بازگشت

به جا آوردن نماز در اول وقت


نويسنده گويد: مرحوم كليني (ره)، در كافي، حديثي از منصور بن حازم نقل كرده كه ما متن حديث را از نظر خوانندگان محترم مي گذرانيم:

... عن منصور بن حازم عن ابي عبدالله عليه السلام قال: قلت: اي الاعمال افضل؟ قال: الصلوة لوقتها (اي وقت فضلها) و برالوالدين و الجهاد في سبيل الله. منصور بن حازم گويد: از امام صادق (ع) سؤال كردم افضل اعمالا چيست؟ فرمود: نماز را در وقت فضيلت خواندن، نيكي و نيكوكاري به پدر ومادر و جهاد در راه خدا. [1] .

نويسنده گويد: حضرت صادق (ع) در اين روايت به سه مطلب اشاره فرموده كه ما مختصرا در پيرامون هر يك چند حديث نقل مي نماييم:

اول: آن حضرت دستور نماز اول وقت را مي فرمايد، و اهميت آن را گوشزد مي نمايد.

«سئل النبي صلي الله عليه و آله عن افضل الاعمال قال: الصلوة لاول وقتها.» [2] .

از پيامبر (ص) از افضل اعمال سؤال شد، فرمود به جا آوردن نماز در اول وقتش. [3] .



[ صفحه 380]



قال ابن مسعود: «سألت رسول الله صلي الله عليه و آله اي الاعمال احب الي الله عزوجل؟ قال الصلوة لوقتها»، ابن مسعود گويد: از رسول خدا (ص) سؤال كردم كدام عمل نزد پروردگار عزوجل محبوب تر است؟ فرمود: نماز اول وقت. [4] .

يكي از دستورات رسول خدا (ص) به اميرالمؤمنين (ع) اين بود كه نماز را در اول وقت بخوان و از اول وقت تأخير مينداز كه تأخير انداختن نماز، بدون عذر، موجب غضب پروردگار است. [5] .

رسول خدا (ص) فرمايد: شيطان از فرزند آدم گريزان و خائف است تا هنگامي كه نمازهاي پنج گانه را در اول وقت به جا آورد، اما همين كه از انجام آن كوتاهي ورزيد، شيطان بر او مسلط مي گردد و او را به گناهان بزرگ وادار مي كند. [6] .

امام صادق (ع) فرمايد: شيعيان ما را به هنگام نماز اول وقت آزمايش كنيد كه آيا محافظت بر نماز اول وقت دارند يا نه؟ [7] .

در كتاب «اسرار الصلوة» از امام باقر (ع) روايت شده كه اول عملي را كه در قيامت از بندگان حسابش را مي خواهند نماز است؛ اگر قبول شد تمام اعمال قبول مي شود و اگر رد شد تمام اعمال رد مي گردد.

اگر نماز در اول وقت به جا آورده شد، نوراني و درخشنده، به طرف صاحبش بر مي گردد و مي گويد: مرا حفظ كردي خدا تو را حفظ كند. و اگر در وقت فضيلت انجام نشد، تاريك و ظلماني، به طرف صاحبش برمي گردد و مي گويد: مرا ضايع كردي خداوند تو را ضايع سازد. [8] .

رسول خدا (ص) فرمايد: هر كس نماز را سبك بشمارد، و به آن اهميت ندهد، به پانزده بلا مبتلا مي شود:

1 - خداوند بركت را از عمر و روزي او بر مي دارد.

2 - سيماي مردمان نيك از او گرفته مي شود.

3 - دعايش بالا نمي رود.



[ صفحه 381]



4 - براي كارهاي نيكي كه انجام مي دهد پاداشي نمي گيرد.

5 - بهره اي از دعاي صالحين به او نمي رسد.

6 - وقت مردن ذليل مي ميرد يعني عزارئيل با ذلت جانش را مي گيرد.

7 - تشنه از دنيا مي رود.

8 - گرسنه از دنيا مي رود.

9 - خداوند ملكي را مي گمارد تا او را در قبر زجر و اذيت كند.

10 - قبرش تنگ مي شود و مبتلا به فشار قبر مي گردد.

11 - قبرش تاريك مي گردد.

12 - فرداي قيامت ملكي او را به رو بر زمين مي كشد و مردم مي نگرند.

13 - در قيامت سخت به حسابش مي رسند.

14 - فرداي قيامت خداوند نظر رحمت بر او نمي كند.

15 - به عذاب اليم گرفتار مي شود. [9] .


پاورقي

[1] اصول كافي، ج 2، باب نيكي به پدر و مادر ص 127 - محاسن، ج 1، كتاب مصابيح الظلم، ص 292 - وسائل الشيعه، ج 11، ص 12 و ج 15، ص 205.

[2] در مستدرك الوسائل، ج 1، كتاب الصلوة، ابواب المواقيت، ص 184، به جاي «لاول وقتها»، «لوقتها» ذكر شده است.

[3] سفينة البحار، ج 2، ص 43.

[4] وسائل الشيعه، ج 3، ص 82. دنباله حديث چنين است: ابن مسعود گويد: سؤال كردم: پس از آن چيز؟ فرمود: نيكي به پدر و مادر، پرسيدم: پس از آن چه چيز؟ فرمود: جهاد در راه خدا.

[5] بحارالانوار، ج 2، ص 154.

