بازگشت

ميسر بن عبدالعزيز كوفي


ميسر بن عبدالعزيز النخعي المدائني. (رجال الطوسي ص 135).

ثقه، مورد اعتماد [1] ، از اصحاب امام باقر (ع) [2] و امام صادق (ع) [3] و از خواص آنان بوده است. [4] .

عقيقي گويد: آل محمد (ص) او را ستوده اند، و از كساني است كه در زمان رجعت مجاهده خواهد كرد. [5] .

چندين مرتبه اجل ميسر رسيد بود ليكن چون صله رحم به جاي مي آورد مرگش به تأخير افتاد [6] تا در زمان امام صادق (ع)، ظاهرا به سال 136 هجري [7] ، وفات



[ صفحه 386]



يافت. [8] .

روايت شده كه از زماني كودكي كه به بازار مي رفت و روزي دو درهم مزد مي گرفت، يك درهم آن را به عمه و يك درهم را به خاله خود مي داد [9] ، به همين جهت امام باقر (ع) به او فرمود: «قد حضر اجلك غير مرة و لا مرتين كل ذلك يؤخره الله بصلتك قرابتك»، تاكنون چندين بار اجلت رسيده بود ولي به واسطه صله رحم خداوند آن را تأخير انداخت. [10] .

ابن مسكان از ميسر روايت كرده كه گفت: امام باقر (ع) به من فرمود: آيا شما خلوت مي نماييد و گفتگو مي كنيد و آنچه بخواهيد مي گوييد؟ عرض كردم: آري به خدا كه ما خلوت مي نماييم و گفتگو كرده و هر چه بخواهيم مي گوييم. فرمود: به خدا سوگند، دوست دارم كه در بعض از آن مجالس با شما باشم؛ همانا به خدا كه بوي شما و ارواح شما را دوست دارم و شما بر دين خدا و دين ملائكه او هستيد، پس با پرهيز از حرام و كوشش در طاعات، مرا كمك كنيد. [11] .

در كافي، از ميسر بن عبدالعزيز روايت شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: اي ميسر! دعا كن و مگو كه كار گذشته است و آنچه مقدر شده همان شود؛ همانا نزد خداوند منزلت و مقامي است كه بدان نتوان رسيد جز به درخواست و مسئلت، و اگر بنده اي دهان خود ببندد و درخواست نكند چيزي به او داده نشود، پس درخواست كن تا به تو داده شود؛ اي ميسر! هيچ دري نيست كه كوبيده شود جز اين كه اميد آن رود كه بر روي كوبنده باز شود. [12] .



[ صفحه 387]




پاورقي

[1] رجال علامه حلي، ص 171.

[2] رجال الطوسي، ص 135.

[3] رجال الطوسي، ص 317.

[4] مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، باب 1، فصل 9، ص 350.

[5] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 83.

- علامه مجلسي، در بحارالانوار، ج 53، باب الرجعة، ص 40، از امام صادق (ع) نقل كرده كه فرمود: گويا حمران و ميسر را مي بينم كه با شمشيرهاي خود مردم (بي دين) را بين صفا و مروه به خاك مي اندازند.

[6] رجال كبير، ص 351.

[7] رجال مامقاني، ج 3، ص 264، رديف 12347.

[8] رجال الطوسي، ص 317.

[9] رجال كشي، ص 211 - در كتاب الخرائج والجرائح راوندي، ج 2، باب 15، ح 11، ص 714، آمده است كه امام صادق (ع) به ميسر فرمود: همانا عمرت فزوني گرفته، چه عملي انجام داده اي؟ ميسر در پاسخ عرض كرد: در نوجواني براي ديگران كار مي كردم و پنج درهم دستمزد مي گرفتم و آن را در اختيار خاله خود قرار مي دادم.- در كتاب بصائر الدرجات، جزء 6، باب 1، ح 14، ص 256، و نيز در بحارالانوار، ج 47، ص 78، روايت فوق با تفاوت ذكر «دايي» به جاي «خاله» آمده است.

[10] رجال كشي، ص 211 - در وسائل الشيعه، ج 6، ص 270، به نقل از سيد بن طاووس (ره)، اين روايت با اندكي تفاوت از امام صادق (ع) نقل شده است.

[11] اصول كافي، ج 2، باب مذاكره برادران، ص 149 - وافي، ج 3، باب 96، ح 2792، ص 650.

[12] اصول كافي، ج 2، كتاب الدعاء، ص 338.


التقية... عقلا و شرعا


و نحن نري أن العقل السليم يفرض علي الانسان أن يراعي التقية في مواردها اللازمة، و اذا أهمل التقية، فحدثت أضرار في الأموال و الأنفس، فان العقلاء يلومونه علي ترك التقية.

و أما شرعا: فقد أباح الله تعالي لعباده التقية عند الاحساس بالخطر، أو احتمال وقوع الضرر، فقال (عزوجل): «لا يتخذ المؤمنون الكافرين أولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من الله في شي ء الا أن تتقوا منهم تقاة» [1] و أنت تري الصراحة المكشوفة في الآية بجواز تقية المسلمين من الكفار.

و قوله تعالي: «من كفر بالله من بعد ايمانه الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان» [2] .



[ صفحه 457]



فقد ذكر المفسرون أن قوله تعالي: «الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان» نزل في جماعة، و هم عمار و ياسر أبوه، و امه سمية، و آخرون، و قتل أبوعمار و امه، و أعطاهم عمار بلسانه ما أرادوا منه.

ثم أخبر سبحانه بذلك رسول الله (صلي الله عليه و آله) فقال قوم: كفر عمار. فقال رسول الله (صلي الله عليه و آله): كلا، ان عمارا ملي ء ايمانا من قرنه الي قدمه، و اختلط الايمان بلحمه و دمه.

و جاء عمار الي رسول الله (صلي الله عليه و آله) و هو يبكي فقال (صلي الله عليه و آله): ما وراءك؟

فقال: شر، يا رسول الله، ما تركت حتي نلت منك [3] و ذكرت آلهتهم [أصنامهم] بخير!!

فجعل رسول الله (صلي الله عليه و آله) يمسح عيني عمار و يقول: «ان عادوا لك فعد لهم بما قلت» فنزلت الآية [4] .

قوله تعالي: «الا أن تتقوا منهم تقاة» قال الطبرسي» و المعني الا أن يكون الكفار غالبين، و المؤمنون مغلوبين، فيخافهم المؤمن ان لم يظهر موافقتهم، و لم يحسن العشرة معهم، فعند ذلك يجوز له اظهار مودتهم بلسانه و مداراتهم، تقية منه، و دفعا عن نفسه، من غير أن يعتقد ذلك.

و في هذه الآية دلالة علي أن التقية جائزة في الدين عند الخوف علي النفس.

