات 8، ح 10: حدثنا أحمد بن محمد، عن الحسين بن محبوب،...

عن معاوية بن وهب، قال: سألت أباعبدالله عليه السلام عن رجلين: أحدهما فقيه راوية للحديث، و الآخر عابد ليس له مثل روايته؟ فقال:

الرواية للحديث المتفقه في الدين أفضل من ألف عابد لا فقه له و لا رواية.


تعلم لله


[تفسير علي بن ابراهيم2 / 146: حدثني أبي، عن القاسم بن محمد، عن سليمان بن داود المنقري، عن حفص بن غياث، قال: قال أبوعبدالله عليه السلام:...]

عن حفص بن غياث، قال: قال أبوعبدالله عليه السلام:

يا حفص! ما منزلة الدنيا من نفسي الا بمنزلة الميتة اذا اضطررت اليها أكلت منها.

يا حفص! ان الله تبارك و تعالي علم ما العباد عاملون، و الي ما هم صائرون، فحلم عنهم عند أعمالهم السيئة لعلمه السابق فيهم، فلايغرنك حسب الطلب ممن لا يخاف الفوت، ثم تلي قوله تعالي: «تلك الدار الأخرة» [1] ، الآية، و جعل يبكي و يقول:

ذهبت و الله الأماني عند هذه الآية، ثم قال:

فاز و الله الأبرار، أتدري من هم؟ هم الذين لايؤذون الذر كفي بخشية الله علما، و كفي بالاغترار بالله جهلا.



[ صفحه 96]



يا حفص انه يغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل أن يغفر للعالم ذنب واحد، من تعلم و علم و عمل بما علم دعي في ملكوت السماوات عظيما، فقيل: تعلم لله، و عمل لله، و علم لله.

قلت: جعلت فداك فما حد الزهد في الدنيا؟ فقال:

فقد حد الله في كتابه فقال عزوجل: «لكيلا تأسوا علي مافاتكم و لا تفرحوا بمآ ءاتاكم» [2] ، ان أعلم الناس بالله أخوفهم لله، و أخوفهم له أعلمهم به، و أعلمهم به أزهدهم فيها.

فقال له رجل: يابن رسول الله أوصني. فقال:

اتق الله حيث كنت فانك لاتستوحش.


پاورقي

[1] سورة القصص، الآية: 83.

[2] سورة الحديد، الآية: 23.


هؤلاء مخالفو أهل البيت


المحاسن 305-304، ح 14: أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن أبيه، عن هارون بن الجهم...

عن محمد بن مسلم قال: كنت عند أبي عبدالله عليه السلام بمني اذ أقبل أبوحنيفة علي حمار له، فاستأذن علي أبي عبدالله عليه السلام فأذن له، فلما جلس قال لأبي عبدالله عليه السلام: أني أريد أن أقايسك. فقال أبو عبدالله عليه السلام:

ليس في دين الله قياس، و لكن أسألك عن حمارك هذا فيم أمره؟ قال: عن أي أمره تسأل؟ قال: أخبرني عن هاتين النكتتين اللتين بين يديه ما هما؟ فقال أبوحنيفة: خلق في الدواب كخلق أذنيك و أنفك في رأسك.



[ صفحه 135]



فقال له أبو عبدالله عليه السلام: خلق الله أذني لأسمع بهما و خلق عيني لأبصر بهما، و خلق أنفي لأجد به الرائحة الطيبة و المنتنة ففيما خلق هذان؟ و كيف نبت الشعر علي جميع جسده ما خلا هذا الموضع؟ فقال أبوحنيفة: سبحان الله أتيتك أسألك عن دين الله و تسألني عن مسائل الصبيان، فقام و خرج.

قال محمد بن مسلم: فقلت له عليه السلام: جعلت فداك سألته عن أمر أحب أن أعلمه.

فقال: يا محمد ان الله تبارك و تعالي يقول في كتابه: (لقد خلقنا الانسان في كبد) [1] يعني منتصبا في بطن أمه، مقاديمه الي مقاديم أمه، و مواخيره الي مواخير أمه، غذاؤه مما تأكل أمه، و يشرب مما تشرب أمه، و تنسمه تنسيما، و ميثاقه الذي أخذه الله عليه بين عينيه، فاذا دنا [دنت - خ] ولادته أتاه ملك يسمي الزاجر فيزجره فينقلب فيصير مقاديمه الي مواخير أمه و مواخيره الي مقاديم أمه، ليسهل الله علي المرأة و الولد أمره.

