بازگشت

نصر بن قابوس لخمي كوفي


شيخ طوسي (ره)، او را از اصحاب امام صادق (ع) [1] و امام كاظم (ع) [2] شمرده است. او از سه امام: حضرت جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي الرضا عليهم السلام روايت كرده، و در پيشگاه اين بزرگوران منزلت و تقرت بسيار داشته است. [3] .

شيخ طوسي، رحمه الله، در كتاب غيبت، فرموده كه نصر در طول بيست سال وكيل امام جعفر صادق (ع) بود و شناخته نشد. [4] .

نويسنده گويد: وكالت نصر از طرف حضرت صادق (ع) دليل عدالت و وثاقت اوست، و گرنه حضرت امام جعفر صادق (ع) او را بر اموال مسلمانان امين قرار نمي داد.

نصر مردي فاضل و نيكوكار بود [5] ، و شيخ مفيد در ارشاد فرموده كه او از خواص و ثقات حضرت موسي بن جعفر (ع)، و از اهل علم و ورع و فقه بود، و از شيعيان آن حضرت است. [6] .

از نصر بن قابوس روايت شده كه گفت: به حضرت موسي بن جعفر عليه السلام عرض كردم: من از پدر شما پرسيدم كه امام بعد از او كيست؟ آن جناب شما را تعيين فرمود، پس چون آن حضرت رحلت نمود مردم به راست و چپ گراييدند ولي من و اصحابم بر يقين خود بر امامت شما باقي بوديم، اكنون بفرماييد كدام يك از پسران شما جانشين شماست؟



[ صفحه 388]



حضرت موسي بن جعفر (ع) فرمود: پسرم، علي (ع). [7] .

شيخ كشي پس از نقل روايت فوق گويد: اين حديث دليل بر كمال عقل و اهتمام نصر در امر دينش مي باشد. [8] .

شيخ كشي، از حمدويه از حسن بن موسي از سليمان صيدي، از نصر بن قابوس روايت كرده كه گفت: من در منزل حضرت موسي بن جعفر (ع) بودم كه آن حضرت دست مرا گرفت و به پشت در يكي از اطاق هاي منزل برد، و بر سر پا نگه داشت، و در را باز كرد. چون در باز شد، پسرش حضرت رضا (ع) را ديدم كه كتابي در دست داشت و آن را مطالعه مي كرد.

حضرت كاظم (ع) به من فرمود: اي نصر! آيا اين شخص را مي شناسي؟ گفتم: آري، اين فرزندت علي (ع) است. حضرت فرمود: مي داني اين كتاب چيست كه در آن نظر مي كند؟ گفتم: نه. فرمود: اين كتاب جفر است كه فقط نبي يا وصي نبي اطلاع بر حقايق و معاني آن پيدا مي كند.

حسن بن موسي گويد: به جان خودم سوگند كه نصر، موقعي كه از وفات حضرت موسي بن جعفر (ع) آگاه شد، ديگر شك و ترديدي در امر امامت حضرت رضا (ع) (همانند ديگران كه متوقف شدند) پيدا نكرد. [9] .

در كافي، از نصر بن قابوس روايت شده كه گفت: حضرت صادق (ع) فرمود: اطعام دادن به يك مؤمن نزد من محبوب تر است از آزاد كردن ده بنده و گزاردن ده حج.

نصر گويد: با تعجب عرض كردم: ده بنده و ده حج؟! فرمود: يا نصر! اگر شما طعامش ندهيد مي ميرد يا زبونش مي سازيد، زيرا او، از فرط گرسنگي، نزد ناصبي مي رود و از او سؤال مي كند، و مردن برايش ز سؤال كردن از ناصبي بهتر است. اي نصر! هر كه مؤمني را حيات بخشد چنان است كه همه مردم را حيات بخشيده است؛ و اگر به او اطعام نكنيد او را كشته ايد، و اگر اطعامش كنيد او را حيات بخشيده ايد. [10] .



[ صفحه 389]



نويسنده گويد: نصر بن قاموس لخمي از آل ابوالجهم قابوسي است كه از اولاد قابوس بن نعمان بن منذر بود، و ايشان در كوفه بيتي كبير و جليل بودند، و از ايشان است: ابوحسين سعيد بن ابي جهم و پسران او: حسين بن سعيد و منذر بن سعيد؛ و محمد بن منذر، و منذر بن محمد بن منذر، و سعيد مردي ثقه و موجه در شهر كوفه بوده است.



[ صفحه 391]




پاورقي

[1] رجال الطوسي، ص 324.

[2] رجال الطوسي، ص 362.

[3] رجال نجاشي، ص 301 - رجال علامه حلي، ص 175 - رجال ابن داود، جزء اول، باب نون.

[4] كتاب الغيبة، طوسي، ص 210.

[5] كتاب الغيبة، طوسي، ص 210.

[6] ارشاد، مفيد، فصل نص بر امامت علي بن موسي الرضا (ع)، ص 278.

[7] اصول كافي، ج 1، باب اشاره و نص بر ابوالحسن الرضا (ع)، ص 250 - عيون اخبار الرضا (ع)، باب 4، ح 22 - ارشاد مفيد، فصل نص بر امامت علي بن موسي الرضا (ع)، ص 279 - كتاب الغيبة، طوسي، ص 27 - رجال كبير، ص 353.

[8] اختيار معرفة الرجال، ص 451.

[9] رجال كشي، ص 382.

[10] اصول كافي، ج 2، باب اطعام مؤمن، ص 163.


الشيعة و التقية


و كما يشهد التاريخ فان الشيعة كانوا أقلية من حيث العدد، و ضعفاء



[ صفحه 459]



من حيث القدرة و السلطة، كما هم عليه الآن في كثير من البلاد الاسلامية، فما المانع أن يكتموا عقائدهم، و لا يتجاهروا حتي في المسائل الفقهية... تحفظا علي حياتهم، أو دفعا للضرر المحتمل؟؟!

و من الواضح ان التقية تختلف درجاتها حسب الأزمنة و الأمكنة و السلطات الحاكمة، فقد كانت التقية تفرض علي بعض الشيعة أن يتجاهلوا مذهبهم، أو يظهروا عدم ارتباطهم بالأئمة الطاهرين (عليهم السلام) نهائيا.

و هكذا فرضت التقية علي بعض العلويين ان يخفي نسبه، و أن يغير اسمه و كنيته.


شخصيت عبدالله


ذهبي مي گويد با شهادت جعفر بن ابي طالب در جنگ موته رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شخصاً كفالت و سرپرستي عبدالله را به عهده گرفت و او را در دامان خويش تربيت نمود. [1] .

ابن حجر مي گويد با اينكه عبدالله به هنگام وفات رسول خدا (صلي الله عليه وآله) كودك ده ساله بيش نبود ولي از آن حضرت درباره او احاديثي نقل گرديده است كه نشانگر علاقه و محبت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) نسبت به وي و دليل عظمت و شخصيت او مي باشد. [2] .

ابن عبدالبر مي گويد: «لم يكن في الاسلام أسخي منه» در جهان اسلام سخي تر از عبدالله ديده نشده است. [3] .

باز ابن حجر از ابن حبان نقل مي كند كه در اثر كثرت جود و سخاي عبدالله، او به عنوان «قطب السخاء» معروف گرديده بود. [4] .


پاورقي

[1] سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 456.

[2] اصابه، ج 2، ص 389.

[3] اسد الغابه، ج3، ص200.

[4] الاصابه، ج2، ص289.


