بازگشت

گفتار روز سوم


مفضل گويد: روز سوم خدمت امام (ع) رسيدم، و پس از اجازه نشستم. حضرت بعد از



[ صفحه 361]



حمد و ثناي خداوند فرمود: امروز در خلقت آفتاب و ماه و ستارگان براي تو سخن مي گويم:

رنگ آسمان كبود به نظر مي آيد تا چشمان انسان را كه همواره به آن مي افتد رنجه نسازد، زيرا رنگ كبود گذشته از اين كه چشم را اذيت نمي كند براي تقويت آن نيز مفيد است.


من مزايا عصر الامام الصادق


لقد امتاز عصر الامام الصادق (عليه السلام) بمزايا عديدة نشير الي بعضها فيما يلي:

1- ازدهار العلم بسبب تفتح الأذهان.

2- و انتشار الوعي و اليقظة في المجتمع.

3- و الرغبة الملحة الي التزود من المعرفة.

4- و قيام النهضة العلمية في المراكز الدينية، و خاصة في المدينة المنورة بسبب وجود البقية من الصحابة، و بعض التابعين - الذين ادركوا الصحابة - و تابعي التابعين.

5- و كانت همم الرجال متجهة الي العلوم الدينية - و هي الامور العقائدية المسماة ب (علم الكلام) - و الي التفسير و الحديث، و هذه العلوم كانت لها الصدارة، و بقية العلوم - كالنجوم و الطب و امثالهما - كانت في الهامش.

6- و في تلك الظروف تكونت - أو تبلورت أو ظهرت علي منصة الظهور - المذاهب العديدة، و صار لكل مذهب مدرسة خاصة، و منهاجا



[ صفحه 381]



يمتاز عن غيره، كالقدرية و الكيسانية و المرجئة و الحشوية و الخوارج و غيرهم، و لكل منها امام يقود تلك الحركة، و له هواة و هم أتباع كل ناعق و يميلون مع كل ريح.

و من العجب ان المجتمعات - علي طول التاريخ - لا تخلو من هكذا أفراد و أتباع، الذين يتلونون بكل لون، و ليس لهم اتجاه معين، و يعتنقون كل مبدء عرض عليهم، بلا تفكر أو ترو.

أيها القارئ الكريم: و في هذا الجو المليئ بالاتجاهات، و في هذا العصر - الذي ذكرنا بعض مزاياه - ازدهر المذهب الشيعي ببركة الامام الصادق (عليه السلام) و مدرسته العلمية القيمة... و صار يعرف بالمذهب الجعفري. و اليك بعض التفصيل في الفصل القادم:



[ صفحه 382]




سختگيري ها و آزار و اذيت منصور درباره ي امام صادق


تا اينجا آنچه مربوط به ظلم و شكنجه و آزار و زندان كردن و كشتار علويان بود به طور اختصار بيان شد. اينك نوبت آن رسيده است كه



[ صفحه 293]



جبهه گيري منصور در مقابل امام صادق عليه السلام و كوشش هايي را كه براي از بين بردن آن حضرت انجام داده است، برشمريم.

از روزي كه منصور به حكومت رسيد تا روز شهادت امام صادق عليه السلام دوازده سال طول كشيد و در اين مدت آن حضرت هيچ راحتي و آسايش نداشت. با اينكه بين آن دو فاصله زياد بود چون امام صادق عليه السلام در حجاز و منصور در عراق بود، اما به انواع مختلف امام را آزار مي داد.سيد بن طاووس در اين باره مي گويد: منصور هفت بار امام صادق عليه السلام را طلبيد كه برخي از اين موارد در مدينه و ربذه - هنگامي كه منصور به سفر حج مي رفت - انجام گرفت و در موارد ديگر كسي را به كوفه و يا بغداد مي فرستاد تا امام را بياورند و هر بار كه دنبال ايشان مي فرستاد، تصميم قتل حضرت را مي گرفت ولي منصرف مي شد كه به بيان چند مورد مي پردازيم:

1. يكي از قصرهايي كه منصور در آن مي نشست، معروف به «قصر حمراء» بود. هر روزي كه در آن قصر مي نشست، آن را روز ذبح مي ناميدند، زيرا در آن قصر فقط براي كشتن مردم مي نشست. در يكي از آن روزها امام صادق عليه السلام را از مدينه طلبيد. وقتي پاسي از شب گذشت، به ربيع حاجب گفت: مي داني نزد من از چه مقام و منزلتي برخورداري؟ تا آنجا تو را دوست دارم كه چه بسا خبرهايي كه از فرزندان داخل خانه ام مخفي مي دارم ولي تو را از آن اسرار باخبر مي كنم.

ربيع گفت: اين ها بيانگر لطف و محبت خليفه نسبت به من است. من نيز در خيرخواهي و دوستي خود نسبت به شما كس ديگري را مانند خودم سراغ ندارم.

منصور گفت: آري، اين گونه است. سپس گفت: مي خواهم همين الان بروي جعفر بن محمد را در هر حالتي كه باشد نزد من بياوري و نگذاري حالت خود را تغيير دهد.

ربيع مي گويد: بيرون آمدم و گفتم «انا لله و انا اليه راجعون» هلاك شدم،



[ صفحه 294]



زيرا اگر با اين غضب و ناراحتي كه از منصور ديدم امام صادق عليه السلام را نزد او بياورم، او را خواهد كشت و آخرتم از دستم مي رود و اگر نروم و او را نزد منصور نياورم، من و تمام نسل و فرزندانم را مي كشد و اموالم را مي گيرد. به اين جهت بين دنيا و آخرت مردد شدم كه در نتيجه دنيا را بر آخرت ترجيح دادم.

محمد پسر ربيع مي گويد: من از تمام برادران ديگرم جري تر و سنگدل تر بودم، هنگامي كه پدرم به خانه آمد، مرا طلبيد و گفت: نزد جعفر بن محمد برو و از ديوار خانه ي او بالا رفته بدون اطلاع وارد منزل وي شو و در هر حالي كه باشد، او را دستگير كن و بياور.

محمد مي گويد: پاره اي از شب گذشت، نردباني گذاشتم و بدون خبر به منزل امام درآمدم. ديدم پيراهني پوشيده و دستمالي بر كمر بسته و مشغول نماز است. وقتي از نماز فارغ شد، گفتم: خليفه تو را مي طلبد.

فرمود: بگذار دعا بخوانم و لباس بپوشم.

گفتم: امكان ندارد.

فرمود: بروم غسل كنم و مهياي مرگ شوم.

گفتم:اين نيز امكان ندارد.

سپس گفتم: هيچ راهي براي اينكه اجازه دهم حالت خود را تغيير دهي، وجود ندارد.

آنگاه امام صادق عليه السلام - اين پيرمرد ضعيف - را با يك پيراهن و سروپاي برهنه از خانه بيرون آوردم و چون سن زيادي داشت، ضعف بر او غلبه كرده بود. مقداري از راه را كه آمد، خسته شد. من بر او ترحم نمودم و بر مركب خود سوارش كردم. هنگامي كه به در قصر خليفه رسيديم، شنيدم كه منصور به پدرم مي گفت: واي بر تو! چرا جعفر بن محمد نيامد؟

وقتي حضرت وارد شد، دو ركعت نماز خواند و با خداي خود مناجات كرد و دعاي طولاني نمود. پس از اتمام نماز، ربيع دست حضرت را گرفت و داخل ايوان برد. امام ششم عليه السلام در آنجا نيز دعايي خواند و آنگاه كه



[ صفحه 295]



نزد منصور رفت، منصور ناراحت شد و گفت: از حسد و ظلم و فساد خود نسبت به بني عباس دست برنمي داري با اينكه مي بيني به نتيجه اي نمي رسي؟

امام عليه السلام فرمود: هيچ يك از اين ها كه تو مي گويي در من نيست و آن ها را انجام نداده ام.

منصور لحظه اي سر به زير انداخت و روي نمدي كه نشسته و بر بالش تكيه داده بود، در زير آن مسند شمشيري داشت كه هر گاه در آنجا مي نشست، آن شمشير را با خود به همراه مي داشت. گفت: دروغ مي گويي. و نامه هاي بسياري از زير مسند بيرون آورد و گفت: اين نامه هاي تو است كه به اهل خراسان نوشته اي تا بيعت مرا بشكنند و با تو بيعت كنند.

فرمود: به خدا سوگند اين ها افترا است. من اين ها را ننوشته و چنين اراده اي نكرده ام.

منصور نپذيرفت و قدري از شمشير خود را بيرون كشيد. ربيع گفت ترسيدم و بر خود لرزيدم كه امام صادق عليه السلام را به قتل برساند، اما شمشير را در غلاف كرد و گفت: حيا نمي كني از اينكه مي خواهي در اين سن پيري فتنه اي به پا كني كه خون ها ريخته شود و بين مردم تفرقه بيندازي و بين آنان و حكامشان جدايي بيفكني؟

فرمود: به خدا سوگند اين نامه ها را من ننوشته ام و خط و مهر من هم در اين نامه ها نيست و به من تهمت زده اند.

ديگر بار منصور شمشير را كشيد. امام صادق عليه السلام ايستاده بود و هرچه فرمود، منصور نپذيرفت. ساعتي منصور سر به زير انداخت، سپس سر برداشت و گفت: راست مي گويي. و به من گفت عطر مخصوص مرا بياور. آوردم. حضرت را نزديك طلبيد و بر مسند خويش نشانيد و محاسن او را خوشبو كرد و گفت: از همان مركب هايي كه خود من بر آن سوار مي شوم، بياور و جعفر بن محمد را بر آن سوار كن و تا منزل وي او را همراهي كن و آن حضرت را مخير گردان بين ماندن نزد ما كه با عزت و احترام بماند و يا به مدينه نزد جد خود برگردد.



[ صفحه 296]



ربيع گفت: هنگامي كه بيرون آمدم، از آنچه در اين شب رخ داد، تعجب كردم و به آن حضرت گفتم: من تعجب مي كنم از تصميم اولي كه منصور درباره ي شما گرفته بود و از برخوردي كه هنگام بيرون آمدن با شما داشت، گرچه مي دانم اين اثر آن دعاهايي بود كه خوانديد.

فرمود: آري، دعاي اول دعاي كرب و شدايد بود و دعاي دوم دعايي بود كه حضرت رسول الله، صلي الله عليه و آله و سلم در روز جنگ احزاب خواند.

گفتم: يابن رسول الله، وقتي شما را نزد منصور آوردند و مشغول نماز و دعا بوديد، منصور اظهار ناراحتي كرد و اصرار داشت كه زودتر شما را نزد او ببرم، اما هيچ اثر خوف و اضطرابي در شما مشاهده نمي كردم.

فرمود: كسي كه جلال و عظمت خداوند در دلش جلوگر شده است، شوكت و عظمت مخلوق در نظرش چيزي به شمار نمي آيد و كسي كه از خدا مي ترسد، از بندگان او پروا ندارد.

ربيع گفت: وقتي نزد خليفه رفتم و مجلس خلوت شد، گفتم: ديشب حالت هاي عجيبي از تو مشاهده كردم، زيرا اول با آن ناراحتي و غضب با جعفر ابن محمد مواجه شدي كه تا كنون تو را با اين غضب نديده بودم، ولي پس از مدتي آن قدر او را احترام كردي كه براي من شگفت آور بود. نفهميدم علت چه بود.

منصور گفت: اي ربيع، من از تو رازي را پنهان نمي كنم، اما بايد اين سر را مخفي كني تا به فرزندان فاطمه و شيعيان آن ها نرسد كه به اين وسيله افتخار كنند. بس است ما را آنچه از مفاخر و مناقب ايشان در ميان مردم مشهور است.

آنگاه گفت: هر كس در خانه است، او را بيرون كن.

وقتي خانه را خلوت كردم، گفت: غير از من و تو كسي در اينجا نيست؟

گفتم: نه.

گفت: اگر يك كلمه از آنچه با تو مي گويم از كسي بشنوم، تو و فرزندانت را به قتل مي رسانم و اموالت را مي گيرم. اي ربيع، هنگامي كه جعفر بن محمد



[ صفحه 297]



را طلبيدم، تصميم داشتم او را بكشم و هيچ عذري از او نپذيرم، اما دفعه ي اول كه خواستم او را به قتل برسانم و شمشير را از غلاف بيرون آوردم، ديدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم براي من متمثل شد و ميان من و او حايل گرديد در حالي كه دست ها را گشوده و آستين هاي خود را بالا زده بود و با روي ترش و قيافه ي غضبناك به من نگاه مي كرد. من شمشير را در غلاف كردم. دفعه ي دوم كه تصميم كشتن او را گرفتم، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را ديدم كه از بار اول خشمگين تر بر من حمله كرد به گونه اي كه اگر تصميم به كشتن جعفر بن محمد مي گرفتم، مرا مي كشت. دفعه ي سوم اعتنا نكردم و براي كشتن او جرأت پيدا كردم اما ديدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آستين ها را بالا زده و چنان نزديك من آمد كه نزديك بود دست او به من برسد. به اين جهت از تصميم خود برگشتم و وي را احترام كردم.

سپس منصور گفت: اين ها فرزندان فاطمه اند و كسي به حق اين ها جاهل است كه از شريعت بهره اي نداشته باشد. و گفت: مبادا كسي اين سخنان را از تو بشنود [1] .

2. سيد بن طاووس از ربيع دربان منصور روايت كرده كه گفت: وقتي منصور عازم حج شد و به مدينه رسيد، يك شب تا صبح بيدار بود، مرا احضار كرد و گفت: اي ربيع، همين الان هرچه زودتر و گرچه تنها هم باشي، برو و جعفر بن محمد را نزد من بياور. هنگامي كه نزد او رفتي، بگو: اين پسر عمويت (منصور) تو را سلام مي ساند و مي گويد: «گرچه خانه هاي ما از يكديگر دور است و احوال ما دگرگون گشته است، با اين همه با يكديگر قرابت و خويشي داريم؛ خويشاوندي كه از راست به چپ و از بند دو انگشت به هم نزديكتر و در تماس تر است. منصور از تو مي خواهد همين الان نزد او بيايي.» اگر اجابت كرد و همراه تو آمد، با نهايت تواضع و احترام او را همراهي كن و اگر عذرخواهي كرد يا بهانه آورد، كار را به خود او واگذار كن و در صورتي كه



[ صفحه 298]



پذيرفت و همراه تو آمد، اگر خواست با نرمي و آرامي حركت كند، بر او آسان بگير و سختگيري مكن و عذرش را پذيرا باش. هرگاه سخني مي گويد يا كاري انجام مي دهد، با تندي و خشونت با او رفتار مكن.