و يصيب ذلك جميع الناس الا اذا كان عاتيا، فاذا زجره فزع وانقلب و وقع الي الأرض باكيا من زجرة الزاجر و نسي الميثاق، و ان الله خلق جميع البهائم في بطون أمهاتها منكوسه مقدمها الي مواخر أمهاتها و مؤخرها الي مقدم أمهاتها و هي تربض في الأرحام منكوسة، قد أدخل رأسها بين يديها و رجليها، تأخذ الغذاء من أمها فاذا دنا [دنت - خ] ولادتها انسلت انسلالا و امترقت من بطون أمهاتها وهاتان النكتتان اللتان بين أيديها كلها موضع أعينها في بطون أمهاتها، و ما عراقيبها موضع



[ صفحه 136]



مناخيرها، لا ينبت عليه الشعر، و هو للدواب كلها ما خلا البعير فان عنقه طال فنفذ رأسه بين قوائمه في بطن أمه.


پاورقي

[1] سورة البلد، الآية: 4.


معني فرمايش خدا: «از اهل ذكر بپرسيد» چيست؟


ابن كثير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي قول خدا كه مي فرمايد: «فاسألوا أهل الذكر ان كنتم لا تعلمون) [1] «و اگر خودتان نمي دانيد از اهل ذكر بپرسيد» پرسيدم.

فرمود: مقصود از ذكر محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - است، و ما هستيم اهل او كه پرسيده مي شويم.

به حضرت عرض كردم: خداي تعالي مي فرمايد: (و انه لذكر لك و لقومك و سوف تسألون) [2] «قرآن ذكر است براي تو و قومت و به زودي از آن پرسيده مي شويد».

فرمود: تنها ما را قصد كرده، مائيم اهل ذكر و مائيم پرسش شوندگان. [3] .



[ صفحه 200]




پاورقي

[1] سوره ي نحل آيه ي 43.

[2] سوره ي زخرف آيه ي 44.

[3] اصول كافي: ج 1 ص 304 ح 2.


حديث 220


2 شنبه

من زرع العداوة حصد ما بذر.

هر كه دشمني بكارد، همان را برداشت مي كند.

كافي، ج 2، ص 302


ابراء المريض


ابن شهرآشوب: عن معاوية بن وهب: صدع ابن لرجل من أهل مرو فشكا ذلك الي أبي عبدالله عليه السلام، فقال: أدنه مني. قال: فمسح علي رأسه، ثم قال: (ان الله يمسك السموات و الأرض أن تزولا و لئن زالتا ان أمسكهما من أحد من بعده) [1] فبري ء باذن الله [2] .

و رواه الشيخ في مجالسه: باسناده عن معاوية بن وهب، عن أبي عبدالله عليه السلام [3] .


پاورقي

[1] سورة فاطر: الآية 41.

[2] مناقب ابن شهرآشوب: ج 4 ص 232.

[3] الأمالي للطوسي: ص 672 مجلس 36 ح 1417.


منافق


مسلمان بودن فقط به نماز خواندن و روزه گرفتن نيست. مسلمان بايد علاوه بر نماز و روزه، موارد ديگري را نيز رعايت كند. امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

«ثلاث من كن فيه منافق، و ان صام و صلي: من اذا حدث لذب، و اذا وعد اخلف، و اذا ائتمن خان». [1] .

چنانچه سه صفت در كسي باشد اگر چه نماز بخواند و روزه بگيرد، آن كس منافق است: كسي كه هنگام سخن گفتن دروغ بگويد، اگر وعده اي داد خلف وعده كند و در امانت خيانت نمايد.


پاورقي

[1] تحف العقول، ص 316.


سفيان بن عيينة


و عن علي بن أسباط قال: قال سفيان بن عيينة [1] لأبي عبدالله عليه السلام: انه يروي أن علي بن أبي طالب عليه السلام كان يلبس الخشن من الثياب، و أنت تلبس القوهي [2] المروي! [3] .