و قال أصحابنا: انها جائزة في الأحوال كلها عند الضرورة، و ربما و جبت فيها لضرب من اللطف و الاستصلاح، و ليس تجوز من الأفعال في



[ صفحه 458]



قتل المؤمن، و لا بما يعلم أو يغلب علي الظن أنه استفساد في الدين.

قال الشيخ المفيد: انها قد تجب أحيانا، و تكون فرضا، و تجوز أحيانا من غير وجوب، و تكون في وقت أفضل من تركها، و قد يكون تركها أفضل، و ان كان فاعلها معذورا، معفوا عنه، متفضلا عليه بترك اللوم.

و قال الشيخ أبوجعفر الطوسي: ظاهر الروايات يدل علي أنها واجبة عند الخوف علي النفس، و قد روي رخصة في جواز الافصاح بالحق عنده.

و روي الحسن: ان مسيلمة الكذاب أخذ رجلين من أصحاب رسول الله (صلي الله عليه و آله) و قال لأحدهما: أتشهد أن محمدا رسول الله؟ قال: نعم. قال: أفتشهد أني رسول الله؟ قال: نعم.

ثم دعا بالآخر فقال: أتشهد أن محمدا رسول الله؟ قال: نعم. قال: أفتشهد أني رسول الله؟ فقال: اني أصم. قالها ثلاثا، كل ذلك يجيبه بمثل الأول، فضرب عنقه.

فبلغ ذلك رسول الله فقال: أما ذلك المقتول فمضي علي صدقه و يقينه، و أخذ بفضله، فهنيئا له، و أما الآخر: فقبل رخصة الله، فلا تبعة عليه [5] .

أقول: فاذا كانت التقية جائزة أو واجبة علي المسلمين حينما كانوا مغلوبين، و كان الكفار غالبين، كذلك الحكم يجري علي كل أقلية تعيش بين أكثرية ساحقة، تختلف معها في العقيدة.


پاورقي

[1] سورة آل عمران آية 28.

[2] سورة النحل آية 106.

[3] أي ما تركوني حتي ذكرتك بما لا ينبغي.

[4] تفسير مجمع البيان.

[5] مجمع البيان: ج 1 ص 430.


عبدالله بن جعفر كيست؟


پدر ارجمندش جناب جعفر معروف به طيار و ذو الجناحين؛ مادر مكرمه اش اسماء بنت عميس و عمويش امير مؤمنان (عليه السلام) است كه افتخار دامادي آن حضرت را هم دارا بود؛ زيرا عبدالله با زينب كبري دختر امير مؤمنان (عليه السلام) ازدواج كرده بود.

تولد: عبدالله جعفر اولين مولوديست كه در حبشه به هنگام هجرت مسلمانان به آن كشور متولد گرديد و پس از وي دو برادرش محمد و عون متولد شدند و هر سه به همراه پدر و مادرشان به مدينه هجرت نمودند. [1] .

وفات او: عبدالله جعفر در سال هشتاد و بنا به قولي در سال هشتاد و پنج هجري و در نود سالگي در مدينه بدرود حيات گفته و در بقيع به خاك سپرده شد.



[ صفحه 255]




پاورقي

[1] اسد الغابه، ج3، ص200.


تواضع المعلم


وحث الامام عليه السلام الأسرة التعليمية علي التواضع، و نكران الذات، و عدم التكبر علي الناس فقد قال لبعض المعلمين:

«فان أحسنت في تعليم الناس و لم تتجبر عليهم زادك الله من فضله، و ان أنت منعت علمك، و أخرقت بهم عند طلبهم العلم منك كان حقا علي الله عزوجل أن يسلبك العلم و بهاءه، و يسقط من القلوب محلك [1] .


پاورقي

[1] مكارم الأخلاق (ص 143).


الاستصحاب


و هو احد الاصول الأربعة التي يرجع اليها الشاك في مقام العمل، أما سبب شكه فيرجع اما الي فقدان النص أو اجماله، أو الي تعارض النصوص و تساقطها فيما اذا تكافئت، و لم يكن أحدهما ارجح من الآخر، و لا يجري الاستصحاب حتي يتوفر في المستصحب اليقين السابق و الشك اللاحق، و قد نص الامام (ع) علي حجية الاستصحاب في كثير من المسائل التي سئل عنها خصوصا في أبواب الشك في الصلاة، و قد ذكرت تلك الاخبار في (وسائل الشيعة) و غيرها من الموسوعات الفقهية.


مال حلال


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خيري نيست در كسي كه دوست نداشته باشد از راه حلال مال به دست آورد تا به وسيله ي آن آبرويش را حفظ كند و بدهكاريش را بپردازد و صله ي رحم به جا آورد. [1] .



[ صفحه 136]




پاورقي

[1] ثواب الاعمال: 215 / 1 / كافي 5 / 72 / 5، ميزان الحكمه: ج 13، ح 19336 و 19337.


ساختمان دل


فرمود اي مفضل كي دل را در ميان سينه قرار داد و پنهان كرد و پيراهني اطراف آن پوشانيده كه به پرده دل معروف است و دنده ها را بر بالاي آن قرار داد تا از دو طرف دل را حفظ كند و روي دنده ها پوست و گوشتي رويانيد تا از خارج به دل آسيبي نرسد و موجب جراحت آن نگردد.

اي مفضل در حلق دو منفذ قرار داد يكي براي بيرون آمدن صدا و نفس باشد ديگر حلقوم است و متصل است به معده و غذا را به معده مي رساند و بر حلقوم سرپوشي قرار داده كه در هنگام خوردن طعام مانع از رسيدن غذا به ريه مي گردد كه سبب هلاكت انسان مي شود چه اگر سر ذره اي غذا يا آب در قصبة الريه برود سبب سرفه ي دائم مي گردد و موجب خفگي مي شود.

فرمود اي مفضل كي شش را بادبزن دل قرار داده كه پيوسته در حركت است و آن را سستي به هم نمي رسد و بازنمي ايستد براي آنكه حرارت در دل جمع نشود تا آدمي را تلف سازد.

فرمود اي مفضل كي براي منافذ بول و غايط مانند بندها كه در ميان كيسها مي باشد قرار داده كه هر وقت بخواهد بر هم آورند و جمع كنند و هر وقت بخواهند و اراده كنند بگشايند تا آن فضلات از دو مخرج دفع گردد و اگر اين قدرت و صنعت تعبيه نشده بود دائم اين آب جاري مي شد و زندگي را تلخ مي كرد و عيش را فاسد مي ساخت - آدمي چقدر بايد از اين نعمتهاي خفيه الهي شكر كند هر اندازه وصف اين نعم را بخواهيم بنمائيم امكان احصاء ندارد.

