بازگشت

مناظره هشام بن حكم با مرد شامي در امامت


مرحوم كليني، در كتاب كافي، از يونس بن يعقوب روايت كرده كه گفت: خدمت حضرت امام صادق (ع) بودم كه مردي از اهل شام بر آن حضرت وارد شد و گفت: من فقيه و متكلمم و براي مناظره با اصحاب شما آمده ام. امام صادق (ع) فرمود: سخن تو از گفتار پيامبر است يا از پيش خودت؟ گفت: هم از گفته پيامبر و هم از خودم. امام فرمود: پس تو شريك پيامبري؟ گفت: نه. امام فرمود: از خداي عزوجل وحي شنيده اي كه به تو خبر دهد؟ گفت: نه. امام فرمود: چنانكه اطاعت پيامبر را واجب مي داني، اطاعت خودت را هم واجب مي داني؟ گفت: نه.

يونس بن يعقوب گويد: حضرت به من توجه نمود و فرمود: اي يونس! اين مرد پيش از آنكه وارد بحث شود خودش را محكوم كرد. سپس فرمود: اي يونس! اگر علم كلام را خوب مي دانستي با او سخن مي گفتي. من گفتم: افسوس. پس گفتم: قربانت گردم، من شنيده ام كه شما از علم كلام نهي نموده و فرموده ايد: واي بر اهل كلام، زيرا مي گويند كه اين مطلب را قبول داريم و آن را قبول نداريم، مدعي مي تواند به اين موضوع تمسك جويد و به آن نمي تواند، و اين را مي فهميم و آن را نمي فهميم. اما فرمود: من گفتم واي بر آنان اگر گفته مرا رها كنند و خواسته خود را تعقيب نمايند. آن گاه امام به من فرمود: بيرون برو و هر كس از



[ صفحه 415]



متكلمين را ديدي بياور.

يونس بن يعقوب گويد: من بيرون رفته و حمران بن اعين و مؤمن طاق و هشام بن سالم را كه علم كلام را خوب مي دانستند آوردم؛ و نيز قيس بن ماصر كه به عقيده من در كلام بهتر از آنان بود و علم كلام را از حضرت علي بن الحسين (ع) آموخته بود آوردم. چون همگي در مجلس قرار گرفتيم امام صادق (ع) سر از خيمه (اي كه در كوه كنار حرم براي حضرتش مي زدند و چند روز قبل از حج آنجا مستقر مي شدند) بيرون كرد، ناگاه شترسواري كه به سرعت حركت مي كرد به نظر رسيد، امام فرمود: به پروردگار كعبه سوگند كه اين هشام است. ما گمان كرديم منظور حضرت هشامي است كه از فرزندان عقيل است كه او را بسيار دوست مي داشت. چون وارد شد، ديديم كه هشام بن حكم است، و او در عنفوان جواني بود و همه بزرگتر بوديم. امام صادق (ع) برايش جا باز نمود و فرمود: هشام با دل و زبان و دستش ياور ماست. سپس فرمود: اي حمران! با مرد شامي سخن بگو. او وارد بحث شد و بر شامي غلبه كرد. سپس فرمود: اي طاقي! تو با او سخن بگو. او هم سخن گفت و غالب شد. سپس فرمود: اي هشام بن سالم! تو هم گفتگو كن. او با شامي برابر شد. سپس امام صادق (ع) به قيس ماصر فرمود: تو، با او سخن بگو. او وارد بحث شد و حضرت از مباحثه آن ها مي خنديد، زيرا كه مرد شامي گير افتاده بود. آن گاه حضرت به مرد شامي فرمود: با اين جوان، يعني هشام بن حكم، صحبت كن.

مرد شامي عرض كرد: حاضرم، پس خطاب به هشام، گفت: اي جوان! درباره امامت اين مرد (امام صادق عليه السلام) از من بپرس.

هشام (از سوء ادب او نسبت به ساحت مقدس امام) خشمگين شد بطوري كه مي لرزيد، سپس به شامي گفت: اي مرد! آيا پروردگارت به مخلوقش خيرانديش تر است يا مخلوق به خودشان؟

شامي گفت: پروردگارم نسبت به مخلوقش خيرانديش تر است.

هشام پرسيد: در مقام خيرانديشي براي مردم چه كرده است؟

شامي گفت: براي مردم حجت و دليلي تعيين فرموده تا متفرق و مختلف نشوند، و او ايشان را با هم الفت دهد و اختلافشان را رفع كند و به فرائض پروردگار آگاهشان سازد.

هشام گفت: او كيست؟

شامي گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله است.

هشام گفت: بعد از رسول خدا (ص) كيست؟

شامي گفت: قرآن و سنت است.



[ صفحه 416]



هشام پرسيد: آيا قرآن و سنت براي رفع اختلاف امروز ما سودمند است؟

شامي گفت: آري.

هشام گفت: پس چرا ما و شما اختلاف داريم، و براي مخالفتي كه با شما داريم از شام به اينجا آمده اي؟!

شامي خاموش ماند؛ امام به مرد شامي فرمود: چرا سخن نمي گويي؟ شامي گفت: اگر بگويم ما اختلافي نداريم خلاف واقع گفته ام، و اگر بگويم قرآن و سنت از ما رفع اختلاف مي كند باطل گفته ام؛ زيرا كه كتاب و سنت وجوه گونه گوني دارد و معاني مختلفي را متحمل است، و اگر بگويم اختلاف داريم، از آنجايي كه هر يك از ما مدعي حق مي باشيم، قرآن و سنت اختلاف ما را رفع نكرده است؛ بنابراين پاسخي نداريم كه بگويم، الا آنكه من حق دارم كه همين سؤال را به او برگردانم. امام فرمود: از او بپرس تا بداني كه سرشار است.

شامي پرسيد: چه كسي به مخلوق خيرانديش تر است، پروردگارشان يا خودشان؟

هشام پاسخ داد: پروردگارشان از خودشان خيرانديش تر است.

شامي گفت: آيا پروردگار شخصي را تعيين فرموده كه ايشان را متحد كند و ناهمواريشان را هموار سازد و حق و باطل را به ايشان باز گويد؟

هشام گفت: در زمان پيامبر يا امروز؟

شامي گفت: در زمان رسول خدا (ص) كه خود آن حضرت بود، امروز كيست؟

هشام گفت: همين بزرگواري كه اينجا نشسته و مردم براي حل مشكلات خود به سويش رهسپار مي گردند و او، به ميراث علمي كه از پدرانش دست به دست گرفته، اخبار آسمان و زمين را براي ما بيان مي فرمايد.

