بازگشت

سفارش مفضل بن عمر به جماعت شيعه


سفارش مي كنم شما را به پرواي از خدا كه تنهاي بي شريك است و به شهادت بر اينكه شايسته پرستشي جز خدا نيست، و اين كه محمد (ص) بنده و فرستاده اوست. از خدا پروا گيريد و گفتار نيك داشته باشيد، و خشنودي خدا جوييد و از خشمش بترسيد، و نگهدار سنت خدا باشيد و از حدود خدا تجاوز ننماييد، و در تمامي امور خود خدا را منظور داريد، و در هر آن چه به سود و زيان شماست به قضايش راضي باشيد.

آگاه باشيد و بر شما باد به امر به معروف و نهي از منكر. آگاه باشيد و هر كه به شما نيكي كرد بيشتر به او نيكي كنيد و از كسي به شما بد كرد بگذريد، و با مردم چنان كنيد كه دوست داريد با شما همان كنند. آگاه باشيد و به بهترين وجهي كه مي توانيد با آنان همزيستي كنيد و شما سزاوارتريد به روشي كه بر خود راه اعتراض فراهم نكنيد. بر شما باد به فهم احكام دين و كناره كردن از محرماتش و خوشرفتاري با هر كه همنشين شماست، خوب باشد يا بد.

آگاه باشيد و بر شما باد به پارسايي شديد، كه بنياد دين، پارسايي است.

نمازها را در وقت بخوانيد و واجبات را در چهارچوب مقررش انجام دهيد.

به هوش باشيد و در آن چه خدا به شما واجب كرده، و بدان از شما خشنود است، كوتاهي نكنيد كه من ازامام صادق (ع) شنيدم كه فرمود: «معارف اسلامي را فراگيريد و چون بيابانگردها نباشيد؛ زيرا هر كه در دين خدا دانش اندوزي نكند، خداوند روز قيامت به او نظر نخواهد كرد». و بر شما با به ميانه روي در توانگري و تنگدستي. و با پاره اي از



[ صفحه 374]



دنيا، براي آخرت كمك خواهيد كه من از امام صادق (ع) شنيدم كه مي فرمود: «با تحصيل دنيا براي آخرت كمك گيريد، و سر بار مردم نباشيد «. با هر كه آميزش داريد نيكي كنيد، و به او احسان نماييد.

به هوش باشيد و از تجاوز بر حذر باشيد كه امام صادق (ع) مي فرمود: «سريعترين كيفر از آن تجاوز و ستم است». آن چه خدا از نماز و روزه و واجبات ديگر بر شما مقرر كرده انجام دهيد، و زكات واجبه را به مستحقش بدهيد كه امام صادق (ع) فرمود: «مفضل به يارانت بگو زكات را به مستحقش بدهند و من ضامن آنچه ام كه از دست آنان رفته». بر شما باد به ولايت آل محمد (ص). ميان خود را اصلاح كنيد، و غيبت يكديگر را ننماييد، و يكديگر را ديدن كنيد و به هم احسان نماييد. همديگر را ملاقات كنيد و حديث گوييد و در مقام پوشيدن اسرار از هم نباشيد. مبادا از هم ببريد و از قهر كنيد كه من شنيدم امام صادق (ع) مي فرمود: «به خدا، دو نفر از شيعيان از يكديگر قهر نكنند جز اينكه از يكي از آنان بيزاري جويم و لعنتش كنم، و بيشتر با هر دو چنين كنم. معتب به امام عرض كرد: قربانت گردم، نسبت به ظالم درست، ولي مظلوم چه تقصيري دارد؟ فرمود: براي اين كه برادرش را به سازش با خود دعوت نمي كند؛ از پدرم شنيدم كه مي فرمود: هر گاه دو تن از شيعيان ما ستيزه كنند و يكي از ديگري جدا شود بايد مظلوم نزد طرفش برود و به او بگويد: اي برادر! تقصير با من بوده، تا قهر آنها زايل شود. خداوند تبارك و تعالي حاكم عادل است و داد مظلوم را از ظالم مي ستاند». فقراي شيعه آل محمد (ص) را، با تحقير ننگريد، و به آنان جفا نكنيد، و به آنان لطف كنيد، و از حقي كه خدا برايشان در اموال شما قرار داده به آنان بدهيد، و به ايشان احسان نماييد.

آل محمد (ص) را وسيله نان خوردن، يا دوشيدن مردم، نسازيد كه من شنيدم امام صادق (ع) مي فرمود: «مردم درباره ي ما سه دسته شدند: دسته اي ما را دوست دارند و انتظار قائم ما را دارند تا از دنياي ما بهره برند، آنان گفتار ما را حفظ كرده و آن ها را بازگو مي نمايند اما از كردار ما كوتاهي نموده اند، محققا خدا آنان را به دوزخ برد. دسته ديگر ما را دوست دارند و كلام ما را بشنوند و مانند ما عمل كنند تا به وسيله ما از مردم تغذيه كنند. خدا شكمشان را از آتش پر كند و گرسنگي و تشنگي را بر آنان مسلط كند. دسته سوم ما را دوست دارند و گفته ما را حفظ كنند و امر ما را اطاعت كنند و در عمل با ما مخالفت ننمايند، آنان از ما باشند و ما از ايشان».

صله به آل محمد (ص) را، از مال خود، ترك نكنيد؛ هر كه توانگر است به اندازه توانگري اش، و هر كه فقير است به اندازه فقرش. پس هر كه خواهد خدا اهم حوائجش را



[ صفحه 375]



برآورد بايد، با كمال نيازي كه خود به مالش دارد، به آل محمد و شيعه آنان كمك مالي كند.

چون به شما سخن حقي گويند خشم نكنيد، و چون اهل حق، حق را با شما آشكارا گويند و آن را به رخ شما كشند آنان را دشمن نداريد، زيرا مؤمن از حقي كه به رخ او كشند خشم نكند.

يك بار كه من حضور امام صادق (ع) بودم فرمود: «اي مفضل يارانت چه اندازه اند؟ «گفتم: اندك. و چون به كوفه برگشتم و رو به شيعه آوردم، جامه ام را به سختي دريدند و پشت سرم بد گفتند و آبرويم را بردند تا آن جا كه شخصي پيش رويم گستاخي كرد و بر من هجوم برد و ديگري ميان كوچه هاي كوفه كمين كرد و مي خواست مرا بزند و هر تهمتي به من زدند تا اينكه خبرش به گوش امام صادق (ع) رسيد؛ و چون سال بعد خدمتش برگشتم، نخست سخني كه پس از سلام بامن گفت اين بود كه فرمود: «اي مفضل اين چه گزارشي است كه به من رسيده كه آنان درباره تو مي گويند؟» گفتم: گفته آنان به من زياني نرساند.

