بازگشت

خلقت برگ دريخت و هسته ميوه ها


فكر كن كه خداوند در هر برگي چيزهايي مانند رگ هاي بدن از هر طرف كشيده: بعضي قوي است كه نمي گذارد برگ از هم بپاشد، آب را هم به رگ هاي ضعيف مي رساند؛ بعضي ديگر ضعيف است كه براي رساندن آب و غذا به تمام برگ خلق شده.اگر انسان بخواهد يكي از اين برگ ها را با اراده خود بسازد، در صورتي كه وسايل و



[ صفحه 368]



اسباب كار هم در دست داشته باشد، با تحمل زحمتها و صرف وقت زياد، از عهده ساختن يك دانه برگ برنمي آيد. خداوند حكيم در اندك وقتي، در فصل بهار، آن قدر گل و برگ و سبزه و ريحان و شكوفه و شقايق پديد مي آورد كه در هر كوه و دشت از هر يك به حد وفور مي بيني.

فكر كن در هسته و دانه ميوه ها. خداوند در ميوه ها هسته خلق نموده كه اگر آفتي به درخت برسد، آن را بكارند تا درخت ديگر برويد؛ مانند چيزهاي قيمتي كه در دو جا ضبط مي شود كه اگر به يكي آفتي برسد ديگر باقي بماند. و نيز چون هسته محكم است ميوه را نگه مي دارد تا از هم نپاشد، و اگر هسته نبود ميوه لطيف از هم پاشيده مي شد.

ديگر از فوايد هسته آن است كه بعضي از آن ها را مي خورند، و از بعضي روغن مي گيرند، و از آن استفاده هاي بسيار مي برند.


المرجئة


هذه الكلمة مشتقة من الارجاء بمعني التأخير، و مأخوذة من قوله



[ صفحه 403]



تعالي: «و آخرون مرجون لأمر الله اما يعذبهم و اما يتوب عليهم والله عليم حكيم» [1] .

أي مؤخرون موقوفون لما يرد من أمر الله تعالي فيهم (اما يعذبهم و اما يتوب عليهم).

و قيل: الارجاء: تأخير حكم صاحب [المعصية] الكبيرة الي يوم القيامة، فلا يحكمون عليه بحكم ما في الدنيا، من كونه من أهل الجنة أو من أهل النار.

و قد تبرأ الامام الصادق (عليه السلام) منهم و لعنهم و نهي المؤمنين عن مجالستهم، كما روي ذلك عن الفضيل بن يسار، عن أبي عبدالله (عليه السلام) قال: لا تجالسوهم - يعني المرجئة - لعنهم الله و لعن [الله] مللهم المشركة الذين لا يعبدون الله علي شي ء من الأشياء [2] [3] .


پاورقي

[1] سورة التوبة آية 106.

[2] أي علي عبادة من العبادات أو علي ملة من الملل. (مرآة العقول).

[3] الكافي: ج 2 ص 401 ح 6.


ازدواج زينب


رسول خدا (صلي الله عليه وآله) زينب را به همسري ابوالعاص بن ربيع درآورد. نام وي «لقيط» و مادرش «هاله» خواهر حضرت خديجه كبري است. او از معدود تجار و ثروتمندان و افراد مورد اعتماد در ميان مردم مكه بود. [1] .

پس از بعثت پيامبر (صلي الله عليه وآله) ابوالعاص بر خلاف زينب ـ كه مانند حضرت خديجه به آيين اسلام روي آورد ـ حاضر به قبول اسلام نگرديد و در شرك خود باقي ماند ولي با اين حال به همسرش زينب نيز وفادار بود و به پيشنهاد قريش كه او را به جدايي از زينب تشويق مي نمودند، توجه ننمود و علي رغم خواسته آنان، به زندگي خود با زينب ادامه داد. گرچه اسلام عملاً در ميان اين زن و شوهر جدايي انداخته بود ولي چون رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در آن شرايط سخت، قادر بر اجراي اين حكم نبود، اسلام زينب (عليها السلام) هم نتوانست موجب جدايي او با ابوالعاص شود.


پاورقي

[1] ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 189.


حق المسؤول


«و أما حق المسؤول: فحقه ان أعطي قبل منه ما أعطي بالشكر له، و المعرفة لفضله، و طلب وجه العذر في منعه، و احسن به الظن و اعلم أنه ان منع فما له منع، و ان ليس التثريب في ماله، و ان كان ظالما فان الانسان لظلوم كفار...» و عرض الامام عليه السلام الي حق المسؤول علي السائل، و ان من أوليات حقوقه أن يقابله السائل بالشكر و الدعاء له فيما اذا أكرمه و اعطاه، و أن يحسن به الظن فيما اذا منعه، كما أن من يمنع السائل مع القدرة و التمكن علي عطائه فانه قد حجب ماله عن نفسه، و حرمها منه لأن الله قد أعد للمتصدقين أجزل الثواب.


