بازگشت

عقيده هشام بن حكم راجع به ولايت و امامت


هشام بن حكم مانند ساير اماميه معتقد به خلافت بلافصل حضرت علي (ع) بوده و عقيده داشته كه امر امامت به اجماع امت يا شورا واگذار نشده است و امام بايد از طرف پيامبر تعيين و تصريح شود، و با معجزه امامتش ثابت گردد.

هشام بن حكم از مدافعين سرسخت مقام ولايت بود:

ابن نديم در فهرست گويد: هشام از كساني است كه كلام را در باب امامت گشوده (و دليل و برهان روشن بر آن اقامه كرده) و مذهب تشيع را تنقيح و تهذيب نموده اند. [1] .

و نيز ابن نديم از هشام بن حكم نقل كرده كه مي گفت: من مانند كساني كه با ما در ولايت مخالفند نديدم، چرا كه آنان، كسي را كه خداوند از آسمان به ولايت برگزيده، بركنار كردند و آن كس را كه خداوند عزل كرده، ولايت داده اند. و آن گاه داستان ابلاغ سوره برائت را بازگو مي كرد كه جبرئيل بر پيامبر (ص) نازل شد و فرمان خداوند را اين چنين رساند: «سوره برائت را كسي جز تو، يا مردي كه از تو باشد، نبايد ابلاغ كند»، سپس پيامبر (ص) ابوبكر را برگرداند و علي (ع) را روانه كرد. [2] .


پاورقي

[1] فهرست ابن النديم، ص 249.

[2] فهرست ابن النديم، تكمله، ص 7.

وقتي آيات سوره برائت نازل شد، رسول خدا (ص) آن را به ابي بكر داد تا به مكه برد و در روز عيد قربان بر مردم بخواند. ابوبكر به راه افتاد. جبرئيل نازل شد و دستور آورد كه اين مأموريت را از جانب تو جز مردي از خاندان خودت (علي عليه السلام) نبايد انجام دهد. رسول خدا (ص) اميرالمؤمنين (ع) را به دنبال ابي بكر فرستاد و دستور داد تا خود را به او رساند و آيات را از او بگيرد و به مكه برده بر مردم بخواند (رجوع شود به تفاسير ذيل سوره برائت).


حرمة التعاون مع الظالمين


عن ابن ابي عمير، عن داود بن زربي قال: أخبرني مولي لعلي بن الحسين (عليه السلام) قال: كنت بالكوفة، فقدم أبوعبدالله (عليه السلام) الحيرة، فأتيته فقلت له: جعلت فداك! لو كلمت داود بن علي، أو بعض هؤلاء فأدخل في بعض هذه الولايات [الوظائف الحكومية].

فقال: ما كنت لأفعل.

قال: فانصرفت الي منزلي، فتفكرت فقلت: ما أحسبه منعني الا مخافة أن أظلم أو أجور، والله لآتينه و لاعطينه الطلاق و العتاق و الأيمان المغلظة أن لا أظلم أحدا و لا أجور، و لأعدلن.

قال: فأتيته فقلت: جعلت فداك! اني فكرت في ابائك [امتناعك] علي فظننت أنك انما منعتني و كرهت ذلك مخافة أن أجور أو أظلم.

و ان كل امرأة لي طالق، و كل مملوك لي حر، علي و علي ان ظلمت أحدا، أو جرت عليه، و ان لم أعدل.

فقال: كيف قلت؟

قال: فأعدت عليه الأيمان، فرفع رأسه الي السماء فقال: تناول السماء أيسر عليك من ذلك!! [1] [2] .

عن محمد بن عذافر، عن أبيه قال: قال لي أبوعبدالله (عليه السلام): يا عذافر انك تعامل أباأيوب و الربيع، فما حالك اذا نودي بك



[ صفحه 479]



في أعوان الظلمة؟

قال: فوجم أبي [3] .

فقال له أبوعبدالله (عليه السلام) لما رأي ما أصابه -: أي عذافر انما خوفتك بما خوفني الله (عزوجل) به.

قال محمد: فقدم أبي فلم يزل مغموما مكروبا حتي مات [4] .

عن جهم بن حميد قال: قال لي أبوعبدالله (عليه السلام): أما تغشي سلطان هؤلاء؟

قال: قلت: لا.

قال: و لم؟

قلت: فرارا بديني.

قال: فعزمت علي ذلك؟

قلت: نعم.

فقال لي: الآن سلم لك دينك [5] .



[ صفحه 480]




پاورقي

[1] أي لا يمكنك الوفاء بتلك الأيمان، و الدخول في أعمال هؤلاء - بغير ارتكاب الظلم - محال، فتناول السماء بيدك أيسر مما عزمت عليه (مرآة العقول).

[2] الكافي: ج 5 ص 107 ح 9.

[3] الوجم: الذي اشتد عليه الحزن حتي أمسك عن الكلام. (النهاية).

[4] الكافي: ج 5 ص 105 ح 1.

[5] الكافي: ج 5 ص 108 ح 10.


عقيل كيست؟


عقيل فرزند ابوطالب و مادرش فاطمه بنت اسد مي باشد. او عموزاده رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و برادر امير مؤمنان (عليه السلام) است.

ابوطالب چهار پسر با نامهاي: طالب، عقيل، جعفر و علي (عليه السلام) داشت كه هر يك از آنان، به ترتيب ده سال از هم كوچكتر بودند و لذا علي (عليه السلام) از عقيل بيست سال و از جعفر ده سال كوچكتر بود. كنيه عقيل ابو يزيد است. او و عباس عموي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به اجبار همراه مشركين در جنگ بدر شركت نمودند و هر دو به اسارت مسلمانان درآمدند كه سرانجام با پرداخت فديه و نقدينه آزاد شدند. [1] .



[ صفحه 259]



عقيل قبل از جنگ حديبيه به مدينه هجرت نمود. او علاوه بر قرابت و قوم و خويشي با رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و امير مؤمنان (عليه السلام) جزء اصحاب و ياران آن دو بزرگوار نيز بود.