ربيع مي گويد: به طرف منزل امام حركت كردم و بدون اجازه وارد خانه شدم، ديدم در اندرون خانه ي خود مشغول نماز است. صورت روي خاك گذاشته، دست به دعا برداشته و آثار خاك بر صورت و گونه ي مباركش پيدا بود. برايم دشوار بود كه با او چيزي بگويم، از اين رو صبر كردم تا نماز و دعايش تمام شد، سپس روي خود را برگرداند. من سلام كردم، فرمود: سلام اي برادر، چه كار داري؟

گفتم: پسر عمويت منصور تو را سلام مي رساند. و تمام آنچه را منصور پيغام داده بود، خدمت حضرت بازگو كردم. امام فرمود: واي بر تو اي ربيع! «آيا وقت آن نرسيده است كه دل هاي مؤمنان در برابر ذكر خدا و آنچه از حق نازل شده است، خاشع گردد؟ و مانند كساني نباشند كه قبلا به آن ها كتاب آسماني داده شد، سپس زماني طولاني بر آن ها گذشت و قلب هاي آنان قساوت پيدا كرد و بسياري از آن ها گنهكار شدند» [2] واي بر تو اي ربيع! «آيا اهل آبادي ها از اين ايمن هستند كه عذاب ما شبانه به سراغ آن ها بيايد در حالي كه در خواب باشند؟ آيا اهل آبادي ها از اين ايمن هستند كه عذاب ما روز به سراغشان بيايد در حالي كه سرگرم بازي هستند؟ آيا اين ها از مكر الهي غافل اند؟ در حالي كه از مكر [و مجازات] خدا جز زيانكاران ايمن نخواهند بود» [3] اي ربيع، سلام مرا به امير برسان.

سپس امام مشغول نماز شد و به نيايش پرداخت. آنگاه سؤال كردم: آيا



[ صفحه 299]



عذرخواهي مي كنيد يا با من نزد منصور مي آييد؟

فرمود: آري، به منصور بگو: «آيا آن كس را كه از اسلام (يا انفاق) روي گردان شد، مشاهده كردي؟ و كمي عطا كرد و از بيشتر امساك نمود. آيا نزد او علم غيب است و مي بيند [كه ديگران مي توانند گناهان او را بر دوش گيرند] يا از آنچه در كتب موسي نازل گرديده باخبر نشده است؟ و در كتب ابراهيم، همان كسي كه وظيفه ي خود را به طور كامل ادا كرد؟ اينكه هيچ كس بار گناه ديگري را بر دوش نمي گيرد و براي انسان بهره اي جز سعي و كوشش او نيست و سعيش به زودي ديده مي شود [و به نتيجه اش مي رسد]» [4] به او بگو: اي امير، به خدا سوگند چنان از ناحيه ي تو دچار ترس و وحشت شده ايم كه زن هايي هم كه تو به حال آن ها آگاهي، در هراسند و بايد علت اين كار را بيان كني. پس اگر از ما دست برداشتي، چه بهتر وگرنه هر روز در نمازهاي پنجگانه تو را نفرين مي كنيم و تو خود از پدر و جدت روايت كردي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: چهار دعا است كه از درگاه خداوند برنمي گردد (مستجاب مي شود): دعاي پدر براي فرزند، دعاي برادر مؤمن درباره ي برادر ديني او، دعاي مظلوم و دعاي مخلص كه از روي اخلاص دعا كند.

ربيع گفت: هنوز سخن امام به پايان نرسيده بود كه فرستاده ي منصور به دنبال من مي گشت تا علت تأخير مرا جويا شود. من برگشتم، نزد منصور رفتم و تمام آنچه را روي داده بود، به او گفتم. منصور گريه كرد و گفت: پيش او (امام صادق عليه السلام) برو و به او بگو در اينكه نزد ما بيايي يا نه، اختيار داري، اما درباره ي زناني كه نامشان را بردي، سلام مرا به آن ها برسان. آنان در امانند و آسوده خاطر باشند كه خدا آن ها را در امان قرار داده و غم و اندوه را از آن ها برده است.



[ صفحه 300]



ربيع مي گويد: خدمت امام برگشتم و پيام منصور را به حضرت رساندم. امام نيز پيامي به اين مضمون براي او فرستاد: به منصور بگو صله ي رحم كردي، خداوند تو را جزاي خير دهد.

سپس چشم مبارك امام پر از اشك شد و قطراتي بر دامن حضرت چكيد، پس از آن فرمود: اي ربيع، گرچه دنيا انسان را از نشاط و شادابي ظاهري خود بهره مند مي سازد و با زر و زيورش او را فريب مي دهد، اما سرانجام آن همانند آخر بهار است كه پس از سبزي و خرمي به زردي مي گرايد... [5] .

ربيع مي گويد به امام عرض كردم: به حقي كه بين خود و خدا داري، از تو مي خواهم آن دعايي را كه خواندي و بدان وسيله از شر منصور در امان ماندي، به من ياد دهي، شايد خدا به خاطر اين دعا دل شكسته اي را مرهم نهد و فقير و مستمندي را بي نياز سازد. به خدا سوگند [آن كس خودم هستم و] كس ديگري را نمي گويم.

ربيع گفت: امام عليه السلام دست خود را به طرف آسمان بلند كرد و به سجده گاه خويش روي آورد، چرا كه دوست نداشت از روي بي ميلي و بدون حضور قلب دعا بخواند. سپس فرمود: بگو «اللهم اني اسألك يا مدرك الهاربين و يا ملجأ الخائفين...» [6] .

در اينجا اين سؤال پيش مي آيد كه اين بار كه منصور امام را طلبيد بر حسب ظاهر با ايشان بدرفتاري نكرد، پس چرا امام مضطرب و نگران بود و خانواده اش بيمناك بودند و براي اينكه از شر منصور در امان بمانند، به دعا متوسل شد؟

در پاسخ مي توان گفت ترديدي نيست كه امام از نيت و تصميم خلفاي بني عباس آگاهي داشت و صحنه هاي ديگري كه براي حضرت پيش آمد و منصور آن بزرگوار را احضار مي كرد، اين مطلب را تأييد مي كند و روشنگر اين



[ صفحه 301]



است كه هدف و انگيزه ي منصور از طلبيدن امام جز اينكه ايشان را به قتل برساند، چيز ديگري نبوده است [7] .

3. از صفوان جمال نقل شده است كه پس از كشته شدن محمد و ابراهيم پسرهاي عبدالله بن حسن، مردي از اهل مدينه پيش منصور دوانيقي رفت و گفت: جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام) معلي بن خنيس خدمتكار خود را فرستاده است كه از شيعيان او اموال و اسلحه بگيرد و بر ضد تو قيام كند و محمد پسر عبدالله نيز در اين كارها به وي كمك كرده است. منصور خيلي ناراحت و خشمگين شد و به عموي خود كه والي مدينه بود، نوشت هرچه زودتر امام صادق عليه السلام را نزد او بفرستد.

حاكم مدينه نامه ي منصور را خدمت امام فرستاد و گفت: فردا بايد حركت كني و پيش منصور بروي.

صفوان گفت: امام مرا احضار كرد و فرمود شتري حاضر كن كه فردا روانه ي عراق شويم. و برخاست به طرف مسجد حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم رفت و چند ركعت نماز گزارد و دست به دعا بلند كرد و دعايي خواند.

روز بعد به طرف عراق رفت. وقتي بر منصور وارد شد، اول منصور حضرت را احترام كرد ولي بعد شروع كرد به سرزنش كردن و گفت: شنيده ام معلي براي تو مال و اسلحه جمع مي كند و مي خواهي عليه من قيام كني.

فرمود: اين تهمتي بيش نيست.

منصور: سوگند ياد كن كه بر تو افترا بسته اند.

امام به خدا سوگند ياد كرد. منصور گفت: به طلاق و عتاق قسم بخور.

امام فرمود: به خدا سوگند ياد كردم، از من قبول نمي كني و به من مي گويي سوگندهايي را كه بدعت است، ياد كنم؟

منصور گفت: پيش من اظهار علم و دانش مي كني؟

امام: چرا اظهار نكنم با اينكه ما معدن علم و حكمت هستيم؟



[ صفحه 302]



منصور: همين الان كساني را كه گفته اند تو درصدد جمع كردن اسلحه و مال هستي تا بر ضد بر ما خروج كني، حاضر مي كنم تا شهادت دهند.

سپس دنبال كسي فرستاد كه اين خبرها را به منصور داده بود. وقتي كه آمد، منصور در حضور امام از او پرسيد كه آنچه گفتي، درست است؟ گفت: آري، آنچه در حق او گفته ام، راست گفته ام.

حضرت فرمود: سوگند ياد مي كني؟

گفت: آري. و شروع كرد به قسم خوردن و گفت: قسم به خدايي كه غير از او خدايي نيست؛ خدايي كه طالب، غالب، حي و قيوم است.

حضرت فرمود: در سوگند خوردن عجله مكن و آن گونه كه من مي گويم، سوگند ياد كن.

منصور گفت: سوگندي كه او ياد كرد، چه ايرادي داشت كه قبول نمي كني؟

امام فرمود: خداي تعالي صاحب حيا و كريم است و كسي كه به صفات كماليه او را مدح كند و به رحمت و كرم او را ياد كند، در عقوبت او تعجيل نمي كند.

آنگاه فرمود: اين گونه سوگند ياد كن و بگو: از حول و قوت خدا بيرون شوم و در حول و قوت خودم داخل شوم اگر چنين نباشد.

پس از اينكه آن مرد سوگند ياد كرد، در همان لحظه افتاد و مرد و به عذاب الهي واصل شد.

منصور كه اين منظره را ديد، ترسيد و گفت: از اين پس سخن كسي را درباره ي تو قبول نخواهم كرد و مخيري بين اينكه به حرم جدت بازگردي يا در نزد ما بماني [8] .



[ صفحه 303]




پاورقي

[1] مهج الدعوات، ص 198-192. الامام الصادق مظفر، ج 1، ص 108-103.

[2] «الم يأن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله و ما نزل من الحق و لا يكونوا كالذين اوتوا الكتاب من قبل فطال عليهم الامد فقست قلوبهم و كثير منهم فاسقون» (حديد/16).

[3] «افامن اهل القري ان يأتيهم بأسنا بياتا و هم نائمون او امن اهل القري ان يأتيهم بأسنا ضحي و هم يلعبون افامنوا مكر الله فلا يأمن مكر الله الا القوم الخاسرون» (اعراف/ 99-97).

[4] «افرايت الذي تولي و اعطي قليلا و اكدي اعنده علم الغيب فهو يري ام لم ينبأ بما في صحف موسي و ابراهيم الذي و في الاتزر وازرة وزر اخري و ان ليس للانسان الا ما سعي و ان سعيه سوف يري» (نجم/40-33).

[5] تمام اين فرمايش حضرت را سيد بن طاووس در صفحه ي 177 مهج الدعوات آورده است.

[6] در مهج الدعوات (ص 175 به بعد) تمام اين دعا آمده است.

[7] الامام الصادق مظفر، ج 1، ص 94.

[8] مهج الدعوات و منهج العبادات، ابوالقاسم رضي الدين علي بن موسي بن محمد الطاووس، به تصحيح شيخ محمد حسن كرماني، سال 1323، ص 198.


شن ريزي كف مسجد


در سنن ابوداود با سند از ابي الوليد چنين نقل شده است كه از عبدالله بن عمر سؤال كردم علت اين كه كف مسجد با شن مفروش گرديده چيست؟ عبدالله پاسخ داد كه يك شب در مدينه باران شديدي آمد و كف مسجد را گل فرا گرفت. بعضي از نمازگزاران براي اين كه آلوده به گِل نشوند مقداري شن به همراه خود آوردند و به زير پاي خود ريختند. رسول خدا (صلي الله عليه وآله) پس از اتمام نماز با مشاهده اين عمل فرمود: «ما احسن هذا؟»؛ «عجب كار خوبي بود!» [1] ولذا ساير صحابه نيز از اين عمل پيروي نمودند و بدين طريق كف مسجد شن ريزي گرديد.

به هرحال تا وفات رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مسجد با همان ديوار خشتي و سايه باني از شاخ و برگ خرما و علفهاي بياباني بجاي سقف باقي ماند و طبق مضمون روايات، در دوران ابوبكر و عمر نيز با اين كه در مسجد و سقف آن تغيير و تجديد به عمل آمد ولي همين وضع ادامه يافت تا در دوران خلافت عثمان كه مسجد توسعه پيدا نمود در اساس بنا و در كيفيت سقف آن هم تغيير داده شد.

اين موضوع در صحيح بخاري و سنن ابي داود از عبدالله بن عمر چنين نقل شده است كه: مسجد پيامبر (صلي الله عليه وآله) در دوران آن حضرت خشت خام و سقف آن از شاخ و برگ خرما بود. در دوران ابوبكر در اثر فرسودگي بعضي از قسمتهاي آن، با همان وضع سابق تعمير و مرمت گرديد؛ همانگونه كه عمر نيز در دوران خلافتش چنين كرد و در كيفيت آن تغييري نداد ولي عثمان كه خواست مسجد را توسعه دهد ديوارهاي آن را با سنگ و آجر و سقفش را با تخته هاي محكم بنا نمود. [2] .



[ صفحه 226]




پاورقي

[1] سنن ابوداود، ج 1، ص 108 باب في حصي المسجد.

[2] صحيح بخاري، ج 1، كتاب المساجد، ح 435 سنن ابوداود، ج 1، ص 106 باب في بناءالمسجد.


حق المال


«و أما حق المال فأن لا تأخذه الا من حله، و لا تنفقه الا في حله، و لا تحرفه عن مواضعه، و لا تصرفه عن حقائقه، و لا تجعله اذا كان من الله الا اليه، و سببا الي الله، و لا تؤثر به علي نفسك من لعله لا يحمدك، و بالحري أن لا يحسن خلافته في تركتك، و لا يعمل فيه بطاعة ربك، فتكون معينا له علي ذلك، و بما أحدث في مالك، أحسن نظرا لنفسه، فيعمل بطاعة ربه، فيذهب بالغنيمة، و تبوء بالاثم و الحسرة و الندامة مع التبعة، و لا قوة ألا بالله...» أما حق المال في الاسلام فان لا يأخذه المسلم الا من الطرق المشروعة كالكسب الحلال، أما أخذه من الطرق المحرمة كالربا، و الغش، و التكسب في الاعيان المحرمة كبيع الخمر و صنعه أو أكل أموال الناس بالباطل كالرشوة، و أمثالها، فان ما يأخذه باق علي ملك صاحبه، مضافا الي الاثم و العقاب عند الله، و بذلك فقد بني الاسلام اقتصاده الخلاق علي أحدث الوسائل التي لا توجب تكدس الأموال عند فئة من الناس، و حرمان بقية الشعب منها، ثم أن الامام عليه السلام دعا الي انفاق المال في الوسائل المحللة التي يثاب عليها، و ينال بها رضا الله كانشاء المستشفيات و دور الولادة، و معاهد التعليم، و تأسيس المكتبات العامة، و ما شاكل ذلك من المشاريع التي ينتفع بها الناس، أما اذا لم ينفقه و أدخره لو رثته فان انفقوه في



[ صفحه 244]



معصية الله فاثمه عليه لاعانته اياهم علي الاثم و الحرام، و ان أنفقوه في طاعة الله فقد ذهبوا بالغنيمة، و باء بالحسرة و بالخسران.


