بازگشت

چرا مردم طوري خلق نشده اند كه كار بد نكنند


اگر خداوند مردم را طوري مي آفريد كه نمي توانستند معصيت كنند، و همواره در راه فرمانبري بودند، چگونه ممكن مي شد در مقابل كارهاي خوب، آنان را ستايش كنند، و نيز



[ صفحه 371]



از نعمتهاي آخرت كه بدون زحمت به دست آورده بودند لذت كامل نمي بردند؛ زيرا انسان وقتي از نعمت كاملا لذت مي برد كه با رنج و تلاش آن را به دست آورد و در اثر كوشش مقامي را دارا شده باشد.

اما اين كه بلاها براي خوبان و بدان هر دو مي باشد، براي آن است كه خوبان ياد نعمت و صحت و سلامت كنند و بر شكر و صبر خود بيفزايند، و بعد از آن كه بلا بر طرف شد بيشتر ميل به صلاح و بندگي كنند؛ و بدان از طغيان و سركشي بازمانند و بعد از آن كه بلا برطرف شد رأفت و رحمت پروردگار خود را بفهمند، و همان طوري كه خداوند در مقابل بدي ها به آنان خوبي كرده، اگر كسي هم با ايشان بدي كند او را ببخشند و عفو نمايند.


الامام الصادق في مواجهة فكرة الغلو و الغلاة


قال الله تعالي: «يا أهل الكتاب لا تغلوا في دينكم و لا تقولوا علي الله الا الحق انما المسيح عيسي ابن مريم رسول الله و كلمته ألقاها الي مريم و روح منه فآمنوا بالله و رسوله و لا تقولوا ثلاثة انتهوا خيرا لكم انما الله اله واحد سبحانه أن يكون له ولد له ما في السموات و ما في الأرض و كفي بالله وكيلا» [1] .

«قل يا أهل الكتاب لا تغلوا في دينكم غير الحق و لا تتبعوا أهواء قوم قد ضلوا من قبل و أضلوا كثيرا و ضلوا عن سواء السبيل» [2] .

الغلو: مجاوزة الحد، اما في الزيادة أو في النقيصة، و كل من تجاوز الحد الذي حده الله تعالي - سواء كان التجاوز الي الزيادة أم الي النقصان -



[ صفحه 417]



فهو غال.

و أما الآيتان:

فالاولي خطاب الي النصاري فقط، أو الي اليهود و النصاري، لأن كل فريق منهما تجاوز الحد في عقيدته في حق المسيح عيسي بن مريم (عليه السلام).

أما النصاري فاعتقدوا فيه أنه ابن الله، و بعضهم قال: انه الله، و بعضهم قال: هو ثلاث ثلاثة: الأب و الابن و روح القدس.

و اما اليهود فقد غلوا فيه أيضا، فنسبوه الي أب، و طعنوا في نسبه أيضا، فهم - أيضا - تجاوزوا الحد، و هكذا غلوا في عزير كما قال تعالي: «قالت اليهود عزيز ابن الله» [3] .

اذن، فمن الصحيح أن يكون المراد بقوله تعالي: «يا أهل الكتاب» اليهود و النصاري، لأنهم اعتقدوا في الله غير الحق، و غلوا في عيسي بن مريم و عزير.

و الآية الثانية أيضا نفس المضمون مع اختلاف يسير، و زيادة، و هي النهي عن اتباع أهواء و آراء قوم قد ضلوا من قبل، و هم أسلافهم أي رؤساء الفريقين من اليهود و النصاري الذين اختلقوا و ابتدعوا الآراء و المذاهب، فاتبعهم الناس، فأضلوهم من ناحية العقيدة، و ضلوا عن الطريق المستقيم.

بعد هذه اللمحة الموجزة عن الغلو المنهي عنه في القرآن الكريم...

نقول:

يستفاد من هاتين الآيتين و غيرهما أن فكرة الغلو كانت في الامم الماضية، و كانت الفكرة تصدر من انسان واحد، ثم تنتشر، ثم تصبح مذهبا



[ صفحه 418]



و مبدءا بين المعتنقين لها.

و لا نستطيع أن نتأكد من أسباب تكون هذه الفكرة، و معرفة الأدلة التي كان أصحابها يستدلون بها، و يجعلونها سهلة القبول عند أتباعهم.

و بعد الانتباه الي النهي عن الغلو الوارد في الآيتين (و بصرف النظر عن المخاطبين المقصودين بذلك الخطاب و هم أهل الكتاب) يتضح لنا أن تجاوزا الحدود في مدح الأفراد يعتبر من مصاديق الضلالة، و يصير سببا لاضلال من يتقبلها.

و من أشد الأسف أن هذه الفكرة التائهة اختلقها اناس من هذه الامة لدوافع يعلمها الله، و نشروها في المجتمعات الاسلامية، فتقبلها شرذمة من الناس علي خوف من السلطات، و من الجهات الدينية.


پاورقي

[1] سورة النساء آية 171.

[2] سورة المائدة آية 77.

[3] سورة التوبة آية 30.


تاريخ و علت وفات زينب


بنابر مشهور، زندگي مجدد زينب و ابوالعاص كوتاه و بيش از چند ماه نبود؛ زيرا



[ صفحه 243]



زينب در اواخر سال هشتم هجرت بدرود حيات گفت و با حضور و شركت رسول خدا تشييع و در بقيع به خاك سپرده شد و ابوالعاص در سال دوازده و به فاصله چهار سال از وفات همسرش، از دنيا رفت.

از نظر مورخان، وفات زينب در اثر همان عارضه خونريزي كه قبلاً نقل نموديم بوقوع پيوسته است، كه بهنگام خروج از مكه مورد تهاجم مشركان قرار گرفت و در اثر سقوط به روي تخته سنگ و سقط جنين و در اثر رعب و ترس، اين عارضه در وي بوجود آمد و تا آخر عمر ادامه داشت تا از دنيا رفت.


