بازگشت

كوه و معادن


در زمستان، كوه، برفها را در خود نگاه مي دارد و در تابستان، اين برفها به تدريج آب مي شود، و به مصرف زراعت مردم مي رسد. در كوه، انواع گياهان كه در معالجه بيماري ها به كار مي رود، مي رويد. سنگ كوه ها را مي تراشند و در ساختمان به كار مي برند. از اين ها گذشته كوه به منزله قلعه محكمي است كه از تجاوز دشمن جلوگيري مي كند و بر بالاي آن برج هاي ديده باني و قلعه هاي جنگي مي سازند.

و نيز در كوه ها و تپه ها آن قدر از انواع معادن يافت مي شود كه كسي از آن آگاه نيست. دقت كن در اين معادن، از قبيل: مس، آهن، سرب، طلا، نقره، گوگرد، گچ، آهك و انواع سنگ هاي قيمتي، كه تا چه اندازه مورد احتياج بشر است. اين معادن به منزله اندخته هايي است كه خداوند براي بندگان خود ذخيره نموده تا هنگام احتياج از آن ها بهره برگيرند.


الحيانية


و هم أصحاب حيان السراج، و يزعمون ان الامام بعد علي (عليه السلام) ابنه محمد بن الحنفية، و لا يرون للحسنين (عليهماالسلام) امامة، و منهم الرزامية.


فرزندان امام صادق


از امام صادق عليه السلام ده فرزند به جاي ماند، هفت پسر به نام هاي موسي (امام كاظم عليه السلام)، اسماعيل، عبدالله، محمد ديباج، اسحاق، علي عريضي و عباس، و سه دختر به نامهاي ام فروه، اسماء و فاطمه [1] .

مادر اسماعيل و عبدالله و ام فروه، فاطمه دختر حسين بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب بود و مادر موسي و اسحاق و محمد، ام ولد (كنيز)، و مادر عباس و علي و اسماء و فاطمه نيز ام ولد بوده است. اسماعيل از همه ي برادران خود بزرگتر بود و حضرت صادق عليه السلام زياد او را دوست مي داشت و بيش از ديگران او را مورد محبت و مهرباني قرار مي داد، به اين جهت گروهي از شيعيان گمان مي كردند كه امام بعد از حضرت صادق عليه السلام او خواهد بود و خلافت به وي منتقل خواهد شد. اما اسماعيل در حيات آن حضرت در قريه ي عريض (كه نام قريه اي است در نزديكي مدينه) از دنيا رفت و مردم جنازه اش را روي دوش خود تا مدينه نزد امام صادق



[ صفحه 329]



عليه السلام آوردند و در قبرستان بقيع به خاك سپردند. امام صادق عليه السلام از مرگ او بسيار ناراحت شد و اندوه زيادي آن جناب را فرا گرفت و پاي برهنه دنبال تابوت مي رفت و چند بار دستور داد كه جنازه اش را قبل از دفن به زمين گذاشتند و هر بار مي آمد نزديك جنازه و پارچه را از روي صورت او برمي داشت و به وي نگاه مي كرد و مقصودش از اين كار اين بود كه همه ي مردم بدانند اسماعيل از دنيا رفته است تا كساني كه معتقد به حيات اسماعيل و خلافت او بعد از پدرش هستند، از عقيده ي خود برگردند و شبهه ي آنان در زنده بودن اسماعيل برطرف شود [2] .

اما هنگامي كه اسماعيل از دنيا رفت، حضرت صادق عليه السلام به اطراف كفن او نوشت: «اسماعيل يشهد ان لا اله الا الله»، سپس به يكي از شيعيان خود چند درهم داد و به او فرمود كه به نيابت فرزندش اسماعيل حج برود و فرمود: هرگاه تو به نيت او حج بروي، نه سهم ثواب مال تو و يك سهم از آن اسماعيل است [3] .

اسماعيل كه از دنيا رفت، اصحاب امام صادق عليه السلام آنان كه گمان داشتند پس از امام صادق عليه السلام امر امامت و خلافت را اسماعيل عهده دار خواهد شد، از اين عقيده برگشتند و گروهي اندك كه نه از نزديكان امام صادق عليه السلام بودند و نه از كساني بودند كه از آن حضرت روايت نقل كرده اند بلكه گروهي از مردمان كه از جريان امر باخبر نبودند، گفتند اسماعيل زنده است و امام پس از پدرش او است و به اين عقيده باقي ماندند و آنگاه كه امام صادق عليه السلام از دنيا رفت، گروهي به امامت موسي بن جعفر عليه السلام معتقد شدند. ديگران هم دو دسته شدند: عده اي گفتند اسماعيل امام بوده و از دنيا رفته، اكنون امامت بعد از او به فرزندش محمد منتقل شده است، چون عقيده داشتند كه امامت در نسل پدر او اسماعيل بود و پسرش محمد پس



[ صفحه 330]



از مرگ او سزاوارتر است به مقام امامت از برادرش موسي بن جعفر؛ و گروهي ديگر به همان عقيده (كه اسماعيل زنده است) باقي ماندند و اين دو دسته بسيار اندكند به گونه اي كه نمي توان كسي از آنان را نام برد و اين دو فرقه را «اسماعيليه» [4] مي نامند و آنچه اكنون از اين دو گروه معروف است، همان گروه



[ صفحه 331]



اول است كه مي گويند امامت پس از اسماعيل در ميان فرزندان او است تا روز قيامت.



[ صفحه 332]




پاورقي

[1] ارشاد مفيد، ص 284؛ مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 280؛ اعلام الوري، ص 291؛ بحارالانوار، ج 47، ص 241، حديث 2. برخي هفت اولاد براي حضرت نام برده اند كه به بحار (ج 47، ص 241) مراجعه شود.

[2] اعلام الوري، ص 292؛ بحار الانوار، ج 47، ص 242؛ ارشاد مفيد، ص 285.

[3] بحارالانوار، ج 47، ص 255.

[4] ارشاد مفيد، ص 285.

شيعه ي اسماعيليه انشعاباتي دارد كه يك نمونه ي آن را يادآور مي شويم:

باطنيه: امام ششم شيعه فرزند پسري داشت به نام اسماعيل كه بزرگترين فرزندانش بود و در زمان حيات پدر وفات نمود و آن حضرت به مرگ اسماعيل استشهاد كرد و حتي حاكم مدينه را نيز شاهد گرفت. در اين باره جمعي معتقد بودند كه اسماعيل نمرده بلكه غيبت اختيار كرده است و دوباره ظهور مي كند و همان مهدي موعود است و استشهاد امام ششم به مرگ او يك نوع تعمد بوده كه از ترس منصور خليفه ي عباسي به عمل آورده است و جمعي معتقد شدند اسماعيل با اينكه در حيات پدر درگذشته، امام مي باشد و امامت پس از اسماعيل در محمد بن اسماعيل و اعقاب او است. دو فرقه ي اولي پس از اندك زماني منقرض شدند، ولي فرقه ي سوم تاكنون باقي هستند و انشعاباتي نيز پيدا كرده اند.

