بازگشت

چرا خوبان و بدان در دنيا جزاي خود را نمي بينند


فضيلتي كه انسان بر ساير حيوانات دارد اين است كه كارهايي براي رضاي خدا و از



[ صفحه 372]



جهت اعتقاد به روز جزاء انجام مي دهد. اگر قرار بود كه خوبان همواره در نعمت و بدان پيوسته در رنج باشند، زندگي مردم مانند حيوانات مي شد كه به طمع آب و علف يا از ترس تازيانه كار مي كنند. نيز خداوند چنين قرار نداده كه نيكان مبتلا و كفار در نعمت باشند؛ زيرا اگر اين طور مي شد، مردم فسق و بدكاري را بر نيكي ترجيح مي دادند، بلكه بسيار اتفاق مي افتد كه خداوند بعضي از كساني كه ظلم را از حد مي گذرانند، در دنيا گرفتار عذاب هاي سخت مي نمايد.اگر ملاحظه مي كنيد كه پاداش بعضي از نيكان، و عقوبت پاره اي از بدان، به تأخير مي افتد، براي مصلحتهايي است كه ما نمي دانيم. اگر ما مصلحت بعضي از چيزها را نفهميم نبايد بگوييم آن چيز مصلحت نداد. بسياري از كارهاست كه مردم حكمت آن ها را نمي دانند و بعد از آن علتش را دانستند، تصديق مي كنند كه از روي حكمت واقع شده است.


اسباب انتشار فكرة الغلو


و يمكن أن نقول: ان أسباب انتشار هذه الفكرة في المجتمعات الاسلامية لها ثلاثة جذور:

الأول: فلسفة الحلول التي انتقلت من العهد الجاهلي و من فلاسفة اليونان، و انتشرت في الجزيرة العربية و غيرها، و بناء علي تلك الفلسفة كان المشركون يعبدون الأصنام معتقدين بان الله (تعالي عما يقول الكافرون علوا كبيرا) قد حل في تلك الأصنام.

ثم تبلورت تلك الفلسفة و تطورت و تسرت الي المجتمعات الاسلامية،



[ صفحه 420]



فجعل من يدعي الاسلام يعتقد الحلول في بعض أفراد الناس، فاعتقدوا الربوبية في بعض العظماء، حسب الفلسفة الساقطة عندهم.

الثاني: الدسيسة أو الدسائس التي قام بها بعض الفاسدين المفسدين لالقاء الشبهات في المجتمعات الاسلامية بدافع التفرقة، و هدم الكيان العقائدي، و التلاعب بالمقدسات، و ايجاد الشك في بعض القلوب.

و هذه خطط شيطانية قد تنجح في بعض الظروف، و عند السذج من الناس، و من فاقدي الوعي و الثقافة الدينية.

الثالث: الفضائل التي اجتمعت و توفرت في أئمة أهل البيت (عليهم السلام) من المعاجز و الكرامات، و التخلق بأعلي درجات الأخلاق، فامتازوا عن سواهم بمزايا لا يلحقهم فيها لاحق، و لا يسبقهم سابق، و لا يفوقهم فائق.

و حين المقارنة بينهم و بين غيرهم كان يظهر البون الشاسع و الفرق العظيم، و صار هذا سببا لانحراف العقائد في بعض ضعفاء الايمان.

و بعبارة اخري:

ان من الثابت أن الأئمة الطاهرين (عليهم السلام) كانوا بمنزلة سامية، و مرتبة عالية من السمو و الكمال و الرفعة، و لم ير الناس نظيرا لهم في مزاياهم و خصائصهم.

فهم في أعلي جو، و أرفع افق من المواهب، فكأنهم ليسوا من البشر العادي.

فالانسانية - بجميع معانيها و مفاهيمها - تجسدت و تمثلت فيهم، من ناحية طهارة النفس و قداسة الروح، و طيب القلب، و سمو الأخلاق و غزارة العلم، و خاصة اخبارهم عن المغيبات و غيرها.



[ صفحه 421]



و من الطبيعي: ان المتصف بهذه الصفات تكون له منزلة رفيعة في القلوب من المحبة و التقدير، و هذه الخصائص و المزايا هي التي أجبرت النفوس أن تنحني لهم اجلالا، و تقديسا و تعظيما، علي اختلاف و تفاوت في درجات المحبة و التعظيم، فهناك المعتدل، و هناك المسرف.

و الامام الصادق (عليه السلام) لم يكن رجلا عاديا حتي يعتبره الناس عالما من العلماء فقط، أو محدثا من المحدثين فحسب، بل آثار الكمال النفسي كانت تظهر في حركاته و سكناته، و حميد صفاته كان يتجلي في تصرفاته.

فلا عجب من تكون فكرة الغلو عند بعض العقيدة، و انتهاء أمرهم الي الانحراف و الضلال و الكفر.

و ما ذنب الامام الصادق اذ كان الشواذ من الناس يعتقدون فيه اعتقادا باطلا؟

فهل يكتم علومه؟ و يخفي مواهبه عن الناس، و يغطي جمال فضائله، و يستر نفسياته الزكية، و صفاته الحميدة حتي لا تظهر للناس، فيعتقد فيه بعض الجهلة السفلة اعتقادا لا يليق بالمخلوق؟!!

و سنذكر بعض الأحاديث التي تذكر مواقف الامام الصادق (عليه السلام) من اولئك الضالين، و قد ذكرنا - في تراجم بعض أصحابه في الموسوعة - المزيد من التفصيل.