«يكي از اطباي بزرگ يهود كه در قرون ماضيه مي زيسته گفته است كه من خدا را از آنجا شناختم كه به آدمي مشك آبي داده كه دهنه آن در پائين قرار دارد و منافذش



[ صفحه 294]



باز است و آب آن نمي ريزد هر وقت اراده كنند جاري مي شود و هر وقت اراده كنند بسته مي گردد و آن مشك همين مثانه است كه دليل قدرت الهي است.

امام صادق عليه السلام فرمود اي مفضل آنچه را كه مردم از بدن خود نمي شناسند خيلي بيشتر از آن است كه مردم مي شناسند و آنچه نمي دانند بيشتر از آن است كه مي دانند.

فرمود اي مفضل كي معده را با اعصاب سخت و محكم در نهايت صلابت گردانيد و براي آنكه طعامهاي غليظ را هضم كند به اين رشته هاي استوار تعبيه ساخته و در قبال آن جگر را نرم و نازك گردانيده براي آنكه غذاي لطيف را جذب و قبول كند تا آنجا هضم ديگري لطيف تر از هضم معده نمايد - و آيا اينها دليل بر قدرت و علم و حكمت و تدبير و مصلحت خداي علام نيست؟! شكي نيست كه غير از حكيم داناي توانا كسي نيروي اين همه تدبير علمي و فني را ندارد.


الكبر (خودستائي)


كبر و خودستائي نشانه تحقير غير است كه متكبر خود را برتر و بالاتر از ديگران بشناسد متكبر خود را كامل و همه را ناقص مي شناسد و بدين جهت براي خود حقي بيشتر قائل است و از اين رو تعدي و اجحاف به ديگران مي نمايد يعني تكبر موجب ظلم و تعدي مي گردد پس اين صفت پست و اين مرض مزمن مولد امراض و رذائل ديگري مي شود.

مي فرمايد كبر و نخوت خودستائي موجب ظلم و حقد - حسد - تعذي - اجحاف و عدم قبول نصيحت - اعراض از ارشاد و هدايت و محروم ماندن از مكارم اخلاق و غيره مي شود - چنانچه امام عليه السلام مي فرمايد:

قال عليه السلام مامن احد بنية الامن ذلة يجدها في نفسه

هر كس نيت كبر و تكبر نمايد مگر آنكه در نفس خودش ذلتي حس نمايد.

قال عليه السلام لا يطمع ذو كبر في الثناء الحسن

هيچ متكبري نيست كه مستحق دعاي نيكو باشد.



[ صفحه 319]



قال عليه السلام لا جهل اضر من العجب

نابخردي زيان آورتر از عجب نيست.

قال عليه السلام راس الحزم التواضع

سر حلقه احتياط تواضع و فروتني است

قال عليه السلام ثلاثة مكسبه البغضاء - العجب و النفاق و الظلم

فرمود سه چيز است كه سبب به وجود آوردن كينه مي شود.

1- عجب و خودستائي 2- نفاق و دوروئي 3- ظلم و ستمكاري است كه چون طرف راهي براي دفاع ندارد كينه صاحبان اين صفت را به دل مي گيرد تا بخواست خدا انتقام بكشد يا به خدا واگذارد.


سير و تحول ذره


اثر فاضل معاصر آقاي مهدي ميربهاء (براي اولين بار چاپ مي شود)



شنيده ام كه جهاني است در دل ذره

كه حول مركز چون سنگ آسيا گردد



الكترون ها پروانه شمعشان پروتن

جهان ذره چو منظومه در فضا گردد



نظام خلقت در جزو كل يكي بيند

خرد به آن دو اگر خوب آشنا گردد



اگر شكسته شود ذره و گسيختگي

ميان جمله اجزاء برملا گردد



چه آفتاب جهان سوز ذره مي زايد

اتم شكسته شود فتنه ها به پا گردد



تمام خاك شود آتش آب ها تبخير

علاوه باعث سميت هوا گردد



تحولات عجيبي دهد به عالم رخ

به يك دقيقه بقاء جهان فنا گردد



به زير پاي مبين خاك را تو ذره پست

دهد به باد همين خاكت ار هبا گردد



ز پاي و گردون ديوانه وامكن زنجير

كه واي اگر گره از پاي ذره واگردد



ولي اگر گرهش عاقلانه باز شود

به دهر عامل و خدمتگذار ما گردد



كم و زياد چه گردد الكترونهايش

مسلم است كه مس نقره و طلا گردد



سؤال كرد يكي از امام دين صادق عليه السلام

حقيقتي كه بدان حاجتش روا گردد



كه چيست اصل مس؟ اي استاد و شيمي دان

بگو كه از سخنت فقر ما نوا گردد!!



جواب داد كه مس طفل و مادرش نقره است

بلوغ چون كه بيايد گرانبها گردد



درست مثل بني آدم او شود بالغ

اگر نقيصه و عيب از تنش جدا گردد



به آب حكمت چون اين كنيز شسته شود

بدل به دختر زيباي دل ربا گردد



چو ذره سنبل و گل مي شود به فصل بهار

عجيب نيست كه اكسير كيميا گردد



گياه طبي از خاك سر برون آرد

دوا و داروي هر درد بي دوا گردد



ز لطف آب و هوا و نسيم نوروزي

فضاي باغ و چمن پرگل و گيا گردد



به شكل شاخ و گل و برگ سبز مي گردد

ز جنس گندم و جو مايه غذا گردد



ز يمن تربيت باغبان و كوشش او

زمين مرده چو شد زنده باصفا گردد





[ صفحه 180]





