بازگشت

مؤلفات هشام


شيخ طوسي، ابن نديم، و نجاشي كتب بسياري را به هشام بن حكم نسبت داده اند [1] كه، به گفته استاد عبدالله نعمه، حكايت از سعه دانش و اطلاعات وسيع او در زمينه هاي مختلف مي نمايد، و همچنان كه از اسم كتابهاي او پيداست در زمينه هاي: فقه، اصول، احاديث، توحيد، اصول دين، امامت، و همچنين رد بر زنادقه، ماديون، دوگانه پرستان، و معتزله مي باشد. دامنه كشش جدلي او همفكرانش را نيز در برگرفته است، و رد او بر دو متكلم بزرگ شيعه، مؤمن طاق و هشام بن سالم، از اين مقوله است. [2] .

مرحوم شرف الدين گويد: دو كتاب، رد بر مؤمن طاق و رد بر هشام جواليقي، او، درباره مسائلي است كه با آن دو تن اختلاف نظر داشته است. [3] .

هشام بن حكم نخستين كسي است كه در علم اصول كتابي نگاشته است:

مرحوم سيد صدر، در كتاب تأسيس الشيعه، فرموده: اول كسي كه در مسائل علم اصول فقه كتابي تصنيف كرد، شيخ المتكلمين، هشام بن حكم بود، لذا گفته سيوطي، در كتاب «الاوائل»، كه اول مصنف در اصول فقه، شافعي است، بي مورد است؛ زيرا هشام پيش از شافعي، كتاب «الالفاظ و مباحثها» را تصنيف كرده است، و امام باقر و امام صادق عليهماالسلام بودند كه علم اصول فقه را پايه گذاري كرده و بر اصحاب خود املاء نمودند. [4] .

اما متأسفانه امروزه هيچ يك از كتب هشام بن حكم در دست نيست [5] ، چون حكومت ستمگر عباسي با تمام قوا به ضديت و طرفيت با شيعه برخاسته و آنان را مجبور به



[ صفحه 403]



اختفاء و استتار افكار و عقايد خود مي كرد تا آنجا كه اگر به كسي زنديق و كافر مي گفتند بهتر بود از اين كه به او نسبت تشيع دهند [6] چه در آن حكومت براي زنديق و كافر امنيت و آسايش و حريت بود، و آزادي عقيده داشتند، و ليكن براي شيعه امنيت و آزادي نبود بلكه غالبا فراري و متواري بودند و آثار و مؤلفات ايشان، نظر به شدت تقيه، مخفي و مستور و يا زير خاك مدفون مي شد (چنان كه در حالات ابن ابي عمير نوشته اند كه خواهرش نوشته هايش را از ترس دفن كرد و به اندازه اي زير خاك ماند كه پوسيد لذا رواياتش را با اسقاط سند و به اصطلاح مرسلا نقل مي كرد).

هشام بن حكم هم از كساني است كه از ستم جنايتكاران به جهان فرهنگ و دانش مصون نبوده اند و لذا در آخر متواري و فراري بوده و از نوشته ها و مؤلفاتش جز نامي باقي نمانده است. چيزي كه بسيار مايه تأسف است فقدان «اصل» اوست چه يكي از اصل و چهارصدگانه [7] «اصل هشام» است. [8] .

شيخ طوسي در فهرست، يك اصل و بيست و هشت كتاب و ابن نديم در فهرست، بيست و شش كتاب و نجاشي در رجال خود، بيست و نه كتاب منسوب به هشام را ذكر كرده اند [9] كه از مجموع اقوال آنان نتيجه مي شود كه هشام سي و دو كتاب تصنيف تأليف كرده است.

كتبي كه شيخ طوسي، ابن نديم، و نجاشي راويان آنند:

1 - كتاب الامامة 2 - كتاب ادله حدوث اشياء [10] 3 - كتاب رد بر زنادقه 4 - كتاب رد بر ثنويه 5 - كتاب توحيد 6 - كتاب رد بر هشام جواليقي 7 - كتاب رد بر طبيعيين [11] 8 - كتاب شيخ و غلام (در توحيد)، 9 - كتاب التدبير (در امامت) [12] 10 - كتاب الميزان



[ صفحه 404]



11 - كتاب الميدان 12 - كتاب رد بر قائل به امامت مفضول 13 - كتاب اختلاف مردم در امامت 14 - كتاب وصيت و رد بر منكر آن 15 - كتاب جبر و قدر 16 - كتاب حكمين (رد بر خوارج) 17 - كتاب رد بر معتزله در مورد طلحه و زبير 18 - كتاب قدر 19 - كتاب معرفت 20 - كتاب استطاعت 21 - كتاب هشت باب 22 - كتاب رد بر مؤمن طاق 23 - كتاب اخبار 24 - كتاب رد بر ارسطاطاليس (در توحيد) 25 - كتابي ديگر در رد بر معتزله 26 - كتاب الفاظ.

كتبي كه تنها شيخ طوسي راوي آن است:

27 - اصل هشام 28 - كتاب ميراث [13] 29 - كتاب الطاف.

كتبي كه تنها شيخ نجاشي راوي آن است:

30 - كتاب علل تحريم 31 - كتاب فرائض 32 - كتاب مجالس در امامت.

ابن شهر آشوب در معالم العلماء كه تتمه فهرست شيخ طوسي محسوب مي شود، بيست و نه كتاب منسوب به هشام را نام برده كه در بين آن ها دو كتاب زير، در سه مأخذ فوق ذكر نشده است:

كتاب التمييز و اثبات الحجج علي من خالف الشيعه، و كتاب تفسير ما يلزم العباد الاقراربه [14] .


پاورقي

[1] شهرستاني در كتاب الملل و النحل، ج 1، ص 328، هشام بن حكم را از مؤلفين كتب شيعه برشمرده است.

[2] هشام بن الحكم، عبدالله نعمه، ص 111.

[3] مؤلفوالشيعه، ص 81.

[4] تأسيس الشيعه، ص 310 و الشيعه و فنون الاسلام، ص 56.

