بازگشت

اين امور تصادف و اتفاق نيست


اگر با چرخي از چاه آب بكشند و باغي را آب بدهند، ساختان و وضع چاه و وسائل آب كشي آن بايد طوري منظم و از روي قاعده باشد كه بتواند مرتب و به قدر كافي آب به باغ برساند. اگر كسي چنين چرخي را ببيند، آيا ممكن است فكر كند كه خود به خود به وجود آمده، و كسي آن را نساخته و منظم نكرده است؟ بديهي است كه عقل سليم از ديدن آن فوري متوجه مي شود كه انسان ماهر و باهوشي چرخ را به آن ترتيب صحيح درست كرده است. وقتي از ديدن يك چرخ كه براي آب كشيدن و يك امر كوچكي است، فورا انسان متوجه سازنده آن مي شود، چگونه ممكن است از ديدن اين همه ستارگان ثابت و سيار،



[ صفحه 364]



و گردش منظم شب و روز، و فصل هاي چهارگانه سال كه بدون هيچ خلل و اشكالي همواره ادامه پيدا مي كند و كمترين انحراف و درنگي در كار آن ها پيدا نمي شود، انسان به خالق حكيم و آفريننده اين همه موجودات بزرگ و عجيب واقف نشود؟


و أما المذاهب المعاصرة


أيها القارئ الكريم: فيما يلي نستعرض - بصورة موجزة - بعض المذاهب الباطلة المنحرفة المعاصرة للامام الصادق (عليه السلام)، و قد باد بعضها و اندثر و سقط في مزبلة التاريخ - و الحمد لله تعالي - و بعضها الآخر لا زال له أتباع ينعقون له:


عبادت امام صادق


محمد بن زياد ازدي گويد: از مالك بن انس فقيه مدينه شنيدم كه مي گفت: هر وقت خدمت جعفر بن محمد عليه السلام مي رسيدم... هيچگاه فارغ از يكي از سه كار نبود: يا روزه دار بود يا به نماز ايستاده بود و يا مشغول ذكر خدا بود. و آن حضرت از عباد بزرگ و زهاد بزرگوار بود؛ آنان كه از خداي عزوجل مي ترسند. امام بسيار حديث مي گفت و خوش مجلس بود و محضري پرفيض داشت. هرگاه كه مي گفت رسول خدا فرموده، رنگش گاهي سبز و گاهي زرد مي شد، به طوري كه آن ها كه حضرت را مي شناختند، به علت تغيير رنگ صورت، آن بزرگوار را نمي شناختند. من سالي در خدمتش به حج رفتم. چون وقت احرام بر مركب خود نشست، هر چه خواست لبيك بگويد، نتوانست و نزديك بود از مركب به زمين افتد، عرض كردم: پسر پيامبر، لبيك بگو و ناچار بايد بگويي.

فرمود: اي پسر ابي عامر، چگونه جرأت لبيك گفتن داشته باشم در صورتي كه مي ترسم خداي عزوجل در جواب من بگويد لا لبيك و لا سعديك؟ [1] .


پاورقي

[1] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 275؛ خصال صدوق، ج 1، ص 167؛ بحارالانوار، ج 47، ص 16.


گفتاري از ابن شبه قديمي ترين مدينه شناس


ابن شبه (متوفاي 262) در مورد قبر ام سلمه و ام حبيبه دو تن از همسران رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مطلبي نقل مي كند كه نشانگر جدا بودن آنان از همديگر و همچنين دفن شدن اين دو تن در خارج از محلي است كه بعنوان مدفن و حرم زوجات رسول خدا معروف گرديده است و در نهايت مؤيد گفتار ابن نجار است كه همه همسران پيامبر كه در مدينه بودند، الزاماً در محوطه حرم منسوب به آنان و در زير گنبد و بارگاهي كه بعنوان «قبة الزوجات» بنا شده است به خاك سپرده نشده اند. ابن شبه در مورد قبر ام سلمه از محمد بن يحيي نقل مي كند كه محمد بن زيد بن علي خواست در كنار موضع فاطمه (بيت الاحزان) براي خود قبري مهيا كند، از زير خاك، قطعه سنگ شكسته اي پيدا شد كه در آن اين جمله به چشم مي خورد: «ام سلمة زوج النبي» و معلوم شد آن محل قبر ام سلمه است و لذا وصيت نمود پيكر او را در محل ديگري به خاك بسپارند. و در مورد ام حبيبه از يزيد بن سائب و او از جدش چنين نقل نموده است كه: عقيل ابن ابي طالب در محوطه خانه اش حلقه چاهي حفر مي كرد كه قطعه سنگي بدست آمد و در آن اين جمله حك شده بود: «قبر ام حبيبة بنت صخر بن حرب.» عقيل با ديدن اين علامت دستور داد چاه را پركنند و بر روي آن سقفي بعنوان «مدفن ام حبيبه» ايجاد نمايند. يزيد بن سائب اضافه مي كند: «من گاهي به اين مدفن وارد مي شدم و آن قبر را مي ديدم.» [1] .


پاورقي

[1] تاريخ المدينه، ابن شبه، ج1، ص120؛ اين دو مطلب با تفاوت مختصر در وفاء الوفا، ج3، ص93 و تاريخ المدينه ابن نجار، ص155 آمده است.


حق المستشير


«و أما حق المستشير، فان حضرك له وجه رأي، جهدت له في النصيحة، و أشرت عليه بما تعلم أنك لو كنت مكانه عملت به، و ذلك ليكن منك في رحمة ولين، فان اللين يؤنس الوحشة، و ان الغلظ يوحش موضع الأنس، و ان لم يحضرك له رأي، و عرفت له من تثق برأيه، و ترضي به لنفسك دللته عليه، و أرشدته اليه لم تأله [1] خيرا، و لم تدخره نصحا، و لا حول و لا قوة الا بالله...».

