بازگشت

انواع ميوه ها


فكر كن در لذتي كه خداوند در خوردن ميوه قرار داده تا مردم به آن ميل كنند و تناول نمايند. و نيز انديشه كن در خلقت درخت كه سالي يك مرتبه در زمستان به خواب مي رود تا حرارت در چوب آن حبس شود، و مواد اوليه در آن توليد گردد، و در فصل بهار بيدار مي شود به حركت مي آيد و انواع ميوه ها را براي انسان حاضر مي سازد. اگر تأمل كني، مي بيني كه درختان باردار مانند خدمتكاران مجلس مهماني انواع ميوه ها را در قابل تو به كف گرفته اند. در صحن باغ، شاخه هاي گل، طبقهاي رياحين و نسرين و ياسمن را به تو تقديم مي كنند تا هر يك را بخواهي برگيري.

آيا ميزبان خود را مي شناسي، و به اين لطايف پي مي بري؟ اگر مي شناسي و مي داني كه خداوند اين همه غذاهاي لذيذ و ميوه هاي لطيف را در باغ و بستان براي تو آماده كرده، چرا فرمان او را نمي بري و ناسپاس مي كني؟

در انار دقت كن و ببين چگونه داخل آن خانه خانه است، و داخل هر يك از خانه ها، دانه هاي انار طوري چيده شده كه گويي با دست دانه دانه پهلوي هم گذاشته اند؛ هر قسمت در كمال زيبايي از پوستي پوشيده شده، و همه قسمت ها در ميان پوست محكمي قرار گرفته است.

فكر كن كه خداوند چگونه دانه هاي انار را به پيه آن نصب كرده تا بدان وسيله آب به دانه ها برسد و اگر دانه ها به هم چسبيده بود و پيه در وسط نبود كه غذا را به آن ها برساند، چگونه همه دانه ها مي توانستند غذا بگيرند و شاداب بمانند.



[ صفحه 369]



ميوه هاي سنگين و بزرگ، مانند: هندوانه، خربزه و كدو از بوته هايي به وجود مي آيد كه بر روي زمين كشيده مي شود؛ زيرا اگر اين ميوه ها از درختان برپا ايستاده به عمل مي آمد، كدام شاخه بود كه تاب كشيدن، اين همه بار سنگين را، داشته باشد؟


المفوضة


هذا العنوان أو الاسم ينطبق علي فئات عديدة، فمنهم:

المفوضة الذين يزعمون ان الله تعالي خلق محمدا (صلي الله عليه و آله) و فوض اليه أمر العالم، فهو الخلاق للدنيا و ما فيها، و قيل: فوض ذلك الي علي (عليه السلام) أو الأئمة (عليهم السلام) و هذا كفر صريح، و شرك واضح. و هناك معاني اخري للتفويض لا حاجة لنا الي ذكرنا.



[ صفحه 404]



و الشي ء المقصود بيانه - هنا - هو التفويض بمعني ان الله تعالي لا صنع له و لا دخل في أفعال العباد، سوي أنه خلقهم و أعطاهم القدرة ثم فوض اليهم أمر الافعال، يفعلون ما يشاؤون بصورة مستقلة، و معني ذلك: عزل الله تعالي عن كل احاطة و تصرف في خلقه، و هذه العقيدة تنسب الي المعتزلة.

و لا شك في فساد هذه العقيدة أيضا.

و خير الكلام و أصح الاعتقادات هو كلام الامام الصادق (عليه السلام) حيث يقول: «لا جبر و لا تفويض، بل أمر بين الأمرين».

و قد ذكرنا في كتاب (الامام الهادي من المهد الي اللحد) رسالة للامام حول ابطال الجبر و التفويض، و بيان كلام الامام الصادق (عليه السلام).


اسارت ابوالعاص و آزادي زينب


پس از هجرت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به مدينه و با شروع جنگ بدر، ابوالعاص به همراه مشركين مكه، در اين جنگ شركت نمود و با گروهي از سپاهيان مكه كه تعداد آنها را هفتاد نفر نوشته اند، به اسارت مسلمانان درآمده و به مدينه گسيل گرديدند. زينب براي آزادي ابوالعاص به وسيله هيأتي كه جهت گفتگو درباره اسراي جنگي عازم مدينه بود. چند قطعه زيورآلات خدمت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرستاد و از آن حضرت درخواست نمود كه در مقابل آنها، همسر وي آزاد شود. در ميان اين زيورآلات، گردن بند يادگاري خديجه (عليها السلام) نيز به چشم مي خورد كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) با ديدن آن، از خديجه ياد نمود و در حق وي دعا كرد و تأثر و رقت شديد در قيافه اش مشاهده گرديد. آنگاه با اصحاب خويش مشاوره و به آنان پيشنهاد نمود كه اگر صلاح بدانيد همسر دخترم زينب را آزاد كرده و آنچه از مال دنيا به عنوان عوض فرستاده است، به او برگردانيد. صحابه از اين پيشنهاد استقبال و اظهار



[ صفحه 240]



مسرت نمودند و بدينگونه ابوالعاص پس از مدتي اسارت در دست مسلمانان، آزاد و به سوي مكه رهسپار گرديد و گردن بند يادگاري خديجه را به زينب بازپس داد. ولي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بهنگام آزادي ابوالعاص با وي شرط نمود كه از اين پس زينب را در هجرت به مدينه آزاد بگذارد و او هم بر تعهد خود عمل نمود و با رسيدن به مكه زينب را به همراهي برادرش كنانة بن ربيع راهي مدينه ساخت.


حق السار


«و أما حق من سرك الله به و علي يديه، فان كان تعمدها لك حمدت الله أولا ثم شكرته علي ذلك بقدره في موضع الجزاء، و كافأته علي فضل الابتداء، و ارصدت له المكافأة، و ان لم يكن تعمدها حمدت الله و شكرته، و علمت أنه منه، توحدك [1] بها، و أحببت هذا اذا كان سببا من أسباب نعم الله عليك، و ترجو له بعد ذلك خيرا، فان أسباب النعم بركة حيث ما كانت، و ان كان لم يعتمد، و لا قوة الا بالله...».

ان من يبادر الي دخال السرور علي أخيه فهو من خيار الناس، و قد طرق أخاه بالمعروف، و أسدي اليه يدا بيضاء، و ان الواجب يقضي عليه بأن يقوم بشكره، و يذكر احسانه و الطافه عليه، و يكافئه علي معروفه تشجيعا لهذه المكرمة، و شكرا للمعروف.


پاورقي

[1] اختصك.


حثه علي نشر مآثر الأئمة


و كان (ع) يحث الرواة و المحدثين علي اذاعة مآثر أئمة اهل البيت عليهم السلام و نشر فضائلهم لأنهم القدوة الحسنة لهذه الأمة، يقول سعد الاسكاف: قلت: لأبي جعفر اني اجلس فأقص، و اذكر حقكم و فضلكم، فشكر (ع) مساعيه و قال له:



[ صفحه 206]



«و ددت علي كل ثلاثين ذراعا قاصا مثلك» [1] .


پاورقي

[1] رجال الكشي (ص 187).


مرگ در نزد مؤمن


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سوال از مرگ فرمودند:

براي مؤمن مانند خوشترين بويي است كه استشمام مي كند و از بوي خوش آن خوابش مي برد و رنج و درد به كلي از او برطرف مي شود و براي كافر همچون گزش مارها و نيش عقربهاست و (بلكه) دردناكتر! عرض شد: عده اي مي گويند كه مرگ دردناكتر از اره شدن و قيچي گشتن و خرد شدن با سنگ ها و به چرخش درآوردن ستونه ي آهني آسيا بر تخم چشم است! حضرت فرمودند: براي بعضي از كافران و گنهكاران همين طور است. [1] .


پاورقي

[1] عيون الاخبار الرضا: 1 / 274 / 9، ميزان الحكمه: ج 12، ح 19109.


قطع اميد


چقدر زشت است كه آدمي، چشم به دست ديگران دوخته باشد و هر چه نياز دارد از مردم بخواهد. چقدر ناپسند است كه انسان، از اتكاي به خداوند و اعتماد به نفس خود محروم باشد، و هميشه گرد اين و آن بگردد.