مرحوم سيد محسن امين نيز در اعيان الشيعه، ج 51، ص 56 و 57 به ذكر اين مطلب پرداخته است.

[5] ضحي الاسلام، ج 3، ص 269.

[6] فجرالاسلام، ج 1، ص 327.

[7] اصول اربعمائه، چهارصد تصنيف از چهارصد مصنف شامل فتاواي امام صادق (ع) مي باشد كه در زمان حضرت، تصنيف يافت و بعد از حضرت، مدار علم و عمل بر آن قرار گرفت (المراجعات، مراجعه 110، ص 333).

[8] هشام بن الحكم، آقاي صفائي، ص 19.

[9] فهرست طوسي، ص 355 و فهرست ابن النديم، ص 250 و رجال نجاشي ص 304 و 305.

[10] در رجال نجاشي، ص 304، به جاي اشياء، اجسام ذكر شده.

[11] در مؤلفوالشيعه ص 80، رد بر دهريين و طبيعيين ذكر شده.

[12] گردآوري كتاب التدبير، توسط شاگرد هشام، علي بن منصور، صورت گرفته است. (رجال نجاشي، ص 304).

[13] كتاب ميراث، در فهرست طوسي، چاپ مركز تحقيقات دانشكده الهيات دانشگاه مشهد كه افستي از روي چاپ اسپرنگر هندوستان (به سال 1271 ه. ق) مي باشد، ذكر شده. اما در فهرست طوسي چاپ نجف (به سال 1356 ه. ق) ذكر نشده است.

مرحوم شيخ آقا بزرگ تهراني، در الذريعه، ج 23، ص 304، كتاب ميراث را، به روايت شيخ طوسي، ذكر كرده است.

[14] معالم العلماء، ص 115.


قصة الرجل التائب


عن علي بن أبي حمزة، قال: كان لي صديق من كتاب بني امية، فقال لي: استأذن لي علي أبي عبدالله (عليه السلام).

فاستأذنت له عليه، فأذن له، فلما أن دخل سلم و جلس، ثم قال: «جعلت فداك! اني كنت في ديوان هؤلاء القوم، فأصبت من دنياهم مالا كثيرا، و أغمضت في مطالبه» [1] .



[ صفحه 475]



فقال أبوعبدالله (عليه السلام): «لو لا أن بني أمية و جدوا من يكتب لهم، و يجبي لهم الفيي ء [2] و يقاتل عنهم، و يشهد جماعتهم. لما سلبونا حقنا، و لو تركهم الناس ما في أيديهم ما وجدوا شيئا الا ما وقع في أيديهم».

قال: فقال الفتي: جعلت فداك! فهل لي مخرج منه؟

قال: ان قلت لك تفعل؟

قال: أفعل.

قال له: فاخرج من جميع ما اكتبست في ديوانهم، فمن عرفت منهم رددت عليه ماله، و من لم تعرف تصدقت به، و أنا أضمن لك علي الله (عزوجل) الجنة.

قال: فأطرق الفتي رأسه طويلا، ثم قال: قد فعلت، جعلت فداك!

قال ابن أبي حمزة: فرجع الفتي معنا الي الكوفة، فما ترك شيئا علي وجه الأرض الا خرج منه، حتي ثيابه التي كانت علي بدنه.

قال: فقسمت له قسمة [3] و اشترينا له ثيابا، و بعثنا اليه بنفقة.

قال: فما أتي عليه الا أشهر قلائل حتي مرض، فكنا نعوده. قال: فدخلت عليه يوما و هو في السوق [4] قال: ففتح عينيه ثم قال لي: يا علي! و في - لي - والله صاحبك.

قال: ثم مات، فتولينا أمره، فخرجت حتي دخلت علي أبي عبدالله (عليه السلام) فلما نظر الي قال: يا علي! و فينا - والله - لصاحبك.



[ صفحه 476]



قال: فقلت: صدقت، جعلت فداك، هكذا - والله - قال لي عند موته [5] .


پاورقي

[1] أغمضت في مطالبه: أي تساهلت في تحصيله و لم أجتنب فيه الحرام و الشبهات (مجمع البحرين).

[2] أي يجمع لهم الخراج.

[3] فقسمت: أي أخذت من كل رجل من أصدقائي له شيئا.

[4] السوق - بفتح السين -: حالة الاحتضار و خروج الروح.

[5] الكافي: ج 5 ص 106 ح 4.


اب الشهدا


يكي ديگر از فضائل عبدالله جعفر اين است كه او پدر سه شهيد به نام محمد، عون و عبدالله است كه هر سه در روز عاشوراء و در كنار ساير شهداء و در مقابل ديد مادرشان حضرت زينب كبري (عليه السلام) به درجه عظماي شهادت نائل گرديدند.



[ صفحه 257]




ابراهيم بن أبي حفصة


مولي بني عجل عده الشيخ من أصحاب الامام علي بن الحسين عليه السلام [1] .



[ صفحه 270]




پاورقي

[1] رجال الطوسي.


موافقة الكتاب و السنة


و المقياس الثاني الذي وضعه الامام أبوجعفر لعلاج التعارض هو عرض الخبرين المتعارضين علي الكتاب و السنة فان اتفق أحدهما مع منطوق الكتاب و السنة فيؤخذ به و يطرح الآخر يقول (ع) لبعض أصحابه: «لا تصدق علينا الا بما يوافق كتاب الله و سنة نبيه».


قناعت كردن


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ مالي سودمندتر از قناعت كردن به اندكي كه بسنده كند، نيست. [1] .


پاورقي

[1] بحار: 69 / 400 / 93، همان، همان، 19405.


