بازگشت

انواع گياهان


خداوند تعالي ميوه ها را براي خوراك بشر خلق نموده، كاه و نباتات خشك را براي خوراك حيوانات، شاخ هاي درختان را براي سوزاندن، چوب را براي اصناف نجاري، و در هر يك از پوست و برگ و ريشه و صمغ درخت ها و گياهان منفعتي مخصوص قرار داده است. از همه اينها گذشته، هيچ لذتي را، با صفا و نشاطي كه انسان را از ديدن مناظر و شكوفه ها و شاخ و برگ درختان و گياهان حاصل مي شود، نمي توان برابر كرد.

ببين كه خداوند چه بركتي در زراعت قرار داده كه از هر يك دانه صد دانه و بيشتر



[ صفحه 367]



به عمل مي آيد كه هم تخم سال بعد تهيه گردد و هم خوراك كشاورزان تا سال ديگر تأمين شود. اگر هر دانه را كه مي كاشتند. مثلا يك دانه از آن به عمل مي آمد، مردم از آن چه فايده اي مي بردند.

و نيز تأمل كن كه چگونه وقتي شاخه هاي درخت را مي برند دوباره سبز مي شود، و چگونه شاخه بعضي از درختان را كه در جاي ديگر مي نشانند كم كم درختي مي شود.

و نيز درخت از اطراف خود شاخه هاي بسيار بر مي آورد تا اگر مردم بخواهند از آن درخت در جاي ديگر بكارند، يا در احتياجات ديگر از آن استفاده كنند، اصل درخت باقي باشد، و اگر آفتي به اصل درخت رسيد بدل آن باقي بماند.

ببين كه چگونه ميوه ها و محصولات گياهان را، به وسائلي از خطر محفوظ داشته مثلا عدس و باقلا را در ظرف هايي ماند كيسه نگاهداري نموده، خوشه گندم و جو را در ميان پوست محكمي حفظ كرده، و بر سر هر دانه مانند نيزه چيزي قرار داده تا مرغان به آساني نتوانند آن را بربايند.

همچنين چون گياه هم مانند حيوان محتاج به خوراك است، ريشه آن در زمين پراكنده مي شود تا غذاي لازم را از خاك بگيرد و به شاخ و برگ و ميوه خود برساند.

ريشه ها گذشته از اينكه خوراك شاخ و برگ را تأمين مي نمايند، وسيله برجا ماندن درخت و گياه نيز مي باشند. درختان عظيم، مانند: چنار و نخل و صنوبر كه اين طور در برابر بادهاي سخت مقاومت مي كنند، براي استواري ريشه هاي آن ها در زمين مي باشد.

تأمل كن مفضل، در فايده گياهان كه هر يك در علاج مرضي به كار مي رود. حتي حيوانات نيز به الهام خداوندي از خواص پاره اي گياه ها آگاهند و هنگام ضررت خود را آن ها معالجه مي كنند. ممكن است كساني بگويند: اين همه گياه كه در دشت و هامون مي رويد و انسان از آن استفاده نمي كند چه فايده اي دارد؟ آنان نمي دانند كه برگ آن ها خوراك حيوانات، و دانه آن ها غذاي پرندگان، و چوب و شاخه آن ها هيزم افراد انسان است، و فوايد ديگري نيز دارد.


الرزامية


و هم أتباع رزام، ساقوا الامامة بعد أبي هاشم ابن محمد بن الحنفية الي عبدالله بن العباس بالنص.

هو رزام بن مسلم مولي خالد بن عبدالله القسري الكوفي، عده الشيخ من أصحاب الامام الصادق (عليه السلام) و روي الكشي أحاديث تتعلق به.


گزيده اي از سخنان پيشواي ششم


1. «مؤمن ميان دو ترس و هراس قرار دارد: خوف از گناه گذشته كه نمي داند خدا درباره ي آن با او چه خواهد كرد، و خوف از بقيه ي عمر كه نمي داند در آن چه گناهي از او سر خواهد زد و در چه مهلكه هايي خواهد افتاد. به همين جهت شب را به روز نمي آورد مگر با ترس، و روز را به شب نمي رساند مگر با ترس، و چيزي جز همين خوف [از خدا] او را اصلاح نمي كند» [1] .

2. شخصي به امام صادق عليه السلام عرض كرد: وصيت لقمان به فرزندش چه بود؟

فرمود: در آن وصيت مطالب شگفتي بود و شگفت تر از همه اينكه به پسرش گفت: از خداي عزوجل چنان بترس كه اگر نيكي جن و انس را بياوري تو را عذاب كند، و به خدا چنان اميدوار باش كه اگر گناه جن و انس را بياوري به تو ترحم كند.



[ صفحه 333]



سپس امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم فرمود: هيچ بنده ي مؤمني نيست جز آنكه در دلش دو نور است: نور خوف و نور رجا كه اگر اين وزن شود، از آن بيش نباشد و اگر آن وزن شود، از اين بيشتر نباشد [2] .

3. «زيد شحام مي گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمود: به هر كس از مردم كه به نظر تو مطيع من هستند و به گفتارم عمل مي كنند، سلام برسان و من شما را سفارش مي كنم كه نسبت به خداي عزوجل تقوا داشته باشيد و در دين خود پارسا باشيد و در راه خدا كوشش كنيد و راستگو باشيد و اداء امانت كنيد و سجده هاي طولاني داشته باشيد و با همسايه نيكي كنيد، زيرا محمد صلي الله عليه و آله و سلم همين دستورها و آموزش ها را آورده است. امانت هر كس كه شما را امين شناخته و چيزي را به شما سپرده است، به او برگردانيد نيكوكار باشد يا بدكار، زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دستور داد كه سوزن و نخ را به صاحبش پس دهيد. با خويشان و اقوام خود احسان كنيد و به يكديگر بپيونديد و در تشييع جنازه ي آنان حاضر شويد و بيمارانشان را عيادت كنيد و حقوق آنان را بپردازيد، زيرا هر كس از شما كه در دينش پارسا باشد و راست گويد و امانت را به صاحبش برگرداند و اخلاقش با مردم خوب باشد، گفته مي شود اين جعفري است، و اين مرا شاد مي كند و از جانب او شادي در [دل من] پديد مي آيد و مي گويند اين روش پسنديده و ادب و تربيت جعفر [بن محمد] است. اما اگر جز اين رفتار كنيد، گرفتاري و ننگ و عار شما بر من است و گفته مي شود تعليم و تربيت جعفر اين گونه است. به خدا سوگند پدرم براي من حديث كرد كه مردي از شيعيان علي عليه السلام در قبيله اي بود



[ صفحه 334]



و زينت آن قبيله شمرده مي شد و امانتدارترين و راستگوترين آنان بود و حقوقشان را بهتر مراعات مي كرد و تمام اهل قبيله سفارش ها و وصيت ها و امانت هاي خود را نزد او مي گذاشتند و وقتي از افراد قبيله درباره ي او سؤال مي شد، مي گفتند چه كسي همانند او است؟ راستي كه او امين ترين و صادق ترين ما است و در پرداخت امانت و راستگويي از همه ي ما بهتر است» [3] .

4. در يكي از وصاياي خويش به حمران بن اعين فرمود: «اي حمران، در زندگي خود به كساني كه [از نظر ثروت] از تو پايين ترند، نظر كن و به آن ها كه از نظر امكانات و توانايي مالي از تو بالاترند، نگاه مكن، چرا كه [با اين تفكر] به آنچه خدا قسمت تو كرده است، راضي خواهي بود و سزاوار اين خواهي شد كه به اين وسيله به بهره ي بيشتري از سوي پروردگارت دست يابي. و بدان كه عمل و عبادت اندكي كه پيوسته بر مبناي يقين انجام شود، ارزش آن نزد خدا بيش از عمل و عبادت زيادي است كه بر اساس يقين نباشد. و آگاه باش كه هيچ ورع و تقوايي برتر از اجتناب محارم الهي و خودداري از اذيت و آزار و غيبت مؤمنان نيست و هيچ زندگي اي گواراتر از خوش اخلاقي و هيچ مالي سودمندتر از قناعت به قدر اندكي كه كفايت زندگي انسان كند و هيچ



[ صفحه 335]



جهلي مضرتر از عجب و خودپسندي نيست» [4] .

5. عنوان بصري كه نزد مالك بن انس مي رفت، روزي خدمت امام صادق عليه السلام آمد و خواست از علوم حضرت نيز بهره مند شود. وقتي به محضر حضرت شرفياب شد، امام به او فرمود: حكومت مرا زير نظر دارد. گذشته از اين من در تمام ساعات شبانه روز دعاها و ذكرهايي دارم كه آمدن تو مانع از اين كار من مي شود. تو همانند گذشته نزد مالك برو و از او كسب علم كن.

عنوان مي گويد: از اين سخن امام غمگين شدم، وارد مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شدم و بر حضرت سلام كردم و برگشتم. روز بعد دوباره به روضه ي پيامبر رفتم، دو ركعت نماز خواندم و گفتم: خدايا، خدايا، از تو مي خواهم كه قلب جعفر را نسبت به من مهربان كني و از دانش او مرا بهره مند فرمايي تا آنجا كه به راه راست و صراط مستقيم تو هدايت شوم. وقتي كه صبرم تمام شد و حوصله ام سرآمد و دلم تنگ شد، به قصد زيارت امام صادق عليه السلام عازم خانه او شدم. وقتي در خانه را زدم تا اجازه بگيرم، خدمتكار امام بيرون آمد، گفت: حاجتت چيست؟

گفتم: مي خواهم به شريف (امام صادق عليه السلام) سلام كنم.

خدمتكار گفتم: امام در مصلاي خود مشغول نماز است.

مقابل در خانه ي حضرت نشستم. لحظه اي نگذشت كه خادم آمد و گفت: با خير و بركت داخل شو!



[ صفحه 336]



وارد شدم و سلام كردم. امام جواب سلام مرا داد و فرمود: بنشين! خداوند تو را ببخشد.

نشستم. امام پس از اندكي تأمل سر خود را بلند كرد و فرمود: كنيه ات چيست؟

گفتم: ابوعبدالله.

فرمود: اي اباعبدالله، خدا كنيه ات را پايدار بدارد و تو را موفق كند. سؤال تو چيست؟

عنوان مي گويد: با خود گفتم اگر در اين ديدار با امام هيچ چيز نصيب من نشده باشد جز همين سلام كردن و دعاي حضرت براي من، خيلي زياد است. ديگر بار حضرت فرمود: سؤال خود را مطرح كن.