محن الائمة


و تحدث الامام أبوجعفر (ع) مع حمران عن المحن و الخطوب التي ألمت بالأئمة الطاهرين من طواغيت زمانهم، و انهم سلام الله عليهم لو سألوا الله تعالي أن يكشفها عنهم لاستجاب لهم، و لكنهم لم يسألوه لينالوا المنزلة الكريمة عنده، يقول (ع):

«و لو انهم - أي الأئمة - يا حمران حيث نزل بهم ما نزل من أمر الله عزوجل، و اظهار الطواغيت عليهم سألوا الله عزوجل أن يدفع ذلك عنهم و الحوا في ازالة تلك الطواغيت، و ذهاب ملكهم اذن لأجابهم، و رفع ذلك عنهم، ثم كان انقضاء مدة الطواغيت و ذهاب ملكهم اسرع من رفع سلك منظوم انقطع فتبدد، ما كان ذلك الذي أصابهم - يا حمران - لذنب اقترفوه، و لا لعقوبة معصية خالفوا الله فيها، ولكن لمنازل و كرامة من الله أن يبلغوها، فلا تذهب فيك المذاهب فيهم...» [1] .


پاورقي

[1] ناسخ التواريخ 2 / 202.


سبب محروم شدن از روزي


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

همانا مؤمن نيت گناه مي كند و بدان سبب از روزي خود محروم مي شود. [1] .



[ صفحه 129]




پاورقي

[1] بحار: 71 / 247 / 6، ثواب الأعمال: 288 / 1، ميزان الحكمه: ج 13، ح 21038.


هوي و عقل


هوي و هوس به آدمي آزادي عمل مي دهد و قيد و بند از زبان و پاي او مي گشايد. به هر چه امر كرد شخص مطيع هوي، فرمانبرداري مي كند، اعم از آنكه آن كار خوب باشد يا بد، صلاح باشد يا غيرصلاح چون هوي و هوس غريزه است بنابراين هميشه بيدار و بسيار چابك و آماده به فرمان دادن است. بسياري از مردم از آن شنوايي دارند و اكثرا از آن پيروي مي كنند. اما عقل كه بايد خوبي را از بدي تشخيص بدهد و آدمي را از بديها باز دارد و به طرف خوبي هدايت كند، در واقع نيرويي است كه در بعضي از مردم به حال خواب و ركود است و آن تحركي را كه بايد داشته باشد، به وجود نمي آورند. لذا مي بينيد در جدال ميان عقل و نفس اماره، عقل مغلوب نفس اماره



[ صفحه 142]



مي شود و كنار مي رود و ميدان را خالي و بي رقيب در اختيار نفس مي گذارد. چقدر خوب بود قضيه برعكس مي شد، يعني مردم عقل را بيدار كرده و جلو انداخته و هوي را عقب مي زدند.

الهوي يقظان و العقل نائم. [1] .

هوي (و هوس) بيدار و عقل خواب است.


پاورقي

[1] معالم العبر. ص 424.


جهل موجب شك مي گردد


فرمود اي مفضل آنها كه شك مي كردند جاهل و نادان هستند - آنها اسباب و وسايل آفرينش و غرض و نتيجه آن را نمي دانند - فهم ايشان از طريق استدلال عاجز است او خداوندي است كه موجودات را آفريده و آنها را در كوه و دشت و صحرا و دريا پراكنده فرموده - آنها كه ديده دلشان كور است نمي توانند از سبب پيدايش و پراكندگي و نتيجه وجود آنها استفاده كنند. آنها نفهميده اند كه اين عالم به اين عظمت و پهناوري در صحرا و دريا و كوه و دشت و هامون بدون مدبر نمي تواند باشد كه به همه جا و همه چيز احاطه و سلطه داشته باشد و قدرت بر رزق و روزي رساندن به آنها داشته و به حكمت و صنعت و قدرت خود آنها را اداره مي كند.

آن خداي بزرگ منزه تر است از آنچه وصف مي كنند خدا لعنت كند كساني كه اين راه روشن را نمي بينند و نمي شناسند و از جاده روشن و مستقيم و صاف و مرتب به راهي با رنج و ناهموار پيش مي روند اينها در ضلالت و گمراهي فرورفته اند و به حيرت و سرگرداني مانده اند اينها كوراني هستند كه در يك سراي بزرگ و عمارتي مجلل و استوار بلندپايه وارد شده اند



[ صفحه 279]



و از فرشهاي زيبا و فاخر و الوان و جالب بي خبرند و از آنچه در جاي خود با كمال فهم و فراست و حكمت و مصلحت قرار داده اند اينها نمي بينند و بي خبرند اين كوران به راست و چپ مي روند و نمي دانند كجا بايد بروند و راه چاره را نمي شناسند زيبائي و جلال و شكوه اين بنا را نمي شناسند و از آنچه در اين كاخ باعظمت پهناور براي اهلش مهيا نموده اند بي خبر هستند و گاهي با كوري و نابينائي پشت پا و سر پا بر ظروف و چيزهائي كه در اين سراي مجلل براي افراد بنا نهاده اند مي زنند و با آنكه احتياج مبرمي به هر يك دارند نمي دانند چرا و براي چه جهت بر آن جاها به جا گذاشته اند و براي چه مهيا كرده اند و چون نمي دانند به خشم و غضب افتاده مذمت مي كنند و با حس بدبيني و مذمت مي نگرند - اين كوردلان حسن تقدير معبود و حكمت و مصلحت بنا و اساس و بنيان و وضع و محاذات اثاثيه آن را درنيافته اند و اسباب و علل و فوايد آن را نمي دانند.

شكي نيست كه كوران از اسرار و اتقان خلقت و صنعت و حسن انتظام آن بي خبرند و اگر يكي از اين كوران به چيزي برخورد كند كه نداند در كجا براي چه كار وضع شده حكمت و فلسفه آن را نشناسد زبان به مذمت مي گشايد و به خطا نسبت مي دهد و از بي تدبيري اصحاب خانه و صاحب كاخ مي شناسد.