چه خوب است كه انسان، اميد خود را از همه قطع كند و فقط به خداي بي همتا متكي باشد. اكنون بايد ديد كيست كه چنين روشي دارد؟ مسلما شخص مؤمن داراي چنين روشي است، زيرا مؤمن داراي طبعي بلند و از پستي و مذلت بركنار است و بدين وسيله خود را بزرگ مي دارد و دين و ايمانش را نيز ارجمندي مي بخشد. مردم او را با ارزش و محترم مي شمارند. اگر دستش از مال دنيا تهي باشد، اما يك دنيا وقار و متانت در وجود او موج مي زند و اين معني بر محبوبيت او در ميان افراد جامعه مي افزايد.

الياس مما في ايدي الناس عز للمؤمن في دينه. [1] .

چشمپوشي از آنچه در دست مردم است، عزتي است براي دين مؤمن.



[ صفحه 143]




پاورقي

[1] اصول كافي. ج 2، ص 148.


نظام عالم و علم هيئت


فرمود اي مفضل اولين چيزي كه يك خردمند متفكر را به وجود صانع عالم رهبري مي كند توجه به نظام عالم كبير و هيئت افلاك و شناختن وجود ثوابت و سيارات است.

خلقت اين كواكب و تأليف و به هم مقرون ساختن و با هم متناسب ساختن آنها و به حركت انداختن و منظم در حركت داشتن آنها كه با يك حساب بسيار دقيق و يك خط سير بسيار منظم و بي نظير و يك مير بسيار مفيد و ثمربخش كه همه موجودات از گردش آنها مستفيد گردند دليل قدرت پروردگار و عظمت قدرت او بر اين كرات بزرگ و كهكشانهاي پهناور و عظيمي است كه از ميليونها ستارگان تشكيل يافته است.

اين آسمانها مانند سقف كاخ مجللي است كه صدها بلكه هزارها چراغ هاي فروزان در آن آويخته باشند تا فضاي حياط و عمارات را روشن سازد تا مردم يكديگر را ببينند و بشناسند و با هم تبادل عواطف نمايند.

فرمود اين آسمانها سقف اين كاخ و زمين ساحت غبراي اين كاخ است زمين بساطي است كه در آن فرشهاي رنگارنگ گسترده اند و ستارگان درخشان را براي گلهاي الوان زمين بنا كرده اند - و هزاران چراغ از برق و غيره در اين طاق مقرنس آويخته اند تا ديدگان دانشمندان و خردمندان ببيند و سر تعظيم در پيشگاه آفريننده آن فروآورد.

اين همه جواهر و سنگهاي قيمتي كه در شكم كوهها و دامنه جبال و در دل تلها و تپه هاي مركب از خاك و سنگ مانند گنجي به دست گنجور عالم وجود ذخيره شده براي اين مردم مهيا ساخته و با درخشندگي ستارگان آنها را پرورش داده و حفظ كرده و كليد ابواب اين گنج ها را به نام فكر به دست بشر سپرده تا بروند درآورند و از آن در زندگاني اجتماعي استفاده كنند.

خداوند عالم هر چيز را در هر كجا براي مصلحتي بنا كرده و اين خانه به اين زيبائي را با اين سقف مجلل درخشان سيمابگون و زمين پر از جواهر و نعمت فراوان را با اين همه



[ صفحه 281]



درختان و گلها و سبزه ها و نهرها و معادن و منابع همه را به مهمان تازه وارد خود يعني جناب بشر به وديعت سپرده اند تا چند روزي كه مهمان در اين جهانست از آنچه در اين كاخ مجلل است استفاده نمايند.

انواع نباتات و اقسام حيوانات را براي استفاده و منافع او آفريده است و سنگها و جواهرات گوناگون و معادن طلا و نقره و ساير فلزات و عناصر معدني و غيرمعدني را براي استفاده و تجليل و تبجيل اين بشر آفريده است تا از آن بهره مند گردند آيا اين همه موجودات دليل صانع و وجود واجب الوجود و توحيد و يگانگي آن خالق عالم نيست؟

آيا اين همه صنوف و صفوف مختلف و متنوع و الوان و مفيد و ثمربخش عالم راهنماي صانع و خالق عالم نيست؟

آيا اين نظام كل و انتظام هيئت عالم كه ابدا با هم اصطكاك و تماس تضادي ندارند بلكه هر يك از آنها كمك و مربي و مؤيد و علت مبقيه ديگري مي باشند تا به علت العلل اصلي برگردند دليل بر قدرت و علم الهي نيست؟!

آيا اين همه طبايع مختلف و صور گوناگون بشر و اين همه سليقه ها و عقيده ها و افكار مختلفي كه همه بر وجود صانع قادر توانا بازگشت دارد كافي بر توحيد واجب الوجود نمي باشد؟!

آيا انتظام اجزاي عالم و نظام احسن عالم وجود كه هيچ چيز مخل هيچ چيز نيست بلكه همه مؤيد و پشتيبان يكديگر و همه سبب ارتباط اجزاي عالم وجود مي باشند و همه توجهشان به يك نقطه از روي فطرت و طبيعت است و آن آفريننده خودشان مي باشد اين نظام احسن بهترين و روشن ترين دليل وجود خداي عالم و نماينده قدرت علم و توجه او به مخلوق خود مي باشد.

اين نظام احسن دليل يك ناظم است كه اگر دو خدا بود يا خداي ديگري نادان و ناتوان بود نظام عالم به هم مي خورد و رشته عالم گسيخته مي گرديد - اين عالم كبير و صغير به هم مربوط و پيوسته گرديده و همه در فرمان يك مدبر مقتدر اداره مي شوند.


تب ربع


مردي اهل بسطام وارد شد گفت يابن رسول الله تبي شديد كرده ام فرمود شكر را با گلاب و آب مخلوط كن بخور تا بهبودي به اذن الله يابي


مؤلفات جابر بن حيان


تأليفات جابر را تا 3900 سه هزار و نهصد رساله نوشته اند كه اگر حقيقتا تا اين شماره رسيده باشد بايد گفت بسيار متأسفيم كه همه آنها در ميان نيست و بسياري از اين رسائل يكي و دو يا چند صفحه بود كه در فني مستقل مستقيما نگاشته و نام يك كتاب به خود گرفته است چنانچه از خودش به تواتر نقل شده كه پانصد علم از امام صادق عليه السلام فراگرفتم كه در هزار يا دو هزار صفحه نوشتم كه معلوم مي شود هر رساله بين دو يا چهار صفحه بود بنابراين تعجب و شگفتي ندارد كه جابر در فنون مختلفه 3900 رساله كه حداقل قريب هشت هزار صفحه بود تصنيف و نگارش نموده است.

كثرت نگارش او شگفت آميز نيست بلكه فنون مختلفه و تعمق و دقت نظر او قابل اهميت و اعجاب است و آن هم ترديدي نيست كه معلم او شديدالقوي بود و از منبع آسماني استفاده كرده و سيراب شده است.

هم اكنون هم دانشمنداني هستند كه در فنون مختلفه تأليفات رشيقه و آثار گرانبهائي به جا گذاشته اند.

نابغه اين فن با كهولت سن حضرت آيت الله آقاي شيخ محمدصالح علامه حايري مازندراني مقيم سمنان استاد بزرگوار و مفتي مجيز نگارنده مي باشند كه بيش از سيصد جلد كتاب در فنون مختلفه فقه - اصول - تفسير - حديث - رياضيات - الهيات - فلسفه الهي - طبيعي - منطق - علوم - نجوم - هيئت - نظم و نثر فارسي و عربي تأليف و تصنيف نموده و هر جلد از صد تا پانصد ورق مي باشد كه مجموع آنها بيش از ده هزار صفحه مي شود و لذا كثرت كار مهم نيست اختلاف و تضاد موضوع مهم است كه مردي در فنون مختلفه دست داشته



[ صفحه 141]



و مهارت يافته و صاحب نظر باشد.

ابن نديم كه از منابع معتبر است فهرست كتب تأليفي جابر بن حيان را چنين نقل كرده است و دو فهرست آورده فهرست كبير كه محتوي همه مؤلفات او است و فهرست صغير كه محتوي بر تأليفات فني و مخصوص علم كيمياي او است.

