بازگشت

منافع وزش باد و نسيم


هر گاه چندي باد نوزد بسياري از بيماري ها پيدا مي شود؛ نفس ها مي گيرد؛ ميوه ها فاسد؛ سبزيها متعفن مي گردد، و در غلات آفت راه مي يابد. هوا، كه نسيم هم از جنبش آن پيدا مي شود، پايه زندگاني بشر است؛ بدن را تر و تازه مي كند، و باعث گرمي و سردي و اعتدال مي گردد؛ درختان را آبستن مي كند و ابرها را از محلي به محل ديگر مي برد و آن ها را به هم متصل مي سازد تا همه افق را فراگيرد، و بعد از آن كه باران آمد ابرها را از هم مي پاشد. خلاصه زندگي انسان و حيوان به واسطه هوا و باد است.

و نيز از برخورد اجسام در هوا صدا پيدا مي شود، و هوا آن را به گوش مي رساند. بو به وسيله هوا به شامه مي رسد. اگر هوا طوري بود كه صدا در آن مي ماند عالم از صدا پر مي شد و كار بر مردم دشوار مي گرديد، مثل كاغذي كه بعد از نوشتن، ديگر نمي شود از آن استفاده



[ صفحه 365]



كرد.

خداوند هوا را طوري خلق كرده كه صدا در آن نماند تا مردم در رنج و عذاب نباشند.


الجارودية


و يقال لهم: السرحوبية أيضا، لنسبتهم الي أبي الجارود: زياد بن المنذر، السرحوب، الأعمي، المذموم بالذم المفرط.


بودجه ي مخصوص جهت اصلاح بين مردم


در قرآن كريم و روايات اهل بيت عليهم السلام به اصلاح بين مردم اهميت فوق العاده اي داده شده است. قرآن در اين باره مي فرمايد: «مؤمنان برادران يكديگرند، بنابراين ميان دو برادر خود صلح برقرار سازيد و تقواي الهي پيشه كنيد تا مشمول رحمت او شويد» [1] .

در روايات نيز به عناوين مختلفي مردم به اين امر مهم تشويق و ترغيب شده اند. در بعضي از روايات به عنوان بهترين صدقه [2] و در روايتي ديگر به عنوان بهترين عبادت [3] از آن ياد شده است و در رواياتي ديگر دروغ به خاطر اين امر را جايز دانسته اند [4] و كساني را كه بيش از سه روز از يكديگر قهر



[ صفحه 322]



باشند، از اسلام خارج دانسته [5] و آن را بيش از سه روز جايز ندانسته اند [6] و به هر حال تا آنجا در قرآن و روايات از دشمني و عداوت دو نفر مسلمان مذمت شده است كه قرآن مجيد رضايت و خشنودي شيطان را در اين كار مي داند و مي فرمايد: «شيطان مي خواهد در ميان شما عداوت و دشمني ايجاد كند» [7] .

از اين رو يكي از روش هاي امام صادق عليه السلام ايجاد صلح و صفا و محبت بين برادران ايماني بود و تا حدي اين مسئله در نظر ايشان اهميت داشت كه بودجه ي مخصوصي براي اين كار در نظر گرفت و به مفضل (يكي از ياران خود) فرمود: «هنگامي كه بين دو نفر از پيروان ما نزاعي مي بيني، از مال من غرامت بردار تا با يكديگر صلح كنند» [8] .

در حديث ديگر آمده است كه شخصي مي گويد: من و دامادم درباره ي ميراثي نزاع مي كرديم كه مفضل به ما رسيد. وقتي متوجه شد كه دعوا و جدال ما به خاطر چيست، ما را به منزل خود برد و با چهارصد درهم بين ما صلح برقرار كرد. هنگامي كه پول را پرداخت، گفت: بدانيد اين از مال من نبود بلكه امام صادق عليه السلام به من دستور داده است كه هرگاه بين دو نفر از شيعيان ما اختلاف و مشاجره اي پيش آيد، با پول خود حضرت بين آن ها صلح و صفا ايجاد كنم [9] .



[ صفحه 323]




پاورقي

[1] «انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم و اتقوا الله لعلكم ترحمون» (حجرات /10).

[2] از آن جمله است اين روايت: امام صادق عليه السلام فرمود: «صدقة يحبها الله اصلاح بين الناس اذا تفاسدوا و تقارب بينهم اذا تباعدوا» يعني صدقه و بخششي را كه خدا دوست دارد، اصلاح بين مردم است هنگامي كه به فساد گرايند (اختلاف پيدا كنند) و نزديك ساختن آنها به يكديگر است زماني كه از هم دور شوند (تفسير صافي، چاپ اسلاميه، ج 2، ص 592؛ اصول كافي، ج 2، ص 209، باب الاصلاح بين الناس، حديث 1؛ مشكوة الانوار، ص 176) و پيامبر فرمود: «افضل الصدقة اصلاح ذات البين» يعني بالاترين صدقه اصلاح ميان مردم است (كنز العمال، ج 3، ص 58، حديث 5483).

[3] امير مؤمنان عليه السلام در بستر شهادت به فرزندانش وصيت كرد: «فاني سمعت جدكما صلي الله عليه و آله و سلم و سلم يقول صلاح ذات البين افضل من عامة الصلاة و الصيام» يعني از جد شما پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: اصلاح بين مردم از همه ي نماز و روزه ها برتر است (و احتمالا از نماز و روزه هاي معمولي ثوابش بيشتر است) (نهج البلاغه ي صبحي صالح، ص 421).