تمثيل


چون با آوردن تمثيل مطالب بهتر كشف و درك مي شود امام صادق فرمود اي مفضل براي تو مثالي مي آورم تا بهتر درك كني:



[ صفحه 299]



بدن به منزله خانه پادشاهان است و او را در اين خانه حشم و غلامان و خادمان و ديده بانان بسيار است كه برحسب مصالح عاليه انتظام خانه به هر يك كاري محول شده و هر كدام موظف به وظيفه ي هستند يكي براي رسانيدن مايحتاج ديگري براي گرفتن آن و ضبط كردن آن و يكي براي به عمل آوردن آن و مهيا كردن آن براي تقسيم و رسانيدن به اعضاء خانواده و يكي براي پاكيزه كردن از كثافتها - و پادشاه خلاق حكيم است و صاحب اين خانه بزرگ و كوچك است و اعضاء و اجزاء و احشاء و امعاء و جوارح و غيره همه خدمتگذاران اين خانه به صورت كوچك و به سيرت بزرگ مي باشند كه بايد وظايف خود را انجام دهند.

فرمود اي مفضل آنچه من گفتم غير از آنچه اطباء گفته اند مي باشد زيرا آنها براي استفاده خود از جهت ادويه و شناختن امراض به كار خود ترتيبي ديگر داده اند ولي در نظر ما رفع شك و شبهه است كه بدانند اين جهات كه الطاف خفيه الهي و نشانه و آيات قدرت لايتناهي است همه براي توجه به خالق و صانع و رازق است تا پرده از روي كار بردارد و به پيشگاه خداي آفريننده عالم سر تعظيم فروآورد و سپاسگزاري كند.


منشاء صحت و تندرستي فقط در اسلام است


در اينكه اكنون كشور ما از جهت صحت و تندرستي و بهداشت در صورت ظاهر از كشورهاي عقب افتاده يا به عبارت جديد توسعه نيافته است سخني نيست ولي بايد گفت در حقيقت از جهت صحت و تندرستي مسلمانان عقب نيستند بلكه از جهت مبارزه با امراض ره آورد اروپا و امريكا و از نظر سلاح و تجهيزات اعمال جراحي عقب هستند - شايد اين سخن بر شنوندگان گران آيد ولي با توجه به مطالب زير مورد تأييد همه مصنفين و خردمندان قرار خواهد گرفت.

در اسلام صحت و تندرستي مبتني بر اجراي دستورات بهداشتي دين است مثلا استحمام يك روز در ميان هر صبح و ظهر و عصر و شب به وضو دست و صورت را مي شويند قبل از هر غذا و پس از آن دست و دهن را بشويند هر روز پس از هر نماز و هر غذا مسواك كنند و از غذاهاي حرام و مشروبات حرام و مست كننده پرهيز نمايند و ساير دستورات اسلامي كه همه در محل خود بيان شده است موجب سلامتي و سعادت و آسايش و آرامش و رفاه و فرح و انبساط است - ولي در صورت ظاهر اكثر مردم اين كشور و كشورهاي اسلامي آب لوله - برق آسفالت - تلفن - باغ درخت - نظافت و صحت عمومي از نظر حمام هاي شخصي و استحمام يوميه و غيره ندارند و در محيط آنها كثيف و پر از زباله و كثافت است.

اما كشورهاي اروپائي كه در ظاهر داراي همه مظاهر مدنيت مخصوصا در بهداشت عمومي و رسيدگي دولت و ملت به بهداشت هستند در حقيقت صورت ظاهرشان فريبنده و



[ صفحه 324]



در باطن مورد حملات و تهديد امراض عجيب و قريب قرار گرفته اند و نمونه بسيار كوچكي از آمار دكترهاي اروپا و امريكا نقل مي كنيم كه مؤيد اين گفتار است. آمار امريكا مي گويد يك بيستم يك در بيست نفر از مردم امريكا محكوم به جنون عقلي مي باشند و به امراض مغزي و عصبي گرفتارند و يك ششم يك نفر از شش نفر جوان امريكايي كه وارد خدمت نظام شده مريض و ناقص العقل است [1] .

مرض سرطان مردم اروپا و امريكا را مخصوصا مردم لندن و بريطانيا را تهديد مي كند به طوري كه از هر هشت نفر يك نفر 1 هشتم از مرض سرطان مردم است دكتر ادموند فاربر بزرگترين طبيب انگليسي مي گويد سي درصد 30 درصد مردم امريكا مبتلا به مرض عقيمي و بي نسلي شده اند [2] .

او مي گويد سرطان انگلستان را تهديد به مرگ و نابودي مي كند.

درد سر دائم - مرض هستيري - ديوانگي - اكثر فرانسويان و ژاپني ها را فرا گرفته يك درصد مردم امريكا مبتلا به درد سر شديد دائمي مي باشند كه معالجه ندارد [3] و مردم رم و ايتاليا و سواحل دريا مبتلا به امراض ديگري شده اند كه در رساله صد سئوال و جواب نقل شده است.

علل و اسباب بروز همه امراض را دكترهاي آنقاره در شرب خمر - خوردن گوشت خوك و زياده روي در عمل جنسي - خوردن گوشتهاي حيوانات نامعلوم دريائي دانسته و نگرفتن روزه عدم تطهير براي نماز و طهارت است.

از آمار امريكا چنين به دست آمده كه طپش قلب و اضطراب و بي هوشي در سه ميليون مردم امريكا سلطه يافته است.

در امريكا هر 35 دقيقه يك نفر انتحار و خودكشي مي كند در هر 12 ثانيه يك نفر مبتلا به جنون مي شود - طبق آمار متوفيات خودكشي از امراض عارضه بيشتر شده و اين در اثر ضعف نفس و اعصاب مضطرب است - و باز آمار گرفته اند از هر ده نفر يك نفر مبتلا به مرض اعصاب است - و نصف مردم مبتلي به جنون عقلي و عصبي مي باشند.

محققين و مكتشفين در علل و عوامل بروز اين امراض طاريه گفته اند به غنا و موسيقي



[ صفحه 325]



فقر و بي چيزي - قمار بازي - شرابخواري - شهوات و تمايلات نفساني و بي حجابي و عرياني زنان كه موجب تشديد شهوات مي گردد و كمك براي تقويت از گوشت حيوانات حرام گوشت صحرائي و دريائي موجب اين امراض گرديده است با اين مقدمه ملاحظه مي فرمائيد كه اين گونه امراض در ميان مسلمانان حقيقي نيست مگر آن كساني كه با ملل اروپائي و امريكائي معاشرت دارند.