شامي پرسيد: من چگونه مي توانم اين را بفهمم؟

هشام گفت: هر چه مي خواهي از او بپرس.

شامي گفت: عذري برايم باقي نگذاشتي، بر من لازم است كه بپرسم.

امام صادق (ع) فرمود: اي شامي! مي خواهي گزارش سفر و راهت را بيان كنم كه چنين بود و چنان بود.

شامي با سرور و خوشحالي گفت: راست گفتي! هم اكنون، به خدا، اسلام آوردم. امام صادق (ع) فرمود: نه، بلكه هم اكنون به خدا ايمان آوردي. اسلام پيش از ايمان است؛ به وسيله اسلام از يكديگر ارث برند و ازدواج كنند، و به وسيله ايمان ثواب برند (و تو كه هم اكنون مرا به امامت شناختي بر عباداتت ثواب گيري). شامي عرض كرد: درست فرمودي! گواهي مي دهم كه شايسته عبادتي جز خدا نيست و محمد (ص) رسول خداست و تو جانشين



[ صفحه 417]



اوصياء هستي.

آن گاه امام صادق (ع) رو به حمران نمود و فرمود: تو، سخنت را دنبال سخن مي بري و مربوط سخن مي گويي و به حق مي رسي. و به هشام بن سالم توجه كرد و فرمود: در پي حديث مي گردي ولي تشخيص نمي دهي (مي خواهي مربوط سخن بگويي اما نمي تواني). و متوجه احول شد و فرمود: بسيار قياس مي كني، از موضوع خارج مي شوي، مطلب باطل را به باطلي رد مي كني و باطل تو روشن تر است. سپس رو به قيس ماصر نمود و فرمود: تو چنان سخن مي گويي كه هر چه خواهي به حديث پيامبر (ص) نزديكتر باشد دورتر شود، حق را به باطل مي آميزي با آن كه حق اندك تو را از باطل بسيار بي نياز مي كند؛ تو و احول از شاخه اي به شاخه اي مي پريد و با مهارتيد.

يونس گويد: به خدا كه من فكر مي كردم نسبت به هشام هم نزديك به آنچه درباره آن دو اظهار فرمود بيان مي فرمايد، امام فرمود: اي هشام! تو به هر دو پا به زمين نمي خوري، تا خواهي به زمين برسي پرواز مي كني؛ مانند تويي بايد با مردم سخن گويد، خود را از لغزش نگهدار شفاعت ما دنبالش مي آيد، ان شاءالله [1] .


پاورقي

[1] اصول كافي، ج 1، ص 132 - 130 ارشاد مفيد، باب گوشه اي از اخبار امام صادق (ع)، ص 257 - 255 - اعلام الوري، ركن سوم، باب 5، فصل سوم - احتجاج طبرسي، ج 2، ص 125 - 122 - بحارالانوار، ج 48، ص 205 - 203) و در ج 47 ص 157، مختصر روايت ذكر شده است).


استشهاد الامام زين العابدين


و في أيامه توفي الامام زين العابدين علي بن الحسين (عليهماالسلام) مسموما، في الخامس و العشرين من شهر محرم الحرام سنة 95 ه و كان الوليد هو الذي دس اليه السم، و يقال: ان هشام بن عبدالملك هو الذي دس اليه السم بأمر من الوليد.

[و مات الوليد] في السنة الثانية 96 ه في النصف من جمادي الآخرة أو الأولي.

و كان يدعي نزول الوحي عليه و انه لا يعمل الا بوحي من الله تعالي... [1] .


پاورقي

[1] الامام الصادق و المذاهب الأربعة: ج 1 ص 115 - 113.


شخصيت معنوي عقيل


با همه پرده پوشي ها و پنهان سازي هاي فضائل و با آن همه نقل و انتشار مطالب خلاف واقع و دروغين درباره عقيل بن ابي طالب، باز هم حديثهايي در فضيلت و مراتب محبت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نسبت به وي وجود دارد. و نيز سخنان عقيل به هنگام بدرقه ابوذر به ربذه و متن نامه او به امير مؤمنان (عليه السلام) و پاسخ آن حضرت، و حقايقي كه در مجلس معاويه، ـ در حضور دشمنان سرسخت امير مؤمنان ـ در دفاع از آن حضرت مي گفت و بيان صريح اوصاف جميله و زهد و تقواي وصي پيامبر و بي مبالاتي معاويه و... همگي دليل است بر عظمت شخصيت عقيل و عنايت خاص پيامبر خدا بر وي و شاهدي است گويا بر اخلاص و ارادت او به مقام ولايت و بيانگر شهامت و شجاعت او است در اظهار حقيقت در مقابل سلطه و قدرت و اين فضيلتي است بس بزرگ.


اسحاق بن عبدالله


ابن الحرث بن نوفل بن الحرث بن عبدالمطلب المدني عده الشيخ بهذا العنوان من أصحاب الامام السجاد عليه السلام [1] .



[ صفحه 271]




پاورقي

[1] رجال الطوسي.


العمل طاعة لله


و كان الامام أبوجعفر (ع) يري أن في العمل طاعة لله، فكان (ع) يعمل بنفسه في اصلاح ارض له، يقول محمد بن المنذر: خرجت الي بعض نواحي المدينة، فلقيني أبوجعفر محمد بن علي (ع) و كان بادنا ثقيلا، و هو متكي ء علي غلامين أسودين، و موليين، فقلت في نفسي: سبحان الله شيخ من اشياخ قريش في هذه الحالة، و في هذه الساعة يخرج في طلب الدنيا!! أما اني لأعظنه، فدنوت منه، فسلمت عليه، و هو يتصاب عرقا، فقلت له:

«أصلحك الله، شيخ من أشياخ قريش في هذه الساعة يخرج لطلب



[ صفحه 234]



الدنيا؟!! ارأيت لو جاء أجلك علي هذه الحالة ما كنت تصنع؟...»

فاجابه الامام بمنطق الاسلام قائلا:

«لو جاءني الموت، و أنا في طاعة من طاعات الله عزوجل اعمل فاكف نفسي و عيالي عنك و عن الناس، و انما كنت اخاف لو جاءني الموت و أنا علي معصية من معاصي الله..»

