بازگشت

خلقت زمين


خداوند زمين را به قدري وسيع قرار داده كه انسان و حيوان به راحتي در آن زيست مي نمايند؛ آدمي هر قدر بخواهد كشت و كار مي كند يا از محصولاتي كه خداوند در آن رويانده بهره مي برد؛ و ديگر انواع حيوان احتياجات خود را از آن مرتفع مي سازند. ممكن است كسي بگويد در بيابان هاي وسيع، كه خالي افتاده، چه فايده اي است؟ بايد دانست كه خداوند آن را مسكن و چراگاه وحشيان، و وسيله بهره مندي انسان قرار داده، اگر زمين چنين وسعتي را نداشت مردم مانند كساني بودند كه در قلعه تنگي محصور باشند و نتوانند بيرون روند به علاوه قدرت تغيير مكان هاي خود را نداشتند.

همچنين براي آن كه انسان در روي زمين زندگي نمايد و ساختمان و بنا و ساير كارهاي خود را به راحتي انجام دهد و استراحت كند و راحت بخوابد، خداوند زمين را طوري قرار داده كه زير پاي او متحرك و لرزان نباشد. ملاحظه كن موقعي كه زلزله مي شود با اين كه مدت كمي زمين حركت مي كند، به مردم چه مي گذرد، خانه هاي خود را رها و فرار مي كنند، اگر هميشه لرزان بود زندگي براي انسان گوارا نبود.


الحرورية - الخوارج


و قد تكون هذا المذهب في واقعة صفين، بسبب تحكيم الحكمين. و البحث مفصل، و حيث انهم خرجوا علي الامام أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب (عليه السلام) قيل لهم: خوارج.

و حيث ان الحرب التي قتلوا فيها كانت في ارض حروراء قيل لهم:



[ صفحه 401]



حرورية و هي موضع بقرب الكوفة.


كمك به مستمندان


از مجموعه ي تعاليم اسلامي و سيره ي اولياء عليهم صلوات الله استفاده مي شود كه پس از اداء فرايض، بالاترين وسيله براي تقرب به خداوند متعال كمك به نيازمندان و مستمندان است. امام صادق عليه السلام به سفيان بن عيينه فرمود: «بر تو باد كه به خاطر خداوند خيرخواه بندگان او باشي و بدان كه هيچگاه خدا را با كاري بهتر از اين ديدار نخواهي كرد» [1] .

امام صادق عليه السلام در تفسير آيه ي شريفه «و جعلني مباركا اين ما كنت» كه درباره ي حضرت عيسي عليه السلام نازل شده است، مي فرمايد: مقصود از «مباركا»، «نفاعا» است يعني خداوند مرا براي مردم بسيار سودمند قرار داده است [2] .

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «نزديكترين شما به من در روز قيامت كساني هستند كه در گفتار راستگوتر و در امانتداري استوارتر و در عهد و پيمان باوفاتر و در اخلاق نيكوتر از ديگران بوده و نسبت به مردم نزديكتر و خدمتگزارتر باشند» [3] .

اميرمؤمنان عليه السلام به كميل بن زياد فرمود: «اي كميل، خاندان و خويشان خود را وادار كن كه روزها در پي كسب فضايل و مكارم باشند و شب ها در انجام حوايج مردمي كه خوابند بكوشند. سوگند به كسي كه تمام صداها را مي شنود، هر كس سرور و خوشحالي در قلبي ايجاد كند، خداوند به عوض آن برايش لطف و مهرباني مي آفريند كه هرگاه مصيبت و اندوهي به او



[ صفحه 324]



رسد، اين لطف مانند آب به سوي آن سرازير مي شود تا آن مصيبت را از او دور كند همان گونه كه ساربان شتر غريب را از گله دور مي سازد» [4] .

از اين رو اولياي خداوند همواره در خدمت مردم بودند و شخصا در رفع حوايج آنان اقدام مي كردند كه تنها به ذكر يك مورد از اين سيره و روش امام صادق عليه السلام اكتفا مي كنيم:

مرحوم شيخ صدوق از معلي بن خنيس نقل كرده است كه گفت: شبي حضرت صادق عليه السلام به طرف ظله ي بني ساعده (سايبان بني ساعده كه روز در گرما در آنجا جمع مي شدند و شب فقرا و غربا در آنجا مي خوابيدند) حركت كرد. شب باراني بود، من نيز دنبال حضرت مي رفتم كه در بين راه چيزي از دست امام افتاد. گفت: خداوندا، آنچه را افتاد به من برگردان.

من پيش رفتم و سلام كردم. فرمود: معلي، تو هستي؟

عرض كردم: آري فدايت شوم.

فرمود: با دست جستجو كن، هرچه پيدا كردي به من بده.

پس از اينكه قدري جستجو كردم، چند قرص نان پيدا كردم و به حضرت دادم، سپس كيسه اي پر از نان ديدم كه حضرت همراه خود داشت. گفتم: فدايت شوم! اجازه دهيد من آن را بياورم.

فرمود: نه، من اولي هستم كه اين كيسه ي نان را به دوش كشم، ولي به تو اجازه مي دهم كه همراه من بيايي.

در خدمت حضرت آمدم تا به ظله ي بني ساعده رسيديم. ديدم گروهي از فقرا و بينوايان آنجا خوابيده اند. حضرت زير لباس هر كدام يك يا دو قرص نان گذاشت و برگشتيم. من عرض كردم: فدايت شوم! اين ها حق را مي شناسند؟ (يعني از شيعيان شما هستند؟)



[ صفحه 325]



فرمود: اگر حق را مي شناختند، بيش از اين به آنان كمك مي كرديم و نمكي نيز بر نانشان اضافه مي كرديم [5] .



[ صفحه 326]




پاورقي

[1] «عليك بالنصح لله في خلقه فلن تلقاه بعمل افضل منه» (اصول كافي، ج 2، ص 164، حديث 3).

[2] بحارالانوار، ج 71، ص 341؛ اصول كافي، ج 2، ص 164 و 166.