علامه سيد محسن عاملي در كتاب اعيان الشيعه از ابن نديم و غيره همه فهرست ها را جمع آوري و نقل نموده كه ما از آن كتاب نقل مي نمائيم:

به نقل ابن نديم

1 - كتاب [1] اسطقس الاس اول كه براي برامكه نوشت

2 - كتاب اسطقس الاس الثاني آن هم براي برامكه نوشت

3 - كتاب الكمال سومين كتابي است كه براي برامكه نوشت اين سه كتاب در هندسه است و به لاتين ترجمه شده سال 1891 م

4 - كتاب الواحد الكبير يا واحد الاول

5 - كتاب الواحد الصغير يا واحد الثاني كه از هر دو نسخه در كتابخانه پاريس است

6 - كتاب البيان كه در هندسه به زبان لاتين در سال 1891 م ترجمه شده

7 - كتاب الركن

8 - كتاب الترتيب

9 - كتاب النور كه در سال 1891 م ترجمه به لاتين شده

10 - كتاب الصبغ الاحمر سنگ سرخ

11 - كتاب الخماير الكبير

12 - كتاب الخماير الصغير

13 - كتاب التدابير الراية

14 - كتاب الثالث

15 - كتاب الروح

16 - كتاب الزيبق كه برتيلو مؤلف فرانسوي ترجمه و چاپ نموده به نام زيبق شرقي و مكي به نام زيبق عربي و در مكتبه ليون موجود است



[ صفحه 142]



17 - كتاب الملاغم الجوانيه (ملاغم از اصطلاحات كيمياگران است كه آن اندازه و مقدار محفوظ نمودن زيبق و غيره است.)

18 - كتاب الملاغم البرانيه (ملاغم از اصطلاحات كيمياگران است كه آن اندازه و مقدار محفوظ نمودن زيبق و غيره است.)

19 - كتاب العمالقه الصغير

20 - كتاب العمالقه الكبير

21 - كتاب البحر الزاخر

22 - كتاب البيض

23 - كتاب الدم

24 - كتاب الشعر كه نسخه آن در بريطاني است ضميمه نسخ تأليفات جابر بن حيان است

25 - كتاب البنات

26 - كتاب الاستيفاء

27 - كتاب الحكمة المصونة

28 - كتاب التبويب كه نسخه آن در انگلستان است

29 - كتاب الاملاح

30 - كتاب الاحجار در سال 1891 ترجمه و طبع و نشر شده

31 - كتاب ابي قلعون كه در رنگ هاي مختلف و اشكال مختلف درمي آيد

32 - كتاب التصدير

33 - كتاب الباهر

34 - كتاب الفكرير

35 - كتاب الدرة المكنونة كه ضمن مؤلفات جابر در بريطانيا موجود است

36 - كتاب البدوح كه نام طلسم است و براي سرعت و بطوء و به حساب جمل 8642 براي مهام امور استفاده مي شود و نسخه اي از آن نگارنده دارد

37 - كتاب الخالص

38 - كتاب الحاوي

39 - كتاب القمر يا كتاب فضه نقره (از كتب احجار سبعه و نسخه اي از آن در پاريس است)

40 - كتاب الشمس يا كتاب ذهب طلا (از كتب احجار سبعه و نسخه اي از آن در پاريس است)

41 - كتاب التركيب كه نسخه آن هم در مكتبه پاريس است



[ صفحه 143]



42 - كتاب الفقه

43 - كتاب الاسطقس كه جلد سوم اسطقس است

44 - كتاب الحيوان كه در حيات الحيوان است

45 - كتاب البول

46 - كتاب التدابير آخر

47 - كتاب الاسرار شايد سرالاسراري است كه در بريطانيا موجود است

48 - كتاب كيمان المعادن

49 - كتاب الكيفيه

50 - كتاب السماء اولي

51 - كتاب السماء الثانيه

52 - كتاب السماء الثالثه

53 - كتاب السماء الرابعه

54 - كتاب السماء الخامسه

55 - كتاب السماء السادسه

56 - كتاب السماء السابعه

57 - كتاب الارض اولي

58 - كتاب الارض الثانيه

59 - كتاب الارض الثالثه

60 - كتاب الارض الرابعه

61 - كتاب الارض الخامسه

62 - كتاب الارض السادسه

63 - كتاب الارض السابعه

64 - كتاب المجردات

65 - كتاب البيض الثاني

66 - كتاب الحيوان الثاني

67 - كتاب الاملاح الثاني



[ صفحه 144]



68 - كتاب الباب الثاني

69 - كتاب الاحجار الثاني

70 - كتاب الكامل

71 - كتاب الطرح

72 - كتاب فضلات الخماير

73 - كتاب العنصر

74 - كتاب التركيب الثاني كه نسخه آن در پاريس است

75 - كتاب الخواص كه نسخه آن در لندن است

76 - كتاب التذكر كه نسخه آن در لندن است

77 - كتاب البستان

78 - كتاب الميول

79 - كتاب روحانية عطارد

80 - كتاب الاستشمام

81 - كتاب الانواع

82 - كتاب البرهان

83 - كتاب الجواهر الكبير

84 - كتاب الاصباغ

85 - كتاب الرائحة اللطيف

86 - كتاب الرائحة الكبير

87 - كتاب المني

88 - كتاب الطين

89 - كتاب الملح

90 - كتاب الحجر الحق الاعظم

91 - كتاب الالبان

92 - كتاب الطبيعة

93 - كتاب مابعد الطبيعه



[ صفحه 145]



94 - كتاب التلميح

95 - كتاب الفاخر

96 - كتاب الصارع

97 - كتاب الافرند

98 - كتاب الصادق

99 - كتاب الروضه

100 - كتاب الزاهر

101 - كتاب التاج

102 - كتاب الخيال

103 - كتاب تقدمة المعرفه

104 - كتاب الزرانيخ

105 - كتاب الالهي

106 - كتاب الاخاطف

107 - كتاب الي جمهور الفرنجي

108 - كتاب الي علي بن يقطين

109 - كتاب مزارع الصناعه

110 - كتاب الي علي ابن اسحق البرمكي

111 - كتاب التصريف

112 - كتاب الهدي

113 - كتاب تليين الحجاره الي منصور بن احمد برمكي

114 - كتاب الباهت

115 - كتاب عرض الامراض - ابن نديم مي گويد اين كتاب 112 نامه و رساله است

116 - كتاب اغراض الصنعه الي جعفر بن يحيي برمكي

117 - كتاب اللاهوت

118 - كتاب الباب

119 - كتاب الثلاثون كلمة



[ صفحه 146]



120 - كتاب المني

121 - كتاب الهدي

122 - كتاب الصفات

123 - كتاب العشره

124 - كتاب النعوت

125 - كتاب العهد

126 - كتاب السبعه

127 - كتاب السبعين - هفتاد نامه و رساله است كه نسخه آن در لندن است

128 - كتاب الحلي

129 - كتاب الحكومة

130 - كتاب البلاغه

131 - كتاب المشاكله

132 - كتاب الخمسة عشر كه 15 رساله در آكسفورد است.

133 - كتاب الكفوء

134 - كتاب الاحاطه

135 - كتاب الرواق

136 - كتاب القبه

137 - كتاب الضبط

138 - كتاب الاشجار

139 - كتاب المواهب

140 - كتاب المختنقة

141 - كتاب الاكليل

142 - كتاب الخلاص

143 - كتاب الوجيه كه نسخه آن در لندن است و چندين بار ترجمه آن چاپ شده

144 - كتاب الرغبه

145 - كتاب الخلقه



[ صفحه 147]



146 - كتاب الهيئة

147 - كتاب الروضه

148 - كتاب الناصع

149 - كتاب النقد

150 - كتاب الظاهر

151 - كتاب ليله

152 - كتاب المنافع نسخه آن در برلن است

153 - كتاب اللعبه

154 - كتاب المصادر

155 - كتاب الجمع - چهل يا هفتاد رساله است و علامه ساعي گويد 38 رساله است 156 - كتاب رسائل في الحجر

157 - كتاب اولي في الحجر

158 - كتاب الثاني في الحجر

159 - كتاب الثالثة في الحجر

160 - كتاب الرابعة في الحجر

161 - كتاب الخامسة في الحجر

162 - كتاب السادسه في الحجر

163 - كتاب السابعه في الحجر

164 - كتاب الثامنه في الحجر

165 - كتاب التاسعه في الحجر

166 - كتاب العاشره في الحجر

167 - كتاب عشرة رسائل او سبعون رسائل

168 - كتاب التصحيح

169 - كتاب المعني

170 - كتاب الايضاح ترجمه و طبع در سال 1891 م

171 - كتاب الهمه



[ صفحه 148]



