بازگشت

مرغان شب


مرغان شب، از حشراتي كه هميشه در هوا هستند، مانند: پشه، ملخ، و مگس شكار مي كنند.

در خلقت شب پره دقت كن! هم پرواز مي كند و هم مانند چهارپايان گوش و دندان و كرك دارد؛ حامله مي شود و بچه مي زايد؛ شير مي دهد و بر چهارپا راه مي رود؛ و برخلاف ساير مرغان، در شب بيرون مي آيد و از جانوران هوا، غذاي خود را تهيه مي نمايد. آيا اين حيوان عجيب و هزاران مانند آن را چه كسي جز خالق يكتا مي تواند به وجود آورد؟



[ صفحه 360]




جابر بن حيان


هذا الرجل الكبير الذي تخصص في علم الكيمياء، و تتلمذ علي يد الامام الصادق (عليه السلام) و وجد الامام فيه الأهلية و القابلية فجعل يزقه من علم الكيمياء زقا... حتي صار يعرف ب: أب الكيمياء، و معلم الكيمياء و استاذ الكيمياء.

و له كتب كثيرة في مختلف العلوم من الفلسفة و الأحكام



[ صفحه 378]



و خواص الأشياء و الكيمياء و الآلات الحربية و غيرها.

و له كتاب ضخم في الطب و رسائل متعددة في الكيمياء و علم المختبرات و غير ذلك.

و لا زال بعض كتبه موجودا حتي الآن و بخط يده، و محفوظا في بعض المكتبات العامة في بعض البلاد الغربية.

و قد ترجمت كتبه الي اللغة الانجليزية و غيرها من اللغات العالمية.

و الجدير بالذكر أن جابر بن حيان يصدر كتاباته كلها بقوله:

حدثني سيدي و مولاي جعفر بن محمد.

و قد حاز قصب السبق في بعض الاكتشافات و الاختراعات التي قدمها للعالم بعد تجارب كثيرة و جهود كبيرة.

و كان محمد بن زكريا الرازي يفتخر بأنه من تلاميذه.

هذا... و قد تحدثنا بشي ء من التفصيل - عن هذه الشخصية المتلألأة في سماء العلم و الاسلام - في الجزء الخاص بأصحاب الامام الصادق (عليه السلام) من الموسوعة.

و انما ذكرناه هنا بمناسبة التحدث عن التخصص في مدرسة الامام الصادق (عليه السلام).


نذر منصور


منصور براي اينكه بتواند خود را در نظر مردم به عنوان يك چهره ي مذهبي و متدين و معتقد به مقدسات اسلام جلوه دهد و آنان را از اين راه فريب دهد، ترفند ديگري به كار برد تا بتواند روي ستم هايي كه نسبت به علويان روا داشته و حقوق آن ها را ضايع كرده بود، سرپوش بگذارد و آن مكر و حيله اين بود كه نذر كرد به بيت المقدس برود و در سال 141 هجري روانه ي بيت المقدس شد و در آنجا نماز خواند و برگشت. [1] .


پاورقي

[1] مروج الذهب، ج 3، ص 295.


پيروي مسلمانان از سنت رسول خدا


مسلمانان هم بر اين اساس و به پيروي از اين سنت، از قرنهاي اول اسلام براي حفظ ياد و آثار بزرگان دين و شخصيتهاي مذهبي بر حفظ قبور آنان همت گماشتند و با اين درك و بينش كه رسول خدا همانگونه كه در موضوع خسوف آفتاب در روز وفات ابراهيم، آنگاه كه موجب تفكر بي اساس در ميان بعضي از مسلمانان گرديد، ايستاد و با ايراد خطبه اي از نفوذ بدآموزيهاي فكري عقيدتي جلوگيري نمود وليكن در جهت حفظ آثار و قبور عملاً مسلمانان را بر اين امر هدايت و راهنمايي فرمود.

آري مسلمانان با الهام گرفتن از راه و رسم رسول خدا (صلي الله عليه وآله) براي اين كه آثار و قبور متعلق به بزرگان دين و آيين و فرزندان رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و شهداي اسلام با مرور ايام و گذشت زمان از بين نرود و از حوادث مختلف مصون و محفوظ بماند، بر روي چنين قبور احداث ساختمان و آنها را براي آيندگان حفظ و مشخص نمودند. و بطوري كه در تاريخ حرم ائمه بقيع اشاره گرديد، علاوه بر اين كه همانند پيكر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) اجساد مطهر اين امامان چهارگانه، از ابتدا در داخل ساختمان و در خانه متعلق به عقيل دفن شده اند اين قبور و همچنين مشخصاً قبر حضرت حمزه از اواسط قرن دوم هجري داراي حرم و زيارتگاه عمومي بوده است كه تاريخ صريح مبين اين حقيقت و گوياي اين واقعيت مي باشد.

مسلمانان در مورد ساير شخصيتهاي مذهبي نيز مانند قبور ائمه چهارگانه اهل سنت



[ صفحه 221]



از همين فكر پيروي نمودند و اين سنت در طول تاريخ مورد عمل قرار گرفت و در اين درك و بينش و در اين اعمال و برنامه ها كوچكترين مخالفتي ديده نشده بود تا اين كه در اواخر قرن هفتم هجري شخصي بنام «محمد بن تيميه» [1] كه داراي عقايد انحرافي در مسائل اساسي و در اصول و فروع اسلام بود به وجود آمد او بطوري كه در اصل توحيد داراي انحراف فكري و معتقد به تجسم بود احترام بر قبور بزرگان دين و آيين و ساختن گنبد و بارگاه در روي اين قبور و احداث مسجد در كنار آنها و مسافرت نمودن بقصد زيارت، حتي زيارت قبر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را، نه تنها حرام و غير مشروع بلكه كفر و الحاد پنداشته و هر مسلمان كه اين اعمال را انجام دهد كافر و خارج از اسلام و در صورت عدم توبه، واجب القتل دانست و از بين بردن اين قبور و گنبد و بارگاهها و حتي ويران ساختن مساجدي را كه در كنار آنها ايجاد شده است واجب معرفي نمود.

عقايد وي كه از سوي علما و دانشمندان جهان اسلام بعنوان عقايد انحرافي و مغاير با اعتقادات صحيح اسلامي محكوم شده بود، با مرگش و مرگ شاگردش ابن قيم به بوته فراموشي سپرده شد و نام وي توأم با نفرت و انزجار و افكار او جزو افكار ضد اسلامي و مخالف با اصول مسلم و ثابت، مطرح مي گرديد ولي پس از گذشت شش قرن، عقايد وي مجدداً به وسيله شخصي بنام «محمد بن عبدالوهاب» در «نجد» مطرح شد گرچه او هم مانند خود «ابن تيميه» از سوي علماي اسلام مورد طرد قرار گرفت و در رد عقايدش كتابهايي به وسيله علماي اسلام و حتي كتابي به وسيله برادرش «سليمان بن عبدالوهاب» [2] تأليف و منتشر گرديد ولي همسويي او با بعضي از رؤساي قبايل عرب و پشتيباني بعضي



[ صفحه 222]



از كشورهاي غربي كه از طرفداران اين فكر تفرقه انگيز بودند، موجب گرديد اين گروه در منطقه حجاز به قدرت برسند كه يكي از اقدامات اوليه آنان، پس از تسلط، تخريب و انهدام آثار و گنبد و بارگاههايي بود كه در طول قرنها به وسيله مسلمانان به وجود آمده بود؛ آثاري كه در مكه و مدينه به شخص رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و خاندان گراميش متعلق بود، گنبد و بارگاههايي كه در بقيع و معلي و در شهر طائف از آن فرزندان و عشيره و اقوام و صحابه و ياران رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بود همه و همه با خاك يكسان گرديد، بطوري كه اگر وحشت و ترس از قيام مسلمانان سراسر جهان نبود، گنبد و بارگاه و قبر مطهر حضرت رسول (صلي الله عليه وآله) نيز از اين جسارت مستثني نمي شد. بهر حال اگر سنگ قبري كه به وسيله رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بر قبر عثمان بن مظعون نصب شده بود براي مروان بن حكم قابل تحمل نبود و بر قبر عثمان بن عفان منتقل نمود. وجود آثار و ضريح قبور فرزندان و اقوام رسول خدا (صلي الله عليه وآله) براي اين پيروان خط مروان، آنچنان سخت و غير قابل تحمل بود كه نه تنها اين آثار را به محل دلخواه خود منتقل ننمودند و يا بعنوان ارزشمندترين آثار مذهبي تاريخي و قديمي ترين آثار هنري اسلامي، در يكي از متاحف و موزه هاي دنيا نگهداري نكردند بلكه همه آنها را به آتش كشيده و يا قطعه قطعه نمودند كه اينك كوچكترين اثري از اين آثار گران بها باقي نيست.