[3] «اقربكم غدا مني في الموقف اصدقكم بلحديث و آداكم للامانة و اوفاكم بالعهد و احسنكم خلقا و اقربكم من الناس» (بحار الانوار، ج 72، ص 94، حديث 12).

[4] «يا كميل مر اهلك ان يروحوا في كسب المكارم و يدلجوا في حاجة من هو نائم فو الذي وسع سمعه الاصوات ما من احد اودع قلبا سرورا الا و خلق الله له من ذلك السرور لطفا فاذا نزلت به نائبة جري اليها كالماء في انحداره حتي يطردها عنه كما تطرد غريبة الابل» (نهج البلاغه فيض الاسلام، حكمت 249).

[5] منتهي الآمال، ج 2، ص 716.


حرم دختران رسول خدا


يكي ديگر از حرمهاي تخريب شده، حرم و گنبد و بارگاهي است منتسب به دختران رسول خدا (صلي الله عليه وآله) يعني زينب، رقيه، و ام كلثوم.

آنچه از منابع اصلي به دست مي آيد اين است كه قبر همه دختران سه گانه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بجز حضرت زهرا (عليها السلام) در بقيع واقع شده است؛ زيرا گذشته از اين كه پس از رسميت يافتن بقيع بعنوان «مدفن عمومي مدينه» به وسيله رسول خدا (صلي الله عليه وآله) همه اقوام و



[ صفحه 236]



عشيره آن حضرت كه در حال حيات او، از دنيا رفتند، در بقيع دفن شدند. روايات و نصوص تاريخي نيز مبين اين حقيقت، بخصوص در مورد اين بانوان مي باشد.

بيهقي نقل مي كند كه يكي از دختران رسول خدا از دنيا رفت، آن حضرت فرمود: «الحقي بفرطنا عثمان بن مظعون». [1] .

ابن شبه مشابه همين حديث را در مورد رقيه دختر آن حضرت نقل مي كند كه «لما ماتت رقية بنت رسول الله (صلي الله عليه وآله) قال رسول الله (صلي الله عليه وآله) الحقي بسلفنا الخير، عثمان بن مظعون». [2] و از گفتار نويسندگان در قرنهاي اخير، معلوم مي شود: «علاوه بر اين كه اين سه تن از دختران پيامبر (صلي الله عليه وآله) در كنار بقيع دفن شده اند، همه آنان هم در يك محل و در زير يك سقف و در داخل گنبد و بارگاهي قرار داشته اند و قبر هر سه تن در داخل يك ضريح واقع شده بود.»سيد اسماعيل مرندي كه در آخر سال 1255هـ. حرمين را زيارت كرده است، در مورد گنبد و بارگاههاي موجود در آن تاريخ مي گويد:

«و ديگر قبه بنات حضرت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) است كه همه در يك ضريحند؛ بقول اهل سنت، رقيه، ام كلثوم و زينب، دختران رسول است.» [3] .

فرهاد ميرزا مي نويسد:

«خلاصه، در برگشتن، بنات رسول الله (صلي الله عليه وآله) رقيه، ام كلثوم و زينب را زيارت كردم كه در يك بُقعه است.» [4] .

ابراهيم رفعت پاشا از وضع موجود بقيع در زمان خويش و قبل از تخريب آثار آن، عكسي را از بقيع ارائه مي دهد كه تعدادي از قبه ها در اين عكس مشاهده مي شود و آنها را بدين ترتيب معرفي مي كند:



[ صفحه 237]



«گنبدي كه در سمت راست بيننده واقع شده، گنبد حرم ابراهيم، دومي قبه عقيل، قبه سوم متعلق به همسران پيامبر و چهارمين قبه متعلق به دختـران آن حضـرت؛ رقيه، ام كلثوم، و زينب مي باشد.» [5] .

علي حافظ كه از نويسندگان متأخر است، محل اين حرم و قبور دختران پيامبر (صلي الله عليه وآله) را چنين معرفي مي كند:

«به فاصله ده متر و در سمت غرب، قبور همسران پيامبر و در كنار راه باريكه سيماني قبور دختران پيامبر را مشاهده مي كنيد و آنها عبارتند از ام كلثوم، رقيه و زينب.» [6] .


پاورقي

[1] سنن بيهقي ج 4، ص 76.

[2] ابن شبه، تاريخ المدينه، ج 1، ص 102.

[3] توصيف المدينه به نقل فصلنامه «ميقات حج»، ش 5، ص 118.

[4] سفرنامه فرهاد ميرزا، ص 156.

[5] مرآة الحرمين، ج 1، ص 426.

[6] فصول من تاريخ المدينه، ص 168.


حق الناصح


«و أما حق الناصح فأن تلين له جناحك، ثم تشرئب له قلبك [1] ، و تفتح له سمعك، حتي تفهم عنه نصيحته، ثم تنظر فيها، فان كان وفق فيها للصواب حمدت الله علي ذلك، و قبلت منه، و عرفت له نصيحته، و ان لم يكن وفق لها فيها رحمته، و لم تتهمه، و علمت أنه لم يألك نصحا الا أنه أخطأ الا أن يكون عندك مستحقا للتهمة، فلا تعبأ بشي ء من أمره علي كل حال، و لا قوة الا بالله...».

أما حق الناصح علي المستنصح فهو أن يلين له جناحه تكريما و تعظيما له، و يتوجه اليه بقلبه و سمعه ليعي نصيحته، و يتدبر ما فيها، فان كانت وفقا للصواب حمد الله علي ذلك، و ان خالفت الواقع فليس له أن يتهمه في شي ء لأنه لم يأل جهدا في نصيحته الا أنه أخطأ في ذلك، و ليس عليه حرج أو بأس.



[ صفحه 248]




پاورقي

[1] الأصح: بقلبك.


