بازگشت

موسي بن اشيم


شيخ طوسي (ره)، او را جزء اصحاب حضرت باقر (ع) بر شمرده است [1] و او همان است كه خدمت حضرت صادق (ع) مي رسيد، و از حضرت سؤال مي كرد و جواب مي شنيد، آن گاه نزد ابوالخطاب مي رفت، و ابوالخطاب بر خلاف قول امام صادق (ع) او را خبر مي داد، و موسي گفته حضرت را مي گذاشت و گفته ابوالخطاب را قبول مي كرد. [2] .

هنگامي در محضر امام صادق (ع) بود كه مردي راجع به آيه اي از قرآن سؤال كرد و حضرت جوابش فرمود، پس مرد ديگري وارد شد و همان آيه را پرسيد، حضرت او را



[ صفحه 384]



بر خلاف معني اول خبر داد.

موسي گويد: از اختلاف گويي آن حضرت خيالات و شكوكي در دلم وارد شد كه خدا داند، چنانكه گويا دلم را با كارد قطعه قطعه مي كردند، با خود گفتم كه من ابوقتاده را كه يك «واو» و شبه آن اشتباه نمي كرد، در شام، رها كردم و به سوي اين امر چنين اشتباه بزرگي مي كند آمدم. پس در آن حال كه من دچار چنين افكري بودم، شخص ديگري وارد شد و از همان آيه پرسيد، حضرت برخلاف آن دو جواب پيشين جواب فرمود. آن وقت دلم آرام گرفت. زيرا دانستم كه اين اختلاف از روي تعمد و تقيه است. [3] .

سپس آن حضرت به من توجه نمود و فرمود: اي پسر اشيم! خداي عزوجل امر را به سليمان بن داود واگذار نمود و فرمود: «هذا عطاؤنا فامنن اوامسك بغير حساب» [4] - اين است عطاي ما، خواهي ببخش يا نگهدار كه عطاي ما بي حساب است - [5] و به پيامبر (ص) واگذار كرد و فرمود: «ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا» [6] - آنچه پيامبر به شما داد بگيريد و از آن چه شما را نهي كرد باز ايستيد - و آنچه را به رسول خدا (ص) واگذار نموده، به ما واگذار كرده است. [7] .

اي پسر اشيم! «من يردالله ان يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا» [8] - هر كه را كه خدا هدايتش را بخواهد او را، براي اسلام، شرح صدر دهد و دلش را به نور اسلام روشن گرداند، و هر كه را كه گمراهي اش را خواهد سينه و دل او را براي پذيرش ايمان تنگ و حرج نمايد - هيچ مي داني حرج چيست؟ عرض كردم:



[ صفحه 385]



نه حضرت دست خود را محكم بست و به من فهماند حرج هر چيز ميان پري است كه نه چيزي از آن بيرون شود و نه چيزي بتواند در آن داخل گردد. [9] .


پاورقي

[1] رجال الطوسي، ص 136.

[2] رجال كشي ص 294 - قسم دوم خلاصة الاقوال، ص 126، كه علامه حلي او را جزء ضعفاء قرار داده است - رجال كبير، ص 347.

[3] در اصول كافي، ج 1، باب اختلاف حديث، از منصور بن حازم نقل شده كه از امام صادق (ع) پرسيد: چگونه است كه من از مشا مطلبي مي پرسم و شما جواب مرا مي گوييد سپس ديگري نزد شما مي آيد و به او جواب ديگري مي فرماييد! حضرت فرمود: ما مردم را به زياد و كم (و به اندازه درك و فهمشان) پاسخ مي گوييم....

[4] سوره ص، آيه 39.

[5] و چون امام از طرز گفتار مردم مقدار فهم و استعداد و ايمان آنان را را دانسته و درجه آمادگي و پذيرش آنان را تشخيص مي دهد، از اين جهت در پاسخ، هر كس را به قدر ظرفيتش مي بخشد - رجوع شود به اصول كافي، ج 1، ص 346) چاپ اسلاميه).

[6] سوره حشر، آيه 7.

[7] تا اينجا؛ در اصول كافي، ج 1، باب تفويض امر دين به پيامبر و ائمه عليهم السلام، ص 208 - بصائرالدرجات، جزء 8، باب 5، ح 8، ص 385 - بحارالانوار، ج 47، ص 50.

[8] سوره انعام، آيه 125.

[9] اختصاص، شيخ مفيد، ص 331 - 330 - بصائرالدرجات، جزء 8، باب 5، ح 11، ص 386 - در تفسير الميزان، در بحث روايتي آيه 125 سوره انعام، علامه طباطبائي پس از نقل اين حديث گويد: مسئله تفويض و واگذاري امر به سليمان و به رسول خدا (ص) و ائمه اطهار (ع) گر چه روايات بسياري در تفسيرش وارد شده، ليكن از خود اين حديث و اين كه آيه 125 سوره انعام را با داستان سليمان تطبيق كرده مي توان فهميد كه معناي آن اين است كه علمي كه خداوند از معناي قرآن به ايشان داده منحصر در يك يا دو معنا نيست، بلكه براي هر آيه قرآن معناي زيادي در نزد ايشان است، و ايشان از آن معاني مقداري را انتشار مي دهند كه خدايشان اذن داده باشد و بعيد نيست كه مقصود امام از خواندن آيه راجعه به سليمان اشاره به همين معنا باشد، گو اينكه روايت ظهور دارد در اينكه مقصود از تلاوت آيه بيان حال دل ها و تعريض بر موسي بن اشيم و اضطراب خاطر اوست.


ما هي التقية؟


الجواب: التقية، و التقاة، و التقوي: مصادر، يقال: اتقاه تقاة و تقية: أي حذره و خافه.

و التقية: كتمان العقيدة، أو اخفاء الأعمال و الأفعال، أو تركها، اتقاء من شر الأشرار و اجتنابا من المشاكل المتوقعة عند عدم التقية، قال تعالي: «و قال رجل مؤمن من آل فرعون يكتم ايمانه أتقتلون رجلا أن يقول ربي الله...» [1] .

و هذا شي ء يوافق عليه العقل، بل و ينسجم مع الفطرة البشرية.

ما هي موارد التقية؟

من الواضح: أن موارد التقية تختلف اختلافا كثيرا، فاذا كان المسلم



[ صفحه 456]



في بلد غير اسلامي و خاف علي نفسه من اداء الشعائر الاسلامية، كالصلاة - مثلا - فانه ينبغي أن يصلي في مكان لا يراه من يخاف و يحذر منه!

و اذا كان في بلد اسلامي يختلف أهله معه في الفروع الفقهية فهنا أيضا من موارد التقية، كالتكتف في الصلاة أو الاسبال أو المسح علي الرجلين أو غسلهما في الوضوء و أمثال ذلك.

و قد تكون التقية من السلطان.

و قد يتقي الانسان من أبناء مذهبه، فيكتم رأيه عمن يخشي منه، بل و قد يتقي الانسان من أهله و أولاده و أقربائه، فيخفي عنهم أشياء لو اطلعوا عليها لكانت هناك مشاكل لا تحمد عقباها.