پاورقي

[1] ابن تيميه براي اثبات عقايد انحرافيش كتابهايي نيز تأليف نمود كه علماي آن روز بر تأليفاتش پاسخ نوشتند و با خود وي به بحث و مناظره پرداختند و بر انحراف او فتوا صادر نمودند. علماي اسلامي از مصر، حجاز، عراق و شام بر ضد او قيام كردند. ابن تيميه پس از چند بار زنداني شدن در سال 728، در زندان دمشق از دنيا رفت.

[2] عنوان اين كتاب «الصواعق الإلهية في الرد علي الوهابيه» و يكي از بهترين تأليفات در رد عقيده وهابيان است در تاريخ 1306 ه. براي اولين بار در 64 صفحه چاپ و در سال 1396 ه. در استانبول بصورت افست تجديد چاپ شده است. در كتابخانه عمومي حضرت آيت الله العظمي مرعشي نجفي در قم در ضمن مجموعه اي از چند جلد كتاب و رساله در رد وهابيان موجود است.


حق الجار


«و أما حق الجار فحفظه غائبا، و كرامته شاهدا، و نصرته و معونته في الحالين جميعا، لا تتبع له عورة، و لا تبحث له عن سوءة لتعرفها، فان عرفتها منه عن غير ارادة منك و لا تكلف، كنت لما علمت حصنا حصينا، و سترا ستيرا، لو بحثت الألسنة عنه لم تتصل اليه لانطوائه عليه. لا تستمع عليه من حيث لا يعلم، لا تسلمه عنه شديدة، و لا تحسده عند نعمة، تقيل



[ صفحه 241]



عثرته، و تغفر زلته، و لا تدخر حلمك عنه اذا جهل عليك، و لا تخرج أن تكون سلما له، ترد عنه الشتيمة، و تبطل فيه كيد حامل النصيحة، و تعاشره معاشرة كريمة، و لا حول و لا قوة الا بالله...».

و اهتم الاسلام اهتماما بالغا بالجار، و أوصي برعايته، يقول الامام أميرالمؤمنين عليه السلام: «و أوصانا رسول الله صلي الله عليه و آله بالجار حتي ظننا أنه سيورثه» و قد تضافرت الأخبار عن أئمة الهدي عليهم السلام بالوصاية، و العناية في أموره، و ذلك لايجاد التضامن الاجتماعي بين المسلمين، و بناء مجتمع اسلامي تسوده المحبة و الألفة، و لا ثغرة فيه للخلاف و الشقاق بين ابنائه، و قد أعلن الامام زين العابدين عليه السلام له من الحقوق ما يلي:

1 - أن يحفظ الجار جاره في حال غيابه، و ذلك بالحفاظ علي أمواله، و عرضه، و منع ايصال أي مكروه له.

2 - تكريمه في حال حضوره.

3 - نصرته و معونته في حال حضوره و غيابه.

4 - عدم التتبع لأية عورة أو منقصة له.

5 - ستر أي سوءة تبدو منه، و عدم نشرها و اذاعتها بين الناس.

6 - عدم تسليمه اذا نزلت به شدة أو ألمت به كارثة بل يقف الي جانبه، و يساعده في ما نزل به.

7 - عدم حسده اذا انعم الله عليه نعمة.

8 - اقالة عثراته، و مغفرة زلاته.

9 - الحلم عنه اذا بدرت منه بادرة سوء، و عدم مقابلته بالمثل.

10 - صد من يشتمه أو يذكره بسوء.



[ صفحه 242]



11 - عدم التصديق لمن ينقل عنه كلمة السوء ليلقي بينهما العداوة و البغضاء.

12 - معاشرته معاشرة كريمة.

و هذه الحقوق التي أعلنها الامام عليه السلام توجب وحدة المسلمين، و عدم تصدع شملهم، و اشاعة المودة والألفة بينهم.


ازلية واجب الوجود


أما ازلية واجب الوجود فهي من ادق البحوث الكلامية، و الفلسفية، و قد عرضت علي أبي جعفر (ع) فقد سأله رجل فقال له: اخبرني عن ربك متي كان؟ فأجابه الامام:

«ويلك انما يقال لشي ء لم يكن، متي كان؟!! ان ربي تبارك و تعالي كان و لم يزل حيا بلا كيف، و لم يكن له كان، و لا كان لكونه كون كيف، و لا كان له اين، و لا كان في شي ء، و لا كان علي شي ء، و لا ابتدع لمكانه مكانا، و لا قوي بعدما كون الأشياء، و لا كان ضعيفا قبل أن يكون شيئا، و لا كان مستوحشا قبل أن يبتدع شيئا، و لا يشبه شيئا مذكورا، و لا كان خلوا من الملك قبل انشائه، و لا يكون منه خلوا بعد ذهابه، لم يزل حيا بلا حياة، و ملكا قادرا قبل أن ينشي ء شيئا، و ملكا جبارا بعد انشائه للكون، فليس لكونه كيف و لا له اين، و لا له حد، و لا يعرف بشي ء يشبهه، و لا يهرم لطول البقاء، و لا يصعق [1] لشي ء، بل لخوفه تصعق الأشياء كلها، كان حيا بلا حياة حادثة، و لا كون موصوف و لا كيف محدود، و لا اين موقوف عليه، و لا مكان، جاور شيئا، بل حي يعرف، و ملك لم يزل له القدرة و الملك، انشاء ما شاء حين شاء بمشيئته، لا يحد و لا يبعض، و لا يفني، كان أولا بلا كيف، و يكون آخرا بلا اين، و كل شي ء هالك الا وجهه، له الخلق و الأمر تبارك الله رب العالمين.

ويلك ايها السائل!! ان ربي لا تغشاه الأوهام، و لا تنزل به الشبهات، و لا يحار، و لا يجاوزه شي ء، و لا تنزل به الاحداث، و لا يسأل عن



[ صفحه 193]



شي ء، و لا يندم علي شي ء، و لا تأخذه سنة و لا نوم له ما في السموات و ما في الارض و ما بينهما، و ما تحت الثري...» [2] .

و ألمت هذه القطعة الذهبية من كلام الامام العظيم بأزلية واجب الوجود و توحيده، و تنزيهه عن المشابهة لمخلوقاته التي يحدها الجنس و الفصل و التي تخضع في وجودها و عدمها الي العلة، و تفتقر الي الزمان و المكان و تعالي الله عن جميع ذلك فانه الاول و الآخر، و الظاهر و الباطن و هو بكل شي ء عليم... و قد سئل بعض المحققين عن الله ما هو؟ فقال: الأوحد، فقيل له: كيف هو؟ فقال: ملك قادر، فقيل له: اين هو؟ فقال: بالمرصاد، فقال السائل: ليس عن هذا أسألك، فقال: ما اجبتك به هو صفة الحق فأما غيره فصفة الخلق.

لقد أرادوا أن يتعرفوا علي ذات الله تعالي حق كأنه شي ء من الاشياء التي تخضع للحواس و سائر المدركات العقلية، و لم يعلموا أن الله تعالي فوق ما يدركه العقل، و فوق ما تتصوره الأوهام، لا اله الا هو الحي القيوم.

و علي أي حال فان كلام الامام (ع) قد عرض لأدق المسائل الكلامية التي لم يطرقها أحد من متكلمي المسلمين و فلاسفتهم سوي جده الامام أميرالمؤمنين (ع) اما الاحاطة بكلام الامام (ع) و ايضاحه فانه يحتاج الي دراسة مفصلة، و قد عني فلاسفة الاسلام بالاستدلال علي النقاط التي وردت في حديث الامام [3] .



[ صفحه 194]




پاورقي

[1] يصعق: أي يهلك، و يضعف.

[2] أصول الكافي 1 / 88 - 89.

[3] عرض لذلك بصورة موضوعية الفيلسوف الاسلامي الكبير صدر الدين الشيرازي في كتابه (الشواهد الربوية).


كم سپاس ترين عضو بدن


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در سفارش خود به عبدالله بن جندب فرمودند:

اي پسر جندب، شب كم بخواب و روز كم سخن بگو؛ زيرا در بدن آدمي عضوي كم سپاس تر از چشم و زبان نيست. مادر سليمان به سليمان گفت: فرزندم، از خواب بپرهيز؛ زيرا خواب (زياد) تو را در آن روزي كه مردم به اعمال خود نيازمندند، تهيدست مي گرداند. [1] .