مركز مدرسته


و اتخذ الامام عليه السلام الجامع النبوي مركزا لمدرسته، و معهدا له، فكان في بهوه يلقي محاضراته و بحوثه علي العلماء و الفقهاء، و قد تناولت علم الفقه، و التفسير، و الحديث، و الفلسفة، و علم الكلام، و قواعد السلوك و الأخلاق، و قد ألمحنا الي بعضها في البحوث السابقة، يقول المؤرخون: أنه كان في كل جمعة يلقي خطابا عاما علي الناس يعظهم فيه و يزهدهم في الدنيا، و يرغبهم في الآخرة، و كان الناس يحفظون كلامه و يكتبونه [1] و من الجدير بالذكر أن مجلسه كان لا يخلو من المذاكرات و الفوائد



[ صفحه 264]



العلمية، يقول عبدالله بن الحسن بن الحسن أن أمي فاطمة بنت الحسين كانت تأمرني أن أجلس الي خالي علي بن الحسين، فما جلست اليه قط الا قمت بخير قد أفدته اما خشية لله أو علم قد استفدته منه [2] .


پاورقي

[1] روضة الكافي مخطوط.

[2] اعيان الشيعة: ث 1 / 4 / 340.


قاعدة التجاوز


و تعني هذه القاعدة الحكم بوجود الشي ء المشكوك بعد الدخول في غيره مما هو مترتب عليه [1] كما اذا شك في القراءة و قد ركع، و قد



[ صفحه 228]



تظافرت الاخبار عن الامام الباقر (ع) و ولده الامام الصادق (ع) في عدم العناية بالشك و المضي في الصلاة.


پاورقي

[1] حقائق الاصول 2 / 547.


مايه ي بلند مرتبگي


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بر تو باد بهسازي دارايي؛ زيرا كه دارايي مايه ي بلند مرتبگي كريم است و سبب بي نياز شدن از لئيم. [1] .


پاورقي

[1] كافي: 5 / 88 / 6، ميزان الحكمه: ج 13، ح 19340.


مغز در لوله هاي استخوان


فرمود اي مفضل فكر كن كه چرا مغز نازك را در ميان لوله هاي استخوان مضبوط گردانيده تا آن را حفظ كند و ضايع نشود؟ چرا خون سايل را در رگها جريان داده و محصور نموده كه خارج نشود مانند آب كه در ظرفها جاي دهند مگر براي آنكه ضبط نمايند كه از بدن بيرون نرود يا به جاهاي غير مناسب جاري نگردد.

فرمود چرا ناخنها را در اطراف انگشتان قرار داد؟! براي آنكه دستها و پاها را نگاه دارد و ميان گوشها را پيچيده قرار داده مانند زندانها و دخمه ها براي آنكه آواز و صدا در آن جاري مي شود تا به پرده گوش كه محل قوه سامعه است برسد و سورت آن شكسته گردد و ضرري متوجه او نشود.

فرمود چرا خداوند اين گوشتها را بر رانها و نشيمن گاه او قرار داده؟ براي آنكه در نشستن آزاري نبيند چه اگر مريض و ناتوان شود بدنش كاهيده مي گردد و اين گوشتها را نرم و حامل بدن قرار داده است كه فاصله زمين و اعضاء لطيفه بدن او گردد.

فرمود كي آدمي را نر و ماده قرار داده و براي توالد و تناسل آماده كرد و صاحب امل و آرزو و عقل و خرد قرار داده تا با تحصيل به كمال برسد.

فرمود اي مفضل كي آدمي را قدرت و تفكر كار كردن داده است و كاركن آفريده و محتاج به حمايت يكديگر قرار داد و بعد رفع حاجت او را خلق كرد و به فهم و فراست مخصوص



[ صفحه 295]



گردانيده و راه چاره تعليم كرد و نيروي چاره عطا كرد و به نياز و راز و سنت آوري آن رهبري فرموده - و همه اينها حجت است كه بر خلق تمام كرده تا او را بشناسند و در عين حال متكفل امر او گرديده تا در كارهائي كه ناچار مي شود و درمانده مي گردد خداوند امورات او را اصلاح فرمايد -آيا اين همه الطاف خفيه و نعمتهاي پنهاني و آشكار براي خداشناسي كافي نيست؟! آيا اين عالم و اين آدم از طبيعت بي شعور به وجود مي آيد و كارخانه به اين عظمت خود به خود پيدا مي شود تبارك الله عما يصفون.


خلف وعده


يكي ديگر از امراض نفساني خلف وعده است كه نفوس خسيسه بيشتر مبتلا به اين مرض مي شوند اكثر مردمي كه ديگران را تحقير مي نمايند اعتنا به راستي و درستي ندارند - خود را بي نيازتر از ديگران مي شناسند خلف وعده مي كنند.

اين مرض اجتماعي كه امروز اكثر نفوس بدان مبتلا هستند براي سستي ايمان و فساد راي مي باشد حس بدبيني و بي اعتنائي - بي قيدي - سستي راي - خست نفس موجب اين مرض است و لذا امام صادق عليه السلام براي معالجه اين مرض چنين مي فرمايد:

قال عليه السلام و من كان يومن بالله و اليوم الاخر فليف بالوعد

هر كس به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد وفاي به عهد مي كند.

قال عليه السلام ثلاثة من كن فيه فهو منافق و ان صام و ان صلي من اذا حدث كذب و اذا وعدا خلف و اذا اؤتمن خان الي غير ذلك كثير

فرموده سه چيز است كه هر كس در آن حال باشد منافق است - اگر نماز بخواند و روزه هم بگيرد - وقتي حديث گفت دروغ بگويد - وقتي وعده كرد خلف وعده نمايد وقتي امانت به او دادند خيانت كند [1] .



[ صفحه 320]




پاورقي

[1] كافي كليني - خصال صدوق - كشف الاخطار - تحف العقول - فصول المهمه شيخ حر عاملي به نقل طب الامام الصادق (ع) ص 91.


اصلاحات اساسي امام صادق


قال الامام الصادق لاصحابه اوصيكم بتقوي الله و اجتناب معاصيه و اداء الامانه لمن أتمنكم و حسن الصحابه لمن صحبتموه و ان تكونوا لنا دعاة صامتون

حضرت امام صادق عليه السلام در ميان معركه سياسي در طول نيم قرن مواجه با مشكلاتي شد كه بسيار ناگوار بود زيرا اساسا در تحولات سياسي احوال و آثار مختلف ظهور و بروز مي كند و بايد رهبري مجرب و خردمند و دوربين و مآل انديش باشد تا بتواند زعيم ملت گشته و سيل قافله تمدن بشري را به راهي صواب رهبري كند. [1] .

امام صادق عليه السلام بين دو سياستي كه هر دو مآلا به ضرر و زيان خاندان اهل بيت تمام مي شد روبرو گشته و سرحلقه مهار طريقت مؤمنين را به دست گرفته بر حسب وظيفه آسماني به كمال مطلوبي كه سعادت و رستگاري در آن بود هدايت و راهنمائي فرموده.

امام صادق عليه السلام به تنهائي رهبر اجتماع شد و آنها را به نور عقل و دانش و اخلاق و فضيلت به راهي كه متضمن سلامت و سعادت بود مي برد.

در اين عصر امام صادق عليه السلام صرفنظر از رهبري آسماني كه وظيفه او بود از جهت فاميل و طايفه و قبيله هم بزرگ خاندان قريش بوده و سلسله سادات علوي -حسني -حسيني -روزافزون مي شدند و براي امرار معيشت و كار و كسب و مشاغل و متاجر خويش به امام صادق مراجعه نموده تكريم و تعظيم داشتند اگر براي آنها هم بود بايد قيام كند و عقايد و افكار و ايمان و علوم و دانش و سيره و خاندان سيادت را حفظ نمايد.