مسلماناني كه در مكتب جعفري تربيت شده و عمل به احكام اسلام مي كنند با نداشتن همه سلاح و جهاز بهداشتي بيشتر در سلامت و بهداشت هستند اين است مقايسه مسلمين با ملل مسيحي و غير مسلمان در حفظ صحت و بهداشت عمومي [4] .


پاورقي

[1] كتاب دع القلق و ابداء الحياة تأليف ديل كارينچي ص 61 به نقل الادب و الاخلاق منطبعه كربلا ص 52 شماره 3 سال 3.

[2] نفس المصدور ص 128.

[3] جريدة البلاد ص 3 سال 1959 شماره 6.

[4] براي اطلاعات بيشتري در امراض عارضه به ملل مسيحي و هندي و غيره به كتب نفس الصدور و اتحاد السوفيتي درصد سئوال و پاسخ مراجعه شود.


احياء امر يعني چه؟


و في حديث ابي الصلت الهروي سمعت اباالحسن علي بن موسي (ع) يقول رحم الله عبدا احيي امرنا.

فقلت له و كيف يحيي امركم.؟

قال يتعلم علومنا و يعلمها الناس فان الناس لو علموا محاسن كلامنا لا تبعونا [1] .

از حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده اند كه ابي الصلت الهروي گفت شنيدم از حضرت ابوالحسن علي بن موسي الرضا عليه السلام كه فرمود خداوند رحمت كند بنده اي را كه امر ما را زنده گرداند؟

عرض كردم چگونه امر شما را زنده مي توان نمود؟!

فرمود علوم ما را نشر دهند كه مردم محاسن ما را بشناسند و از ما پيروي نمايند.

امام صادق عليه السلام براي تحكيم مباني اين روش مهذب دستور و تأكيد فرموده كه بايد برنامه ما زنده و باقي و برقرار بماند و امر ما احيا شود يعني اين سبك تعليم و تربيت در جهان اسلام ادامه يابد و مردم علاقمند از اين راه به كمال فضيلت علمي و اخلاقي خود برسند. لذا در سخنان امام صادق عليه السلام بسيار ديده مي شود كه تأكيد و توصيه و اصراري مي فرمايد كه دور هم بنشينيد پاك دل و پاك زبان و با امانت و درستي سخنان ما را با هم در ميان نهيد مناظره و مباحثه و گفتگو كنيد به هم بياموزيد نسل به نسل به دست هم بدهيد كه ما اين مجالس را بسيار دوست مي داريم.


پاورقي

[1] عيون اخبار الرضا ص 171.


صورة سجود السهو


من كان عليه سجدتا السهو انتظر حتي يفرغ من الصلاة، و يسلم، و قبل أن يأتي بالمنافي، ينوي السجدتين قربة الي الله تعالي، و يكبر استحبابا، ثم يسجد، و يقول: بسم الله و بالله اللهم صل علي محمد و آل محمد، ثم يرفع رأسه، ثم يسجد، و يقرأ هذا الذكر ثانية، ثم يرفع رأسه، و يتشهد، و يسلم. قال الامام الصادق عليه السلام: «تقول في سجدتي السهو: بسم الله و بالله، اللهم صل علي محمد و آل محمد، أو السلام عليك أيها النبي و رحمة الله و بركاته». و قيل: يجزي كل ذكر.


حدود الحرمين


لا فرق في تحريم الصيد، و قطع الشجر بين حرم مكة، و حرم المدينة، و لكل من الحرمين الشريفين حدود، و حد الحرم المكي من جهة الشمال مكان يدعي «التنعيم» و بينه و بين مكة 6 كيلومترات، و من جهة الجنوب «اضاه» و بينه و بين مكة 12 كيلومترا، و من جهة الشرق «لجعرانة» و بينها و بين مكة 16 كيلومترا، و من جهة الغرب «الشميسي» و بينه و بين مكة 15 كيلومترا.

و قد نصبت علي هذه الحدود أعلام، و هي أحجار مرتفعة قدر متر.

أما حد الحرم النبوي الشريف فقدره 12 ميلا، يمتد من عير الي ثور، و عير جبل عند الميقات، و ثور جبل عند أحد.



[ صفحه 187]




الامتناع عن التسليم و التسلم


اذا اشترط البائع التأخير التسليم الي أمد معين فلا يحق للمشتري أن يطالبه بالمبيع قبل مضي الأوان، و كذا اذا اشترط المشتري تأجيل الثمن، و اذا لم يؤقت التسليم بأمد معين وجب علي البائع أن يبادر الي تسليم المبيع اذا كان المشتري قد دفع الثمن أو باذلا له، و يتم التسليم بالتخلية في غير المنقول، و في المنقول برفع يد البائع عنه، و استيلاء المشتري عليه، سواء أنقله من مكانه أو لم ينقله، و متي تم ذلك خرج المبيع من عهدة البائع، و صار في عهدة المشتري، و كذا حال البائع بالنسبة الي الثمن.

و تقول: لقد روي أن الامام الصادق عليه السلام سئل عن رجل اشتري متاعا من آخر، و تركه عنده فسرق المتاع من مال من يكون؟. قال الامام عليه السلام من مال صاحب المتاع، حتي يقبض المبتاع، و يخرجه من بيته، أي من بيت البائع، و هذه الرواية صريحة بأنه لا بد من النقل في المنقول، و ان مجرد الاستيلاء غير كاف.



[ صفحه 251]



و قد أجاب الشيخ الانصاري عن ذلك بقوله:«ان الاخراج من البيت كناية عن الاخراج من سلطة البائع، و رفع يده عن المبيع، و لا ينبغي خفاء ذلك علي المتأمل في الاستعمال العرفي».

