بازگشت

هشام در مكتب امام صادق


هشام از محضر امام صادق (ع) كه هماره مجلس درس و بحث بود استفاده بسيار كرد؛ به بحث در موضوعات مختلف اسلامي و آداب مناظره آشنا شد و مشكلات علمي خود را با بيانات علمي امام صادق (ع) حل كرد. [1] .

هشام هرگاه كه در پاسخ گويي به پرسشي عاجز مي ماند، بي درنگ به محضر امام صادق (ع) مي شتافت، و از حضرتش استدعا مي كرد تا جوابگوي مسائل او باشد.

به عنوان نمونه:

آن روزي كه عبدالله ديصاني از هشام سؤالي در رابطه با قدرت خداوند نمود، و هشام كه پاسخي نداشت از او مهلت خواست، و سوار بر مركب خود شد و به سوي حضرت صادق (ع) شتافت. ماجراي سؤال ديصاني را به عرض رساند و عرضه داشت كه من جز خدا و شما تكيه گاهي ندارم. و چون جواب شنيد بر دست و پاي حضرت بوسه زد. و به محل سكونتش باز گشت. [2] .

و آن گاه كه هشام نتوانست پاسخ شبهه ابوشاكر ديصاني، راجع به يكي از آيات قرآني را بدهد؛ در سفر حج، خود را به محضر امام صادق (ع) رساند و پاسخ را از حضرتش جويا



[ صفحه 396]



شد. [3] .

و آن زمان كه ابن ابي العوجاء از هشام پرسشي درباره دو آيه از سوره نساء نمود، و او كه جوابي آماده نداشت، آهنگ مدينه كرد و به حضور امام صادق (ع) شرفياب شد. حضرت از علت سفرش در غير موسم حج و عمره سؤال نمود، و او مشكل خود را باز گفت و جواب شنيد. [4] .

و هشام خود گويد: پانصد مسئله از مسائل كلامي از امام صادق (ع) سؤال كرد... [5] .

امام صادق (ع) با انفاس قدسيه اش چنان هشام را مجهز و آماده براي مباحثه با مخالفين نمود كه در هيچ مناظره اي، از هيچ كس، شكست نخورد [6] و به صورت قهرمان هميشه پيروز درآمد.

روزي هشام بن حكم از امام صادق (ع) راجع به اسماء الهي و اشتقاق آن ها پرسش نمود. حضرت پس از بيان پاسخ، فرمود: اي هشام! فهميدي؟ هشام عرض كرده: توضيح بيشتري بفرماييد. حضرت پس از شرح و بسط بيشتر، فرمود: اي هشام! طوري فهميدي كه بتواني دفاعي كني و در مباحثه با دشمنان ما و كساني كه همراه خدا چيز ديگري را مي پرستند، پيروز شوي؟ هشام عرض كرد: آري. حضرت فرمود: «نفعك الله به وثبتك». خدايت بدان سود دهد و بر راه حق استوارت دارد.

از هشام نقل شده كه گفت: پس از آن مجلس تا به امروز، در مباحثه توحيد، هيچ كس بر من غلبه نكرده است. [7] .

امام صادق (ع) مكرر در حق هشام دعا مي كرد. و پيروي اش را در مناظرات از خداوند خواهان بود.

ابن نديم، در الفهرست، گويد: هشام بن حكم از بزرگان اصحاب امام صادق (ع) و از



[ صفحه 397]



متكلمان شيعه اماميه و كسي است كه امام صادق (ع) براي او دعا كرد و در حقش فرمود: من در حق تو مي گويم آنچه را كه پيغمبر اكرم (ص)، (در حق حسان بن ثابت) فرمود: «لا تزال مؤيدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانك». پيوسته روح القدس تأييدات نمايد مادامي كه ما را به زبانت ياري مي كني. [8] .

و بدين ترتيب بود كه هشام در اثر تعاليم امام صادق (ع) و دعاي آن حضرت و نبوغ و استعداد شگرف خويش، از برجستگان اصحاب امام شد، و در دانش كلام پيشتاز گشت و آوازه اي بلند يافت.

امام صادق (ع) بسياري از اصحاب و شاگردانش را از بحث و مناظره با مخالفان منع مي كرد و جز به تعداد كمي از ايشان اجازه بحث نمي داد؛ و هشام در رأس كساني بود كه مجاز به مناظره گشت [9] ، و حتي به او فرمود: «مثلك فليكلم الناس»، مانند تويي بايد با مردم سخن گويد [10] .

ابن نديم گويد: هشام از متكلمان شيعي است كه كلام را در باب امامت شكافت و مذهب را پيراست، و انديشه را تهذيب كرد، او را در صناعت كلام مهارت بسيار داشت و در پاسخگويي همواره آماده بود. [11] .

و احمد امين گويد: هشام بزرگترين شخصيت شيعه در علم كلام است. توانمندي و قدرت برتر او در استدلال، از مناظرات گوناگونش پيداست. [12] .

هشام، به تعبير يحيي بن خالد برمكي، ركن شيعه [13] و به گفته مسعودي، شيخ طايفه اماميه در زمان خود بود [14] و در بين دانشمندان فرق اسلامي هم عصرش مشهور به فضل و دانش و تخصص در علوم عقلي و نقلي و مهارت و زبردستي در مناظره و مجادله بوده است؛ و همگان او را به استادي در بحث و مناظره قبول داشته و از مناظره با وي بيمناك بودند. [15] .

شبلي نعماني در كتاب تاريخ علم كلام مي گويد: ابوالهذيل علاف معتزلي كه از



[ صفحه 398]



بزرگان و اساتيد كلام، و اول كسي است كه در علم كلام كتاب نوشته و نزد عامه وجاهت تام داشته و هميشه در مناظرات غالب و قاهر بوده، از هيچ كس در بحث و جدال بيم نداشت، فقط از مناظره با هشام بيمناك بود. [16] .

در مجالس بحثي كه يحيي بن خالد برمكي، وزير دربار هارون الرشيد، تشكيل مي داد [17] قيم، هشام بن حكم بود كه رياست علمي و اداره آن مجالس را بر عهده داشت. [18] .

علي بن اسماعيل ميثمي كه يكي از بزرگان متكلمين اماميه و معاصر با هشام بن حكم بوده، و هارون الرشيد او را زنداني كرده بود، هنگامي كه در زندان شنيد كه هارون هشام را تعقيب كرده و جديت در طلب او دارد اظهار تأسف كرد و گفت: «انا لله و انا اليه راجعون»، هشام بازوي ما و استاد ما و مورد توجه در بين ما بود، اگر از بين برود علم از بين خواهد رفت. [19] .

آوازه شهرت هشام چنان حوزه هاي علمي اسلامي را گرفته بود كه هرگاه دانشمندان به نام، با اينكه او را نديده بودند، در مناظره اي از شخصي شسكت مي خوردند حدس مي زدند كه آن شخص هشام بن حكم است؛ چون فقط او را به عنوان قهرمان مناظرات مي شناختند. چنانكه عمرو بن عبيد بصري معتزلي، پس از شكست در مناظره با هشام، كه او را نمي شناخت، پرسيد: آيا تو هشامي؟ گفت: نه. گفت: آيا با هشام رفاقت و مجالست نداري؟ گفت: نه. با اين كه هشام خود را معرفي نكرد بلكه اصرار داشت كه شناخته نشود، از روش مناظره اي كه براي عمرو بن عبيد تازگي داشت و شكست خورد، هشام را شناخت و مورد تكريمش قرار داده، او را در جاي خود نشانيد و مادامي كه هاشم حضور داشت سكوت اختيار كرد. [20] .

نظر به اين كه هشام بن حكم به حليه تقوي و زيور عمل آراسته بود و مراتب خدمت و



[ صفحه 399]



محبت و اطاعت و دفاعش از حريم ديانت بويژه مقام ولايت طوري بود كه بايد او را يكي از افسران رشيد اسلام و نگهبانان آستان مقدس ولايت شمرد، و به اعتراف هارون الرشيد، هشام با شمشير زبان چنان از حريم ولايت دفاع مي كرد كه صد هزار شمشير نمي توانست آن چنان دفاع كرد [21] لهذا اهل بيت عصمت و طهارت (ع) به او علاقه مخصوصي داشته و فوق العاده احترامش مي كردند.

با آنكه هشام جوان بود، امام صادق (ع) او را در محضرش بر ديگران مقدم مي داشت، و علت احترامش را چنين بيان مي فرمود كه هشام با دل و زبان و دستش ما را ياري مي كند. [22] .

سيد مرتضي (ره)، در كتاب فصول المختاره آورده است كه استاد بزرگوارش، شيخ مفيد (ره)، فرمود: «روزي، در مني، هشام بن حكم خدمت امام صادق (ع) شرفياب شد در حالي كه فضلا و دانشمندان به نام شيعه از رديف حمران بن اعين و قيس ماصر و يونس بن يعقوب و مؤمن طاق و غير ايشان شرف حضور داشتند، با اين كه همگي از هشام بزرگتر بودند حضرت وي را بر همه مقدم داشت و بالاتر از همه نشانيد. اين تفضيل بر آنان گران آمد. امام چون اين معنا را از قيافه حاضرين احساس كرد، فرمود: «هذا ناصرنا بقبله و لسانه و يده»، اين جوان با دل و زبان و دست ما را ياري مي كند.

و آن گاه كه هشام از حضرتش راجع به اسماء الهي و اشتقاقشان سؤال نمود و پاسخ شنيد، حضرت به او فرمود: اي هشام! آيا فهميدي، آن گونه فهمي كه بتواني به وسيله آن دشمنان كافر كيش ما را دفع كني؟ و چون هاشم پاسخ مثبت داد، حضرت در حقش چنين دعا فرمود: «نفعك الله به و ثبتك»، خداوند تو را به اين فهم منتفع سازد و قدمت را در راه حق ثابت نگه دارد. و از خود هشام نقل شده كه گفت: تاكنون كه اين جا نشسته ام، هيچ كس در مناظرات راجع به توحيد مرا مغلوب نساخته است». [23] .


پاورقي

[1] هشام بن الحكم، آقاي صفائي، ص 16.

[2] مشروح روايت در اصول كافي، ج 1، كتاب التوحيد، ص 62 و توحيد صدوق، باب القدرة، ص 75، (چاپ مركز نشر كتاب) و بحارالانوار، ج 4، ص 140.

[3] مشروح روايت در اصول كافي، ج 1، ص 99 و توحيد صدوق، ص 83 و بحارالانوار، ج 3، ص 323.

[4] مشروح روايت در فروع كافي، ج 5، كتاب النكاح، باب 37، ص 362 و بحارالانوار، ج 47، ص 225.

[5] بصائر الدرجات، ص 123 - رجال كشي، ص 233 - بحارالانوار، ج 47، ص 35.

[6] هشام بن الحكم، مرحوم صفائي، ص 17.

