بازگشت

سرما و گرما


سرما و گرما فايده هاي بسيار دارد. اگر گرما نبود ميوه ها پخته و شيرين نمي شد كه مردم از تر و خشك آن ها بهره مند شوند، و اگر سرما نبود ريشه هاي گياه در زمين نمي ماند و در نتيجه حاصل زياد از آن به عمل نمي آمد كه براي خوراك انسان و حيوان و تخم سال بعد كافي باشد؛ چون دانه اي را كه بكارند و فوري بيرون آيد، مثل زراعتي كه ريشه آن در زيرزمين بماند، حاصل نمي دهد.

خداوند حركت خاصه آفتاب را طوري قرار داد كه به تدريج هوا سرد يا گرم شود تا مردم از هر دو استفاده كنند و گرفتار امراض گوناگون نشوند. اگر هواي گرم يك دفعه سرد يا هواي سرد يك مرتبه گرم مي شد، مرضهاي شديد در مردم به وجود مي آمد؛ همان طور كه اگر كسي از حمام بسيار گرم، در هواي بسيار سرد برود، به مرضهاي خطرناك مبتلي مي شود. اگر كسي صنعتي را ببيند كه در آن حكمتي به كار رفته باشد، آيا حكم نمي كند كه صنعتگر آن داراي شعور و علم و اراده بوده؟ پس چگونه ممكن است اين نظم و ترتيب صحيح كه در عالم ديده مي شود، كه هر يك از روي هزاران حكمت و مصلحت است، بدون خالق و مدبر حكيمي باشد؟


المجبرة


لقد كانت الفكرة المنحرفة تصدر من انسان، و تنتقل الي أتباعه، و كان أتباعه يضيفون الي تلك الفكرة اضافات من عند أنفسهم، و كان الهمج من الناس يتقبلون منهم تلك الاباطيل، و كأنها وحي يوحي!!

و المصيبة العظمي: أن اولئك الضلال كانوا يفرضون آراءهم و أفكارهم علي ذات الله تعالي أيضا!!

فتارة يثبتون له تعالي العلم، و تارة ينفونه عنه.

و تارة يثبتون له القدرة، و تارة ينفونها عنه.

و هكذا صارت المقدسات الاسلامية، و المعتقدات الدينية خاضعة للأهواء، و محكومة بالآراء التي ما انزل الله بها من سلطان!!

و من المذاهب الباطلة - التي صدرت من مصانع الشيطان الرجيم - هو مذهب الجبرية - أو المجبرة - و هم القائلون بالجبر، فهم ينسبون أفعال العبد - من خير أو شر - الي الله تعالي، و يقولون: ليس لنا صنع. أي لسنا مخيرين في أفعالنا التي نفعلها، بل نحن مجبرون بارادة الله و مشيئته، فاذا شاء الله أن نصلي صلينا، و اذا شاء أن نشرب الخمر شربناها.



[ صفحه 400]



و استدلوا علي هذا الاعتقاد الباطل بآيات من القرآن، و تأولوها حسب أهوائهم و آرائهم، و فسروها علي خلاف ما اراده الله سبحانه.

و هذه العقيدة الفاسدة تنسب الي الأشاعرة.

و من الواضح ان المعتنق لهذه العقيدة يبيح لنفسه كل جريمة و معصية من ترك الواجبات و ارتكاب المحرمات.

يشرب الخمر، و يزني، و يسرق، ثم يقول: شاء الله أن أسرق فسرقت و شاء الله أن أزني فزنيت، و شاء الله أن لا أصلي فما صليت. و هكذا و هلم جرا.

و معني ذلك ان الله (تعالي علوا كبيرا) يشاء أن يسرق السارق، فيسرق بلا اختيار منه، ثم يعذبه الله تعالي يوم القيامة!!!

اليس معني ذلك هو اسناد الظلم الي الله؟

تعالي عن ذلك.


عفو و گذشت امام صادق


عفو و اغماض (روح گذشت از تقصير ديگران و ناديده گرفتن خطاياي



[ صفحه 319]



آنان) يكي ديگر از مكارم و محاسن اخلاقي اسلامي است، زيرا در زندگي اجتماعي كمتر كسي ديده مي شود كه حقي از او ضايع نشده باشد و ديگران به حريم وي تجاوز نكرده باشند. ادامه ي حيات اجتماعي مبتني بر عفو و گذشت است. چنانچه همه ي مردم بخواهند در استيفاي حقوق خويش سختگير باشند و از كوچكترين لغزشي چشم پوشي نكنند، زندگي بسيار تلخ خواهد شد و روح صفا و صميميت بكلي از جامعه رخت بر خواهد بست و همكاري و همياري ميان آن ها غيرممكن خواهد گرديد.

قرآن در موارد متعددي دستور داده است كه مردم اين روش پسنديده را براي خود انتخاب كنند و اگر از برادر ديني خود لغزش و اشتباهي ديدند، از او درگذرند [1] .

در روايات نيز به مسئله ي عفو و گذشت توجه زيادي شده است كه به عنوان نمونه يك حديث را يادآور مي شويم.

هنگامي كه آيه ي «خذ العفو و أمر بالعرف» نازل شد، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم درباره ي معناي آن از جبرئيل سؤال كرد كه چگونه با مردم رفتار كند. جبرئيل گفت: نمي دانم، بايد از عالم (يعني خداوند تعالي) سؤال كنم. مرتبه ي ديگر بر آن حضرت نازل شد و گفت: اي محمد، خداوند دستور مي دهد از آن ها كه به تو ستم روا داشته اند، بگذر و به آن ها كه تو را محروم ساخته اند، عطا كن و با آن ها كه از تو بريده اند، بپيوند [2] .



[ صفحه 320]



امام صادق عليه السلام نيز كه اسوه ي تقوا و اخلاق و از خانداني است كه شيوه و روش آنان عفو و گذشت است [3] ، اگر كسي به ايشان بدي مي كرد يا خطايي از او سر مي زد، با كمال رأفت و مهرباني از وي در مي گذشت و اشتباه او را ناديده مي گرفت كه براي نمونه دو مورد از نظرتان مي گذرد:

1. مردي خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض كرد: من پيش پسر عموي شما بودم، او اسم شما را برد و تا آنجا كه توانست، بدگويي كرد و به شما ناسزا گفت.

حضرت به كنيز خود فرمود آب براي وضو حاضر كند، سپس وضو گرفت و مشغول نماز شد.

آن مرد گفت: من با خود گفتم كه حضرت مي خواهد او را نفرين كند، اما امام پس از اينكه دو ركعت نماز گذاشت، گفت: «اي پروردگار من، اين حق من بود كه او را بخشيدم و جود و كرم تو از من بيشتر است، او را ببخش و به كيفر اعمالش مجازات مكن» و مرتب براي او دعا مي كرد و من از اين كار حضرت تعجب كردم [4] .

2. مرحوم كليني از حفص بن عايشه نقل كرده است كه حضرت امام صادق عليه السلام خدمتگزار خويش را براي انجام كاري فرستاد و او دير كرد. حضرت به دنبال او رفت و علت تأخيرش را جويا شد. وي را ديد كه در گوشه اي خوابيده است. بر بالينش نشست و آهسته او را باد مي زد تا از خواب بيدار شد. آنگاه فرمود: به خدا سوگند براي تو نيست كه شب و روز بخوابي. شب براي تو و روز براي ما باشد [5] .