[ صفحه 123]




پاورقي

[1] تحف العقول: 302، همان، همان، 20916.


ضمانت بهشت


جهدي كنيد و اين چهار صفت را خود ايجاد كنيد، به منفعت شما تمام مي شود، منفعتي ابدي و فاني نشدني.

من يضمن لي اربعة باربعة ابيات في الجنة؟ انفق و لا تخف فقرا، و افش السلام في العالم، و اترك المرآء و ان كنت محقا و انصف الناس من نفسك. [1] .

كيست كه چهار چيز را براي من ضامن شود، تا من براي او ضامن چهار خانه در بهشت شوم؟ در راه خدا ببخش و از فقر مترس، در جهان صلح و سلام را آشكار كن و بپراكن، ستيزه را ترك نما اگر چه حق با تو باشد و به مردم انصاف بده.


پاورقي

[1] اصول كافي. ج 2، ص 144.


عصر طلائي شعر عربي


از جمله شعراء و شخصيت هاي بارز ادبي معروف آن عصر اخطل جرير -اعشي -ربيعه - عدي بن رقاع - عبدالله اسدي - ابي صخر هذلي - نابغه بني شيبان - راعي - ابي نجم - فرزدق شعرائي



[ صفحه 246]



بودند كه متمايل به حزب علوي و طرفدار اهل بيت بودند و مادح آل محمد چنانچه از اشعارشان به دست مي آيد مانند قصيده معروف فرزدق درباره امام سجاد عليه السلام.



هذا الذي تعرف البطحاء و طائه

و البيت يعرفه و الحل و الحرم



كه در كتاب زندگاني آن حضرت نگاشتيم و كميت شاعر مداح امام محمدباقر عليه السلام و كثير كه مداح آل زبير بوده اسماعيل بن يسار و ابووجزه سعدي مداح خوارج بود طرماح مداح آل مهلب بود.

تا انقلاب پايان يافت و كار يكسره شده بني عباس روي كار آمدند آن شعرائي كه ابن الوقت و بنده روز بودند مانند مروان بن ابي حفصه و ابي حيه نميري و بشار بن برد و حماد و غجرد و غيره اطراف بني عباس درآمدند و آنها كه در عقيده ثابت قدم و پابرجا بودند اطراف آل محمد را خالي نكردند و همچنان در عقيده خود به سيادت و بزرگواري و اعلميت و تقواي ائمه معصومين مخصوصا امام جعفرصادق (ع) پابرجا و مستقيم الرأي ماندند مانند سيد حميري شاعر شيعه كه بزرگترين و اشعر شعراي قرن دوم به زبان عربي است مداح حضرت صادق عليه السلام بوده و اين طبقه فاضله با آن طبقه ي نازله ي سخيفه كه عقيده فروشي مي كردند مناظرات و مناقشاتي داشتند و شعراي بزرگ و مورد قبول عامه شعراي مذبذب را هجو كردند چنانچه جرير شاعر دربائيه خود راعي نميري را هجو كرد گفت:



اقل اللوم عادل و العتابا

و قولي ان اصبت لقد اصابا



و اخطل در رائيه خود بني اميه را هجو نمود گفت



حف القطين فراحوا منك او بكروا

و از عجتهم نوي في صرفها غير



و بايد دانست كه هجاء عربي در اين عصر شهرت و قوت گرفت و سابقه زيادي نداشت كه شاعري شاعر يا حزبي را هجو و طعن كند و اين كار هم از فنون يوناني به بغداد در انتقال لغت يوناني منتقل شد با اين تفاوت كه هجو مسلمين در نقص انسانيت و هفوات و لغزش و خطاياي فكري بود و هجو يوناني و اروپائي كه اخيرا ايراني هم از آن تقليد كرده در دشنام و شماتت عرضي و ناموسي است - در عصر امام صادق عليه السلام اين كار سابقه نداشت.


امام صادق و درس تشريح بدن


ابن شهر آشوب مي نويسد سالم بن ضرير روايت كرده كه يك نصراني آمد حضور امام صادق عليه السلام از اسرار طب پرسيد

و اين روايت گفتار سابق ما را تاييد مي كند كه صيت شهرت اعلميت و جامعيت امام ششم در اقطار عالم طنين انداز شده بود كه از اطراف مسلمان و غير مسلمان از مجوس - نصراني - هندي و قبطي و غيره مي آمدند از محضر او بهره مند گردند - امام ششم فرمود سؤال كن هر چه مي خواهي گفت اول ساختمان جسم را براي من بيان كن اين بدن از چه چيز تركيب يافته و اعضاء و اجزاء و احشاء او چگونه است؟.

فقال (ع) ان الله خلق الانسان علي اثني عشر و صلا و علي مأتين و ثمانية و اربعين عظما و علي ثلاثمائة و ستين عرقا - فالعروق هي التي تسقي الجسد كله و العظام تمسكه و اللحم يمسك العظام و العصب تمسك اللحم و جعل في يديه اثنين و ثمانين عظما في كل يد احدي و اربعون عظما و منها في كفه خمسة و ثلاثون عظما و في ساعده اثنان و في عضده واحده و في كتفه ثلاثة فذلك احدي و اربعون و كذلك في الاخري و في رجله ثلاثة و اربعون عظما منها في قدمه خمسة و ثلاثون عظما و في ساقه اثنان و في ركبه ثلاثه و في فخذه واحده و في وركه اثنان و كذلك في الاخري و في صلبه ثماني عشر فقاره و في كل واحد من جنبيه تسعة اضلاع و في وقصته ثمانية و في رأسه ستة و ثلاثون عظما.

و في فمه ثماني و عشرون او اثنان و ثلاثون عظما [1] .



[ صفحه 293]



مطلقه الهيه درست با تشريح امروز كنگره اطباي جهان موافق و منطبق و مشهور است و آيا در آن عصر كه وسايل عكس برداري و جراحي و تشريح نبوده اين اعجاز و خرق عادت از نظر علم و دانش نيست؟

فرمود اي طبيب نصراني خداوند تبارك و تعالي انسان را آفريد از يك مجموعه گوشت و پوست - رگ - پي و استخوان و اخلاط اربعه كه عبارت از 12 وصل است وصل اعضاء اصلي برزگ را گويند كه به هم متصل و مرتبط است.

1- سر 2- گردن 3 و 4- دستها 5 و 6- بازوها 7 و 8- رانها 9 و 10- ساقها 11- اضلاع راست 12- اضلاع چپ.

و 248 استخوان و 360 رگ كه لوله كشي بدن را عهده دار هستند و استخوانها حفظ مي كند رگها را و گوشت حفظ مي كند استخوانها را و اعصاب حفظ مي كنند گوشتها را.

خداوند در دست آدم 82 استخوان قرار داده در هر دستي 41 استخوان است از آن جمله در كف دست 35 قطعه استخوان است - در بازو 2 قطعه استخوان - در ساعد دو استخوان در عضد يك قطعه استخوان در كف دست سه قطعه كه مجموع آنها 41 قطعه استخوان مي شود و هم چنين دست ديگر هم 41 قطعه استخوان دارد فرمود در پا 43 قطعه استخوان است بدين ترتيب در قدم 35 استخوان در ساق پا 2 استخوان در كبد 3 استخوان در نشيمن گاه يك قطعه در ورك 2 قطعه و همچنين در پاي ديگر 43 قطعه استخوان است.

فرمود در صلب پشت 18 قطعه فقار است كه فقرات پشت را تشكيل مي دهد و در هر فقره از دو طرف 9 ضلع قرار دارد كه مرتبط با ستون فقرات است و در (وقصه) گردن هشت قطعه استخوان است و در سر 36 قطعه استخوان است در دهن 28 يا 32 فقره استخوان مي باشد كه دندان ها بوده قبل از دندان عقل 28 عدد و پس از آن 32 عدد مي شود.



[ صفحه 294]




پاورقي

[1] مناقب ابن شهر آشوب ص - ج 2. بحارالانوار ص 408 ج 14 - طب الامام الصادق ص 29.


درباره حركات زمين


تاكنون فلاسفه و محققين زمين شناس بيش از چند حركت براي زمين كشف نكرده اند ولي در 14 قرن پيش اميرالمؤمنين علي عليه السلام به يكي از شاگردان خود درس هيئت مي داد 11 حركت براي زمين به او آموخت كه امام صادق عليه السلام در مدرسه جعفري تدريس فرموده است.