[7] كامل روايت در اصول كافي، ج 1، باب معبود، ص 68 و باب معاني اسماء الهي، ص 89 و در توحيد صدوق، باب اسماء الله، ص 154 و احتجاج طبرسي، ج 2، ص 72 و بحارالانوار، ج 4، ص 157.

[8] فهرست ابن النديم، تكمله، ص 7.

[9] الامام الصادق، محمد حسين مظفر، ج 2، ص 188.

[10] اصول كافي، ج 1، باب ناگزيري از حجت، ص 132 - احتجاج طبرسي، ج 2، ص 125.

[11] فهرست ابن النديم، تكمله، ص 7.

[12] ضحي الاسلام، ج 3، ص 268.

[13] فصول المختاره، ص 9 - بحارالانوار، ج 10، ص 292.

[14] مروج الذهب، ج 3، ص 380.

[15] هشام بن الحكم، مرحوم صفائي، ص 17.

[16] تاريخ علم كلام، علامه شبلي نعماني، ترجمه فخر داعي گيلاني، ج 1، ص 31.

[17] يحيي بن خالد خود دانشمند، اهل مناظره، و صاحب نظر بود. او مجلس مخصوصي داشت كه در آن علماي هر مذهب و ملت جمع مي شدند. پاره اي از موضوعاتي كه در اين جلسات درباره آن ها بحث و گفتگو مي شده، عبارتند از: كمون و ظهور، قدم و حدوث، اثبات و نفي، حركت وسكون، مماست و مباينت، وجود و عدم، جر و طفره، اجسام و اعراض، جرح و تعديل، كميت و كيفيت، و اينكه امامت به نص يا به اختيار مي باشد (مروج الذهب، ج 3، ص 379).

[18] فهرست ابن النديم، تكلمه، ص 7 - فهرست طوسي، ص 356.

[19] رجال كشي، ص 226 - بحارالانوار، ج 48، ص 193.

[20] هشام بن الحكم، آقاي صفائي، ص 18.

[21] هارون الرشيد: «فوالله للسان هذا ابلغ في قلوب الناس من مائة الف سيف». (كمال الدين، جزء 2، ص 368 - بحارالانوار، ج 48، ص 202.).

[22] كتاب الشافي، سيدمرتضي، ص 12 - معالم العلماء، ابن شهر آشوب، ص 115.

[23] فصول المختاره، ص 28 - بحارالانوار، ج 10، ص 295.


لقب أميرالمؤمنين


لقد كان (أميرالمؤمنين) لقبا خاصا للامام علي بن أبي طالب (عليه السلام) لقبه به رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) لا يشاركه فيه أحد من أئمة أهل البيت فضلا عن غيرهم.

و لكن لما انقلبت الامور يوم السقيفة، و سلبوا عن الامام علي (عليه السلام) كل امكانياته، و أزاحوه عن مسند الحكم و القيادة الاسلامية، سلبوه اختصاص هذ اللقب أيضا، و لقبوا به أنفسهم!

و بعد أن كان هذا اللقب خاصا بالامام علي (عليه السلام) صار عاما يطلق علي كل من استولي علي منصة الحكم و القيادة، حتي صار يطلق علي ابن آكلةالأكباد و علي نغله يزيد، و علي من جاء بعده من أرجاس بني امية منابع الفساد، و جراثيم الرذائل.

و لما انقرضت الحكومة الاموية الملوثة القذرة، و انتقلت الي بني العباس - الذين كانوا أرجس و أنجس و أخبث من بني امية - تلقبوا أيضا بهذا اللقب المقدس.

و معني ذلك ان هذا اللقب صار رمزا للخلافة، و صار علما كل



[ صفحه 469]



خليفة كائنا من كان، و بهذا العمل زالت قدسية هذا اللقلب، و تبخرت شرافته و كرامته.

و لأئمة أهل البيت (عليهم السلام) كلمات حول هذا اللقب، تكشف لنا عن حقائق مهمة، و نطلع - من خلالها - علي أسرار و نكات دقيقة.

و قد وردت أحاديث كثيرة - مذكورة في الجزء السابع و الثلاثين من بحارالأنوار صفحة 340 - 290 - حول اختصاص هذا اللقب بالامام علي ابن أبي طالب (عليه السلام) و نقتطف من تلك الأحاديث حديثين بمناسبة المقام:

1- دخل رجل علي أبي عبدالله (عليه السلام) فقال: السلام عليك يا أميرالمؤمنين!!

فقام [الامام] علي قدميه فقال: مه، هذا اسم لا يصلح الا لأميرالمؤمنين (يعني عليا (عليه السلام)) سماه الله به.

و لم يسم به أحد غيره فرضي به الا كان منكوحا، و ان لم يكن به ابتلي به، و هو قول الله في كتابه: «ان يدعون من دونه الا اناثا و ان يدعون الا شيطانا مريدا» [1] .

قال: قلت: فماذا يدعي به قائمكم؟ [2] .

فقال: يقال له: السلام عليك يا بقية الله، السلام عليك يابن رسول الله [3] .



[ صفحه 470]



2- و جاء في كتاب مناقب آل أبي طالب لابن شهرآشوب ج 3 ص 55 قوله: «و لم يجوز أصحابنا أن يطلق هذا اللفظ لغيره (أي لغير الامام علي) من الأئمة (عليهم السلام)».

و قال رجل - للصادق (عليه السلام) -: يا أميرالمؤمنين.

قال: مه، فانه لا يرضي بهذه التسمية أحد الا ابتلي ببلاء أبي جهل [4] .

أيها القارئ الكريم:

بعد استعراض هذين الحديثين نذكر ما يلي:

1- اننا نجد في أحاديث كثيرة أن أئمة أهل البيت (عليهم السلام) كانوا يخاطبون طواغيت زمانهم - من مدعي الخلافة - بكلمة: (يا أميرالمؤمنين) و هذا ان دل علي شي ء فانما يدل علي التقية التي كان ينتهجها الأئمة الطاهرون (عليهم السلام) حقنا لدمائهم و دماء شيعتهم، و لئلا تكون الحجة لأعدائهم عليهم.

2- و في نفس الوقت يظهر لنا - بكل وضوح - أن اولئك الحكام كانوا يرضون بهذا اللقلب لأنفسهم، و قد عرفت أن الامام الصادق (عليه السلام) قال: «و لم يسم به (أي بهذا اللقب) أحد غيره (أي غير الامام علي) فرضي الا كان منكوحا، و ان لم يكن به ابتلي به».

فتكون النتيجة: أن الأئمة (عليهم السلام) - حينما كانوا يخاطبون اولئك الحكام بكلمة: «يا أميرالمؤمنين» - كان من أهدافهم أن يعرفوا اولئك



[ صفحه 471]



المدعين للخلافة، و يبينوا ماهيتهم، و يكشفوا الغطاء عن هويتهم، و يظهروا سرائرهم، لأن اولئك المدعين للخلافة كانوا يرضون بهذا اللقب و الخطاب، بل لا يرضون بغيره.

فهذا مولانا زين العابدين علي بن الحسين (عليهماالسلام) لما ادخل علي يزيد بن معاوية قال الامام: يا يزيد أتأذن لي بالكلام؟

فقال يزيد: قل، و لا تقل هجرا! [5] .

ان يزيد كان يرفض أن يخاطبه أحد باسمه، و لهذا قال - للامام - قل و لا تقل هجرا، أي: لماذا لا تخاطبني ب (يا أميرالمؤمنين)!!

و ذكر الطبري في أحوال المعتصم العباسي: «ثم ان المعتصم ركب يوم عيد فقام اليه شيخ فقال له: يا أبااسحاق. فاراد الجند ضربه» [6] لأنه لم يخاطب المعتصم بكلمة: (يا أميرالمؤمنين).

أيها القاري ء الكريم: انما ذكرنا هذا البحث مقدمة لبعض الأحاديث التي تتضمن مخاطبة الامام الصادق (عليه السلام) - للسفاح و المنصور أو غيرهما - بكلمة: «يا أميرالمؤمنين» حتي يعرف أن هذا الخطاب من الامام للسفاح و المنصور ليس اعترافا بشرعية خلافتهما، و انما هو بيان للاضطهاد الذي كان الامام يعانيه من اولئك الحكام، حتي اضطر الي أن يخاطبهم بهذا اللقب المغصوب.

و من ناحية اخري: يعرفهم للتاريخ و للأجيال القادمة بأن اولئك الحكام كانوا يرضون بهذا اللقب، فليعرف الناس السوابق السيئة المسجلة في ملفات اولئك الفجرة، و أن بيوت الأمويين و العباسيين كانت بؤرا للفساد و أن جميع المنكرات كانت مباحة بين الذكور و الاناث!!



[ صفحه 472]




پاورقي

[1] سورة النساء آية 117. اقول: لعل وجه الاستشهاد بقوله تعالي: «ان يدعون من دونه الا اناثا» هو وجود الشبه بين الرجل المنكوح و المرأة المنكوحة.

[2] يقصد ب «القائم»: الامام المهدي المنتظر (عجل الله تعالي ظهوره).

[3] تفسير العياشي: ج 1 ص 276 ح 274. منه بحارالأنوار: ج 37 ص 332.

[4] لقد ألف السيد ابن طاووس كتابا سماه: اليقين في امرة أميرالمؤمنين، و قد ذكر فيه أكثر من مائتي حديث - من كتب الشيعة و السنة - حول اختصاص هذا اللقب بالامام علي بن أبي طالب (عليهماالسلام) و منها: عن فضيل عن الامام الباقر (عليه السلام) أنه قال: يا فضيل... لم يسم به - والله - بعد علي أميرالمؤمنين الا مفتر كذاب، الي يوم الناس. (اليقين ص 92).

[5] بحارالانوار: ج 45.

[6] الكامل: ج 6 ص 452.


نظريه نويسنده


در گفتار مرحوم مامقاني هم براي ما جاي اين سؤال است كه چرا او عبدالله جعفر را از صحابه ي امام سجاد معرفي ننموده است در صورتي كه عبدالله به مدت بيست سال و يا بيست و پنج سال حضور و مصاحبت امام سجاد (عليه السلام) را درك نموده و جزء صحابه و ياران آن حضرت به شمار مي آمد، بنابراين عبدالله همانگونه كه از صحابه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و امير مؤمنان (عليه السلام) است از اصحاب سه تن ديگر از ائمه هدي (عليه السلام) نيز مي باشد.

و باز در گفتار مرحوم مامقاني جاي اين سؤال باقي است كه آن مرحوم به معذور بودن عبدالله از همسفر بودن با حسين بن علي (عليه السلام) اشاره نموده اما با توجه به اهميت موضوع عذر او را توضيح نداده است ولي به هر حال با در نظر گرفتن شخصيت عبدالله و ارادت خالصانه وي به مقام والاي ولايت و اينكه همسر و فرزندانش را به همراه حسين بن علي به عراق روانه نمود، عذر او از نظر كلي قابل درك و موضوعي است پذيرفتني گرچه جزئيات آن روشن نيست.