درخت گردد و حيوان شود سپس انسان

ز تركش فلك اين تير چون رها گردد



به دور شمع جدي هم چنان بنات النعش

به آسمان شده استاره ي سهي گردد



بناف نافه شود در حدود چين ختن

اگر خطا نكنم آهوي خطا گردد



چو صرف موشك و رادار و راديو شده است

شگفت نيست كه جام جهان نما گردد



ز سحق قلع و كف بحر و سرب گو گردي

براي روشني چشم توتيا گردد



به حكم آنكه به كار مهندسين آيد

مداد و خطكش و پرگار و گونيا گردد



به سر ز نور عطارد خيال انگيزد

اساس و اسطقس علم سيميا گردد



به خاك روم كليسا به هند بت خانه

به سرزمين عرب كعبه و مني گردد



به فرش قيمتي آراست كاخ دولتمند

رود به كلبه ي درويش بوريا گردد



ز گرمي دم خوانندگان ايراني

حجاز و شور و سه گاه و ابوعطا گردد



گهي نواده كسري به نام پوراندخت

گهي برادر كامبيز برديا گردد



گرفته شكل زليخا قيافه بلقيس

به تخت سلطنتي ملكه سبا گردد



قدم به راه دبستان نهاده استعداد

پي ترقي شاگرد اوستا گردد



اگوست كنت و كپرنيك و كانت لاوآزيه

فرانكلن اديسن كارليل وشا گردد



حكيم مولوي و شيخ ابوعلي سينا

كتاب مثنوي حكمت شفا گردد



كنار بستر بيمار چون طبيب رود

براي دفع مرض داروي شفا گردد



به كاخ كسري گويد عروس ارمنيم

به كام خسرو شيرين مه لقا گردد



قدم گذارد در عالم هنرمندي

به بيستون شده فرهاد سنگسا گردد



براي آنكه زند راه عقل و ديده و دل

ستارگان درخشان سينما گردد



گناه مي كند از فرط خشم و شهوت و جهل

چو توبه كار شود شخص پارسا گردد



كشد براده آهن به نام مغناطيس

به جذب كاه كمر بسته كهربا گردد



به سينه طوق و گلوبند در و مرواريد

جواهرات درخشان نورزا گردد



چو نور عشق بتابد به پرده ي دل او

به شكل ليلي و مجنون باوفا گردد



سپس به راه تكامل قدم چو پيش نهد

امام و رهبر و پغمبر خدا گردد



ذبيح و عيسي اسحق و يوشع زردشت

كليم و عاصف و داود خوش نوا گردد





[ صفحه 181]





ز سير دعوي يوحي الي كند آنگاه

محمد «ص» عربي ختم انبياء گردد



يگانه ذره يتيمي كه نيست مانندش

گل سرسبد خلق مصطفي (ص) گردد



شود به امر خداوند جانشين رسول

علي عالي اعلي مرتضي (ع) گردد



به ياد خون گلوي بريده ي يحيي

شود حسين و شهيدان كربلا گردد



حيات و فكر و خيالات وهم و علم و خرد

روان و نفس نفيس اولي النهي گردد



يكي مثل بزنم از برايت اي فرزند

مگر كه عقده فهمت گره گشا گردد



نوشته هاي علوم و مكاتبات و رسوم

حروف (28) بيست و هشتي كه آن هجا گردد



تمام ساخته گشته از الف هشدار

ز نقطه هاي سه گانه الف بنا گردد



ز نقطه گشته عيان پس علوم كتبي ما

اگر به عقل خردمند اعتنا گردد



ز ذره گشته پديدار خلق گوناگون

ببين چگونه اتم بالغ و رسا گردد



ز كم و كيف ترقيش بوعلي حيران

ز چند و چونش مبهوت بوالعلا گردد



نه ابتداي جهان را به عقل پي بردند

نه انتهايش روشن كه تا كجا گردد



مگر رياضت و روح القدس كند مددي

به گوش دل مگر از غيبيان ندا گردد



وگرنه حل نشود ساده ساده اين مشكل

كه داند آنكه جهان از كي ابتدا گردد



خلاصه درك چنين خلقت عجيب و غريب

مگر نصيب نظرهاي بي خطا گردد



از آن گروه كه ارباب وحي و الهامند

نظر صحيح و سخن ها درست ادا گردد



كه گفته اند عيان خرده خرده اين ذره

شود مثال و سپس نشئه جزا گردد



عجب عجب كه به هر لحظه آن بت عيار

ميان معركه صد رنگ خودنما گردد



به هوش باش ز معراج ذره عبرت گير

به نردبان ترقي ببين چه ها گردد



ز ذره ميربهاء كرد وصف عالم ذر

خداي خواست كه اين بهره ي شما گردد



اين چكامه شاهكار ادبيات عصر فضا و نماينده دانش و تقوي است كه سير تكامل ذره را بيان مي كند و ضلع و لبس ذره و ماده را كه از اتوم سرچشمه گرفته تا به كمال شرايط صدر گوناگون برسد نشان مي دهد و اين سير تكامل مادي نماينده سير تكامل نفساني است كه ماده تبديل به نيروي فكر و عقل و خرد مي گردد.



[ صفحه 182]




مبطلات الصلاة


و هي:

1- الحدث المبطل للطهارة، سواء أوقع عمدا، أم سهوا، سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل يكون في الصلاة، فيعلم أن ريحا قد خرجت، فلا يجد ريحها، و لا يسمع صوتها؟ قال: يعيد الوضوء و الصلاة.

و سئل عن آخر يكون في صلاته، فيخرج منه حب القرع؟ قال: ان كان ملطخا بالعذرة فعليه أن يعيد الوضوء، و ان كان في الصلاة، قطعها، و أعاد الوضوء و الصلاة.

2- قالت المذاهب السنية الأربعة: ان التكفير أو التكتف، و هو وضع احدي اليدين علي الأخري، قالت: هو مستحب، و تركه غير مبطل للصلاة.

و لفقهاء الشيعة ثلاثة أقوال: الأول: انه حرام في الصلاة، و مبطل لها. الثاني: انه حرام غير مبطل. الثالث: انه لا حرام و لا مبطل اذا أتي به بقصد انه مطلوب و محبوب في الشريعة، و ان فعله بغير هذا القصد فلا بأس. و من هؤلاء السيد الحكيم، فانه قال في الجزء الرابع من المستمسك: «من ذلك تعرف ضعف القول بالبطلان، لعدم وفاء الأدلة بأكثر من تحريم التكتف بقصد أنه جزء من الصلاة، أو بقصد أن الصلاة لا تصح بدونه، و الا لم يكن وجه للبطلان... كما



[ صفحه 196]



تعرف ضعف القول بأنه حرام غير مبطل». و هذا صريح بأن من تكتف في الصلاة اختيارا دون أن يقصد أنه مأمور به شرعا، فصلاته صحيحة، و لا اثم عليه أيضا.

و مهما يكن، فقد ذهب أكثر الفقهاء الي أنه حرام و مبطل للصلاة، حيث سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل صلي، و يده اليمني علي اليسري؟ فقال: ذلك التكفير، فلا تفعل.

3- تبطل الصلاة اذا التفت الي الوراء، الي اليمين، أو الشمال بجميع بدنه، أو بكامل وجهه بحيث يخرج عن حد الاستقبال، أما الالتفات يسيرا بالوجه دون البدن فلا بأس، ما دام الاستقبال باقيا، قال الامام الصادق عليه السلام: ان تكلمت أو صرفت وجهك عن القبلة فأعد الصلاة. و قال أبوه الامام الباقر عليه السلام: ان استقبلت القبلة بوجهك فلا تقلب وجهك عن القبلة، فتفسد صلاتك، فان الله تعالي يقول لنبيه: (فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيثما كنتم فولوا وجوهكم شطره) [1] .

و قال صاحب المدارك: «هذا كله مع العمد، أما لو وقع سهوا، فان كان يسيرا لا يبلغ حد اليمين و اليسار لم يضر، و ان بلغه، و أتي بشي ء من الافعال في تلك الحال، أعاد في الوقت، و الا فلا اعادة».