درست حال اين كوران مانند اصحاب ماني نقاش است كه از زيبائي قدرت قلم او بي خبر و از لطايف و دقايق نقاشي آن صانع و ماهر بي خرد و بي ذوق و ناآشنا هستند.

ملاحده و فسقه هم كوردلاني هستند كه از دين بدر رفته اند و اسرار و رموز آفرينش را نيافته اند - بينايان بايد آنها را از بنيان كاخ عالم هستي و آنچه در هر گوشه اين عالم به جا گذاشته اند خبر دهد و راهنمائي كنند كه واردين را به اسرار و رموز واقف ساخته از خشم و غضبي كه در اثر جهل و ناداني رخ مي دهد دور سازند و از خيال محال و راه ضلال باز دارند و آنگاه قهرا وقتي صاحب خانه را شناختند در پيشگاه او خاضع و خاشع مي گردند - و از اين همه وسايل عالي و نيكو و زيبا و مجلل كه در دسترس آنها گذاشته و اين همه نعمتهاي الهي را بشناسد و شكر نعمت كند.

آدم خردمند و روشن دل وقتي چشمش را گشود و اين همه نعمتها و زيبائي را ديد در بنيان عالم و خلقت آن و تدبيري كه در آفرينش آن به كار رفته فكر مي كند و تدبر و تعقل مي نمايد كه براي چه آفريده شده و نتيجه وجود آنها چيست و با چه انتظامي هر چيزي را به جاي خود



[ صفحه 280]



قرار داده اند آنگاه كه به اين همه موجودات معرفت يافت اسرار و رموز موجودات را از جماد و نبات و حيوان شناخت همه آنها را دليل بر قدرت و علم و عظمت خالق متعال و صانع تواناي آنها مي داند و اميني را بر وجود آنها مي شناسد كه بسيار سلطه و قدرت دارد و با اين شناسائي شكر نعمت الهي را مي نمايد و هر قدر بيشتر شكر خدا را بنمايد خداوند نعم خود را بر او افزون فرمايد كه در قرآن تصريح فرمود لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابي لشديد


ضعف بدن


مردي آمد گفت يك ضعف مفرطي در بدنم حس مي كنم قال عليه السلام عليك باللبن فانه ينبت اللحم و يشد العظم فرمود شير بخور كه گوشت را زياد مي كند و استخوان را محكم

مردي ديگر آمد اين شكايت را كرد گفت من شير خورده ام مريض شده ام فقال عليه السلام ما ضرك قط ولكنك اكلته مع غيره فضرك الذي اكلته معه فظننت ان ذلك من اللبن يعني تو شير را تنها نخوردي با آن چيز كه خوردي آن ضرر زده است گمان كردي شير ضرر داشته اين دفعه شير را تنها بخور مفيد است


شاگردان جابر بن حيان


جابر بن حيان در سايه تعليمات عاليه امام صادق عليه السلام و فراست و روحانيت و سيادت آن حضرت و استعداد و صداقت خويش شهرت جهاني گرفت و كساني كه براي استفاده و استفاضه از مكتب جعفري شد رحال مي كردند و جابر را با اين قدرت علمي وحدت ذهن و شدت ذكاء كه در كمتر كسي جمع مي شود مگر آنكه نبوغ او را مسلم سازد مي ديدند و ذوق فني و علمي مي داشتند از جابر استفاده مي كردند مخصوصا پس از حضرت صادق عليه السلام كه جابر تا مدت 12 سال پس از امام صادق عليه السلام مي زيسته و منزلش مهبط فضلاي علم و دانش بوده است.

ابن نديم مي نويسد بسياري از محضر جابر بهره مند شدند كه از آن جمله است خرقي و او كسي است كه سكه خرقي در مدينه نسبت به او داده شده و ابن عياض مصري اخميعي زكرياي رازي در كتاب اسامي مؤلفين در صنعت كيميا مي نويسد قال استادنا ابوموسي جابر بن حيان

و ترديدي نيست كه رازي شاگرد مستقيم و بلاواسطه جابر نبود زيرا او در اوايل قرن سوم مي زيسته و جابر در سال 160 وفات كرده پس جابر را به نام استاد در تأليف و آثار ياد نموده.

حاجي خليفه هم در كشف الظنون تصريح نموده كه پس از جابر بن حيان حكماء اسلام مثل سلمة بن احمد مجريطي و ابي بكر رازي و ابي الاصبع ابن تمام عراقي و طغرائي و صادق بن محمد بن اميل تميمي و ابي الحسن صاحب الشذور كه هر يك از آنها در اين فن در نهايت جد و جهد و كوشش بذل سعي نمودند و شهرت يافتند و متأخر از همه آنها جلدكي مي باشد.

جلدكي ايدمر بن علي الجلدكي يا جلدقي متوفي 762 هجري اهل صناعت كيميا



[ صفحه 140]



بوده و كتاب المكتب في صناعة الذهب نوشته ديگري شرح بر آن به نام نهاية الطلب في شرح المكتب نوشته كه نام مؤلف در متن كتاب نيست؟

شكي نيست كه دانشمندي چون جابر بن حيان كه در علوم طبيعي و رياضي و مكانيك اولين مؤلف و متخصص عصر بوده مورد توجه دانشمندان مردم جهان بوده و از اطراف براي بهره برداري از محضر او خدمتش مي رسيدند و از دانش و بينش او بهره مند مي شدند.