فرمود: «بلي، ولي براي آنان زيان دارد، آيا خشم كنند - بدا بر آنان - كه تو گفتي كه يارانت كم اند؟ نه، به خدا، آنان شيعه ما نيستند و اگر شيعه ما بودند از گفته تو خشم نمي كردند و از آن مشمئز نمي شدند؛ به درستي كه خداوند شيعيان ما را به غير وصفي كه آنان دارند، وصف كرده. شيعه جعفر نيست مگر كسي كه زبانش را نگهدارد، و براي آفريدگارش كار كند و به آقايش اميدوار باشد، و چنانچه بايد از خدا بترسد. واي بر آنان! آيا در ميان آنان كسي هست كه از بسياري نماز خواندن خميده شده باشد؟ و يا از شدت ترس ديوانه شده باشد؟ يا از خشوع نابينا شده باشد؟ يا از روزه گرفتن نزار شده باشد؟ و يا از خموشي طولاني و سكوت، چون لال باشد؟ يا در ميان آنان كسي هست كه عادت به قيام شب و روزه داري روز كرده باشد؟ يا از ترس خدا، لذت و نعمت دنيا را بر خود دريغ كرده باشد، و هم از شوق به ما خانواده؟ از كجا اينان شيعه ما هستند از اين رو كه در مورد ما به دشمن ما، ستيزه كنند تا دشمني آنان درباره ي بيفزايند؛ و راستي كه چون سگ زوزه كشند و چون كلاغ طمع ورزند. و اما من، اگر نمي ترسيدم كه آنان را بر تو برانگيخته باشم، به تو فرمان مي دادم كه خانه نشين شوي ودر خانه را بر روي خود ببندي و تا هستي به آنان نگاه نكني، وليكن اگر نزد تو آمدند بپذيرشان؛ زيرا خدا آنان را بر خودشان حجت ساخته و بر ديگران هم بدان ها احتجاج كرده است». دنيا و آنچه در آن است شما را نفريبد و شايسته شما نيست، و براي اهل دنيا هم خوشي ندارد. [1] .



[ صفحه 376]




پاورقي

[1] تحف العقول، ص 552 - بحارالانوار، ج 78، ص 383 - 380.


كذبوا علي أهل البيت


أيها القارئ الكريم: ان من جملة الوسائل الشيطانية و الطرق الخبيثة التي استخدمها اعداء رسول الله و آله الطيبين الطاهرين لتشويه سمعتهم و النيل من قدسيتهم و مكانتهم السامية هو الكذاب علي النبي و أهل بيته (عليهم الصلاة و السلام) و نسبة مالا يليق اليهم، و وضع الأحاديث المزورة في فضل أعدائهم الظالمين الغاصبين و نسبتها الي أهل البيت (عليهم السلام).

و قد روي عن رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) أنه قال: «قد كثرت علي الكذابة و ستكثر، فمن كذب علي معتمدا فليتبوأ مقعده من النار...» الي آخر الحديث [1] .

و قد بذل بنوامية و مرتزقتهم قصاري جهودهم في هذا المجال...

و خاصة ضد آل رسول الله المظلومين (صلوات الله علهيم أجمعين).

يقول الامام محمد الباقر (عليه السلام) - في حديثه له -:



[ صفحه 428]



«ثم لم نزل - أهل البيت - نستذل و نستضام، و نقصي و نمتهن، و نحرم و نقتل، و نخاف، و لا نأمن علي دمائنا و دماء أوليائنا.

و وجد الكاذبون الجاحدون لكذبهم و جحودهم موضعا يتقربون به الي أوليائهم و قضاة السوء و عمال السوء، في كل بلدة، فحدثوهم بالأحاديث المكذوبة، و ورووا عنا ما لم نقله و لم نفعله، ليبغضونا الي الناس...» [2] .

و روي عن الامام الصادق (عليه السلام) أنه قال: «انا أهل بيت صادقون لا نخلو من كذاب يكذب علينا و يسقط صدقنا بكذبه علينا عند الناس، كان رسول الله (صلي الله عليه و آله) أصدق البرية لهجة و كان مسيلمة يكذب عليه، و كان أميرالمؤمنين (عليه السلام) أصدق من برأ الله من بعد رسول الله (صلي الله عليه و آله) و كان الذي يكذب عليه و يعمل في تكذيب صدقه بما يفتري عليه من الكذب عبدالله بن سبأ لعنه الله...

- الي أن قال (عليه السلام) -: لعنهم الله انا لا نخلو من كذاب يكذب علينا أو عاجز الرأي، كفانا الله مؤونة كل كذاب و أذاقهم حر الحديد» [3] .

فالامام الصادق (عليه السلام) هو أحد الأئمة الطاهرين الذين لم يسلم من افتراءات الضالين المضلين...

فكم من الأحاديث المكذوبة التي نسجتها السنة المخالفين و افواه المعاندين و نسبتها الي الامام الصادق (عليه السلام) و انتشرت في الكتب و الموسوعات؟!!!



[ صفحه 429]



و الجدير بالذكر أن بعض هذه الأحاديث المزورة قد وضع في عصر الائمة الطاهرين (صلوات الله عليهم أجمعين) و لكن الظروف الصعبة و الأجواء الخانقة كانت تمنع آل رسول الله المعصومين من نفي تلك الأحاديث - بصورة علنية - و ردها و تكذيبها و التبري من واضعيها الخائنين.

و هذا يعكس جانبا من مظلومية أهل البيت (عليهم السلام) فالانسان العادي اذا كذب عليه تراه يسرع الي الاعلان عن براءته من ذلك القول أو الفعل... و لكن الامام لم يملك حتي هذا القسط من الحرية!!

فو الهفتاه عليكم... يا آل رسول الله!!!

وا أسفاه عليكم... ايها المظلومون... المضطهدون!!

أيها القارئ الكريم: و اليك هذا الحديث الذي يعرض جانبا من هذه المآسي:

عن ميمون بن عبدالله قال: أتي قوم أباعبدالله (عليه السلام) - يسألونه الحديث - من الأمصار، و أنا عنده، فقال لي: اتعرف أحدا من القوم؟

قلت: لا.

فقال (عليه السلام): كيف دخلوا علي؟

قلت: هؤلاء قوم يطلبون الحديث من كل وجه، لا يبالون ممن أخذوا.

فقال (عليه السلام) لرجل منهم: هل سمعت من غيري من الحديث؟

قال: نعم.

قال (عليه السلام): فحدثني ببعض ما سمعت



[ صفحه 430]



قال: انما جئت لأسمع منك، لم أجئ احدثك.

... الي أن قال له (عليه السلام): فسمعنا بعض ما اقتبست من العلم حتي نعتد بك ان شاء الله.

قال: حدثني سفيان الثوري عن جعفر بن محمد قال: النبيذ كله حلال الا الخمر. ثم سكت.

فقال أبوعبدالله (عليه السلام): زدنا.

قال: حدثنا سفيان عمن حدثه عن محمد بن علي [الباقر] أنه قال: من لم يمسح علي خفيه فهو صاحب بدعة، و من لم يشرب النبيذ فهو مبتدع و من لم يأكل الجريث [4] و طعام أهل الذمة فهو ضال.....

... فقال أبوعبدالله (عليه السلام): زدنا.

قال: حدثني سفيان الثوري عن محمد بن المنكدر أنه رأي عليا [عليه السلام] علي منبر بالكوفة و هو يقول: لئن أتيت برجل يفضلني علي أبي بكر و عمر لأجلدنه حد المفتري!!!

فقال له أبوعبدالله (عليه السلام): زدنا.

فقال: حدثني سفيان عن جعفر أنه قال: حب ابي بكر و عمر ايمان، و بغضهما كفر!!

.... فقال أبوعبدالله (عليه السلام): زدنا.

