بازگشت

ماهي


ببين چون ماهي بايد در آب زندگي كند، پا ندارد و چون نفس كشيدن آن مانند حيوانات خشكي نيست، مثل آن ها شش ندارد. به جاي دو پا، باله هاي محكم در پهلوهاي خود دارد كه مانند پاروهاي قايق رانان، در موقع شنا كردن، بر آن مي زند.بدنش را فلسهاي محكم مانند زره پوشانيده تا از آسيب محفوظ بماند. و چون بينايي چشمانش ضعيف است خداوند شامه قوي به آن عطا كرده كه بوي طعمه خود را از دور حس مي كند.

و نيز اين حيوان آب را از دهان مي بلعد و از سوراخ هايي كه در اطراف سرش مي باشد خارج مي كند، و اين كار در ماهي به منزله نفس كشيدن است.

چون ماهي خوراك انسان و حيوانات ديگر، حتي بعضي از درندگان، و بسياري از مرغان است از آن بسيار به وجود مي آيد، و هر ماهي ماده مقدار زيادي تخم مي گذارد. در انواع ماهيان و صدف هاي دريايي كه مقدار و خصوصيات آن ها را جز خداوند هيچ كس نمي داند، دقت كن و به عجايب صنعت باري تعالي پي ببر.

مفضل گويد: چون سخن بدينجا رسيد، ظهر شد و مولاي من مشغول نماز گشت، و فرمود: فردا صبح بيا. من با نهايت خوشحالي از جهت علومي كه از حضرت فراگرفته بودم، به خانه برگشتم و شادان شب را به روز آوردم.


محمد بن مسلم


هذا الرجل النابغة في الفقه و الحديث... الذي كان يروي عن الامام الصادق (عليه السلام) ستة عشر ألف حديث!!

لقد تخصص هذا الرجل العظيم بعلم الفقه و الحديث، فنال مرتبة سامية في هذا المجال...

هذا.. و النماذج التخصصية في مدرسة الامام الصادق (عليه السلام) كثيرة، و قد ذكرناها في أثناء تراجم الرواة و أصحاب الامام، في الأجزاء الخاصة بهم في موسوعة الامام الصادق (عليه السلام).



[ صفحه 380]




كشتار مردم و دعوت از وعاظ درباري


راه ديگري كه منصور براي فريب دادن مردم انتخاب كرده بود اين بود كه مي نشست و واعظي را پهلوي خود مي نشاند و مأموران خويش را اطرافش جمع مي كرد و دستور مي داد گردن ها را با شمشير بزنند. آنگاه كه خون زياد مي شد و به لباس او مي رسيد، متوجه واعظ مي شد و مي گفت مرا موعظه كن! هنگامي كه به اصطلاح واعظ درباري او را به ياد خدا مي آورد، منصور سر خود را مانند افراد غمگين و ناراحت به زير مي انداخت، سپس دستور مي داد گردن بزنند. بار ديگر كه خون فراوان مي شد، رو به واعظ مي كرد و مي گفت مرا موعظه كن!. [1] .

اينكه منصور به واعظ خود مي گفت مرا موعظه كن، براي مسخره كردن دين و قرآن بود، زيرا قرآن از خونريزي و كشتار افراد بيگناه نهي كرده است ولي او اين جنايت را مرتكب مي شد. علت اينكه منصور گويندگان بظاهر مذهبي را دعوت مي كرد اين بود كه مي ديد مردم از توصيف او به ترس از خدا خوشحال مي شوند و رغبت آنان به شنيدن وعظ و خطابه هاي ديني زيادتر مي گردد. به اين جهت آن ها را دعوت مي كرد و به خود نزديك مي ساخت و مال



[ صفحه 292]



فراواني به آن ها مي داد تا در ميان مردم اين مطلب را منتشر كنند كه منصور از ذكر خدا غافل نيست و موقعي كه نام روز قيامت به ميان مي آيد، گريه مي كند.

نكته اي كه در اينجا قابل بحث و بررسي مي باشد اين است كه گويندگاني كه منصور از آن ها دعوت مي كرد، بخوبي منصور را مي شناختند و از حقيقت حال او آگاه بودند و با اين همه دعوت وي را مي پذيرفتند و تنها كساني در مجلس او شركت مي كردند كه دين را وسيله ي كسب خود قرار داده بودند و ادعاي ايمان از گلوي آنان تجاوز نمي كرد.

آنان به دنبال كسي مي رفتند كه پول بدهد تا دين خود را به او بفروشند، وگرنه كسي در راه خدا و به خاطر اينكه معاشرت با او براي آخرت انسان منفعتي داشته باشد، با وي رفت و آمد نمي كرد و در مجلس او حاضر نمي شد. به همين دليل، وقتي منصور به امام صادق عليه السلام گفت «چرا مانند ديگران به منزل ما نمي آيي؟»، حضرت فرمود: چيزي نداريم كه بترسيم آن را تصرف كني و مطلبي نزد تو پيدا نمي شود كه به درد آخرت بخورد و در نعمتي نيستي كه به تو تبريك گفته شود و در مصيبتي نيستي كه به تو تسليت بگويم.

ديگر بار منصور نوشت بيا ما را نصيحت كن. حضرت نوشت آن كس كه طالب دنيا است، تو را پند نمي دهد و كسي كه طالب آخرت است، با تو رفاقت نمي كند.

منصور گفت به خدا سوگند موقعيت هاي اجتماعي اشخاص را براي من روشن ساخت و طالبان دنيا و آخرت را به من معرفي كرد. [2] .


پاورقي

[1] الشيعة و الحاكمون، ص 142.

[2] كشف الغمة، ج 2، ص 420؛ حياة الامام موسي بن جعفر، ج 1، ص 89-88 با كمي اختلاف.


نگاهي به چگونگي مسجد رسول خدا و قبر شريف آن حضرت


براي روشن شدن اين مطلب نگاهي گذرا داريم به چگونگي ساختمان مسجدالنبي (صلي الله عليه وآله) و بساطت و سادگي آن در زمان آن حضرت تا دوران عثمان، همچنين نگاهي بر چگونگي قبر شريف رسول الله (صلي الله عليه وآله) پس از رحلت آن بزرگوار:

آنچه از تاريخ و حديث [1] در كيفيت ساختمان مسجد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به دست مي آيد اين است كه ساختمان اين مسجد در مرحله اول عبارت بود از يك ديوار كوتاه تك خشتي و بدون سقف كه پس از جنگ خيبر و با افزايش مسلمانان، مسجد تجديد بنا گرديد و توسعه يافت. در اين مرحله ديوارهاي آن نيز بجاي يك خشت با دو خشت خام بالا رفت و كف آن را بجاي فرش و حصير، شنهاي نرم پوشانده بود و طبق مضمون احاديث متعدد در بعضي از فصول سال، تابش مستقيم آفتاب سوزان مدينه نماز گزاران را شديداً ناراحت مي نمود. بطوري كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) با جمله «اذا اشتد الحر فابردوا عن الصلاة» [2] اجازه داد اقامه نماز تا فروكش كردن گرما و برگشت سايه به تأخير افتد.