اكنون آنچه به خاطر رسيده به نظر خوانندگان مي رسانيم و بايد ناگفته نگذشت كه اين حركات همه در سايه تماس و اصطكاك مواد طبيعي است ولي حركات كرات آسماني به اين نظم و ترتيب و با اين حساب دقيق و كامل كه قرن ها بلكه ميليون ها سال است دور خود و در مسير و فلك مي چرخند حركات ذوقي و شوقي است كه به اراده حق تعالي حركت مي كنند اگر حركات طبيعي بود بايد مواد طبيعي كم و زياد شود و در شدت و مدت و عدت آن كسر و نقصان و اختلاف پديد آيد ولي امروز تشخيص داده شده كه بيش از 4 ميليون سال است زمين به اين حركات ادامه مي دهد و تا چهل ميليون سال ديگر پيش بيني ادامه حركات او داده شده است و اين همه تصورات آدمي است و حقيقت آن را خدا مي داند.



[ صفحه 118]



اين تحقيقات درباره خورشيد بيشتر وسعت يافته و كرات آسماني كه عنصر فلكي دارند به فرمان الهي حركت شوقي مي كنند زيرا مواد طبيعي در آنها نيست و ميليون ها سال مي توانند به امر حق در حركت فلكي باشند - چنين به ياد دارم.

در آثار شيخ بهاءالدين عاملي خوانده ام كه از امام جعفر صادق عليه السلام نقل شده حركات زمين يازده حركت است ولي در حين چاپ اين اوراق منبع خبر به دست نيامد.


مسائل


1- سئل الامام الصادق عليه السلام عن الرجل يخرج عريانا، فتدركه الصلاة؟ قال: يصلي عريانا قائما ان لم يره أحد، فان رآه أحد صلي جالسا.

و عمل الفقهاء بذلك، و قالوا: يومي ء في الحالين للركوع و السجود برأسه ان أمكن، و الا فبالعينين.

2- اذا صلي بالميتة جهلا، فلا يجب عليه أن يعيد الصلاة، لأن طهارة الثوب و البدن في الصلاة شرط عملي لا واقعي، و اذا صلي بها نسيانا، أعاد في الوقت و خارجه، لأن نسيان النجاسة ليس عذرا، لمكان العلم بها أولا. أجل، اذا كانت مما لا نفس سائلة لها، صحت الصلاة، حتي مع النسيان، لأنها ليست بنجسة.

3- قدمنا أن الصلاة لا تجوز في شي ء مما لا يؤكل لحمه، فاذا شك في شي ء أنه من المأكول، أو من غيره، فهل تجوز الصلاة فيه؟

الجواب:

لابد أولا أن نعرف: هل عدم كون الساتر من غير المؤكول شرط في صحة الصلاة، أو أن غير المأكول مانع؟ و علي الأول لا تصح الصلاة في المشكوك، لان الشك في الشرط يقتضي الشك في المشروط. بكلمة، لابد من احراز الشرط. و علي الثاني تصح، لأن الأصل عدم المانع. و قال الشيخ الهمداني في مصباح الفقيه: لا ينبغي التأمل في أن مفاد أخبار الباب بأسرها ليس الا مانعية التلبس بغير المأكول حال الصلاة، لا شرطية عدمه... و قد يستدل له أيضا بحديث: «الناس في سعة ما لا يعلمون».

و مثله أو قريب منه ما جاء في المدارك، و هذا هو بالحرف: «يمكن أن



[ صفحه 165]



يقال: ان الشرط ستر العورة، و النهي انما تعلق بالصلاة في غير المأكول، فلا يثبت الا مع العلم بكون الساتر كذلك، و يؤيده ما ثبت عن الامام الصادق عليه السلام: «كل شي ء فيه حلال و حرام فهو لك حلال أبدا، حتي تعلم الحرام بعينه». و عليه يكون الشك في المأكول و غيره شك في المانع لا في الشرط، فيجزي الشاك أصل عدم المانع، و يصلي.

و علي هذا الأساس نجري أصل عدم المانع من صحة الصلاة في المشكوك أنه من الذهب، و في المشكوك أنه من الحرير الصرف.

4- اذا انحصر الساتر بالحرير الصرف، أو المغصوب أو الميتة، فان كان مضطرا الي لبسه للبرد أو المرض و ما الي ذاك، صلي به، و صحت الصلاة، اذ لا مانع في هذه الحال من التقرب بالصلاة، لأن الضرورات تبيح المحظورات.

و اذا لم يضطر الي لبس شي ء منه، وجب تركه، و الصلاة عاريا، لأنه ممنوع عن لبسه شرعا، و الحال هذه. و الممتنع شرعا كالممتنع عقلا، و لو لا أن يدل النص علي أن الساتر ليس بشرط في حال العجز عنه، و قيام الاجماع علي ذلك، لكان القول بعدم وجوب الصلاة متجها، لأن العجز عن الشرط يستدعي العجز عن المشروط.



[ صفحه 167]




الاحرام قبل الميقات


قال الامام الصادق عليه السلام: الاحرام من المواقيت التي وقتها رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لا ينبغي لحاج و لا معتمر أن يحرم قبلها و لا بعدها.

و قال: من أحرم بالحج في غير أشهر الحاج فلا حج له، و من أحرم دون الميقات فلا احرام له. و في بعض الروايات من أحرم قبل الميقات كان كمن صلي صلاة العصر ستا.


التجارة و هذا الخيار


و خيار الرؤية أكثر اتصالا من سائر الخيارات بالتجارة بخاصته الواسعة منها، حيث يضع التجار الكبار نماذج للاثواب المشدودة في رزماتها، و للفاكهة في صناديقها، و السكر و الحبوب في أكياسها، و السمن و الزيت، و سائر الدهون في ظروفها، ثم يقع البيع و الشراء قياسا علي صفة النماذج المعروضة، لأن فتح الجميع، و مشاهدة أجزائها بكاملها صعب عسير، و ربما اضر بصاحب السلعة.

و البيع علي هذا الوجه صحيح، و للمشتري الفسخ اذا تخلف الوصف عن صفة المثال و الانموذج.


معناها


العارية أن يعطي المعير عينا من أمواله الي المستعير غير قابلة للاستهلاك، ليستعملها بلا عوض مدة معينة، أو في غرض معين، علي أن يردها الي صاحبها بعد الاستعمال، و هذا معني قول الفقهاء: العارية تمليك منفعة العين علي وجه التبرع.

و تتميز العارية عن الهبة بأن الهبة تمليك العين، لا المنفعة فقط، و العارية تمليك المنفعة دون العين، و تتميز عن الاجارة الاجارة تمليك المنفعة بعوض، و العارية تمليك المنفعة بلاعوض، و تتميز عن القرض بأن الشي ء الذي يجب رده في القرض هو مثل الشي ء لا عينه، أما في العارية فيجب رد عين الشي ء لا مثله، و من هنا يجوز قرض المأكولات و المشروبات، و لا تجوز اعارتها، لأن الانتفاع بها يتوقف علي استهلاكها.

و يسمي مالك العين معيرا، و المنتفع بها مستعيرا، و العين مستعارة، و معارة.


التعليق


ذهب المشهور الي أن التعليق مبطل لعقد الزواج، فاذا قالت: زوجتك ان رضي فلان، أو حدث كذا، بطل العقد و لا دليل للقائلين بهذا الا الظن بأن العقد، أي عقد، يجب أن تترتب عليه آثاره بالحال، و لا يمكن أن تتراخي عنه الي الاستقبال، و تكلمنا عن ذلك مفصلا في الجزء الثالث فصل شروط العقد، فقرة «التعليق» و أبطلنا هذا الظن، و مع ذلك نتحفظ بالنسبة الي عقد الزواج، لأنه يفترق عن عقود المعاوضات في جهات تلحقه بالأمور التوقيفية.


من لا وصي له


اذا مات بلا وصية، أو مات الوصي، و كان للميت اطفال يحتاجون الي الرعاية، و لا ولي جبري لهم كان النظر في أمرهم الي الحاكم الشرعي، لأنه ولي من لا ولي له، فان تعذر الوصول اليه تولي ذلك الأمناء الصالحون من المؤمنين، قال صاحب الجواهر: «علي ما هو المشهور بين الفقهاء من ثبوت الولاية لهم علي مثل ذلك للنصوص المعتبرة المستفيضة المؤيدة بما دل علي الحسبة».