[6] وسائل الشيعه، ج 3، ص 18 و ص 81.

[7] قرب الاسناد، ص 38.

[8] اسرار الصلوة، شيخ زين الدين علي بن احمد الشامي العاملي (شهيد ثاني)، ص 10.

[9] سفينةالبحار، ج 2، ص 44 - 43.


الأئمة الطاهرون و مناوؤهم


النزاع و الخلاف بين الخير و الشر، و بين الفضيلة و الرذيلة، و بين الحق و الباطل من أقدم الظواهر البشرية علي وجه الكرة الأرضية.

و لا مانع من أن نعتبر مبدأ هذا النزاع من عهد هابيل و قابيل ابني آدم (عليه السلام) كما يقول القرآن الكريم: «اذ قربا قربانا فتقبل من أحدهما و لم يتقبل من الآخر قال لأقتلنك قال انما يتقبل الله من المتقين - لئن بسطت الي يدك لتقتلني ما انا بباسط يدي اليك لأقتلك اني أخاف الله رب العالمين.... فطوعت له نفسه قتل أخيه فقتله فأصبح من الخاسرين» [1] .

و القرآن الكريم يحدثنا - كثيرا - عن موارد النزاع و الخلاف بين الامم الكافرة و بين أنبياء الله.

و في مبدأ البعثة النبوية الشريفة تجلي هذا النزاع بصورة واضحة، فالحروب التي أجج الكفار و المشركون نيرانها كانت منبعثة من هذا المنطلق.

و التهم التي وجهها المشركون الي النبي الأقدس (صلي الله عليه و آله)



[ صفحه 447]



- كالسحر و الجنون و أمثالهما - أيضا كانت من نتائج النزاع المذكور.

و من الواضح - الذي لا يشك فيه أحد - أن بني امية كانوا في طليعة المحاربين و المقاتلين لرسول الله (صلي الله عليه و آله).. من يوم بدر الي يوم احد، و هكذا و هلم جرا.

و توضيحا للمقصود من المناسب أن اذكر - هنا - شيئا من الكتاب الذي كتبه المعتضد العباسي حول معاوية، و تقرر أن يقرأ علي الناس حتي تعرف شيئا من مواقف بني امية تجاه رسول الله و عترته الطاهرة:


پاورقي

[1] سورة المائدة الآيات 30 - 27.


نظريه تاريخ نگاران درباره بقعه عقيل و ابوسفيان بن حارث


در مورد مدفن عقيل بن ابي طالب و بقعه و بارگاه متعلق به وي، آنچه از منابع در دسترس ما است، نشانگر اين است كه تاريخ نگاران و مدينه شناسان، از اوائل قرن هفتم به معرفي اين بقعه پرداخته و در نوشته هاي خود از آن ياد نموده اند. اما اين كه بقعه عقيل در چه تاريخي و به وسيله چه كسي بوجود آمد و به هنگام معرفي، چند قرن از عمر آن مي گذشت و همچنين اين مرقد شريف قبل از اين كه بصورت گنبد و بارگاه ساخته شود، به چه شكلي بوده است و...؟ از منابع موجود مطلبي به دست ما نيامد.

اينك گفتار برخي از نويسندگان، مدينه شناسان و جهانگردان از اوائل قرن هفتم تا امروز، به ترتيب تاريخ:

1 ـ ابن جبير جهانگرد معروف (متوفاي 614 هـ. ق.) از قبر عقيل چنين ياد مي كند: «در مقابل قبر عبدالرحمان بن عمر، قبر عقيل بن ابي طالب و عبدالله بن جعفر طيار واقع شده است.» [1] .

2 ـ ابن نجار مدينه شناس معروف (متوفاي 642 هـ. ق.) درباره بقعه هايي كه زمان او در بقيع معروف بوده اند؛ مي گويد: «و قبر عقيل بن ابي طالب، اخي علي ـ رضي الله عنه ـ في قبة في اول البقيع ايضاً.» [2] .

در منابع متعلق به قرن دهم و يازدهم نيز چند تن از علما و نويسندگان و مدينه شناسان را مي بينيم كه بر اين موضوع تكيه و تأكيد كرده و بارگاه و قبر عقيل را به عنوان يكي از قبور معروف در بقيع معرفي نموده اند؛ از جمله:

3 ـ سمهودي (متوفاي 911 هـ. ق.) پس از نقل محل دفن ابوسفيان بن حارث آورده است: «ظاهراً وي در همان حرمي است كه منتسب و متعلق به عقيل بن ابي طالب مي باشد.» [3] .



[ صفحه 251]



4 ـ محي الدين لاري (متوفاي 933 هـ. ق.) در سفرنامه منظومش، در وصف بعضي از قبور بقيع مي گويد:



يكطرفش ظل ظليل عقيل

وز طرفي مالك امام جليل [4] .



5 ـ ديار بكري (متوفاي 982 هـ. ق.) مي گويد: «در بقيع، مرقد ديگري است كه گويند قبر عقيل بن ابي طالب و فرزند برادرش عبدالله بن جعفر در داخل آن واقع گرديده است ولي نقل صحيح اين است كه قبر عقيل در داخل خانه خويش قرار گرفته است. [5] .

6 ـ عبدالحق دهلوي (متوفاي 1052 هـ. ق.) مي نويسد: «و يكي ديگر، بقعه عقيل بن ابي طالب است كه در استجابت دعا در نزد آن اثري آمده است.» [6] .