فقال: حدثني نعيم بن عبيدالله عن جعفر بن محمد انه قال: ود علي بن أبي طالب أنه بنخيلات ينبع، يستظل بظلهن و يأكل من حشفهن و لم يشهد يوم الجمل و لا النهروان!!



[ صفحه 431]



و حدثني به سفيان عن الحسن.

قال أبوعبدالله (عليه السلام): زدنا.

قال: حدثنا عباد عن جعفر بن محمد انه قال: لما رأي علي بن أبي طالب يوم الجمل و كثرة الدماء قال لابنه الحسن: يا بني هلكت. قال له الحسن: يا أبت أليس قد نهيتك عن هذا الخروج؟! فقال علي: يا بني لم ادر أن الأمر يبلغ هذا المبلغ.

فقال له أبوعبدالله (عليه السلام): زدنا.

قال: حدثنا سفيان الثوري عن جعفر بن محمد أن عليا - لما قتل أهل صفين - بكي عليهم، ثم قال: جمع الله بيني و بينهم في الجنة.

قال [الراوي: ميمون بن عبدالله]: فضاق بي البيت، و عرقت و كدت أن اخرج من مسكي [5] فأردت أن أقوم اليه فأتوطأه [6] ثم ذكرت غمز أبي عبدالله (عليه السلام) فكففت.

فقال له أبوعبدالله (عليه السلام): من أي البلاد أنت؟

قال: من أهل البصرة.

قال (عليه السلام): هذا الذي تحدث عنه و تذكر اسمه جعفر بن محمد تعرفه؟

قال: لا.

قال (عليه السلام): فهل سمعت منه شيئا قط؟

قال: لا.

قال (عليه السلام): فهذه الأحاديث عندك حق؟



[ صفحه 432]



قال: نعم.

قال (عليه السلام): فمتي سمعتها؟

قال: لا احفظ - قال - الا أنها أحاديث أهل مصرنا، منذ دهرنا لا يمترون فيها.

قال له أبوعبدالله (عليه السلام): لو رأيت هذا الرجل الذي تحدث عنه فقال لك: هذه التي ترويها عني كذب و قال: لا اعرفها و لم احدث بها، هل كنت تصدقه؟

قال: لا.

قال (عليه السلام): لم؟

قال: لأنه شهد علي قوله رجال له شهد أحدهم علي عتق رجل لجاز قوله.

فقال (عليه السلام): اكتب: بسم الله الرحمن الرحيم، حدثني أبي عن جدي.

قال: ما اسمك؟

قال (عليه السلام): ما تسأل عن اسمي.

ان رسول الله قال: «خلق الله الأرواح قبل الأجساد بألفي عام، ثم أسكنها الهواء، فما تعارف منها ثم ائتلف هاهنا، و ما تناكر ثم اختلف هاهنا.

و من كذب علينا - أهل البيت - حشره الله يوم القيامة أعمي يهوديا، و ان ادرك الدجال آمن به، و ان لم يدركه آمن به في قبره».

يا غلام ضع لي ماء [7] .



[ صفحه 433]



ثم غمزني و قال: لا تبرح.

و قام القوم فانصرفوا و قد كتبوا الحديث الذي سمعوه منه.

ثم انه (عليه السلام) خرج و وجهه منقبض فقال: أما سمعت ما يحدث به هؤلاء؟!!

قلت: اصلحك الله، ما هؤلاء و حديثهم؟!

قال (عليه السلام): اعجب حديثهم كان عندي: الكذب علي و الحكاية عني ما لم أقل و لم يسمعه عني أحد. و قولهم: لو أنكر الأحاديث ما صدقناه!!

ما لهؤلاء؟! لا أمهل الله لهم، و لا أملي لهم.

ثم قال (عليه السلام) لنا: ان عليا (عليه السلام) لما أراد الخروج من البصرة قال علي اطرافها... ثم قال: «لعنك الله يا أنتن الأرض ترابا و أسرعها خرابا و أشدها عذابا، فيك الداء الدوي.

قيل: ما هو يا أميرالمؤمنين؟

قال: كلام القدر الذي فيه الفرية علي الله، و بعضنا أهل البيت و فيه سخط الله و سخط نبيه (صلي الله عليه و آله) و كذبهم علينا أهل البيت و استحلالهم الكذب علينا» [8] .

أقول: الظاهر أن ذم الامام أميرالمؤمنين (عليه السلام) للبصرة و أهلها كان نابعا من سوء تصرفاتهم في ذلك اليوم، حيث خرجوا علي امام زمانهم و شهروا السيوف في وجهه و حاربوه و قتلوا جماعة كبيرة من المؤمنين الذين كانوا معه.

بالاضافة الي كذبهم و افتراءهم علي الامام (عليه السلام) - كما قرأت



[ صفحه 434]



شيئا موجزا منه في الحديث السابق -.

أما اليوم فالبصرة - و الحمد لله - تعتبر من مراكز الايمان و الولاء لآل رسول الله الطيبين الطاهرين (عليهم السلام) و قد شب أهلها علي محبة أهل البيت (عليهم السلام) و الدفاع عنهم.

و لهم مواقف مشرفة تجاه الشعائر الحسينية و خاصة في أيام عاشوراء و الأربعين.



[ صفحه 435]




پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 2 ص 225.

[2] بحارالأنوار: ج 44 ص 68.

[3] بحارالأنوار: ج 2 ص 217.

[4] الجريث: ضرب من السمك يشبه الحيات (مجمع البحرين) و اكله حرام.

[5] أي: صوابي و هدوئي.

[6] الوطء: هو الايقاع و الابادة (مجمع البحرين).

[7] أي: قام (عليه السلام) و ذهب لقضاء الحاجة، و ترك القوم و أعرض عنهم.

[8] بحارالأنوار: ج 47 ص 354 ح 64 ذكرناه ملخصا.


داستان شير زرقا


بطوري كه در شرح حال رقيه اشاره گرديد، اين دو تن از دختران رسول خدا (صلي الله عليه وآله) با دو تن از فرزندان ابولهب بنام عتبه و عتيبه ازدواج كرده بودند ولي پس از نكوهش ابولهب و همسرش از زبان وحي، او به فرزندانش دستور داد از دختران پيامبر جدا شوند و آنها دستور پدرشان را اجرا كرده و با دختران رسول خدا (صلي الله عليه وآله) متاركه نمودند.

ولي مورخان و محدثان درباره عتيبه مطلب و حادثه جالبي نقل نموده اند كه مي توان آن را بعنوان يكي از معجزات رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در اختيار خوانندگان ارجمند قرار داد و آن حادثه اين است: با آن كه عتيبه حاضر به زندگي با ام كلثوم نگرديد، ولي باز هم شعله كينه و عداوتش نسبت به رسول خدا خاموش نشد و تصميم گرفت عناد و لجاجت خويش را به طريق ديگري اعمال كند. او در حالي كه براي تجارت با عده اي عازم سفر به شام بود نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) رفت و خطاب به آن حضرت گفت: «كفرت بدينك و فارقت ابنتك



[ صفحه 245]



لاتحبني و لا احبك»؛ «ديدي چگونه آيين تو را نپذيرفتم و دخترت را طلاق گفتم؟! من با تو دشمنم همانگونه كه تو با من دشمني.» آنگاه جسارت و بي ادبي را به آنجا رساند كه از لباس پيامبر گرفت و با شدت به سوي خود كشيد؛ بطوري كه يقه آن حضرت پاره گرديد. رسول خدا در پاسخ اين جسارت و بي ادبي عتيبه، چنين فرمود: «اما اِني اسأل الله أن يسلط عليك كلبة»؛ «من هم از خدا مي خواهم سگي را بر تو مسلط كند.»