[ صفحه 175]




الأجر قبال العمل


فإن قالوا: و ما كان يضره أن لا يكون محمودا علي الحسنات مستحقا للثواب، بعد أن يصير إلي غاية النعيم و اللذات؟ قيل لهم: اعرضوا علي امري ء صحيح الجسم و العقل، أن يجلس منعما، و يكفي كل ما يحتاج إليه بلا سعي و لا استحقاق، فانظروا هل تقبل نفسه ذلك، بل ستجدونه بالقليل مما يناله بالسعي و الحركة أشد اغتباطا و سرورا منه بالكثير مما يناله بغير الاستحقاق، و كذلك نعيم الآخرة أيضا يكمل لأهله بأن ينالوه بالسعي فيه و الاستحقاق له فالنعمة علي الإنسان في هذا الباب مضاعفة، فإن أعد له الثواب الجزيل علي سعيه في هذه الدنيا و جعل له السبيل إلي أن ينال ذلك بسعي و استحقاق، فيكمل له السرور و الاغتباط بما يناله منه.


لا معرفة الا بعمل


أمالي الصدوق 344، المجلس 65، ح 19: حدثنا أحمد بن محمد بن يحيي العطار (ره) قال: حدثنا أبي، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن محمد بن سنان، عن ابن مسكان، عن الحسن بن زياد الصيقل، قال: سمعت أباعبدالله الصادق عليه السلام يقول:...

لا يقبل الله عزوجل عملا الا بمعرفة، و لا معرفة الا بعمل، فمن عرف دلته المعرفة علي العمل، و من لم يعمل فلا معرفة له، ان الايمان بعضه من بعض.


ثلاث لابد منها


[تحف العقول 367: قال عليه السلام:...]

ثلاث لم يجعل الله لأحد من الناس فيهن رخصة: بر الوالدين برين كانا أو فاجرين، و وفاء بالعهد للبر و الفاجر، و أداء الأمانة الي البر و الفاجر.


المنافقون و أهل البيت


تفسير القمي 2 / 256: أخبرنا الحسن بن محمد، عن معلي بن محمد، عن محمد بن جمهور، عن جعفر بن بشير، عن الحكم بن زهير،....

عن محمد بن حمدان، عن أبي عبدالله عليه السلام في قوله: (اذا دعي الله وحده كفرتم و ان يشرك به تؤمنوا فالحكم لله العلي الكبير) [1] يقول:

اذا ذكر و وحد بولاية من أمر الله بولايته كفرتم، و ان يشرك به من ليست له ولاية تؤمنوا بأن له الولاية.


پاورقي

[1] سورة غافر، الآية: 12.


آيا ممكن است زمين - ولو يك روز - بدون امامي كه پناهگاه باشد بماند؟


يعقوب سراج گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: آيا زمين - ولو يك روز - بدون عالم و دانشمندي از شما كه مردم به آن پناه برند، ممكن است رها شود؟

حضرت فرمود: در اين صورت خدا ديگر عبادت نمي شود. اي ابو يوسف؛ زمين از عالمي آشكار از ما كه مردم در حلال و حرامشان به او پناه ببرند، خالي نمي شود.

و اين مطلب در قرآن كريم نيز بيان شده است، آنجا كه خداي متعال مي فرمايد: (يا أيها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا..). [1] يعني: «صبر كنيد» در دينتان (و در برابر هوسها و مشكلات استقامت كنيد)، و در برابر دشمنانتان «پايداري كنيد»، و در كنار امامتان آماده دفاع باشيد، و با امامتان «رابطه و ارتباط برقرار كنيد» «و از خدا بپرهيزيد» در آن خيرهائي كه شما را به آن امر كرده و براي شما واجب نموده است. [2] .


پاورقي

[1] سوره ي آل عمران: آيه ي 200.

[2] تفسير العياشي 1: 212، بحارالأنوار: ج 24 ص 217 ح 10.


حديث 175


جمعه

النور في العلم.

نورانيت، در دانش است.

كافي، ج 1، ص 28



[ صفحه 33]




علمه بالغائب 14


الراوندي: قال: ان رجلا خراسانيا أقبل علي أبي عبدالله عليه السلام



[ صفحه 185]



فقال عليه السلام له: ما فعل فلان؟ قال: لا علم لي به. قال: أنا أخبرك به انه بعث معك بجارية لا حاجة لي فيها. قال: و لم؟ قال: لأنك لم تراقب الله فيها، حيث عملت ما عملت ليلة نهر بلخ، حيث صنعت ما صنعت فسكت الرجل و علم أنه قد أخبره بأمر عرفه [1] .


پاورقي

[1] الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 610 ح 5.


هاتفي در آسمان


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: پليدترين گناه قتل نفس، خودداري از پرداخت مهر، و نپرداختن اجرت مزدور است.

و از داوود رقي نقل شده كه گفت:

قرضي داشتم كه مرا غمگين كرده بود؛ شنيدم هاتفي بالاي سرم مي گويد: قرضت ادا نشود تا قرآن را حفظ كني؛ سر برداشتم و حضرت صادق عليه السلام را در آسمان ديدم. قرآن را حفظ كردم و قرضم ادا شد.



[ صفحه 267]




تأليفات


وي در رشته هاي مختلف و متفاوت علوم تأليفاتي دارد كه بعضي از



[ صفحه 253]



آن ها را يادآور مي شويم:

1. كتاب امامت؛

2. دلايل حدوث اشيا؛

3. رد بر زنادقه؛

4. رد بر ثنويت (دوگانه پرستي)؛

5. كتاب توحيد؛

6. رد بر هشام جواليقي؛

7. رد بر طبيعيون؛

8. پير و جوان؛

9. تدبير؛

10. ميزان؛

11. ميدان؛

12. رد بر كسي كه به امامت مفضول اعتقاد دارد؛

13. اختلاف مردم در امامت؛

14. وصيت و رد بر منكران آن؛

15. جبر و قدر؛

16. حكمين؛

17. رد بر معتزله در مورد طلحه و زبير؛

18. قدر؛

19. الفاظ؛

20. معرفت (شناخت)؛

21. استطاعت؛

22. هشت باب؛

23. چگونه فتح باب اخبار مي شود؛

24. رد بر ارسطاطاليس (در توحيد)؛



[ صفحه 254]



25. رد بر معتزله؛

26. مجلسي درباره ي امامت؛

27. فرايض (ارث) [1] .


پاورقي

[1] الفهرست، شيخ طوسي، ص 258؛ رجال نجاشي، ص 433؛ تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام، ص 361.


الفاظ الاذان


لا خلاف بين المسلمين بأن للأذان و هو الاعلام بدخول وقت الصلاة، ألفاظ مخصوصة، ولكن الخلاف في لفظتين و هما: حي علي خير العمل، بعد قول حي علي الفلاح، كما يذهب اليه الشيعة.



[ صفحه 283]



و الثانية قول: الصلاة خير من النوم بعد قول: حي علي الفلاح.

و صورة الأذان عند الشيعة بالاجماع: الله أكبر أربع مرات، أشهد أن لا اله الا الله مرتان، و أشهد أن محمدا رسول الله مرتان، حي علي الصلاة مرتان، حي علي الفلاح مرتان، ثم حي علي خير العمل مرتان، ثم الله أكبر مرتان، ثم لا اله الا الله مرتان.

و الاقامة كذلك الا أن فصولها مرتان، و قول لا اله الا الله في آخرها مرة واحدة، و يزاد فيها بعد حي علي خير العمل و قبل التكبيرات: قد قامتد الصلاة مرتان.

و لا خلاف عند جميع المذاهب في ذلك الا في أمرين.

1- تكرار الألفاظ في الأذان و الاقامة، فمنهم من يوافق الشيعة في ذلك، و منهم من يقول بأن الأذان مرتين، و الاقامة مثلها، و منهم من يقول ان الأذان مرتين و الاقامة مرة، و عند المالكية أن التكبير الأول في الأذان مرتين.

2- كلمة حي علي غير العمل كما تذهب الشيعة الي وجوبها، و كلمة الصلاة خير من النوم كما تذهب اليه بقية المذاهب، و لا بدلنا من الاشارة هنا حول ذلك. أما كلمة حي علي خير العمل، فان الثابت من طريق أهل البيت عليهم السلام أنها جزء من الأذان و الاقامة، و قد قال الامام زين العابدين عليه السلام أنه هو الأذان الأول (أي علي عهد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم) كما أخرجه البيهقي في سننه الكبري.

و قال الامام الباقر عليه السلام: و كانت هذه الكلمة (حي علي خير العمل) في الأذان، فأمر عمر بن الخطاب أن يكفوا عنها مخالفة أن تثبط الناس عن الجهاد، و يتكلوا علي الصلاة [1] .

و حكي سعدالدين التفتازاني في حاشيته علي شرح العضد: عن عمر أنه كان يقول: ثلاث كن علي عهد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أنا أحرمهن و أنهي عنهن: متعة الحج، و متعة الكناح، و حي علي خير العمل.