عقيل در سال پنجاه هجري در مدينه از دنيا رفت و در داخل خانه خود، كه در كنار بقيع قرار داشت، به خاك سپرده شد.


پاورقي

[1] طبقات، 4ق، ج1، ص29 تاريخ الاسلام ذهبي متوفيات سنة 50؛ ذخائر العقبي، ص222.


ابراهيم بن عبدالله


ابن معبد بن العباسي بن عبدالمطلب بن عبد مناف عده الشيخ بهذا العنوان من أصحاب الامام السجاد عليه السلام [1] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي.


بحوث اقتصادية


و عرض الامام (ع) في محاضراته و سيرته الي أهم المباحث الاقتصادية، و هذه بعضها:



[ صفحه 232]




تهديستان و توانگران شريك هم هستند


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي تبارك و تعالي، توانگران و تهيدستان را در اموال شريك قرار داده است. پس توانگران حق ندارند (سهم آنها را) به غير شركاي خود بدهند. [1] .



[ صفحه 140]




پاورقي

[1] كافي: 2 / 545 / 3، همان، همان، 19426.


قوه مدركه


قوه مدركه ده حس دارد كه به وسيله آن آلتها احساس مي كند و اين آلات پنج در ظاهر و پنج در باطن است كه ما حواس ظاهر را به نام احساسات و باطن را به نام ادراكات خوانده ايم.

اما قواي ظاهري عبارت است از باصره و آن قوه اي است كه در مجمع النورين است و مراد از مجمع النورين موضع ملاقات دو عصبه مجوفه است كه از چپ و راست مقدم دماغ رسته شده و با هم ملاقات مي كنند به طوري كه تجويف هر دو در ملاقات يكي مي شود و پس از ملاقات منعطف مي گردد آنكه از طرف راست رسته به حدقه راست و آنكه از چپ رسته به حدقه چپ برمي گردد و به اين قوه نفس ادراك مي كند رنگها و روشنيها را با لذت و تمام اشياء ملونه روشن كننده را بالعرض و حكماء اختلاف دارند كه آيا مدرك بالذات عين مرئي است يا صورتي كه از آن منطبع مي شود و در جلييه چشم و به وساطت آن در مجمع النورين و از آن منتقل گردد به حس مشترك مرئي است.



[ صفحه 301]



يك دسته معتقد به خروج شعاع و نور از چشم هستند كه به شكل مخروطي كه سرش در مركز چشم و تهش «منتها العين» منطبق بر سطح مرئي است و تابش اين شعاع بر مرئي سبب انكشاف و ظهور مرئي در نفس ناطقه مي گردد و اين عقيده رياضيين است.

يك دسته هم قائل به خروج شعاع و نور از چشم نيستند بلكه مي گويند كه از هواي مابين رائي و مرئي متكيف گردد به كيفيت شعاعي كه در بصر اوست و سبب انكشاف ذات مرئي مي شود عقيده قول به انطباع مشهورتر است و احاديث مؤيد اين قول است.

2- سامعه و آن قوه اي است كه حامل نيروئي است كه در عصبه مقعر صماخ قرار دارد و نفس به اين قوه ادراك تمام اصوات و الحان را مي نمايد و در اثر تموج هوائي كه بين سامع و مسموع است و صداهاي حاصله بين آن خواه از روي عنف يا عمد باشد تموج آن در هوا موجود مي باشد و چون تموج هوا مستمر گردد تا به هواي راكد در گوش منتهي شود به مقعر صماخ كه عصبه مذكور در آنجا مفروش است صوت منادي به قوه وديعه شده برمي گردد و مدرك مي شود.

3- شامه است كه حامل آن قوه اي است در برآمدگي شبيه به پستان در ميان بيني خلق شده و از مقدم دماغ رسته است و پيوسته است كه نفس به اين قوه تمام بوها را ادراك مي كند و در خيشوم از كيفيت آن استفاده مي نمايد.

4- ذائقه است و آن قوه اي است كه حامل آن نيرو و روحي است در عصبه جرم زبان و نفس به اين قوه ادراك تمام مزه ها را به واسطه رطوبت لعابيه متكيف به كيفيت طعم و يا مخلوط با جزاي ذي طعم مي نمايد.

5- لامسه است و آن قوه اي است كه در پوست اكثر اعضاء خلق شده و نفس به اين قوه ادراك مي كند تمام كيفيات ملموسات را مانند حرارت و برودت و رطوبت و يبوست و ملاست و خشونت و لينت و صلابت و سبكي و سنگيني و غيره كه نفس به وسيله اين حواس با محسوسات تماس پيدا كرده و ادراك مي نمايد.


اسلام و نظافت


النظافة من الايمان

در اسلام نظافت جزء ايمان بلكه شرايط اولي ايمان و اساس و پايه عمل است و لذا همانطور كه اسلام تمام سنن بشري را به ديده احترام تلقي و قبول كرد اين سنت را به مرحله كمال پذيرفت و دستور داد و به كمال رسانيدند - و حمامها را ساختند و با آن سوابقي كه در فقه اسلام در باب طهارت بدن و جامه و محل نماز و مسكن و خوراك داده شد مبنا و مبادي تمام كار مسلمانان روي نظافت رفت و امام صادق فرمود الحمام يوم فيوم لاستكثر اللحم يعني به حمام رفتن يك روز در ميان موجب فربهي مي گردد تندرستي و سلامت در سايه طهارات است پاكيزگي از اساس دين است كه هر مسلمان بايد آن را رعايت كند.

در ساير ملل از خرافاتي كه داشتند اين بود كه نذر مي كردند تا كاري كه دارند انجام نشود لباس از تن بيرون نكنند در اسلام اين نذورات حرام و خلاف منطق و عقل است بلكه براي حل مشكلات بايد غسل كرد وضو گرفت - نماز خواند شستشوي سر و صورت و تمام بدن به نام غسل - وضو - نظافت و غيره ناميده مي شود و نه تنها غسل هاي هر هفته مستحب بلكه واجب است و هر هفته هر مسلمان در هر مرتبه از عقيده باشد بايد غسل كند و بدن را تنظيف نمايد و حتي دستور داده شد كه اگر آب نباشد بايد به جاي غسل و وضو تيمم كند.