پاورقي

[1] سورة غافر آية 28.


مدفن ابوسفيان


به طوري كه قبلا از مورخان نقل نموديم ابوسفيان در همان محلي كه عقيل دفن شده به خاك سپرده شده است و كيفيت آن را مورخان، از جمله ابن شبه (متوفاي 262 هـ. ق.) از عبدالعزيز كه از قديمي ترين مورخ مدينه است، نقل مي كند: «روزي عقيل بن ابي طالب ديد كه ابوسفيان بن حارث در حالي كه به شدت بيمار است در بين قبرها قدم مي زند. انگيزه اين كار را پرسيد ابوسفيان پاسخ داد در پي محل مناسبي هستم تا وصيت كنم بدن مرا در آنجا به خاك سپارند. عقيل او را به داخل خانه اش هدايت كرد و در محوطه آن، محلي را براي ابوسفيان مشخص نمود كه در آنجا قبري برايش آماده ساختند تا اين كه پس از چند روز ابوسفيان بن حارث از دنيا رفت و در همين قبر دفن گرديد (فأدخله داره و أمر بقبر فحفر في قاعتها... حتي توفي فدفن فيه.) [1] .

و در بعضي منابع آمده است كه ابوسفيان قبر خويش را با دست خود آماده نمود و به فاصله دو روز از دنيا رفت.


پاورقي

[1] تاريخ مدينه، ابن شبه، ج1، ص127؛ وفاء الوفا، ج3، ص911؛ عمدة الأخبار، ص156.


مجانية التعليم


و كان الامام عليه السلام يري ضرورة نشر العلم و اشاعته بين الناس مجانا و عدم جواز أخذ الأجرة عليه، و قال عليه السلام في ذلك:

«من كتم علما أو أخذ عليه أجرا رفدا فلا ينفعه أبدا...» [1] .

ان مما امتاز به الاسلام علي بقية الأديان، و المذاهب الاجتماعية أنه آمن بالعلم ايمانا مطلقا، و يري لزوم طلبه علي كل مسلم و مسلمة، و يكره



[ صفحه 263]



أخذ الأجرة عليه، خصوصا في تعليم القرآن الكريم، فقد روي اسحاق ابن عمار قال: سألت زين العابدين عليه السلام أن لنا جارا يكتب - أي يعلم الاطفال القراءة و الكتابة - فقال له: مره اذا دفع اليه الغلام أن يقول لأهله: انما اعلمه الكتاب و الحساب، و اتجر بتعليم القرآن [2] حتي يطيب له كسبه [3] .

أما معاش المعلم فان الدولة مسؤولة عنه، و يجب أن تقوم بالانفاق عليه، حتي يستغني عما في أيدي الناس.


پاورقي

[1] الحلية 3 / 140 و في جمهرة الأولياء 2 / 73 «من كتم علما أو أخذ عليه أجرا قسرا فلا منفعة بعلمه أبدا».

[2] هكذا في الأصل، و لعل الصحيح و لا اتجر بتعليم القرآن. و ان ثبت الأصل، فان الاتجار يكون - و الحالة هذه -، مع الله.

[3] الاستبصار 3 / 66.


علم الاصول


من العلوم التي فتق أبوابه الامام الباقر (ع) علم الاصول، و هو من أجل العلوم الاسلامية بعد علم الفقه لأن الأجتهاد يتوقف عليه فانه لايكون المجتهد قد حصل علي ملكة الاجتهاد حتي يجتهد في بحوث هذا العلم [1] .

و قد اتفق البحاث و العلماء علي أن الامام أباجعفر (ع) هو اسبق من اسس هذا العلم، و ارسي قواعده، يقول السيد حسن الصدر: «ان أول من فتح بابه - أي باب علم الاصول - و فتق مسائله هو باقر العلوم الامام أبوجعفر محمد بن علي الباقر (ع) و بعده ابنه أبوعبدالله



[ صفحه 227]



الصادق (ع) و قد امليا فيه علي جماعة من تلامذتهما قواعده و مسائله جمعوا من ذلك مسائل رتبها المتأخرون علي ترتيب مباحثه ككتاب (اصول آل الرسول) و كتاب «الفصول المهمة في أصول الأئمة» و كتاب «الاصول الاصيلة» كلها بروايات الثقات مسندة، متصلة الاسناد الي أهل البيت عليهم السلام.» [2] .

و فيما يلي بعض القواعد الاصولية التي أسسها الامام (ع) أو نقلها عن اجداده الطاهرين، و اليها يرجع الفقهاء عند عدم النص علي الحكم الشرعي. و ان كانت الكثير منها قواعد فقهية الا ان علماء الاصول ذكروها استطرادا في علم الاصول و نحن نذكرها كذلك.


پاورقي

[1] كفاية الاصول الجزء الثاني باب الاجتهاد و التقليد.

[2] الشيعة و فنون الاسلام (ص 95).


عوامل آسوده خاطر بودن ابليس


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ابليس كه خدايش لعنت كند، مي گويد: هر چيزي مرا در به دام انداختن فرزند آدم خسته و درمانده كند، يكي از سه چيز هرگز مرا درباره او به رنج نخواهد افكند:

به دست آوردن مال از راه غير حلال، يا نپرداختن حق و حقوق آن، يا مصرف نابجاي آن. [1] .


پاورقي

[1] خصال: 132 / 141، همان، همان، 19324.


قرارگاه چشم


فرمود اي مفضل فكر كن در خلقت پلك چشم كه به منزله ي پرده بر روي آن قرار داده كه آويخته شود و كنار آن را كه شفر مي نامند مانند ريسمان و بندي است كه به حلقه ها تعبيه شده تا هر وقت بخواهند پرده را بياويزند و هر گاه كه خواهند بالا كشند و ديده را در ميان غاري قرار داده و به آن پرده ها و موهاي مژه ها كه بر آن رويانيده محافظت نموده تا ديده بان بدن باشد و از دستبرد حوادث و آفات و گرد و غبار مصون بماند.



[ صفحه 293]



«چشم زيباترين عضو انسان است و لطيف ترين و حساس ترين اعضاء بدن است ملاحت و زيبائي جذابيت و گيرندگي هر كس به چشم اوست و حيات و زندگي هم به چشم است اگر چشم لحظه ي درد بگيرد زندگي بر انسان تاريك و تلخ مي گردد و به همين جهات بود كه وقتي عمر گفت لا هم كهم الارث و لا وجع كوجع الضرس يعني هيچ همي بالاتر از ارث و دردي بالاتر از درد دندان نيست.

شاه ولايت فرموده لا هم كهم الدين و لا وجع كوجع العين يعني هيچ همي بالاتر از قرض نيست و هيچ دردي بدتر از درد چشم نيست».


