در تايك بودن شب براي انسان منافعي است، و او را وادار به استراحت مي كند. ولي چون در شب هم گاهي به روشنايي محتاج است، و بسيار كسانند كه به واسطه تنگي وقت يا شدت گرماي روز، مجبورند شب كار كنند و نيز مسافريني كه در شب حركت مي كنند به روشنايي احتياج دارند، خداوند حكيم، ماه و ستارگان را قرار داده تا با نورافشاني خود



[ صفحه 363]



وسيله آسايش خلق او گردند؛ و با حركات منظم خود راه را به مسافرين نشان دهند، و مسافرين و كشتي نشينان را از خطر گم شدن رهايي بخشند.

ستارگان بر دو قسمند: ستارگان ثابت كه وضع آن ها نسبت به يكديگر تغيير نمي نمايد، و ستارگان سيار كه از برجي به برج ديگر حركت مي كنند و از خط سيري كه دارند كمترين انحرافي پيدا نمي كنند. حركت اين ستارگان دو قسم است: يكي حركت عمومي كه آن حركت شبانه روزي و از مشرق به مغرب است و ديگر حركتي است كه مخصوص به هر كدام آن هاست و از مغرب به مشرق مي باشد. مثل مورچه اي كه روي سنگ آسياب به طرف چپ حركت كند و آسياب او را به جانب راست حركت دهد، پس مورچه دو حركت دارد: يكي با اراده كه از پيش روي خود حركت مي كند و يكي به اجبار كه آسياب آن را به پس بر مي گرداند.

آيا اين كه ستارگان بعضي ثابت و بعضي سيارند، و با نظم حركت مي كنند، جز به تدبير خداوند حكيم ممكن است؟ اگر تدبير مدبر حكيمي نبود، بايد يا همه ساكن باشند يا همه متحرك، و در صورتي هم كه همه داراي حركت باشند، اين نظم و ترتيب صحيح از كجا در آن ها پيدا مي شد. حركت ستارگان آن قدر سريع است كه در فكر نمي گنجد، و نور آن ها آن قدر قوي است كه هيچ چشمي تاب تحمل آن را ندارد، خداوند فاصله آن ها را از ما اين اندازه زياد كرده كه هم حركتشان را درك كنيم و هم نورشان به چشم ما آسيب وارد نياورد. اگر با سرعتي كه دارند به ما نزديك بودند به واسطه شدت نورشان چشم ها نابينا مي شد، چنان كه در موقعي كه برق ها پي درپي مي زند ترس آن است كه چشم آسيب نبيند. و نيز اگر عده اي در اتاقي باشند كه چراغ هاي زيادي در آن روشن كرده باشند و به سرعت چراغ ها را دور ايشان بگردانند حيران و از خود بيخود مي شوند.

قبل أن نتحدث عن المذاهب المعاصرة للامام الصادق (عليه السلام) نطرح هذا السؤال: ما هي أسباب انتشار الأفكار و المذاهب الباطلة؟

الجواب: من الظواهر الاجتماعية الثابتة في المجتمعات الاسلامية أنه كلما ظهرت بوادر الحق خفيت معالم الباطل، و كلما ضعف الحق تقوي الباطل.

و التاريخ الاسلامي أصدق شاهد علي هذا القول، بل و حتي التايخ المعاصر أيضا لا يخلو من هذه الظاهرة، فان الفترة التي كان يرتفع فيها صوت الحق بكل حرية، كان صوت الباطل يختنق و يضمحل، و حينما كان يضعف جهاز الدين، و يطارد من قبل السلطات الغاشمة، كان أهل الباطل ينتعشون، و تظهر نواياهم و خفاياهم و نشاطاتهم، لأنهم لا يجدون مانعا و لا رادعا في طريق نشر أهدافهم.

فاذا ضعفت السلطة أو تبدل جهاز الحكم حصل تغيير في ذلك الجانب أيضا.



[ صفحه 396]



و لقد ذكرنا كثيرا - فيما كتبنا -: أن أهل البيت النبوي الطاهر - و كل من كان يدور في فلكهم - كانوا يعانون من الحكم القائم في تلك العصور أنواع الضغط و الكبت.

و كل حاكم من بني امية و بني العباس حينما كان يتربع علي مسند الحكم كان يبذل طاقاته و امكاناته لتطويق أئمة أهل البيت (عليهم السلام) و تقليص نشاطاتهم، و التضييق عليهم بكل ما أمكن، و القضاء عليهم بكل صورة.

و في نفس الوقت كان المجال مفتوحا، و الحرية ممنوحة لغيرهم أن يفعل ما يشاء، و أن يقول ما يريد و خاصة اذا انسجم و اندمج مع السلطة الحاكمة، و اتفق معها في أهدافها و أفعالها.

فالسلطات - في تلك العصور - كانت تشجع علي انتشار المبادي ء الباطلة في المجتمعات الاسلامية، كالجبرية و المفوضة، و الأشاعرة و المعتزلة، و الغلاة و الملاحدة، و انتشار عقيدة الحلول و التناسخ و غيرها.

أليس الحكام هم الذين أمروا بترجمة كتب الفلسفة اليونانية (بما فيها من العقائد الكافرة) الي اللغة العربية، و نشرها في الأوساط الاسلامية؟!

أيها القارئ الكريم: انما ذكرنا هذه المقدمة الوجيزة حتي تظهر لنا أسباب انتشار الأفكار الهدامة و العقائد الباطلة في المجتمعات الاسلامية في أوائل القرن الثاني الهجري.

فالسبب الأول: هو ازاحة أئمة أهل البيت (عليهم السلام) عن مراتبهم التي رتبهم الله فيها، و غلق الأبواب في وجوههم، و ايجاد جو من الخوف و الرعب و التهديد لكل من يمت اليهم بصلة، حتي التحدث عنهم، أو التصريح بأسمائهم.



[ صفحه 397]



و من الطبيعي أن ابعاد الأئمة (عليهم السلام) عن الساحة معناه افساح المجال لظهور غيرهم من المناوئين الذين كانوا يعترفون بتلك السلطات، و يصححون أخطاءهم، و يبررون جناياتهم، و يعتذرون عن مخازيهم، بل و يطوقونم بهالات من القداسة.

و لهذا منحت السلطات لهم المجال الواسع، و فتحت أمامهم الطريق ليتصرفوا ما شاؤا، سواء في القضاء أم الفتوي أم نقل الأحاديث المزيفة، أم تفسير الآيات القرآنية حسب الآراء و الميول و الظروف!!

حتي كأن القرآن أداة طيعة بيد الناس، يفسرونه كما أعجبهم.

و هذا هو السبب الثاني من أسباب انتشار الأفكار الباطلة، و العقائد الكافرة.

أليس الأعتقاد بالتجسيم (بأن الله (عزوجل) جسم) انتشر في المجتمعات الاسلامية، من ذلك العهد الي يومنا هذا؟

و لقد سمعت - مرات - من اذاعة دولة عربية - ليلة عرفة: - «بان الله (تعالي علوا كبيرا) ينزل الي السماء الدنيا»!!