[4] امام صادق عليه السلام در ضمن حديثي به يكي از اصحاب خود فرمود: «ان المصلح ليس بكذاب» (انما هو الصلح ليس بكذب) يعني مصلح دروغگو نيست (همانا اين صلح است نه دورغ) (اصول كافي، ج 2، ص 210، باب الاصلاح بين الناس، حديث 7. جهت اطلاع بيشتر رجوع شود به مدرك فوق و اشعثيات، ص 171؛ الذريعة الي مكارم الشريعة، چاپ نجف، ص 98؛ المحاسن و المساوي، ج 2، ص 63).

[5] پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «ايما مسلمين تهاجرا فمكثا ثلاثا لا يصطلحان الا كانا خارجين عن الاسلام» يعني اگر سه روز بگذرد و دو نفر مسلمان كه با يكديگر قهر هستند آشتي نكنند و بميرند، هر دو غير مسلمان مرده اند (سفينة البحار، ج 2، ص 698).

[6] قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: «لا هجرة فوق ثلاث» يعني جدايي و قهر بيش از سه روز روا نيست (اصول كافي، ج 2، ص 344 باب الهجرة، حديث 2؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 279).

[7] انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء» (مائده / 91).

[8] اذا رايت بين اثنين من شيعتنا منازعة فافتدها من مالي» (اصول كافي، ج 2، ص 209، باب الاصلاح بين الناس، حديث 3).

[9] «مربنا المفضل و انا و ختني نتشاجر في ميراث فوقف علينا ساعة ثم قال لنا تعالوا الي المنزل فاتيناه فاصلح بيننا باربعماة درهم فدفعها الينا من عنده حتي اذا استوثق كل واحد منا من صاحبه قال اما انها ليست من مالي و لكن ابوعبدالله عليه السلام امرني اذا تنازع رجلان من اصحابنا في شي ان اصلح بينهما و افتديها من ماله فهذا من مال ابي عبدالله عليه السلام» (اصول كافي، ج 2، ص 209، حديث 4).


و اينك نمونه هايي از اين نظريه ها


1ـ بطوري كه در گفتار فرهاد ميرزا ملاحظه گرديد، او مي گويد:

«قبر همه همسران هشتگانه پيامبر در يك ضريح قرار دارند و نام تك تك آنها هم در روي همان ضريح نصب شده است.»

2ـ نايب الصدر شيرازي يكي ديگر از نويسندگان ايراني در سفرنامه اش مي گويد:

«زوجات آن حضرت هم آنچه در مدينه وفات يافته اند در يك بقعه مي باشند.» [1] .

3ـ علي حافظ، زنده در سال 1405 هـ با اين كه خود از اهالي مدينه منوره است و طبق معمول بايد بيش از ساير نويسندگان و سياحان توجه به جزئيات تاريخي اين شهر



[ صفحه 235]



داشته باشد، ولي بر همين مبني و بر اساس همين اشتهار عرفي، در كتاب خود كه در سالهاي اخير و پس از تخريب آثار بقيع تأليف نموده است، در مورد مدفونين در اين بقعه چنين مي نگارد:

«و در پنـج متـري قبـر عقيـل بـه طـرف جنـوب، در سمـت چپ رهگذر، قبور همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) قرار گرفته است و آنها عبارتند از:

1ـ بانو عايشه 2ـ بانو سوده 3ـ بانو حفصـه 4ـ بانو زينب 5ـ بانو ام سلمه 6ـ بانو جويرية 7ـ بانو ام حبيبه 8ـ بانو صفيه.»

وي سپس مي گويد:

«و اما بانو خديجه دختر خويلد، در مكه و بانو ميمونه در سرف [2] دفن گرديده اند. [3] .

اين بود گفتار اين نويسندگان در مورد تعداد همسران رسول خدا (صلي الله عليه وآله) كه در بقعه ياد شده به خاك سپرده شده اند. ليكن بطوري كه ملاحظه فرموديد، شواهد و قرائن تاريخي، اين نظريه را نفي و حداقل مورد ترديد قرار مي دهد.


پاورقي

[1] سفرنامه نايب الصدر، ص 229. سفر وي به حرمين شريفين در سال 1305 بوده است.

[2] معجم البلدان مي گويد: سرف (بفتح اول و كسر ثاني) محلي است كه به فاصله شش ميل و بنا به قولي بفاصله دوازده يا نوزده ميل از مكه واقع شده است كه ميمونه همسر پيامبر (صلي الله عليه وآله) در اين محل از دنيا رفته و در آنجا به خاك سپرده شده است.

صاحب مرآت حرمين مي گويد: قبر بانو ميمونه در سرف داراي قبه اي است.

[3] فصول من تاريخ المدينه، ص 168.


حق المستنصح


«و أما حق المستنصح فان حقه أن تؤدي اليه النصيحة علي الحق الذي تري له انه يحمل، و يخرج المخرج الذي يلين علي مسامعه، و تكلمه من الكلام بما يطيقه عقله، فان لكل عقل طبقة من الكلام يعرفه، و يجتنبه، و ليكن مذهبك الرحمة، و لا قوة الا بالله...».

أما حق المستنصح علي الناصح فان عليه أن يرشده الي الصواب، و يهديه الي الحق و الرشاد، و أن تكون نصيحته مشفوعة بالكلام الطيب، و ليس له أن يخاطبه بكلام فوق مستواه الفكري، فان نصيحته تذهب أدراج الرياح.


حق الامام علي الناس


ان للأمام علي الناس حقا، كما ان لهم عليه حقا، و قد تحدث الامام أبوجعفر (ع) عن ذلك، فقد سأله أبوحمزة قائلا:

- ما حق الامام علي الناس؟

- حقه عليهم أن يسمعوا و يطيعوا.

- ما حقهم عليه؟



[ صفحه 200]



يقسم بينهم بالسوية، و يعدل في الرعية [1] .