أما حق المستشير علي المشير، فان عليه أن يخلص له في النصيحة، و يجهد نفسه في اسداء الرأي المصيب، و أن يؤدي نصيحته له بلين لا شدة فيه، فان الشدة تنفر منها الطباع و تستوحش منها القلوب، و ان لم يحضر رأي ينتفع به المستشير، فان عرف من يثق برأيه فيدله عليه، و يرشده له، و بذلك يكون قد أسدي اليه خيرا و معروفا.


پاورقي

[1] لم تأله: أي لم تقصر.


وجوب معرفة الامام


و تظافرت الاحاديث عن النبي (ص) و عن سدنة علومه الأئمة الطاهرين في لزوم معرفة امام العصر، و ان من مات و لم يعرفه مات ميتة جاهلية - حسب النص النبوي - و قد أثرت عن الامام أبي جعفر (ع) أخبار كثيرة بذلك كان منها:

1- روي جابر بن يزيد الجعفي قال: سمعت أباجعفر (ع) يقول:



[ صفحه 198]



«انما يعرف الله عزوجل و يعبده من عرف امامه منا أهل البيت، و من لا يعرف الله عزوجل، و لا يعرف الامام منا أهل البيت فانما يعرف و يعبد غير الله...» [1] .

2- روي محمد بن مسلم قال: سمعت أباجعفر (ع) يقول: «كل من دان الله عزوجل بعبادة يجهد فيها نفسه، و لا امام له من الله فسعيه غير مقبول، و هو ضال متحير، و الله شاني ء لاعماله، و مثله كمثل شاة ضلت عن راعيها فهجمت [2] ذاهبة، و جائية يومها، فلما جنها الليل بصرت بقطيع من غنم مع راعيها، فحنت اليها و اغترت بها فباتت معها في مربضها، فلما ان ساق الراعي قطيعه انكرت راعيها و قطيعها فهجمت متحيرة تطلب راعيها و قطيعها، فبصرت بغنم مع راعيها فحنت اليها و اغترت بها فصاح بها الراعي الحقي براعيك و قطيعك فأنت تائهة متحيرة عن راعيك و قطيعك، فهجمت ذعرة متحيرة تائهة لا راعي لها يرشدها الي مرعاها و يردها، فبينما هي كذلك اذ اغتنم الذئب ضيعتها فأكلها...

و كذلك يا محمد من اصبح من هذه الأمة لا امام له من الله عزوجل ظاهر عادل اصبح ضالا تائها، و ان مات علي هذه الحالة مات ميتة كفر و نفاق.

و اعلم يا محمد ان أئمة الجور و اتباعهم لمعزولون عن دين الله قد ضلوا و اضلوا، فأعمالهم التي يعملونها كرماد اشتدت به الريح في يوم عاصف لا يقدرون مما كسبوا علي شي ء... ذلك هو الضلال البعيد...» [3] .



[ صفحه 199]



ان أئمة اهل البيت (ع) هم الذين تجب معرفتهم لأنهم سدنة الوحي و أوصياء الرسول (ص) و خلفاؤه علي أمته، لا ملوك بني أمية، و ملوك بني العباس الذين تمرغوا في الأثم، و اشاعوا الجور و الفساد في الارض.


پاورقي

[1] اصول الكافي 1 / 181.

[2] هجمت: أي تعبت بلا روية، فهي متحيرة في أمرها.

[3] اصول الكافي 1 / 183 - 184.


اثر صدق نيت


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:



[ صفحه 126]



بنده ي مؤمن فقير مي گويد: پروردگارا، به من (مال و ثروت) روزي كن تا فلان احسان و بهمان كار خير را انجام دهم. پس، اگر خداوند عزوجل بداند كه اين سخن را از صدق نيت مي گويد، همان اجري را براي او مي نويسد كه اگر آن كارهاي خير را انجام مي داد برايش مي نوشت. خداوند گشاينده و بخشنده است. [1] .


پاورقي

[1] كافي: 2 / 85 / 3، همان، همان، 20978.


سه عبادت


كعبه مكان مقدسي است كه نظاره ي آن انسان را به ياد خدا مي اندازد و ياد خدا بودن اصل همه ي عبادات است. لذا نظر كردن به كعبه كه سبب عبادت است، عبادت است محسوب مي شود.

خداوند درباره ي پدر و مادر سفارش بسيار فرموده است، پس كسي كه از روي مهر و محبت به پدر و مادر نگاه كند، امر خداوند را



[ صفحه 137]



امتثال كرده و عبادتي انجام داده است. پروردگار اطاعت امام را واجب نموده است، بنابراين هر شخصي كه نگاه احترام آميز به امام كند، عبادت كرده است.

النظر الي الكعبة عبادة. والنظر الي الوالدين عبادة والنظر الي الامام عبادة. [1] .

نگاه كردن به خانه ي خدا، نگاه كردن به پدر و مادر و نگاه كردن به امام و پيشوا عبادت است.


پاورقي

[1] وافي. ج 8، ص 9.


امام صادق و قصيده حميري


شيخ كشي روايت كرده كه فضيل بن رسان گفت: پس از كشته شدن زيد بن علي خدمت امام جعفرصادق (ع) رسيدم و بيتي را در ضمن بيتي داخل كرده براي آن حضرت خواندم - حضرت فرمود اي فضيل عمم زيد گشته شد؟ - من عرض كردم آري او را كشتند فرمود خداوند رحمت كند او را او مؤمن و عارف و عالم و راستگو بود اگر او ظفر مي يافت وفادار بود اگر به سلطنت مي رسيد مي دانست چه كند.