و سمعت - أيضا - من بعض مشايخ السوء، في بعض البلاد العربية بأن النبي (صلي الله عليه و آله) رأي ربه - ليلة المعراج - رؤية عين!!

مع العلم أن هذه العقيدة مناقضة للتوحيد، و مخالفة لصريح القرآن، اذ يقول (عز من قائل): «لا تدركه الأبصار» [1] و «لن تراني» [2] .

هذا بالاضافة الي الأدلة العقلية - حول نفي التجسيم عن الله تعالي - المذكورة في محلها، و الأحاديث الصحيحة حول هذا الموضوع.



[ صفحه 398]



ان علماء السوء - في تلك العصور - تلاعبوا حتي بعقيدة التوحيد، فكيف بغيرها.

و قد ذكر ابن أبي الحديد الكثير من تلك الأباطيل و الكفريات في كتابه (شرح نهج البلاغة) مما يندي منه جبين الاسلام و المسلمين!!!

السبب الثالث: حب الظهور و الشهرة بين الناس، و قديما قيل: «خالف تعرف» فالكثير من أصحاب الأفكار و المذاهب المنحرفة كانوا شخصيات مهملة، لا يشار اليهم بالبنان، و لا يعار لهم أي احترام و اهتمام.

فكأن عقدة الشعور بالنقص و الحقارة النفسية دفعتهم الي تكوين مذهب خاص، و دعوة الناس الأغبياء البسطاء اليه.

و بهذه الطريقة الشيطانية القذرة صار لهم بعض الشهرة و الظهور في الساحة.

أيها القارئ: كان المقصود من استعراض هذه الامور - بصورة موجزة - هو بيان بعض أسباب انتشار المذاهب العديدة و الأفكار الباطلة في عصر الامام الصادق (عليه السلام).

و كان لكل مذهب من تلك المذاهب أتباع و أفراد ينشرون أفكارهم، و يبثون آراءهم بين السذج و المغفلين من الناس.

و من الصحيح أن نقول: ان كل مذهب من تلك المذاهب كان بمنزلة جبهة من جبهات الحرب الباردة ضد خط الامام الصادق (عليه السلام) الذي هو خط جده رسول الله (صلي الله عليه و آله).

و هنا تظهر عظمة حكمة الامام الصادق (عليه السلام) في مكافحة تلك المذاهب، و أنواع قدراته الواسعة في تضعيف تلك المبادي ء و تفنيدها و تحطيمها علميا، بالرغم من محدودية امكاناته بحسب الظروف.



[ صفحه 399]

از آنجا كه انسان براي تكميل تعليمات خويش و پيمودن راه سعادت نياز به الگو دارد تا برنامه ها و روش او را سرمشق قرار دهد، قرآن كريم در بسياري از موارد از الگوهاي لايق و شايسته اي كه در اين جهان وجود داشته است، نمونه و شاهد مي آورد. به عنوان مثال در يك جا حضرت ابراهيم را الگو معرفي مي كند و مي فرمايد: «براي شما تأسي نيكي در زندگي ابراهيم و كساني كه با او بودند، وجود داشت» [1] و در مورد ديگر از رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم به عنوان الگو ياد كرده و فرمود: «براي شما در زندگي رسول خدا سرمشق نيكويي بود، براي آن ها كه اميد به رحمت خداوند و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مي كنند» [2] .

بهترين الگو براي بشر در تمام زندگي، شخص پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم است و او است كه مي تواند الگو و سرمشقي براي همه ي مسلمانان باشد،



[ صفحه 317]



همان گونه كه حضرت علي عليه السلام فرمود: «كافي است كه روش پيامبر را سرمشق خويش قرار دهي... از پيامبر پاك و پاكيزه ات [صلي الله عليه و آله و سلم] پيروي كن، زيرا راه و رسمش سرمشقي است براي آن كس كه بخواهد تأسي جويد، و انتسابي است [عالي] براي كسي كه بخواهد منتسب گردد. و محبوب ترين بندگان نزد خداوند كسي است كه از پيامبر سرمشق گيرد و قدم به جاي قدم او گذارد» [3] و فرمود: «پيامبر به من فرمان داد كه به او اقتدا كنم» [4] .

از اين رو ائمه ي معصومين عليهم السلام را كه جانشين آن حضرت هستند و هر يك در زمان خود نمونه ي اخلاق و تقوا و فضيلت بودند، بايد سرمشق و الگوي خود قرار دهيم و از اوامر و دستورهاي آنان پيروي كنيم و روش آنان را دنبال نماييم [5] ، زيرا سراسر زندگي آنان براي ما درس و هر كاري كه انجام مي دادند براي ما حجت است، چرا كه آنان به آنچه امر مي كردند يا از آن نهي مي نمودند، خود پايبند بودند و به هيچ كار نيك و معروفي امر نمي كردند جز اينكه خود قبل از ديگران بدان عمل مي نمودند و از هيچ كار زشت و منكري نهي نمي كردند مگر اينكه خود از آن دوري مي گزيدند. حضرت اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «اي مردم، به خدا سوگند من شما را به هيچ طاعتي وادار نمي سازم مگر اينكه پيش از شما خود به آن عمل مي كنم و شما را از معصيتي



[ صفحه 318]



نهي نمي كنم مگر اينكه پيش از شما از آن دوري مي جويم» [6] .

از اين رو در اينجا به طور فشرده به چند مورد از سيره و روش امام صادق عليه السلام اشاره مي كنيم.

ديار بكري (متوفاي 982) از مناسك كرماني (متوفاي 786) [1] نقل مي كند كه در اين حرم، چهار تن از همسران رسول خدا دفن شده اند. [2] .

ابن نجار (متوفاي 643) كه يكي از مورد اعتمادترين مدينه شناسان بشمار مي آيد، در مورد قبر همسران پيامبر چنين مي گويد:

«وقبور ازواج النَبي وهُنَ أربعة قبور ظاهرة و لا يعلم تحقيق ما فيها منهن». [3] .

«و از قبور معروف در بقيع قبور همسران پيامبر است كه تنها چهار قبر از آنها بچشم مي خورد ولي تحقيقاً معلوم نيست كه اين قبور چهارگانه به كدام يك از همسران آن حضرت متعلق است و كدام يك از اين بانوان در آنها مدفون مي باشند.»

گفتار ابن نجار صريح است در اين كه در زمان وي و در اوائل قرن هفتم، تنها چهار قبر در اين محل وجود داشته است. ولي از گفتار سمهودي معلوم مي شود كه در زمان او؛ يعني در اوائل قرن دهم با اين كه اين حرم داراي سقف و گنبد بوده و بعنوان مدفن همسران پيامبر شناخته مي شده، اما آثار اين قبور بطور كلي محو و در اين محل از آن چهار قبري كه ابن نجار ياد مي كند، خبري نبوده است؛ زيرا وي پس از آن كه گفتار قبلي ابن نجار را كه آورديم نقل مي كند، چنين مي گويد:

«قلت باطن هذا المشهد كله أرض مستوية ليس فيها علامة قبور». [4] .