عتيبه پس از اين جريان مكه را به سوي شام ترك نمود تا اين كه شبي در گوشه اي از بيابان شامات، بنام «زرقا» در حالي كه به استراحت پرداخته بودند، مورد حمله شيري قرار گرفت و بدن او در زير پنجه هاي قوي شير تكه تكه گرديد و نفرين رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در مورد او به اجابت رسيد. [1] .


پاورقي

[1] ذخائر العقبي، ص 164.


تفرغه لنشر العلم


لقد رأي الامام العظيم أن في نشر العلم واجبا رساليا، و مسؤولية



[ صفحه 260]



اسلامية فاتجه اليه، كما وجد فيه سلوانا لنفسه التي كانت مترعة بالهموم و الآلام، يقول الشيخ أبوزهرة: «انصرف - أي الامام - الي العلم و الدراسة و الفحص لأنه وجد في ذلك غذاء قلبه، و سلوان نفسه، و صرفا لها عن الهم الدائم، و الألم الواصب، و لذلك طلب الحديث و اتجه اليه» [1] .

لقد تفرع الامام لنشر العلم بني المسلمين حتي شغله عن كل ما سواه [2] فقد كان همه الوحيد تثقيف المسلمين، و تهذيب طباعهم، و تأديبهم بآداب الشريعة الاسلامية السمحاء ليحملوا بعده مشاعل الفكر و النور.


پاورقي

[1] الامام زيد: (ص 24).

[2] حلية الأولياء: 3 / 135.


الرجوع الي حكم العقل


و انفردت فقهاء الامامية عن بقية المذاهب الاسلامية فأعتبرت العقل احد المدارك الأربعة لاستنباط الاحكام الشرعية، و قد اضفت عليه اسمي الوان التقديس فاعتبرته رسول الله الباطني، و انه مما يعبد به الرحمن، و يكتسب به الجنان، و من الطبيعي ان الرجوع الي حكم العقل اذا لم يكن في المسألة نص و الا فهو حاكم عليه، و ان للعقل مسرحا كبيرا في علم الاصول الذي يتوقف عليه الاجتهاد، اذ اكثر مسائل الفقه يستند فيها الفقهاء الي ما تقتضيه القواعد الاصولية فيها، و علي ضوء حكم العقل



[ صفحه 221]



فقد حكموا بوجوب مقدمة الواجب، و ان الأمر بالشي ء يقتضي النهي عن ضده، كما حكموا بحجية الظن المطلق بناء علي الحكومة لا علي الكشف، و ارجعوا الخبرين المتعارضين الي حكم العقل فان أيد احدهما فيؤخذ به حسبما دلت عليه الاخبار الي غير ذلك من المسائل التي يرتبط موضوعها بحكم العقل، و هذا مما يدعو الي الاعتزاز و الفخر بحيوية الفقه الامامي و اصالته.

الي هنا ينتهي بنا الحديث عن مميزات الفقه الامامي.


مرا به دنيا باز گردانيد


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه ي (فلولا اذا بلغت الحلقوم... ان كنتم صادقين) فرمودند:

زماني كه جان به گلوگاه رسد و جايگاهش در بهشت به او نشان داده شود، بگويد: مرا به دنيا بازگردانيد تا آنچه را مي بينم به خانواده ام خبر دهم. اما به او گفته مي شود: اين امكان ندارد. [1] .


پاورقي

[1] كافي: 3 / 135 / 5، ميزان الحكمه: ج 12، ح 19243.


آلات توالد و تناسل


فرمود خداوند عالم براي طفل مذكر و مؤنث آلتي آفريده تا بقاء نسل بدين وسيله محفوظ بماند - به مرد آلتي داد در خارج تا با حالتي نعوذ كند و آلت تجمع نطفه گردد و براي زن ظرفي در رحم قرار



[ صفحه 287]



داد تا به وسيله اين آلت نطفه به قعر آن ظرف رحم ريخته شود و با تلفيق اين تلقيح شرعي آب مرد و زن جمع و به هم پيوسته مي گردد و هسته اولي انسان را تشكيل مي دهد و در يك حرارتي ثابت در سه بطن و سه تاريكي حفظ مي كند تا آسيبي نبيند و رشد و نمو نمايد تا آن وقت كه مراحل تكامل آن طي گردد. و بيرون خرامد.


داروهائي كه استعمال نموده اند


1- حبة السوداء - سياهدانه

2- بنفشه

3- كماة - قارچ

4- فلفل سفيد

5- دار فلفل

6- نشادر

7- صبر

8- كافور

9- المر - حنظل

10- الكاشم

11- ارز

12- سماق

13- كمون (مرض هاي ناپيدا) كبت خودخوري

14- جاورس

15- شكر

16- حسو اللبن - شيرآب

17- ابوال اللقاح

18- الكندس - اسم دواء

19- زيبق - جيوه

20- بليلج يوناني است

21- آبلح يوناني است

22- خل - سركه

23- عنبر

24- هليله سياه

25- دارچين

26- زنجبيل

27- شقاقل

28- انبسون

29- خولنجان

30- الوج

31- الكراث - نوعي سبزي است



[ صفحه 302]



32- جوز - گردو

33- جبن - پنير

34- دهن الشيرج - روغن

35- هندباء

36- سنامكي

37- زبيب - مويز

38- عناب

39- بزر القطونيا - تخم قطونيا

40- الحرمل - اسفند

41- اللبان - اسم گياهي است

42- الاشنان - اسم گياهي است

43- هليله سبز

44- هليله كابلي

45- شكر سليماني

46- بابونج

47- سلق - برگ چغندر

48- سكرنب

49- شلغم

50- قرع الدبا - كدو

51- الفجل - ترب

52- الرجله

53- الجرجير

54- الخس - كاهو

55- الكرفس

56- السداب

57- الحزاء

58- الثوم - سير

59- البصل - پياز

60- الباقلا

61- الحرك

62- البادزدج

63- الفرفنح

64- الجزر - هويج

65- الحلبه

66- عود البلسان دحبه

67- علك الرومي - سقز

68- نارمشك

69- سليخه - مقشره

به علاوه ميوه و شربت ها و شيرها و حبوبات و دهنيات معالجه مي فرموده در عمل جراحي و تجويز استعمال سمومات براي دفع فاسد با فسد اجازه داد و ساير جهاتي كه شخصا در آن نظر داشت نسخه علاج جسماني را با نسخه علاج روحاني با هم مي داد يك دعا و يك دواء و در همه آنها شفا به اذن الله بود [1] .



[ صفحه 303]




پاورقي

[1] وسايل الشيعه ص 281 تا 312 ج 3 - مستدرك ص 99 تا 135 ج 3 - بحارالانوار ص 509 تا ص 869 ج 14 كافي در ج 3.