7 ـ عباسي از مدينه شناسان قرن يازدهم هـ. ق. در دو مورد به معرفي قبر عقيل ابن ابي طالب پرداخته است، چرا كه وي هم قبور همسران رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را در سمت قبله بقعه عقيل معرفي مي كند و هم قبور دختران رسول خدا را نزد قبر عقيل مي داند و مي گويد: «وَمِنْها رَوضَة بِقرب مشهد عقيل يقال ان فيها ثلاثة من أولاد النبي (صلي الله عليه وآله)». [7] .

8 ـ سيد اسماعيل مرندي (متوفاي1255 هـ. ق.) چنين نوشته است: «ديگر قبه حضرت عقيل بن ابي طالب برادر حضرت امير (عليه السلام) است كه با عبدالله بن جعفر در يك قبر مدفون است.» [8] .

9 ـ نايب الصدر شيرازي (متوفاي 1305 هـ. ق.) گويد: «جناب عقيل هم بقعه دارند.



[ صفحه 252]



چند شعر بر سر در، به زبان تركي است كه يكي از آنها اين است: «قبه حضرت عقيلي كورن صاحب عقل ودها.» [9] .

10 ـ رفعت پاشا در مرآة الحرمين عكسي را كه متعلق به سال 1325 هـ. ق. است ارائه مي دهد و مي نويسد: «در اين عكس تعدادي از گنبدها مشاهده مي شود و اولين گنبد كه در دست راست واقع شده، متعلق به ابراهيم فرزند رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و دومي متعلق به عقيل و سومي بقعه همسران پيامبر... مي باشد.» [10] .

و اين بود گوشه اي از اعتراف و تأييد نويسندگان و مورخان تا سال 1325 هـ. ق. يعني بيست سال قبل از تخريب آثار و بقاع در بقيع.


پاورقي

[1] رحله ابن جبير، چاپ لندن، ص144.

[2] الدرة الثمينه في اخبار المدينه، چاپ مكه، ص154.

[3] وفاء الوفا، ج3، ص911.

[4] فصلنامه ميقات حج، شماره 8، ص164.

[5] تاريخ الخميس، ج2، ص176.

[6] جذب القلوب الي ديار المحبوب، ص 183؛ دهلوي عبدالحق بن سيف الدين (متوفاي 1052 ه. ق.) فقيه حنفي، از اهالي دهلي هند بوده و از بزرگترين محدثان دوره خويش به شمار مي رفته و چهار سال مجاورت حرمين را اختيار نموده است. گويند كه تأليفاتش به يكصد جلد بالغ مي شود، از آنها است «جذب القلوب» در تاريخ مدينه و «فتح المنان» و كتب ديگر. جذب القلوب را در سال 988 نوشته است. نك: «معجم المؤلفين»، عمر رضا كحالة و «الاعلام» زركلي.

[7] عمدة الاخبار في مدانية المختار، ص154.

[8] فصلنامه ميقات حج، شماره 5، ص118.

[9] تحفة الحرمين، ص230.

[10] مرآة الحرمين، ج1، ص426.


آداب المتعلمين


و وضع الامام عليه السلام آدابا للمتعلمين كان منها قوله: «من ضحك ضحكة مج من العلم مجة» [1] و استدل ابن جماعة بهذا الحديث علي عدم جواز ضحك التلميذ بين يدي استاذه [2] تأدبا و تكريما له.


پاورقي

[1] سير أعلام النبلاء 4 / 38 تذكرة الحفاظ: 1 / 71 الحلية: 3 / 134.

[2] تذكرة السامع: (ص 98).


مس الفرج لا ينقض الوضوء


و ذهب الشافعي الي ان مس الفرج نواقض الوضوء، و تمسك بذلك بما روي عن ابن عمر و سعد بن أبي وقاص و أبي هريرة و عائشة و سعيد ابن المسيب، و سليمان بن يسار من ان مس الفرج من نواقض الوضوء، أما الامام ابوجعفر (ع) و سائر ائمة اهل البيت (ع) فانهم لايرون ذلك، روي زرارة عن أبي جعفر (ع) أنه قال: «ليس في القبلة و لا المباشرة، و لا مس الفرج وضوء» [1] و يضاف الي ذلك ثبوت حكم الطهارة و جريان استصحابها، و ان نقضها يحتاج الي دليل.


پاورقي

[1] الخلاف 1 / 23.


به ياد حمل جنازه خود باشيد


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه جنازه اي را بر دوش كشيدي، تصور كن اين تو هستي كه بر شانه ها حمل مي شوي يا گويي از پروردگارت مي خواهي به دنيا برگردي تا چگونه (زندگي را) از سر مي گيري حضرت سپس فرمودند: شگفت از مردمي كه رستاخيز رفتگانشان



[ صفحه 133]



به خاطر پيوستن بازماندگانشان به آنها به تاخير افتاده و چاووشي در ميان آنها، بانگ رحيل سر داده، اما آنان همچنان به بازي و تفريح سرگرمند. [1] .


پاورقي

[1] الزهد: حسين بن سعيد، 77 / 208، ميزان الحكمه: ج 12، ح 19284.