سياست امويين و مروانيين از يك طرف، سياست بني عباس از يك طرف، كشمكش امراء لشكري و كشوري براي بستگي خود به زعمائي كه براي آنها فعاليت مي كردند از جانب ديگر حفظ طريقت تربيت اسلام و اجراي شريعت محمدي صلي الله عليه و آله و تحكيم مباني عقيده و ايمان صحيح در مقابل عقايد و پديده هاي سخت مختلف و متنوع كه در تحول سياسي نيم قرن معاصر او پديد آمده بود فكر بكر امام را متوجه عاقبت امر و رهبري اجتماع به كمال مطلوب



[ صفحه 183]



نموده و موجب تشكيل مدرسه جعفري و طريقه ي مثبت مبارزه علمي گرديد.

ابومسلم خراساني آمد خدمت امام صادق كه آن حضرت را بفريبد براي زعامت و خلافت به او سخني فرمود كه بسيار جالب توجه است فرمود:

ما انت من رجالي و لا الزمان زماني نه تو از مردان ما هستي و نه زمان حكومت ما است و به فرستاده ابي سلمه فرمود:

ما انا و لابي سلمه و هو شيعة لغيري فلا يمكنه القيام بثورة دموية

امام صادق عليه السلام فرمود من تابع ديگران نيستم و در فعاليت احزاب سياسي هم وارد نمي شوم بايد رشد عقلي براي ملت به وجود آورد و آن هم فقط در سايه علم و دانش است بايد فضيلت و كمال فراگيرد تا رشد عقلي يابند، خود امام در اين تحولات با بردباري روش خويش را تعقيب نمود و به نتيجه مطلوب رسيد.

لذا به اصحاب خود توصيه مي كرد كه پرهيزگار شويد از معاصي دوري كنيد امانت مردم را به اهلش رد نمائيد با يكديگر حسن سلوك داشته باشيد و مهياي استماع علم و فضيلت شويد همه آمادگي اخلاقي براي كسب دانش و بينش پيدا كنيد تا رستگار شويد.

فرمود در اين راهي كه پيش گرفته ايد از ملامت ملامتگران نهراسيد و حق را بجوئيد حق جو و حق گو باشيد.

همين روش پرورش موجب شد كه اصحاب مدرسه جعفري اجتماعا تسليم امر و تعليم و تربيت امام صادق عليه السلام گرديدند.

فرمود اگر طالب علم و دانش هستيد در تحولات سياسي دخالت نكنيد و صامت و ساكت باشيد و فقط سر تا پا گوش براي فراگرفتن علوم و فنون گرديد.


پاورقي

[1] امام الصادق ص 76 ج 4 اسرار.


الخلاصة


ان كل من أخل بجزء من أجزاء الصلاة، أو بشرط من شروطها، أو بوصف من أوصافها، فسدت صلاته بموجب القواعد الكلية و الاصول العامة، الا ما قام الدليل علي أنه غير مفسد، كالجهر مكان الاخفات، و التصرف بمال الغير جهلا أو نسيانا، و كنجاسة الثوب أو البدن أو مكان السجود جهلا، لا نسيانا.



[ صفحه 199]




الخاتم


سئل الامام الصادق عليه السلام عن المحرم، أيلبس الخاتم؟ قال: لا يلبسه للزينة.

قال الفقهاء: يحرم علي المحرم لبس الخاتم مع قصد الزينة، و ان قصد به السنة النبوية فلا بأس، كما أنه لا يجوز للمرأة لبس الحلي للزينة.


التأجيل


قال صاحب مفتاح الكرامة ص 427 من مجلد المتاجر: «قد تدعو الحاجة



[ صفحه 243]



الي الانتفاع بالمبيع معجلا، و استغناء مالكه عنه، و حاجته الي الثمن مؤجلا، فوجب أن يكون - الثمن مؤجلا - مشروعا تحصيلا لهذه المصلحة الخالية من المبطلات، و لا نعلم فيه خلافا، و عليه دلت الروايات».

و يشترط في الأجل:

1- أن ينص عليه صراحة، لأنه علي خلاف ما يقتضيه اطلاق العقد.

2- ان يذكر التأجيل في متن العقد، أو قبله، علي شريطة أن يتفق عليه المتعاقدان، ثم ينشئا العقد علي اساسه، و لا أثر لذكر الاجل بعد انعقاد العقد و تمامه، لأن وقوع العقد مجردا عن قيد التأجيل يستدعي تعجيل الثمن، فذكر الاجل بعده يكون وعدا بتأجيل المعجل، و لا يجب الوفاء بالوعد عند الفقهاء، قال صاحب الجواهر في آخر باب البيع، و هو يتكلم عن الدين، قال:«لو أجل الحال بعد العقد لم يتأجل... ولكن يستحب الوفاء به، لأنه وعد... و لا فرق عندنا أي عند فقهاء الامامية - في عدم لزوم تأجيل الحال بين أن يكون مهرا أو ثمن مبيع أو غيره». و نقلنا عنه مثل ذلك في فصل الشروط، فقرة «تقدم الشرط».

3- أن يضبط الأجل بما لا يقبل الزيادة و النقصان، كاسبوع أو شهر، أو سنة، و اذا كان مجهولا كأيام، أو حتي ينزل المطر بطل الشرط و العقد، لأن للأجل قسطا من الثمن في نظر العرف، فالجهل به جهل بالثمن يستدعي الغرر في البيع.

و يجوز التنجيم، و هو أن يسقط الثمن اجزاء معلومة علي أوقات معينة، فيبيع بعشرة - مثلا - علي أن يدفع 5 أول تموز من هذه السنة، و 13 أول آب، و الباقي أول أيار، و اذا تأخر المشتري عن دفع قسط في وقته فلا تحل بقية الاسقاط [1] و اذا اشترط البائع ذلك علي المشتري، كما هو المعروف اليوم، بطل



[ صفحه 244]



البيع من رأس، لأن الثمن، و الحال هذه، يصير مجهولا، و لا يعلم: هل هو قسط واحد، أو اقساط، و الجهل و الترديد يستدعي الغرر المبطل للبيع، تماما كالثمن المردد بين المؤجل بكذا أو المعجل بكذا، و يأتي البيان عنه في الفقرة التالية.

و لا تحديد لطول الأجل و قصره، فيجوز الي الساعة، و الي عشرين سنة، و لا يجوز الي دقيقة، أو ألف سنة، لأنه أشبه بالسفه و اللغو في نظر العرف، و لأن الدين يصير حالا بموت المدين.

و تسأل: لقد روي عن الامام عليه السلام أن رجلا قال له: اني أبيع أهل الجبل بتأخير سنة؟. قال: بعهم. قال الرجل: الي سنتين؟. قال: بعهم. قال: ثلاث سنين؟ قال الامام عليه السلام: لا يكون لك شي ء أكثر من ثلاث سنين... و هذا صريح بأن الأجل في الثمن لا يمتد أكثر من سنين ثلاث.

و اجاب الفقهاء عن هذه الرواية، و نظائرها بأن الغرض منها الارشاد و النصيحة خشية أن يضيع المال بطول الامد، و ليس المراد بها التحريم و فساد المعاملة.

و هذا الحمل غير بعيد، لأن الظاهر من قوله عليه السلام: «لا يكون لك» أن المال يذهب و يضيع بالتأجيل الطويل.