ابان بن أبي عياش


عده الشيخ من أصحاب الامام السجاد، قال ابن الغضا يري: انه تابعي روي عن آنس بن مالك، و روي عن علي بن الحسين، ضعيف لا يلتفت اليه، و ينسب أصحابنا وضع كتاب سليم بن قيس اليه [1] ، و قال أحمد بن حنبل أنه متروك الحديث ترك الناس حديثه منذ دهر [2] .


پاورقي

[1] معجم رجال الحديث: 1 / 18.

[2] تهذيب التهذيب: 1 / 98.


علاج التعارض


و وردت أخبار كثيرة عن أئمة اهل البيت (ع) متعارضة في مدلولها بين النفي و الايجاب في موضوع واحد، و من المعلوم استحالة هذا اللون من التناقض في احاديث الأئمة، اما سبب التعارض فلا يخلو من أحد أمرين «الأول» صدور أحدهما للتقية، فقد ابتلي الأئمة الطاهرون بفراعنة زمانهم الذين جهدوا علي ظلمهم، و التنكيل بهم و بشيعتهم، و قد أحاطوا مجالسهم بمباحثهم لحجبهم عن المسلمين، فكانت ظروفهم قاسية و حرجة، فاذا سألوا عن مسألة، و شكوا في أمر السائل أو كان في المجلس من يخافون منه افتوا بالمسألة علي وفق رأي الجمهور حذرا من التنكيل، و سنتحدث عن هذه الجهة بالتفصيل في البحوث الآتية «الثاني» أن يكون أحد الخبرين من الموضوعات عليهم فان وضع الحديث و افتعاله قد كثر في تلك العصور، و سنعرض لذلك عند البحث عن مشاكل عصر الامام.

و كانت معرفة الخبر الصحيح و تميزه عن غيره في مجالات التعارض تهم المتحرجين في دينهم من الرواة فخفوا الي الامام أبي جعفر (ع) و سألوه عن ذلك فوضع (ع) البرامج العلاجية لذلك و هي:


اثر ثروت زياد


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از جمله سخنان نجواآميز خداي متعال با موسي عليه السلام اين بود: به ثروت زياد هيچ كس غبطه مخور؛ زيرا ثروت زياد مايه ي گناهان زياد مي شود. چون حقوقي بر آن واجب مي گردد. [1] .



[ صفحه 137]




پاورقي

[1] كافي: 2 / 135 / 21، همان، همان، 19357.


آب دهان


فرمود اي مفضل در آب دهان منفعتي است كه بايد هميشه چون قناتي جاري باشد كه بدن نخشكد همانطور كه چشمه سارها و زاينده رودها در روي زمين مي جوشد و بيرون مي ريزد در بدن هم اين رطوبات كام و گلو را مرطوب نمايد و با طراوت خود فساد را برطرف مي سازد و با غذا منضم شده در گلو گوارا مي شود اين آب دهان به منزله مركبي است كه غذاهاي خشك را به معده مي رساند اگر نبود مري و حلق و گلو زخم مي شد - و بعد به زهره مي رسد تا تر و تازه بماند كه اگر زهره خشك شود انسان را هلاك مي سازد.

فرمود خداوند معده را در داخل شكم قرار داده و در بسته نموده تا با مجاري داخل و خارج گردد و اگر چنانچه برخي از فلاسفه مادي گمان كرده اند مانند پيراهن يا قبا باز و بسته مي شد كه آن را باز كنند و ببينند بوي فساد هواي خارج آن را متألم و ناسالم مي ساخت و براي آن كه از داخل معده اطلاع يابند دلايلي و راهنمائي هاي چندي آفريد كه از كيفيت معده بتواند خبر دهد و بدان علامتها حال معده را بشناسد مانند رنگ ادرار و قاروره و بوي عرق بدن و رنگ صورت و چهره كه نماينده كار معتدل معده است نهايت طبيب حاذق بايد تشخيص صحت و سقم معده را بدهد زيرا تما امراض از معده سرچشمه مي گيرد و گاهي در اثر انقلاب اخلاط و كسر و افزوني آن آدمي مريض مي شود كه اگر اين نوع كسالت ها رخ ندهد او مغرور مي گردد بايد گاهگاهي متنبه شود تا قدر سلامتي را بداند - و اين مقدار دست خود انسان است كه رعايت اعتدال را بنمايد اگر معده با هواي خارج ارتباط داشت با آن حرارت غريزي كه لازمه ي طبخ و تركيب و تجزيه و تحليل و هضم است اصطكاك پيدا مي كرد باعث تعطيل و افساد و اخلال عمل احشاء جوف معده مي گرديد و آدمي هلاك مي شد.

«چنانچه با يك غذاي سرد و چندين بار آب سرد و غذاي سرد معده از كار مي افتد يا



[ صفحه 298]



حرارت زياد و مواد مغذيه و محركه نيز از آن طرف معده را از كار بازمي دارد» خلاصه اين است كه هر چه فكر كنيد و تصور نمائيد بهتر از اين كه آفريده شده امكان ندارد تبارك الله احسن الخالقين

فرمود اي مفضل در افعالي كه حق تعالي در آدمي قرار داده است مانند خوردن - آشاميدن خواب رفتن - جذب و دفع غرايز طبيعي - و زناشوئي و حالات نفساني وجدانيات همه برحسب مصالح و حكمي است كه براي هر يك در نفس انساني محركي دارد كه مقتضي ارتكاب آن عمل شود و آن قوه محركه مواقع مقتضي دارد كه نفس را تحريك بر مبادرت آن عمل مي نمايد چنانچه گرسنگي مقتضي غذا خوردن است كه زندگي و قوام بدن به آن است و خستگي و بي خوابي مرگ خواب است كه راحت بدن بر خواب است و استراحت سبب تقويت اعضاء دروني و بيروني بدن مي گردد و شهوت محرك جماع است كه موجب دوام و بقاء نسل است و آدمي با حواس خود و نيروهاي محركه قيام و اقدام بر طلب مطلوب طبيعي مي نمايد و دفع ضرر و زيان مي كند اگر آدمي در اين ضروريات سته فقط به علم مي خواست عمل كند كار او معطل و فلج مي شد لذا نيروي محركي قرار داد تا او را تحريك كند و براي دفع غرايز طبيعي قيام نمايد ولي علم و عقل و شرع ميزان و حدود هر كاري را معين مي كند.


اطباي معروف عصر امام جعفر صادق


به شرحي كه گفته شد قرن دوم عصر نهضت علمي و جنبش فكري و سرمايه علمي اسلامي بود زيرا تحولات قرن اول مانع نشر فرهنگ دين و معارف اسلامي گرديد فقط صرف تعليم قرآن و جلب توجه مردم به تعليمات پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بود كه بعد به اغراض خصوصي آميختند و بني اميه مردم را از طريق مستقيم دين منحرف ساختند.

در قرن دوم اين فرصت مناسب دست داد و يك قرن بلكه دو قرن طول كشيد تا علماء و حكماء و اطباء و فقها و ادباء و دانشمندان با يك نهضت علمي خود يك فصولي از علم و تحقيق



[ صفحه 322]



و بررسي در تاريخ اسلام باز كردند كه اكنون نمي خواهيم ادوار علم اسلامي را بيان كنيم فقط مي خواهيم بگوئيم اين نهضت علمي از آغاز مكتب باقري و مدرسه جعفري شروع و سرمايه گرفت و چندين هزار مردم دانشمند جهان اسلام از اين مدرسه بهره مند گرديده و توسعه و انتشار علم به وسيله آنها در عالم رواج يافت.

ظهور علم - فقه - فلسفه - حكمت - طب رياضي - كيميا و فنون مختلف در عصر اين دو امام تجلي يافت و با تجزيه و تركيب و تحليل علمي مراتب تكامل دست داد و شاگردان امام در اين رشته ها هر كجا رفتند بساط علم را گستردند و توجه عموم را به دانش و بينش جلب كردند.

در حقيقت قرن دوم اسلام عصر علم و فن بود و در دنيا انقلاب علمي رخ داد كه همه علوم جهاني منتقل به مركز اسلامي شد و از آنجا اشاعه يافت و اين بذر علمي بود كه امام صادق عليه السلام در اذهان و افكار غرس كردند و رشد و نمو نمود و هنوز در حال افاضه اشراقيه است.

با آنكه دنياي متمدن يك انقلاب فكري و علمي پيدا كرد، معذلك افكار حكماء و دانشمندان به آن سابقه فضيلت علمي معطوف است كه از اين جريان امروز هم خبر داده و در طول 13 قرن آن علوم و فنون را مستمرا نقل و ترجمه نموده در عالم پراكنده ساختند و نمونه آن چند طبيبي بوده اند كه در عصر حضرت صادق عليه السلام به مركز اسلامي دعوت شدند و با مكتب جعفري آشنا گرديدند و به نظر تكريم و تعظيم و تجليل تلقي نمودند و اين اطباء عبارت از جورجيس بن جبرئيل جنديشاپوري بودند كه در آغاز دولت بني عباس به بغداد دعوت شد و در سال 156 كه مي خواست برود خليفه اجازه نداده بود تا فوت شد و پس از او شاگردش آن مقام را داشت به نام عيسي بن شهلافا و سپس ابن بطريق و پس از او فرات بن شحنانا طبيب يهودي فاضل كاملي بوده موسي بن بسرائيل كوفي و پس از خصيب المتطبب و ابن لجاج كه فقط دو نفر اولي معاصر امام بودند و بقيه ظهور كردند و شرح حال آنها در كتب رجال مضبوط است [1] .


پاورقي

[1] عيون الانباء ابن ابي اصيبعه ص 148 ج 2 - تاريخ الحكماء ابن قفطي ص 165 تا ص 208.


مكتب اسلام


گفته شد كه سرحد و مرز اسلام با كفر همان اعلان نبوت بود كه پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: قولوا لا اله الا الله تفلحوا.

هر كس به وحدانيت خدا و نبوت خاصه خاتم النبيين اقرار و اعتراف نمايد و بالصراحه شهادت دهد او مسلمان است.


السهو عن الأركان


قدمنا أن أركان الصلاة خمسة: النية و التكبيرة الاحرام و القيام حال هذه التكبيرة، و ما كان منه قبل الركوع، و الركوع، و السجدتان. و معني هذا أن ماهية الصلاة و حقيقتها من حيث هي هي، و بصرف النظر عن العلم و الجهل و التذكر و النسيان، تتقوم بهذه الخمسة، و من أخل بشي ء منها سهوا، كمن أخل به عمدا، فمن ترك النية سهوا، و لم يتذكر، حتي كبر، أو ترك التكبير، و لم يتذكر، حتي



[ صفحه 202]



قرأ، أو ترك الركوع، و لم يتذكر، حتي سجد، أو ترك السجود، و لم يتذكر، حتي ركع، بطلت صلاته، و وجبت عليه الاعادة.