عرض كردم: از خدا خواستم قلب شما را نسبت به من مهربان كند و از علم و دانشتان مرا روزي فرمايد و اميد آن دارم كه خدا دعاي مرا در اين مورد اجابت كند و پذيرا شود.

امام عليه السلام فرمود: اي اباعبدالله، علم و دانش تنها به يادگرفتن نيست، بلكه علم نوري است كه خداوند تبارك و تعالي آن را در دل هر كس كه بخواهد هدايت كند، قرار مي دهد. بنابراين تو اگر طالب علم و دانش هستي، بايد در مرحله ي اول حقيقت عبوديت و بندگي خدا را در خود جستجو كني و علم را با به كارگرفتن شيوه هاي عبوديت طلب كني و از خدا بخواهي كه تو را از نعمت درك و فهم بهره مند كند.

عنوان بصري پرسيد: حقيقت عبوديت و بندگي چيست؟

امام فرمود: حقيقت بندگي سه چيز است: 1)انسان خود را مالك آنچه خدا به او داده و در اختيار وي گذاشته است نداند، چرا كه بردگان مالك چيزي نيستند بلكه همه ي اموال را مال خدا مي دانند و آن گونه كه او خواسته و فرمان داده است مصرف مي كنند؛ 2)[از نشانه هاي ديگر عبوديت اين است كه] عبد در مقابل تدبير خدا هيچ تدبيري نمي انديشد؛ 3)تمام كارهايي كه انجام مي دهد، خدا به آن امر كرده و آنچه را ترك مي كند، خدا از آن نهي كرده باشد.



[ صفحه 337]



پس هر گاه بنده اي به جايي برسد كه آنچه را خدا به او داده است ملك خود نداند، براي وي سهل خواهد بود كه آن را در راه رضاي خدا انفاق كند؛ و آنگاه كه بنده اي كارهايش را به خدا واگذارد و در برابر تدبير خدا طرح و نقشه اي نداشته باشد، همه ي مصيبت ها و گرفتاري هاي دنيا براي او گوارا و آسان خواهد بود؛ و هنگامي كه تلاش و كوشش بنده اي اين باشد كه اوامر خدا را انجام دهد و نواهي او را ترك گويد، ديگر فرصتي نمي يابد كه خودنمايي كند و با مردم به نزاع و جدال برخيزد و به ديگران فخر بفروشد. و اگر خداوند اين سه خصلت را به بنده اي كرامت فرمود، دنيا و شيطان و مردم همگي در نظر او بي اهميت جلوه مي كنند و هيچگاه به قصد فزون طلبي مال و فخرفروشي دنبال دنيا نخواهد رفت و عزت و بزرگي را از مردم نخواهد خواست [بلكه عزت را از خدا طلب مي كند] و عمرش را به بطالت و بيهودگي سپري نخواهد كرد و اين نخستين درجه ي تقوا است كه خداوند تبارك و تعالي مي فرمايد: «اين سراي آخرت را تنها براي كساني قرار مي دهيم كه اراده ي برتري جوي در زمين و فساد ندارند، و عاقبت نيك براي پرهيزگاران است» [5] .

عنوان مي گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: مرا وصيتي بفرماييد.

فرمود: تو را به نه چيز سفارش مي كنم، زيرا اين ها وصيت من براي كسي است كه مي خواهد به سوي خدا راه پيدا كند و سالك الي الله باشد و از خدا مي خواهم كه تو را در به كار بردن اين وصايا موفق بدارد. سه نكته از آن درباره ي ورزش و تندرستي، سه نكته درباره ي حلم و بردباري و سه نكته ي ديگر درباره ي علم و دانش است. آن ها را خوب ياد بگير و در اين باره سستي مورز و كوتاهي مكن.

عنوان مي گويد: قلب خود را آماده كردم تا وصاياي امام را از جان و دل



[ صفحه 338]



گوش كنم و به كار گيرم. آنگاه امام فرمود: سه نكته اي كه مربوط به رياضت نفس مي باشد عبارت است از: 1)هيچگاه چيزي را كه ميل نداري نخور، كه اين سبب حماقت و بي خردي مي شود؛ 2)تا گرسنه نشوي چيزي نخور؛ 3)وقتي چيزي مي خوري، غذاي حلال بخور و نام خدا را بر زبان جاري كن و حديث رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را به ياد آر كه فرمود: هيچ انساني ظرفي را پر نكرد كه بدتر از شكم او باشد. پس وقتي ناگزير شدي چيزي بخوري، يك سوم را براي غذا، يك سوم را براي آب و يك سوم را براي تنفس نگه دار. اما سه نكته ي راجع به حلم و بردباري عبارت است از: 1)كسي كه به تو بگويد اگر يك كلمه بگويي ده تا خواهي شنيد، به او بگو تو اگر ده تا بگويي يك كلام از من نخواهي شنيد؛ 2)به كسي كه به تو فحش مي دهد بگو اگر در آنچه مي گويي صادق هستي، از خدا مي خواهم كه مرا بيامرزد و اگر دروغ مي گويي، از خدا مسئلت دارم كه تو را ببخشد و بيامرزد؛ 3)كسي كه با فحش تو را تهديد مي كند، تو با نصيحت و خيرخواهي با او برخورد كن.

و اما سه نكته كه درباره ي علم است عبارتند از: 1)آنچه را كه نمي داني از دانشمندان سؤال كن؛ 2)بپرهيز از سؤالي كه مقصودت اذيت و آزمايش كردن باشد؛ 3)دوري كن از اينكه كاري را با رأي خود و بدون مشورت انجام دهي و در تمام كارها احتياط را از دست مده و از فتوا دادن فرار كن آن گونه كه از شير درنده فرار مي كني و گردن خود را براي مردم پل قرار مده. اي ابا عبدالله، بلند شو و برو كه تو را نصيحت كردم و دعا و نيايش مرا به هم مزن، چرا كه من خود را نيازمند به دعا و خودسازي مي بينم. و درود بر كسي كه راه هدايت را پيروي كند [6] .

6. بعضي از دوستان و ياران امام صادق عليه السلام نامه اي را كه در آن برخي از مسائل مورد نياز خود را سؤال كرده بودند، به همراه شخصي به نام عبدالاعلي بن اعين كه عازم مدينه بود، خدمت آن بزرگوار فرستادند و در



[ صفحه 339]



ضمن از آن شخص (عبدالاعلي) خواسته بودند كه به طور شفاهي حقوقي را كه يك نفر مسلمان بر ساير مسلمانان دارد، بپرسد.

عبدالعلي مي گويد: خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شدم و نامه را خدمت حضرت تسليم كردم و سؤالاتي كه درباره ي حقوق برادران ديني داشتم مطرح ساختم، اما برخلاف انتظار، امام صادق عليه السلام به همه ي سؤال ها جواب داد جز درباره ي حقوق مسلمان بر برادر مسلمانش. هنگامي كه خواستم از مدينه خارج شوم، براي خداحافظي به محضر امام صادق عليه السلام شرفياب شدم و عرض كردم: به سؤال من پاسخ نداديد؟

فرمود: مي ترسم حقيقت را بگويم و شما عمل نكنيد و از دين خدا خارج شويد.

آنگاه فرمود: «از جمله ي سخت ترين تكاليف الهي درباره ي بندگان خدا سه چيز است: يكي رعايت عدل و انصاف ميان خود و ديگران، به طوري كه با برادر مسلمان خود آنچنان رفتار كند كه دوست دارد او با وي چنان رفتار نمايد؛ ديگر آنكه مال خود را از برادران مسلمان مضايقه نكند و با آن ها به مواسات رفتار نمايد؛ سوم ياد كردن خدا است در هر حال، و مقصود از ياد كردن خدا اين نيست كه پيوسته سبحان الله و الحمدلله بگويد، بلكه مقصود اين است كه اگر با كار حرامي مواجه شد، خدا را در نظر بياورد و آن كار را انجام ندهد» [7] .


پاورقي

[1] المؤمن بين مخافتين ذنب قد مضي لا يدري ما صنع الله فيه و عمر قد بقي لا يدري ما يكسب فيه من المهالك فهو لا يصبح الا خائفا و لا يصلحه الا الخوف» (اصول كافي، ج 2، ص 57؛ بحارالانوار، ج 67، ص 365).

[2] «عن ابي عبدالله عليه السلام قال قلت له ما كان في وصية لقمان قال كان فيها الاعاجيب و كان اعجب ما كان فيها ان قال لابنه خف الله عزوجل خيفة لو جئته ببر الثقلين لعذبك و ارج الله رجاء لو جئته بذنوب الثقلين لرحمك ثم قال ابوعبدالله عليه السلام كان ابي يقول انه ليس من عبد مؤمن الا و في قلبه نوران نور خيفة و نور رجاء لو وزن هذا لم يزد علي هذا و لو وزن هذا لم يزد علي هذا» (بحار الانوار، ج 67، ص 352؛ اصول كافي، ج 2، ص 55).

[3] قال زيد الشحام قال لي ابو عبدالله عليه السلام اقراء من تري انه يطيعني منكم و يأخذ بقولي السلام و اوصيكم بتقوي الله عزوجل و الورع في دينكم و الاجتهاد لله و صدق الحديث و اداء الامانة و طول السجود و حسن الجوار فبهذا جاء محمد صلي الله عليه و آله و سلم ادوا الامانة الي من ائتمنكم عليها برا او فاجرا فان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كان يأمر باداء الخيط و المخيط صلوا عشائركم و اشهدوا جنائزهم و عودوا مرضاهم و ادوا حقوقهم فان الرجل منكم اذا ورع في دينه و صدق الحديث و ادي الامانة و حسن خلقه مع الناس قيل هذا جعفري فيسرني ذلك و يدخل علي منه السرور و قيل هذا ادب جعفر و اذا كان علي غير ذلك دخل علي بلاوه و عاره و قيل هذا ادب جعفر، فوالله لحدثني ابي ان الرجل كان يكون في القبيلة من شيعة علي عليه السلام فيكون زينها آداهم للامانة و اقضاهم للحقوق و اصدقهم للحديث اليه وصاياهم و ودائعهم تسئل العشيرة عنه، و يقولون من مثل فلان انه ادانا للامانة و اصدقنا للحديث» (الامام الصادق مظفر، ج 2، ص 48؛ اصول كافي، ج 2، ص 464).