و اذا تشاحا، فحبس البائع المثمن، حتي يقبض الثمن، و حبس المشتري الثمن، حتي يقبض المثمن، اذا كان كذلك اودعا الثمن عند أمين يثقان به، أو يثق به الحاكم الشرعي، فان تسلم المثمن دفع الامين الثمن الي البائع، و ان امتنع البائع عن التسليم، مع بذل المشتري للثمن اجبره الحاكم، و مع تعذر التنفيذ بالقوة يرد الثمن الي المشتري، و يتخير بين الفسخ و الامضاء، و ان حبس المشتري الثمن، و بذل البائع المثمن نفذ الحاكم علي المشتري بالقوة، و مع تعذر التنفيذ كان البائع بالخيار، ان شاء فسخ، و ان شاء انتظر مترقبا الفرص.

و اذا قبض المشتري المبيع قبل أن يدفع الثمن، فان كان باذن البائع صح القبض، و الا فللبائع انتزاعه منه، لأن له تمام الحق في حبس المبيع في قبالة حبس الثمن صح القبض، حتي و لو كان قهرا عن البائع، و كذلك الحال بالقياس الي البائع، له أن يستولي علي الثمن من غير رضا المشتري ان كان قد سلم المثمن، و الا فلا بد من رضا المشتري... و بالايجاز أن من نفذ الالتزام يجوز له أن ينفذه علي الطرف الآخر دون رضاه، و من لم ينفذ الالتزام عن نفسه فبالأولي أن لا ينفذ علي غيره قال الشيخ الانصاري: «ان صحة القبض تكون بأحد أمرين: اما أن يسلم ما في يده لصاحبه، فله حينئذ أن يأخذ ما في يد صاحبه، و لو من غير اذنه، و اما أن يأذن صاحبه بالقبض، سواء أسلم هو، أو لا».

ثم ان للقبض احكاما كثيرة تترتب عليه نعرض طرفا منها فيما يلي ملخصا عن كتاب المكاسب، و كتاب الجواهر، مع ابداء الملاحظات، ان كان لها من موجب.



[ صفحه 252]




الاجارة و القانون


من المعلوم أن قانون الحكومات في هذا العصر يمنع المالك من اخراج



[ صفحه 263]



المستأجر من ملكه بعد انتهاء أمد الاجارة المتفق عليها بين المؤجر و المستأجر و أيضا يمنعه من زيادة الأجرة.. بل ان قانون الايجار كثيرا ما يعدل، و يفرض نقصان الأجرة علي المؤجر رغم الاتفاق بينه و بين المستأجر علي المبلغ المعين.. فهل يجوز للمستأجر العمل بقانون الحكومة، و ان لم يرض المالك؟

ثم ما هو حكم المال الذي يأخذه مستأجر الدكان من المستأجر الثاني، و المعروف عندنا في لبنان باسم الخلو، و في العراق باسم «سر القفلية»: هل هو حلال أم حرام؟

و لا بد في الجواب من التفصيل بين جهل المالك بالقانون حين الايجار، و بين علمه به، فان أجر الدار - مثلا - قبل أن تصدر الحكومة قانون الايجار، أو بعده، ولكنه كان جاهلا به حين أوقع الاجارة مع المستأجر، ان كان كذلك فان الايجار ينتهي بانتهاء أمده، و لا يحل للمستأجر العمل بقانون الحكومة، بل يكون حكمه حكم الغاصب اذا سكن و تصرف من غير اذن المالك.

و ان أجر المالك مع علمه بقانون الايجار، و أنه لا يحق له أن يخرج المستأجر، حتي ولو انتهت المدة المضروبة بينه و بين المستأجر، و يعلم أيضا أنه لا يستطيع زيادة الاجرة مهما ارتفع سعر الايجار، و ان عليه أن يتقبل كل ما تفرضه الحكومة، ان كان الأمر كذلك يكون الايجار صحيحا علي شرط الحكومة، لأنه قد أقدم عليه بارادته و اختياره، و يكون ذلك شرطا ضمنيا، أو بمنزلته، تماما كما لو قال المستأجر للمؤجر: استأجرت منك الدار علي شرط الحكومة، و علي النص الموجود في قانون الايجار، و قبل المؤجر بذلك.. و أي مانع في أن يقول المالك للمستأجر: أجرتك الدار كل سنة بكذا مدة حياتك، كما يقول له: اسكنتك اياها مدة حياتك، حيث اجمع الفقهاء علي صحة ذلك كما يأتي في باب السكني



[ صفحه 264]



و العمري.. بل، يصح أن يقول له: آجرتك اياها كل سنة بكذا علي أن يكون انتهاء الايجار بيدك، مادام كل من المنفعة و الاجرة، و ابتداء الايجار معلوما، و مجرد الجهل بنهاية الاجرة لا يستدعي بطلان الاجارة، كما سبق في فقرة «الايجار كل شهر بكذا».. أجل، اذا قال المؤجر للمستأجر: لست أرضي بقانون الحكومة بحال، و انما اجري معك الايجار علي ما يجري بيننا من الاتفاق، بحيث اذا انتهت المدة المعينة للايجار فعليك تسليم العين المستأجرة، اذا كان الأمر كذلك وجب علي المستأجر التقيد بالاتفاق، و لا يجوز له الأخذ و العمل بقانون الحكومة.

و مثل ذلك تماما حكم الخلو الذي يأخذه مستأجر الدكان من المستأجر الثاني، فان أجر المالك، و هو علي علم بذلك جاز الايجار للثاني و أخذ الخلو منه، لأن اقدامه علي ذلك مع علمه بمنزلة الشرط الضمني.. هذا، الي أنه قد جرت العادة في هذه الأيام أن يأخذ صاحب الدكان خلوا من المستأجر الأول غير الأجرة المتفق عليها لقاء الخلو الذي يأخذه المستأجر الأول من الثاني. و جاء عن الامام عليه السلام رواية تشير الي جواز أخذ الخلو، فقد سئل عن الرجل يرشو الرشوة علي ان يتحول عن منزلة فيسكنه؟ قال: لا بأس به.