اسماعيليه به طور كلي فلسفه اي دارند شبيه به فلسفه ي ستاره پرستان كه با عرفان هندي آميخته مي باشد و در معارف و احكام اسلام براي هر ظاهري باطني و براي هر تنزيلي تأويلي قائل اند. اسماعيليه معتقدند كه زمين هرگز خالي از حجت نمي شود و حجت خدا بر دو گونه است: ناطق و صامت. ناطق پيغمبر و صامت ولي و امام است كه وصي پيغمبر مي باشد و در هر حال حجت مظهر تام ربوبيت است.

اساس حجت پيوسته روي عدد هفت مي چرخد، با اين ترتيب كه يك نبي مبعوث مي شود كه داراي نبوت (شريعت) و ولايت است و پس از وي هفت وصي داراي وصايت بوده و همگي داراي يك مقام مي باشند جز اينكه وصي هفتمين داراي نبوت نيز هست و سه مقام دارد: نبوت و وصايت و ولايت. باز پس از وي هفت وصي كه هفتمين داراي سه مقام مي باشد و به همين ترتيب.

مي گويند آدم عليه السلام مبعوث شد با نبوت و ولايت، و هفت وصي داشت كه هفتمين آنان نوح و داراي نبوت و وصايت و ولايت بود و ابراهيم عليه السلام وصي هفتمين نوح و موسي وصي هفتمين ابراهيم و عيسي وصي هفتمين موسي و محمد صلي الله عليه و آله و سلم وصي هفتمين عيسي و محمد بن اسماعيل وصي هفتمين محمد صلي الله عليه و آله و سلم به اين ترتيب محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي و حسين و علي بن حسين سجاد و محمد باقر و جعفر صادق و اسماعيل و محمد بن اسماعيل (امام دوم حضرت حسن بن علي را امام نمي دانند) و پس از محمد بن اسماعيل هفت نفر از اعقاب محمد بن اسماعيل كه نام ايشان پوشيده و مستور است و پس از آن هفت نفر اولي از ملوك فاطميين مصر كه اولشان عبيدالله مهدي بنيانگذار سلطنت فاطميين مصر مي باشد.

اسماعيليه معتقدند كه علاوه بر حجت خدا، پيوسته در روي زمين دوازده نفر نقيب كه حواريين و خواص حجت اند، وجود دارد ولي بعضي از شعب (دروزيه) باطنيه شش نفر از نقبا را از ائمه مي گيرند و شش نفر از ديگران (شيعه در اسلام، ص 35).


بيوگرافي دختران رسول خدا


در اينجا به مناسبت سخن از حرم دختران رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نگاهي داريم بر تاريخ زندگاني آنان؛ زيرا براي هر فرد مسلمان همانگونه كه آشنايي با تاريخ زندگي پيامبر بزرگ اسلام (صلي الله عليه وآله) زيبا، لذت بخش و داراي اهميت است، آشنايي با تاريخ فرزندان آن حضرت هم شيرين و دلپذير خواهد بود؛ خصوصاً براي زائرين حرمين شريفين:



[ صفحه 238]



همـه فرزنـدان رسول خدا (صلي الله عليه وآله) اعم از پسر و دختر بجز جناب ابـراهيـم، از خديجـه (عليها السلام) متولد شده اند و آن حضرت داراي چهار فرزند دختر بوده و نام آنها به ترتيب سن: [1] 1ـ زينب 2ـ رقيه 3ـ ام كلثوم 4ـ فاطمه (عليها السلام) مي باشند. حضرت فاطمه (عليه السلام) گرچه از لحاظ سن كوچكترين دختر رسول خدا است ولي از لحاظ فضيلت و شخصيت برتريـن آنهاست؛ زيرا گذشته از اين كه نسل پيامبر (صلي الله عليه وآله) از طريق فاطمه (عليه السلام) در پهنه گيتي باقي مانده است، در فضيلت و كرامت اين بانوي بزرگ اسلام آيات متعددي نازل گرديده و در تجليل و تكريم وي احاديث فراواني نقل شده است كه هيچيك از دختران پيامبر (صلي الله عليه وآله) با احترام فوق العاده اي كه به مناسبت انتسابشان به رسول خدا، از آن برخوردارند و مورد لطف و محبت آن حضرت بوده اند، داراي چنين فضيلت و مكرمت نيستند و در اين زمينه نگاهي اجمالي به منابع تفسيري و حديثي از شيعه و اهل سنت خواننده را مستغني و او را با اقيانوس عظيم فضائل اين يگانه يادگار رسول خدا آشنا مي سازد.


پاورقي

[1] اسدالغابه، ج 5، ص 456؛ الاصابه، ج 4، ص 304.


حق الصغير


«أما حق الصغير فرحمته، و تثقيفه، و تعليمه، و العفو عنه، و الستر عليه، و الرفق به، و المعونة له، و الستر علي جرائر حداثته، فانه سبب للتوبة، و المداراة، و ترك مماحكته، فان ذلك أدني لرشده...».

و أعلن الامام عليه السلام حقوقا للصغير علي الكبير، و هي من ركائز التربية الاسلامية و هي:

1 - الرحمة بالصغير، و العطف عليه، و عدم مقابلته بالشدة و القسوة



[ صفحه 249]



لأنهما يوجبان انحرافه، و خلق العقد النفسية فيه.

2 - تثقيفه، و تعليمه، و فتح آفاق المعرفة أمامه لينهل منها.

3 - الرفق به لأنه مما يوجب استجلابه.

4 - اعانته في ما يحتاج اليه.

5 - الستر علي جرائر حداثته، و عدم نشرها لأن ذلك يوجب اقلاعه عنها.

6 - مداراته، و ترك مخاصمته، فان ذلك أدني لرشده.

و هذه الأمور التي أعلنها الامام عليه السلام مما توجب صلاح النش ء و تهذيبهم.


الاشادة بالأئمة


و اشاد الامام أبوجعفر (ع) في كثير من أحاديثه بالأئمة الطيبين و تحدث عن سمو منزلتهم، و كان من بين أحاديثه ما يلي:

1- قال (ع): «نحن ولاة أمر الله، و خزان علم الله، و ورثة وحي الله، و حملة كتاب الله، طاعتنا فريضة، و حبنا ايمان، و بغضنا كفر، محبنا في الجنة، و مبغضنا في النار...» [1] .

2- قال (ع): «نحن جنب الله تعالي، نحن صفوة الله، نحن امناء الله، نحن مستودع مواريث الانبياء، نحن حجج الله، نحن حبل الله المتين، نحن صراط الله المستقيم، قال الله تعالي: «و ان هذا صراطي مستقيم فاتبعوه و لا تتبعوا السبل) نحن رحمة الله المؤمنين، بنا يفتح



[ صفحه 202]



الله، و بنا يختم الله، من تمسك بنا نجا، و من تخلف عنا غوي، نحن القادة الغر المحجلون... من عرفنا، و عرف حقنا، و أخذ بأمرنا فهو منا و الينا...» [2] .

