بازگشت

تخصص هشام بن حكم در علم كلام


در مكتب امام صادق (ع) چهار هزار دانشجو [1] ، از سرزمينهاي مختلف، همچون:



[ صفحه 405]



عراق، حجاز، ايران، و سوريا [2] ، در رشته هاي گوناگون، به فراگيري علم اشتغال داشتند. و در هر رشته از فقه، اصول، تفسير، كلام، و تاريخ اديان و نيز در رشته هاي علوم تجربي همچون شيمي، و جز آن دانشمنداني به اوج كمال نايل گشتند. تخصص يافتند، و از خود كتاب هاي بسياري به يادگار گذاشتند، كتبي كه بعد از آنان مدار علم و عمل قرار گرفت.

هشام بن حكم كه از برجستگان اين مكتب است، در زمينه هاي بسياري تبحر داشت، و دانش او محدود به چند رشته نبود [3] ، ليكن تبرز او در رشته كلام بود.

شهرستاني در كتاب «الملل و النحل» گويد: هشام بن حكم در زمينه اصول (كلام) انديشه اي عميق داشت، و ژرف بين بود. [4] .

هشام در مناظرات پيوسته راه جدال، به وجه احسن، را مي پيمود، و هميشه با حق، باطل را از بين مي برد، و استدلالهاي او ابتكاري و الهامي بود. بدين جهت امام صادق (ع) براي بحث در اصول دين و به ويژه در بحث امامت وي را انتخاب مي نمود. [5] .

كشي گويد: جمعي از اصحاب و شاگردان امام صادق (ع) نزد آن بزرگوار بودند، كه شخصي از اهل شام اجازه ورود خواست و امام به وي اجازه داد. پس از ورود عرض سلام و تحيت كرد. امام پس از پاسخ، او را به نشستن امر نمود و سپس فرمود: به چه منظور نزد ما آمدي؟ عرض كرد: شنيده ام شما داراي اطلاعات وسيعي مي باشيد و قدرت پاسخ هر گونه پرسشي راجع به هر موضوعي را داريد، آمده ام با شما مناظره كنم. حضرت فرمود: در چه موضوع مي خواهي مناظره كني؟ عرض كرد: راجع به اعراب و حركات و سكون قرآن - علم القرائه - مي خواهم از شما بپرسم.

امام صادق (ع) به حمران بن اعين توجه نموده، فرمود: با اين مرد راجع به اين موضوع مناظره كن، مرد شامي عرض كرد: مي خواهم با شخص شما مناظره كنم، نه با حمران، فرمود: او از طرف من صحبت مي كند، اگر در مناظره به حمران غالب شوي بر من غلبه



[ صفحه 406]



يافته اي. شامي با حمران به اندازه اي گفت و شنود نمود و پرسش كرد و پاسخ شنيد كه خسته شد. امام فرمود: چگونه ديدي حمران را؟ عرض كرد: او را مرد دانشمند و بينايي يافتم، از هر چه پرسش كردم پاسخ قانع كننده شنيدم. سپس امام به حمران فرمود: تو از شامي پرسش كن. حمران به امر امام مشغول سؤال از شامي شد. شامي در مدت كوتاهي محكوم و ساكت شد.

پس از آن عرض كرد: مي خواهم با شما در علم عربيت مباحثه كنم. حضرت فرمود: با ابان بن تغلب مباحثه كن و بحث بين شامي و ابان شروع شد اما طولي نكشيد كه شامي از ابان شكست خورد.

عرض كرد: مي خواهم در فقه با شما صحبت كنم. حضرت فرمود: با زراره صحبت كن. ديري نپاييد كه در مناظره با زراره هم شكست خورد و كنار رفت.

عرضه داشت: مي خواهم در كلام (سخن خدا) با شما سخن بگويم، حضرت به مؤمن طاق امر فرمود كه با وي در اين موضوع مناظره نمايد. با مؤمن طاق گفتگو شروع شد و گر چه گفت و شنود بسيار شد ولي عاقبت پيروزي نصيب مؤمن طاق گرديد.

عرض كرد: ميل دارم در موضوع استطاعت (جبر و اختيار) با شما مباحثه كنم. حضرت به طيار فرمود: با وي در اين موضوع مباحثه كن، طيار چندان مجال به شامي نداد و ديري نگذشت كه آثار شكست در وي ظاهر گرديد.

عرض كرد: ميل دارم در توحيد خداي جهان با شما مناظره كنم. حضرت به هشام بن سالم فرمود: با وي در اين موضوع صحبت كن. ميدان مناظره باهشام بن سالم گرم شد و مدتي مناظره به طول انجاميد و سرانجام هشام بن سالم بر او غلبه كرد.

سپس عرض كرد: ميل دارم در موضوع امامت بر شما مناظره كنم. حضرت به هشام بن حكم فرمود: با شامي مباحثه كن. هشام بن حكم فرصت صحبت به مرد شامي نداد بلكه كوچكترين مهلت جنبش فكري براي او پيدا نشد و به طوري بيچاره و حيرت زده گرديد كه امام صادق (ع) از اين منظره آن چنان خنديد كه دندانهاي نواجذ [6] آن بزرگوار نمايان شد.

شامي گفت: منظور شما از اين عمل اين بود كه به من بفهمانيد كه در مكتب خود چنين دانشمنداني تربيت نموده ايد؟ فرمود: آري چنين است، ولي، برادر شامي، گر چه تمامي اين دانشمندان بر تو غلبه كردند ليكن همه در يك درجه از علم و دانش نيستند و به يك



[ صفحه 407]



روش مناظره نكردند. اينك براي تو در اين باره توضيح مي دهم: اما حمران، در مناظره چنان تو را گيج كرد كه سخن به نفع او گفتي و بدين سبب بر تو غلبه كرد و از مطلب حقي سؤال كرد نتوانستي پاسخ دهي. اما ابان با باطلي بر تو پيروز شد. اما زراره از طريق قياس با تو مناظره كرد، قياسش بر قياست برتري داشت. اما طيار مانند پرنده گاهي مي نشست و گاه پرواز مي كرد و تو در مقابلش مانند پرنده اي كه پرش را بريده باشند پس از سقوط نيروي پرواز نداشتي. اما هشام بن سالم به مجرد اينكه احساس مي كرد مي خواهد سقوط كند پرواز مي كرد و اوج مي گرفت. اما هشام بن حكم در استدلال به هيچ وجه از حق و حقيقت منحرف نشد مع ذلك به تو مهلت نداد كه آب دهان را فرو بري.