[ صفحه 321]




پاورقي

[1] در يك جا مي فرمايد: «خذ العفو و أمر بالعرف و اعرض عن الجاهلين» يعني عفو و گذشت را شيوه ي خود قرار ده و به نيكي ها دعوت نما و از جاهلان روي بگردان [و با آن ها ستيزه مكن] (اعراف /199)، و در جاي ديگر عفو و گذشت را از ويژگي هاي متقين مي داند و مي فرمايد: «الذين ينفقون في السراء و الضراء و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و الله يحب المحسنين» يعني پرهيزكاران آن ها هستند كه در وسعت و پريشاني انفاق مي كنند و خشم خود را فرو مي برند و از خطاهاي مردم مي گذرند، و خدا نيكوكاران را دوست دارد (آل عمران/134).

[2] «سئل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم جبرائيل عن ذلك فقال لا ادري حتي اسئل العالم ثم اتاه فقال يا محمد ان الله يأمرك ان تعفو عمن ظلمك و تعطي من حرمك و تصل من قطعك» (تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 512، ذيل آيه ي 199 اعراف).

[3] اشاره به حديثي است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «مروتنا اهل البيت العفو عمن ظلمنا و اعطاء من حرمنا» يعني روش ما خاندان عفو و گذشت است نسبت به كساني كه بر ما ستم كرده اند و بخشش نسبت به كساني كه از ما دريغ داشته اند (تحف العقول، ص 27).

[4] منتهي الآمال، ج 2، ص 716.

[5] مناقب، ج 4، ص 274؛ اصول كافي، ج 2، ص 112.


نظر نويسندگان اخير مبتني بر اشتهار عرفي است


از مجموع آنچه تا حال در مورد حرم همسران رسول خدا (صلي الله عليه وآله) از منابع اصلي و مآخذ معتبر نقل نموديم، چنين بدست آمد كه: اصل اين حرم و مدفني كه بعنوان «قبة الزوجات» در داخل بقيع معرفي شده است، داراي اصالت و قدمت تاريخي است كه در



[ صفحه 234]



قرنهاي اول به وسيله ديواري كه در اطراف آن ايجاد شده بود مشخص مي گرديد. و در نيمه دوم قرن نهم، كه فن معماري گسترش يافته بود، براي اين حرم نيز گنبد و بارگاه ساخته شده است. و اما تعداد همسران پيامبر كه در اين محل به خاك سپرده شده اند، دقيقاً مشخص نيست. بعضي از مورخان و محدثان پيشين؛ مانند كرماني و ابن نجار، نظرشان اين است كه چهارتن در اين محل دفن شده اند و تعداد چهار قبر هم ارائه شده است. بنابراين آنچه در قرنهاي اخير از سوي بعضي از نويسندگان ارائه شده و اين حرم بعنوان مدفن همه هشت تن همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) كه در مدينه با آن حضرت زندگي نموده اند، معرفي شده و علائمي كه بيانگر اين تعداد باشد در اين حرم نصب گرديده، دليلي بر تأييد آن در دست نيست بلكه همه اين معرفيها مبتني بر اشتهار عرفي و نقل اقوال مي باشد كه معمولاً در اين نوع حقايق، كه مورد توجه عامه و داراي جنبه قداست و معنويت مي باشد، در طول ساليان متمادي و با مرور زمان طولاني به وجود آمده است و به اين اعتبار كه: رسول خدا در مدينه با هشت بانو ازدواج كرده بود و لابد همه آنان در يكجا و در اين محل دفن شده اند، پديدار گرديده است.


حق المشير


«و أما حق المشير عليك فلا تتهمه في ما يوافقك عليه من رأيه اذا أشار عليك، فانما هي الآراء، و تصرف الناس فيها و اختلافهم. فكن عليه في رأيه بالخيار اذا اتهمت رأيه، فأما تهمته فلا تجوز لك، اذا كان عندك ممن يستحق المشاورة، و لا تدع شكره علي ما بدا لك من اشخاص رأيه، و حسن وجه مشورته، فاذا وافقك حمدت الله، و قبلت ذلك من أخيك بالشكر، و الارصاد بالمكافأة في مثلها ان فزع اليك، و لا قوة الا بالله...».



[ صفحه 247]



أما حق المشير علي المستشير فان عليه أن لا يتهمه في رأيه، و لا يزهد في نصيحته، و اذا اتهمه في رأيه فانه غير ملزم بالأخذ به، و هو علي كل حال ملزم بشكره و مكافأته علي اسداء النصيحة له.


وجوب طاعة الامام


و طاعة الامام واجب ديني اعلنه القرآن الكريم قال تعالي: «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم.» [1] و تظافرت الاخبار بذلك، روي زرارة عن أبي جعفر (ع) أنه قال:

«ذروة الأمر و سنامه، و مفتاحه، و باب الأشياء، و رضا الرحمن تبارك و تعالي، الطاعة للأمام بعد معرفته... ان الله تبارك و تعالي يقول: «من يطع الرسول فقد اطاع الله و من تولي فما ارسلناك عليهم حفيظا.» [2] .

ان في طاعة أئمة الهدي (ع) نظاما للدين و اقامة للعدل لأنهم لا يأمرون الا بالحق و به يحكمون.


پاورقي

[1] سورة النساء: آية 59.

[2] أصول الكافي 1 / 185.


توفيق به قدر نيت است


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در حقيقت خداوند ياري خود را به بندگانش به اندازه ي نيت هاي آنان قرار داده است. پس هر كه نيتش درست باشد، ياري خدا به او كامل مي رسد و هر كه نيتش كاستي داشته باشد، ياري خدا نيز به همان اندازه كاستي نيت او، از وي كاسته مي شود. [1] .


پاورقي

[1] بحار: 70 / 211 / 34، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20985.


روزه دار


شخص روزه دار در سرتاسر روز، مشغول اجراي امر خداوند است. و از اين نظر در همه ي اين مدت عبادت مي كند. و چون با نفس خويش مبارزه مي نمايد و پا روي شهوات و اميال نفساني خود مي گذارد، پروردگار به پاداش اين استقامت، عبادات او را قبول مي كند و خواسته هاي او را اجابت مي فرمايد.

نوم الصائم عبادة و نفسه تسبيح و عمله متقبل و دعاؤه مستجاب. [1] .

خواب شخص روزه دار عبادت است. نفس او ثواب تسبيح دارد. عمل او پذيرفته درگاه الهي است و دعاي او به اجابت مي رسد.


پاورقي

[1] وافي. ج 7، ص 6.


كميت بن زيد اسدي


يكي ديگر از شعراي مخصوص امام جعفرصادق (ع) كميت بن زيد اسدي شاعر فصيح و مداحي بليغ بوده و معاصر با صادقين است يعني با حضرت امام محمدباقر معاصر و ملازم بود و زمان امام جعفرصادق (ع) بدرود حيات گفت و برخي روايات چنان مي نمايد كه تا زمان امام موسي كاظم عليه السلام هم زنده بوده و مدح مي گفته است.

