بازگشت

مناظرات هشام بن حكم


هشام با افراد گوناگون از مذاهب و فرق مختلف بحث و مناظره نمود، به طوري كه، به فرموده سيد صدر، در «تأسيس الشيعه»، هيچ كس از صاحبان انديشه و گروههاي فكري كوفه و بصره و بغداد باقي نماند مگر آن كه هشام با او بحث كرده و او را از جواب عاجز ساخته بود. [1] .

ابن قتيبه، در «عيون الاخبار»، مناظره او با مؤبد مؤبدان، پيشواي روحاني زرتشتيان، را نقل كرده و شرح داده كه چگونه هشام او را به مرز تسليم كشاند. [2] .



[ صفحه 414]



شيخ صدوق (ره)، در كتاب توحيد، مناظره هشام با جاثليق، عالم بزرگ مسيحيان، به نام بريهه، را روايت كرده، و نقل نموده كه چگونه بريهه و همسرش ايمان آوردند و خدمت امام صادق (ع) شرفياب شدند. [3] .

پاره اي از مناظرات هشام با: ماديون [4] زنادقه و ملحدان [5] ، قائلان به ثنويت و تثليث، خوارج، ناصبيان، معتزله، غلات [6] ، و همچنين ابوحنيفه [7] و بسياري ديگر از اهل سنت، در كتب تاريخ، رجال، و حديث آمده است. اينك، براي نمونه، مشروح چند مناظره او نقل مي شود:


پاورقي

[1] تأسيس الشيعه، ص 361.

[2] عيون الاخبار، ج 5، كتاب العلم و البيان، ص 37 - عقدالفريد، ج 2، ص 411.

[3] كتاب التوحيد، ص 194 - بحارالانوار، ج 10، ص 234.

[4] مناظره هشام با ابن ابي العوجاء (الامام الصادق، اسد حيدر، ج 3، ص 90).

[5] عيون الاخبار، ابن قتيبه، ج 5، ص 37.

[6] مؤلفوالشيعه، ص 81.

[7] الامام الصادق، اسد حيدر، ج 3، ص 90.


الوليد بن عبدالملك


ولي الأمر بعد أبيه يوم الخميس في النصف من شوال سنة 86 ه و هو اليوم الذي مات فيه عبدالملك. و كان الوليد ولي عهده. و بقي واليا الي أن مات يوم السبت في النصف من جمادي الاولي سنة خمس و تسعين. و كانت مدة ولايته تسع سنين و سبعة أشهر و له ست و اربعون سنة. و امة ولادة بنت العباس بن جزء بن الحارث بن زهير بن جذيمة العبسي. و كان الوليد له سطوة شديدة لا يتوقف اذا غضب. و كان كثير النكاح و الطلاق، يقال انه تزوج ثلاثا و ستين امرأة غير الاماء، و كان لجوجا، كثير الاكل. و كان يغلب عليه اللحن.

و هو الذي بني جامع دمشق، و الذي عرف بالجامع الأموي، و انفق علي ذلك أربعمائة صندوق من الذهب. و في كل صندوق أربعة عشر ألف دينار. و قيل: كان في كل صندوق ثمانية و عشرون ألف دينار. و قد لامه الناس علي ذلك و أنه انفق من بيت مال المسلمين فخطبهم و قال: انما هذا كله من مالي.!!

لأن الأمويين يعدون الاموال التي تجي ء لهم هي ملكهم يتصرفون بها كيف شاءوا. كما أنه زاد في مسجد النبي (صلي الله عليه و آله و سلم)



[ صفحه 486]



و زخرفه و نمقه، و رصعه بالفسيفساء و هي الفص المذهب. و ادخل فيه حجرات ازواج النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) و سائر المنازل التي حوله، فقال له حبيب بن عبدالله بن الزبير: انشدك الله أن تهدم آية من كتاب الله «ان الذين ينادونك من وراء الحجرات» [1] .فأمر الوليد بضربه حتي مات!!


پاورقي

[1] سورة الحجرات آية 4.


دومين انگيزه


در كنار انگيزه پيشين، عوامل ديگري وجود دارد كه آنها دقيق تر و ظريف تر است؛ همان علل و انگيزه هايي كه از شخصيت والاي كفيل و بزرگترين حامي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) سيدالاباطح جناب ابوطالب، قيافه يك فرد مشرك و غير موحد ارائه نمود. انگيزه هايي كه فرجامش شهادت امير مؤمنان (عليه السلام) و فرزندانش بود و كار را به آنجا رسانيد كه وصي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و فرزندان او در نمازها مورد لعن قرار گرفتند!

آري مجموع اين عوامل ايجاب نمود كه عقيل نيز مانند پدرش ابوطالب و برادرش علي، امير مؤمنان (عليه السلام) در صف مظلومان تاريخ قرار گيرد و فضائل او نه تنها در ميان مخالفان وي بلكه به تدريج در ميان ارادتمندانش نيز به بوته فراموشي سپرده شود و احياناً با مطالب ساختگي درآميزد و آشنايي با قيافه واقعي او را از طريق منابع خودي نيز غير



[ صفحه 261]



ممكن نمايد و مراجعه كننده را با هاله اي از ابهام مواجه سازد؛ زيرا عقيل بني هاشم از جهات عديده به ويژه از سه محور زير مورد تهاجم مخالفينش قرار گرفته و از اين سه بعد شخصيت معنوي و موضع گيري فكري مذهبي او مورد سؤال واقع شده است.