ان حق الامام علي الناس السمع و الطاعة لآوامره الهادفة لسعادتهم و صلاحهم، و اما حقهم عليه فهو ان يقسم أموال الله بينهم بالسوية فلا يؤثر قوما علي آخرين، و ان يبسط فيهم العدل الذي هو ظل الله في أرضه.


پاورقي

[1] اصول الكافي 1 / 405.


علت برتري نيت بر عمل


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سوال از علت برتري نيت مؤمن بر عمل او فرمودند: چون عمل گاه ممكن است براي ريا و خودنمايي به مخلوقين صورت گيرد، اما نيت به طور خالص از آن پروردگار جهانيان است. بنابراين، خداي متعال براي نيت آن عطا مي كند كه براي عمل عطا نمي كند. [1] .


پاورقي

[1] علل الشرائع: 524 / 1، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20994.


ياور خوب


كسي كه ايمان به خدا، پيغمبر و روز قيامت داشته باشد مسلمان



[ صفحه 138]



است. شخص تا در اين جهان است بايد به فكر آخرت خود باشد؛ كارهايي كه آخرت او را تباه مي سازد نكند و اعمالي كه موجب خوشبختي وي در آن سرا مي شود انجام دهد. تهيه ي موجبات اين سعادت، مستلزم آن است كه انسان در اين جهان باشد و مال هم در اختيار او باشد تا بتواند براي تأمين آخرت خويش دست و پا كند. بنابراين پي ريزي مقامات ارجمند اخروي، در همين دنياست و همين دنياست كه انسان را براي دست يافتن به درجات جهان آخرت، مساعدت و ياري مي كند و هيچ كس در اين باره نمي تواند ادعا كند كه از اين دنيا بي نياز است و كاري به كار دنيا ندارد.

نعم العون الدنيا علي الاخرة [1] .

دنيا براي به دست آوردن آخرت، ياور و كمك خوبي است.


پاورقي

[1] فقيه. ج 3، ص 94.


تعليمات امام صادق در توحيد


لو يعلم الناس ما في فضل معرفة الله عزوجل مامدوا اعينهم الي مامنع الله به الاعداء من زهرة هذه الحياة الدنيا و نعيمها و كانت دنياهم اقل عندهم مما يطؤنه بارجلهم و لنعموا بمعرفة الله عزوجل و تلذذوابها تلذذ من لم يزل في روضات الجنات مع اولياء الله.

ان معرفة الله عزوجل انس من كل وحشة و صاحب من كل وحدة و نور من كل ظلمة و قوة من كل ضعف و شفاء من كل سقم.

فرمود اگر مردم اهميت و ارزش خداشناسي را مي شناختند چشم از آثار او برنمي داشتند اگر مردم فضيلت توحيد را درمي يافتند از اين زندگي دنيا چشم مي پوشيدند و دنيا با تمام متاع و هستيش در نظر آنها كوچك مي نمود آنقدر كه براي آن قدمي برنمي داشتند و تمام نعم دنيا را به يك لحظه معرفت خدا مقابله نمي كردند و هر گاه به آثار الهي و آيات حق در اين دنيا مي نگريستند و به نظر مصنوع و اثر صانع تلقي مي كردند لذتي مافوق لذتها مي بردند كه در هيچ مرتبه اي وجود نداشت مگر در روضات بهشت آن هم با اولياء خدا.

فرمود معرفت خدا و شناختن او جل و علا انيس هر وحشتي است و دوست و همنشين هر وحدت و تنهائي است و نور در هر ظلمت و تاريكي است و قوت و نيروي هر ضعف و شفاء هر مرض است - خداشناس شويد و موحد گرديد تا روشن ضمير باشيد.

حضرت امام جعفرصادق (ع) به راهي كه مردم آشنائي كامل داشتند و به اشيائي كه مورد توجه آنها بود و به علومي كه مورد بحث و دقت نظر آنها گرديده شروع به درس توحيد فرمود كه به همين اشياء از نظر وجود و سازمان و تشكيلات اجتماعي و خواص اشياء از بساطت و تركيب و هيئت وجودي آنها و موجوديت آنها در عرصه عالم و به اصطلاح حكماء در اعيان ثابته همه را مورد توجه قرار داد سازمان يك مورچه يا يك دسته مورچه و طريقه زندگاني آنها را بيان فرمود از خواص حيوانات درنده و اهلي و عادات و آداب طبيعي زندگاني آنها فصولي تعليم فرموده و همچنين درباره نباتات و گلها و احجار و سنگها و معادن از خواص هر يك بيان فرمود و همه را مولود خداشناسي قرار داد تا رسيد به انسان و ساختمان وجودي آدمي



[ صفحه 256]



را از تكون نطفه تا تكامل و سير وجودي جسم و جانش تا عقل فعال يك يك را بيان فرمود و مردم را به خدا و آثار صنع الهي آشنا ساخت.


سفيدي چشم


مردي شكايت كرد كه سفيدي چشم من روزافزون شده است فرمود فلفل سفيد و دار فلفل بگير از هر يك درهمي به انشا در صاف كن سه بار به چشم بمال تا بهبودي به اذن الله حاصل شود سپس چشم را با آب سرد تميز شستشو بده و به سرمه مداومت كن.


شاگردي امام صادق


در اينكه جابر شاگرد امام صادق عليه السلام بوده اكثر مورخين و مترجمين نقل نموده اند.