شيخ كشي در رجال و علامه حلي در كتاب مشكوة نقل كرده اند كه محمد بن عبدالحميد روايت كرده كه او گفت پدرم حكايت كرد كه به حضرت امام محمدباقر (ع) عرض كردم فداي تو شوم كميت شاعر به خدمت تو آمده و اذن دخول مي طلبد فرمود او را اذن بده وارد شود كميت وارد شد و از آن حضرت راجع به شيخين پرسيد حضرت بياني فرمود كه مدلولش اين است كه هر كس موجب انحراف خود يا قومي شود در تمام جرايم آنها شريك است تا روزي كه آن فرد يا قوم و ملت به آن روش سير مي كنند.

باري كميت شاعري بلندپايه بود و قصايدي بلند دارد.

قطب راوندي در خرايج مي نويسد: دشمنان آل محمد خواستند كميت را بكشند و چندين بار به كمين نشستند كه او را نابود سازند و خداوند او را حفظ كرد يك دفعه كه در كمين او بودند سر راه او شيري آمد از هر طرف خواست حركت كند شير مانع شد تا او را به راهي هدايت كرد و از آن راه رفت بعد متوجه شد كه دشمن از طرق ممنوعه آن شير در كمين او بوده است. [1] .



[ صفحه 255]




پاورقي

[1] مجالس المؤمنين قاضي نورالله شوشتري - رجال كشي - رجال علامه حلي و غيره.


ضعف بصر


يكي از اصحاب شكايت از ضعف چشم خود نمود فقال (ع) اكحل بالمر و الصبر و الكافور و اجزا عسواء سرمه ازمر - صبر زرد كافور تهيه كن و در چشم بكش قوت مي گيرد آن مرد گفت اين سرمه را تهيه كردم و خوب شد.


تأليفات جابر


مي نويسند جابر بن حيان سه هزار و نهصد رساله نگاشته است بدين طريق پانصد رساله در فلسفه - پانصد رساله در طب - هزار و سيصد رساله در حيل - هزار و سيصد رساله در كيميا و سيصد رساله در فنون مختلف.

جابر آن قدر در فن كيميا دست داشته كه كيميا با نام جابر مترادف گشت و اين مقدار علم و اطلاع اين اندازه وسعت علم و وقوف بر يك فني بدون يك كمك و عوامل خارجي محال و ممتنع است.

زيرا امام صادق در پاسخ طبيب هندي فرمود محال است يك بشر بتواند از تمام ادويه نباتي باغ طبيعت اطلاع حاصل كند و استفاده نمايد مگر مؤيد من عند الله باشد و به وحي و الهام به او دارو و درد معرفي شود.



[ صفحه 130]



جابر هم بدون ترديد از آنهائي است كه به تنهائي اين توفيق براي او دست نداده و يقينا از چشمه سار ولايت مدرسه جعفري سرچشمه گرفته است.

اين دانشمند شرقي آثار بسياري در مكتبه هاي غربي دارد كه تاكنون محفوظ مانده و عده اي از كتب او ترجمه و طبع شده و مقداري هنوز به حال خود باقي است.

ابن قفطي در تاريخ الحكماء مي نويسد جابر بن حيان صوفي كوفي كان متقدما في العلوم الطبيعيه بارعا منها في صناعة الكيمياء و له تؤاليف كثيرة و مصنفات مشهورة و كان مع هذا مشرفا علي كثير من علوم الفلسفه و متقلدا للعلم المعروف بعلم الباطن و هو مذهب المعصومين من اهل الاسلام كالحارث بن اسد المحاسبي و سهل بن عبدالله التستري و نظراتهم

اين مورخ بزرگ مي نويسد جابر در علوم طبيعيات و فلسفه و عمل طبي و داروئي و فيزيك و شيمي و مكانيك تأليفات بسياري داشته و كتب او مشهور است و با اين كار زياد و احاطه تحقيقي در علوم فلسفه هم دست قوي داشت و در علوم باطن هم كه مذهب صوفيه است مهارتي داشته - و در اين فن تصوف چون حارث محاسبي و سهل شوشتري بوده است.

ابن مشاط محمد بن سعيد سرقسطي اسطرلابي اندلسي درباره جابر مي نويسد در مصر از تأليفات جابر كتابي ديدم در عمل اصطرلاب كه متضمن هزار مسئله بوده نظير نداشت.

ابن خلكان در ترجمه حضرت امام صادق عليه السلام مي نويسد: له كلام في صناعة الكيمياء و الزجر و الفال و كان تلميذه ابوموسي جابر بن حيان الصوفي الطرسوسي قد الف كتاب يشتمل علي الف ورقة تتضمن رسائل جعفر الصادق و هي خمسمائة رسالة

ابن خلكان مي گويد امام صادق عليه السلام در برنامه درسش از فن كيميا كه فيزيك و شيمي و مكانيك است تعليماتي داشت و در فن زجر و فال هم درس مي داد و شاگرد او در اين فن جابر بن حيان صوفي بوده و كتابي مشتمل بر هزار ورق متضمن رسائل امام صادق كه پانصد رساله بوده نگاشت.

سيد بن طاوس علي بن طاوس حسيني حلي (ره) در كتاب فرج المهموم بمعرفة علم النجوم آنجا كه جماعتي از شيعه را ترجمه مي نويسد كه همه عارف و عالم نجوم بوده از آن جمله جابر بن حيان را مصاحب و ملازم امام صادق نوشته كه پيوسته در خدمت آن حضرت بوده است.



[ صفحه 131]



ابن نديم در ذكر رجال شيعه مي نويسد حسين بن بسطام بن شاپور و برادرش ابوعتاب يا غياب عبدالله بن بسطام بن شاپور زيات از جابر بن حيان از امام صادق عليه السلام روايت نموده اند و طب الائمه مرويه از جابر بن حيان است.

مرحوم سيد صاحب روضات مي نويسد ابوموسي جابر بن حيان صوفي طرسوسي از مشاهير قدماء علماء ذي فنون بوده كه فنون غريبه علمي مي دانسته - كيميا - ليميا - هيميا - سيميا - ريميا و ساير علوم سر و جفر و جامع و امثال آنها از او نقل شده است.

يافعي در مرآت الجنان مي نويسد الف جابر بن حيان الصوفي تلميذ جعفر الصادق عليه السلام كتابا يشتمل علي الف ورقة يتضمن رسائله و هي خمسمائة رسالة

جابر شاگرد امام صادق كتابي در هزار ورق شامل پانصد رساله از امام صادق نقل و تأليف نموده است.

ابن ابي اصيبعه در كتاب عيون الابناء في ترجمة الاطباء در ذيل ترجمه ابي بكر محمد بن زكرياي رازي مي نويسد او كتاب الاس جابر را به شعر نقل نموده است.

در ترجمه عبداللطيف بغدادي مي نويسد مردي از مغرب به بغداد آمد كه در رشته كيميا و طلسمات مهارتي داشت و به تمام كتب جابر دست يافته بود و معلوم مي شد كتب جابر در همان عصر در مغرب نسخ فراوان داشته است.

اين اخبار پيشينيان مورخين مي رساند كه جابر با علم كيميا و به شاگردي امام صادق مرادفه و اشتهار داشته است و كتب و آثار و رسائل او مورد التفات و توجه علماء بوده است و رازي جابر را به نام استاد ياد كرده و به شرحي كه ابن نديم نوشته افتخار به شاگردي جابر نموده است.