حسد: رشك بردن


حسد كراهت داشتن بر نعمت غير است كه نمي تواند مال و نعمتي را در دست ديگري ببيند و ميل دارد كه او نداشته باشد و با غبطه اين تفاوت را دارد كه غبطه چون مي بيند ديگري نعمتي دارد خودش هم آروزي آن را مي كند و در مقام به دست آوردن آن قيام مي كند ولي حسود مي خواهد نعمت از دست صاحب نعمت خارج شود و اين بدترين صفات است:



اني لا رحم حاسدي بشر ما

ضمت صدورهم من الاوغار



نظروا صنيع الله بي فعيونهم

في جنة و قلوبهم في نار



درباره حسد و كذب و غضب در كتاب مكتب اسلام قسمت رذائل اخلاقي يا نواهي قرآن مفصل از آيه و حديث و نظم و نثر شرحي نگاشته ام كه در اين كتاب نمي خواهم بحث تربيتي شروع كنم فقط از نظر نمونه تعليمات طبي اين مقدار را هم نقل كرديم.

فرمود درد حسد بدتر از درد بخل است زيرا بخيل بدبين به مال ديگران است و حسود به جان ديگران از جهت نعم الهي - حسود دشمن بي جهت است.

قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ان لنعم الله اعداء قيل له و من هم يا رسول الله (ص)

قال صلي الله عليه و آله و سلم الذين يحسدون الناس علي ما اتاهم الله من فضله

پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود نعم الهي دشمناني هم دارد پرسيدند چه كساني هستند فرمود آنها كه حسد به مردم مي برند تا از آنچه خداوند به آنها عنايت فرموده است.

فرمود اين درد و مرض نفساني از خباثت و دنائت نفس است كه نفس را بر شرور



[ صفحه 318]



وا مي دارد و به قبايح اعمال مي كشاند و ديگران را به آلام و اسقام مي اندازد.



افسدت نفسك بالحسد

و هدمت اركان الجسد



بدبخت آن ملتي كه به اين مرض مسري مبتلا گردد و شقاق و نفاق - بدبيني ريشه اجتماع آنها را مي كند و عذابي دردناك بر حاسد و محسود هر دو مسلط مي نمايد.

روي اين مباني امام صادق عليه السلام فرمود لا يطمع الحسود في راحة القلب [1] قال عليه السلام ليس الحسود غني [2] حسود بي نياز نمي شود.

قال عليه السلام الحسود ذو نفس دائم و قلب هائم و حزن لازم و انه لكثير الحسرات متضاعف السيئات دائم الغم و ان كان صحيح البدن

فرمود حسود هميشه مريض پيوسته گرفته و مغموم و مهموم و محزون دائم در حسرت و بديهاي او روزافزون است اگر چه بدنش هم سالم باشد روحش در غم و عذاب است.

قال عليه السلام ان الحسد يأكل الايمان كما تأكل النار الحطب

فرمود حسد ايمان را مي خورد مانند خوردن آتش چوب را كه چون اخگري از آتش در هيزم بيفتد آنها را محترق مي سازد.


پاورقي

[1] خصال صدوق باب العشره.

[2] كشف الاخطار - كافي باب حسد.


رؤياي كيمياگران تحقق يافت


دانشمندان سوئدي هنگام آزمايش هاي خود بر روي اتم و راديو الكتريسته توانستند طلا بسازند.

دانشمندان سوئد رؤياي كيمياگران قرون وسطي را در مورد ساختن طلا تحقق بخشيده اند شب گذشته پروفسور الكسيس سيپاپاس رئيس مؤسسه شيمي اتمي اسلو در برابر شوراي تحقيقات علمي نروژ اظهار داشت در دانشگاه اوپسالا واقع در شمال استكهلم طلا مي سازند.

وي گفت دانشمندان دانشگاه اوپسالا در اثناء تجربيات خود بر روي اتم و راديو اكتيوتيه موفق شدند كه تيكه هاي كوچكي از طلا توليد كنند اما توليد طلا بدين وسيله بسيار گران است.

با اين اعلاميه جهاني ديديم كه اصل تحول عملي شد ولي گران تمام مي شود اما در صورت رياضت شرعي و غني نفساني آسان تر و بهتر به دست مي آيد و اكنون يك قصيده عالي كه در اين باره سروده شده براي اولين بار در ادبيات علمي يك موضوع فني مورد توجه و بحث قرار گرفته.



[ صفحه 179]




من مستحبات الصلاة


1- يستحب التكبير عند الهوي الي الركوع، و عند الهوي الي السجود، و بعد رفع الرأس منه، و عند القنوت، و التكبير ثلاثا بعد الانتهاء من التسليم، و رفع اليدين في جميع التكبيرات الي حذاء شحمة الاذنين.

2- القنوت، و يتأكد استحبابه في جميع الفرائض اليومية و نوافلها، و مكانه بعد القراءة في الركعة الثانية، و قبل الركوع.

3- أن ينظر المصلي، و هو قائم الي مسجد الجبهة، و الي ما بين رجليه، و هو راكع، و الي طرف أنفه، و هو ساجد، و الي حجره، و هو يتشهد و يسلم.

4- ان يضع يديه علي فخذيه بحذاء ركبتيه مضمومة الاصابع، و هو قائم، و علي عيني ركبتيه، و هو راكع، و بحذاء اذنيه، و هو متشهد، و علي فخذيه، و هو جالس.



[ صفحه 195]




المخيط و الخف


قال الامام الصادق عليه السلام: لا تلبس ثوبا له ازرار، و أنت محرم الا ان تنكسه، و لا ثوبا تدرعه، و لا سراويل الا أن لا يكون ازارا، و لا خفين الا أن لا يكون نعل.


الاقسام


قسم كثير من الفقهاء البيع باعتبار تأجيل كل من المثمن و الثمن و تعجيله الي أربعة أقسام:

الأول: أن يكون كل منهما معجلا. و يصح بالاتفاق.

الثاني: أن يكون كل منهما مؤجلا، كبيع الدين بالدين، و يسمي أيضا بيع الكالي بالكالي، و معناه لغة المراقبة، و المناسبة هنا أن كلا من الغريمين يرتقب



[ صفحه 242]



صاحبه من أجل دينه، و هذا القسم باطل اجماعا و نصا، و منه قول الامام عليه السلام: لا يبيع الدين نسيئا، و اما نقدا فليبعه بما شاء.

الثالث: أن يكون المثمن حالا، و الثمن مؤجلا، و هو بيع النسيئة الذي نحن بصدده، و لا ريب في صحته.

الرابع: أن يكون المثمن مؤجلا و الثمن حالا، و هو بيع السلف، و هو جائز بالاتفاق، و يأتي الكلام عنه.


مسائل


1 - علي الوكيل أن يسلم ما في يده من مال الموكل اليه عند طلبه، كما هو



[ صفحه 251]



الشأن في كل من وضع يده علي مال الغير باذن، أو من غير اذن.. و اذا أخر لغير عذر ضمن، حتي و لو تلفت العين بآفة سماوية.