172 - كتاب الميزان

173 - كتاب الاتفاق

174 - كتاب الشرط

175 - كتاب الفضله

176 - كتاب السمام

177 - كتاب الاعراض

178 - كتاب مصحات فيثاغورس

179 - كتاب مصححات سقراط كه نسخه اي در مكتبه بودلي است

180 - كتاب مصححات افلاطون نسخه در مكتبه راغب پاشا در قسطنطنيه است

181 - كتاب مصححات ارسطو

182 - كتاب مصححات ارسجانس

183 - كتاب مصححات اركاغاليس

184 - كتاب مصححات اموريس

185 - كتاب مصححات ذيمقراطيس

186 - كتاب مصححات حربي

187 - كتاب مصححات اين جلد 20 كتاب است

188 - كتاب الزمرده

189 - كتاب الانموذج

190 - كتاب المهجه

191 - كتاب سفر

192 - كتاب الاسرار

193 - كتاب البعيد

194 - كتاب الفاضل

195 - كتاب العقيقه

196 - كتاب البلوره

197 - كتاب الساطع



[ صفحه 149]



198 - كتاب الاشراق

199 - كتاب المخايل

200 - كتاب المسائل

201 - كتاب التفاضل

202 - كتاب التشابه

203 - كتاب التفسير

204 - كتاب التمييز

205 - كتاب الكمال و التمام به اضافه سه كتاب ديگر

206 - كتاب الضمير كه نسخه آن در پاريس است

207 - كتاب الطهاره

208 - كتاب الاعراض - كه 17 كتاب ضميمه ي آن است

209 - كتاب المبداء بالرياضه

210 - كتاب المدخل الي الصناعه

211 - كتاب التوقف

212 - كتاب الشقة لمهجة العلم

213 - كتاب التوسط في الصناعة

214 - كتاب المحنة

215 - كتاب الحقيقه

216 - كتاب الاتفاق و الاختلاف

217 - كتاب السن و الحيره

218 - كتاب الموازين چاپ برتيلو از نسخه ليدن

219 - كتاب السر الغامض

220 - كتاب المبلغ الاقصي

221 - كتاب المخالفة

222 - كتاب الشرح

223 - كتاب الاغراء في النهايه



[ صفحه 150]



224 - كتاب الاستقصاء شامل 3 كتاب

225 - كتاب الطهارة آخر

226 - كتاب التفسير

227 - كتاب الاعراض و خودش مي گويد در اين كتاب سي رساله است.

228 - كتاب الطبيعة الفاعلة الاولي المتحركة و هي النار

229 - كتاب الطبيعة الثانية الفاعلة الجامدة و هي الماء

230 - كتاب الطبيعة الثالثة المنعلة الرطبة و هي الهواء و دو كتاب هم خودش در شرح اين دو كتاب اخير نوشته است.

231 - كتاب الطهاره

232 - كتاب الاعراض و دنبال اين كتاب چهار كتاب ديگر نوشته

233 - كتاب الزهره

234 - كتاب السلوة

235 - كتاب الكامل

236 - كتاب الحياة و الفت كه پس از آن ده جلد نوشته

237 - كتاب زحل

238 - كتاب المريخ

239 - كتاب الشمس الاكبر

240 - كتاب الشمس الاصغر

241 - كتاب الزهرة

242 - كتاب عطارد

243 - كتاب القمر الاكبر

244 - كتاب الاعراض

245 - كتاب بخاصية نفسه

246 - كتاب المثني كه شامل 4 كتاب است

247 - كتاب الحاصل

248 - كتاب ميزان العقل



[ صفحه 151]



249 - كتاب العين

250 - كتاب النظم - در اين كتاب گويد سيصد كتاب در فلسفه نوشتم و سيصد كتاب در حيل و هزار و سيصد در صنايع مجموعه آلات جنگي و كتاب بزرگي در طب نوشتم كه شامل پانصد كتاب است.

251 - كتاب المبجسة

252 - كتاب التشريح كه در اين كتاب مي نويسد كتاب منطق را بر رأي ارسطو نوشتم.

253 - كتاب البزيج اللطيف كه سيصد ورق است.

254 - كتاب شرح اقليدس

255 - كتاب شرح مجسطي كه به لاتيني ترجمه شده و در آكسفورد و كمبريج است و چند نسخه هم در اروپا موجود است.

256 - كتاب المزايا

257 - كتاب الجادف كه براي ابوسعيد مصري نوشته و در اين كتاب نوشته كتابي در زهد و مواعظ و عزائم و نيرنجات و در اشيائي كه خواص ممتازي دارند نوشته و نيز گويد پانصد كتاب در نقض فلاسفه نوشته است.

258 - كتاب الملك در صنعت كيميا كه در ليدن موجود است و برتيلو چاپ كرده در پاريس و هند هم نسخه اي هست و اين كتاب هم مجموعه كبي است كه به يك نام ناميده

259 - كتاب الرياض كه نسخه ي آن در كتابخانه بودلي و بريطانيا است به شرح ابن نديم مجموع آنها 3900 كتاب بوده اسماعيل مظهر در كتاب تاريخ الفكر العربي اين كتب را علاوه بر فهرست ابن نديم نقل نموده است.

260 - كتاب الركن المتقدم.

261 - كتاب التفسير الاسطقس

262 - كتاب اركان الاربعه كه خود جابر در كتاب نارالحجر نام برده و مجربطي هم ياد نموده.

263 - كتاب ارض الاحجار كه در ليدن چاپ شده و در پاريس هم هست.

264 - كتاب صدوق الحكمة

265 - كتاب اخراج ما في القوة الي الفعل



[ صفحه 152]



266 - كتاب المحدود كه در قاهره موجود است.

267 - كتاب كشف الاسرار و هتك الاستار كه نسخه آن در لندن و قاهره است ترجمه و چاپ شده.

268 - كتاب رساله در كيميا كه در قاهره موجود است.

269 - كتاب در علم الصنعة الالهيه و الحكمة الفلسفية كه نسخه ي آن در قاهره است.

270 - كتاب خواص السير الذهب كه نسخه آن در پاريس است كه با ترجمه چاپ شده

271 - كتاب المقابله و المماثله كه نسخه آن در برلين است.

272 - كتاب الرحمه چاپ برتيلو از نسخه ليدن

273 - كتاب الرحمة الصغير چاپ برتيلو از نسخه ي پاريس

274 - كتاب التجميع چاپ برتيلو از نسخه ي ليدن

275 - كتاب التجريد در هندسه كه خودش مي گويد صد و سيزدهمين كتاب من است

276 - كتاب السهل كه نسخه ي آن در بريطانيا است

277 - كتاب الصافي كه نسخه ي آن در بريطاني است

278 - كتاب الاحراق

279 - كتاب التلخيص

280 - كتاب الابدال

281 - كتاب زهر الرياض كه جلدكي نقل نموده

282 - كتاب الاصول كه به انگليسي ترجمه و طبع شده

283 - كتاب مهيج النفوس

284 - كتاب شرح كتاب الرحمة

285 - كتاب العفو به نقل طغرائي كه نسخه ي آن در لندن است

286 - كتاب الراحه به نقل طغرائي كه نسخه ي آن در لندن است

287 - كتاب السر المكتوم به نقل طغرائي كه نسخه ي آن در لندن است

288 - كتاب العوالم كه نسخه ي آن در پاريس است

289 - كتاب الذهب

290 - كتاب الفضه



[ صفحه 153]



291 - كتاب النحاس

292 - كتاب الحديد

293 - كتاب الاسرب

294 - كتاب القصد براوالقالي كه در پاريس است

295 - كتاب الخارصيني كه در معادن است

296 - كتاب الايجار

297 - كتاب الحروف

298 - كتاب الكبير كه نسخه آن در پاريس است

299 - كتاب تار الحجر كه نسخه آن در پاريس است

300 - كتاب الاربعه

301 - كتاب التصعيد

302 - كتاب الاطيان

303 - كتاب الشنفيه به نقل جلدكي

304 - كتاب التنزيل

305 - كتاب المنتهي كه خودش در كتاب خواص نقل كرده

306 - كتاب الخمسون كه در كتاب زيبق نقل نموده

307 - كتاب الادله كه در كتاب موازين نقل كرده

308 - كتاب صفة الكون كه در كتاب رحمت صغير نام برده

309 - كتاب تدبير الحكماء كه در كتاب موازين نقل نموده

310 - كتاب السموم كه مشهورترين و مهمترين كتب جابر در فن كيميا است و نسخه ي آن در مكتبه ي تيموريه مصر است و در اين كتاب تصريح نموده كه جابر شاگرد امام جعفر صادق نوشته و نسخه اي از آن در سال 305 در شيراز نوشته شده و بر شش فصل است.