برادر شامي! در اين عالم، حق آميخته به باطل و حقايق مشوب به اوهام است. پروردگار انبياء و اوصياء را مأمور فرموده كه باطل از حق و اوهام را از حقايق جدا سازند. انبياء قبل از اوصياء مبعوث شدند و حق را از باطل متمايز كردند و اوصياء را كه مورد عنايت مخصوص حق مي باشند و بر ديگران برتري دارند به مردم معرفي نمودند؛ و چنانچه حق و باطل بر مردم مشتبه نبود و هر يك نشاندار و جداگانه بودند مردم به وجود انبياء و اوصياء نيازمند نبودند.

شامي عرض كرد: كسي كه با شما همنشين باشد به حقيقت رستگار است. امام فرمود: افتخار مجالست با پيامبران را فرشتگان بزرگ از قبيل جبرائيل و اسرافيل و ميكائيل داشتند و اخبار آسماني براي آن حضرت مي آوردند، و نظر به اينكه همان خاصيت كه در مجالست يا پيغمبر بود (و بدين جهت فرشتگان با آن سرور جليس بودند) در مجالست ما (كه جانشين رسول خدا صلي الله عليه و آله هستيم) مي باشد چنان است كه گفتي، يعني هر كه با ما همنشيني گزيند رستگار گردد.

شامي عرض كرد: به من افتخار دهيد كه از شيعيان شما باشم و مراسم تشيع و حقايق مذهب را به من تعليم فرماييد. حضرت به هشام بن حكم فرمود: دوست دارم كه اين مرد شامي تحت تربيت تو واقع شده مراسم تشيع و علوم آل محمد را فرا گيرد.

علي بن منصور [7] و ابومالك حضرمي [8] گفتند: ما ديديم كه مرد شامي بعد از



[ صفحه 408]



رحلت امام صادق (ع) خدمت هشام مي رسيد و از هداياي شام براي او مي آورد و هشام در مقابل او را از هداياي عراق بهره مند مي ساخت. علي بن منصور اضافه مي كند كه شامي مرد روشن ضمير و پاكدلي بود. [9] .


پاورقي

[1] شيخ مفيد (ره) در ارشاد، باب امام قائم بعد از حضرت باقر (ع)، ص 249، گويد: اسامي روات امام صادق (ع) (واستفاده كنندگان از محضر مباركش) آن گونه كه اصحاب الحديث جمع آوري كرده اند بالغ بر چهار هزار نفر است.

در رجال الطوسي از ص 142 تا ص 342 نام و نشان بيش از سه هزار و دويست تن از شاگردان و اصحاب امام صادق (ع) كه شهرت بيشتري داشته اند ذكر شده است.

[2] المراجعات، مراجعه 110، ص 333.

[3] او در فقه و حديث پيشگام، و در تفسير و لغت، و جميع علوم عربيت و ادب تازي پيشتاز بود. (مؤلفوالشيعه، ص 79)

آن روزي كه يحيي بن خالد از صاحب نظران حاضر در مجلس خود خواست كه بحث هاي فلسفي را موقتا به كناري نهند و سخن از عشق بگويند، هشام، با احساس اديبي هنرمند، وصف عشق كرد (مشروح آن در مروج الذهب، ج 3، ص 379).

[4] الملل و النحل، ج 1، ص 311.

[5] هشام بن الحكم، آقاي صفائي، ص 23.

[6] چهار دندان آخر كه به دندان عقل معروف است.

[7] علي بن منصور از شاگردا هشام، در علم كلام مي باشد، كه بعدا به آن اشاره خواهد شد.

[8] ضحاك، ابومالك حضرمي، از اصحاب امام صادق (ع) و از راويان امام كاظم (ع) مي باشد. او متكلم و محدثي كاملا مورد وثوق است. از او كتابي، در توحيد، روايت شده است. (تنقيح المقال، ج 2، ص 104).

[9] رجال كشي، ص 237 - 235 - بحارالانوار، ج 47، ص 409 - 407 - هشام بن الحكم، صفائي، ص 23.


التوبة من التعاون مع الظالمين


عن أبي بصير قال: كان لي جار يتبع السلطان، فأصاب مالا، فأعد قيانا [1] و كان يجمع الجميع اليه، و يشرب المسكر، و يؤذيني، فشكوته الي نفسه غير مرة [2] فلم ينته.

فلما ألححت عليه قال لي: يا هذا! أنا رجل مبتلي، و أنت رجل معافي، فلو عرضتني لصاحبك [3] رجوت أن ينفذني الله بك.

فوقع ذلك في قلبي، فلما صرت الي أبي عبدالله (عليه السلام) ذكرت له حاله، فقال لي: اذا رجعت الي الكوفة سيأتيك فقل له: يقول لك جعفر بن محمد: دع ما أنت عليه، و أضمن لك علي الله الجنة.

فلما رجعت الي الكوفة أتاني فيمن أتي، فاحتبسته عندي حتي خلا منزلي، ثم قلت له:

يا هذا! اني ذكرتك لأبي عبدالله: جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) فقال لي:

«اذا رجعت الي الكوفة سيأتيك، فقل له: يقول لك جعفر بن محمد: دع ما أنت عليه، و أضمن لك علي الله الجنة».



[ صفحه 477]



قال: فبكي، ثم قال لي: الله [4] ، لقد قال لك أبوعبدالله هذا؟

قال: فحلفت له أنه قد قال لي ما قلت، فقال لي: حسبك و مضي.

فلما كان بعد أيام بعث الي فدعاني، و اذا هو خلف داره عريان، فقال لي: يا أبابصير! لا والله ما بقي في منزلي شي ء الا و قد أخرجته، و أنا كما تري!

قال: فمضيت الي اخواننا فجمعت له ما كسوته به، ثم لم تأت عليه أيام يسيرة حتي بعث الي: أني عليل، فأتني.

فجعلت اختلف اليه، و اعالجه حتي نزل به الموت، فكنت عنده جالسا و هو يجود بنفسه فغشي عليه غشية، ثم أفاق فقال لي: يا أبابصير! قد وفي صاحبك لنا.

ثم قبض - رحمة الله عليه - فلما حججت، أتيت أباعبدالله (عليه السلام) فاستأذنت عليه، فلما دخلت قال لي - ابتداء من داخل البيت، و احدي رجلي في الصحن، و الاخري في دهليز داره - يا أبابصير! قد وفينا لصاحبك [5] .

أيها القارئ الكريم: قد ذكرنا - في فصل: الامام الصادق (عليه السلام) و ضمان الجنة - أن الامام المعصوم الوجيه عند الله تعالي له أن يضمن الجنة لمن يلتزم بطاعته و تنفيذ أوامره.



[ صفحه 478]




پاورقي

[1] القيان - جمع قينة -: الاماء المغنيات (مجمع البحرين).