2 - اذا و كله في بيع شي ء أو شرائه، فترك الوكيل و أهمل يأثم فقط، و لا يضمن، تماما كما لو أنكر الوكالة، و هو كاذب في انكاره.

أجل، لو كان اهمال الوكيل سببا لهلاك الشي ء الموكل به عند العرف يكون ضامنا، كما لو كان لانسان محفظة و ما اليها في عرض الطريق العامة، و وكله في ايصالها الي البيت، و بعد أن قبل و رضي بذلك تركها و مضي.

و اذا اشتري الشي ء الذي وكل بشرائه، و وجد سبب من أسباب الخيار فعليه أن يراعي مصلحة الموكل بكل دقة في الفسخ و الامضاء، فان اقتضت مصلحته الفسخ، و لم يفسخ أثم، و لا ضمان عليه، تماما كما لو و كله بالفسخ و لم يفسخ، أو بالبيع، و لم يبع. و ان اقتضت مصلحة الموكل امضاء الشراء ففسخ فعليه الضمان، لأنه قد أتي بفعل يضر بالموكل، و هو في الوقت نفسه منهي عما أتي به.

3 - اذا و كله ان يودع عينا من أمواله عند شخص معين، فقال الوكيل: أودعتها. و أنكر الشخص ذلك، و حلف، فهل يضمن الوكيل بالنظر الي اهماله بعدم الاشهاد علي الايداع؟

اتفقوا بشهادة صاحب الجواهر «علي أنه لا يضمن ضرورة عدم كون ذلك تفريطا في نظر العرف خصوصا في الوديعة المبنية علي الخفاء».

و اذا و كله بوفاء دينه، فقال الوكيل: وفيت. و قال الدائن: كلا، فهل يضمن الوكيل، لتركه الاشهاد علي الوفاء؟

قال جماعة من الفقهاء: يضمن، و قال آخرون، منهم صاحب الجواهر، و السيد اليزدي في المحلقات، و السيد الاصفهاني في الوسيلة، قالوا: لا يضمن،



[ صفحه 252]



لعدم صدق التفريط، و مع الشك في أنه يضمن أولا؟ يحكم أصل عدم الضمان، هذا، مع العلم بأنه لا يجب الاشهاد علي الايداع، و لا علي الوفاء.

4 - قال صاحب ملحقات العروة:

«لا يشترط في الوكيل العدالة، و لا الاسلام، فيجوز توكيل الفاسق.. و كذا يجوز توكيل الكافر، حتي في تزويج المسلم.. بل يجوز توكيل المرتد بقسميه - أي الفطري و الملي - لعدم كونه مسلوب العبارة، و لا ينافيه وجوب قتل الفطري - ثم قال في مكان آخر من باب الوكالة - لا بأس للمالك أن يوكل غير الامين فيما يتعلق بمال نفسه، لا في مال غيره، مثل مال القاصر و الوقف، و نحو ذلك، لأنه مسلط علي ماله، لا علي مال الغير».

5 - اذا اتفق الطرفان علي اجرة الوكيل، أو علي عدمها تعين العمل بالاتفاق، و اذا لم يترضعا لها سلبا و لا ايجابا فللوكيل اجرة المثل اذا لم ينو التبرع، لأن من دعا غيره الي عمل، و لم يشترط المجان، و لم يكن العامل متبرعا - فعلي من استوفي العمل اجرة المثل، مع عدم التسمية.


الكفاءة


الكفاءة بين الزوجين عند الامامية هي الاسلام، و كفي به جامعا من غير فرق بين المذاهب الاسلامية و فرقها جميعا. قال صاحب الجواهر في باب الزواج - المسألة الاولي من لواحق العبد ما نصه بالحرف: «المدار علي الاسلام في النكاح، و ان جميع فرقه التي لم يثبت لها النصب و الغلو [1] أو نحو ذلك ملة واحدة يشتركون في التناكح بينهم و التوارث، و غيرهما من الأحكام و الحدود».



[ صفحه 209]



و نقل صاحب الجواهر روايات كثيرة عن أهل البيت عليهم السلام في هذا المعني، و وصفها بالمتواترة، نذكر منها ما يلي:

ان الامام علي بن الحسين جد الامام الصادق عليه السلام لما أنكر عليه بعضهم الزواج من بعض الناس و تزويجهم قال: «ان الله رفع بالاسلام كل خسيسة، و أتم به الناقصة، و أكرم به اللؤم، فلا لؤم علي مسلم، و انما اللؤم لؤم الجاهلية».

و قال الامام محمد الباقر أبوالامام الصادق عليهماالسلام: «الاسلام ما ظهر من قول أو فعل، و هو الذي عليه جماعة من الناس من الفرق، و به حقنت الدماء، و عليه جرت المواريث، و جاز النكاح، و اجتمعوا علي الصلاة و الزكاة، و الصوم و الحج، و خرجوا بذلك من الكفر».

و قال الامام الصادق عليه السلام: «الاسلام شهادة أن لا اله الا الله، و التصديق برسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و به حقنت الدماء، و عليه جرت المناكح».

هذا، بالنسبة الي الفرق و المذاهب الاسلامية، أما بالنسبة الي الطبقية و العنصرية فقال صاحب الشرائع و الجواهر، و غيرهما من فقهاء الامامية: يجوز عندنا أن يتزوج العبد بالحرة، و العجمي بالعربية، و غير الهاشمي بالهاشمية، و بالعكس، و كذا أرباب الصنائع الدنيئة، كالكناس و الحجام و غيرهما أن يتزوجوا بذوات الدين و العلم و البيوتات.

و نقل صاحب الجواهر من جماعة من كبار الفقهاء، منهم الشيخ الطوسي و الشيخ المفيد و بنو زهرة و العلامة الحلي أن من شروط الكفاية و صحة الزواج أن يكون الزوج قادرا علي النفقة، ولكن أكثر الفقهاء علي خلاف ذلك لقوله تعالي: (ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله).



[ صفحه 210]




پاورقي

[1] الناصب هو الذي ينصب البغض و العداء لواحد من أهل البيت عليهم السلام و قرابة الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم و هو عند الامامية كافر، و ان نطق بالشهادتين، لأنه مخالف لما ثبت بضرورة الدين، و القرآن الكريم، و هو قوله تعالي: (قل لا أسألكم عليه أجرا الا المودة في القربي) و المغالي هو الذي يصف واحدا من أهل البيت عليهم السلام أو غيرهم ببعض الصفات الالهية، فانه كافر و لو نطق بالشهادتين.


حجب النقصان


و لحجب النقصان صور:

1- الزوجة تحجب عن الربع الي الثمن اذا كان للزوج ولد أو ولد ولد، و لو بنت بنت، منها، أو غيرها.. و يأتي الكلام مفصلا عن ميراث الزوجين ان شاء الله.

2- الزوج، يحجب عن النصف الي الربع اذا كان للزوجة ولد كذلك.