عرض كردم اجازه مي دهي شعري چند بخوانم فرمود صبر كن امر كرد پرده ها را آويختند و درها را گشودند بعد از آن فرمود بخوان من قصيده لام عمرو را خواندم و آواز گريه و نوحه زنان را از پس پرده مي شنيدم آنگاه فرمود مي داني اين اشعار از كيست؟ گفتم از سيد حميري است فرمود خدا رحمت كند او را گفتم ديدم او نبيذ مي آشامد فرمود خدا رحمت كند او را باز من گفتم نبيذ رساق مي آشامد فرمود منظورت خمر است گفتم آري فرمود خداوند او را بيامرزد كه دوستدار علي (ع) بود.

شيخ كشي روايت كرده كه سيد حميري را در هنگام نزع ديدم رخسارش سياه شد در همان حال گفت يا اميرالمؤمنين به دوستان و اولياي خود چنين رفتار مي كنند در همان ساعت رنگ صورتش سفيد شد مانند ماه شب چهارده.

در كتاب كافي از حيان سراج روايت شده كه او گفت من از سيد اسماعيل حميري شنيدم كه مي گفت من اول غالي بوده و اعتقاد داشتم كه محمد بن حنفيه پس از سيدالشهداء امام است ولي طولي نكشيد كه چون حضور امام صادق (ع) رسيدم مرا از اين انحراف نجات داد و به راه راست و مستقيم هدايت فرمود و به دلايل متضمن و محكم ثابت فرمود كه حجت خدا پس از علي بن ابيطالب امام حسن و امام حسين و سيدالساجدين و محمد بن علي باقرالعلوم بود و اكنون امام صادق است و از آن حضرت تقاضا كردم كه بقيه ي ائمه را تا غيبت



[ صفحه 254]



كبري تعريف و توصيف فرمايد و امام جعفرصادق (ع) فرمود ششمين اولاد من و دوازدهمين ائمه ي دين و يازدهمين فرزند فاطمه زهرا عليهاالسلام و علي مرتضي مهدي امت و قائم آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم است و او زماني ظاهر مي شود كه جهان پر از ظلم و جور شده و او پر از عدل و داد مي فرمايد سيد حميري مي گفت من تا اين حقايق را شنيدم از گذشته توبه كردم و از عقيده سابق برگشتم و اين قصيده را گفتم كه اولش اين است.



فلما رأيت الناس في الدين قدغووا

تجعفرت باسم الله و الله اكبر



يعني دين حق و حقيقت را از امام جعفرصادق عليه السلام فراگرفتم و خدا را به امام ششم شناختم و مذهب خود را به آن حضرت شروع كردم كه:



تجعفرت باسم الله و الله اكبر

و ايقنت ان الله يعفو و يغفر



قصيده سيد حميري را با ترجمه ي آن انشاء الله در اواخر كتاب نقل مي كنيم.


زكام


يكي از اصحاب امام صادق عليه السلام شكايت كرد از زكام حضرت فرمود اين دردها از جنود و لشكرهاي الهي هستند كه بر آدمي جهت تنبه حمله مي كنند اگر خواستي خوب شود يك دانه شونيز و نصف دانه كندي با هم بكوب و دربيني بريز تا هميشه از زكام شفا يابي.


ترجمه ي جابر بن حيان شاگرد امام صادق


ابوعبدالله جابر بن حيان بن عبدالله الكوفي و معروف به صوفي اصلا از مردم خراسان بوده و در كوفه اقامت گرفت معروف به كوفي شد. ابن نديم مي نويسد اصل جابر بن حيان از خراسان بوده است.

ابن خلكان مي نويسد اهل طرسوس بوده - در كشف الظنون او را از بزرگان علماء قرن دوم دانسته وفاتش را سال 160 نوشته در كتاب تاريخ الفكرالعربي وفاتش را سال 180 نوشته و مي گويد او از خاندان برامكه بوده است.

جلدكي او را در كتاب نهايةالطلب تا زمان مأمون دانسته و اين منافات ندارد با آنكه هارون برامكه را برانداخت و جابر را متعرض نشده باشد زيرا جابر اشتغال علمي داشته و در سياست وارد نبوده و هارون از سال 170 تا سال 188 در محو آثار برامكه برآمد و اگر وفات جابر را هم سال 180 بدانيم باز هم مأمون را درك نموده.

آنچه مؤرخين درباره جابر اتفاق نموده و از عصر خود او تاكنون نقل نموده اند اين است كه كان حكيما رياضيا - فيلسوفا - منجما - طبيبا - منطقيا - رصديا - مؤلفا مكثرا في جميع هذه العلوم و غيرها - كالزهد و المواعظ من اصحاب الامام جعفر الصادق (ع) واحد ابوابه و من كبار الشيعة [1] .



[ صفحه 129]



ابن نديم و حاجي خليفه مي نويسند با توجه به كثرت تأليفات جابر بايد او را از عجايب روزگار و نوادر دهر شناخت زيرا يك مرد در مدت معتدل زندگي و سه هزار و نهصد كتاب در علوم مختلفه عقليه و نقليه از عجايب روزگار است.

تأليفات جابر نشان مي دهد كه او فيلسوف - حكيم فقيه - طبيب - فيزيسين - شيميست - منجم - هيوي - واعظ - ناطق بوده و با همه اين فنون در حيل و نيرنجات و عزائم و طلسمات و صنايع و آلات حرب نيز دستي قوي داشته در حالي كه در عين حال زاهدي واعظ و مؤلفي متعظ بوده است و تاكنون بدين احاطه علمي كسي در كتب رجال ديده نشده.

نگارنده گويد به همان دليل كه فلاسفه گويند كثرت دليل وحدت است ما معتقديم اين همه كثرت تأليفات دليل وحدت استادي بوده كه او مؤيد من عند الله بوده است و معلمش شديدالقوي بوده و تا كسي از سرچشمه وحي و الهام سيراب نشود ممكن نيست بدين كمال جامعيت برسد.