فخجل محمد، و لم يطق جوابا، و انبري يقول: «صدقت يرحمك الله أردت أن اعظك فوعظتني...»

ان العمل طاعة من طاعات الله - علي حد تعبير الامام - لأن به كف النفس، و كف العيال من الاحتياج عما في أيدي الناس.

و بهذا ينتهي بنا الحديث عن بعض البحوث الاقتصادية التي خاضها الامام (ع) كما بنتهي بنا الحديث عن العلوم التي عرضها في بحوثه و محاضراته.


سرمايه ي كلام


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:



[ صفحه 141]



خداوند عزوجل، آنگاه كه رسولان خود را فرستاد آنان را با زر و سيم نفرستاد، بلكه با (سرمايه) كلام فرستاد. [1] .


پاورقي

[1] كافي: 8 / 148 / 128، همان، همان، 19515.


حياء


ديگر از مختصات انسان حياء است اگر حيا نمي بود هيچ كس مهمان داري نمي كرد وفا به وعده ها نمي نمود - حوائج مردم را برنمي آورد و ارتكاب نيكي ها و اجتناب از زشتي ها و بدي ها نمي كرد - حتي بسياري از امور واجبه را مردم براي حيا به عمل مي آورند.

جمعي از مردم هستند كه اگر از مردم شرم نمي كردند رعايت حق پدر و مادر را نمي كردند و احسان و صله رحم خويشان نمي نمودند - امانتهاي مردم را رد نمي كردند - ترك معاصي نمي كردند پس فكر كن خداوند خالق منان چگونه به آدمي خصال و صفاتي عنايت فرموده كه در شؤن زندگي دنيا و آخرتش اثري عميق دارد.


جابر بن حيان


قبل از آنكه ترجمه جابر را بنويسيم به ذكر اين مقدمه مي پردازيم [1] .

همان طور كه قبلا در كتاب امام محمدباقر گفتيم قرن دوم عصر درخشان و دوره آغاز دانشگاه اسلامي برحسب ابواب و مراتب و مراحل و به اصطلاح معارف كلاسيكي بوده است و پايه گذار اين بنيان تغيير ناپذير امام محمدباقر عليه السلام و توسعه دهنده و كامل كننده آن حضرت امام جعفرصادق (ع) مي باشد كه به نام آن حضرت شهرت يافته است ترديدي نيست كه ايرانيان در توسعه فرهنگ ا سلام سهمي به سزا داشته و عنصر ايراني و عجم يعني غير از عرب در تعميم و انتشار معارف دين كوشش بسيار داشتند.

دانشمندان و فلاسفه و حكماي اين قرن بي شمار هستند و آثار گرانبهاي آنان گنجينه گرانبهائي است كه تمدن اسلام از آن به وجود آمده و با فروشكوهي بساط علم را گستردند.

اين دانشگاه از مدينه و كوفه و بعد بغداد سرچشمه گرفته و آن چهار هزار نفري كه در اين مكتب نشو و نما يافتند مانند سلاسل علمي همه به سر حلقه مدرسه جعفري مي پيوندد و با آنكه هزار و دويست سال از آن عصر مي گذرد و شاهد عظمت و رقاء و ارتقائي بوده و با شكوه و جلالي گذرانده هنوز هم فرهنگ اسلام مورد بررسي دانشمندان جهان است - و كتب و



[ صفحه 332]



آثار آنها در خور تحقيق و مطالعه و تجزيه و تحليل مي باشد - و نه تنها خواندن آن لذت بخش است بلكه تعمق و دقت نظر و التفات به جهات و اطراف و جوانب و مسائل علمي و نظر دورانديشي و خورده بيني آنها در علوم و فنون شگفت آميز است مرداني كه در مكتب جعفري جمع شده بودند و قريب نيم قرن از محضر دو استاد بزرگ بي نظير و دو مرد آسماني بهره مند گرديده اند همه داراي ذهني نقاد و فكري صائب و وقاد و بصيرت معجزه آسا وحدت خاطري سرعت انگيز و ذكا و حافظه ي به هم آميخته و سحرآميز با موشكافي و سرعت انتقال با يك كلمه از استاد مطالب كلي را درك مي كردند و پاسخ هاي مثبت از مسائل خود مي شنيدند و مي گفتند و مورد آفرين عالم علم و كمال قرار گرفتند - جابر بن حيان جابر جعفي - ابان بن تغلب و چهار هزار ديگر مانند ابوحنيفه كه گفت اگر دو سال درك محضر جعفر بن محمد را نمي كردم عمرم تلف شده بود - همه از محققين بزرگ به شمار مي رفتند و اكثر هم ايراني و عجم بودند.

و با كمال تأسف امروز استادان و محققان ايراني آن سابقه درخشان را ناچيز گرفته و خودشان هم قدمي مثبت برنداشته اند. اگر هم بوده علم بدون دين و عمل بوده كه اثر آن خنثي گرديده است - اميد است دانشمندان نسل آينده بتواند علم را با عمل و دين را با فضيلت به هم بياموزد تا بتواند خدمتي شايسته نمايد يكي از برجسته ترين و با نبوغ ترين شاگردان امام جعفرصادق عليه السلام كه مكتب جعفري از او مبناء علوم اسلامي است جابر بن حيان است كه شمه ي از حالات او به نظر خوانندگان مي رسد.


پاورقي

[1] در مجله پيام نوين شماره اول سال دوم مهر ماه 1338 آقاي محمدعلي نجفي تحت عنوان جابر بن حيان مقاله ي نوشته اند كه گويا ايشان از حديث الشهر ج 2 از مقاله دكتر محمد يحيي هاشمي چاپ نجف اقتباس كرده باشند و از رساله جابر بن حيان مستشرق معروف اريك جان هومليارد گرفته يا هر دو از نامه او كه انگليسي است مأخذ گرفته اند - در هر حال ما هر دو را ترجمه و نقل كرديم تا براي علاقمندان سندي و مفتاحي براي توسعه اطلاعات خود درباره جابر باشد و اسناد عربي خود را هم نقل مي كنيم.