أما ان الاخلال بالنية موجب للبطلان فلأنه لا صلاة شرعا و لا عرفا بدونها، و أما الاخلال بتكبيرة الاحرام فلأن الامام عليه السلام سئل عن الرجل ينسي أن يفتتح الصلاة، حتي يكبر؟ قال: يعيد الصلاة. و قال الامام الصادق عليه السلام بالنسبة الي القيام: «ان من وجبت عليه الصلاة من قيام، فنسي، حتي افتتح الصلاة، و هو قاعد، فعليه أن يقطع صلاته، و يقوم، و يفتتح الصلاة، و هو قائم» و يدل علي فساد الصلاة بترك الركوع و السجود الرواية الشهيرة: «لا تعاد الصلاة الا من خمسة: الطهور و الوقت و القبلة و الركوع و السجود» بالاضافة الي كثير غيرها.

هذا حكم نقصان واحد من هذه الخمسة، أما الزيادة فهي غير متصورة في النية اطلاقا، و لكنها تتفاوت شدة و ضعفا، و أيضا لا يتصور زيادة القيام الركني، أو لا أثر لزيادته، لأنه بدون تكبيرة الاحرام و الركوع، لا يكون ركنا، و مع أحدهما يكون الأثر له، لا للقيام، و لذا قال صاحب الجواهر: لا يتصور زيادة القيام الركني بدون تكبيرة الاحرام، أو الركوع.

أما زيادة الركوع، أو السجدتين، فهي مبطلة بالاجماع، أما زيادة تكبيرة الاحرام فقال صاحب الجواهر: انها تبطل الصلاة بلا خلاف اجده بين القدماء و المتأخرين...

و لكن تأمل بعض متأخري المتأخرين في ذلك، و اقتصر في البطلان علي خصوص الترك و لو نسيانا دون الزيادة، و هو لا يخلو من وجه.



[ صفحه 203]




الفقهاء 10


اتفقوا علي تحريم الجدال في الحج، و ان المحرمات و المعاصي تتأكد في حق المحرم اكثر من سواه. و ذهب المشهور بشهادة صاحب الحدائق و الجواهر الي أن المحرم اذا كذب مرة فعليه شاة، و مرتين فبقرة، و ثلاثا فبدنة، و اذا حلف صادقا فلا شي ء عليه الا اذا تكرر الحلف ثلاث مرات فعليه شاة.

و قد تتبعت روايات أهل البيت عليهم السلام في الوسائل و غيرها فلم أجد هذا



[ صفحه 184]



التفصيل في رواية واحدة، و ان أمكن استخراجه من العديد من الروايات، حيث جاء في بعضها: «الذي يجادل، و هو صادق، عليه شاة، و الكاذب عليه بقرة». و في رواية ثانية: «اذا حلف ثلاث ايمان متتابعات صادقا فقد جادل، و عليه دم شاة، و اذا حلف بيمين واحدة كاذبا فقد جادل، و عليه دم». و في الثالثة: «اذ جادل مرتين فعلي المصيب دم يهريقه شاة، و علي المخطي ء بقرة».

و مهما يكن، فان طريقتنا في هذا الكتاب ان نعرض رأي المشهور، مع الاشارة الي دليله، و قد نقلنا ما ذهب اليه المشهور عن صاحب الجواهر و الحدائق و أشرنا الي الآية الكريمة، و بعض الروايات.


بيع المثمن قبل قبضه


سبق أن من اشتري بثمن مؤجل، و تسلم المبيع فله أن يبيعه ممن شاء، و كيف شاء، و نتكلم الآن عمن ابتاع شيئا، و لم يقبضه، فهل له أن يبيعه قبل قبضه، أو لا؟.

و ما من شك أن الاصل يقضي بأن للمشتري حق التصرف في المبيع، حتي و لو لم يتسلمه من البائع، لأنه ينتقل الي ملكه بمجرد انعقاد العقد، سواء في ذلك المكيل و الموزون و غيرهما، و سواء أكان البيع بربح، أو بخسارة، أو تولية، أي كما اشتراه... و لكن جماعة من الفقهاء منهم الشيخ الانصاري قالوا: يجوز ذلك في غير المكيل و الموزون من الطعام، أما فيهما فلا يجوز الا أن يبيعها تولية، تماما كما اشتري من غير ربح و لا خسران، و علي هذا فما عليه تجار هذا العصر من بيع



[ صفحه 247]



الحبوب و الدقيق و السكر و القهوة و الشاي قبل قبضها باطل و أكل للمال بالحرام الا اذا باعوا كما اشتروا من غير زيادة و نقيصة... و استدل هؤلاء المانعون بقول الامام عليه السلام: اذا اشتريت متاعا، فيه كيل، أو وزن فلا تبعه، حتي تقبضه الا تولية، فان لم يكن فيه كيل أو وزن فبعه.

و ذهب المشهور من متأخري الفقهاء، و الشيخ المفيد و صاحب الشرائع من المتقدمين [1] الي جواز البيع و صحته اطلاقا مكيلا كان أو موزونا، و اجابوا عن الرواية بأن المراد منها الكراهة، دون التحريم و بطلان البيع، جمعا بينها و بين ما دل علي الجواز. فقد روي جميل بن دراج عن الامام عليه السلام في الرجل يشتري الطعام، ثم يبيعه قبل أن يقبضه؟. قال: لا بأس... و يدل علي هذا الجمع رواية ثالثة لأبي بصير، قال: سألت الامام الصادق عليه السلام عن رجل اشتري طعاما، ثم باعه قبل أن يكيله؟. قال: لا يعجبني أن يبيع كيلا أو وزنا قبل أن يكيله أو يزنه الا أن يوليه، فلا بأس.

فان لفظ لا يعجبني ظاهر في الكراهة، و كل مكروه جائز.



[ صفحه 249]




پاورقي

[1] جرت عادت المؤلفين أن يقسموا الفقهاء الي متقدمين و متأخرين بحسب العصر و الزمن، و يريدون بالمتقدمين من تقدم علي عصر العلامة الحلي المتوفي سنة 726 ه، أما المتأخرون فيبدأون بالعلامة.


الاجارة عقد زمني


الاجارة عقد زمني لابد فيها من قياس المنفعة، و تقديرها بالزمن، و حيث لم يرد النص في الحد الأقصي و لا الحد الأدني في مدة الاجارة فيترك التحديد قلة و كثرة لارادة المتعاقدين علي شريطة أن تتسع المدة للعمل، و ان تبقي العين بعد استثمار منفعتها. قال صاحب التذكرة: «يجوز أن يستأجر لحظة واحدة بشرط الضبط، و مئة ألف سنة - ثم فسر قوله هذا - بأنه يجوز اجارة العين مدة تبقي فيها، و ان كثرت بشرط الضبط، و هو قول علمائنا أجمع».

فمثل سكني الدار، و زراعة الأرض تقدر بالأيام و الأشهر و السنين لأن الزمن جزء من المنفعة، و لا قوام لها الا به، أما استئجار الدابة أو السيارة الي بلد معين فيجب تعيين امكان و الزمن الذي يباشر فيه السفر، و ارجاع العين المستأجرة الي صاحبها، أما الاستئجار علي خياطة البدلة أو صبغها، و نحو ذلك فيكفي ذكر الوقت الذي ينتهي فيه العمل، و ارجاع الثوب الي مالكه دون ذكر الابتداء بالعمل علي ما هو المعروف المألوف.. و اذا قال له: خط لي هذا الثوب، و لم يذكر المدة حمل علي المتعارف بين الناس، فان لم يكن عرف يعين المدة باسبوع أو أكثر أو أقل فيحمل علي التعجيل ما أمكن.



[ صفحه 261]




النتيجة


و متي توافرت جميع الشروط المتقدمة يصير الرضيع ابنا للمرضعة و لزوجها صاحب اللبن، و يكون حكمه بالنسبة اليهما حكم الولد النسبي في انتشار الحرمة، و يصير اصولهما كالآباء و الأجداد و الأمهات و الجدات اصولا له، و فروعهما كالأولاد اخوة له، و ابناء اولادهما ابناء اخوته من غير فرق بين أن يكون الأول و الفروع من جهة النسب أو من جهة الرضاعة.

و يصير اولاد الرضيع و اولادهم اولادا للمرضعة و لزوجها صاحب اللبن، أما آباء الرضيع و اخوته فهم اجانب بالنسبة للمرضعة و زوجها، و بالأولي بالنسبة لأصولهما و فروعهما و اخوتهما و اخواتهما. قال صاحب الجواهر: «ان موضوع المحرم بالرضاع هو موضوع المحرم بالنسب، فتقول بدل تحريم الأخت من النسب تحريم الأخت من الرضاع، و البنت كذلك، و هكذا في حليلة الابن و الأب، و الجمع بين الأختين و غير ذلك.

و اليك المثال: ابراهيم رضع من عاتكة المتزوجة من خليل فيصير ابراهيم بهذا الرضاع ولدا لعاتكة و زوجها خليل، و ام عاتكة تصير جدة لابراهيم لأمه، و ابوها جدا له لأمه أيضا، و اخوتها اخوالا له، و اخواتها خالات، و تصير أم خليل



[ صفحه 220]



جدد لابراهيم لأبيه، و ابوه جدا له لأبيه، و اخوته اعماما، و اخواته عمات، أما أولاد خليل، و هو ابوالرضيع من الرضاعة فهم اخوة لابراهيم، و أولادهم أولاد أخوة له سواء أكانوا أولاد خليل من عاتكة أم من غيرها، لأن الأخوة من الأب الرضاعي تنشر الحرمة، أما أولادها الذين من خليل فهم اخوة لابراهيم دون أولادها من غير خليل، لأن الأخوة من الأم في الرضاعة لا تثبت الحرمة كما تقدم.

و اذا كبر ابراهيم، و جاءه أولاد فيصير أولاده و أولادهم أولادا لعاتكة و خليل، أما آباء ابراهيم و اخواته فهم بحكم الأجانب عن عاتكة و زوجها.. أجل، قد جاء النص بأن أبا الرضيع لا ينكح في أولاد صاحب اللبن، و نذكر ذلك في المسائل التالية التي تتفرع علي ما قدمناه من الشروط:


الأب


لميراث الأب حالات:

1- اذا انفرد الأب عن الأم و الأولاد و أولادهم و عن أحد الزوجين بحيث لا



[ صفحه 211]



يوجد من الفئة أحد سواه حاز المال كله بالقرابة.

2- اذا كان معه أحد الزوجين أخذ نصيبه الأعلي، و الباقي للأب بالقرابة، حيث لم يفرض له شي ء في الكتاب المجيد ان لم يكن ولد.

3- اذا كان معه ابن أو بنون، أو بنات و بنون أو ابن ابن و ان نزل يأخذ الأب السدس فقط، و الباقي لغيره.