ابن بسطام و سيد ابن طاوس مي نويسد جابر شاگرد ملازم درس امام صادق عليه السلام بوده و ابن خلكان و يافعي تصريح نموده اند كه او شاگرد امام عليه السلام بوده و او هزار كتاب تأليف نموده مشتمل بر پانصد رساله از رسائل امام صادق عليه السلام و در كتب او اكثر خودش تصريح نموده كه علوم و دانش خود را از امام صادق عليه السلام فراگرفته است و مي نويسند نسخه اي از كتاب السموم المحفوظه در كتابخانه تيموريه در مصر از جابر موجود است كه در آن نوشته جابر بن حيان صوفي شاگرد جعفر الصادق و اين عبارت را در اكثر رسائل خود ياد نموده.

انه قال فيها كنت يوما خارجا من منزلي قاصدا دار سيدي جعفر صلوات الله عليه


شروط الأذان و الاقامة


و يشترط فيهما نية التقرب الي الله سبحانه، لأنهما عبادة ما عدا أذان الاعلام و العقل و الاسلام، و الفورية و الموالاة بين الفصول و الأجزاء، و تقديم الأذان علي الاقامة، و اللغة العربية، و دخول الوقت ما عدا اذان الفجر، أما الوضوء فهو شرط في الاقامة دون الاذان، لقول الامام الصادق عليه السلام: لا بأس أن يؤذن الرجل من غير وضوء، و لا يقيم الا و هو علي وضوء.



[ صفحه 179]




الفقهاء 01


اتفقوا علي أن صيد البحر حلال للمحرم، و ان صيد البر حرام اصطيادا، و أكلا، و اشارة، و دلالة، و ذبحا.



[ صفحه 172]



و اذا ذبح المحرم الصيد كان ميتة لا يحل أكله، قال الامام الصادق عليه السلام: اذا ذبح المحرم الصيد لم يأكله المحل و المحرم، و هو كالميتة.

و يجوز للمحرم أن يقتل المؤذيات، كالحية و العقرب، و الفأرة و الذئب، و الكلب العقور، و كل ما يخاف منه علي نفسه، و لا فدية عليه. قال الامام الصادق عليه السلام: يقتل المحرم كلما خشيه علي نفسه. قال: يقتل الأسود - أي الحيوانات و الطيور الكاسرة - و يقتل الأفعي و الفأرة و العقرب، و كل حية، و ان ارادك السبع فاقتله، و ان لم يردك فلا تقتله، و الكلب العقور اذا ارادك فاقتله.


معني العيب


الغبن، و تخلف الوصف عن الموصوف، و التدليس، و العيب الموجب للخيار، كل أولاء، و ما اليها لا ترد معرفتها الي الشارع، لأنها ليست من الحقائق الشرعية في شي ء، و انما هي موضوعات خارجية يرجع في تحديد معانيها و المفهوم منها الي العرف، و اذا تعرض لها الشارع احيانا فانما يتعرض لها ارشادا الي ما عليه العرف، و اذا بحثنا نحن عنها في كلماته فانما نبحث عنها طلبا لهذا



[ صفحه 216]



الارشاد، و هذه الهداية، لأنه أكمل أهل العرف و أعلمهم. أما الرجوع الي أقوال الفقهاء، فانه لا يجدي نفعا في معرفة معاني الاسماء، بل قد يحدث الرجوع اليهم ردة فهم، و يوقع في التشويش و الاضطراب، لأنهم أقل الناس معرفة للناس، و أذواقهم و عادتهم. فعلي الفقهاء انفسهم أن يرجعوا في فهم معاني الاسماء الي العرف، و لا يرجع أحد اليهم في ذلك، فانهم منذ عهد الطفولة الي عهد الشيخوخة غارقين الي الآذان في الكتب و حل الطلاسم، و حفظ المتون و الشروح، و النظريات و الاشكالات، فمن التعليلات النحوية الي القياسات المنطقية، الي الاحتمالات الاصولية، و لا يصل أحدهم الي الفقه - في الغالب - الا و قد استحال ذهنه و عقله الي كتلة من التوجيهات و التأويلات، و التشكيك و التردد و الا في قوله يحتمل و يحتمل «و اذا طرأ الاحتمال بطل الاستدلال»... و هذا هو السر في توقفهم و عدم جزمهم في أكثر الفتاوي، أو الكثير منها، و تكرار لفظ الاحوط و الأولي، حتي في الرسائل و اجوبة المسائل.

فالمعيار الوحيد - اذن - للعيب الموجب للخيار هو أن يري العرف أن الزام المتملك بالعين المعيبة قهرا عنه يستدعي الحاق الضرر به ضررا لا يتسامح بمثله عادة... أما رواية الامام الباقر أبي الامام الصادق عليهماالسلام عن آبائه عن جده الرسول الأعظم صلي الله عليه و اله و سلم أنه قال: كل ما كان في أصل الخلقة، فزاد أو نقص فهو عيب، أما هذا الحديث الشريف، و ما اليه فهو ارشاد الي المعني العرفي في ذاك العهد، و ليس تحديدا للمعني الشرعي الثابت الي يوم القيامة. هذا، الي أن الحديث خاص في الطبيعيات، و لا يشمل الاشياء الصناعية التي هي محل البلوي أكثر من غيرها، بخاصة في هذا العصر.

و بالتالي، فان العيب الذي يختلف باختلاف الاعيان لا ضابط له الا فهم



[ صفحه 217]



العرف الذي يختلف ايضا باختلاف الازمان و البلدان، و اثبات غير هذا الضابط دونه أكثر من محال.


بين الصدقة و الهبة


تشترط الصدقة مع الهبة في أن كلا منهما تمليك بلا عوض مادي، و يفترقان من وجوه:

1 - أن الصدقة يعتبر فيها نية التقرب الي الله سبحانه، قال الامام الصادق عليه السلام: «لا صدقة، و لا عتق الا ما أريد به وجه الله تعالي». و لا يعتبر ذلك في الهبة.