و قال الشيخ الانصاري و غيره من الفقهاء: اذا كان الوقت معينا في الواقع، و مجهولا لدي المتعاقدين يبطل العقد، و مثال ذلك أن يؤجله الي عيد المولد النبوي الشريف من هذه السنة، مع جهل الاثنين بضبطه و معرفته علي التعيين.

و الحق أنه يصح ما دام ذلك معلوما لدي الناس، و يمكن معرفته بسهولة،



[ صفحه 245]



فهو اشبه بمن يشتري علي عيار البلد، و نقده، أو علي ما اشتري فلان، لأن المعيار للبطلان، و عدم الجواز هو وجود الغرر، و لا غرر في شي ء من ذلك في نظر العرف.


پاورقي

[1] ذهب المشهور الي أن شرط التأجيل في الدين لا يجب الوفاء به، و عليه فلا موضوع للتنجيم من الاساس، و تكلمنا عن ذلك مفصلا في الجزء الرابع فصل الدين، فقرة «العقد» و اخترنا وجوب الوفاء بشرط التأجيل.


معناها


الأجر و الأجرة بمعني واحد لغة و عرفا، كلاهما يعبران عن الجزاء و العوض عن قول أو فعل، أو عن منفعة بيت، أو حانوت أو دابة، أو سيارة، أو ثوب و ما الي ذلك.

أما الاجارة فمعناها لغة الكراء، و قريب منه المعني الشرعي، حيث حدد الفقهاء الاجارة بأنها ما شرعت لتمليك منفعة معلومة بعوض معلوم.

و بقيد المنفعة يخرج البيع، لأنه تمليك العين، و بقيد العوض، تخرج الهبة و الوصية لأنهما بغير عوض.

و تجدر الاشارة - هنا - الي الفرق بين ملك المنفعة، و حق الانتفاع، فان ملك المنفعة تختص بالمستأجر وحده، و لا يشاركه فيها أحد، أما حق الانتفاع فهو مجرد الترخيص بالتصرف لجهة معينة، كالمرور في الأسواق و الطرقات، و الجلوس في المساجد و الحدائق العامة، و السباحة في البحار و الأنهار، و ما الي ذلك مما خصص للمصالح و المنافع العامة.


التعريض بالخطبة


لا يجوز التعريض للمتزوجة بالعقد عليها، و لا للمعتدة من طلاق رجعي، لانها بحكم الزوجة، أما المعتدة البائنة فيجوز التعريض لها من مطلقها و غيره، علي أن يتم العقد بعد انقضاء العدة اذا كان المتعرض غير الزوج الذي طلق، حيث يحل له الرجوع اليها، قال تعالي: (و لا جناح عليكم فيما عرضتم به من خطبة النساء أو أكننتم في أنفسكم علم الله انكم ستذكرونهن ولكن لا تواعدوهن سرا الا أن تقولوا قولا معروفا). [1] .



[ صفحه 211]




پاورقي

[1] البقرة: 135.


التعصيب


عرفوا التعصيب هنا بأنه توريث العصبة مع ذي فرض قريب، كما اذا كان للميت بنت أو أكثر، و ليس له ولد ذكر، أو لم يكن له أولاد أصلا لا ذكور و لا اناث، و له أخت أو أخوات، و ليس له أخ، و له عم، فان مذاهب السنة تجعل أخ الميت شريكا مع البنت أو البنات، فيأخذ مع البنت النصف، و مع البنتين فأكثر الثلث. كما تجعل العم أيضا شريكا مع الأخت أو الأخوات كذلك.



[ صفحه 203]



و قال الامامية: ان التعصيب باطل، و ان ما بقي من الفرض يجب رده علي صاحب الفرض القريب، فالتركة عندهم بكاملها للبنت أو للبنات، و ليس لأخ الميت شي ء. و اذا لم يكن له أولاد ذكور و لا اناث، و كان له أخت أو أخوات، فالمال كله للاخت أو الأخوات، و لا شي ء للعم، لأن الأخت أقرب منه، و الأقرب يحجب الأبعد.

و مرجع الخلاف بين السنة و الامامية في ذلك الي حديث طاوس، فلقد اعترف به السنة، و أنكره الامامية. و هو «ألحقوا الفرائض بأهلها، فما بقي فللأولي عصبة ذكر»، و روي بلسان آخر: «فما بقي فهو لرجل ذكر» فالبنت صاحبة فرض، و هو النصف، و أقرب رجل الي الميت بعدها أخوه فيعطي النصف الباقي. و كذا اذا لم يكن له ولد أبدا، و له أخت، و ليس له أخ، تأخذ الأخت النصف بالفرض، و النصف الآخر يأخذه عم الميت، لأنه أقرب رجل اليه بعد اخته.

و الامامية لا يثقون بحديث طاوس، و ينكرون نسبة الي النبي صلي الله عليه و آله و سلم لأن طاوس ضعيف عندهم، ولو وثقوا به لقالوا بمقالة أهل السنة، كما أن أهل السنة لولا ثقتهم بهذا الحديث لقالوا بمقالة الامامية. و بعد أن ابطل الامامية نسبة الحديث الي النبي استدلوا علي بطلان التعصيب بالآية 6 من سورة النساء: (للرجال نصيب مما ترك الوالدن و الأقربون و للنساء نصيب مما ترك الوالدان و الأقربون مما قل منه أو كثر نصيبا مفروضا).

فقد دلت هذه الآية علي المساواة بين الذكور و الاناث في استحقاق الارث، لأنها حكمت بالنصيب للنساء كما حكمت به للرجال، مع أن القائلين بالتعصيب قد فرقوا بين النساء و الرجال، و قالوا بتوريث الرجال دون النساء فيما اذا كان للميت بنت، و أخ و أخت، فانهم يعطون النصف للبنت، و النصف الآخر للأخ،



[ صفحه 204]



و لا شي ء للأخت، مع أنها في درجته و مساوية له. و كذا لو كان له أخت، و عم و عمة، فانهم يوزعون التركة بين البنت و العم دون العمة، فالقرآن يورث النساء و الرجال، و هم يورثون الرجال، و يهملون النساء، و بهذا يتبين أن القول بالتعصيب باطل، لأنه مستلزم للباطل.

و قيل: ان توريث التركة بكاملها للبنت أو البنات يتنافي مع الآية 10 من سورة النساء: (فان كن نساء فوق اثنتين فلهن ثلثا ما ترك و ان كانت واحدة فلها النصف، و لابويه لكل واحد منهما السدس مما ترك ان كان له ولد) و كذلك توريث التركة للأخت وحدها مخالف لنص الآية 175 من سورة النساء:

(ان امرؤا هلك ليس له ولد و له أخت فلها نصف ما ترك و هو يرثها ان لم يكن لها ولد فان كانتا اثنتين فلهما الثلثان).

حكم القرآن بالنصف للبنت، و بالثلثين للبنتين فأكثر، و حكم أيضا بالنصف للأخت، و بالثلثين للاختين، و خالف الامامية هذا الحكم صراحة.