ولي بازهم فشار گرما موجب گرديد كه صحابه آن حضرت درخواست كنند براي مسجد سقفي ايجاد شود و آن حضرت هم با اين درخواست موافقت نمود و دستور ايجاد سقف بر روي مسجد را صادر فرمود. [3] اينجا بود كه چند ستون از درخت خرما در كف مسجد نصب و روي آن با برگ خرما و علفهاي بياباني پوشانده شد و چون بهنگام بارندگي، آب به داخل مسجد فرو مي ريخت صحابه مجدداً عرضه داشتند: يا رسول الله: «لو امرت بالمسجد فطين»؛ «دستور بدهيد روي سايه بان مسجد، گل اندود شود» رسول خدا فرمود: «لا، عريش كعريش موسي» [4] نه، سايه باني باشد مانند سايه بان موسي (عليه السلام).

در روايتي آمده است: براي حفظ برگها و علفهاي خشك سايه بان مسجد، در مقابل



[ صفحه 225]



باد و طوفان در بعضي قسمتهاي آن خاك رس ريخته شد، بطوري كه بهنگام باران شديد، همان خاكها بصورت گل به داخل مسجد فرو مي ريخت و شخص رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در ميان آب گل آلود نماز مي خواند و اثر گل در پيشاني مباركش ديده مي شد.


پاورقي

[1] در اين بخش علاوه بر منابعي كه در موارد متعدد اشاره شده است، از البداية و النهايه، ج 3، ص 219 - 215 و وفاءالوفا، ج 1، ص 34 - 322 استفاده شده است.

[2] اين مطلب در صحيح بخاري، ج 1، باب 8 از مواقيت الصلوة در ضمن 4 حديث و همچنين در سنن ترمذي، ج 1، ص 105 و 106 آمده است.

[3] ثم اشتد عليهم الحر فقالوا يا رسول الله لو أمرت بالمسجد فظلل قال نعم.».

[4] وفاء الوفا، ج 1، ص 336.


حق الشريك


«أما حق الشريك فان غاب كفيته، و ان حضر ساويته، و لا تعزم علي حكمك دون حكمه، و لا تعمل برأيك دون مناظرته، و تحفظ عليه ما له،



[ صفحه 243]



و تنفي عنه خيانته في ما عز و هان، فانه بلغنا «ان يد الله علي الشريكين ما لم يتخاونا، و لا قوة الا بالله».

و تبتني الشركة المالية في الاسلام علي تنمية المال، و نشر روح الأمانة بين الشريكين و ليس لكل واحد منهما الاستبداد في التصرف في المال من دون اذن صاحبه، و انما عليه أن يستشيره في جميع شؤون المال المشترك من البيع و النقل و غير ذلك، كما أن علي كل منهما القيام بحفظ المال، و عدم خيانته أو اهماله، و ان فرط أحدهما فيه فيترتب عليه الحكم التكليفي و هو العقاب، بالاضافة الي الحكم الوضعي و هو الضمان.


علم الله


ان الله تعالي احاط بكل شي ء علما، و ان علمه بالاشياء قبل تكوينها



[ صفحه 195]



و بعد تكوينها علي حد سواء لأنه الخالق و المكون لها كما أنه العالم بما تنطوي عليه النفوس، و تضمره القلوب، و قد روي محمد بن مسلم بن أبي جعفر (ع) أنه قال: «كان الله عزوجل و لا شي ء غيره، و لم يزل عالما بما يكون، فعلمه به قبل كونه كعلمه به بعد كونه» [1] .


پاورقي

[1] اصول الكافي 1 / 107.


اثر پر خوابي


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پرخوابي، باعث از دست رفتن دين و دنياست [1] .


پاورقي

[1] كافي: 5 / 3 / 1، همان، همان، 20922.


سازگاري


چه خوب است كه افراد خانواده با هم سازگار باشند، حق يكديگر را رعايت كنند و ظلمي را بر يكديگر روا ندارد. آن گاه مي توان آسايش را در ميان چنين افرادي يافت. براستي آنان اند كه مفهوم زندگي را درك مي كنند. اما اگر صميميت در ميان خانواده اي نباشد، خوشي و خوشبختي نيز از آنان گرفته مي شود.

ما زوي الرفق عن اهل بيت الا زوي عنهم الخير. [1] .

سازگاري از ميان هيچ خانواده اي كنار نرفت، مگر آنكه خير و نيكي از آن خانواده، كنار رفت.


پاورقي

[1] اصول كافي. ج 2، ص 119.


امام صادق و شعر


چنانچه به اوراق تاريخ ادبيات منظوم عصر دوم برخورد نمائيم مي بينيم عصر طلائي و بهترين عصر نظم عربي است كه در قالب و معاني و الفاظ و مضامين به حد كمال رسيد و شعر عربي ديگر بالاتر از آن عصر نرفت و بلكه پس از قرن دوم رو به انحطاط گذاشت و دوره مغول عصر فترت نظم عربي بود بعد هم عثماني ها مانع توسعه لغت عرب بودند و لغت عرب در مدت ششصد سال خلافت عثماني ترك زبان مساجد و مدارس بود تا انقلاب اخير و جنگهاي بين المللي شعراي بزرگي در عراق و لبنان و مصر پيدا شدند كه مانند حبوبي - ازري - شبيبي و شيخ جواد بلاغي و شعراي مهجر كه اعراب مسلمان و نيمه مسلمان لبنان بودند به امريكاء رفتند و به لغت عرب آثار خود را در پيرامون عظمت اسلام منتشر كردند و همچنين در مصر شعراي بزرگي پيدا شدند كه فعلا در مقام شرح ادبيات عرب نيستم بلكه مي خواهم بگويم قرن دوم اسلام نه تنها در علوم و فنون فقه و لغت و حديث و غيره سرآمد اعصار اسلامي بود در شعر و ادب هم بي نظير بود و شعراي بزرگ



[ صفحه 248]



آن عصر كه ستاره هاي درخشان آسمان ادبيات لغت عرب هستند همه مفتخرند كه در مكتب ادبيات امام جعفرصادق (ع) درس علم و فضيلت آموخته اند چنانچه سيد حميري و ساير شعراي معاصر كه نام برديم همه به اين مقام علمي كرنش نموده سر تعظيم فرود آورده اند و اصمعي شاعر و دانشمند معروف اشعاري از امام صادق عليه السلام نقل كرده است.