رقيه


دومين دختر پيامبر ـ از نظر سن ـ رقيه است. رقيه در مكه با يكي از فرزندان ابولهب بنام عتبه ازدواج كرده بود، همانگونه كه خواهرش ام كلثوم به همسري فرزند ديگر ابولهب بنام عتيبه درآمده بود و چون سوره مباركه: (تَبَتْ يَدا أَبِي لَهَب) در نكوهش ابولهب نازل گرديد. او فرزندان خويش را مجبور كرد تا با دختران پيامبر متاركه كنند و به خيال خود در مقابل نكوهش قرآن كه از وي به عمل آورده است، او هم با اين عمل خويش رسول خدا را در فشار روحي قرار دهد. [1] پس از متاركه در ميان دختران رسول خدا و پسران ابولهب، رقيه به همسري عثمان درآمد و چون عده اي از مسلمانان در اثر فشار مشركان مكه، مجبور شدند به حبشه هجرت كنند، رقيه هم به همراه عثمان به حبشه هجرت نمود و پس از مراجعت به مكه راهي مدينه شد و جزو مهاجرين اين شهر گرديد. در بعضي از منابع نقل شده است كه رقيه از عثمان داراي فرزندي شد بنام عبدالله و



[ صفحه 244]



در ماه جمادي الأولي سال چهارم هجرت، در شش سالگي در اثر عارضه اي كه در چشم او بوجود آمد، از دنيا رفت و بعضي مي گويند: در دوران شيرخوارگي از دنيا رفت، ولي قتاده اصل موضوع را تكذيب نموده و مي گويد: همانگونه كه ام كلثوم از عثمان داراي فرزند نشد، رقيه هم از وي فرزندي به دنيا نياورده است. [2] .

به هر حال، بطوري كه اشاره نموديم، رقيه پس از مراجعت از حبشه، به همراهي عثمان وارد مدينه گرديد و بنا به نقل محب الدين طبري، از ابن قيتبه پس از يكسال و ده ماه و بيست روز از ورود رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به مدينه، با مرض حصبه از دنيا رفت و در بقيع به خاك سپرده شد.


پاورقي

[1] اسدالغابه، ج 5، ص 456 و 612؛ الإصابه، ج 4، ص 304؛ استيعاب، ج 4، ص 299.

[2] اسدالغابه ج 5، ص 456 و ج 4، ص 300؛ الاصابة 4 / 304.


من آثاره المخطوطة


و ذكر الدكتور حسين علي محفوظ أن للامام زين العابدين عليه السلام مصاحف تنسب الي خطه الشريف توجد في مكاتب شيراز و قزوين و اصفهان و مشهد [1] .



[ صفحه 259]




پاورقي

[1] مجلة البلاغ العدد السابع السنة الأولي (ص 59).


مرونته


و فقه أهل البيت يساير الحياة، و يواكب التطور، و لا يشذ عن الفطرة و يتمشي مع جميع متطلبات الحياة، فليس فيه- و الحمد لله - حرج و لا ضيق، و لا ضرر، و لا اضرار، و انما فيه الصالح العام، و التوازن في جميع مناحي تشريعاته، و قد نال اعجاب جميع رجال القانون، و اعترفوا بأنه من أثري ما قنن في عالم التشريع عمقا و اصالة و ابداعا.

ان فقه أهل البيت (ع) ثبت يضيي ء للباحثين القوة التشريعية الدافعة للتقدم العلمي و الحضاري و هو آية للعدل المطلق، و الحق المحض لأنه نابع من صميم الواقع فقد استعرض خلايا جسم الأمة، فوضع الحلول الحاسمة لجميع مشاكلها.


شرايط آسان شدن سكرات مرگ


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه دوست دارد خداي عزوجل سكرات مرگ را بر او سبك گرداند، بايد به خويشانش رسيدگي و به پدر و مادرش نيكي كند. اگر چنين كند، خداوند عزوجل



[ صفحه 131]



سختي هاي مرگ را بر او آسان گرداند و در زندگيش هرگز به ناداري و (فقر) نيفتد. [1] .


پاورقي

[1] امالي طوسي: 132 / 967، بحار: 6 / 145 باب 6 ميزان الحكمه: ج 12، ح 9237.


منافع گريه طفل


فرمود اي مفضل فكر كن گريه طفل چقدر مفيد است در دماغ اطفال رطوبتي است كه اگر بماند و تمركز و تراكم يابد موجد علتها و امراض گوناگون مي گردد مانند كوري، تراخم و غيره كه گريه اين رطوبت مفسده انگيز را بيرون مي ريزد و موجب صحت و بهداشت طفل مي گردد.

اما پدر و مادر از اين گريه متأثر مي شوند و از منافع گريه آن غافلند و سعي مي كنند او را ساكت نمايند در حالي كه از مصلحت نيكوي آن بي خبرند و چه بسا كه ملحدان و زنديقان مذمت مي كنند و نمي دانند قدرت الهي در اين كار خير چه منافعي نهفته است آنجا كه مصالح اشياء را نمي شناسند خرده گيري در مدبر آن مي كنند و حال آنكه عارفان از وقايع آفرينش مطلعند و از منافع آن خبر دارند و شكر نعمتهاي الهي را مي نمايند.


ضعف الباه


در كمي قوت باء مردي آمد عرض كرد يك جاريه خريده ام كه نمي توانم با او كاري كنم فرمود پياز سفيد بگير با روغن زيتون و تخم مرغ بخور و اين همين سالاتي است كه اكنون پس از دوازده قرن از پياز و تخم مرغ و زيتون مي سازند.