[4] «يا حمران انظر الي من هو دونك و لا تنظر الي من هو فوقك في المقدره فان ذلك اقنع لك بما قسم لك و احري ان تستوجب الزياده من ربك و اعلم ان العمل الدائم القليل علي اليقين افضل عندالله من العمل الكثير علي غير يقين و اعلم انه لا ورع انفع من تجنب محارم الله و الكف عن اذي المؤمنين و اغتيابهم و لاعيش اهنأ من حسن الخلق و لا مال انفع من القناعة باليسير المجزي و لا جهل اضر من العجب» (الامام الصادق مظفر، ج 2، ص 49؛ تحف العقول، ص 264).

[5] «تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا في الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين» (قصص/83).

[6] الامام الصادق مظفر، ج 2، ص 53.

[7] «اني اخاف ان تكفروا ان من اشد ما افترض الله علي خلقه ثلاثا انصاف المرء من نفسه حتي لا يرضي لاخيه من نفسه الا بما يرضي لنفسه منه و مواساة الاخ في المال و ذكر الله علي كل حال ليس سبحان الله و الحمدلله و لكن عند ما حرم الله عليه فيدعه» (اصول كافي، ج 2، ص 170).


زينب


اين بانوي بزرگوار بزرگترين فرزند رسول خدا (صلي الله عليه وآله) يا بزرگترين آنها پس از برادرش قاسم مي باشد. مورخان ولادت زينب را در سي سالگي پيامبر و پنج سال پس از ازدواج آن حضرت با خديجه (عليها السلام) دانسته اند. [1] مضمون حديثي كه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل شده، گوياي عظمت آن بزرگوار است كه فرمود: «معاشر الناس ألا اخبركم بخيرالناس خالاً و خالةً؟ قالوا: بلي يا رسول الله. قال: الحسن و الحسين خالهما القاسم و خالتهما زينب بنت رسول الله (صلي الله عليه وآله)». [2] .



[ صفحه 239]




پاورقي

[1] اسدالغابه، ج 5، ص 467؛ الاصابه، ج 4، ص 299.

[2] تنقيح المقال، ج 3، باب الكني و الالقاب، ص 79.


حق السائل


«و أما حق السائل فاعطاؤه اذا تهيأت صدقة، و قدرت علي سد حاجته، و الدعاء له في ما نزل به، و المعاونة له علي طلبته، و ان شككت في صدقه، و سبقت اليه التهمة، و لم تعزم علي ذلك لم تأمن من أن يكون من كيد الشيطان أراد أن يصدك عن حظك و يحول بينك و بين التقرب الي ربك، و تركته بستره، و رددته ردا جميلا، و ان غلبت نفسك في أمره، و أعطيته علي ما عرض في نفسك منه، فان ذلك من عزم الأمور...».

و حث الامام عليه السلام علي البر بالسائل، و اسعافه، و سد حاجته تحقيقا للتكافل الاجتماعي في الاسلام، و ابعادا لشبح الفقر و المجاعة عن المسلمين، هذا فيما اذا علم صدق السائل، و ان شك المسؤول في أمر الفقير و اتهمه، بالكذب في اظهار الفقر، فانه ليس من المستبعد أن تكون هذه التهمة من كيد الشيطان و مكره ليحرم المسؤول من الثواب الجزيل الذي أعده الله تعالي للمتصدقين، و ان خالف المسؤول هذا الوهم فأعطي الفقير فان ذلك من عزم الأمور.



[ صفحه 250]




عدد الأئمة


و أعلن الامام أبوجعفر (ع) عدد الأئمة الطاهرين الذين هم خلفاء النبي (ص) علي أمته، و أوصياؤه و حملة علومه، و فيما يلي بعض ما روي عنه:

1- روي زرارة عن أبي جعفر (ع) أنه قال: «الأئمة اثنا عشر اماما منهم الحسن و الحسين ثم الأئمة من ولد الحسين...» [1] .

2- روي أبوبصير أن الامام أباجعفر (ع) قال: «نحن اثنا عشر محدثا» [2] .

3- روي عنه أبوبصير أنه قال: «تكون تسعة أئمة بعد الحسين بن علي تاسعهم قائمهم...» [3] .

و قد اذاع ذلك الرسول الأعظم (ص) و تواترت الاخبار عنه فقد روي سلمان الفارسي قال: كنا مع رسول الله (ص) و الحسين بن علي علي فخذه اذ تفرس في وجهه و قال له: «يا أباعبدالله أنت سيد من سادتنا، و أنت امام ابن امام أخو امام، أبوأئمة تسعة تاسعهم قائمهم، أعلمهم، أحكمهم أفضلهم» [4] .



[ صفحه 204]



و روي عبدالله بن عمر قال: سمعت رسول الله (ص) يقول: «يكون خلفي اثنا عشر خليفة» [5] و علق الشيخ أبوعبدالله احمد بن عياش علي هذا الحديث بقوله: «فاذا كانت هذه العدة المنصوص عليه لم توجد في القائمين بعد رسول الله (ص) و لا في بني أمية لأن عدة خلفائهم تزيد علي اثني عشر، و لا في القائمين في بعدهم الا زائدة عليهم، و لم تدع فرقة من فرق هذه الامة هذه العدة في أئمتها غير الامامية دل ذلك علي أن أئمتهم هي المعتدة بها» [6] .

و قد عدهم الامام أميرالمؤمنين (ع) و ذكر اسماءهم واحدا بعد واحد حتي انتهي الي القائم [7] و يقول بعض الشعراء:

ان الأئمة تسعة و ثلاثة

نقلا عن الهادي البشير المنذر



لا زائد فيهم و ليس بناقص

منهم كما قد قيل عد الاشهر



مثل النبوة صيرت في معشر

و كذا الامامة صيرت في معشر [8] .



و يقول الشاعر عبدالله بن ايوب الخريبي مخاطبا للامام الجواد بعد وفاة أبيه:

يابن الذبيح و يا بن أعراق الثري

طابت ارومته و طاب عروقا



يابن الثمانية الأئمة غربوا

و أبا الثلاثة شرقوا تشريقا



ان المشارق و المغارب أنتم

جاء الكتاب بذالكم تصديقا [9] .



[ صفحه 205]



و الشي ء المحقق ان خلفاء النبي (ص) الأثني عشر الذين تواترت فيهم الاخبار انما هم الأئمة الطيبون من أهل البيت (ع) فهم الذين يمثلون هدي النبي (ص) و سمته.


پاورقي

[1] الاستنصار (ص 17) لمحمد بن علي الكراجكي.

[2] الاستنصار ص 17).

[3] الخصال (ص 388).

[4] مقتضب الأثر لاحمد بن محمد المتوفي سنة (401 ه) من مخطوطات مكتبة الحسينية الشوشترية.

[5] مقتضب الأثر.

[6] مقتضب الأثر.

[7] بصائر الدرجات (ص 108) للصفار.

[8] غاية الاختصار (ص 131).

[9] مقتضب الأثر.


اثر نيت صادق


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه نيت صادق داشته باشد، دل سالم و پاك دارد؛ زيرا سالم داشتن دل از وسوسه هاي شيطاني به سبب خالص گردانيدن نيت در همه كارها براي خداوند است. [1] .


پاورقي

[1] بحار: 70 / 210 / 32، همان، همان، 21026.


اقسام هديه


گاهي براي رضاي خدا - و به اصطلاح قربة الي الله - به كسي چيزي هديه مي دهيم. اين بهترين نوع هديه است و خدا ثواب آن را به ما عطا مي فرمايد.

گاهي هم ممكن است به كسي محبت كنيم و به او هديه بدهيم تا او تلافي كند و به ما هديه ي بيشتري بدهد. اين نوع هديه را هديه ي مكافات مي گويند.



[ صفحه 141]



ولي گاهي چيزي به كسي مي دهيم به اين منظور كه از ما طرفداري كند. حال اگر ما بر حق هستيم و مي خواهيم او از حق جانبداري كند، اشكالي ندارد. اما اگر حق با ما نيست و مي خواهيم او با اين هديه، باطلي را به صورت حق درآورد اين هديه همان رشوه اي است كه اسلام، آن را كفر به خدا مي داند. [1] .

الهدية علي ثلاثة وجوه: هدية مكافاة، و هدية مصانعة، و هدية لله عزوجل. [2] .

هديه بر سه قسم است: هديه ي تلافي، هديه براي رشوه دادن، و هديه اي محض خشنودي خدا.


پاورقي

[1] وسائل. ج 18، ص 162.

[2] خصال. ج 1، ص 89.


واجب الوجود و توحيد


فرمود خداوند وجودي است كه بوده و هست و خواهد بود او يكي و يگانه است به اين شرح كه اي مفضل خداوند بوده و هيچ چيز قبل از او نبوده و او باقي است و جودش را نهايت و انتهائي نيست او مستحق ستايش است و آنچه به دلهاي ما الهام مي فرمايد قابل شكر و سپاس است آنچه به ما عطا و انعام فرمود و بخشيد بايد شكرگزاري كنيم او است كه با الهامات خفيه ما را به علوم و حقايقي واقف ساخته و به درجات رفيعه ي انسانيت بالا برده و گواه خلق خود ساخته است ما شاهد كارهاي مخلوق مي باشيم و به حكمت و مصلحت خود ما را رهبر و راهنما و شاهد و ناظر موجودات قرار داده است.

مفضل مي گويد عرض كردم يابن رسول الله اجازه مي فرمائي آنچه مي گوئيد بنويسم كه فراموش نشود و به ديگران هم بياموزم فرمود بنويس و براي ديگران هم نقل كن و به آنها كه نمي دانند برسان.