عظمة الامامة


ان للأمام كرامة عندالله و منزلا لا يبلغها أي أحد من عباد، و قد تحدث عنها الامام أبوجعفر (ع)، قال (ع) لجابر بن يزيد الجعفي:

«ان الله اتخذ ابراهيم عبدا قبل أن يتخذه نبيا، و اتخذه نبيا قبل ان يتخذه رسولا، و اتخذه رسولا قبل أن يتخذه خليلا، و اتخذه خليلا قبل ان يتخذه اماما، فلما جمع له هذه الأشياء و قبض يده [1] قال له: يا ابراهيم «اني جاعلك للناس اماما» فمن عظمها في عين ابراهيم قال: يا رب و من ذريتي، قال: لا ينال عهدي الظالمين... [2] .

و معني هذا الحديث ان الامامة ارقي منزلة عندالله لا يصل اليها الانبياء و المرسلون، و قد خص الله بها خليله ابراهيم، و جعلها من مكملات ذاتياته المشرقة، و خص الله بها الأئمة الطاهرين من أهل البيت الذين هم سدنة الوحي، و أبواب الهداية و الرحمة لهذه الأمة.


پاورقي

[1] قبض يده: الضمير راجع الي الامام أي ضم اصابعه الي الكف.

[2] اصول الكافي 1 / 175.


از غافلان نباشيد


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:



[ صفحه 127]



بنده بايد در تمام حركات و سكنات خود نيت خالص (براي خدا) داشته باشد؛ زيرا اگر اين معنا در كار نباشد در شمار غافلان است. [1] .


پاورقي

[1] بحار: 70 / 210 / 32، همان، همان، 21000.


استراحت


بدن از كار و كوشش خسته مي شود و نياز به استراحت دارد. خواب بهترين وسيله ي استراحت براي اعضا و جوارح است.

انسان در دل خود مطالبي دارد. اگر آنها را اظهار كند و به زبان بياورد، مانند كسي كه باري از دوش خود بر زمين نهد، سبك مي شود و آرامش پيدا مي كند.

هنگام سخن گفتن، عقل آدمي به كار مي افتد تا سخن صحيح بگويد و كلام بي ربط و بي معني ادا نكند. زماني كه ساكت شد، عقل از اين حيث فعاليتي ندارد و به استراحت مي پردازد.

النوم راحة للجسد، و النطق راحة للروح و السكوت راحة



[ صفحه 139]



للعقل. [1] .

خواب آسايش تن، سخن گفتن آسايش روان و خاموشي آسايش عقل است.


پاورقي

[1] فقيه. ج 4، ص 287.


درس توحيد و مراتب آن


وجهه همت انبياء و اولياء بيان توحيد است و توحيد به عناوين مختلفه بيشتر آموخته شده است ساده ترين طريق درس توحيد همان است كه خود در قرآن بيان فرموده و آن پي بردن از آثار به مؤثر و از مصنوع به صانع و از مخلوق به خالق است و در پايان همين سبك درس توحيد است كه مي فرمايد سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق اولم يكف بربك انه علي كل شي شهيد

آيه 53 سوره فضيلت

آيا كافي نيست براي خداشناسي از رويه شناختن آثار صنع او آيات و نشانه هاي او در جمادات و نباتات و حيوانات كه يقين كني او آفريننده آسمان ها و زمين ها است وي هر چيز را شاهد و ناظر است.

اين يك طريق درس و توحيد است و طريق ديگر پي بردن از صانع به مصنوع و از خالق به مخلوق و از رازق به مرزوق است كه اين طريقه علمي است و در اصطلاح حكمت و فلسفه طريق اني ولمي گويند - و اهل بيت عصمت و طهارت همان راه اول را پيموده مگر براي خواص كه به دليل لمي پرداخته چنانچه در خطبه اول شاه ولايت در نهج البلاغه بيان شده است:

حضرت امام جعفرصادق عليه السلام در عصر خود چون دولت اسلام توسعه كامل يافته بود و مخصوصا در علوم طبيعي پيشرفت نمود خواست توحيد را از همين راهي كه مردم مي پيمايند تعليم آنها فرمايد و لذا مي بينيم سبك درس توحيد در مكتب جعفري همان روش تعليم قرآن است كه اكثريت بشر به سادگي در آن توجه مي كنند و درك مي نمايند و قبول مي كنند امام ششم هم به مفضل از اين جا شروع فرمود كه اول در نباتات و گياه شناسي و جمادات و جواهر و معادن شناسي و حيوانات و جانورشناسي تا برسد به انسان و علم تكامل كه از تكون نطفه و قواي ظاهري و باطني او تا برسد به آثار نفساني و بقاء نفس و وجدانيات و نفسانيات و آثار روحاني تا طي طريق تكامل جسم و جان و روح و روان تا به مراتب عاليه اخروي برسد جزئيات به صورت تفكر و انديشه و تدبر و اينكه اين همه آثار را نمي توان بدون مؤثر شناخت و اين نظم و ترتيب را بدون مدبر و حكيم خالق داناي توانا شناخت تعليم مي فرمايد.



[ صفحه 257]




درد شكم


يكي از شاگردان مكتب جعفري آمد گفت يابن رسول الله دخترم به دل درد و اسهال مبتلا شده فرمود برنج را با پيه دم كن بده بخورد خوب مي شود و به همين معالجه شفا يافت.


تشيع جابربن حيان استاد كيميا


در اثبات تشيع جابر بن حيان در كتب شيعه اخبار فراواني هست كه اخبار امام صادق عليه السلام را از او نقل و روايت نموده اند از آن جمله سيد بن طاوس (ره) در كتاب منجمي الشيعه جمعي را نام برده است و ابن بسطام از او پانصد رساله را نقل كرده كه از حضرت امام صادق عليه السلام روايت كرده است و يافعي نيز همان خبر را نقل كرده و ابن نديم او را شيعه و از كبار علماي اماميه و از ابواب امام ششم معرفي كرده است مي نويسد: جابر مصاحب و ملازم جعفر الصادق عليه السلام بوده و تصريح كرده است:

انه من كبارهم واحد الابواب و انه صاحب جعفر الصادق و من اهل الكوفه المعروفين بالتشيع و انه انما كان يعني بسيده جعفر الصادق لا جعفر البرمكي و اينكه برخي تعجب كرده اند كه اگر جابر از فلاسفه است چگونه شيعه است گفته اند از فلاسفه اسلام است نه فيلسوف يوناني كه منافات با شريعت اسلام دارد و ابن نديم اضافه كرد كه



[ صفحه 137]



جابر كتبي در مذاهب شيعه نوشته است.