و روي البيهقي بسند صحيح عن ابن عمر أنه كان يؤذن بحي علي خير العمل.

و قال ابن حزم: و قد صح عن ابن عمر و أبي أمامة أنه كانوا يقولون حي علي خيرالعمل [2] .

و روي المحب الطبري في أحكامه عن زيد بن أرقم: أنه أذن في حي علي خير العمل.

و قال الشوكاني: نقلا عن كتاب الأحكام: و قد صح لنا أن حي علي



[ صفحه 284]



خير العمل كانت علي عهد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يؤذن بها، و لم تطرح الا في زمان عمر. و هكذا قال الحسن بن يحيي [3] .

و روي محمد بن منصور في كتابه الجامع عن أبي محذور، أحد مؤذني رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أنه قال: أمرني رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أن أقول في الأذان: حي علي خير العمل.

و في الشفاء عن هذيل بن بلال المدائني قال: سمعت ابن أبي محذور يقول: حي علي خير العمل [4] .

و فيه أيضا عن الامام علي عليه السلام أنه قال: سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: (ان خير أعمالكم الصلاة) و أمر بلالا أن يؤذن: حي علي خير العمل.

و قال برهان الدين الشافعي في سيرته: و نقل عن ابن عمر و عن علي بن الحسين أنهما كانا يقولان: حي علي خير العمل. بعد حي علي الفلاح [5] .

و الخلاصة أن الشيعة قد أجمعوا علي لزوم الاتيان بلفظ: حي علي خير العمل، لأنها ثابتة علي عهد الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم و قد أمر أهل البيت عليهم السلام أتباعهم بذلك، فكانت شعارهم في جميع أدوار التاريخ.

و لا نود أن نطيل الكلام في هذا الموضوع، و قد أشرنا له في الجزء الأول من هذا الكتاب.

و الأمر الثاني: هو كلمة الصلاة خير من النوم، و الشيعة لا يجيزون ذلك، و ذهب الشافعي في قوله الجديد الي الكراهة.

اذ من المعلوم أن هذه اللفظة لم تكن علي عهد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و أول من جعلها في الأذان عمر بن الخطاب.

جاء في موطأ مالك أن المؤذن جاء عمر بن الحطاب يؤذنه لصلاة الصبح فوجده نائما فقال المؤذن: الصلاة خير من النوم، فأمره عمر أن يجعلها في نداء الصبح [6] .

و قال الامام علي عليه السلام عندما سمع ذلك: لا تزيدوا في الأذان ما ليس منه. و أما ما يدعي من أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم أمر بلالا أن يقول: الصلاة خير من النوم في الأذان فهو غير صحيح لا يقره التحقيق، لأن الذي روي عن بلال



[ صفحه 285]



ذلك هو عبدالرحمن بن أبي ليلي، و هذا غير صحيح، لأن ولادة عبدالرحمن كانت سنة 17 [7] من الهجرة النبوية، و توفي سنة 84 ه و وفاة بلال سنة 20 من الهجرة، فكيف يصح أن يروي عن بلال و عمره ثلاث سنين، هذا شي ء غريب؟!

و ادعي أيضا أن بلالا أتي النبي صلي الله عليه و آله و سلم فوجده راقدا، فقال: الصلاة خير من النوم.

فقال النبي صلي الله عليه و آله و سلم: ما أحسن هذا اجعله في أذانك. و هذا لا يصح أيضا، لأن الراوي هو عبدالرحمن بن زيد بن أسلم المتوفي سنة 282 ه عن أبيه زيد بن أسلم عن بلال؛ و عبدالرحمن ضعيف الحديث لا يعتمد عليه كما نص علي ذلك أحمد، و ابن المديني، و النسائي، و غيرهم.

هذا من جهة، و من جهة أخري فان زيدا لم يسمع من بلال، لأن ولادة زيد كانت سنة 66 ه و وفاته سنة 126 ه [8] .

فكيف يصح سماعه من بلال، و هو لم يولد الا بعد وفاة بلال بست و أربعين سنة؟!!!

و علي أي حال: فان المقطوع به أن التثويب لم يكن علي عهد النبي صلي الله عليه و آله و سلم و أن هذه الكلمة كانت في أيام عمر. و بدون شك أن الأذان كان بأمر من الله و وحي أنزله علي نبيه صلي الله عليه و آله و سلم، و أما ما يقال في احداث الأذان بأنه كان لرؤيا رآها عبدالله بن زيد، و عمر بن الخطاب، فأقرها النبي الي غير ذلك. فهي أمور بعيدة عن الواقع، و نحن في غني غني عن اعطاء صورة لرواة هذه الأمور لنعرف مقدار الاعتماد عليهم، و منهم عبدالله بن خالد الواسطي، و قد نص الحفاظ علي كذبه، و أقل صفاته أنه رجل سوء، كما قال يحيي بن معين.

و قد أنكر الحسين بن علي عليه السلام عندما سمع الناس يتحدثون عن رؤيا عبدالله بن زيد في تشريع الأذان فغضب و قال: الوحي ينزل علي الرسول و يزعمون أنه أخذ الأذان عن عبدالله بن زيد؟! و الأذان وجه دينكم، و لقد سمعت أبي علي بن ابي طالب يقول: أهبط الله ملكا عرج برسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الي السماء... الحديث.

و كيف فقد اختلفت أقوال أئمة المذاهب في كلمة: الصلاة خير من



[ صفحه 286]



النوم، هل تقال في جميع الأوقات؟ أم في وقت دون وقت، أم تقال للأمير دون غيره؟ مما يطول شرحه.

و قد أجمع المسلمون علي عدم جواز تقديم الأذان علي أوقات الصلاة، و لا يكون الا بلفظ العربية، و أجاز المالكية و الشافعية الأذان بغير العربية للأعجمي، اذ يجوز له أن يوذن بلغته لنفسه. و لجماعته الأعاجم.

و الشيعة لا يجوزون الأذان بغير العربية مطلقا و وافقهم الحنابلة علي ذلك. و للأذان عند المسلمين شروط و مستحبات، للأذان و للمؤذن، أعرضنا عن ذكرها اختصارا.

و بهذا ينتهي البحث في هذا الجزء عن الفقه الاسلامي، اذ لم يتسع نطاقه لأكثر من هذا، و سنلتقي بعون الله في الجزء السادس للبحث عن بقية ما يتعلق بمسائل العبادات و المعاملات. و الله ولي التوفيق.

و لا يفوتني أن ألفت نظر القاري ء الكريم الي الأمور التالية:

1- أن البحث عن المذاهب كما قلت مرارا بحث شائك، و يتصف بصعوبة لا يستهان بها، و قد واجهت مصاعب لا يعلمها الا الله، و عنده احتسب ذلك بالأخص موضوع فقه المذاهب، اذ ليس من السهل اعطاء صورة واقعية عنه، لأن أقوال أئمة المذاهب تختلف، و ربما يكون في المسألة الواحدة أقوال متعددة حسب الرواية عنه، و ربما يكون لأعيان المذاهب رأي يخالف فيه امامه، كما و أن الذين ينقلون رأي صاحب المذهب أو عمل أهله كثيرا ما يخطئون في النقل، لأني وقفت حسب تتبعي علي كثير منه مما دعاني الي أن أعزو القول المنسوب للمذهب الي كتبهم الخاصة قدر جهدي و استطاعتي، و لا أضمن لنفسي السلامة من الخطأ في ذلك.

أما فقه الشيعة الامامية فاني قد اقتصرت علي مسائل منه بدون تفصيل، لأنه غير مستطاع، لا تساع موضوعه و شدة اهتمامهم في تدوين الفقه، و استنباط الأحكام، اذ باب الاجتهاد مفتوح عندهم علي مصراعيه.

و ان تعبيري بالشيعة هو أوضح من غيره، و طبعا، أقصد بهم الامامية الاثني عشرية، أما القوي المنحرفة عن مبدأ التشيع ان كان لهم آراء فلا أقصد التعبير عنهم في شي ء.

2- ان كثيرا من كتاب عصرنا لا زالوا يعيشون بعقلية عصور الظلمة، تلك العصور التي استغل ظروفها المندسون في صفوف المسلمين لنشر المفتريات، و خلق الأكاذيب، ليفرقوا بين الأخ و أخيه بتوسيع شقة الخلاف، و قد جر



[ صفحه 287]



ذلك علي المسلمين مآسي من جراء الانقسام و التفكك، أشرت له في عدة مواضع.