باري امام صادق عليه السلام از اين معالجات بسيار نموده كه در كتب رجال حديث و شاگردان مدرسه جعفري فراوان ديده مي شود و بايد با سعي بليغ و فحص دامنه دار استقصا نمود و ما بدين مختصر براي نمونه قناعت نموديم و اكنون امراضي را كه در كتب حديث نقل شده امام ششم عليه السلام مداوا فرموده فهرست مي كنيم و رسيدگي آن را به فحص خوانندگان وامي گذاريم.


كيميا در اروپا


روزهائي كه مردم مشرق زمين مغز را گذاشته و مشغول پوست شده بودند علماي مغرب زمين كه وارث علوم و كتب اسلامي گرديدند كار را از دست آنها گرفته وسيله تحقيقات علمي خود قرار دادند و روز به روز بيشتر به خواص اشياء پي بردند و دوش به دوش اين هم با تتبعات و كاوش و كنكاش در راه علوم و فنون و تحصيل تجارب و مشاهدات پيش رفتند و رو به ترقي گذاشتند.

موفقيت غربي ها براي آن بود كه آلات و اسباب زيادي در دسترس آنها قرار گرفت و با ترقي محيط به رشد و رقاء علمي و عقلي رسيدند و با اختراعات و كشفيات جديد آسان تر موفق شدند و بهتر و سريع تر پيشتر رفتند و زمينه را براي علماي بعد صاف كردند و آسان نمودند تا كار به جائي كشيد كه كم كم در عرض قرن 19 تا امروز كه 1962 م مي باشد 1382 هجري قمري عناصر به آساني تقسيم شد و از چهار عنصر به 104 رسيد كه 94 عنصر آن موجود و 89 عنصر در دست استخدام است بقيه كمياب مي باشد ولي وجود آنها حتمي است.

نگارنده گويد امروز همان عقيده قدما با آنكه عناصر از 4 به 104 بالا رفته و يافته اند باز نظريه ها برگشت به نظريه قدما نموده كه مي گويند اصل همه عناصر يكي است و فرمول اصلي آن يك فرمول است در صورت و شرايط زمان و مكان تغيير صورت داده است قدما مي گفتند اصل اشياء ماهيت است و وجود عارض بر ماهيت است كه خلع و لبس مي شود و عناصر يكي است كه همه از آب تركيب يافته و در حركت و نور و حرارت به درجات مختلفه رسيده مي گفتند شدت و عدت و مدت آنها مختلف است و اين همين نظريه امروزي علماي فيزيك و شيمي جهاني است.

و اين جاي تعجب و عظمت مقام درك علمي قدما است كه علماي امروز با تمام وسايلي كه در دست دارند تسليم نظريه قدماي علماي سابقين بودند كه هيچ وسايل مجهز و مسلح در اختيار نداشتند و نظريات و تجربيات يقيني خود را حفظ كردند و امروز هم مكتشفين و مخترعين بزرگ تسليم همان نظريه شده اند و به اين نتيجه رسيده اند كه قاعده يك ماده اصليه بايد وجود داشته باشد كه عناصر ديگر از آن تركيب وجودي گرفته اند و اين تكثيرات و تنوعات و تقسيمات خواص گوناگون همان ماده اصليه است كه به درجات مختلف ظهور و بروز كرده است.

(ما هم در اين كتاب و نوشتن اين همه مطالب و تشريح اين مراتب جز اين نظريه نداريم



[ صفحه 167]



كه بگوئيم الفضل للمتقدم و همه اين علوم را رشته به رشته دنبال آن را بگرييم سرحلقه و منبع آن نزد ائمه معصومين ما موجود بوده است و آنها بنا بر استعداد قابل و لايق مردم تعليم نموده اند.)

مقدمات اين علم در اروپا از وقتي شروع شد كه علماي فيزيك و شيمي هر دو دست به دست هم داده و فهميدند كه حدي معين در ميان اين دو علم موجود نيست و هر كدام از براي ديگري حكم لازم و ملزوم را دارد بلكه يكي از پروفسورهاي معروف دارالفنون برلن «در 30 سال پيش» وقتي در موقع مباحثه مي گفت كه فيزيك اساس و پايه شيمي مي باشد و بدون فيزيك از اين به بعد در رشته شيمي نمي توان قدمي برداشت.

از عقيده اين استاد و پروفسور دارالفنون آلمان هم كه بگذريم مسئله علمي امروز در حقيقت غير از اين نيست زيرا امروز روزي است كه شيمي مي خواهد به ذرات غيرقابل تجزيه امروزي يعني «آتوم» ها حمله كند و اين كار دشوار بدون فيزيك و بدون فصل الخطاب آن كه برق است انجام پذير نيست و به جائي نخواهد رسيد؟!

علم شيمي وقتي نضج پيدا خواهد كرد كه به حمايت فيزيك يعني حرارت و برق پيشرفت نمايد.

در اين ايام فكر مهمي كه دماغ محققين فيزيك و شيمي را به خود متوجه ساخته پيدا كردن و رام نمودن همان: مادة الاصليه است و براي يافتن اين اكسير كه از هر چيز همه چيز مي سازد و همه چيز را به يك صورت واحد بيرون مي آورد بهتر از اين راهي نيافتند كه از «اتوم» شروع كرده و تحقيقات خود را آنجا تعقيب كند.

و اين موفقيت در اثر كار و كوشش و به نيروي تجهيز كامل برق و حرارت نصيب ملل غربي شد چنانكه در سوئيس طبق اعلاميه اي كه در همين كتاب منتشر شد طلا را از همين راه ساختند.