«داخل اين حرم مسطح است و در آن هيچ علامت از قبوري كه ابن نجار به آنها اشاره نموده است، به چشم نمي خورد.»



[ صفحه 233]

«و أما حق الخصم المدعي عليه، فان كان ما تدعيه حقا اجملت في مقاولته بمخرج الدعوي، فان للدعوي غلظة في سمع المدعي عليه، و قصدت قصد حجتك بالرفق، و أمهل المهلة، و أبين البيان، و ألطف اللطف، و لم تتشاغل عن حجتك بمنازعته بالقيل و القال فتذهب عنك حجتك، و لا يكون لك في ذلك درك، و لا قوة الا بالله...».



[ صفحه 246]



لقد نظر الامام عليه السلام الي المدعي، فانه اذا كان علي حق في دعواه، فأوصاه أن يتجنب الكلمات النابية مع خصمه، و يقابله بالكلمات الطيبة، و يتجنب القيل و القال لأنهما لا يجديان شيئا، و لا يرجعان حقا بل ربما تذهب حجته، و يضيع حقه.

الامامة ضرورة من ضروريات الحياة الاسلامية، لا تستقيم شؤون المجتمع من دونها و قد اجمع المسلمون علي لزومها و ضرورتها، و قد سأل جابر بن يزيد الجعفي الامام (ع) عن الحاجة الي النبي و الامام، فقال (ع):

«لبقاء العالم علي صلاحه، و ذلك ان الله عزوجل يرفع العذاب عن



[ صفحه 197]



هل الأرض اذا كان فيها نبي أو امام، قال الله عزوجل: «و ما كان الله ليعذبهم و أنت فيهم» و قال النبي (ص): «النجوم أمان لأهل السماء، و أهل بيتي أمان لأهل الارض، فاذا ذهبت النجوم أتي أهل السماء ما يكرهون، و اذا ذهب أهل بيتي أتي أهل الأرض ما يكرهون» يعني بأهل بيته الأئمة الذين قرن الله عزوجل طاعتهم بطاعته، فقال: «يا أيها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم» و هم المعصومون المطهرون الذين لا يذنبون، و لا يعصون، و هم المؤيدون الموفقون المسددون بهم يرزق الله عباده، و بهم تعمر بلاده، و بهم ينزل القطر من السماء، و بهم تخرج بركات الأرض، و بهم يمهل أهل المعاصي، و لا يعجل عليهم بالعقوبة و العذاب، و لا تفارقهم روح القدس، و لا يفارقونه، لا يفارقون القرآن، و لا يفارقهم صلوات الله عليهم اجمعين...» [1] .

و حفل حديث الامام (ع) بضرورة الامامة لأنها تنشد صلاح العالم و تقيم اعوجاج الدين، كما اشاد بالأئمة الطاهرين من أهل البيت (ع) و انهم أمان لأهل الارض، و بهم يستدفع البلاء، و ينزل الغيث و تخرج بركات الارض.

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بنده در روز نيت مي كند كه نماز شب بخواند، اما چشمانش بر او غلبه مي كند و در نتيجه مي خوابد، پس خداوند نمازش را براي او ثبت مي كند و نفس كشيدن هايش را تسبيح مي نويسد و خوابش را براي او صدقه قرار مي دهد. [1] .

دانشمندان مردمي هستند كه كار از آنان ساخته است و وجودشان منشاء آثار است. كساني كه در راه كسب دانش گام برمي دارند، هم همين طور، آينده ي روشني دارند و مي توانند به نحوي از انحاء خدمت كنند. ولي اشخاصي كه در رديف هيچ يك از اين دو گروه نيستند، برنامه اي ندارند و بدون هدف و ديوانه وار، به دنبال انديشه ها و مرامهاي ناروا مي شتابند.

الناس اثنان: عالم و متعلم و سائر الناس همج و الهمج في النار. [1] .

مردم دو دسته اند: دانشمند و دانش پژوه. ساير مردم همچون پشه اي ريزسرگردان اند (استقلال فكري ندارند و باد آرمانهاي مختلف آنها را به اين سوي و آن سو مي برد) و اين گونه كسان در آتش دوزخ خواهند بود.

فرمود اي پسر ذبيان ديشب در خواب ديدم نردباني از براي من نصب كرده اند كه صد پله داشت و من از تمام پله هاي آن بالا رفتم تا به آخر آن رسيدم سهل مي گويد گفتم اي مولاي من اهنتك بطول العمر يعني تو را به طول عمر تهنيت مي گويم شايد عمر شما به صد سال برسد فرمود هر چه خدا بخواهد مي شود اما چون بالاي آن رسيدم قبه اي سبز ديدم كه از غايت صفا بيرونش مانند درونش روشن بود و ديدم جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در آن قبه نشسته و طرف راست و چپش دو جوان خوبروئي نشسته اند و مردي با كمال زيبائي پيش روي او بود و قصيده مي خواند كه اولش اين است.



لام عمرو باللوي مربع

طامته اعلامها بلقع



چون چشم جدم رسول خدا بر من افتاد فرمود مرحبا به تو اي علي بن موسي الرضا سلام كن بر پدرت علي من سلام كردم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود بر سيدان شباب اهل الجنة هم سلام كن به آنها نيز سلام كردم آنگاه فرمود بر شاعر ما سلام كن اين سيد اسماعيل حميري مادح ما در دنيا بود سلام كردم و نشستم و سپس رو به او كرد فرمود بخوان قصيده ات را سيد حميري شروع به خواندن قصيده كرد - و رسول خدا گريست و چون به اين رسيد



و راية يقدمها حيدر

و وجهه كالشمس اذ تطلع



رسول خدا و فاطمه زهرا (س) هر دو به گريه افتادند و همه آنان كه در خدمت او بودند بگريستند و چون اين بيت را خواند



قالوا له لو شئت اعلمتنا

الي من الغابة و المفزع



پيغمبر خدا دو دست خود را بلند كرد گفت بار پروردگارا تو شاهدي بر من و اين مردم كه من ابلاغ ولايت او را كردم و گفتم غايت و مفزع علي بن ابيطالب عليه السلام است و اشاره به جدم



[ صفحه 253]



علي بن ابيطالب عليه السلام نمود كه مقابل او نشسته بود.

آنگاه امام رضا عليه السلام فرمود چون سيد اسماعيل حميري از خواندن قصيده فارغ گرديد رسول خدا به جانب من التفات كرد فرمود اين قصيده را حفظ كن و شيعيان ما را به حفظ اين قصيده توصيه كن و خبر ده مرا هر كه حفظ كند اين قصيده را و مداومت بر خواندن آن نمايد من ضامن مي شوم براي او بهشت را و سيد آنقدر مكرر خواند كه من حفظ كردم.