واقع التوحيد


و طلب جابر بن يزيد الجعفي من الامام أبي جعفر (ع) أن يعلمه شيئا من التوحيد فقال (ع):

«ان الله تباركت اسماؤه التي يدعا بها، و تعالي في علو كنهه... واحد توحد بالتوحيد في توحده، ثم أجراه علي خلقه، فهو واحد صمد، قدوس يعبده كل شي ء و يصمد اليه كل شي ء، و وسع كل شي ء علما...» [1] .


پاورقي

[1] اصول الكافي 1 / 123.


اثر و بركات وضو هنگام خواب


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه با وضو بخوابد، اگر در آن شب مرگش در رسد نزد خداوند شهيد به شمار مي آيد. و نيز حضرت فرمودند:

هر كه طهارت بگيرد و سپس به بسترش رود، در آن شب بستر او به منزله ي مسجد اوست و اگر يادش آيد كه وضو ندارد، به همان لحاف خود، هر چه باشد تيمم كند، كه اگر چنين كرد پيوسته در نماز و ذكر خداي عزوجل باشد. [1] .


پاورقي

[1] بحار: 76 / 183 / 7 و ص 182 / 6، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20933 و 20934.


راستگويي


راستگويي خود يك صفت است كه صفات نيك بسيار به دنبال



[ صفحه 134]



دارد. شخص راستگو كارهايش صحيح و درست است. از آلودگيها به دور است و از بدكاريها بر كنار.

آراستگي، مورد اعتماد بودن، شخصيت داشتن، آسايش وجدان و عزيز بودن همه از خصايصي است كه در شخص راست گفتار ديده مي شود.

بنابراين، حيف است كه انسان براي مال ناچيز دنيوي، خود را به آب و آتش بزند و از اين همه خوبي چشمپوشي كند.

من صدق لسانه زكي عمله [1] .

آدم راستگو كردارش پاك و نيكوست.


پاورقي

[1] اصول كافي. ج 2، ص 104.


اشعار منسوب به امام صادق




تعطي الاله و انت تظهر حبه

هذا لعمرك في الفعال بديع



لوكان حبك صادقا لاطعته

ان المحب لمن يحب مطيع



وله عليه السلام



علم المحجة واضح لمريده

واري القلوب عن المحجة في عمي



و لقد عجبت لهالك و نجاته

موجودة و لقد عجبت لمن نجا



روي الاصمعي في تفسير الثعلبي وله عليه السلام



اثامن بالنفس النفيسة ربها

فليس لها في الخلق كلهم ثمن



بها يشتري الجنات انابعتها

بشي ء سواها ان ذلكم غبن



اذا ذهبت نفسي بدنيا اصبتها

فقد ذهبت نفسي و قد ذهب الثمن



اين اشعار را سفيان ثوري نسبت به آن حضرت داده



لا اليسر بطرونا يوما فيبطرنا

و لا لازمة دهر نظهر الجزعا



ان سرنا الدهر لم ينهج لصحته

اوسانا الدهر لم نظهر له الهلعا



مثل النجوم علي مضمار اولنا

اذا تغيب نجم آخر طلعا



وله عليه السلام



اعمل علي مهل فانك ميت

و اختر لنفسك ايه الانسانا



فكان ما قد كان لم يك اذمضي

و كان ما هو كائن قد كانا



وله عليه السلام



كنا نجوما يستضاء بنا

و للبرية نحن اليوم برهان



نحن البحور التي فيها لغايصكم

در ثمين و ياقوت و مرجان



مساكن القدس و الفردوس نملكها

و نحن لقدس و الفردوس خزان



من شذ عنا فبرهوت مساكنه

و من اتانا فجنات و ولدان [1] .



فقال عليه السلام



نجوم العلي فبكم تطلع

و غايبها نحوكم يرجع





[ صفحه 250]





فلا يستقل و لا يستقر

به لهما دونكم مضجع



از خود حضرت صادق است



وفينا يقينا فبعد الوفاء

و فينا تفرخ افراخه



رايت الوفاتزين الرجال

كما زين العذق شمراخه



فقال (ع)



اذا ما طلبت خصال الندي

وقد عضك الدهر من جهده



فلا تطلبن الي كالح

اصاب اليسارة من كده



و لكن عليك باهل العلي

و من ورث المجد عن جده



فذاك اذا جئته طالبا

تحب اليسارة من جده [2] .




پاورقي

[1] مناقب ابن شهرآشوب ص 347 ج 2.

[2] مناقب ابن شهرآشوب ص 245 ج 2.


كيفيت ديدن و شنيدن


از موارد مهم طب موضوع سمع و بصر است كه توجه بزرگان اطباء و حكما را جلب كرده كه چگونه انسان مي شود و بين اصوات تشخيص صداي مطلوب خود را مي دهد و از نزديك و دور درك صوت مي كند و ميزاني براي ادراك سمع و بصر در قرب و بعد هست و خلاء و ملاء مؤثر در درك اصوات و الحان است و همچنين مرائي و مشهودات كه بايد به كمك نور خارجي درك شود مانند نور خورشيد - ماه - برق - ستارگان درخشان با چراغ و غيره تا اشعه آنها مرائي را منعكس در حدقه يا قرنيه شفائيه نمايد و از شبكه بگذرد به مغز برسد درك مرئي شده ديده شود بنابراين سماع جز



[ صفحه 296]



به هوا شنيده نمي شود و رؤيت جز به ضياء و نور ديده نمي شود و اين قولي است كه امام صادق عليه السلام در مكتب جعفري فرموده.

انظر الآن يا مفضل الي هذه الحواس التي خص بها الانسان في حلقه و شرف بها علي غيره تا آنجا كه فرموده فجعل الحواس خمسا تلقي خمسا لكن لا يفوتها شي ء من المحسوسات فخلق البصر ليسدرك الالوان فلو كانت الالوان و لم يكن بصر يدركها لم يكن فيها منفعة و خلق السمع ليدرك الاصوات فلو كانت الاصوات و لم يكن سمع يدركها لم يكن فيها ارب تا آنجا كه فرموده ولكل محسوس حساسة تدركه و مع هذا فقد جعلت اشياء متوسطة بين الحواس و المحسوسات لا يتم الحس الابها كمثل الضياء و الهواء... الخ

به شرحي كه در جلد اول ترجمه شد ملاحظه فرمائيد امام عليه السلام در ضمن بيان حديث علم طب و تشريح را به چه سبكي تجزيه و تحليل فرموده است.


سحابي ثريا


سحابي ثريا آن هم توده اي از كواكب است كه مانند لكه ابر رقيقي به نظر مي آيد و در چشم ساده بدون تجهيز شش يا هفت ستاره به نظر مشاهده مي شود ولي چون با تلسكوپ مشاهده نمائيم ششصد كوكب متمايز در اين توده ابرصفت ديده مي شود و صفحات عكاسي حساس تر متجاوز از 2000 (دو هزار) ستاره در آن نشان مي دهد.

همچنين ستاره سحابي سرطان و قنطورس و ماژلان كه هر يك مركب از هزار ستاره و شموس مي باشد.

هرشل منجم معروف در عصر خود تا دوازده هزار و پانصد سحابي يعني قسمت هاي ستارگان انبوه به هم پيوسته و از هم مجزا را نشان گرفته و فهرست نموده است.

منجمين عصر ما معتقد هستند كه هر يك از اين سحابي ها يك كهكشاني هستند در آسماني كه نزديك به عالم مربوطه آنها است.

اين شمه از كشفيات جديد علوم فلكي و ستاره شناسي است اكنون ملاحظه فرمائيد قرآن چه مي فرمايد: قل انظروا ماذا في السموات و الارض (101 سوره يونس)

اي پيغمبر به مردم بگو چشم حقيقت بين بگشائيد و آنچه بين آسمان ها و زمين است مشاهده كنيد - اين ستارگان سلسله هاي كواكب بي حد و حصري است كه پروردگار عالم از روي حكمت و مصلحت آفريده است كه فاصله هر يك از آنها تا چهار سال نوري فاصله دارد نور در هر ثانيه سيصد هزار كيلومتر حركت مي كند و دورترين آن سحابي ها طبق آزمايش رصدخانه كاليفرنيا تا يك ميليارد سال نوري تخمين زده شده است.

و اين عدد يعني يك ميليارد سال نوري به زبان گفته ميشود و گوش مي شنود ولي درك اين معني بسيار مشكل است - كه به حساب دانشمند محترم آقاي هيوي مساوي با 000 / 000 / 000 / 000 / 000 / 280 / 467 / 9 مي شود و تازه اين حساب مسافتي است كه دوربين تازه اختراع اين عصر درك نموده و با اين تلسكوپ هاي بزرگ كواكب كوه پيكر را ديده اند.



[ صفحه 123]



اگر بخواهيم از ميزان حجم و بزرگي آنها مطلع شويم بايد گفت آفتاب ما كه حجمش 000 / 300 / 1 (يك ميليون و سيصد هزار) برابر زمين است اگر آن را به اندازه ي يك گلوله به قطر يازده سانتيمتر فرض كنيم خورشيد در مقابل ستاره نسر به اندازه ي يك هندوانه خواهد بود كه به قطر 16)شانزده) سانتيمتر باشد و در مقابل ستاره عيوق گلوله اي به اندازه ي 30 / 1 (يك متر و سي) سانت و ستاره دبر به قدر گلوله اي كه قطرش 60 / 2 سانت مي باشد و به همين نسبت خورشيد را كه گلوله ي كوچكي فرض كنيم در مقابل ستاره بسطالجوزا گلوله اي مي شود به قطر 32 متر كه سه هزار برابر قطر آفتاب است و حجم آن برابر 000 / 000 / 27 برابر حجم آفتاب مي باشد و اين بزرگ ترين ستاره جهان نيست بلكه باز هم ستاره ي بزرگ تري شناخته شده به نام قلب العقرب كه شعاعش پانصد برابر شعاع خورشيد است و بنابراين حجمش قريب 000 / 000 / 125 برابر خورشيد مي شود تا يكصد و شصت ميليون هم نوشته اند كه اگر اين جايش را با آفتاب عوض كنيد ديگر ساكنين كره ي زمين خورشيد را نخواهند ديد و به جاي آفتابي مشاهده مي كنيم كه قرصش قريب 000 / 250 برابر خورشيد ما باشد.

درباره ي جرم و سنگيني اين كواكب صحبت كنيم بيشتر به عظمت آن سر خشوع و خضوع خم مي نمائيم و به قدرت لايزالي پروردگار آسمان ها و زمين پي مي بريم.

علماي فلكي مي گويند جرم آفتاب 222 / 327 برابر جرم زمين است و جرم زمين يا وزن آن 1021 تن است پس جرم آفتاب به حسب تن 327222 خواهد شد كه 21 صفر در طرف راست آن بگذاريم 000 / 000 / 000 / 000 / 000 / 000 / 000 / 222 / 327 و با اين مقياس مي توان تقريبي وزن ستاره قلب العقرب يا بسطالجوزا را به دست آورد.

اما مهم تر از اين وزن - وزن مخصوص يا ميزان تراكم بعضي از اين كواكب است كه انسان را دچار بهت و حيرت ساخته و بي اختيار سر تعظيم در ساحت مقدس كبريائي خالق متعال فرود مي آورد.

و به نظر نگارنده هيچ عالمي كه در اين قسمت ها علم و اطلاع داشته باشد نيست مگر آنكه موحد و خداشناس باشد.

و منطق امام عليه السلام كه ابن رشد از آن نقل كرده همين است كه مي گويد: من لم يعرف الطب و الهيئة لم يعرف الله



[ صفحه 124]



تا كسي طب و هيئت نخواند و اسرار ساختمان وجود آدمي كه عالم صغير است يا هيئت عالم كبير كه منظومه هاي بي انتهاي كهكشان هاي بي حد و حصر است نشناسد و نداند خداي را نمي شناسد.


مسجد الجبهة


قال رجل للامام الصادق عليه السلام: اخبرني عما يجوز السجود عليه، و عما لا يجوز. فقال: السجود لا يجوز الا علي الأرض، أو ما انبتت الأرض الا ما أكل، أو لبس. فقال له: جعلت فداك، ما العلة في ذلك؟ قال: لأن السجود خضوع لله عزوجل، فلا ينبغي أن يكون علي ما يؤكل، و يلبس، لأن ابناء الدنيا عبيد ما يأكلون و يلبسون، و الساجد في سجوده في عبادة الله عزوجل، فلا ينبغي أن يضع جبهته في سجوده علي معبود ابناء الدنيا الذين اغتروا بغرورها.

و سئل عن الرجل يوذيه حر الأرض، و هو في الصلاة، و لا يقدر علي السجود، هل يصلح له أن يضع ثوبه اذا كان قطنا أو كتانا؟ قال: اذا كان مضطرا فليفعل.

و قال: السجود علي طين قبر الحسين عليه السلام ينور الي الارضين السبع، و من كانت معه سبحة من طين قبر الحسين عليه السلام كتب مسبحا، و ان لم يسبح بها.



[ صفحه 170]




الاحرام


للحج أفعال، منها واجبة، و منها مستحبة، و الواجبة اثناعشر: الاحرام، و الوقوف بعرفات، و الوقوف بالمشعر، و النزول في مني، و رمي الجمار، و الذبح، و الحلق أو التقصير، و طواف الحج و ركعتاه، و طواف النساء و ركعتاه. و بعض هذه الواجبات ركن، و بعضها غير ركن، و يعرف ذلك من التفصيل الآتي، و نبدأ بالاحرام.