الفقهاء 04


قالوا: يجب الركوع في الصلاة، و أنه ركن منها تبطل بدونه أو زيادته سهوا كما تبطل عمدا. و ان يكون عن قيام. وحده ان تصل الراحتان الي الركبتين، و يجب فيه الذكر، و هو سبحان ربي العظيم و بحمده، أو سبحان الله ثلاث مرات، و الطمأنينة بمقدار الذكر الواجب، و هي استقرار الاعضاء و سكونها، و أيضا يجب أن يرفع رأسه من الركوع و ينتصب واقفا مستقرا. و بكلمة ان للركوع في الصلاة



[ صفحه 190]



حقيقة شرعية، و هي أن ينتقل اليه من القيام، ثم ينتقل منه الي القيام، مع الاطمئنان فيه و في القيامين، فاذا انتقل اليه من الجلوس، أو هوي منه الي الجلوس بطلب الصلاة، مع القدرة و الامكان.

و يستحب ان يكبر قبل أن يهوي الي الركوع، فاذا انتصب منه قال: سمع الله لمن حمده، ثم كبر، و هوي الي السجود.


الأظافر و الشعر


سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل قلم ظفرا من أظافره، و هو محرم؟ قال: عليه مد من طعام، حتي يبلغ عشر أظافر، فان قلم أصابع يديه كلها فعليه دم شاة. قال السائل: فان قلم اظافر يديه و رجليه جميعا؟ قال: اذا فعل ذلك في مجلس واحد فعليه دم شاة، و ان كان فعله متفرقا في مجلسين فعليه دمان.

و قال: من قلم ظفره، أو حلق رأسه متعمدا فعليه دم شاة.

و قال: مر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بكعب بن عجرة الانصاري، و القمل يتناثر من رأسه، فقال له: أتؤذيك هوامك؟ قال: نعم، فأنزل الله سبحانه: (فمن كان منكم



[ صفحه 178]



مريضا أو به أذي من رأسه ففدية من صيام أو صدقة أو نسك) [1] فأمره رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أن يحلق رأسه، و جعل عليه كفارة مخيرا بين صيام ثلاثة أيام، أو اطعام ستة مساكين، لكل مسكين مدان - المد 800 غرام - أو ذبح شاة، و هو معني النسك في الآية الكريمة.


پاورقي

[1] البقرة: 196.


التنازع في البراءة من العيب


اذا اتفقا علي أن العيب كان موجودا قبل القبض، و لكن ادعي البائع البراءة من العيب، و انكر المشتري ذلك فالقول قول المشتري بيمينه اذا لم يكن للبائع بينة، قال صاحب الجواهر:«بلا خلاف يعرف».

و تقول: لماذا لا تجري هنا أصل عدم الخيار، و براءة ذمة البائع، كما اجريته في حال الجهل و الشك بوجود العيب، و نتيجة العمل بهذا الاصل و اجرائه يكون القول قول البائع، لا قول المشتري.

و الجواب: المفروض أنا نعلم بأن العيب كان قبل القبض، و يقتضي هذا العلم أن يكون الخيار للمشتري، حتي يثبت العكس، أي حتي يقيم البائع البينة علي ثبوت دعواه، و بديهة أن العلم بوجود العيب قبل القبض ينفي موضوع أهل براءة الذمة، و أصل عدم الخيار، لأن الاصول، كل الاصول، انما تجري في



[ صفحه 228]



المجهول، لا في المعلوم.


في العقد و الوكيل و الموكل


1 - قال السيد اليزدي في ملحقات العروة أو باب الوكالة: «المشهور أن الوكالة من العقود، فيعتبر فيها الايجاب و القبول، و يتحقق ايجابها بكل لفظ دال علي الاستنابة، و قبولها بكل ما يدل الرضا بذلك من قول أو



[ صفحه 242]



فعل، بل ايجابها بالقول و الفعل و بالاشارة و الكتابة».

و قال صاحب الشرائع و الجواهر: «لو قال رجل لآخر: هل وكلتني؟ فقال: نعم، أو أشار بالاجابة كفي».

2 - أن يكون كل من الموكل و الوكيل عاقلا بالغا مختارا، و أن لا يكون الموكل محجرا عليه لسفه أو فلس، لأن السفيه و المفلس ممنوعان من التصرف في أموالهما.. أجل، لهما التوكيل، و ما اليه مما لا يدخل في التصرفات المالية.

و يجوز أن يكون كل من السفيه و المفلس وكيلا عن الغير، لأنهما ممنوعان من التصرف في أموالهما، لا في أموال الغير، و بتعبير صاحب الجواهر ان المحجر عليه لسفه أو فلس لا يجوز أن يباشر العمل لنفسه، لا أنه لا يجوز له أن يباشره بنفسه، حتي ولو كان نيابة عن غيره.

3 - اذا كان الوكيل محرما للحج، أو للعمرة فلا يجوز له أن يتوكل عن غير المحرم في بيع الصيد أو شرائه أو حفظه، و لا في عقد الزواج.

4 - ذهب المشهور الي أن الوكالة يجب أن تكون منجزة غير معلقة، فاذا قال له، وكلتك ان فعلت كذا، أو ان جاء فلان من سفره، و ما الي هذا بطلت الوكالة،، حيث يشترط أن يكون المتعاقدان علي يقين من ترتب الأثر علي العقد.. و التعليق مناف لليقين و الجزم.

و قد أبطلنا هذا الشرط في الجزء الثالث في فصل شروط العقد، فقرة «التعليق» و أثبتنا بالأرقام أن العقد يصح مع التعليق، و أنه لا دليل علي اعتبار الجزم به، و ان المعيار هو وجود الرضا، و ان الرضا بالمنشأ المعلق تماما كالرضا بالمنشأ المطلق.