باد دردناك


جابر بن حيان نوشت يابن رسول الله يك بادي از شبكه قدم يا ساق پاي من مي گيرد و سخت رنج مي دهد دعا كن خداوند شفا عنايت فرمايد

حضرت دعا فرمود و پاسخ او نوشت عليك بسعوط العنبر و الزيبق تعافي انشاء الله تعالي جيوه را با عنبر بگير بر پا بمال خدا شفا مي دهد عمل كرد بهبودي حاصل شد


آيا جابر بن حيان شاگرد خالد بن يزيد بود؟


حاجي خليفه در كشف الظنون مي نويسد اول كسي كه درباره علم كيميا سخن گفت و در اطراف آن كتاب نوشت و بين صنعت اكسير و ميزان تركيب و تجزيه ي شيميائي نظريه داد خالد بن يزيد بن معاوية بن ابي سفيان بود و اول كسي كه اين علم را از او گرفت و شهرت داد جابر بن حيان صوفي است كه از شاگردان خالد بود چنانچه گفته اند:



حكمة اورثناها جابر

عن امام صادق القول وفي



لوصي طاب في تربته

فهو كالمسك تراب النجف



در اين حكايت حاجي خليفه چند اشتباه كرده اول آن است كه اين شعر مربوط به جابر جعفي است نسبت به جابر بن حيان داده شده و جابر جعفي از اصحاب امام باقر عليه السلام بوده و بعد ملازم مكتب جعفري گشته و از اصحاب امام صادق عليه السلام قرار گرفته و از اين مرد دانشمند هم بسياري از علوم نقل و روايت شده است و آنچه درباره حكمت از جابر جعفي نقل شده حكمت الهي است نه فن كيميا.

اشتباه ديگر حاجي خليفه اين است از مصرع و بيت دوم چنين استفاده كرده كه وصي او خالد بن يزيد بود كه امارت و خلافت را ترك نموده و به علم و دانش پرداخته - در حالي كه ما در كتاب زندگاني امام محمد باقر عليه السلام نگاشتيم كه خالد بن يزيد از شاگردان امام محمد باقر عليه السلام بوده و آنچه كه از او شهرت دارد از امام باقر عليه السلام گرفته و مراد از وصي آن حضرت امام جعفر صادق مي باشد كه حكمت و دانش را متعاقب تعليمات عاليه حكميه الهيه به خالد و شاگردان خالد كه جابر بن حيان و جابر جعفي بوده آموخته است.

اشتباه ديگر اين بوده كه خالد امارت را ترك نكرده خلافت و امارت او را به سبب تنفر افكار عمومي كنار رانده و سيادت را پس از شهادت حضرت سيدالشهداء به خاندان علي عليه السلام اختصاص داد.

اشتباه ديگر صاحب كشف الظنون اين است كه شاگردي جابر بن حيان نسبت به خالد بن يزيد مورد شك و ترديد است و ثابت نشده كه جابر شاگرد خالد باشد و تواريخ تأييد نكرده اند حتي يكي از مورخين هم ننوشته كه جابر از خالد علم و دانش فراگرفته باشد زيرا جابر خراساني بود و مسكنش در كوفه و از شيعيان مذهب علوي بود و خالد بن يزيد شامي و اموي و هيچ تناسبي بين اين دو نفر نبوده مگر آنكه بگوئيم خالد علم كيميا مي دانسته و جابر هم



[ صفحه 139]



تخصص يافته ممكن است آثار خالد را در اين فن ديده باشد و به مناسبت تقدم زماني خالد گفته شده جابر شاگردي او نموده و اين سخن اصلي ندارد زيرا ارتباط جابر از جهت تشيع و ايراني بودن و كوفي بودن و شاگردي امام صادق عليه السلام در زمان سفاح در كوفه و ده سال اول زمان منصور موجب شهرت آن دو گرديد و جابر به شاگردي و ملازمت محضر امام صادق عليه السلام التزام داشته و آنچه فراگرفته از آن حضرت است و در اين اصل از نظر اخبار و احاديث ترديدي نيست.


مسائل


«منها»: يجب استمرار النية الي آخر الصلاة، و لا يجوز له أن ينوي قطعها و رفع اليد عنها، و لو نوي القطع و رفع اليد، و أتي بشي ء منها بلا نية، أو فعل ما ينافيها، بطلت. و ان عاد الي النية قبل أن يأتي بشي ء من الصلاة بدون نية، أو بما يتنافي معها، صحت.

و «منها»: يجوز للمصلي أن يعدل من صلاة متأخرة و لا حقة الي صلاة سابقة و متقدمة في الرتبة، دون العكس، فاذا نوي العصر، و في الأثناء تبين له أنه لم يصل الظهر، عدل اليها، و أتي بعدها بالعصر، أما اذا نوي الظهر، ثم تبين له أنه قد صلاها، و أنه مطلوب بالعصر فقط، فلا يجوز العدول منها الي العصر. و كذا يجوز أن يعدل من الفريضة الي النافلة، لادراك الجماعة، كما لو نوي الظهر منفردا، ثم أقيمت الجماعة، فله أن يعدل بها الي النافلة ما لم يكن قد دخل في ركوع الركعة الثالثة، و له أيضا أن يعدل من الجماعة الي الانفراد اختيارا.

و «منها»: اذا شرع بالصلاة بنية ما وجب عليه منها، و لكنه تخيل أن الواجب المطلوب منه هو الظهر، ثم تبين له أنه العصر، أو تخيل أنه العصر، فتبين أنه الظهر صحت الصلاة، لأن المعول علي الواقع، و مجرد التخيل و التصور لا أثر له، و يسمي هذا النوع اشتباه في التطبيق، كما لو دفعت الي الفقراء من فاضل مؤنتك السنوية بنية ما وجب عليك، و لكن تخيلت أنه من الزكاة، و هو في واقعة من



[ صفحه 183]



الخمس كفي، و فرغت الذمة.


الفقهاء 02


قالوا: لا يجوز للمحرم ان يعقد الزواج لنفسه، و لا لغيره، و لا أن يوكل فيه، و لو فعل شيئا من ذلك لم ينعقد الزواج، و كذا لا يجوز له أن يشهد عليه.. و اذا أجري العقد، و هو عالم بالتحريم حرمت عليه المرأة ابدا بمجرد العقد، حتي و لو لم يدخل، أما اذا كان جاهلا بالتحريم فلا تحرم عليه، حتي و لو دخل. و يجوز للمحرم أن يطلق لقول الامام عليه السلام: المحرم يطلق، و لا يتزوج.


حساب الارش


اذا اختار المشتري امساك المعيب بالارش، فيحسب الارش هكذا: يقوم المبيع صحيحا، ثم يقوم معيبا، و ينظر الي النسبة بين القيمتين، و يدفع البائع للمشتري عوضا عن الوصف الفائت مبلغا يعادل النسبة بين قيمة الصحيح، و قيمة المعيب، مع صرف النظر عن القيمة السوقية للوصف الفائت، فاذا كانت قيمة المبيع صحيحا مئة، و قيمته معيبا ثمانين تكون نسبة التفاوت الخمس، فيرجع المشتري بخمس الثمن المسمي، فان كان هذا الثمن مساويا للقيمة السوقية رجع عليه بعشرين، و ان كان أقل كما لو اشتري المبيع بخمسين رجع عليه بعشرة، و ان كان أكثر كما لو اشتري بمئة و خمسين رجع بثلاثين، فليس المعيار لتقدير الارش القيمة الحقيقية للوصف الفائت بالغة ما بلغت، و انما المعيار هو النسبة الي الثمن المسمي، لأن كلا من المتعاقدين اقدم علي التعاقد بالثمن المسمي، و التزم به، لا بالقيمة السوقية، و معني هذا أن البائع قد تعهد للمشتري تعهدا ضمنيا بانه اذا تخلف وصف الصحة عوض قيمة الفائت التي تتفق مع الثمن المسمي، لا مع القيمة السوقية، لأن هذه قد تحيط بالثمن



[ صفحه 222]



المسمي، أو تزيد عليه، كما اذا اشتري بعشرة، و كان قيمة الفائت تساوي عشرين، فلو اجزنا للمشتري أن يرجع بالعشرين للزم أن يجمع بين العوض و المعوض مع زيادة عشرة.


مسائل


1 - اذا أراد الواهب أن يرجع عن الهبة، حيث يجوز له ذلك فلا يجب عليه أن يعلم الموهوب له بالرجوع، فلو أنشأ الرجوع من غير علمه صح.

2 - اذا ظهر الشي ء الموهوب مستحقا للغير بطلت الهبة، فان كان موجودا أخذه المالك و انتهي كل شي ء، و ان كان تالفا تخير المالك بين الرجوع علي الواهب، أو الرجوع علي الموهوب له، فان رجع علي الموهوب له رجع هو بدوره علي الواهب ان كان عالما بالغصب فلا يرجع عليه، لأنه غاصب مثله.

3 - اذا رجع الواهب في هبته فيما يجوز له الرجوع، و افترض أن تجدد نماء



[ صفحه 230]



للشي ء الموهوب بعد القبض، و قبل الرجوع، فهل يكون هذا النماء للواهب، أو للموهوب له؟

قال الفقهاء: ان كان النماء منفصلا، كالثمرة علي الشجرة، و حمل الدابة، و اللبن في الضرع فهو للموهوب له، لأنه حصل في ملكه، اذا المفروض أن الهبة تتم بالعقد و القبض. و ان كان النماء متصلا، كسمن الدابة، و نمو الشجرة فهو للواهب، لأنه جزء لا ينفك عن الشي ء الموهوب الذي يجوز الرجوع فيه.

و اذا حدث عيب أو نقص في الشي ء الموهوب، و رجع الواهب فلا ضمان علي الموهوب له، حتي و لو كان النقص و العيب بفعله.

و قال السيد اليزدي في ملحقات العروة: الأقوي أن الواهب لا يجوز له الرجوع اذا نقص الشي ء أو زاد زيادة متصلة أو منفصلة، لأن العين، و الحال هذي، لا يصدق عليها أنها قائمة.

و قريب من ذلك ما جاء في الوسيلة للسيد الأصفهاني، حيث قال: «يحتمل أن يكون النماء المتصل كالسمن مانعا من جواز الرجوع، لعدم كون الموهوب معه - أي مع النماء المتصل - قائما بعينه، و لا يخلو من قوة».

و بكلمة ان الشي ء الموهوب اذا كان بحاله لم يتغير يجوز الرجوع فيه اذا كان الموهوب له أجنبيا، و اذا تغير، ولم يبق علي حاله فلا يجوز الرجوع.. و الاختلاف بين الفقهاء انما هو في التطبيق و التشخيص، فمن يري أن الزيادة و النقصان يغيران الشي ء عما هو عليه قال بعدم جواز الرجوع، و من لم ير ذلك قال بجواز الرجوع.

و نحن علي رأي من قال: ان الزيادة و النقصان يوجبان التغير، و بالتالي لا يجوز الرجوع مع حدوث واحد منهما.