عصر تعليم اصول و عصر تعليم فروع دين اسلام


خوانندگان عزيز بايد براي خواندن اين قسمت تصور و فرض نمايند به كلي كتب علماي اربعه اوليه و اخيره يعني كافي - تهذيب استبصار - من لا يحضره الفقيه - در قرن سوم وافي - وسائل - بحار - مستدرك در قرون وسطي نبوده و اين كتب را ناديده انگاشته و آنگاه بخواهند ابواب فروع دين را پيدا كنند خواهند فهميد كه قرن دوم هجري عصر تفريع فقه اسلام است.

اگر تعليمات فروع اسلام عصر سه امام باقرالعلوم و امام صادق آل محمد و عالم اهل بيت امام كاظم (ع) نبود يقينا اين كتب اربعه اوايل و اواخر مستندي نداشت و بايد با صرف نظر از اين كتب موجود و ابواب منظم كتب فقه خدمات علمي اين سه امام را مورد توجه قرار داد كه چه جهاد بزرگي در تعليم فروع فقه نموده و چه روش پرورش مهذب و مزكي آموخته اند - تا مؤلفين قرن بعد توانسته اند اين كتب را بپردازند و مواد آن را تهيه و تأليف و تنظيم نمايند.

براي آنكه مطلب روشن تر گفته شود و افكار خوانندگان آماده درك موضوع گردد توضيح بيشتري مي دهيم.

عصر پيغمبر اسلام يعني قرن اول عصر تعليم اصول عقايد و تشريع قواعد توحيد بود - پيغمبر خاتم النبيين صلي الله عليه و آله مبعوث شده و يك دين كامل جامعي آورد كه مباني آن را خودش در مدت 23 سال به مردم آموخت و قرآن مجيد را اساس كليه اصول و فروع و علوم به مردم تعليم فرمود.

آنچه شخص رسول الله در اين مدت به مردم آموخت دو قسمت بود اصول دين و عقايد كه كاملا تشريح و توضيح فرموده و پايه ي آن را بر اساس عقل و علم و استدلال تحكيم فرموده و قسمتي را به اجمال شخصا عمل كرد و فرمود چنين عمل كنيد كه من عمل كرده ام صلوا كما اصلي - صوموا كما صمت نماز بخوانيد آن طور كه من نماز مي خوانم روزه بگيريد اين قسم كه من روزه گرفته ام و چون پس از پيغمبر اصحاب سقيفه بني ساعده مسير مسلمين را منحرف نمودند و براي حكومت خود اخباري جعل كردند مسائل فروع آن چنان كه بايد و شايد توضيح داده نشد و تشريح نگردند و چون اصول بر اساس استدلال و اجتهاد و استنباط



[ صفحه 196]



ادراك نمودني بود مردم روي مباني درك نمودند ولي فروع تقليد از سنت بوده و سنت را به مردم براي استفاده ي شخصي آنچنان كه بايد نگفتند و فروع به حالت اجمال ماند و به همين دليل ائمه ي اثني عشر بايد بيايند كه فروع دين را آنچنان كه پيغمبر صلي الله عليه و آله عمل مي كرده اين معصومين هم عمل كنند و به مردم بياموزند - اين حقيقت امر بود.

اما از نظر تاريخ از رحلت رسول الله صلي الله عليه و آله تا ظهور امام محمد باقر عليه السلام قريب يك قرن گذشت كه تحولات سياسي و نهضت ها و جنبش هاي اجتماعي ملل و نحل و فتوحات اسلامي از يك طرف و از طرف ديگر ظهور بني اميه ظهور كينه هاي ديرينه عربي و جنگ هاي بزرگ جمل و صفين و نهروان و بعد آمدن يزيد و فاجعه عاشورا و كشته شدن سيدالشهداء روحي فداه در اين مدت يك قرن انقلابات داخلي خاورميانه و عرب و خونخواهي خونريزي و كشته شدن قريب يك كرور جمعيت در اين مدت مانع از آرامش و تشريح فروع دين بود مضافا به آنكه فروع دين را بايد كساني كه معصوم از گناه و مصون از خطاياي فكري و ذهني و فارغ از غرض و مرض و منافع شخصي باشند به مردم بياموزند بايد كساني به مردم بياموزند كه خودشان اولا بدانند پيغمبر صلي الله عليه و آله چگونه عمل كرده و به چه ترتيبي دستور داده و ثانيا از روي ايمان و ايقان عمل كنند تا ترجمان سنت پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله گشته و مردم از آنها فراگيرند.

اين هم آزادي عمل و ميحط آرام و مألوف و مأنوس مي خواهد نه محيط رعب و وحشت و دهشت و اضطرار و ناامني لذا يك قرن تعليم فروع دين به شايستگي عقب افتاد و در حال اجمال ماند تا حضرت امام محمد باقر عليه السلام در ضمن اختلافات سياسي و تضاد و سياست اموي و عباسي از فرصت استفاده نموده و هزار نفر را براي تعليم و تربيت سنت حقيقي رسول خدا آماده و مهيا و تربيت نموده و پايه گذاري يك مدرسه عالي را نموده و از اول قرن دوم در حقيقت عصر تفريع دين بود.

زيرا در قرن اول كه عصر تشريع بوده اصول را آموختند و در قرن دوم عصر تفريع بود كه احكام شرع را آموختند.

به اين جهت ما قرن اول را عصر تشريع و قرن دوم را عصر تفريع ناميديم با اين مقدمه ملاحظه كنيد - اگر عصر تفريع نبوده و قرن دوم مانند قرن اول به جنگ و جدال و انقلاب مي گذشت - كجا امكان تدوين و تأليف كتب اربعه متقدمين و متأخرين رخ مي داد - پس برزگ ترين خدمتي كه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود اين بود كه مدرسه جعفري



[ صفحه 197]



را گشود و عصر تفريع شرع را افتتاح كرده مردم را به احكام و مسائل دين آشنا فرمود و فروع دين را كه حاكي سنت پيغمبر خدا بود به مردم آموخت - آنچنان آموختني كه هرگز از نظرها محو نمي گردد - يعني بيست هزار دانشمند را بشخصه علم و دانش و فضيلت آموخت و آنها را چنان تربيت كرد كه اين تعليمات را به همه جاي جهان و به همه نسل هاي پس از خود دست به دست بسپارند.