مؤلفاته: كتاب علي بن الحسين


من مؤلفات الامام زين العابدين عليه السلام كتاب اسمه «كتاب علي بن الحسين» و قد فقد هذا الكتاب كما فقد غيره من أمهات الكتب الاسلامية، و قد عثرنا علي قطعة يسيرة منه نقلها عنه الامام أبوجعفر محمد الباقر عليه السلام قال: وجدنا في (كتاب علي بن الحسين) (ألا ان أولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون) اذا أدوا فرائض الله، و أخذوا سنن رسول الله صلي الله عليه و آله، و تورعوا عن محارم الله، و زهدوا في عاجل زهرة الحياة الدنيا، و رغبوا في ما عند الله، و اكتسبوا الطيب من رزق الله، لا يريدون به التفاخر، و التكاثر ثم انفقوا في ما يلزمهم من حقوق واجبة، فأولئك الذين بارك الله لهم في ما اكتسبوا، و يثابون علي ما قدموا لآخرتهم... [1] .

لقد أشادت هذه الكلمات بأولياء الله تعالي، و حددت معالم شخصياتهم، و هي.

(أ) اداء فرائض الله.

(ب) الأخذ بسنن النبي صلي الله عليه و آله.

(ج) الورع عن محارم الله.

(د) الزهد في الدنيا.



[ صفحه 256]



(ه) الرغبة في ما عند الله.

(و) اكتسابهم للطيب و الحلال من الرزق.

(ز) انفاقهم للحقوق المالية الواجبة في الاسلام من الزكاة و الخمس و غيرهما، و من الطبيعي أن من اتصف بهذه الصفات من المؤمنين فهو من أولياء الله الذين بارك فيهم، و أعد لهم في دار الآخرة جنة الفردوس يتبوؤون فيها حيث ما شاؤوا.


پاورقي

[1] ناسخ التواريخ: 1 / 947، معالم العبر للنوري.


مميزاته


و يمتاز فقه أهل البيت (ع) بمميزات رائعة جعلته في قمة الفقه الاسلامي و غيره، و هذه بعضها:



[ صفحه 218]




آماده هول و هراس باشيد


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هول و هراسي كه نمي داني چه وقت تو را فرامي گيرد، چرا پيش از آن كه ناگهان به سراغت آيد برايش آماده نمي شوي. [1] .


پاورقي

[1] بحار: 82 / 171 / 6، ميزان الحكمه: ج 12، ح 19167.


تكون جنين و تغذيه در رحم


اي مفضل تو خود در اين تكون و سير تكاملي آن توجه و دقت كن از وقتي كه نطفه در رحم ريخته شد تا سير كمالي آن از علقه و مضغه و عظام و لحم و اعضاء و احشاء و امعاء همه منظم و مستوي گرديد براي رشد آن محتاج به غذا مي گردد تا نطفه خشك نشود و براي طراوت آن خون كمك مي كند و آن را رشد مي دهد كه مانند گياه خشك نشود - و اين غذا در رگهائي كه از ناف مي گذرد و اتصال به ناف جنين دارد به تمام ذرات نطفه كه تقسيم به گوشت و پوست و استخوان و رگ و پي مي گردد برحسب قابليت خود مي رسد تا وقتي كه از رحم بيرون رانده شود ماننده زنده ايست



[ صفحه 284]



كه در گور باشد و اگر پس از تولد شير به او نرسد باز از گرسنگي خواهد مرد و يا اگر غذائي كه مي خواهد مناسب حال او نباشد باز به رشد و نشو و نماي طبي و طبيعي و صحيح نمي رسد يا اگر براي گرفتن غذا دندان نداشته باشد كه غذاي صلب و سخت را قطعه قطعه و نرم نمايد و فروبرد باز زنده نخواهد ماند اگر هميشه غذايش شير باشد بدنش استوار و محكم و قابل فشارهاي سخت زندگي نخواهد شد و به علاوه كه مادرش بايد به تربيت او همت گمارد و تر و خشك نمايد تا جلال، وقار و تربيت يابد.

مفضل گفت ديده ام كه برخي از كودكان مذكر در حال كودكي مي مانند و ريش درنمي آورند علتش چيست؟

فرمود اين نقيصه اثر آن ستم هائي است كه پدرها كرده اند - خداوند به كسي ظلم و ستم نمي كند.

نگارنده گويد كه تخم فاسد و هسته ي كرم خورده و فاسد شده درخت و شاخ و برگ و ميوه آن هم ناسالم و خراب و فاسد مي گردد و گاهي افراد چه در جنين و چه خارج از جنين به نقص خود باقي مي مانند و عبرت ديگران مي گردد تا بدانند بايد در توالد و تناسل دقت كامل داشته باشند از حرام و تعدي و اجحاف و انكسار و اسباب و عللي كه موجب نقص اعضاء بدن مي گردد به وجود نيايد بلكه در رفع نقيصه دقت كامل به عمل آورد.

فرمود اي مفضل كيست به تمام اين جزئيات برسد و مترصد احوال مخلوق است. و متكفل شئون زندگي و تقدير و تدبير و سرنوشت و ضامن ارتزاق او مي گردد تا اختلالي در كار او رخ ندهد و اينجاست كه ملحدان و زنديقان به خطا رفته و لغزش فكري يافته اند.

فرمود اگر بنا شود موجودات به اسباب و علل غيرمادي مبتني نباشد اين نظام احسن از كجا به وجود مي آيد و آن انتظام كل از كجا به عمل خواهد آمد. اگر مدبري و گرداننده اي براي چرخ تكامل زندگي فردي و اجتماعي نباشد چه بسيار تضاد و تناقض رخ دهد و آتش و آب و باد و هوا كه طبيعت آنها متضاد است بايد اثر آن هم متضاد باشد در حالي كه اثر تضاد در آن نيست مثلا عالم بايد همه فرزندانش عالم باشد يا جاهل كه همه نسل و ذريه اش جاهل باشد در حالي كه بسيار از علماء فرزندي جاهل و جهال فرزندي عالم پيدا مي كنند پس اثري ديگر و نيروئي روحاني بر اين طبايع مختلف حكمفرماست كه نمونه و نشانه يك مدبري عالم و قادر و تواناست.