در سابق در ساير كتب خود گفتيم شعر مرتبه نازل علم و فضل است و بزرگان علماي اسلام در مواقع فراغت از بحث علمي براي تفرج خاطر به تنظيم شعر پرداخته و قريحه روان خود را در تعطيلات كار خويش صرف نثر و نظم كرده اند و اتفاقا در آن فن هم سرآمد گويندگان بوده اند ابوعلي سينا - حكيم عمر خيام - خواجه نصيرالدين طوسي - شيخ بهائي - امام فخر رازي - غزالي ملامحسن فيض - حكيم سبزواري - حتي اواخر نابغه ي بزرگ كمپاني اصفهاني و شهيدي خراساني - آقاي علامه حائري مازندراني و غيره كه در اكثر فنون علم و كلام رياضي -طبيعي -فلسفي و ادبي مهارت و استاد كامل بوده اند گاهي هم براي تفنن شعر مي سروده اند و اشعار آنها هم سرآمد گفتار منظوم و شاهكار ادبيات نظم فارسي و عربي قرار گرفته است.

اين دايره را بزرگ كنيد امام كه محور عالم وجود و بزرگترين شخصيت آسماني و حجت خدا بر خلق در روي زمين است براي ارشاد و هدايت خلق مبعوث شده كارش درس فيزيك و شيمي - رياضي - ادبيات مخصوصا نثر و نظم نبوده بلكه براي آنكه اين قريحه خداداد را نشان دهد به سحر بلكه به اعجاز سخن خاطر بلغا و فصحا را فريفته است چنانچه شاه ولايت اميرالمؤمنين با اشعار خود كه پادشاه كلام منظوم است معجزه سخن را نشان داد و برخي از ائمه مانند امام حسن مجتبي - سيدالشهداء - امام زين العابدين - امام محمدباقر و حتي امام جعفرصادق عليه السلام اشعاري سروده اند كه در خدمت ارشاد و هدايت خلق مشعل فروزان است و هيچ كس اين قدرت را ندارد كه چنان مضاميني نغز و دلكش و بلند و رسا در الفاظ كوتاه و قالب كوچك حروف بريزد و براي اثبات مدعا كافي است كه اشعر شعراي عرب در عصر ذهبي راوي اشعار امام صادق عليه السلام بوده اند و از آن حضرت نقل شعر كرده و به عظمت و اتقان و استحكام سخن بلكه به اعجاز كلام تعبير نموده اند و اينك شمه اي از آنچه به نظر رسيده به سمع و نظر شنوندگان مي رساند.



[ صفحه 249]




دوران دم


يكي ديگر از موارد مهم علم طب كه حضرت ابي عبدالله الصادق عليه السلام يك هزار و دويست سال قبل تدريس فرموده و هيچكس نمي دانست حتي اواخر هم با زحمتي براي عده اي محدود كشف شد موضوع دوران دم است كه غذا به چه نحو وارد معده مي شود و آنجا چگونه تحليل مي گردد و قسمتي عصاره كشي شده به كبد مي رود و از آن جا به عروق مي ريزد و آن صاف ترين مواد غذائي است كه از كبد شيره كشي و تصفيه شده به شكل خون در رگها جريان مي يابد و حيات انسان بسته به اين دوران خون است كه امروز براي حساب فشار خون يك فصلي بزرگ باز كرده اند و هر روز بلكه هر ساعت نمي توانند با وسايل جديد فشار خون را كشف كنند در حالي كه امام ششم عليه السلام در مكتب جعفري به مفضل بن عمر از نظر طريقيت تكامل توحيد و تشديد مباني عقيده و ايمان جريان دوران خون را به شرحي كه در جلد اول گفتيم تعليم فرموده تبارك الله احسن الخالقين

شگف آور اين است كه امروز پس از دوازده قرن جريان خون را در ميان وظايف جهاز هضمي - جهاز بولي - وظيفه مراره - طحال و كبد - مثانه تعليم فرموده و با بيان «لئلا ينتشر في البدن فيسقمه و ينهكه» امروز ثابت شد كه سموم بول از مثانه به خون تأثير مي كند و اگر خارج نشود خون را مسموم مي سازد و بدن را مريض مي كند.


قرآن و نجوم


هو الذي جعل لكم النجوم لتهتدوا بها في ظلمات البر و البحر قد فصلنا الايات لقوم يعلمون

98 سوره انعام

آن خداوند است كه ستارگان را وسيله هدايت و ارشاد بشر قرار داد تا هم راه هاي زمين را در تاريكي ها دريابند و در درياها راه را بشناسند و هم راه و روش افكار و عقايد صحيح را به شناختن ستارگان دريابند و به موجب و آفريننده عالم پي برده ايمان و عقيده خود را كامل كنند در سوره نجم بشر را به حقايقي از عالم تكوين دعوت مي كند اول مراقبت در حين خوابيدن و بيداري به سوي آسمان ها و ديدن عظمت و كبريائي خلقت آنگاه عبادت حق با حضور قلب و اداء نماز شب.

دوم سوگند به ستارگان باعظمت كه اين خلقت و آفرينش عبث نيست و اعتقاد و تسليم به اين قدرت گمراهي و باطل نمي باشد و آنچه محمد صلي الله عليه و آله گفته وحي الهي و منطق ربوبي است.

سوم تقريع و سرزنش كفار به جهل و نابخردي آنها است كه اين همه آيات را مي بينند و باز به عبادت بتها مي پردازند.

لطيفه اين سوره خلقت بشر از آب نطفه و خلقت كرات بزرگ از مواد ريز است و نقطه برجسته اين سوره كه در باب ستارگان است بيان آفرينش همان شعري است كه بزرگ ترين و باحجم ترين و باعظمت ترين ستاره كيهاني عالم علوي است و نظام عالم با نظام امم و نظام تشريع با نظام تكون همه با هم پيوسته و منطبق است.



تو پنداري جهاني غير از اين نيست

زمين و آسماني غير از اين نيست



چو آن كرمي كه در پيله نهانست

زمين و آسمان او همان است



قل انظروا ماذا في السموات و الارض و ما تغني الايات و النذر عن قوم لا يؤمنون



[ صفحه 120]



بگو به آسمان ها بنگرند و آنچه بين آسمانها و زمين است آيا بي نياز نمي كند شما را براي ايمان به خدا و ترس و بيم از كفر و شرك.

اين نشانه هاي قدرت پروردگار را ببينيد و از عذاب او بترسيد.