ابواب فقه اسلام و احكام شريعت دين در ضمن تدريس همه علوم به ترتيب فهرستي كه در جلد دوم نوشتيم به مردم تعليم شد و به خوبي همه فراگرفتند و علماي قرن سوم از آن محفوظات متقن و محكم كتب خود را پرداختند.


الشك بعد الفراغ


قال الامام الصادق عليه السلام: اذا شك الرجل بعد ما ينصرف من صلاته لا يعيد، و لا شي ء عليه.

و قال الامام الصادق عليه السلام، كل ما شككت فيه بعد ما تفرغ من صلاتك فامض و لا تعد.

و هذا محل وفاق بين الجميع.


شروط الطواف


و للطواف شروط:

1- النية، لأن الدوران حول بيت الله الحرام، دون قصد الطواف المأمور به



[ صفحه 190]



شرعا، تماما كالمشي علي الطريق. [1] .

2- الطهارة من الحدث الأكبر و الأصغر للطواف الواجب، دون المستحب و تقدم في باب الطهارة ان الحدث الأكبر هو ما يوجب الغسل، و الأصغر هو الذي يوجب الوضوء. و الدليل علي هذا الشرط بعد الاجماع قول الامام الصادق عليه السلام: لا بأس ان يقضي المناسك كلها علي غير وضوء الا الطواف، فان فيه صلاة، و الوضوء أفضل، أي ان الطواف مع الوضوء أفضل منه بدون وضوء.

و سئل عن رجل طاف تطوعا - أي استحبابا - و صلي ركعتين، و هو علي غير وضوء؟ قال: يعيد الركعتين، و لا يعيد الطواف. و قال: لا بأس بأن يطوف الرجل النافلة علي غير وضوء، ثم يتوضأ، و يصلي.

و من أجل هاتين الروايتين و غيرهما قال جماعة من الفقهاء، منهم صاحب الجواهر: ان الطهارة من الحدث شرط للطواف الواجب دون المستحب.

و تسأل، هل يستباح الطواف بالتيمم مع تعذر الماء؟

الجواب:

أجل، قال صاحب المدارك، ان المعروف من مذهب الأصحاب - أي الفقهاء - استباحة الطواف بالطهارة الترابية، كما يستباح بالمائية، و يدل عليه عموم قول الامام عليه السلام: جعل التراب طهورا كما جعل الماء طهورا.. و قوله: التراب بمنزلة الماء.



[ صفحه 191]



3- الطهارة من الخبث أي طهارة الثوب و البدن من النجاسة، سواء أكان الطواف واجبا، أو ندبا، ذهب أكثر الفقهاء الي ذلك بشهادة صاحب الجواهر، و يدل عليه الحديث النبوي المشهور: «الطواف بالبيت صلاة»، و جاء عن الامام الصادق عليه السلام أن رجلا رأي الدم في ثوبه، و هو يطوف. قال: ينظر الي الموضع الذي رأي فيه الدم، فيعرفه، ثم يخرج، فيغسله، ثم يعود، فيتم طوافه.

4- ستر العورة في الطواف الواجب و المستحب، لقول الامام الصادق عليه السلام: ان عليا عليه السلام قال بأمر من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: لا يطوف بالبيت عريان، و لا عريانة، و لا مشرك.

5- الختان للذكر، قال صاحب الجواهر: بلا خلاف اجده فيه، بل عن الحلبي ان اجماع آل محمد عليهم السلام عليه، بالاضافة الي قول الامام الصادق عليه السلام: الأغلف لا يطوف بالبيت، و لا بأس ان تطوف المرأة.

6- ان يكون الثوب غير مغصوب، و لا من حيوان لا يؤكل لحمه، و لا من الحرير، و لا من الذهب، تماما كالساتر في الصلاة عند كثير من الفقهاء، بل تشدد بعضهم في أمر الطواف أكثر من الصلاة، حيث قال بالعفو عن الدم - غير الدماء الثلاثة - اذا كان بمقدار الدرهم في الصلاة، و عدم العفو عنه في الطواف، و بعدم جواز لبس الحرير و الذهب للنساء فيه.


پاورقي

[1] النية لوجود المأمور به شرعا في الخارج، وعدها بعضهم من اجزاء المأمور به، و هو اشتباه و خطأ، لانها اذا كانت جزءا منه يلزم ان تكون متقدمة علي الامر تقدم الموضوع علي الحكم، مع العلم بأنها متأخرة عن الأمر: لان معناها هو الاتيان بالفعل بداعي الامر، و علي هذا لو كانت جزءا لزم الدور.


مكان التسليم


اذا لم يشترط تأجيل الثمن أو المثمن وجب التسليم في الوقت الذي يتم فيه العقد، و اذا لم يعين مكان التسليم، و كان المعقود عليه من الاعيان المنقولة فمكان التسليم هو مكان العقد، فاذا وجد فيه فذاك، و الا فعلي مالكه الاول نقله اليه مثمنا كان أو ثمنا، و اذا كان المكيل و الموزون مثمنا فاجرة الكيل و الوزن علي البائع، و ان كان ثمنا فعلي المشتري، و المعيار أن كل ما يعود الي المثمن فنفقته علي البائع، و كل ما يعود الي الثمن فعلي المشتري.

أما أجرة السمسار فعلي من يأمره، فان أمره المشتري فاجرته عليه، لا علي البائع، و كذلك البائع.


موافقة المالك


قدمنا أن المنفعة تنتقل الي المستأجر بمجرد انعقاد العقد، و ان له التنازل عنها و تقبيلها الي من يشاء بعوض و غير عوض اذا لم يشترط عليه المباشرة بنفسه، و يتفرع علي ذلك مسألتان:

الأولي: أن المستأجر يحق له أن يؤجر العين لنفس المنفعة التي استؤجرت العين لها دون غيرها الا اذا كانت أقل منها ضررا، فمن اكتري سيارة - مثلا - ليركب فيها خمسة أشخاص فلا يجوز للمستأجر أن يكريها لنقل الأمتعة، أو ليركب فيها ستة، بل ليركب فيها خمسة حسبما جري عليه الاتفاق، و بالأولي لركوب أربعة.

المسألة الثانية: هل يجوز للمستأجر أن يسلم العين المستأجرة الي المستأجر الثاني من دون موافقة المالك و اذنه، أو لا بد من الموافقة و الاذن؟

و تظهر النتيجة علي فرض اشتراط الموافقة أنه اذا سلم المستأجر الأول للثاني بلا موافقة المالك يكون ضامنا للعين علي كل حال، حتي و لو تلفت من غير تعد أو تفريط، أما اذا لم تكن الموافقة شرطا فلا يضمن العين الا مع التعدي أو التفريط.