كسي كه داراي آنقدر سعه صدر باشد كه بتواند هزار و سيصد رساله در حيل و نيرنجات تأليف و تصنيف كند و كسي كه طبيب نبوده و توانسته درباره علوم و فنون طب پانصد رساله بنويسد و فيلسوف و حكيم نبوده و پانصد رساله در نقض فلاسفه يونان نگاشته و در يك علم به تنهائي هزار و سيصد رساله نوشتن دليل قاطع قدرت فكري و اتصال به مبدأ وحي و الهام بوده است.


پاورقي

[1] اعيان الشيعه ص 116 ج 15 چاپ دمشق.


صورة الأذان


ثبت بالاجماع أن الامام الصادق عليه السلام كان يؤذن هكذا:

الله أكبر، الله أكبر، الله أكبر، الله أكبر.

أشهد أن لا اله الله، أشهد أن لا اله الا الله.

أشهد أن محمدا رسول الله، أشهد أن محمدا رسول الله.

حي علي الصلاة، حي علي الصلاة.

حي علي الفلاح، حي علي الفلاح.

حي علي خير العمل، حي علي خير العمل.



[ صفحه 175]



الله أكبر، الله أكبر.

لا اله الا الله، لا اله الا الله.

و اتفقوا جميعا علي أن قول: «أشهد أن عليا ولي الله» ليس من فصول الأذان، و أجزائه، و ان من أتي به بنية أنه من الأذان فقد أباغ في الدين، و أدخل فيه ما هو خارج عنه، و من أحب أن يطلع علي أقوال كبار العلماء، و انكارهم ذلك، فعليه بالجزء الرابع من مستمسك الحكيم «فصل الأذان و الاقامة» فانه نقل منها طرفا غير يسير، و نكتفي نحن بما جاء في اللمعة الدمشقية و شرحها للشهيدين، و هذا هو بنصه الحرفي:

«لا يجوز اعتقاد شرعية غير هذه الفصول في الأذان و الاقامة، كالشهادة بالولاية لعلي عليه السلام، و ان محمدا و آله خير البرية، أو خير البشر، و ان كان الواقع كذلك، فما كل واقع حقا يجوز ادخاله في العبادات الموظفة شرعا المحدودة من الله تعالي، فيكون ادخال ذلك بدعة و تشريعا، كما لو زاد في الصلاة ركعة، أو تشهدا، و نحو ذلك من العبادات، و بالجملة فذلك من أحكام الايمان، لا من فصول الأذان، قال الصدوق: ان ذلك من وضع المفوضة، و هم طائفة من الغلاة».


تروك الاحرام


يجب علي المحرم ان يترك الأشياء التالية:


موجبات السقوط


يسقط هذا الخيار بأمور:

1- اذا رأي المشتري العين التي اشتراها، أو رأي البائع العين التي باعها كذلك، و رضي بالتعاقد و امضائه، مع تخلف الوصف عن الموصوف، اذا كان كذلك سقط حقه في الخيار، و ليس له بعد الرضا العدول و الفسخ.

2- اذا تصرف بالعين تصرفا دالا علي الرضا، بحيث يعد التصرف امضاء فعليا في نظر العرف يسقط الخيار دون فرق بين أن يكون التصرف بعد الرؤية، أو قبلها، كما لو باع المشتري، أو وقف العين التي اشتراها علي الوصف قبل أن



[ صفحه 213]



يراها.

3- يسقط باسقاطه بعد العقد، و قبل الرؤية، لأن الخيار حق ثابت بالعقد، و من حينه، لا بالرؤية و من حينها، و لكل ذي حق أن يسقط حقه، أجل، ان الرؤية كاشفة عن وجود الخيار، و ليست سببا، و لا شرطا لثبوته، و سبق البيان في خيار الغبن.

4- هل يسقط هذا الخيار باشتراط سقوطه في متن العقد؟

قيل: اذا اشترط ذلك في متن العقد فسد الشرط، و افسد العقد، و اختاره الشيخ الانصاري.

و قيل: بل يصح الشرط و العقد معا، و هو الحق، لعموم: «المؤمنون عند شروطهم»، اذ لا مانع من هذا الشرط، لأن سبب الخيار هو العقد، و العقد موجود، فلا يكون اسقاطا لما لم يجب، بل لما وجب بوجوب سببه.

أما استدلال الشيخ الانصاري علي الفساد و الافساد بأن تخلف الوصف موجب لثبوت الخيار، و اشتراط سقوط الخيار معناه عدم ثبوت الخيار، و هو عين التنافي و التناقض فيرده أولا بأنه لو تم لما صح الاسقاط اطلاقا، حتي بعد الرؤية... ثانيا أن تخلف الوصف انما يوجب الخيار اذا تجرد العقد عن اشتراط سقوطه، أما معه فلا يكون موجبا له، فأين التنافي و التناقض؟.



[ صفحه 215]




معناها


الهبة في اللغة التبرع و التفضل، و منه قوله تعالي: (فهب لي من لدنك وليا). [1] .

و في عرف الفقهاء تمليك مال في الحال بلا عوض.

فخرج «بالتمليك» الوقف، لأنه ليس تمليكا، و «بالمال» خرجت العارية، لأنها تمليك منفعة، و «في الحال» خرجت الوصية، لأنها تمليك بعد الموت، و «بلا عوض» خرج البيع، لأنه تمليك بعوض.


پاورقي

[1] مريم: 4.


الشروط


الشروط التي يشترطها الزوج أو الزوجة ضمن العقد علي أقسام

1- أن يشترط أحدهما وجود صفة في الآخر، مثل أن يشترط هو أن تكون باكرا، لاثيبا، أو تشترط هي أن يكون متدينا، لا متسامحا في دينه، فيصح الشرط، و يلزم العقد مع تحققه، و يثبت خيار الفسخ مع تخلفه. فقد سئل الامام عليه السلام عن رجل تزوج امرأة، فيقول لها: أنا من بني فلان، فلا يكون كذلك؟ قال: تفسخ النكاح.