حكمت اعضاي طاق و جفت


فرمود اي مفضل فكر كن در اعضاي طاق و جفت كه در بدن آفريده شده چه تدبيري به كار برده شده كه سر را يكي آفريده و دست و پا را جفت اگر آدمي را دو سر بود سربار آدمي مي شد چه حواس در سر متمركز است و اگر به يك سر سخن گويد سر ديگر معطل و عاطل و باطل است و اگر با يك سر توجه كند مخاطب متحير خواهد ماند كه با كدام سر متوجه او مي باشد اگر آدمي دو سر داشت اختلاف در فهم و شعور پيدا مي كرد و سبب اخلال زندگي مي شد.

فرمود اي مفضل خداوند دستها را جفت آفريد كه با دو دست از دو جانب بتواند كار كند با يك دست چيزي به دست نمي آيد و هر دستي معاونت دست ديگر مي نمايد.


امام صادق و امراض روحاني و علاج آنها


ترديدي نيست كه انحراف بشر آنقدر نيست كه در تحت تأثير يكي از صفات رذيله قرار گيرد و صد چندان مي نمايد مثلا غضب از غرايز انسان است براي نيل كمالات به شروط خود ولي اگر عنان آن آزاد شد انسان را به هلاكت مي كشاند.


نتيجه


پس از خواندن اين مقاله كه از درياي بي كران علم به آتوم ها قطره اي و از جهان بي پايان معرفت كمترين ذره اي است هر كس چه نويسنده و چه خواننده مردد خواهد ماند كه آيا هسته دروني «آتوم» ها و اهتزازات برقي آن را اصل الاصول بداند.؟! و يا فكر انسان را اكسير اعظم بنامد؟! كه كاشف تسلسلات عالم



[ صفحه 176]



طبيعت است و حلال مشكلات جهان لايتناهي از نظر علم فكر انسان اهتزازات برقي را كه وجود آتومها از آن ها تركيب و تشكيل شده است دربر دارد و مي توان گفت كه فكر نوع مخصوصي از آن مي باشد كه چشمه ي علم تا به حال اهتزازي به آن لطافت و كمال نديده است.

از اين رو خالي از حقيقت و عاري از اعتبار و صحت نيست اگر آن را اكسير اعظم بناميم چه هر فكري حاوي اهتزازات برقي است در صورتي كه هر اهتزازي شامل فكر يعني آن درجه لطافت و تازگي و كمال نمي باشد.

با اين مقدمات نويسنده معتقد است بايد نگاهي به پشت سر كرده و به منطوق الفضل للمتقدم پنجه بزنيم اين اكتشافات علمي و لطائف فكري را جستجو و پيدا كنيم و چون به اين كار دست بزنيم بدون هيچ ترديد اين مواهب و لطائف دقيق را در تعليمات عاليه اهل بيت عترت و طهارت كه منزل وحي و الهام بوده خواهيم يافت و همه اين بيانات براي اين منظور است كه اين علوم و فنون جهاني امروزي در كلمات و آموزش و پرورش خاندان آل محمد (ص) مشهود است. [1] .


پاورقي

[1] اصل علمي و تحقيقات فني اين مقاله از مجله علم و هنر چاپ برلن خرداد سال 1307 ص 36 اقتباس شده است.


التسليم


قال الامام الصادق عليه السلام: تحريم الصلاة التكبير، و تحليلها التسليم.

و قال عليه السلام: اذا قلت: السلام علينا و علي عباد الله الصالحين فهو الانصراف.


الاستظلال و تغطية الرأس


قال رجل للامام عليه السلام، اظلل، و أنا محرم؟ قال: لا. قال الرجل: اظلل، و اكفر. قال الامام: لا. قال الرجل: فان مرضت؟ قال الامام: ظلل و كفر.

و سئل الامام عليه السلام عن المحرم، يظلل علي نفسه؟ فقال: أمن علة؟ قيل: يؤذيه حر الشمس، و هو محرم. فقال: هي علة، يظلل و يفدي.

و سئل الامام الباقر أبو الامام الصادق عليهماالسلام عن الرجل المحرم يريد أن ينام أيغطي وجهه من الذباب؟ قال: نعم، و لا يخمر رأسه.

و قال الامام الصادق عليه السلام: لا يرتمس المحرم في الماء و لا الصائم.

و سئل عن المحرم يغطي رأسه ناسيا؟ قال: يلقي القناع، و يلبي، و لا شي ء عليه.


ضمان البيع


يرتكز في كل فهم ان المال اذا كان في يد صاحبه، يتصرف فيه دون مانع، ثم هلك يكون هلاكه و خسارته عليه وحده، سواء تملكه بالشراء، أو بغيره، و سواء اشتراه بالخيار، أو من غير خيار، و اذا غصب المال ظالم و استولي عليه كانت الخسارة علي الظالم جزاء وفاقا لظلمه و تعديه، أما المالك فلا خسارة عليه بعد أن حال الغاصب بينه و بين ما يملك، و كذا الامين، فانه يضمن ما في يده من مال الغير اذا قصر وفرط جزاء لتقصيره... فهلاك المال - اذن - لا يكون علي صاحبه الا اذا كان في يده، لا في يد غاصبة و لا مفرطة.