[ صفحه 233]




المحرمات


قال سبحانه و تعالي: (و لا تنكحوا ما نكح آباؤكم من النساء الا ما قد سلف انه كان فاحشة و مقتا و ساء سبيلا، حرمت عليكم امهاتكم و بناتكم و اخواتكم و عماتكم و خالاتكم و بنات الأخ و بنات الأخت و امهاتكم اللاتي أرضعنكم و اخواتكم من الرضاعة و امهات نسائكم و ربائبكم اللاتي في حجوركم من نسائكم اللاتي دخلتم بهن فان لم تكونوا دخلتم بهن فلا جناح عليكم و حلائل ابنائكم الذين من اصلابكم و ان تجمعوا بين الاختين الا ما قد سلف ان الله كان غفورا رحيما، و المحصنات من النساء الا ما ملكت ايمانكم كتاب الله عليكم و أحل لكم ما وراء ذلكم). [1] .

و سئل الامام الصادق عليه السلام عما حرم الله من الفروج في القرآن، و عما حرم رسول الله في سنته؟ قال:

الذي حرم الله عزوجل من ذلك أربعة و ثلاثون وجها سبعة عشر في القرآن، و سبعة عشر في السنة. فأما التي في القرآن فالزنا. قال تعالي: (و لا تقربوا الزنا)، و نكاح امرأة الأب. قال تعالي: (و لا تنكحوا ما نكح آباؤكم من النساء.. امهاتكم و بناتكم و اخواتكم و عماتكم و خالاتكم و بنات الأخ و بنات الأخت



[ صفحه 189]



و امهاتكم اللاتي أرضعنكم و اخواتكم من الرضاعة و امهات نسائكم و ربائبكم اللاتي في حجوركم من نسائكم اللاتي دخلتم بهن فان لم تكونوا دخلتم بهن فلا جناح عليكم و حلائل ابنائكم الذين من اصلابكم و ان تجمعوا بين الاختين الا ما قد سلف). و الحائض حتي تطهر. قال الله عزوجل: (و لا تقربوهن حتي يطهرن)، و النكاح في الاعتكاف. قال تعالي: (و لا تباشروهن و انتم عاكفون في المساجد). و أما التي في السنة فالمواقعة في شهر رمضان نهارا، و تزويج الملاعنة بعد اللعان، و التزويج في العدة، و المواقعة في الاحرام، و المحرم يتزوج أو يزوج، و المظاهر قبل ان يكفر، و تزويج المشركة، و تزويج الرجل امرأة قد طلقها للعدة تسع تطليقات، و تزويج الامة علي الحرة، و تزويج الذمية علي المسلمة، و تزويج المرأة علي عمتها، و تزويج الامة من غير اذن مولاها، و تزويج الامة علي من يقدر علي تزويج الحرة، و الجارية من السبي قبل القسمة، و الجارية المشتركة - أي يملكها اثنان - و الجارية المشتراة قبل أن تستبرئها، و المكاتبة التي أدت بعض المكاتبة.

و المكاتبة هي الأمة التي تشتري نفسها من سيدها بمبلغ معين تؤديه أقساطا.. و قد ذكر الامام عليه السلام في هذه الرواية ما يحرم وطؤها كالحائض و من اليها، و ما يحرم زواجها كالأم و نحوها.


پاورقي

[1] النساء: 23.


مراتب القرابة


و للقرابة في الميراث مراتب ثلاث لا تداخل بينها، أي لا يرث واحد من المرتبة الثانية مع وجود وارث من المرتبة الأولي، و لا واحد من المرتبة الثالثة مع وجود وارث من المرتبة الثانية، و هذه المراتب هي:

1- الابوان من غير ارتفاع، أي من غير الأجداد.. و الأولاد، و ان نزلوا، أي و أولادهم.

2- الأجداد و ان ارتفعوا، و الاخوة و أولادهم و ان نزلوا.

3- الأعمام و الأخوال و أولادهم و ان نزلوا علي شريطة أن يصدق عليهم اسم القرابة في نظر العرف.

و يأتي الكلام عن ميراث كل مرتبة من هذه الثلاث بصورة مفصلة ان شاء الله.



[ صفحه 187]




نماذج من عدم الإحاطة


فمن ذلك هذه الشمس التي تراها تطلع علي العالم و لا يوقف علي حقيقة أمرها، و لذلك كثرت الأقاويل فيها، و اختلفت الفلاسفة المذكورون في وصفها، فقال بعضهم فهو فلك أجوف مملوء نارا، له فم يجيش بهذا الوهج و الشعاع، و قال آخرون هو سحابة، و قال آخرون هو



[ صفحه 164]



جسم زجاجي، يقل نارية في العالم، و يرسل عليه شعاعها، و قال آخرون هو صفو لطيف ينعقد [من - خ] ماء البحر، و قال آخرون هو أجزاء كثيرة مجتمعة من النار، و قال آخرون هو من جوهر خامس سوي الجواهر الأربعة، ثم اختلفوا في شكلها، فقال بعضهم هي بمنزلة صفيحة عريضة، و قال آخرون هي كالكرة المدحرجة، و كذلك اختلفوا في مقدارها، فزعم بعضهم أنها مثل الأرض سواء، و قال آخرون بل هي أقل من ذلك، و قال آخرون بل هي أعظم من الجزيرة العظيمة، و قال أصحاب الهندسة هي أضعاف الأرض مائة و سبعين مرة، ففي اختلاف هذه الأقاويل منهم في الشمس، دليل علي أنهم لم يقفوا علي الحقيقة من أمرها، فإذا كانت هذه الشمس التي يقع عليها البصر، و يدركها الحس، قد عجزت العقول عن الوقوف علي حقيقتها، فكيف ما لطف عن الحسن و استتر عن الوهم؟


لا الي العزلة


بحارالأنوار 1 / 220، ح 60: و روي عنه عليه السلام انه...

قال له رجل: جعلت فداك رجل عرف هذا الأمر لزم بيته و لم يتعرف الي أحد من اخوانه؟ قال: فقال:



[ صفحه 122]



كيف يتفقه هذا في دينه؟


الطلاق و حدوده


[علل الشرائع 2 / 506 ب 275 ح 1: حدثنا أحمد بن الحسن القطان، عن بكر بن عبدالله بن حبيب، عن تميم بن بهلول، عن أبيه، عن اسماعيل بن الفضل الهاشمي قال: قال أبوعبدالله عليه السلام:...]

لايقع الطلاق الا علي الكتاب و السنة، لأنه حد من حدود الله عزوجل يقول: «اذا طلقتم النسآء فطلقوهن لعدتهن و أحصوا العدة» [1] و يقول: «و أشهدوا ذوي عدل منكم» [2] و يقول: «و تلك حدود الله و من يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه» [3] و أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رد طلاق عبدالله بن عمر لأنه كان خلافا للكتاب و السنة.


پاورقي

[1] سورة النساء، الآية: 1.

[2] سورة الطلاق، الآية: 2.

[3] سورة الطلاق، الآية: 1.


الولاية الكاذبة


بحارالأنوار 27 / 58، ح 18: عن السرائر...

قيل للصادق عليه السلام: ان فلانا يواليكم الا أنه يضعف عن البراءة من عدوكم، فقال:



[ صفحه 99]



هيهات كذب من ادعي محبتنا و لم يتبرأ من عدونا.


آيا لقب اميرالمؤمنين مخصوص حضرت علي است؟


عمر بن زاهر گويد: مردي از امام صادق - عليه السلام - پرسيد كه به امام (قائم) به عنوان اميرمؤمنان سلام مي كنند؟

فرمود: نه، آن نام را خدا مخصوص اميرالمؤمنين (علي بن ابي طالب - عليه السلام -) نموده، پيش از او كسي بدان نام؛ ناميده نشده و بعد از او هم جز كافر آن را بر خود نبندد.

پرسيدم: پس چگونه بر او سلام مي كنند؟

فرمود: مي گويند: «السلام عليك يا بقية الله» سپس اين آيه را قرائت نمود: (بقية الله خير لكم ان كنتم مؤمنين) [1] «اگر مؤمن هستيد بقية الله براي شما بهتر است». [2] .



[ صفحه 169]




پاورقي

[1] سوره ي هود آيه ي 86.

[2] اصول كافي: ج 2 ص 275 ح 2.


حديث 189


جمعه

شرف المؤمن قيام الليل.

شرافت مؤمن، شب زنده داري است.

كافي، ج2، ص 148



[ صفحه 35]




علمه بالغائب 15


ابن بابويه: قال: حدثنا محمد بن موسي بن المتوكل، قال: حدثنا علي بن الحسين السعدآبادي، عن أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن أبيه و غيره، عن محمد بن سليمان الصنعاني، عن ابراهيم بن الفضل، عن أبان بن تغلب، قال: كنت عند أبي عبدالله عليه السلام اذ دخل عليه رجل من أهل اليمن فسلم عليه، فرد عليه السلام، فقال له: مرحبا بك يا سعد. فقال



[ صفحه 197]



له الرجل: بهذا الاسم سمتني أمي، و ما أقل من يعرفني به. فقال له أبو عبدالله عليه السلام: صدقت يا سعد المولي. فقال له الرجل: جعلت فداك، بهذا كنت ألقب. فقال له أبو عبدالله عليه السلام: لا خير في اللقب، ان الله تبارك و تعالي يقول في كتابه: (و لا تنابزوا بالألقاب بئس الاسم الفسوق بعد الايمان) [1] ما صنعتك يا سعد؟ فقال: جعلت فداك، أنا من أهل بيت ننظر في النجوم لا نقول ان باليمن أحدا أعلم بالنجوم منا. فقال له أبو عبدالله عليه السلام: فما زحل عندكم في النجوم؟ فقال اليماني: نجم نحس. فقال له أبو عبدالله عليه السلام: مه لا تقولن هذا، فانه نجم أميرالمؤمنين عليه السلام، و هو نجم الأوصياء عليهم السلام، و هو النجم الثاقب الذي قال الله عزوجل في كتابه. فقال له اليماني: فما يعني بالثاقب؟ قال: ان مطلعه في السماء السابعة، و انه ثقب بضوئه حتي أضاء في السماء الدنيا، فمن ثم سماه الله عزوجل النجم الثاقب [2] .


پاورقي

[1] سورة الحجرات: الآية 11.

[2] الخصال: ص 489 ح 68، و للحديث صلة فراجع.


گروه قدريه


جبر و اختيار از مهم ترين مسائل مطرح در عصر امام صادق عليه السلام بود كه



[ صفحه 286]



به دلايل زير مورد توجه همگان واقع شد:

1. حكومت با ترويج عقيده جبر مي توانست اعمال ناشايست خود و مهم تر از همه مشروعيت ديني و سياسي خلافت را كه به ناحق غصب كرده بودند، توجيه كند.