[ صفحه 285]




شدت بول


فضل آمد شكايت كرد از سلسل البول فقال عليه السلام خذ من الشونيز آخر اليل» او گفت چند بار عمل كردم بهبودي كامل يافت.



[ صفحه 300]




كيميا و كيمياگران


قبل از بيان مطلب و عمل كيمياگران اصل كلمه كيميا را از نظر تاريخ مي نگاريم.

كلمه كيمي و كيميا بر دو وجه تعبير شده است. برخي از علماء كيمي را بنا بر سياه بودن خاك مصر اسم قديمي آن كشور مي دانند و به زبان قديم مصري «قبطي» مردمك چشم را هم به مناسبت سياهي كيمي مي گفتند لغويين كليه هر چيز تاريك و نامعلوم را كيمي گفته اند - و شايد استعاره براي اين علم از نظر تاريكي و ابهام يا در تاريكي و ابهام به دست آوردن است؟!

دسته اي لغت كيمي را عبري دانسته كه در اصل «كيم - ياه» بوده و قسمت اخير كلمه يعني ياه از ياه هوا - خداه مشتق مي دانند - و به قول سحاذي [1] مورخ لغوي معروف معناه انه من الله تعالي مي باشد كه عالم وجود از آن مركب مي باشد و اين هيولي و تظاهرات را جلوه گر ساخته است.

اين نويسنده دانشمند مسلمان مي خواهد بگويد كه: كيمي رمز و كليد طبيعي است و تمام مواد عالم طبيعت به كليد كيميا گشوده مي شود.

حكيم فارابي [2] موضوع صنعت كيميا را روشن تر بيان كرده است و چنين مي نمايد كه



[ صفحه 160]



علماي اين فن با چه دقتي در تكامل اين علم پيش مي رفتند و چه فكرهاي اساسي و استوار و محكم و متقن در اين رشته به كار برده شده است!!

اساس استدلال براي فكرهاي آماده به ساختن طلا و ذوق عملي و فني موجب يك حركت فكري گرديد.

براهين و دلايل ساختن طلا از فلزات ديگر و اين كه زيبق يكي از عوامل تبديل فلزات ديگر به طلا است يك راه روشن و مستدلي بوده و منطقي صحيح و متين ولي تنها چيزي كه مانع موفقيت قدما مي شد نداشتن سلاح و تجهيزات و وسايل آلات و اسباب كامل كار و عمل و مخصوصا فقدان نور و حرارت لازم بود و به همين جهت اكثريت مردمان علاقمند به طلاسازي با ناكامي در آغوش مرگ خفتند و جز يك مقدار اسباب آلات بي ارزش و ادويه و داروها و گياهان مختلف و متنوع در شيشه ها و يك سلسله قرع و انبيق چيزي از آنها باقي نماند.

ولي در هر حال به نظر نگارنده بايد رحمت به روان پاك آن مردان صافي ضمير فرستاد كه اصول علمي را قابل عمل مي دانستند و به اندازه اقتضاء زمان و مكان و شرايط آن مي كوشيدند نهايت آنكه شرايط كامل نبوده كه موفقيت آنها محرز و مسلم گردد.

قرون زيادي هزاران هزار نفر در اطراف و اكناف كشورهاي اسلامي درسي كه از امام جعفر صادق (ع) به جابر بن حيان داده شده بود و در دسترس دانشمندان بوده دنباله اين علم و فن را گرفته و دست به دست دادند و امكان آن را ثابت كردند زيرا هر يك از آنها اگر به اصل ساختن طلا موفق نشدند ولي در راه تتبع و تحقيق خود صدها مسائل علمي و طبي در فيزيك و شيمي و مكانيك براي آنها حل و هضم شد و به نكاتي لطيف رسيدند.

از اين جهت وقتي نظريه هاي علمي قدماي علماي اسلام را با نظريه هاي شيميست هاي امروز مقايسه مي كنيم تقريبا به هم نزديك است و كمتر فرقي دارد بلكه در اصل يكي است تفاوت در رسيدن به مقصود روي اسباب و آلات است نه روي علل و موجبات اوليه.

مثلا سحاذي دانشمند معروف عرب درباره كيميا مي گويد.

كيميا علمي است كه انسان به وسيله آن مي خواهد از بعضي احجار و فلزات بعضي خاصيت ها را سلب كرده و به آنها خاصيت هاي ديگري كه در اول فاقد آن بودند



[ صفحه 161]



بدهد - و عقيده ي كساني كه به امكان اين عمل اطمينان كامل دارند - اين است كه فلزات همه با هم متجانس و همه از يك جوهرند ولي انواع مختلفه و صفات مميزه اي كه در هر يك از آنها ديده مي شود عبارت از خصايص حادثه عرضي مي باشد كه آنها را به شكل انواع از هم جدا ساخته است و سپس مي گويد تغيير و احاله خواص آنها از فلزي به فلز ديگر محال نيست زيرا تغيير و تبديل وجود در سراسر عالم طبيعت حكفرما است.

اين دانشمند اسلامي مي خواهد بگويد تمام عوالم طبيعت از يك اصل ساخته شده اند كه در ازمنه و امكنه مختلف با شرايط حركت و نور و حرارت عصر خود اختلاف وجودي و خواص امتيازي يافته اند و اگر شرايط همه يكسان باشد مي توان يك اثر مخصوص از همه گرفت.