سالم بن ابراهيم ديلمي از داود رقي روايت كرده كه حضرت صادق عليه السلام به يك مرد خراساني كه از حج برگشته بود و براي برخي از مسائل حلال و حرام خدمت امام رسيده بود در ضمن پرسيد براي رفع دردسر چه دوائي مفيد است.

فقال (ع) قم من عتك هذه فادخل الحمام و لا تبتد أن بشيي ء حتي تصب علي رأسك سبعة اكف ماء حار و سم الله تعالي في كل مرة فانك لا تشتكي بعد ذلك منه



[ صفحه 298]



ابدا ففعل ذلك و بري ء من ساعته

فرموده از اين جا كه رفتي برو حمام و هفت بار كف هاي خود را پر آب گرم كن با ذكر خدا بر سر بريز ديگر درد سر نخواهي ديد.

نگارنده گويد چون عقيده دارم كه امزجه بشري هر يك عادت خاصي دارد معالجه آن فرد را نمي توان براي فردي ديگر كرد علل و اسبابي كه موجب سر درد آن مرد حاجي خراساني شده بود شايد براي ديگران مفيد نباشد مگر آن كه همان علل و عوامل موجود باشد.

در جلد دوم شمه اي از شرح حال اجمالي جابر بن حيان و تولد و نشو و نماي او و نظريه برخي از علماي بزرگ شرق و غرب درباره ي او نوشتيم و دلايل شاگردي او را خدمت امام ششم نقل نموديم - و وعده داديم كه درباره ي جابر كه بارزترين شاگرد امام صادق است و روشن شدن حال او پي بردن به قدرت علمي و محيط دانش و بينش عصر امام صادق عليه السلام و احاطه علمي امام ششم مي باشد بيشتر بحث كنيم تا به ترجمه جابر به اعيان الشيعه برخورديم كه از همه كتب جامع تر بود و لذا آثار و مآثر و مؤلفات و مصنفات او را كه بهترين معرف ميزان دانش جابر و توسعه مكتب جعفري است نقل نموديم - تا خوانندگان عزيز بدانند مدرسه جعفري در آسمان فرهنگ و معارف دنيا بر تمام مدارس عالم برتري داشته است.

شرع الأذان في السنة الأولي من هجرة الرسول صلي الله عليه و آله و سلم، و هو علي قسمين: أذان الاعلام بدخول الوقت، و أذان للصلاة اليومية المفروضة، و الأول لا يشترط



[ صفحه 174]



فيه نية القربة و لا الطهارة أيضا، و لابد في الثاني من نية القربة. و قد جرت السيرة، و استمر العمل علي الاتيان به بعد الوضوء، و حين ارادة الشروع بالصلاة.

و جاء في سبب تشريعه طريقان: أحدهما للسنة، و هو أن عبدالله بن زيد رأي صورة الأذان في المنام، و نقلها الي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و أقرها الرسول صلي الله عليه و آله و سلم كما رأها عبدالله في منامه (فتح الباري بشرح البخاري لابن حجر العسقلاني: ج 2، ص 218، طبعة 1959).

الطريق الثاني للشيعة، و هو أن الله أوحي الأذان و فصوله الي نبيه بواسطة جبريل، تماما كما أوحي اليه بصورة الصلاة و غيرها من العبادات و الأحكام، و قالوا: أما أخذ الأذان من رؤيا عبدالله بن زيد فلا ريب في بطلانه، لأن الأمور الشرعية مستفادة من الوحي، بخاصة المهم منها، كالأذان. و قال الامام الصادق عليه السلام مستنكرا: ينزل الوحي علي نبيكم، فتزعمون أنه أخذ الأذان من عبدالله بن زيد!!

يكره للمحرم أمور، منها أن يحرم في غير الثياب البيض، و ان يكون ثوب الاحرام قذرا، و ان يروي الشعر، و ان يخضب بالحناء، و ان يشم الرياحين.



[ صفحه 171]

اذا اشتري علي الوصف عددا معينا من أكياس الحنطة و السكر، أو صناديق الفاكهة، و ما الي ذلك، ولدي التسليم و التسلم رأي بعضها علي الوصف، و بعضها علي غيره، اذا كان الأمر كذلك تخير بين امضاء البيع في الجميع، و بين الفسخ في الجميع، و ليس له الاقتصار علي الامضاء في المطابق، و الفسخ في المخالف، لأن الصفقة واحدة و تبعيضها ضرر علي البائع.

1 - اذا أنكر العارية فالقول قوله بيمينه، لأنه منكر، و اذا أثبتها المعير بالبينة حكم علي المنكر بالضمان، و لو ادعي تلفها بعد انكارها لا تسمع دعواه، لأن انكاره الأول يشكل اعترافا بخيانته، كما تقدم في الوديعة.

2 - اذا قال المستعير تلفت العارية بلا تعد و لا تفريط فالقول قوله بيمينه.

و اذا ادعي ردها الي المعير فأنكر الرد فالقول قول المعير بيمينه، لأن الأصل عدم الرد.. و سبق في باب الوديعة أن الوديع اذا ادعي الرد يؤخذ بقوله مع اليمين بعكس المستعير.. و الفرق بينهما أن الوديع قبض العين لمصلحة المودع، فهو محسن محض، و ما علي المحسنين من سبيل، أما المستعير فانه قبض لمصلحة نفسه.

3 - اذا قال المالك: اجرتكها، و قال الذي هي في يده: بل أعرتنيها، فمن المدعي؟ و من المنكر؟

للفقهاء في ذلك أقوال، فمن قائل بأن المالك مدع، و ثان بأنه منكر، و ثالث بأنهما متداعيان، و قال رابع بالقرعة.

و الذي نراه انهما متداعيان، أي أن كلا مهما مدع و منكر معا، فالمالك يدعي الايجاز و ينكر العارية، و الآخر يدعي العارية و ينكر الايجاز، فان وجد بينة تعين احد الأمرين عمل بها، و الا فعلي كل منهما أن يحلف اليمين علي نفي دعوي الآخر، فيحلف المالك أنه لم يعر، و يحلف الآخر أنه لم يستأجر، فان حلف أحدهما و نكل الآخر أخذ بقول الحالف، و ان حلفا معا، أو نكلا معا سقط قول الاثنين، و عاد كل شي ء الي أصله، حتي كأن لم يكن ايجار و لا عارية.. و نتيجة ذلك أن يدفع الآخر الذي استعمل العين و استثمرها اجرة المثل الي المالك الا اذا



[ صفحه 218]



كانت اجرة المثل أكثر من الاجرة التي ادعاها المالك، فانه و الحال هذي، يأخذ الشي ء لذي ادعاه، لاعترافه بأنه لا يستحق أكثر منه، و بكلمة يأخذ المالك أقل الأمرين من الاجرة المسماة بزعمه، و اجرة المثل، فان كانت الاجرة المسماة أكثر فله أجرة المثل، و ان كانت اجرة المثل أكثر فله الاجرة المسماة.