لا ارش


ذهب المشهور بشهادة الشيخ الانصاري الي أن الخيار - هنا - انما هو بين الرد و الامساك مجانا، كما هو الشأن في خيار الغبن، فلا يحق للمشتري أن يمسك المبيع مع المطالبة بالارش - أي عوض الصفة الفائتة - بل اما أن يرد، و اما أن يمسك بالثمن المسمي، و ليس للبائع - ان زادت الصفة - أن يبذل العين، مع المطالبة بعوض الصفة الزائدة، بل اما أن يفسخ البيع، و اما أن يسلم المبيع بالثمن المسمي... ورد الشيخ الانصاري علي من قال بالتخيير بين الرد و الامساك بالارش، رد بقوله:«لا دليل علي الارش».


المعير


قال العلامة الحلي في كتاب القواعد:

«يشترط أن يكون المعير مالكا للمنفعة، جائز التصرف، فلا تصح عارية الغاصب، و لا المستعير، و لا الصبي، و لا المحجور عليه لسفه أو فلس، و تصح من المستأجر».

تصح من المستأجر، لأنه يملك المنفعة، فله، و الحال هذي، أن يملكها لغيره الا اذا اشترط المؤجر علي المستأجر الانتفاع بنفسه، فانه مع هذا الشرط يحرم عليه أن يعير.. و لا تصح العارية من الغاصب و المستعير، للنهي عن التصرف في مال الغير الا باذنه، و لأن شخصية المستعير محل اعتبار في عقد العارية، أما المحجور عليه لسفه أو فلس فلأنه ممنوع من التصرف في أمواله بيعا و ايجارا و رهنا و عارية.


الشهود


اتفقوا - ما عدا ابن أبي عقيل - علي أن الاشهاد علي الزواج الدائم مستحب، و ليس بواجب. قال صاحب الجواهر: «المعروف بين الفقهاء عدم وجوب الاشهاد، بل القول بالوجوب شاذ»..

و ذلك ان الاشهاد شرط زائد، و الأصل عدمه، حتي يثبت الدليل، و لا دليل.. أجل، جاء نص من طريق السنة و الشيعة علي أنه لا زواج الا بولي و شاهدين، ولكنه ضعيف بشهادة صاحب الجواهر و المسالك، قال الشهيد الثاني في المسالك: «لقد اعتبر الخيار من نقاد الحديث هذا النص فوجدوه ضعيف السند».


المريض


المراد بالمريض - هنا - من اتصل مرضه بموته، علي أن يكون المرض مخوفا، بحيث يظن الناس أن حياته في خطر، فوجع الضرس و العين و الصداع الخفيف، و ما اليه لا يعد من المرض المخوف، فهذا المريض، و من تمرض مرضا مخوفا، ثم عوفي منه، و مات بعد ذلك حكم عطيتهما حكم عطايا الصحيح.


البلاء في الأبدان


و لعل قائلا يقول: إن هذه الآفات التي تصيب الناس في أموالهم، فما قولك فيما يبتلون به في أبدانهم، فيكون فيه تلفهم كمثل الحرق و الغرق و ليس و الخسف؟ فيقال له إن الله جعل في هذا أيضا صلاحا للصنفين جميعا، أما الأبرار فلما لهم في مفارقة هذه الدنيا من الراحة من تكاليفها، و النجاة من مكارهها، و أما الفجار فلما لهم في ذلك من تمحيص أوزارهم، و حبسهم عن الازدياد منها، و جملة القول: إن الخالق تعالي ذكره بحكمته و قدرته قد يصرف هذه الأمور كلها إلي الخير و المنفعة، فكما أنه إذا قطعت الريح شجرة أو قطعت نخلة، أخذها الصانع الرفيق و استعملها في ضروب من المنافع، فكذلك يفعل المدبر الحكيم في الآفات التي تنزل بالناس في أبدانهم و أموالهم، فيصيرها جميعا إلي الخير و المنفعة.


تعلموا العربية


الخصال 1 / 258، ح 134: حدثنا أبي رضي الله عنه قال: حدثنا سعد بن عبدالله، قال: حدثنا أحمد بن محمد بن عيسي، عن أحمد بن محمد بن أبي نصر البزنطي، عن رجل من خزاعة، عن أسلمي، عن أبيه، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

تعلموا العربية، فانها كلام الله الذي تكلم به خلقه، و نظنوا الماضغين، و بلغوا بالخواتيم.


احكام سلبية


[تحف العقول 381: قال عليه السلام:...]

لا رضاع بعد فطام [1] و لا وصال في صيام، و لا يتم بعد احتلام، و لا صمت يوم الي الليل، و لا تعرب بعد الهجرة [2] و لا هجرة بعد الفتح، و لا طلاق قبل النكاح، و لا عتق قبل ملك، و لا يمين لولد مع والده [3] و لا للمملوك مع مولاه، و لا للمرأة مع زوجها، و لا نذر في معصية، و لا يمين في قطيعة.


پاورقي

[1] ان الطفل اذا أكمل سنتين فرضاعه بعد ذلك لم ينشر حرمة الا أنه رضاع بعد فطام.

[2] أي لايجوز للمسلم أن يرجع الي جاهليته، أو يلحق ببلاد الجاهلية و الكفر، أو يقيم فيها بلا عذر.

[3] أي لايصح يمينه و نذره و عهده مع نهي والده و كذا المملوك و الزوجة.


المغضوب عليهم في القرآن


تفسير القمي 1 / 29، قال: حدثني أبي، عن ابن أبي عمير،...

عن ابن أذينة، عن أبي عبدالله عليه السلام في قوله: (غير المغضوب عليهم و لا الضالين) قال:



[ صفحه 93]



المغضوب عليهم: النصاب، والضالين: الشكاك و الذين لا يعرفون الامام.


سؤالي پيرامون علم امام


حارث بن مغيره گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمود: به تحقيق كه زمين بدون عالم و دانشمندي رها نمي شود؟

گفتم: آنچه عالم شما مي داند چيست؟ و از كجا است؟

فرمود: وراثتي از پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - و از علي بن ابي طالب - عليه السلام - است، علمي است كه به وسيله ي آن از مردم بي نياز مي شود، ولي مردم از او بي نياز نيستند.

گفتم: آيا حكمتي است كه در دل او الهام مي شود، يا در گوش او القا مي گردد؟

حضرت فرمودند: هم اين است و هم آن. [1] .

- و نظير همين حديث از طريق صفوان از حارث روايت شده است و ما به



[ صفحه 151]



جهت مشابهت آن دو حديث، از ترجمه ي حديث دوم صرف نظر كرديم. [2] .


پاورقي

[1] بصائر الدرجات: 93، بحارالأنوار: ج 26 ص 62 ح 141.

[2] بحارالأنوار: ج 26 ص 62 ح 143.


حديث 178


2 شنبه

شكر النعمة اجتناب المحارم.

شكر و سپاس نعمت، دوري كردن از كارهاي حرام است.

كافي، ج 2، ص 95


استكفاؤه بالأسودين و علمه بالآجال


و عنه: قال: ان الوليد بن صبيح قال: كنا عند أبي عبدالله عليه السلام في ليلة اذ طرق الباب طارق، فقال للجارية: انظري من هذا؟ فخرجت، ثم دخلت، فقالت: هو عمك عبدالله بن علي فقال: أدخليه. قال لنا: ادخلوا هذا البيت، فدخلنا بيتا آخر فسمعنا منه حسا ظننا أن الداخل بعض نسائه، فلصق بعضنا ببعض، فأقبل الداخل علي أبي عبدالله عليه السلام فلم يدع شيئا من القبيح الا قاله في أبي عبدالله عليه السلام، ثم خرج و خرجنا فأقبل يحدثنا تمام حديثه من الموضع الذي قطع كلامه عند دخول الرجل عليه، فقال بعضنا: لقد استقبلك هذا بشي ء ما ظننا أن أحدا ليستقبلك به حتي لقد هم بعضنا أن يخرج اليه فيوقع به. فقال: مه لا تدخلوا فيما بيننا، فلما مضي من الليل ما مضي طرق الباب طارق، فقال للجارية: انظري من هذا؟ فخرجت، ثم عادت، فقالت: هو عمك عبدالله بن علي. فقال لنا: عودوا الي موضعكم، ثم أذن له فدخل بشهيق و نحيب و بكاء، و هو يقول: يابن أخي، اغفر لي غفر الله لك، اصفح عني صفح الله عنك، فقال: غفر الله لك يا عم، ما الذي أحوجك الي هذا؟ قال: اني لما أويت الي فراشي أتاني رجلان أسودان غليظان فشدا و ثاقي، و قال أحدهما للآخر: انطلق به الي النار، فانطلق بي، فمررت برسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فقلت: يا رسول الله أما تري ما يفعل بي؟ قال: أولست الذي أسمعت ابني ما أسمعت، فقلت: يا رسول الله، لا أعود، فأمرهما فخلياني و اني لأجد ألم الوثاق. فقال أبو عبدالله عليه السلام: أوص. فقال: بما أوصي؟ ما لي من مال، و ان لي عيالا كثيرا، و علي دين. فقال أبو عبدالله عليه السلام: دينك علي، و عيالك الي عيالي فأوصي، فما



[ صفحه 187]



خرجنا من المدينة حتي مات، و ضم أبو عبدالله عليه السلام عياله اليه، و قضي دينه، و زوج ابنه ابنته [1] .


پاورقي

[1] الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 619 ح 19.


لعن به ابوبكر و عمر


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: مسواك زدن و رعايت بهداشت دندان از اخلاق انبياء الهي است.

و از محمد بن ابي كثير كوفي نقل مي كند كه گفت:

من در اول و آخر هر نماز ابوبكر و عمر را لعنت مي كردم، شبي در خواب ديدم پرنده اي با ظرفي از گوهر كه در آن چيزي شبيه خلوق است (خلوق نوعي از عطر است) در بقعه ي پيامبر صلي الله عليه و آله فرود آمد و آن دو نفر را از قبر در آورد و از آن خلوق به گونه هاي آنها ماليد و باز آنها را به قبر برگرداند و بالا رفت. از اطرافيانم پرسيدم: اين پرنده كيست؟ و اين خلوق چيست؟ گفتند: اين فرشته اي است و هر شب جمعه مي آيد و از اين خلوق به آنها مي مالد و مي رود. اين خواب مرا مضطرب كرد و ديدم ديگر به لعن كردن آنها خوشدل نيستم. حضور حضرت صادق عليه السلام رسيدم. هنگامي كه مرا ديد خنديد و فرمود: پرنده را ديدي؟ گفتم: آري، فرمود: اين آيه را بخوان:

«راز گويي از شيطان است (تا مؤمنان را محزون كند) سوره مجادله، آيه 10»

(خواندن اين آيه هنگام ديدن خوابهاي پريشان مستحب



[ صفحه 270]



است) به خدا! آن فرشته مأمور اكرام آنها نيست، بلكه فرشته اي است كه به مشرق و مغرب زمين موكل است و وقتي كه كسي مظلوم كشته شود، مقداري از خون وي را مي گيرد و در گردن آنها مي آويزد. چون كه آنها سبب هر ظلمي شدند كه بعد از خودشان واقع شد.



[ صفحه 271]




عبدالله بن ابي يعفور


عبدالله بن ابي يعفور عبدي كوفي از حواريين امام باقر و امام صادق عليهماالسلام به شمار مي رفت و بسيار مورد توجه و علاقه ي امام صادق عليه السلام



[ صفحه 256]



بود، زيرا در امتثال اوامر آن بزرگوار و اطاعت از دستورهاي وي ثابت قدم بود، تا آنجا كه به امام ششم عليه السلام عرض كرد: به خدا سوگند، اگر اناري را نصف كني و بگويي نصف اين انار حلال و نصف ديگر آن حرام است، شهادت مي دهم كه آنچه گفتي حلال است، حلال و آنچه فرمودي حرام است، حرام مي باشد.

حضرت دوباره فرمود: خدا تو را رحمت كند. [1] .

هنگامي كه عبدالله از دنيا رفت، امام صادق عليه السلام براي مفضل بن عمر نامه اي نوشت كه حاكي از مقام و جلالت شأن عبدالله بود. در قسمتي از نامه چنين آمده است: عبدالله بن ابي يعفور از دنيا رفت، در حالي كه خدا از او راضي بود و به عهدي كه با خدا و پيامبر و امام خويش بسته بود، وفا كرد و وظيفه اش را به خوبي انجام داد. تا آنجا كه فرمود: در زمان ما كسي مطيع تر به خدا و رسول و امام خود از او نبود و تا هنگامي كه مرد، به همان حال باقي بود و در بهشت همنشين رسول خدا و اميرالمؤمنين عليهماالسلام شد. [2] .


پاورقي

[1] اختيار معرفة الرجال، ص 249.

[2] الامام الصادق عليه السلام، ج 1، ص 151.


محمد بن موسي


أبوعبدالله محمد بن موسي الفطري المدني.

خرج حديثه مسلم و الأربعة و روي عنه ابن أبي فديك و قتيبة، و ابن مهدي، و أبوعامر العقدي، و أبوالمطرف و غيرهم.

قال أبوحاتم صدوق يتشيع، و وثقه الترمذي، و أحمد بن صالح و ذكره ابن حبان و ابن شاهين في الثقات [1] و قال ابن حجر: محمد بن موسي الفطري - بكسر الفاء و سكون الطاء - المدني صدوق رمي بالتشيع [2] .


پاورقي

[1] تهذيب التهذيب 480: 9.

[2] التقريب 211: 2.


البيئة و عالم الطبيعة في نظر الامام الصادق


اهتم الامام جعفر الصادق عليه السلام بالبيئة و عالم الطبيعة اهتماما بالغا، و ذكر تفاصيل أحوال السماء، و الأرض، و الشمس، و القمر، و النجوم، و الفلك، و الليل، و النهار، و الحر، و البرد، و الرياح، و الجواهر الأربعة: الأرض، و الماء، و الهواء، و النار، و المطر، و الصخر، و الجبال، و الطين، و الحجارة، و المعادن، و النبات، و الأشجار، و كذلك بالنسبة الي أسرار حياة الحيوانات، و اتخذ من ذلك أداة لتوجيه الناس و هدايتهم الي التوحيد و معرفة ربهم.

و مسألة البيئة مسألة مهمة جدا، و تستوجب البحث و التأمل.

و من المناسب ذكر بعض ما أفاده الامام الصادق عليه السلام في هذا المقام، اقتطفناه مما قاله لتلميذه المفضل بن عمر:



[ صفحه 158]




الصلتية


هؤلاء منسوبون الي صلت بن عثمان ، و قيل:صلت بن أبي الصلت ، و كان من العجاردة غير أنه قال:اذا استجاب لنا الرجل و أسلم توليناه و برئنا من أطفاله ، لأنه ليس لهم اسلام حتي يدركوا فيدعون حينئذ الي الاسلام فيقبلونه .