3- قال (ع): «نحن خزنة علم الله، و نحن ولاة أمر الله، بنا فتح الاسلام و بنا يختمه و منا نعلموا، فو الله الذي فلق الحبة، و برأ النسمة ما علم الله في احد الا فينا و ما يدرك ما عندالله الا بنا...» [3] .

4- قال (ع): «نحن أهل بيت الرحمة، و شجرة النبوة، و معدن الحكمة و موضع الملائكة، و مهبط الوحي...» [4] .

5- قال (ع): «و الله انا لخزان الله في سمائه و أرضه لا علي ذهب و لا علي فضة الا علي علمه...» [5] .

6- قال (ع): «نحن خزان علم الله، و نحن تراجمة وحي الله، و نحن الحجة البالغة علي من دون السماء، و من فوق الأرض...» [6] .

و تضافرت الاخبار من النبي (ص) و هي تحمل هذا الطابع الخاص في فضل الأئمة الطاهرين و ما منحهم الله من مزيد الفضل. فقد جعلهم (ص) ينابيع الحكمة، و ورثة علوم الأنبياء، و خصهم بكل كرامة، و هو حق لا شبهة فيه، فان من راجع سيرتهم، و ما أثر عنهم من الهدي و الصلاح و سائر الكمالات النفسية يؤمن بأنهم سادات الخلق، و أوصياء



[ صفحه 203]



النبي (ص) و حملة علومه، و ليس في هذا القول أي غلو أو انحراف عن الحق، فقد وهب الله انبياءه العلم و الحكمة و فصصل الخطاب، و هم ليسوا بأفضل من أئمة أهل البيت (ع) الذين اخلصوا لله، و قدموا في سبيل طاعته و دينه من التضحيات ما لم يقدمه أي مصلح في الأرض.


پاورقي

[1] مناقب آل ابي طالب 2 / 336.

[2] عيون المعجزات (ص 34).

[3] اعلام الوري (ص 270).

[4] روضة الواعظين (ص 275).

[5] اصول الكافي 1 / 192.

[6] اصول الكافي 1 / 192.


حسن نيت


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به پرسش از عبادت، فرمودند: حسن نيت داشتن در طاعت به طريقي كه خداوند از آن اطاعت شود. [1] .


پاورقي

[1] همان: 1 / 407 / 925، ميزان الحكمه: ج 13، ح 21021.


محبت خدا


ايمان به خدا يعني معتقد بودن به اينكه خدايي هست كه خير و صلاح همه ي مردم را مي داند، نسبت به همه مهربان است. بايد دستورات او را از جان و دل بپذيريم و با كمال اخلاص عمل كنيم. كسي كه چنين اعتقادي پيدا كرد به خدا علاقه مند مي شود و او را دوست دارد و كسي كه خدا را دوست بدارد، خدا هم او را دوست مي دارد و هر كه خدا او را دوست دارد در دو جهان خوشبخت است و گمراه نمي شود.

هل الدين الاالحب؟ ان الله عزوجل يقول: « قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله. » [1] .

آيا دين غير از محبت (خدا) چيزي هست؟ همانا خداوند عزيز و بزرگ مي فرمايد: « بگو اي پيغمبر! اگر خدا را دوست داريد مرا پيروي كنيد، تا خدا شما را دوست بدارد. »


پاورقي

[1] سوره ي آل عمران آيه 3؛ خصال. ج 1، ص 21.


ترجمه حديث مفضل


محمد بن سنان از مفضل بن عمر روايت مي كند كه گفت يك روز عصر پس از نماز در مسجد پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بودم بين قبر و منبر بوديم و به رسم معمول ميان اصحاب از سخنان امام صادق عليه السلام كه تعليماتي مي داد بحث مي كرديم در اين حال ابن ابي العوجا به رسم معهود وارد مسجد شد - و چند نفر اطراف او را گرفتند - من در اين حال در فكر بودم كه خداوند چه فضيلتي از علم و دانش و چه شرافت و كرامتي به اين خاندان عنايت فرموده است.

ابن ابي العوجا اشاره به قبر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم كرد گفت صاحب اين قبر به كمال مراتب عزت رسيد و داراي تمام خصال و صفات حميده بود.

رفيقش گفت اين مرد فيلسوفي بود كه دعوي بزرگي كرد و براي اثبات معجزه خود كلماتي گفت كه معجزه او قرار گرفت - و بر عقلها چيره و سلطنت يافت و فهم مردم در درياي فكر صاحب اين قبر غرق شد و همه مستغرق اوصاف و صفات او گرديده دعوت او را پذيرفتند - و عقلا و خطبا و فصحاي بزرگي به مذهب او گردن نهادند - او نام خود را با نام كسي كه مردم را به نام او دعوت مي كرد قرين و دوش به دوش قرار داد و در مساجد و مدارس و صومعه هاي شهرها و بلاد آوازه اش بلند شد و هر صبح و ظهر و عصر و شب و خفتن پنج بار نام او را مي برند و در هر دشت و صحرا اذان و اقامه به نام او تجديد مي شود و هر آن او زنده مي گردد.



[ صفحه 277]



ابن ابي العوجا گفت نام محمد صلي الله عليه و آله و سلم را كنار بگذار كه مرا به حيرت انداخته است كميت فكر من در ميدان دعوت او لنگ و حيران گرديده - بايد در دعوت او سخن گفت و آن اصولي كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم آن را پايه و مايه كار خود قرار داده بحث كنيم.

در اين موقع سخن از صانع عالم و نام خداي جهان آفرين پيش آمد و آنها انكار خدائي نمودند گفتند دنيا را خدائي نيست و صانعي ندارد و آنچه در عالم متكون مي شود خود به خود به وجود مي آيد و پس از چند صباحي از بين مي رود ما هي الاحيوتنا الدنيا نموت و نحيي.

مفضل مي گويد من سخت خشمناك شدم گفتم اي ملحد از خدا بي خبر كار تو به آنجا رسيده كه انكار خداي آفريننده جهان را مي كني تو اگر در وجود خودت توجه كني و به ادراكات و احساسات خودت برگردي و تفكر نمائي خواهي فهميد به خطا رفته اي و دلايل وجود پروردگار در خودت نمايان است و تو كوردل هنوز نديده اي.