و قد استثني الفقهاء من ذلك موردين: الأول فيما اذا هلك المبيع بآفة سماوية قبل أن يقبضه المشتري و يتسلمه، المورد الثاني فيما اذا هلك المبيع في يد المشتري في زمن خياره لا خيار البائع، هذا، مع العلم بأن المشتري هو المالك في الحالين، أما السبب الموجب لاستثناء المورد الأول فحديث: «كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه» و يأتي الكلام عنه في الفصل التالي، و أما السبب لاستثناء المورد الثاني فهو قول الامام الصادق عليه السلام: ان حدث في الحيوان حدث



[ صفحه 236]



قبل ثلاثة أيام فهو من مال البائع، و قوله: ان كان بين المتبايعين شرط أياما معدودة فهلك المبيع في يد المشتري فهو من مال البائع، الي غير ذلك مما ثبت عن الامام، و دل بصراحة علي أن هلاك المبيع في يد المشتري اثناء خياره يكون من مال البائع، علي شريطة أن يكون المبيع حيوانا، أو غيره بشرط الخيار للمشتري.

و علي الرغم من أن مورد هذا الروايات لا يتعدي خيار الحيوان و الشرط فقد استخرج منها كثير من الفقهاء قاعدة أجروها في جميع الخيارات، و هذه القاعدة هي:«أن التلف بعد القبض في زمن الخيار يكون من مال من لا خيار له» [1] فان كان الخيار للبائع فالتلف من المشتري، و ان كان للمشتري فالتلف من البائع، و بديهة أن المشتري هو المالك في الحالين، لأنه يملك المبيع بمجرد انعقاد العقد، كما تقدم، و علي هذا يكون الحكم علي وفق الاصل ان كان الخيار للبائع، و علي خلاف الأصل ان كان للمشتري.

و من أجل هذا قال صاحب الجواهر: ان هذا الحكم، و هو التلف في زمن الخيار من مال من لا خيار له، مختص بخيار الحيوان و الشرط فقط، دون غيرهما اقتصارا فيما خالف الأصل علي موضع اليقين الذي دل عليه النص، أما الشيخ الانصاري فقد عطف علي هذين الخيارين خيار المجلس، علي شريطة أن يسقط البائع خياره، و يبقي خيار المشتري، لأن هذا الحكم لا يثبت فيما اذا كان الخيار لكل من المتبايعين بالاجماع، مضافا الي أن لفظ «من مال من لا خيار له» لا ينطبق



[ صفحه 237]



علي التعاقد الذي يكون الخيار فيه للمتعاقدين، و لا علي ما لا خيار فيه لأحدهما، و يختص بالتعاقد الذي يكون فيه الخيار لأحدهما دون الآخر.


پاورقي

[1] قال السيد اليزدي: «قد اشتهرت هذه القاعدة في ألسنة متأخري المتأخرين» يريد الفقهاء الذين لا يبعد زمانهم كثيرا عن زمانه: و توفي هذا السيد سنة 1337 ه و قال صاحب الجواهر:«لم أجدها في كتب المتقدمين، و لا في كلام الاساطين من المتأخرين».


احكام الوكالة


1 - الوكيل أمين لا يضمن الا بالتعدي أو التفريط، قال صاحب الجواهر: «لا خلاف بين المسلمين، و لا اشكال في ذلك، سواء أكانت الوكالة بجعل - أي بأجرة - أو بغير جعل، لأن الوكيل أمين كغيره من الأمناء الذين قام الدليل علي عدم ضمانهم من النص و الاجماع».

و بالمناسبة نذكر رواية عن الامام الصادق عليه السلام، لأن فيها عبرة و عظة، قال محمد بن مرازم: «شهدت الامام الصادق عليه السلام، و هو يحاسب وكيلا له، و الوكيل يكثر من قول: و الله ما خنت، فقال الامام عليه السلام: يا هذا، خيانتك و تضييعك علي سواء، الا ان الخيانة شرها عليك، ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: لو أن أحدكم فر من رزقه تبعه، حتي يدركه، كما أنه ان هرب من أجله تبعه، حتي يدركه، و من خان خيانة حسبت عليه من رزقه، و كتب عليه وزرها».

اذا تعدي أو فرط الوكيل يضمن، ولكن وكالته لا تبطل، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف أجده، لعدم التنافي بين الضمان بسبب شرعي، و بين بقاء الوكالة».

3 - كل معاملة يتجاوز فيها الوكيل محل الوكالة تقع فضالة عن الموكل، و تلزم باجازته، و تلغي مع عدمها.


اسلام أحد الزوجين


اذا كان الزوجان غير مسلمين، ثم أسلم احدهما ففيه التفصيل التالي:

1- ان تكون هي كتابية، و هو غير مسلم بصرف النظر عن كونه كتابيا أو وثنيا، ثم يدخل هو في الاسلام، و تبقي هي علي يهوديتها أو نصرانيتها، و قد أجمعوا بشهادة صاحب الجواهر و المسالك و الحدائق علي بقاء الزواج بحاله، سواء أكان الزوج قد دخل، أو لم يدخل بعد، حتي الذين قالوا بأن المسلم لا يجوز له أن يعقد علي الكتابية ابتداء قالوا هنا ببقاء الزواج، لأن حكم الابتداء غير حكم البقاء و الاستمرار.