ابن نديم در فهرست در بيان حال جابر بن حيان و اسماء كتب او مي نويسد (هو ابوعبدالله جابر بن حيان بن عبدالله الكوفي معروف بصوفي) تا آنجا كه مي گويد مردم درباره او اختلاف نظر دارند يك دسته مانند شيعه او را از بزرگان و يكي از ابواب ائمه اهل البيت يعني اصحاب خاص امام صادق عليه السلام مي داند كه او حامل و حافظ و كاتب علوم امام ششم بوده است.

فلاسفه گويند جابر از ما مي باشد و در منطق و فلسفه مصنفات زياد دارد.

اهل صناعت يعني علماي طبيعي كه در فن كيميا و فيزيك و شيمي و مكانيك وارد هستند



[ صفحه 132]



مي گويند جابر از ما مي باشد زيرا رياست كيمياگران مطلقا با او بوده و امر او مكتوم بوده است و او از ترس اشخاص يا از جهت مزاحمت مراجعين يا امراء هارون در شهرهاي گمنام و بي سر و صدا مي رفت كه به كارهاي عملي خود آزمايش و امتحان و حس و تجربت و شهود كار خود ادامه دهد.

برخي گفته اند او از برامكه بوده و از ملازمين جعفر بن يحيي بوده است اين گفتار از جهتي مورد دقت است جعفر را كه جابر به استادي و سيدي خطاب مي كرده برخي گمان كرده اند جعفر برمكي است ولي آنچه مسلم است مراد از جعفر امام صادق (ع) بوده زيرا او مخزن علم و دانش و گنجور علوم اهل بوده است و جعفر برمكي از جهت مال و كمك هاي مالي به جابر كمك مي كرده يا كمك مي گرفته نه از جهت علم.

مورخين نوشته اند كه جابر بن حيان در كوفه به شارع باب الشام منزلي داشت و در صنعت كيمياء شهرت و مهارتي يافته و خانه او معروف به درب طلائي بوده گويا از همان زمان جابر به الهام امام صادق عليه السلام طلا مي ساخته كه خانه او را باب الذهب مي گفتند.

باز در اعيان الشيعه نقل از موثقين نموده كه جابر در كوفه در عمل اكسير و تناسب هواي محل منزل او براي موفقيت فن كيميا توفيقي كامل يافته و در خانه او هاون طلائي يافتند كه دويست رطل وزن داشته است - و در زمان عزالدوله فرزند معزالدوله درباره ي كيميا و عمل جابر و فنون دروس او بحث مفصلي شده است.

سبكتگين درباره جابر و اهميت او و كثرت تأليفات او بس تعريف و توصيف نموده اند به شك افتاده و منكر وجود جابر شده است و برخي گفته اند منكر تأليفات او شده گفته فقط كتاب الرحمه از او است و بقيه منتسب به او از او نيست.

علامه سيد محسن جبل عاملي در پاسخ سبكتگين و منكن بن جابر مي گويد اين انكار بسيار جاهلانه بوده است زيرا كسي كه داراي فكر تدوين و تنظيم و تأليف كتاب بوده و شم علمي داشت و توانست كتابي بنويسد براي او يكي تا هزار جلد بسته به علل و اسباب و شرايط زندگي او است و اين انكار بي خردانه منكرين است زيرا تواتر اهل خبر و رجال قابل انكار نيست كه جابر بن حيان شاگرد امام صادق (ع) بوده است.

نگارنده گويد سبكتگين صراف سخن و علم و كتاب نبوده او فرمان روائي بوده و اين سخن اگر صحيح باشد روي غرض بوده است.

اسماعيل مظهر در كتاب تاريخ الفكرالعربي مي نويسد در تاريخ علوم اسلامي هيچ



[ صفحه 133]



ترديدي نيست كه جابر از بزرگان علماي قرن دوم است و نام او در صف بزرگ ترين علماي جهان ذكر شده است.

استاد برتيلو مؤلف كتاب تاريخ الكيميا في قرون الوسطي مي نويسد نام جابر بن حيان در كيميا مانند نام ارسطو در تاريخ منطق است همان طور كه منطق از ارسطو به يادگار مانده كيميا از جابر باقي مانده است.

در نظر اين مستشرق جابر بن حيان اول كسي است كه كيميا را وضع كرده و قواعد علمي براي اين فن قرار داد و كيميا از او شهرت گرفت و در عالم لاتيني كيميا ملازم با نام جابر است كه به اسم جبير مي نويسند.

او مي نويسد جابر در عهد هارون الرشيد در بغداد بوده و برامكه به او كمك هاي مادي فراوان مي كردند و به سبب برامكه نزد خليفه مسلمين تقرب يافت و برامكه هم چون به اين فن علاقه فراوان داشتند جابر را از خود دانسته و بسيار محترم مي شمردند.

نگارنده گويد با اين خبر و تحقيقات ديگر مي توان گفت كه بخشش هاي بي حساب برامكه شايد در اثر كيمياگري و طلا ساختن جابر بن حيان بوده كه در اول كار او را احترام وافر مي كردند و كمك هاي مالي به او مي نمودند و بعد زمان هارون از او استفاده مالي نموده و از ساخته هاي او بهره كافي مي گرفتند و ترديدي نيست كه شخص جابر ساختن طلا را به دستور امام صادق عليه السلام مي دانسته و عمل مي كرده و به ديگران هم تعليم داده ولي در نوشتن كتب مربوطه به رموز و اسرار نوشته تا همه موفق نشوند.

اين استاد مستشرق مي نويسد جابر در كتاب خود به نام الخواص مشكلاتي كه برامكه از او مي پرسيدند نقل نموده است و محاوراتي كه در معضلات فن كيميا و اكسير بين او و برامكه سئوال و پرسش مي شده نقل مي نمايد.

در اين سطور جابر معلوم مي شود كه جعفر برمكي به علم آشنائي داشته و طرق علاج را از جابر مي پرسيده و چون دارو ساختن و معالجه به دارو به وسيله كيميا، شيمي و داروگري انجام مي شد از جابر طريق تركيب داروها را مي پرسيده و فرامي گرفته است.

جلوكي اين حقيقت را در كتاب نهايةالمطلب نقل نموده و نگارنده نسخه اي از آن دارد در آن جا مي نويسد عرب كيميا را از جابر فراگرفت و اين فن از مخترعات جابر بن حيان



[ صفحه 134]



شاگرد امام جعفر صادق (ع) است و محدثين و علماء و اطباء جابر را به احترام و فضيلت و مكرمت ياد نموده اند.

جلدكي مي گويد جابر بارها از چنگال مرگ نجات يافت و چنانچه بارها از حملات نادانان و جاهلان نجات يافت و بسياري بر او حسد مي بردند و هارون او را مقرب دربار خود نموده و بسياري از اسرار علوم خود را براي هارون بيان مي كرد و يحيي برمكي و پسرانش جعفر و فضل از علوم جابر و تعليمات عاليه او بهره كافي بردند.