3- الأم، تحجب باخوة الميت عما زاد عن السدس بالشروط التالية:

الأول: أن يكونوا أخوين فأكثر، أو أخا و اختين، أو أربع أخوات، و الخناثي كالاناث.

الثاني: انتفاء موانع الارث عن الاخوة و الاخوات.

الثالث: أن يكون الأب موجودا.

الرابع: أن لا يكونوا كلهم أو بعضهم أخوة الميت لأمه فقط، بل اخوته لأبيه



[ صفحه 201]



و امه، أو لأبيه فقط.

الخامس: أن يكونوا أحياء، فالميت منهم لم يحجب.

هذه صور لجملة عن الحجب، و التفصيل في مطاوي المسائل الآتية.



[ صفحه 202]




هو العلي الأعلي


التوحيد 60 - 59، ب 2، ح 17: حدثنا علي بن أحمد بن محمد بن عمران الدقائق رحمةالله قال: حدثنا محمد بن أبي عبدالله الكوفي أبوالحسين، قال: حدثني موسي بن عمران، عن الحسين بن يزيد، عن إبراهيم بن الحكم بن ظهير، عن عبدالله بن جرير العبدي، عن جعفر بن محمد عليه السلام، أنه كان يقول:....

الحمدلله الذي لا يحس و لا يجس و لا يمس، و لا يدرك بالحواس الخمس، و لا يقع عليه الوهم، و لا تصفه الألسن، فكل شي ء حسته



[ صفحه 172]



الحواس، أو جسته الجواس، أو لمسته الأيدي فهو مخلوق، و الله هو العلي، حيث ما يبتغي يوجد، و الحمد لله الذي كان قبل أن يكون كان، لم يوجد لوصفه كان، بل كان أولا كائنا، لم يكونه مكون جل ثناؤه، بل كون الأشياء قبل كونها فكانت كما كونها، علم ما كان و ما هو كائن، كان إذ لم يكن شي ء، و لم ينطق فيه ناطق، فكان إذ لا كان.


العلم قلب الايمان


مصباح الشريعة 20، ب 8: قال: الصادق عليه السلام:...

الخشية ميراث العلم و ميزانه، و العلم شعاع المعرفة و قلب الايمان، و من حرم الخشية لا يكون عالما و ان يشق الشعر في متشابهات العلم.

قال الله عزوجل: (انما يخشي الله من عباده العلماؤا).

و آفة العلماء ثمانية:

الطمع، و البخل، و الرياء، و العصبية، و حب المدح، و الخوض فيما لم يصلوا الي حقيقته، و التكلف في تزيين الكلام بزوائد الألفاظ، و قلة الحياء من الله، و الافتخار، و ترك العمل بما علموا.


ذوق الطعام


[المحاسن 450 ب 48 ح 361: البرقي، عن أبي سليمان الحذاء،...]

عن محمد بن فيض قال: سألت أباعبدالله عليه السلام عن رجل يشتري ما يذاق يذوقه قبل أن يشتريه؟ قال:

نعم فليذقه و لا يذوقن ما لا يشتريه.


احقاد بني مروان


أمان الأخطار 66 / 73، ب 4، الفصل 3،...

بالاسناد عن الصادق عليه السلام قال: حج هشام بن عبدالملك بن مروان سنة من السنين، و كان قد حج في تلك السنة محمد بن علي الباقر و ابنه جعفر بن محمد عليهم السلام فقال جعفر بن محمد عليه السلام:...

الحمدلله الذي بعث محمدا بالحق نبيا و أكرمنا به، فنحن صفوة الله و خلفاؤه علي خلقه و خيرته من عباده، فالسعيد من اتبعنا والشقي من عادانا و خالفنا.

ثم قال: فأخبر مسلمة أخاه بما سمع فلم يعرض لنا حتي انصرف الي دمشق و انصرفنا الي المدينة، فأنفذ بريدا الي عامل المدينة باشخاص أبي و اشخاصي معه، فأشخصنا، فلما وردنا مدينة دمشق حجبنا ثلاثا ثم أذن لنا في اليوم الرابع فدخلنا، و اذا قد قعد علي سرير الملك وجنده و خاصته وقوف علي أرجلهم سماطان متسلحان، و قد نصب البرجاس [1] حذاه و أشياخ قومه يرمون، فلما دخلنا - و أبي أمامي و أنا خلفه - نادي أبي و قال: يا محمد ارم مع أشياخ قومك الغرض.

فقال له: اني قد كبرت عن الرمي فان رأيت أن تعفيني.

فقال: و حق من أعزنا بدينه و نبيه محمد صلي الله عليه و آله و سلم] لا أعفيك، ثم أومأ الي شيخ من بني أمية أن أعطه قوسك فتناول أبي عند ذلك قوس الشيخ ثم تناول منه سهما، فوضعه في كبد القوس، ثم انتزع ورمي وسط الغرض فنصبه فيه.



[ صفحه 110]



ثم رمي في الثانية فشق فواق سهمه الي نصله ثم تابع الرمي حتي شق تسعة أسهم بعضها في جوف بعض، و هشام يضطرب في مجلسه فلم يتمالك الا أن قال: أجدت يا أباجعفر و أنت أرمي العرب و العجم، هلا زعمت أنك كبرت عن الرمي، ثم أدركته ندامة علي ما قال.

و كان هشام لم يكن أحدا قبل أبي و لا بعده في خلافته، فهم به و أطرق الي الأرض اطراقة يتروي فيها و أنا و أبي واقف حذاه مواجهين له، فلما طال وقوفنا غضب أبي فهم به، و كان أبي عليه السلام اذا غضب نظر الي السماء نظر غضبان يتبين الناظر الغضب في وجهه.

فلما نظر هشام ذلك من أبي قال له: الي يا محمد! فصعد أبي الي السرير، و أنا أتبعه.

فلما دنا من هشام، قام اليه و اعتنقه و أقعده عن يمينه ثم اعتنقني و أقعدني عن يمين أبي.

ثم أقبل علي أبي بوجهه، فقال له: يا محمد لا تزال العرب و العجم يسودها قريش ما دام فيهم مثلك لله درك، من علمك هذا الرمي؟ و في كم تعلمته؟

فقال أبي: قد علمت أن أهل المدينة يتعاطونه فتعاطيته أيام حداثتي ثم تركته...

فقال له: ما رأيت مثل هذا الرمي قط مذ عقلت، و ما ظننت أن في الأرض أحدا يرمي مثل هذا الرمي، أيرمي جعفر مثل رميك؟

فقال: انا نحن نتوارث الكمال و التمام اللذين أنزلهما الله علي نبيه صلي الله عليه و آله و سلم في قوله: (اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت



[ صفحه 111]



لكم الاسلام دينا) [2] و الأرض لا تخلو ممن يكمل هذه الأمور التي يقصر غيرنا عنها.

قال: فلما سمع ذلك من أبي انقلبت عينه اليمني فاحولت و احمر وجهه، و كان علامة غضبه اذا غضب، ثم أطرق هنيئة ثم رفع رأسه فقال لأبي: ألسنا بنو عبدمناف نسبنا و نسبكم واحد؟

فقال أبي: نحن كذلك و لكن الله جل ثناؤه اختصنا من مكنون سره و خالص علمه بما لم يخص به أحدا غيرنا.