و من الغريب ما جاء في مفتاح الكرامة، أول باب الوكالة أن الفقهاء حكموا



[ صفحه 243]



بصحة الوكالة اذا قال: وكلتك، و شرطت عليك كذا، و ببطلانها اذا قال: وكلتك بشرط كذا، لأن الأول مطلق، و الثاني معلق.. و أغرب من هذه التفرقة، و هذا التعليل نسبة ذلك الي الضوابط الشرعية.. و لا أحسب شارعا يقول بذلك، أيا كان نوعه.


عدد الزوجات


اتفقوا علي أن للرجل أن يجمع بين أربع نسوة، علي شريطة عدم الخوف من الجور، و مجانبة العدل، كما هو صريح الآية الكريمة، و العدل المطلوب هنا هو القسم بين الزوجين - و يأتي الكلام عنه - و المساواة في الانفاق المعاملة، أما العدل و المساواة في المحبة فغير مطلوب، لأنه تكليف بما لا يطاق.

و الأصل في ذلك قوله تعالي: (فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثني و ثلاث و رباع فان خفتم أن لا تعدلوا فواحدة).. [1] و الواو هنا للتخيير لا للجمع، و الا جاز الجمع بين 18.. و هو باطل بضرورة الدين. قال الامام عليه السلام: لا يجوز الجمع بين أكثر من أربع حرائر. و قال: لا يجمع الرجل ماءه في خمس.

و اذا خرجت احداهن من عصمة الزواج بموت أو طلاق بائن جاز له الزواج من أخري، و لا يجوز أن يتزوج الخامسة اذا كانت الرابعة معتدة من طلاق رجعي، لأن الرجعية بحكم الزوجة من حيث وجوب الانفاق عليها، و جواز ارجاعها. قال الامام الصادق عليه السلام: اذا برئت عصمة المطلقة، و لم يكن له عليها رجعة فله أن يخطب اختها. و لم يفرق المشهور بين الأخت و الخامسة، لأن العلة في اباحة الزواج بكل منهما هي بينونة المطلقة من العصمة، و صيرورتها أجنبية أو كالأجنبية. و يؤيده قول الامام عليه السلام: لا يجمع الرجل ماءه في خمس.. فان البائن لا يجوز نكاحها للمطلق.


پاورقي

[1] النساء: 3.


القتل


اذا قتل مورثه عمدا بغير حق، بحيث يوجب القتل القود و القصاص، اذا كان كذلك منع القاتل من الارث، لحديث: «لا ميراث لقاتل» و لأنه تعجل الميراث فعوقب بخلاف قصده.

و اذا قتله بحق، كما لو قتله قصاصا، أو دفاعا عن النفس، و ماالي ذلك من المسوغات الشرعية فان القتل، و الحال هذي، لا يمنع من الارث، لمكان العذر و عدم المؤاخذة.

و ذهب أكثر الفقهاء الي أن من قتل مورثه خطأ يرث من سائر التركة الا من الدية، للحديث النبوي: «ترث المرأة من مال زوجها، و من ديته، و يرث الرجل من مالها، و من ديتها ما لم يقتل أحدهما صاحبه، فان قتل احدهما صاحبه عمدا



[ صفحه 193]



فلا يرث من ماله، و لا من ديته، و ان قتله خطأ ورث من ماله، و لا يرث من ديته.

و قال صاحب الجواهر: «عمد الصبي و المجنون بحكم الخطأ.. و الخطأ هنا يشمل شبه العمد» و مثال شبه العمد أن يضرب شخص آخر بآلة غير قاتلة، و لم يقصد قتله فيصادف القتل، و يأتي التفصيل في باب الديات ان شاء الله.

و لا يمنع من الارث ن يتقرب بالقاتل، فلو افترض أن رجلا قتل أباه، و كان للقاتل ولد ورث هذا الولد جده المقتول، و منع أبوه من الارث. قال الامام الصادق عليه السلام: ان كان للقاتل ابن ورث جده المقتول.


القرآن و التوحيد


التوحيد 102، ب 6، ح 15: حدثنا محمد بن الحسن بن الوليد - رحمةالله - قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفار، قال: حدثنا العباس بن معروف، قال: حدثنا ابن أبي نجران، عن حماد بن عثمان،....

عن عبدالرحيم القصير، قال: كتبت علي يدي عبدالملك بن أعين ألي أبي عبدالله عليه السلام بمسائل، فيها: أخبرني عن الله عزوجل هل يوصف بالصورة و بالتخطيط، فإن رأيت - جعلني الله فداك - أن تكتب إلي بالمذهب الصحيح من التوحيد. فكتب صلي الله عليه بيدي عبدالملك بن أعين:



[ صفحه 169]



سألت رحمك الله عن التوحيد، و ما ذهب إليه من قبلك، فتعالي الله الذي ليس كمثله شي ء، و هو السميع البصير، تعالي الله عما يصفه الواصفون المشبهون الله تبارك و تعالي بخلقه، المفترون علي الله.

و اعلم رحمك الله أن المذهب الصحيح في التوحيد ما نزل به القرآن من صفات الله عزوجل، فأنف عن الله البطلان و التشبيه، فلا نفي و لا تشبيه، هو الله الثابت الموجود، تعالي الله عما يصفه الواصفون و لا تعد القرآن فتضل بعد البيان.


العالم قدام العابد


بصائرالدرجات 7، ح 4: حدثنا محمد بن حسان وزيد، عن الراوندي، عن جعفر بن محمد عليه السلام قال:...