[2] أي أكثر من مرة.

[3] أي ذكرت مشكلتي عند الامام الصادق (عليه السلام).

[4] أي بالله عليك.

[5] الكافي: ج 1 ص 474 ح 5.


دفاع از ولايت


ابن ابي الحديد از مدائني جريان جالبي نقل نموده است كه گوياي ايمان و اخلاص عبدالله جعفر نسبت به مقام ولايت و دفاع او از امير مؤمنان (عليه السلام) و تجليل و تكريم وي از امام مجتبي و حسين بن علي (عليه السلام) مي باشد و خلاصه اين حادثه چنين است:

«روزي عمرو عاص در مجلس معاويه كه عبدالله جعفر نيز حاضر بود براي خوش آيند معاويه و جلب رضا و خشنودي او از امير مؤمنان (عليه السلام) بدگويي و نسبت به ساحت آن بزرگوار جسارت نموده و بي ادبانه سخن گفت. در اين موقع رنگ عبدالله متغير گشته و لرزه بر اندامش افتاد و از جاي خود برخاست و بدون واهمه به جاي عمرو عاص شخص معاويه را مورد خطاب قرار داد و چنين سخن گفت: معاويه تا كي دشمني تو را تحمل كنيم و تا كي به گفتار ناهنجار و سخنان بي ادبانه ات شكيبايي ورزيم. معاويه فكر مي كني خطاهاي بس بزرگ تو در ريختن خون مسلمانان و جنگ و ستيز تو با امير مؤمنان (عليه السلام) فراموش شده است. معاويه ديگر بس است. دست از ضلالت و گمراهي بردار و اگر از ما خاندان پيروي نمي كني لا اقل از ما بدگويي نكن و به ياد روزي باش كه در پيشگاه خداوند بايد پاسخگوي اعمالت باشي...»

عبدالله در اين مجلس آنچنان محكم و كوبنده سخن گفت كه معاويه به مقام اعتذار برآمد و چنين گفت: ابا جعفر: به خدايت سوگند بس كن و بر جاي خود بنشين. خدا لعنت كند كسي را كه تو را واداشت اين چنين سخن بگويي و مطالب در دل نهفته را بيرون بريزي. عبدالله اگر نبود در تو هيچ فضيلتي جز زيبايي خلق و خويت و نعمت جمال و كمالت احترام تو بر ما لازم بود در حالي كه تو فرزند ذو الجناحين و سيد و سالار بني هاشم هستي.

عبدالله در اينجا سخن معاويه را قطع نمود و چنين گفت: معاويه اشتباه مي كني امروز سيادت بني هاشم با حسن و حسين است و جز آنان نه بر من و نه هيچ شخص ديگر ياراي ادعاي چنين مقامي نيست.

معاويه آنگاه خطاب به عمروعاص گفت: مي داني عبدالله چرا آنچه را كه بايد به تو گويد به من گفت و به جاي تو مرا نكوهش كرد؟ چون تو را پست تر از آن ديد كه مورد



[ صفحه 258]



خطابت قرار دهد و بر سخنت پاسخ گويد. [1] .

به طوري كه قبلا اشاره نموديم عبدالله جعفر در سال 90 هجري در مدينه بدرود حيات گفت و پيكرش در كنار قبر عمويش عقيل بن ابي طالب به خاك سپرده شد.

ابن اثير متوفاي 630هـ. ق. مي گويد در سنگ قبر عبدالله اين دو بيت نوشته شده است:



مُقيمٌ إلي أن يَبْعَثَ اللهُ خَلقَهُ

لِقائُكَ لا يُرْجي وأنْتَ قَريبٌ



تزيدُ بليً في كل يوم وليلة

وتُنسي كما تَبْلي وأنتَ حَبيبٌ



تا قيامت در اين قبر خواهي بود و ديگر اميدي به ديدارت نيست گر چه با مردم نزديكي به گونه اي كه استخوان هايت با مرور زمان مي پوسد. ياد تو نيز از خاطرها محو خواهد گرديد. گر چه روزي محبوب خلق بودي.

ضمناً از مطالب گذشته و با دلايلي كه ذكر گرديد معلوم شد قبري كه در باب الصغير دمشق به عقيل بن ابي طالب و قبر ديگر كه به عبدالله جعفر منتسب است هيچ دليل تاريخي آنها را تأييد نمي كند.


پاورقي

[1] مشروح اين جريان: در شرح نهج البلاغه، ج6، ص295 آمده است.


ابراهيم بن بشير


الانصاري المدني، عده الشيخ بهذا العنوان من أصحاب الامام السجاد عليه السلام [1] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي.


الترجيح بالصفات


الطريق الثالث: لمعرفة الخبر الصحيح هو النظر في صفات الراوي من حيث الوثاقة و العدالة، فتقدم روايته علي من لا تتوفر فيه هذه الصفات، يقول الامام أبوجعفر لزرارة: «خذ بما يقوله أعدلهما عندك، و أوثقهما».

و دلت هذه الرواية علي أن عدالة الراوي و وثاقته من موجبات الترجيح لأحد الخبرين المتعارضين علي الآخر... و بهذا ينتهي بنا الحديث عن القواعد الاصولية التي القاها الامام (ع) في بحوثه و محاضراته.


اموال، امانت خداوند است


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اموال از آن خداست و آنها را نزد آفريدگان خويش امانت نهاده است و فرمانشان داده كه از آن با ميانه روي بخورند و با ميانه روي بنوشند و با ميانه روي بپوشند و با ميانه روي ازدواج كنند و با ميانه روي وسيله ي سواري بخرند و سوار شوند و مازاد بر آن را به مؤمنان نيازمند ببخشند. هر كه از اين حد (اعتدال و ميانه روي) فراتر رود، آنچه از آن مال مي خورد حرام است و آنچه مي نوشد حرام و آنچه مي پوشد حرام و آنچه به وسيله ي آن مال ازدواج مي كند حرام و آنچه سوار مي شود حرام است. [1] .


پاورقي

[1] بحار: 103 / 16 / 74، ميزان الحكمه: ج 13، ح 19409.


بيان علامه مجلسي در نقل قول اطباء


علامه مجلسي در اين جا مي گويد چون امام (ع) فرمود اطباء برخلاف اين معتقدند ما هم نظريه اطباء را درباره قواي طبيعي بدن نقل مي كنيم تا روش قدما معلوم گردد - حكماء اطباء گفته اند آدمي را چند قوه است كه با نباتات و حيوانات شركت دارند و قوائي دارد كه فقط با حيوان شريك است و قواي چندي دارد كه مخصوص خود انسان است.