قال: ويحك! ان عليا كان في زمان ضيق، فاذا اتسع الزمان فأبرار الزمان أولي به. [4] .


پاورقي

[1] سفيان بن عيينة بن أبي عمران الهلالي الكوفي عد من فقهاء العامة الذين أخذوا العلم و الحديث من الصادق عليه السلام، مات سنة 198 في غرة رجب و له 91 عاما، و دفن بالحجون. مستدركات علم الرجال 62:4 / 6362.

[2] القوهي ثياب بيضاء تنسب الي قوهستان تعريب كوهستان، قيل: هي كورة بين نيسابور و هراة. انظر معجم البلدان 472:4 / 9995.

[3] مرو: بلدة من بلاد خراسان، و النسبة اليها مروزي علي غير قياس، و ثوب مروي علي القياس. مجمع البحرين 391:1.

[4] رجال الكشي 392 / 739؛ وسائل الشيعة 19:5 / 5776؛ بحارالأنوار 353:47 / 62؛ و 315:76 / 26.


الخرمية


هؤلاء صنفان:

1- المزدكية:الذين استباحوا المحرمات ، و زعموا أن الناس شركاء في الأموال و النساء .

2- الخرمدينية:و هم فريقان بابكية و مازيارية ، و كلتاهما معروفة بالمحمرة .

فالبابكية منهم أتباع بابك الخرمي ظهر في أذربيجان و صلبه المعتصم بسر من رأي .

أما المازيارية منهم فهم أتباع مازيار الذي أظهر دين المحمرة بجرجان و صلبه المعتصم .

و أتباع مازيار اليوم في جبلهم أكره من يليهم من سواد جرجان ، يظهرون الاسلام و يضمرون خلافه.



[ صفحه 592]




الاكثار من الاخوان


قال عليه السلام: ان المرء كثير بأخيه؛ لأنه عون في النوائب، و مواسي في البأساء، و أنيس في الوحشة، و أليف في الغربة، و مشير عند الحيرة، و مسدد عند السقطة، و حافظ عند الغيبة.

و قال عليه السلام: أكثروا من مؤاخاة المؤمنين فان لهم عند الله يدا يكافيهم بها يوم القيامة [1] .

و قال عليه السلام: ان العصمة لا تكون في البشر كلهم، فمن الذي لا يخطأ و لا يسهو و لا يغفل و لا ينسي، فيستحيل أن تظفر بصديق خال من عيب، أو رفيق منزه عن سقطة، فمن أراد الاكثار من الأصدقاء له بدله من أن يتغاضي عن عيوبهم، و يتغافل عن مساوئهم. و من هذا المنطلق قال الامام الصادق عليه السلام: «أني لك بأخيك كله، أي الرجال المهذب»، و قال: من لم يؤاخ من لا عيب فيه قل صديقه [2] .


پاورقي

[1] الوسائل8 : 408، الحديث 7.

[2] بحارالأنوار78 : 278.


ابو مالك الأسدي


أبو مالك الأسدي.

لم يذكره أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم في كتبهم.

المراجع:

رجال البرقي 12. معجم رجال الحديث 22: 30.


سلمان بن مروان العجلي


سليمان، وقيل سلمان بن مروان العجلي، الكوفي.

من محدثي الإمامية، روي عن الإمام الباقر عليه السلام أيضا.

المراجع:

رجال الطوسي 125 و 209. تنقيح المقال 2: 65. معجم رجال الحديث 8: 185 و 279. جامع الرواة 1: 383. نقد الرجال 162. مجمع الرجال 3: 169. منتهي المقال 154. منهج المقال 174.


محمد بن سليمان بن عمار الهاشمي


أبو عمارة محمد بن سليمان بن عمار الهاشمي بالولاء، المدني.

إمامي حسن الحال.

المراجع:

رجال الطوسي 288 وفيه: أسند عنه. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 123. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 132. نقد الرجال 310. جامع الرواة 2: 122. مجمع الرجال 5: 220. منتهي المقال 274. منهج المقال 298. إتقان المقال 228. الوجيزة 47.