و علي جميع الأحوال لا يجوز أن يؤجر المستأجر غيره بخلو أو غير خلو، اذا انتهت مدة اجارته، و كان المالك جاهلا بالقانون عند الايجار أو كان عالما، ولكنه اشترط علي المستأجر أن لا يؤجر غيره.. و بكلمة اذا ذكر الشرط صراحة في متن العقد يجب العمل به، و لا ينظر الي غيره اطلاقا، حتي و لو كان المالك عالما بقانون الايجار، و مع عدم الشرط ينظر: فان كان المالك عالما بقانون الايجار. و أجر، و هو علي يقين بأنه سيطبق عليه ألزم به، و ان كان جاهلا بالقانون حين الايجار فعلي المستأجر أن لا يتصرف الا باذن المالك و موافقته، و لا يطبق



[ صفحه 265]



عليه قانون الايجار بحال.


ابو الرضيع و أم المرضعة


هل يجوز لأبي الرضيع من النسب أن يتزوج بأم المرضعة التي ارضعت ولده؟

الجواب: يجوز، لأن امها ليست أما لزوجته، و ان كانت أما لأم ولده من الرضاعة. فمجرد كون المرضعة أما لولده من الرضاعة لا يجعلها زوجة لأب الرضيع، حتي يصدق علي أمها اسم أم الزوجة. و بتعبير ثان ان المصاهرة لا تتحقق الا بأمرين العقد و القرابة، و القرابة موجودة بين البنت و امها قبل العقد، ولكن المصاهرة لا توجد الا بعد العقد البنت، فاذا تم العقد وجدت المصاهرة بين العاقد و أم المعقود عليها، و الرضاع انما يقوم مقام القرابة و النسب و لا يقوم مقام عقد الزواج، بل ان عقد الزواج لا يغني عنه شي ء. قال صاحب الجواهر:

«لا يشتبه عليك أن الرضاع يحدث مصاهرة بمعني أن الاجنبية لو ارضعت ولدك صارت بمنزلة زوجتك، فتحرم أمها لانها من أمهات نسائكم، كما توهمه جماعة، بل المراد من نشر الحرمة علي حسب النشر في النسب، أي لا بد من وجود سبب المصاهرة، و هو النكاح لأن الرضاع يوجد المصاهرة كما اشتبه جملة من الاعاظم، و ارتطم عليهم الأمر، حتي وقع منه تحريم جملة مما أحل الله غفلة عن حقيقة الحال».



[ صفحه 222]




الأولاد


اذا انفرد الولد أخذ المال بكامله، ذكرا كان أو أنثي سوي أن الذكر يأخذ المال كله بالقرابة، و الأنثي تأخذ نصفه بالفرض، و نصفه الآخر بالرد، و اذا تعددت الذكور من الأولاد، و لا اناث معهم اقتسموا بالسوية، و كذا اذا تعددت الاناث، و لا ذكور معهن، و اذا تعددوا ذكورا و اناثا فللذكر مثل حظ الانثيين.

و اذا كان مع الأولاد ابوان أو أحدهما، و كان في الأولاد ذكر فلأحد الأبوين السدس، و لهما معا السدسان، و الباقي للاولاد، و اذا كان مع الأولاد زوج أو زوجة أخذ الزوج الربع، و الزوجة الثمن، و الباقي للأولاد، و اذا كان مع البنت الواحدة ابوان فلها ثلاثة أخماس، و لهما خمسان مع عدم الحاجب للأم، و اذا وجد الحاجب كان لها السدس، و ما بقي من الخمسين فللأب.

و اذا كان مع البنتين فأكثر ابوان للبنات الثلثان، و لكل من الأبوين السدس، و اذا كان معهن أحد الأبوين فلهن أربعة أخماس، و لأحد الأبوين الخمس.

قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف أجده، بل في كتاب المسالك، و كتاب كشف اللثام الاجماع علي ذلك.. و جاء في الخبر الصحيح: اقرأني الامام الباقر أبوالامام جعفر الصادق عليهماالسلام كتاب الفرائض التي هي املاء رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و خط



[ صفحه 214]



علي بيده، فوجدت فيها: رجل ترك ابنته و امه فللابنة النصف ثلاثة اسهم، و للأم السدس سهم، و يقسم المال علي اربعة أسهم، فما أصاب ثلاثة أسهم فللابنة، و ما اصاب سهما فهو للأم. و قرأت فيها: رجل ترك ابنته و أباه فللابنة النصف ثلاثة أسهم، و للأب السدس سهم، يقسم المال علي اربعة اسهم، فما أصاب ثلاثة اسهم فللابنة، و ما أصاب سهما فللأب، و قرأت فيها: رجل ترك ابويه و ابنته فللابنة النصف ثلاثة أسهم، و للأبوين لكل واحد منهما السدس، كل واحد سهم، يقسم المال علي خمسة أسهم فما أصاب ثلاثة فللابنة، و ما أصاب سهمين فللأبوين».

قال صاحب مفتاح الكرامة: هذا الطريق المذكور في الأخبار، و هو الأخذ بأصل المسألة من أول الأمر من دون ضرب، هذا الطريق اعتمده المحقق الطوسي في رسالته، و الفاضل البهائي في مقدمته.


استوي من كل شي ء


التوحيد 315، ب 48، ح 2: أبي رحمةالله، قال: حدثنا سعد بن عبدالله، عن محمد بن الحسين، عن صفوان بن يحيي،....

عن عبدالرحمن بن الحجاج، قال: سألت أباعبدالله عليه السلام عن قول الله عزوجل (الرحمان علي العرش استوي) [1] فقال:

استوي من كل شي ء، فليس شي ء أقرب إليه من شي ء، لم يبعد منه بعيد، و لم يقرب منه قريب، استوي من كل شي ء.


پاورقي

[1] سورة طه، الآية: 5.


اياك و خصلتين


الخصال 1 / 52، ح 66: حدثنا أبي رضي الله عنه، قال: حدثنا علي بن ابراهيم بن هاشم، عن محمد بن عيسي بن عبيد، عن يونس بن عبدالرحمن بن الحجاج، قال: قال لي أبوعبدالله عليه السلام:...

اياك و خصلتين ففيهما هلك من هلك: اياك أن تفتي الناس برأيك، أو تدين بما لا تعلم.


