بازگشت

روزي انسان و حيوان


در اين انديشه كن كه گنجشك و حيوانات ديگر همه روزه صبح گرسنه از لانه خود بيرون مي آيند و شب سير به خانه خود برمي گردند، نه چنان است كه روزي آن ها در يك جا جمع باشد كه خود را بر آن بيندازند و به قدري بخورند كه هلاك شوند، و نه بعد از جستجو از آن محروم مي مانند تا در نيتجه گرسنه بمانند. همچنين براي هر كسي روزي مقدر داشته، كه به بدون زحمت به دست او مي آيد، و نه طوري است كه بعد از طلب و جستجو به دست نياورد.


التخصص في مدرسة الامام الصادق


من مزايا مدرسة الامام الصادق (عليه السلام) - و التي لم يسبق اليها أحد و تعتبر مما تفردت به - هو التخصص.

هذا الأمر الذي صار معروفا في العصر الحاضر، في المجالات العلمية و الطيبة و غيرها.

فكان للامام الصادق (عليه السلام) تلامذة تخصصوا في بعض العلوم و المعارف، فبلغوا فيها مرتبة عالية و درجة رفيعة.

و علي سبيل المثال - لا الحصر - نذكر بعض النماذج:


رو در رو قرار دادن شاگردان امام صادق با آن حضرت


در گذشته يادآور شديم كه امام صادق عليه السلام پنجاه سال از دوران زندگي خود را (183-133 هجري) در عهد خلفاي اموي گذراند و در بخشي از اين دوران فرصت مناسبي براي ايشان پيش آمد كه توانست دانشگاه بزرگي تأسيس كند و شاگردان برجسته اي پرورش دهد. منصور كه نمي توانست در آن شرايط به طور علني با امام صادق عليه السلام مبارزه كند، تدبيري انديشيد كه شايد بتواند از اين راه به مقصود برسد و خشم خويش را فرونشاند و آن راه، تشكيل مجالس مناظره و رو در رو قرار دادن شاگردان امام صادق عليه السلام با آن حضرت بود تا به گمان باطل خود به وسيله ي شاگردان ايشان بر آن حضرت پيروز شود و از وجهه ي اجتماعي امام بكاهد كه در اين مورد به دو نفر از شاگردان آن بزرگوار اشاره مي كنيم:

1.ابوحنيفه:

وي يكي از شاگردان امام صادق عليه السلام و يكي از ائمه ي مذاهب چهارگانه به شمار مي رود. مي گويد: هنگامي كه منصور امام صادق عليه السلام را به عراق آورد، من از طرف او دعوت شدم كه با امام به بحث بپردازم. براي اين كار چهل مسئله آماده كردم تا از وي سؤال كنم. وقتي بر منصور وارد شدم، ديدم جعفر ابن محمد عليه السلام طرف راست منصور نشسته است. سلام كردم و نشستم. آنگاه منصور مرا معرفي كرد، سپس به دستور وي مسائل را يكي پس از ديگري مطرح كردم و او همه را پاسخ داد.

امام ششم عليه السلام در هر مسئله آراء و نظريات اهل مدينه و اهل عراق و سپس نظر خود را بيان مي كرد كه گاه با نظريه ي آن ها موافق بود و گاه مخالف. آنگاه ابوحنيفه گفت: من او را داناترين فرد تشخيص دادم، زيرا از تمام مردم



[ صفحه 289]



زمان خود نسبت به عقايد مردم آگاه تر بود. [1] .

2. مالك بن انس:

شاگرد ديگر امام صادق عليه السلام كه منصور مي خواست او را رو در روي امام صادق عليه السلام قرار دهد و او نيز يكي ديگر از ائمه ي مذاهب چهارگانه ي اهل تسنن است، مالك بن انس بود، به همين دليل منصور فوق العاده اين دو نفر را احترام مي كرد تا آنجا كه مالك بن انس را مفتي و فقيه رسمي و سخنگوي بني عباس در شهر مدينه معرفي كرد و اعلام داشت كه جز مالك بن انس و ابن ابي ذئب كس ديگري حق ندارد در مسائل اسلامي فتوا دهد. [2] .

منصور دستور داد مالك بن انس كتاب حديثي تأليف كند و آن را در اختيار محدثان قرار دهد. مالك از اين كار خودداري كرد، ولي منصور در اين باره اصرار مي ورزيد و يك روز به او گفت بايد اين كتاب را بنويسي زيرا امروز داناتر از تو وجود ندارد. مالك بر اثر پافشاري و اجبار منصور كتاب موطاء را تأليف كرد. [3] .

به دنبال اين جريان حكومت وقت با تمام امكانات خود به طرفداري مالك و ترويج و تبليغ وي و نشر فتاوي او پرداخت تا از اين رهگذر مردم را از مكتب امام صادق عليه السلام دور نگه دارد و افرادي را كه خود مدتي شاگرد امام صادق عليه السلام بودند، بر مسند فتوا نشاند و مرجع خلق معرفي نمايد، همان طور كه ابوحنيفه و مالك بن انس را بر مسند فتوا نشاند. [4] .