و الجواب: أن اذن المالك و موافقته ليس بشرط، اذا لم يكن المؤجر قد اشترط علي المستأجر أن لا يؤجر العين اطلاقا، أو أن لا يؤجرها الا بموافقته، لأن جواز الاجارة من الغير يستدعي قهرا جواز تسليم العين للمستأجر الثاني، و الا فلا معني لجواز الاجارة دون جواز القبض و التسليم، و من هنا قيل: الاذن بالشي ء اذن في لوازمه. و قوي الشهيد الثاني في شرح اللمعة جواز التسليم بغير اذن المالك.. هذا، الي أن الروايات التي أباحت للمستأجر أن يؤجر مطلقة غير مقيدة باذن المالك و موافقته.



[ صفحه 280]



و المستأجر الثاني مسؤول عن الأجرة نحو المستأجر الأول، و الأول مسؤول عنها نحو المالك، و كل من المستأجر الأول و الثاني مسؤول نحو المالك عن العين اذا حصل عليها تعد أو تفريط، أي أن المالك مخير في الرجوع علي من يشاء منهما.


الشهادة بالرضاع


تكلمنا في باب الشهادات، فصل أقسام الحقوق و الحوادث، فقرة: «يعسر اطلاع الرجال عليه» تكلمنا عن شهادة النساء، و ان جماعة من الفقهاء قالوا: يثبت الرضاع بشهادتهن منضمات مع الرجال و منفردات عنهم، و نتكلم في هذه الفقرة في أن الشهادة بالرضاع لا تقبل مجملة، مثل أن يقول الشاهد: فلانة أرضعت فلانا و كفي، بل لا بد من التوضيح و التفصيل، مثل أن يقول: اشهد أن فلانا ارتضع من ثدي فلانة من لبن الولادة المستندة الي نكاح صحيح خمس عشرة رضعة متواليات و تامات قبل أن يتم الرضيع الحولين من عمره، لابد من هذا التفصيل حذرا من أن يستند الشاهد في شهادته الي ما يعتقده هو بأنه موجب للتحريم،



[ صفحه 226]



و هو عند الحاكم غير محرم.


الأجداد


لانفراد الأجداد عن الأخوة حالات:

1- اذا كان للميت جد منفرد، أو جدة منفردة، و لا أحد من الأخوة و الأخوات و لا أولادهم، و لا زوج ولا زوجة أخذ المتفرد من الأجداد المال بكامله، سواء أكان لأب أم لأم اجماعا و نصا، و منه قول الامام عليه السلام: ان عليا عليه السلام «أعطي الجدة المال كله». و نقل صاحب الوسائل عن الصدوق و الشيخ انهما قالا: انما اعطاها المال كله لأنه لم يكن للميت وارث غيرها.

2- اذا تعدد الأجداد، و اتحدوا في النسبة الي الميت فان كانوا جميعا لأب اقتسموا بالتفاوت للذكر مثل حظ الانثيين، للاجماع علي أن المتقربين بالأب وحده أو بالأب و الأم يقتسمون كذلك.

و ان كانوا جميعا لأم اقتسموا بالسوية من غير فرق بين الذكر و الانثي، للاجماع علي أن المتقربين بالأم فقط يقتسمون كذلك.

3- اذا اجتمع الأجداد و الجدات، و اختلفت نسبتهم فكان بعضهم لأب، و آخرون لأم قسم المال أثلاثا، و أعطي الثلث لمن يتقرب بالأم واحدا كان أو أكثر، لأن الثلث نصيب الأم اذا اجتمعت مع الأب، و لا ولد و لا حاجب، و يقتسمون بالسوية، لأنهم ورثوا بسبب الأم، و أعطي الثلثان لمن تقرب بالأب واحدا كان أو أكثر لأن الثلث نصيب الأب اذا اجتمع مع الأم، و يقتسمون بالتفاوت



[ صفحه 220]



للذكر سهمان، و للانثي سهم، لأنهم ورثوا بسبب الأب، قال الامام الصادق عليه السلام: كل رحم بمنزلة الرحم الذي يجر به الا أن يكون وارث أقرب منه الي الميت.

4- اذا كان مع الأجداد زوج أو زوجة أخذ نصيبه الأعلي، و اذا وجد أحد الزوجين مع من يتقرب بالأم، و يتقرب بالأب أخذ من يتقرب بالأم نصيبه المفروض دون نقصان، و دخل النقص علي من يتقرب بالأب، تماما كما لو اجتمع أحد الزوجين مع الأم و الأب.

5- الأدني من الأجداد و الجدات لأب كان أم لأم يمنع الأبعد من الارث، فالجد أولي من أب الجد، و أبو الجد أولي من جد الجد، و كذلك الجد يمنع أبناءه من الارث، و هم الأعمام و الأخوال، لأنه أقرب، و كذلك أبو الجد و جد الجد، و يجتمع الجد مع الأخوة و الأخوات و أبنائهم، كما سنبين فيما يلي:


رضي الله و سخطه


معاني الأخبار 20، ب 14، ح 3: حدثنا محمد بن موسي بن المتوكل، قال: حدثنا علي بن إبراهيم بن هاشم، عن أبيه، عن العباس بن عمرو الفقيمي،....

عن هشام بن الحكم: أن رجلا سأل أباعبدالله عليه السلام عن الله تبارك و تعالي له رضي و سخط؟ قال:

نعم، و ليس ذلك علي ما يوجد من المخلوقين، و ذلك أن الرضا و الغضب دخال يدخل عليه فينقله من حال إلي حال، معتمل مركب للأشياء فيه مدخل، و خالقنا لا مدخل للأشياء فيه، واحد واحدي الذات، واحدي المعني، فرضاه ثوابه، و سخطه عقابه، من غير شي ء يتداخله فيهيجه، و ينقله من حال إلي حال، فإن ذلك صفة المخلوقين العاجزين المحتاجين، و هو تبارك و تعالي القوي العزيز، لا حاجة له إلي



[ صفحه 182]



شي ء مما خلق، و خلقه جميعا محتاجون إليه، إنما خلق الأشياء لا من حاجة و لا سبب، اختراعا و ابتداعا.