4 - اذا قال المالك لمن في يده العين: انك اغتصبتها. فقال: بل هي عارية، فالقول قول المالك بيمينه، لأن المنافع تتبع الاعيان في الملك، و الأصل عدم اباحتها للغير، حتي يثبت العكس.. و علي المنتفع بالعين ان يدفع لمالكها اجرة المثل.



[ صفحه 221]

سئل الامام عليه السلام عن وكيل أخطأ بالسم الجارية، فسماها بغير اسمها؟ قال: «لا بأس به» بداهة أن معرفة قصد الطرفين هو الاساس.



[ صفحه 180]

اذا أقر، و هو في مرض الموت، لوارث، أو لأجنبي بدين أو عين، ينظر: فان كان هناك قرائن يظن معها أنه غير صادق في اقراره، بل متهم فيه، حيث يستبعد في العادة أن يكون الشي ء المقر به حقا ثابتا للشخص المقر له، ولكن المريض يريد أن يؤثره علي غيره لسبب من الأسباب - ان كان الأمر علي هذا



[ صفحه 180]



فحكم الاقرار حكم الوصية ينفذ من الثلث. و ان كان المريض مأمونا في اقراره بحيث لم يكن هناك أية قرينة تدل علي أنه كاذب في قوله - كما لو كان بينه و بين المقر له معاملة سابقة تستدعي ذلك بموجب العادة - ينفذ الاقرار من الأصل بالغا ما بلغ.

هذا اذا علم حال المقر، أما اذا جهل: هل هو متهم أو مأمون؟ و قال الوارث: ان مورثه غير أمين باقراره فعلي المقر له بالمال أن يثبت أنه يملك الشي ء الذي أقر له به المريض، فان أثبت ذلك بالبينة ينفذ الاقرار من الأصل، و الا يحلف الوارث أنه لا يعلم أن الشي ء الذي أقر به المورث هو لفلان، ثم ينفذ الاقرار من الثلث.

و ذلك ان الروايات التي جاءت عن أهل البيت عليهم السلام تدل صراحة علي أن أمانة المقر، و عدم تحيزه في اقراره شرط لنفاذ اقراره من أصل التركة، و عليه فلا بد من اثبات الشرط بطريق من طرق الاثبات، و الا تعين الاخراج من الثلث، و تكون النتيجة لذلك أن القاعدة نفاذ الاقرار من الثلث، حتي يثبت العكس، أي تثبت امانة المقر و وثاقته... أجل، لو كان اتهام المقر، و عدم امانته مانع من الاخراج من أصل التركة لانعكست النتيجة، و كانت القاعدة نفاذ الاقرار من أصل التركة، حتي يثبت العكس، أي يثبت الاتهام.. و من تلك الروايات التي دلت علي أن الأمانة شرط للنفاذ من الأصل، و ليس الاتهام مانعا أن الامام الصادق عليه السلام سئل عن رجل أوصي لبعض ورثته أن له عليه دينا؟ فقال: ان كان الميت مرضيا فاعطه الذي أوصي له.. و في رواية ثانية: اذا كان مصدقا.. و في ثالثة: اذا كان مليا.

و ليس من ريب أن لفظة «اذا» صريحة بالشرط، فيكون النفاذ من أصل التركة مشروطا بوجود الأمانة و التصديق، قال السيد اليزدي في رسالة المنجزات



[ صفحه 181]



المطبوعة في آخر حاشيته علي الرسالة: «الظاهر أن المأمونية شرط في النفاذ من الأصل، لا أن الاتهام مانع، و ذلك لما عرفت من النصوص من تعلق النفاذ علي المأمونية، و كون المقر مرضيا أو مليا و نحو ذلك - ثم قال - و الحاصل انه لا ينبغي التأمل في أن المأمونية شرط».



[ صفحه 182]

و لعل طاعنا يطعن علي التدبير من جهة أخري فيقول: كيف يكون ههنا تدبير، و نحن نري الناس في هذه الدنيا من عزيز، فالقوي يظلم و يغصب، و الضعيف يظلم و يسالم الخسف، و الصالح فقير مبتلي، و الفاسق معافي موسع عليه، و من ركب فاحشة أو انتهك محرما لم يعاجل بالعقوبة، فلو كان في العالم تدبير لجرت الأمور علي القياس القائم، فكان الصالح هو المرزوق، و الطالح هو المحروم، و كان القوي يمنع من ظلم الضعيف، و المنتهك للمحارم يعاجل بالعقوبة.

فيقال في جواب ذلك: إن هذا لو كان هكذا لذهب موضع الإحسان الذي فضل به الإنسان علي غيره من الخلق، و حمل النفس علي البر و العمل الصالح احتسابا للثواب، وثقة بما وعد الله عنه، و لصار بمنزلة الدواب التي تساس بالعصا و العلف، و يلمع لها بكل واحد منهما ساعة فساعة فتستقيم علي ذلك، و لم يكن أحد يعمل علي يقين بثواب أو عقاب، حتي كان هذه يخرجهم عن حد الإنسية إلي حد البهائم، ثم لا



[ صفحه 160]



يعرف ما غاب، و لا يعمل إلا علي الحاضر من نعيم الدنيا، و كان يحدث من هذا أيضا يكون الصالح إنما يعمل للرزق و السعة في هذه الدنيا، و يكون الممتنع من الظلم و الفواحش إما يكف عن ذلك لترقب عقوبة تنزل به من ساعته، حتي تكون أفعال الناس كلها تجري علي الحاضر لا يشوبه شي ء من اليقين بما عند الله، و لا يستحقون ثواب الآخرة و النعيم الدائم فيها.

المحاسن 228 / ح 159: عن أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن أبيه، عن عثمان بن عيسي، عن علي بن حماد، عن رجل سمع أباعبدالله عليه السلام يقول:...

لا يشغلك طلب دنياك عن طلب دينك، فان طالب الدنيا ربما أدرك و ربما فاتته فهلك بما فاته منها.

[مكارم الأخلاق 235:...]

سأل أبوبصير أباعبدالله عليه السلام: هل يصافح الرجل المرأة ليست بذي محرم؟ قال:



[ صفحه 82]



لا، الا من وراء الثوب.

بصائر الدرجات الجزء 10، 537-536، ب 21، ح 5: حدثنا أحمد بن محمد بن عيسي، عن آدم بن اسحاق، عن هشام، عن الهيثم التميمي، قال: قال أبو عبدالله عليه السلام:...

يا هيثم التميمي ان قوما آمنوا بالظاهر و كفروا بالباطن فلم ينفعهم شي ء، و جاء قوم من بعدهم فآمنوا بالباطن و كفروا بالظاهر فلم ينفعهم ذلك شيئا، و لا ايمان بظاهر الا بباطن و لا بباطن الا بظاهر.