4- اذا كان معه بنت واحدة فله السدس بالفرض، و لها النصف كذلك، و يبقي الثلث يرد علي الأب و البنت معا، لا علي الأب فقط، و تكون الفريضة من أربعة: واحد منها للأب، و ثلاثة للبنت، قال صاحب مفتاح الكرامة: «كل موضع من مواضع الرد كان الوارث فيه اثنين من ذوي الفروض فالرد أربعا، و ان كان الوارث فيه ثلاثا فالرد أخماسا».

5- اذا كان معه بنتان فأكثر فللأب الخمس، و للبنات أربعة أخماس، لأن السدس الباقي عن فرضه و فرضهن يرد علي الجميع، لا علي الأب وحده.

6- اذا كان معه أم اخذت فرضها، و هو الثلث مع عدم الحجب، و السدس معه، و الباقي يأخذه الأب بكامله.

و تسأل: لماذا لم يرد الباقي علي الأب و الأم معا، كما هي الحال في اجتماع الأب مع البنت؟

الجواب: ان كلا من الأب و البنت من أصحاب الفروض عند اجتماعهما، و اذا اجتمع ذوو الفروض أخذ كل ذي فرض فرضه، و ما بقي يرد علي كل حسب فرضه و نصيبه، و في حال اجتماع الأب و الأم كما فيما نحن فيه لا يرث الأب بالفرض، و لا يعد من ذوي الفروض، لعدم الولد، و انما يرث بالقرابة، أما الأم فانها ترث بالفرض، حتي مع عدم الولد، فيكون اجتماع الأب مع الأم اجتماع من



[ صفحه 212]



لا فرض له مع من له فرض بخلاف اجتماعه مع البنت فان كلا منهما له فرض.. و متي اجتمع ذو فرض مع غيره الذي لا فرض له كان الباقي عن نصيب ذوي الفرض لغير ذي القرض.

7- اذا كان معه بنت ابن فحكمها حكم أبيها، للأب السدس، و الباقي لها كما تقدم في رقم 3، و اذا كان معه ابن بنت فحكمه حكم وجود أمه، كما تقدم في رقم 4، لأن أولاد الأولاد يقومون مقام آبائهم مع فقدهم اجماعا و نصا، و يأتي التفصيل ان شاء الله.


زعم المشركين


التوحيد 178، ب 28، ح 9: حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد رحمةالله، قال: حدثنا محمد بن يحيي العطار، قال: حدثنا الحسين بن الحسن بن أبان، عن محمد بن أورمة، عن ابن محبوب، عن صالح بن حمزة، عن أبان، عن أسد، عن المفضل بن عمر، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:....

من زعم أن الله في شي ء أو من شي ء أو علي شي ء فقد أشرك، لو



[ صفحه 175]



كان الله عزوجل علي شي ء لكان محمولا، و لو كان في شي ء لكان محصورا، و لو كان من شي ء لكان محدثا.


العلماء و طبقاتهم


الخصال 2 / 352، ح 33: حدثنا محمد بن علي ماجيلويه رضي الله عنه قال: حدثني محمد بن يحيي العطار، عن محمد بن أحمد، عن الحسن بن موسي الخشاب، عن اسماعيل بن مهران، و علي بن أسباط، فيما أعلم، عن بعض رجالهما، قال: قال: أبوعبدالله عليه السلام:...

ان من العلماء من يحب أن يخزن علمه، و لا يؤخذ عنه فذاك في الدرك الأول من النار.

و من العلماء من اذا وعظ أنف، و اذا وعظ عنف، فذاك في الدرك الثاني من النار.

و من العلماء من يري أن يضع العلم عند ذوي الثروة و الشرف، و لا يري له في المساكين وضعا فذاك في الدرك الثالث من النار.

و من العلماء من يذهب في علمه مذهب الجبابرة و السلاطين، فان رد عليه شي ء من قوله أو قصر في شي ء من أمره غضب، فذاك في الدرك الرابع من النار.

و من العلماء من يطلب أحاديث اليهود و النصاري ليغزر به ويكثر به حديثه فذاك في الدرك الخامس من النار.

و من العلماء من يضع نفسه للفتيا و يقول: سلوني و لعله لا يصيب حرفا و احدا و الله لا يحب المتكلفين فذاك في الدرك السادس من النار.

و من العلماء من يتخذ علمه مروة و عقلا فذاك في الدرك السابع من النار.



[ صفحه 133]




آكل الربا


[تفسير العياشي 1 / 152 ح 503: عن شهاب بن عبد ربه قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول:...]

آكل الربا لايخرج من الدنيا حتي يتخبطه الشيطان.


مع الجهلة بالكتاب و السنة


فروع الكافي 3 / 70-65، ح 1: علي بن ابراهيم، عن هارون بن مسلم،...

عن مسعدة بن صدقة قال: دخل سفيان الثوري علي أبي عبدالله عليه السلام فرأي عليه ثياب بيض كأنها غرقي ء البيض فقال له: ان هذا اللباس ليس من لباسك، فقال له:

اسمع مني وع ما أقول لك، فانه خير لك عاجلا و آجلا ان أنت مت علي السنة و الحق، و لم تمت علي بدعة، أخبرك أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كان في زمان مقفر جدب، فأما اذا أقبلت الدنيا، فأحق أهلها بها أبرارها لا فجارها، و مؤمنوها لا منافقوها، و مسلموها لا كفارها، فما أنكرت يا ثوري؟!» فوالله انني لمع ما تري ما أتي علي مذ عقلت صباح و لا مساء، ولله في مالي حق أمرني أن أضعه موضعا الا وضعته.

قال: فأتاه قوم ممن يظهرون الزهد و يدعون الناس أن يكونوا معهم علي مثل الذي هم عليه من التقشف فقالوا له: ان صاحبنا حصر عن كلامك، و لم تحضره حججه.

فقال لهم: فهاتوا حججكم!

فقالوا له: ان حججنا من كتاب الله.

فقال لهم: فأدلوا بها فانها أحق ما اتبع و عمل به.

فقالوا: يقول الله تبارك و تعالي، مخبرا عن قوم من أصحاب



[ صفحه 123]



النبي صلي الله عليه و آله و سلم: (و يؤثرون علي أنفسهم ولو كان بهم خصاصة و من يوق شح نفسه فأولئك هم المفلحون) [1] فمدح فعلهم.

و قال في موضع آخر: (و يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و أسيرا) [2] فنحن نكتفي بهذا.

فقال رجل من الجلساء: انا رأيناكم تزهدون في الأطعمة الطيبة ومع ذلك تأمرون الناس بالخروج من أموالهم حتي تمتعوا أنتم منها.

فقال أبو عبدالله عليه السلام: دعوا عنكم ما لا تنتفعون به، أخبروني أيها النفر ألكم علم بناسخ القرآن من منسوخه، و محكمه من متشابهه الذي في مثله ضل من ضل، و هلك من هلك من هذه الأمة؟

فقالوا له: أو بعضه، فأما كله فلا.

فقال لهم: فمن هنا أتيتم و كذلك أحاديث رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، فأما ما ذكرتم من أخبار الله عزوجل ايانا في كتابه عن القوم الذين أخبر عنهم بحسن فعالهم، فقد كان مباحا جائزا، و لم يكونوا نهوا عنه، و ثوابهم منه علي الله عزوجل، و ذلك أن الله جل و تقدس أمر بخلاف ما عملوا به، فصار أمره ناسخا لفعلهم، و كان نهي الله تبارك و تعالي رحمة منه للمؤمنين و نظرا، لكي لا يضرا بأنفسهم و عيالاتهم، منهم الضعفة الصغار، و الولدان، و الشيخ الفاني، و العجوز الكبيرة، الذين لا يصبرون علي الجوع، فان تصدقت برغيفي و لا رغيف لي غيره ضاعوا و هلكوا جوعا، فمن ثم قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: خمس تمرات أو خمس قرص، أو



[ صفحه 124]



دنانير أو دراهم يملكها الانسان و هو يريد أن يمضيها، فأفضلها ما أنفقها الانسان علي والديه، ثم ثني الثانية علي نفسه و عياله، ثم الثالثة علي قرابته الفقراء، ثم الرابعة علي جيرانه الفقراء، ثم الخامسة في سبيل الله، و هو أخسها أجرا.

و قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم للأنصاري حين أعتق عند موته خمسة أو ستة من الرقيق، و لم يكن يملك غيرهم و له أولاد صغار: لو أعلمتموني أمره ما تركتكم تدفنوه مع المسلمين، يترك صبية صغارا يتكففون الناس!.

ثم قال: حدثني أبي أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: ابدأ بمن تعول، الأدني فالأدني، ثم هذا ما نطق به الكتاب ردا لقوكم، و نهيا عنه مفروضا من الله العزيز الحكيم قال: (والذين اذا أنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما) [3] أفلا ترون أن الله تبارك و تعالي قال غير ما أراكم تدعون الناس اليه من الأثرة علي أنفسهم وسمي من فعل ما تدعون الناس اليه مسرفا، و في غير آية من كتاب الله يقول: (انه لا يحب المسرفين) [4] فنهاهم عن الاسراف، و نهاهم عن التقتير، و لكن أمر بين أمرين لا يعطي جميع ما عنده، ثم يدعو الله أن يرزقه فلا يستجيب له للحديث الذي جاء النبي صلي الله عليه و آله و سلم: ان أصنافا من أمتي لا يسشتجاب لهم دعاؤهم: رجل يدعو علي والديه، و رجل يدعو علي غريم ذهب له بمال فلم يكتب عليه و لم يشهد عليه، و رجل يدعو علي امرأته، و قد جعل الله عزوجل تخلية سبيلها بيده، و رجل يقعد في بيته و يقول: رب ارزقني و لا يخرج و لا يطلب الرزق، فيقول الله عزوجل له: عبدي ألم أجعل لك



[ صفحه 125]



السبيل الي الطلب و الضرب في الأرض بجوارح صحيحة، فتكون قد أعذرت فيما بيني و بينك في الطلب لاتباع أمري و لكيلا تكون كلا علي أهلك فان شئت رزقتك و ان شئت قترت عليك، و أنت معذور عندي، و رجل رزقه الله عزوجل مالا كثيرا فأنفقه، ثم أقبل يدعو يا رب ارزقني فيقول الله عزوجل: ألم أرزقك رزقا واسعا؟ فهلا اقتصدت فيه كما أمرتك، و لم تسرف، و قد نهيتك عن الاسراف، و رجل يدعو في قطيعة رحم.

ثم علم الله عزوجل نبيه صلي الله عليه و آله و سلم كيف ينفق فقال: (و لا تجعل يدك مغلولة الي عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا) [5] يقول ان الناس قد يسألونك، و لا يعذرونك فاذا أعطيت جميع ما عندك من المال كنت قد حسرت من المال فهذه أحاديث رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يصدقها الكتاب، و الكتاب يصدقه أهله من المؤمنين... ثم من قد علمتم بعده في فضله و زهده سلمان و أبوذر - رضي الله عنهما -.