1 ـ تاريخ اسلام و هجرت او.

2 ـ حضور وي در جنگ ها.

3 ـ ملاقات او با معاويه.

مخالفان عقيل ابن ابي طالب به ويژه سردمداران بني اميه خواسته اند در هر يك از موارد سه گانه با تحريف حقيقت او را متهم و مورد نكوهش قرار دهند و از اين راه كينه عميق دروني و رنج عداوت و دشمني خود را كه از او و برادرش امير مؤمنان در دل داشتند تشفي بخشند.

و از اينجا است مي بينيم اسلام و هجرت او را كه پس از جنگ بدر و در سال دوم هجرت به وقوع پيوسته است در سال هشتم معرفي نموده اند.

و او را كه به همراه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در فتح مكه و جنگ حنين شركت نموده و پس از آن در اثر از دست دادن بينايي از حضور در جنگ ها محروم شده است نه به عنوان كسي كه از شركت نمودن در جنگ هاي دوران پيامبر (صلي الله عليه وآله) و دوران امير مؤمنان (عليه السلام) امتناع ورزيده بلكه به عنوان فردي كه در صفين جزء لشكريان معاويه و در جبهه مخالف امير مؤمنان بوده قلمداد گرديده است.

در مورد ملاقات وي با معاويه نيز كه پس از شهادت امير مؤمنان و در راستاي دفاع از آن حضرت به وقوع پيوسته است با تحريف گسترده اي مواجه هستيم كه تاريخ اين سفر، در دوران حيات امير مؤمنان و انگيزه آن اهداف مادي و پناهنده شدن به دربار معاويه معرفي گرديده است. و چون طرح اين مسائل در اين مجموعه خارج از موضوع است خواننده ارجمند را به مطالعه مجموعه ديگري به نام «عقيل بن ابي طالب» كه در آستانه انتشار است ارجاع و در اينجا بخشي از فضائل او را در اختيار خواننده عزيز قرار مي دهيم.



[ صفحه 262]




احمد بن حمويه


عدة الشيخ بهذا العنوان من أصحاب الامام علي بن الحسين عليه السلام [1] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي.


مقته لتارك العمل


كان الامام أبوجعفر (ع) يمقت تارك العمل لأنه يؤدي الي ضعف الانتاج، و زيادة البطالة، و انتشار الازمات الاقتصادية في البلاد، يقول (ع): «أني أجدني امقت الرجل يتعذر عليه المكاسب فيستلقي علي قفاه، و يقول: اللهم ارزقني، و يدع أن ينتشر في الأرض، و يلتمس من فضل الله و الذرة [1] تخرج من جحرها تلتمس رزقها.» [2] .


پاورقي

[1] الذرة: النملة الصغيرة.

[2] العمل و حقوق العامل في الاسلام الطبعة الثانية (ص 139).


سرور پيامبران


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سرور پيامبران و فرستادگان پنج نفرند و آنان رسولان اولوالعزم هستند و سنگ آسيا (ي نبوت) بر محور آنها مي چرخد: نوح، ابراهيم، موسي، عيسي و محمد درود و صلوات خدا بر محمد و خاندان او و بر همه پيامبران باد. [1] .


پاورقي

[1] كافي: 1 / 175 / 3، ميزان الحكمه: ج 13، ح 19504.


مراتب قوه عاقله


قوه عاقله داراي چهار مرتبه است: اول حالت رأي محض است كه تعلق به نفس دارد كه او را به نام نفس ناطقه يا عقل هيولاني نامند.

مرتبه دوم آن است كه تصورات و تصديقات بديهيه براي او حاصل شود به فكر يا حدس كه از بديهيات به نظريات مي رسد - و اين مرتبه را عقل بالملكه گويند.



[ صفحه 303]



مرتبه سوم آن است كه معقولات نظريه براي او حاصل شود و از مجهولات به معلومات برسد و اين مرتبه را عقل بالفعل گويند.

مرتبه چهارم آن است كه معقولات همه حاضر باشد و اتصالي به مبادي عاليه و الواح معماريه به هم رسيده باشد و آنجا را نيز مي تواند مطالعه نموده و اين مرتبه را عقل مستفاد گويند يا قوه قدوسي كه برخي اين آيه كريمه نور را يكاد زيتها يضي ء و لو لم تمسه نار تفسير كرده اند و اين روح قدوس مخصوص انبياء و اولياء خداوند است.

و قوه عمليه نيز به چهار مرتبه منقسم مي گردد:

اول آن است كه ظاهر را به متابعت شريعت حقه و آداب سنن مصطفويه از نماز و روزه پاكيزه و منزه دارد.

دوم آنكه باطن را از اخلاق رديه و ملكات دنيه طاهر و مهذب سازد.

سوم آنكه نفس را به علوم حقه و حكم حقيقيه مزين گرداند.

چهارم آنكه از همه بگسلد و فقط به خدا بپيوندد و خود را فقط تابع ارادت حق تعالي نمايد و دامن از تمام تعلقات دنيوي برگيرد چنانچه فرموده اند قال الله تعالي و ما تشاءون الا ان يشاء الله و قال جل شانه و كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به و يده التي يبطش بها كه اين مرتبه مخصوص به ائمه طاهرين است.