و معني هذا أن المصلي اذا مال قليلا: ثم اعتدل قبل أن يأتي بشي ء منها، صحت صلاته اطلاقا، و ان أتي بفعل منها في هذه الحال فعليه أن يعيد ان اتسع الوقت، و الا فلا يقضي، و ان خرج عن الاستقبال كلية، فسدت الصلاة، سواء أكان عن عمد أو سهو، و عليه أن يعيد في الوقت اداء، و في خارجه قضاء.

4- أن يتعمد الكلام، و لو بحرفين لا معني لهما، أو بحرف واحد، له معني، أما الكلام عن سهو فلا يبطل، بل يستدعي الجسود للسهو، كما يأتي. قال



[ صفحه 197]



الامام الصادق عليه السلام: تنتقض الصلاة بالكلام متعمدا، و ان تكلمت ناسيا فلا شي ء عليك.

أجل، اذا سلم انسان علي المصلي، فيجب عليه أن يرد التحية بالمثل دون زيادة حرف واحد، أو تقديم أو تأخير، علي شريطة أن تكون تحية الاسلام، أما غيرها فلا يجب ردها، بل لا يجوز في أثناء الصلاة. قال محمد بن مسلم: دخلت علي الامام الصادق عليه السلام، و هو في الصلاة، فقلت: السلام عليك. فقال: السلام عليك. قلت: كيف أصبحت؟ فسكت. و بعد أن انتهي قلت له: أيرد السلام في أثناء الصلاة؟ قال: نعم، مثل ما قيل له.

5- القهقهة، اختيارا كانت أو قهرا، أما التبسم فلا يضر. قال الامام الصادق عليه السلام: اما التبسم فلا يقطع الصلاة، و أما القهقهة فهي تقطع الصلاة.

6- البكاء المشتمل علي الصوت الا اذا كان خوفا من الله، فقد روي أن سائلا سأل الامام الصادق عليه السلام عن البكاء في الصلاة؟. فقال: ان بكي لذكر الجنة و النار فذاك أفضل الأعمال في الصلاة، و ان ذكر ميتا له، فصلاته فاسدة. و قيل: ان هذه الرواية ضعيفة منجبرة بعمل الفقهاء..

7- كل فعل لا تبقي معه صورة الصلاة، و الدليل الاجماع، و العقل أيضا، لأنه اذا ذهبت صورة الصلاة، ذهبت الصلاة من الاساس، و ما جاء عن النبي و أهل بيته صلي الله عليه و آله و سلم من أنهم فعلوه، أو رخصوا بفعله اثناء الصلاة، فهو من النوع القليل الذي لا تمحي معه الصورة، كقتل البرغوث و العقرب، و ما الي ذاك.

8- الأكل و الشرب، فانهما ما حيان لصورة الصلاة، و روح الصلاة، و الهدف من الصلاة، قال صاحب المدارك: «ادعي الاجماع علي ذلك...

و استغرب بعض الفقهاء عدم البطلان بالأكل و الشرب اثناء الصلاة الا مع



[ صفحه 198]



الكثرة، كسائر الافعال الخارجية عن الصلاة، و هو حسن». بل لا حسن فيه اطلاقا، لما ذكرنا، و الحسن هو قول من قال: ان ابطال الأكل و الشرب للصلاة في غني عن الدليل، و كفي بترك الرسول و آله الأكل و الشرب في الصلاة، و بخشوعهم و انصرافهم عن كل ما يمت الي الدنيا بسبب دليلا علي عظمة الصلاة و جلالها.

9- ذهب أكثر الفقهاء الي أن من تعمد قول آمين بعد قراءة الحمد، بطلت صلاته، لقول الامام الصادق عليه السلام: اذا كنت خلف امام، فقرأ الحمد و فرغ من قراءتها، فقل أنت: الحمد لله رب العالمين، و لا تقل آمين. [2] .

10- الشك في صلاة الصبح، أي عدد ركعاتها، و في المغرب، و الاوليين من الظهرين و العشاءين، و يأتي التفصيل في فصل الشك.


پاورقي

[1] البقرة: 15.

[2] ان مجرد النهي عن قول آمين، و عن التكلم بحرفين أو أكثر، لا يكفي للحكم بفساد الصلاة، لأنه ليس نهيا عنها بالذات، كي تكون فاسدة، فلابد - اذن - من البحث عن دليل آخر يستدعي الفساد، و قد مر الكلام مفصلا في الساتر المغصوب، فراجع، و مهما يكن فنحن قد أخذنا علي انفسنا التقيد و الالتزام بقول المشهور، مع توخي الاختصار.


الفقهاء 09


قال صاحب الحدائق: «لا شي ء من الروايات يدل علي تحريم لبس المخيط، و لا تعرض له بالكلية، و انما دلت علي النهي عن اثواب مخصوصة، و بذلك اعترف الشهيد الأول في الدروس، حيث قال: لم اقف الي الآن علي رواية بتحريم عين المخيط، و انما نهي القميص و القباء و السراويل، و يعضده ما عن شيخ المفيد في المقنعة من أنه لم يذكر الا المنع عن أشياء معينة، و لم يتعرض لذكر المخيط».

و الذي ليس فيه شك أن الاجماع قائم و متحقق علي أن الرجل المحرم ممنوع من لبس المخيط و المحيط أيضا، كالعمامة و الطربوش و القلنسوة، و ان المرأة يجوز لها ذلك الا القفاز و ثوبا مسه طيب، قال صاحب الجواهر: «لبس المخيط حرام علي المحرم، فلو لبسه عالما عامدا مختارا كان عليه دم شاة، و لو اضطر الي لبسه يتقي به الحر أو البرد جاز، و عليه دم شاة بلا خلاف أجده، بل



[ صفحه 182]



الاجماع علي ذلك بقسميه - أي المحصل و المنقول - و هو الحجة».

و رغم احتمالنا بأن سبب الاجماع هو الاحتياط، أو فهم المجمعين من القميص و القباء و السراويل مطلق المخيط، علي الرغم من ذلك فنحن لا نجرأ هنا علي مخالقة الاجماع، و السيرة المستمرة منذ أقدم العصور. و علي هذا اذا لبس الرجل المحرم المخيط ضحي بشاة، حتي و لو كان ذلك لضرورة و اتقاء للحر أو البرد، و اذا لبسه ناسيا أو جاهلا فلا شي ء.

و لا يجوز للمحرم أن يلبس الخفين الا اذا لم يجد نعلا، فيلبسهما بعد أن يقطع أسفل الكعبين. [1] .


پاورقي

[1] النعل له اسفل، و ليس له كعب و جوانب، و لا ما يستر ظهر القدم، و الخف حذاء تام في كعبه و جوانبه، و يسمي كندرة أو صباط، و ما الي ذلك.


اطلاق العقد


سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل اشتري جارية بثمن مسمي، ثم افترقا؟. قال: وجب البيع، و الثمن اذا لم يكونا شرطا فهو نقد.