1- اول قوه غاذيه و آن است كه غذا را مستحيل مي نمايد كه مناسب هر عضوي گردد و مشابه و مشاكل آن شود - و احتياج به اين قوه از آن جهت است كه تكون بدن از اجزاء رطوبتي است و بايد غريزه حرارتي هم باشد كه آن رطوبت را تعديل كند و با حرارت مقداري از رطوبات بدن به تحليل مي رود و اين قوه غاذيه را خداوند در بدن قرار داده و از دوران جنينيه جلب غذا مي كند تا بزرگ شود.

2- قوه ي ناميه آن است كه اين غذا را در اعضاء اصليه بدن وارد نمايد تا نمو كند مانند استخوان و عصب و رگ و پي و امثال آن كه از اول نطفه بين آنها تقسيم شده است و اين قوه تا سي سال در بدن حالت نمو دارد و بعد متوقف مي گردد.



[ صفحه 300]



3- اما قوه مولده براي توالد و تناسل است كه اگر انسان توليدمثل نكند كارخانه آدم سازي تعطيل مي شود و نسل مقطوع مي گردد.

مي گويند قوه غاذيه چهار خدمتكار دارد جاذبه - ماسكه - هاضمه - دافعه كه هر يك وظايفي دارند مخصوصا هاضمه چهار هضم مي كند تا فضولات را دفع نمايد:

اول هضم در دهان معده است.

دوم هضم در جگر.

سوم هضم در رگهاي بدن.

چهارم هضم در اعضاء مي باشد كه از خلل و فرج رگها ترشح مي شود به اعضاء بدن مي رسد كه در اصطلاح طب قديم يونان كينوس - كيلوس - ماساريقا - كيموس گويند.

قوه دافعه براي آن است كه فضلات هضم چهارم را دفع كند.

مولده آن است كه از خون مقداري در خصيه ها برده به مني مبدل سازد تا مستعد بقاء نسل شود و اين مقدار مشترك بين نباتات است.

اما آنچه مشترك بين حيوانات است در نباتات نمي باشد و آن دو قوه محركه و مدركه است كه اولي منقسم به باعثه - فاعله مي گردد كه با محركه تصوير ادراكات مي كند و با باعثه تحريك اعضاء مي نمايد براي جلب مطلوب خود كه به نام شهويه و غضبيه و فاعليه نيز گفته اند.


حمام در تاريخ


در سطور تاريخ بناي حمام روشن نيست آنچه مسلم است بشر از دير زماني حمام داشته و استحمام مي كرده است اين صفت به حال تكوين در حيوانات هم ظهور و بروز داشته هر حيواني بالفطره مي داند كه محتاج به آب و شستشو است و هر كجا آبي ببيند درون آن مي رود گاوها و اسبها - سگها و غيره تا به آب برسند خود را به آب فرو مي برند خاصه موقع تابستان و با اين حال كه حيوان به راهنمائي هوش بسيط خود اين تشخيص را مي دهد انسان به عقل كامل خويش و به راهنمائي پيغمبران كه عقل اجتماع بشري هستند بهتر اين وظيفه را در مي يابد.

گويند حمام در ايران از زمان پهلوانان عهد كيكاوس بنا شده و يك روز قبل از جنگها حمام مي رفتند - روميان در مستملكاتشان در سوريه و آسياي وسطي حمام ها ساخته اند - و روميها از يونان اقتباس كرده اند.

يونانيان حمام و استحمام را جزو مشقهاي ورزشي و اسباب تقويت بدني مي دانستند رومي ها حمام نداشتند در آبها شستشو مي كردند و بعد از رومي ها ياد گرفتند و حمام ساختند در سوريه و آسياي وسطي و بلاد جزائر و فرانسه و انگلستان و آلمان و اطريش كه همه قلمرو روميان بوده آثار حمام ديده شده.

در دوره مسيح با آنكه آداب به درجه فرايض ديني رسيد حمام متروك ماند - در اروپا بدترين مراحل كثافت بدني در ميان خلق به كاملترين صورت جلوه داشت و عادات استحمام



[ صفحه 326]



در آنجا هيچ رواج نداشت - هنوز هم اروپائيان به همان حال كثافت باطني باقي هستند چون آب را در طهارت دفع مراج استعمال نمي كنند هميشه كثيف هستند.

در بني اسرائيل هم اين حالت حكمفرما است كه كثافت با يهود ملازمه دارد و بدتر از همه آنها هندوها و بت پرستان هستند كه گناه مي دانند به آب دست بزنند كثيفترين طبقه بشر مي باشند - از آنها بدتر مردم صحراي افريقا و سرزمين ريگستاني عربستان كه دستشان به آب نمي رسيد آنگاه از همه اين طبقات بشر نگاهي به دين اسلام و مردم مسلمان بيفكنيم مي بينيم پاك ترين و نظافت ترين مردم دنيا مي باشند.

آنها از جهات سليقه - سابقه به نظافت - دستورات دين - آب فراوان - موجبات مهيا هميشه تميز و پاك هستند و نظافت مي كنند ظاهر و باطن آنها پاكيزه است.


سبب تأكيد امام در حفظ مجالس بحث


والله اني احب تلك هذه المجالس

امام صادق

يك روز صبح يكي از شاگردان عرض كرد يابن رسول الله ديشب در محفلي جمع بوديم و احاديث شما را در ميان نهاده روي مباني و اطراف توضيحات دروس آن حضرت بحث و مذاكره مي كرديم و هر كس نظريه خود را و آنچه فهميده بود يا شنيده بود بيان مي كرد



[ صفحه 189]



حضرت امام صادق عليه السلام فرمود سوگند به خداي يگانه كه ما اين مجالس را بسيار دوست مي داريم و توصيه مي كنيم كه شما دسته دسته دور هم بنشينيد و امر ما را احياء كنيد احاديث ما را با هم در ميان نهيد بگوئيد و بشنويد و به يكديگر بياموزيد پدرها به پسرها - بزرگترها به كوچك ترها تعليم نمايند كه ما اين مجالس را دوست مي داريم؟

سبب اين تأكيد و تحبيب اين بود كه حضرت صادق عليه السلام اخبار را از منبع وحي و الهام تعليم فرموده بود و دشمنان يك قرن گذشته اخبار جعلي را به وسيله عمال بني اميه و بعد بني عباس در مغز مردم به زور و زر جا مي دادند و امام عليه السلام وظيفه دار بود كه آن مجعولات را محو و ترك نمايد و اين اخبار صحيح را به مردم بياموزد و لذا اصرار و تأكيد مي فرمود كه دوستان و اصحاب و شاگردان تربيت شده مدرسه جعفري دور هم بنشينند و با هم از اخبار صحيح مذاكره و بحث و فحص كنند زيرا الدرس حرف و التكرار الف درس يكبار است و تكرار درس هزار بار تا خوب حل و هضم شود و چون سخن حق و حديث صحيح در مغزها جا گرفت قهرا اخبار جعلي از بين مي رود.