2- ان يشترط أحدهما فسخ الزواج و الرجوع عنه مدة ثلاثة أيام أو أكثر أو أقل، فيفسد الشرط و العقد عند المشهور، لأن الزواج لا يقبل الاقالة، فلا يقبل الفسخ أيضا، و تقدم الكلام في ذلك فصل الزواج فقرة «شرط الخيار».

3- أن يكون الشرط منافيا لمقتضي العقد و طبيعته، مثل أن تشترط عليه أن لا يمسها اطلاقا، و ان تكون تماما كالأجنبية، فيبطل الشرط، و يصح العقد، مع العلم بأن هذا الشرط يبطل العقد - غير الزواج - ولكن للزواج حكمه الخاص، لأن الهدف منه أسمي من المعاوضة.

4- أن يكون الشرط مخالفا للشرع، مثل أن تشترط أن لا يتزوج عليها، أو لا يطلقها، أو لا يأتي ضرتها، أو لا يصل ارحامه، قال صاحب الجواهر: «يصح



[ صفحه 181]



العقد، و يبطل الشرط اتفاقا، لقوله: من اشترط شرطا سوي كتاب الله فلا يجوز له و لا عليه». فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل تزوج علي أن في يدها الجماع و الطلاق، قال: خالفت السنة، و وليت حقا ليس لها، ثم قضي أن عليه الصداق و في يده الجماع و الطلاق.

5- أن يشترط لها علي نفسه ان سلمها المهر كاملا في أمد معين فهي زوجته، و ان أخلف فلا زواج، فيصح العقد و المهر، و يبطل الشرط، و لا خيار لها، لأن تخلف الشرط أو تعذره لا يوجب الخيار في الزواج بخلاف سائر العقود التجارية الا اذا كان الشرط التزاما بصفة خاصة في أحد الزوجين، كما ذكرنا في الرقم الأول، و قد سئل الامام الباقر أبوالامام جعفر الصادق عليهماالسلام عن رجل تزوج امرأة الي أجل مسمي، فان جاء بصداقها الي الأجل فهي امرأته، و ان لم يأت به فليس لها عليها سبيل، و ذلك شرطهم بينهم حين أنكحوه؟ فقضي الامام للرجل أن في يده بضع امرأته، و حبط شرطهم.

6- اذا اشترطت عليه أن يترك نوعا خاصا من الاستمتاع كالجماع فقط، و له دون ذلك ما يشاء، فهل يصح الشرط؟

ذهب جماعة من الفقهاء، منهم صاحب الشرائع و المسالك و الجواهر الي صحة الشروط، و وجوب الوفاء به، سواء أكان الزواج دائما أو منقطعا، لأن الزوجة لم تشترط عدم الاستمتاع بشتي انواعه، و انما اشترطت شيئا خاصا، لغاية معقولة.. هذا، الي أن الوطء غاية من غايات الزواج، و أثر من آثاره، و ليس موضوعا له، و لذا يصح الزواج بامرأة يتعذر و طؤها، و يصح أيضا أن تتزوج هي من رجل عنين، و ترضي بعيب العنن، و قد سئل الامام الصادق عليه السلام عن امرأة قالت لرجل: ازوجك نفسي علي أن تلمس مني ما شئت من نظر و التماس، و تنال ما



[ صفحه 182]



ينال الرجل من أهله الا أنك لا تدخل فرجك في فرجي، فاني أخاف الفضيحة؟ قال الامام: ليس له منها الا ما اشترطت.

و اذا أذنت بعد ذلك بالوطء جاز، فقد سئل الامام عليه السلام عن رجل تزوج امرأة علي أن لا يفتضها، ثم اذنت له بعد ذلك؟ قال: «اذا اذنت بعد ذلك فلا بأس». و قال صاحب الجواهر: «ان الشرط كالمانع، و مع فرض الاذن يزول المانع، فيبقي المقتضي علي مقتضاه - و هو عقد الزواج - بل لو عصي و خالف الشرط لم يكن زانيا، و يحلق به الولد، كما هو واضح».

و قال آخرون: يصح الشرط في الزواج الدائم، و يبطل في المنقطع.. و نحن مع القائلين بصحة الشرط في الدائم و المنقطع، لأن النص مطلق، و التقييد تحكم، و المقاصد من الزواج عديدة، و يكفي ارادة بعضها.

7- اذا اشترط أن لا يخرجها من بلدها، أو يسكنها في بلد أو مسكن معين وجب الوفاء بالشرط، لعموم «المؤمنون عند شروطهم» و لأن الامام الصادق عليه السلام سئل عن رجل يتزوج امرأة، و يشترط لها أن لا يخرجها من بلدها؟ قال: يلزمه ذلك.


التركة


التركة اسم للأشياء التي يتركها الميت، و هي:

1- ما ملكه قبل الموت عينا كان أو دينا، أو حقا ماليا، كحق التحجير، كما لو قصد احياء أرض موات، فحجرها بحائط و نحوه، فيكون أولي بها من غيره، أو حق الخيار في بيع أو شراء، أو حق الرهن، أو حق الشفعة، أو القصاص و الجناية اذا كان وليا عن المقتول، كما لو قتل ولده شخص، ثم مات القاتل قبل الاقتصاص منه، فان حق القصاص ينقلب ما لا يؤخذ من تركة القاتل، تماما كالدين.

2- ما يملكه بعد الموت، كما لو وقع الصيد بعد موته في الشبكة التي نصبها في حياته، أو جني عليه جان بعد موته، فقطع عضوا من أعضائه، فأخذت منه الدية، كل ذلك، و ما اليه يحسب من التركة.