و ان كنتم جنبا فاطهر و او ان كنتم مرضي او علي سفر او جاء احد منكم من الغائط اولا مستم النساء فلم تجدو اماء أفتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و



[ صفحه 327]



ايديكم منه ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج ولكن يريد ليطهركم و ليتم نعمته عليكم لعلكم تشكرون.

كثافات بدن تنها به تلوث خارجي نيست بلكه خود بدن ترشحاتي دارد كه بر روي جلد پرده اي از مواد عضويه تشكيل مي دهد كه جلد را از اجراي وظايف طبيعيه خود باز دارد و البته لازم است كه حتي المقدور زودتر جلد را پاك و تميز نمايد.

يكي از دكترهاي مجرب و دانشمند مي گويد به عقيده من افراط در حفظ الصحه و تنظيف بهتر از كوتاهي است.

اسلام تأكيد نموده كه مدخل و مخرج بدن را بايد با كمال مراقبت تميز نگاهداشت و دهان و دندان مدخل غذا و تنفس و بصيرت و شنوائي را تميز نگاه داشت و مخرج را بسيار سريع و فوري پس از دفع غرائز طبيعي شستشو نمود و غسل داد و اين واجبات از مختصات انسان است - مخصوصا براي زنان كه پس از طمث و حالت زنانگي واجب است كه غسل كند و براي يافتن علل و عوامل آن بايد به مسائل مربوطه فقهي و طبي بايد مراجعه كرد [1] .


پاورقي

[1] كتب بسياري درباره طب و بهداشت اسلامي نوشته اند كه همه مؤيد گفتار ما مي باشد.


در تشكيل مجالس مجد و عظمت آل محمد


فضل بن يسار از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده است.

قال (ع): ما من مجلس اجتمع فيه ابرار و فجار فيقومون علي غير ذكر الله الا كان ذلك المجلس حسرة عليهم يوم القيمة.

فرموده هيچ مجلسي نيست كه نيكان و بدان در آن جمع شوند و چون بر ذكر غيرخدا قيام كردند اين مجلس حسرت روز قيامت آنها مي شود - يعني بايد ابرار در مقابل فجار مبارزه منطقي و علمي شروع كنند و آنها را به راه راست ارشاد نمايند تا از انحراف مصون شوند.

روي الناقلي عن الصادق (ع) ان رسول الله (ص) قال ما من قوم اجتمعوا في مجلس و لم يذكروا اسم الله و لم يصلوا علي نبيهم الا كان ذلك المجلس حسرة عليهم و وبالا [1] .

از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده اند كه فرمود جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده است هيچ قومي نيست كه در مجلسي جمع شوند و نام خدا را نبرند و درود بر پيغمبر صلي الله عليه و آله نفرستند مگر آنكه اين مجلس روز قيامت مجلس حسرت و ندامت و وبال و خسران آنها گردد.

و روي ان المفضل بن عمر قال للصادق (ع) كيف كنتم في الاظلة:

فقال (ع) كنا عند ربنا و ليس عنده احد غيرنا نسبحه و نهلله و نمجده و ما من ملك مقرب و لا ذي روح غيرنا حتي بدا الله في خلق الاشياء فخلق ما شاء كيف شاء من الملائكة و غيرهم ثم انهي علم ذلك الينا.

و باز مفضل بن عمر روايت مي كند كه به حضرت امام صادق عليه السلام عرض شد در سايبان عزت چگونه زيست مي كرديد - فرمود ما در زير سايه عرش الهي هستيم و غير از ما در ساحت كبريائي حق كسي نيست ما تسبيح و تهليل و تحميد پروردگار خود را مي نمائيم و هيچ ملك مقرب و ذي روحي نيست غير از ما تا آنكه اراده فرموده خلق را بيافريند و اين عوالم را آفريد و همه را به سوي ما موظف فرموده كه مطيع و فرمانبردار ما باشند و از ما درس حيات و كمال بگيرند.

و قد افاد المجلسي قدس سره في مرآت العقول [2] .

ان لهم في عالم الانوار اجساما مثالية بلا ارواح حيوانية و هو المراد من الاشباح التي نطقت بها الاحاديث فعلي ما افاده اعلي الله مقامه تكون تلبيتهم لله سبحانه بالطاعة



[ صفحه 191]



و الاقرار بالعبودية و التسبيح و التهليل علي الحقيقة بلا تجوز فيه [3] .

علامه مجلسي مي گويد در عالم انوار كه ائمه دين مي زيستند يك نوع اجسام مثالي بدون روح محركه حيواني وجود داشت كه شبيه به اشباح بوده سخن و نطق داشت و بدان وسيله مي گفتند و مي شنودند و تسبيح و تقديس مي كردند و اقرار به عبوديت حق و بندگي خود مي نمودند و اين حقيقت را مي توان به خلاقيت نفس اين جهان تشبيه نمود.

فقال الصادق (ع)

الحمد لله الذي جعل في الناس من يفد الينا و يمدحنا و يرثي لنا و جعل عدونا يطعن عليهم و يقبح ما يصنعون [4] .

سپاس خداوندي كه از قبايل بشري افرادي متوجه ما فرموده كه به سوي ما بيايند و ما را مدح كنند و دشمنان ما را طعن و لعن كنند و كردار زشت آنها را تقبيح نمايند.

اين تعليم و تربيت مهذب پاك بوده كه خداوند عالم به اين خاندان عنايت فرموده و آنها خلق خدا را به كمال و فضيلت سوق دادند و يك مدينه فاضله عالي كه افلاطون آرزوي آن را مي كرد به وجود آوردند و آن علوم و تعليم و تربيت را همچنان تا امروز ادامه داده اند و ميليون ها مردم از روي حقيقت پيرو اين مدرسه هستند و عمل مي كنند و خلوص نيت ارائه مي دهند اگر آن افراد پاك و مخلص را از ميان اجتماع كثيف بيرون آوري و در يك محيط نامناسبي جا دهي همان مدينه فاضله است و اين كار را امام زمان عج خواهد كرد.