اول: اوضاع قواي اربعه و حالات آنها با ادويه مسهله و سموم قاتله و حال تغيير طبايع و كيموسات مركبه در ابدان حيوانات

دوم: در اسماء سموم و معرفت در كيفيت و كميت هر يك از آنها است.

سوم: در ذكر سموم عامه است كه در ابدان عموم انسان و حيوان تأثير مي كند.



[ صفحه 154]



چهارم: در علامات سموم است كه از آب فهميده مي شود و حوادثي كه عارض بر سموم در طول زمان مي شود و علاج امراض به وسيله اين سموم.

پنجم: سموم مركبه است كه براي ادويه به كار برده مي شود.

ششم: در احتراز از گرفتن سموم است و ذكر ادويه مخصوصي كه در سموم به كار مي رود و تقسيم كرده سموم را به سه قسمت - حيواني - نباتي - حجري

مانند سموم عقرب، مار، رطيل و غيره يا سموم حيوانات دريائي يا سموم نباتي مانند ترياك و هندوانه ابوجهل و غيره يا سموم سنگي مانند زنگار و زيبق، ذرنيخ، نوره و غيره كه همه را شرح داده و اين كتاب بهترين سرمايه علمي و طبي است.

311 - كتاب اسرار البرانيات

312 - كتاب روح الارواح

313 - كتاب الخسمائة پانصد رساله

314 - كتاب رسائل جعفر الصادق عليه السلام في خمسمائة رساله كه امام صادق پانصد علم به او آموخته و پانصد رساله درباره ي آن علوم نوشته است و در هزار صفحه منظم شود كه در اروپا دو بار چاپ شده به شرحي كه حاجي خليفه در كشف الظنون نقل كرده است.


پاورقي

[1] ما براي تسهيل لفظ كتاب ولاول را حذف مي كنيم فقط به نام كتاب مي پردازيم.


الفقهاء 02


قالوا: تكبيرة الاحرام ركن من أركان الصلاة تبطل بتركها أو زيادتها سهوا، فضلا عن العمد، و صورتها أن يقول المصلي: «الله أكبر» و اذا أخل بحرف منها لم تنعقد الصلاة. و يستحب أن يكبر في بدء الصلاة سبع تكبيرات، ينوي باحداها الاحرام للصلاة، و بالباقيات الذكر و الدعاء، و هو بالخيار ان شاء جعل تكبيرة الاحرام الأولي، أو الاخيرة، أو الوسطي. و لا يجوز أن يقصد بواحدة منها من غير تعيين الاحرام و افتتاح الصلاة.

و لابد من الاتيان بها حال القيام، و لو تركها نسيانا، أو كبر مرتين بنية الاحرام، بطلت الصلاة، كما تقدم.

و يستحب رفع اليدين بالتكبير الي الاذنين، أو حيال الوجه، قال الامام



[ صفحه 184]



الصادق عليه السلام في تفسير قوله تعالي: (فصل لربك و انحر) [1] : ان النحر هو رفع يديك حذاء وجهك.


پاورقي

[1] الكوثر: 2.


الفقهاء 03


اتفقوا علي أنه لا يجوز للمحرم أن يجامع زوجته، أو يستمتع بها بشتي أنواع الاستمتاع، و اذا جامع فسد حجه، و لكن عليه المضي في حجه و اتمامه، ثم القضاء في العام القادم، علي أن يفرق بين الزوجين وجوبا في حج القضاء من المكان الذي أحدثا فيه ما أحدثا، قال العلامة في التذكرة: و معني التفريق أن لا يخلوا بأنفسهما، و متي اجتمعا كان معهما ثالث محرم، لأن وجوده يمنع من الاقدام علي المواقعة.

و اذا كانت المرأة مطاوعة فسد حجها، و عليها أن تكفر ببدنة، و أن تقضي في العام القادم، و ان تكن مكرهة فلا شي ء عليها، و علي الزوج أن يكفر ببدنتين: احداهما عنه، و الثانية عنها، و ان كانت محلة، و هو محرم، فلا تسأل عن شي ء، و لا تجب عليها الكفارة، و لا علي الرجل بسببها.

و لو قبل زوجته بشهوة كفر بجزور، و بدون شهوة بشاة، و لو نظر الي أجنبية فأمني لم يفسد حجه، و عليه بدنة، ان كان موسرا، و بقرة ان كان متوسطا، و شاة ان كان معسرا. قال صاحب الحدائق: «هذا هو المشهور لرواية أبي بصير عن الامام الصادق قال: قلت له: رجل محرم نظر الي ساق امرأة، فأمني. قال: ان كان موسرا فعليه بدنة، و ان كان وسطا فعليه بقرة، و ان كان فقيرا فعليه شاة.



[ صفحه 176]




تبعيض الصفقة


اتفق الفقهاء كلمة واحدة بشهادة صاحب الجواهر، و صاحب مفتاح الكرامة علي أن من اشتري شيئين صفقة واحدة، و بثمن واحد، ثم وجد أحدهما صحيحا، و الآخر معيبا تخير المشتري بين أن يردهما معا، أو يمسكهما معا، و يطالب بالارش بدلا عن الوصف الفائت في العين، و ليس له أن يمسك الصحيح، و يرد المعيب.

و لو تبين أن أحد الشيئين مملوك لغير البائع تخير المشتري أيضا بين فسخ البيع، و استرجاع الثمن، و بين أن يمسك الشي ء الذي يملكه البائع بقسطه من



[ صفحه 223]



الثمن، و يسمي هذا بخيار تبعيض الصفقة، و بتفريق الصفقة، و كذا لو كان المبيع شيئا واحدا، و ظهر بعضه لغير البائع، فان المشتري بالخيار بين الفسخ من الاساس، و بين امساك حصة البائع.


الشرعية


و هما مشروعان اجماعا و نصا، و منه ما تواتر عن الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم: «لا سبق الا في نصل، أو خف، أو حافر». و فائدتهما التمرن علي مباشرة النضال و الاستعداد، لممارسة القتال دفاعا عن الدين و الوطن.

و يدخل في الحافر الخيل و البغال و الحمير، و في الخف الابل و الفيلة، و في النصل السيف و السهم و الحراب، و اتفق الفقهاء كلمة واحدة علي أن هذه الأشياء تجوز المسابقة بها علي عوض، لأنها منصوصة، و أيضا اتفقوا علي أن المسابقة بغيرها علي عوض لا تجوز، كالمسابقة بالمصارعة و السفن و الطيور، و بالعدو علي الأرجل، و برفع الأثقال و الأحجار و رميها، و ما الي ذلك مما لم يرد فيه نص، و اختلفوا في جوازها بلا عوض.



[ صفحه 234]



فذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر الي الجواز، و قال البعض بالتحريم، و سبب الاختلاف هو أن الباء من سبق في حديث: «لا سبق الا في نصل أو خف أو حافر» هل هي مفتوحة أو ساكنة، فان كانت مفتوحة فمعني الحديث أن المال لا يبذل في المسابقة الا بالخف و الحافر و النصل، و عليه تجوز المسابقة بغير هذه الثلاثة بلا مال و عوض، و ان كانت ساكنة فالحديث ينفي مشروعية المسابقة من الأساس بعوض كانت أو بغير عوض الا في الثلاثة المنصوصة.. قال صاحب الجواهر: «فتح الباب هو المشهور - فالحديث اذن - لا يدل الا علي عدم مشروعية بذل العوض في غير الثلاثة، فيبقي غيرها علي أصل الجواز - أي المسابقة مع عدم العوض - و ان احتملنا الأمرين: فتح الباء و سكونها تسقط دلالة الحديث، ويبقي أصل الجواز».

و نحن علي رأي صاحب الجواهر، حيث يري جواز المسابقة بالمصارعة و بالطيور و السفن، و بالعدو، و رفع الأثقال، و بالكتابة، لمعرفة أي الخطين أجود، و ما الي ذاك اذا لم تكن بعقد ملزم. و يجوز للسابق ان يأخذ المال من الدافع علي سبيل الوعد، بحيث له الوفاء به، والعدول عنه لعدم الدليل علي التحريم، و الأصل الجواز.