ابن ابي العوجا گفت اي مرد اگر تو متكلم و سخنوري با تو به اين طريق صحبت نمي كنم مانند يك مرد متكلم بنشين تا با دليل و برهان بحث كنيم اگر تو بر ما غلبه يافتي ما اطاعت مي كنيم تو را اگر نه اين رسم سخن گفتن نيست اگر هم از اصحاب جعفر بن محمد صادقي او خودش با ما اين طور سخن نمي گويد و مجادله نمي نمايد و دشنام نمي دهد و در سخن گفتن و احتجاج از جا بدر نمي رود و از طريق عفت بيان خارج نمي شود بلكه با علم و حلم و استدلال و برهان و متانت و رزانت سنگين و باوقار بحث مي كند او صاحب عقل و كياست و علم و فضيلت است سخنان ما را مي شنود و به مطلب ما پاسخ صحيح مي دهد و لذا ما هر چه بخواهيم با او صحبت و بحث مي كنيم و چيزي در دل نگاه نمي داريم - او هم دلايل متقن و محكم با جمله ي كوتاهي به ما مي دهد كه پاسخ دندان شكن است اكنون تو اگر شاگرد او هستي بنشين با هم صحبت كنيم؟!

مفضل گفت با دلي اندوهگين از مسجد بيرون آمدم رفتم خدمت مولاي خود امام جعفرصادق عليه السلام و سلام كردم و جريان را با آن حضرت در ميان گذاشتم - و شكايت كردم كه او مردم را گمراه مي كند و از جاده دين و خداپرستي منحرف مي سازد و اين برخلاف رويه اي است كه شما در آن بذل سعي مي فرمائيد.

حضرت امام صادق (ع) فرمود صبح فردا تو با آنها نزد ما بيائيد تا من دلايل وجود پروردگار و صانع عالم را براي شماها بيان كنم تا از اين تحير و عجز خارج شويد.



[ صفحه 278]



مفضل مي گويد آن شب را با بي طاقتي گذراندم و چون صبح شد به خدمت آن حضرت رفتم و نشستم امام صادق عليه السلام فرمود ديشب بر تو طولاني گذشت آنگاه شروع فرمود به درس توحيد و چنين گفت:


صداي شكم


مردي آمد گفت دلم صداي زيادي مي كند امام صادق عليه السلام پرسيد درد هم دارد گفت آري فرمود سياه دانه با عسل بخور رفع مي شود و چنين شد



[ صفحه 299]




كيمياگري جابر


به حكم دلالت آثار بر مؤثر كتب تأليف و تصنيف جابر بن حيان در صنعت و فن كيميا است و نشان مي دهد كه چه عشق و علاقه اي به اين علم داشته و شم كيمياي او بيش از هر چيز بوده است او ولوع و عاشق دلباخته اين فن بوده و امام صادق عليه السلام هم كه او را مستعد و لايق اين فن مي دانسته به او تعليمات عاليه كيمياگري را آموخت و جابر موفق شد طلا و نقره بسازد و اختراعات بسياري در خلال اين عمل نموده كه هنوز به نام او شهرت جهاني دارد خبر هاون طائي كه در خانه او در كوفه پيدا كردند و گفتند از اعمال جابر بن حيان است مشهور مي باشد.

حاجي خليفه مي نويسد عمري را در راه عمل كيمياگري صرف نموده و در كتب او اگر دستور صريح كيمياگري معلوم نشود اقلا اطلاعات وسيعي از علوم و فنون مختلفه مي دهد كه قابل اهميت است.

كتب و رسائلي كه اخيرا به دست آمده از جابر بوده طبع و نشر شده و همه حاكي اين حقيقت است كه او يك شيميست مبتكر و فيزيسين مخترعي بود.



[ صفحه 138]




الفقهاء 01


قالوا: ان النية - هنا - هي الباعث علي الصلاة طاعة لله، و امتثالا لأمره، أما الاختلاف بأنها جزء من الصلاة، أو شرط لها، فلا طائل تحته، ما دامت واجبة علي كل حال، بل ركنا من أركانها تبطل الصلاة بدونها عمدا و سهوا، و كذلك لا داعي الي التطويل في الاستدلال علي وجوبها بعد أن كان الفعل لا ينفك عن النية، حتي قال فاضل محقق: لو كلف الله بالصلاة أو غيرها من العبادات بلا نية، لكان تكليفا بما لا يطاق.

و بما أن النية من أفعال القلب، لم يجب التلفظ بها، قال صاحب المدارك: «فيكون التلفظ بها عبثا، بل ادخالا في الدين ما ليس منه، و لا يبعد أن يكون الاتيان به - الضمير يرجع الي التلفظ - علي وجه العبادة، تشريعا محرما».

و يجب قصد التعيين اذا كان عليه أكثر من فريضة، بحيث اذا لم يعين حصل الاشتباه، كما لو كان عليه الظهر و العصر، فلا يجوز أن ينوي احداهما المرددة، أو مطلق الصلاة من حيث هي، و لا يجب قصد الاداء أو القضاء، و لا القصر أو التمام، و لا الوجوب أو الندب، لعدم الدليل علي وجوب شي ء من ذلك.



[ صفحه 182]



و اذا نوي شيئا من ذلك، أو تلفظ بالنية، لا بقصد الوجوب الشرعي، فلا بأس.

و من الفضول القول: ان الرياء مبطل للصلاة، لأن الرياء ينفي النية المطلوبة في الصلاة من الأساس، بعد أن فسرناها بالاخلاص لله وحده.


الزواج


قال الامام الصادق عليه السلام المحرم لا يتزوج، و لا يزوج فان نكاحه باطل.

و قال: اذا تزوج المحرم، و هو يعلم أنه حرام لم تحل له أبدا.

و قال: المحرم لا ينكح، و لا ينكح، و لا يخطب و لا يشهد النكاح، و ان نكح فنكاحه باطل.


حكم الارش


معني الارش في اللغة الدية، و هذا المعني هو الاصل لقول الفقهاء: الارش هو المال المأخوذ عوضا عن نقص مضمون ماديا، فمن اشتري شيئا، فوجده غير تام، و أخذ عوض النقص الفائت فهذا العوض يسمي ارشا.

و قد اتفق الفقهاء - كما قلنا - أن من اشتري شيئا، و وجد فيه عيبا فهو مخير بين رده الي البائع و استرجاع الثمن، و بين امساكه و المطالبة بالارش، و اختلفوا فيما بينهم: هل الارش علي وفق الاصل بحيث يصح القول به، حتي و لو لم يكن اجماع، أو هو علي خلاف الاصل، و انما خرجنا عن الاصل لمكان الاجماع الحاكم علي الاصول و القواعد؟

و قد حاول بعض الفقهاء ان يجعل الارش علي وفق الاصل بهذا التقريب:



[ صفحه 220]



ان الوصف الفائت بمنزلة الجزء من المبيع، و الجزء الفائت له عوض يقابله، فكذلك الوصف اذا فات.

و يلاحظ أولا: أن الجزء شي ء، و الوصف شي ء آخر، و بتعبير الشيخ الانصاري «ان تنزيل الوصف منزلة الجزء لا دليل عليه عرفا و لا شرعا».

ثانيا: ان هذا لو تم لثبت الارش في كل وصف تخلف عن المبيع، حتي في خيار الرؤية، و لا قائل بذلك.