فقال: أليس الله جل ثناؤه بعث محمدا صلي الله عليه و آله و سلم من شجرة عبدمناف الي الناس كافة أبيضها و أسودها و أحمرها، من أين ورثتم ما ليس لغيركم، و رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مبعوث الي الناس كافة؟ و ذلك قول الله تبارك و تعالي:(ولله ميراث السماوات و الأرض) [3] الي آخر الآية فمن أين ورثتم هذا العلم و ليس بعد محمد نبي و لا أنتم أنبياء؟

فقال: من قوله تبارك و تعالي لنبيه صلي الله عليه و آله و سلم: (لا تحرك به لسانك لتعجل به) [4] الذي لم يحرك به لسانه لغيرنا أمره الله أن يخصنا به من دون غيرنا، فلذلك كان ناجي أخاه عليا من دون أصحابه فأنزل الله بذلك قرآنا في قوله: (و تعيها أذن واعية) [5] فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لأصحابه: سألت الله أن يجعلها أذنك يا علي، فلذلك قال علي بن أبي طالب صلوات الله عليه بالكوفة: علمني رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ألف باب من العلم ففتح كل باب



[ صفحه 112]



ألف باب، خصه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم من مكنون سره بما يخص أميرالمؤمنين أكرم الخلق عليه، فكما خص الله نبيه خص نبيه صلي الله عليه و آله و سلم أخاه عليا من مكنون سره و علمه بما لم يخص به أحدا من قومه، حتي صار الينا فتوارثناه من دون أهلنا.

فقال هشام بن عبدالملك: ان عليا كان يدعي علم الغيب والله لم يطلع علي غيبه أحدا، فمن أين ادعي ذلك؟

فقال أبي: ان الله جل ذكره أنزل علي نبيه صلي الله عليه و آله و سلم كتابا بين فيه ما كان و ما يكون الي يوم القيامة في قوله تعالي: (و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي ء و هدي و رحمة و بشري للمسلمين) [6] و في قوله: (و كل شي ء أحصيناه في امام مبين) [7] و في قوله: (ما فرطنا في الكتاب من شي ء) [8] و في قوله: (وما من غائبة في السماء و الأرض الا في كتاب مبين) [9] و أوحي الله الي نبيه صلي الله عليه و آله و سلم أن لا يبقي في غيبه و سره و مكنون علمه شيئا الا يناجي به عليا، فأمره أن يؤلف القرآن من بعده و يتولي غسله و تكفينه و تحنيطه من دون قومه، و قال لأصحابه: انه مني و أنا منه، له ما لي و عليه ما علي، و هو قاضي ديني و منجز وعدي.

ثم قال لأصحابه: علي بن أبي طالب يقاتل علي تأويل القرآن كما قاتلت علي تنزيله، و لم يكن عند أحد تأويل القرآن بكماله و تمامه الا عند علي عليه السلام، و لذلك قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لأصحابه: أقضاكم علي أي هو قاضيكم.



[ صفحه 113]



و قال عمر بن الخطاب: لولا علي لهلك عمر، يشهد له عمر و يجحده غيره.

فأطرق هشام طويلا ثم رفع رأسه فقال: سل حاجتك.

فقال: خلفت عيالي و أهلي مستوحشين لخروجي.

فقال: قد آنس الله وحشتهم برجوعك اليهم و لا تقم، سر من يومك، فاعتنقه أبي وودعه و فعلت أنا كفعل أبي ثم نهض و نهضت معه و خرجنا الي بابه، اذا ميدان ببابه و في آخر الميدان أناس قعود عدد كثير، قال أبي: من هؤلاء؟

فقال الحجاب: هؤلاء القسيسون و الرهبان و هذا عالم لهم يقعد اليهم في كل سنة يوما واحد يستفتونه فيفتيهم.

فلف أبي عند ذلك رأسه بفاضل ردائه و فعلت أنا مثل فعل أبي: فأقبل نحوهم حتي قعد نحوهم وقعدت وراء أبي، و رفع ذلك الخبر الي هشام، فأمر بعض غلمانه أن يحضر الموضع فينظر ما يصنع أبي.

فأقبل و أقبل عداد من المسلمين فأحاطوا بنا، و أقبل عالم النصاري وقد شد حاجبيه بحريرة صفراء حتي توسطنا، فقام اليه جميع القسيسين و الرهبان مسلمين عليه و جاؤوا به الي صدر المجلس فقعد فيه، و أحاط به أصحابه و أبي و أنا بينهم، فأدار نظره ثم قال لأبي: أمنا أم من هذه الأمة المرحومة؟

فقال أبي: بل من هذه الأمة المرحومة.

فقال: من أيهم أنت، من علمائهم أم من جهالهم؟



[ صفحه 114]



فقال له أبي: لست من جهالها، فاضطرب اضطرابا شديدا.

ثم قال له: أسألك؟

فقال له أبي: سل.

فقال: من أين ادعيتم أن أهل الجنة يطعمون و يشربون و لا يحدثون و لا يبولون؟ و ما الدليل فيما تدعونه من شاهد لا يجهل؟

فقال له أبي: دليل ما ندعي من شاهد لا يجهل، الجنين في بطن أمه يطعم و لا يحدث.

قال: فاضطرب النصراني اضطرابا شديدا، ثم قال: هلا زعمت أنك لست من علمائها؟

فقال له أبي: و لا من جهالها، و أصحاب هشام يسمعون ذلك.

فقال لأبي: أسألك عن مسألة أخري.

فقال له أبي: سل.

فقال: من أين ادعيتم أن فاكهة الجنة أبدا غضة طرية موجودة غير معدومة عند جميع أهل الجنة؟ و ما الدليل في ما تدعونه من شاهد لا يجهل؟

فقال له أبي: دليل ما ندعي أن ترابنا أبدا يكون غضا طريا موجودا غير معدوم عند جميع أهل الدنيا لا ينقطع.

فاضطرب اضطرابا شديدا ثم قال: هلا زعمت أنك لست من علمائها؟



[ صفحه 115]



فقال له أبي: و لا من جهالها.

فقال له: أسألك عن مسألة؟

فقال له: سل.

فقال: أخبروني عن ساعة لا من ساعات الليل و لا من ساعات النهار.

فقال له أبي: هي الساعة التي بين طلوع الفجر الي طلوع الشمس يهدأ فيها المبتلي، و يرقد فيها الساهر، و يفيق المغمي عليه، جعلها الله في الدنيا رغبة للراغبين، و في الآخرة للعاملين دليلا واضحا، و حجة بالغة علي الجاحدين المتكبرين التاركين لها.

قال: فصاح النصراني صيحة ثم قال: بقيت مسألة واحدة والله لأسألنك عن مسألة لا تهتدي الي الجواب عنها أبدا.