فرمود اي مفضل چون قواي بدن را شناختي اكنون در نيروهائي كه خداوند در نفس قرار داده فكر كن و فوايد آنها را تصور نما مانند فايده قوه مفكره - واهمه - عاقله - حافظه و غيره كه اگر از اين قوه ها حافظه را نمي داشت حال او مانند ديوانگان و سفيهان بوده با او زندگاني و معامله نمي توان كرد زيرا در خاطرش چيزي باقي نمي ماند كه از او چه چيزها نزد مردم است و از مردم چه ديوني به عهده اوست اعم از اينكه اين ديون و ودايع مادي يا معنوي باشد و از فضايل و صفات و اخلاق و اعمال نيز در سهو و نسيان است كه چه كاري چه اثري دارد و چه عملي ضرر و زيان دارد و اگر تمام عمر عملي را تكرار مي كرد باز به يادش نمي ماند - و به هيچ دين و مذهب و عقيده باقي نمي ماند - و از هيچ دستوري منتفع نمي شد - و از گذشته عبرت نمي گرفت - اگر كسي حافظه نداشت بايد از صف انسانها خارج گردد.

اي مفضل ببين از يك قوه كه نباشد چه ضررهاي بزرگ مي رسد و چه نعمتهاي عالي كه محو مي گردد فرمود فكر كن نعمت فراموشي چه اندازه عظيم تر و بزرگتر از نعمت



[ صفحه 304]



يادآوري است اگر فراموشي در آدمي نمي بود هيچ كس از مصايب وارد تسلي نمي يافت و در حسرت و ندامت هميشه باقي بود و كينه و بغض و عداوت از سينه اش زايل نمي شد و هميشه در برابر اوست و اميدوار نيست كه پادشاهي كه دشمن اوست از او غافل گردد يا حسودي لحظه ي از فكر او بيرون رود.

فرمود حفظ و نسيان را در آدمي قرار داد و هر دو ضد يكديگراند و در هر يك مصلحتي هست كه وصف نمي توان كرد وجود هر دو در انتظام احوال آدمي ضرورت دارد فكر كن در اين امور متضاد كه همه موجب اقرار به وحدت صانع است و توحيد و يگانگي حق را مي رساند.

اي مفضل همين طور كه در بدن امور متضاد است و هر دو هم مورد احتياج بشر است در عالم كبير هم اشياء متضاد است كه بعضي را خير و بعضي را شر مي نامند در حالي كه شر نيست بلكه در نظام كل خير محض است جاهلان و بي خردان نمي دانند.


مدرسه جعفري و علوم كيميا


علوم طبيعي برحسب تقسيم شيخ الرئيس در كتاب شفاء هشت فن بوده كه يك فن آن درباره اجسامي است كه در آن فعل و انفعال صورت مي گيرد و در آن عصر مي گفتند كيميا امروز علم كيميا سه قسمت شده - فيزيك - شيمي- مكانيك.

فيزيك: فيزيك علم به خواص فلزات است كه در تجزيه و تركيب و تحليل كداميك با هم نزديكتر و قابل بقاء و دوام و استفاده مي باشد.

شيمي: شيمي علم تجزيه و تركيب داروها مي باشد كه از جهت خواص و رنگ و اثر چگونه نتيجه مي دهد و براي علاج دردها چه اثري مي گذارد.

مكانيك: مكانيك علم به خواص فلزات است براي تركيب كارخانجات و اتومبيل سازي و جراثقيل و كليه فنوني كه از آهن و انواع فلزات تركيب مي يابد و اين لغت از منجنيق عربي گرفته شده است و در لغت منجنيق آلتي بوده كه جنگي و سلاحي بوده كه بدان وسيله سنگ و گلوله هاي نفتي را به طرف دشمن پرتاب مي كردند و با آن اسباب جرثقيل مي ساختند.

كيميا مجموعه علوم فني بوده كه با فعل و انفعال فلزي را تبديل به فلز ديگر مي كردند.



[ صفحه 330]



و گروهي كه طلا در نظر آنها اهميت داشت مي كوشيدند فلزات را به طلا مبدل سازند كه سرمايه كار و كسب آنها باشد و گويند در زمان حضرت موسي كليم الله عليه السلام قارون به وسيله يكي از همين كيميا دانها به آن ثروت رسيده است.

از علومي كه امام جعفرصادق عليه السلام به جابر بن حيان تعليم فرموده علم كيميا است كه عبارت از فيزيك و شيمي و مكانيك باشد و جابر روي آن درس به انواع فلزات و تركيب آن و الوان و رنگها و خواص آن و تركيب داروها و تجزيه و تحليل و خواص آن دست يافت كه با كمال تأسف از كتب جابر چيزي در دست ما نيست و اگر هم باشد چيزي مفهوم نمي گردد زيرا استادي كه به آن اصطلاحات و رموز و اسرار علوم آشنا باشد و يا بتواند تطبيق با روش امروزي نمايد نيست مثلا كتابي در مكتبه نويسنده است از جابر بن حيان به نام نهايت الطب كه هفتاد سال قبل در بمبئي چاپ شده است اين كتاب در علم كيميا مي باشد كه ترجمه شده و يك مقدمه مفصلي در علم كيميا و امكان انقلاب فلز به فلز ديگر نوشته است و پس از آن وارد بحث تهيه طلاي كامل شده و شرح عمل را داده و توفيق بر اين كار را بر تقوي دانسته است و شرايط آن را در زمان و مكان و نسبت آب و هوا و ميزان رطوبت و حرارت معين كرده است و از بياناتي كه دارد چنين مي نمايد كه با دستور او مي توان سنگ را آب كرد و منفجر نمود و اين اتم شناسي و اتم شكني است كه امروز موفق شده اند.