جابر در زمان خودش بهترين وسايل ممكنه عصر را براي شيمي و فيزيك داشت مضافا به ايماني كه دارا بود.


تكبيرة الاحرام


2- قال الامام الصادق عليه السلام: ادني ما يجزي من التكبير تكبيرة الاحرام.

و قال: لكل شي ء أنف، و أنف الصلاة التكبير... ان مفتاح الصلاة التكبير.

و عنه أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: افتتاح الصلاة الوضوء، و تحريمها التكبير، و تحليلها التسليم.

و سئل عن رجل نسي أن يكبر؟ قال: يعيد.


الجماع و الاستمتاع


سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل محرم وقع علي أهله؟ فقال: ان كان جاهلا فليس عليه شي ء، و ان لم يكن جاهلا فان عليه أن يسوق بدنة، و يفرق بينهما، حتي يقضيا المناسك، و يرجعا الي المكان الذي أصابا فيه ما اصابا، و عليهما الحج من قابل.

و سئل عن الرجل يعبث بامرأته حتي يمني، و هو محرم من غير جماع، أو



[ صفحه 175]



يفعل ذلك في شهر رمضان؟ فقال: عليهما جميعا الكفارة مثل ما علي الذي يجامع.

و قال: من قبل امرأته علي غير شهوة، و هو محرم فعليه دم شاة، و من قبل امرأته علي شهوة فأمني فعليه جزور، و يستغفر ربه.


اختلاف الخبراء


اذا اختلف الخبراء في تقويم المبيع، فقومه احدهم بعشرة صحيحا، و ثمانية معيبا، و قومه الآخر صحيحا باثني عشر دينارا، و معيبا بعشرة اخذنا النصف من كل من القيمتين للصحيح، و النصف من القيمتين للمعيب، فتكون القيمة الصحيحة أحد عشر، و المعيبة عشرة، و ان كان المقومون ثلاثة اخذنا الثلث، أو أربعة الربع، و هكذا. قال الشيخ الانصاري:«هذا هو الاقوي، و عليه معظم الفقهاء» لأن العمل بقول خبير دون خبير ترجيح بلا مرجح، و العمل بالكل متعذر، و طرح الجميع لا يحل المشكلة، فتعين العمل بالبعض من كل قول.


المعني


السبق بسكون الباء معناه في اللغة المسابقة، و بفتحها معناه المال المبذول للسابق، و في عرف الفقهاء معاملة علي اجراء الخيل، و ما يشبهها في حلبة السباق، لمعرفة الأجود منها.

و للرمي في اللغة معان، منها الالقاء، و في الاصطلاح معاملة علي المناضلة بالسهام، ليعلم حذق الرامي، و معرفته بمواقع الرمي.


الموانع


يشترط في المرأة التي يراد العقد عليها أن تكون محلا صالحا للعقد، أي جامعة للشروط الايجابية، كالعقل و البلوغ و الرشد، خالية من الموانع، و الموانع قسمان: نسب و سبب، و السبب منه ما يوجب التحريم المؤبد، كزوجة الأب



[ صفحه 190]



و الابن، و منه ما يوجب التحريم المؤقت، كأخت الزوجة. و اليك التفصيل.


الزوجية


الموجب الثاني للارث الزوجية، فيرث أحد الزوجين من الآخر الفرض المقدر له شرعا علي التفصيل الآتي من النصف و الربع و الثمن. و تجتمع الزوجية في الميراث مع الجميع دون استثناء.


الاستتار الذاتي


فإن قالوا: و لم استتر؟

قيل لهم: لم يستتر بحيلة يخلص إليها، كمن يحتجب من الناس بالأبواب و الستور، و إنما معني قولنا استتر أنه لطف عن مدي ما تبلغه الأوهام، كما لطفت النفس و هي خلق من خلقه، و ارتفعت عن إدراكها بالنظر، فإن قالوا: و لم لطف تعالي عن ذلك علوا كبيرا؟ كان ذلك خطأ من القول، لأنه لا يليق بالذي هو خالق كل شي ء إلا أن يكون مباينا لكل شي ء، متعاليا عن كل شي ء سبحانه و تعالي.


صلاح المرء


بحارالأنوار 1 / 221، ح 62: عن كتاب الحسين بن عثمان عن غير واحد، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

لا يصلح المرء الا علي ثلاث خصال:

التفقه في الدين، و حسن التقدير في المعيشة، و الصبر علي النائبة.


لاطلاق بلا رضا


[أ: المحاسن 339 ح 125.

ب: النوادر 75 ب 15 ح 163: أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير عن أبي أيوب،...]

عن معاذ بياع الأكسية قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: انا نستحلف بالطلاق و العتاق عما تري أحلف لهم؟ قال:

احلف لهم لما أرادوا اذا خفت.


الجاحد للولاية


أمالي الشيخ الطوسي 2 / 31، الجزء 14، ح 86: ابن الشيخ الطوسي، عن والده، عن محمد بن محمد بن النعمان، عن أحمد بن محمد بن الزراري، عن الحميري، عن ابن أبي الخطاب، عن ابن محبوب، عن هشام بن سالم،....