النقض علي الطاعنين


مع أن هذه الأمور التي ذكرها الطاعن من الغني و الفقر و العافية و البلاء ليست بجارية علي خلاف قياسه، بل قد تجري علي ذلك أحيانا و الأمر المفهوم، فقد تري كثيرا من الصالحين، يرزقون المال لضروب من التدبير وكيلا يسبق إلي قلوب الناس أن الكفار هم المرزقون، و الأبرار هم المحرمون، فيؤثرون الفسق علي الصلاح، و تري كثيرا من الفساق يعاجلون بالعقوبة إذا تفاقم طغيانهم و عظم ضررهم علي الناس و علي أنفسهم كما عوجل فرعون بالغرق، و بخت نصر بالتيه، و بلبيس بالقتل، و إن أمهل بعض الأشرار بالعقوبة، و أخر بعض الأخيار بالثواب إلي الدار الآخرة، لأسباب تخفي علي العباد لم يكن هذا مما يبطل التدبير، فإن مثل هذا قد يكون من ملوك الأرض و لا يبطل تدبيرهم، بل يكون تأخيرهم ما أخروه و تعجيلهم ما عجلوه داخلا في صواب الرأي و التدبير، و إذا كانت الشواهد تشهد و قياسهم يوجب أن للأشياء خالقا حكيما قادرا فما يمنعه أن يدبر خلقه، فإنه لا يصلح في قياسهم أن يكون الصانع يهمل صنعته إلا بإحدي ثلاث خصال إما عجز و إما جهل و إما شرارة.



[ صفحه 161]



و كل هذا محال في صنعته عزوجل و تعالي ذكره، و ذلك أن العاجز لا يستطيع أن يأتي بهذه الخلائق الجليلة العجيبة، و الجاهل لا يهتدي لما فيها من الصواب و الحكمة و الشرير لا يتطاول لخلقها و إنشائها، و إذا كان هذا هكذا وجب أن يكون الخالق لهذه الخلائق يدبرها لا محالة، و إن كان لا يدرك كنه ذلك التدبير و مخارجه، فإن كثيرا من تدبير الملوك لا تفهمه العامة و لا تعرف أسبابه، لأنها لا تعرف دخيلة أمر الملوك و أسرارهم فإذا عرف سببه و جد قائما علي الصواب و الشاهد المحنة.


الشباب و العلم


المحاسن 228 /، 161: عن أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن العلاء، عن محمد بن مسلم،قال: قال أبوعبدالله و أبوجعفر عليه السلام:...

لو أتيت بشاب من شباب الشيعة لا يتفقه لأدبته.

قال: و كان أبوجعفر عليه السلام يقول: تفقهوا و الا فأنتم أعراب.


اطلاق النظر


[ثواب الأعمال 314 و المحاسن 109 ب 49 صدر ح 101: حدثني محمد بن الحسن بن الوليد، عن محمد بن الحسن الصفار، عن أحمد بن محمد، عن ابن فضال، عن علي ابن عقبة، عن أبيه، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: سمعته يقول:...]

النظر سهم من سهام ابليس مسموم و كم من نظرة أورثت حسرة طويلة.


الخلافة و الخلفاء


تأويل الآيات الظاهرة 819: قال محمد بن العباس: حدثنا أحمد بن محمد النوفلي، عن محمد بن عبدالله بن مهران، عن محمد بن خالد البرقي،...

عن محمد بن سليمان الديلمي، عن أبيه سليمان، قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: ما معني قوله تعالي: (ويل لكل همزة لمزة) [1] قال:

الذين همزوا آل محمد حقهم و لمزوهم، و جلسوا مجلسا كان آل محمد أحق به منهم.


پاورقي

[1] سورة الهمزة، الآية: 1.


چه هنگام امام، امامت خود را مي فهمد؟


1- يكي از اصحاب گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چه زماني امام؛ امامت و رسيدن امر را به خود مي فهمد؟

فرمود: در آخرين دقيقه ي زندگي امام پيشين. [1] .

2- يكي از اصحاب ما گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چه زماني امام بعدي به آنچه نزد امام پيشين است آگاه مي شود؟

فرمود: در آخرين دقيقه اي كه روح او باقي است. [2] .


پاورقي

[1] بحار الانوار: ج 27 ص 294 ح 2.

[2] بحارالأنوار: ج 27 ص 294 ح 2.


حديث 183


شنبه

انصحوا لانفسكم.

خيرخواه خود باشيد.

كنز، ج 2، ص 33


علمه بما في النفس 11


الراوندي: عن الحسن بن سعيد، عن عبدالعزيز القزاز، قال: كنت أقول بالربوبية فيهم، فدخلت علي أبي عبدالله عليه السلام فقال لي يا عبدالعزيز، ضع ماء أتوضأ، ففعلت، فلما دخل يتوضأ قلت في نفسي: هذا الذي قلت فيه ما قلت يتوضأ! فلما خرج قال لي: يا عبدالعزيز، لا تحمل علي البناء فوق ما يطيق فيهدم، انا عبيد مخلوقون لعبادة الله عزوجل [1] .


پاورقي

[1] الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 636 ح 38.


مناظره ي امام صادق با ابوحنيفه


يك روز ابوحنيفه خدمت امام صادق عليه السلام رسيد. امام صادق عليه السلام فرمود:

تو كيستي؟

گفت: ابوحنيفه.

امام: مفتي اهل عراق؟

ابوحنيفه، آري.

امام: با چه فتوا مي دهي؟

ابوحنيفه: با كتاب خدا قرآن.

امام: تو به كتاب خدا آگاهي؟ مي داني ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن چيست؟

امام: اين كه قرآن مي فرمايد:

(و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة و قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و اياما آمنين)



[ صفحه 271]



در ميان آن ها و سرزمين هايي كه بركت داده بوديم، شهرها و آبادي هاي آشكار قرار داديم و فاصله هاي متناسب و نزديك مقرر داشتيم و (به آن ها گفتيم) شب ها و روزها در اين آبادي ها در امنيت كامل مسافرت كنيد. [1] .