معلي بن خنيس گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي عزوجل: (ان تؤدوا الأمانات الي اهلها) [1] «خداوند با شما فرمان مي دهد كه امانتها را به صاحبش بدهيد» پرسيدم.

حضرت فرمود: خداوند امر فرمود كه امام قبل همه چيز را به امام بعدي بدهد. [2] .

جمعه

لا مصيبة اعظم من الجهل.

هيچ مصيبتي از ناداني، بزرگتر نيست.

اختصاص، ص 246



[ صفحه 34]

و عنه: عن صفوان الجمال، قال: كنت بالحيرة مع أبي عبدالله عليه السلام اذ أقبل الربيع و قال: أجب أميرالمؤمنين فمضي و لم يلبث أن عاد. قلت: يا مولاي أسرعت الانصراف. قال: انه سألني عن شي ء فاسأل الربيع عنه. قال صفوان: و كان بيني و بين الربيع لطف، فخرجت الي الربيع و سألته، فقال: أخبرك بالعجب ان الأعراب خرجوا يجتنون الكمأة [1] ، فأصابوا في البر خلقا ملقي فأتوني به، فأدخلته علي الخليفة، فلما رآه قال: نحه و ادع جعفرا، فدعوته، فقال: يا أبا عبدالله، أخبرني عن الهواء ما فيه؟ قال: في الهواء موج مكفوف قال: ففيه سكان؟ قال: نعم. قال: و ما سكانه؟ قال: خلق أبدانهم أبدان الحيتان، و رؤوسهم رؤوس الطير، و لهم أعرفة كأعرفة



[ صفحه 190]



الديكة، و نغانغ [2] كنغانغ الديكة، و أجنحة كأجنحة الطير، بألوان أشد بياضا من الفضة المجلوة. فقال الخليفة: هلم الطشت، فجئت به و فيه ذلك الخلق، و اذا هو كما وصف و الله جعفر فلما نظر اليه جعفر قال: هذا هو الخلق الذي يسكن الموج المكفوف، فأذن له بالانصراف فلما خرج جعفر قال الخليفة: ويلك يا ربيع، هذا الشجا [3] المعترض في حلقي من أعلم الناس [4] .

السيد المرتضي في عيون المعجزات: قال: روي أنه عليه السلام لما خرج من بين يدي المنصور نزل الحيرة، فبينما هو اذ أتاه الربيع، فقال له: أجب أميرالمؤمنين، فركب اليه و قد كان وجد في الصحراء صورة عجيبة الخلق لم يعرفها أحد، و ذكر من وجدها أنه رآها قد سقطت من المطر، فلما دخل عليه السلام قال له المنصور: يا أبا عبدالله، أخبرني عن الهواء، أي شي ء فيه؟ فقال له: بحر. قال له: فله سكان؟ قال عليه السلام: نعم. قال المنصور: و ما سكانه؟ فقال عليه السلام خلق أبدانهم أبدان الحيتان، و رؤوسهم رؤوس الطير، و لهم أجنحة كأجنحة الطير من ألوان شتي، فدعا المنصور بالطشت فاذا ذلك الخلق فيه، فما زاد علي ما وصفه عليه السلام، فأذن له، فانصرف صلوات الله عليه - ثم قال المنصور للربيع: هذا الشجا المعترض في حلقي من أعلم الناس في زمانهم [5] .



[ صفحه 191]

عبدالكريم بن عتبه ي هاشمي مي گويد: وقتي كه وليد (يكي از خلفاي مرواني) كشته شد، در ميان مردم شام اختلاف به وجود آمد. خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه عده اي از رؤسا و سردمداران معتزله كه در بين آنان عمرو بن عبيد، واصل بن عطاء و حفص بن ابي سالم بودند، خدمت امام صادق عليه السلام رسيدند تا درباره ي بيعت با محمد بن عبدالله بن حسن مثني بحث و گفتگو كنند. سخنان زيادي گفتند، تا آنجا كه امام عليه السلام فرمود: سخن به درازا كشيد. يك نفر را از ميان خود انتخاب كنيد تا به طور مختصر به عنوان نماينده صحبت كند.

عمرو بن عبيد را معرفي كردند. او هم گفت: اهل شام خليفه ي خود را كشتند و خدا آن ها را به جان هم انداخت و پراكنده و متفرقشان ساخت. در اين ميان، ما كسي را پيدا كرديم كه متدين، عاقل و با مروت است و



[ صفحه 265]



براي امر خلافت لياقت و شايستگي دارد و نام او، محمد بن عبدالله بن حسن، است. ما تصميم گرفته ايم اطراف او جمع شويم و با وي بيعت كنيم، سپس با او قيام كنيم و مردم را به بيعت با او دعوت كنيم. هر كس با او بيعت كرد و از او فرمان برد، ما با او هستيم و اگر از ما دوري جست و كاري با ما نداشت، او را كنار خواهيم زد و با وي كاري نخواهيم داشت، اما هر كس در برابر ما بايستد و از فرمان ما سرباز زند، ما نيز در برابر او خواهيم ايستاد و او را به حق و اهل حق برخواهيم گرداند. با اين همه دوست داشتيم، اين مطلب را با شما در ميان گذاريم، چون از فكر و ارشادهاي افرادي مانند شما بي نياز نيستيم، چرا كه شما داراي فضيلت و دانش هستيد و شيعيان و پيروان زيادي داريد.

پس از آن كه سخنان عمرو به پايان رسيد، امام صادق عليه السلام فرمود: همه ي شما با عمرو در اين باره هم عقيده ايد؟

گفتند: آري.

امام پس از حمد و ستايش پروردگار و درود بر پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: ما خانداني هستيم كه هر گاه معصيت خدا مي شود، به خشم مي آييم و زماني كه مردم خدا را اطاعت مي كنند، خشنود مي شويم. اي عمرو! اگر امت اسلام حق حاكميت را به تو بدهند و تو بدون جنگ و خونريزي و زحمت آن را به دست بياوري، آن گاه به تو بگويند حكومت را به هر كس خواستي، واگذار كن، آن را به چه كسي واگذار مي كني؟

عمرو: آن را به مشورت مسلمين واگذار مي كني؟

امام: مشورت با همه ي مسلمين؟

عمرو: آري.

امام: مشورت را با فقها و نيكان مسلمين؟

عمرو: آري.

امام: (مشورت) با قريش و غير قريش؟



[ صفحه 266]



عمرو: مشورت با عرب و عجم.

امام: اي عمرو! آيا ابوبكر و عمر را دوست داري يا از آن دو بيزاري مي جويي؟ عمرو: آن ها را دوست دارم.