روايات ديگري اين درس را تأييد مي كند كه چون ما از روش تدريجي اين علوم از اسلام دور افتاده ايم نمي توانيم به هم مربوط سازيم ولي اخبار و احاديثي داريم كه همه مؤيد است مثلا در روايتي مي فرمايد كه خداوند هفتاد هزار فرشته را موكل نموده كه آب به چشمه خورشيد بپاشند تا از حرارت آن موجودات نسوزند امروز علم ثابت كرده كه باران همانطور كه بر روي زمين فرو مي ريزد مرتب بر چشمه خورشيد هم باران مي ريزيد و از حرارت آن مي كاهد.

اين همان فرشته گان و مأمورين پاشيدن آب مي باشند كه براي قبول عقول مردم آن روز چنان بيان فرموده.

يا در خبر ديگر كه در جلد اول همين كتاب نوشتيم وقتي مردي يوناني از آن حضرت مي پرسد اصل اشياء چيست؟ حضرت مي فرمايد اصل همه اشياء را يك ماده تشكيل مي دهد كه از آب است و بعد به سبب تركيب اجزاء آن با در نظر گرفتن كيفيت و كميت اوزان



[ صفحه 331]



مخصوص و آثار و صور آن مختلف مي گردند و باز به زبان فلسفي فرموده حقيقت اشياء به صورت آن است نه به ماده امروز پس از يك هزار و دويست سال ثابت شده كه تمام عنصرها به يك عنصر بازگشت مي كنند زيرا فورمول اوزان آنها به هم شبيه است معلوم مي شود همه از يك عنصر ساخته شده كه در تركيب به اقتضاء زمان و مكان و شرايط تغيير وزن و صورت داده است و همچنين فرمودند در همه چيز حرارتي هست كه موجب حركت است و امروز اين حقيقت درباره افلاك و ستارگان به ثبوت رسيده كه حركت آنها در اثر حرارت مواد تركيبي آنها است و كتاب 14 بحار از اين اخبار زياد دارد كه بايد يك عالم دانشمند به روش و اصطلاح قديم و جديد آنها را تطبيق نمايد تا به مقام علمي امام عليه السلام برسد.


در منقبت و ستايش حضرت امام به حق ناطق جعفر بن محمد الصادق




بر سر ز خاك پاي تو افسر نداشتن

دانند خسروان بتر از سر نداشتن



سعي از پي طواف مقامت نمي كنند

پروا ندارد آنكه ز مشعر نداشتن



بر مه نظر كه داشت گر اي آفتاب من

رسم تو بود پرده به منظر نداشتن



من جان نثار زلف توام گرچه گفته اند

بايد به دل محبت كافر نداشتن



از شوق كرد سم سمند وصال تو

ممكن گر است نعل در اختر نداشتن



زان كس كه در حساب غمت يك شب اي مه است

باشد عجب شماره ي اختر نداشتن



باز است چشم دل به رخت كي گرش هواست

در آتش آشيان چو سمندر نداشتن



زلف تو سركش است كه از خوي اوست دور

زنجير كردن خود و خاور نداشتن



چشم تو گوئي از مژه داند همي حرام

بهرام وارد است به خنجر نداشتن



گفتي به غير يارم و دردا كه اين حديث

نتوانم از دو لعل تو باور نداشتن



سرمست عشق را نسزد بي تو خون دل

جاي شراب ناب به ساغر نداشتن



چون بگذري ز چشم پراشكم كه از شهان

شايسته نيست مخزن گوهر نداشتن



بي جرم قتل عاشق صادق مدان صواب

داني گنه چو مذهب جعفر نداشتن



شاه ششم كه تاجوران راست آرزو

سر بر درش گذاشتن و برنداشتن



بي مهر آن امام اميد نجات كس

بايد ز قهر خالق اكبر نداشتن



شايد به خاك درگه او آنكه آروز است

در سر هواي جنت و كوثر نداشتن



محشور نيست با خدمش آنكه خواست جاي

زير لواي شافع محشر نداشتن



جبرئيل مي گذاشت به معراج قرب او

انديشه گر نداشت ز شهپر نداشتن





[ صفحه 195]





با زيب روي شاهد اجلال اوست زشت

حور بهشت چهره مستر نداشتن



بر منبر او چو گاه مواعظ نمود زيست

نابخردي است حرمت منبر نداشتن




الفقهاء 01


قالوا: من شك، و لم يدر: هل أدي الفريضة أو لا؟ ينظر: فان كان الوقت باقيا فعليه أن يصلي، تماما كما لو تيقن بأنه لم يأت بها من الأساس، و ان كان ذلك في خارج الوقت فلا شي ء، حتي يحصل اليقين بأنه لم يصل.



[ صفحه 210]




الفقهاء 01


قالوا: يستحب لمن دخل مكة ان يغتسل، و ان يدخل المسجد من باب شيبة، و ان يرفع يديه عند رؤية البيت، و يكبر و يهلل، و يدعو بالمأثور، و ان يمضغ الأذخر، و الا نظف فمه، و اجتهد في زوال رائحته.