و أجاب الامامية عن الآية الأولي:

1- ان القرآن فرض الثلثين للبنتين فأكثر، و فرض النصف للبنت المنفردة، و سكت عن الثلث الباقي من نصيب البنات، و النصف الآخر الباقي من نصيب البنت، و لم يبين حكمهما بالخصوص. و لا بد من وجود شخص ما، يرد عليه الباقي من الفرض، و القرآن لم يعين هذا الشخص بالذات، و الا لم يقع الخلاف، و السنة أيضا لم تتعرض له من قريب أو بعيد، لأن حديث «الحقوا الفرائض» غير صحيح، كما قدمنا فلم يبق ما يدل علي تعيين من يرد عليه الباقي الا الآية 5 من سورة الأحزاب: (و اولوا الأرحام بعضم أولي ببعض في كتاب الله) حيث دلت علي أن الأقرب أولي ممن هو دونه في القرابة. و ليس من شك أن



[ صفحه 205]



البنت أقرب الي الميت من أخيه، لأنه تتقرب به بلا واسطة، و الأخ يتقرب اليه بواسطة الأب أو الأم، أو هما معا، فيتعين، و الحال هذه، الرد علي البنت و البنتين دون الأخ.

2- قال الحنفية و الحنابلة: اذا ترك الميت بنتا أو بناتا، و لم يوجد واحد من أصحاب الفروض و العصبات فالمال كله للبنت، النصف بالفرض و الباقي بالرد. و كذلك للبنتين الثلثان فرضا، و الباقي ردا، و اذا كانت الآية لا تدل علي نفي الرد علي أصحاب الفروض في هذه الحالة فكذلك لا تدل علي النفي في غيرها، لأن الدلالة الواحدة لا تتجزأ.

و قال الحنفية و الحنابلة أيضا: اذا ترك أما، و ليس معها أحد من أصحاب الفروض و العصبات تأخذ الثلث بالفرض و الثلثين الباقيين بالرد، و اذا أخذت الأم جميع التركة فكذلك أيضا يجب أن تأخذها البنت، لأن الاثنين من أهل الفروض (المغني و ميزان الشعراني باب الفرائض).

3- اتفق الأربعة علي أن الميت اذا ترك أبا و بنتا يأخذ الأب السدس بالفرض، و تأخذ البنت النصف كذلك، و الباقي يرد علي الأب وحده، مع أن الله سبحانه قال: (و لابويه لكل واحد منهما السدس مما ترك ان كان له ولد). فكما أن هذا الفرض في هذه الآية لا ينفي أن يكون للأب ما زاد علي السدس، كذلك الفرض في قوله تعالي: (فلهن ثلثا ما ترك، و لها النصف) لا ينفي أن يكون للبنات ما زاد علي الثلثين، و للبنت ما زاد علي النصف. بخاصة ان فرض البنات و الأبوين وارد في آية واحدة، و سياق واحد.

4- قال الله سبحانه: (و استشهدوا شاهدين من رجالكم فان لم يكونا رجلين فرجل و امرأتان) نصت هذه الآية علي أن الدين يثبت بشاهدين: و يثبت



[ صفحه 206]



أيضا بشهادة رجل و امرأتين، مع أن بعض المذاهب الأربعة أثبته بشاهد و يمين، بل قال مالك: يثبت بشهادة امرأتين و يمين. فكما أن هذه الاية لم تدل علي أن الدين لا يثبت بشاهد و يمين كذلك آية الميراث لا تدل علي عدم جواز الرد علي البنت و البنات، و الأخت و الأخوات.

و أجاب الامامية عن الآية الثانية، و هي (ان امرؤا هلك ليس له ولد) بأن الولد يطلق علي الذكر و الأنثي، لأن لفظة مشتق من الولادة الشاملة للابن و البنت، و لأن القاسم المشترك بين الانسان و أقاربه هو الرحم و الرحم يعم الذكور و الاناث علي السواء، و قد استعمل القرآن لفظ الاولاد بالذكور و الاناث، فقال عز من قائل: (يوصيكم الله بأولادكم للذكر مثل حظ الانثيين) و قال: (ما كان الله أن يتخذ ولدا) أي لا ذكر و لا انثي و قال: (يا أيها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي). و عليه فكما أن الابن يحجب الأخ كذلك البنت تحجبه، هذا بالاضافة الي أن ما اجيب به عن ميراث البنت يجاب به عن ميراث الأخت أيضا. ثم أن الامامية أوردوا علي مذاهب السنة اشكالا عديدة، و ألزموهم بالزامات يأباها الطبع، و لا تتفق مع القياس الذي يعملون به.. من ذلك ما جاء في كتاب الجواهر من أنه لو كان للميت عشر بنات و ابن، فيأخذ الابن في مثل هذه الحال السدس، و البنات خمسة أسداس، و لو كان مكان الابن ابن عم للميت، أي انه ترك عشر بنات و ابن عم، فعلي القول بالتعصيب يأخذ ابن العم الثلث و البنات الثلثين، و عليه يكون الابن اسوأ حالا من ابن العم.

هذا، الي أن الانسان أرأف بولده منه باخوته، و هو يري أن وجود ولده ذكرا كان أو انثي امتداد لوجوده. و من هنا رأينا الكثير من أفراد الأسر اللبنانية الذين لهم بنات فقط يبدلون مذهبهم من التسنن الي التشيع، لا لشي ء الا خوفا أن



[ صفحه 207]



يشترك مع أولادهم الأخوان أو الأعمام.

و يفكر الآن الكثير من رجال السنة بالعدول عن القول بالتعصيب، و الأخذ بقول الامامية من ميراث البنت، تماما كما عدلوا عن القول بعدم صحة الوصية للوارث، و قالوا بصحتها كما تقول الامامية، علي الرغم من اتفاق المذاهب الأربعة علي عدم الصحة.


لا يوصف بزمان


أمالي الصدوق 230، ب 47، ح 7: حدثنا محمد بن أحمد السناني رضي الله عنه قال: حدثنا محمد بن أبي عبدالله الأسدي الكوفي، عن موسي بن عمران النخعي، عن عمه الحسين بن يزيد النوفلي، عن علي بن سالم، عن أبي بصير، عن أبي عبدالله الصادق عليه السلام، قال:....

إن الله تبارك و تعالي لا يوصف بزمان و لا مكان و لا حركة و لا انتقال و لا سكون، بل هو خالق الزمان و المكان و الحركة و السكون و الانتقال، تعالي عما يقول الظالمون علوا كبيرا.


العلماء ورثة الأنبياء


منيةالمريد 193: و عن أبي عبدالله عليه السلام يقول:...

ان العلماء ورثة الأنبياء، و ذلك أن الأنبياء لم يورثوا درهما و لا دينارا، و انما ورثوا أحاديث من أحايثهم، فمن أخذ بشي ء منها فقد أخذ حظا وافرا، فانظروا علمكم هذا عمن تأخذونه فان فينا أهل البيت في كل خلف عدولا ينفون عنه تحريف المغالين، و انتحال المبطلين، و تأويل الجاهلية.


الربا و لو كان درهما


[تفسير القمي 1 / 94 - 93: أبي، عن ابن أبي عمير، عن جميل، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...]

درهم من ربا أعظم عند الله من سبعين زنية بذات محرم في بيت الله الحرام.



[ صفحه 91]



و قال: ان للربا سبعين جزءا أيسره أن ينكح الرجل أمه في بيت الله الحرام.


الود الكاذب


مناقب ابن شهر آشوب 4 / 248:...

جاء أبوحنيفة الي الامام الصادق عليه السلام ليسمع منه، و خرج أبو عبدالله يتوكأ علي عصا فقال له أبوحنيفة: يابن رسول الله ما بلغت من السن ما تحتاج معه الي العصا. قال:

هو كذلك، ولكنها عصا رسول الله أردت التبرك بها، فوثب أبوحنيفة و قال له: اقبلها يابن رسول الله؟

فحسرأبو عبدالله عليه السلام عن ذراعه و قال له: والله لقد علمت أن هذا بشر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و أن هذا من شعره فما قبلته و تقبل عصا!