نعم ان أولئك الكتاب قد جمدوا علي عبارات سلف عاشوا في عصور الظلمة، عصور التطاحن و التشاجر، فقلدوهم بدون تفكير أو تمييز، حتي أصبحت القضية خارجة عن نطاق الأبحاث العلمية، و هي الي المهاترات أقرب من المناقشات المنطقية.

كل ذلك من أثر التعصب المردي و التقليد الأعمي، و لعلنا قد أوضحنا للقاري ء الكريم جانبا كبيرا من تلك الأمور في هذا الجزء و ما سبقه من أجزاء، ليكون علي بينة من الأمر. و نحن نأمل أن يكون هدف الكتاب أشرف هدف و أنبل غاية، و هو اظهار الحقيقة و استخلاص الحق مما تشأب به من باطل، و أن يكون الحكم للعلم لا للمغالطات، فحكمه العدل و قوله الفصل.

3- ربما يكون هناك أناس يؤمنون بصحة قول القائل حول فقه الشيعة و أنه غير فقه المسلمين، و قد أوضحنا هذا الجانب و الحكم للقاري ء المتحرر.

كما يظهر الجواب علي ما ذهب اليه صاحب كشف الظنون من امتزاج المذهب الشيعي و المذهب الشافعي، و أن الامامية يتبعون محمد بن ادريس الشافعي. و قد أوضحت أسباب هذا الاشتباه فيما سبق كما نبهت علي خطأ بعض الأساتذة في تقليده لصاحب كشف الظنون.

و سنوضح فيما بعد - ان شاءالله - أخطاء الكثيرين ممن يسيرون علي غير هدي فيما يكتبونه حول الشيعة، سواء في المعتقدات و الآراء أو الفقه و الأحكام، مما يبعث علي الأسف لما يتصف به أولئك الكتاب من التغاضي عن الحقيقة، و التجاهل أمام الواقع.

فهم عندما يتناولون موضوع البحث عن الشيعة بالذات، أو بالعرض سواء في المعتقدات أو الآراء الفقهية، أو الحوادث التاريخية، فلا تجد الا ما يخالف الحقيقة، و أكثرهم يكتب بلغة الكذب و الافتراء و التهجم، كل ذلك نتيجة للتعصب البغيض الذي أسر عقولهم، و حرمهم حرية التفهم للحوادت طبقا لواقعها الذي يجب أن يزول عنه قناع التضليل، و يجلس عن جوهره غبار الخداع و التمويه.

و نحن نأمل أن تكون الدراسات للحوادث علي نهج التحرر عن قيود التقليد الأعمي، لتبدو الأمور علي ما هي عليه، و لعل القاري ء الكريم قد وقف علي كثير من الأمور التي سجلت في تاريخ الشيعة علي غير واقعها ظلما للحقيقة



[ صفحه 288]



فيما تعرضنا له في أبحاثنا السابقة، و أزلنا الستار عن كثير من الأمور اتخذها المهرجون وسيلة للدعاية ضد الشيعة، و نحن نقول لأولئك المتقولين بأن العلم سيخمد أصواتهم، و الوعي الاسلامي بوجوب التقارب و التفاهم سيظهر قبح ما انطوت عليه ضمائرهم، من البغض لوحدة المسلمين و تقاربهم، علي ضوء الكتاب الكريم و تعاليم الرسول الأعظم.

و نحن نسأل الله الهداية للجميع و التوفيق لما يحبه و يرضاه، كما نسأله تعالي أن يتقبل أعمالنا و يجعلنا ممن يدعو للحق و يتبعه.

و الي هنا ينتهي البحث في الجزء الخامس من كتابنا الامام الصادق و المذاهب الأربعة، و الي اللقاء في الجزء السادس ان شاءالله، و أسأله الهداية و السداد انه سميع مجيب.


پاورقي

[1] البحر الزخارج 1 ص 192.

[2] المحلي ج 3 ص 160.

[3] نيل الأوطار ج 2 ص 32.

[4] البحر الزخار ج 1 ص 192.

[5] السيرة ج 2 ص 105.

[6] موطأ مالك في هامش مصابيح السنة للبغوي ج 1 ص 37.

[7] تهذيب الاسماء و اللغات لمحيي الدين النووي ج 1 ص 304.

[8] تذكرة الحفاظ للذهبي ج 1 ص 124، و تهذيب الأسماء و اللغات للنووي ج 1 ص 200، و الخلاصة للخزرجي ص 131، و غيرها من كتب التراجم و الرجال.


محمد بن عبدالله


ابوأحمد محمد بن عبدالله بن الزبير بن عمر بن درهم المعروف بالزبيري المتوفي سنة 203.

خرج حديثه البخاري، و مسلم، و الترمذي، و الباقون. و روي عنه محمود بن غيلان، و أحمد بن الفرات، و محمد بن رافع، و محمد بن عبدالله ابن نمير و ابنا ابي شيبة، و عمر الناقد، و نصر بن علي، و القواريري، و غيرهم [1] .

و هو من كبار شيوخ أحمد بن حنبل قال ابن حجر: محمد بن عبدالله



[ صفحه 572]



الزبيري احد الاثبات المشهورين من شيوخ احمد بن حنبل [2] و وثقه ابن نمير و ابن معين و قال العجلي ثقة يتشيع. و قال بندار ما رأيت احفظ منه [3] و قد ذكر ابن حجر القول في تشيعه عند ذكره لشيوخ البخاري و كذلك ابن الاثير في تهذيب الانساب. [4] .


پاورقي

[1] انظر الجرح و التعديل 297: 3 ق 2.

[2] هدي الساري 439.

[3] تذكرة الحفاظ - 325.

[4] اللباب في تهذيب الانساب 496: 1.


كيف بصرك بالنجوم؟!


روي الشيخ الكليني قدس سره باسناده الي هشام الخفاف قال: قال لي أبو عبدالله عليه السلام: كيف بصرك بالنجوم؟

قال: قلت: ما خلفت بالعراق أبصر بالنجوم مني!

فقال: كيف دوران الفلك عندكم؟

قال: فأخذت قلنسوتي عن رأسي فأدرتها!

قال: فقال: ان كان الأمر علي ما تقول فما بال بنات النعش [1] و الجدي [2] و الفرقدين [3] .



[ صفحه 151]



لا يرون يدورون يوما من الدهر في القبلة؟

قال: قلت: هذا والله شي ء لا أعرفه، و لا سمعت أحدا من أهل الحساب يذكره!

فقال لي: كم السكينة من الزهرة [4] جزءا في ضوئها؟

قال: قلت: هذا والله نجم ما سمعت به، و لا سمعت أحدا من الناس يذكره!

فقال: سبحان الله! فأسقطتم نجما بأسره، فعلي ما تحسبون؟!

ثم قال: فكم الزهرة من القمر جزءا في ضوئه؟

قال: قلت: هذا شي ء لا يعلمه الا الله عزوجل!

قال: فكم القمر جزءا من الشمس في ضوئها؟

قال: قلت: ما أعرف هذا!

قال: صدقت.

ثم قال: ما بال العسكرين يلتقيان، في هذا حاسب و في هذا حاسب، فيحسب هذا لصاحبه بالظفر و يحسب هذا لصاحبه بالظفر، ثم يلتقيان فيهزم أحدهما الآخر، فأين كانت النحوس؟!



[ صفحه 152]



قال: فقلت: لا والله ما أعلم ذلك!

قال: فقال: صدقت، ان أصل الحساب حق، ولكن لا يعلم ذلك الا من علم مواليد الخلق كلهم. [5] .


پاورقي

[1] بنات نعش: سبعة معروفة لا تغيب، بل ينحط بعضها الي جانب المغيب انحطاطا. مجمع البحرين 155:4؛ و في لسان العرب 355:6: بنات نعش: سبعة كواكب، أربعة منها نعش لأنها مربعة، و ثلاثة بنات نعش.

[2] الجدي: نجم في السماء يقال له: الجدي قريب من القطب، تعرف به القبلة، و البرج الذي يقال له: الجدي بلزق الدلو، و هو غير جدي القطب. قال ابن سيده: و الجدي من النجوم جديان: أحدهما الذي يدور مع بنات نعش، و الآخر الذي بلزق الدلو، و هو من البروج، و لا تعرفه العرب. لسان العرب 135:14؛ و في مجمع البحرين 81:1: الجدي: نجم الي جنب القطب، تعرف به القبلة، و يقال له: جدي الفرقد. و في المورد: 4185: الجدي (Capricom): كوكبة برجية في نصف الكرة السماوية الجنوبي، و هي تقع بين برج الرامي، و برج الدلو، أو الساقي. نجومها باهتة ضئيلة السطوع أو اللمعان.