عن الساباطي قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: ان أباأمية يوسف بن ثابت حدث عنك أنك قلت: لا يضر مع الايمان عمل، و لا ينفع مع الكفر عمل، فقال:

انه لم يسألني بنوأمية عن تفسيرها، انما عنيت بهذا أنه من عرف الامام من آل محمد و تولاه ثم عمل لنفسه بما شاء من عمل الخير قبل منه ذلك وضوعف له أضعافا كثيرة فانتفع بأعمال الخير مع المعرفة.

فهذا ما عنيت بذلك، و كذلك لا يقبل الله من العباد الأعمال الصالحة التي يعملونها اذا تولوا الامام الجائر الذي ليس من الله تعالي.

فقال له عبدالله بن أبي يعفور: أليس الله تعالي قال: (من جاء بالحسنة فله خير منها و هم من فزع يومئذ ءامنون) [1] فكيف لا ينفع العمل الصالح ممن تولي أئمة الجور؟

فقال له أبو عبدالله عليه السلام: و هل تدري ما الحسنة التي عناها الله تعالي في هذه الآية؟ هي والله معرفة الامام و طاعته، و قد قال الله عزوجل: (و من جاء بالسيئة فكبت وجوههم في النار هل تجزون الا ما كنتم تعملون) [2] و انما أراد بالسيئة انكار الامام الذي هو من الله تعالي.



[ صفحه 100]



ثم قال أبو عبدالله عليه السلام: من جاء يوم القيامة بولاية امام جائر ليس من الله و جاء منكرا لحقنا جاحدا بولايتنا أكبه الله تعالي يوم القيامة في النار.


پاورقي

[1] سورة النمل، الآية: 89.

[2] سورة النمل، الآية: 90.


سبب سجده ي شكري كه حضرت علي انجام داد چه بود؟


فضل بن ربيع گويد: منصور (دوانيقي) قبل از رسيدن به حكومت مانند كسي كه كاملا مريد امام صادق - عليه السلام - باشد، بود. (منصور) مي گويد: در دوران حكومت مروان الحمار از امام صادق - عليه السلام - راجع به علت سجده ي شكري كه علي - عليه السلام - انجام داد سؤال كردم.

حضرت در پاسخ از پدرشان امام باقر - عليه السلام - و آن حضرت از پدرش علي بن الحسين - عليه السلام - و او از پدرش حسين - عليه السلام - و آن حضرت از پدرش علي بن ابي طالب - عليه السلام - روايت كرد كه: رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - او را به مأموريت فرستاد، و ايشان آن مأموريت را به خوبي انجام داد و در راه آن متحمل سختي زيادي شد، و هنگامي كه از آن مأموريت بازگشت، به مسجد آمد، در حالي كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - عازم مسجد جهت نماز بود و با ايشان نماز خواند.

هنگامي كه از نماز بازگشت نزد رسول اكرم - عليه السلام - آمد، پيامبر گرامي، او را در آغوش گرفت، سپس از جريان سفر و مأموريت و آنچه انجام داده بود از او سؤال نمود.

و چون حضرت امير - عليه السلام - ماجراي سفر را براي رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - بازگو مي كرد، چهره ي ايشان از خوشحالي باز مي شد و آثار سرور بر آن آشكار مي شد.

هنگامي كه از گزارش سفر فراغت حاصل كرد پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - به او فرمود: اي ابوالحسن مي خواهي به تو بشارتي بدهم؟

حضرت امير فرمود: پدر و مادرم فدايت شوند؛ چه بسا بشارت به من داده اي!

حضرت رسول - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: جبرئيل هنگام ظهر به من نازل شد و به من گفت: اي محمد؛ اين پسرعم تو است كه اينك بر تو وارد خواهد شد، و



[ صفحه 170]



خداوند عزوجل مسلمانان را به وسيله ي او امتحان و آزمون خوبي كرده است، و او در اين سفر و مأموريت چنين و چنان كرد، و تمام آنچه را كه تو برايم گفتي بازگو كرد، سپس جبرئيل به من گفت:

اي محمد؛ از اولاد آدم كساني نجات يافتند كه شيث بن آدم را كه وصي پدرش آدم بود دوست داشتند، و پيروي كردند، و خود شيث هم به وسيله ي پدرش آدم نجات يافت، و آدم به وسيله ي خدا نجات يافت.

اي محمد؛ هر كس سام بن نوح را كه وصي پدرش نوح بود دوست داشت و از او پيروي مي كرد به وسيله ي سام نجات يافت، و سام به وسيله ي نوح نجات يافت، و نوح به وسيله ي خدا نجات يافت. [1] .

اي محمد؛ هر كس اسماعيل بن ابراهيم خليل الرحمان، كه وصي پدرش ابراهيم بود، را دوست داشت و از او پيروي كرد به وسيله ي اسماعيل نجات يافت، و اسماعيل به وسيله ي ابراهيم نجات يافت، و ابراهيم به وسيله ي خدا نجات يافت.

اي محمد؛ هر كس يوشع بن نون كه وصي موسي بود دوست داشت و از او پيروي كرد به وسيله ي يوشع نجات يافت، و يوشع به وسيله ي موسي نجات يافت و موسي به وسيله ي خدا نجات يافت.