براي نمونه و تجديد گفتار سابق كافي است بگوئيم كه ابن عباس سي هزار حديث در فضيلت اميرالمؤمنين و علوم و روش و پرورش مكتب علوي نقل كرده است ولي دشمن به زور و زر بالغ بر 77961 حديث از ابوهريره ها نقل كرده اند و اگر آن مجالس كه سخن حق و باطل با آن ملاك صحيح و روش منزه و مهذب نبود كه نقادي و صرافي شود و متن سخن و روات آن و عرضه به قرآن و حديث مورد توجه قرار گيرند همه آثار اسلام از بين مي رفت - و بدين جهت و جهات ديگري بود كه حضرت امام صادق عليه السلام تأكيد فرموده اين مدرسه را بر شالوده صحيح روايت موثق و اعتماد و امانت و تقوي و پرهيزگاري دائر نگاه داريد تا مجعولات به كلي از بين برود چنانچه امروز كاملا مشهود است سخن جعلي و سخن اصلي چه امتياز روشني دارد آن همه اخبار و روايت درباره تشكيل مجالس علمي و مجالس به ياد حضرت ابي عبدالله سيدالشهداء روحي فداه براي اين بوده كه شيعه ي اماميه اخبار مرويه اهل بيت را حفظ كنند و براي همه بگويند و سينه به سينه نقل و انتقال دهند لذا مي بينيم امام صادق در تشكيل مجالس تعزيت بر امام حسين عليه السلام كه مدرسه بزرگ وسيعي از علم و فضل و كمال است چه قدر دستور داده و تأكيد فرموده و درباره محافل درسي هم پيروان خود را موظف فرموده دور هم بنشينند بحث علمي نمايند.



[ صفحه 190]




الخلاصة


و الخلاصة لقد تبين مما قدمنا أن الزيادة و النقصان عمدا في الصلاة يوجبان البطلان، و اعادة الصلاة، و ان الخلل عن سهو و نسيان منه ما لا يوجب البطلان و فساد الصلاة، كزيادة بعض الاركان الخمسة، أو نقصانها، و منه ما لا يوجب شيئا علي الاطلاق، لا التدارك، و لا سجود السهو، كنسيان القراءة، و عدم التذكر و الانتباه الا بعد الركوع، و منه ما يوجب التدارك فقط دون السجود، كالسهو عن الحمد، ثم التذكر قبل الركوع، و منه ما يوجب السجود للسهو دون التدارك، كمن تكلم ساهيا، و منه ما يوجبهما معا، كمن نسي التشهد أو الصلاة علي النبي صلي الله عليه و آله و سلم.



[ صفحه 206]




الطواف واحد في جميع المناسك


ان المناسك التي تؤدي عند بيت الحرام هي أعمال منظمة مرتبة، و علي الناسك أن يأتي بها علي وجهها و أصولها المقررة في كتاب الله، و سنة نبيه، و سبق ان من هذه المناسك ما يسمي عمرة مفردة، و منها حج تمتع، و منها حج افراد، و منها حج قران - انظر فصل أصناف الحج - و رغم اختلاف الأسماء فان الأعمال واحدة، و قد تختلف يسيرا بزيادة جزء أو شرط، كالأضحية فانها واجبة في القران و التمتع دون الافراد، أو تختلف في تقديم فعل علي فعل، كالعمرة، حيث يجب تقديمها في التمتع، و تأخيرها في غيره. فالعمرة المفردة و الحج بأنواعه الثلاثة يشتركان جميعا في وجوب الاحرام و الطواف و ركعتيه، و السعي و الحلق أو التقصير، و حقيقتها واحدة في الجميع بلا تفاوت، و يفترق الحج بأنواعه في أنه يجب به الوقوف بعرفات، و بالمشعر، و النزول بمني و الرمي و الذبح، و لا يجب شي ء من ذلك في العمرة المفردة.

و قد عقدنا لكل واحد من هذه الأفعال فصلا مستقلا، و الناسك مهما كانت وظيفته يستطيع الاستفادة منها، معتمرا كان، أو مفردا، أو قارنا، لأن المفروض ان حقيقتها واحدة في الجميع، سواء أكانت جزءا من العمرة، أو الحج بشتي انواعه.



[ صفحه 188]



و الاحرام هو العمل الأول الذي يجب ان يبتدي ء به الناسك، مهما كانت وظيفته، أما العمل الثاني الذي يلي الاحرام فيختلف باختلاف قصد الناسك، فان كان قد احرم للعمرة ثني بالطواف، سواء أكان مريدا لعمرة مفردة، أو لعمرة التمتع، و ان أراد باحرامه الحج فقط ثني بالوقوف في عرفات، و نحن نعقد لكل فعل فصلا مستقلا علي ترتيب من يريد أن يؤدي حج التمتع الذي هو وظيفة النائي عن مكة، و العمل الثاني لهذا الحاج هو الطواف، و لذا عقدنا له هذا الفصل بعد الاحرام مباشرة.


الهلاك قبل القبض و بعده


تقدم أكثر من مرة، بخاصة في الفصل السابق أنه قد ثبت بالنص و الاجماع أن المبيع اذا تلف، أو حدث فيه حدث قبل قبضه فهو من مال البائع، غير أن الفصل السابق خاص بأحكام الخيار، و تلف المبيع في زمن الخيار، و في هذا الفصل نتكلم عن القبض و احكامه بوجه عام، و أظهر مسائله النتائج المترتبة علي هلاك المعقود عليه قبل القبض و بعده.

أما الهلاك بعد القبض فانه من مال المشتري، سواء أكان الهلاك بقوة قاهرة أو بغيرها، لا باعتباره مالكا فحسب، بل لأنه المالك المسيطر علي العين، الا اذا كانت حيوانا، أو غيره بشرط الخيار للمشتري، و تلفت في يده قبل انتهاء أمد الخيار، اذ يكون التلف، و الحال هذه، من مال البائع الذي لا خيار له، كما تقدم في الفصل السابق فقرة «ضمان البيع».

أما اذا كان الهلاك قبل القبض و التسليم لسبب لابد للمشتري فيه فهو من مال البائع، لحديث: «كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه». و ليس السر في ذلك ما قاله الفقهاء القدامي و الجدد: العقد ينفسخ قبل الهلاك آناما، و انما السر - علي ما نحسب - ان البائع قد تعهد، اثناء العقد أن يسلم المبيع في عهدة البائع، حتي يسلمه الي المشتري، و عليه يمكن القول: ان تلف المبيع قبل القبض كان الحكم علي وفق الاصل، يعمل به، حتي و لو لم يرد فيه نص.