هلاك الثمن قبل قبضه


اذا كان كل من العوضين من غير النقود، كما لو تبادلا عينا بعين شخصية علي سبيل المقايضة، أو وقعت العين مهرا أو عوضا عن خلع، أو منفعة، أو علي



[ صفحه 256]



صلح عما في الذمة، و ما الي ذلك، ثم تلفت قبل قبضها فحكمها حكم تلف المبيع قبل قبضه تذهب من مال مالكها الاول، قال الشيخ الانصاري:«تلف الثمن المعين قبل القبض، كتلف المبيع المعين في جميع ما ذكر - ثم قال -، و هل تلحق العوضات في غير البيع بالبيع في هذا الحكم؟... نعم ذكر الفقهاء في الاجارة و المهر و عوض الخلع ضمان العين لو تلفت قبل القبض... و يظهر من كتاب التذكرة عموم الحكم لجميع المعاوضات، علي وجه يظهر أنه من المسلمات».


تأجير العين المستأجرة


اذا تم عقد الاجارة ملك المؤجر الاجرة، و ملك المستأجر المنفعة في اجارة الأعيان كاستئجار الدار للسكني، و ملك العمل في اجارة الأعمال كالاستئجار للخياطة قال صاحب الجواهر: «تملك المنفعة بنفس العقد كما تملك الاجرة به بلا خلاف، بل الاجماع علي ذلك، لأن هذا هو مقتضي العقد، و المراد من انشائه، بل هو مقتضي ما دل علي أن العقد بسبب للملك».

و اذا كانت المنفعة ملكا للمستأجر فله أن يتصرف بها بالتنازل عنها لمن يشاء بغير عوض، أو بعوض مساء، أو أقل، أو أكثر من العوض الذي دفعه للمؤجر الا أن يشرط هذا علي المستأجر استيفاء المنفعة بنفسه، و يربط الاجارة بشخص المستأجر بالذات، فيجب حينئذ الوفاء بالشرط و لا يجوز للمستأجر أن يهب، أو يؤجر للغير اجماعا، لأن المؤمنين عند شروطهم.. هذا ما تقتضيه القواعد العامة، و خرجت بعض الموارد عن هذه القاعدة، لوجود النص، و منها:

1 - الاجارة ترد تارة علي العمل، كخياطة الثوب، و ما اليه، و أخري علي منفعة الأعيان كسكني الدار، و زراعة الأرض، و نحوها، فاذا وردت علي العمل جاز لمن التزم العمل و تقبله من الغير بأجر معلوم، و لم يشترط عليه المالك



[ صفحه 277]



المباشرة بنفسه - جاز تقبيله و تلزيمه الي الغير بما يساوي الاجرة، و بأكثر منها مطلقا، سواد أحدت في المستأجر عليه حدثا أو لا، و علي هذا اجماع الفقهاء.. و لا يجوز تقبيله و تلزيمه من الغير بأقل من الاجرة الاولي الا أن يأتي الملتزم الأول بعمل، و يحدث شيئا كتفصيل الثوب، و ما اليه. و بكلمة ان الملتزم الأول يجوز له تلزيم العمل الي غيره بلا ربح، أو بخسارة، و لا يجوز له أن يربح الا اذا عمل عملا في الشي ء المستأجر عليه قبل التقبيل و التلزيم - مثلا - اذا استأجر زيد عمرا ليخيط له ثوبا أو يبني له بيتا بعشرة، و لم يشترط عليه أن يباشر العمل بنفسه، فيجوز لعمرو أن يستأجر علي خياطة الثوب، أو بناء البيت بعشرة أو بأكثر، و ان لم يأت بأي عمل، و لا يجوز أن يستأجر عليه بتسعة الا اذا فصل الثوب، أو حفر أساس البيت، و ما الي ذلك.

قال صاحب المسالك: «هذا قول أكثر الفقهاء».. و قال صاحب الحدائق: «هذا هو المشهور في كلام المتقدمين».. و فيه روايات كثيرة عن أهل البيت عليهم السلام، منها أن الامام عليه السلام سئل عن رجل يتقبل عملا فلا يعمل فيه، و يدفعه الي آخر يربح فيه، قال: لا. و أيضا سئل عن رجل يتقبل الثوب بدرهم، و يسلمه بأقل من ذلك بعد أن يشقه؟ قال: لا بأس بذلك.. ثم كرر قوله: لا بأس فيما تقبلت من عمل استفضلت فيه. أي عملت فيه، و تركت منه بقية.

و قال جماعة من الفقهاء: يجوز أن يستأجر الأجير غيره علي العمل الذي استؤجر بأكثر من الاجرة، حتي و لو لم يعمل أي عمل، و حملوا الروايات الدالة علي المنع، حملوها علي الكراهة. قال الشهيد الثاني في شرح اللمعة: «و ما ورد من الروايات دالا علي النهي عن الزيادة يحمل علي الكراهة جمعا بينها و بين ما دل علي الجواز».



[ صفحه 278]



2 - أما اذا وردت الاجارة علي المنفعة كاستئجار البيت للسكن، و الحانوت للتجارة فذهب جماعة من الفقهاء الي أن المستأجر لا يجوز له أن يوجرهما الا أن يصلح فيهما شيئا، من تبييض أو دهان، و ما الي ذلك، و استدلوا عليه بأن الامام الصادق عليه السلام سئل عن الرجل يتقبل الأرض من الدهاقين، فيؤاجرها بأكثر مما يتقبلها، و يقوم فيها بحظ السلطان؟ قال الامام عليه السلام: لا بأس به، ان الأرض ليست مثل الأجير، و لا مثل البيت، ان فضل البيت و الأجير حرام.