2 - أن الصدقة تلزم بالقبض، و لا يجوز الرجوع فيها بعده، و سواء أكانت علي رحم أو أجنبي، لأن سبيل الصدقة هو ابتغاء ثواب الآخرة، فينال المتصدق عوضا أدبيا يعدل العوض المادي من حيث عدم جواز الرجوع في الهبة المعوضة، قال الامام الصادق عليه السلام: «لا ينبغي لمن أعطي الله شيئا أن يرجع فيه».. و قد فهم الفقهاء من لفظة لا ينبغي في هذه الرواية التحريم، و عدم الجواز.. و قال أيضا: انما مثل الذي يرجع في صدقته كالذي يرجع في قيئه.

3 - تجوز الهبة من غير الهاشمي للهاشمي، و لا تجوز الصدقة الواجبة من غير الهاشمي علي الهاشمي الا مع الضرورة.. أما الصدقة المستحبة فحكمها حكم الهبة.

4 - قال جماعة من الفقهاء تصح صدقة الصبي اذا بلغ عشرا، لقول الامام الباقر أبي الامام الصادق عليهماالسلام: «اذا أتي علي الغلام عشر سنين فيجوز في ماله ما اعتق، أو تصدق، أو أوصي علي حد معروف».. و لا تجوز هبته بالاتفاق.

و تجدر الاشارة الي أن الصدقة تجوز علي الغني و الفقير، و المسلم و غير



[ صفحه 223]



المسلم، قال تعالي: (لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم في الدين). [1] .

و قال رجل للامام الصادق عليه السلام: ان أهل البوادي يقتحمون علينا، و فيهم اليهود و النصاري و المجوس، فنتصدق عليهم؟ قال: نعم.


پاورقي

[1] الممتحنة: 8.


دعوي الزواج


اذا ادعي رجل زوجية امرأة فأنكرت، أو ادعت هي ذلك فأنكر، فعلي المدعي البينة، و علي المنكر اليمين، و اذا حلف المنكر، و حكم القاضي بنفي الزوجية، أو أهملت الدعوي، و لم يحصل فيها البت سلبا و لا ايجابا فعلي المدعي أن يلتزم بأحكام الزوجية و آثارها التي قد استدعاها الاقرار و الاعتراف، لأن اقرار العقلاء علي انفسهم جائز، قال صاحب الجواهر: «ان كان المدعي الرجل فليس له التزويج بخامسة، و لا أمها و لا بنتها مع الدخول بها، و لا بأختها، تماما كأنها زوجة، و يجب عليه ايصال المهر اليها بحسب الامكان».

أما النفقة فلا تجب عليه، لعدم التمكين الذي هو الشرط في وجوبها، و ان كانت المدعية هي المرأة فلا يجوز لها التزويج بغيره، و لا فعل ما يتوقف علي اذن الزوج - ثم قال صاحب الجواهر - و لو أوقع الرجل المنكر صورة الطلاق، كأن يقول: ان كانت زوجتي فهي طالق، فالظاهر انتفاء الزوجية عنها، و جاز لها التزويج بغيره، لا بأبيه و ابنه مطلقا، لاعترافها بما يوجب حرمة المصاهرة».

و لو افترض أن مدعي الزواج رجع عن دعواه، و قال: كنت مبطلا في دعواي، و ذكر سببا معقولا أخذ بقوله، حتي و لو كان انكارا بعد اقرار، لأن الانكار لا يجوز بعد الاقرار اذا كان مزاحما لحق الغير، أما اذا جاء علي وفق ما يقوله الغير فهو جائز، بخاصة في الاشياء التي لا تعلم الا من قبل المنكر، و لو انعكس الأمر



[ صفحه 184]



فأقر منكر الزوجية بها صح و قبل منه، لأن الاقرار بعد الانكار لا يزاحم حق المدعي، بل يتفق معه كل الاتفاق. بل قال صاحب العروة الوثقي في باب الزواج: «لو ادعت امرأة علي رجل بأنه زوجها فأنكر، و حلف اليمين الشرعية ثم رجع عن انكاره الي الاقرار يسمع منه، و يحكم بالزوجية بينهما اذا أظهر عذرا، لانكاره».


الحقوق المتعلقة بالتركة


قد يتعلق بتركة الميت حقوق متنوعة، و هي:

1- أن يتعلق بها حق الرهانة، و هذا الحق يقدم علي جميع الحقوق، حتي الكفن، و سائر ما يتوقف عليه التجهيز الواجب، كالغسل و الدفن، فاذا افترض ان شخصا رهن جميع ما يملك فلا يخرج الكفن من ماله المرهون، بل يكون حاله حال الفقير الذي يموت، و هو لا يملك شيئا، حيث يكفن من بيت المال، فان لم يكن فعلي المحسنين، ذلك ان صاحب المال ممنوع شرعا من التصرف في المرهون، و الممنوع شرعا كالممنوع عقلا.

2- التجهيز الواجب للميت من كفن و غسل و دفن، فانه مقدم علي الديون، لأنه بمثابة النفقة الضرورية التي تقدم علي حقوق الدائنين حال الحياة. و يستثني من ذلك تجهيز الزوجة، حيث يجب علي الزوج اذا كان موسرا باذلا.

3- و بعد التجهيز يبدأ بوفاء الدين، سواء أكان للناس، أم لله، كالخمس و الزكاة و الكفارات ورد المظالم، و حجةالاسلام.

4- و بعد اخراج التجهيز الواجب، و الواجبات المالية يقسم الباقي اثلاثا، و تخرج الوصايا بغير الواجب المالي و غير المشوب به كالحج من الثلث، و يقسم الثلثين بين الورثة علي كتاب الله، و سنة نبيه. قال الامام الصادق عليه السلام: أول شي ء يبدأ به من المال الكفن، ثم الوصية، ثم الميراث.