و باراء هذه الفرقة فرقة اخري - و هي التاسعة من العجاردة - زعموا أنه ليس لأطفال المؤمنين و لا لأطفال المشركين ولاية و لا عداوة حتي يدركوا



[ صفحه 570]



فيدعوا الي الاسلام فيقبلوا أو ينكروا .


اسماء 250 من أصحاب الصادق


1- آدم بن المتوكل [1] ، أبوالحسين، بياع اللؤلؤ، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ذكره أصحاب الرجال، له أصل.

2- ابراهيم بن زياد [2] ، أبوأيوب الخراز، و قيل: «ابن عيسي»، و قيل: «ابن عثمان»، ثقة، له أصل، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام.

3- ابراهيم بن مهزم الأسدي [3] ، من بني نصر أيضا، يعرف بابن أبي بردة، ثقة ثقة، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، و عمر عمرا طويلا، له كتاب.

4- ابراهيم بن نصر بن القعقاع الجعفي [4] ، كوفي، يروي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، ثقة، صحيح الحديث، له كتاب.



[ صفحه 464]



5- ابراهيم بن نعيم العبدي [5] ، أبوالصباح الكناني، كان أبوعبدالله عليه السلام يسميه الميزان لثقته، رأي أباجعفر و روي عن أبي ابراهيم موسي عليهماالسلام.

6- أحمد بن الحسين بن عمر بن يزيد الصيقل [6] ، أبوجعفر، كوفي، ثقة، من أصحابنا، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن موسي عليهماالسلام.

7- أحمد بن عائذ بن حبيب أبوعلي الأحمسي [7] ، العبسي، البجلي، مولي. قال النجاشي: ثقة. و قال الكشي: صالح و كان يسكن بغداد. و عده الشيخ في رجاله تارة في أصحاب الباقر عليه السلام و اخري في أصحاب الصادق عليه السلام.

8- اديم بن الحر الجعفي [8] الكوفي. قال النجاشي: ثقة، له أصل. و عده الشيخ في رجاله في أصحاب الصادق عليه السلام. و قال الكشي: صاحب أبي عبدالله عليه السلام.

9- أرطأة بن حبيب الأسدي [9] ، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ذكره أبوالعباس، له كتاب.

10- اسحاق بن بشير [10] ، أبوحذيفة الكاهلي الخراساني، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، من العامة، ذكروه في رجال أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.



[ صفحه 465]



11- اسحاق بن جرير بن يزيد بن جرير بن عبدالله البجلي [11] ، أبويعفور، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

12- اسحاق بن جندب [12] ، أبواسماعيل الفرائضي، ثقة ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ذكره أصحابنا في الرجال، له كتاب.

13- اسحاق بن عبدالله بن سعد بن مالك الأشعري [13] قمي، ثقة، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام.

14- اسحاق بن عمار الصيرفي [14] ، ثقة.

15- اسحاق بن غالب الأسدي [15] ، و البي عربي، صليب، ثقة، و كان شاعرا، روي عن أبي عبدالله عليه السلام.

16- اسحاق بن يزيد بن اسماعيل الطائي [16] أبويعقوب، مولي، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام.

17- اسماعيل بن أبي خالد محمد بن مهاجر بن عبيد الأزدي [17] ، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ثقة، من أصحابنا الكوفيين، له كتاب القضايا مبوب.



[ صفحه 466]



18- اسماعيل بن أبي زياد السلمي [18] ، ثقة، كوفي، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ذكره أصحاب الرجال.

19- اسماعيل بن جابر الجعفي الكوفي [19] عده الشيخ في رجاله تارة في أصحاب الباقر عليه السلام و اخري في أصحاب الصادق عليه السلام و ثالثة في أصحاب الكاظم عليه السلام، و قال: ثقة، ممدوح، له اصول.

20- اسماعيل بن عبد الخالق بن عبد ربه بن أبي ميمونة بن يسار [20] ، مولي بني أسد، وجه من وجوه أصحابنا و فقيه من فقهائنا و هو من بيت الشيعة، ثقة، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، له كتاب.

21- اسماعيل بن عبدالرحمن الجعفي الكوفي [21] ، تابعي، من أصحاب أبي عبدالله الصادق عليه السلام، مات في حياة أبي عبدالله عليه السلام، و كان فقيها، و روي عن أبي جعفر الباقر عليه السلام. 22- اسماعيل بن الفضل بن يعقوب بن الفضل بن عبدالله بن الحارث ابن نوفل بن الحارث بن عبدالمطلب الهاشمي البصري [22] ، ثقة، عده الشيخ في رجاله في أصحاب الباقر و الصادق عليهماالسلام.



[ صفحه 467]



23- اسماعيل القصير بن ابراهيم بن بزة [23] ، كوفي، و قال النجاشي: ثقة. و ذكره ابن داود و العلامة في القسم الأول. و قد وثقه المجلسي و الحاوي و البحراني.

24- اسماعيل بن مهران بن أبي نصر السكوني [24] و اسم أبي زيد مولي، يكني أبايعقوب. و قال النجاشي: ثقة. معتمد عليه. و قال محمد بن مسعود: كان تقيا ثقة خيرا فاضلا.

25- الياس بن عمرو البجلي [25] ، شيخ من أصحاب أبي عبدالله عليه السلام، متحقق بهذا الأمر، له كتاب.

26- أيوب بن الحر الجعفي [26] ، مولي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ذكره أصحابنا في الرجال، يعرف بأخي اديم، له أصل.

27- أيوب بن عطية [27] ، أبوعبدالرحمن الحذاء، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

28- بسطام بن سابور الزيات [28] ، أبوالحسين الواسطي، مولي، ثقة، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، له كتاب.



[ صفحه 468]



29- بشار بن يسار الضبعي [29] ، أخو سعيد، مولي بني ضبيعة بن عجل، ثقة، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، له كتاب.

30- بشر بن طرخان النحاس [30] ، روي الكشي حديثا في طريقه محمد ابن عيسي أن أباعبدالله عليه السلام دعا له بكثرة المال و الولد.

31- بشر بن مسلمة [31] ، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب رواه ابن أبي عمير.

32- بكر بن محمد بن عبدالرحمان بن نعيم الأزدي [32] ، الغامدي، أبومحمد، الكوفي. و قال النجاشي: عربي، وجه في هذه الطائفة من بيت جليل بالكوفة و كان ثقة. و عده الشيخ في رجاله في أصحاب الصادق عليه السلام و اخري في أصحاب الكاظم عليه السلام و ثالثة في أصحاب الرضا عليه السلام.

33- ثابت بن شريح [33] ، أبواسماعيل الصائغ الأنباري، مولي الأزد، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب في أنواع الفقه.

34- جارود بن المنذر [34] ، أبوالمنذر الكندي النخاس، كوفي، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ثقة ثقة، له كتاب.



[ صفحه 469]



35- جعفر بن ابراهيم بن محمد بن علي بن عبدالله بن جعفر الطيار [35] ، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ثقة.

36- جعفر بن سليمان الضبعي [36] ، أبوسليمان البصري، ثقة، عده الشيخ في رجاله في أصحاب الصادق عليه السلام، و قال ابن حجر: صدوق زاهد لكنه كان يتشيع.

37- جعفر بن هارون الكوفي [37] ، يكني أباعبدالله، من رجال الصادق عليه السلام، ثقة.

38- جفير بن الحكم العبدي [38] ، أبو منذر، عربي، ثقة، روي عن جعفر ابن محمد عليه السلام، له كتاب.

39- جميل بن صالح الأسدي [39] ، ثقة، وجه، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، ذكره أبوالعباس في كتاب الرجال، روي عنه سماعة.

40- حارث بن عمران الجعفري [40] ، كلابي، كوفي، ثقة، روي عن جعفر ابن محمد عليه السلام، له كتاب.



[ صفحه 470]



41- الحارث بن غصين [41] ، أبو وهب الثقفي الكوفي، ثقة، خيار، توفي سنة ثلاث و أربعين و مائة.

42- حبيب بن المعلل الخثعمي المدائني [42] ، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن و الرضا عليهم السلام ثقة ثقة، صحيح، له كتاب.

43- حجاج بن رفاعة [43] ، أبورفاعة - و قيل: أبوعلي - الخشاب، كوفي، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ثقة، ذكره أبوالعباس، له كتاب.

44- حديد بن حكيم الأزدي [44] ، أبوعلي المدائني، ثقة، وجه، متكلم، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، له كتاب.

45- الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن علي بن أبي طالب عليهم السلام [45] ، أبومحمد المديني، روي عن جعفر بن محمد عليه السلام، و حدث عن الأعمش، و كان ثقة.

46- الحسن بن الحسين بن الحسن الجحدري الكندي [46] ، عربي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتب.

47- الحسن بن سيف بن سليمان التمار [47] ، ثقة، قليل الحديث، و قال العلامة:



[ صفحه 471]



لم أقف له علي مدح و لا جرح من طرقنا و الأولي التوقف فيما ينفرد به حتي تثبت عدالته.

48- الحسن بن علون الكلبي [48] ، مولاهم، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام.

49- الحسن بن قدامة الكناني الحنفي [49] ، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، و كان ثقة.

50- الحسين بن حمزه الليثي الكوفي [50] ، ابن بنت أبي حمزة الثمالي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

51- الحسين بن عثمان الأحمسي البجلي [51] ، كوفي، ثقة، ذكره أبوالعباس في رجال أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

52- الحسين بن عثمان بن شريك بن عدي العامري الوحيدي [52] ، ثقة، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، ذكره أصحابنا في رجال أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

53- الحسين بن نعيم الصحاف [53] ، مولي بني أسد، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، كان متكلما مجيدا.



[ صفحه 472]



54- حفص بن سابور الواسطي [54] قال النجاشي: ثقة، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام.

55- حفص بن سوقة العمري [55] ، مولي عمرو بن حريث المخزومي، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، ثقة، له كتاب.

56- حفص بن عاصم [56] ، أبوعاصم السلمي المدني، روي عن جعفر ابن محمد عليهماالسلام، ثقة، له كتاب.

57- حكم بن حكيم [57] ، أبوخلاد الصيرفي، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

58- حماد بن ضمخة الكوفي [58] ، روي عنه وهيب بن حفص، و كان ثقة.

59- حماد بن عثمان بن عمرو بن خالد الفزاري [59] ، مولاهم، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن و الرضا عليهم السلام، مات سنة تسعين و مائة.

60- حميد بن المثني [60] ، أبوالمغرا العجلي، مولاهم، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، كوفي، ثقة ثقة، له كتاب.



[ صفحه 473]



61- حيان بن علي العنزي [61] ، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ثقة.

62- خالد بن زياد القلانسي [62] ، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، ثقة.

63- خالد بن سعيد [63] ، أبوسعيد القماط، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

64- خالد بن صبيح [64] ، كوفي، ثقة، له كتاب عن أبي عبدالله عليه السلام.

65- خالد بن عبدالرحمن [65] ، أبوالهيثم العطار، من أصحاب الصادق عليه السلام، ثقة ثقة.

66- خالد بن ماد القلانسي الكوفي [66] ، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، مولي، ثقة، له كتاب.

67- خالد بن يزيد [67] ، أبويزيد العكلي، ثقة، روي عن جعفر ابن محمد عليهماالسلام، له نوادر.

68- خلاد بن أبي مسلم الصفار [68] ، ثقة ثقة.



[ صفحه 474]



69- خلاد السدي [69] ، كوفي، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، و قيل انه [هو] خلاد بن خلف المقري، له كتاب. 70- خليل العبدي [70] ، كوفي، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ثقة، له كتاب.

71- داود بن أبي يزيد الكوفي العطار [71] ، مولي، ثقة، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، له كتاب.

72- داود بن حصين الأسدي [72] ، مولاهم، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، له كتاب. 73- داود بن سرحان العطار [73] ، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام.

74- داود بن سليمان [74] ، أبوسليمان الحمار، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ذكره ابن نوح، له كتاب.

75- ربعي بن عبدالله بن الجارود بن أبي سبرة الهذلي [75] ، أبونعيم، بصري، ثقة، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام.



[ صفحه 475]



76- ربيع بن أبي مدرك [76] ، أبوسعيد، كوفي، و يقال له: المصلوب، كان صلب بالكوفة علي التشيع، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

77- رزام بن مسلم [77] ، مولي خالد بن عبدالله القسري، كوفي، من أصحاب الصادق عليه السلام، علمه الصادق عليه السلام دعاء خلص به من العذاب.

78- رزيق بن الزبير بن أبي الزرقاء الخلقاني [78] ، أبوالعباس، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب، و عده ابن النديم من مشايخ الشيعة.

79- رفاعة بن محمد الحضرمي [79] ، من أصحاب الصادق عليه السلام، ثقة.

80- رفاعة بن موسي الأسدي النخاس [80] ، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، كان ثقة في حديثه مسكونا الي روايته، لا يعترض عليه بشي ء من الغمز، حسن الطريقة، له كتاب مبوب في الفرائض.

81- رقيم بن الياس بن عمرو البجلي [81] ، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

82- روح بن عبدالرحيم [82] ، شريك المعلي بن خنيس، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.



[ صفحه 476]



83- رومي بن زرارة بن أعين الشيباني [83] ، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، ثقة، قليل الحديث، له كتاب.

84- زحر بن النعمان الأسدي [84] ، أبوالخطاب، من أصحاب الصادق عليه السلام، مولي، كوفي، ثقة.

85- زرعة بن محمد [85] ، أبومحمد الحضرمي، ثقة، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، و كان صحب سماعه و أكثر عنه و وقف، له كتاب.

86- زكريا بن ادريس بن عبدالله بن سعد الأشعري القمي [86] ، أبوجرير، قيل: روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن و الرضا عليهم السلام، له كتاب، و قال العلامة: كان وجها.

87- زكريا بن الحر الجعفي [87] أخو اديم و أيوب، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، و قال ابن داود: كان وجها.

88- زكريا بن سابق [88] ، من أصحاب الصادق عليه السلام، ممدوح.

89- زكريا بن سابور الواسطي [89] و قال النجاشي: ثقة، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام.



[ صفحه 477]



90- زكريا بن يحيي الواسطي [90] ، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ذكره ابن نوح، له كتاب.

91- زياد بن أبي الحلال [91] ، كوفي، مولي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

92- زياد بن أبي غياث مسلم [92] ، مولي آل دغش، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ذكره ابن عقدة و ابن نوح، ثقة، سليم، له كتاب.

93- زياد بن سابور الواسطي [93] ، أبوالحسن، من أصحاب الصادق عليه السلام، و قال العلامة: ثقة.