2- ان يكون هو كتابيا، و هي غير مسلمة بصرف النظر عن كونها كتابية أو وثنية، ثم تدخل هي في الاسلام دونه، و حينئذ ينظر: فان كان لم يدخل بعد انفسخ الزواج في الحال، لعدم العدة، و لأن الكتابي لا يجوز له أن يتزوج المسلمة بضرورة الدين و المذهب، و بالاولي الوثني، و ليس لها من المهر شي ء، لأنه لم يدخل، و الفسخ جاء من جهتها لا من جهته، و لا عدة لها لعدم الدخول، قال الامام الصادق عليه السلام: اذا أسلمت امرأة، و زوجها علي غير الاسلام فرق بينهما. و في رواية أخري صحيحة بشهادة صاحب الجواهر: انقطعت عصمتها منه، و لا مهر لها، و لا عدة له عليها. و ما خالف هذه الرواية من النصوص فهو متروك لا عامل به كما قال صاحب الجواهر. و قال صاحب الحدائق: ما دلت عليه الرواية من وجوب التفرقة و عدم المهر و العدة هو المعروف من مذهب الفقهاء.

و ان أسلمت بعد أن دخل بها فلا يفسخ النكاح في الحال، بل ينتظر حتي



[ صفحه 206]



تنقضي العدة، فان أسلم في اثنائها فهي زوجته، و الا بانت منه، و عليه المهر، لأنه استقر بالدخول، قال صاحب الجواهر: هذا هو الحكم وفاقا للأكثر، بل هو المشهور، لأن الله لم يجعل للكافرين علي المؤمنين سبيلا، مضافا الي النصوص الخاصة، و قال الشهيد الثاني في شرح اللمعة: «هذا هو المشهور بين الفقهاء، و عليه الفتوي، و للشيخ قول بأن النكاح لا ينفسخ بانقضاء العدة اذا كان الزوج ذميا قائما بشروط الذمة، ولكن لا يمكن من الدخول عليها ليلا، و لا من الخلوة بها، و لا من اخراجها الي دار الحرب ما دام قائما بشروط الذمة استنادا الي روايات ضعيفة مرسلة أو معارضة بما هو أقوي منها».

3- أن يكون الزوجان غير كتابيين، بل كانا وثنيين أو ناصبيين و ما اليهما، فاذا أسلما معا بقي النكاح، سواء أكان قبل الدخول أو بعده، لعدم الموجب للفسخ، و ان أسلم أحدهما دون الآخر ينظر: فان كان ذلك قبل الدخول انفسخ العقد في الحال، لعدم العدة، و لان المسلم ان كان هو الزوجة فلا سبيل لغير المسلم عليها، و ان كان هو الزوج فان المسلم انما يجوز له الزواج بالكتابية لا بغيرها، و لا شي ء لها من المهر ان أسلمت هي، لأن الفسخ جاء من قبلها، و ان أسلم هو فعليه نصف المهر، لأن الفسخ جاء من جهته.

و ان أسلم أحدهما بعد الدخول وقف الفسخ علي انقضاء العدة، فان أسلم أو أسلمت قبل انقضائها بقي الزواج، و الا فرق بينهما، و عليه المهر لمكان الدخول، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف في ذلك و لا اشكال نصا و فتوي». و قال صاحب المسالك: «هذا مما لا خلاف فيه».

و جاء في كتاب الوسائل عن منصور بن حازم أنه قال: سألت الامام الصادق عليه السلام عن رجل مجوسي أو مشرك من غير أهل الكتاب كانت تحته امرأته،



[ صفحه 207]



فأسلم أو أسلمت؟ قال: ينظر بذلك انقضاء عدتها، فان هو أسلم أو أسلمت قبل أن تنقضي عدتها فهما علي نكاحهما الأول، و ان هو لم يسلم، حتي تنقضي العدة فقد بانت منه.


اجتماع الفروض


ثم أن الفروض الستة يجتمع بعضها مع بعض، فالنصف يجتمع مع مثله، كزوج و أخت، فان لكل منهما النصف و يجتمع النصف مع الربع: كزوج و بنت، فان لها النصف، و له الربع، و أيضا يجتمع النصف مع الثمن، كزوجة و بنت، فان للاولي الثمن، و للثانية النصف، و أيضا يجتمع مع الثلث، كزوج و أم مع عدم الحاجب، فان له النصف و لها الثلث، و يجتمع مع السدس، كزوج و واحد من كلالة الأم، للزوج النصف، و للكلالة السدس.

و يجتمع الربع مع الثلثين، كزوج و بنتين، له الربع و لهما الثلثان، و يجتمع مع الثلث، كزوجة و متعدد من كلالة الأم، للزوجة الربع، و للكلالة المتعددة الثلث، و أيضا يجتمع الربع مع السدس، كزوجة، و متحد من كلالة الأم، للزوجة الربع، و للكلالة السدس.

و الثمن يجتمع مع الثلثين، كزوجة و بنتين، للزوجة الثمن، و للبنتين الثلثان بالفرض، و أيضا يجتمع الثمن مع السدس، كزوجة واحد الابوين مع الولد.

و يجتمع الثلثان مع الثلث، كأختين فصاعدا لأب مع الاخوة لأم، و يجتمعان أيضا مع السدس كبنتين واحد الابوين.

و يجتمع السدس مع السدس، كالابوين مع الولد و لا يجتمع ربع و ثمن، و لا ثمن و ثلث، و لا ثلث و سدس.


الواحد الأحد


التوحيد 46، ب 2، ح 8: أبي رحمةالله، قال: حدثنا سعد بن عبدالله، قال: حدثنا محمد بن الحسين، عن محمد بن سنان، عن إسحاق بن الحارث،....