اشعه ي غيرمرئي


اول كسي كه به اشعه ي غيرمرئي راه يافت پروفسور رونتكن دانشمند معروف آلماني مي باشد كه در سال 1895 در مونيخ به يك رشته از عمليات دست زده ديد اشعه ي مرئيه ي نور در حباب هاي خالي از هوا كه براي تبديل انرژي نامرئي الكتريك به انرژي روشنائي و نور استعمال مي شود به مجرد تلاقي با شيشه حباب شكسته و به كلي قطع مي گردد.

پس از تحقيقات زياد دريافت كه اين وقفه و سكون ناگهاني اشعه ي برق مرئيه در حباب هاي خلقي از هوا اهتزازات ديگري در هواي خارج توليد مي كند و در حقيقت مجددا انرژي مرئي به انرژي نامرئي تبديل مي شود كه به طور كلي خصايص و صفات ديگري دارد و مي تواند درون اجسام مثلا در بدن انسان نفوذ كند و وجود آن اشعه ي غيرمرئيه به واسطه ي سياه شدن صفحه ي عكاسي ثابت شده و از آن به بعد اين اشعه را «اشعه ي رونتكن» ناميدند.

پس از معلوم شدن صفات اشعه ي رونتكن محقق ديگري به نام هانري بكرل فرانسوي به خيال افتاد عناصر و مواد مخصوص ديگري را موشكافي نمايد تا ببيند آنها هم داراي اشعه ي غيرمرئي مي باشند يا نه و پس از چندي به اين نتيجه رسيد كه واقعا از بعضي عناصر مانند املاح «اوران» شعاع هائي خارج مي شود كه در صفحات نازك فلز و طبقات چوب نفوذ نموده و صفحه ي



[ صفحه 169]



عكاسي را مؤثر مي كند و بعدها اسم اين اشعه را هم «اشعه ي بكرل» ناميدند تا آنكه مادام كوري زن هوشمند لهستاني الاصل در موقع تحقيقات خود به سنگ معدني سياه مخصوصي به نام (كهرباي سياه) برخورد ديد كه اشعه غيرمرئيه ي او زيادتر از مقداري است كه در «اوران» محتويه قاعدة بايد باشد و به اين مسئله معتقد شد كه شايد عامل ديگري به غير از «اوران» در اين سنگ موجود است كه قوت اشعه غيرمرئيه را شديدتر مي كند و شروع كرد كه عناصر عامله را از هم جدا سازد و چيزي نگذشت كه فرضيات او لباس يقين پوشيد و در سال 1898 م دو عنصر كشف كرد.

يكي از آنها راديوم مي باشد ولي بايد دانست به اين آساني كه ما مسئله را در اين جا تشريح كرديم كار از پيش نرفت و خانم مزبور بسيار رنج و زحمت كشيده تا توانسته است چنين عنصري كه از جبين او مظاهر نور ابدي مي درخشد به عالم علم و معرفت ببخشد.

اين عناصر و مواد كه همه از خانواده (اوران) و (راديوم) مي باشند متصلا هواي حول و حوش خود را برقي و روشن مي سازند و حرارت از آنها بيرون مي آيد و صفحه عكاسي را چنانچه گفتيم سياه مي كند.

يك مدتي علت اين تظاهرات و تشعشع مسلسل بر علما پوشيده و مخفي مانده بود و از براي آنها اين سر مكتوم هم بزرگي شده بود تا آنكه فيزيكدان معروف انگليسي (روتر فورد) علت اين (تشعشع مسلسل) را از تجزيه و سقوط اختياري اجزاء آتوم هاي آن مواد دانست و اين كشف و اين نظريه به سرعت برق مورد توجه مدرسين و طالبين علوم طبيعي قرار گرفت.


الفقهاء 05


قالوا: تجب في كل ركعة سجدتان، و هما معا ركن، تبطل الصلاة بزيادتهما أو تركهما معا سهوا و عمدا، و لا تبطل بنقصان أو زيادة الواحدة فقط سهوا.

و الركن هو وضع الجبهة علي الأرض، أما وضع باقي الاعضاء عليها، كالراحتين و الركبتين، و ابهامي الرجلين فواجب، و كفي، تماما كالذكر، و هو سبحان ربي الأعلي و بحمده، أو سبحان الله ثلاثا، و كالطمأنينة حال الذكر، و السجود علي الارض أو ما انبتته مما لا يؤكل و لا يلبس، و مواساة موضع الجبهة للموقف، أو التفاوت يسيرا، و كالجلوس مطمئنا بين السجدتين، كل ذلك من واجبات السجود، و لا دخل له في الركنية.

و من كان في جبهته علة لا يستطيع السجود عليها، و لكنها لم تستغرق الجبهة بتمامها، احتال بكل وسيلة ليقع الجزء السليم من الجبهة علي ما يصح السجود عليه، كأن يحفر حفرة صغيرة في الأرض، أو يتخذ آلة مجوفة من طين أو خشب، و يسجد عليها بشكل تقع العلة في الفراغ، و ان تعذر ذلك سجد علي أحد حاجبيه، و ان تعذر أيضا سجد علي ذقنه، و ان تعذر جميع ذلك أومأ الي السجود.

و ان نسي سجدة واحدة، و تذكر بعد الفراغ من الصلاة، أو بعد الدخول في الركوع، أتي بها منفردة بعد الصلاة، و ان نسيها، و لكنه تذكر قبل أن يركع أتي بها. و ان نسي السجدتين معا أتي بهما ما لم يركع، و ان كان قد ركع أو تذكر بعد الفراغ و الانتهاء من الصلاة بطلت، و عليه أن يستأنفها من جديد.



[ صفحه 192]



هذا حكم النسيان، أما حكم الشك فيأتي بالسجدة أو السجدتين المشكوكتين قبل أن يكون قد دخل بالغير، و ان كان قد دخل صحت الصلاة، و لا يعتني بشكه، و يأتي التفصيل.


الشجرة و الحشيش


قال الامام الصادق عليه السلام: كل شي ء ينبت في الحرم فهو حرام علي الناس أجمعين الا ما أنبته أنت، أو غرسته.

و سئل عن المحرم ينزع الحشيش من الحرم؟ قال: لا.



[ صفحه 179]




تنبيه


ذكر محمد بن مكي المعروف بالشهيد الأول في كتاب اللمعة الدمشقية،



[ صفحه 230]



أربعة عشر قسما للخيار، و هي خيار المجلس، و الحيوان، و الشرط، و التأخير، و ما يفسد ليومه، و الرؤية، و الغبن، و العيب، و التدليس، و الاشتراط، و الشركة، و تعذر التسليم، و تبعيض الصفقة، و التفليس.