شرط الوجوب و الوجود


شروط التكاليف الشرعية نوعان: منها ما هو شرط للوجوب، بحيث لا يتجه التكليف بدونه من الأساس، كالعقل و البلوغ و القدرة، و منها ما هو شرط للوجود و الصحة، بحيث يكون التكليف موجودا، و لكن لا يوجد في الخارج صحيحا و علي النحو المطلوب الا به، كالطهارة بالقياس الي الصلاة، و حفر القبر بالنسبة الي الميت.

و تجب الصلاة بأربعة شروط، ترجع الي أصل الوجوب، و توجه التكليف، و هي: العقل، و البلوغ، و دخول الوقت، و الخلو من الحيض و النفاس. و الدليل علي أن هذه الأربعة قيد في الوجوب، لا في الوجود ضرورة الدين و المذهب، فضلا عن الاجماع، اذ لا قائل من فقهاء المذاهب، في السلف و الخلف، أن الصلاة تجب أو تجزي ء قبل دخول وقتها، و ان الحائض و النفساء و المجنون و الصبي مسئولون عنها، بل الأخيران غير مسئولين عن شي ء اطلاقا، لحديث رفع القلم عن الصبي حتي يحتلم، و عن المجنون حتي يفيق.

أجل، ثبت عن الامام الصادق عليه السلام أنه قال: مروا صبيانكم بالصلاة اذا كانوا بني سبع سنين، و في رواية: اذا بلغوا ثماني سنين. و من هنا ذهب جماعة من



[ صفحه 180]



الفقهاء الي أن الصلاة، و ان لم تجب علي الصبي، و لكنها تصح منه اذا كان مميزا، و معني صحتها أن الله يقبلها، و يصرف ثوابها لأبويه. و المميز هو الذي يعرف الصلاة و الصيام، و يفرق بين عبادة الله سبحانه و غيرها.

أما شروط الوجود و الصحة للصلاة فهي: الاسلام، و الطهارة من الحدث و الخبث، و ستر العورة، و استقبال القبلة. و قدمنا الكلام مفصلا عن الطهارة و الستر و القبلة، أما الاسلام فهو شرط في جميع العبادات: (و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الآخرة من الخاسرين). [1] .

و تجدر الاشارة الي أن من جملة الفروق بين شروط الوجوب و شرط الوجود أن الأول لا يجب تحصيله و البحث عنه، فلا يجب أن تسعي و تعمل للحصول علي المال، كي يجب عليك الخمس و الزكاة و الحج، بعكس الثاني فانه يجب البحث عنه و الحصول عليه، حيث لا يتم الواجب بعد وجوبه الا به، و ما لا يتم الواجب الا به فهو واجب بحكم العقل.

هذا مجمل القول في شروط الصلاة الوجوبية و الوجودية، أما حقيقتها و مادتها فانها تتألف من أفعال واجبة و مستحبة، و الواجب منه ما هو ركن تبطل الصلاة بتركه أو زيادته عمدا و سهوا، و منه ما ليس بركن تبطل بدونه عمدا، لا سهوا، و فيما يلي البيان:


پاورقي

[1] آل عمران: 85.


كفارة الصيد


قال تعالي: (يا أيها الذين آمنوا لا تقتلوا الصيد و أنتم حرم و من قتله منكم متعمدا فجزاء مثل ما قتل من النعم به ذوا عدل منكم هديا بالغ الكعبة أو كفارة اطعام مساكين أو عدل ذلك صياما). [1] .

قال صاحب مجمع البيان: المراد بالصيد صيد البر مأكولا كان أو غير مأكول عند اصحابنا، و المراد بالمماثلة في قوله تعالي: (مثل ما قتل من النعم) المماثلة في الخلقة، ففي النعامة بدنة، و في حمار الوحش و شبهه بقرة، و في الظبي و الأرنب شاة، و هو المروي عن أهل البيت عليهم السلام، و معني قوله: (يحكم به ذوا عدل منكم) ان ينظر عدلان عارفان من أهل دينكم و ملتكم، و يقارنا بين الصيد و بين أشبه الأشياء به من النعم فيحكما به، فيذبحه و يتصدق به، و معني قوله: (هديا بالغ الكعبة) عند اصحابنا ان يذبح المحرم الحيوان الأهلي المماثل بمكة قبالة الكعبة ان كان محرما بالعمرة، و ان كان محرما للحج ذبحه بمني. و معني



[ صفحه 173]



قوله: (أو كفارة اطعام مساكين) أن يقوم المماثل بدارهم، و يشتري بها طعاما، ثم يتصدق به علي المساكين، لكل مسكين مدان، أو يصوم عن كل مدين يوما، و هذا معني (أو عدل ذلك صياما) و هو المروي عن أهل البيت عليهم السلام.

و الخلاصة ان الفقهاء قالوا: من اصطاد شيئا فعليه ان يفدي بمثله من النعم الأهلية، و مع العجز يقومه و يشتري بالثمن طعاما، يتصدق به علي المساكين، لكل واحد منهم مدان، و لا يلزمه ما زاد علي ستين مسكينا، و مع العجز يصوم عن كل مدين يوما، و مع العجز يصوم ثمانية عشر يوما.

و قد أطال الفقهاء الكلام في الصيد و كفارته، و ابتدأوا من صيد النعامة التي تشبه الناقة الي صيد الجرادة، و فرعوا فروعا، و افترضوا صورا شتي.. و من أراد التفصيل و التطويل فليرجع الي الجواهر و الحدائق. [2] و قد اكتفينا نحن بهذه الاشارة، لعدم الجدوي من الأطناب، فان من يذهب الي الحرمين الشريفين يذهب ناسكا زاهدا، لا متنزها صائدا.