2. افرادي بي بندوبار مي توانستند، گناهان خود را به تمسك به اين عقيده توجيه كنند.

3. آياتي در قرآن وجود دارد كه برخي جبر و برخي اختيار را مي رساند. شوق و علاقه برخي بزرگان به يادگيري معاني آيات قرآن، كنجكاوي آنان را براي يافتن پاسخ صحيح موجب مي شد.

4. اساسا هر كسي مي خواهد بداند كه آيا چيزي به نام قضا و قدر بر انسان حاكم است و سرنوشت او را رقم مي زند يا انسان است كه سرنوشتش به دست خودش مي باشد و در صورت اول، چگونه قضا و قدر با اختيار انسان جمع مي شود؟

جبر و اختيار و تعيين اين كه انسان تا چه اندازه در افعال خود مختار و آزاد است، مباحث فراواني در پي آورد. دو گروه قدريه و جبريه، كه برخي بزرگانشان معاصر با امام صادق عليه السلام بودند، در پاسخ به همين مسأله شكل گرفتند.

آغاز پيدايش قدريه به نيمه دوم قرن اول هجري باز مي گردد. در اين زمان، برخي مسلمانان در برابر عقيده قه قضا و قدر حتمي خداوند، براي انسان در برخي افعالش به قدرت ايجاد فعل (اختيار) عقيده داشتند كه از سوي مخالفان، قدريه نام گرفتند. [1] .

انديشمندان در تعيين خواستگاه پيدايش قدريه اختلاف دارند. غربيان و برخي پژوهشگران عرب مي گويند: قدريه آراي خود را بدون واسطه از



[ صفحه 287]



انديشه هاي يهودي، نصراني و فلسفه يوناني گرفته اند. [2] .

احمد امين مي گويد: ظهور قدريه و طرح مسأله آزادي اراده انسان، از پيامدهاي حيات ديني و سياسي اسلام است. [3] آياتي كه ظاهرشان جبر را مي سازند و آيات حاكي از اختيار انسان، زمينه ساز طرح مسأله جبر و اختيار بوده است. [4] .

هر دو نظر فوق را مي توان تلفيق كرد. در رواج انديشه آزادي اراده، افزون بر انديشه هاي نصراني و يوناني، اوضاع و احوال تاريخي مسلمانان، وقايع پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله و طرح مسأله خلافت نقشي بسيار مهم داشته است. [5] در حقيقت، پيدايش قدريه، واكنشي در برابر جبريه بود. برخي مسلمانان با استفاده از ظواهر بعضي آيات قرآن و با تكيه بر قضا و قدر، [6] جامعه اسلام را آماده تحمل هر گونه ظلم كرده و هر گونه مخالفت و قيام عليه خلفا و كارگزاران حكومت را اعتراض به قضا و قدر الهي دانستند. قدريه در واكنش به عقايد جبريه شكل گرفتند. عقيده بنيادي قدريه كه سبب نام گذاري آنان بدين نام شده است، باور به قدرت مؤثر انسان در پاره اي از اعمال و افعال (اعمال ارادي مانند خوردن،



[ صفحه 288]



صحبت كردن) خود است. قدريه قائل به اختيار بودند؛ در نتيجه، انسان را مسئول اعمال خود مي دانستند و قضا و قدر را به معنايي كه از انسان سلب اختيار كند، مردود مي شمردند.

قدريه تكليف مالايطاق را جايز نمي دانستند و تأكيد مي كردند: روا نيست كه خداوند مردم را به هدايت دعوت كند، سپس گمراهشان سازد و به ستم و گناه وا دارد و آن گاه عقابشان كند. [7] .


پاورقي

[1] مقاله «قدريان نخستين»، نشريه معارف، دوره 5، ش 1، ص 4.

[2] معارف، دوره 5، ش 1، ص 13؛ فرقه هاي اسلامي در سرزمين شام، ص 29.

[3] فرقه هاي اسلامي در سرزمين شام، ص 30.

[4] ضحي الاسلام، ج 1، ص 325.

[5] فرقه هاي اسلامي در سرزمين شام، ص 33.

[6] قضا و قدر از مسائل با اهميت در معارف اسلامي است كه درك عميق و همه جانبه ي آن براي همه مقدور نيست و ائمه عليهم السلام مردم را از ژرف نگري بيش از اندازه در آن باز داشته اند. از مجموع روايات بر مي آيد كه ايمان به خير و شر قدر، لازم است.

قدر، حد شي ء و مقدار آن است و قضا به معناي ابرام حكم و حكم قطعي است. به عبارت ديگر، قدر، تحديد و اندازه گيري وجود شي ء بوده و قضا ابرام آن وجود محدود است. دو مطلب ديگر نيز از آيات و روايات استفاده مي شود:

الف) خداوند متعال پيش از ايجاد تمام اشيا و مخلوقات به آن ها علم سابق دارد و از جمله آن مخلوقات، افعال و كارهاي بندگان است.

ب) انسان در اموري كه به اراده او تعلق دارد، مختار است و مي تواند انتخاب كند؛ آزادي در اين افعال و قدرت بر ترك يا فعل، بديهي است؛ همان گونه كه در امور خارج از اختيار خود، محكوم است. (بحوث في الملل و النحل، ج 1، ص 238).

بنابراين، آيات و روايات اسلامي بر هيچ يك از دو تفكر معمول جبر يا تفويض تأكيد نمي كنند و مكتب ديگري ارائه مي دهند كه امر بين الامرين نام دارد.

[7] معارف، دوره 5، ش 1، ص 8.


يونس بن أبي يعفور


يونس بن أبي يعفور العبدي الكوفي. خرج حديثه مسلم في صحيحه و ابن ماجة و روي عنه محمد بن سعيد الاصبهاني و عثمان بن أبي شيبة و سعد بن منصور و جماعة قال أبوحاتم صدوق و وثقه الدارقطني و قال العجلي لا بأس



[ صفحه 578]



به و قال الساجي فيه ضعف و كان ممن يفرط في التشيع [1] .

و لضيق المجال نقف عند هذا الحد من ذكر حملة الحديث و أعلام الامة من رجال الصحاح، الذين عرفوا بتشيعهم لاهل البيت عليهم السلام و أكثرهم كانوا من خريجي مدرسة الامام الصادق عليه السلام.

و نود أن نوضح هنا: أولا: بأنا قد اقتصرنا علي ذكر بعض رجال القرن الثاني، و الثالث، و لم نتعرض للتابعين الا من يتعلق لنا غرض بذكره، لأن ذكر التابعين من الشيعة الذين حملوا تراث الاسلام، فأصبحوا أعلاما يهتدي بهم، و مرجعا يرحل اليهم، يدعو لوضع كتاب خاص فيهم.

كما أننا لم نتعرض لذكر أعلام الاسلام من أهل البيت عليهم السلام و هم زعماء الشيعة، و أعيان الأمة، و لهم المكانة و الأثر العظيم في التشريع الاسلامي و أحاديثهم مشهورة خرجها أصحاب الصحاح و غيرهم. و لضيق المجال تركنا ذلك.

ثانيا: اننا لم نستوعب جميع الرواة من رجال الشيعة في الصحاح و قد تركنا الكثير منهم: أمثال: علي بن صالح الهمداني المتوفي سنة 151 و هشام ابن سعد المدني المتوفي سنة 160 و هارون بن سعيد العجلي المتوفي سنة 151 و علي بن عاصم الواسطي المتوفي سنة 201 و عمر بن عبدالله أبواسحاق السبيعي الهمداني المتوفي سنة 127 و معاوية بن عمار الدهني المتوفي سنة 175 و موسي ابن قيس الحضرمي، و هاني بن هاني الهمداني.

كذلك نفيع بن الحارث و محمد بن السائب بن بشر الكلبي النسابة المتوفي سنة 146 و غالب بن الهذيل الكوفي، و غيرهم ممن تعمدنا تركهم لضيق المجال.

كما أن هناك جماعة من الحفاظ قد نسبوهم الي التشيع و لكننا لم نتعرض لذكرهم لأنا لا نأخذ بمطلق النسبة و من هؤلاء الحفاظ:

محمد بن ادريس الرازي المعروف بأبي حاتم المتوفي سنة 277 و كذلك ولده شيخ الاسلام عبدالرحمن صاحب الجرح و التعديل المتوفي سنة 337 و هو أشهر من أبيه في نسبة التشيع [2] و كذلك الحافظ علي بن عمر بن أحمد الدارقطني المتوفي سنة 376 [3] و أبوعروبة محدث حران المتوفي سنة 317 [4] .



[ صفحه 579]



و غير هؤلاء من حفاظ الحديث ممن قالوا عنهم بأنهم شيعة و لكننا لا نأخذ بمجرد القول في ذلك. نعم كان ابن أبي حاتم يتهم بالميل للاسماعيلية و قد ذكروه في كتبهم و انه من فلاسفتهم و كبار علمائهم و لهذا نسبوه للتشيع لأن فرقة الاسماعيلية تعد من فرق الشيعة و ان خرجت عن تعاليمهم و تنكرت لمبادئهم.

و لابد لنا من القول هنا: بأن هذا العرض لرجال الصحاح من الشيعة لم يكن علي سبيل الحصر للموضوع، و انما كان من باب اقامة الحجة علي من يدعي أو يحكم علي الشيعة بأنهم لا أثر لهم في الحياة العلمية، او أنهم صفر الأكف من تراث الاسلام، أو أن ابناء السنة لا يروون عن الشيعة الي غير ذلك من تلك الادعاءات الكاذبة، و الاقوال الفارغة، كما رأينا قريبا من تهجم الاستاذ الذهبي، و وصفه للشيعة بما يتنافي مع الحقيقة، و قد استدل بأسطورة الجاحظ مما لا فائدة في اعادة القول في ذلك، و هو بهذا قد ظلم العلم حقه، و حجب عن العقل نوره.

و قد رأينا فيما قدمناه من الحديث عن رجال الصحاح من الشيعة بأنهم حملة علم، و حفاظ حديث، و منهم من كان من كبار شيوخ البخاري، و مسلم، و الشافعي، و احمد بن حنبل و غيرهم من حفاظ الحديث، و اعلام الامة كسفيان الثوري، و ابن عيينة، و عبدالرحمن بن المهدي، و ابن معين و القطان، و ابن المديني، و ابوزرعة، و ابوحاتم، و آخرون كما تقدم بيانه ممن أخذوا عن رجال الشيعة، و احتجوا بهم.