و الحق أن الارش علي خلاف الاصل اذا أمكن رد العين، و لو لا الاجماع لما صح القول به، و ذلك أن البائع لم يرض بانتقال العين عن ملكه الا بالثمن المسمي، فالزامه قهرا عنه بما دون الثمن الذي رضي به ضرر و تحكم، كما أن الزام المشتري قهرا عنه بالمعيب ضرر و تحكم... و ليس من شك أن ضرر المشتري يرتفع برد المبيع، و ارجاع كل شي ء الي أصله، كما هو الشأن في سائر الخيارات التي اثبتوها بقاعدة لا ضرر، و حكموا فيها بجواز الرد، لا بأخذ الارش.

هذا، الي أن جعل خيار الارش للمشتري ليس بأولي من جعله للبائع، بحيث اذا أراد المشتري الرد بالعيب ألزمه البائع بالامساك مع التعويض عليه، و كما يرتفع الضرر عن المشتري اذا خيرناه بين الرد و بين الامساك بالارش يرتفع أيضا اذا خيرنا البائع أن يرد الثمن و يسترجع المثمن، و بين أن يدفع عوض العيب و النقص.

و الناس، كل الناس، يرون البائع منصفا أو محقا اذا قال للمشتري: لا أرد عليك قرشا واحدا من الثمن، بل ادع لك الخيار بين أن تقبل المبيع علي عيوبه و علاته دون تعويض، و بين أن ترده، و تأخذ ما دفعته كاملا غير منقوص.

أجل، اذا تعذر رد المبيع الي البائع جازت المطالبة بالارش، اذ لا وسيلة



[ صفحه 221]



لرفع الضرر الا به، و مثال ذلك أن يشتري الطعام فيأكله، أو الثوب فيخيطه، ثم يعلم بالعيب، فهنا يمتنع الرد فيتلافي الضرر بالارش، و من هنا قال الشيخ الطوسي و السيد اليزدي بالخيار بين الرد و الامساك مجانا مع امكان الرد، كسائر الخيارات، و اذا تعذر الرد جازت المطالبة بالارش.

و لهذا القول وجه وجيه لو لا الاجماع علي أخذ الارش مع التمكن من الرد، و به خرجنا عن الاصل.


في القبض


قبض الموهوب كقبض المبيع يختلف باختلاف طبيعته، فقبض غير المنقول التخلية بينه و بين الموهوب له، و قبض المنقول المنقول التسليم و التسلم يدا بيد، و المعيار أن يكون الشي ء الموهوب تحت سلطان الموهوب له، بحيث يتمكن من التصرف فيه دون مانع.

و اذا كان الشي ء الموهوب في يد الموهوب له عارية أو وديعة أو غصبا أو مستأجرا فلا يحتاج الي قبض جديد، و لا الي مضي زمن يمكن فيه القبض، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف أجده بين المتأخرين و لا اشكال».

و اذا وهب الولي ما في يده للقاصر المولي عليه فلا يحتاج الي قبض جديد، لأنه من باب تعاقد الانسان مع نفسه، بحيث يكون موجبا بالأصالة عنه، و قابلا بالنيابة عن غيره.


زواج المرأة قبل انتهاء الدعوي


اذا ادعي رجل زوجية امرأة فأنكرت فهل يجوز لها الزواج من غيره قبل انتهاء الدعوي و الفصل فيها؟

قال السيد صاحب العروة الوثقي، و الحكيم في المستمسك ج 9: لها ذلك، لأنها خلية قبل الحكم عليها بالزوجية، و هي مسلطة علي نفسها.

و تسأل: كيف؟ و في زواجها تفويت لحق المدعي الذي في معرض الثبوت.

و أجاب السيد الحكيم بأن جواز الادعاء من الاحكام، و لم يثبت أنه من الحقوق، فانه لا يسقط بالاسقاط.. [1] هذا الي أن الزواج من الغير ليس تصرفا في حق الغير، بل رافع لموضوعه.



[ صفحه 188]




پاورقي

[1] اسقاط الدعوي في المحاكم الشرعية، و الرجوع عنها نهائيا موجب للاسقاط، و يسد باب الادعاء ثانية، فعمل المحاكم الشرعية بلبنان علي ذلك.. و بمقتضي فتوي السيد الحكيم تكون هذه المحاكم غير شرعية بالقياس الي من يقلد هذا السيد.


النسب


الموجب الأول للارث النسب أي القرابة، و تثبت القرابة بعلاقة الولادة



[ صفحه 186]



الشرعية بين شخصين، اما بانتهاء أحدهما الي الآخر، كانتهاء الأبناء و الأحفاد الي الأب أو الجد، و اما بانتهاء الاثنين الي ثالث، كالاخوة و الأعمام و الأخوال.

و بقولنا «الولادة الشرعية» يدخل الزوج الشرعي بعقد صحيح، و النكاح بشبهة، و هو الذي حصل من غير عقد صحيح، ولكن فاعله معذور و غير آثم، لمكان الجهل بالتحريم، أو للاكراه، أو للجنون أو الصغر، و تخرج الولادة بسبب الزنا، فلا يرث ولد الزنا أبويه، و لا يرثانه ان كان الزنا منهما معا، أما لو كان أحدهما جاهلا بالزنا، أو مكرها عليه، أو صغيرا أو مجنونا فان المعذور يرث غير المعذور، و لا عكس، و كل من يتقرب بالزاني يعطي حكمه، و ابن الزنا يرث أولاده و زوجته، و هم يرثونه، و كذا بنت الزنا ترث زوجها و يرثها.


التكليف بالإقرار لا بالإحاطة


و علي حسب هذا أيضا نقول: إن العقل يعرف الخالق من جهة



[ صفحه 163]



توجب عليه الإقرار، و لا يعرفه بما يوجب له الإحاطة بصفته، فإن قالوا فكيف يكلف العبد الضعيف معرفته بالعقل للطيف، و لا يحيط به؟ قيل لهم: إنما كلف العباد من ذلك ما في طاقتهم أن يبلغوه، و هو أن يوقنوا به ويقفوا عند أمره و نهيه، و لم يكلفوا الإحاطة بصفته، كما أن الملك لا يكلف رعيته أن يعلموا أطويل هو أم قصير، و أبيض هو أم أسمر، و إنما يكلفهم الإذعان لسلطانه، و الانتهاء إلي أمره. ألا تري أن رجلا لو أتي باب الملك، فقال: أعرض علي نفسك حتي أتقصي معرفتك، و إلا لم أسمع لك، كان قد أحل نفسه بالعقوبة، فكذا القائل إنه لا يقر بالخالق سبحانه، حتي يحيط بكنهه معترضا لسخطه، فإن قالوا: أوليس قد نصفه؟ فنقول: هو العزيز الحكيم الجواد الكريم، قيل لهم: كل هذه صفات إقرار، و ليست صفات إحاطة، فإنا نعلم أنه حكيم، و لا نعلم بكنه ذلك منه، و كذلك قدير و جواد و سائر صفاته، كما قد نري السماء فلا ندري ما جوهرها، و نري البحر و لا ندري أين منتهاه، بل فوق هذا المثال بما لا نهاية له، و لأن الأمثال كلها تقصر عنه، ولكنها تقود العقل إلي معرفته، فإن قالوا: و لم يختلف فيه؟ قيل لهم: لقصر الأوهام عن مدي عظمته، و تعديها أقدارها في طلب معرفته، و أنها تروم الإحاطة به، و هي تعجز عن ذلك و ما دونه.