فأما سلمان فكان اذا أخذ عطاءه رفع منه قوته لسنته، حتي يحضر عطاؤه من قابل، فقيل له: يا أبا عبدالله أنت في زهدك تصنع هذا؟ و أنت لا تدري لعلك تموت اليوم أو غدا؟

فكان جوابه أن قال: ما لكم لا ترجون لي البقاء، كما خفتم علي الفناء؟! أما علمتم يا جهلة أن النفس قد تلتاث علي صاحبها، اذا لم يكن لها من العيش ما يعتمد عليه، فاذا هي أحرزت معيشتها اطمأنت.

و أما أبوذر فكانت له نويقات و شويهات يحلبها و يذبح منها اذا



[ صفحه 126]



اشتهي أهله اللحم، أو نزل به ضيف، أو رأي بأهل الماء الذين هم معه خصاصة، نحر لهم الجزور أو من الشياة علي قدر ما يذهب عنهم بقرم اللحم، فيقسمه بينهم، و يأخذ هو كنصيب واحد منهم، لا يتفضل عليهم، و من أزهد من هؤلاء؟ و قد قال فيهم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ما قال، و لم يبلغ من أمرهما أن صارا لا يملكان شيئا البتة، كما تأمرون الناس بالقاء أمتعتهم وشيئهم، و يؤثرون به علي أنفسهم و عيالاتهم.

و اعلموا أيها النفر أني سمعت أبي يروي عن آبائه عليهم السلام أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال يوما: ما عجبت من شي ء كعجبي من المؤمن، أنه ان قرض جسده في دار الدنيا بالمقاريض كان خيرا له، و ان ملك ما بين مشارق الأرض و مغاربها كان خيرا له، و كل ما يصنع الله عزوجل به فهو خير له، فليت شعري هل يحيق فيكم ما قد شرحت لكم منذ اليوم أم أزيدكم.

أماعلمتم أن الله عزوجل قد فرض علي المؤمنين في أول الأمر أن يقاتل الرجل منهم عشرة من المشركين ليس له أن يولي وجهه عنهم، و من ولاهم يومئذ دبره فقد تبوأ مقعده من النار، ثم حولهم عن حالهم رحمة منه لهم، فصار الرجل منهم عليه أن يقاتل رجلين من المشركين، تخفيفا من الله عزوجل للمؤمنين فنسخ الرجلان والعشرة.

و أخبروني أيضا عن القضاة أجورة هم حيث يقضون علي الرجل منكم نفقة امرأته اذا قال: اني زاهد، و اني لا شي ء لي؟ فان قلتم: جورة، ظلمكم أهل الاسلام، و ان قلتم: بل عدول، خصمتم أنفسكم، و حيث تردون صدقة من تصدق علي المساكين عند الموت بأكثر من الثلث، أخبروني لو كان الناس كلهم كالذين تريدون زهادا لا حاجة لهم في متاع



[ صفحه 127]



غيرهم، فعلي من كان يتصدق بكفارات الأيمان و النذور والصدقات من فرض الزكاة من الذهب و الفضة و التمر و الزبيب و سائر ما وجب فيه الزكاة من الابل و البقر و الغنم و غير ذلك، اذا كان الأمر كما تقولون لا ينبغي لأحد أن يحبس شيئا من عرض الدنيا الا قدمه، و ان كان به خصاصة، فبئس ما ذهبتم اليه و حملتم الناس عليه من الجهل بكتاب الله عزوجل، و سنة نبيه صلي الله عليه و آله و سلم و أحاديثه التي يصدقها الكتاب المنزول، وردكم اياها بجهالتكم، و ترككم النظر في غرائب القرآن من التفسير بالناسخ من المنسوخ، و المحكم و المتشابه، و الأمر و النهي.

و أخبروني أين أنتم عن سليمان بن داود عليه السلام حيث سأل الله ملكا لا ينبغي لأحد من بعده، فأعطاه الله جل اسمه ذلك و كان يقول الحق و يعمل به.

ثم لم نجد الله عزوجل عاب عليه ذلك، و لا أحدا من المؤمنين، و داود النبي عليه السلام قبله في ملكه و شدة سلطانه.

ثم يوسف النبي عليه السلام حيث قال لملك مصر: (اجعلني علي خزائن الأرض اني حفيظ عليم) [6] فكان من أمره الذي كان أن اختار مملكة الملك و ما حولها الي اليمن، و كانوا يمتارون الطعام من عنده لمجاعة أصابتهم، و كان يقول الحق و يعمل به، فلم نجد أحدا عاب ذلك عليه.

ثم ذوالقرنين عليه السلام عبد أحب الله فأحبه الله و طوي له الأسباب، و ملكه مشارق الأرض و مغاربها، و كان يقول الحق و يعلم به، ثم لم نجد أحدا عاب ذلك عليه.



[ صفحه 128]



فتأدبوا أيها النفر بآداب الله عزوجل للمؤمنين و اقتصروا علي أمر الله ونهيه، و دعوا عنكم ما اشتبه عليكم مما لا علم لكم به، وردوا العلم الي أهله تؤجروا و تعذروا عند الله تبارك و تعالي، و كونوا في طلب علم ناسخ القرآن من منسوخه، و محكمه من متشابهه، و ما أحل الله فيه مما حرم فانه أقرب لكم من الله، و أبعد لكم من الجهل، و دعوا الجهالة لأهلها، فان أهل الجهل كثير، و أهل العلم قليل، و قد قال الله عزوجل: (و فوق كل ذي علم عليم) [7] .


پاورقي

[1] سورة الحشر، الآية: 9.

[2] سورة الانسان، الآية: 8.

[3] سورة الفرقان، الآية: 67.

[4] سورة الأنعام، الآية: 141: و سورة الأعراف: الآية 31.

[5] سورة الاسراء، الآية: 29.

[6] سورة يوسف، الآية: 55.

[7] سورة يوسف، الآية: 76.


تأويل فرمايش خدا: «به آنان از عذاب نزديك مي چشانيم...» چيست؟


مفضل بن عمر گويد: از امام صادق درباره ي معني و تفسير فرمايش خداي عزوجل: (و لنذيقنهم من العذاب الأدني دون العذاب الأكبر) [1] «و به آنان از عذاب نزديك پيش از عذاب بزرگ مي چشانيم» سؤال نمودم.



[ صفحه 189]



حضرت فرمود: «عذاب نزديك» گراني قيمتها است، و «عذاب اكبر» حضرت مهدي - عليه السلام - است با شمشير. [2] .


پاورقي

[1] سوره ي سجده آيه ي 21.

[2] بحارالأنوار: ج 51 ص 59 ح 55.


حديث 211


شنبه

سوء الخلق ليفسد العمل.

بداخلاقي، كردار را تباه مي كند.

كافي، ج 2، ص 321


اخراجه سلاح رسول الله من الخاتم، و اخراج الدنانير من التور و طاعتها له


التور: من الأواني، اناء معروف تذكره العرب تشرب فيه، و هو اناء من صفر أو حجارة كالاجانة، و قد يتوضأ منه.

ثاقب المناقب: عن الحسن بن علي بن فضال، قال: قال موسي بن عطية النيسابوري: اجتمع وفد خراسان من أقطارها كبارها و علمائها، و قصدوا داري، و اجتمع علماء الشيعة و اختاروا الي أبا لبابة و طهمان و جماعة شتي، و قالوا بأجمعهم: رضينا بكم أن تردوا المدينة، فتسألوا عن المستخلف فيها لنقلده أمرنا، فقد ذكر أن باقر العلم قد مضي، و لا ندري من نصبه الله بعده من آل الرسول من ولد علي و فاطمة - صلوات الله عليهم أجمعين - و دفعوا الينا مائة ألف درهم ذهبا و فضة، و قالوا: لتأتونا بالخبر و تعرفونا الامام فتطالبوه بسيف ذي الفقار و القضيب و البردة و الخاتم و اللوح الذي فيه تثبيت الأئمة من ولد علي و فاطمة، و ان ذلك لا يكون الا عند امام، فمن وجدتم ذلك عنده فسلموا اليه المال.

فحملنا و تجهزنا الي المدينة و حللنا بمسجد الرسول صلي الله عليه و آله و سلم فصلينا ركعتين، و سألنا: من القائم بأمور الناس، و المستخلف فيها؟ فقالوا لنا: زيد بن علي، و ابن أخيه جعفر بن محمد، فقصدنا زيدا في مسجده، و سلمنا عليه، فرد علينا السلام و قال: من أين أقبلتم؟ قلنا: أقبلنا من أرض خراسان لنعرف امامنا، و من نقلده أمورنا. فقال: قوموا، و مشي بين أيدينا حتي دخل داره، فأخرج الينا طعاما، فأكلنا، ثم قال: ما تريدون؟ فقلنا له: نريد أن ترينا ذاالفقار و البردة و الخاتم و القضيب و اللوح الذي فيه تثبيت الأئمة عليهم السلام فان ذلك لا يكون الا عند امام قال: فدعا بجارية له، فأخرجت اليه سفطا، و استخرج منه سيفا في أديم أحمر، عليه سجف أخضر، فقال: هذا ذوالفقار، و أخرج الينا قضيبا و درعا بمدرج من فضة، و استخرج منه



[ صفحه 213]



خاتما و بردا و لم يخرج اللوح الذي فيه تثبيت الأئمة عليهم السلام فقام أبولبابة من عنده و قال: قوموا بنا حتي نرجع الي مولانا غدا فنستوفي ما نحتاج اليه، و نوفيه ما عندنا و معنا.

قال: فمضينا نريد جعفر بن محمد عليهماالسلام فقيل لنا: انه مضي الي حائط له، فما لبثنا الا ساعة حتي أقبل و قال: يا موسي بن عطية النيسابوري، و يا أبالبابة، و يا طهمان، و يا أيها الوافدون من أرض خراسان الي، فأقبلوا. ثم قال: يا موسي، ما أسوأ ظنك بربك و بامامك، لم جعلت في الفضة التي معك فضة غيرها، و في الذهب ذهب غيره؟ أردت أن تمتحن امامك، و تعلم ما عنده في ذلك، و جملة المال مائة ألف درهم. ثم قال: يا موسي بن عطية، ان الأرض و من عليها لله و لرسوله و للامام من بعد رسوله، أتيت عمي زيدا فأخرج اليكم من السفط ما رأيتم، و قمتم من عنده قاصدين الي. ثم قال: يا موسي بن عطية، و يا أيها الوافدون من خراسان، أرسلكم أهل بلدكم لتعرفوا الامام، و تطالبوه بسيف الله ذي الفقار الذي فضل به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و نصر به أميرالمؤمنين عليه السلام و أيد به و أخرج لكم زيد ما رأيتموه.