اين همان درسي است كه از پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و ائمه طاهرين را جمع به اصل ماده و صورت و هيولي بيان شده و گفته اند مشخص موجودات صورت آنها است نه ماده و ماهيت و اصل آنها و حضرت صادق عليه السلام اين بيان را روشن تعليم فرموده است.

علماي كيمياوي قديم و قرون وسطي اسلام همه قائل به اين حقيقت بوده اند كه در اين اشياء عناصر مختلفه يك عنصر واحدي موجود مي باشد كه عناصر و اشياء ديگر از آن مشتق شده و در تحت تأثير محيط قرار گرفته و در ظرف ازمنه متماديه مختصات و كيفيات ديگري پيدا كرده اند و آن عنصر واحد را «مادة الاصليه» مي ناميدند چنانچه گفتار سحاذي شاهد اين حقيقت است.

سحاذي گويد: بعضي از محققين از براي نيل به مقصود طريق ديگري را پيش گرفته اند و مي خواهند در طبيعت و كيفيت «مادة الاصلية» تحقيقاتي كرده و خصايص آن را درك نمايند و از نفوذ طبيعت در آن آگاه شوند و همان طور كه طبيعت از آن يك ماده مواد ديگري مشتق شده و استخراج مي نمايند آنها نيز تقليد كنند و از براي نيل به اين هدف تردستي ها و امتحاناتي نموده و باز هم ادامه مي دهند كه روابط و شرايط امتزاج گوگرد و زيبق را پيدا كنند و از آن طلا به دست آورند. [3] .

بنابراين بيان كيمياگران قديم قائل بر تغيير و تبديل فلزات بوده اند و يكي دو هزار



[ صفحه 162]



سال در دنباله اين فكر با تجربيات و عمليات يكنواخت سر و كار داشته اند و هر ايراني به خاطر دارد كه تا قبل از شناختن و شكستن اتم حتي يك دسته بي خبران از تحول علوم جديد فيزيك و شيمي در زيرزمين هاي نمناك تاريك رفته و درها را به روي خود بسته و در پشت دم و كوره خفيفي نشسته و با پف و فوت آتشي برافروخته و بوته اي بر آن مي نهادند و هر ساعت قرع و انبيقي مي شكست و مال و اموال خود را مي فروخت و صدها مثقال طلا صرف ساختن و پرداختن آلات و اسباب كيمياگري مي نمودند شايد يك مثقال طلا از راه تبديل فلز به دست آورند - در حالي كه در ازاي صرف صدها مثقال طلا و نقره به وصال نخودي هم طلا نمي رسيدند.

چرا موفق نمي شدند؟ براي آنكه شرايط و آلات و اسباب را نمي دانستند فقط توجه به اصل موضوع بوده نه به اسباب و آنها غافل بودند كه براي به دست آوردن اكسير اعظم و راه يافتن به حرمسراي طبيعت و دست يافتن به نواميس عالم طبع بايد وسايل مجهز نيرومندتري داشت مثلا حرارت زياد مي خواهد تا بتواند يك فلز محكم را آب كند و نور قوي مي خواهد كه آن را به كمال برساند و اسباب و آلات مجهز و نيرومند لازم است كه قرع و انبيق اين دستگاه را بچرخاند و تهيه اين وسايل قرن ها وقت لازم دارد تا به دست تسخير بشر افتد و امكان آن حاصل گردد.


پاورقي

[1] سحاذي شمس الدين محمد بن ابراهيم بن ساعد انصاري كفائي سحاذي مصري طبيب كه در سال 749 در قاهره وفات نموده و تأليفات نفيس دارد كه از آن جمله: ارشادالقاصد است كه در موضوع علم كيميا مبحثي مشبع نگاشته.

[2] فارابي ابونصر محمد فارابي از بزرگ ترين حكماي اسلام است كه در سال 260 در عصر ائمه يازدهم شيعه و در حوالي فاراب تركستان متولد شده و در سن جواني شوق فضل و كمال او را به بغداد كشانيد و به كسب كمالات پرداخت و از بغداد به حلب رفت و در دربار سيف الدوله سلطان شام مي زيسته و با فراغت تمام تتبع و تحقيق علوم و فنون و حكمت و فلسفه نموده و كتب فلسفه يونان را مطالعه كرد و كتب و رسايل فلسفي بسياري نوشت و در سال 339 در دمشق درگذشت و كتب فلسفي فارابي مورد استفاده ابوعلي سينا قرار گرفت.

[3] قدماي علماي طبيعي معتقد بودند كه طلا امتزاج و تركيبي از گوگرد و زيبق است و زردي طلا را اثر وجود گوگرد مي دانستند.


الفقهاء 03


أجمعوا لهذه الروايات و غيرها كثير، و لفعل النبي صلي الله عليه و آله و سلم الذي قال: صلوا كما رأيتموني أصلي، و فعل آله الاطهار الابرار، أجمع الفقهاء علي وجوب القراءة في الصلاة، و لكنهم قالوا: انها ليست بركن، بل واجبة، و كفي، تبطل الصلاة بتركها عمدا لا سهوا، و ان الحمد تجب بالذات في صلاة الصبح، و الركعتين الأوليين من صلاة الظهرين و العشاءين، مع سورة كاملة يختارها من القرآن الكريم، و سورة الفيل، و لايلاف تعدان بواحدة، و لا تجزي احداهما عن الأخري. و كذلك الحال في الضحي و ألم نشرح، مع قراءة البسلمة من أولهما و ما بينهما، لأنها جزء من السورة بالاتفاق، ما عدا سورة براءة.