اي محمد؛ هر كس شمعون الصفا كه وصي عيسي بود دوست داشت و از او پيروي كرد به وسيله ي يوشع نجات يافت و يوشع به وسيله ي عيسي نجات يافت و عيسي به وسيله ي خدا نجات يافت.

اي محمد؛ هر كس كه علي - عليه السلام - وزير تو در حياتت و وصي تو پس از وفاتت را دوست بدارد و پيروي كند به وسيله ي علي - عليه السلام - نجات يابد و علي - عليه السلام - به وسيله ي تو نجات يافت و تو به وسيله ي خداي عزوجل نجات يافتي.

اي محمد، خدا تو را سيد انبياء و علي - عليه السلام - را سيد اوصيا و بهترين آنان قرار داد، و امامان را از ذريه ي شما قرار داد تا زماني كه خدا شما را وارث زمين و



[ صفحه 171]



آنچه بر اوست قرار دهد.

اينجا بود كه علي - عليه السلام - سجده ي شكر انجام داد، و زمين را به شكرانه ي خداي متعال بوسيد.

سپس امام صادق - عليه السلام - اضافه فرمودند: خداي عزوجل محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين - عليهم السلام - را به طور اشباح (و موجودات نوراني) آفريد، كه آنان خدا را در مقابل عرش او تسبيح و تمجيد مي گفتند چهارده هزار سال پيش از آنكه آدم را بيافريند، سپس آنها را نوري قرار داد و از اصلاب و پشتهاي مردان خوب به ارحام مادران خوب و پاك در دوراني پس از دوراني منتقل نمود.

و هنگامي كه خداي عزوجل خواست فضل و برتري آنها را بيان كند، و ما را با منزلت آنان آشنا سازد، و حق آنان را بر ما واجب كند آن نور را دو قسمت نمود:

قسمي را در عبدالله بن عبدالمطلب قرار داد، و از آن محمد سيد انبياء و خاتم مرسلين شد، و نبوت را در او قرار داد.

و قسم دوم را در عبد مناف، يعني ابوطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف قرار داد، و از او علي اميرالمؤمنين - عليه السلام - و سيد اوصياء به وجود آمد.

و رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - او را متولي امور خود، و وصي و جانشين و خليفه، و شوهر دخترش و ادا كننده ي دين اش، و برطرف كننده ي غم و همّش، و برآورنده ي وعده اش و ياري دهنده ي دينش قرار داد. [2] .


پاورقي

[1] دلائل الامامه، ص 55.

[2] بحارالأنوار: ج 35 ص 26 ح 23.


حديث 190


شنبه

العلم مقرون الي العمل.

دانش (واقعي)، با عمل همراه است.

كافي، ج 1، ص 44، ح 2


علمه بنخلة مريم


محمد بن يعقوب: عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، و علي بن محمد جميعا، عن القاسم بن محمد، عن سليمان بن داود المنقري، عن حفص بن غياث، قال: رأيت أبا عبدالله عليه السلام يتخلل بساتين الكوفة، فانتهي الي نخلة فتوضأ عندها، ثم ركع و سجد، فأحصيت عليه في سجوده خمسمائة تسبيحة، ثم استند الي النخلة فدعا بدعوات، ثم قال: يا حفص، انها و الله النخلة التي قال الله عزوجل لمريم عليهاالسلام: (و هزي اليك بجذع النخلة تساقط عليك رطبا جنيا) [1] [2] .



[ صفحه 198]




پاورقي

[1] سورة مريم: الآية 25.

[2] الكافي: ج 8 ص 143 ح 111.


قدريه چه كساني هستند ؟


واژه قدريه در احاديث، بسيار به كار رفته و مورد نكوهش پيامبر و ائمه عليهم السلام قرار گرفته است، ولي بايد دانست كه مراد از قدريه كيست و چه گروهي را شامل مي شود؟ قواعد ادبي ايجاب مي كند كه قدريه، يعني منسوبان به قدر، كساني باشند كه فقط بر تقدير الهي در امور انساني معتقدند و قدرت و اختيار انسان را نفي مي كنند يا در برابر قدرت خداوند ناچيز مي شمارند، ولي از آنجا كه در احاديث منسوب به رسول خدا صلي الله عليه و آله قدريه مورد لعن قرار گرفته اند، هر يك از دو گروه جبريه و عدليه از آن بيزاري جستند. حال، اين پرسش مطرح مي شود: قدريه مذموم چه كساني هستند؟

اصحاب حديث، حشويه، سلفيه و اشعريه كه مجبره نيز ناميده مي شوند، قدريه را از باب اطلاق شي ء و اراده نقيض آن به نفي كنندگان قدر تفسير كردند. معتزله و همفكران آن ها نيز جبريه را به قدري بودن متهم ساختند؛ با اين استدلال كه آن ها درهمه كارها قائل به تقدير بوده و نقشي براي انسان در نظر نمي گرفتند. [1] .

علامه مجلسي در توضيح واژه قدريه مي گويد: لفظ قدري در اخبار ما،



[ صفحه 289]



گاه بر جبري و گاه بر تفويضي اطلاق شده است و هر يك از دو گروه، سعي دارند آنچه را در روايات وارد شده و قدريه را مذموم دانسته اند، بر گروه مقابل تحميل كنند. [2] .