[ صفحه 185]



و قال صاحب الجواهر: لقد بينت النصوص الحال في تركة الميت من اخراج الكفن أولا، و الدين ثانيا، و الوصية ثالثا، و السهام رابعا.


وقفة مع علماء اليونان


و اعلم يا مفضل أن اسم هذه العالم بلسان اليونانية الجاري المعروف عندهم «قوسموس» و تفسيره الزينة، و كذلك سمته الفلاسفة و من ادعي الحكمة، أفكانوا يسمونه بهذا الاسم إلا لما رأوا فيه من التقدير و النظام



[ صفحه 162]



فلم يرضوا أن يسموه تقديرا و نظاما حتي سموه زينة، ليخبروا أنه مع ما هو عليه من الصواب و الإتقان، علي غاية الحسن و البهاء.


الفقيه حكيم


تفسيرالعياشي 1 / 151، ح 498:...

عن سليمان بن خالد، قال: سألت أباعبدالله عليه السلام عن قول الله: (و من يؤت الحكمة فقد أوتي خيرا كثيرا) فقال:

ان الحكمة: المعرفة و التفقه في الدين، فمن فقه منكم فهو حكيم، و ما من أحد يموت من المؤمنين أحب الي ابليس من فقيه.


التفضيل في القسم


[النوادر 120 ب 26 ح 304: ابن أبي عمير، عن حماد، عن الحلبي، عن أبي عبدالله عليه السلام:...]

انه سئل عن رجل تكون عنده امرأتان احداهما أحب اليه من الأخري أله أن يفضل احداهما؟ قال:



[ صفحه 83]



نعم له أن يأتي هذه ثلاث ليال و هذه ليلة، و ذلك أن له أن يتزوج أربع نسوة و لكل امرأة ليلة و لذلك كان له أن يفضل احداهن علي الأخري ما لم يكن أربعا.


العربي المستنبط


معاني الأخبار 144-143: حدثنا محمد بن علي ماجيلويه - رضي الله عنه - قال: حدثني عمي محمد بن أبي القاسم، عن محمد بن علي الكوفي، عن عثمان بن عيسي،...

عن فرات بن أحنف قال: سأل رجل أبا عبدالله عليه السلام فقال: ان من قبلنا يقولون: نعوذبالله من شر الشيطان و شر السلطان و شر النبطي اذا استعرب. فقال: نعم ألا أزيدك منه؟ قال: بلي. قال: و من شر العربي اذا استنبط. فقلت: و كيف ذاك؟ فقال:



[ صفحه 97]



من دخل في الاسلام فادعي مولي غيرنا فقد تعرب بعد هجرته فهذا النبطي اذا استعرب.

و أما العربي اذا استنبط فمن أقر بولاء (بولاية خ ل) من دخل به في الاسلام فادعاه دوننا فهذا قد استنبط.


مقصود پيامبر در روز غدير از «من كنت مولاه» چه بود؟


ابراهيم بن رجاء شيباني گويد: به جعفر بن محمد - عليه السلام - گفتم: مراد پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - از اين جمله اي كه به حضرت علي بن ابي طالب - عليه السلام - روز غدير فرمود: «هر كه من مولايش هستم پس علي - عليه السلام - مولاي او است، خداوندا؛ دوست بدار دوستدار علي - عليه السلام - را، و دشمن بدار دشمن او را» چيست؟

راوي گويد: حضرت صادق - عليه السلام - راست نشستند سپس فرمودند: به



[ صفحه 154]



خدا؛ از رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - درباره ي اين مطلب سؤال شد، حضرتش پاسخ داد:

خدا مولاي من است، و از من به خودم سزاوارتر است، و با امر او براي من هيچ اختياري نيست، و من مولاي مؤمنين هستم كه از خودشان به خودشان سزاوارترم، و با امر من براي آنها هيچ اختياري براي آنها نيست. و هر كه من مولايش هستم، و به خودش از خودش سزاوارترم به طوري كه با امر من هيچ اختياري براي او نيست علي بن ابي طالب - عليه السلام - مولاي او است، يعني از او به او سزاوارتر است به طوري كه با امر او براي آنها هيچ اختياري نيست. [1] .


پاورقي

[1] بشارة المصطفي: 61، بحارالأنوار: ج 37 ص 221 ح 90.


حديث 185


2 شنبه

من بريء من الكبر نال الكرامة.

هر كه از تكبر دوري كند، به بزرگواري مي رسد.

تحف، ص 315


علمه بالأعمال و غير ذلك من المعجزات


عنه: عن داود بن كثير الرقي، قال: كنت عند الصادق عليه السلام أنا و أبوالخطاب و المفضل و أبو عبدالله البلخي اذ دخل علينا كثير النواء، فقال: ان أباالخطاب هذا يشتم أبابكر و عمر و يظهر البراءة منهما، فالتفت الصادق عليه السلام الي أبي الخطاب و قال: يا محمد، ما تقول؟ قال: كذب و الله ما سمع مني قط شتمهما. فقال الصادق عليه السلام قد حلف و لا يحلف كاذبا. فقال: صدق لم أسمع أنا منه و لكن حدثني الثقة به عنه. قال الصادق عليه السلام و ان الثقة لا يبلغ ذلك، فلما خرج كثير النواء، قال الصادق عليه السلام: أما و الله لئن كان أبوالخطاب ذكر ما قال كثير لقد علم من أمرهما ما لم يعلمه كثير، و الله لقد جلسا مجلس أميرالمؤمنين عليه السلام غصبا فلا غفر الله لهما، و لا عفي



[ صفحه 193]



عنهما، فبهت أبو عبدالله البلخي و نظر الي الصادق عليه السلام متعجبا مما قال فيهما. فقال له الصادق عليه السلام أنكرت ما سمعت مني فيهما؟ قال: قد كان ذلك. قال الصادق عليه السلام: فهلا كان هذا الانكار منك ليلة دفع اليك فلان ابن فلان البلخي جاريته فلانة لتبيعها له، فلما عبرت النهر افترشتها في أصل شجرة؟ فقال البلخي: و الله قد مضي لهذا الحديث أكثر من عشرين سنة، و لقد تبت الي الله من ذلك. فقال الصادق عليه السلام: لقد تبت و ما تاب الله عليك، و لقد غضب الله لصاحب الجارية.