مقصود از محل امن كجاست كه خدا فرموده، در آنجا سير كنيد؟

ابوحنيفه گفت: ما بين مكه و مدينه است.

امام رو به حاضران كرد و فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم، آيا بين مكه و مدينه كه در حركت بوديد، ترس اين نداشتيد كه خونتان را بريزند و اموالتان را به سرقت ببرند؟

گفتند: چرا.

آن گاه امام به ابوحنيفه فرمود: واي بر تو اي ابوحنيفه! خداوند سخني جز حق نگويد. به من خبر ده كه مقصود از موضع امن در اين آيه چيست كه مي فرمايد: (و من دخله كان آمنا)

هر كس داخل شود، در امان خواهد بود؟ [2] .

ابوحنيفه: مقصود بيت الله الحرام است.

امام به حضار فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم، مي دانيد كه عبدالله زبير و سعيد بن جبير داخل خانه ي خدا شدند، ولي آن ها را كشتند و از قتل در امان نماندند؟

گفتند: بار خدايا! چنين است كه امام فرمود.

امام فرمود: اي ابوحنيفه! واي بر تو! خدا جز سخن حق نگويد.

سپس ابوحنيفه گفت: من از كتاب خدا آگاهي ندارم. مردي صاحب قياس [3] هستم و از اين راه فتوا مي دهم.



[ صفحه 272]



امام فرمود: حال كه اين گونه است و از روي قياس فتوا مي دهي، بگو پيش خدا گناه قتل بزرگ تر است يا زنا؟

ابوحنيفه: قتل از زنا بالاتر است.

امام: پس چگونه است كه خداوند در قتل به دو شاهد رضايت داده، ولي در اثبات زنا راضي مگر با چهار شاهد؟

آن گاه فرمود: نماز افضل است يا روزه؟

ابوحنيفه: نماز بالاتر است.

امام: بنابراين تو كه قائل به قياس هستي، زن بايد قضاي نمازهايي كه به حال حيض از او فوت شده به جا بياورد ولي قضاي روزه ي او در حال حيض واجب نيست با اين كه خدا قضاي روزه را واجب گردانيد، نه قضاي نمازش را؟

آن گاه امام فرمود: بول نجس تر است يا مني؟

ابوحنيفه: بول.

امام: از نظر تو كه با قياس فتوا مي دهي، بايد براي بيرون آمدن بول غسل كرد، نه مني و حال اين كه خداوند متعال غسل را به خاطر خروج مني واجب كرده است، نه براي بول.

ابوحنيفه گفت: من صاحب رأي هستم و نظر خود را بيان مي كنم.

امام صادق عليه السلام فرمود: رأي تو در اين باره چيست كه مردي برده اي دارد و آن مرد ازدواج مي كند. غلام او هم با زن ديگري ازدواج مي كند و اين هر دو عقد در يك شب واقع مي شود و هر دو در يك شب با زن خود همبستر مي شوند. آن گاه هر دو مسافرت مي كنند و هر دو زن را در يك خانه مي گذارند و از هر كدام يك پسر متولد مي شود و پس از تولد، خانه روي آن ها خراب مي شود و دو زن مي ميرند، اما دو پسر زنده مي مانند. به نظر تو كدام پسر مالك و كدام يك بنده است و كدام ارث مي برد و كدام يك ارث به جاي مي گذارد؟



[ صفحه 273]



ابوحنيفه گفت: من درباره ي بعثت انبيا و تاريخ پيامبران آگاهي دارم.

امام فرمود: به من خبر ده از قول خداي تعالي براي موسي و هارون آن گاه كه آن دو را نزد فرعون فرستاد و فرمود:

(لعله يتذكر او يخشي) [4] شايد متذكر شود يا (از خدا) بترسد.

به نظر تو «لعل» به معناي شك است؟

ابوحنيفه: آري.

امام: همان گونه كه در نظر تو «لعل» به معناي شك است، آيا در نزد خدا هم به همين معناست و خدا ترديد دارد؟

ابوحنيفه: نمي دانم.

امام صادق عليه السلام فرمود: تو گمان مي كني به كتاب خدا فتوا مي دهي با اين كه از كساني نيستي كه وارث آن باشي و از علوم قرآن چيزي به ارث ببري. گمان مي كني بر مبناي قياس فتوا مي دهي و حال اين كه اولين كسي كه قياس كرد، شيطان بود - كه لعنت خدا بر او باد - و دين اسلام بر قياس بنا نهاده نشده است. تصور مي كني صاحب رأي و نظر هستي و عقيده ي خودت را بيان مي كني در صورتي كه فقط رأي رسول خدا صلي الله عليه و آله حق است و رأي ديگران خطاست، چون خداي تعالي مي فرمايد:

(فاحكم بينهم بما انزل الله)

بايد در ميان آن ها (اهل كتاب) طبق آنچه خداوند نازل كرده است، حكم كني. [5] .

عقيده داري كه صاحب حدود هستي و حال اين كه كسي كه قرآن بر او نازل شده از تو سزاوارتر است به علم آن حدود. گمان داري كه تاريخ انبيا بر تو نازل شده است؛ اما خاتم انبيا صلي الله عليه و آله از تو داناتر به تاريخ بعثت هاي آنان است.

سپس فرمود: اي ابوحنيفه! اگر نه اين بود كه بعد از اين كه از اين جا



[ صفحه 274]



بيرون بروي، گفته مي شود كه ابوحنيفه نزد پسر رسول خدا آمد؛ ولي او هيچ سؤالي از ابوحنيفه نكرد، هيچ گونه سؤالي از تو نمي كردم و اگر تو اهل قياس هستي، به قياس خود عمل كن.

ابوحنيفه گفت: از اين پس درباره ي دين خدا با رأي و قياس سخن نخواهم گفت.

امام صادق عليه السلام فرمود: ساكت باش! حب رياست تو را رها نخواهد كرد. آن گونه كه كسان قبل از تو رها نكرد. [6] .