و قد جاء هذا علي وفق العرف، و عليه يكون قول الامام عليه السلام ارشادا لما عليه الناس، لا تأسيسا لشي ء جديد، و لم يختلف اثنان من الفقهاء في أن العقد اذا تجرد من قيد التأجيل جاز للبائع أن يطالب المشتري بالثمن اذا بذل له المثمن، و للمشتري أن يطالب بالمثمن اذا بذل له الثمن.

و اذا قال: بعتك بشرط أن تعجل الثمن، و لم يعين امدا خاصا كان قيد التعجيل تأكيدا و توضيحا لاطلاق العقد عند المشهور، فاذا عجل المشتري الثمن فذاك، و الا انتظر البائع ثلاثة أيام فيما لا يسرع اليه الفساد، و بعدها يتخير بين الفسخ، و الامضاء، كما سبق في خيار التأخير.


التنازع


1 - اذا اختلفا في أصل الوكالة و صدورها فالقول قول المنكر بيمينه، سواء أكان المنكر هو المالك، أو غيره، لأن الأصل عدم الوكالة، حتي يثبت العكس.

2 - اذا قال الوكيل: تلفت العين من غير تعد، أو تفريط، فأنكر الأصيل التلف، أو اعترف به. ولكن ادعي تعدي الوكيل، أو تفريطه فالقول قول الوكيل، لأنه أمين، و ما علي الأمين الا اليمين.

3 - ذهب المشهور بشهادة صاحب الشرائع و الملحقات الي أن الوكيل اذا



[ صفحه 253]



قال للموكل: ارجعت اليك المال الذي كان في يدي من أجل الوكالة، و أنكر الموكل ذلك ينظر: فان كانت الوكالة بأجرة فالقول قول الموكل، لأن الوكيل مدع، و قد قبض لمصلحة نفسه. و ان كانت الوكالة بلا أجرة فالقول قول الوكيل، لأنه محسن قبض لمصلحة الموكل.

و قال جماعة من الفقهاء القول قول الموكل اطلاقا، لأن كل من كان في يده مال لغيره فعليه أن يثبت ايصاله بالبينة الا ما خرج بالدليل، كالوديعة التي تقدم الكلام عنها. [1] .

4 - اذا وكل في شي ء، كالبيع أو الشراء، و ما اليهما، فقال الوكيل: بعت أو اشتريت كما نصت الوكالة، و أنكر الموكل البيع أو الشراء، و زعم أن الوكيل لم يفعل شيئا مما وكل به فالقول قول الوكيل ما دامت الوكالة قائمة، لأن من ملك شيئا ملك الاقرار به.

5 - اذا ادعي الوكالة عن رجل في تزويج امرأة، و أجري العقد بمهر معين، فأنكر الرجل التوكيل، و لا بينة تثبت الوكالة - كان القول قول المنكر بيمينه، و للمرأة أن تتزوج بمن تشاء، مع عدم علمها بصدق المدعي، و علي مدعي الوكالة أن يدفع لها نصف المهر، فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل قال لآخر: اخطب لي فلانة، و ما فعلت من شي ء و قاولت من صداق و شرطت فذاك رضاي و لازم لي، و لم يشهد، فذهب و خطب، و بذل عنه الصداق، ثم أنكر الرجل ذلك كله؟ قال الامام عليه السلام: «يغرم - أي مدعي الوكالة - نصف المهر».



[ صفحه 254]



6 - اذا اتفقا علي أصل الوكالة، و اختلفا علي محلها، فقال الوكيل: وكلتني ببيع البستان، و قال المالك: بل ببيع الدار - حلف الموكل علي نفي الوكالة ببيع البستان، و تكون النتيجة نفي الوكالة عن البستان و الدار معا: عن البستان، ليمين الموكل، و عن الدار لانكار الوكيل.

7 - ذهب المشهور بشهادة صاحب الحدائق الي أن الوكيل اذا ادعي الاذن من الموكل بالبيع بثمن معين، أو الشراء له بثمن معين، و أنكر الموكل ذلك القدر كان القول قول الموكل، لأنه اعرف بفعله و مقاصده، و لأن الأصل عدم صدور التوكيل علي الوجه الذي يدعيه الوكيل. و بكلمة ان الاختلاف في صفة الوكالة يرجع في الحقيقة الي الاختلاف في أصل صدورها، و أنه هل وكله علي ثمن معين، أولا؟ و الأصل عدم صدور الوكالة علي الثمن الذي ذكره الوكيل.



[ صفحه 257]




پاورقي

[1] من طريف ما قرأت، و أنا أتتبع مصادر هذه المسألة أن صاحب مفتاح الكرامة نقلا كلاما لصاحب الحدائق حول المسألة بالذات، و بعد أن رده صاحب المفتاح بما رآه تمثل بهذا البيت:



و ابن اللبون اذا ما لز في قرن

لم يستطع صولة البزل القناعيس.


نكاح الشغار


نكاح الشغار هو أن يقول أحد الوليين للآخر: زوجتك ابنتي أو اختي علي أن تزوجني ابنتك أو أختك، و يقبل الآخر، بحيث يكون بضع كل واحدة مهرا للأخري، و كان هذا النحو من الزواج معروفا في الجاهلية، فحرمه الاسلام باتفاق جميع المذاهب، لقول الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم: لا شغار في الاسلام.


التعصيب و العول و الرد


الفروض الستة المقدرة في كتاب الله تارة تتساوي مع مجموع التركة، كبنتين و أبوين، و حينئذ لاعول و لا تعصيب، حيث تأخذ البنتان الثلثين، و الأبوان الثلث.

و أخري تنقص الفروض عن التركة، كبنت واحدة، فان فرضها النصف، أو بنتين فان فرضهما الثلثان، و هذا هو التعصيب.

و حين تزيد الفروض علي مجموع التركة، كزوج و أبوين و بنت، فان فرض الزوج الربع، و البنت النصف، و الأبوين الثلث، و التركة لا تتحمل ربعا و نصفا و ثلثا، و هذا هو العول، و يأتي الكلام عنه في الفقرة الثانية.


كان إذ لم يكن شي ء


التوحيد 129 - 128، ب 9، ح 8: حدثنا محمد بن علي ماجيلويه رحمةالله، عن محمد بن أبي القاسم، عن محمد بن علي الصيرفي، عن علي بن حماد، عن المفضل بن عمر الجعفي، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:....

إن الله تبارك و تعالي لا تقدر قدرته و لا يقدر العباد علي صفته، و لا يبلغون كنه علمه، و لا مبلغ عظمته، و ليس شي ء غيره، و هو نور ليس فيه ظلمة، و صدق ليس فيه كذب، و عدل ليس فيه جور، وحق ليس فيه باطل، كذلك لم يزل و لا يزال أبد الآبدين، و كذلك كان إذ لم يكن أرض و لا سماء، و لا ليل و لا نهار، و لا شمس و لا قمر، و لا نجوم و لا سحاب، و لا مطر و لا رياح.