العلم و الاكتفاء الذاتي


بحارالأنوار 1 / 220، ح 59: و روي بشير الدهان قال: قال أبوعبدالله عليه السلام،...

لا خير فيمن لا يتفقه من أصحابنا، يا بشير ان الرجل منكم اذا لم يستغن بفقهه احتاج اليهم، فاذا احتاج اليهم أدخلوه في باب ضلالتهم و هو لا يعلم.


العقيقة أو الأضحية


[مكارم الأخلاق 226: عن الصادق عليه السلام:...]

العقيقة لازمة لمن كان غنيا و من كان فقيرا اذا أيسر فعل، فان لم يقدر علي ذلك فليس عليه، و ان لم يعق عنه حتي ضحي عنه فقد أجزأته الأضحية، و كل مولود مرتهن بعقيقته.



[ صفحه 84]




علامة خبث الولادة


أمالي الصدوق 278 المجلس 54، ح 22: حدثنا جعفر بن محمد بن مسرور، قال: حدثنا الحسين بن محمد بن عامر، عن عمه عبدالله بن عامر، عن محمد بن زياد الأزدي، عن ابراهيم بن زياد الكرخي، عن الصادق جعفر بن محمد عليه السلام قال:...

علامات ولد الزني ثلاث: سوء المحضر، والحنين الي الزني، و بغضنا أهل البيت.


چهارده نور كدامند؟


مفضل گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمود: خداوند تبارك و تعالي چهارده هزار سال پيش از آنكه مخلوقات را بيافريند چهارده نور آفريد، كه ارواح ما بود.

از حضرت سؤال شد: آن چهارده نور كه هستند؟

حضرت فرمود: محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين و ائمه (نه گانه) - عليهم السلام - از فرزندان حسين - عليه السلام - كه آخر آنها قائم است كه پس از غيبت قيام مي كند و دجال را مي كشد، و زمين را از هر گونه ظلم و ستم پاك مي كند. [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 51 ص 144 ح 8.


حديث 188


5 شنبه

كل رياء شرك.

هر گونه كار ريائي، شرك است.

كافي، ج 2، ص 293


الانتقام له من عدوه


محمد بن يعقوب: عن عدة من أصحابنا، عن أحمد بن أبي عبدالله، عن بعض أصحابه، عن صفوان الجمال، قال: حملت أبا عبدالله عليه السلام الحملة الثانية الي الكوفة و أبوجعفر المنصور بها، فلما أشرف علي الهاشمية [1] مدينة أبي جعفر أخرج رجله من غرز الرحل [2] ، ثم



[ صفحه 196]



نزل و دعا ببغلة شهباء، و لبس ثيابا بيضا، و كمة [3] بيضاء، فلما دخل عليه قال له أبوجعفر: لقد تشبهت بالأنبياء. فقال أبو عبدالله عليه السلام: و أني تبعدني من أبنا الأنبياء؟ قال: لقد هممت أن أبعث الي المدينة من يعقر نخلها، و يسبي ذريتها. فقال: و لم ذاك، يا أميرالمؤمنين؟ فقال: رفع الي أن مولاك المعلي بن خنيس يدعو اليك، و يجمع لك الأموال. فقال: و الله ما كان. فقال: لست أرضي منك الا بالطلاق و العتاق و الهدي و المشي.

فقال: أباالأنداد من دون الله تأمرني أن أحلف؟ انه من لم يرض بالله فليس من الله في شي ء. فقال: أتتفقه علي؟ فقال: و أني تبعدني من التفقه و أنا ابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم! قال: فاني أجمع بينك و بين من سعي بك. قال: فافعل. قال: فجاء الرجل الذي سعي به، فقال له أبو عبدالله عليه السلام: يا هذا. قال: فقال: نعم، و الله الذي لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة الرحمن الرحيم لقد فعلت. فقال له أبو عبدالله عليه السلام: ويحك تمجد الله فيستحيي من تعذيبك، و لكن قل: برئت من حول الله و قوته، و ألجئت الي حولي و قوتي، فحلف بها الرجل فلم يستتمها حتي وقع ميتا، فقال له أبوجعفر: لا أصدق بعدها عليك أحدا، و أحسن جائزته، و رده [4] .


پاورقي

[1] الهاشمية: بلد بالكوفة للسفاح.

[2] الغرز: ركاب الرحل من خشب أو جلد.

[3] الكمة: القلنسوة المدورة.

[4] الكافي: ج 6 ص 445 ح 3.


سيره امام صادق در برخورد با مرجئه


احاديث متعددي در دسترس است كه بيانگر موضع امام صادق عليه السلام در



[ صفحه 281]



برابر گرايش به «ارجاء» مي باشد. [1] از مجموع اين روايات بر مي آيد كه امام به شدت با مرجئه مخالفت كرده و با توضيح معناي ايمان، نه تنها عمل را دخيل در آن دانسته اند، بلكه چنانچه ايشان مي فرمايد:

«الايمان عمل كله و القول بعض ذلك العمل» [2] .

تمامي ايمان عمل است و گفتار، جزئي از اين عمل مي باشد.

همچنين امام با ارائه دلايلي، ايمان را قابل زياده و نقصان مي دانند و در مواردي مرجئه را ملعون مي شمارد و خطر آنان را براي جامعه و دين بيشتر از خوارج و قدريه مي دانند.

برخي روايات كه بيانگر موضع امام صادق عليه السلام در برابر مرجئه مي باشد، چنين است:

1. ابي عمرو زبيري كه از امام صادق عليه السلام مي خواهد برترين اعمال نزد خدا را بيان كند. امام ايمان را از مقوله عمل دانستند و قول را جزئي از آن قرار دادند.

در ادامه روايت، امام به درجات و طبقات ايمان اشاره كرده و آن را قابل زيادت و نقصان دانستند.

بيشترين مفسده اي كه ارجاء مي توانست در پي داشته باشد، خطر بي بند و باري و نابودي اخلاق در جامعه، به ويژه نزد جوانان بود. به ويژه اگر آنچه در مواقف مبني بر «عدم عقاب عاصي» كه به مرجئه نسبت داده شده، صحيح باشد. [3] .