و يجب تقديم الحمد علي السورة، و لو قدم السورة عامدا، بطلت الصلاة، و ان قدمها سهوا، و تذكر قبل الركوع قرأ الحمد، و أعاد السورة، و سجد للسهو بعد الانتهاء من الصلاة. و له أن يترك السورة لمرض، كما لو صعب عليه قراءتها، أو داهمه أمر يستدعي الاستعجال، بحيث اذا لم يترك السورة وقع في الضرر. و كذا يجوز تركها اذا ضاق الوقت عنها و عن الفاتحة معا، فانه يقتصر، و الحال هذه، علي الفاتحة فقط، و يجوز تركها في النافلة بشتي اقسامها، كما يجوز أن



[ صفحه 188]



يقرأ فيها اكثر من سورة.

و يجب التبيين و الافصاح في القراءة، و النطق بالحروف من مخارجها. و علي الرجل أن يجهر في الصبح، و الأوليين من الظهرين و العشاءين، و يخفت فيما عدا ذلك، و لا يعذر اذا ترك الجهر عمدا، و يعذر نسيانا و جهلا، و يستحب أن يجهر بالبسملة في الظهرين. و لا جهر علي المرأة في شي ء من الصلاة كافة، و لها أن تجهر فيها يجب علي الرجل الجهر به، علي شريطة ان لا يسمعها أجنبي. و حد الجهر أن يسمع القريب، و حد الاخفات أن يسمع القاري ء نفسه.

و يتخير المصلي في الركعة الثالثة من المغرب، و الأخيرتين من الظهرين و العشاء يتخير بين قراءة الحمد، و بين سبحان الله، و الحمد لله، و لا اله الا الله، و الله أكبر مرة واحدة، و يستحب ثلاثا.


الفقهاء 05


أجمعوا بشهادة العلامة الحلي علي أنه لا يجوز الاكتحال بالسواد، و لا بكحل فيه طيب، سواء أكان المحرم رجلا أو امرأة، و يجوز فيما عدا ذلك.


التنازع في وجوب العيب


اذا تم البيع، و استلم المشتري العين، و تصرف بها تصرفا مغيرا، أو تلفت في يده، بحيث يتعذر ملاحظتها، و التعرف علي أنها صحيحة أو معيبة، ثم اختلف البائع و المشتري في وجود العيب في المبيع، فقال المشتري: كان فيه عيب قديم، و عليك الارش و التعويض. و قال البائع: كلا، لقد كان سليما من كل عيب، فمن هو المدعي؟ و من هو المنكر؟

و لا بد من النظر و التفضيل: فان علمنا بالبينة أو بالاقرار أو بالعيان أن المبيع كان معيبا عند البائع، و ادعي زواله قبل القبض فنستصحب بقاء العيب، و يكون



[ صفحه 226]



المدعي هو البائع، يكلف بالبينة علي ذهاب العيب قبل القبض؛ و يكون المنكر هو المشتري تلزمه اليمين.

و ان علمنا أن المبيع كان سليما من العيوب، فنستصحب بقاء السلامة، و علي المشتري البينة علي حدوث العيب قبل القبض، فان عجز عنها حلف البائع، و ردت دعوي المشتري.

و كذا يكون البائع منكرا، و المشتري مدعيا ان كانت الحال السابقة مجهولة، لأن الاصل سلامة المبيع، حتي يثبت العكس، و هذا الاصل يثبت الموضوع في الخارج من حيث ترتبت الآثار الشرعية، تماما كما يثبت بالاقرار و البينة و العيان، و لو صرفنا النظر عن هذا الاصل الموضوعي لكان الاصل الحكمي كافيا وافيا لاعتبار المشتري مدعيا، واعني بالاصل الحكمي - هنا - هو الذي ينفي الخيار، و يثبت براءة ذمة البائع من الارش، اذ الاصل عدم الخيار، و براءة الذمة.


معناها


الوكالة بفتح الواو و كسرها معناها في اللغة التويض، و عند الفقهاء عقد يستنيب به الانسان غيره عن نفسه في تصرف مملوك له في حياته، و يسمي المستنيب موكلا، و المستناب وكيلا، و محل الوكالة موكلا به.. و بعد تمام الوكالة يصبح تصرف الوكيل فيما وكل به نافذا علي الموكل، تماما كما لو باشره بنفسه.


العقد علي المعتدة


اتفقوا بشهادة صاحب الجواهر و الحدائق علي أنه اذا عقد علي امرأة معتدة من وفاة أو طلاق بائن أو رجعي أو شبهة فسد العقد، و لا أثر له اطلاقا، سواء أكان عالما أم جاهلا بالحكم و الموضوع معا، أو بأحدهما دون الآخر، و العلم بالموضوع هو أن يعلم أنها في العدة، و العلم بالحكم هو أن يعلم أنه يحرم عليه ذلك.

و هنا سؤال، و هو هل العقد عليها يوجب تحريم زواجه بها، بحيث اذا انتهت العدة لا يجوز له أن يعقد عليها، و يتزوجها ثانية، أم لا؟

و الجواب يستدعي التفصيل التالي:

1- ان يعقد عليها، و يدخل بها. و قد اتفقوا علي أنها تحرم عليه مؤبدا، سواء أكان عالما بالحكم و الموضوع، أو بأحدهما.

2- ان يعلم أنها في العدة، و أنها تحرم عليه و مع ذلك عقد عليها، و اتفقوا علي أنها تحرم عليه مؤبدا.

و هنا سؤال يفرض نفسه، و هو اذا كان الزنا بالمعتدة من وفاة أو طلاق غير رجعي لا يوجب التحريم، كما سبق، فكيف أوجب العقد من غير دخول التحريم المؤبد؟ و هل تأثير القول أعظم من تأثير الفعل؟

و الجواب ان الفارق هو النص الذي سنذكره في الرقم التالي، و لا شي ء



[ صفحه 196]



سواه.

3- ان يعقد عليها، و لم يدخل بها، ولكنه عقد، و هو جاهل بأنها في العدة، أو بأنه يحرم عليه ذلك. و قد اتفقوا علي أنها لا تحرم عليه مؤبدا، و ان له بعد انقضاء العدة أن يستأنف العقد، و يتزوجها. قال صاحب المسالك: «و في ذلك روايات كثيرة».

و قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف أجده في شي ء من ذلك، بل الاجماع عليه، و هو الحجة بعد الروايات المعتبرة المستفيضة. قال الامام الصادق عليه السلام: الذي يتزوج المرأة في عدتها، و هو يعلم لا تحل له أبدا.. و قال أيضا: اذا تزوج الرجل في عدتها، و دخل بها لم تحل له أبدا عالما كان أو جاهلا، و ان لم يدخل بها حلت للجاهل، و لم تحل للآخر». أي اذا اختص العلم بأحدهما دون الآخر اختص التحريم به، مع العلم بأنه يحرم علي الجاهل التزويج بها مع الدخول.


المرتد


المرتد علي قسمين: مرتد عن فطرة، و هو الذي بحكم المسلم، و لما بلغ رجع عن الاسلام، و مرتد عن ملة، و هو الذي ولد بحكم غير المسلم، و لما بلغ أسلم، ثم عاد و رجع عن الاسلام.

و اتفقوا بشهادة صاحب الجواهر علي أن المرتد عن فطرة اذا كان رجلا يقتل، و لا يستتاب و تعتد امرأته عدة الوفاة من حين ارتداده، و تقسم تركته، و ان



[ صفحه 191]



لم يقتل، و لا تقل ثوبته بالنسبة الي فسخ الزواج و تقسيم التركة، و وجوب القتل، و تقبل في الواقع و عندالله، و أيضا تقبل توبته بالنسبة الي طهارته و صحة عبادته، كما انه يملك بعد التوبة الاموال الجديدة بسبب التجارة و اللقطة و الحيازة و الارث.

أما المرتد عن ملة فانه يستتاب، فان تاب فله ما للمسلمين، و عليه ما عليهم، و الا قتل، و تعتد زوجته من حين الارتداد عدة الطلاق، فان تاب في العدة رجعت اليه، و لا تقسم تركته، حتي يقتل أو يموت.

أما المرأة فلا تقتل، سواء أكان ارتدادها عن فطرة، أم عن ملة، بل تحبس و تضرب أوقات الصلاة، حتي تتوب، أو تموت، و لا تقسم تركتها الا بعد الموت، قال الامام الصادق عليه السلام: «كل مسلم بين مسلمين ارتد عن الاسلام، و جحد نبوة محمد صلي الله عليه و آله و سلم و كذبه فان دمه مباح لكل من سمع ذلك منه، و امرأته بائنة عنه يوم ارتد، فلا تقربه، و يقسم ماله علي ورثته، و تعتد امرأته عدة المتوفي عنها زوجها، و علي الامام أن يقتله، و لا يستتيبه.. و المرأة اذا ارتدت استتيبت، فان ثابت و رجعت، و الا خلدت في السجن، و ضيق عليها، في حبسها.. و روي أن أميرالمؤمنين عليا عليه السلام كتب الي بعض عماله: أما من كان من المسلمين ولد علي الفطرة، ثم تزندق فأضرب عنقه، و لا تستتيبه، و من لم يولد منهم علي الفطرة فاستتيبه، فان تاب و الا فاضرب عنقه». و يأتي الكلام مفصلا و مطولا عن المرتد في فصل المرتد و الفاعل بالأموات و البهائم، فقرة «الفطري و الملي».


حكمة شواذ الخلقة


فإن قالوا: و لم صار مثل هذا يحدث في الأشياء؟ قيل لهم: ليعلم أنه ليس كون الأشياء باضطرار من الطبيع، و لا يمكن أن يكون سواه - كما قال القائلون - بل هو تقدير و عمد من خالق حكيم، إذ جعل الطبيعة تجري أكثر ذلك علي مجري و منهاج معروف، و تزول أحيانا عن ذلك، لأعراض تعرض لها، فيستدل بذلك علي أنها مصرفة مدبرة فقيرة إلي إبداء الخالق و قدرته في بلوغ غايتها، و إتمام عملها، تبارك الله أحسن الخالقين.


تشفع للناس


علل الشرائع 2 / 394، ب 131، ح 11: حدثنا أحمد بن محمد، عن أبيه، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن يونس بن عبدالرحمن، عمن ذكره، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

اذا كان يوم القيامة بعث الله عزوجل العالم و العابد فاذا وقفا بين



[ صفحه 127]



يدي الله عزوجل قيل للعابد: انطلق الي الجنة، و قيل للعالم: قف تشفع للناس بحسن تأديبك لهم.


لاتحلف أبدا


[الاختصاص 25: قال الصادق عليه السلام:...]

من حلف بالله كاذبا كفر، و من حلف بالله صادقا أثم، ان الله يقول: «و لاتجعلوا الله عرضة لأيمانكم». [1] .


پاورقي

[1] سورة البقرة، الآية: 224.


فرعون هذه الأمة


فروع الكافي 2 / 244-243، ح 1: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن علي بن الحكم، عن الحسين بن أبي العلاء، قال: قال أبو عبدالله عليه السلام:...

ان معاوية أول من علق علي بابه مصراعين بمكة فمنع حاج بيت الله ما قال الله عزوجل: (سواء العاكف فيه والباد) [1] و كان الناس اذا قدموا مكة نزل البادي علي الحاضر حتي يقضي حجه.

و كان معاوية صاحب السلسلة التي قال الله تعالي: (في سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه (32) انه كان له يؤمن بالله العظيم) [2] و كان فرعون هذه الأمة.


پاورقي

[1] سورة الحج، الآية: 25.

[2] سورة الحاقة، الآيتان: 33-32.


مقصود از آيه «امة يهدون بالحق» چيست؟


عبدالله بن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به قول خداي عزوجل: (امة يهدون بالحق) [1] «از كساني كه آفريده ايم جماعتي هستند كه به حق هدايت مي كنند» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: مراد از آن ائمه - عليهم السلام - مي باشند. [2] .