قال له أبي: سل فانك حانث في يمينك.

فقال: أخبرني عن مولودين ولدا في يوم واحد و ماتا في يوم واحد، عمر أحدهما خمسون سنة و عمر الآخر مائة و خمسون سنة في دار الدنيا.

فقال له أبي: ذلك عزير و عزيرة ولدا في يوم واحد، فلما بلغا مبلغ الرجال خمسة و عشرين عاما، مر عزير علي حماره راكبا علي قرية بأنطاكية و هي خاوية علي عروشها، فقال: (أنا يحي هذه الله بعد موتها) [10] ؟ و قد كان الله اصطفاه و هداه فلما قال ذلك القول غضب الله عليه فأماته الله مائة عدم سخطا عليه بما قال، ثم بعثه علي حماره بعينه



[ صفحه 116]



و طعامه و شرابه فعاد الي داره، و عزيرة أخوه لا يعرفه فاستضافه فأضافه و بعث الي ولد عزيرة و ولد ولده و قد شاخوا و عزير شاب في سن خمس و عشرين سنة.

فلم يزل عزير يذكر أخاه و ولده و قد شاخوا و هم يذكرون ما يذكرهم و يقولون: ما أعلمك بأمر قد مضت عليه السنون والشهور؟ و يقول له عزيرة و هو شيخ كبير ابن مائة و خمس و عشرين سنة: ما رأيت شابا في سن خمس و عشرين سنة أعلم بما كان بيني و بين أخي عزير أيام شبابي منك، فمن أهل السماء أنت أم من أهل الأرض؟

فقال عزير لأخيه عزيرة: أنا عزير سخط الله علي بقول قلته بعد أن اصطفاني و هداني فأماتني مائة سنة ثم بعثني لتزدادوا بذلك يقينا، ان الله علي كل شي ء قدير، و ها هو هذا حماري و طعامي و شرابي الذي خرجت به من عندكم أعاده الله تعالي لي كما كان، فعندها أيقنوا، فأعاشه الله بينهم خمسا و عشرين سنة، ثم قبضه الله و أخاه في يوم واحد.

فنهض عالم النصاري عند ذلك قائما و قام النصاري علي أرجلهم فقال لهم عالمهم: جئتموني بأعلم مني و أقعدتموه معكم حتي هتكني و فضحني و أعلم المسلمين بأن لهم من أحاط بعلومنا و عنده ما ليس عندنا، لا والله لا كلمتكم من رأسي كلمة [واحدة] و لا قعدت لكم ان عشت سنة، فتفرقوا و أبي قاعد مكانه و أنا معه، و رفع ذلك الخبر الي هشام بن عبدالملك.

فلما تفرق الناس نهض أبي و انصرف الي المنزل الذي كنا فيه فوافانا رسول هشام بالجائزة و أمرنا أن ننصرف الي المدينة من ساعتنا و لا



[ صفحه 117]



نحتبس، لأن الناس ماجوا و خاضوا فيما دار بين أبي و بين عالم النصاري.

فركبنا دوابنا منصرفين و قد سبقنا بريد من عند هشام الي عامل مدين علي طريقنا الي المدينة يأمره بمقاطعتنا وقتلنا شر قتلة... فلما شارفنا مدينة مدين قدم أبي غلمانه ليرتادوا لنا منزلا و يشتروا لدوابنا علفا، و لنا طعاما، فلما قرب غلماننا من باب المدينة أغلقوا الباب في وجوهنا و شتمونا و ذكروا أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب صلوات الله عليه، و قالوا: لا نزول لكم عندنا و لا شراء و لا بيع...

فوقف غلماننا علي الباب حتي انتهينا اليهم فكلمهم أبي و لين لهم القول و قال لهم: اتقوا الله و لا تغلظوا فلسنا كما بلغكم و لا نحن كما تقولون فاسمعونا، فقال لهم: فهبنا كما يقولون افتحوا لنا الباب و شارونا و بايعونا كما تشارون و تبايعون اليهود و النصاري و المجوس.

فقالوا: أنتم شر من اليهود و النصاري و المجوس لأن هؤلاء يؤدون الجزية و أنتم ما تؤدون.

فقال لهم أبي: فافتحوا لنا الباب و أنزلونا وخذوا منا الجزية كما تأخذون منهم.

فقالوا: لا نفتح و لا كرامة لكم حتي تموتوا علي ظهور دوابكم جياعا نياعا أو تموت دوابكم تحتكم، فوعظهم أبي فازدادوا عتوا ونشوزا.

قال: فثني أبي رجله عن سرجه ثم قال لي: مكانك يا جعفر لا تبرح ثم صعد الجبل المطل علي مدينه مدين و أهل مدين ينظرون اليه ما يصنع، فلما صار في أعلاه استقبل بوجهه المدينة وحده، ثم وضع اصبعيه في



[ صفحه 118]



أذنيه ثم نادي بأعلا صوته: (و الي مدين أخاهم شعيبا) [11] الي قوله تعالي: (بقيت الله خير لكم ان كنتم مؤمنين) نحن والله بقية الله في أرضه، فأمر الله ريحا سوداء مظلمة فهبت و احتملت صوت أبي فطرحته في أسماع الرجال و النساء و الصبيان.

فما بقي أحد من الرجال و النساء و الصبيان الا صعد السطوح و أبي مشرف عليهم، و صعد فيمن صعد شيخ من أهل مدين كبير السن فنظر الي أبي علي الجبل، فنادي بأعلا صوته: اتقوا الله يا أهل مدين فانه قد وقف الموقف الذي وقف فيه شعيب عليه السلام حين دعا علي قومه، فان أنتم لم تفتحوا له الباب و لم تنزلوه جاءكم من الله العذاب فأتي عليكم و قد أعذر من أنذر، ففزعوا و فتحوا الباب و أنزلونا، و كتب بجميع ذلك الي هشام فارتحلنا في اليوم الثاني.

فكتب هشام الي عامل مدينة مدين يأمره بأن يأخذ الشيخ فيقتله رحمة الله عليه و صلواته، فكتب الي عامل مدينة الرسول أن يحتال في سم أبي في طعام أو شراب، فمضي هشام و لم يتهيأ له في أبي من ذلك شي ء.


پاورقي

[1] البرجاس: غرض في الهواء يرمي بالسهام.

[2] سورة المائدة، الآية: 3.

[3] سورة آل عمران، الآية: 180.

[4] سورة القيامة، الآية: 16.

[5] سورة الحاقة، الآية: 12.

[6] سورة النحل، الآية: 89.

[7] سورة يس، الآية:12.

[8] سورة الأنعام، الآية: 38.

[9] سورة النمل، الآية: 75.

[10] سورة البقرة، الآية: 259.

[11] سورة هود، الآية: 84.


چرا غيبت امام زمان به طول مي انجامد؟


حنان بن سدير از پدرش نقل مي كند كه گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمود: قائم ما غيبت طولاني خواهد داشت.