اتفاقا نظريه ما را كه در بالا گفتيم ثروت برامكه شايد روي تعليمات جابر بوده و اينكه بي حساب بذل و بخشش مي كردند همين حقيقت را جلدكي هم متوجه شده مي نويسد غني و ثروت برامكه در سايه علم كيمياي جابر به دست آمده و آنقدر آنها مال و ثروت يافتند و بذل و انفاق نمودند كه هارون به شك افتاد مبادا با اين بذل مال بخواهند خلافت را از دست هارون بگيرند و لذا آنها را كشت و خاندان آنها را متلاشي و محو و نابود ساخت. [1] و روي همين علل و عوامل جابر از بغداد به كوفه گريخت و در گوشه اي پنهان شد كه او را نشناسند و انزوا و اعتكاف گرفت و تا ايام انتصاب ولايت عهدي مأمون پنهان بود و از اين اخبار معلوم مي شود جابر ايراني - شيعه - كيمياگر - فيلسوف - صوفي و شاگرد امام صادق عليه السلام بوده است و هيچ ترديدي نيست كه جابر شاگرد امام ششم بوده و شهرت جهاني در فن كيميا داشته و آثارش از آفتاب روشن تر است.

ملاعبدالله افندي صاحب كتاب رياض العلماء در ضمن شرح حال جابر بن حيان مي نويسد حكيم سلمة بن احمد المجريطي در كتاب غايةالحكم پس از نقل مهارت ابي بكر محمد بن زكرياي رازي در علوم طلسمات و نظاير آن و علوم حكيمه چنين مي نويسد:

اما البارع في هذه الصناعة علي الاطلاق فهو المقدم فيها الشيخ الاجل ابوموسي جابر بن حيان الصوفي منشي كتاب المنتخب في صنعة الطلسمات و كتاب طلسمات - الكبير الذي جعله خمسين مقالة و كتاب المفتاح في صدر الدرج و تأثيراتها في الاحكام و كتاب الجامع في الاسطرلاب علما و عملا يحتوي علي الف باب و نيف ذكر فيه من الاعمال العجيبه ما لم يسبقه اليه احد.

مؤيدالدين طغرائي و علامه سلمة مجريطي و استاد عارف صادق محمد بن اميل تميمي



[ صفحه 135]



صاحب كتاب مفتاح الحكمه و استاد الكبير صاحب كتاب المكتب كه نام خود را ننوشته است و استاد ابوالحسن علي بن موسي صاحب الشذور همه آنها جابر را به استادي و سرحلقه استادان فن كيميا و اكسير شناخته و تجليل و تمجيد نموده اند.

در كتاب المصباح في علم المفتاح تأليفات جابر را نقل نموده است و مي نويسد جابر در آخر كتاب خود نوشته است فالله الله الله يا اخي في كتمان هذا العلم المصون عن غير اهله و السلام و بالله التوفيق علي الدوام.

مي گويد اي خواننده سوگند به خداي يگانه كه اين علم را از نااهل پنهان دار و به غيراهل توحيد و فضيلت مياموز و توفيق آن را از خداوند بخواه و دنبال آن مي گويد من بر اين فنون به طريق برهان ثبوت صناعت الهي قائل شدم و از سنگ اكسير اعظم را گرفتم و خداوند تبارك و تعالي اين كار را بر من آسان نمود و به سه طريق موفق شدم اول از راه توجه به حق دوم از راه عقايد و كتب مردم ذي فن و سوم از راه عمل به اكسير اعظم رسيدم و پس از بيان عظمت مقام علمي جابر و اهميت كتاب طلسمات او مي گويد - اي خواننده از كتاب طلسمات بزرگ چه گمان مي كني؟ اين كتابي است كه در آن علوم عجيبه اي جمع كرده و تدوين و تنظيم نموده است و در هيچ رشته نبوده كه جابر دست نداشته باشد يا تسامحي در كار بيان قواعد علمي و فني آن كرده باشد - در اين كتاب كبير از قواعد و صور و خواص و افعال الكواكب و افعال طبايع و تأثيرات آن بيان مي كند - و مي گويد جابر از مقدمين و سرحلقه افاضل فن كيميا بود.

صاحب كتاب المصباح في علم المفتاح مي نويسد: حكماء متأخرين و متخصصين در فن كيميا اتفاق دارند كه سرحلقه و واضع و مخترع اين فن جابر بوده است - ولي در بيان رموز جابر اختلاف دارند هر كس به نحوي فهميده و تعبير نموده است - و اسماء و كنايات و اشارات را يك جور فهميده و لذا قابل ترجمه به فارسي نيست بايد اهل فن عملا دريابند.

اين مؤلف مي نويسد امير خالد بن يزيد در كتاب الفردوس ابداع نموده و پس از او هيچ كس چون جابر نبوده است او استاد بزرگ و عظيم الشأني بوده است.

جابر مي گويد اكسير اعظم را در رصاص سربي كه مبدل به طلا مي شود يافتم و در اكسير اوسط نقره را.

آنگاه صاحب المصباح گويد هزار كتاب از جابر در اين موضوع يافتم و از آن كتب به كتب حكماء ديگر راه يافتم و به فضل الهي و توفيق رباني به علم و عمل بر موازين اين علم



[ صفحه 136]



واقف گرديده و از عجايب و غرائب عالم طبع چيزها ديدم و اكتشافاتي نمودم و آنچه كه مفيد است طريق اوسط و جاده اولي است و سپس كتب نهاية المطلب التقريب في اسرار التركيب البرهان و شرح آن مسمي بسراج الاذهان و كتاب الشمس المنير و الصحف الكبير فيما يتعلق بالاكسير - و كتاب كنز الاختصاص في علم الخواص - و در اين كتب رموز و اشارات را روشن بيان نموده ولي براي اهل فن آسان است نه غيرمحصل و مخصوصا از دست ارذل عوام مكتوم داشته است.


پاورقي

[1] اعيان الشيعه به نقل از جلدكي در نهايةالمطلب ص 121 ج 15.


صورة الاقامة


أجمعوا علي أن صورة الاقامة هكذا:

الله أكبر، الله أكبر.

أشهد ان لا اله الا الله، أشهد أن لا اله الا الله.

أشهد أن محمدا رسول الله، أشهد أن محمدا رسول الله.

حي علي الصلاة، حي علي الصلاة.



[ صفحه 176]



حي علي الفلاح، حي علي الفلاح.

حي علي خير العمل، حي علي خير العمل.

قد قامت الصلاة، قد قامت الصلاة.

لا اله الا الله. [1] .

و أجمعوا كلمة واحدة أن الأذان و الاقامة لا يجوزان و لا يشرعان الا للفرائض اليومية الخمس، دون غيرها من الصلوات، واجبة كصلاة الآيات، أو مستحبة كأية صلاة يرجح فعلها و يجوز تركها، و انهما يستحبان مؤكدا بخاصة الاقامة، للمكتوبة اليومية، قشاء و اداء، للرجل و المرأة، و المنفرد و الجماعة، الا للجماعة الثانية، ان لم تتفرق الاولي، و الا للمنفرد اذا جاء، و صفوف الجماعة لم تنفض أيضا، فانه يصلي بلا أذان و اقامة.

و لا يجوز الاذان الا بعد دخول الوقت، سوي أذان الصبح، فقد رخص أهل البيت عليهم السلام تقديمه علي الوقت في رمضان و غير رمضان، و لكن يستحب اعادته عند الوقت.