ثم ركب و سار و البلخي معه، فلما برزا قال الصادق عليه السلام و قد سمع صوت حمار: ان أهل النار يتأذون بهما و بأصواتهما كما تتأذون بصوت الحمار، فلما برزنا الي الصحراء فاذا نحن بجب كبير ثم التفت الصادق عليه السلام الي البلخي، فقال: اسقنا من هذا الجب، فدنا البلخي، ثم قال: هذا جب بعيد القعر لا أري ماء به. فتقدم الصادق عليه السلام فقال: أيها الجب السامع المطيع لربه، اسقنا مما جعل الله فيك من الماء باذن الله، فنظرنا الماء يرتفع من الجب، فشربنا منه. ثم سار حتي انتهي الي موضع فيه نخلة يابسة فدنا منها، فقال: أيتها النخلة أطعمينا مما جعل الله فيك، فانتثرت رطبا جنيا فأكلنا، ثم جازها فالتفتنا فلم نر فيها شيئا.

ثم سار فاذا نحن بظبي قد أقبل يبصبص بذنبه [1] الي الصادق عليه السلام و يبغم، فقال: أفعل ان شاء الله تعالي، فانصرف الظبي. فقال البلخي: لقد رأيت عجبا! فما الذي سألك الظبي؟ قال: استجار بي و أخبرني أن بعض من يصيد الظباء بالمدينة صاد زوجته، و أن لها خشفين صغيرين، و سألني أن أشتريها و أطلقها لله تعالي اليه، فضمنت له ذلك، و استقبل القبلة و دعا، و قال: الحمد لله كثيرا كما هو أهله و مستحقه، و تلا: (أم يحسدون الناس علي ما ءاتاهم الله من فضله) [2] ثم قال: نحن و الله المحسودون، ثم انصرف



[ صفحه 194]



و نحن معه فاشتري الظبية و أطلقها، ثم قال: لا تذيعوا سرنا، و لا تحدثوا به عند غير أهله، فان المذيع سرنا أشد علينا من عدونا [3] .


پاورقي

[1] بصبص ذنبه: حرك ذنبه.

[2] سورة النساء: الآية 54.

[3] الخرائج و الجرائح: ج 1 ص 297 ح 5.


سيره امام در برخورد با مذاهب و فرق


در آن زمان فرقه هايي همچون خوارج، معتزله، مرجئه، قدريه،



[ صفحه 278]



قصاص، متصوفه، زنادقه، جبريه، مشبهه، تناسخيه و... پديد آمده بودند كه هر كدام عقايد خود را ترويج مي كردند. از اين گذشته در زمينه ي هر يك از علوم اسلامي نيز در ميان دانشمندان آن علم، اختلاف نظر پديد مي آمد. به عنوان مثال در علم قرائت قرآن، تفسير، حديث، فقه و علم كلام، رياضيات، نجوم، فلسفه و... بحث ها و مناقشات زيادي در مي گرفت و هر كس به نحوي نظر مي داد و از عقيده اي طرفداري مي كرد و هرگونه متاع فكري داشت، به بازار علم و دانش عرضه مي كرد. از اين رو تشنگي علمي عجيبي به وجود آمده بود كه لازم بود امام عليه السلام به آن پاسخ گويد (و اين نكته در بحث مناظرات امام صادق عليه السلام به خوبي روشن خواهد شد).

در دوره ي حكومت امويان از نيمه ي دوم سده ي نخست به بعد نحله هاي فكري پديد آمد كه غالبا مركز آن عراق بود؛ زيرا بعضي شهرهاي عراق و از جمله كوفه محل برخورد عقيده ها و فكرهاي مختلف فلسفي و ديني شد. گويا نخستين بحثي كه در گرفت، اين بود كه آيا مردمان در كار خود مختارند يا مجبور؟ و طرفداران اين دو فكر «قدريه» و «جبريه» نام گرفتند. نشانه ي پيدايش اين بحث را بين مسلمانان پس از جنگ صفين مي بينيم كه كسي از حضرت علي عليه السلام پرسيد: ما به اراده ي خود بدين جنگ رفتيم يا مجبور بدان بوديم؟ از اين پس هر گروه در تأييد عقيده ي خود و سرزنش دسته ي مخالف به حديث هايي توسل جست.


يزيد بن أبي زياد


أبوعبدالله يزيد بن أبي زياد القرشي الكوفي المتوفي سنة 137.

خرج حديثه مسلم و الأربعة و روي عنه اسماعيل بن خالد و شعبة و أبوعوانة و غيرهم قال ابن فضيل: كان من كبار الشيعة و قال ابن عدي يكتب حديثه و قال الذهبي صدوق ردي ء الحفظ [1] .


پاورقي

[1] تهذيب التهذيب 330: 11 و الخلاصة 371.