و انه هو رب الشعري (آيه ي 50 سوره نجم)

آن خداوند است كه خالق و آفريننده و تربيت كننده و علت موجده و مبقيه شعري مي باشد.

شعري چيست؟

شعري در لغت و تفسير يا شعريان دو كوكب است يكي را غميصا گويند و ديگري را عبود كه اولي در شام ديده شده و آن را عميصاي شامي گفته اند و عبود يمانيه كه اولين بار در يمن ديده شده و عبود از غميصا روشن تر است و هر دو در وراي جوزا طالع مي شود كه برخي از عرب عبود را مي پرستيدند.

چرا خداوند خود را آفريننده يك ستاره ياد كرده؟! و سوره اي به نام ستارگان آورده بدان سوگند خورده است.

اين موضوع از نظر قرآن و كتاب آسماني و از نظر علوم بشري بسيار جالب توجه است كه اكنون يك مقدمه كوتاهي كه سبب خلقت ستاره اي را ياد مي فرمايد مي نگاريم هر كس در پيشگاه عقل و خرد به بزرگ ترين صنعت و قدرت خود را به عرصه ظهور و بروز مي گذارد و آن را معرفي مي نمايد و ياد مي كند.



تا مرد سخن نگفته باشد

عيب و هنرش نهفته باشد



در جهان هستي مخلوقاتي آفريده شده كه در بزرگي و عظمت و اثر و اهميت عقل آدمي را خيره و مات و مبهوت مي سازد و بشر نسبت به بسياري از آنها شايد هنوز هم بي اطلاع است و تصور آن هم محال به نظر مي آيد.

نه تنها كوته خردان و نادانان از اين ستارگان بي خبرند و بلكه ديده بصيرت دانشمنداني كه در راه علوم فلكي رنج بسيار كشيده اند ميدان ديدشان كم و محدود است بي خبران خلقت را منحصر به كره زمين آن هم گوشه اي از مسكن خود مي دانند در حالي كه ميدان بي انتهاي عالم آفرينش وسيع تر از احاطه علمي بشر است - درست دنياي پهناور آفرينش چون باغي است كه اول و آخرش ناپيدا و تأسيس و تخريبش نامعلوم و بشر چون موجودي تازه وارد است كه از اول و آخر آن خبر ندارد.



[ صفحه 121]





پشه كي داند كه اين باغ از كي است

در بهاران زاد و مرگش دردي است



حضرت امام جعفر صادق بزرگ ترين مؤسس و مدرس تعليم و تربيتي علمي و عملي بشر در باب اثر هليله همين بيان را فرموده و امروز هم تلسكوپ هاي بزرگ و وسايل مجهز نيرومندي كه براي ديدار افلاك و ستارگان تهيه كردند فرضيه هاي گذشتگان را كهنه و فرسوده نموده و يك فصل نوي به وجود آورده.

مثلا در هيئت قديم كه فقط با چشم و تصورات خود ستارگان ثابت و سيار را احصاء نموده بودند از شماره هاي انگشت خارج نبوده اما امروز بنا بر تحقيقات علماي فلكي در حدود پنج هزار ستاره را در آسمان صاف و شفاف احصاء و شماره نموده اند.

مي گويند اگر با دوربين متوسطي كه قطر عدسي آن دوازده سانتيمتر باشد آسمان را تماشا كنيد دو ميليون و نيم ستاره خواهيد ديد يعني تعداد كواكب مرئيه پانصد برابر كواكبي است كه با چشم ديده مي شود [1] و هرگاه با دوربين رصدخانه پالومارا [2] كه اخيرا به كار انداخته اند توجه نمائيد قريب دو ميليارد ستاره خواهيد ديد كه باز هم اين عدد را نمي توان تعداد حقيقي يا نهائي كواكب دانسته بلكه پس از آن عدد ستارگان را تا چهل ميليارد برآورد كرده اند يعني هشت ميليون برابر از آنچه كه اشخاص كوته بين به چشم نزديك بين خود ديده يا مي بينند.

در قرآن مجيد سنت بر اين نبوده كه علم فلكي بياموزد و هيئت درس دهد و نخواسته صفحه آسمان را براي بشر باز كند و تعليم دهد بلكه خواسته مقياس و ميزان قدرت را از نمونه هاي آفرينش به منظور تكميل مباني توحيد بياموزد و لذا فرمود (انا زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب) و توجه بشر را به آسمان و وجود ستارگان جلب نموده و صرف تزيين آسمان دنيا را به وجود كواكب متذكر شده و مكرر دستور نظر كردن و توجه نمودن به آسمان را براي ديدن ستارگان داده كه چون بشر ديد رشد و عقل و خرد هم به دنباله پيدايش و مبداء و منتهاي آن برمي آيد و از دستگاه آفرينش به قدر استطاعت ادراك مي نمايد.

مثلا يك سلسله ستارگاني متصل به هم آميخته كه به قول عوام راه مكه است يعني در خط سير كعبه براي بينندگان قرار گرفته و امروز به كهكشان معروف شده اگر آن را مورد



[ صفحه 122]



توجه قرار دهيم يك جاده دور پهن سفيدرنگي مي بينيم كه از نزديك ميليون ها ستاره متمايز تشكيل يافته است و منظومه شمسي يعني مركز جاذبه عمومي آن چندين برابر از آنچه ما تصور و حساب مي كنيم مي باشد.


پاورقي

[1] نجوم و تنجيم دانشمند معاصر آقاي سيد محمدباقر هيوي ص 190.

[2] رصدخانه ايالت كاليفرنيا آمريكا.


الفقهاء 01


قالوا: ان معني المكان - هنا - هو ما يستقر عليه المصلي، و الفضاء الذي يشغله بدنه، و يعتبر فيه أمور:

1- أن يكون مباحا غير مغصوب، و ما ذكرناه في الساتر يجري هنا بلا تفاوت.

2- أن لا يكون نجسا نجاسة تتعدي الي ثوبه أو بدنه، لأن الطهارة شرط في الصلاة كما تقدم، و معني هذا أنه يجوز للانسان أن يصلي علي ثوب أو مكان نجس، مع اليبوسة و عدم التعدي، الا موضع الجبة، حيث يشترط السجود علي الطاهر، كما يأتي.

3- أن يكون المكان ثابتا مستقرا، لقول الامام الصادق عليه السلام: لا يصلي



[ صفحه 168]



الرجل شيئا من المفروض راكبا الا من الضرورة.

حيث استفاد الفقهاء من هذه الرواية وجوب الاستقرار مطلقا، لأن المورد، و هو الركوب علي الدابة، لا يخصص الوارد، و هو الاستقرار، و الغوا هذا الشرط في حال الاضطرار فقط.