قال صاحب الجواهر ما نصه بالحرف:

«ان التحقيق هو الحرمة و عدم الصحة ان أريد ايجاد عقد السبق بذلك، اذ لا ريب في عدم مشروعيته بعوض أو بغير عوض، [1] و لو للأصل، فضلا عن



[ صفحه 235]



النهي في حديث الحصر - و هو لا سبق الا في نصل أو خف أو حافر - أما فعله لا علي وجه كونه عقد سبق فالظاهر جوازه للأصل، و السيرة المستمرة علي فعله في جميع الاعصار و الامصار من العوام و العلماء، و ما روي من مصارعة الحسن و الحسين عليهماالسلام و مكاتبتهما، و التقاطهما حب قلادة أمهما.. بل لا يبعد جواز العوض علي ذلك، والوعد به، مع استمرار الرضا، لا علي أنه عوض شرعي».


پاورقي

[1] لا يشرع مع العوض، لأنه قمار، و لا من غير عوض لانه ليس تمليكا لعين و لا لمنفعة، حتي يكون هبة أو عارية، أو ما اشبه، و ليس في الشريعة الاسلامية عقد خال من التمليك و التملك من سائر وجوهه.


النسب


النسب، هو انتهاء الانسان بالولادة الي آخر، أو انتهاء اثنين الي ثالث انتهاء قريبا، بحيث يعد في نظر العرف من ارحامه و أقاربه، و للنسب سبعة أصناف:

1- الأم، و تشمل الجدات لاب كن، أو لام.

2- البنات، و تشمل بنات الابن، و بنات البنت، و ان نزلن.

3- الاخوات لأب أو لأم، أو لهما.

4- العمات، و تشمل عمات الآباء و الأجداد.

5- الخالات، و تشمل خالات الآباء و الأجداد.

6- بنات الأخ، و ان نزلن.

7- بنات الأخت كذلك.

و الأصل في ذلك الآية السابقة 23 من النساء، أما أصناف المحرمات بالسبب فكثيرة، نذكر منها فيما يلي المحرمات التالية:


الولاء


الموجب الثالث للارث الولاء بفتح الواو، و أقسامه ثلاثة:

الأول: العتق، و هو أن يرث السيد عبده بشرط أن يعتقه تبرعا، لا في كفارة أو نذر، و ان لا يتبرأ من ضمان جريرته، و ان لا يكون للعبد وارث. و ندع التفصيل عنه لعدم وجود الرق في هذا العصر.

الثاني: ضمان الجريرة: و المراد بها الجناية، و معني ضمانها أن يتفق اثنان علي أن يضمن كل منهما جناية الآخر، أو يضمن أحدهما ما يجنيه الآخر دون العكس، و يصح ذلك بشرط أن لا يكون للمضمون وارث قريب، و لا مولا معتق، فاذا كان الضمان من جانب واحد قال المضمون للضامن: عاقدتك علي أن تنصرني، و تدفع عني، و تعقل عني و ترثني فيقول الآخر: قبلت، و اذا كان الضمان من الجانبين قال أحدهما: عاقدتك علي أن تنصرني و انصرك، و تعقل عني و أعقل عنك، و ترثني و أرثك فيقول الآخر: قبلت، و متي تم ذلك كان علي الضامن بدل الجناية، و له الميراث مع فقد القريب و المعتق. مقدما علي الامام في الميراث.

الثالث: ولاء الامام، اذا مات انسان، و ترك مالا، و لا وارث له من أرحامه، و لا ضامن جريرة،: و لا مولي معتق كان ميراثه للامام الا اذا كان الميت زوجة فان



[ صفحه 188]



الزوج يأخذ النصف بالفرض، و النصف الآخر بالرد، و اذا كان زوجا أخذت الزوج الربع، و الباقي للامام، و تأتي الاشارة في ميراث الزوجين.

و في روايات أهل البيت عليهم السلام أن الامام وارث من لا وارث له. أما اليوم حيث لا امام ظاهر فان هذا الميراث يعطي للفقراء من أهل بلد الميت، فقد روي الشيخ الحر في وسائله العديد من الروايات أن عليا أميرالمؤمنين عليه السلام كان يقول: «اذا مات الرجل، و ترك مالا، و لا وارث له، اعطوا المال همشاريجه».. قال صاحب الوسائل: «يعني أهل بلده، قال الصدوق: متي كان الامام ظاهرا فماله للامام، و متي كان الامام غائبا فماله لأهل بلده - يريد بلد الميت - متي لم يكن له وارث و لا قرابة أقرب اليهم منهم». و في هذا اشارة الي أن الصدوق يعتبر البلد نوعا من القرابة.


المعرفة الواجبة بالسبر و التقسيم


فإن قالوا: كيف يعقل أن يكون مباينا لكل شي ء متعاليا عن كل شي ء؟



[ صفحه 165]



قيل لهم: الحق الذي تطلب معرفته من الأشياء هو أربعة أوجه:

فأولها: أن ينظر أموجود هو أم ليس بموجود؟

و الثاني: أن يعرف ماهو في ذاته و جوهره؟

و الثالث: أن يعرف كيف هو و ما صفته؟

و الرابع: أن يعلم لماذا هو ولأي علة؟ فليس من هذه الوجوه شي ء يمكن للمخلوق أن يعرفه من الخالق حق معرفته، غير أنه موجود فقط.

فإذا قلنا: و كيف و ما هو؟ فممتنع علم كنهه، و كمال المعرفة به، و أما لماذا هو؟ فساقط في صفة الخالق، لأنه جل ثناؤه علة كل شي ء، و ليس شي ء بعلة له، ثم ليس علم الإنسان بأنه موجود، يوجب له أن يعلم ما هو و كيف هو، كما أن علمه بوجود النفس لا يوجب أن يعلم ما هي و كيف هي؟ و كذلك الأمور الروحانية اللطيفة.


طريق العلم


بحارالأنوار 1 / 224، رقم 17:...

قال العلامة المجلسي رحمه الله: أقول: وجدت بخط شيخنا البهائي - قدس الله روحه - ما هذا لفظه: قال الشيخ شمس الدين محمد بن مكي: نقلت من خط الشيخ أحمد الفراهاني - رحمه الله - عن عنوان البصري - و كان شيخا كبيرا قد أتي عليه أربع و تسعون سنة - قال: كنت أختلف الي مالك بن أنس سنين، فلما قدم جعفر الصادق عليه السلام المدينة اختلفت اليه، و أحببت أن آخذ عنه كما أخذت عن مالك. فقال لي يوما: اني رجل مطلوب و مع ذلك لي أوراد في كل ساعة من آناء الليل و النهار، فلا تشغلني عن وردي، و خذ عن مالك، و اختلف اليه كما كنت تختلف اليه، فاغتممت من ذلك و خرجت من عنده و قلت في نفسي: لو تفرس في خيرا لما زجرني عن الاختلاف اليه و الأخذ عنه. فدخلت مسجد الرسول صلي الله عليه و آله و سلم، و سلمت عليه، ثم رجعت من الغد الي الروضة وصليت فيها ركعتين، و قلت: أسألك يا الله يا الله أن تعطف علي قلب جعفر و ترزقني من علمه ما أهتدي به الي صراطك المستقيم، و رجعت الي داري



[ صفحه 123]



مغتما و لم أختلف الي مالك بن أنس لما أشرب قلبي من حب جعفر. فما خرجت من داري الا الي الصلاة المكتوبة حتي عيل صبري، فلما ضاق صدري تنعلت و ترديت و قصدت جعفرا و كان بعدما صليت العصر، فلما حضرت باب داره استأذنت عليه، فخرج خادم له فقال: ما حاجتك؟ فقلت: السلام علي الشريف. فقال: هو قائم في مصلاه. فجلست بحذاء الباب فما لبثت الا يسيرا، اذ خرج خادم فقال: أدخل علي بركة الله. فدخلت و سلمت عليه، فرد السلام و قال: اجلس غفرالله لك. فجلست فأطرق مليا، ثم رفع رأسه و قال: أبو من؟ قلت: أبوعبدالله. قال: ثبت الله كنيتك و وفقك، يا أباعبدالله ما مسألتك؟ فقلت في نفسي: لو لم يكن لي من زيارته و التسليم غير هذا الدعاء لكان كثيرا. ثم رفع رأسه ثم قال: ما مسألتك؟ فقلت: سألت الله أن يعطف قلبك علي و يرزقني من علمك، و أرجو أن الله تعالي أجابني في الشريف ما سألته. فقال:

يا أباعبدالله! ليس العلم بالتعلم، انما هو نور يقع في قلب من يريد الله تبارك و تعالي أن يهديه، فان أردت العلم فاطلب أولا في نفسك حقيقة العبودية، و اطلب العلم باستعماله، و استفهم الله يفهمك.