و أيضا سئل عن الرجل يستأجر الأرض، ثم يؤاجرها بأكثر مما استأجرها؟ فقال الامام عليه السلام: لا بأس، ان هذا ليس كالحانوت، و لا الأجير، ان فضل الأجير و البيت حرام.

و قال صاحب الجواهر: «أما جواز أخذ الزيادة اذا أحدث حدثا فيهما، فلأن مقتضي الأصل هو الجواز، و للاجماع، و لصحيح الحلبي عن الامام الصادق عليه السلام في رجل يستأجر الدار، ثم يؤاجرها بأكثر مما استأجرها؟ قال: لا يصلح ذلك الا أن يحدث فيها شيئا.. و صحيح آخر للحلبي عن الامام عليه السلام أنه قال: لو أن رجلا استأجر دارا بعشرة دراهم فسكن ثلثيها، و أجر ثلثها بعشرة دراهم لم يكن به بأس، و لا يؤاجرها بأكثر مما استأجرها به الا أن يحدث فيها شيئا».

3 - يجوز أن يؤجر الأرض بأكثر مما استأجرها، سواء أصلح فيها شيئا، أو لا؟ و لا يجوز أن يؤجرها لزرع الحنطة أو الشعير بمقدار معين مما يخرج منها، لروايات خاصة عن أهل البيت عليهم السلام. و من الخير أن نختم هذه الفقرة بقول صاحب مفتاح الكرامة: «ليس في روايات أهل البيت عليهم السلام علي كثرتها ما يدل علي جواز ايجار غير الأرض بأكثر مما استأجرها من دون أن يحدث حدثا» أي من دون أن يعمل شيئا، و لو قليلا في العين المستأجرة.



[ صفحه 279]




ابن العم يصير عما


اذا زوج ابنه الصغير ببنت أخيه الصغيرة، ثم أرضعت جدتهما أحد الزوجين الصغيرين بطل زواجهما، لأن الجدة ان كانت للأب، و كان الرضيع هو الذكر فانه يصير عما لزوجته، لأنه صار أخ أبيها لأنه من الرضاع بعد أن كان ابن عمها، و ان كان الرضيع هي الانثي فانها تصير عمة لزوجها، لأنها أخت أبيه لأمه، و ان كانت الجدة المرضعة جدة للأم، كما لو كان الزوجان الصغيران ولدي خالة، كما أنهما ولدا عم فان الرضيع هو الذكر فانه يصير خالا لزوجته، لأنه صار أخا لأمهما من الرضاع، و ان كان الرضيع هي الانثي فانها تصير خالد لزوجها، لأنها أخت أمه من الرضاعة، و الكل يحرم زواجه من النسب فيحرم من الرضاع أيضا.


اولاد الأخوة


أولاد الأخوة و الأخوات لا يرثون مع وجود واحد من الأخوة و الأخوات، سواء أكان لأب و أم، أو لأب فقط، أم لأم فقط. قال صاحب الجواهر: «المعروف بين الفقهاء أنه لو اجتمع أخ من أم مع ابن أخ لأب و أم فالميراث كله للأخ من الأم، لأنه أقرب».

و اذا لم يكن واحد من الأخوة و الأخوات قام أولادهم مقامهم، و يأخذ كل نصيب من يتقرب به، فالسدس لابن الأخ أو الأخت من الأم، و كذا لبنت الأخ أو الأخت منها، و الثلث لأولاد الأخوة أو الأخوات من الأم اذا تعدد اباؤهم من الأم، و الباقي لأولاد الأخ أو الأخت من الأبوين، أو الأب اذا لم يوجد من يتقرب بالأبوين، لأن أولاد من يتقرب بالأب خاصة يسقطون مع وجود من يتقرب بالأبوين، ولكنهم يقومون مقامه عند عدمهم، و يقتسم أولاد الأخوة و الأخوات من الأم بالسوية كآبائهم، و يقتسم أولاد الأخوة و الأخوات من الأبوين أو من الأب فقط بالتفاوت كآبائهم.

و الأعلي من أولاد الأخوة يحجب الأسفل، فابن ابن الأخ و لو كان لأبوين، يسقط مع وجود بنت الأخت أو ابن الأخ، و لو كان لأب، لقاعدة الأقرب فالأقرب.



[ صفحه 219]



ثم ان أولاد الأخوة و الأخوات يشاركون الجد و الجدة كابآئهم اذا فقدوا، كما أن أبا الجد يشارك الأخ اذا فقد الجد الأدني، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف فيه بيننا ضرورة قيام الأولاد مقام آبائهم في ذلك».


جعل رضاهم رضاه


معاني الأخبار 20 - 19، ب 14، ح 2: أبي رحمةالله، قال: حدثنا أحمد بن إدريس،....