و من هذه الخيارات ما يتداخل بعضها في بعض، و منها ما يدخل في باب آخر من أبواب الفقه، فما يفسد ليومه ذكرناه في خيار التأخير، لأنه قسم منه، و خيار الاشتراط، أن تخلف الشرط ذكرناه في فصل الشروط، أما خيار التدليس فيدخل في خيار العيب، و خيار تبعيض الصفقة خصصنا له فقرة في خيار العيب، و منه خيار الشركة، و هو اذا اشتري شيئا، و ظهر بعضه مستحقا للغير، أما التسليم فان استحال كما لو هلك المبيع قبل قبضه بطل البيع من رأس، و يأتي البيان عنه في فصل القبض، و ان لم يهلك المبيع قبل القبض، و لكن تعذر التسليم كالجمل الشارد الذي يظن عودته، و امكان قبضه في المستقبل يدخل في خيار تخلف الشرط الضمني، لأن اطلاق العقد يقتضي تسليم كل من المثمن و الثمن، أو يدخل في خيار العيب، و أما خيار التفليس، و هو اذا وجد غريم المفلس متاعه قائما بعينه عند التحجير يتخير صاحبه بين اخذه، مقدما علي الغرماء، و بين الضرب معهم بثمنه، أما هذا فيأتي الكلام عنه في باب التحجير علي المفلس.



[ صفحه 231]




عقد الوكالة جائز


عقد الوكالة جائز من الجانبين، فللوكيل أن يعزل نفسه، و لو لم يعلم الموكل، و للموكل أن يعزل الوكيل، ولكنه لا ينعزل، و يبقي تصرفه علي النفوذ، حتي يبلغه العزل، لقول الامام الصادق عليه السلام: كل من و كل رجلا علي امضاء أمر من الأمور فالوكالة ثابتة أبدا، حتي يعلمه بالخروج منها كما أعلمه بالدخول فيها، قال صاحب الجواهر: الاجماع علي ذلك.

أجل، ذهب المشهور بشهادة صاحب الملحقات الي أن الوكالة تصير لازمة اذا أخذت شرطا في ضمن عقد لازم، كما لو باعه شيئا، و اشترط عليه أن يكون وكيلا من قبله في شي ء معين، فيصبح ويكلا بمجرد انعقاد العقد، و ليس له أن يعزله، و هذا من باب شرط النتيجة، و هي الأثر المترتب علي العقد: و يسمي



[ صفحه 245]



«التزام في ضمن التزام». أما لو اشترط أن يقيمه وكيلا، أي يجري معه عقد الوكالة ففعل، فان له، و الحال هذي، أن يعزله بعد التوكيل الا اذا اشترط عليه عدم العزل، فيجب عليه الوفاء بالشرط، لحديث «المؤمنون عند شروطهم».


الملاعنة


اذا قذف الرجل زوجته - غير الخرساء و الصماء - قذفها بالزنا، أو نفي عنه الولد الذي ولدته علي فراشه، و كذبته هي، و لا بينة له جاز له أن يلاعنها، أما كيفية الملاعنة و شروطها فيأتي الكلام عنهما في باب الظاهر و الاياء و اللعان من هذا الجزء ان شاء الله، و متي تمت الملاعنة حرمت عليه مؤبدا، قال الامام الصادق عليه السلام لزوجين تلاعنا: لا تجتمعا بنكاح أبدا بعدما تلاعنتما. و قال صاحب الجواهر: «الاجماع علي ذلك، ولكن بشروط اللعان لآتية في محله».


الحمل


اذا مات، و امرأته حامل، فان امكن عدم اجراء القسمة حتي يتبين أمر الحمل فذاك، و الا فيوقف للحمل نصيب ذكرين من باب الاحتياط، فان أتت بهما فهو، و الا اقتسم الورثة ما زاد عن نصيب الحمل علي افتراض ولادته حيا، و الا اقتسموا الجميع.

و انما يرث الحمل بشرط ولادته حيا، و ان تأتي به لستة أشهر فما دون، و ان لا يتجاوز أقصي المدة، و هي سنة علي الأصح، و أما الاستهلال في قول الامام عليه السلام: «لا يرث شيئا حتي يستهل» فهو كناية عن الحياة، فاذا تحرك و لم يستهل كفي في ثبوت الميراث، اذا ربما كان أخرس، كما قال الامام.


نقطة الهلاك


المحاسن 237، ب 24، ح 208: عن أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن بعض أصحابنا،....

عن حسين بن مياح، عن أبيه قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول: من نظر في الله كيف هو هلك.


صلاة الفقيه


بحارالأنوار 2 / 19، ح 51، عن بصائرالدرجات: ابن عيسي، عن البزنطي، عمن ذكره، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:....

ركعة يصليها الفقيه أفضل من سبعين ألف ركعة يصليها العابد.



[ صفحه 128]




مقياس الوفاء و عدمه


[النوادر 38 ب 3 ح 53 و التهذيب 8 / 312 ح 1159 ب 5 ح 36: عن أبي الصباح الكناني، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...]

ليس من شي ء هو لله طاعة يجعله الرجل عليه الا أنه ينبغي له أن يفي به الي طاعة و ليس من رجل جعل لله عليه شيئا في معصية الله الا أنه ينبغي له أن يتركها الي طاعة الله.


عذاب الله أشد


ثواب الأعمال 257، ح 1: أبي رحمةالله عن سعد بن عبدالله، عن يعقوب بن يزيد، عن زياد القندي، عن محمد بن أبي حمزة،...

عن عيص بن القاسم، قال: ذكر عند أبي عبدالله عليه السلام قاتل الحسين عليه السلام، فقال بعض أصحابه: كنت أشتهي أن ينتقم الله منه في الدنيا، قال:

كأنك تستقل له عذاب الله، و ما عندالله أشد عذابا و أشد نكالا.


اي فرزند رسول خدا امر پس از شما از آن كيست؟


2- داود بن كثير گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم، و خداوند مرا پيش از تو به مرگ بسپارد، اگر حادثه اي پيش آمد، امر امامت پس از شما از آن چه كسي خواهد بود؟

فرمود: از آن پسرم موسي است.

سپس داود گويد: هنگامي كه حادثه ي شهادت امام صادق - عليه السلام - واقع شد من در امامت موسي بن جعفر - عليهماالسلام - به اندازه ي يك چشم هم زدن شك نكردم.

سپس در حدود سي سال گذشت، آنگاه آمدم خدمت موسي بن جعفر - عليه السلام - و به ايشان گفتم: فدايت شوم؛ اگر حادثه اي پيش آمد امر امامت پس از شما از



[ صفحه 180]



آن چه كسي خواهد بود؟

حضرت فرمود: از آن فرزندم علي است.

(سپس داود گويد:) هنگامي كه اين حادثه (يعني شهادت موسي بن جعفر - عليهماالسلام -) رخ داد به اندازه ي يك چشم هم زدن نيز در امامت علي بن موسي - عليهماالسلام - شك نكردم. [1] .

2- مفضل بن عمر گويد: خدمت آقا و سيدم جعفر بن محمد شرفياب شدم پس عرض كردم: اي سيد من؛ اگر مي شود خليفه و جانشين خود را براي ما معرفي كني؟

حضرت فرمود: اي مفضل، امام بعد از من فرزندم موسي است، و خليفه آخر كه همه انتظار آن را مي كشند (م ح م د) فرزند حسن بن علي بن محمد بن علي بن موسي - عليهم السلام - است. [2] .

3- عيسي بن عبدالله بن عمر بن علي بن ابي طالب - عليه السلام - گويد: به دائي ام امام جعفر صادق - عليه السلام - عرض كردم: اگر حادثه اي پيش آمد (و اجل شما رسيد) - كه اميد است خداوند آن روز را به من نشان ندهد - به چه كسي اقتدا كنم؟

حضرت به فرزندش موسي - عليه السلام - اشاره نمود.