قلت: يا شريف.

فقال: قل يا أباعبدالله.

قلت: يا أباعبدالله ما حقيقة العبودية؟

قال: ثلاثة أشياء:

أن لا يري العبد لنفسه فيما خوله الله ملكا، لأن العبيد لا يكون لهم ملك يرون المال مال الله يضعونه حيث أمرهم الله به.



[ صفحه 124]



و لا يدبر العبد لنفسه تدبيرا، و جملة اشتغاله فيما أمره تعالي به ونهاه عنه، فاذا لم ير العبد لنفسه فيما خوله الله تعالي ملكا هان عليه الانفاق فيما أمره الله تعالي أن ينفق فيه.

و اذا فوض العبد تدبير نفسه علي مدبره هان [هانت] عليه مصائب الدنيا، و اذا اشتغل العبد بما أمره الله تعالي ونهاه لا يتفرغ منهما الي المراء و المباهاة مع الناس، فاذا أكرم الله العبد بهذه الثلاثة هان [هانت] عليه الدنيا، و ابليس، و الخلق، و لا يطلب الدنيا تكاثرا و تفاخرا، و لا يطلب ما عند الناس عزا و علوا، و لا يدع أيامه باطلا، فهذا أول درجة التقي، قال الله تبارك و تعالي: (تلك الدار الأخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا في الأرض و لا فسادا و العاقبة للمتقين).

قلت: يا أباعبدالله أوصني.

قال: أوصيك بتسعة أشياء فانها وصيتي لمريدي الطريق الي الله تعالي، و الله أسأل أن يوفقك لاستعماله، ثلاثة منها في رياضة النفس، و ثلاثة منها في الحلم، و ثلاثة منها في العلم، فاحفظها و اياك و التهاون بها.

قال عنوان: ففرغت قلبي له.

فقال: أما اللواتي في الرياضة: فاياك أن تأكل ما لا تشتهيه، فانه يورث الحماقة و البله، و لا تأكل الا عند الجوع، و اذا أكلت فكل حلالا و سم الله، واذكر حديث الرسول صلي الله عليه و آله و سلم: ما ملأ آدمي وعاء شرا من بطنه فان كان و لابد فثلث لطعامه و ثلث لشرابه و ثلث لنفسه.

و أما اللواتي في الحلم: فمن قال لك: ان قلت واحدة سمعت



[ صفحه 125]



عشرا، فقل: ان قلت عشرا لم تسمع واحدة، و من شتمك فقل له: ان كنت صادقا فيما تقول فأسأل الله تعالي أن يغفر لي، و ان كنت كاذبا فيما تقول فالله أسأل أن يغفر لك، و من وعدك بالخني [1] فعده بالنصيحة و الرعاء.

و أما اللواتي في العلم: فاسأل العلماء ما جهلت، و اياك أن تسألهم تعنتا و تجربة.

و اياك أن تعمل برأيك شيئا، و خذ بالاحتياط في جميع ما تجد اليه سبيلا، و اهرب من الفتيا هربك من الأسد، و لا تجعل رقبتك للناس جسرا.

قم عني يا أباعبدالله فقد نصحت لك و لا تفسد علي وردي، فاني امرء ضنين بنفسي، و السلام علي من ابتع الهدي.


پاورقي

[1] الخني: الفحش في الكلام.


الطلاق بلا شروط


[الخرائج و الجرائح 2 / 642 ح 49: عن هارون بن خارجة أنه قال:...]

كان رجل من أصحابنا طلق امرأته ثلاثا فسأل أصحابنا فقالوا: ليس بشي ء



[ صفحه 85]



فقالت امرأته: لا أرضي حتي تسأل أباعبدالله عليه السلام، و كان بالحيرة اذ ذاك أيام أبي العباس.

قال: فذهبت الي الحيرة و لم أقدر علي كلامه اذ منع الخليفة الناس من الدخول علي أبي عبدالله عليه السلام و أنا أنظر كيف ألتمس لقاءه فاذا سوادي عليه جبة صوف يبيع خيارا فقلت له: بكم خيارك هذا كله؟

قال: بدرهم فأعطيته درهما و قلت له: أعطني جبتك هذه فأخذتها و لبستها و ناديت: من يشتري خيارا؟ و دنوت منه، فاذا غلام من ناحية ينادي: يا صاحب الخيار الي.

فقال عليه السلام لي - لما دنوت منه - ما أجود ما احتلت!؟ أي شي ء حاجتك؟

قلت: اني ابتليت فطلقت أهلي ثلاثا في دفعة فسألت أصحابنا فقالوا: ليس بشي ء، و ان المرأة قالت: لا أرضي حتي تسأل أباعبدالله عليه السلام.

فقال: ارجع الي أهلك فليس عليك شي ء.


مستحلو الكبائر


علل الشرائع 2 / 475-474، ب 223، ح 1: حدثنا محمد بن الحسن، قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفار، عن علي بن حسان الواسطي، عن عمه عبدالرحمن بن كثير، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

ان الكبائر سبع، فينا أنزلت و ما استحلت: فأولها الشرك بالله العظيم، و قتل النفس التي حرم الله قتلها، و أكل مال اليتيم، و عقوق الوالدين، و قذف المحصنة، والفرار من الزحف، و انكار حقنا.

فأما الشرك بالله فقد أنزل الله فينا ما أنزل، و قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فينا ما قال، فكذبوا الله و رسوله و أشركوا بالله عزوجل.

و أما قتل النفس التي حرم الله قتلها فقد قتلوا الحسين بن علي صلوات الله عليه و أصحابه، و أما أكل مال اليتيم فقد ذهبوا بفيئنا الذي جعله الله لنا و أعطوه غيرنا.

و أما عقوق الوالدين فقد أنزل الله ذلك في كتابه فقال: (النبي أولا بالمؤمنين من أنفسهم و أزواجه أمهاتهم) [1] فعقوا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في ذريته، و عقوا أمهم خديجة في ذريتها.

و أما قذف المحصنة فقد قذفوا فاطمة عليهم السلام علي منابرهم.

و أما الفرار من الزحف فقد أعطوا أميرالمؤمنين عليه السلام بيعتهم طائعين



[ صفحه 101]



غير مكرهين ففروا عنه و خذلوه، و أما انكار حقنا فهذا ما لا يتنازعون فيه.


پاورقي

[1] سورة الأحزاب، الآية: 6.


معني فرمايش خدا: «دليل روشن از طرف پروردگارتان برايتان آمد، و نور...» چيست؟


عبدالله بن سليمان گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني و تفسير اين فرمايش خدا: (قدجاءكم برهان من ربكم و أنزلنا اليكم نورا مبينا) [1] «دليل روشن از طرف پروردگارتان برايتان آمد، و نور آشكاري به سوي شما نازل كرديم» پرسيدم.

حضرت فرمود: «برهان» محمد است - كه درود خدا بر او باد -، و «نور»



[ صفحه 172]



علي - عليه السلام - است.

عرض كردم: «صراط مستقيم» چيست؟

حضرت فرمود: «صراط مستقيم» علي - عليه السلام - است. [2] .


پاورقي

[1] سوره ي نساء آيه ي 174.

[2] كنز الفوائد: 183، بحارالأنوار: ج 35 ص 363 ح 3.


حديث 191


1 شنبه

المؤمن اخو المؤمن.

مؤمن، برادر مؤمن است.

كافي، ج 2، ص 166


علمه بما في النفس 12


محمد بن يعقوب: باسناده عن صالح، عن محمد بن أورمة، عن ابن سنان، عن المفضل بن عمر، قال: كنت أنا و القاسم شريكي و نجم بن حطيم و صالح بن سهل بالمدينة فتناظرنا في الربوبية قال: فقال بعضنا لبعض: ما تصنعون بهذا نحن بالقرب منه و ليس منا في تقية، قوموا بنا اليه. قال: فقمنا فوالله ما بلغنا الباب الا و قد خرج علينا بلا حذاء و لا رداء قد قام كل شعر رأسه، و هو يقول: لا لا يا مفضل، و يا قاسم، و يا نجم، لالا (بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون) [1] [2] .