عن أحمد بن أبي عبدالله، عن أبيه، رفعه إلي أبي عبدالله عليه السلام في قول الله عزوجل: (فلمآ ءاسفونا انتقمنا منهم) قال:

إن الله تبارك و تعالي لا يأسف كأسفنا، ولكنه خلق أولياء لنفسه يأسفون و يرضون، و هم مخلوقون مدبرون، فجعل رضاهم لنفسه رضي، و سخطهم لنفسه سخطا، و ذلك لأنه جعلهم الدعاة إليه و الأدلاء عليه، و لذلك صاروا كذلك و ليس أن ذلك يصل إلي الله عزوجل كما يصل إلي



[ صفحه 181]



خلقه، ولكن هذا معني ما قال من ذلك، و قد قال أيضا: من أهان لي وليا فقد بارزني بالمحاربة و دعاني إليها، و قال أيضا: (من يطع الرسول فقد أطاع الله)، و قال أيضا: (إن الذين يبايعونك إنما يبايعون الله) و كل هذا و شبهه علي ما ذكرت لك.

و هكذا الرضا و الغضب و غيرهما من الأشياء مما يشاكل ذلك، و لو كان يصل إلي المكون الأسف و الضجر و هو الذي أحدثهما و أنشأهما لجاز لقائل أن يقول: إن المكون يبيد ما لأنه إذا دخله الضجر و الغضب دخله التغيير، و إذا دخله التغيير لم يؤمن عليه الإبادة، و لو كان ذلك كذلك لم يعرف الخالق من المخلوق، و تعالي الله عن هذا القول علوا كبيرا، هو الخالق للأشياء لا لحاجة، فإذا كان لا لحاجة استحال الحد و الكيف فيه، فافهم ذلك إن شاء الله.


خلق ابليس


بحارالأنوار 2 / 134، ح 31: عن مصباح الشريعة قال الصادق عليه السلام:...

المراء داء ردي، و ليس للانسان خصلة شر منه، و هو خلق ابليس و نسبته، فلا يماري في أي حال كان الا من كان جاهلا بنفسه و بغيره، محروما من حقائق الدين.


من لايجوز تزويجه


[أ: فروع الكافي 3 / 349 ح 5. ب: النوادر 128 ب 29 ح 327.

ج: العلل 266 2 / 502 ح 1: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن علي بن الحكم، عن موسي بن بكر، عن زرارة بن أعين، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...]

تزوجوا في الشكاك و لا تزوجوهم، فان المرأة تأخذ من أدب زوجها و يقهرها علي دينه.


بنوأمية بعد الرسول


بحارالأنوار 61 / 168، ح 23 عن الكافي: عن أحمد بن محمد، عن علي بن الحسين، عن محمد بن الوليد و محسن بن أحمد، عن يونس بن يعقوب، عن علي بن عيسي القماط، عن عمه، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

رأي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بني أمية يصعدون علي منبره من بعده و يضلون الناس عن الصراط القهقري، فأصبح كئيبا حزينا.

قال: فهبط عليه جبرئيل عليه السلام فقال: يا رسول الله ما لي أراك كئيبا حزينا؟ قال: يا جبرئيل اني رأيت بني أمية في ليلتي هذه يصعدون منبري من بعدي يضلون الناس عن الصراط القهقري.

فقال: والذي بعثك بالحق نبيا ان هذا شي ء ما اطلعت عليه فعرج الي السماء فلم يلبث أن نزل عليه بآي من القرآن يؤنسه بها.

قال: (أفرءيت ان متعناهم سنين (205) ثم جاءهم ما كانوا يوعدون (206) ما



[ صفحه 134]



أغني عنهم ما كانوا يمتعون) [1] و أنزل عليه: (انا أنزلنه في ليلة القدر (1) و ما أدرئك ما ليلة القدر (2) ليلة القدر خير من ألف شهر) [2] جعل الله عزوجل ليلة القدر لنبيه صلي الله عليه و آله و سلم خيرا من ألف شهر ملك بني أمية.


پاورقي

[1] سورة الشعراء، الآيات: 207-205.

[2] سورة القدر، الآيات 3-1.


مقصود از فرمايش خدا: «بگو: آيا كساني كه مي دانند با كساني كه...»؟! چيست؟


اسباط از پدرش روايت مي كند كه گويد: نزد امام صادق - عليه السلام - بودم كه مردي از اهل «هيت» از ايشان سؤال كرد و گفت: فدايت شوم؛ معني اين آيه: (قل هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انما يتذكر أولوا الألباب) [1] .

«بگو: آيا كساني كه مي دانند با كساني كه نمي دانند يكسانند؟! تنها خردمندان متذكر مي شوند»! چيست؟

حضرت فرمود: ما آنان هستيم كه مي دانيم و عالميم، و دشمنان ما هستند كه نمي دانند (و جاهلند)، و شيعيان ما صاحبان عقل و انديشه هستند. [2] .



[ صفحه 199]




پاورقي

[1] سوره ي زمر آيه ي 9.

[2] بصائر الدرجات: 17، بحارالأنوار: ج 24 ص 120 ح 3.


حديث 218


شنبه

الغضب ممحقة لقلب الحكيم.

خشم، دل حكيم را نابود مي كند.