[3] الفرقدان: نجمان في السماء لا يغربان، و لكنهما يطوفان بالجدي، و قيل: هما كوكبان قريبان من القطب و قيل: هما كوكبان في بنات نعش الصغري. لسان العرب 334:3.

[4] الزهرة: هذا الكوكب الأبيض. لسان العرب 332:4؛ و في المورد: 6250: الزهرة (Venus): ثاني الكواكب السيارة من حيث البعد عن الشمس. متوسط بعدها عن الشمس 108 ملايين كيلومتر. قطرها الاستوائي 400 / 12 كيلومتر. كتلتها تعادل نحوا من 81 من كتلة الأرض. تدور حول الشمس مرة كل 225 يوما، أما المدة التي يستغرقها دورانها حول محورها فموضع خلاف بين العلماء. و من المرجح أن الزهرة تدور حول محورها مرة كل 243 يوما. و الزهرة أسطع الكواكب و النجوم جميعا، و ذلك لسببين اثنين: قربها من الأرض و كونها مكسوة بسحب عاكسة للضوء الي حد بعيد.. و من الثابت لدي العلماء اليوم أن في الزهرة بعض الهضاب و الجبال، و أن ثاني أكسيد الكربون يشكل 95 درصد من غلافها الجوي، و أن هذا الغلاف يشتمل في أغلب الظن علي بعض النتروجين و بخار الماء و مقادير ضئيلة من مواد أخري، و أن النباتات و الحيوانات التي تعيش في الأرض لا تستطيع الحياة في الزهرة بسبب من انعدام الماء و الأكسجين فيها، و بسبب من ارتفاع حرارتها السطحية و شدة وطأة الضغط الجوي علي سطحها أيضا. و مع ذلك فان العلماء لا يستبعدون أن يكون في أعالي غلاف الزهرة الجوي بعض أشكال الحياة.

[5] الكافي 351:8 / 549؛ فرج المهموم: 88؛ وسائل الشيعة 141:17؛ بحارالأنوار 234:47؛ و 343:55.


الشعيبية


قول هؤلاء في باب القدر و الاستطاعة و المشيئة كقول الخازمية ، و انما ظهر ذكر الشعيبية حين نازع زعيمهم المعروف بشعيب رجلا من الخوارج اسمه ميمون ، و كان السبب في ذلك أنه كان لميمون علي شعيب مال ، فتقاضاه ، فقال له شعيب:



[ صفحه 569]



اعطيكه ان شاء الله ، فقال له ميمون ، قد شاء الله ذلك الساعة . فقال شعيب:لو كان قد شاء ذلك لم أستطع أن لا اعطيكه . فقال ميمون:قد أمرك الله بذلك ، و كل ما أمر به فقد شاءه ، و ما لم يشأ لم يأمر به ؛ فافترقت العجاردة عند ذلك .


هشام بن سالم


قال النجاشي [1] هشام بن سالم الجواليقي مولي بشير بن مروان أبوالحكم، كان من سبي الجوجزان، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن موسي عليهماالسلام، ثقة،



[ صفحه 458]



له كتاب، يرويه جماعة، و كتاب في الحج، و كتاب في التفسير، و كتاب في المعراج.

و عده الشيخ في رجاله [2] تارة في أصحاب الصادق عليه السلام قائلا: هشام ابن سالم الجواليقي الجعفي مولاهم كوفي، و اخري في أصحاب الكاظم عليه السلام قائلا: هشام بن سالم روي عن أبي عبدالله عليه السلام.

قال الكشي [3] ان هشام بن سالم كان عند أبي عبدالله عليه السلام فورد رجل من أهل الشام فاستأذن فأذن له فلما دخل سلم فأمره أبوعبدالله بالجلوس ثم قال له: ما حاجتك أيها الرجل؟ قال: بلغني أنك عالم لكل ما تسأل عنه فصرت اليك لاناظرك، فقال عليه السلام: في ماذا؟ «الي أن قال»: اريد أن اكلمك في التوحيد، فقال لهشام بن سالم: كلمه، فسجل الكلام بينهما ثم خصمه هشام.

فقال أبوعبدالله عليه السلام: و أما هشام بن سالم فأحسن أن يقع و يطير.

و ذكره البرقي في رجاله [4] تارة في أصحاب الصادق، و اخري في أصحاب الكاظم عليهماالسلام قائلا: هشام بن سالم مولي بشر بن مروان، كان من سبي الجوجزان، كوفي: يقال له: الجواليقي.

و ذكره ابن شهر آشوب، و كذا العلامة في القسم الأول من رجاله، و ذكر شطرا من كلام النجاشي، كما ذكره ابن داود في القسم الأول من رجاله، و ذكر شطرا من كلام النجاشي.



[ صفحه 459]



هذا ملخص ما ذكرنا من ترجمته رحمه الله.

و ما كان متخصصا بالكلام فحسب، بل كان من أجلة الفقهاء الكرام، و جاءت فيه مدائح دلتنا علي علو مقامه و رفيع قدره.

و جاءت فيه مطاعن كما جاءت في غيره من أجلة أنصار أهل البيت و أصحابهم الثقات، و كيف يصح في أمثال هؤلاء الأعاظم قدح، و هل قام دين الحق، و ظهر أمر أهل البيت الا بصوارم حججهم و قواطع براهينهم، فهم من المجاهدين في الله الذين لا تنهض لمواضي ألسنتهم و أدلتهم الجيوش و العساكر و السلطان و الارهاب.


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 434، الرقم 1165.

[2] رجال الطوسي: 329، الرقم 17.

[3] رجال الكشي: 275، الرقم 494.

[4] رجال البرقي: 34 و 48.


ابو شيبة الخراساني


أبو شيبة الخراساني.

محدث وثقه بعض العامة. روي عن أبان بن عثمان.

المراجع:

تنقيح المقال 3: قسم الكني 20. جامع الرواة 2: 393. معجم رجال الحديث 21: 186. خاتمة المستدرك 866. لسان الميزان 7: 64. ميزان الاعتدال 4: 537.


سلمة بن كهيل بن الحصين بن ثمارح الحضرمي


أبو يحيي سلمة بن كهيل بن الحصين بن ثمارح الحضرمي، التنعي، الكوفي.

من رؤساء البترية، محدث مهمل الحديث، والعامة يعدونه من ثقاتهم، روي كذلك عن الإمامين السجاد عليه السلام والباقر عليه السلام. ولد سنة 47، وتوفي يوم عاشوراء سنة 121، وقيل سنة 122، وقيل سنة 123. روي عنه عمرو بن شمر، وأبو بكر الحضرمي، والفضل بن شاذان مرسلا وغيرهم.

المراجع:

رجال الطوسي 91 و 124 و 211. تنقيح المقال 2: 50. خاتمة المستدرك 809. رجال ابن داود 105. رجال الحلي 227. رجال الكشي 209 و 233 و 236 و 240. معجم الثقات 292. رجال البرقي 4 و 8 و 9 وفيها يخلط بين المترجم له وشخص آخر بنفس الاسم وكان الأخير من خواص أصحاب الإمام أمير المؤمنين عليه السلام ولم يدرك الإمام الصادق عليه السلام. معجم رجال الحديث 8: 208. نقد الرجال 158. توضيح الاشتباه 176. جامع الرواة 1: 373. مجمع الرجال 3: 154. أعيان الشيعة 7: 291. بهجة الآمال 4: 444. المقالات والفرق 10 و 73 و 147. فرق الشيعة 13 و 57. منتهي المقال 151. منهج المقال 171. التحرير الطاووسي 147. أضبط المقال 513 و 516. روضة المتقين 14: 370. وسائل الشيعة 20: 209. إتقان المقال 68 و 192. الوجيزة 36. التاريخ الكبير 4: 74. خلاصة تذهيب الكمال 126. تقريب التهذيب 1: 318. تهذيب التهذيب 4: 155. الطبقات الكبري 4: 221. شذرات الذهب 1: 159. العبر 1: 153. الطبقات لابن خياط 163. الجرح والتعديل 2: 1: 170. تاريخ الثقات 197. تاريخ أسماء الثقات 150. الكني والأسماء 2: 165. سير أعلام النبلاء 5: 298. الاكمال 7: 176. تاريخ الاسلام 5: 81.



[ صفحه 77]




محمد بن زياد الهمداني


محمد بن زياد الهمداني، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 287. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 118. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 95. نقد الرجال 207. جامع الرواة 2: 114. مجمع الرجال 5: 212. منهج المقال 296. منتهي المقال 266.