عرض كردم: اگر ايشان درگذشت، از چه كسي؟

فرمود: فرزندش.

عرض كردم: اگر فرزندش درگذشت و برادر بزرگ و فرزند كوچكي از خود به جاي گذاشت، به چه كسي اقتدا كنم؟

فرمود: همچنين فرزندش.

گفتم: اگر من او را نشناختم، و جاي او را ندانستم، چه كنم؟



[ صفحه 181]



فرمود: مي گوئي: خدايا من هر يك از حجتهاي تو از اولاد امام گذشته باقي مانده است را دوست مي دارم و از او تبعيت مي كنم، چرا كه اين براي تو كافي است. [3] .

4- فيض بن مختار گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: دستم را از آتش بگير و نجاتم ده؛ بعد از شما كه را داريم (و امام كيست)؟

پس ابوابراهيم (يعني موسي كاظم - عليه السلام -) بر آن حضرت وارد شد و او در آن روز كودكي بود.

امام فرمود: اين است صاحب شما، دامنش را بگير. [4] .

5- صفوان جمال گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره صاحب امر امامت پرسيدم.

فرمود: صاحب اين امر بازي و بيهوده گري نمي كند، آنگاه ابوالحسن موسي - عليه السلام - كه كودك بود و بزغاله اي مكي همراه داشت و به او مي گفت: پروردگارت را سجده كن آمد، امام صادق - عليه السلام - او را در آغوش كشيد و فرمود: پدر و مادرم فداي كسي كه بازي و بيهوده گري نمي كند. [5] .

6- ابن حازم گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: پدر و مادرم فدايت شوند؛ همانا جانها گاهي داده و گاهي گرفته مي شود، پس اگر حادثه اي پيش آمد امام چه كسي خواهد بود؟

امام صادق - عليه السلام - فرمود: «اگر چنين شود اين امام شما خواهد بود» و دست خود را بر دوش راست موسي بن جعفر - عليه السلام - زد، در حالي كه عمر او پنج سال بود، و عبدالله بن جعفر با ما در آن مجلس حضور داشت. [6] .



[ صفحه 182]



7- عبدالرحمان بن الحجاج گويد: بر امام صادق - عليه السلام - در منزلش وارد شدم، و او در فلان حجره در خانه اش بود، (در جائي كه مسجد و نمازگاه او بود) در حالي كه مشغول به دعا بود و موسي بن جعفر - عليه السلام - در طرف راست او نشسته بود و بر دعاي او آمين مي گفت.

به او عرض كردم: فدايت شوم، شما مي دانيد من يكي از پيروان شما هستم، و خدمت مرا خوب مي دانيد، بفرمائيد ولي امر بعد از شما كيست؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: همانا موسي زره (امامت) را پوشيد پس به اندازه ي (قامت) او بود (و اين زره يكي از علامات امامت بود).

به حضرت گفتم: ديگر نياز به چيز وعلامت ديگري ندارم. [7] .

8- اسحاق بن جعفر صادق - عليه السلام - گويد: روزي نزد پدرم بودم كه علي بن عمر بن علي - عليه السلام - از ايشان پرسيد: فدايت شوم؛ پس از شما به چه كسي پناه ببريم و مردم به چه كسي پناه ببرند (و در مسائل دين و دنيا رجوع كنند)؟

حضرت فرمود: به صاحب اين دو پيراهن زرد رنگ و دو گيسوي بافته، كه اينك از درب اطاق وارد مي شود.

پس چيزي نگذشت كه دو دستي را ديديم كه دو لنگه ي درب اطاق را گرفت تا باز شدند، و حضرت موسي بن جعفر- عليه السلام - در حالي كه كودك بود و دو پيراهن زرد رنگ به تن داشت بر ما وارد شد. [8] .


پاورقي

[1] عيون الأخبار الرضا - عليه السلام -: ج 1 ص 22، بحارالأنوار: ج 48 ص 14 ح 2.

[2] كمال الدين: ج 2 ص 3، بحارالأنوار: ج 48 ص 15 ح 5.

[3] كمال الدين: ج 2 ص 19، بحارالأنوار: ج 48 ص 16 ح 8.

[4] اصول كافي: ج 2 ص 82 ح 1.

[5] اصول كافي: ج 2 ص 87 ح 15.

[6] الارشاد: ص 308، بحارالأنوار: ج 48 ص 18 ح 20.

[7] الارشاد: ص 308، بحارالأنوار: ج 48 ص 17 ح 17.

[8] اعلام الوري: ص 289، بحارالأنوار: ج 48 ص 20 ح 29.


حديث 199


2 شنبه

الحمية هي الدواء.

پرهيزغذايي، يگانه درمان است.

الخصال، ص 512


تعليمه القرآن في المنام


رجال الكشي: محمد بن مسعود العياشي، قال: حدثنا علي بن الحسن، قال: حدثنا محمد بن الوليد البجلي، عن العباس بن هلال، عن أبي الحسن عليه السلام قال: ذكر أن مسلم مولي جعفر بن محمد سندي، و أن جعفرا قال له: أرجو أن يكون قد وافقت الاسم، و أنه علم القرآن في النوم فأصبح و قد علمه. قال محمد بن الوليد: كان من أولاد السند [1] .


پاورقي

[1] رجال الكشي: ص 338 ح 624.


گرايش سياسي معتزله


برخي عقيده دارند، معتزله بر خلاف شيعه، خوارج و مرجئه، نخست، فرقه اي سياسي نبود، بلكه مدتي پس از تأسيس به سياست گرفتار آمد. [1] اگر اين گفته را بپذيريم، مي بايست اصل پنجم معتزله را كه امر به معروف و نهي از منكر را جايز مي دانند، از اصولي بدانيم كه در مراحل ثانويه شكل گيري آنان مطرح شده است؛ زيرا اين اصل، لزوم مداخله در سياست و مسائل اجتماعي را مي رساند و به قدري معتبر است كه نزد معتزليان براي اجراي امر به معروف و نهي از منكر، خروج و جنگ عليه خليفه و امام نيز جايز است. [2] .

بررسي تاريخ معتزله نشان مي دهد كه اين فرقه درگيري چنداني با امويان نداشتند. [3] حتي يزيد بن وليد - يكي از خلفاي اموي - معتزلي بود و در دوره او اعتزال گسترش يافت. [4] .

عباسيان در آغاز، بينش كلامي اعتزال را كه مخالف حاكميت امويان بود، پذيرفتند؛ ولي پس از پشتيباني برخي بزرگان معتزله مانند: واصل بن عطاء از قيام هاي زيدي و علوي مخالف عباسيان، بينش معتزله را كنار گذاشتند. يا به عقيده فاروق عمر، چون عباسيان از راونديه حمايت مي كردند، جمع بين راونديه و معتزله امكان نداشت. به هر حال، عباسيان از پشتيباني معتزله دست كشيدند؛ هر چند در دوران خلفاي پس از منصور، دگرگوني هاي مهم ديگري رخ داد. [5] .


پاورقي

[1] ذهبي، تاريخ الاسلام، ج 2، ص 156.

[2] الاستقامة، ابن تيميه، ج 2، ص 215.

[3] هر چند معتزله به عنوان يكي از گروه هاي مخالف خلافت امويان مطرح بود. صادق آيينه وند، پژوهش هايي در تاريخ و ادب، ص 13؛ بحوث في التاريخ العباسي، ث 67.