بين الدائن و المستدين


[علل الشرائع 2 / 529 ب 313 ح 2: حدثنا محمد بن الحسن بن الوليد، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه قال:...]

كان ابن أبي عمير رجلا بزازا و كان له علي رجل عشرة آلاف درهم فذهب ماله و افتقر فجاء الرجل فباع دارا له بعشرة آلاف درهم و حملها اليه فدق عليه الباب فخرج اليه محمد بن أبي عمير رحمه الله فقال له الرجل: هذا مالك الذي لك علي فخذه. فقال ابن أبي عمير: فمن أين لك هذا المال ورثته؟ قال: لا. قال: وهب لك؟ قال: لا، ولكني بعت داري الفلاني لأقضي ديني. فقال ابن أبي عمير رحمه الله: حدثني ذريح المحاربي، عن أبي عبدالله عليه السلام أنه قال:

لايخرج الرجل من مسقط رأسه بالدين، ارفعها فلا حاجة لي فيها، و الله اني محتاج في وقتي هذا الي درهم و ما يدخل ملكي منها درهم.


اصحاب القلوب المقفلة


كنز الفوائد 2 / 37-36:...

ذكروا أن أباحنيفة أكل طعاما مع الامام الصادق جعفر بن محمد عليه السلام فلما رفع الصادق عليه السلام يده من أكله قال:

«الحمدلله رب العالمين، اللهم ان هذا منك و من رسولك صلي الله عليه و آله و سلم».



[ صفحه 131]



فقال أبوحنيفة: يا أبا عبدالله أجعلت مع الله شريكا؟

فقال له: ويلك فان الله تعالي يقول في كتابه: (و ما نقموا الا أن أغناهم الله و رسوله من فضله) [1] و يقول في موضع آخر: (ولو أنهم رضوا ما ءاتاهم الله و رسوله و قالوا حسبنا الله سيؤتينا الله من فضله و رسوله) [2] .

فقال أبوحنيفة: والله لكأني ما قرأتهما قط من كتاب الله و لا سمعتهما الا في هذا الوقت.

فقال أبو عبدالله عليه السلام: بلي قد قرأتهما و سمعتهما، ولكن الله تعالي أنزل فيك و في أشباهك: (أم علي قلوب أقفالها) [3] و قال: (كلا بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون) [4] .


پاورقي

[1] سورة التوبة، الآية: 74.

[2] سورة التوبة، الآية: 59.

[3] سورة محمد صلي الله عليه و آله و سلم، الآية: 24.

[4] سورة المطففين، الآية: 14.


مراد از روح در فرمايش خدا: (و أوحينا اليك روحا) چيست؟


سوره ي شوري: آيه ي 52

1- ابوبصير و كناني گويند: به امام صادق - عليه السلام - عرض كرديم: خدا ما را فداي شما كند، معني اين فرمايش خداي متعال: (و كذلك أوحينا اليك روحا من أمرنا ما كنت تدري ما الكتاب و لا الايمان و لكن جعلناه نورا نهدي به من نشاء من عبادنا و انك لتهدي إلي صراط مستقيم) «همان گونه كه (بر پيامبران پيشين وحي فرستاديم) بر تو نيز روحي را به فرمان خود وحي كرديم؛ تو پيش از اين نمي دانستي كتاب و ايمان چيست (و از محتواي قرآن آگاه



[ صفحه 190]



نبودي)؛ ولي ما آن را نوري قرار داديم كه به وسيله ي آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مي كنيم؛ و تو مسلما به سوي راه راست هدايت مي كني» چيست؟

حضرت فرمود: اي ابا محمد؛ روح مخلوقي است كه از جبرئيل و ميكائيل عظيمتر است، با رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - بود، كه به او خبر مي داد و او را حفظ مي كرد، و او با ائمه - عليهم السلام - است به آنها خبر مي دهد، و آنها را حفظ مي كند. [1] .

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به قول خدا: (و كذلك أوحينا اليك روحا من أمرنا ما كنت تدري ما الكتاب و لا الايمان) «همان گونه كه بر پيامبران پيشين وحي فرستاديم بر تو نيز روحي را به فرمان خود وحي كرديم و تو پيش از اين نمي دانستي كتاب و ايمان چيست؟

فرمود: آن مخلوقي است از مخلوقات خداي عزوجل، بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل، كه هميشه همراه پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - بود، به او خبر مي داد، و رهبريش مي كرد و او همراه امامان بعد از او نيز مي باشد. [2] .


پاورقي

[1] كنز الفوائد: 287. بحارالأنوار: ج 24 ص 319 ح 25.

[2] اصول كافي: ج 2 ص 17 ح 3.


حديث 213


2 شنبه

كثرة الأكل مكروه.

پرخوري، ناپسند است.

كافي، ج 6، ص 269


اتيان رسول الله زيدا بحربة لرده عنه في المنام


ابن شهرآشوب: عن معتب قال: قرع باب مولاي الصادق عليه السلام فخرجت فاذا بزيد بن علي عليه السلام، فقال الصادق عليه السلام لجلسائه: ادخلوا هذا البيت، و ردوا الباب، و لا يتكلم منكم أحد، فلما دخل قام اليه فاعتنقا و جلسا طويلا يتشاوران، ثم علا الكلام بينهما. فقال زيد: دع ذا عنك يا جعفر، فوالله لئن لم تمد يدك حتي أبايعك أو هذه يدي فبايعني لأتعبنك و لأكلفنك ما لا تطيق، فقد تركت الجهاد، و أخلدت الي الخفض، و أرخيت الستر، و احتويت علي مال المشرق و المغرب.