[ صفحه 290]




پاورقي

[1] الامام الصادق محمد ابوزهره، ص 28، الامام جعفر الصادق رائد السنة و الشيعة، ص 19.

[2] وفيات الاعيان، ج 4،ص 135.

[3] حياة الامام موسي بن جعفر، ج 1، ص 91.

[4] اين مفتي ها نيز در مقابل پشتيباني هاي بي دريغ حكومت هاي آن زمان خواهي نخواهي دست نشانده و حافظ منافع آن ها بودند و اگر خليفه پي مي برد كه فقيه و فتوادهنده ي رسمي قدمي برخلاف مصالح او برداشته يا در باطن با او موافق نيست. او را به سختي مجازات مي كرد. چنانكه مالك بن انس كه آن همه مورد توجه حكومت منصور بود، بر اثر سعايتي كه از او نزد عموي منصور كردند، به دستور منصور هفتاد تازيانه خورد. ابن جوزي مي نويسد تازيانه خوردن مالك بر اثر فتوايي بود كه برخلاف ميل خليفه صادر كرد (وفيات الاعيان، ج 4، ص 137.)

همچنين منصور دستور داد ابوحنيفه را به خاطر قضاوتي كه كرده بود كتك زدند و سپس روانه ي زندانش كرد كه پس از چند روز از دنيا رفت. برخي نيز گفته اند چون فتوا داده بود عليه منصور قيام كنند، او را به وسيله ي سم كشت (تاريخ الخلفاء، ص 210).


اهتمام رسول خدا بر حفظ ياد و نگهداري قبر فرزندش ابراهيم و عثمان بن مظعون


دومين مطلبي كه از سيره و سنت رسول خدا در مراسم دفن ابراهيم و عثمان بن مظعون به دست ميآيد و بعنوان يك وظيفه براي تمام مسلمانان ارائه و ترسيم شده است. اهتمام بر حفظ ياد و نگهداري آثار و قبور شخصيتهاي مذهبي و كساني است كه با رسول خدا (صلي الله عليه وآله) پيوند و ارتباط دارند؛ زيرا بطوري كه در مورد ابراهيم و ابن مظعون ملاحظه گرديد، روش شخص پيامبر اكرم قولاً و عملاً و با گفتار و كردارش توجه به اين جنبه و عنايت خاص به اين خصوصيت بوده است:

بكار بردن جمله: «ادفنوا عثمان بن مظعون با لبقيع يكن لنا سلفاً» بهنگام مرگ وي و تكرار اين جمله پس از مرگ ابراهيم و به فاصله هشت سال: «الحقوه بسلفنا الصالح عثمان بن مظعون» و نصب كردن قطعه سنگ به دست مبارك خويش بر قبر ابن مظعون و تأكيد بر اين مطلب كه: «يكون علماً ليدفن اليه قرابتي» و همچنين «لأجعلنك للمتقين اماماً» نموداري از اهتمام آن بزرگوار بر حفظ ياد ابن مظعون بعنوان «سلف صالح» و نمونه اي از ياران با وفاي آن حضرت كه بايد براي همه انسانها در طول قرنها بصورت الگوي زهد و تقوا و مبارزه و استقامت باقي بماند. همانگونه كه قبر او بايد به وسيله علامتي مشخص و اثري پايدار و بعنوان سمبلي گويا از اين حقايق حفظ شود.

و باز انتقال پيكر ابراهيم از محله بني مازن به داخل مدينه با آن تشريفات و به وسيله امير مؤمنان (عليه السلام) با دستور رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و اجراي مراسم تغسيل و تكفين و تشييع و تدفين وي با نظارت مستقيم آن حضرت و نصب كردن سنگ و ريختن آب بر قبر او، همه حاكي از علاقه پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر حفظ و ابقاي قبر ابراهيم و جلب توجه مسلمانان به سوي او بوده است.

رسول خدا (صلي الله عليه وآله) دستور داد جسد اين طفل شانزده ماهه، به بقيع منتقل شود در صورتي كه صحابه آن حضرت فكر مي كردند پيكر او را در گورستان عمومي بني مازن در خارج شهر و يا طبق فرهنگ آن روز و شرايط سني ابراهيم، در گوشه باغي و يا در زير درخت خرمايي به خاك بسپارند ولي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «الحقوه بسلفنا الصالح



[ صفحه 220]



عثمان بن مظعون».

آري او بايد در بقيع و در گورستان رسمي شهر مدينه، كه در آينده پيكر هزاران نفر از صحابه و ياران پيامبر و شخصيتهاي علمي و محدثان و قاريان و تاريخ سازان را در آغوش خواهد گرفت، دفن شود تا ياد او در خاطره ها زنده و اثر قبر او در مرئي و منظر مسلمانان باقي بماند.

و اين است شريعت و قانون رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و سنت آن حضرت در مورد فرزند شانزده ماهه اش ابراهيم و در مورد يكي از يارانش به نام ابن مظعون.