ثم إن الله تبارك و تعالي أحب أن يخلق خلقا يعظمون عظمته، و يكبرون كبرياءه، و يجلون جلاله، فقال: كونا ظلين، فكانا كما قال الله تبارك و تعالي.

قال الصدوق رحمةالله: معني قوله: (هو نور) أي: هو منير و هاد. و معني قوله: (كونا ظلين) الروح المقدس و الملك المقرب.

و المراد به أن الله كان و لا شي ء معه، فأراد أن يخلق أنبياءه و حججه



[ صفحه 173]



و شهداءه فخلق قبلهم الروح المقدس، و هو الذي يؤيد الله عزوجل به أنبياءه و حججه و شهداءه صلوات الله عليهم، و هو الذي يحرسهم به من كيد الشيطان و وسواسه، و يسددهم و يوفقهم و يمدهم بالخواطر الصادقة.

ثم خلق الروح الأمين الذي نزل علي أنبيائه بالوحي منه عزوجل و قال لهما: كونا ظلين ظليلين لأنبيائي و رسلي و حججي و شهدائي، فكانا كما قال الله عزوجل ظلين ظليلين لأنبيائه و رسله و حججه و شهدائه، يعينهم بهما، و ينصرهم علي أيديهما، و يحرسهم بهما.


المؤمن مفهم


بحارالأنوار 2 / 82، ح 1، عن رجال الكشي: محمد بن سعد الكشي، و محمد بن أبي عوف البخاري، عن محمد بن أحمد بن حماد المروزي، رفعه قال: قال الصادق عليه السلام:...

اعرفوا منازل شيعتنا بقدر ما يحسنون من رواياتهم عنا، فانا لا نعد الفقيه منهم فقيها حتي يكون محدثا.

فقيل له: أو يكون المؤمن محدثا؟

قال: يكون مفهما، و المفهم محدث.



[ صفحه 131]




المشتري و خيار الفسخ


[الخصال 1 / 128 - 127 ح 128: حدثنا أبي، عن سعد بن عبدالله، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن الحسن بن محبوب، عن جميل،...]

عن فضيل بن يسار، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قلت له: ما الشرط في الحيوان؟ قال:

ثلاثة أيام للمشتري.

قلت: فما الشرط في غير الحيوان؟

قال: البيعان بالخيار ما لم يفترقا، فاذا افترقا فلا خيار بعد الرضا منهما.


هذا معاوية


أ: الاختصاص 277-276. ب: بصائر الدرجات 285، الجزء 6، ب 7، ح 5: أحمد بن محمد بن عيسي، عن علي بن الحكم، عن مالك بن عطية، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

كنت أسير مع أبي في طريق مكة و نحن علي ناقتين، فلما صرنا بوادي ضجنان خرج علينا رجل في عنقه سلسلة يسحبها.



[ صفحه 119]



فقال: يابن رسول الله اسقني سقاك الله، فتبعه رجل آخر فاجتذب السلسلة و قال: يابن رسول الله لا تسقه لا سقاه الله.

فالتفت الي أبي فقال: يا جعفر عرفت هذا؟ هذا معاوية لعنه الله.


معني فرمايش خدا: «زمين را بعد از مرگ آن زنده مي كند» چيست؟


محمد حلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خداي عزوجل: (اعلموا أن الله يحيي الأرض بعد موتها) [1] «بدانيد خداوند زمين را بعد از مرگ آن زنده مي كند» سؤال نمودم؟

حضرت فرمود: مراد عدالت پس از ستم و جور است. [2] .


پاورقي

[1] سوره ي حديد آيه ي 17.

[2] بحارالأنوار: ج 72 ص 353 ح 64.


حديث 207


3 شنبه

اول من يدخل الجنة اهل المعروف.

نخستين كسي كه به بهشت مي رود، نيكوكار است.

بحار، ج 72، ص 140


علمه باللغات 02


محمد بن الحسن الصفار: عن أحمد بن محمد، عن أبي القاسم و عبدالله بن عمران، عن محمد بن بشير، عن رجل، عن عمار الساباطي، قال: قال لي أبو عبدالله عليه السلام: يا عمار أبومسلم فظلله و كساه فكسحه



[ صفحه 210]



بساطور. قلت: جعلت فداك، ما رأيت نبطيا أفصح منك! فقال: يا عمار! و بكل لسان [1] .


پاورقي

[1] بصائرالدرجات: ص 313، ج 7، باب 11، ح 4.


گرسنگي، صفاي دل


نورانيت و صفاي دل توأم با گرسنگي مي باشد. گرسنگي انسان را متوجه مسائل عرفاني مي كند. تذكري است كه گرسنگان را فراموش نكنيد. مهم تر آن كه پرخوري سبب قساوت قلب و سنگدلي خواهد شد. در همين رابطه امام صادق عليه السلام فرموده است:

«أقرب ما يكون العبد من الله اذا خف بطنه، و أبغض ما يكون العبد الي الله اذا امتلأ بطنه». [1] .

نزديك ترين حالت انسان به خدا زماني است كه شكم او از غذا سبك و خالي باشد و مبغوض ترين حالت انسان در نزد خدا زماني است كه شكم او پر باشد.


پاورقي

[1] مستدرك الوسائل، ج 16، ص 209.


السمك


و قال عليه السلام: تأمل خلق السمك و مشاكلته للأمر الذي قدر أن يكون عليه، فانه خلق غير ذي قوائم [1] ، لأنه لا يحتاج الي المشي اذا كان مسكنه الماء، و خلق غير ذي رئة، لأنه لا يستطيع أن يتنفس و هو منغمس في اللجة [2] ، و جعلت له مكان القوائم أجنحة شداد يضرب بها في جانبيه، كما يضرب الملاح [3] بالمجاذيف [4] من جانبي السفينة، و كسي جسمه قشورا متانا [5] متداخلة، كتداخل الدروع و الجواشن [6] ، لتقيه من الآفات، فأعين بفضل حس في الشم، لأن بصره ضعيف، و الماء يحجبه، فصار يشم الطعم من البعد البعيد، فينتجعه [7] ، و الا فكيف يعلم به و بموضعه.