و يصح الاعتماد في دخول الوقت علي أذان المؤذن العارف، شيعيا كان أم سنيا، فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن اذان السنة؟ فقال: صل بأذانهم، فانهم أشد شي ء مواظبة علي الوقت. و قال أميرالمؤمنين علي عليه السلام: المؤذن مؤتمن، و الامام مؤتمن.



[ صفحه 177]




پاورقي

[1] هذه الصورة للاقامة لم ترد بالنص الحرفي في كلمات أهل البيت عليهم السلام كما هي الحال في الأذان، و لكن الفقهاء استخرجوها من روايات شتي بخاصة رواية الجعفي.


صيد البر


قال تعالي: (يا أيها الذين آمنوا لا تقتلوا الصيد و انتم حرم) [1] .

و قال: (أحل لكم صيد البحر و طعامه متاعا لكم و للسيارة و حرم عليكم صيد البر ما دمتم حرما). [2] .

و قال الامام الصادق عليه السلام: لا تستحلن شيئا من الصيد، و أنت حرام، و لا انت حلال في الحرم، و لا تدلن عليه محلا و لا محرما، فيصطاده، و لا تشر اليه، فيستحل من أجلك، فان فيه فداء لمن تعمده.


پاورقي

[1] المائدة: 95.

[2] المائدة: 96.


اصل السلامة


كل فقيه تعرض لخيار العيب قال: اطلاق العقد يقتضي سلامة العين، لأن الأصل في المبيع من الاعيان أن يكون سالما من العيوب... و ما من عاقل يقدم علي بذل ماله في مقام التعاقد المجرد عن القيد الا بهذا القصد، قال الشيخ الانصاري: «انما يترك الناس اشتراط السلامة في متن العقد اعتمادا علي هذا الاصل». و قال غيره: اذا افترض أن شخصا اشترط السلامة في متن العقد فان شرطه هذا يكون توضيحا للمعني الذي اقتضاه العقد، لا تأسيا لمعني جديد.

اذن، اقتضاء العقد للسلامة ضابط كلي يصح الاعتماد عليه لاثبات أن الاتفاق بين المتعاقدين وقع علي السليم دون المعيب اذا شككنا في ذلك، و لا بينة.


الهبة المعوضة


نبه الفقهاء الي أن طبيعة الهبة لا تستدعي العوض، و لا عدم العوض، بل يجوز أن تكون معوضة، و غير معوضة، و علي هذا فلا مانع أن يهب شخص شيئا لآخر بشرط أن يهب الموهوب له شيئا، أو يقوم بالتزام معين من فعل أو ترك، قال صاحب الجواهر:

«المراد من عدم العوض عدم لزوم ذلك في الهبة، لا عدم جوازه فيها».

و فرق واضح بين عدم اللزوم و الوجوب، و بين عدم الجواز، فان عدم اللزوم



[ صفحه 222]



لا يتنافي مع وجود العوض، أما عدم الجواز فانه يأبي وجود العوض اباء كليا.


مدعي الشرط


اذا ادعت الزوجة، أو الزوج شرطا سائغا زائدا علي العقد و أنكر الآخر فعلي المدعي البينة، و علي من أنكر اليمين، لأن الأصل عدم الشرط، حتي يثبت العكس.



[ صفحه 183]




دية القتيل


هنا سؤالان: الأول: هل يقضي من دية القتيل ديونه، و تخرج منها وصاياه،



[ صفحه 183]



بحيث تكون الدية من هذه الجهة كسائر الأموال التي تركها الميت؟

ذهب المشهور بشهادة صاحب المسالك و الجواهر الي أن الديون و الوصايا تخرج من الدية من غير فرق بين دية العمد، و دية الخطأ، فقد سئل الامام الكاظم ابن الامام الصادق عليهماالسلام عن رجل قتل، و عليه دين، و لم يترك مالا، فأخذ أهله الدية من قاتله، أعليهم أن يقضوا دينه؟ قال: نعم.. و في رواية ثانية: من أوصي بثلثه، ثم قتل خطأ فان ثلث ديته داخل في وصيته.

السؤال الثاني: هل يرث الدية جميع الورثة دون استثناء، أو أن هناك فئة من الأقارب يرثون من غير الدية، و لا يرثون منها شيئا؟

ذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر الي أن الدية يرث منها كل قريب حتي الزوج و الزوجة ما عدا من يتقرب بالأم، لقول الامام الصادق عليه السلام: ان الدية يرثها الورثة علي كتاب الله و سهامهم اذا لم يكن علي المقتول دين الا الاخوة من الأم، و الأخوات من الأم، فانهم لا يرثون من الدية شيئا.

و أجمعوا بشهادة صاحب المسالك و الجواهر علي أن الزوج اذا قتل عمدا فليس للزوجة أن تطالب بقتل القاتل، و اذا قتلت الزوجة عمدا فليس للزوج المطالبة بالقصاص أيضا، لأن أحد الزوجين لا يرث القصاص، ولكن اذا اتفق الورثة الآخرون مع القاتل علي أخذ الدية، و أخذوها منه ورث أحد الزوجين نصيبه منها، لقول الامام الصادق عليه السلام: اذا قبلت دية العمد فصارت مالا فهي ميراث، كسائر الأموال.

فقد أعطي الامام دية العمد حكم سائر الأموال دون أن يستثني أحد الزوجين، فوجب أن يأخذ نصيبه، منها، و اذا ثبت ارثه في دية العمد فبالأولي في دية الخطأ، لأن قتل العمد انما يوجب اولا و بالذات القصاص، و قد أشرنا الي أن



[ صفحه 184]



أحد الزوجين لا يرث القصاص، أما قتل الخطأ فيوجب المال منذ البداية، و المال يرثه كل مناسب و مسابب علي حد تعبير الفقهاء.


الاعتبار بالشواهد


ولو شككت في بعض الأدوية و الأطعمة فيتبين لك من جهتين أو ثلاث أنه حار أو بارد، ألم تكن ستقضي عليه بذلك و تنفي الشك فيه عن نفسك؟ فما بال هؤلاء الجهلة لا يقضون علي العالم بالخلق و التدبير مع هذه الشواهد الكثيرة و أكثر منها ما لا يحصي كثرة، و لو كان نصف العالم و ما فيه مشكلا صوابه، لما كان من حزم الرأي و سمت الأدب أن يقضي علي العالم بالإهمال لأنه كان في النصف الآخر و ما يظهر فيه من الصواب، و إتقان ما يردع الوهم عن التسرع إلي هذه القضية، فكيف و كل ما فيه إذا فتش وجد علي غاية الصواب حتي لا يخطر بالبال شي ء إلا وجد ما عليه الخلقة أصح و أصوب منه.


المؤمن و العلم


المحاسن 263 /، ح 332: أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن علي بن الحسان الواسطي، عمن ذكره، عن داود بن فرقد، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

ثلاث من علامات المؤمن:

علمه بالله، و من يحب، و من يبغض.



[ صفحه 121]




هذا هو الصلح


[تفسير العياشي 1 / 279 ح 284: عن الحلبي، عن أبي عبدالله عليه السلام في قوله:...]

«و ان امرأة خافت من بعلها نشوزا أو اعراضا». [1] .