[ صفحه 175]




پاورقي

[1] سوره ي أعراف آيه ي 181.

[2] اصول كافي: ج 2 ص 280 ح 12.


حديث 195


5 شنبه

شراركم بخلاؤكم.

بدترين شما، بخيلان شما هستند.

كافي، ج 4، ص 41


علمه بما يكون 03


الطبرسي أيضا: عن أحمد بن محمد، عن محمد بن فضيل، عن شهاب بن عبد ربه، قال: قال لي أبو عبدالله عليه السلام: كيف أنت اذا نعاني اليك محمد بن سليمان؟ قال: فلا و الله ما عرفت محمد بن سليمان، و لا علمت من هو. قال: ثم كثر مالي، و عرضت تجارتي بالكوفة و البصرة فأتيت يوما بالبصرة عند محمد بن سليمان و هو والي البصرة اذ ألقي الي كتابا و قال لي: يا شهاب، أعظم الله أجرك و أجرنا في امامك جعفر بن محمد. قال: فذكرت الكلام، فخنقتني العبرة، فخرجت فأتيت منزلي و جعلت أبكي علي أبي عبدالله عليه السلام [1] .

و رواه ابن شهرآشوب في مناقبه [2] .



[ صفحه 202]




پاورقي

[1] اعلام الوري: ص 269.

[2] مناقب ابن شهرآشوب ج 4 ص 222.


سيره امام صادق در برخورد با جبريه


احاديث متعددي از امام صادق عليه السلام در زمينه برخورد با جبريه وارد شده است. برخي احاديث را كه بيان كننده امر بين الامرين و نفي جبر و تفويض هستند، در بحث از معتزله مي آوريم. در اين جا، به چند حديث بسنده مي كنيم:

1. شخصي نزد امام رضا عليه السلام آمد و پس از گفت و گو در مورد جبر و تفويض، امام رضا عليه السلام فرمود: پدرم موسي بن جعفر عليهماالسلام از پدرش



[ صفحه 295]



جعفر عليه السلام روايت كرد كه هر كس گمان كند كه خداوند بندگانش را بر گناهان مجبور مي سازد يا آن ها را به آنچه طاقت ندارند، تكليف مي كند، چنانچه حيواني را ذبح كرد، از گوشت آن استفاده نكنيد، (كنايه از اين كه وي به سبب عقيده به جبر كافر شده است و خوردن ذبيحه كافر جايز نيست)، شهادتش را نپذيريد و با او نماز نگذاريد و چيزي از زكات خود را به او ندهيد. [1] .

2. روزي طاووس يماني بر امام صادق عليه السلام وارد شد. امام كه مي دانستند وي به جبر اعتقاد دارد، به او فرمود: چه كسي در پذيرش عذر از خداوند برتر است؟

طاووس گفت: هيچ كس. امام ادامه دادند: آيا كسي كه توانايي كاري را ندارد و مي گويد بر انجام آن كار توانا نيست، راستگو است يا خير؟ طاووس پاسخ داد: راستگو است. امام ادامه داد: چگونه ممكن است خداوندي كه در پذيرش عذر از ديگران برتر است، عذر فردي را كه مي گويد توانايي ندارم و واقعا هم توانا نيست، نپذيرد؟

طاووس كه متوجه قصد امام مبني بر خطا بودن بينش جبر شده بود، سخن امام را پذيرفت و بلند شد؛ در حالي كه مي گفت: بين من و سخن حق دشمني وجود ندارد. خداوند آگاه است كه رسالت خود را در كجا قرار دهد. نصيحت تو را مي پذيرم. [2] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار، ج 5، ص 11؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 70.

[2] بحارالأنوار، ج 5، ص 58 و 59 و ج 47، ص 358.


ورق الأشجار


و قال عليه السلام: تأمل يا مفضل خلق الورق، فانك تري في الورقة شبه العروق مبثوثة [1] فيها أجمع، فمنها غلاظ ممتدة في طولها و عرضها، و منها دقاق تتخلل الغلاظ منسوجة نسجا دقيقا معجما، لو كان مما يصنع بالأيدي كصنعة البشر لما فرغ من ورق شجرة



[ صفحه 176]



واحدة في عام كامل، و لأحتيج الي آلات و حركة و علاج و كلام، فصار يأتي منه في أيام قلائل من الربيع ما يملأ الجبال و السهل و بقاع الأرض كلها بلا حركة و لا كلام، الا بالارادة النافذة في كل شي ء، و الأمر المطاع، و اعرف مع ذلك العلة في تلك العروق الدقاق، فانها جعلت تتخلل الورقة بأسرها لتسقيها و توصل الماء اليها، بمنزلة العروق المبثوثة في البدن لتوصل الغذاء الي كل جزء منها، و في الغلاظ منها معني آخر، فانها تمسك الورقة بصلابتها و متانتها، لئلا تنهتك و تتمزق، فتري الورقة شبيهة بورقة معمولة بالصنعة من خرق قد جعلت فيها عيدان ممدودة في طولها و عرضها لتتماسك فلا تضطرب، فالصناعة تحكي الخلقة و ان كانت لا تدركها علي الحقيقة [2] .


پاورقي

[1] أي منتشرة و متفرقة.

[2] توحيد المفضل: 157؛ بحارالأنوار 131:3.


البيهسية


أصحاب أبي بيهس الهيصم بن جابر [1] ، و قد كان الحجاج طلبه أيام الوليد



[ صفحه 575]



فهرب الي المدينة ، و قتله عثمان بن حيان المزني . و كفر أبي بيهس الواقفية ، و زعم أنه لا يسلم أحد حتي يقر بمعرفة الله تعالي و الرسل و الولاية لأولياء الله تعالي .