4- هل يجوز لكل من الرجل و المرأة أن يصلي الي جانب الآخر، أو تتقدم المرأة علي الرجل في الصلاة، دون أن يكون بينهما حائل، أو بعد عشرة أذرع؟ الجواب:

في هذه المسألة قولان: أحدهما عدم الجواز، و انهما اذا صليا معا و شرعا في آن واحد، جنبا الي جنب، أو تقدمت المرأة، بطلت صلاتهما، و ان سبق أحدهما صحت صلاته، و بطلت صلاة اللاحق، الا اذا كان بينهما حائل، أو بعد عشرة اذرع بذراع اليد، و علي هذا أكثر الفقهاء المتقدمين.

القول الثاني الجواز، و صحة الصلاة علي كراهية، دون أن يوجد الحائل أو المسافة المذكورة، فان كان أحدهما ارتفعت الكراهية، و علي هذا أكثر الفقهاء المتأخرين [1] و منهم صاحب الجواهر الذي قال: «الجواز علي كراهة اشبه بأصول المذهب، و اطلاق الأدلة، مضافا الي قول الامام الصادق عليه السلام: لا بأس بأن تصلي المرأة بحذاء الرجل، و هو يصلي... و أيضا سئل عن مرأة صلت مع الرجال، و خلفها صفوف، و قدامها صفوف؟ قال: مضت صلاتها، و لم تفسد علي احد، و لا يعيد... أما الروايات الأخري الدالة علي الحائل و الفاصل، فلا تصلح الا للحمل علي الكراهة». ثم ذكر هذه الروايات، و ناقشها بكلام طويل، و استشهد



[ صفحه 169]



منها و فيها علي وجوب الحمل علي الكراهية لا التحريم، و انهي كلامه الطويل بهذه الجملة: «فظهر لك من ذلك كله أنه لا محيص عن القول بالكراهية».

و الكلمة الجامعة لشروط مكان المصلي هي: ان كان مكان يجوز له التصرف فيه، ثابت غير متزلزل، و خال من نجاسة متعدية، تصح فيه الصلاة، بما في ذلك بيع اليهود، و كنائس النصاري، فلقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن الصلاة في البيع و الكنائس؟ فقال: صل فيها، قد رأيتها، و ما انظفها... أما تقرأ القرآن: (قل كل يعمل علي شاكلته فربكم أعلم بمن هو اهدي سبيلا). [2] .


پاورقي

[1] اعتمدنا علي كتاب المدارك، و الجواهر لنسبة عدم الجواز الي أكثر السلف، و نسبة الجواز الي أكثر الخلف.

[2] الاسراء: 84.


الاحرام بعد الميقات


قدمنا أن كل من حج أو اعتمر علي ميقات يلزمه الاحرام منه، سواء أكان من أهله، أم من غير أهله، و لكنه مر به صدفة، أو لضرورة، فاذا تعداه دون أن يحرم عامدا قال صاحب الجواهر: «لم يصح احرامه، حتي يعود الي الميقات و يحرم منه، و لو افترض أن تعذر عليه الرجوع و الاحرام من الميقات بعد أن تركه عمدا لم يصح احرامه وفاقا للمشهور، بل ربما يفهم من غير واحد عدم الخلاف فيه بيننا مؤاخذة له بسوء فعله».

و اذا كان قد ترك الاحرام من الميقات ناسيا أو جاهلا، و أمكن الرجوع اليه، و الاحرام منه وجب، و الا فمن الميقات الذي أمامه ان أمكن، و الا فالقدر الممكن من مكة أو خارجها مقدما الثاني علي الأول، فقد سئل الامام عليه السلام عن رجل مر علي الميقات الذي يحرم الناس منه، فنسي أو جهل، فلم يحرم، حتي أتي مكة، فخاف ان رجع الي المواقيت ان يفوته الحج؟ قال: يخرج من الحرم، و يحرم، و يجزيه ذلك.



[ صفحه 163]



و سئل عن رجل نسي أن يحرم، حتي دخل الحرم؟ قال: يخرج الي ميقات أهل أرضه، فان خشي أن يفوته الحج أحرم من مكانه، فان استطاع ان يخرج من الحرم فليخرج.

و لو نسي الاحرام كلية، و لم يذكر، حتي أكمل مناسكه فهل يجزيه الحج، أو يجب عليه القضاء؟

الجواب:

قال صاحب الجواهر: «بل يجزيه علي المشهور شهرة عظيمة، و هو مروي في مرسل جميل».



[ صفحه 165]




الرؤية السابقة


اذا شاهد المشتري عينا في زمن سابق علي العقد، أو شاهد البائع العين التي يملكها، ثم غاب عنها أمدا، فباع المالك، أو اشتري المشتري اعتمادا علي الرؤية السابقة، اذا كان كذلك يبطل البيع و الشراء ان اقتضت العادة تغير المبيع في الامد المتخلل بين الرؤية و العقد، و لا يصح الا بذكر الصفات من جديد، بحيث يكون من صغريات خيار الرؤية، و ان اقتضت العادة بقاء الصفات صح البيع و الشراء، فان انكشف البقاء علي ما كان، و عدم التغير لزم العقد، و لا خيار، و الا تخير البائع ان زادت الصفات في مالية المبيع، و تخير المشتري ان نقصت، قال صاحب الحدائق في المجلد الخامس فصل خيار الرؤية:

«لو اشتري برؤية قديمة تخير ايضا - أي كما يتخير عند تخلف الوصف - لو ظهر بخلاف ما رآه، و كذا من طرف البائع الا أن هذا ليس من افراد هذا الخيار الذي هو محل البحث، لأنه مقصور علي ما لم ير، حيث اشترط فيه الوصف عوضا عن الرؤية، و لا يشترط وصف ما سبقت رؤيته، و انما يباع و يشتري



[ صفحه 210]



بالرؤية السابقة، غاية الأمر أنه اذا ظهر خلاف ذلك، لطول المدة، أو عروض عارض، أو نحو ذلك تخير بائعا كان أو مشتريا».


العقد


قال بعض الفقهاء: ان انتفاع الضيف بدار مضيفه، و بعض فراشه و آنيته، و ما اليها هو من باب العارية.. و رده صاحب الجواهر بأن هذا من الاذن بالتصرف، و اباحة الانتفاع، و ليس من العارية في شي ء، لأن العارية: «عقد يعتبر فيه انشاء الربط بين الايجاب و القبول، لا الايقاع الذي يكفي فيه الاذن بالانتفاع من المالك».

و عقد العارية لا يشترط فيه شكل خاص، بل يتحقق بكل ما دل علي توافق الايجاب و القبول، و هو جائز من جانب المعير و المستعير، فان لكل منهما فسخ العقد و انهاءه متي شاء، سواء أكانت العارية مطلقة، أو مؤقتة بأمد.