علي أن التوجيه الذي ذكرناه يلتقي مع توجيه الفقهاء، لأن الالتزام بتسليم المبيع يصبح مستحيل التنفيذ بعد التلف، و متي استحال تنفيذ العقد انفسخ قهرا، و لكن لا قبل التلف آناما، كما قال الفقهاء، و لا حين التلف بل يكشف التلف عن



[ صفحه 253]



بطلان العقد من الاساس، لعدم القدرة علي التسليم، و قد ذكرنا في فصل شروط العوضين فقرة «القدرة عند الاستحقاق» أن القدرة عند العقد مع العجز عن التسليم حين الاستحقاق لا تجدي شيئا في صحة العقد.


المرأة الموظفة


ذكر السيد اليزدي في العروة الوثقي، و السيد الحكيم في المستمسك أن المرأة اذا أجرت نفسها للخدمة مدة معينة، ثم تزوجت قبل انقضاء المدة لم تبطل الاجارة، حتي ولو كانت الخدمة منافية لاستمتاع الزوج و حقوقه الزوجية، و لا فرق في ذلك بين أن يكون الزوج عالما بالايجار حين الزواج أو جاهلا.. و السبب لذلك أنه قد وجد حقان: حق الخدمة، و حق الزوج، فان تمكنت الزوجة من القيام بهما معا فذاك، و ان تزاحم الحقان، بحيث لا يمكن الجمع بينهما قدم الحق الأسبق، و هو هنا الخدمة، لأنه اذا تزاحمت الحقوق الشرعية يكون الترجيح للسابق.. و عليه فليس للزوج أن يعترض أو يفسخ الاجارة، أو يعتبر الزوجة ناشزة.. أجل، اذا أجرت نفسها بعد التزويج ينظر: فان كانت الاجارة تزاحم حق الزوج فلا تصح الا باذنه و اجازته، و اذا كانت الاجارة علي شي ء لا يتنافي مع حق الزوج اطلاقا، كما لو أجرت نفسها لقراءة القرآن، أو لحياكة ثوب بالسنارة أو الغزل باليد - مثلا - تصح الاجارة، حتي ولو لم يأذن الزوج.

هذا ما وجدته من أقوال الفقهاء فيما يعود الي ايجار المرأة نفسها للخدمة، و لم أر أحدا من الفقهاء تعرض لتوظيفها في الوظائف الحكومية، و الشركات التي انتشرت، و كثرت في هذا العصر.. و لم يتعرض الفقهاء لها، لأن توظيف المرأة لم يكن معروفا في عهدهم.

و الذي نراه أن من تزوج امرأة موظفة، و كان علي علم بذلك حين الزواج فليس له أن يطالبها بترك الوظيفة، حتي ولو كانت مزاحمة لحقه، و اذا طالبها



[ صفحه 266]



بذلك فلا تجب اجابته، و لا تسقط نفقتها عنه، لأنه أقدم مع العلم، و هذا الاقدام شرط ضمني أو في حكمه علي أن تبقي في وظيفتها، بخاصة أن أكثر شباب اليوم يتزوجون الموظفات طمعا في رواتبهن، فاذا حصل بينهما شي ء من النزاع طالبها بترك الوظيفة بقصد النكاية و التنكيل.

و ان تزوجها جاهلا بأنها موظفة ينظر: فان كان قد اشترط في ضمن العقد أن تكون غير موظفة أمرها بترك الوظيفة، فان امتنعت كان له الحق في فسخ الزواج، لتخلف الشرط. و ان لم يشترط، و كانت الوظيفة مزاحمة لحقه، و أمرها بالترك فعليها الطاعة و الامتثال، و ان أبت فهي ناشز، تسقط نفقتها، و كفي. و ليس له أن يفسخ، لأن للزواج أحكاما و خصائص تخالف غيره من العقود، بخاصة فيما يعود الي الفسخ و الاقالة.

و تسأل: لماذا اعتبرت الموظفة ناشزا اذا أمرها الزوج بترك الوظيفة، مع جهله بأنها كانت موظفة حين العقد، و لم تعتبر المرأة التي أجرت نفسها قبل الزواج للخدمة ناشزا اذا أمرها الزوج بترك الخدمة؟

الجواب: ان المرأة التي أجرت نفسها للخدمة قبل الزواج ملزمة شرعا بالتأدية و اتمام الخدمة علي وجهها بموجب عقد الايجار، و لا يجوز لها العدول الا برضا المستأجر - بخلاف الموظفة، فانها غير ملزمة بمتابعة الوظيفة.. بل يجوز لها أن تتركها شرعا متي شاءت، فقياس الموظفة علي من أجرت نفسها للخدمة قياس مع وجود الفارق.



[ صفحه 267]




ابو الرضيع و أولاد صاحب اللبن


هل يجوز لأب الرضيع من النسب أن يتزوج بنت صاحب اللبن، و هو الفحل، ولادة و رضاعا؟

ذهب جماعة من الفقهاء الي الجواز عملا بعموم: «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب» و بنت الفحل هي أخت للرضيع، و ليست بنتا و لا ربيبة لأبيه، و المحرم هو البنت و الربيبة، لا أخت الابن.

و قال كثير من أهل التحقيق، منهم صاحب الجواهر و الشهيد الثاني و السيد أبوالحسن الاصفهاني، قالوا بعدم الجواز لوجود النص، ورد صاحب الجواهر علي القائلين بالجواز «بأنه اجتهاد في قبال النص».

و قال الشهيد الثاني في شرح اللمعة: «تعليل القائلين بالجواز حسن لولا معارضته النصوص الصحيحة، فالقول بالتحريم احسن».

و من النصوص المشار اليها أن الامام عليه السلام سأله سائل ان امرأة ارضعت لي صبيا، فهل يحل لي أن أتزوج ابنة زوجها؟ فقال له الامام: ما اجود ما سألت، من ههنا يؤتي أن يقول الناس حرمت عليه امرأة من قبل لبن الفحل، هذا هو لبن الفحل لا غير، فقال السائل: ان الجارية ليست ابنة المرأة التي ارضعت لي، هي ابنة غيرها، فقال الامام: لو كن عشرا متفرقات ما حل لك منهن شي ء، ولكن في موضع بناتك.

و لم يفرق الفقهاء في التحريم علي أبي الرضيع بين أن يكون أولاد الفحل من النسب، أو من الرضاع.