عبدالرحيم قصير مي گويد: به همراه عبدالملك نامه اي به امام صادق عليه السلام نوشته و از ايشان معناي ايمان را پرسيديم. آن حضرت در پاسخ نوشتند: خدا بر شما رحمت كند، از ايمان پرسيديد. ايمان اقرار با زبان، عقيده قلبي و عمل كردن با اركان و اعضا است. مؤمن هميشه مسلمان



[ صفحه 282]



است، ولي گاهي مسلمان مؤمن نيست. پس مرتبه اسلام، پيش از ايمان بوده و با ايمان شريك است.

2. سفيان بن سمط توضيح مفهوم ايمان و اسلام را از امام صادق عليه السلام تقاضا كرد و آن حضرت چنين پاسخ دادند: «اسلام، ظاهري است كه مردم بر آن هستند؛ يعني شهادت دادن به توحيد خداوند، رسالت محمد صلي الله عليه و آله پيامبر خدا، بر پاي داشتن نماز، پرداخت زكات، به جاي آوردن حج و روزه ماه رمضان است و ايمان معرفت داشتن به اين امر است. با اين وصف، پس اگر به آن مسائل اقرار كند، ولي اين امر را نشناسد مسلمان ولي گمراه نيز هست.» [4] .

3. همچنين از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرموده است:

«ملعون، ملعون من قال: الايمان قول بلا عمل». [5] .

لعنت خداوند بر كساني باد كه مي گويند ايمان، گفته بدون عمل است.

همچنين احاديث ديگري از امام صادق عليه السلام وارد است كه بر پيوستگي ايمان و عمل تأكيد فرموده و ايمان را والاتر از اسلام دانسته اند. تأكيد امام صادق عليه السلام، به جهت ترويج انديشه هاي مرجئه بود كه مي پنداشتند عمل، در ايمان دخالتي ندارد.

4. امام صادق عليه السلام در روايتي كه در پي مي آيد، وضعيت ايمان مرتكب گناه كبيره را توضيح داده اند.

محمد بن بريد مي گويد: نزد امام صادق عليه السلام بودم كه ابوحنيفه، عمر بن قيس و عمر بن زر به همراه جمعي از ياران خود وارد شدند و از ايمان پرسيدند. امام پاسخ داد: رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمايد: «مؤمن در حالي كه ايمان دارد، مرتكب زنا، سرقت و شرب خمر نمي شود».

حاضران (كه عقيده ديگري داشتند) نگاهي به يكديگر انداختند. سپس عمر بن زر پرسيد: پس اين گروه را چه بناميم؟ امام پاسخ داد: آن ها



[ صفحه 283]



را به همان نامي كه خداوند ناميده است و به آنچه انجام داده اند، بناميد. خداوند مي فرمايد: «السارق، السارقة، الزانية، الزاني»، گروه حاضر كه پاسخ امام را منطقي و بدون اشكال يافتند، از حضور وي خارج شدند. پس از آن كه حاضران بيرون رفتند، يكي از آنان به ابوحنيفه اعتراض كرد كه چرا از امام نپرسيده است با چه سلسله اسنادي از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت مي كند و طريق حديث او كدام است؟

ابوحنيفه پاسخ داد: وقتي كه وي با علم و قاطعيت مي گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله چنين فرموده است، چگونه اعتراض كنم؟ [6] .

5. عبدالله بن سنان مي گويد: از امام صادق عليه السلام در مورد كسي كه مرتكب گناه كبيره شده و سپس مي ميرد، پرسيدم كه آيا ارتكاب گناه او را از اسلام خارج مي سازد و در آخرت مانند مشركان عذاب مي شود و يا آن كه عذاب او محدود و تا مدت خاصي است؟

امام پاسخ دادند: چنانچه كسي كه گناه كبيره را انجام داده، آن گاه حلال پندارد، از اسلام خارج شده است و به اشد عذاب مجازات مي شود، ولي اگر به گناه خود اعتراف داشته باشد، از اسلام خارج نيست، ولي مؤمن نمي باشد و عذاب وي كمتر است. [7] .

در روايت هاي بالا، امام مرتكب گناه كبيره را مسلمان دانسته اند؛ برخلاف مرجئه و خوارج كه عقيده ديگري داشتند.

6. محمد بن حفص بن خارجه مي گويد: شخصي در حضور امام صادق عليه السلام نظريه مرجئه را در مورد كفر و ايمان مطرح ساخت و گفت: مرجئه عليه ما چنين استدلال مي كنند كه هر گاه كافر نزد ما به كفر اقرار كند، در پيشگاه خداوند نيز كافر است؛ همين گونه هر گاه مؤمن به ايمان خود اقرار نمايد، نزد خداوند مؤمن است.



[ صفحه 284]



امام پاسخ داد: سبحان الله اين دو مطلب برابر هستند؟ كفر اقراري است كه از بنده تحقق يافته و هر گاه اقرار صورت گيرد، نياز به شاهد و سوگند نيست و حال آن كه ايمان ادعايي است كه جز با شاهد پذيرفته نمي شود و شاهد او همان عمل و نيت اوست كه هرگاه تحقق يابند، بنده نزد خدا، مؤمن است. كفر نيز با هر يك از اين سه جهت يعني نيت، قول يا عمل، تحقق مي يابد.

احكام الهي بر گفتار و عمل جاي مي شود و چه بسيارند كساني كه مؤمنان به ايمان آن ها شهادت مي دهند و احكام مؤمنان بر آن ها جاري مي شود، در حالي كه نزد خداوند كافر هستند و احكام ايمان تنها به دليل ظاهر گفتار و عملشان بر آن ها جاري شده است.

7. ابي مسروق مي گويد: امام صادق عليه السلام احوال مردم بصره را از من جويا شدند. گفتم: از سه حال خارج نيستند: يا مرجئه اند، يا قدريه و يا حروريه. امام پاسخ دادند: لعن و نفرين خداوند بر اين گروه هاي كافر و مشرك باد كه خداي را بر هيچ چيز نمي پرستند. [8] .

8. امام صادق عليه السلام در روايتي مي فرمايد: نفرين خداوند به قدريه باد؛ نفرين خداوند بر خوارج باد و سپس مرجئه را دو بار مورد لعن و نفرين قرار دادند.

برخي از حاضران از امام پرسيدند: چرا قدريه و خوارج را يك بار نفرين كرديد، ولي مرجئه را دو بار مورد لعن قرار داديد؟ امام پاسخ دادند: زيرا مرجئه عقيده دارند كه قاتلان ما اهل ايمان هستند؛ پس تا برپايي روز قيامت لباس آن ها به خون ما آغشته است و خداوند در كتاب خودش كساني را كه به كشتن پيامبران راضي بودند، همانند قاتلان قرار داده است. [9] .



[ صفحه 285]



9. بشير دهان مي گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمود: مرجئه، قدريه و خوارج هر كدام گمان مي كنند كه حق با آن هاست، حال آن كه شما ما را پيشواي خود قرار داده ايد. سپس اين آيه ي شريفه را قرائت فرمود:

(اطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الامر منكم) [10] ، [11] .