كافي، ج 2، ص 305


علمه بما يكون 04


ابن شهرآشوب: و في رامش أفزاي [1] أن أبامسلم الخلال وزير آل محمد عرض الخلافة علي الصادق عليه السلام قبل وصول الجند اليه، فأبي و أخبره أن ابراهيم الامام لا يصل من الشام الي العراق، و هذا الأمر لأخويه: الأصغر ثم الأكبر، و يبقي في أولاد الأكبر، و أن أبامسلم بقي بلا مقصود، فلما أقبلت الرايات كتب أيضا بقوله و أخبره أن سبعين ألف مقاتل وصل الينا فننتظر أمرك فقال: ان الجواب كما شافهتك، فكان الأمر كما ذكر، فبقي ابراهيم الامام في حبس مروان، و خطب باسم السفاح. ثم قال ابن شهرآشوب: و قرأت في بعض التواريخ لما أتي كتاب أبي مسلم الخلال الي



[ صفحه 219]



الصادق عليه السلام بالليل قرأه، ثم وضعه علي المصباح فحرقه، فقال له الرسول - و ظن أن حرقه له تغطية و ستر و صيانة للأمر -: هل من جواب؟ قال: الجواب ما قد رأيت [2] .


پاورقي

[1] كتاب فارسي للشيخ المحتسب كما ذكره الطهراني في الذريعة ج 10 ص 59.

[2] مناقب ابن شهرآشوب: ج 4 ص 229.


خدمت به مردم


دين اسلام مقرر داشته است كه انسان به اندازه توانايي و امكان خويش به ديگران كمك كند، حال كمك مالي باشد يا غير مالي. اين موضوع به حدي مورد توجه اسلام قرار است كه آن را در رديف عبادات به شمار آورده و همان پاداشي كه براي عبادات معمولي منظور داشته، براي آن نيز در نظر گرفته است. بنابراين، عبادت فقط اختصاص به نماز، روزه، حج و... ندارد، بلكه رسيدن به ديگران و انجام خدمتي براي آنان نيز جزء عبادات محسوب مي شود و نزد خداوند متعال اجر و قرب ويژه اي دارد. امام عليه السلام در اين رابطه فرموده است:

«الماشي في حاجة اخيه كالساعي بين الصفا و المروة». [1] .

كسي كه براي انجام كار برادر ديني خود، گام بردارد، مانند كسي است كه سعي ميان صفا و مروه (كه از اعمال حج است) به جا آورده است.


پاورقي

[1] تحف العقول، ص 303.


الامام الصادق و بعض الصوفية و المتزهدة


كان الامام الصادق عليه السلام يراقب عن كثب حركة الأمة اتجاه الاسلام سلبا أو ايجابا، و كان يرصد بعض المظاهر المنحرفة و المفتعلة التي لا تمثل حقيقة الاسلام، مثل ظاهرة التقشف و التزهد التي تظاهر بها البعض من أجل اغراء الناس، فاستطاع الامام في بعض مناظراته كشف القناع عن واقع الأمر و حقيقة هؤلاء:


المقنعية


قال الاسفرائيني:هم المبيضة بماوراء نهر جيحون ، و كان زعيمهم المعروف بالمقنع رجلا أعور قصارا بمرو ، و كان علي دين الرزامية بمرو ، ثم ادعي لنفسه الالهية ، و كانوا يستحلون الميتة و الخنزير .


النصح


ان رجاحة عقل المرء تعرف بالاصغاء للنصح، و الأخذ بقول الناصح.

و قد جعل عليه السلام قبول النصح للمؤمن أمرا لا غني عنه، فقال عليه السلام: لا يستغني المؤمن عن خصلة به، و الحاجة الي ثلاث خصال: توفيق من الله عزوجل، و واعظ من نفسه، و قبول من ينصحه.

و قال عليه السلام: «أحب اخواني الي من أهدي الي عيوبي» [1] .


پاورقي

[1] الوسائل8 : 413، الحديث 3.


ابو الفوارس


محدث كسابقه.

روي عنه الحجاج الخشاب.

المراجع:

جامع الرواة 2: 410. تنقيح المقال 3: قسم الكني 31. معجم رجال الحديث 22: 14.


سليمان بن قرم بن سليمان (الضبي)


أبو داود سليمان بن قرم بن سليمان، وقيل معاذ التيمي، الضبي، الكوفي، وقيل

البصري، وقيل في اسمه سليمان بن معاذ بن قرم. محدث إمامي حسن الحديث، نحوي، يتهمه بعض العامة بسوء الحفظ. روي عنه معاوية بن هشام، وسفيان الثوري، ويعقوب بن إسحاق الحضرمي و غيرهم.

المراجع:

رجال الطوسي 207. تنقيح المقال 2: 64. خاتمة المستدرك 810. معجم رجال الحديث 8: 277 و 288. جامع الرواة 1: 382. نقد الرجال 162. مجمع الرجال 3: 169. أعيان الشيعة 7: 309. منتهي المقال 154. منهج المقال 174.



[ صفحه 94]



ميزان الاعتدال 2: 219. لسان الميزان 7: 238. المجروحين 1: 332. تهذيب التهذيب 4: 213. تقريب التهذيب 1: 329. التاريخ الكبير 4: 33. خلاصة تذهيب الكمال 130. الضعفاء الكبير 2: 136. الكامل في ضعفاء الرجال 3: 1105. الجرح والتعديل 2: 1: 136. المجموع في الضعفاء والمتروكين 116. الضعفاء والمتروكين لابن الجوزي 2: 23. المغني في الضعفاء 1: 282.


محمد بن سليمان بن عطية الهمداني (الناعظي)


محمد بن سليمان بن عطية الهمداني، الناعظي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 288. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 123. خاتمة المستدرك 843. رجال ابن داود 173. معجم رجال الحديث 16: 132. نقد الرجال 310. جامع الرواة 2: 122. مجمع الرجال 5: 220. منهج المقال 298.



[ صفحه 96]