پاورقي

[1] الوافي ملامحسن فيض ص 216 جزوه 5 جلد 2.

[2] مرآت العقول ص 356 ج 1.

[3] وفات الامام الجواد علامه مقرم ص 3.

[4] مزار بحار ص 124 از كامل الزياره.


مسائل


1- اذا سها عن شي ء من واجبات الصلاة، ثم تذكر قبل أن يدخل بالركن، أتي به و بما بعده، كما لو نسي السجود أو التشهد، و بعد أن قام، و باشر بالقراءة تذكر قبل أن يركع، أتي بما سها عنه، و بما بعده من الواجبات حسب الترتيب الشرعي، و اذا تذكر بعد أن دخل بالركن، فلا يتدارك ما فات كائنا ما كان الفائت، لان التدارك يستدعي زيادة الركن المبطلة للصلاة.

2- اذا نسي الركوع، ثم تذكر بعد أن سجد السجدة الاولي، و قبل أن يأتي بالثانية، بطلت الصلاة عند المشهور.

3- اذا تيقن أنه ترك سجدتين، و لم يعلم: هل هما من ركعة واحدة، حتي تبطل الصلاة، و تجب الاعادة، أو أن كل سجدة من ركعة، كي تصح، و يجب قضاء السجدتين فقط؟ اذا كان كذلك، وجب الاحتياط، و لكن باعادة الصلاة فقط، لأنه يعلم اجمالا انه مكلف، اما باعادة الصلاة، و اما بقضاء سجدتين، فاذا أعاد الصلاة فرغت ذمته، و انحل العلم الاجمالي، لأنه علي افتراض أن تكون السجدتان من ركعة، فواجبه اعادة الصلاة، و قد فعل، و علي افتراض أن تكون كل سجدة من ركعة، فواجبه قضاء سجدتين، و قد أتي بهما في ضمن الصلاة. اذن، قد علم بفراغ ذمته علي كل حال.

4- اذا ركع، ثم هوي للسجود قبل أن ينتصب، فان تذكر بعد أن سجد السجدتين معا، صحت الصلاة، و سجد السهو، و ان تذكر بعد السجدة الأولي، و قبل الثانية، فعن الشيخ الانصاري أنه لا يرجع الي الانتصاب باتفاق العلماء. و ليس من شك أن الأفضل اعادة الصلاة.

5- اذا ترك الوضوء، أو الغسل، أو التيمم سهوا، بطلت الصلاة.



[ صفحه 207]



6- اذا سجد علي النجس، أو علي ما يؤكل و يلبس، أو علي شي ء من المعادن سهوا، صحت صلاته.

7- جاء في الجزء الثاني من كتاب مفتاح الكرامة ص 290: ان زيادة الركن تغتفر في المواضع:

«منها»: اذا ركع المأموم قبل الامام ظانا أنه قد ركع، ثم تبين له أنه لم يركع، فينتصب المأموم، و يعود الي متابعة الامام، و يركع ثانية، و تصح الصلاة.

و «منها»: اذا شك المصلي في الركوع قبل أن يدخل في السجود، و أتي به، ثم تبين له أنه قد ركع قبل أن يرفع رأسه، فانه يهوي الي السجود، و تصح الصلاة عند الشهيد الأول و جماعة.

و «منها»: اذا شك المصلي في الركعات في العشاء أو الظهرين، فبني علي الأقل، و أتي بركعة الاحتياط، و بعد الانتهاء تبين أن صلاته كانت ناقصة، و ان الاحتياط مكمل لها، صحت صلاته، و اغتفر ما زاد من النية و تكبيرة الاحرام.

و «منها»: اذا صلي المسافر تماما في مكان القصر، جاهلا بالوجوب، أو ناسيا، و لم يذكر، حتي خرج الوقت، صحت الصلاة، و اغتفرت الزيادة، و يأتي التفصيل.

و «منها»: اذا باشر في صلاة الكسوف، ثم تبين له أن الوقت قد ضاق عن الفريضة اليومية التي لم يؤدها بعد، قطع ما بيده، و أتي بالفريضة، و بعد الانتهاء منها يبني في الكسوف علي ما سبق.



[ صفحه 209]




عدد الأطوفة


علي من يحج حج التمتع ثلاثة أطوفة: الأول للعمرة، و هو ركن منها، و الثاني للحج، ركن منه، و الثالث للنساء، و هو جزء واجب، و ليس بركن، أما المفرد و القارن فعلي كل منهما طوافان، واحد للحج، و آخر طواف النساء. قال الامام الصادق عليه السلام: المتمتع عليه ثلاثة أطواف بالبيت.. و المفرد للحج عليه طواف بالبيت، و طواف النساء، و ليس عليه هدي، و لا أضحية. و تقدم ان القارن كالمفرد تماما الا في وجوب الهدي.


ضمان المعاوضة، و ضمان اليد


قسم الفقهاء الضمان الي قسمين: ضمان معاوضة، و ضمان يد، و يريدون بضمان اليد الضمان بالمثل و القيمة، فالغاصب و المستام، [1] و المستعير المفرط، كل هؤلاء ضمانهم ضمان يد، أي أن العين اذا تلفت في يد احدهم فعليه بدلها الواقعي من المثل أو القيمة.

أما ضمان المعاوضة فيريدون به أن العوضين اللذين كانا محلا للتعاقد اذا تلف احدهما عند مالكه الاول، و قبل أن يسلمه للمتعاقد الثاني يكون ضامنا له، ولكن بعوضه المسمي، لا ببدله الواقعي من المثل أو القيمة - مثلا - اذا اشتري زيد كتابا من عمرو بقلم، فبمجرد انعقاد العقد ينتقل الكتاب الي زيد، و القلم الي عمرو، فلو افترض أن الكتاب تلف بعد العقد، و قبل تسليمه لزيد يكون ضمانه علي عمرو، ولكن لا بمثله أو قيمته، بل بالقلم الذي وقع عوضا عن الكتاب، و كذلك اذا تلف القلم قبل أن يستلمه عمرو، و معني هذا بحسب النتيجة أن وجود العقد و عدمه سواء.