قال: هي المرأة تكون عند الرجل فيكرهها فيقول: اني أريد أن أطلقك فتقول: لا تفعل فاني أكره أن يشمت بي ولكن انظر ليلتي فاصنع ما شئت و ما كان من سوي ذلك فهو لك فدعني علي حالي، فهو قوله: «فلا جناح عليهمآ أن يصلحا بينهما صلحا و الصلح خير» [2] فهو هذا الصلح.


پاورقي

[1] سورة النساء، الآية: 128.

[2] سورة النساء، الآية: 128.


اصحاب النجوي


روضة الكافي 181-179، ح 202: علي بن محمد، عن علي بن الحسين، عن علي بن أبي حمزة،...

عن أبي بصير، عن أبي عبدالله عليه السلام في قوله الله عزوجل: (ما



[ صفحه 95]



يكون من نجوي ثلثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم و لا أدني من ذلك و لا أكثر الا هو معهم أين ما كانوا ثم ينبئهم بما عملوا يوم القيامة ان الله بكل شي ء عليم) [1] قال:

نزلت هذه الآية: في فلان و فلان و فلان و أبي عبيدة الجراح و عبدالرحمن بن عوف و سالم مولي أبي حذيفة و المغيرة بن شعبة حيث كتبوا الكتاب بينهم و تعاهدوا و توافقوا: لئن مضي محمد لا تكون الخلافة في بني هاشم و لا النبوة أبدا.

فأنزل الله عزوجل فيهم هذه الآية:

قال: قلت: قوله عزوجل: (أم أبروا أمرا فانا مبرمون (79) أم يحسبون أنا لا نسمع سرهم و نجواهم بلي و رسلنا لديهم يكتبون) [2] .

قال: و هاتان الآيتان نزلتا فيهم ذلك اليوم.

قال أبو عبدالله عليه السلام: لعلك تري أنه كان يوم يشبه يوم كتب الكتاب الا يوم قتل الحسين عليه السلام، و هكذا كان في سابق علم الله عزوجل الذي أعلمه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أن اذا كتب الكتاب قتل الحسين عليه السلام و خرج الملك من بني هاشم، فقد كان ذلك كله.

قلت: (و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فأصلحوا بينهما فان بغت احداهما علي الأخري فقاتلوا التي تبغي حتي تفي ء الي أمر الله فان فآءت فأصلحوا بينهما بالعدل) [3] .



[ صفحه 96]



قال الفئتان انما جاء تأويل هذه الآية يوم البصرة و هم أهل هذه الآية، و هم الذين بغوا علي أميرالمؤمنين عليه السلام فكان الواجب عليه قتالهم و قتلهم حتي يفيئوا الي أمر الله، ولو لم يفيئوا لكان الواجب عليه فيما أنزل الله أن لا يرفع السيف عنهم حتي يفيئوا و يرجعوا عن رأيهم، لأنهم بايعوا طائعين غير كارهين و هي الفئة الباغية كما قال الله عزوجل، فكان الواجب علي أميرالمؤمنين عليه السلام أن يعدل فيهم حيث كان ظفر بهم كما عدل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في أهل مكة انما من عليهم وعفا، و كذلك صنع أميرالمؤمنين عليه السلام بأهل البصرة حيث ظفر بهم مثل ما صنع النبي صلي الله عليه و آله و سلم بأهل مكة حذو النعل بالنعل.

قال: قلت: قوله عزوجل: (والمؤتفكة أهوي) [4] .

قال: هم أهل البصرة هي المؤتفكة.

قلت: (و المؤتفكت أتتهم رسلهم بالبينت) [5] .

قال: أولئك قوم لوط، ائتفكت عليهم: انقلبت عليهم.


پاورقي

[1] سورة المجادلة، الآية: 7.

[2] سورة الزخرف، الآيتان: 80-79.

[3] سورة الحجرات، الآية: 9.

[4] سورة النجم، الآية: 53.

[5] سورة التوبة، الآية: 70.


مراد از اولويت پيامبر به مؤمنين چيست؟


امام صادق - عليه السلام - فرمايد: پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: «من از هر مؤمني به خود او سزاوارترم و اولويت دارم، و پس از من اين سزاواري را



[ صفحه 153]



علي - عليه السلام - دارد».

به حضرت عرض شد: معني اين سخن چيست؟

فرمود: فرمايش خود پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - است: هر كه بميرد و از خود بدهي يا بازماندگاني بي سرپرست بجا گذارد بر عهده ي من است (كه دينش را ادا كنم و بازماندگانش را سرپرستي نمايم) و هر كس بميرد و مالي را از خود به جا گذارد، از آن ورثه او است.

پس هرگاه مردي مالي نداشته باشد، بر خود ولايت ندارد، و چون مخارج عيال خود را نپردازد بر آنها حق امر و نهي ندارد.

و پيغمبر و اميرالمؤمنين - عليه السلام - و امامان بعد از ايشان بدان ملزم هستند (كه مخارج آنها را بپردازند) از اين رو ايشان نسبت به خود مردم اولويت دارند.

و تنها چيزي كه موجب شد همه ي يهود اسلام آوردند همين سخن رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - بود، زيرا ايشان نسبت به خود و عيالات خود آسوده خاطر شدند. [1] .


پاورقي

[1] اصول كافي: ج 2 ص 264 ح 6.


حديث 184


1 شنبه

طلب العلم فريضة علي كل حال.

جستجوي دانش، در هر حال واجب است.

بصائر، ص 2.


علمه بالأعمال


الراوندي: عن هارون بن رئاب، قال: كان لي أخ جارودي [1] ، فدخلت علي أبي عبدالله عليه السلام فقال لي: ما فعل أخوك الجارودي؟ قلت: صالح هو مرضي عند القاضي و عند الجيران في كل الحالات غير أنه لا يقر بولايتكم. قال: ما يمنعه من ذلك؟ قلت: يزعم أنه يتورع فقال: أين كان ورعه ليلة نهر بلخ؟ فقدمت علي أخي، فقلت له: ثكلتك أمك، دخلت علي



[ صفحه 192]



أبي عبدالله عليه السلام و سألني عنك، فأخبرته أنك مرضي عند الجيران و عند القاضي في الحالات كلها غير أنه لا يقر بولايتكم، فقال: ما يمنعه من ذلك؟ قلت: يزعم أنه يتورع. فقال: أين كان ورعه ليلة نهر بلخ؟! فقال: أخبرك أبو عبدالله بهذا؟ قلت: نعم. قال: أشهد أنه حجة رب العالمين. قلت: أخبرني عن قصتك. قال: نعم أقبلت من وراء نهر بلخ فصحبني رجل معه و صيفة فارهة الجمال، فلما كنا علي النهر قال لي: اما أن تقتبس لنا نارا فأحفظ عليك، و اما أن أقتبس نارا و تحفظ علي؟ قلت: اذهب و اقتبس و أحفظ عليك، فلما ذهب قمت الي الوصيفة و كان مني اليها ما كان و الله ما أفشت و لا أفشيت لأحد، و لم يعلم بذلك الا الله، فدخله رعب، فخرجت من السنة الثانية و هو معي، فأدخلته علي أبي عبدالله عليه السلام فذكرت الحديث فما خرج من عنده حتي قال بامامته [2] .