در زمان غيبت چه دعائي بخوانيم؟


1- خالد بن نجيح از زراره حديثي را - در ارتباط با غيبت حضرت قائم - عليه السلام - روايت كرده، كه زراره در آن به امام صادق - عليه السلام - گفت: فدايت شوم؛ اگر من آن زمان را درك كردم چه عملي را انجام دهم؟

حضرت فرمود: اي زراره اگر آن زمان را درك كردي بر خواندن اين دعا ملازمت كن.

بارالها؛ خود را به من بشناسان، زيرا اگر خود را به من نشناساني پيامبرت را نخواهم شناخت.

بارالها؛ پيامبر و فرستاده ات را به من بشناسان، زيرا اگر پيامبرت را به من



[ صفحه 187]



نشناساني حجتت را نخواهم شناخت.

بارالها؛ حجتت را به من بشناسان، زيرا اگر حجتت را به من نشناساني از دينم دور و گمراه خواهم شد. [1] .

2- زرارة بن اعين گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمود: آن جوان (يعني حضرت مهدي - عليه السلام -) ناچار غيبت مي كند.

پرسيدم: چرا؟

فرمود: براي اينكه مي ترسد - و با دست خود به شكمش اشاره كرد (يعني او را مي كشند) - و او است كه چشم به راهش باشند، و او است كه مردم در ولادتش ترديد مي كنند، برخي مي گويند: در شكم مادرش بود (كه پدرش مرد)، بعضي مي گويند: پدرش مرد و فرزندي نگذاشت، و بعضي مي گويند: دو سال پيش از وفات پدرش متولد شد.

زراره گويد: من عرض كردم: چه دستور مي فرمائي اگر من آن زمان را درك كردم؟

فرمود: خدا را با اين دعا بخوان :

«خدايا؛ خودت را به من بشناسان، زيرا اگر خودت را به من نشناساني من تو را نخواهم شناخت.

خدايا؛ پيغمبرت را به من بشناسان، زيرا اگر تو پيغمبرت را به من نشناساني من هرگز او را نخواهم شناخت.

خدايا؛ حجتت را به من بشناسان، زيرا اگر تو حجتت را به من نشناساني از طريقه ي دينم گمراه مي شوم». [2] .


پاورقي

[1] اكمال الدين: ج 2 ص 11، بحارالأنوار: ج 92 ص 326.

[2] اصول كافي: ج 2 ص 144 ح 29.


حديث 208


4 شنبه

الرضا شعاع نور المعرفة.

خشنودي از خدا، پرتويي از نور معرفت است.

بحار، ج 68، ص 149


علمه بما في النفس 16


ابن شهرآشوب: عن المفضل بن عمر، قال: كنت أنا و خالد الجواز، و نجم الحطيم، و سليمان بن خالد علي باب الصادق عليه السلام فتكلمنا فيما يتكلم به أهل الغلو، فخرج علينا الصادق عليه السلام بلا حذاء و لا رداء و هو ينتفض و يقول: يا خالد، يا مفضل، يا سليمان، يا نجم، لا (بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون) [1] [2] .


پاورقي

[1] سورة الأنبياء: الآيتان 26 و 27.

[2] مناقب ابن شهرآشوب: ج 4 ص 219.


حديث عنوان بصري از امام صادق


مرحوم مجلسي مي گويد: يافتم از خط استادم مرحوم بهايي (شيخ بهاءالدين عاملي قدس سره) چيزي را كه به اين عبارت بود.

مرحوم شيخ شمس الدين محمد بن مكي (شهيد اول) فرمود: من از خط شيخ احمد فراهاني رحمه الله نقل مي كنم. از عنوان بصري كه پيرمرد فرتوت



[ صفحه 314]



و سالخورده اي بود و در سن 94 سالگي اين موضوع را بيان نمود. (چون متن عربي حديث زياد است به همان ترجمه ي متن اكتفا مي كنيم). عنوان بصري مي گويد: من سال ها، پيش انس بن مالك مي رفتم و چيزي ياد مي گرفتم. وقتي امام صادق عليه السلام به مدينه منوره آمد و مورد توجه مردم قرار گرفت، دوست داشتم نزد آن حضرت بروم و از آن بزرگوار چيزي بياموزم. ولي حضرت روزي به من فرمود: من مردي هستم مورد طلب (ممكن است منظور شريفش اين باشد كه تحت نظر دستگاه طاغوتي است و يا اين كه مردم زياد به من مراجعه مي كنند، فرصتم اندك است) به علاوه در هر ساعت شب و روز برنامه ويژه اي به عنوان اذكار و اوراد و ادعيه دارم، مي خواهم تو مزاحم اين اعمالم نباشي (شايد منظور حضرت اين بود كه مي خواست ببيند آيا او در كارش جدي است و تشنه معارف مي باشد يا نه) و برو پيش مالك بن انس كه قبلا مي رفتي.

عنوان مي گويد: من از اين فرمايش امام عليه السلام خيلي ناراحت شدم و از نزدش بيرون آمدم؛ با خود گفتم: حتما در من لياقت نبود، اگر مختصر خير و آمادگي در من بود، مرا رد نمي كرد. پس داخل مسجدالنبي شدم و به پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله سلام و اظهار ارادت نموده، به خانه بازگشتم.

فردا صبح وارد روضه منوره پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله شدم. دو ركعت نماز خواندم و عرض كردم: خدايا! خدايا! قلب جعفر عليه السلام را به من متمايل بفرما كه من از علم او بهره ببرم و به راه مستقيم هدايت شوم. سپس به خانه برگشتم. ديگر پيش مالك بن انس نرفتم، چون قلب من مملو از محبت آن حضرت شد.

فقط به خاطر خواندن نماز از خانه بيرون مي آمدم و به مسجد مي رفتم (به خاطر نماز جماعت و درك فضيلت جماعت و مسجد) تا اين كه صبرم تمام و حوصله ام اندك شد، دلم گرفت و ناراحت شدم. لباس و كفشم را پوشيدم و تصميم گرفتم به محضر امام عليه السلام مشرف شوم. نماز عصر را



[ صفحه 315]



خواندم و (سپس) به در خانه امام عليه السلام رفتم. در زدم و كسب اجازه نمودم. خادم آن حضرت آمد، گفت: حاجت تو چيست؟ عرض كردم: تشرف به محضر آقا.

گفت: آقا در حال نماز است. من در خانه نشستم، مدت كوتاهي گذشت. خادم آمد و گفت: بفرما. وارد اتاق شدم و سلام كردم. حضرت جواب سلامم را داد. فرمود: بنشين خدا تو را بيامرزد. نشستم؛ حضرت سر را به زير انداخت، سپس سرش را بلند كرد و فرمود: كنيه ات چيست؟ عرض كردم: ابوعبدالله.

فرمود: خداوند كنيه ات را ثابت بدارد و تو را موفق بگرداند. اي ابوعبدالله! حاجت تو چيست؟

عنوان مي گويد: در دلم گفتم اگر بعد از زيارت و سلام غير از اين دعا حضرت، چيز ديگري نباشد، براي من كفايت مي كند. پس حضرت سر را بلند كرد دوباره فرمود: چه مي خواهي؟ عرض كردم: از خداوند تقاضا كردم تا محبت شما شامل حال من شود و از علم شما به من روزي برساند. اميدوارم از خداوند متعال چيزي را كه از جناب عالي مي خواهم، به من عنايت فرمايد.