احب مثلك


بحارالأنوار 2 / 136، ح 42: عن رجال الكشي: نضر بن الصباح قال: كان أبوعبدالله عليه السلام يقول لعبد الرحمن بن الحجاج:...

يا عبدالرحمن كلم أهل المدينة فاني أحب أن يري في رجال الشيعة مثلك.


بكم يكون الرجل مسلما؟


[أ: النوادر 129 ب 29 ح 330.

ب: المستدرك 2 / 586 ح 4: النضر، عن ابن سنان قال:...]

عن ابن سنان قال: سألت أباعبدالله عليه السلام بكم يكون الرجل مسلما يحل مناكحته و موارثته و بما يحرم دمه؟ فقال:

يحرم دمه بالاسلام اذا أظهره و يحل مناكحته و موارثته.



[ صفحه 95]




قابيل و آثار جنايته


علل الشرائع 1 / 4، ب 5، ح 1: حدثنا محمد بن موسي بن المتوكل، عن محمد بن يحيي العطار، عن الحسين بن الحسن بن أبان، عن محمد بن أرومة، عن عبدالله بن محمد، عن حماد بن عثمان، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

كانت الوحوش و الطيور و السباع و كل شي ء خلق الله عزوجل مختلطا بعضه ببعض، فلما قتل ابن آدم أخاه نفرت و فزعت فذهب كل شي ء الي شكله.


مراد از فرمايش خدا: «بلكه اين آيات روشني است كه در سينه ي...» چيست؟


محمد برقي از علي بن اسباط روايت مي كند كه: من از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خدا: (بل هو آيات بينات في صدور الذين أوتوا العلم) [1] «بلكه اين آيات روشني است كه در سينه ي دانشوران جاي دارد» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: آنان مائيم.

آن مرد سؤال كرد: فدايت شوم؛ آيا تا وقتي كه قائم - عليه السلام - قيام كند؟

حضرت فرمود: همگي ما قيام كننده به امر خدا هستيم يكي پس از ديگري تا وقتي كه صاحب شمشير بيايد، پس هر گاه نوبت به او رسيد امر ديگر غير از اين خواهد بود. [2] .


پاورقي

[1] سوره ي عنكبوت آيه ي 49.

[2] كنز الفوائد: 223، بحارالأنوار: ج 63 ص 189.


حديث 219


1 شنبه

كاد الفقر أن يكون كفراً.

فقر، انسان را در آستانه ي كفر قرار مي دهد.

كافي، ج 2، ص 307


استجابة الدعاء


ابن شهرآشوب: عن اسحاق و اسماعيل و يونس بنو عمار أنه استحال وجه يونس الي البياض، فنظر الصادق عليه السلام الي جبهته فصلي ركعتين، ثم حمد الله و أثني عليه، و صلي علي النبي و آله، ثم قال: يا الله يا الله يا الله، يا رحمن يا رحمن يا رحمن، يا رحيم يا رحيم يا رحيم، يا أرحم الراحمين، يا سميع الدعوات، يا معطي الخيرات، صل علي محمد و علي أهل بيته الطاهرين الطيبين، و اصرف عنه شر الدنيا و شر الآخرة، و اصرف عنه ما به، فقد غاظني ذلك و أحزنني. قال: فوالله ما خرجنا من المدينة حتي تناثر عن وجهه مثل النخالة و ذهب. قال الحكم بن مسكين: و رأيت البياض بوجهه، ثم انصرف و ليس في وجهه شي ء [1] .

محمد بن يعقوب: عن محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن علي بن الحكم، عن مالك بن عطية، عن يونس بن عمار، قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: جعلت فداك، هذا الذي ظهر بوجهي يزعم الناس أن الله لم يبتل به عبدا له فيه حاجة. فقال: لا، قد كان مؤمن آل فرعون مكنع الأصابع، و كان يقول هكذا و يمد يده، و يقول: يا قوم اتبعوا المرسلين. قال: ثم قال لي: اذا كان الثلث الأخير من الليل في أوله فتوضأ، ثم قم الي صلاتك التي تصليها، فاذا كنت في السجدة الأخيرة من الركعتين الأولتين فقل و أنت ساجد: يا علي، يا عظيم، يا رحمن، يا رحيم، يا سامع



[ صفحه 220]



الدعوات، يا معطي الخيرات، صل علي محمد و أهل بيت محمد، و أعطني من خير الدنيا و الآخرة ما أنت أهله، و اصرف عني من شر الدنيا و الآخرة ما أنا أهله، و أذهب عني هذا الوجع - و سمه - فانه قد غاظني و أحزنني، و ألح في الدعاء. قال: ففعلت فما وصلت الي الكوفة حتي أذهب الله عني كله [2] .


پاورقي

[1] مناقب ابن شهرآشوب: ج 4، ص 232.

[2] الكافي: ج 3 ص 326 ح 20.


اسراف


انسان بايد به تناسب درآمد خويش خرج كند و از زياده روي پرهيز



[ صفحه 324]



كند. زياده روي اختصاص به شخص غني ندارد. ممكن است شخص محتاج نيز در مخارج خود، از حد معمول تجاوز كند و گاهي نيز از شخص توانگر بيشتر اسراف نمايد. زيرا شخص دارا درآمد دارد و درآمدش تا حدودي معين است و حساب دخل و خرج خود را دارد. ولي كسي كه درآمد معيني ندارد و معلوم نيست چه وقت و چه اندازه براي او مي رسد، تعادلي بين درآمد و هزينه ي خود برقرار نمي كند. امام عليه السلام در اين باره مي فرمايد:

«رب فقير هو أسرف من غني. ان الغني ينفق ما اوتي و الفقير ينفق من غيرما اوتي». [1] .

چه بسا فقيري كه اسراف او از شخص توانگر بيشتر باشد. چه شخص توانگر از درآمد خود خرج مي كند، ولي فقير بدون آن كه درآمدي داشته باشد، خرج مي كند.


پاورقي

[1] الوافي، ج 6، ص 71.


سفيان الثوري


روي الذهبي عن صاحب الحلية باسناده عن سفيان [1] ، قال: دخلت علي جعفر بن محمد و عليه جبة خز [2] و كساء خز دخاني.