و يجوز لأبي الرضيع أن يتزوج بنت المرضعة من الرضاعة التي ليست بنتا للفحل، لأن هذه البنت لا تحرم علي الولد الرضيع فبالأولي أن لا تحرم علي أبيه،



[ صفحه 223]



و لا يجوز لأبي الرضيع أن يتزوج بنت المرضعة من النسب التي ليست بنتا للفحل، لأن الامام عليه السلام سئل: هل يحل لذلك الرجل أن يتزوج ابنة هذه المرضعة؟ فقال: لا تحل له.

و حمل الفقهاء هذه الرواية علي خصوص البنت النسبية دون الرضاعة، لما اشرنا اليه. قال صاحب الجواهر: «ان الوجه في تخصيص ولد المرضعة بالنسبي دون الفحل هو عدم حرمة ولدها الرضاعي علي ولده الذي هو المنشأ في التحريم عليه، لاعتبار اتحاد الفحل بخلاف صاحب اللبن، فان جميع أولاده يحرمون علي المرتضع نسبا و رضاعا».


أولاد الأولاد


لا يرث واحد من أولاد الأولاد مع وجود واحد من الأولاد للصلب و يقومون مقام الأولاد عند عدمهم، و كل فريق من أولاد الأولاد يأخذ نصيب من يتقرب به فلأولاد البنت و لو تعددوا و كانوا ذكورا نصيب أمهم لو كانت حية، و لأولاد الابن و لو كانت أنثي واحدة نصيب أبيهم لو كان حيا، و أولاد البنت يقتسمون فيما بينهم للذكر مثل حظ الانثيين، تماما كما يقتسم أولاد الابن، و الأقرب يمنع الأبعد، فلا يرث ابن ابن ابن مع ابن ابن، و يشاركون أبوي الميت كآبائهم، و يرد علي أولاد البنت كما يرد علي البنت، و اذا كان معهم زوج أو زوجة كان لهما النصيب الأدني، تماما كما هي الحال لو كانا مع الأولاد للصلب.



[ صفحه 215]



قال صاحب الجواهر: «المعروف بين الفقهاء أن أولاد الأولاد، و ان نزلوا ذكورا و اناث يقومون مقام آبائهم في مقاسمة الأبوين، و حجبهم عن أعلي السهمين الي أدناهما، و منع من عداهما من الأقارب.. فقد جاء عن الامام الصادق و أبيه عليهماالسلام: ان لم يكن ولد، و كان ولد الولد ذكورا و اناثا فانهم بمنزلة الولد، و ولد البنين بمنزلة البنين يرثون ميراث البنين، و ولد البنات بمنزلة البنات، يرثون ميراث البنات، و يحجبون الأبوين و الزوجين عن سهامهم الأكثر، و ان سفلوا - أي أولاد الأولاد - ببطنين و ثلاثة أو أكثر يرثون ما يرث الولد الصلب، و يحجبون ما يحجب الولد الصلب».. و قال صاحب الجواهر معلقا علي هذا الخبر: و هو نص في المطلوب.


يعطي و يمنع


التوحيد 162 - 161، ب 17، ح 2: حدثنا أحمد بن محمد بن الهيثم العجلي رحمةالله، قال: حدثنا أحمد بن يحيي بن زكريا القطان، قال: حدثنا بكر بن عبدالله بن حبيب، قال: حدثنا تميم بن بهلول، عن أبيه، عن أبي الحسن العبدي،....

عن سليمان بن مهران، قال: سألت أباعبدالله عليه السلام عن قول الله عزوجل (و الأرض جميعا قبضته يوم القيامة)؟ فقال:

يعني ملكه، لا يملكها معه أحد.

و القبض من الله تبارك و تعالي في موضع آخر: المنع، و البسط منه: الإعطاء و التوسيع كما قال عزوجل (و الله يقبض و بصط و إليه ترجعون) يعني: يعطي و يوسع و يمنع و يضيق، و القبض منه عزوجل في وجه آخر الأخذ، و الأخذ في وجه القبول منه، كما قال: (و يأخذ الصدقات) أي: يقبلها من أهلها و يثيب عليها.



[ صفحه 177]



قلت: فقوله عزوجل: (و السموات مطويات بيمينه)؟

قال: اليمين: اليد، واليد: القدرة و القوة، يقول عزوجل: و السماوات مطويات بقدرته و قوته، سبحانه و تعالي عما يشركون.


المستأكل بعلمه


معاني الأخبار 181، ح 1، حدثنا أحمد بن محمد بن الهيثم العجلي رحمه الله قال: حدثنا أحمد بن يحيي بن زكريا القطان، قال: حدثنا بكر بن عبدالله بن حبيب، عن تميم بن بهلول، عن أبيه، عن محمد بن سنان،...

عن حمزة بن حمران، قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول:

من استأكل بعلمه افتقر.

فقلت له: جعلت فداك ان في شيعتك و مواليك قوما يتحملون علومكم، و يبثونها في شيعتكم فلا يعدمون علي ذلك منهم البر و الصلة و الاكرام.

فقال عليه السلام: ليس أولئك بمستأكلين، انما المستأكل بعلمه الذي يفتي



[ صفحه 134]



بغير علم و لا هدي من الله عزوجل ليبطل به الحقوق طمعا في حطام الدنيا.


الديون و أوليات الحياة


[علل الشرائع 2 / 529 ب 313 ح 1: عن سعد بن عبدالله، عن ابراهيم بن هاشم، عن النضر بن سويد، عن رجل، عن الحلبي، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...]

لا تباع الدار و لا الجارية في الدين، و ذلك أنه لابد للرجل المسلم من ظل يسكنه و خادم يخدمه.


مع الثوري


فروع الكافي 2 / 443-442، ح 8: علي بن محمد بن بندار، عن أحمد بن أبي عبدالله،...

عن محمد بن علي رفعه قال: مر سفيان الثوري في المسجد الحرام فرأي أبا عبدالله عليه السلام و عليه ثياب كثيرة القيمة حسان فقال: و الله لآتينه و لأوبخنه، فدنا منه فقال: يابن رسول الله ما لبس رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مثل هذا اللباس، و لا علي عليه السلام و لا أحد من آبائك؟ فقال أبو عبدالله عليه السلام:

كان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في زمن قتر مقتر، و كان يأخذ لقتره و اقتداره، و ان الدنيا بعد ذلك أرخت عزاليها، فأحق أهلها بها أبرارها ثم تلا: (قل



[ صفحه 132]



من حرم زينة الله التي أخرج لعباده و الطيبات من الرزق) [1] .