حضرت فرمود: اي اباعبدالله! علم به آموختن و ياد گرفتن نيست. همانا علم نوري است كه در دل كسي كه خداوند متعال بخواهد، قرار مي گيرد و زمينه هدايت او خواهد شد. (خدا مي خواهد همه هدايت شوند. اما بعضي راه هدايت و نورانيت علم را به روي خود بسته اند و در طريق سعادت نيستند. عنوان بصري جدا تصميم گرفت هدايت شود. عاشق و دلباخته معارف بود. نورانيت علم در دل چنين افراد جا خواهد گرفت).

پس اگر بخواهي عالم و آگاه شوي، اولا بايد در خودت حقيقت عبوديت را ايجاد كني و آنچه مي داني به كار گيري و عمل كني. آن گاه از خداوند متعال بخواهي كه به تو مرحمت خواهد نمود و مي فهماند.



[ صفحه 316]



عرض كردم: اي شريف! حضرت فرمود: به من بگو يا اباعبدالله. پس عرض كردم: يا اباعبدالله! حقيقت و ماهيت بندگي چيست؟ حضرت فرمود: حقيقت عبوديت و بندگي سه چيز است:

1. آنچه خداوند متعال در اختيار تو گذاشت، خودت را مالك آن ندان، چون عبد و بنده مالك چيزي نمي باشد. همه ي اموال را مال خدا بدان و در آن راهي كه دستور داده، مصرف بنما.

2. اين كه بنده براي خودش مصلحت انديشي نكند و براي آينده خودت تدبير ننما.

3. تمام مشغوليات و اوقات خود را در آنچه دستور داد و يا نهي نمود، مصرف بنما.

هرگاه انسان (بنده) خود را مالك اموال و ثروتي كه در اختيار او است، نداند، انفاق كردن و خرج نمودن بر او آسان و راحت خواهد بود و هر گاه خود را واگذار به خدا نمودي كه او مصالح تو را معين فرمايد، (و او خير تو را بهتر از تو مي داند) مصيبت ها و حوادث دنيا بر تو آسان خواهد بود.

همچنين اگر تمام تلاش تو بر اين باشد كه فقط دستورات خدا از اوامر و نواهي را انجام دهي، ديگر فرصت نداري، براي خودنمايي و فخر نمودن بر مردم بپردازي.

امام عليه السلام در ادامه فرمود: هرگاه خداوند متعال بنده اش به اين سه چيز گرامي بدارد (و توفيق اين حالت را به او بدهد) دنيا و شيطان و مردم و همه چيز در دنيا براي او بي ارزش خواهد بود و در دنيا زياده طلبي و فخر و مباهات با مردم را طلب نمي كند. (و به دنبال اين كارها نمي رود). و آنچه در دست مردم است، به عنوان عزت و برتري به حساب نمي آورد و روزهاي خود را به بطالت و بيهودگي مصرف نمي كند.

سپس فرمود: اين اولين گامي است از گام هاي تقوا و پرهيزكاري. خداوند متعال (در سوره ي قصص، آيه ي 83) فرمود: آن سراي آخرت و



[ صفحه 317]



جاويد را قرار داديم براي كساني كه در روي زمين اراده بزرگ منشي و فساد را نمي نمايند. پايان زندگي (و عاقبت بخيري) از پرهيزكاران مي باشد.

عنوان عرض كرد: يا اباعبدالله! مرا نصيحت و سفارش فرما. حضرت فرمود: اي عنوان! تو را به نه چيز نصيحت مي كنم و مربوط به كساني است كه پويندگان راه خدا هستند (و در مسير تكامل و سلوك الي الله مي باشند) و از خداوند متعال مي خواهم به شما توفيق عمل را عنايت فرمايد:

سه تا از آن نه چيز مربوط به رياضت و تزكيه ي نفس است، سه چيز ديگر مربوط به حلم و بردباري (اخلاق) مي باشد و سه چيز پاياني مربوط به علم و دانش است.

اين دستورات را حفظ كن، مبادا سستي و مسامحه داشته باشي (در انجام آن سهل انگاري كني).

عنوان مي گويد: (اين تذكرات) تمام دلم و انديشه ام براي يادگرفتن (و عمل به آن ها) به كار بردم (حواس خود را خوب جمع كردم و به دقت گوش دادم).

امام صادق عليه السلام فرمود: اما چيزهايي كه براي رياضت و تزكيه نفس است:

1. مبادا چيزي را بخوري كه به آن اشتها نداري، چون سبب حماقت و ناداني مي شود.

2. هر گاه گرسنه شدي، غذا بخور؛ تا گرسنه نشدي، غذا نخور.

3. غذاي حلال بخور (نه هر غذا پيش آمد، بخوري) در نوع غذا از لحاظ شرعي دقت كن.

سپس فرمود: به ياد بياور حديث و گفته پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را كه فرمود: انسان ظرفي بدتر از شكمش را پر نكرد. پس، اگر به غذا خوردن و پر كردن شكم ناچاري؛ بايد شكم را سه بخش كني. يك بخش آن براي غذا، بخش



[ صفحه 318]



دوم براي آب، بخش سوم براي نفس كشيدن (در حقيقت يك بخش شكم خالي باشد).

اما چيزهايي كه براي حلم و بردباري مؤثر است:

1. اگر كسي به تو گفت: يك كلمه بگويي ده كلمه جواب مي دهم، تو به او بگو: اگر ده كلمه بگويي، يك كلمه جواب نمي شنوي.

2. اگر كسي به تو دشنام داد (تهمت زد) و ناسزا گفت، بگو: اگر راست مي گويي، خداوند متعال مرا بيامرزد، و اگر دروغ گفتي، خدا تو را بيامرزد. (دشنام و تهمت پاسخ ندارد).

3. اگر تو را به بدي و فحش وعده داد، تو به او وعده خيرخواهي و نيكي بده.

و اما چيزهايي كه مربوط به علم و تحصيل است:

1. هر چه نمي داني از دانشمندان بپرس، ولي مبادا سؤال تو به خاطر آبروريزي باشد و يا براي آزمايش و امتحان.

2. مبادا به رأي و نظر خود عمل كني. تا آنجايي كه مي تواني احتياط و دقت كني، احتياط كن.

3. از فتوا دادن دوري كن؛ همچنان كه از درنده دوري مي كني و خودت را پل ديگران قرار مده.

امام عليه السلام فرمود: اي اباعبدالله! از نزد من برخيز و حركت كن، چون تو را نصيحت كردم. ورد و ادعيه مرا خراب نكن (و مزاحم من مباش، بگذار من به كار خودم بپردازم) چون من مردي هستم كه نسبت به عمر خود بخيل هستم. (و نمي خواهم بي جهت مصرف شود و به عمر خود ارزش قائلم) سلام و درود خدا بر كسي كه از هدايت الهي پيروي مي كند. والسلام. [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار، ج 1، ص 224.


النحل


و قال عليه السلام: انظر الي النحل [1] و احتشاده [2] في صنعة العسل، و تهيئة البيوت المسدسة، و ما تري في ذلك اجتماعه من دقائق الفطنة، فانك اذا تأملت العمل رأيته عجيبا لطيفا، و اذا رأيت المعمول وجدته عظيما شريفا موقعه من الناس، و اذا رجعت الي الفاعل ألفيته غبيا [3] جاهلا بنفسه فضلا عما سوي ذلك، ففي هذا أوضح الدلالة علي أن الصواب و الحكمة في هذه الصنعة ليس للنحل، بل هي للذي طبعه عليها، و سخره فيها لمصلحة الناس. [4] .