قال: ثم أومأ بيده الي فص خاتم له فقلعه، فقال: سبحان الله الذي أودع الذخائر وليه و النائب عنه في خليقته ليريهم قدرته، و يكون الحجة عليهم حتي اذا عرضوا علي النار بعد المخالفة لأمره فقال: أليس هذا بالحق؟ (قالوا بلي و ربنا قال فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون) [1] قال: ثم أخرج لنا من وسط الخاتم البردة و القضيب و اللوح الذي فيه تثبيت الأئمة عليهم السلام ثم قال: سبحان الذي سخر للامام كل شي ء، و جعل له مقاليد السموات و الأرض لينوب عن الله في خلقه، و يقيم فيهم حدوده كما تقدم اليه ليثبت حجة الله علي خلقه فان الامام حجة الله تعالي علي خلقه. قال: ثم قال: ادخل الدار أنت و من معك باخلاص و ايقان و ايمان. قال: فدخلت أنا



[ صفحه 214]



و من معي، فقال: يا موسي، تري التور الذي في زاوية البيت؟ قلت: نعم.

قال: ائتني به، فأتيته به و وضعته بين يديه و جئت بمروحة و نقر بها علي التور، و تكلم بكلام خفي. قال: فلم تزل الدنانير تخرج منه حتي حالت بيني و بينه، ثم قال لي: يا موسي بن عطية، اقرأ: بسم الله الرحمن الرحيم لقد كفر (الذين قالوا ان الله فقير و نحن أغنياء) [2] لم نرد مالكم لأنا فقراء، و أردنا الا لنفرقه علي أوليائنا من الفقراء، و ننتزع حق الله من الأغنياء فانها عقدة فرضها الله عليكم، قال الله عزوجل: (ان الله اشتري من المؤمنين أنفسهم و أموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله) [3] و قال: (الذين اذا أصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون أولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و أولئك هم المهتدون) [4] .

قال: ثم رمق الدنانير بعينه فتبادرت الي كو [5] كان في المجلس، ثم قال: أحسنوا الي اخوانكم المؤمنين، و صلوهم و لا تقطعوهم، فانكم ان وصلتموهم كنتم منا و معنا و لنا و لا علينا، فان قطعتموهم انقطعت العصمة بيننا و بينكم لا موصلين و لا مفصلين، فرد المال الي أصحابه و أخذ الفضة التي وضعت في الفضة، و الذهب الذي وضع في الذهب، و أمرهم أن يصلوا بذلك أولياءنا و شيعتنا الفقراء، فانه الواصل الينا و نحن المكافؤون عليه. قال: ثم قال: يا موسي بن عطية، أراك أصلع، ادن مني، فدنوت منه، و أمر يده علي رأسي، فرجع الشعر قططا [6] ، فقال: يكون معك ذا حجة. و قال: ادن مني يا أبالبابة، و كان في عينه كوكب [7] ، فتفل في عينه فسقط ذلك



[ صفحه 215]



الكوكب، فقال هاتان حجتان ان سألكما سائل فقولوا: امامنا فعل بنا ذلك، و ودعنا و ودعناه، و هو امامنا الي يوم البعث، و رجعنا الي بلدنا بالفضة و الذهب [8] .


پاورقي

[1] سورة الأحقاف: الآية 34.

[2] سورة آل عمران الآية: 181.

[3] سورة التوبة: الآية 111.

[4] سورة البقرة: الآيتان 156 و 157.

[5] الكو و الكوة: الخرق في الحائط و الثقب في البيت و نحوه، و جمعها: كوي.

[6] القطط: الشعر الشديد الجعودة، أو الحسن الجعودة.

[7] الكوكب: البياض في سواد العين.

[8] الثاقب في المناقب: ص 416 ح 2.


مؤمن كيست؟


به امام صادق عليه السلام عرض شد: مؤمن از چه راهي بداند كه مؤمن است؟

حضرت در پاسخ فرمود:

«بالتسليم لله و الرضا فيما ورد عليه من سرور أو سخط».

با تسليم بودن براي خدا و خشنود بودن از آنچه بر او مي رسد. خواه



[ صفحه 320]



سبب خوشحالي يا سبب ناراحتي او باشد.

از اين حالت مؤمن مي داند كه مؤمن است. پس اگر مؤمن تابع دستورات خدا نباشد و آن را انجام ندهد و به نظر خود خشنود باشد، دليل روشن است كه مؤمن نيست. [1] .


پاورقي

[1] سفينة البحار، ج 1، ص 524؛ الكافي، ج 3، ص 106.


حوصلة الطير


فكر في حوصلة الطائر، و ما قدر له، فان مسلك الطعم الي القانصة [1] ضيق، لا ينفذ فيه الطعام الا قليلا قليلا، فلو كان الطائر لا يلقط حبة ثانية حتي تصل الأولي الي القانصة لطال عليه، و متي كان يستوفي طعمه فانما يختلسه اختلاسا لشدة الحذر فجعلت الحوصلة كالمخلاة المعلقة أمامه، ليوعي فيها ما أدرك من الطعم بسرعة، ثم تنفذه الي القانصة علي مهل، و في الحوصلة أيضا خلة أخري، فان من الطائر ما يحتاج الي أن يزق فراخه، فيكون رده للطعم من قرب أسهل عليه.



[ صفحه 190]




پاورقي

[1] هي للطير بمنزلة المصارين لغيرها. لسان العرب 83:7.


الجناحية


قال الاسفرائيني [1] هولاء أتباع عبدالله بن معاوية بن عبدالله بن جعفر ابن أبي طالب.

و كان سبب اتباعهم اله أنه المغيرية الذين تبرؤوا من المغيرة بن سعيد بعد قتل محمد بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علي ، خرجوا من الكوفة الي المدينة يطلبون اماما ، فلقيهم عبدالله بن معاوية فدعاهم لنفسه ، و زعم أنه هو الامام بعد علي و أولاده من صلبه فبايعوه ، و حكوا لأتباعهم أن عبدالله بن معاوية زعم أنه رب .

و استحلوا الخمر و الميتة و الزنا و اللواط و سائر المحرمات [2] ، و أسقطوا وجوب العبادات ، و قتله أبومسلم الخراساني ، و أنكر أتباعه قتله و زعموا أنه حي .


پاورقي

[1] الفرق بين الفرق:263.

[2] و ذلك بتأويلهم الباطل ، لقوله تعالي:( ليس علي الذين آمنوا و عملوا الصالحات جناح فيما طعموا اذا ما اتقوا ) المائدة:93 ، و من هنا جاءت تسميتهم بالجناحية.


شذرات من كلمات الصادق


جاء في كتاب الامامة و التبصرة: أن رجلا دخل علي الامام الصادق عليه السلام، و قال له: يا ابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، اني فقير، و لا أملك شيئا أعيش به، و قد تركت عيالي يتضورون جوعا.

فقال له عليه السلام: أنت لست فقيرا، قال: كيف يا ابن رسول الله، و أنا لا أملك من حطام الدنيا شيئا؟

فقال عليه السلام: بكم تبيع ولايتنا؟ قال: و الله لا أبيعها بملك الدنيا. قال: اذا أنت غني و لست فقيرا.

دخل الامام الصادق عليه السلام علي واحد من أصحابه يعزيه بفقد ولده الشاب، و من جملة كلماته المسلية له، قال عليه السلام: اعتبره مسافرا. قال الأب المثكول: كيف أعتبره يا سيدي مسافرا و قد أقبرته و دفنته بيدي؟ أجابه الامام: ان لم يأتك فأنت ذاهب اليه.

عن يعقوب السراج، قال: قلت لأبي عبدالله الصادق عليه السلام: تبقي الأرض بلا عالم حي ظاهر يفزع اليه الناس في حلالهم و حرامهم؟ فقال: اذا لا يعبد الله، يا أبايوسف.

و روي عن أبي عبدالله الصادق عليه السلام أنه قال: لعلكم ترون أن هذا الأمر



[ صفحه 541]



الي رجل منا ليضعه حيث يشاء؟ لا و الله، انه لعهد من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مسمي، رجلا فرجل حتي ينتهي الأمر الي صاحبه عجل الله فرجه الشريف.

و من الكافي اقتطفنا هذه المجموعة من الأحاديث للامام أبي عبدالله الصادق عليه السلام، قال:

ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بعث بسرية، فلما رجعوا قال: مرحبا بقوم قضوا الجهاد الأصغر و بقي عليهم الجهاد الأكبر. قيل: يا رسول الله، و ما الجهاد الأكبر؟ قال: جهاد النفس.

و عنه عليه السلام، أنه قال: ان الله تبارك و تعالي جعل الرحمة في قلوب رحماء خلقه، فاطلبوا الحوائج منهم، و لا تطلبوها من القاسية قلوبهم، فان الله تبارك أحل غضبه بهم.

و قال عليه السلام: من عاب أخاه بعيب فهو من أهل النار.

و عنه عليه السلام، قال: اصنع المعروف الي من هو أهله، فان لم يكن أهله فأنت أهله [1] .

و عن جابر، عن أبي عبدالله عليه السلام، قال: أتي رجل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم،



[ صفحه 542]



فقال: يا رسول الله، اني راغب في الجهاد نشيط. قال: فقال له النبي صلي الله عليه و آله و سلم: فجاهد في سبيل الله، فانك ان تقتل تكن حيا عندالله ترزق، و ان مت فقد وقع أجرك علي الله، و ان رجعت رجعت من الذنوب كما ولدت. قال: يا رسول الله، ان لي والدين كبيرين يزعمان أنهما يأنسان بي و يكرهان خروجي. فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: فقر مع والديك، فو الذي نفسي بيده لانسهما بك يوما و ليلة خير من جهاد سنة [2] .

و عن البختري، عن أبي عبدالله عليه السلام، قال: ان الله عزوجل يقول: يحزن عبدي المؤمن ان قترت عليه، و ذلك أقرب له مني، و يفرح عبدي المؤمن ان وسعت عليه و ذلك أبعد له مني [3] .

و روي الحناط، قال: سألت أباعبدالله عليه السلام عن قول الله عزوجل: «و بالوالدين احسانا» [4] ما هذا الاحسان؟ فقال: الاحسان أن تحسن صحبتهما و أن لا تكلفهما أن يسألاك شيئا مما يحتاجانه و ان كانا مستغنيين، أليس يقول الله عزوجل: «لن تنالوا البر حتي تنفقوا مما تحبون»؟ [5] قال: ثم قال أبوعبدالله عليه السلام: و أما قول الله عزوجل: «اما يبلغن عندك الكبر أحدهما



[ صفحه 543]



أو كلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما» [6] ، قال: ان أضجراك فلا تقل لهما اف، و لا تنهرهما ان ضرباك، قال: و قل لهما قولا كريما، قال: ان ضرباك فقل لهما غفر الله لكما، فذلك منك قول كريم، قال: و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة، قال: لا تملأ عينيك من النظر اليهما الا برحمة و رقة، و لا ترفع صوتك فوق أصواتهما، و لا يدك فوق أيديهما، و لا تقدم قدامهما [7] .