و بعد أن حكم الفقهاء بأن عقد العارية جائز تكلموا و أطالوا الكلام في حكم العارية للرهن بعد وقوع الرهن عليها، و عارية الحائط للجار، ليضع عليه اطراف خشب السقف، و عارية الارض لدفن الميت، أو للبناء، و الغرس، و ما الي ذلك مما يتضرر المستعير منه برجوع المعير عن العارية التي من شأنها الدوام و الاستمرار.

و يري أكثر الفقهاء أن عارية الارض للدفن تكون لازمة بعد الدفن، و لا يجوز الرجوع عنها، لحرمة نبش القبر، و أيضا تكون لازمة اذا اعار عينا من أمواله



[ صفحه 213]



ليرهنها المستعير، ولكن تكون مضمونة علي المستعير الراهن، حتي ولو تلفت من غير تعد أو تفريط، أما عارية الأرض للبناء و الغرس فان للمعير أن يرجع عنها، و يزيل البناء و الغرس بعد أن أعار أرضه لذلك، علي أن يضمن الضرر الذي يلحق المستعير من الهدم و القلع.

و قال بعض الفقهاء: ان عقد العارية ينقسم الي جائز، كعارية الثوب و السيارة، و الي لازم، كالعارية للرهن و الدفن، و ما اليه.. و رده صاحب الجواهر بأن هذا من غرائب الكلام، لأن التقاء عقد مع عقد آخر في بعض الخصائص و الآثار لا يوجب ادخال بعض العقود في بعض اذالعقد الجائز قد يعرض عليه ما يجعله لازما، كالعارية للرهن و الدفن، ولكن هذا عارض خارجي لا يحول العقد عن طبيعته من الجواز الي اللزوم، كما أن العقد اللازم قد يعرض عليه ما يجعله جائزا، كالبيع بالخيار، و مع ذلك يبقي علي طبيعته من اللزوم.

و بتعبير ثان أن عقد العارية يستدعي أن يفسخه و يرجع عنه كل من المعير و المستعير، و لو قبل انقضاء الاجل المعين للعارية.. و قد يوجد المعير بارادته و اختياره سببا يمنعه عن الفسخ، كما لو اذن للمستعير ان يرهن العين المعارة مع علمه بأن الرهن لازم من جانب الراهن، أو يأذن له بايجارها، و هو يعلم أن الايجار لازم طوال المدة المعينة، أو يأذن بدفن ميت في أرضه مع علمه بحرمة نبش القبر، أو يأذن بالبناء و الغرس مع علمه بأن مثل هذه العارية دائمة، و أنه لا عاقل يقدم عليها بلا دوام و استمرار، و هذا السبب الطاري ء الذي منع المعير من الفسخ لا يخرج عقد العارية عن الجواز، و هذا ما أراده صاحب الجواهر بقوله: «ضرورة عدم امتناع فسخ الارتهان الواقع باذن المالك، و حرمة النبش، و الاضرار بالغير برجوع العين لزوم العقد ضرورة امكان بقائه علي الجواز».



[ صفحه 214]




شرط الخيار


اتفقوا بشهادة صاحب الجواهر علي أن الخيار لا يصح في الزواج دائما كان أو منقطعا، فاذا اشترط الزوج أو الزوجة في ضمن العقد فسخه و الرجوع عنه في مدة معينة فسد الشرط، لأن الزواج لا يقبل التقايل فلا يقبل الفسخ.

و اختلفوا: هل يفسد العقد أيضا، أو ان الفاسد الشرط دون العقد؟ ذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر الي فساد العقد أيضا. قال صاحب الجواهر: «المشهور بين الفقهاء، بل لا أجد فيه خلافا في بطلان الشرط. للعلم بأن عقد الزواج لا يقبل الخيار، لأن فيه شائبة العبادة، و فسخه محصور بالعيوب المنصوص عليها - كما يأتي - و لذا لا تجري فيه الاقالة بخلاف غيره من عقود المعاوضات، فاشتراط الخيار فيه مناف لمقتضي العقد المستفاد من الأدلة الشرعية.. و من هنا كان شرط الخيار مبطلا للعقد».

و قال جماعة من الفقهاء، منهم ابن ادريس، و السيد الاصفهاني في



[ صفحه 175]



الوسيلة، و السيد اليزدي في العروة الوثقي، و السيد الحكيم في المستمسك، قالوا: «يبطل الشرط فقط، أما العقد فصحيح» و نحن علي هذا الرأي، لأن لعقد الزواج حكما خاصا يخالف جميع العقود.


اثبات الوصاية


اتفقوا كلمة واحدة علي أن الوصاية لا تثبت الا بشهادة عدلين، و لا تقبل شهادة النساء منفردات و لا منضمات، و لا شهادة رجل مع اليمين. و سبقت الاشارة الي ذلك في فصل: بين الأصل و الثلث - فقرة «اثبات الوصية».



[ صفحه 176]




البلاء في الأموال


و قد يتعلق هؤلاء بالآفات التي تصيب الناس، فتعم البر و الفاجر أو يبتلي بها البر و يسلم الفاجر منها، فقالوا: كيف يجوز هذا في تدبير الحكيم و ما الحجة فيه؟ فيقال لهم: إن هذه الآفات و إن كانت تنال الصالح و الطالح جميعا، فإن الله عزوجل جعل ذلك صلاحا للصنفين كليهما.

أما الصالحون فإن الذي يصيبهم من هذا يزدهم نعم ربهم عندهم في سالف أيامهم فيحدوهم ذلك علي الشكر و الصبر.

و أما الطالحون فإن مثل هذا إذا نالهم كسر شرتهم وردعهم عن المعاصي و الفواحش، و كذلك يجعل لمن سلم منهم من الصنفين صلاحا في ذلك، أما الأبرار فإنهم يغتبطون بما هم عليه من البر و الصلاح و يزدادون فيه رغبة و بصيرة و أما الفجار فإنهم يعرفون رأفة ربهم، و تطوله



[ صفحه 157]



عليهم بالسلامة من غير استحقاق، فيحضهم ذلك علي الرأفة بالناس، و الصفح عمن أساء إليهم.


كل العلم


الخصال 1 / 239، ح 87: حدثنا أبي رضي الله عنه، قال: حدثنا سعد بن عبدالله، عن القاسم بن محمد الأصبهاني، عن سليمان بن داود المنقري، عن سفيان بن عيينة، قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول:...

وجدت علم الناس كلهم في أربع:



[ صفحه 119]



أولها: أن تعرف ربك.

و الثاني: أن تعرف ما صنع بك.

و الثالث: أن تعرف ما أراد منك.