94- زياد بن سوقة البجلي الكوفي [94] ، أبوالحسن، مولي جرير بن عبدالله، ثقة، روي عن أبي جعفر و أبي عبدالله عليهماالسلام، له كتاب.

95- زياد بن عيسي [95] ، أبو عبيدة الحذاء الكوفي، ثقة، روي عن أبي جعفر و أبي عبدالله عليهماالسلام.

96- زيد بن عبدالله الخياط [96] ، روي عنه أبان، يكني أباحكيم، كوفي، جمحي، و أصله مدني، ثقة، من أصحاب الصادق عليه السلام.



[ صفحه 478]



97- سالم الحناط [97] ، أبوالفضل، كوفي، مولي، ثقة، روي عن أبي عبدالله، له كتاب.

98- سري بن عبدالله بن يعقوب السلمي [98] ، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام.

99- سعد بن أبي خلف [99] ، يعرف بالزام، مولي بني زهرة، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، له كتاب.

100- سعيد بن أبي الجهم القابوسي اللخمي [100] ، أبوالحسين، ثقة في حديثه، وجها بالكوفة، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام.

101- سعيد بن بيان [101] ، أبوحنيفة سابق الحاج الهمداني، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

102- سعيد بن غزوان الأسدي [102] ، مولاه، كوفي، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ثقة، له كتاب.

103- سعيد بن يسار الضبعي [103] ، مولي بني ضبيعة، الحناط، كوفي، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، ثقة، له كتاب.



[ صفحه 479]



104- سعيدة [104] ، مولاة جعفر عليه السلام، من أصحاب الصادق عليه السلام.

و روي الكشي عن أبي الحسن الرضا عليه السلام: كانت من أهل الفضل، كانت تعلم كل ما سمعت من أبي عبدالله عليه السلام، و أنه كان عندها وصية رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، [و أن جعفرا قال لها: أسأل الله الذي عرفنيك في الدنيا أن يزوجنيك في الجنة، و أنها كانت قرب دار جعفر عليه السلام].

105- سلم الحناط [105] ، أبوالفضل، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ذكره أبوالعباس.

106- سليم الفراء [106] ، كوفي، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، ثقة، له كتاب.

107- سليمان بن صالح الجصاص [107] ، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، كوفي، ثقة، له كتاب.

108 - سويد بن مسلم القلا [108] ، مولي شهاب بن عبد ربه، و يقال: سويد مولي محمد بن مسلم، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ثقة، له كتاب.

109- سيف بن سليمان التمار [109] ، أبوالحسن، كوفي، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ثقة، له كتاب.



[ صفحه 480]



110- سيف بن عميرة [110] ، ثقة، كوفي، نخعي، عربي، له كتاب، روي عن الصادق و الكاظم عليهماالسلام.

111- شعيب بن أعين الحداد [111] ، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

112- صالح بن موسي الجواربي [112] ، أحد أركان النسب، من أصحاب الصادق عليه السلام.

113- صباح بن صبيح الحذاء الفزاري [113] ، مولاهم، امام مسجد دار اللؤلؤ بالكوفة، ثقة، عين، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

114- صباح بن موسي الساباطي [114] ، أخوعمار، من أصحاب الصادق عليه السلام، ثقة.

115- الضحاك [115] ، أبو مالك الحضرمي، كوفي، عربي، أدرك أباعبدالله و قال قوم من أصحابنا: روي عنه، و قال آخرون: لم يرو عنه و روي عن أبي الحسن عليه السلام، و كان متكلما، ثقة ثقة في الحديث، و له كتاب.

116- ضريس بن عبدالملك [116] ، ابن أعين الشيباني الكوفي، أبوعمارة،



[ صفحه 481]



عده الشيخ في رجاله في أصحاب الصادق عليه السلام، و قال الكشي: يسمي الكناسي، و هو خير فاضل ثقة.

117- طلاب بن حوشب بن يزيد بن الحارث الشيباني الكوفي [117] ، يكني أبارويم، ثقة، من أصحاب الصادق عليه السلام و روي عنه.

118- عاصم بن حميد الحناط الحنفي [118] ، أبوالفضل، مولي، كوفي، ثقة، عين، صدوق، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

119- عاصم الكوزي [119] ، من كوز ضبة، ثقة، روي عن جعفر بن محمد عليه السلام، و له كتاب.

120- عباس بن الوليد بن صبيح [120] ، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

121- عبدالأعلي [121] ، مولي آل سام، ممدوح، من أصحاب الصادق عليه السلام.

122- عبدالحميد بن أبي العلاء بن عبدالملك الأزدي [122] ، ثقة، يقال له: السمين، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.



[ صفحه 482]



123- عبدالرحمن بن أبي عبدالله ميمون البصري [123] ، مولي بني شيبان، من أصحاب الصادق عليه السلام، و روي عنه سبعمائة مسألة، و أصله من الكوفة، ثقة.

124- عبدالرحمن بن محمد بن عبيدالله الرزمي الفزاري [124] ، أبومحمد، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب، ثقة.

125- عبدالغفار بن حبيب الطائي الجازي [125] ، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ثقة، له كتاب.

126- عبدالكريم بن عتبة القرشي اللهبي الهاشمي [126] ، من أصحاب الصادق و الكاظم عليهماالسلام، ثقة.

127- عبدالكريم بن عمرو بن صالح الخثعمي [127] ، مولاهم، كوفي، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، ثم وقف علي أبي الحسن عليه السلام، كان ثقة ثقة، عينا، يلقب كراما، له كتاب.

128- عبدالكريم بن هلال الجعفي الخزاز [128] ، مولي، كوفي، ثقة، يقال له الخلقاني، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.



[ صفحه 483]



129- عبدالله بن سعيد [129] ، أبوسبل الأسدي، مولاهم، كوفي، بياع الوشي، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ثقة، له كتاب.

130- عبدالله بن عبدالرحمن بن عتيبة الأسدي [130] ، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب نوادر.

131- عبدالله بن عثمان بن عمرو بن خالد الفزاري [131] ، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام.

132- عبدالله بن الفضل بن عبدالله؟؟؟ أبومحمد النوفلي [132] ، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ثقة، له كتاب.

133- عبدالله بن محمد بن علي بن الحسين [133] ، أخو جعفر بن محمد عليه السلام.

134- عبدالله بن وضاح [134] ، أبومحمد، كوفي، ثقة، من الموالي، صاحب أبي بصير يحيي بن القاسم كثيرا و عرفه به، له كتب.

135- عبدالله بن الوليد السمان النخعي [135] ، مولي، كوفي، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ثقة، له كتاب.



[ صفحه 484]



136- عبدالملك بن حكيم الخثعمي [136] ، كوفي، ثقة، عين، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، له كتاب.

137- عبدالملك بن عتبة النخعي [137] ، صيرفي، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، له كتاب.

138- عبدالملك بن عمرو الأحول [138] ، من أصحاب الصادق عليه السلام، ثقة. 139- عبيد بن زرارة بن أعين الشيباني [139] ، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ثقة، ثقة، عين، لا لبس فيه و لا شك، له كتاب.

140- عجلان [140] ، أبوصالح، قال الكشي، عن علي بن الحسن بن علي ابن فضال: ثقة، من أصحاب الصادق عليه السلام.

141- عروة القنات [141] ، ممدوح.

142- العلاء بن فضيل بن يسار أبوالقاسم النهدي [142] ، مولي، بصري، ثقة، له كتاب، من أصحاب الصادق عليه السلام.

143- العلاء بن المقعد [143] ، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.



[ صفحه 485]



144- علي بن الحسين بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليه السلام المدني [144] ، و قال ابن داود: معظم.

145- علي بن رئاب الطحان السعدي [145] ، أبوالحسن، مولاهم، كوفي، من أصحاب الصادق عليه السلام، له أصل كبير، و ثقة جليل القدر.

146- علي بن السري الكرخي [146] ، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ثقة.

147- علي بن شجرة بن ميمون بن أبي أراكة [147] ، مولي كندة الشيباني، ثقة، وجه جليل، من أصحاب الصادق عليه السلام.

148- علي بن عبدالله بن غالب القسي [148] ، ثقة، صدوق، كوفي، يكني أباالحسن، له كتاب. 149- علي بن عطية السلمي [149] ، مولاهم، الحناط الكوفي، ثقة، من أصحاب الصادق عليه السلام.

150- علي بن عقبة بن خالد الأسدي [150] ، أبوالحسن، مولي، كوفي، ثقة ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.



[ صفحه 486]



151- علي بن محمد بن حفص بن عبيد بن حميد [151] ، مولي السائب بن مالك الأشعري، أبو قتادة القمي، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، وعمر، و كان ثقة، له كتاب.

152- عمار بن مروان [152] ، مولي بني ثوبان، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

153- عمر أبو حفص الزبالي [153] ، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب، و قال الفاضل المجلسي: ثقة، و هو متحد مع الرماني.

154- عمر بن أبان السابري [154] ، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

155- عمر بن أبي زياد الأبزاري [155] ، كوفي، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ثقة، له كتاب.

156- عمر بن خالد الحناط [156] ، لقبه الأخرق، مولي، ثقة، عين، روي عن أبي عبدالله عليه السلام.

157- عمر بن الربيع [157] ، أبوأحمد البصري، ثقة، يروي عن أبي عبدالله عليه السلام،



[ صفحه 487]



له كتاب.

158- عمر بن سالم [158] ، صاحب السابري، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

159- عمر بن علي بن أبي شعبة [159] ، ثقة، من أصحاب الصادق عليه السلام.

160- عمر بن محمد بن عبدالرحمن بن اذينة [160] ، شيخ أصحابنا البصريين و وجههم، و قال الطوسي: عمر بن اذينة، ثقة، من أصحاب الصادق عليه السلام. 161- عمر بن محمد بن يزيد [161] ، أبوالأسود، بياع السابري، مولي ثقيف، كوفي، ثقة، جليل، أحد من كان يفد في كل سنة، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، له كتاب، و أثني عليه الصادق عليه السلام شفاها.

162- عمر بن يزيد بن ذبيان الصيقل [162] ، أبوموسي، مولي بن نهد، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب، و قال ابن داود: ثقة.

163- عمران بن علي بن أبي شعبة [163] ، أبوالفضل الحلبي، ثقة، لا مطعن عليه، من أصحاب الصادق عليه السلام.



[ صفحه 488]



164- عمرو بن ابراهيم الأزدي [164] ، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

165- عمرو بن الياس بن عمرو بن الياس البجلي [165] ، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ثقة، له كتاب.

166- عمرو بن حريث [166] ، أبوأحمد الصيرفي الأسدي، كوفي، مولي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

167- عمرو بن حسان الأزدي [167] ، ثقة، من أصحاب الصادق عليه السلام.

168- عمرو بن مروان [168] ، ثقة، من أصحاب الصادق عليه السلام.

169- عمرو بن المنهال بن مقلاص القيسي [169] ، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، ثقة، له كتاب.

170- عيسي بن راشد [170] ، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، يعرف بابن كازر، له كتاب.

171- عيسي بن صبيح العرزمي [171] ، عربي صليب، ثقة، روي عن



[ صفحه 489]



أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

172- عيسي بن عمرو [172] ، مولي الأنصار، من أصحاب الصادق عليه السلام، من أهل قاشان، خدم أباعبدالله سنين.

173- عيص بن القاسم بن ثابت البجلي [173] ، كوفي، عربي، يكني أباالقاسم، ثقة، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، له كتاب.

174- غالب بن عثمان المنقري [174] ، مولي، كوفي، سمال - بمعني كحال -، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ثقة، له كتاب.

175- الفضل بن عبدالملك [175] ، أبوالعباس البقباق، مولي، كوفي، عين، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

176- الفضيل بن محمد بن راشد [176] ، مولي الفضل البقباق، أبوالعباس، كوفي، له كتاب، ثقة، من أصحاب الصادق عليه السلام. 177- القاسم بن بريد بن معاوية العجلي [177] ، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب، و هو كذلك من أصحاب الكاظم عليه السلام، قاله الشيخ في رجاله.



[ صفحه 490]



178- القاسم بن الفضيل بن يسار النهدي البصري [178] ، أبومحمد، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

179- قتيبة بن محمد الأعشي المؤدب [179] ، أبومحمد المقري ء، مولي الأزد، ثقة، عين، روي عن أبي عبدالله عليه السلام.

180- قيس بن موسي الساباطي [180] روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، ثقة في الرواية.

181- كعيب بن عبدالله [181] مولي بني طرفة، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

182- مالك بن عطية الأحمسي [182] ، أبوالحسين الكوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

183- مثني بن الوليد الحناط [183] ، مولي، كوفي، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب، و قال علي بن الحسن: لا بأس به.

184- محمد بن أبي حمزة [184] ، ثقة، فاضل، من أصحاب الصادق عليه السلام.



[ صفحه 491]



185- محمد بن حرب الهلالي [185] ، أمير مكة، من أصحاب الصادق عليه السلام، صدوق، حسن.

186- محمد بن حمران النهدي [186] ، أبوجعفر، ثقة، كوفي الأصل، نزل جرجرايا، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

187- محمد بن سالم بن شريح الأشجعي الحذاء الكوفي [187] ، أبواسماعيل، أسند عنه، ثقة، مات سنة اثنتين و تسعين و مائة، و يقال له: سالم بن أبي واصل و سالم بن شريح، من أصحاب الصادق عليه السلام.

188- محمد بن سليمان بن عبدالله الاصبهاني الكوفي [188] ، أسند عنه، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

189- محمد بن سوقة البجلي المرضي الخزاز [189] ، تابعي، أسند عنه، و قال ابن داود: ثقة.

190- محمد بن عبدالرحمن بن أبي ليلي الأنصاري القاضي الكوفي [190] ، قال ابن عقدة: كان صدوقا مأمونا و لكنه سي ء الحفظ جدا، من أصحاب الصادق، مات سنة ثمان و أربعين و مائة.



[ صفحه 492]



191- محمد بن عبدالرحمن السهمي البصري الذهلي [191] ، أسند عنه، مات سنة سبع و ثمانين و مائة، من أصحاب الصادق عليه السلام، و كان من الثقات.

192- محمد بن عذافر بن عيسي الخزاعي الصيرفي الكوفي [192] ، مولاهم، له كتاب، ثقة، من أصحاب الصادق و الكاظم عليهماالسلام.

193- محمد بن عطية الحناط [193] ، أخوالحسن و جعفر، كوفي، روي عن أبي عبدالله عليه السلام و هو صغير، له كتاب، و قال العلامة: ثقة.