شارح مقاصد نيز در توضيح واژه قدريه مي گويد: در مذموم بودن قدريه اختلافي نيست و احاديث صحيحي در اين باره وارد شده است؛ از اين جمله حديثي كه مي گويد: «لعن الله القدرية علي لسان سبعين نبيا». در اين جا مقصود از قدريه، گروهي هستند كه تقديري بودن خير و شر را از سوي خدا نفي كرده اند و خير و شر را مطابق مشيت خداوند نمي دانند. اينان به دليل مبالغه در نفي تقدير از خداوند، قدريه ناميده شده اند؛ هر چند برخي گفته اند: قدريه را بدين جهت قدريه ناميده اند كه آنان قدرت ايجاد افعال را براي بندگان ثابت كرده و كارها را از آن فاعل مي دانند، ولي اين توجيه نادرست است؛ زيرا در اين صورت بايد آنان را «قدري» (به ضم قاف) مي ناميدند.

معتزله، خود را مصداق «قدري بودن» نمي دانند؛ زيرا موسوم است كه شخص را به آنچه اثبات مي كند، نسبت دهند، نه به آنچه كه نفي مي كند. [3] .

نتيجه

بنابراين، مي توان نتيجه گرفت كه مراد از واژه «قدريه» بدون توجه به قرينه هاي ديگر، اثبات كنندگان قدر هستند. ولي بيشتر ارباب ملل و نحل واژه قدريه را در مورد نفي كنندگان قدر به كار برده اند. [4] .

علامه مجلسي نيز بر اين گفته تأكيد مي كند كه مراد از قدريه اي كه مجوس اين امت مي باشند، تفويضيه هستند كه مشيت و قدر الهي را انكار مي كنند. [5] .



[ صفحه 290]



سمعاني (م 562) در مورد قدري مي گويد: قدي منسوب به طايفه قدريه است و آنان كساني هستند كه عقيده دارند خداوند شر را مقدر نمي كند و گمان مي كنند، خداوند در مواردي چيزي را اراده مي كند، ولي آن ايجاد نمي شود و گاهي آنچه را ناخوشايند مي دارد، موجود مي شود. [6] .

از همين رو، در روايت هايي كه از امام صادق عليه السلام در اين باره وارد است، مراد از قدريه، نفي كنندگان تقدير مي باشند؛ به ويژه كه در يكي از روايات نيز بر اين نكته تصريح شده است.


پاورقي

[1] بحوث في الملل و النحل، ج 3، ص 112؛ معارف، دوره 5، ش 1، ص 100.

[2] بحارالأنوار، ج 5، ص 9.

[3] شرح المقاصد تفتازاني، ج 2، ص 238 - 221 .

[4] بحوث في الملل و النحل، ج 1، ص 238.

[5] بحارالأنوار، ج 5، ص 9.

[6] الأنساب سمعاني، ج 4، ص 640.


القمر


و قال عليه السلام: استدل بالقمر، ففيه دلالة جليلة تستعملها العامة في معرفة الشهور،



[ صفحه 169]



و لا يقوم عليه حساب السنة، لأن دوره لا يستوفي الأزمنة الأربعة، و نشوء الثمار و تصرمها [1] ، و لذلك صارت شهور القمر و سنوه تتخلف عن شهور الشمس و سنيها، و صار الشهر من شهور القمر ينتقل، فيكون مرة بالشتاء و مرة بالصيف.

فكر في انارته في ظلمة الليل، و الارب في ذلك، فانه مع الحاجة الي الظلمة لهدوء الحيوان و برد الهواء علي النبات لم يكن صلاح في أن يكون الليل ظلمة داجية [2] / لا ضياء فيها، فلا يمكن فيه شي ء من العمل، لأنه ربما احتاج الناس الي العمل بالليل، لضيق الوقت عليهم في تقصي [3] الأعمال بالنهار، أو لشدة الحر و افراطه، فيعمل في ضوء القمر أعمالا شتي، كحرث الأرض، و ضرب اللبن، و قطع الخشب، و ما أشبه ذلك، فجعل ضوء القمر معونة للناس علي معايشهم اذا احتاجوا الي ذلك، و أنسا للسائرين، و جعل طلوعه في بعض الليل دون بعض و نقص مع ذلك من نور الشمس و ضيائها، لكيلا تنبسط الناس في العمل انبساطهم بالنهار، و يمتنعوا من الهدوء و القرار، فيهلكهم ذلك، و في تصرف القمر خاصة في مهله [4] ، و محاقه [5] ، و زيادته، و نقصانه، و كسوفه، من التنبيه علي قدرة الله خالقه، المصرف له هذا التصريف لصلاح العالم ما يعتبر به المعتبرون. [6] .


پاورقي

[1] التصرم: الانقطاع. لسان العرب 335:12.

[2] من الدجو بمعني الظلمة. كتاب العين 168:6؛ و الدجي: سواد الليل مع غيم، و أن لا تري نجما و لا قمرا. لسان العرب 249:14.

[3] و في نسخة: تقضي.

[4] و في نسخة: تهلله.

[5] المحاق: آخر الشهر اذا امحق الهلال فلم ير. لسان العرب 339:10.

[6] توحيد المفضل: 82؛ بحارالأنوار 113:3؛ و 177:55.