الصوت و الهواء


و قال عليه السلام: و أنبئك عن الهواء بخلة أخري، فان الصوت [1] أثر يؤثره اصطكاك الأجسام في الهواء، و الهواء يؤديه الي المسامع، و الناس يتكلمون في حوائجهم و معاملاتهم طول نهارهم و بعض ليلهم، فلو كان أثر هذا الكلام يبقي في الهواء كما يبقي الكتاب في القرطاس لامتلأ العالم منه، فكان يكربهم [2] و يفدحهم [3] ، و كانوا يحتاجون في تجديده و الاستبدال به الي أكثر مما يحتاج اليه في تجديد القراطيس، لأن ما يلقي من الكلام أكثر مما يكتب، فجعل الخلاق الحكيم جل قدسه هذا الهواء قرطاسا خفيا يحمل الكلام ريثما يبلغ العالم حاجتهم، ثم يمحي فيعود جديدا نقيا، و يحمل ما حمل أبدا بلا انقطاع. [4] .


پاورقي

[1] الصوت (Sound): الأثر الذي تحدثه في الدماغ، عبر حاسة السمع، ذبذبات سريعة تعرف بالموجات الصوتية، و الصوت، علي نقيض الضوء، يحتاج في انتقاله من مكان الي مكان وسط مادي، فاذا وضعنا جرسا كهربائيا في وعاء زجاجي ثم فرغنا ذلك الوعاء من الهواء لم نسمع صوت الجرس البتة. حتي اذا سمحنا للهواء بالدخول الي الوعاء، كرة أخري، سمعنا صوت الجرس واضحا، و القدرة علي توصيل الصوت رهن بكثافة الوسط، فالجوامد أقدر علي توصيله من السوائل، و السوائل أقدر علي ذلك من الغازات، و تبلغ سرعة الصوت في الهواء، عند الدرجة صفر مئوية، 331 مترا في الثانية (أو 191 / 1 كيلومترا في الساعة). و في هذه السرعة تزداد تبعا لارتفاع الحرارة، لأن هذا الارتفاع يزيد في مرونة الهواء، و الواقع أن الزيادة في سرعة الصوت في الهواء تساوي، علي وجه التقريب، نصف متر في الثانية، مقابل كل درجة مئوية واحدة من ارتفاع الحرارة، و تنعكس الموجات الصوتية عند اصطدامها بحائل أو حاجز، و في امكاننا أن نلاحظ ظاهرة الانعكاس هذه في الغرف الكبيرة الفارغة أو في الكهوف و الأودية، و عن ارتداد الصوت نتيجة لانعكاس موجاته ينشأ الصدي. المورد: 7821.

[2] كربه الأمر و الغم يكربه كربا: اشتد عليه. لسان العرب 711:1.

[3] فدحه الأمر: ثقله. لسان العرب 540:2.

[4] بحارالأنوار 119:3.


الشيبانية


هم أتباع شيبان بن سلمة ، الخارج في أيام أبي مسلم الخراساني [1] صاحب الدعوة الي العباسيين ، و أعان أبامسلم علي أعدائه في حروبه ، و أكفرته الخوارج كلها في معاونته أبامسلم ، و الذين أكفروه من الثعالبة يقال لهم زيادية ، أصحاب زياد بن عبدالرحمن ، و كان شيبان يقول بتشبيه الله سبحانه لخلقه .


پاورقي

[1] أبومسلم الخراساني:كانت له فرقة من فرق الخرمية تدعي:المسلمية ، يقولون بامامته.


يحيي بن سعيد الأنصاري


و منهم: يحيي بن سعيد بن قيس الأنصاري، من بني النجار، تابعي، كان قاضيا للمنصور في المدينة، ثم قاضي القضاة، مات بالهاشمية عام 143.

انظر المصادر المتقدمة في روايته عن الصادق عليه السلام و ما عداها، كما ذكر ذلك الرجاليون من الشيعة.


ابو عبد الله العامري


أبو عبد الله العامري.

محدث كسابقه. روي عنه مسمع بن عبد الملك.



[ صفحه 96]



المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 229.


سلمان بن بلال المدني


أبو محمد وأبو أيوب سليمان، وقيل سلمان بن بلال المدني، التيمي، القرشي

بالولاء.



[ صفحه 81]



محدث إمامي مجهول الحال، وبعض العامة يعدونه من ثقاتهم. كان بربري الأصل، تولي الافتاء والخراج بالمدينة المنورة. روي عنه عبد الله بن المبارك، ومحمد بن سليمان لوين، ويحيي بن حسان التنيسي وغيرهم. توفي بالمدينة المنورة سنة 172، وقيل سنة 177، وقيل سنة 192.

المراجع:

رجال الطوسي 207 وفيه أسند عنه. تنقيح المقال 2: 55. رجال ابن داود 105 وفيه كان من أصحاب الإمام الرضا عليه السلام وكان ثقة. خاتمة المستدرك 808. معجم رجال الحديث 8: 180 و 236. نقد الرجال 157 و 159. مجمع الرجال 3: 158. أعيان الشيعة 7: 277. جامع الرواة 1: 371 و 375. منتهي المقال 150. منهج المقال 172. وسائل الشيعة 20: 210 وفيه من أصحاب الإمام الرضا عليه السلام. تهذيب التهذيب 4: 371 و 375. خلاصة تذهيب الكمال 127. التاريخ الكبير 4: 4. تقريب التهذيب 1: 322. الطبقات لابن خياط 275. شذرات الذهب 1: 280. العبر 1: 261. مرآة الجنان 1: 367. الطبقات الكبري 5: 420. النجوم الزاهرة 2: 71. الجرح والتعديل 2: 1: 103. تاريخ أسماء الثقات 147. الكني والأسماء 1: 102. هدي الساري 405. وفيه سليمان بن بلال الكوفي المدني. الثقات 6: 388.


محمد بن سالم الطائي


محمد بن سالم الطائي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 289. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 119. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 106. جامع الرواة 2: 116. مجمع الرجال 5: 214. منهج المقال 297.