امام: اگر تو از كساني بودي كه از آن ها بيزاري مي جويند، مي توانستي برخلاف نظر آن ها كاري انجام دهي، ولي تو مدعي هستي كه آن ها را دوست داري و برخلاف روش آن ها عمل مي كني. چون عمر طبق قراردادي كه با ابوبكر داشت با او بيعت كرد و در اين كار با هيچ كس مشورت نكرد، ابوبكر هم بدون اين كه با كسي مشورت كند، خلافت را به عمر برگردانيد. سپس عمر خلافت را به شوراي شش نفره واگذاشت و از انصار جز همان شش نفر را در شورا شركت نداد و با اين همه راجع به آن شش نفر هم سفارش كرد كه شايد از نظر تو و يارانت كار پسنديده اي نباشد.

عمرو: عمر چه كرد؟

امام: عمر به صهيب دستور داد سه روز با مردم نماز جماعت برگزار كند و در اين سه روز آن شش نفر به بحث و مشورت بپردازند و در آن جلسه هيچ كس جز پسر عمر شركت نكند، آن هم فقط به عنوان مشاور نه به عنوان كسي كه حق دارد در امر خلافت دخالت كند. عمر به مهاجر و انصار كه در حضور او بودند، سفارش كرد كه اگر سه روز گذشت و شورا خاتمه پيدا نكرد و درباره ي يك نفر به توافق نرسيدند، گردن هر شش نفر زده شود، و قبل از اين كه سه روز تمام شود، اگر چهار نفر درباره ي يكي موافقت كردند، ولي دو نفر مخالفت ورزيدند، گردن آن دو نفر زده شود. آيا شما درباره ي خلافتي كه با شوراي مسلمين به چنين شيوه اي صورت پذيرد، راضي هستيد؟ گفتند: نه.

امام فرمود: اي عمرو! اين كار را رها كن! به نظر تو اگر مردم را براي



[ صفحه 267]



بيعت با محمد دعوت كرديد و تا آنجا در اين امر موفق شديد كه همه ي مردم با شما هم صدا شدند، به گونه اي كه دو نفر هم مخالفت نكردند و آن گاه با مشركان رو به رو شديد كه نه اسلام مي آورند و نه جزيه مي دهند، آيا شما و كسي كه او را براي خلافت انتخاب كرده ايد، مي دانيد كه روش رسول خدا عليه السلام درباره ي مشركان براي پرداخت جزيه چيست و چگونه عمل مي كرد؟

گفتند: آري.

امام: چه مي كنيد؟

عمرو: آنان را به اسلام دعوت مي كنيم و اگر نپذيرفتند، از آن ها جزيه مي گيريم.

امام: اگر مجوس و آتش پرست و يا از پرستش كنندگان چهارپايان باشند و اهل كتاب نباشند، چگونه با آن ها برخورد مي كنيد؟

عمرو: همه از نظر ما يكسان هستند.

امام: قرآن مي خوانيد؟

عمرو: آري.

امام : اين آيه را بخوان كه مي فرمايد:

(قاتلو الذين لا يؤمنون بالله و لا باليوم الآخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين او الكتاب حتي يعطوا الجزية عن يدوهم صاغرون) [1] .

با كساني از اهل كتاب كه نه ايمان به خدا و نه به روز جزا دارند و نه آنچه را خدا و رسولش تحريم كرده اند حرام مي شمرند و نه آيين حق را مي پذيرند، پيكار كنيد تا زماني كه جزيه را با دست خود با خضوع و تسليم بپردازند.

خداوند استثناء نموده و فقط جزيه را در مورد اهل كتاب شرط كرده



[ صفحه 268]



است و شما مي گوييد اهل كتاب و ديگران مساوي هستند؟

عمرو: آري، يكسانند.

امام: اين علم را از چه كسي فرا گرفته اي؟

عمرو: مردم چنين مي گويند.

امام : از اين بگذر! اگر آن ها از قبول اسلام و پرداخت جزيه خودداري ورزيدند و با يكديگر جنگ كرديد و بر آن ها پيروز شديد، با غنائم جنگي چه مي كنيد؟

عمرو: يك پنجم آن را كنار مي گذاريم و چهار پنجم بقيه را بين كساني كه به همراه ما جنگيدند، تقسيم مي كنيم.

امام: ميان تمام جنگجويان تقسيم مي كني؟

عمرو: آري.

امام: با اين كار، تو با سيره و روش رسول خدا صلي الله عليه و آله مخالفت كرده اي و اگر از فقهاي اهل مدينه و بزرگان آن ها اين مطلب را سؤال كني، در اين باره اختلافي ندارند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله با عرب هاي بيابان نشين اين گونه مصالحه كرد كه آن ها در سرزمين هاي خود بمانند و هجرت نكنند، با اين شرط كه اگر دشمن عليه مسلمين قيام كرد، پيامبر آن ها را وادار كند كه بروند و با دشمن نبرد كنند و از غنائم جنگي هم بهره اي نداشته باشند، اما تو مي گويي بايد غنيمت بين همه تقسيم شود و با اين سخن برخلاف روش پيامبر در جنگ با مشركان عمل مي كني؟ از اين هم كه صرف نظر كنيم، نظر تو درباره ي صدقه و زكات چيست؟

عمرو اين آيه را تلاوت كرد:

(انما الصدقات للفقراء و المساكين و العالمين عليها...)

زكات مخصوص فقرا و مساكين و كاركناني است كه براي (جمع آوري) آن كار مي كنند. [2] .



[ صفحه 269]



امام: آري، پس آن را چگونه بين آنان تقسيم مي كني؟

عمرو: آن را به هشت جزء تقسيم مي كنم و به صنف از آن هشت گروه يك قسمت مي دهم.

امام: اگر تعداد يك گروه ده هزار نفر ولي صنف ديگر فقط يك نفر يا حداكثر سه نفر باشد، باز هم همان مقدار كه به ده هزار دادي به آن سه نفر هم همين مقدار مي دهي؟

عمرو: آري.

امام: درباره ي سهم شهرنشين و صحرانشين چه مي كني؟ سهم آن ها را هم به طور مساوي پرداخت مي كني؟

عمرو: آري.

امام: بنابراين، تو با تمام كارهاي پيامبر مخالفت مي ورزي؛ زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله صدقه و زكات صحرانشين ها را به فقرا و مستحقان صحرانشين مي پرداخت و زكات شهرنشينان را ميان اهل شهر تقسيم مي كرد و به طور مساوي بينشان تقسيم مي كرد، بلكه آن را به كساني كه حاضر بودند، مي داد. اگر درباره ي آنچه گفتم ترديد داري، از فقهاي مدينه و بزرگان و اساتيدشان سؤال كن، چرا كه همه ي آنان معتقدند رسول خدا صلي الله عليه و آله اين گونه رفتار مي كرد.

سپس امام صادق عليه السلام به عمرو فرمود: اي عمرو و اي كساني كه از همفكران او هستيد! از خدا بترسيد، زيرا پدرم - كه بهترين مرد روي زمين و داناترين آنان به كتاب خدا و سنت رسول الله صلي الله عليه و آله بود - فرمود: كسي كه شمشير به رخ مردم بكشد و آن ها را به سوي خود دعوت كند، با اين كه در بين مسلمين كسي باشد كه از او داناتر است، گمراه شده و بي جهت خود را به زحمت انداخته است (چون صلاحيت احراز آن مقام را ندارد). [3] .