194- محمد بن عمر بن عبيد الأنصاري العطار الكوفي [194] ، مولاهم، و هو ابن أبي حفص، أسند عنه، من أصحاب الصادق عليه السلام، و قيل: انه كان يعدل بألف رجل، مات سنة ست و سبعين و مائة و هو مسن.

195- محمد بن عوام الخلقاني [195] ، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، كوفي، ثقة، قليل الحديث، له كتاب.

196- محمد بن فضيل بن غزوان الضبي [196] ، مولاهم، أبوعبدالرحمن، ثقة.

197- محمد بن مارد التميمي [197] ، عربي صميم، كوفي، ختن محمد بن مسلم،



[ صفحه 493]



روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ثقة، عين.

198- محمد بن مسعود الطائي [198] ، كوفي، عربي صميم، ثقة، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، له كتاب.

199- محمد بن مضارب [199] ، كوفي، يكني أبوالمضارب، من أصحاب الصادق عليه السلام، و استشعر الوحيد رحمه الله من رواية صفوان و ابن مسكان عنه وثاقته، و كان مورد لطف الصادق عليه السلام اذ قدم اليه جارية تخدمه.

200- محمد بن ميسر بن عبدالعزيز النخعي [200] ، بياع الزطي، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

201- محمد بن يحيي بن سلمان الخثعمي [201] ، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

202- محمد بن يوسف الصنعاني [202] ، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ثقة، عين، له كتاب.

203- مدرك بن أبي الهزهاز النخعي الكوفي [203] ، من أصحاب الصادق عليه السلام، و قال المامقاني: ظاهره كونه اماميا محدثا مرجعا، و لا يبعد عد حديثه من الحسان.



[ صفحه 494]



204- مراد بن خارجة الأنصاري [204] ، من أصحاب الصادق عليه السلام، و في التكملة أنه يمكن استفادة توثيقة من ترجمة أخيه هارون، و في التعليقة في ترجمة محمد ابن مقلاص ما يومي ء الي حسن عقيدته.

205- مسعدة بن زياد الربعي [205] ، ثقة، عين، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

206- مسلم [206] ، مولي أبي عبدالله عليه السلام، قال ابن داود: ممدوح، و قد حسنه المجلسي في الوجيزة، و قال المامقاني: اماميا من أهل سره عليه السلام (أي: الصادق عليه السلام).

207- مشمعل بن سعد الأسدي الناشري [207] ثقة، من أصحابنا، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب الديات يشترك فيه و أخوه الحكم.

208- مصادف [208] ، مولي أبي عبدالله عليه السلام، من أصحاب الصادق و الكاظم عليهماالسلام، و قال المامقاني: يندرج الرجل في الحسان.

209- مصدق بن صدقة [209] ، قال الكشي: فطحي، من أجلة العلماء و الفقهاء و العدول، كوفي، من أصحاب الصادق عليه السلام.



[ صفحه 495]



210- مطلب بن زياد الزهري القرشي المدني [210] ، ثقة، روي عن جعفر ابن محمد عليه السلام.

211- معاذ بن كثير الكسائي الكوفي [211] ، من أصحاب الصادق عليه السلام، و قال المفيد رحمه الله: من شيوخ أصحاب أبي عبدالله عليه السلام و خاصته و بطانته و ثقاته.

212- معاوية بن ميسرة بن شريح بن الحارث الكندي القاضي [212] ، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب، و قال المولي الوحيد: روي عنه فضالة في الصحيح، و عبدالله بن المغيرة و ابن أبي عمير و البزنطي و صفوان، و كل ذلك دليل الوثاقة.

213- معاوية بن وهب البجلي [213] ، أبوالحسن، عربي صميمي، ثقة، حسن الطريقة، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، له كتب.

214- معتب [214] ، مولي أبي عبدالله الصادق عليه السلام، و قال في أصحاب الصادق عليه السلام: مدني، أسند عنه، ثقة، و ذكره الشيخ في أصحاب الكاظم عليه السلام.

215- معلي بن عثمان [215] ، أبوعثمان، و قيل: ابن زيد الأحول، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.



[ صفحه 496]



216- معلي بن موسي الكندي [216] ، كوفي، ثقة، عين، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

217- المغيرة بن توبة المخزومي [217] ، من أصحاب الصادق عليه السلام، ممدوح.

218- منصور بن أبي الأسود الليثي [218] مولاهم، كوفي، الحناط، من أصحاب الصادق عليه السلام، ثقة.

219- منصور بن محمد بن عبدالله الخزاعي [219] ، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ثقة، له كتاب.

220- منصور بن يونس بزرج [220] ، أبويحيي، و قيل: أبوسعيد، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، له كتاب.

221- موسي بن اكيل النميري [221] ، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام.

222- موسي بن بكر الواسطي [222] ، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، له كتاب، و هو ممدوح و حديثه حسن.

223- ناصح البقال [223] ، كوفي، مولي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام.



[ صفحه 497]



224- نشيط بن صالح بن لفافة [224] ، مولي بني عجل، من أصحاب الصادق و الكاظم عليهماالسلام، ثقة، له كتاب.

225- نصر بن قابوس اللخمي القابوسي [225] ، روي عن أبي عبدالله و أبي ابراهيم و أبي الحسن الرضا عليهم السلام، و كان ذا منزلة عندهم.

226- نوح بن الحكم [226] ، أبو اليقظان الهمداني المرهبي، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

227- هارون بن الجهم بن ثوير بن أبي فاختة سعيد بن جهمان [227] ، مولي ام هاني ء، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، كوفي، ثقة.

228- هارون بن خارجة [228] ، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام.

229- هاشم بن المثني [229] ، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام.

230- هشام بن محمد بن السائب [230] ، أبو المنذر، الناسب، العالم بالأيام، المشهور بالفضل و العلم، و كان يختص بمذهبنا. و كان أبوعبدالله عليه السلام يقربه و يدنيه و يبسطه، له كتب.



[ صفحه 498]



231- هيثم بن عروة التميمي [231] ، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

232- الهيثم بن واقد الجزري [232] ، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب، و قال ابن داود: ثقة.

233- الوليد بن صبيح [233] ، أبوالعباس، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب، ترحم عليه أبوعبدالله عليه السلام.

234- وهيب بن حفص [234] أبوعلي الجريري، مولي بني أسد، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، و وقف، و كان ثقة.

235- وهيب بن خالد البصري [235] ، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام.

236- يحيي بن الحجاج الكرخي [236] ، بغدادي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام.

237- يحيي الخزاز التبريزي [237] ، من أصحاب الصادق عليه السلام، ثقة.

238- يحيي بن عبدالرحمن الأزرق [238] ، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله



[ صفحه 499]



و أبي الحسن عليهماالسلام، له كتاب.

239- يحيي بن عكيم الكلبي العليمي [239] ، ثقة، عين، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب الزهد.

240- يحيي بن العلاء البجلي الرازي [240] ، أبوجعفر، ثقة، أصله كوفي، له كتاب، من أصحاب الصادق عليه السلام.

241- يحيي بن عمران بن علي بن أبي شعبة [241] ، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، ثقة ثقة، صحيح الحديث، له كتاب.

242- يحيي اللحام الكوفي [242] ، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، ثقة، له كتاب.

243- يحيي بن يعقوب [243] ، أبوطالب القاضي، من أصحاب الصادق عليه السلام، حسن.

244- يزيد بن اسحاق بن أبي السخف الغنوي [244] ، أبواسحاق، يلقب شعر، له كتاب، من أصحاب الصادق عليه السلام، و قال المجلسي في الوجيزة: فيه مدح عظيم.

245- يعقوب بن سالم الأحمر [245] ، ثقة، من أصحاب أبي عبدالله عليه السلام.



[ صفحه 500]



246- يعقوب السراج [246] ، كوفي، ثقة، له كتاب، و قال المفيد رحمه الله: من شيوخ أصحاب أبي عبدالله عليه السلام و خاصته و ثقاته.

247- يعقوب بن شعيب بن ميثم التمار [247] ، مولي بني أسد، أبومحمد، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

248- يوسف بن ثابت بن أبي سعد [248] ، أبوامية، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

249- يونس بن رباط البجلي [249] ، مولاهم، كوفي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

250- يونس بن عمار بن الفيض الصيرفي الثعلبي الكوفي [250] ، أبوالحسن، من أصحاب الصادق عليه السلام، من الأخيار.

«و الحمد لله رب العالمين»



[ صفحه 501]




پاورقي

[1] رجال النجاشي: 104، الرقم 260.

[2] فهرست الطوسي: 138، و رجال النجاشي: 20، الرقم 25.

[3] رجال النجاشي: 22، الرقم 31.

[4] رجال النجاشي: 21، الرقم 28.

[5] رجال النجاشي: 19، الرقم 24.

[6] رجال النجاشي: 83، الرقم 200.

[7] رجال النجاشي: 98، الرقم 246. و رجال الطوسي: 107، الرقم 45. و رجال الكشي: 362، الرقم 671.

[8] رجال النجاشي: 106، الرقم 267. و رجال الطوسي: 143، الرقم 20. و رجال الكشي: 347، الرقم 645.

[9] رجال النجاشي: 107، الرقم 270.

[10] رجال النجاشي: 72، الرقم 171.

[11] رجال النجاشي: 71، الرقم 170.

[12] رجال النجاشي: 73، الرقم 175.

[13] رجال النجاشي: 73، الرقم 174.

[14] فهرست الطوسي: 15، الرقم 52.

[15] رجال النجاشي: 72، الرقم 173.

[16] رجال النجاشي: 72، الرقم 172.

[17] رجال النجاشي: 25، الرقم 46.

[18] رجال النجاشي: 27، الرقم 51.

[19] رجال النجاشي: 37، الرقم 71. و رجال الطوسي: 105، الرقم 18، و الصفحة 147، الرقم 93، و الصفحة 343، الرقم 13.

[20] رجال النجاشي، 27، الرقم 50.

[21] رجال العلامة: 8، الرقم 3.

[22] رجال الطوسي: 104، الرقم 17، و الصفحة 147، الرقم 88. و رجال الكشي: 218، الرقم 393.

[23] رجال النجاشي: 30، الرقم 61. و رجال الطوسي: 147، الرقم 96. و حاوي الأقوال: 13، الرقم 25) مخطوط).

[24] رجال النجاشي: 26، الرقم 49. و رجال الطوسي: 148، الرقم 115، و الصفحة 368، الرقم 14. و رجال الكشي: 589، الرقم 1102.

[25] رجال النجاشي 107، الرقم 272.

[26] رجال النجاشي: 103، الرقم 256.

[27] رجال النجاشي: 103، الرقم 255.

[28] رجال النجاشي: 110، الرقم 280.

[29] رجال النجاشي: 113، الرقم 290.

[30] رجال العلامة: 25، الرقم 3.

[31] رجال النجاشي: 111، الرقم 285.

[32] رجال النجاشي: 108، الرقم 273. و رجال الطوسي: 157، الرقم 38، و الصفحة 344، الرقم 1، و الصفحة 370، الرقم 1.

[33] رجال النجاشي: 116، الرقم 297.

[34] رجال النجاشي: 130، الرقم 334.

[35] رجال العلامة: 33، الرقم 24.

[36] رجال الطوسي: 162، الرقم 19.

[37] رجال الطوسي: 162، الرقم 22.

[38] رجال النجاشي: 131، الرقم 337.

[39] رجال النجاشي: 127، الرقم 329.

[40] رجال النجاشي: 139، الرقم 362.

[41] رجال العلامة: 55، الرقم 13.

[42] رجال النجاشي: 141، الرقم 368.

[43] رجال النجاشي: 144، الرقم 373.

[44] رجال النجاشي: 148، الرقم 385.

[45] رجال النجاشي: 46، الرقم 92.

[46] رجال النجاشي: 46، الرقم 95.

[47] رجال العلامة: 44، الرقم 49.

[48] رجال العلامة: 43، الرقم 33.

[49] رجال النجاشي: 47، الرقم 98.

[50] رجال النجاشي: 54، الرقم 121.

[51] رجال النجاشي: 54، الرقم 122.

[52] رجال النجاشي: 53، الرقم 118.

[53] رجال النجاشي: 53، الرقم 120.

[54] رجال النجاشي: 110، الرقم 280.

[55] رجال النجاشي: 135، الرقم 348.

[56] رجال النجاشي: 136، الرقم 349.

[57] رجال النجاشي: 137، الرقم 353.

[58] رجال الطوسي: 174، الرقم 149.

[59] رجال النجاشي: 143، الرقم 371.

[60] رجال النجاشي: 133، الرقم 340.

[61] رجال العلامة: 64، الرقم 10.

[62] رجال العلامة: 65، الرقم 6.

[63] رجال النجاشي: 149، الرقم 387.

[64] رجال النجاشي: 150، الرقم 393.

[65] رجال العلامة: 66، الرقم 11. و رجال الطوسي: 186، الرقم 6.

[66] رجال النجاشي: 149، الرقم 388. و في رجال ابن داود (87، الرقم 547): «خالد بن حماد».

[67] رجال النجاشي: 152، الرقم 398.

[68] رجال العلامة: 67، الرقم 9. و في رجال الطوسي: «خلاد بن مسلم».

[69] رجال النجاشي: 154، الرقم 405.

[70] رجال النجاشي: 153، الرقم 404.

[71] رجال النجاشي: 158، الرقم 417.

[72] رجال النجاشي: 159، الرقم 421.

[73] رجال النجاشي: 159، الرقم 419.

[74] رجال النجاشي: 160، الرقم 423.

[75] رجال النجاشي: 167، الرقم 441.

[76] رجال النجاشي: 164، الرقم 432.

[77] رجال الطوسي: 195، الرقم 56. و ابن داود: 94، الرقم 613.

[78] رجال النجاشي: 168، الرقم 442.

[79] رجال ابن داود، 95، الرقم 616.

[80] رجال النجاشي: 166، الرقم 438.

[81] رجال النجاشي: 168، الرقم 448.

[82] رجال النجاشي: 168، الرقم 444.

[83] رجال النجاشي: 166، الرقم 440.

[84] رجال ابن داود: 96، الرقم 628.

[85] رجال النجاشي: 176، الرقم 466.

[86] رجال النجاشي: 173، الرقم 457، و العلامة: 76، الرقم 8.

[87] رجال النجاشي: 174، الرقم 459. و ابن داود: 98، الرقم 637.

[88] رجال الكشي: 419، الرقم 793. و ابن داود: 98، الرقم 639.

[89] رجال النجاشي: 110، الرقم 280.

[90] رجال النجاشي: 173، الرقم 456.

[91] رجال النجاشي: 171، الرقم 451.

[92] رجال النجاشي: 171، الرقم 252.