[ صفحه 254]



و بهذا يتضح أن ضمان البائع للمبيع التالف قبل قبضه انما هو ضمان معاوضة، لا ضمان يد، و انه ليس للمشتري أن يرجع علي البائع، و يطالبه بعوض المبيع من المثل أو القيمة، كما أنه لا يعقل أن يسقط الضمان عنه، لأنه اسقاط للساقط، أو ايجاب لما لم يجب علي حد تعبير الفقهاء.


پاورقي

[1] المستام هو الذي يأخذ الشي ء المعروض للبيع بقصد الاختبار، ليشتريه: فاذا تلف في يده ضمنه لصاحبه بالمثل أو القيمة، حتي مع عدم التفريط، لقاعدة علي اليد ما أخذت حتي تؤدي، أما اذن البائع له بالقبض فهو مشروط ضمنا بأن التلف علي القابض اطلاقا، و يأتي الكلام عنه في باب الغصب ان شاء الله، و اشرنا اليه في كتاب أصول الاثبات في الفقه الجعفري فصل اليد و الضمان، فقرة «المقبوض بالسوم».


لزوم الاجارة


اذا توافرت الشروط في الاجارة لزمت، و لا يجوز للمؤجر أو المستأجر الفسخ و العدول الا برضا الآخر، أو كان له الخيار في الفسخ اجماعا و نصا، و منه قوله تعالي: (أوفوا بالعقود).

وسئل الامام الكاظم ابن الامام الصادق عليهماالسلام عن الرجل يكتري من الرجل البيت أو السفينة سنة أو أقل، أو أكثر؟ قال: كراه لازم الي الوقت الذي اكتراه.


تحريم الزوجة


قد تبين من الفقرة السابقة مسألتان: الأولي أن أب الرضيع لا يجوز له النكاح في أولاد صاحب اللبن لا نسبا و لا رضاعا، و سبق أن المراد بصاحب اللبن هو زوج المرضعة، المسألة الثانية ان أبا الرضيع لا يجوز له أيضا أن يتزوج في أولاد المرضعة نسبا لا رضاعا، و يترتب علي هاتين المسألتين أنه اذا كان لك ولد من زوجتك، فارضعته أم الزوجة و هي جدته لأمه فان زوجتك تحرم عليك بسبب هذا الرضاع، سواء أكان صاحب اللبن - و هو زوج المرضعة التي هي أم زوجتك - أبا لزوجتك أو أجنبيا عنها، لأنه ان كان أبا لزوجتك تكون زوجتك بنتا له نسبا و رضاعا، و ان كان أجنبيا تكون بنتا له من الرضاعة، و المفروض بمقتضي المسألة الأولي انه لا يجوز لأبي الرضيع - و هو أنت - أن يتزوج في أولاد صاحب اللبن لا نسبا ولا رضاعا.. هذا، بالاضافة الي أن أم زوجتك تصير مرضعة لولدك، و زوجتك بنتها من النسب، و المفروض بمقتضي المسألة الثانية أنه لا يجوز لأبي



[ صفحه 224]



الرضيع أن ينكح في أولاد المرضعة من النسب، فيجتمع لتحريم زوجتك عليك أكثر من سبب.


الحبوة


المراد بالحبوة هنا الشي ء الذي يختص به الولد الأكبر من دون الورثة، فقد ذكر الفقهاء أن الولد الأكبر يختص بثياب الميت و خاتمه و سيفه و مصحفه علي شريطة أن يكون ذكرا، و ان يترك الميت مالا غير ذلك، فاذا لم يترك شيئا سواه لم يختص الولد الأكبر بشي ء، و اشترط بعضهم أن يكون الولد الأكبر اماميا و غير سفيه. و قال صاحب الجواهر: «لا دليل علي هذا الشرط، أما اصل الحبوة فانها من متفردات الامامية، و معلومات مذهبهم، و بذلك تظافرت نصوصهم عن أئمتهم، ففي صحيح ربعي عن الامام الصادق عليه السلام: اذا مات الرجل فلأكبر ولده سيفه و مصحفه و خاتمه و درعه».



[ صفحه 216]




الوجه أو الدين


التوحيد 151، ب 12، ح 7: أبي رحمةالله قال: حدثنا سعد بن عبدالله، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن علي بن سيف، عن أخيه الحسين بن سيف، عن أبيه سيف بن عميرة النخعي،....

عن خيثمة، قال: سألت أباعبدالله عليه السلام عن قول الله عزوجل: (كل شي ء هالك إلا وجهه)؟ قال:

دينه، و كان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و أميرالمؤمنين عليه السلام دين الله و وجهه و عينه في عباده، و لسانه الذي ينطق به ويده علي خلقه، و نحن وجه الله الذي يؤتي منه، لن نزال في عباده ما دامت لله فيهم روية. قلت: و ما الروية؟

قال: الحاجة، فإذا لم يكن لله فيهم حاجة رفعنا إليه فصنع ما أحب.


اعرف المجنون


معاني الأخبار 238، ح 2: حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد رضي الله عنه، قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفار، قال: حدثنا ابراهيم بن هاشم، عن محمد بن أبي عمير، عن حمزة بن حمران، قال: قال أبوعبدالله عليه السلام:...

ان في أجاب في كل ما يسأل عنه لمجنون.


الربا رباءان


[تفسير القمي 2 / 159: حدثني أبي، عن القاسم بن محمد، عن سليمان بن داود المنقري، عن حفص بن غياث قال: قال أبوعبدالله عليه السلام:...]