عن عبدالله بن سنان، عن أبي عبدالله عليه السلام، قال: البر و حسن الخلق يعمران الديار و يزيدان في الأعمار [8] .

قال الامام الصادق عليه السلام: كونوا دعاة الناس بغير ألسنتكم ليروا منكم الورع و الاجتهاد، و الصلاح و الخير، فان ذلك داعية [9] .

عن الامام الصادق عليه السلام، في قول الله عزوجل: اصبروا و صابروا و رابطوا، قال: اصبروا علي الفرائض [10] .

عبدالله بن سنان، عن أبي عبدالله الصادق عليه السلام، قال: من أتاه أخوه



[ صفحه 544]



المسلم فأكرمه، فانما أكرم الله عزوجل [11] .

السكوني، عن أبي عبدالله عليه السلام، قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: الخلق عيال الله، فأحب الخلق الي الله من نفع عيال الله، و أدخل علي أهل بيت سرورا [12] .

حبيب الخثعمي، عن أبي عبدالله عليه السلام، قال: أحبوا للناس ما تحبون لأنفسكم [13] .

سماعة، عن أبي عبدالله عليه السلام، قال: ان الله عزوجل أنعم علي قوم فلم يشكروا فصارت عليهم و بالا، و ابتلي قوما بالمصائب فصبروا فصارت عليهم نعمة [14] .

عن أبي عبدالله عليه السلام، سئل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: من أشد الناس بلاء في الدنيا؟ فقال: النبيون، ثم الأمثل فالأمثل، و يبتلي المؤمن بعد علي قدر ايمانه و حسن أعماله، فمن صح ايمانه و حسن عمله اشتد بلاؤه، و من سخف ايمانه و ضعف عمله قل بلاؤه [15] .



[ صفحه 545]



زيد الشحام، عن أبي عبدالله عليه السلام، قال: نعم الجرعة الغيظ لمن صبر عليها، فان عظيم الأجر لمن عظيم البلاء، و ما أحب الله قوما الا ابتلاهم [16] .

قال أبوعبدالله عليه السلام: لا تنظروا الي طول ركوع الرجل و سجوده، فان ذلك شي ء قد اعتاده، فلو تركه استوحش لذلك، و لكن انظروا الي صدق حديثه و أداء أمانته [17] .

أبي عبيدة الحذاء، عن أبي عبدالله عليه السلام، قال: الحياء من الايمان، و الايمان في الجنة [18] .

قال الامام الصادق عليه السلام: ان في الجنة منزلة لا يبلغها عبد الا بالابتلاء في جسده [19] .

قال الامام الصادق عليه السلام: من تعلم العلم و عمل به و علم لله، دعي في ملكوت السماوات، فقيل: تعلم لله و عمل لله و علم لله [20] .



[ صفحه 546]



منصور بن حازم، عن أبي عبدالله عليه السلام، قال: قلت: أي الأعمال أفضل؟ قال: الصلاة لوقتها، و بر الوالدين، و الجهاد في سبيل الله [21] .

قال الامام الصادق عليه السلام: لا مال أعود من العقل، و لا مصيبة أعظم من الجهل، و لا مظاهرة أوثق من المشاورة، و لا ورع كالكف، و لا عبادة كالتفكر، و لا قائد خير من التوفيق، و لا قرين خير من الخلق، و لا ميراث خير من الأدب.

و قال الامام الصادق عليه السلام: لعن الله قاطعي سبيل المعروف، و هو الرجل يصنع اليه معروفا فيكفره، فيمتنع صاحبه ذلك الي غيره [22] .

و قال عليه السلام: يزيد عقل الرجل بعد الأربعين الي الخمسين و الستين، ثم ينقص عقله بعد ذلك [23] .

قال الصادق عليه السلام: ان الله تعالي بعث الي آدم عليه السلام ثلاثة أشياء يختار منها واحدة: العقل، و الحياء، و السخاء، فاختار العقل، فقال جبرئيل عليه السلام: للحياء و السخاء: اعرجا، فقالا: امرنا أن لا نفارق العقل.



[ صفحه 547]



و قال عليه السلام: اذا أردت أن تختبر عقل الرجل في مجلس واحد، فحدثه في خلال حديثك بما لا يكون، فان أنكره فهو عاقل، و ان صدقه فهو أحمق.

و قال عليه السلام: اذا أراد الله أن يزيل من عبد نعمة كان أول ما يغير منه عقله.

و قال عليه السلام: لا يلسع العاقل من جحر مرتين.

عن الامام الصادق عليه السلام: من كظم غيظا، و لو شاء أن يمضيه أمضاه، ملأ الله قلبه يوم القيامة رضاه [24] .

قال الامام الصادق عليه السلام: ان أفضل جهاد كلمة عدل عند امام جائر [25] .

أبوحمزة الثمالي، قال: قال أبوعبدالله عليه السلام: من ابتلي من المؤمنين ببلاء فصبر عليه كان له مثل أجر ألف شهيد [26] .

سفيان بن عيينة، قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام، يقول: عليك بالنصح لله في خلقه فلن تلقاه بعمل أفضل منه [27] .



[ صفحه 548]



السكوني، عن أبي عبدالله عليه السلام، قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: من أصبح لا يهتم بامور المسلمين فليس منهم [28] .

عن الصادق عليه السلام: الاسلام يحقن به الدم، و تؤدي به الأمانة، و يستحل به الفرج، و الثواب علي الايمان [29] .

قال أبوعبدالله عليه السلام: كفي بالحلم ناصرا، و اذا لم تكن حليما فتحلم [30] .

السكوني، عن أبي عبدالله عليه السلام، قال: كان أميرالمؤمنين عليه السلام يقول: نبه بالتفكر قلبك، و جاف عن الليل جنبك، و اتق الله ربك [31] .

عن أبي عبدالله، في قول الله عزوجل: «هو الذي أنزل السكينة في قلوب المؤمنين» [32] ، قال: هو الايمان [33] .



[ صفحه 549]



الحسن الصيقل، قال: سألت أباعبدالله عليه السلام عما يروي الناس أن تفكر ساعة خير من قيام ليلة، قلت: كيف يتفكر؟ قال: يمر بالخربة أو بالدار فيقول: أين ساكنوك؟ أين بانوك؟ ما لك لا تتكلمين؟ [34] .

حفص بن غياث، قال: سألت أباعبدالله عليه السلام عن الورع من الناس، قال: الذي يتورع عن محارم الله عزوجل [35] .

و قال عليه السلام: اذا أراد الله بعبد خيرا فقهه في الدين.

و قال عليه السلام: الكمال كل الكمال: التفقه في الدين، و الصبر علي النائبة، و تقدير المعيشة [36] .

كتاب المؤمن، قال عليه السلام: ان الله عزوجل انتخب قوما من خلقه لقضاء حوائج فقراء من شيعة علي عليه السلام، ليثيبهم بذلك الجنة.

عن ظريف، عن أبي عبدالله الصادق عليه السلام، قال: ان العبد الولي لله يدعو



[ صفحه 550]



في الأمر ينويه، فيقول الله للملك الموكل بذلك الأمر: اقض حاجة عبدي و لا تعجلها، فاني أشتهي أن أسمع صوته و دعاءه. و ان العبد المخالف ليدعو في أمر يريده، فيقول الله للملك الموكل بذلك الأمر: اقض حاجته و عجلها، فاني ابغض أن أسمع نداءه و صوته. فيقول الناس: ما أعطي هذا حاجته و حرم هذا الا لكرامة هذا علي الله و هوان هذا عليه.

عن أبي بصير، عن أبي عبدالله الصادق عليه السلام، قال: ما من شي ء الا و له حد. قلت: فما حد اليقين؟ قال عليه السلام: أن لا تخاف شيئا.

عن عبدالله بن سنان، عن أبي عبدالله الصادق عليه السلام، قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله: كفي باليقين غني، و بالعبادة شغلا.

عن أبي عبدالله الصادق عليه السلام، قال: المسلم أخو المسلم، لا يظلمه، و لا يخذله و لا يعيبه و لا يغتابه و لا يحرمه و لا يخونه. و للمسلم علي أخيه المسلم من الحق أن يسلم عليه اذا لقيه، و يعوده اذا مرض، و ينصح له اذا غاب، و يسمته اذا عطس، و يجيبه اذا دعاه، و يشيعه اذا مات.

كتاب ثواب الأعمال للشيخ الصدوق عليه الرحمة:


پاورقي

[1] الكافي: 639.

[2] الكافي: 295.

[3] الكافي: 289.

[4] الاسراء 17 : 23.

[5] آل عمران3 : 92.

[6] الاسراء17 : 23.

[7] الكافي: 295.

[8] الكافي: 273.

[9] الكافي: 264.

[10] الكافي: 265.

[11] الكافي: 313.

[12] الكافي: 297.

[13] الكافي: 297.

[14] الكافي: 269، باب الصبر.

[15] الكافي: 328.

[16] الكافي: 276.

[17] الكافي: 275.

[18] نفس المصدر.

[19] اصول الكافي2 : 255.

[20] اصول الكافي1 : 35.

[21] الكافي: 295.

[22] الكافي: 244.

[23] الكافي: 245.

[24] الكافي: 276.

[25] فروع الكافي5 : 60.

[26] الكافي: 269، باب الصبر.

[27] الكافي: 297.

[28] الكافي: 297.

[29] الكافي: 241.

[30] الكافي: 277.

[31] الكافي: 255، باب التفكر.

[32] الفتح 48 : 4.

[33] الكافي: 237.

[34] الكافي: 255، باب التفكر.

[35] الكافي: 263، باب الورع.

[36] الكافي: 62، باب صفة العلم.


ابو عمرو (المتطبب)


أبو عمرو، وقيل أبو عمر المتطبب، وقيل: الطبيب.

محدث. روي عنه الحسين بن عثمان، وعبد الله بن أيوب.

المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 263. مجمع الرجال 7: 77 وفيه هو عبد الله بن سعيد. تنقيح المقال 3: قسم الكني 29. جامع الرواة 2: 407.


سلمان بن عبد الله الغنوي


أبو العلا سليمان، وقيل سلمان بن عبد الله الغنوي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 207. تنقيح المقال 2: 63. معجم رجال الحديث 8: 183 و 273. جامع الرواة 1: 382. نقد الرجال 161. مجمع الرجال 3: 140. منتهي المقال 154.


محمد بن سليمان الأسدي


محمد بن سليمان الأسدي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 288. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 121. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 125. نقد الرجال 309. جامع الرواة 2: 120. مجمع الرجال 5: 218. منتهي المقال 282. منهج المقال 297.