پاورقي

[1] أي من أتباع أبي الجارود المكني بأبي النجم زياد بن المنذر الهمداني الأعمي سرحوب الخراساني العبدي، نقل ابن النديم في الفهرست ص 226 عن الامام الصادق عليه السلام أنه لعنه، و قال: انه أعمي القلب، و أعمي البصر. توفي بعد سنة 150 ه علي ما ذكره في تقريب التهذيب: 1 / 270. و الجارودية قالوا بتفضيل علي عليه السلام و لم يروا مقامه يجوز لأحد سواه، و زعموا أن من دفع عليا عن هذا المكان فهو كافر، و أن الأمة كفرت و ضلت في تركها بيعته، و جعلوا الامام بعده في الحسن بن علي عليهماالسلام، ثم في الحسين عليه السلام، ثم في شوري بين أولادهما، فمن خرج منهم مستحقا للامامة فهو الامام و الجارودية و البترية هما الفرقتان اللتان ينتحلان أمر زيد بن علي بن الحسين و أمر زيد بن الحسن بن علي بن أبي طالب، و منها تشعبت صنوف الزيدية فرق الشيعة: ص 21.

[2] الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 617 ح 17.


دورنمايي از اوضاع سياسي و اجتماعي عصر امام


در ميان امامان، عصر امام صادق عليه السلام منحصر به فرد بوده و شرايط اجتماعي و فرهنگي حاكم بر آن در زمان هيچ يكي از امامان وجود نداشته است؛ زيرا آن دوره از نظر سياسي دوره ي ضعف و تزلزل حكومت بني اميه و فزوني قدرت بني عباس بود و اين دو گروه مدتي در حال كشمكش و مبارزه با يكديگر بودند.

تبليغات و مبارزات سياسي عباسيان، از زمان هشام بن عبدالملك آغاز شد و در سال 129 هجري وارد مرحله ي مبارزه ي مسلحانه و عمليات نظامي شد و سرانجام در سال 132 به پيروزي رسيد. چون در اين مدت بني اميه رو به ضعف و سقوط مي رفتند (چنان كه دوران كوتاه حكومت خلفاي اموي در اين زمان نشانگر اين معني است)، فرصت ايجاد فشار و اختناق نسبت به امام و شيعيان (مثل زمان امام سجاد) را نداشتند.

عباسيان نيز چون شعار طرفداري از خاندان پيامبر و گرفتن انتقام خون آنان را مي دادند، فشاري از طرف آن ها مطرح نبود. از اين رو اين دوران، دوران آرامش و آزادي براي امام صادق عليه السلام و فرصت بسيار خوبي براي فعاليت علمي، فرهنگي و سياسي به شمار مي رفت. اينك به نمونه هايي از مبارزات سياسي و فرهنگي امام صادق عليه السلام اشاره اي مي كنيم:


يعقوب بن سفيان


يعقوب بن سفيان بن حران الفارسي أو الفسوي المتوفي سنة 277.

خرج حديثه النسائي و ابن ماجة، و روي عنه أبوبكر بن داود، و الحسن ابن سفيان، و ابن خراش، و ابن خزيمة، و أبوعوانة الاسفرائيني و غيرهم.

قال الحاكم النيسابوري: يعقوب بن سفيان الفارسي هو امام أهل الحديث بفارس، قدم نيسابور، و سمع منه مشايخنا و قد نسبه بعضهم الي التشيع. و قال ابن الأثير في تاريخه في حوادث سنة 277 و فيها مات يعقوب ابن سفيان الفسوي و كان يتشيع. و قال ابن كثير: و بلغ يعقوب بن الليث صاحب فارس عنه أنه يتكلم في عثمان فأمر باحضاره فقال له وزيره: أيها الأمير انه لا يتكلم في شيخنا عثمان بن عفان السنجري و انما يتكلم في عثمان الصحابي فقال الأمير دعوه ما لنا و للصحابي انما حسبته يتكلم في عثمان السنجري [1] .


پاورقي

[1] البداية و النهاية 59: 11.


الهواء


و قال عليه السلام: و حسبك بهذا النسيم المسمي «هواء» عبرة و ما فيه من المصالح، فانه حياة هذه الأبدان، و الممسك لها من داخل بما تستنشق منه، و من خارج بما تباشر من روحه، و فيه تطرد هذه الأصوات، فيؤدي بها من البعد البعيد [1] .

و قال عليه السلام: و هكذا الهواء، لولا كثرته وسعته، لاختنق هذا الأنام من الدخان، و البخار التي يتحير فيه و يعجز عما يحول الي السحاب و الضباب [2] أولا أولا. [3] .



[ صفحه 163]




پاورقي

[1] بحارالأنوار 120:3.

[2] و في الصحاح: الضبابة: سحابة تغشي الأرض كالدخان. مجمع البحرين 104:2.

[3] بحارالأنوار 123:3.


الأخنسية


الملل و النحل 118:1 ، و الفرق بين الفرق:118.

أصحاب أخنس بن قيس من جملة الثعالبة ، و حرموا الاغتيال و القتل و السرقة في السر ، و لا يبدأ أحد من أهل القبلة بالقتال ، و بري ء من سائر الثعالبة و بري ء من سائرهم .


سفيان بن عيينة


و منهم: سفيان بن عيينة بن أبي عمران الكوفي المكي، ولد بالكوفة عام 107 و مات بمكة عام 198، و دخل الكوفة و هو شاب علي عهد أبي حنيفة.

ذكر أخذه عن الصادق عليه السلام في «التهذيب» [1] و «نور الأبصار» و «المطالب» و «الصواعق» [2] و «الينابيع» [3] و «الحلية» [4] و «الفصول» [5] و ما سواها، و ذكر ذلك الرجاليون من الشيعة أيضا.


پاورقي

[1] تهذيب الأسماء و اللغات1 : 150.

[2] الصواعق: 201.

[3] الينابيع: 360.

[4] حلية الاولياء 3 : 199.

[5] الفصول المهمة: 222.


ابو عبد الله صاحب الابراد


أبو عبد الله صاحب الابراد.

لم يتعرض لذكره أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم في كتبهم.

المراجع:

رجال البرقي 42. معجم رجال الحديث 21: 228.


سليمان الإسكاف


سليمان الإسكاف.

محدث. روي عنه هشام بن سالم.

المراجع:

تنقيح المقال 2: 55 وفيه سليمان بن اسكاف. جامع الرواة 1: 375. خاتمة المستدرك 809. معجم رجال الحديث 8: 233.


محمد بن سالم بن شريح الأشجعي


أبو إسماعيل محمد بن سالم بن شريح الأشجعي، الحذاء، الكوفي.



[ صفحه 81]



محدث إمامي ثقة، وقيل بعد م وثاقته. توفي سنة 192 عن تسع وخمسين سنة.

المراجع:

رجال الطوسي 289 وفيه: أسند عنه. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 119. رجال ابن داود 172. رجال الحلي 138. معجم الثقات 108. معجم رجال الحديث 16: 104. نقد الرجال 308. جامع الرواة 2: 116. منتهي المقال 273. منهج المقال 297. روضة المتقين 14: 437. وسائل الشيعة 20: 328. إتقان المقال 122. الوجيزة 47. رجال الأنصاري 161.