و الرابع: أن تعرف ما يخرجك من دينك.


كلمة هدي أو ضلالة


[تحف العقول 375:...]

لايتكلم أحد بكلمة هدي فيؤخذ بها الا كان له مثل أجر من أخذ بها، و لايتكلم بكلمة ضلالة فيؤخذ بها الا كان عليه مثل وزر من أخذ بها.


المصلحيون: لا توبة لهم


أصول الكافي 1 / 420، ح 42: الحسين بن محمد، عن معلي بن محمد، عن محمد بن أورمة و علي بن عبدالله، عن علي بن حسان...

عن عبدالرحمن بن كثير، عن أبي عبدالله عليه السلام في قول الله عزوجل: (ان الذين ءامنوا ثم كفروا ثم ءامنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفرا) [1] (لن تقبل توبتهم) [2] قال:

نزلت في فلان و فلان و فلان آمنوا بالنبي صلي الله عليه و آله و سلم في أول الأمر، و كفروا حيث عرضت عليهم الولاية حين قال النبي صلي الله عليه و آله و سلم: من كنت مولاه فهذا علي مولاه.

ثم آمنوا بالبيعة لأميرالمؤمنين عليه السلام، ثم كفروا حيث مضي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فلم يقروا بالبيعة، ثم ازدادوا كفرا بأخذهم من بايعه بالبيعة لهم، فهؤلاء لم يبق فيهم من الايمان شي ء.


پاورقي

[1] سورة النساء، الآية: 137.

[2] سورة آل عمران، الآية: 90.


آيا زمين بدون امام ممكن است رها شود؟ و آيا دو امام در عرض هم مي شود؟


حسين بن ابي العلاء گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا ممكن است زمين بدون امام رها شود، (يعني امامي در آن نباشد)؟

فرمود: نه.

گفتم: دو امام در يك زمان مي شود؟

فرمود: نه، مگر اينكه يكي از آنها خاموش و ساكت باشد؟


حديث 177


1 شنبه

طول التسويف حيرة.

طولاني شدن و به امروز و فردا افكندن كار، سرگشتگي و حيراني است.

بحار،ج75،ص209


علمه بمنطق الجدي و الدراجة


عنه أيضا: عن صفوان بن يحيي، عن جابر، قال: كنت عند أبي عبدالله عليه السلام فبرزنا معه و اذا نحن برجل قد أضجع جديا ليذبحه، فصاح الجدي، فقال أبو عبدالله عليه السلام للرجل: كم ثمن هذا الجدي؟ فقال: أربعة دراهم، فحلها من كمه فدفعها اليه، و قال: خل سبيله. قال: فسرنا و اذا الصقر قد انقض علي دراجة، فصاحت الدراجة، فأومأ أبو عبدالله عليه السلام الي الصقر بكمه، فرجع عن الدراجة، فقلت: لقد رأينا عجبا من أمرك. قال: نعم، ان الجدي لما أضجعه الرجل ليذبحه فبصر بي، قال: أستجير



[ صفحه 186]



بالله و بكم أهل البيت مما يراد مني، و كذلك قالت الدراجة، و لو أن شيعتنا استقامت لأسمعتهم منطق الطير [1] .


پاورقي

[1] الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 616 ح 15.


از هر چه داشتم خبر دادي


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: شستن ظرفها و جارو كردن آستانه خانه، باعث جلب رزق است.

و نقل شده در حديث علي است كه حضرت صادق عليه السلام به او فرمود:

مي داني كه سيصد درهم در منزلت گذاشتي؟ گفتي: وقتي كه برگردم آنها را به دينار تبديل مي كنم و براي محمد بن عبدالله دعبلي مي فرستم؛ و علي به حضرت عرض كرد: به خدا! از هر چه در خانه داشتم خبر دادي.



[ صفحه 269]




صفوان جمال


از شاگردان ديگر امام صادق عليه السلام صفوان بن مهران جمال اسدي كوفي است.

كنيه ي او ابومحمد است و نيز ثقه و جليل القدر مي باشد. [1] .

وي از امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام رواياتي نقل كرده است. زيارت اربعين امام حسين عليه السلام و زيارت وارث و دعاي معروف علقمه را كه پس از زيارت عاشورا خوانده مي شود، صفوان از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده است. او بارها امام را از مدينه به كوفه آورد و با آن حضرت به زيارت قبر اميرالمؤمنين عليه السلام نائل شد و از محل دفن اميرمؤمنان به خوبي آگاه بود، [2] و پس از اطلاع يافتن از موضع قبر آن حضرت، مدت دو سال به زيارت آن تربت مي رفت و نماز خود را نزد آن حضرت به جا مي آورد. [3] آن گاه كه قبر اميرمؤمنان عليه السلام به وسيله ي سيل از بين رفت، امام صادق عليه السلام پولي به صفوان داد و به او دستور داد كه آن را تجديد بنا و نوسازي كند. [4] .

صفوان علاقه ي شديدي به اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله داشت و اوامر آنان را اجرا مي كرد؛ گر چه به زيان او تمام مي شد و جان وي به خطر مي افتاد.


پاورقي

[1] رجال نجاشي، ص 198.

[2] علامه مجلسي رواياتي درباره ي موضع قبر حضرت علي عليه السلام از اول نقل كرده كه جهت اطلاع بيشتر به بحارالأنوار، ج 97، ص 235 و 351، احاديث 1، 7، 11، 12، 23، 28، 33، 41 و 43 مراجعه شود. همچنين ابن طاووس در اين باره كتابي به نام فرقه الغري في تعيين قبر اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام في النجف تأليف كرده است.

[3] كامل الزيارات، ص 37.

[4] الامام الصادق عليه السلام، ج 1، ص 129.


محمد بن فضيل


ابوعبدالرحمن محمد بن فضيل بن غزوان بن جرير الضبي المتوفي سنة 195.

خرج حديثه البخاري، و مسلم و الترمذي و الباقون، و هو من شيوخ أحمد بن حبنل و اسحاق بن راهويه، و روي عنه الثوري - و هو أكبر منه -، و أحمد بن أشكاب الصفار، و أبوخيثمة و غيرهم من الحفاظ ذكر منهم ابن حجر في تهذيب التهذيب أكثر من ثلاثين كلهم من رجال الصحاح.

قال أحمد بن حنبل: محمد بن فضيل كان شيعيا حسن الحديث. و قال



[ صفحه 573]



أبوزرعة: صدوق من أهل العلم لا بأس به. [1] و قال في المغني: محمد ابن فضيل ثقة مشهور لكنه يتشيع.