عن أبي بصير، قال: أخرج أبوعبدالله عليه السلام حقا فأخرج منه ورقة فإذا فيها:



[ صفحه 171]



سبحان الواحد الذي لا إله غيره، القديم المبدي ء الذي لا بدء له، الدائم الذي لا نفاد له، الحي الذي لا يموت، الخالق ما يري و ما لا يري، العالم كل شي ء بغير تعليم، ذلك الله الذي لا شريك له.


لا تركن الي الدنيا


منيةالمريد 52، و عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

كان لموسي بن عمران عليه السلام جليس من أصحابه قد وعي كثيرا، فاستأذن موسي في زيارة أقارب له، فقال له موسي: ان لصلة القرابة حقا، ولكن اياك أن تركن الي الدنيا، فان الله قد حملك علما فلا تضيعه، و لا تركن الي غيره.

فقال الرجل: لا يكون الا خيرا.

و مضي نحو أقاربه فطالت غيبته، فسأل موسي عليه السلام عنه فلم يخبره أحد بحاله.

فسأل جبرئيل عليه السلام عنه، فقال له: أخبرني عن جليسي فلان ألك به علم؟

قال: نعم هو ذا علي الباب قد مسخ قردا في عنقه سلسلة.

ففزع موسي عليه السلام الي ربه و قام الي مصلاه يدعو الله و يقول: يا رب صاحبي و جليسي.

فأوحي الله عزوجل اليه: يا موسي لو دعوتني حتي تنقطع ترقوتاك ما استجبت لك فيه، اني كنت حملته علما فضيعه و ركن الي غيره.


اياكم و القتل


[الاختصاص 235: قال الصادق عليه السلام:...]

أوحي الله الي موسي بن عمران عليه السلام قل للملأ من بني اسرائيل:



[ صفحه 89]



اياكم و قتل النفس الحرام بغير حق فان من قتل نفسا في الدنيا قتلته في النار مائة ألف قتلة مثل قتلة صاحبه.


ارتداد جماعي


الاختصاص 64: حدثنا جعفر بن الحسين، عن محمد بن الحسن الصفار، عن محمد بن عيسي، عن يونس، عن جميل، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

ارتد الناس بعد الحسين عليه السلام الا ثلاثة: أبوخالد الكابلي، و يحيي بن أم الطويل، و جبير بن مطعم، ثم ان الناس لحقوا و كثروا، و كان يحيي بن أم الطويل يدخل مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و يقول: كفرنا بكم وبدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء.



[ صفحه 107]




آيا مهدي و قائم يكي است؟


ابوسعيد خراساني گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا مهدي و قائم - عليه السلام - يكي است؟

فرمود: بله.

عرض كردم: به چه علت مهدي ناميده شد؟

فرمود: براي اينكه هدايت مي كند به سوي هر امر پنهان و مخفي است. و قائم ناميده شد، چون پس از اينكه مي ميرد قيام مي كند، او به امر عظيمي قيام مي نمايد.

مرحوم علامه مجلسي در بيان حديث شريف مي فرمايند: «پس از اينكه مي ميرد قيام مي كند» يعني بعد از اينكه نام و ياد حضرت مي ميرد و يا اينكه مردم گمان مي كنند او مرده است. [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 51 ص 30 ح 6.


حديث 203


جمعه

ادفعوا البلاء بالدعاء.

بلا را با دعا پس زنيد.

كافي، ج 4، ص 3



[ صفحه 37]




الجواب قبل السؤال


الراوندي: عن منصور الصيقل، قال حججت فمررت بالمدينة فأتيت قبر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فسلمت عليه، ثم التفت و اذا أنا بأبي عبدالله عليه السلام ساجدا، فجلست حتي أطلت، ثم قلت لأسبحن ما دام



[ صفحه 207]



ساجدا. فقلت: سبحان ربي و بحمده أستغفر ربي و أتوب اليه - ثلاثمائة مرة و نيفا و ستين مرة - فرفع رأسه، ثم نهض، فاتبعته و أنا أقول في نفسي ان أذن لي، فدخلت عليه فقلت: جعلت فداك، أنتم تصنعون هكذا! فكيف ينبغي لنا أن نصنع؟! فلما أن وقفت علي الباب خرج الي مصادف، فقال لي: ادخل، يا منصور. فدخلت، فقال لي مبتدئا: يا منصور، انكم ان كثرتم أو قللتم فوالله ما يقبل الا منكم [1] .


پاورقي

[1] الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 762 ح 83.


سخنان، پندها و حكمت ها


يكي ديگر از ويژگي هاي امام صادق عليه السلام اين است كه ايشان به موعظه كردن مردم اهميت فراواني مي داد. از آن حضرت موعظه هاي بسياري به جا مانده است كه به وسيله آن ها اصحاب خويش و مردم روزگارش را موعظه مي فرمود. اين مواعظ ارزنده همواره زنده اند و اندرزهاي لازم را پيش روي مردم قرار مي دهند، آنان را از غرور و سبك مغزي برحذر مي دارند و به راه حق دعوت مي كنند. همچنان كه برخي از حكمت هاي جاودانه اي از آن بزرگوار به يادگار مانده است كه هدف، اعتدال انسان در راه و رفتار و شكوفايي شخصيت آدمي است. اكنون برخي از سخنان آن بزرگوار را در اين فصل نقل مي آوريم:


عالم الحيوانات


و قال عليه السلام: فكر يا مفضل في خلقة عجيبة جعلت في البهائم، فانهم يوارون أنفسهم اذا ماتوا، كما يواري الناس موتاهم، و الا فأين جيف [1] هذه الوحوش و السباع و غيرها، لا يري منها شي ء، و ليست قليلة فتخفي لقلتها، بل لو قال قائل: انها أكثر من الناس لصدق، فاعتبر ذلك بما تراه في الصحاري و الجبال من أسراب الظباء والمها [2] ، و الحمير، و الوعول [3] ، و الأيائل [4] ، و غير ذلك من الوحوش، و أصناف السباع من الأسد، و الضباع [5] ، و الذئاب، و النمور، و غيرها، و ضروب الهوام [6] ، و الحشرات، و دواب الأرض، و كذلك أسراب الطير من الغربان [7] ، و القطا، و الاوز [8] ، و الكراكي [9] ، و الحمام،



[ صفحه 183]



و سباع الطير جميعا، و كلها لا يري منها شي ء اذا ماتت، الا الواحد بعد الواحد يصيده قانص [10] ، أو يفترسه سبع، فاذا أحسوا بالموت كمنوا في مواضع خفية، فيموتون فيها، و لولا ذلك لامتلأت الصحاري منها، حتي تفسد رائحة الهواء، و يحدث الأمراض، و الوباء، فانظر الي هذا الذي يخلص اليه الناس و عملوه بالتمثيل الأول الذي مثل لهم، كيف جعل طبعا و ادكارا في البهائم و غيرها، ليسلم الناس من معرة [11] ما يحدث عليهم من الأمراض و الفساد. [12] .


پاورقي

[1] جمع الجيفة، و هي الميتة من الدواب المواشي. مجمع البحرين 34:5.

[2] المها: اناث بقر الوحش. كتاب العين 99:4.

[3] التي لا تري الا في رؤوس الجبال.

[4] الأيل: الذكر من الأوعال، و يقال هو الذي يسمي بالفارسية «گوزن». البحار.

[5] ضرب من السباع. لسان العرب 297:8.

[6] الهوام: الحيات و كل ذي سم يقتل سمه، و أما ما لا يقتل و يسم فهو السوام. لسان العرب 622:12.

[7] جمع الغراب.

[8] الاوزة و الاوز: البط. لسان العرب 309:5.

[9] جمع الكركي: طائر كبير أغبر اللون، طويل العنق و الرجلين، أبتر الذنب، قليل اللحم، يأوي الي الماء أحيانا.

[10] هو الصائد. لسان العرب 83:7.

[11] المعرة: الأمر القبيح المكروه و الأذي. لسان العرب 558:4.

[12] توحيد المفضل: 107؛ بحارالأنوار 99:3؛ و 59:61.


الهشامية


أقول:اتهمت العامة هذين بأنهما غلاة و هما عند الشيعة من الثقات و المعتمدين ، راجع ترجمتنا لهما في أصحاب الصادق عليه السلام ، فتدبر.

أصحاب الهشامين:هشام بن الحكم صاحب المقالة في التشبيه ، و هشام ابن سالم الجواليقي .


من وصاياه و حكمه


صبروا أنفسكم علي البلاء في الدنيا، فان تتابع البلاء فيها، و الشدة في طاعة الله و ولايته، و ولاية من أمر بولايته، خير عاقبة عند الله في الآخرة من ملك الدنيا و ان طال تتابع نعيمها و زهرتها و غضارة عيشها في معصية الله، فان الله أمر بولاية الأئمة الذين سماهم في كتابه بقوله: «و جعلناهم أئمة يهدون بأمرنا».

ان الله أتم لكم ما آتاكم من الخير، و اعلموا أنه ليس من علم الله و لا من أمره أن يأخذ أحد من الخلق في دينه بهوي، و لا رأي و لا مقاييس، قد أنزل الله القرآن و جعل فيه تبيان كل شي ء، و جعل للقرآن و تعلم القرآن أهلا... الخ.



[ صفحه 524]




ابو عمر (الزبيدي)


أبو عمر، وقيل أبو عمرو الزبيدي، وقيل الزبيري.

محدث. روي عنه القاسم بن بريد، وقيل يزيد.

المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 258 و 261. تنقيح المقال 3: قسم الكني 29. جامع الرواة 2: 406. خاتمة المستدرك 867.



[ صفحه 102]




سلمان بن عبد الرحمن الأزدي (البارقي)


سليمان، وقيل سلمان بن عبد الرحمن الأزدي، البارقي بالولاء، الكوفي.

إمامي.



[ صفحه 88]



المراجع:

رجال الطوسي 208. تنقيح المقال 2: 63. خاتمة المستدرك 810. معجم رجال الحديث 8: 182 و 272. جامع الرواة 1: 381. نقد الرجال 161. مجمع الرجال 3: 140. منهج المقال 174.


محمد بن سلامة العرزمي


محمد بن سلامة العرزمي، الكوفي.

إمامي.



[ صفحه 89]



المراجع:

رجال الطوسي 289. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 121. خاتمة المستدرك 843. نقد الرجال 309. جامع الرواة 2: 119. مجمع الرجال 5: 217. معجم رجال الحديث 16: 120. منتهي المقال 282. منهج المقال 297 وفيه اسم أبيه سلام بدل سلامة.