10. عبدالحميد بن ابي العلاء مي گويد: وارد مسجد الحرام شدم و يكي از موالي امام صادق عليه السلام را ديدم. به سوي او رفتم و سپس به امام صادق عليه السلام نزديك شدم و بر او سلام كردم. امام سر و صدايي را كه پشت سر او بلند شده بود، شنيدند و پرسيدند: اين صداها چيست؟ يكي از موالي پاسخ داد: گروهي از مرجئه، قدريه و معتزله هستند. امام چون پاسخ او را شنيدند، فرمودند: اين قوم مرا قصد كرده اند، پس مرا به رفتن خواند و خود نيز برخاست. گروه هاي حاضر چون ايشان را ديدند، از جاي خود برخاستند، امام آن ها را به آرامش دعوت كرد و گفت: خود را از من باز داريد. مرا آزار ندهيد و حكومت را نسبت به من بدبين نكنيد. سپس دست مرا گرفته و آنان را ترك گفت.

عبدالحميد در ادامه روايت مي گويد: چون از مسجد خارج شديم، امام فرمود: اگر ابليس پس از تكبر و معصيت خداوند، در تمامي طول دنيا خدا را عبادت كند، سودي به حال او نخواهد داشت؛ همچنين اين امت گناهكار كه پس از پيامبر خدا نافرماني كردند و امام منصوب از سوي پيامبر را ترك نمودند، خداوند عملي را از آن ها نمي پذيرد، تا آن كه در پيشگاه خداوند حاضر شوند. [12] .


پاورقي

[1] ابوزهره معتقد است كه در مدارك موجود، هيچ گونه برخوردي بين امام و مرجئه نقل نشده و حال آن كه چنين نيست.

[2] الكافي، ج 2، ص 33؛ بحارالأنوار، ج 66، ص 23.

[3] بحوث في الملل و النحل، ج 3، ص 92؛ برگرفته از شرح المقاصد تفتازاني، ج 2، ص 238 - 229.

[4] بحارالأنوار، ج 65، ص 247.

[5] بحارالأنوار، ج 66، ص 19.

[6] سيره امام صادق عليه السلام در برخورد با اهل سنت، ص 56.

[7] الكافي، ج 2، ص 39.

[8] الكافي، ج 2، ص 409؛ بحوث في الملل و النحل، ج 3، ص 86.

[9] الكافي، ج 2، ص 409.

[10] سوره ي نساء، آيه ي 59.

[11] المحاسن، ج 1، ص 255.

[12] الدمعة الساكبة، ج 6، ص 291.


يونس بن خباب


أبوحمزة يونس بن خباب الأسدي و يقال أبوالجهم الكوفي.

خرج حديثه الترمذي و أبوداود و النسائي و ابن ماجة و البخاري في الأدب المفرد و روي عنه ابنه محمد و منصور بن المعتمر و أبوالزبير و هما من أقرانه و حماد بن زيد و معتمر بن سليمان و غيرهم. حدث عنه سفيان الثوري. قال الساجي تكلموا فيه من جهة رأيه السوء و وثقه ابن معين و ابن أبي شيبة. و قال الدارقطني: رجل سوء فيه شيعية مفرطة و قال العجلي: شيعي غال و قال الجوزجاني كذاب مفتر و قال أبوداود ليس في حديثه نكارة الا أنه زاد في حديثه عذاب القبر و علي عليه السلام ولي [1] و ذكره الشيخ الطوسي في رجال الباقر عليه السلام.


پاورقي

[1] تهذيب التهذيب 438: 11.


السماء


و قال عليه السلام: فكر في لون السماء و ما فيه من صواب التدبير، فان هذا اللون أشد الألوان موافقة للبصر و تقوية، حتي أن من صفات الأطباء لمن أصابه شي ء أضر ببصره ادمان [1] النظر الي الخضرة، و ما قرب منها الي السواد، و قد وصف الحذاق منهم لمن كل بصره الاطلاع في اجانة [2] خضراء، مملوة ماءا، فانظر كيف جعل الله جل و تعالي، أديم [3] السماء بهذا اللون الأخضر الي السواد ليمسك الأبصار المنقلبة عليه، فلا ينكأ فيها بطول مباشرتها له، فصار هذا الذي أدركه الناس بالفكر و الروية و التجارب يوجد مفروغا منه في الخلقة حكمة بالغة، ليعتبر بها المعتبرون، و يفكر فيها الملحدون، (قاتلهم الله أني يؤفكون) [4] [5] .


پاورقي

[1] أدمن فلان علي كذا ادمانا: اذا واظبه و لازمه. مجمع البحرين 248:6.

[2] الاجانة: واحدة الأجاجين و هي المركن، و الذي يغسل فيه الثياب. مجمع البحرين 197:6.

[3] أديم السماء: ما ظهر منها. لسان العرب 11:13.

[4] التوبة: 30.

[5] توحيد المفضل: 127؛ بحارالأنوار 111:3.


الفرقة السادسة


لم يذكرها الاسفرائيني ضمن فرق الثعالبة ، و ذكرها الشهرستاني في الملل و النحل 120:1.

أقامت علي امامة ثعلبة ، و لم تقل بامامة أحد بعده .


محمد بن اسحاق


و منهم: محمد بن اسحاق بن يسار صاحب «المغازي و السير»، مدني سكن مكة، أثني عليه ابن خلكان كثيرا، و كان بينه و بين مالك عداء، فكان كل منهما يطعن في الآخر، قدم الحيرة علي المنصور فكتب له المغازي.

و قدم بغداد و بها مات عام 151 علي المشهور، ذكر أخذه عن الصادق في «التهذيب» [1] و «الينابيع» و غيرهما من السنة، و الشيخ في رجاله و العلامة في «الخلاصة» و الكشي في رجاله و غيرهم من الشيعة.


پاورقي

[1] تهذيب الأسماء و اللغات1 : 150.


ابو عبيدة المدائني


أبو عبيدة المدائني.

محدث. روي عنه عمرو بن سعيد المدائني.



[ صفحه 97]



المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 236. جامع الرواة 2: 401. تنقيح المقال 3: قسم الكني 26. الاختصاص 255 و 286.


سليمان بن حفص البصري


سليمان بن حفص البصري.

محدث كسابقه. روي عنه الحسن بن الحسين الفارسي.

المراجع:

معجم رجال الحديث 8: 243. جامع الرواة 1: 377.


محمد بن سالم النهدي


محمد بن سالم النهدي بالولاء، الكوفي.

إمامي حسن الحال.

المراجع:

رجال الطوسي 289 وفيه: أسند عنه. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 119. خاتمة المستدرك 843. نقد الرجال 308. جامع الرواة 2: 116. مجمع الرجال 5: 215. معجم رجال الحديث 16: 107. منتهي المقال 274. منهج المقال 297. إتقان المقال 228. الوجيزة 47.