الربا رباءان، أحدهما حلال، و الآخر حرام، فأما الحلال فهو أن يقرض الرجل أخاه قرضا طمعا أن يزيده و يعوضه بأكثر مما يأخذه بلا



[ صفحه 93]



شرط بينهما، فان أعطاه أكثر مما أخذه علي غير شرط بينهما فهو مباح له و ليس له عند الله ثواب فيما أقرضه و هو قوله «فلا يربوا عند الله». [1] .

و أما الربا الحرام فالرجل يقرض قرضا و يشترط أن يرد أكثر مما أخذه فهذا هو الحرام.


پاورقي

[1] سورة الروم، الآية: 39.


مع آل أبي سفيان


معاني الأخبار 346: حدثنا محمد بن الحسين بن أحمد بن الوليد قال: حدثنا محمد بن يحيي العطار و أحمد بن ادريس معا، عن محمد بن أحمد بن يحيي بن عمران الأشعري، عن السياري، عن الحكم بن سالم، عمن حدثه، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

أنا و آل أبي سفيان أهل بيتين تعاديا في الله، قلنا صدق الله، و قالوا: كذب الله.

قاتل أبوسفيان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و قاتل معاوية علي بن أبي طالب عليه السلام و قاتل يزيد بن معاوية الحسين بن علي عليه السلام و السفياني يقاتل القائم عليه السلام.


شهادت چه كسي قبول مي شود؟ و شهادت چه كسي قبول نمي شود؟


علقمه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اي فرزند رسول خدا؛ خبر ده مرا، چه كسي شهادتش قبول است؟ و چه كسي شهادتش قبول نيست؟

حضرت فرمود: اي علقمه؛ هر كس كه بر فطرت اسلام است (و مرتد و كافر نشده است) شهادتش پذيرفته مي شود.

عرض كردم: آيا شهادت كسي كه مرتكب گناهان شده قبول مي شود؟

حضرت فرمود: اي علقمه؛ اگر شهادت كساني كه مرتكب گناهان مي شوند پذيرفته نشود ديگر قبول نمي شود مگر شهادت پيامبران و اوصياء آنان - صلوات الله عليهم اجمعين - زيرا تنها آنان از ميان انسانها معصوم هستند.

پس هرگاه با چشمت نديدي كه كسي را گناه مي كند يا دو شاهد به آن شهادت ندادند او از اهل عدالت و ستر به شمار مي رود و شهادت او مقبول و پذيرفته است، گر چه في نفس الامر گنهكار باشد، و هر كس او را غيبت كند به آنچه در او هست، از ولايت خداي عزوجل خارج، و در ولايت شيطان داخل شده است.

و همانا پدرم از پدرش و او از پدرانش - عليهم السلام - روايت كرده است كه پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: «هر كس مؤمني را به آنچه در او هست غيبت كند خداوند بين او و آن مؤمن روز قيامت در بهشت هرگز جمع نخواهد نمود، و غيبت كن در جهنم جاودانه خواهد بود، و چه سرنوشت بدي است».

علقمه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مردم مطالب بد بزرگي به ما نسبت مي دهند و سينه ي ما به خاطر آن به تنگ آمده است.

حضرت فرمود: اي علقمه؛ دستيابي به رضايت مردم ممكن نيست، و زبان آنها قابل كنترل نيست، چگونه شما انتظار داريد در امان باشيد از آنچه كه پيامبران و



[ صفحه 192]



فرستادگان و حجتهاي خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - از آن در امان نماندند؟

مگر نه اينكه حضرت يوسف - عليه السلام - را به عمل نامشروع زنا نسبت دادند؟

مگر نه اينكه حضرت ايوب - عليه السلام - را به اين نسبت دادند كه به سبب گناهانش گرفتار آن بلاها شد؟

مگر نه اينكه حضرت داود - عليه السلام - را به اين نسبت دادند كه دنبال پرنده رفت تا چشمش به همسر اوريا افتاد، و عاشق او شد، و دستور داد شوهرش را به جنگ بفرستند و جلودار آتش قرار دهند تا اينكه كشته شد، و با همسرش ازدواج كرد؟!

مگر نه اينكه به حضرت موسي - عليه السلام - نسبت دادند كه قدرت مردي ندارد، و او را اذيت و آزار دادند، تا اينكه خدا او را تبرئه نمود، در حالي كه نزد خدا داراي مقامي بلند بود؟! [1] .

مگر نه اينكه تمامي پيامبران را نسبت دادند به اينكه ساحر و طالبان دنيا بودند؟!

مگر نه اينكه مريم دختر عمران - سلام الله عليها - را نسبت دادند به اينكه از مرد نجاري - كه نامش يوسف بود - به عيسي باردار شد؟

مگر نه اينكه پيامبر ما محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - را نسبت دادند به اينكه شاعر، ديوانه (يا جن زده) است؟

مگر نه اينكه روز جنگ بدر به او نسبت دادند كه قطيفه ي سرخي از غنائم را براي خود به ناحق برداشته است؟ تا اينكه خداي عزوجل او را از جاي آن قطيفه آگاه ساخت و پيامبر خود را از تهمت خيانت مبرا ساخت، و در اين زمينه در كتابش آيه اي نازل فرمود آنجا كه فرمود: (و ما كان لنبي أن يغل و من يغلل يأت بما غل يوم



[ صفحه 193]



القيامة) [2] «گمان كرديد ممكن است پيامبر به شما خيانت كند؟! در حالي كه ممكن نيست هيچ پيامبري خيانت كند! و هر كس خيانت كند، روز رستاخيز، آنچه را در آن خيانت كرده، با خود (به صحنه ي محشر) مي آورد».

مگر نه اينكه به او نسبت دادند كه او در زمينه ي پسرعمش علي - عليه السلام - از روي هواي نفس سخن گفت؟ تا اينكه خدا سخن آنها را تكذيب نمود و فرمود: (و ما ينطق عن الهوي - ان هو الا وحي يوحي)؟ [3] «و هرگز از روي هواي نفس سخن نمي گويد - آنچه مي گويد چيزي جز وحي كه بر او نازل شده نيست»!