و نحن أحق من أخذ منها ما أعطاه الله، غير أني يا ثوري ما تري علي من ثوب انما ألبسه للناس، ثم اجتذب يد سفيان فجرها اليه ثم رفع الثوب الأعلي و أخرج ثوبا تحت ذلك علي جلده غليظا، فقال: هذا ألبسه لنفسي، و ما رأيته للناس، ثم جذب ثوبا علي سفيان أعلاه غليظ خشن، و داخل ذلك ثوب لين.

فقال: لبست هذا الأعلي للناس و لبست هذا لنفسك تسرها.


پاورقي

[1] سورة الأعراف، الآية: 32.


مراد از روح در قول خدا: «از تو درباره ي روح سؤال مي كنند...» چيست؟


ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به قول خداي عزوجل: (يسألونك عن الروح قل الروح من أمر ربي) [1] «از تو درباره ي روح سؤال مي كنند بگو روح از امر پروردگار من است»؛ پرسيدم.

حضرت فرمود: آن مخلوقي است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل، كه هميشه همراه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - بود، و همراه ائمه - عليهم السلام - هست، و آن از



[ صفحه 191]



عالم ملكوت مي باشد. [2] .


پاورقي

[1] سوره ي اسراء آيه ي 85.

[2] اصول كافي: ج 2 ص 8 ح 5.


حديث 214


3 شنبه

احذروا عواقب العثرات.

از پي آمدهاي لغزش ها و خطاها بپرهيزيد.

كافي، ج 2، ص 221


علمه بالغائب 16


ابن شهرآشوب: عن عبدالرحمن بن سالم، عن أبيه، قال: لما قدم أبو عبدالله عليه السلام الي أبي جعفر، فقال أبوحنيفة لنفر من أصحابه: انطلقوا بنا الي امام الرافضة نسأله عن أشياء نحيره فيها، فانطلقوا، فلما دخلوا اليه، فقال أبو عبدالله عليه السلام: أسألك بالله يا نعمان لما صدقتني عن شي ء أسألك عنه، هل قلت لأصحابك: مروا بنا الي امام الرافضة فنحيره؟ فقال: قد كان ذلك. قال: فاسأل ما شئت، القصة [1] .



[ صفحه 217]




پاورقي

[1] مناقب ابن شهرآشوب: ج 4 ص 226.


خوش خلقي


خوش اخلاقي فقط خنده رو بودن نيست، بلكه صفات پسنديده و عادات نيك از جمله بشاشت و عبوس نبودن است. از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند:

«ما يقدم المؤمن علي الله عزوجل بعمل بعد الفرائض احب الي الله تعالي من أن يسع الناس بخلقه». [1] .

مؤمن در روز قيامت، هيچ عملي پس از واجبات به پيشگاه خداوند متعال نمي آورد، كه از خوش خلقي فراگير همه مردم، نزد خداوند متعال، محبوبتر باشد.


پاورقي

[1] الكافي، ج 2، ص 100.


الدجاجة


و قال عليه السلام: انظر الي الدجاجة، كيف تهيج لحضن البيض و التفريخ، و ليس لها بيض مجتمع، و لا وكر [1] موطأ، بل تنبعث و تنتفخ و تقوقي، و تمتنع من الطعم، حتي يجمع لها البيض فتحضنه و تفرخ، فلم كان ذلك منها الا لاقامة النسل، و من أخذها باقامة النسل، و لا روية و لا تفكر، لولا أنها مجبولة علي ذلك؟ [2] .


پاورقي

[1] وكر الطائر: عشه. لسان العرب 292:5.

[2] توحيد المفضل: 115؛ بحارالأنوار 104:3؛ و 65:61.


الشريعية


الفرق بين الفرق:271.

قال الاسفرائيني:هم أتباع رجل كان يعرف بالشريعي ، و قد زعم أن الله تعالي حل في خمسة ، و هم:النبي و علي و فاطمة و الحسن و الحسين ، و زعموا أن هولاء الخمسة آلهة ، و حكي عن الشريعي أنه ادعي يوما أن الاله حل فيه .

و كان بعده من أتباعه رجل يعرف بالنميري ، حكي عنه أنه ادعي في نفسه أن الله حل فيه .


ثواب الصائم


روي عن جعفر بن محمدالصادق عليه السلام، عن أبيه، عن آبائه عليهم السلام، قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: الصائم في عبادة الله و ان كان نائما علي فراشه ما لم يغتب مسلما.



[ صفحه 552]



و روي عن أبي عبدالله عليه السلام، قال: نوم الصائم عبادة، و صمته تسبيح، و عمله متقبل، و دعاؤه مستجاب.

و روي عن عبدالله بن سنان، عن الصادق عليه السلام، قال: خلوف الصائم أفضل عندالله من رائحة المسك.

و روي عن السكوني، عن جعفر بن محمدالصادق عليه السلام، عن أبيه عليهماالسلام، قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: ما من عبد يصبح صائما فيشتم، فيقول: اني صائم، سلام عليك، الا قال الرب تبارك و تعالي لملائكته: استجار عبدي بالصوم من عبدي، أجيروه من ناري و أدخلوه جنتي.

و روي عن يونس بن ظبيان، قال: قال أبوعبدالله عليه السلام: من صام يوما في الحر فأصابه ظمأ، و كل الله عزوجل به ألف ملك يمسحون وجهه و يبشرونه، حتي اذا أفطر قال الله عزوجل: ما أطيب ريحك و روحك، ملائكتي، اشهدوا أني قد غفرت له.


ابو عيينة بياع القصب


أبو عيينة بياع القصب.

محدث إمامي، روي عن الإمام الباقر عليه السلام أيضا. روي عنه صفوان بن يحيي، وجعفر بن بشير، وداود بن الحصين.

المراجع:

رجال الطوسي 141. رجال البرقي 44. مجمع الرجال 7: 80. نقد الرجال 395. الخصال 126. جامع الرواة 2: 408. تنقيح المقال 3: قسم الكني 30. خاتمة المستدرك 868. معجم رجال الحديث 21: 268. رجال النجاشي 318. منتهي المقال 349. منهج المقال 395. نضد الايضاح 379.


سليمان بن عمرو


محدث ليس له ذكر في أكثر كتب الرجال والتراجم.

روي عنه الحسين بن عثمان، وسيف بن عميرة.



[ صفحه 92]



المراجع:

معجم رجال الحديث 8: 275.


محمد بن سليمان الضبي


محمد بن سليمان الضبي، وقيل القمي، وقيل القبي.

إمامي ضعيف الحديث، وقيل من المهملين.

المراجع:

رجال الطوسي 288. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 123. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 134. رجال ابن داود 174. جامع الرواة 2: 123 وفيه: محمد بن سليمان بن القبي. مجمع الرجال 5: 221. توضيح الاشتباه 270. منهج المقال 298.