عرض كردم: چرا اي فرزند پيامبر؟



[ صفحه 186]



فرمود: زيرا خداوند عزوجل چنين خواسته است كه هر آنچه در ميان انبياء گذشته از سنتها (مانند غيبت) جاري شده در قائم ما نيز جاري شود.

اي سدير؛ بايد قائم ما تمامي مدت غيبت لازم را پشت سر بگذارد. خداوند عزوجل مي فرمايد: (لتركبن طبقا عن طبق) [1] «كه همه ي شما پيوسته از حالي به حال ديگر منتقل مي شويد (تا به كمال برسيد)».

يعني: برنامه هائي بسان برنامه هاي امت هائي كه پيش از شما بودند (شما نيز بايد داشته باشيد) [2] .


پاورقي

[1] سوره ي انشقاق آيه ي 19.

[2] بحارالأنوار: ج 51 ص 142 ح 2.


حديث 206


2 شنبه

لا تشاور احمق.

با احمق، مشورت نكن.

تحف، ص 315


علمه باللغات 01


ابن شهرآشوب: قال في كتاب خرق العادة: انه دخل عليه، يعني الصادق عليه السلام قوم من خراسان، فقال ابتداء من غير مسألة: من جمع مالا من مهاوش أذهبه الله في نهابر [1] فقالوا: جعلنا الله فداك، ما نفهم هذا الكلام. فقال: از باد آيد بدم بشود [2] .


پاورقي

[1] أي الذي جمع مالا من حرام أنفقه في الحرام.

[2] مناقب ابن شهرآشوب: ج 4 ص 218.


طلب مال حلال


امام صادق عليه السلام فرمود: خيري نيست در كسي كه نخواهد مال از حلال



[ صفحه 313]



جمع نمايد، كه روزي خود را از مذلت سؤال نگاه دارد، و قرض خود را ادا نمايد، و رحم و خويشاوندان را اعانت كند. [1] .

همچنين روايت شده است: عمر بن يزيد به خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شده عرض كرد: شخصي هست كه مي گويد، در خانه ي خود مي نشينم و نماز مي گذارم و روزي به من مي رسد، حضرت فرمود: اين يكي از آن سه نفري است كه دعاي ايشان مستجاب نيست. [2] .


پاورقي

[1] الكافي، ج 5، ص 72.

[2] الكافي، ج 5، ص 77.


القرد


و قال عليه السلام: تأمل خلق القرد، و شبهه بالانسان في كثير من أعضائه، أعني الرأس، و الوجه، و المنكبين، و الصدر، و كذلك أحشاؤه شبيهة أيضا بأحشاء الانسان، و خص من ذلك بالذهن و الفطنة التي بها يفهم عن سائسه ما يومي اليه، و يحكي كثيرا مما يري الانسان يفعله، حتي أنه يقرب من خلق الانسان و شمائله في التدبير في خلقته علي ما هي عليه أن يكون عبرة للانسان في نفسه، فيعلم أنه من طينة [1] البهائم و سنخها، اذ



[ صفحه 185]



كان يقرب من خلقها هذا القرب، و انه لولا فضيلة فضله الله بها في الذهن و العقل و النطق كان كبعض البهائم، علي أن في جسم القرد فضولا أخري يفرق بينه و بين الانسان، كالخطم [2] ، و الذنب المسدل [3] ، و الشعر المجلل [4] للجسم كله. [5] .


پاورقي

[1] طينة الرجل: خلقته و أصله. لسان العرب 27:13.

[2] الخطم من كل دابة: مقدم أنفها و فمها. لسان العرب 186:12.

[3] المسدل من الشعر: الكثير الطويل. لسان العرب 333:11.

[4] الذي يعم الجسم.

[5] توحيد المفضل: 105؛ بحارالأنوار 97:3؛ و 59:61.


النصيرية و الاسحاقية


لم يذكرهما الاسفرائيني في كتابه.

قال الشهرستاني:من جملة غلاة الشيعة ، و لهم جماعة ينصرون مذهبهم .


جاء أيضا من جملة وصاياه


و اعلموا أنه ليس بين الله و بين أحد من خلقه، لا ملك مقرب، و لا نبي مرسل، و لا من دون ذلك كلهم، الا طاعتهم له، فجدوا في طاعة الله، ان سركم



[ صفحه 527]



أن تكونوا مؤمنين حقا حقا، و لا قوة الا بالله.

و اياكم و معاصي الله أن تركبوها، فانه من انتهك معاصي الله فركبها، فقد أبلغ في الاساءة الي نفسه، و ليس بين الاحسان و الاساءة منزلة، فلأهل الاحسان عند ربهم الجنة، و لأهل الاساءة عند ربهم النار، فاعملوا بطاعة الله، و اجتنبوا معاصيه و اعلموا أنه ليس يغني عنكم من الله أحد من خلقه، لا ملك مقرب، و لا نبي مرسل، و لا من دون ذلك، فمن سره أن تنفعه شفاعة الشافعين فليطلب الي الله أن يرضي عنه.

و اعلموا أنه بئس الحظ الخطر لمن خاطر بترك طاعة الله، و ركب معصيته، فاختار أن ينتهك محارم الله، في لذات دنيا منقطعة زائلة عن أهلها، علي خلود نعيم في الجنة و لذاتها، و كرامة أهلها، ويل لاولئك، ما أخيب حظهم، و أخسر كرتهم و أسوأ حالهم عند ربهم يوم القيامة، استجيروا الله أن يجريكم في مثالهم أبدا و أن يبتليكم بما ابتلاهم به. و لا قوة لنا و لكم الا به.

فاتقوا الله و سلوه أن يشرح صدوركم للاسلام، و أن يجعل ألسنتكم تنطق بالحق حتي يتوفاكم و أنتم علي ذلك، و أن يجعل منقلبكم منقلب الصالحين. و لا قوة الا بالله، و الحمد لله رب العالمين [1] .


پاورقي

[1] روضة الكافي: 408 - 397.


ابو عمر النحاس


أبو عمر النحاس.

أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم لم يتعرضوا لذكره في كتبهم.

المراجع:

رجال البرقي 37. معجم رجال الحديث 21: 260.


سلمان بن عبد الرحمن الهمداني


سليمان، وقيل سلمان بن عبد الرحمن الهمداني، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 208. تنقيح المقال 2: 63. معجم رجال الحديث 8: 183 و 272.



[ صفحه 89]



جامع الرواة 1: 382. نقد الرجال 161. مجمع الرجال 3: 140. منتهي المقال 154. منهج المقال 174.


محمد بن أبي سلمة الخثعمي


محمد بن أبي سلمة الخثعمي، الكوفي، وأمه أم سلمة زوجة النبي صلي الله عليه وآله.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 307. تنقيح المقال 2: قسم الميم: 60. خاتمة المستدرك 839. معجم رجال الحديث 14: 262. نقد الرجال 284. جامع الرواة 2: 48. مجمع الرجال 5: 115. منتهي المقال 252. منهج المقال 275.