[93] رجال الطوسي: 198، الرقم 38. و العلامة: 74، الرقم 6.

[94] رجال ابن داود: 99، الرقم 652.

[95] رجال النجاشي: 170، الرقم 449.

[96] رجال الطوسي: 196، الرقم 9.

[97] رجال النجاشي: 190، الرقم 508.

[98] رجال النجاشي: 194، الرقم 518.

[99] رجال النجاشي: 178، الرقم 469.

[100] رجال النجاشي: 179، الرقم 472.

[101] رجال النجاشي: 180، الرقم 476.

[102] رجال النجاشي: 181، الرقم 479.

[103] رجال النجاشي: 181، الرقم 478.

[104] رجال الكشي: 366: الرقم 681.

[105] رجال العلامة: 86، الرقم 6.

[106] رجال النجاشي: 193، الرقم 516.

[107] رجال النجاشي 184، الرقم 486.

[108] رجال النجاشي: 191، الرقم 510.

[109] رجال النجاشي: 189، الرقم 505.

[110] فهرست الطوسي: 78، الرقم 323. و العلامة: 82، الرقم 1.

[111] رجال النجاشي: 195، الرقم 521.

[112] رجال العلامة: 87، الرقم 1.

[113] رجال النجاشي: 201، الرقم 538.

[114] رجال ابن داود، 110، الرقم 774.

[115] رجال النجاشي: 205، الرقم 546. و رجال الطوسي: 221، الرقم 4.

[116] رجال الطوسي: 221، الرقم 6. و رجال الكشي: 313، الرقم 566.

[117] رجال الطوسي: 222، الرقم 4. و رجال النجاشي: 207، الرقم 549.

[118] رجال النجاشي: 301، الرقم 820.

[119] رجال النجاشي: 301، الرقم 820.

[120] رجال النجاشي: 282، الرقم 748.

[121] رجال الكشي: 319، الرقم 578. و ابن داود: 127، الرقم 923. و رجال الطوسي: 238، الرقم 237.

[122] رجال النجاشي: 246، الرقم 647.

[123] رجال العلامة: 113، الرقم 3.

[124] رجال النجاشي: 237، الرقم 628.

[125] رجال النجاشي: 247، الرقم 650.

[126] رجال الطوسي: 234، الرقم 180. و 354، الرقم 13.

[127] رجال النجاشي: 245، الرقم 645.

[128] رجال النجاشي: 246، الرقم 646.

[129] رجال النجاشي: 223، الرقم 584.

[130] رجال النجاشي، 221، الرقم 579. و رجال الطوسي: 225، الرقم 39، و فيه: «عبدالله بن عبدالرحمن أبو عتيبة».

[131] رجال العلامة: 112، الرقم 54.

[132] رجال النجاشي: 223، الرقم 585.

[133] رجال الطوسي: 223، الرقم 6.

[134] رجال النجاشي: 215، الرقم 560.

[135] رجال النجاشي: 221، الرقم 577.

[136] رجال النجاشي: 239، الرقم 636.

[137] رجال النجاشي: 239، ضمن ترجمة «عبدالملك بن عتبة الهاشمي اللهبي».

[138] رجال ابن داود: 131، الرقم 976. و تنقيح المقال2 : 231، الرقم 7509.

[139] رجال النجاشي: 233، الرقم 618. و العلامة: 127، الرقم 1.

[140] رجال الكشي: 411، الرقم 772.

[141] رجال ابن داود: 133، الرقم 995. و تنقيح المقال 251: 2، الرقم 7881.

[142] رجال النجاشي، 298، الرقم 810. و رجال الطوسي: 245، الرقم 354.

[143] رجال النجاشي: 299، الرقم 812. و رجال الطوسي: 243، الرقم 323، و فيه: «علي ابن المقعد».

[144] رجال ابن داود: 136، الرقم 1035، و رجال الطوسي: 241، الرقم 287.

[145] رجال الطوسي: 243، الرقم 316. و الفهرست للطوسي: 87، الرقم 365.

[146] رجال العلامة: 96، الرقم 28.

[147] رجال النجاشي: 275، الرقم 720. و رجال الطوسي: 267، الرقم 723.

[148] رجال النجاشي: 275، الرقم 722. و رجال الطوسي: 243، الرقم 314، و فيه: «علي ابن عبدالله بن غالب الأسدي الكوفي، عربي».

[149] رجال العلامة: 103، الرقم 2. و رجال الطوسي: 243، الرقم 317.

[150] رجال النجاشي: 271، الرقم 710.

[151] رجال النجاشي: 272، الرقم 713.

[152] رجال النجاشي: 291، الرقم 780.

[153] رجال النجاشي: 285، الرقم 760 و 757. و تنقيح المقال 2 : 339، الرقم 8954.

[154] رجال النجاشي: 285، الرقم 759.

[155] رجال النجاشي، 284، الرقم 755.

[156] رجال النجاشي: 286، الرقم 764. و ابن داود: 145، الرقم 1119، و فيه: «عمرو».

[157] رجال النجاشي: 284، الرقم 756.

[158] رجال النجاشي: 285، الرقم 758.

[159] رجال النجاشي: 230، ضمن ترجمة «عبدالله بن علي بن أبي شعبة» و تنقيح المقال2 : 340، الرقم 8963.

[160] رجال النجاشي: 283، الرقم 752. و فهرست الطوسي: 113، الرقم 492.

[161] رجال النجاشي: 283، الرقم 751. و العلامة: 119، الرقم 1.

[162] رجال النجاشي: 286، الرقم 863. و ابن داود: 146، الرقم 1139.

[163] رجال العلامة: 125، الرقم 7. و النجاشي: 230، الرقم 612. و الطوسي: 256، الرقم 532.

[164] رجال النجاشي: 289، الرقم 774.

[165] رجال النجاشي: 289، الرقم 773.

[166] رجال النجاشي: 289، الرقم 775. و ابن داود: 144، الرقم 1112.

[167] رجال الطوسي: 249، الرقم 425.

[168] رجال الطوسي: 247، الرقم 489. و النجاشي: 291، الرقم 780، ضمن ترجمة أخيه «عمار».

[169] رجال النجاشي: 289، الرقم 776. و 57، الرقم 133، في ترجمة ابنه «الحسن».

[170] رجال النجاشي: 295، الرقم 800.

[171] رجال النجاشي: 296، الرقم 804.

[172] رجال الطوسي: 258، الرقم 575. و 268، الرقم 738. و ابن داود: 150، الرقم 1178، و فيه: «من خراسان».

[173] رجال النجاشي: 302، الرقم 824.

[174] رجال النجاشي: 305، الرقم 835.

[175] رجال النجاشي: 308، الرقم 843.

[176] رجال البرقي: 34.

[177] رجال النجاشي: 213، الرقم 857. و رجال الطوسي: 358، الرقم 2.

[178] رجال النجاشي: 313، الرقم 856.

[179] رجال النجاشي: 317، الرقم 869.

[180] رجال النجاشي: 290، الرقم 779، في ترجمة «عمار بن موسي».

[181] رجال النجاشي: 318، الرقم 870.

[182] رجال النجاشي: 422، الرقم 1132.

[183] رجال النجاشي: 414، الرقم 1106. و رجال الكشي: 338، الرقم 623.

[184] رجال العلامة: 152، الرقم 71. و رجال الطوسي: 322، الرقم 675.

[185] رجال الطوسي: 285، الرقم 72. و تنقيح المقال3 : 99، الرقم 10525.

[186] رجال النجاشي، 359، الرقم 965.

[187] رجال الطوسي: 289، الرقم 146.

[188] رجال النجاشي: 367، الرقم 994. و رجال الطوسي: 288، الرقم 124.

[189] رجال الطوسي: 290، الرقم 161. و ابن داود: 174، الرقم 1406.

[190] رجال الطوسي: 293، الرقم 210. و رجال العلامة: 165، الرقم 185.

[191] رجال الطوسي: 293، الرقم 215. و العلامة: 165، الرقم 186.

[192] رجال الطوسي: 297، الرقم 271. و 359، الرقم 14، و فيه: «عثيم» بدل «عيسي».

[193] رجال النجاشي: 356، الرقم 953. و رجال العلامة: 164، الرقم 182.

[194] رجال الطوسي: 296، الرقم 254. و تنقيح المقال3 : 165، الرقم 11186.

[195] رجال النجاشي: 356، الرقم 953.

[196] رجال الطوسي: 297، الرقم 281. و ذكره ابن حجر في تقريب التهذيب قائلا: صدوق عارف رمي بالتشيع من التاسعة.

[197] رجال النجاشي: 357، الرقم 958.

[198] رجال النجاشي: 358، الرقم 959.

[199] رجال الطوسي: 322، الرقم 683. و تعليقة الوحيد البهبهاني: 319.

[200] رجال النجاشي: 368، الرقم 997.

[201] رجال النجاشي: 359، الرقم 963.

[202] رجال النجاشي: 357، الرقم 956.

[203] رجال الطوسي: 318، الرقم 618. و تنقيح المقال3 : 207، الرقم 11604.

[204] تنقيح المقال3 : 207، الرقم 11616.

[205] رجال النجاشي: 415، الرقم 1109.

[206] رجال ابن داود: 198، الرقم 1563. و تنقيح المقال3 : 215، الرقم 11783.

[207] رجال النجاشي: 420، الرقم 1125.

[208] رجال الكشي: 449، الرقم 846. و تنقيح المقال3 : 217، الرقم 11822.

[209] رجال الكشي: 563، الرقم 1064. و رجال الطوسي: 320، الرقم 650.

[210] رجال النجاشي: 423، الرقم 1136.

[211] رجال الطوسي: 314، الرقم 542. و تنقيح المقال 3 : 221، الرقم 11883.

[212] رجال النجاشي: 410، الرقم 1093. و تعليقة الوحيد: 336. و تنقيح المقال3 : 226.

[213] رجال النجاشي: 412، الرقم 1097.

[214] رجال الطوسي: 358، الرقم 4. و رجال العلامة: 170، الرقم 6.

[215] رجال النجاشي: 417، الرقم 1115.

[216] رجال النجاشي: 417، الرقم 1116.

[217] رجال ابن داود: 191، الرقم 1591.

[218] رجال الطوسي: 313، الرقم 531. و ابن داود: 192، الرقم 1603.

[219] رجال النجاشي: 412، الرقم 1099.

[220] رجال النجاشي: 413، الرقم 1100.

[221] رجال النجاشي: 408، الرقم 1086.

[222] رجال النجاشي: 407، الرقم 1081. و تنقيح المقال3 : 254، الرقم 12225.

[223] رجال النجاشي: 429، الرقم 1154.

[224] رجال الطوسي: 326، الرقم 32.

[225] رجال النجاشي: 427، الرقم 1146.

[226] رجال النجاشي: 429، الرقم 1152.

[227] رجال النجاشي: 438، الرقم 1178.

[228] رجال النجاشي: 437، الرقم 1176.

[229] رجال النجاشي: 435، الرقم 1167.

[230] رجال النجاشي: 434، الرقم 1166.

[231] رجال النجاشي: 437، الرقم 1174.

[232] رجال ابن داود: 201، الرقم 1687. و رجال النجاشي: 436، الرقم 1171.

[233] رجال النجاشي: 431، الرقم 1161.

[234] رجال النجاشي: 431، الرقم 1159.

[235] رجال النجاشي: 431، الرقم 1158.

[236] رجال النجاشي: 445، الرقم 1204.

[237] رجال ابن داود: 203، الرقم 1699.

[238] رجال النجاشي: 444، الرقم 1200.

[239] رجال النجاشي: 441، الرقم 1188.

[240] رجال النجاشي: 444، الرقم 1198. و الطوسي: 333، الرقم 7.

[241] رجال النجاشي: 444، الرقم 1199.

[242] رجال النجاشي: 445، الرقم 202.

[243] رجال ابن داود: 205، الرقم 1721. و تنقيح المقال3 : 323، الرقم 13097.

[244] رجال النجاشي: 453، الرقم 1225. و تنقيح المقال3 : 324، الرقم 13116.

[245] رجال النجاشي: 449، الرقم 1211.

[246] رجال النجاشي: 451، الرقم 1217. و تنقيح المقال3 : 330، الرقم 13277.

[247] رجال النجاشي: 450، الرقم 1216.

[248] رجال النجاشي: 452، الرقم 1221.

[249] رجال النجاشي: 448، الرقم 1211.

[250] رجال النجاشي: 71، الرقم 169، ضمن ترجمة «اسحاق بن عمار». و تنقيح المقال3 : 343، الرقم 13361.


ابو الصفر (الكوفي)


أبو الصفر، وقيل أبو الصقر الكوفي.

المراجع:

رجال الطوسي 339. تنقيح المقال 3: قسم الكني 21. خاتمة المستدرك 867. معجم رجال الحديث 21: 194. نقد الرجال 390. جامع الرواة 2: 395. مجمع الرجال 7: 55. منهج المقال 389.



[ صفحه 94]




سلمة بن محمد بياع القلانس


سلمة بن محمد بياع القلانس، وقيل القلانسي.

محدث لم يذكره أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم في كتبهم. روي عن الإمام الباقر عليه السلام أيضا. وروي عنه عقبة بن محمد.

المراجع:

رجال البرقي 33. معجم رجال الحديث 8: 213 و 214.



[ صفحه 78]




محمد بن زيد بن علي (الهاشمي)


أبو عبد الله، وقيل أبو جعفر محمد بن زيد بن علي السجاد ابن الحسين الشهيد ابن الإمام أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام الهاشمي، العلوي، المدني. إمامي حسن العقيدة، جليل القدر، وقيل كان من الثقات، وكان فاضلا، بليغا. كان من الشهود علي امامة الرضا عليه السلام من قبل أبيه الإمام الكاظم عليه السلام. توفي فجأة وكان حيا قبل سنة 203.

المراجع:

رجال الطوسي 280 و 287 وفيه: أسند عنه. تنقيح المقال 3: 118. الفصول الفخرية (فارسي) 152 و 165. معجم رجال الحديث 16: 96 وفيه: يظهر من ذيل الرواية انه لم يكن من الشيعة ولم يكن يعترف بامامة الرضا عليه السلام. عمدة الطالب 299. نقد الرجال 308. جامع الرواة 2: 115. مجمع الرجال 5: 213. منتهي الآمال (فارسي) 2: 75. عيون أخبار الرضا 1: 28. سفينة البحار 1: 324. منتهي المقال



[ صفحه 79]



273. منهج المقال 296. إتقان المقال 228. الوجيزة 47. الفخري في أنساب الطالبيين 51. المجدي في أنساب الطالبيين 183.