يأتي صاحب العلم قدام العابد بربوة مسيرة خمسمائة عام.


من شروط اليمين


[معاني الأخبار 166: حدثنا محمد بن علي ماجيلويه، عن عمه محمد بن أبي القاسم، عن محمد بن علي الكوفي، عن موسي بن سعدان، عن عبدالله بن القاسم، عن عبدالله بن سنان قال: قال أبوعبدالله عليه السلام:...]

لا يمين في غضب و لا في اجبار و لا في اكراه.

قلت: أصلحك الله فما الفرق بين الاكراه و الاجبار؟

قال: الاجبار من السلطان، و الاكراه يكون من الزوجة و الأم و الأب و ليس بشي ء.


الشيطان و يوم الغدير


تفسير القمي 2 / 201: حدثني أبي، عن ابن أبي عمير، عن ابن سنان، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

لما أمر الله نبيه أن ينصب أميرالمؤمنين عليه السلام للناس في قوله: (يأيها الرسول بلغ ما أنزل اليك من ربك) [1] في علي بغدير خم فقال: من كنت مولاه فعلي مولاه، فجاءت الأبالسة الي ابليس الأكبر وحثوا التراب علي رؤوسهم.

فقال لهم ابليس: ما لكم؟

فقالوا: ان هذا الرجل قد عقد اليوم عقدة لا يحلها شي ء الي يوم القيامة.

فقال لهم ابليس: كلا ان الذين حوله قد وعدوني في عدة لن يخلفوني، فأنزل الله علي رسوله: (و لقد صدق عليهم ابليس ظنه) [2] الآية.


پاورقي

[1] سورة المائدة، الآية: 67.

[2] سورة سبا، الآية: 20.


نامهاي معصومين بر چه نوشته شد؟


قاسم بن معاويه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اينان (يعني عامه) حديثي را روايت مي كنند در معراجشان، كه هنگامي كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - به معراج برده شد، روي عرش ديد نوشته شده است: لا اله الا الله، محمد رسول الله، ابوبكر الصديق.

حضرت فرمود: سبحان الله همه چيز را تغيير دادند حتي اين!!

عرض كردم: بله.

حضرت فرمود: هنگامي كه خداوند عزوجل عرش را آفريد روي ستونهاي آن نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل آب را آفريد در محل جريان آن نوشت: لا اله



[ صفحه 176]



الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل كرسي را آفريد روي پايه هاي آن نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل لوح را آفريد در آن نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل اسرافيل را آفريد روي پيشاني او نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل جبرئيل را آفريد روي بال او نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل آسمانها را آفريد روي دامنه هاي آن نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل زمينها را آفريد روي طبقات آن نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل كوهها را آفريد روي قله هاي آنها نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل آفتاب را آفريد روي آن نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل ماه را آفريد روي آن نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

پس هرگاه كسي از شما گفت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، حتما بگويد: علي اميرالمؤمنين ولي الله. [1] .


پاورقي

[1] الاحتجاج: 83، بحارالأنوار: ج 27 ص 1 ح 1.


حديث 197


شنبه

من طلب الرئاسة هلك.

هر كه جوياي رياست باشد، نابود شود.

كافي، ج 2، ص 297


علمه بما في النفس 14


الراوندي: قال: ان ابن أبي العوجاء و ثلاثة نفر أخر من الدهرية [1] اتفقوا علي أن يعارض كل واحد منهم ربع القرآن و كانوا بمكة، و عاهدوا علي أن يجيئوا بمعارضته في العام القابل، فلما حال الحول و اجتمعوا في مقام ابراهيم عليه السلام أيضا قال أحدهم: اني لما رأيت قوله (و قيل يا أرض ابلعي ماءك و يا سماء أقلعي و غيض الماء) [2] كففت عن المعارضة. و قال الآخر: و كذلك أنا لما وجدت قوله (فلما استيئسوا منه خلصوا نجيا) [3] أيست من المعارضة، و كانوا يسرون بذلك اذ مر عليهم الصادق عليه السلام فالتفت اليهم و قرأ عليهم (قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي أن يأتوا بمثل هذا القرءان لا يأتون بمثله) [4] فبهتوا [5] .



[ صفحه 203]




پاورقي

[1] الدهرية: قوم يقولون: لا رب و لا جنة و لا نار، يقولون: ما يهلكنا الا الدهر، و هو دين وضعوه لأنفسهم بالاستحسان منهم علي غير تثبت.

[2] سورة هود: الآية 44.

[3] سورة يوسف: الآية 80.

[4] سورة الاسراء: الآية 88.

[5] الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 710.


خلق قرآن


معتزله كتاب هاي آسماني همانند قرآن را به عنوان پديده هاي الهي برجسته مي شمردند، جز آن كه مي گفتند: اين پديده ها نيز مانند ديگر چيزها مخلوق و حادث هستند و اعتقاد به ازليت قرآن و تورات و انجيل، عقيده «تعدد قدما» را در پي دارد كه با توحيد سازگار نيست. [1] .

گرايش هاي ديگر در مسأله خلق قرآن عبارتند از:

1. گروهي كه قرآن را مخلوق مي دانند: جعد بن درهم، جهم بن صفوان، بسياري از خوارج، برخي از مرجئه و عموم معتزله كه بر اين عقيده بودند.