و قال ابن سعد: محمد بن فضيل كان ثقة صدوقا كثير الحديث و بعضهم لا يحتج به. و قد رد ابن حجر علي ابن سعد بقوله: انه احتج به الجماعة [2] .

و كان محمد بن فضيل من تلامذة الامام الصادق عليه السلام و رواة حديثه و كان أبوه فضيل بن غزوان من الحفاظ و رجال الصحاح خرج حديثه البخاري و مسلم و الأربعة و كذلك جده غزوان من رجال أبي داود خرج حديثه و روي عنه جماعة.


پاورقي

[1] هدي الساري 441 - 423.

[2] انظر تهذيب التهذيب 406: 9 و الجرح و التعديل 82: 4 ق 1 و الخلاصة 394.


نهاية المطاف


و من أبرز تلامذه الامام الصادق عليه السلام في علم النجوم هو جابر بن حيان، روي المحدث القمي قدس سره عن السيد ابن طاوس أن من العلماء بالنجوم جابر بن حيان صاحب الصادق عليه السلام [1] .



[ صفحه 157]




پاورقي

[1] سفينة البحار 140:1.


المعلومية و المجهولية


لم يذكر الشهرستاني المعلومية و لا المجهولية بين فرق العجاردة التي ذكرها ، و ذكرها ضمن فرق الثعالبة ، و قد ذكرهما الاسفرائيني ضمن العجاردة.

هاتان الفرقتان من جملة الخازمية ، و هذه الفرقة تدعي امامة من كان علي دينها و خرج بسيفه علي أعدائه من غير براءة منهم عن القعدة عنهم .

و أما المجهولية منهم فقولهم كقول المعلومية ، غير أنهم قالوا:من عرف الله ببعض أسمائه فقد عرفه ، و أكفروا المعلومية منهم في هذا الباب .


يونس بن يعقوب


قال النجاشي [1] يونس بن يعقوب بن قيس، أبوعلي، الجلاب، البجلي الدهني، امه منية بنت عمار بن أبي معاوية، اختص بأبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، و كان وكيلا لأبي الحسن عليه السلام، و مات بالمدينة في أيام الرضا عليه السلام، فتولي أمره، و كان حظيا عندهم، موثقا، و كان قد قال بعبدالله بن جعفر - أي كان فطحي الرأي - و رجع، له كتاب في الحج.



[ صفحه 461]



و ذكره الشيخ في رجاله [2] تارة في أصحاب الصادق عليه السلام.

و اخري [3] في أصحاب الكاظم عليه السلام قائلا: ثقة.

و ثالثة [4] في أصحاب الرضا عليه السلام قائلا: ثقة من أصحاب أبي عبدالله عليه السلام.

و ذكره البرقي [5] في أصحاب الصادق عليه السلام قائلا: القماط البجلي.

كان يونس بن يعقوب ذا حظوة عند الأئمة عليهم السلام، و قد وردت فيه عنهم أحاديث تدل علي جليل منزلته عندهم، و كبير عنايتهم به، مثل قول الامام الكاظم عليه السلام: فنحن لك حافظون. و قول الصادق أو الكاظم عليهماالسلام: «انما أنت منا أهل البيت، فجعلك الله مع رسوله و أهل بيته، و الله فاعل ذلك ان شاء الله».

و عده الشيخ المفيد رحمه الله في الارشاد من فقهاء أصحاب الصادقين عليهماالسلام و الأعلام الرؤساء المأخوذ عنهم الحلال و الحرام و الفتيا و الأحكام الذين لا يطعن عليهم و لا طريق الي ذم واحد منهم.

و عن الكشي [6] قال يونس بن يعقوب: دخلت علي أبي الحسن موسي عليه السلام فقلت له: جعلت فداك، ان أباك كان يرق علي و يرحمني، فان رأيت أن تنزلني بتلك المنزلة فعلت، فقال عليه السلام: قال أبي عليه السلام: يونس من شيعتنا القدماء فنحن لك حافظون.



[ صفحه 462]



و عنه [7] ، عندما مات يونس بالمدينة بعث اليه أبوالحسن الرضا عليه السلام بحنوطه و كفنه و جميع ما يحتاج اليه، و أمر مواليه و موالي أبيه و جده أن يحضروا جنازته، و قال لهم: احفروا له في البقيع، و حمل علي سرير رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.



[ صفحه 463]




پاورقي

[1] رجال النجاشي: 446، الرقم 1207.

[2] رجال الطوسي: 335، الرقم 44.

[3] رجال الطوسي: 363، الرقم 4.

[4] رجال الطوسي: 394، الرقم 1.

[5] رجال البرقي: 30.

[6] رجال الكشي: 385، الرقم 721.

[7] رجال الكشي: 386، الرقم 722.


ابو الصحاري الكوفي (النخاس)


أبو الصحاري الكوفي، النخاس.

محدث إمامي، روي عن الإمام الباقر عليه السلام أيضا. روي عنه محمد بن سنان، ومحمد بن عاصم، والعباس بن عامر.

المراجع:

رجال الطوسي 141. جامع الرواة 2: 395. معجم رجال الحديث 21: 193 و 194. تنقيح المقال 3: قسم الكني 21. هداية المحدثين 286. نقد الرجال 390. مجمع الرجال 7: 54. منهج المقال 389.


سلمة بن محرز القلانسي


أبو يحيي سلمة بن محرز القلانسي، الكوفي.

محدث إمامي ثقة، وقيل بعدم وثاقته، روي عن الإمام الباقر عليه السلام أيضا. روي عنه محمد بن أبي عمير، وجميل بن دراج، وهشام بن سالم وغيرهم.

المراجع:

رجال الطوسي 124 و 211. تنقيح المقال 2: 51. خاتمة المستدرك 809. رجال البرقي 12 و 18. معجم رجال الحديث 8: 212. نقد الرجال 158. جامع الرواة 1: 373. مجمع الرجال 3: 154. أعيان الشيعة 7: 292. منتهي المقال 151. منهج المقال 171.


محمد بن زيد الشحام


محمد بن زيد الشحام، الكوفي.

محدث إمامي حسن الحديث، ممدوح، جليل القدر. علمه الإمام عليه السلام دعاء (يا من أرجوه لكل خير...). روي عنه محمد بن سنان.

المراجع:

رجال الكشي 369. خاتمة المستدرك 843. معجم الثقات 350. نقد الرجال 307. مجمع الرجال 1: 270 و 5: 213. معجم رجال الحديث 16: 98. تنقيح المقال 3: قسم الميم 118. جامع الرواة 2: 115. سفينة البحار 1: 692. منتهي المقال 273. منهج المقال 296. التحرير الطاووسي 257. روضة المتقين 14: 437. الوجيزة 47. إتقان المقال 227. رجال الأنصاري 161.