پاورقي

[1] المائدة: 95.

[2] و قد أطال صاحب الحدائق في كفارة الصيد و توابعها اطالة تستغرق مائة صفحة من صفحات هذا الكتاب.


شرطان


يشترط لثبوت هذا الخيار شرطان: الأول أن يكون العيب موجودا في العين قبل قبضها، سواء أحدث قبل العقد، أو قبل القبض و بعد العقد، لأن حكم العيب الحادث قبل القبض تماما كحكم الحادث قبل العقد، فاذا حدث العيب عند المتملك، و بعد أن قبض العين فلا خيار.

الثاني: أن لا يقدم علي التعاقد، و هو علي علم بالعيب، فاذا أقدم مع علمه هذا فلا خيار.

و متي توافر هذان الشرطان تخير المتملك بين رد العين، و بين امساكها بالارش، و خيار العيب هو الوحيد من بين الخيارات التي يثبت فيه الارش.


الشروط


نذكر في هذه الفقرة الشروط التي لا بد من توافرها في الهبة بشتي أنواعها:

1 - الايجاب من الواهب، و القبول من الموهب له، و يكفي كل ما دل علي التراضي من قول أو فعل، قال صاحب الجواهر: «السيرة القطعية متحققة في المقام علي حصول الهبة بالمعاطاة».

و قال السيد اليزدي في الملحقات: «الا قوي كفاية المعاطاة في الهبة، و انها تفيد الملك».

2 - أن يكون كل من الواهب و الموهوب له عاقلا بالغا مختارا، لأن الهبة ايجاب و قبول و قبض، و القاصر و المكره لا يصح ايجابه و لا قبوله و لا قبضه، و للوصي و الولي أن يقبلا الهبة للقاصر، مع المصلحة.

و لا تصح الهبة من المحجر عليه لسفه أو فلس، لأنه ممنوع من التصرفات المالية، و تصح الهبة له.

3 - ان يجوز تملك الموهوب له للشي ء الموهوب، فلا تصح هبة المصحف لغير المسلم.

4 - لا تصح هبة ما سيوجد، كالثمرة المتجددة، و ما تحمله الدابة في المستقبل،



[ صفحه 224]



لأن الهبة تمليك في الحال. قال صاحب مفتاح الكرامة: «و منه يعلم عدم صحة هبة دهن السمسم قبل عصره، و زيت الزيتون قبل استخراجه، و ما يجري مجراه، لأنه في حكم المعدوم.. و قد جوزوا الوصية بالمعدوم، كالثمرة المتجددة، لأنها ليست تمليكا في الحال».

5 - اتفقوا علي أن القبض شرط، ولكنهم اختلفوا: هل هو شرط لصحة الهبة، بحيث لا تنعقد الا به، أو هو شرط للزوم، بعمني أن الهبة تتم و تنعقد بلا قبض؟

و تظهر الثمرة بين القولين من وجوه: الأول أن النماء المتخلل بين العقد و القبض يكون للواهب اذا كان القبض شرطا للصحة و للموهوب ان يكن شرطا للزوم. الثاني أن نفقة الشي ء الموهوب ان احتاج الي نفقة تكون علي الواهب ان اعتبرنا القبض شرطا للصحة، و علي الموهوب ان اعتبرناه شرطا للزوم. الثالث أن الشي ء الموهوب يكون ميراثا ان مات الواهب قبل القبض بناء علي أنه شرط للصحة، اما بناء علي أنه شرط للزوم يكون الوارث بالخيار، ان شاء أقر هبة مورثة، و ان شاء فسخها. الرابع أن قبض الموهوب له للشي ء الموهوب لا يصح الا باذن الواهب، ان كان القبض شرطا للصحة، و يصح القبض بلا اذنه، ان كان شرطا للزوم.

و قد ذهب المشهور بشهادة صاحب الحدائق، و ملحقات العروة الي أن القبض شرط للصحة، لا للزوم، و ان الهبة لا تنعقد، و لا تتم الا بالقبض، و استدلوا علي ذلك يقول الامام الصادق عليه السلام: الهبة لا تكون أبدا هبة، حتي يقبضها.. و ما خالف هذه الرواية فهو شاذ متروك.

و يتفرع علي ذلك أن القبض لا يصح الا باذن المالك.. و يجوز أن يتأخر



[ صفحه 225]



القبض عن الايجاب و القبول، و لا يعتبر اتصاله بهما، و لا حصوله في مجلس.

6 - اتفقوا علي أن الموهوب يجوز أن يكون عينا معلومة في الخارج، و جزءا مشاعا من عين، و كليا في شي ء معين، كصاع حنطة من هذه الصبرة، حيث لا مانع من القبض في شي ء من ذلك.

أما الدين فان كان في ذمة الموهوب له فتصح هبته، و الهبة هنا تفيد فائدة الابراء الذي لا يشترط فيه القبول عند أكثر الفقهاء. قال صاحب الجواهر: «تصح الهبة لمن عليه الحق بلا خلاف أجده، بل في بعض كتب مشايخنا الاتفاق عليه، و لعله لصحيح معاوية بن عمار عن الامام الصادق عليه السلام، قال: سألته عن الرجل يكون له علي الرجل دراهم، فيهبها له، أله أن يرجع فيها؟ قال: لا».

و لا تصح هبة الدين لغير من هو عليه عند المشهور، لأن القبض شرط في صحة الهبة، و ما في ذمة غير الموهوب له يمتنع قبضه، لأنه كلي، لا وجود له في الخارج.

7 - لا يشترط العلم بمقدار الشي ء الموهوب، فيجوز هبة ما في الكيس، و هبة حصة شائعة من عين مجهولة الكم و المقدار، كنصف هذا البستان مع عدم العلم بمساحته.