مگر نه اينكه او را در گفته اش كه: «من فرستاده ي خدا به سوي شما هستم» به دروغ گفتن نسبت دادند؟ تا اينكه خداوند عزوجل بر او آيه اي نازل فرمود كه در آن مي فرمايد: (و لقد كذبت رسل من قبلك فصبروا علي ما كذبوا و أوذو ان حتي أتيهم نصرنا) - [4] «پيش از تو نيز پيامبراني تكذيب شدند؛ و در برابر تكذيبها، صبر و استقامت كردند؛ و (در اين راه) آزار ديدند، تا هنگامي كه ياري ما به آنها رسيد».

و روزي كه فرمود: مرا ديشب به معراج به آسمانها بردند.

گفتند: به خدا قسم ديشب از خوابگاهش جدا نشد!!

و آنچه كه به اوصياء و جانشينان پيامبر نسبت دادند بيشتر بود.

مگر نه اينكه به علي سيد اوصياء - عليهم السلام - نسبت دادند كه دنيا و ملك را طلب مي كرد، و فتنه را بر آرامش ترجيح مي داد، و اينكه خون مسلمين را بدون مجوز مي ريخت، و اينكه اگر در او خيري بود خالد بن وليد مأموريت پيدا نمي كرد كه گردن او را بزند؟!

مگر نه اينكه به آن حضرت نسبت دادند كه با وجود فاطمه - سلام الله عليها - در خانه اش مي خواست؛ با دختر ابي جهل ازدواج كند، و پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - از



[ صفحه 194]



اين كار خشمگين شد، و بر منبر به مسلمين از او شكايت نمود و فرمود: علي مي خواهد با وجود دختر پيامبر خدا در خانه اش، با دختر دشمن خدا ازدواج كند، آگاه باشيد فاطمه پاره اي از من است هر كس او را آزار بدهد، مرا آزار داده است، و هر كس او را خوشحال كند مرا خوشحال كرده است. و هر كس او را به خشم آورد مرا به خشم در آورده است.

سپس امام صادق - عليه السلام - فرمود: اي علقمه؛ چقدر سخنان مردم درباره ي علي - عليه السلام - عجيب و غريب است؟!!

چه قدر فاصله است بين آن كس كه مي گويد: علي پروردگار و معبود است، و آن كسي كه مي گويد: او بنده ي معصيت كار است، و معبود را معصيت كرده است.

و البته گفته ي كسي كه گناه را به او نسبت مي دهد آسانتر است از گفته ي كسي كه به او نسبت پروردگاري مي دهد.

اي علقمه؛ مگر نه اينكه درباره ي خدا گفتند: او يكي از سه تا است؟

مگر نه اينكه او را به مخلوقش تشبيه كردند؟

مگر نه اينكه گفتند: او همان زمانه است؟

مگر نه اينكه گفتند: او همان فلك است؟

مگر نه اينكه گفتند: او جسم است؟

مگر نه اينكه گفتند: او داراي صورت است؟ منزه است خدا و متعالي است از تمام آنچه مي گويند.

اي علقمه؛ زبانهائي كه ذات خداي متعال را به آنچه ذات مقدسش لايق آن نيست توصيف مي كنند چگونه ممكن است نسبت ندهند به شما آنچه را كراهت داريد؟

(ان الأرض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين) [5] .

پس از خدا كمك بگيريد، و صبر كنيد خداوند زمين را به هر كس از بندگانش



[ صفحه 195]



كه بخواهد واگذار مي كند و سرانجام نيك از آن پرهيزگاران است.

بني اسرائيل به موسي گفتند: (أوذينا من قبل أن تأتينا و من بعد ما جئتنا) [6] «پيش از آن كه به سوي ما بيايي آزار ديديم (هم اكنون) پس از آمدنت نيز آزار مي بينيم (كي اين آزارها سر خواهد آمد)»؟

خداي عزوجل فرمود: (قل لهم يا موسي: عسي ربكم أن يهلك عدوكم و يستخلفكم في الأرض فينظر كيف تعملون) [7] «اميد است پروردگارتان دشمن شما را هلاك كند، و شما را در زمين جانشين (آنها) سازد، و بنگرد چگونه عمل مي كنيد»؟ [8] .


پاورقي

[1] امالي الصدوق: ص 164.

[2] سوره ي آل عمران: آيه ي 161.

[3] سوره ي نجم آيه ي 3 و 4.

[4] سوره ي انعام آيه ي 34.

[5] سوره أعراف آيه ي 128.

[6] سوره ي اعراف آيه ي 139.

[7] سوره ي اعراف آيه ي 139.

[8] امالي الصدوق: 63 و 64، بحارالأنوار: ج 67 ص 2 ح 4.


حديث 215


4 شنبه

حب الابرار للابرار ثواب للابرار.

دوستي خوبان با يكديگر، پاداشي براي نيكوكاران است.

كافي، ج 2، ص 640


علمه بالغائب 17


ابن شهرآشوب: عن سدير الصيرفي، قال: دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام و قد اجتمع علي ماله مئات فأحببت دفعه اليه، و كنت حبست منه دينارا لكي أعلم أقاويل الناس، فوضعت المال بين يديه، فقال لي: يا سدير خنتنا، و لم ترد بخيانتك ايانا قطيعتنا. قلت: جعلت فداك، و ما ذلك؟ قال: أخذت شيئا من حقنا لتعلم كيف مذهبنا. قلت: صدقت جعلت فداك، انما أردت أن أعلم قول أصحابي فقال لي: أما علمت أن كل ما يحتاج اليه نعلمه، و عندنا ذلك، أما سمعت قول الله تعالي: (و كل شي ء أحصيناه في امام مبين) [1] اعلم أن علم الأنبياء محفوظ في علمنا، مجتمع عندنا، و علمنا من علم الأنبياء، فأين يذهب بك؟! قلت: صدقت، جعلت فداك [2] .


پاورقي

[1] سورة يس: الآية 12.

[2] مناقب ابن شهرآشوب: ج 4 ص 227.