فقال الصادق عليه السلام: يرحمك الله يا عم، يغفر الله لك يا عم، و زيد يسمعه و يقول: موعدنا الصبح أليس الصبح بقريب، و مضي، فتكلم الناس في ذلك. فقال: مه لا تقولوا لعمي زيد الا خيرا، رحم الله عمي، فلو ظفر



[ صفحه 216]



لوفي، فلما كان في السحر قرع الباب، ففتحت له الباب، فدخل يشهق و يبكي و يقول: ارحمني يا جعفر رحمك الله، ارض عني يا جعفر رضي الله عنك، اغفر لي يا جعفر غفر الله لك. فقال الصادق عليه السلام: غفر الله لك و رحمك و رضي عنك، فما الخبر يا عم؟ قال: نمت فرأيت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم داخلا علي و عن يمينه الحسن عليه السلام، و عن يساره الحسين عليه السلام، و فاطمة خلفه، و علي عليه السلام أمامه، و بيده حربة تلتهب التهابا كأنها نار و هو يقول: ايها يا زيد، آذيت رسول الله في جعفر، و الله لئن لم يرحمك و يغفر لك و يرض عنك لأرمينك بهذه الحربة فلأضعها بين كتفيك، ثم لأخرجها من صدرك، فانتبهت فزعا مرعوبا، فصرت اليك، فارحمني يرحمك الله. فقال: رضي الله عنك، و غفر الله لك، أوصني فانك مقتول مصلوب محرق بالنار، فوصي زيد بعياله و أولاده و قضاء الدين عنه [1] .


پاورقي

[1] مناقب ابن شهرآشوب: ج 4 ص 224.


حق پدر و مادر


حق پدر و مادر، حقي محكم و استوار و حقي فطري و طبيعي است. همه به آن اقرار دارند و آن را واجب مي دانند.

حق پدر و مادر در دو كلمه خلاصه مي شود كه از طرف فرزند بايد به آن عمل شود:

نخست خضوع در مقابل آن ها، دوم مهرباني نسبت به آنان. امام صادق عليه السلام در اين باره مي فرمايد:

«يجب للوالدين علي اولاد ثلاثة أشياء: شكرهما علي كل حال، و



[ صفحه 321]



طاعتهما فيما يأمرانه و ينهيانه عنه في غير معصية الله، و نصيحتهما في الشر و العلانية». [1] .

سه چيز براي پدر و مادر بر فرزند واجب است: سپاسگزاري از پدر و مادر در هر حال، اطاعت آنان در امر نهيي كه به او مي كنند به جز در معصيت خداوند و خيرخواهي براي پدر و مادر در نهان و آشكار.


پاورقي

[1] تحف العقول، ص 233.


العصافير


و قال عليه السلام: انظر الي العصافير كيف تطلب أكلها بالنهار، فهي لا تفقده و لا هي تجده



[ صفحه 191]



مجموعا معدا، بل تناله بالحركة و الطلب، و كذلك الخلق كله، فسبحان من قدر الرزق كيف قوته [1] ، فلم يجعل مما لا يقدر عليه اذ جعل للخلق حاجة اليه، و لم يجعله مبذولا، و ينال بالهوينا [2] اذ كان لاصلاح في ذلك، فانه لو كان يوجد مجموعا معدا كانت البهائم تتقلب عليه، و لا تنقلع حتي تبشم [3] فتهلك، و كان الناس أيضا يصيرون بالفراغ الي غاية الأشر و البطر، حتي يكثر الفساد، و تظهر الفواحش. [4] .


پاورقي

[1] و في نسخة: كيف قدره.

[2] السهلة.

[3] بشم الحيوان بشما: اتخم من كثرة الأكل. مجمع البحرين 68:6.

[4] توحيد المفضل: 119؛ بحارالأنوار 106:3؛ و 65:61.


الحربية


قال الاسفرائيني [1] هؤلاء أتباع عبدالله بن عمرو بن حرب الكندي ، و كان علي دين البيانية في دعواها أن روح الاله تناسخت في الأنبياء و الأئمة الي أن انتهت الي أبي هاشم عبدالله بن محمد بن الحنفية ، ثم زعمت الحربية أن تلك الروح انتقلت من عبدالله بن محمد بن الحنفية الي عبدالله بن عمرو ابن حرب .


پاورقي

[1] الفرق بين الفرق:259.


الجهاد في سبيل الله


و روي عن جعفر بن محمد الصادق، عن أبيه، عن جده عليهم السلام، قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: ان جبرائيل عليه السلام أخبرني بأمر فقرت به عيني و فرح قلبي. قال: يا محمد، من غزا غزوة في سبيل الله من امتك فما أصابته قطرة من السماء أو صداع الا كانت له شهادة يوم القيامة.

و بهذا الاسناد، قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: للجنة باب يقال له: باب المجاهدين، يمضون اليه، فاذا هو مفتوح و المجاهدون متقلدون سيوفهم، و الجمع في موقف و الملائكة ترحب بهم، فمن ترك الجهاد ألبسه الله ذلا و فقرا في معيشته و محقا في دينه، ان الله تبارك و تعالي أعز امتي بسنابك خيلها و مراكز رماحها [1] .


پاورقي

[1] ثواب الأعمال: 225.


ابو عوف البجلي


أبو عوف البجلي.

محدث أحواله كسابقه. روي عنه محمد بن أبي عمير، وعبد الله بن سنان.

المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 267. تنقيح المقال 3: قسم الكني 29. جامع الرواة 2: 408. خاتمة المستدرك 867.



[ صفحه 105]




سلمان بن علي الأحمسي


سليمان، وقيل سلمان بن علي الأحمسي، البجلي بالولاء، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 208. تنقيح المقال 2: 64. خاتمة المستدرك 810. معجم رجال الحديث 8: 184 و 276. جامع الرواة 1: 382. نقد الرجال 162. مجمع الرجال 3: 141. منهج المقال 174.


محمد بن سليمان بن سويد الكلابي


أبو عمرو محمد بن سليمان بن سويد الكلابي، الجعفري، الكوفي.

إمامي حسن الحال. توفي سنة 173 عن واحد وستين سنة.

المراجع:

رجال الطوسي 288 وفيه: أسند عنه. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 123. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 131. نقد الرجال 309. جامع الرواة 2: 122. مجمع الرجال 5: 220. منتهي المقال 274. منهج المقال 298. إتقان المقال 228.