و قال السيد اليزدي في ملحقات العروة: تجوز هبة الفرد المردد، كأحد هذين.


هل يثبت الزواج بالمعاشرة


ترفع لدي المحاكم بين الحين و الحين دعوي الزواج، و كثيرا ما يدلي المدعي بأنهما تعاشرا و سكنا في محل واحد، كما يسكن الزوج و زوجته، و يأتي بشهود علي ذلك، فهل يثبت، و الحال هذه، أم لا؟

الجواب:

ان ظاهر الحال يقتضي الحكم بالزواج حتي يثبت العكس، أي ان المعاشرة، تدل بظاهرها علي وجود الزواج، و هذا الظاهر يستلزم الأخذ بقول المدعي حتي نعلم أنه كاذب، علي أن الجزم بكذب مدعي الزواج صعب جدا بناء علي قول الامام من عدم شرط الشهادة في الزواج.

ولكن هذا الظاهر معارض بالأصل، و هو أصل عدم حدوث الزواج، لأن كل حادث شك في وجوده فالأصل عدمه، حتي يقوم الدليل عليه، و علي هذا يكون قول منكر الزوجية موافقا للأصل، فيطلب الاثبات من خصمه، فان عجز عن اقامة البينة يحلف المنكر، و ترد الدعوي.

و هذا هو الحق الذي تستدعيه القواعد الشرعية، حيث تسالم فقهاء الامامية علي أنه اذا تعارض الظاهر مع الأصل يقدم الأصل، و لا يؤخذ بالظاهر الا مع الاطمئنان أو قيام الدليل، و لا دليل في هذه المسألة.



[ صفحه 185]



نعم اذا علم بوقوع صيغة العقد، ثم شك في أنها وقعت علي الوجه الصحيح أو الفاسد يحكم بالصحة بلا ريب، أما اذا كان الشك في أصل وقوع العقد فلا يمكن أن نستكشف وجوده من الماشرة و المساكنة بحال.

و لسائل أن يسأل: ان حمل فعل المسلم علي الصحة يوجب الأخذ بقول مدعي الزواج ترجيحا لجهة الحلال علي الحرام، و الخير علي الشر، فنحن مأمورون أن نحمل كل عمل يجوز فيه الصحة و الفساد، و أن نلغي جانب الفساد، و نرتب آثار الصحة.

الجواب:

ان الحمل علي الصحة في مسألتنا هذه لا يثبت الزواج، و انما يثبت انهما لم يرتكبا محرما بالمعاشرة و المساكنة، و عدم التحريم أعم من أن يكون هناك زواج أو شبهة حصلت لهما، كما لو توهما الحلال، ثم تبين التحريم، و يأتي التفصيل في نكاح الشبهة. و بديهة أن العام لا يثبت الخاص، فاذا قلت في الدار حيوان فلا يثبت وجود الفرس أو الغزال. و كذلك هنا، فاذا قارب رجل امرأة و لم نعلم السبب فلا نقول هي زوجة، بل نقول لم يرتكبا محرما، و قد تكون المقاربة عن زواج، و قد تكون عن شبهة. و اليك هذا المثال زيادة في التوضيح:

لو مر بك شخص، و سمعته يتفوه بكلمة، و لم تدر هل كانت كلمته هذا شتما أم تحية؟ فليس لك أن تفسرها بالشتم، كما أنها لا يجب عليك رد التحية، و الحال هذه، لأنك لم تتأكد من وجودها، أما لو تيقنت بأنه تفوه بالتحية، و شككت هل كان ذلك بقصد التحية حقيقة أو بداعي السخرية؟ فيجب الرد حملا علي الصحة، و ترجيحا للخير علي الشر.

و كذلك الحال فيما نحن فيه، فان حمل المعاشرة علي الصحة لا يثبت



[ صفحه 186]



وجود العقد، ولكن لو علمنا بوجود العقد، و شككنا في صحته نحمله علي الصحة من دون توقف.

و مهما يكن، فان المعاشرة وحدها ليست بشي ء، ولكنها اذا ضمت الي سبب آخر تكون مؤيدة و مقوية، و الأمر في ذلك يناط بنظر القاضي و اطمئنانه و تقديره علي شريطة أن لا يتخذ المعاشرة سندا مستقلا لحكمه. [1] .

هذا بالقياس الي ثبوت الزواج، أما الأولاد فان الحمل علي الصحة يستلزم الحكم بأنهم شرعيون علي كل حال، لأن المعاشرة اما عن زواج و اما عن شبهة، و أولاد الشبهة كأولاد الزواج في جميع الآثار الشرعية، و لذا لو ادعت امرأة علي رجل بأنه زوجها الشرعي، و أنه أولدها، فأنكر الزواج، و اعترف بالولد يقبل منه، اذ من الممكن أن يكون عن شبهة.

و بالتالي، فان هذه المسألة انما تتم بناء علي عدم شرط الشهادة في العقد، كما تقول الامامية، أما علي قول سائر المذاهب فعلي من يدعي الزواج أن يسمي الشهود، و اذا ادعي تعذر حضورهما لموت أو غياب يتأتي القول المتقدم.

و لا بد من الاشارة الي أن المعاشرة لا تثبت الزواج مع الخصومة و النزاع، أما مع عدم الخصومة فاننا نرتب آثار الزواج من الارث و نحوه كما عليه العمل عند جميع المذاهب.


پاورقي

[1] هذا ولكن كلمات الفقهاء في البلغة مسألة اليد، و في الشرائع و الجواهر باب الزواج تدل علي أن المعاشرة تكشف بظاهرها عن الزواج، و ليس هذا ببعيد.