نخستين كسي كه تعطيل صفات الهي و مخلوق بودن آن را مطرح ساخت، جعد بن درهم و پس از او جهم بن صفوان بود. برخي ابان بن سمعان را انتقال دهنده اين انديشه ها به جهم از طالوت و لبيد بن اعصم كه يهودي بودند مي دانند. [2] قول به خلق قرآن از ابوحنيفه نيز نقل شده است. [3] .

2. گروهي كه قرآن را غير مخلوق مي دانند. اين نظر را عموم اصحاب حديث و اهل سنت پذيرفتند كه همين نظريه نيز با گذشت زمان شامل چهار گرايش شد:



[ صفحه 298]



- كلابيه كه قرائت را حادث و مخلوق مي دانند، ولي مي گفتند: كلام مقروع، صفت قديم خداست.

- اشاعره كه مي گفتند: عبارت، مخلوق است، ولي كلام نفسي الهي، قديم است.

- لفظيه كه مي گفتند: فقط تلفظ ما به قرآن مخلوق است. [4] .

- واقفيه كه در مسأله توقف كرده و مي گفتند: نمي توانيم قضاوت كنيم كه مخلوق است است يا غير مخلوق.


پاورقي

[1] همان، ص 199؛ الفرق بين الفرق، ص 93.

[2] بحوث في الملل و النحل، ج 3، ص 329 .

[3] همان.

[4] معارف، دوره 10، ش 1، ص 55؛ عليرضا ذكاوتي، مقاله «آزمون عقايد در عصر عباسي».


الخشب


و قال عليه السلام: و كذلك تري الخشب مثل النسج، فانك تري بعضه مداخلا بعضا طولا و عرضا كتداخل أجزاء اللحم، و فيه مع ذلك متانة ليصلح لما يتخذ منه من الآلات، فانه لو كان مستحصفا [1] كالحجارة لم يمكن أن يستعمل في السقوف و غير ذلك مما يستعمل فيه الخشبة، كالأبواب، و الأسرة [2] ، و التوابيت، و ما أشبه ذلك، و من جسيم المصالح في الخشب أنه يطفو علي الماء، فكل الناس يعرف هذا منه، و ليس كلهم يعرف جلالة الأمر فيه، فلولا هذه الخلة كيف كانت هذه السفن و الأظراف تحمل أمثال الجبال من الحمولة، و أني كان ينال الناس هذا الرفق و خفة المؤونة في حمل التجارات من بلد الي بلد، و كانت تعظم المؤونة عليهم في حملها حتي يلقي كثير مما يحتاج اليه في بعض البلدان مفقودا أصلا أو عسرا وجوده. [3] .


پاورقي

[1] استحصف الشي ء: استحكم. لسان العرب 48:9.

[2] جمع السرير: المضطجع. لسان العرب 361:4.

[3] بحارالأنوار 134:3.


اسباب نشأة الغلاة


العداء للاسلام متأصل منذ فجر الدعوة الاسلامية ، قبل عصر الامام



[ صفحه 576]



الصادق عليه السلام يتوارثه الأبناء و الأحفاد ، لأن دعوة النبي صلي الله عليه و آله و سلم منذ بدايتها كانت موجهة الي الناس كافة ، سواء منهم العرب أو غيرهم ، و ثنيون كانوا أو يهود أو نصاري أو مجوس ، فهي لم تختص بطائفة دون اخري ، و لا بقوم دون قوم ، و لا بقطر دون آخر ، بل دعوة لرسالة السماء عامة عالمية شاملة .

و لابد أن تجابه هذه الدعوة بأقوي عدة و بأكثر عدد من المعارضين الذين قضي الاسلام علي عقائدهم الفاسدة و مجدهم الغابر ، و هدم هياكل و بيوت عبادتهم التي يعبدونها من دون الله سبحانه و تعالي ، كما هدم صروح الكبرياء و الأنانية و أزال عروش الظلم و الاستبداد .

فلم يخضع لهذه الدعوة جبابرة قريش الذين ملكت الأنانية قلوبهم ، و لا الأباطرة من ملوك النصاري أو اليهود ، و زعماء الكنيسة و الكنيست و غيرهم ، و عبدة الأوثان من المشركين .

و هدم النظام الاستبدادي المتعسف بنظام العدل و المساواة في الحقوق و الواجبات بين الناس كافة .

فأحست هذه العناصر بخطر الدعوة ، فكانت للوثنية جذورها العميقة في الجزيرة العربية ، و لليهودية قواعد قوية في بلد الهجرة ( المدينة المنورة و ما حولها ) ، و للنصرانية قوة في الشمال ، و لها كنائس و أتباع منبثون في مهد الدعوة ، أضف الي ذلك المجوسية و معابدها التي تدعمها دولة قوية تدين بدينها .

و كل هذه العناصر لا يروق لها انتشار هذا الدين و ظهوره ، فتظاهر الكل بالعداء للاسلام ، و انتظم عقدهم و تكتلوا لشن حروب شعواء لا هوادة فيها ، حتي نصر الله رسوله ، فتيقنوا أن لا أمل لهم مطلقا في القضاء علي الاسلام ، فاندحروا خائبين .



[ صفحه 577]



فدخل بعضهم الاسلام اعترافا منهم بعجزهم عن مقاومته ، و آخرون اعتقدوا صدق الدعوة فاستجابوا لها و أسلموا ، و فئة ثالثة دخلوا الاسلام نفاقا فأظهروا الاسلام و أبطنوا الكفر ، و بقي الحقد يأكل قلوبهم ، و الغيض يحز في نفوسهم ، فهم يتوارثونه و يتحينون الفرص و يتأهبون للوثبة ، و يعملون من وراء الستار ، و ينتظرون الفرصة و اليوم الذي ينتقمون فيه من الاسلام و أهله .