پاورقي

[1] النحل: ذباب العسل، واحدته النحل. لسان العرب 649:11.

[2] يقال: احتشد القوم لفلان، اذا أردت أنهم تجمعوا له و تأهبوا. لسان العرب 150:3.

[3] غبي الشي ء...: لم يفطن له. لسان العرب 114:15.

[4] توحيد المفضل: 122؛ بحارالأنوار 108:3؛ و 68:61.


الكاملية


ذكرها الاسفرائيني في الفرق بين الفرق:73 ، من فرق الامامية المخالفة للزيدية و الكيسانية و الغلاة.

قال الشهرستاني:هم أصحاب أبي كامل ، أكفر جميع الصحابة بتركها بيعة علي رضي الله عنه ، و طعن في علي أيضا بتركه حقه و لم يعذره في القعود .



[ صفحه 587]




وصف المحبة لأهل البيت


دخل رجل علي الامام الصادق عليه السلام فقال: ممن الرجل؟ فقال: من محبيكم و مواليكم.

فقال له عليه السلام: لا يحب الله عبد حتي يتولاه، و لا يتولاه حتي يوجب له الجنة.

ثم قال له: من أي محبينا أنت؟ فسكت الرجل. فقال له سدير: و كم محبوكم يا ابن رسول الله؟ فقال: علي ثلاث طبقات: طبقة أحبونا في العلانية و لم يحبونا في السر؛ و طبقة يحبونا في السر و لم يحبونا في العلانية؛ و طبقة يحبونا في السر و العلانية، هم النمط الأعلي، شربوا من العذب الفرات و علموا تأويل الكتاب و فصل الخطاب و سبب الأسباب، فهم النمط الأعلي، الفقر و الفاقة و أنواع البلاء أسرع اليهم من ركض الخيل، مستهم البأساء و الضراء و زلزلوا و فتنوا، فمن بين مجروح و مذبوح متفرقين في كل بلاد قاصية، بهم يشفي الله السقيم و يغني العديم، و بهم تنصرون و بهم تمطرون و بهم ترزقون، و هم الأقلون عددا، الأعظمون عند الله قدرا و خطرا [و هم الطبقة الاولي]. و الطبقة الثانية: النمط الأسفل، أحبونا في العلانية و ساروا بسيرة الملوك، فألسنتهم معنا و سيوفهم علينا. و الطبقة الثالثة: النمط الأوسط، أحبونا في السر و لم يحبونا في العلانية، و لعمري لئن كانوا أحبونا في السر دون العلانية فهم الصوامون بالنهار القوامون بالليل، تري أثر الرهبانية في وجوههم، أهل سلم و انقياد.

قال الرجل: فأنا احبكم في السر و العلانية، قال الامام عليه السلام: ان لمحبينا في السر و العلانية علامات يعرفون بها. قال الرجل: و ما تلك العلامات؟



[ صفحه 530]



قال عليه السلام: تلك خلال، أولها أنهم عرفوا التوحيد حق معرفته و أحكموا علم توحيده، و الايمان بعد ذلك بما هو و ما صفته، ثم علموا حدود الايمان و حقائقه و شروطه و تأويله.

قال سدير: يا ابن رسول الله، ما سمعتك تصف الايمان بهذه الصفة؟ قال عليه السلام: نعم يا سدير، ليس للسائل أن يسأل عن الايمان ما هو حتي يعلم الايمان بمن...

و يستمر الامام عليه السلام في حديثه عن شرح معني الايمان و صفته، فيقول:

صفة الايمان: الاقرار، و الخضوع لله بذل الاقرار، و التقرب اليه به و الأداء له بعلم كل مفروض من صغير أو كبير،... فلا يخرج المؤمن من صفة الايمان الا بترك ما استحق أن يكون به مؤمنا، و انما استوجب و استحق اسم الايمان و معناه بأداء كبار الفرائض موصولة، و ترك كبار المعاصي و اجتنابها، و ان ترك صغار الطاعة، و ارتكب صغار المعاصي فليس بخارج من الايمان، و لا تارك له، ما لم يترك شيئا من كبار الطاعة و لم يرتكب شيئا من كبار المعاصي، فما لم يفعل ذلك فهو مؤمن؛ لقوله تعالي: «ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم و ندخلكم مدخلا كريما» [1] يعني المغفرة ما دون الكبائر، فان هو ارتكب كبيرة من كبائر المعاصي كان مأخوذا بجميع المعاصي صغارها و كبارها معاقبا عليها معذبا بها، فهذه صفة الايمان و صفة المؤمن المستوجب للثواب.

و قد يخرج المؤمن من الايمان، بخمس خصال من الفعل، و هي: الكفر، و الشرك بالله، و الضلال،و الفسق، و ركوب الكبائر.



[ صفحه 531]



ثم يواصل عليه السلام كلامه في وصف الاسلام، فيقول:

و أما معني صفة الاسلام: فهو الاقرار بجميع الطاعة الظاهر الحكم و الأداء له، فاذا أقر المقر بجميع الطاعة في الظاهر من غير العقد عليه بالقلب فقد استحق اسم الاسلام و معناه، و استوجب الولاية الظاهرة و اجازة شهادته و المواريث، و صار له ما للمسلمين و عليه ما علي المسلمين، فهذه صفة الاسلام. و فرق ما بين المسلم و المؤمن، أن المسلم انما يكون مؤمنا أن يكون مطيعا في الباطن مع ما هو عليه في الظاهر، فاذا فعل ذلك بالظاهر، كان مسلما، و اذا فعل ذلك بالظاهر و الباطن بخضوع و تقرب بعلم، كان مؤمنا، فقد يكون العبد مسلما و لا يكون مؤمنا.



[ صفحه 532]




پاورقي

[1] سورة النساء: 31.


ابو عمرة السلمي


أبو عمرة السلمي.

محدث كسابقيه. روي عنه علي بن الحكم.

المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 266. تنقيح المقال 3: قسم الكني 29. جامع الرواة 2: 408.


سليمان بن المحض


أبو محمد سليمان بن عبد الله المحض ابن الحسن المثني ابن الحسن السبط

ابن الإمام أمير المؤمنين علي بن أبي طالب الهاشمي، المدني، وأمه مخزومية. جد السادة السليمانية أصحاب الدولة في تلمسان. خرج مع الحسين بن علي شهيد فخ، وقتل معه في واقعة فخ في ذي القعدة سنة 169 وعمره ثلاث وخمسون سنة.

المراجع:

رجال الطوسي 206. تنقيح المقال 2: 64. خاتمة المستدرك 810. الفصول الفخرية (فارسي) 124. معجم رجال الحديث 8: 273. جامع الرواة 1: 382. نقد الرجال 161. مجمع الرجال 3: 168. مروج الذهب 2: 183. مقاتل الطالبيين 433. منتهي الآمال (فارسي) 1: 299. عمدة الطالب 103. الكني والألقاب 2: 355 في ترجمة شهيد فخ. منهج المقال 174. الفخري في أنساب الطالبيين 85 و 101. المجدي في أنساب الطالبيين 60. نسب قريش 55. تاريخ الطبري 10: 28. الأعلام 3: 128.



[ صفحه 90]




محمد بن سلمة الهمداني


محمد بن سلمة الهمداني، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 289. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 121. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 121. جامع الرواة 2: 119. مجمع الرجال 5: 218. منهج المقال 297 وفيه اسم أبيه سليم بدل سلمة.