التركة و الورثة و أرباب الدين


تنتقل التركة الي ورثة الميت، حتي ولو كان عليه ديون تستغرق جميع ما ترك، و ان الدين يتعلق بها بنحو من الانحاء، اما كتعلق حق الرهانة، و اما كتعلق حق الجناية القائم بالعبد الجاني، و اما تعلقا مستقلا لا يشبه هذا، و لا ذاك، و مهما يكن، فان الدين لا يمنع من أصل الميراث، و انما يمنع من التصرف في التركة فيما قابل الدين، فقد جاء في المسالك: «ان التركة تنتقل الي الوارث مطلقا - أي حق ولو استغرق الدين التركة بكاملها - لكن الوارث يمنع من التصرف فيها الي أن يوفي الدين لاستحالة بقاء المال بلا مالك، و الميت لا يملك، و التركة لا تنتقل الي ارباب الدين بالاجماع، و لا الي غير الوارث، فتعين انتقالها الي الوارث».


جاهل في لباس حكيم


أعجب يا مفضل من قوم لا يقضون علي صناعة الطب بالخطأ، و هم يرون الطبيب يخطي ء، و يقضون علي العالم بالإهمال، و لايرون شيئا منه مهملا، بل أعجب من أخلاق من ادعي الحكمة، حتي جهلوا مواضعها في الخلق، فأرسلوا ألسنتهم بالذم للخالق جل و علا، بل العجب من المخذول (ماني) حين ادعي علم الأسرار و عمي عن دلائل الحكمة في الخلق حتي نسبه إلي الخطأ و نسب خلاقه إلي الجهل، تبارك الحكيم الكريم.


الفقيه و ابليس


منيةالمريد 30، قال الصادق عليه السلام...

ما من أحد يموت من المؤمنين كان أحب الي ابليس من موت فقيه.


واجبو النفقة


[الخصال 1 / 248 - 247 ح 109: حدثنا أبي و محمد بن الحسن بن الوليد معا، عن محمد بن يحيي العطار و أحمد بن ادريس معا، عن محمد بن أحمد، عن موسي بن عمر، عن عبدالله بن المغيرة:...]

عن حزيز قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: من الذي أجبر عليه و تلزمني نفقته؟ قال:

الوالدان و الولد و الزوجة.


ثلاثة لهم عذاب أليم


تفسير العياشي 1 / 178، ح 64: عن علي بن ميمون الصائغ أبي الأكراد، عن عبدالله بن أبي يعفور، قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول:...

ثلاثة لا ينظر الله اليهم يوم القيامة، و لا يزكيهم و لهم عذاب أليم:

من ادعي امامة من الله ليست له، و من جحد اماما من الله، و من قال: ان لفلان و فلان في الاسلام نصيبا.


معني فرمايش خدا: «به درستي كه تو فقط بيم دهنده اي و براي هر...» چيست؟


ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي اين آيه: (انما أنت منذر و لكل قوم هاد) [1] «تو فقط بيم دهنده اي! و براي هر گروهي هدايت كننده اي است». سؤال نمودم.

حضرت فرمود: بيم دهنده پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - است، و علي - عليه السلام - هدايت كننده است.

اي ابا محمد؛ آيا امروز از ما هدايت كننده اي هست؟

گفت: بله فدايت شوم؛ همواره در ميان شما هدايت كننده پس از هدايت كننده اي بود تا اينكه نوبت به شما رسيد.

حضرت فرمود: خدا رحمت كند تو را اي ابا محمد؛ و اگر آيه اي از قرآن بر مردي نازل مي شد سپس آن مرد مي مرد آن آيه نيز مي ميرد، و قرآن نيز مي ميرد، ولي قرآن زنده است احكام آن بر گذشتگان، و آيندگان همواره جاري است همچنانكه بر گذشتگان جاري بود. [2] .



[ صفحه 155]




پاورقي

[1] سوره ي رعد آيه ي 7.

[2] بصائر الدرجات: 10، بحارالأنوار: ج 23 ص 4 ح 6.


حديث 186


3 شنبه

اعبد الناس من اقام الفرائض.

عابدترين مردم، كسي است كه واجبات را انجام دهد.

بحار، ج 67، ص 305


علمه بالآجال و الصك الذي ظهر


و عنه: عن هشام بن الحكم أن رجلا من الجبل أتي أبا عبدالله عليه السلام و معه عشرة آلاف درهم، قال: اشتر لي بهذه دارا أسكنها اذا قدمت و عيالي معي، ثم مضي الي مكة، فلما حج و انصرف أنزله الصادق عليه السلام في داره و قال له: اشتريت لك دارا في الفردوس الأعلي، حدها الأول الي دار رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و الثاني الي علي عليه السلام، و الثالث الي الحسن عليه السلام، و الرابع الي الحسين عليه السلام، و كتبت هذا الصك به. فلما سمع الرجل ذلك قال: رضيت، ففرق الصادق عليه السلام تلك الدراهم علي أولاد الحسن و الحسين عليهماالسلام، و انصرف الرجل، فلما وصل الي المنزل اعتل علة الموت، فلما حضرته الوفاة جمع أهل بيته و حلفهم أن يجعلوا الصك معه في قبره، ففعلوا ذلك. فلما أصبحوا غدوا علي قبره وجدوا الصك علي ظهر القبر و علي ظهر الصك مكتوب: و في لي ولي الله جعفر بن محمد عليهماالسلام بما قال [1] .

و رواه ابن شهرآشوب في المناقب: عن هشام بن الحكم، و ذكر الحديث بعينه [2] .



[ صفحه 195]




پاورقي

[1] الخرائج و الجرائح: ج 1 ص 303 ح 7.

[2] مناقب ابن شهرآشوب: ج 4 ص 233.


گروه مرجئه


مرجئه از گروه هاي اعتقادي عصر امام صادق عليه السلام بود و حسن بن محمد بن حنيفه را بنيانگذار اين فرقه مي دانند. [1] ريشه اين گروه به جريان هاي پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله باز مي گردد. پيدايش مرجئه را



[ صفحه 279]



مي توان پيامدي از فتنه خوارج دانست؛ زيرا آنان شيخين (ابوبكر و عمر) را محترم شمرده و ختنين (علي عليه السلام و عثمان) را مبغوض مي دانستند؛ برخلاف اكثريت مسلمانان كه آن دو را نيز محترم شمردند. در همين راستا، گروهي كه به گمان خود، قادر به حل مسأله تفضيل علي عليه السلام بر عثمان و يا عكس آن، نبودند، در مسأله توقف كردند و گفتند: سرانجام اين دو (علي عليه السلام و عثمان) را به روز قيامت و حكم خداوند وا مي گذاريم. به همين دليل اين گروه به مرجئه از ماده ارجاء به معناي تأخير، معروف شده است.