و لعل أول عهد حقق آمالهم هو الحكم الاموي ؛ لأن حكامهم قد رفضوا الخضوع لنظم الاسلام و قوانينه ، فكان دورهم فتحا لتلك العناصر المعادية للاسلام ، فقد سنحت الفرصة ، وكان لأمرهم متسع .

فقد قرب الامويون بعضهم ، و جعلوا منهم أداة سياسية يستعينون بهم علي ترويج دعاياتهم ، و اظهار مقاصدهم ، كما أقام معاوية كعب الأحبار ، و هو يهدي أسلم في عهد عمر ، فغير مجري الحوادث و التأريخ ، و أدخل الاسرائيليات في صميم تأريخ الاسلام علي مسمع من عمر و عثمان و معاوية .

و علي كل حال فان تعرض الامام الصادق عليه السلام لهم و البراءة منهم و اعلان ذلك للملأ ، هو امتداد لحركة الأئمة ضد خصوم الاسلام في الحكم الاموي ، الذي كان مسرحا علي لوحته الامور المناقضة للاسلام و المخالفة لمبادئه .

و قد وجدوا أن أقرب طريق يوصلهم الي غاياتهم الضالة و تحصيل امنياتهم هو الدخول في صفوف المسلمين ، و العمل بكل الطرق المتاحة لهم علي تفريق كلمة المسلمين و بث روح العداء بينهم .

فتفرقوا لهذا الغرض فرقا و أحزابا ، فمن مستجلب ود السلطان لينال مركزا هاما في الدولة ، يستطيع بواسطته أن يفسد بعض الامور و يغير بعض الحقائق .

و منهم من سلك طريق اظهار المحافظة علي الاسلام و الانتصار له ، و الرد



[ صفحه 578]



علي ما يلصقه به اخوانه الذين سلكوا سبيله في تشويه سمعة الاسلام .

و منهم من ضرب علي وتر حساس يستطيع به أن يستميل القلوب ، و يحرك العواطف و الشعور باظهار حب أهل البيت عليهم السلام و الغلو فيهم ، من حيث تأليب جميع الفئات الحاكمة علي ظلمهم من دون مراقبة الله تعالي و لا مراعاة لحرمة رسوله صلي الله عليه و آله و سلم .

و صفوة القول انهم توزعوا علي جميع الطوائف الاسلامية ، فاندسوا في صفوفهم و امتزجوا في مجتمعهم .

فهذا سوسن النصراني كان أول من نطق بالقدر و قد أظهر الاسلام ، و عنه أخذ معبد الجهني ، و أخذ غيلان عن معبد [1] ، ثم عاد سوسن الي النصرانية بعد أن بث فكرته و سمومه .

و هذا ابن كلاب من بابية الحشوية ، و كان عباد بن سليمان يقول:انه نصراني .

قال أبوعباس البغوي:دخلنا علي فيثون النصراني ] الراهب [ و كان في دار الروم بالجانب الغربي ، فجري الحديث الي أن سألته عن ابن كلاب قال فيثون:رحم الله عبدالله ( اسم بن كلاب ) كان يجيئني فيجلس الي تلك الزاوية - و أشار الي ناحية من البيعة - و عني أخذ هذا القول ، و لو عاش لنصرنا المسلمين [2] ، أي لجعلناهم نصاري .

ذكرنا هذا الحديث علي سبيل المثال لما يفعله أصحاب الديانات الاخري الذين كانوا يستغلون الفرص للتدخل في صفوف المسلمين .



[ صفحه 579]




پاورقي

[1] الفرق للبغدادي:70.

[2] الفهرست لابن النديم:256 - 255.


لجميل بن دراج


قال عليه السلام: و من خالص الايمان البر بالاخوان، و السعي في حوائجهم، و ان البار بالاخوان ليحبه الرحمن - الي أن يقول -: يا جميل، أخبر بهذا غرر أصحابك. قال: قلت: جعلت فداك، و من غرر أصحابي؟ قال: هم البارون بالاخوان في العسر و اليسر [1] .


پاورقي

[1] الوسائل، باب البر بالاخوان.


ابو علي الخزاعي


أبو علي الخزاعي.

أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم لم يذكروه في كتبهم.

المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 252.



[ صفحه 100]




سلمان بن صالح الجصاص


سليمان، وقيل سلمان بن صالح الجصاص، الكوفي.

من ثقات محدثي الإمامية، وله كتاب. روي عنه عبد الله بن القاسم، والحسين بن هاشم.



[ صفحه 86]



المراجع:

رجال الطوسي 208 و 475. فهرست الطوسي 78. تنقيح المقال 2: 62. معالم العلماء 56. رجال النجاشي 131. رجال ابن داود 106. معجم الثقات 61. معجم رجال الحديث 8: 268 و 269. جامع الرواة 1: 381. رجال الحلي 78. نقد الرجال 161. مجمع الرجال 3: 140 و 167. هداية المحدثين 76. بهجة الآمال 4: 474. منتهي المقال 155. منهج المقال 174. روضة المتقين 14: 373. وسائل الشيعة 20: 211. إتقان المقال 69. رجال الأنصاري 93.


محمد بن سعيد الرؤاسي


محمد بن سعيد الرؤاسي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 290. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 120. خاتمة المستدرك 843.



[ صفحه 87]



معجم رجال الحديث 16: 115. نقد الرجال 308. جامع الرواة 2: 117. مجمع الرجال 5: 215. منتهي المقال 282. منهج المقال 297.