[ صفحه 200]



فقلت: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، ليس هذا من لباس آبائك؟

قال: كانوا علي قدر أقتار [3] الزمان، و هذا زمان قد أسبل عزاليه [4] .

ثم حسر عن جبة صوف تحت، و قال: يا ثوري، لبسنا هذا لله، و هذا لكم، فما كان لله أخفيناه، و ما كان لكم أبديناه!. [5] .

يشير الامام بتغير الأحوال و الشرائط، مع مضي الزمن، و روي مضمونه الشيخ الكليني و غيره [6] ، و لقد بسطنا القول في ذلك في رسالة أفردناها. [7] .

و في مرفوعة محمد بن علي قال: مر سفيان الثوري في المسجد الحرام، فرأي أبا عبدالله عليه السلام و عليه ثياب كثيرة القيمة حسان، فقال: والله لآتينه و لأوبخنه، فدنا منه.

فقال: يا ابن رسول الله، ما لبس رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مثل هذا اللباس، و لا علي عليه السلام، و لا أحد من آبائك؟

فقال له أبو عبدالله عليه السلام: كان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في زمان قتر مقتر [8] ، و كان يأخذ لقتره و اقتداره، و ان الدنيا بعد ذلك أرخت عزاليها، فأحق أهلها بها أبرارها، ثم تلا: (قل من حرم زينة الله التي أخرج لعباده و الطيبات من الرزق) [9] ، و نحن أحق من أخذ منها ما أعطاه الله، غير أني يا ثوري ما تري علي من ثوب انما ألبسه للناس.



[ صفحه 201]



ثم اجتذب يد سفيان فجرها اليه، ثم رفع الثوب الأعلي و أخرج ثوبا تحت ذلك علي جلده غليظا، فقال: هذا ألبسه لنفسي، و ما رأيته للناس.

ثم جذب ثوبا علي سفيان أعلاه غليظ خشن، و داخل ذلك ثوب لين، فقال: لبست هذا الأعلي للناس، و لبست هذا لنفسك تسرها. [10] .


پاورقي

[1] هو: سفيان بن سعيد بن مسروق... ولد سنة ثمانية و تسعين، و مات و له ثلاث و ستون سنة. سير أعلام النبلاء 183:7؛ و ذكر الطريحي في مجمع البحرين 238:3 أنه كان في شرطة هشام بن عبدالملك، و هو ممن شهد قتل زيد بن علي بن الحسين عليه السلام، فاما أن يكون ممن قتله، أو أعان عليه، أو خذله.

[2] الخز: ثياب تنسج من صوف و أبريسم. لسان العرب 345:5.

[3] القتر: الرمقة في النفقة. كتاب العين 125:5.

[4] و في الحديث: و أرسلت السماء عزاليها، كثر مطرها علي المثل.. يقال للسحابة اذا انهمرت بالمطر الجود: قد حلت عزاليها و أرسلت عزاليها. لسان العرب 443:11.

[5] حلية الأولياء 193:2؛ تذكرة الحفاظ 167:1؛ كشف الغمة 157:2؛ العدد القوية: 149؛ بحارالأنوار 221:47؛ الاتحاف بحب الأشراف: 147.

[6] انظر: الكافي 65:5 / 1؛ وسائل الشيعة 19:5 / 5775.

[7] انظر: رسالة دور الزمان و المكان علي ضوء السنة و السيرة، للمؤلف، طبع في ضمن مجموعه ي آثار كنگره ي بررسي مباني فقهي حضرت امام خميني 365:1.

[8] الاقتار: التضييق علي الانسان في الرزق. لسان العرب 71:5.

[9] الأعراف: 32.

[10] الكافي 442:6 / 8؛ وسائل الشيعة 20:5 / 5778؛ بحارالأنوار 360:47 / 71.


الحلمانية


هم المنسوبون الي أبي حلمان الدمشقي ، أصله من فارس ، و منشؤه حلب ، و أظهر بدعته بدمشق ، و كانوا يقولون بحلول الاله في الأشخاص الحسنة ، و اذا رأوا صورة حسنة سجدوا لها .


المشاورة


ان من يشاور ذوي البصائر تتجلي له أوجه المداخل و المخارج، و ينكشف له الحجاب عن سبل النجاح، و ينحاد عن مزالق الأخطار. و قد كشف لنا الامام الصادق عليه السلام عن هذه الحقيقة، فقال:

«لن يهلك امرؤ عن مشورة» [1] .

و أرشدنا الي المستشار في الغوامض من العوارض، فقال: «ما يمنع أحدكم اذا ورد عليه ما لا قبل له به أن يستشير رجلا عاقلا له دين و ورع».

و زاد في شروط الاستشارة و المستشار فقال عليه السلام: ان المشورة لا تكون الا بحدودها، فمن عرفها بحدودها و الا كانت مضرتها علي المستشير أكثر



[ صفحه 563]



من منفعتها، فأولها أن يكون الذي تشاوره عاقلا، و الثانية أن يكون حرا متدينا، و الثالثة أن يكون صديقا مؤاخيا، و الرابع أن تطلعه علي سرك فيكون علمه به كعلمك بنفسك، ثم يسر لك و يكتمه.


پاورقي

[1] الوسائل8 : 408، الحديث 7.


ابو قيس القرشي


أبو قيس القرشي بالولاء.

إمامي لم أقف علي تفاصيل أحواله.

المراجع:

رجال الطوسي 340. تنقيح المقال 3: قسم الكني 32. معجم رجال الحديث 22:



[ صفحه 107]



27 و 23: 18 وفيه ابن قيس. نقد الرجال 396. جامع الرواة 2: 412 مجمع الرجال 7: 86. منهج المقال 393.


سلمان بن المتوكل الغزال الكناسي


سليمان، وقيل سلمان بن المتوكل الغزال، وقيل الغزالي، الكناسي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 209. تنقيح المقال 2: 65. خاتمة المستدرك 810. معجم رجال الحديث 8: 185 و 278. جامع الرواة 1: 383. نقد الرجال 162. مجمع الرجال 3: 151. منتهي المقال 154. منهج المقال 174.


محمد بن سليمان بن عمار الأزدي


محمد بن سليمان بن عمار الأزدي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 288. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 121. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 132. نقد الرجال 310. جامع الرواة 2: 123. مجمع الرجال 5: 220. منهج المقال 298.