[4] مروج الذهب، ج 3، ص 244 و 339.

[5] پژوهش هايي در تاريخ و ادب، ص 13.


الصحو و المطر


و قال عليه السلام: فكر يا مفضل في الصحو [1] و المطر كيف يتعاقبان علي هذا العالم لما فيه صلاحه، ولو دام واحد منهما عليه كان في ذلك فساده، ألا تري أن الأمطار اذا توالت عفنت البقول و الخضر، و استرخت أبدان الحيوان، و خصر الهواء [2] ، فأحدث ضروبا من الأمراض، و فسدت الطرق و المسالك، و أن الصحو اذا دام جفت الأرض، و احترق النبات، و غيض [3] ماء العيون و الأودية، فأضر ذلك بالناس، و غلب اليبس علي الهواء، فأحدث ضروبا أخري من الأمراض، فاذا تعاقبا علي العالم هذا التعاقب اعتدل الهواء، و دفع كل واحد منهما عادية الآخر، فصلحت الأشياء و استقامت. [4] .


پاورقي

[1] الصحو: ذهاب الغيم. كتاب العين 368:3.

[2] أي اشتد برده.

[3] أي نقص. مجمع البحرين 219:4.

[4] توحيد المفضل 148؛ بحارالأنوار 125:3؛ و 385:56.


الغلاة و فرقهم


قال الشهرستاني [1] الغالية ، هؤلاء هم الذين غلوا في حق أئمتهم حتي



[ صفحه 582]



أخرجوهم من حدود الخليقة ، و حكموا فيهم بأحكام الالهية ، فربما شبهوا واحدا من الأئمة بالاله ، و ربما شبهوا الاله بالخلق .

و قال أبومحمد النوبختي [2] و من الكيسانية و العباسية و الحارثية تفرقت فرق الخرمدينية ، و منهم كان بدء الغلو في القول حتي قالوا:ان الائمة آلهة ، و انهم أنبياء ، و انهم رسل ، و انهم ملائكة ، و هم الذين تكلموا بالأظلة و في التناسخ في الأرواح ، و هم أهل القول بالدور في هذه الدار و ابطال القيامة و البعث و الحساب ، و زعموا أن لا دار الا الدنيا و أن القيامة انما هي خروج الروح من بدن و دخولها في بدن آخر ، « أي التناسخ » .

و قال الشهرستاني [3] و بدع الغلاة محصورة في أربع:التشبيه و البداء و الرجعة و التناسخ ، و لهم ألقاب بكل بلد لقب ، فيقال لهم بأصبهان:الخرمية و الكوذية ، و بالري:المزدكية و السنباذية ، و بأذربيجان:الدقولية ، و بموضع:المحمرة ، و بما وراء النهر:المبيضة ، و هم أحد عشر صنفا ، و تفرقوا الي أربع و عشرين فرقة ، و هم:


پاورقي

[1] الملل و النحل 154:1.

[2] فرق الشيعة ؛ للنوبختي:36.

[3] الملل و النحل 155:1.


لعنوان البصري


و عنوان هو شيخ بصري قدم المدينة لطلب العلم، اتصل بمالك بن أنس ثم اتصل بالامام الصادق عليه السلام، فقال له الامام: اذا أردت العلم فاطلب أولا في نفسك حقيقة العبودية.

قال عنوان البصري: فقلت: ما حقيقة العبودية؟

فقال الامام الصادق عليه السلام: ثلاثة أشياء: أن لا يري العبد لنفسه فيما خوله الله ملكا؛ لأن العبيد لا يكون لهم ملك، بل يرون المال مال الله يضعونه حيث أمرهم الله، و لا يدبر العبد لنفسه تدبيرا، و جملة اشتغاله هي فيما أمره الله به و نهاه عنه. و اذا لم ير العبد فيما خوله الله ملكا هان عليه الانفاق فيما أمره الله، و اذا فرض تدبير نفسه الي مدبره هانت عليه مصائب الدنيا، و اذا اشتغل بما أمره الله به و نهاه عنه لا يتفرغ الي المراء و المباهاة مع الناس، فاذا أكرم الله العبد بهذه الثلاث هانت عليه الدنيا، فلا يطلبها تفاخرا و تكاثرا، و لا يطلب عند الناس عزا و علوا، و لا يدع أيامه باطلة، فهذا أول درجة المتقين، قال الله تعالي: «تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا في الأرض و لا فسادا و العاقبة للمتقين».

فقال عنوان: يا أباعبدالله، أوصني، فقال عليه السلام:

اوصيك بتسعة أشياء فانها وصيتي لمريدي الطريق الي الله، و الله أسأل أن يوفقك لاستعمالها: ثلاثة منها في رياضة النفس، و ثلاثة منها في الحلم، و ثلاثة منها في العلم، فاحفظها و اياك و التهاون بها.

أما اللواتي في الرياضة: فاياك أن تأكل ما لا تشتهيه؛ فانه يورث الحمق و البله، و لا تأكل الا عند الجوع، فاذا أكلت فكل حلالا و سم الله تعالي، و اذكر



[ صفحه 521]



حديث النبي صلي الله عليه و آله و سلم: «ما ملأ آدمي و عاء أشد شرا من بطنه، فان كان و لا بد فثلث لطعامه، و ثلث لشرابه، و ثلث لنفسه».

و أما اللواتي في الحلم: فمن قال لك: ان قلت واحدة سمعت عشرا، فقال له: ان قلت عشرا لم تسمع واحدة. و من شتمك فقل له: ان كنت صادقا فيما تقوله فأسأل الله أن يغفرلي، و ان كنت كاذبا فاسأل الله أن يغفرلك. و من وعدك بالخيانة فعده بالنصيحة و الوفاء.

و أما اللواتي في العلم: فاسأل العلماء ما جهلت، و اياك أن تسألهم تعنتا و تجربة، و اياك أن تعدل بذلك شيئا، و خذ بالاحتياط في جميع امورك ما تجد اليه سبيلا، و اهرب من الفتيا فرارك من الأسد، و لا تجعل رقبتك للناس جسرا [1] .


پاورقي

[1] الامام الصادق؛ للمظفر2 : 61 - 58.


ابو عمار (السراج)


أبو عمار، وقيل أبو عامر، وقيل أبو عمرو، وقيل أبو عمر السراج.

محدث. روي عنه الحسين بن أبي العلاء.

المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 255. تنقيح المقال 3: قسم الكني 28. جامع الرواة 2: 405.


سلمان بن صالح الشيباني


سليمان، وقيل سلمان بن صالح الشيباني بالولاء، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 208. تنقيح المقال 2: 62. خاتمة المستدرك 809. معجم رجال الحديث 8: 181 و 270. جامع الرواة 1: 381. نقد الرجال 161. مجمع الرجال 3: 140. منهج المقال 174.


محمد بن سعيد بن عمارة الليثي


محمد بن سعيد بن عمارة الليثي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 290. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 120 وفيه الكشي بدل الليثي. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 112. نقد الرجال 308. جامع الرواة 2: 117. مجمع الرجال 5: 216. منتهي المقال 282. منهج المقال 297 وفيه الكشي بدل الليثي.