[ صفحه 186]



و اعلم أن من فيه الي صماخيه [8] منافذ، فهو يعب الماء بفيه، و يرسله من صماخيه، فتروح الي ذلك كما يتروح غيره من الحيوان الي تنسم هذا النسيم، فكر الآن في كثرة نسله، و ما خص به من ذلك، فانك تري في جوف السمكة الواحدة من البيض ما لا يحصي كثرة، و العلة في ذلك أن يتسع لما يغتذي به من أصناف الحيوان، فان أكثرها يأكل السمك، حتي أن السباع أيضا في حافات [9] الآجام [10] عاكفة علي الماء أيضا، كي ترصد السمك، فاذا مر بها خطفته، فلما كانت السباع تأكل السمك، و الطير يأكل السمك، و الناس يأكلون السمك، و السمك يأكل السمك، كان من التدبير فيه أن يكون علي ما هو عليه من الكثرة، فاذا أردت أن تعرف سعة حكمة الخالق و قصر علم المخلوقين، فانظر الي ما في البحار من ضروب السمك، و دواب الماء، و الأصداف [11] ، و الأصناف التي لا تحصي و لا تعرف منافعها الا الشي ء بعد الشي ء، يدركه الناس بأسباب تحدث، مثل القرمز [12] ، فانه انما عرف الناس صبغه بأن كلبة تجول علي شاطئ البحر، فوجدت شيئا من الصنف الذي يسمي الحلزون فأكلته، فاختضب خطمها [13] بدمه، فنظر الناس الي حسنه فاتخذوه صبغا، و أشباه هذا مما يقف الناس عليه حالا بعد حال، و زمانا بعد زمان. [14] .



[ صفحه 187]




پاورقي

[1] قوائم الدابة: أربعها. لسان العرب 501:12.

[2] قال الطريحي: قوله تعالي (في بحر لجي) (النور: 40) البحر اللجي أي عظيم منسوب الي اللجة، و هي معظم البحر. مجمع البحرين 327:2.

[3] هو صاحب السفينة.

[4] مجذاف السفينة: خشبة في رأسها لوح عريض يدفع بها السفينة. كتاب العين 86:6.

[5] المتان: ما بين كل عمودين. لسان العرب 398:13، و المقصود هنا أنها قوية و صلبة.

[6] جمع الجوشن، و الجوشن: الدرع.. و قيل: الجوشن من السلاح زرد يلبسه الصدر و الحيزوم. لسان العرب 88:13.

[7] أي يبطله. انظر: مجمع البحرين 393:4.

[8] الصماخ من الأذن: الخرق الباطن الذي يفضي الي الرأس. لسان العرب 34:3.

[9] حافة كل شي ء: ناحيته. لسان العرب 60:9.

[10] قال الجوهري: الأجمة من القصب و الجمع أجمات و أجم و اجام و آجام و أجم. لسان العرب 8:12.

[11] قال الليث: الصدف: غشاء خلق في البحر تضمه صدفتان مفروجتان عن لحم فيه روح يسمي المحارة، و في مثله يكون اللؤلؤ. لسان العرب 188:9.

[12] صبغ أرمني أحمر، يقال انه من عصارة دود يكون في آجامهم، فارسي معرب. لسان العرب 354:5.

[13] أي أنفها.

[14] توحيد المفضل: 123؛ بحارالأنوار 109:3؛ و 70:61.


السبائية


راجع كتاب « عبدالله بن سبأ » للعلامة العسكري ، حيث أثبت الحقائق بأن وجوده و همي.

أصحاب عبدالله بن سبأ ، الذي قال لعلي كرم الله وجهه:« أنت أنت » أنت الاله ، فنفاه الي المدائن ، و زعم أن عليا حي لم يمت .


قال أيضا في معرض وصاياه لشيعته


و اذا صليتم الصبح و انصرفتم فبكروا في طلب الرزق و اطلبوا الحلال، فان الله عزوجل سيرزقكم و يعينكم عليه.



[ صفحه 528]



و يحدثنا زيد الشحام: قال: قال لي أبوعبدالله الصادق عليه السلام: اقرأ من تري أنه يطيعني منكم السلام، و اوصيكم بتقوي الله عزوجل، و الورع في دينكم، و الاجتهاد لله، و صدق الحديث، و أداء الأمانة، و طول السجود، و حسن الجوار، فبهذا جاء محمد صلي الله عليه و آله و سلم.

أدوا الأمانة الي من ائتمنكم عليها برا أو فاجرا، فان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كان يأمر بأداء الخيط و المخيط.

صلوا عشائركم، و اشهدوا جنائزهم، و عودوا مرضاهم، و أدوا حقوقهم؛ فان الرجل منكم اذا ورع في دينه و صدق الحديث و أدي الأمانة و حسن خلقه مع الناس و قيل: هذا جعفري؛ يسرني ذلك و يدخل علي منه السرور، و قيل: هذا أدب جعفر، و اذا كان غير ذلك دخل علي بلاؤه و عاره.

و قال الامام عليه السلام

اذا هممت بشي ء من الخير فلا تؤخره، فان الله عزوجل ربما اطلع علي العبد و هو علي شي ء من الطاعة فيقول: و عزتي و جلالي لا اعذبك بعدها أبدا.

و قال أيضا

اذا هممت بسيئة فلا تعملها فانه ربما اطلع الله علي العبد و هو علي شي ء من المعصية، فيقول: و عزتي و جلالي لا أغفر لك بعدها أبدا [1] .

نكتفي بهذا القدر من وصاياه عليه السلام لعدم استطاعتنا الاحاطة بجميعها في فصل من كتاب، لكثرتها.



[ صفحه 529]




پاورقي

[1] وسائل الشيعة1 : 18.


ابو عمران الخراط


أبو عمران الخراط، الأوزاعي.

المراجع:

رجال الطوسي 339. معجم رجال الحديث 21: 226.



[ صفحه 103]




سلمان بن عبد الله البكري (الصايغ)


سليمان، وقيل سلمان بن عبد الله البكري، الصايغ، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 208. تنقيح المقال 2: 64. معجم رجال الحديث 8: 183 و 273. جامع الرواة 1: 382. نقد الرجال 161. مجمع الرجال 3: 140. منتهي المقال 154. منهج المقال 174.


محمد بن سلمة بن كهيل بن الحصين (الحضرمي)


محمد بن سلمة بن كهيل بن الحصين، وقيل الحصن بن كهيل الحضرمي.

إمامي، محدث حسن الحال، ضعفه بعض العامة. روي عنه حسان بن إبراهيم الكرماني، وعلي بن هاشم بن البريد، وسفيان بن عيينة وغيرهم.

المراجع:

رجال الطوسي 289 وفيه: أسند عنه. تنقيح المقال 3: قسم الميم 121. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 121 وفيه: محمد بن سلمة بن كهيل الحصين الحضرمي. نقد الرجال 309. جامع الرواة 2: 119. مجمع الرجال 5: 218 وفيه اسم جده الحسين بدل الحصين. منتهي المقال 274. منهج المقال 297. إتقان المقال 228. الوجيزة 47.



[ صفحه 91]



أحوال الرجال 62. ميزان الاعتدال 3: 568. الجرح والتعديل 3: 2: 276. المغني في الضعفاء 2: 587.