پاورقي

[1] سورة الأنبياء: الآيتان 26 و 27.

[2] الكافي: ج 8 ص 231 ح 303.


سيره پيشوايان چهارگانه اهل سنت در برابر قدريه


پيشوايان چهارگانه اهل سنت نيز به توبيخ، تفسيق و گاهي تكفير قدريه پرداخته اند:

1. ابوحنيفه عقايد قدريه را نادرست مي شمارد و مي گويد: قدر، خير و شرش از خداست. ابوحنيفه در ظاهر، نكوهشي عليه قدريه بيان نداشت. [1] .

2. مالك بن انس قدريه را تكفير كرد و مسلمانان را از ازدواج با آن ها بازداشت. فتواي مالك اين بود كه چنانچه قدريه پس از استتابه، توبه نكردند، قتل آن ها جايز است؛ زيرا به اعتقاد او قدريه علم خدا به اشياء را پيش از وجود، انكار مي كنند. [2] .

3. شافعي قدريه را نكوهش نموده، ولي به كفر آن ها فتوا نداد. وي نيز عقيده داشت، قدريه علم خدا را انكار مي كنند. [3] .

4. احمد بن حنبل نيز عقيده قدريه را مردود مي دانست. [4] .



[ صفحه 291]




پاورقي

[1] معارف، دوره 5، ش 1، ص 9.

[2] ترتيب المدارك و تقريب المسالك، ج 1، ص 176.

[3] معارف، دوره 5، ش 1، ص 9.

[4] همان.


الليل و النهار


و قال عليه السلام: فكر يا مفضل في مقادير النهار و الليل كيف وقعت علي ما فيه صلاح



[ صفحه 170]



هذا الخلق، فصار منتهي كل واحد منهما اذا امتد الي خمس عشرة ساعة، لا يجاوز ذلك، أفرأيت لو كان النهار يكون مقداره مائة ساعة أو مائتي ساعة ألم يكن في ذلك بوار [1] كل ما في الأرض من حيوان و نبات، أما الحيوان فكان لا يهدأ، و لا يقر طول هذه المدة، و لا البهائم كانت تمسك عن الرعي لو دام لها ضوء النهار، و لا الانسان كان يفتر عن العمل و الحركة، و كان ذلك سيهلكها أجمع، و يؤديها الي التلف، و أما النبات فكان يطول عليه حر النهار، و وهج [2] الشمس حتي يجف و يحترق، و كذلك الليل لو امتد مقدار هذه المدة كان يعوق أصناف الحيوان عن الحركة و التصرف في طلب المعاش، حتي تموت جوعا، وتخمد الحرارة الطبيعية من النبات حتي يعفن و يفسد، كالذي تراه يحدث علي النبات اذا كان في موضع لا تطلع عليه الشمس. [3] .


پاورقي

[1] البوار: الهلاك. لسان العرب 86:4.

[2] يوم وهج و وهجان: شديد الحر. لسان العرب 402:2.

[3] توحيد المفضل: 137؛ بحارالأنوار 118:3؛ و 172:55.


الحفصية


هم أصحاب حفص بن أبي المقدام ، و قالوا:ان بين الشرك و الايمان معرفة الله تعالي وحده ، فمن عرفه ثم كفر بما سواه من رسول أو جنة أونار ، أو عمل بجميع



[ صفحه 574]



المحرمات من قتل النفس و الزنا و سائر المحرمات ، فهو كافر بري ء من الشرك. و زعموا أن عليا عليه السلام هو الذي أنزل الله تعالي فيه:( و من الناس من يعجبك قوله في الحياة الدنيا و يشهد الله علي ما في قلبه و هو ألد الخصام ) ، و ان عبدالرحمن بن ملجم هو الذي أنزل الله فيه:( و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضاة الله ) .


الأوزاعي


أبوعمرو عبدالرحمن بن عمرو بن محمد الأوزاعي [1] ، فقيه أهل الشام و صاحب المذهب الذي ينسب اليه الأوزاعية قديما، وفد أهل الشام و ما حولها من البلاد علي مذهبه نحوا من مائتين و عشرين سنة.

و الأوزاع بطن من قبيلة همدان اليمانية، و قيل: من حمير الشام، مولده



[ صفحه 509]



في بعلبك سنة 88 ه، و نشأ في البقاع، ثم نقلته امه الي بيروت، و بقي فيها الي أن مات في بيروت عام 157 ه، و قبره لا يزال شاخصا في جنوب بيروت علي البحر [2] .

تنقل بين الأمصار الاسلامية طلبا للعلم، و سمع الزهري، و عطاء، و روي عنه سفيان الثوري، و أخذ عنه عبدالله بن المبارك، و غيرهم.

عن الأوزاعي، قال: قدمت المدينة المنورة في خلافة هشام بن عبدالملك، فقلت: من ها هنا من العلماء؟ قالوا: محمد بن المكندر، و محمد بن كعب القرظي، و محمد بن علي بن عبدالله بن عباس، و محمد بن علي بن الحسين بن فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، فقلت: و الله لأبد أن بهذا قبلكم، قال: فدخلت المسجد، فسلمت، فأخذ بيدي فأدناني منه، قال: من أي اخواننا أنت؟ فقلت له: رجل من أهل الشام، فقال: من أي أهل الشام؟ فقلت رجل من أهل دمشق. قال: نعم! أخبرني أبي عن جدي أنه سمع رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: للناس ثلاثة معاقل، فمعقلهم من الملحمة الكبري التي تكون بعمق أنطاكية دمشق، و معقلهم من الدجال بيت المقدس، و معقلهم من يأجوج و مأجوج طور سيناء [3] .

روي الأوزاعي، قال: قدمت المدينة، فسألت محمد بن علي بن الحسين ابن علي بن أبي طالب، عن قوله عزوجل: «يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب»، فقال: نعم! حدثنيه أبي عن جده علي بن أبي طالب كرم الله وجهه، قال: سألت عنها رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فقال: «لابشرنك بها يا علي، فبشر بها امتي من بعدي، الصدقة علي وجهها، و اصطناع المعروف، و بر الوالدين، و صلة الرحم،



[ صفحه 510]



تحول الشقاء سعادة، و تزيد في العمر، و تقي مصارع السوء».

غريب تفرد به اسماعيل بن أبي داود الزناد، و ابراهيم بن أبي سفيان، قال أبوزرعة: سألت أبامسهر عنه فقال: من ثقاة مشايخنا و قدمائهم [4] .

و هؤلاء بعض من نسبوه الي تلمذة الصادق عليه السلام من أعلام السنة و فقهائهم البارزين، و قد عدوا غير هؤلاء فيهم أيضا، انظر في ذلك «حلية الأولياء» [5] ، علي أن غير أبي نعيم أشار الي غير هؤلاء بقوله: و غيرهم، أو ما سوي ذلك مما يؤدي هذا المفاد.



[ صفحه 511]




پاورقي

[1] و فيات الأعيان3 : 127، الرقم 361.

[2] و قد زرت قبره عدة مرات و شاهدت مقامه، المؤلف.

[3] حلية الأولياء6 : 140.

[4] حلية الأولياء 146: 6.

[5] حلية الأولياء3 : 199.


ابو عزيز المرادي


أبو عزيز المرادي.

محدث لم يذكره أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم في كتبهم. روي عنه الفضل بن عثمان.

المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 239.



[ صفحه 98]




سلمان بن راشد الكوفي


سليمان، وقيل سلمان بن راشد الكوفي.

محدث إمامي. روي عنه محمد بن عيسي.

المراجع:

رجال الطوسي 208. تنقيح المقال 2: 60. خاتمة المستدرك 809. معجم رجال



[ صفحه 84]



الحديث 8: 260. جامع الرواة 1: 380. نقد الرجال 160. مجمع الرجال 3: 139. منتهي المقال 154. منهج المقال 173.


محمد بن السايب الثقفي


محمد بن السايب الثقفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 289. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 119. خاتمة المستدرك 843.



[ صفحه 85]



معجم رجال الحديث 16: 107. جامع الرواة 2: 117. مجمع الرجال 5: 215. منهج المقال 297.