البته در وجه تسميه مرجئه، قول هاي ديگري نيز گفته اند. مرجئه اصطلاحي است كه گروه هاي متفاوت، در دوران هاي مختلف، معاني مختلفي از آن اراده كرده اند.


پاورقي

[1] البداية و النهاية، ج 9، ص 160؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 4، ص 264؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 8، ص 120؛ بحوث في الملل و النحل، ج 3، ص 68.


يحيي بن عثمان


أبوزكريا يحيي بن عثمان بن صالح المصري السهمي المتوفي سنة 228.

خرج حديثه ابن ماجة و روي عنه أبوغسان و موسي بن اسماعيل و مسلم ابن ابراهيم و غيرهم. قال ابن أبي حاتم كتبت عنه و كتب عنه أبي و تكلموا



[ صفحه 577]



فيه [1] قال ابن حجر صدوق رمي بالتشيع.


پاورقي

[1] الجرح و التعديل 175: 4 ق 2.


الرياح


و قال عليه السلام: و أنبهك يا مفضل علي الريح و ما فيها، ألست تري ركودها اذا ركدت



[ صفحه 164]



كيف يحدث الكرب [1] الذي يكاد أن يأتي علي النفوس، و يحرض الأصحاء، و ينهك المرضي، و تفسد الثمار، و يعفن البقول [2] ، و يعقب الوباء في الأبدان، و الآفة في الغلات، ففي هذا بيان أن هبوب الريح من تدبير الحكيم في صلاح الخلق.. [3] .

و هو [4] الحامل لهذه الأراييح ينقلها من موضع الي موضع، أ لا تري كيف تأتيك الرائحة من حيث تهب الريح، فكذلك الصوت، و هو القابل لهذا الحر و البرد اللذين يتعاقبان علي العالم لصلاحه، و منه هذه الريح الهابة، فالريح تروح عن الأجسام، و تزجي [5] السحاب من موضع الي موضع، ليعم نفعه، حتي يستكثف فيمطر، و تفضه [6] حتي يستخف فيتفشي [7] ، و تلقح الشجر، و تسير السفن، و ترخي الأطعمة [8] ، و تبرد الماء، و تشب النار [9] ، و تجفف الأشياء الندية، و بالجملة أنها تحيي كل ما في الأرض، فلولا الريح لذوي [10] النبات، و مات الحيوان، و حمت [11] الأشياء، و فسدت [12] .


پاورقي

[1] الكرب: الحزن و الغم الذي يأخذ بالنفس. لسان العرب 711:1.

[2] البقل: هو ما أنبتته الأرض من الخضر كالنعناع و الكراث و الكرفس و نحوها، و كل نبات أخضر له الأرض بقل. مجمع البحرين 323:5.

[3] بحارالأنوار 119:3.

[4] أي الهواء.

[5] زجيت الشي ء تزجية: اذا دفعته برفق. لسان العرب 355:14.

[6] فض الماء و افتضه: أي صبه، و فض الماء: اذا سال. لسان العرب 208:7.

[7] أي ينتشر.

[8] أي تصيرها رخوة لطيفة. البحار.

[9] أي توقدها. البحار.

[10] أي يبس. لسان العرب 292:14.

[11] أي فسدت و تغيرت.

[12] توحيد المفضل: 120؛ بحارالأنوار 119:3؛ و57: 1.


الرشيدية


هم أصحاب رشيد الطوسي ، و يقال لهم:العشرية ، و أصلهم من الثعالبة ، و انفردوا بأن قالوا:فيما سقي بالعيون و الأنهار الجارية نصف العشر ، و انما يجب العشر الكامل في ما سقته السماء فحسب .


ابن جريح


و منهم: عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريح المكي، سمع جمعا كثيرا من العلما،



[ صفحه 506]



و كان من علماء العامة الذين يرون حلية المتعة، كما رأي حليتها آخرون منهم، و جاء في طريق الصدوق في باب ما يقبل من الدعاوي بغير بينة، و جاء في الكافي في باب ما أحل الله من المتعة سؤال أحدهم من الصادق عليه السلام عن المتعة فقال: الق عبدالملك بن جريح فاسأله عنها فان عنده منها علما، فأتاه فأملي عليه شيئا كثيرا عن المتعة و حليتها.

و قال ابن خلكان: عبدالملك أحد العلماء المشهورين، و كانت ولادته سنة 80 للهجرة، و قدم بغداد علي أبي جعفر المنصور، و توفي سنة 140، و قيل: 150، و قيل: 151.

و ذكروا في المصادر السابقة أخذه عن الصادق عليه السلام، كما ذكرته رجال الشيعة.


ابو عبد الله المدائني


أبو عبد الله المدائني.

محدث. روي عنه الحسن بن علي بن عثمان.

المراجع:

رجال البرقي 42. معجم رجال الحديث 21: 231. جامع الرواة 2: 400. تنقيح المقال 3: قسم الكني 25.


سليمان بن جعفر


محدث مجهول الحال، وقيل من الحسان.

روي عنه الحسن بن حازم الكلبي، وعيسي بن عبد الله.

المراجع:

جامع الرواة 1: 377. تنقيح المقال 2: 56. معجم رجال الحديث 8: 237. جامع المقال 71.



[ صفحه 82]




محمد بن سالم بن عبد الرحمن الأشل (المصاحفي)


محمد بن سالم بن عبد الرحمن الأشل، المصاحفي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 289. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 119. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 106. نقد الرجال 308. جامع الرواة 2: 116. مجمع الرجال 5: 215. منهج المقال 297.



[ صفحه 82]