الاباضية و فرقها


أجمعت الاباضية علي القول بامامة عبدالله بن اباض ، الذي خرج في أيام مروان بن محمد ، و قيل:ان عبدالله بن يحيي الاباضي كان رفيقا له في جميع أحواله و أقواله ، قال:ان مخالفينا من أهل القبلة كفار غير مشركين ، و مناكحتهم جائزة ، و موارثتهم حلال ، و غنيمة أموالهم من السلاح و الكراع عند الحرب حلال ، و ما سواه حرام ، و حرام قتلهم و سبيهم في السر غيلة الا بعد نصب القتال و اقامة الحجة ، و اذا غنوا مع الغنائم ذهبا أو فضة فانهم يردونها علي أصحابها عند الغنيمة .

ثم افترقت الاباضية فيما بينهم أربع فرق ، هي:


ايوب السجستاني


و منهم: أيوب بن أبي تميمة السجستاني البصري، و قيل: السختياني، و الأول أشهر، مولي عمار بن ياسر، و عدوه في كبار الفقهاء التابعين، مات عام 131 بالطاعون بالبصرة عن 65 سنة.

عده في رجال الصادق عليه السلام في «نور الأبصار» و «التذكرة» [1] و «المطالب» و «الصواعق» [2] و «الحلية» [3] و «الفصول» [4] و غيرها، و ذكرته كتب رجال الشيعة في أصحابه أيضا.


پاورقي

[1] التذكرة: 307.

[2] الصواعق: 201.

[3] حلية الأولياء 3 : 199.

[4] الفصول المهمة: 222.


ابو عزة مولي يسار


أبو عزة مولي يسار.

المراجع:

رجال البرقي 42. منهج المقال 391. معجم رجال الحديث 21: 239.


سلمان بن داود بن الحصين المدني


سليمان، وقيل سلمان بن داود بن الحصين المدني.

محدث إمامي مجهول الحال، وقيل من الحسان. روي عنه محمد بن حمران.

المراجع:

رجال الطوسي 208 وفيه أسند عنه. تنقيح المقال 2: 59. خاتمة المستدرك 809. معجم رجال الحديث 8: 256. جامع الرواة 1: 379. نقد الرجال 160. مجمع الرجال 3: 139. منتهي المقال 154. منهج المقال 173. إتقان المقال 194.


محمد بن السايب


أبو النصر، وقيل أبو النضر محمد بن السايب بن بشر، وقيل مبشر، وقيل بشير

ابن عمرو بن الحارث بن عبد العزي الكلبي، الكوفي، وقيل في اسمه محمد بن مالك بن السايب. إمامي عالم بالنسب وأيام الناس وأخبارهم، وكان حافظا، مفسرا، مؤلفا، محدثا مهمل الحديث، وبعض العامة يتهمونه بالكذب والرفض. روي عن الإمام الباقر عليه السلام أيضا، وكان من الشيعة المخصوصين بهما عليهما السلام. شهد واقعة دير الجماجم إلي جانب ابن الأشعث ضد الأمويين. روي عنه يزيد بن هارون، وسفيان بن عيينة، ويعقوب بن إبراهيم القاضي وغيرهم. له من التآليف كتاب (أحكام القرآن)، و (تفسير القرآن). ولد بالكوفة، وتوفي بها سنة 146.

المراجع:

رجال الطوسي 136 و 289. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 119 وقسم الكني: 56. هدية الأحباب (فارسي) 227 في ترجمة ابنه هشام. خاتمة المستدرك 843. ريحانة



[ صفحه 84]



الأدب (فارسي) 5: 74. مصفي المقال 406. فهرست النديم 107. الذريعة 1: 300 و 4: 311. سفينة البحار 2: 488 في ترجمة ابنه هشام. تأسيس الشيعة 321 و 325. رجال البرقي 20. رجال ابن داود 172. معجم رجال الحديث 16: 107 و 23: 136. أعيان الشيعة 9: 339. نقد الرجال 308. جامع الرواة 2: 117. الكني والألقاب 3: 95 في ترجمة ابنه هشام. مجمع الرجال 5: 215. منهج المقال 297. طبقات ابن سعد 6: 358. المعارف 233. الوافي بالوفيات 3: 83. تاريخ آداب اللغة 1: 456 في ترجمة ابنه هشام. البداية والنهاية 10: 103 وفيه: هشام ابن السايب. وفيات الأعيان 4: 309. الأعلام 6: 133. العبر 1: 206. الموسوعة العربية الميسرة 1471. ذيل المذيل 126. المغني في الضعفاء 2: 584. معجم المؤلفين 10: 15. تهذيب التهذيب 9: 178. الكامل في التاريخ 5: 576. شذرات الذهب 1: 217. الأنساب 486. لسان الميزان 7: 359. كشف الظنون 457. مرآة الجنان 1: 301. المجروحين 2: 253. تقريب التهذيب 2: 163. هدية العارفين 2: 7. اللباب 3: 105. التاريخ الكبير 1: 101. ميزان الاعتدال 3: 556. طبقات الداودي 2: 149. خلاصة تذهيب الكمال 288. طبقات ابن خياط 167. النجوم الزاهرة 2: 6. نور القبس 256. الكني والأسماء 2: 136. الضعفاء الكبير 4: 76. الجرح والتعديل 3: 2: 270. أحوال الرجال 54. المجموع في الضعفاء والمتروكين 201 و 365 و 482. الضعفاء و المتروكين لابن الجوزي 3: 62. سير أعلام النبلاء 6: 248. الضعفاء والمتروكين للدار قطني 151. الضعفاء 138. موضح أوهام الجمع والتفريق 2: 406. اكتفاء القنوع 62.