ريا و شرك


شرك بر دو قسم است:

1. شرك جلي (آشكار)؛ براي خداوند شريك قرار دادن؛

2. شرك خفي (پنهان)؛ تظاهر و ريا كردن در عبادات و اعمال خير، زيرا متظاهر، عبادت و كار نيكي را كه بايد فقط براي رضاي خداوند انجام دهد، به خاطر مردم به جا مي آورد؛ در نتيجه، ديگران را در عبادت الهي شريك مي كنند. [1] .



[ صفحه 322]



امام عليه السلام فرمودند:

«كل رياء شرك، انه من عمل للناس كان ثوابه علي الناس، و من عمل لله كان ثوابه علي الله». [2] .

هر نوع ريايي شرك است، كسي كه به خاطر مردم عملي انجام داد، پاداش او با مردم است و كسي كه براي خدا كاري به جا آورد، پاداش او با خداست.


پاورقي

[1] جامع السعادات، ج 3، ص 348.

[2] الكافي، ج 2، ص 293.


الخفاش


و قال عليه السلام: خلق الخفاش [1] خلقة عجيبة، بين خلقه الطير و ذوات الأربع أقرب،



[ صفحه 192]



و ذلك أنه ذو أذنين ناشزتين [2] ، و أسنان، و وبر، و هو يلد ولادا، و يرضع، و يبول، و يمشي اذا مشي علي أربع، و كل هذا خلاف صفة الطير، ثم هو أيضا مما يخرج بالليل، و يتقوت مما يسري في الجو من الفراش، و ما أشبهه. [3] .



[ صفحه 193]




پاورقي

[1] الخفاش: طائر بالليل، و يقال له الوطواط، و اشتقاقه من الخفش.. و هو صغر في العين و ضعف في البصر خلقة. مجمع البحرين 137:4؛ و في المورد: 4996: الخفاش Bat: حيوان ثديي من رتبة الخفاشيات Chiroptera، أنواعه كثيرة تبلغ نحوا من تسعمائة. بعضها صغير جدا، و بعضها كخفاش الفاكهة Fruit Bat عملاق تزيد بسطة جناحه علي متر و نصف متر. و جناحا الخفاش كناية عن غشاء يغطي ذراعيه و أصابعه. و الخفاش ليلية. و هي تستطيع الابصار و تملك نوعا من الحاسة الرادارية يمكنها من الطيران ليلا، و تحيا في مستعمرات تنشئها في الكهوف و جذوع الأشجار. توجد في معظم المناطق الاستوائية و المعتدلة، و تقتات بالحشرات و النباتات و الفئران و الطيور.

[2] أي مرتفعتين.

[3] توحيد المفضل: 120؛ بحارالأنوار 107:3؛ و 68:61.


الراوندية


قال النوبختي [1] و هم العباسية الخلص الذين قالوا:الامامة لعم النبي صلي الله عليه و آله و سلم - العباس بن عبدالمطلب رحمة الله عليه - و ثبتت علي ولاية أسلافها الاولي سرا ،



[ صفحه 590]



و كرهوا أن يشهدوا علي اسلامهم بالكفر و هم مع ذلك يتولون أبامسلم و يعظمونه ، و هم الذين غلوا في القول في العباس و ولده .

و من العباسية فرقتان قالتا بالغلو في العباس رحمة الله عليه [2] .

فرقة منها تسمي:( الهاشمية ) ، و هم أصحاب أبي هاشم عبدالله بن محمد ابن الحنفية [3] .

و فرقة قالت:أبومسلم نبي مرسل يعلم الغيب أرسله أبوجعفر المنصور و هم من الراوندية أصحاب عبدالله الراوندي و شهدوا أن المنصور هو الله .


پاورقي

[1] فرق الشيعة:47.

[2] فرق الشيعة:51.

[3] هو أحد زعماء العلويين في العصر المرواني ، و كان يبث الدعاية سرا و ينفرهم من بني امية و يتسميلهم الي بني هاشم ، فدس له السم سليمان بن عبدالملك فتوفي سنة 99 ، انظر تاريخ ابن الأثير ، حوادث سنة 99.


ثواب من اجتنب الكبائر


روي عن أحمد بن عمر الحلبي، قال: سألت أباعبدالله عليه السلام عن قول الله عزوجل: «ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم» [1] ، قال:



[ صفحه 553]



من اجتنب ما وعد الله عليه النار اذا كان مؤمنا كفر الله عنه سيئاته و يدخله مدخلا كريما [2] .

و الكبائر السبع الموجبات للعقاب - كما ذكرناه في الفصل الأول من كتابنا «الكبائر من الذنوب» - هي: قتل النفس المحرمة، و عقوق الوالدين، و أكل الربا، و التعرب بعد الهجرة، و قذف المحصنة، و أكل مال اليتيم، و الفرار من الزحف.


پاورقي

[1] النساء: 21.

[2] ثواب الأعمال: 159.


ابو غرة الخراساني


أبو غرة، وقيل أبو عزة الخراساني.

محدث. روي عنه صفوان بن يحيي.

المراجع:

منهج المقال 391. معجم رجال الحديث 22: 8. جامع الرواة 2: 409. تنقيح المقال 3: قسم الكني 26 و 30. مجمع الرجال 7: 80. خاتمة المستدرك 867 و 868.


سلمان بن عمرو الأزدي


أبو عمارة سليمان، وقيل سلمان بن عمرو الأزدي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 208. تنقيح المقال 2: 64. خاتمة المستدرك 810. معجم رجال الحديث 8: 184 و 276. جامع الرواة 1: 382. نقد الرجال 162. مجمع الرجال 3: 141. منتهي المقال 154. منهج المقال 174.


محمد بن سليمان بن عبد الله الأزدي


محمد بن سليمان بن عبد الله الأزدي، الكوفي.

محدث إمامي وثقه بعض أصحابنا وأهمله آخرون منهم. روي عنه الحسن بن محبوب.



[ صفحه 94]



المراجع:

رجال الطوسي 288. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 123. معجم رجال الحديث 16: 131. نقد الرجال 310. جامع الرواة 2: 122. مجمع الرجال 5: 220. منهج المقال 298.