و لا يفوتني أن اشير الي وجود جماعات من الحفاظ و اعلام الامة من الشيعة لم تكن لهم رواية في الصحاح لتأخرهم في الزمن، و منهم:

الحافظ المسند احمد بن محمد بن السري محدث الكوفة المتوفي سنة 351 سمع منه جماعة من الحفاظ كالحاكم، و ابن مردويه، و ابوبكر الحيري. [5] .

و الحافظ احمد بن محمد بن عمران بن موسي بن عروة المتوفي سنة 396 المعروف بابن الجندي أخذ عنه جماعة من المحدثين، كالحسين بن محمد الخلال و محمد بن علي بن مخلد الوراق، و البرذعي، و العتيقي. و عدة غيرهم قال العتيقي: كان يرمي بالتشيع و له اصول حسان [6] .



[ صفحه 580]



و الحافظ ابوالعباس احمد بن محمد بن سعيد المعروف بابن عقدة المتوفي سنة 332 فقد كان اليه المنتهي في قوة لحفظ، و كثرة الحديث، و صنف و جمع و ألف في الابواب و التراجم [7] و كان يحفظ مائة الف حديث باسنادها و يذاكر بثلثمائة الف حديث و يجيب بثلاثمائة الف حديث من حديث اهل البيت و بني هاشم، و لم ير بالكوفة من زمن ابن مسعود الي زمنه احفظ منه [8] و هو الذي جمع من تلامذة الامام الصادق عليه السلام اربعة آلاف من ثقاتهم.

و الحافظ المحدث محمد بن ابراهيم بن حبون المتوفي سنة 305.

محدث الاندلس و لم يكن فيها قبله ابصر بالحديث منه، حدث عنه جماعة: منهم قاسم بن اصبغ، و احمد بن سعيد بن حزم، و خالد بن سعد.

رحل الي العراق و الحجاز و اليمن قال الذهبي: و كان من كبار عصره لكنه فيه تشيع. قال خالد بن سعد: لو كان الصدق انسانا لكان بن حبون [9] .

و قال ابن العماد: محمد بن ابراهيم بن حبون الاندلسي الحجازي ابوعبدالله ثقة صدوق [10] .

و الحسن بن احمد بن صالح الهمداني السبيعي الحلبي المتوفي سنة 371.

روي عنه الدارقطني، و عبدالغني الازدي، و ابوطالب بن بكير و الشيخ المفيد محمد بن النعمان و غيرهم. قال ابن اسامة الحلبي: لو لم يكن للحلبيين من الفضيلة الا الحسن بن احمد السبيعي لكفاهم. و كان وجيها عند الملك سيف الدولة، و كان يزور السبيعي في داره، و صنف له (كتاب التبصرة في فضل العترة المطهرة) و اليه ينسب درب السبيعي الذي بحلب، قال الذهبي: هو من أئمة هذا الشأن علي تشيع فيه. وثقه ابوالفتح ابن أبي الفوارس [11] .

و احمد بن عبدالله بن جليني المروزي البغدادي المتوفي سنة 379 روي عنه القاضي ابوالقاسم التنوخي و كان مشهورا بالتشيع او الرفض كما يقولون [12] .



[ صفحه 581]



و الحافظ المتجول ابومحمد الفضل بن المسيب المعروف بالشعراني المتوفي سنة 320، و روي عنه خزيمة و محمد بن المؤمل، و حفيده اسماعيل و غيرهم، و كان كثير التجوال للافادة و الاستفادة. قال ابن المؤمل: كنا نقول: ما بقي بلد لم يدخله الفضل الشعراني في طلب الحديث الا الاندلس.

و الحافظ عبدالرحمن بن يوسف المعروف بابن خراش المتوفي سنة 283 صاحب الجرح و التعديل، قال ابونعيم بن عدي: ما رأيت احفظ منه و رحل في طلب العلم ما بين مصر و خراسان، و لقي متاعب في ذلك و قد حملوا عليه لانه صنف جزئين في المثالب، و كان ينفي صحة حديث (ما تركناه صدقة) و يحتج ذلك.

و غير هؤلاء من رجال القرون المتأخرة، ممن كانت لهم مكانة علمية و قد أفرد الشيعة عدة معاجم و فهارس، تتضمن تراجم أولئك الأعلام، و ما لهم من نشاط في الحياة الفكرية، و صفاتهم التي يتحلون بها.

و مادمنا نحرص علي الاختصار في الموضوع فلنكتف بما قدمناه علي سبيل الامثال لا علي سبيل الحصر كما بينت ذلك.

و بعد هذا نقول

ان ما قدمناه من تراجم أولئك الرجال من أعلام القرون الأولي، و أهل السبق في تدوين الكتب، قبل أن يولد الجاحظ - نري أن فيما ذهب اليه الاسفرائيني و تبعه الاستاذ محمد حسين الذهبي و غيره محاولة مكشوفة لطمس مكانة رجال الشيعة، و ما لهم من أثر في النهضة العلمية.

و ليست محاولة الاستاذ الذهبي هي الأولي، فقد وقفنا علي كثير من أمثالها ممن يحاولون التمويه علي عقول البسطاء في تلك المغالطات، التي لا تقف أمام الأبحاث العلمية، اذ ليس لأي كاتب يلتزم بشروط البحث، و يتجرد عن التحيز و التعصب، أن ينكر ما للشيعة من آثار دونها التاريخ، و هي مصادر تستقي منها الأجيال رغم الحملات الظالمة التي يشنها دعاة الفرقة من ذوي الآراء المنحرفة عن الواقع، خدمة لسلطة الاستبداد التي تحاول القضاء علي أبطال المعارضة من دعاة الحق.

نقول هذا و الواقع التاريخي يقرر ذلك، و قد تطرقنا للبحث حول مناهضة الشيعة لسلطان الامويين و غيرهم انتصارا لاهل البيت، الذين وقفوا أمام تلك السلطات الجائرة، موقف البطولة، فبذلوا كل امكانياتهم في سبيل اعلاء كلمة الاسلام.



[ صفحه 582]



كما تطرقنا في كثير من أبحاثنا لبيان خطر ذلك الانقسام، و ما تكمن من ورائه من أهداف يحاول أعداء الدين تحقيقها لنيل مأربهم.

و ان الواجب يدعو بأن نوحد صفوفنا، و نعمل بوحي من مبادي ء ديننا، و نوجه شبابنا بتعاليم الاسلام، و اننا مسؤولون أمام الله عن ذلك و ان فتح باب الخلافات، و توسيع شقة الفرقة يفسح المجال أمام أعداء الدين لتدخلهم في صفوف المسلمين للعمل علي تصديع وحدة الصف.

ان دعوتنا الي وحدة الصف، و التحلي بمبادي ء الاسلام التي تحقق التكافل الاجتماعي، هي من متطلبات ظروفنا الحاضرة فهي أخطر مرحلة يجتازها المسلمون اليوم، فعلينا أن نصغي لنداء الاسلام (و كونوا جميعا و لا تفرقوا) و لننزع من قلوبنا كل حقد، و نزيل كل ضعن، و نرفع عن طريقنا عقبات خلفتها أحقاد سالفة، و أهواء منحرفة، و بذلك نحقق مبادي ء ديننا في الاخاء و المحبة، و التعاون علي البر و التقوي.

اننا اليوم في مرحلة تتطلب منا أن ننظر الي الواقع، و نلتزم بحدود البحث العلمي المتجرد من كل تحامل و تحيز، لنرتفع بأبحاثنا الي المستوي الذي تتطلبه طلائع الجيل المسلم، فليس أضر علي العلم، و لا أضيع للحق من الانقياد وراء العاطفة.

و أملنا في الوصول الي ما نطلبه يتركز علي حملة رسالة الفكر الاسلامي من ذوي الاقلام الحرة، و مربي جيلنا الحاضر، الذين يشعرون بمسؤولية امانة التاريخ، و تحمل اعبائها و مصاعبها.

و لا تصيبنا الخيبة، او يعترينا الفشل عندما نقف علي بعض ما يكتبه اساتذة اساؤوا لأمتهم، في استذواقهم لما دبجته اقلام المستشرقين او جمودهم علي نقل عبارات سلف خضع لظروفه الخاصة، و بيئته المتفككة، فتخلي عن شروط البحث، و اصول التحقيق العلمي، فان أملنا - و من الله نطلب تحقيق الآمال - بأن تزول غشاوة التمويه عن كثير من الحقائق، و ان يزول ذلك الركام عن طريق الوصول الي الواقع، لتزول عوامل الخلافات، و تقلع جذور التفرقة، ليصبح المسلمون اخوانا كما اراد الله و رسوله، و دعا اليه المصلحون من هداة الامة، و رجال الاصلاح. و من الله نسأل ان يوفق المسلمين لاتباع اوامر الدين و السير علي هدي الرسول الاعظم و ان ينصرهم علي اعدائهم - و ما النصر الا من عند الله - انه سميع مجيب و الي اللقاء و الله ولي التوفيق.

المؤلف


پاورقي

[1] تهذيب التهذيب 428: 11.

[2] تهذيب التهذيب 34: 8.

[3] تذكرة الحفاظ 186: 3.

[4] تذكرة الحفاظ 94: 3.

[5] تذكرة الحفاظ 94: 3.

[6] تاريخ بغداد 77: 5.

[7] تذكرة الحفاظ 55: 3.

[8] شذرات الذهب 94: 3.

[9] تذكرة الحفاظ 4: 3.

[10] شذرات الذهب 246: 3.

[11] تذكرة الحفاظ 152: 3.

[12] اللباب لابن الاثير 234: 1.