مرحوم مظفر پس از نقل اين مناظره مي نويسد: ممكن است خواننده ي



[ صفحه 270]



اين بحث در اولين نگاه چنين تصور كند كه سؤال هاي امام با مسأله ي بيعت براي محمد ارتباطي ندارد، ولي پس از اندكي دقت و تأمل. قصد امام را به خوبي در مي يابد و مناسبت آشكاري را كه بين سؤال هاي امام و جواب هاي عمرو وجود دارد، مي فهمد. چون مقصود امام از طرح اين مسائل آن بود كه به آنان بفهماند كه از شريعت اسلام و احكام اطلاعي ندارند و از اين طريق رهبري و امامت كسي را كه مدعي است، براي اين كار لياقت و شايستگي دارد، مورد خدشه قرار دهد و به آن ها ثابت كند كسي كه آن ها به عنوان پيشوا برگزيده اند، از دستورها و مقررات دين بي اطلاع است و چگونه ممكن است كساني كه از اسلام و قوانين آن به طور كامل بي بهره اند، متصدي امور مسلمين شوند، با اين كه در بين آن ها عالم تر و با فضيلت تر از همه وجود دارد؟

منصور بن أبي الأسود الليثي - و يقال اسم أبيه حازم - الكوفي.

خرج حديثه أبوداود و الترمذي و النسائي و روي عنه عبدالرحمن بن مهدي، و أبونعيم، و أبوغسان، و محمد بن الصلت و أبوالربيع الزهراني و معن بن عيسي القزاز و غيرهم و هو من تلامذة الامام الصادق عليه السلام.

قال يحيي بن معين: منصور بن أبي الأسود ثقة شيعي [1] و قال الخزرجي: منصور وثقه ابن معين و رماه بالتشيع. و قال ابن حجر: صدوق رمي بالتشيع [2] .

و قال عليه السلام: و من تدبير الحكيم جل و علا في خلقة الأرض، أن مهب الشمال أرفع من مهب الجنوب، فلم جعل الله عزوجل كذلك الا لينحدر الماء علي وجه الأرض، فتسقيها و ترويها، ثم تفيض آخر ذلك الي البحر، فكأنما يرفع أحد جانبي السطح، و يخفض الآخر، لينحدر الماء عنه و لا يقوم عليه، كذلك جعل مهب الشمال أرفع من مهب الجنوب، لهذه العلة بعينها، و لولا ذلك لبقي الماء متحيرا علي وجه الأرض، فكان يمنع الناس من أعمالها، و يقطع الطرق و المسالك.

ثم الماء لولا كثرته و تدفقه في العيون و الأدوية و الأنهار، لضاق عما يحتاج الناس اليه لشربهم، و شرب أنعامهم و مواشيهم، و سقي زروعهم، و أشجارهم، و أصناف غلاتهم، و شرب ما يرده من الوحوش و الطير و السباع، و تتقلب فيه الحيتان و دواب الماء، و فيه منافع آخر أنت بها عارف، و عن عظم موقعها غافل، فانه سوي الأمر الجليل المعروف من غنائه في احياء جميع ما علي الأرض، من الحيوان و النبات، يمزج بالأشربة، فتلين و تطيب لشاربها، و به تنظف الأبدان و الأمتعة من الدرن [1] الذي يغشاها، و به يبل التراب فيصلح للأعمال، و به يكف عادية النار اذا اضطرمت، و أشرف الناس علي المكروه، و به يسيغ الغصان ما غص به، و به يستحم المتعب الكال فيجد الراحة من أوصابه، الي أشباه هذا من المآرب التي تعرف عظم موقعها في وقت الحاجة اليها. [2] .

هؤلاء أتباع ثعلبة بن مشكان [1] ، و الثعالبة تدعي امامته بعد عبدالكريم ابن عجرد ، و تزعم أن عبدالكريم بن عجرد كان اماما قبل أن يخالفه ثعلبة في حكم الأطفال .

و صارت الثعالبة ست فرق هي:

و منهم: مالك بن انس المدني، أحد أصحاب المذاهب الأربعة أيضا. قال ابن النديم في «الفهرست» [1] هو ابن أبي عامر من حمير، و عداده في بني تيم بن مرة من قريش، و حمله به ثلاث سنين، و قال: و سعي به الي جعفر بن سليمان العباسي و كان والي المدينة فقيل له: انه لا يري أيمان بيعتكم، فدعي به و جرده و ضربه أسواطا و مدده فانخلع كتفه و توفي عام 179 عن 84 سنة. و ذكر مثله ابن خلكان [2] .

و أخذه عن أبي عبدالله عليه السلام معلوم مشهور، و ممن أشار الي ذلك النووي في «التهذيب» [3] و الشبلنجي في «نور الأبصار» و السبط في «التذكرة» [4] و الشافعي في «المطالب» و ابن حجر في «الصواعق» [5] و الشيخ سليمان في



[ صفحه 504]



«الينابيع» [6] و أبونعيم في «الحلية» [7] و ابن الصباغ في «الفصول» [8] ، الي ما سوي هؤلاء.

و قد أخرج عدة روايات عن الامام الصادق عليه السلام في كتابه «الموطأ».

أبو عبد الله الحراني.



[ صفحه 95]



محدث. روي عنه هارون بن مسلم.

المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 225. تنقيح المقال 3: قسم الكني 24. جامع الرواة 2: 399.

أبو يحيي سليم بن عيسي بن سليم بن عامر بن غالب النخعي، وقيل الحنفي

بالولاء، الكوفي. من مشاهير قراء الشيعة بالكوفة، ومن أخص أصحاب حمزة القارئ وأضبطهم. ولد سنة 130، وتوفي سنة 188، وقيل سنة 189، وقيل سنة 200. روي القراءة عنه إبراهيم الأزرق، وخلاد بن عيسي، ومحمد بن زكريا النشابي وغيرهم.



[ صفحه 80]



المراجع:

رجال الطوسي 211. تنقيح المقال 2: 52. خاتمة المستدرك 809. معجم رجال الحديث 8: 216. نقد الرجال 158. جامع الرواة 1: 373. مجمع الرجال 3: 155. أعيان الشيعة 7: 292. منهج المقال 171. المغني في الضعفاء 1: 285. الضعفاء والمتروكين لابن الجوزي 2: 13. الجرح والتعديل 2: 1: 215. الضعفاء الكبير 2: 163. النجوم الزاهرة 2: 127. التاريخ الكبير 4: 127. العبر 1: 300. شذرات الذهب 1: 320. الأعلام 3: 119. طبقات ابن الجزري 1: 318.

محمد بن سالم الأزدي، العامري، وقيل الغامدي بالولاء، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 289. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 119. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 102. نقد الرجال 308. جامع الرواة 2: 116. مجمع الرجال 5: 214. منهج المقال 296.