[ صفحه 277]




پاورقي

[1] سوره ي سبأ، آيه ي 18.

[2] سوره ي آل عمران، آيه ي 97.

[3] قياس عبارت است از اين كه حكمي را خداوند براي موردي بيان نموده باشد و بدون اين كه وجود علت آن حكم در مورد ديگري شناخته شود، در مورد دوم هم جاري شود.

[4] سوره ي طه، آيه ي 44.

[5] سوره ي مائده، آيه ي 48.

[6] الاحتجاج، ج 2، ص 267؛ بحارالأنوار، ج 10، ص 212؛ الصراط المستقيم، ج 3، ص 211.


نوح بن قيس


أبوروح نوح بن قيس بن رباح الازدي البصري المتوفي سنة 184.

خرج حديثه مسلم و أبوداود و الترمذي و ابن ماجة و النسائي و روي عنه عفان بن مسلم و مسلم بن ابراهيم، و موسي بن اسماعيل و نصر بن علي و مسدد و غيرهم.

قال الخزرجي: نوح بن قيس روي عنه سعيد بن منصور و طائفة وثقه ابن معين و قال أبوداود ثقة و كان يتشيع [1] و قال ابن حجر: نوح بن قيس أخو خالد صدوق رمي بالتشيع [2] و وثقه أحمد بن حنبل و يحيي بن معين [3] .



[ صفحه 576]




پاورقي

[1] الخلاصة 347.

[2] التقريب 308: 1.

[3] الجرح و التعديل 483: 4 ق 1.


البحار


و قال عليه السلام: فان شككت في منفعة هذا الماء الكثير المتراكم في البحار، و قلت: ما



[ صفحه 162]



الارب فيه، فاعلم أنه مكتنف [1] و مضطرب ما لا يحصي من أصناف السمك، و دواب البحر، و معدن اللؤلؤ و الياقوت [2] و العنبر [3] ، و أصناف شتي تستخرج من البحر، و في سواحله منابت العود و اليلنجوج [4] ، و ضروب من الطيب و العقاقير، ثم هو بعد مركب الناس، و محمل لهذه التجارات التي تجلب من البلدان البعيدة، كمثل ما يجلب من الصين الي العراق، و من العراق الي الصين، فان هذه التجارات لو لم يكن لها محمل الا علي الظهر لبارت [5] و بقيت في بلدانها و أيدي أهلها، لأن أجر حملها كان يجاوز أثمانها، فلا يتعرض أحد لحملها، و كان يجتمع في ذلك أمران، أحدهما: فقد أشياء كثيرة تعظم الحاجة اليها، و الآخر: انقطاع معاش من يحملها، و يتعيش بفضلها. [6] .


پاورقي

[1] أي محاط.

[2] الجوهري: الياقوت: يقال: فارسي معرب. لسان العرب 109:2.

[3] العنبر: الترس، و انما سمي بذلك لأنه يتخذ من جلد سمكة بحرية يقال لها: العنبر. لسان العرب 610:4.

[4] اليلنجوج: عود جيد. كتاب العين 125:6؛ عود طيب الريح. لسان العرب 355:2.

[5] بارت السوق و بارت البياعات: اذا كسدت تبور. لسان العرب 86:4.

[6] بحارالأنوار 122:3.


المعبدية


الملل و النحل 118:1 ، و الفرق بين الفرق:118.

أصحاب معبد بن عبدالرحمن ، كان من جملة الثعالبة ، خالف جمهور الثعالبة



[ صفحه 572]



في أخذ الزكاة من العبيد و اعطائهم منها ، و أكفر من لم يقل بذلك ، و خالف الأخنس في الخطأ الذي وقع له في تزويج المسلمات من مشرك .


سفيان الثوري


و منهم: سفيان بن سعيد بن مسروق الثوري الكوفي، ورد بغداد عدة مرات، و روي عن الصادق عليه السلام جملة أشياء، و أوصاه الصادق بامور ثمينة، و ارتحل الي البصرة و بها مات عام 161، و ولادته في نيف و تسعين، قيل: شهد وقعة زيد الشهيد و كان في شرطة هشام بن عبدالملك.

جاء أخذه عن الصادق عليه السلام في «التهذيب» [1] و «نور الأبصار» و «التذكرة» و «المطالب» و «الصواعق» [2] و «الينابيع» [3] و «الحلية» [4] و «الفصول المهمة» [5] و غيرها. و ذكره الرجاليون من الشيعة في رجاله عليه السلام.



[ صفحه 505]




پاورقي

[1] تهذيب الأسماء و اللغات1 : 150.

[2] الصواعق: 201.

[3] الينابيع: 360.

[4] حلية الأولياء3 : 199 ، 193 و 200.

[5] الفصول المهمة: 222.


ابو عبد الله الخزاز


أبو عبد الله الخزاز، الكوفي.

محدث. روي عنه محمد بن أبي عمير.

المراجع:

رجال البرقي 42. معجم رجال الحديث 21: 226. تنقيح المقال 3: قسم الكني 24. خاتمة المستدرك 867. جامع الرواة 2: 399. منتهي المقال 347.


سليمان ابن أخي العجلي


سليمان ابن أخي أبي حسان العجلي.

محدث. روي عنه أبان بن عثمان.

المراجع:

معجم رجال الحديث 8: 235. تنقيح المقال 2: 55. خاتمة المستدرك 809. جامع الرواة 1: 375.


محمد بن سالم بن أفلح الأنصاري


محمد بن سالم بن أفلح الأنصاري، الكوفي.

إمامي. توفي سنة 187، وقيل سنة 137.

المراجع:

رجال الطوسي 289. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 119. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 103. نقد الرجال 308. جامع الرواة 2: 116. مجمع الرجال 5: 214. منتهي المقال 282. منهج المقال 296.