و ذهب قوم من البيهسية الي أنه لا يحرم سوي ما ورد في قوله تعالي:( قل لا أجد فيما اوحي الي محرما علي طاعم ... ) و ما سوي ذلك فكله حلال ، و من البيهسية قوم يقال لهم:العونية ، و هم فرقتان:فرقة تقول من رجع من دار الهجرة الي القعود برئنا منه ، و فرقة تقول بل نتولاهم ، و من البيهسية صنف يقال لهم:أصحاب التفسير ، و صنف يقال لهم:أصحاب السؤال .


پاورقي

[1] و قيل:هيصم بن عامر.


لأبي جعفر الأحول (مؤمن الطاق)


قال أبوجعفر الأحول: قال لي الصادق عليه السلام: ان الله جل و عز عير قوما في القرآن بالاذاعة.



[ صفحه 517]



فقلت له: جعلت فداك، أين قال؟

قال عليه السلام: قوله: «و اذا جاءهم أمر من الأمن أو الخوف أذاعوا به» [1] .

ثم قال عليه السلام: المذيع علينا سرنا كالشاهر بسيفه علينا، رحم الله عبدا سمع بمكنون علمنا فدفنه تحت قدميه...

و قال عليه السلام: يا ابن النعمان، اياك و المراء، فانه يحبط عملك، و اياك و الجدال، فانه يوبقك، و اياك و كثرة الخصومات، فانها تبعدك من الله.

ثم قال عليه السلام: ان من كان قبلكم كانوا يتعلمون الصمت، و أنتم تتعلمون الكلام.

الي أن قال عليه السلام: انما ينجو من أطال الصمت عن الفحشاء و صبر في دولة الباطل علي الأذي، اولئك النجباء الأصفياء الأولياء حقا، و هم المؤمنون. ان أبغضكم الي المترئسون المشاؤون بالنمائم، الحسدة لاخوانهم، ليسوا مني و لا أنا منهم، انما أوليائي الذين سلموا لأمرنا و اتبعوا أثارنا و اقتدوا بنا في كل امورنا.

ثم قال عليه السلام: و الله لو قدم أحدكم مل ء الأرض ذهبا علي الله ثم حسد مؤمنا لكان ذلك الذهب مما يكوي به في النار.

يا ابن النعمان، ان أردت أن يصفو لك ود أخيك فلا تمازحنه، و لا تمارينه، و لا تباهينه، و لا تشارنه، و لا تطلع صديقك من سرك الا علي ما لو اطلع عليه عدوك لم يضرك، فان الصديق قد يكون عدوك يوما.



[ صفحه 518]



يا ابن النعمان، لا يكون العبد مؤمنا حتي يكون فيه ثلاث سنن: سنة من الله، و سنة من رسوله، و سنة من الامام. فأما السنة من الله جل و عز فهي أن يكون كتوما للأسرار، يقول الله جل ذكره: «عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا» [2] ، و أما التي من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: فهي أن يداري الناس و يعاملهم بالأخلاق الحنيفية، و أما التي من الامام فالصبر في البأساء و الضراء حتي يأتيه الله بالفرج.

يا ابن النعمان، ليست البلاغة بحدة اللسان، و لا بكثرة الهذيان، و لكنها اصابة المعني و قصد الحجة.

يا ابن النعمان، من قعد الي ساب أولياء الله فقد عصي الله، و من كظم غيظا فينا لا يقدر علي امضائه كان معنا في السنام الأعلي، و من استفتح نهاره باذاعة سرنا سلط الله عليه حر الحديد و ضيق المحابس.

يا ابن النعمان، لا تطلب العلم لثلاث: لترائي به، و لا لتباهي به، و لا لتماري [به]، و لا تدعه لثلاث: رغبة في الجهل، و زهادة في العلم، و استحياء من الناس، و العلم المصون كالسراج المطبق عليه.

يا ابن النعمان، ان الله «جل و عز» اذا أراد بعبد خيرا نكت في قلبه نكتة بيضاء فجال القلب يطلب الحق، ثم هو الي أمركم أسرع من الطير الي وكره.

يا ابن النعمان، ان حبنا - أهل البيت - ينزله الله من السماء من خزائن تحت العرش كخزائن الذهب و الفضة و لا ينزله الا بقدر، و لا يعطيه الا خير الخلق، و ان له غمامة كغمامة القطر، فاذا أراد الله أن يخص به من أحب من خلقه أذن لتلك الغمامة فتهطلت كما تهطلت السحاب، فتصيب الجنين في بطن امه.



[ صفحه 519]




پاورقي

[1] النساء: 82.

[2] سورة الجن: 26.


ابو علي الحراني


أبو علي الحراني.

محدث إمامي له كتاب. روي عنه أحمد بن أبي عبد الله، ومحمد بن أبي عمير، وهارون بن مسلم.

المراجع:

رجال النجاشي 316. منهج المقال 391. فهرست الطوسي 187. هداية المحدثين 292. مجمع الرجال 7: 73. معالم العلماء 135 وفيه الجواني بدل الحراني. خاتمة المستدرك 867. جامع الرواة 2: 403. معجم رجال الحديث 21: 251. نقد الرجال 394. تنقيح المقال 3: قسم الكني 27.


سليمان بن سويد الكلابي


سليمان بن سويد الكلابي، الجعفري.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 207. تنقيح المقال 2: 62. خاتمة المستدرك 809. معجم رجال الحديث 8: 268. جامع الرواة 1: 381. نقد الرجال 161. مجمع الرجال 3: 167. منتهي المقال 154. منهج المقال 174.


محمد بن سعيد (الأموي)


محمد بن سعيد، وقيل سعد بن الأسود الأموي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 290. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 120. خاتمة المستدرك 843. نقد الرجال 308. جامع الرواة 2: 117. مجمع الرجال 5: 215. معجم رجال الحديث 16: 108 و 110 و 111.