الشمس


و قال عليه السلام: فكر يا مفضل في طلوع الشمس و غروبها، لاقامة دولتي [1] النهار و الليل، فلو لا طلوعها لبطل أمر العالم كله، فلم يكن الناس يسعون في معايشهم، و يتصرفون في أمورهم، و الدنيا مظلمة عليهم، و لم يكونوا يتهنؤون بالعيش مع فقدهم لذة النور و روحه، و الارب في طلوعها ظاهر مستغن بظهوره عن الاطناب في ذكره، و الزيادة في شرحه، بل تأمل المنفعة في غروبها، فلو لا غروبها لم يكن للناس هدء و لا قرار، مع عظم حاجتهم الي الهدوء و الراحة، لسكون أبدانهم، و جموم حواسهم، و انبعاث القوة الهاضمة لهضم الطعام، و تنفيذ الغذاء الي الأعضاء، ثم كان الحرص



[ صفحه 167]



يستحملهم من مداومة العمل و مطاولته علي ما يعظم نكايته في أبدانهم، فان كثيرا من الناس لولا جثوم [2] هذا الليل لظلمته عليهم لم يكن لهم هدوء و لا قرار، حرصا علي الكسب و الجمع و الادخار، ثم كانت الأرض تستحمي بدوام الشمس بضيائها، و تحمي كل ما عليها من حيوان و نبات، فقدرها الله بحكمته و تدبيره، تطلع وقتا و تغرب وقتا، بمنزلة سراج يرفع لأهل البيت تارة ليقضوا حوائجهم، ثم يغيب عنهم مثل ذلك ليهدؤوا و يقروا، فصار النور و الظلمة مع تضادهما منقادين متظاهرين علي ما فيه صلاح العالم و قوامه.

ثم فكر بعد هذا في ارتفاع الشمس و انحطاطها لاقامة هذه الأزمنة الأربعة من السنة، و ما في ذلك من التدبير و المصلحة، ففي الشتاء تعود الحرارة في الشجر و النبات، فيتولد فيهما مواد الثمار، و يستكثف [3] الهواء، فينشأ منه السحاب [4] و المطر، و تشد أبدان الحيوان و تقوي، و في الربيع تتحرك و تظهر المواد المتولدة في الشتاء، فيطلع النبات، و تنور الأشجار، و يهيج الحيوان للسفاد [5] ، و في الصيف يحتدم [6] الهواء، فتنضج [7] الثمار، و تتحلل فضول الأبدان، و يجف وجه الأرض، فتهيأ للبناء و الأعمال، و في الخريف يصفو الهواء، و يرتفع الأمراض، و تصح الأبدان و يمتد الليل، فيمكن فيه بعض الأعمال لطوله، و يطيب الهواء فيه، الي مصالح أخري لو تقصيت لذكرها لطال فيها الكلام.

فكر الآن في تنقل الشمس في البروج الاثني عشر [8] لاقامة دور السنة، و ما في ذلك



[ صفحه 168]



من التدبير، فهو الدور الذي تصح به الأزمنة الأربعة من السنة: الشتاء و الربيع و الصيف و الخريف، و يستوفيها علي التمام، و في هذا المقدار من دوران الشمس تدرك الغلات و الثمار، و تنتهي الي غاياتها، ثم تعود فيستأنف النشوء و النمو، ألا تري أن السنة مقدار مسير الشمس من الحمل الي الحمل، فبالسنة و أخواتها يكال الزمان من لدن خلق الله تعالي العالم الي كل وقت و عصر من غابر الأيام [9] ، و بها يحسب الناس الأعمال [10] و الأوقات الموقتة للديون و الاجارات و المعاملات، و غير ذلك من أمورهم، و بمسير الشمس تكمل السنة، و يقوم حساب الزمان علي الصحة.

انظر الي شروقها علي العالم كيف دبر أن يكون، فانها لو كانت تبزغ [11] في موضع من السماء فتقف لا تعدوه لما وصل شعاعها و منفعتها الي كثير من الجهات، لأن الجبال و الجدران كانت تحجبها عنها، فجعلت تطلع في أول النهار من المشرق، فتشرق علي ما قابلها من وجه المغرب، ثم لا تزال تدور و تمشي جهة بعد جهة، حتي تنتهي الي المغرب، فتشرق علي ما استتر عنها في أول النهار، فلا يبقي موضع من المواضع الا أخذ بقسطه من المنفعة منها، و الارب التي قدرت له، ولو تخلفت مقدار عام أو بعض عام كيف كان يكون حالهم؟ بل كيف كان يكون لهم مع ذلك بقاء؟ أفلا يري الناس كيف هذه الأمور الجليلة التي لم تكن عندهم فيها حيلة؟ فصار تجري علي مجاريها، لا تعتل و لا تتخلف عن مواقيتها، لصلاح العالم و ما فيه بقاؤه. [12] .


پاورقي

[1] الدولة: اسم الشي ء الذي يتداول، و الدولة: الفعل و الانتقال من حال الي حال. لسان العرب 252:11.

[2] جثم فلان بالأرض يجثم جثوما: لصق بها و لزمها. لسان العرب 83:12.

[3] استكثف الشي ء: أي اشتد. كتاب العين 351:5؛ و في حديث طليحة: فاستكثف أمره: أي ارتفع. لسان العرب 296:9.

[4] الغيم.

[5] السفاد: نزو الذكر علي الأنثي. لسان العرب 218:3.

[6] الاحتدام: شدة الهواء. لسان العرب 117:12.

[7] أي تدرك.

[8] منطقة البروج (Zodiac): منطقة في الكرة السماوية تمتد 9 (أي تسع درجات) علي كل من جانبي الدائرة الظاهرية لمسار الشمس. تشتمل علي الكوكبات البرجية، و يقع ضمنها مدار القمر و مدارات الكواكب السيارة باستثناء أفلوطن أو بلوتو. تنقسم الي اثني عشر جزءا (أو برجا) متساوية، تبدأ ببرج الحمل، و تنتهي ببرج الحوت. المورد: 12785.

[9] أي باقيها.

[10] و في نسخة: الأعمار.

[11] بزغ النجم و القمر: ابتدأ طلوعهما. لسان العرب 418:8.

[12] توحيد المفضل: 128؛ بحارالأنوار 112:3 - 113؛ و 175:55.


البدعية


هم أصحاب يحيي بن أصدم ، كان من جملة الثعالبة ، أبدعوا القول بأنا نقطع علي أنفسنا بأن من اعتقد اعتقادنا فهو من أهل الجنة ، و لا نقول:ان شاء الله ، فان ذلك شك في الاعتقاد ، و من قال:أنا مؤمن ان شاء الله ، فهو شاك ، فنحن من أهل الجنة قطعا من غير شك .


شعبة بن الحجاج


و منهم: شعبة بن الحجاج الأزدي، كان من أئمة السنة و أعلامهم و كان يفتي بالخروج مع ابراهيم بن عبدالله بن الحسن، و قيل: كان ممن خرج من أصحاب الحديث مع ابراهيم بن عبدالله.

و عده في أصحاب الصادق عليه السلام جماعة من السنة منهم صاحب «التهذيب» [1] و «الصواعق» [2] و «الحلية» [3] و «الينابيع» [4] و «الفصول» [5] .



[ صفحه 508]



و «التذكرة» [6] و غيرها، و ذكرته كتب الشيعة في رجاله أيضا.


پاورقي

[1] تهذيب الأسماء و اللغات1 : 150.

[2] الصواعق: 201.

[3] حلية الأولياء3 : 199.

[4] الينابيع: 360.

[5] الفصول المهمة: 222.

[6] التذكرة: لسبط ابن الجوزي: 307.


ابو عثمان العبدي


أبو عثمان العبدي.

محدث. روي عنه أبو إسماعيل إبراهيم بن إسحاق الأزدي.

المراجع:

رجال البرقي 43. معجم رجال الحديث 21: 238. تنقيح المقال 3: قسم الكني 26. جامع الرواة 2: 402.


سليمان بن خالد بن دهقان بن نافلة الهلالي بالولاء (الأقطع)


أبو الربيع سليمان بن خالد بن دهقان بن نافلة الهلالي بالولاء، البجلي، الكوفي، المشهور بالأقطع. من ثقات محدثي الإمامية، وكان فقيها صالحا، مقرئا، ومن شيوخ ووجوه الشيعة بالكوفة، ومن خواص الإمام الصادق عليه السلام، وممن رووا النص بالإمامة من الإمام الصادق عليه السلام علي ابنه الإمام الكاظم عليه السلام، وله كتاب. كان من جملة من خرج مع زيد الشهيد ابن الإمام السجاد عليه السلام سنة 122 علي الحكم الأموي في عهد هشام بن عبد الملك فقطع إصبعه في المعركة فعرف بالأقطع. روي عن الإمام الباقر عليه السلام أيضا، وروي عنه عبد الله بن مسكان، وعمار



[ صفحه 83]



الساباطي، ومحمد بن أبي عمير وغيرهم.

المراجع:

رجال الطوسي 207. تنقيح المقال 2: 56. رجال بحر العلوم 4: 63. رجال النجاشي 130. رجال ابن داود 248. الارشاد 288. معجم الثقات 61. رجال البرقي 13 و 32. معجم رجال الحديث 8: 245 و 254. رجال الكشي 353 و 356. جامع الرواة 1: 377 - 379. رجال الحلي 77. نقد الرجال 159. مجمع الرجال 3: 160 - 164. هداية المحدثين 75. تأسيس الشيعة 345. بهجة الآمال 4: 460. سفينة البحار 1: 650. منتهي المقال 154. منهج المقال 172. جامع المقال 71. البحار 47: 343 وغيرها. التحرير الطاووسي 139 وفيه: الذي ظهر من حاله أنه كان من أصحاب زيد. وسائل الشيعة 20: 211. إتقان المقال 68. الوجيزة 36. شرح مشيخة الفقيه 29.


محمد بن سالم الهمداني


أبو سهل محمد بن سالم الهمداني، الكوفي.

محدث بعض العامة ضعفوا حديثه وتركوه، ينسب إليه كتاب في الفرائض. روي عنه سفيان الثوري، ومحمد بن فضيل، وجرير بن عبد الحميد وغيرهم.

المراجع:

رجال الطوسي 289. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 119 وفيه لم يذكر كنيته.



[ صفحه 83]



خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 101. نقد الرجال 308. جامع الرواة 2: 115. مجمع الرجال 5: 213. منتهي المقال 282. لسان الميزان 7: 359. ميزان الاعتدال 3: 556. التاريخ الكبير 1: 105. المجروحين 2: 262. تهذيب التهذيب 9: 176. تقريب التهذيب 2: 163. خلاصة تذهيب الكمال 287. طبقات ابن سعد 6: 360 وفيه العبسي بدل الهمداني. الضعفاء الكبير 4: 75. الجرح والتعديل 3: 2: 272. المجموع في الضعفاء والمتروكين 202 و 365 و 482. الضعفاء والمتروكين لابن الجوزي 3: 62. أحوال الرجال 59. الضعفاء والمتروكين للدارقطني 150. المغني في الضعفاء 2: 583. الكني والأسماء 1: 197.