حق الجليس


«و أما حق الجليس فأن تلين له كنفك [1] و تطيب له جانبك، و تنصفه



[ صفحه 240]



في مجاراة اللفظ، و لا تغرق في نزع اللحظ أذا لحظت، و تقصد في اللفظ الي افهامه اذا نطقت، و ان كنت الجليس اليه كنت في القيام عنه بالخيار، و ان كان الجالس اليك كان بالخيار، و لا تقوم الا بأذنه، و لا قوة الا بالله...» ما أروع النظام الاجتماعي الذي خططه الاسلام فقد رعي فيه جميع الشؤون الاجتماعية و الفردية، و قارب فيه ما بين العواطف و المشاعر، و قضي فيه علي جميع ألوان الحزازات التي تباعد بين المسلمين، و تفرق جماعتهم، و كان من بين ما سنه الاسلام في هذا المجال حقوق الجليس، و قد رعي فيها الآداب رعاية كاملة و هي حسب ما أعلنها الامام عليه السلام كما يلي.

1 - أن يلين الجليس جانبه لجليسه، و لا يستعمل معه الغلظة و الشدة التي تنفر منها الطباع.

2 - أن يطيب له جانبه، و ذلك بتوقيره و تكريمه.

3 - انصافه اذا خاض معه الحديث، و لا يظهر التكبر و الاستعلاء عليه.

4 - عدم المبالغة في أمره.

5 - أذا وجه له الكلام فليقصد به افهامه.

6 - اذا جاء بعده فهو بالخيار في القيام، ولكن اذا جاء قبله فليستأذن منه اذا أراد القيام.

و من الطبيعي أن هذه الآداب لو طبقها المسلمون علي واقع حياتهم لسادت المحبة و الوئام في ما بينهم.


پاورقي

[1] الكنف: الجانب.


عجز العقول عن ادراك حقيقة الله


و الشي ء الذي لا جدال فيه ان الانسان بجميع ما يملك من طاقات فكرية فانه عاجز عن معرفة حقيقة الله، لأن العقول في جميع تصوراتها محدودة يقول الشافعي: «ان للعقل حدا ينتهي اليه كما ان للبصر حدا ينتهي اليه».

ان جميع الاشياء التي يتوصل اليها حس الانسان لابد ان توجد في مكان و يجري عليها الزمان، و لا يستطيع العقل ان يتخيل موجودات لا مكان لها أو اشياء لا يجري عليها الزمان، و ذات الله تعالي يعحز العقل أن يدرك واقعها لأنه لا يجري عليها الزمان و لا المكان فانه تعالي هو الذي خلقهما، و بالاضافة الي ذلك فان في الكون أمورا كثيرة قد عجز العقل عن الاحاطة بكنهها، و التي منها الحقيقة الغيبية فان العقل لم يهتد الي معرفتها.

ان ذات الله تعالي لا تدركها أوهام القلوب علي مدي ما تحمل من



[ صفحه 191]



سعة الخيال فضلا عن ادراكها بالعين الباصرة فان كلا منهما محدود بحسب الزمان و المكان، و قد أدلي بذلك الامام أبوجعفر (ع) حيث سئل عن قوله تعالي: «لا تدركه الابصار، و هو يدرك الابصار» [1] فقال (ع): «أوهام القلوب ادق من ابصار العيون، أنت قد تدرك بوهمك السند و الهند و البلدان التي لم تدخلها، و لا تدركها ببصرك، و أوهام القلوب لا تدركه فكيف ابصار العيون؟...» [2] .

ان البصر ينقلب خاسئا و هو حسير في تصوره لذات الله تعالي خالق الكون و واهب الحياة، يقول ابن أبي الحديد:



فيك يا اعجوبة الكون

غدا الفكر عليلا



كلما أقدم فكري

فيك شبرا فرميلا



انت حيرت ذوي

اللب و بلبلت العقولا [3] .



انه ليس هناك شي ء ابعد من ادراك ذات الله تعالي فانها تمتنع علي العقول و تعجز من ان تلم بأي جانب من جوانبها، و قد سأل عبدالرحمن ابن أبي النجران الامام أباجعفر عن الله تعالي فقال: اني اتوهم شيئا، فقال (ع) له:

«نعم غير معقول و لا محدود، فما وقع و همك عليه من شي ء فهو خلافه، و لا يشبهه شي ء، و لا تدركه الأوهام، و هو خلاف ما يعقل، و خلاف ما يتصور، انما يتوهم شي ء،غير معقول و لا محدود...» [4] .



[ صفحه 192]




پاورقي

[1] سورة الانعام: آية 103.

[2] نسب هذا الحديث الي الامام الجواد.

[3] شرح النهج 13 / 51.

[4] أصول الكافي 1 / 82.


چه كساني خواب ندارند؟


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پنج نفر خواب ندارند: كسي كه در فكر ريختن خوني است، ثروتمندي كه براي خود امانتداري پيدا نمي كند، كسي كه براي رسيدن به مالي از دنيا به مردم دروغ و بهتان مي بندد، كسي كه بدهكاري زيادي دارد و دستش خالي است و دوستداري كه در آستانه ي جدا شدن از محبوب خود است. [1] .


پاورقي

[1] خصال 296 / 64، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20912.


مسلمان


هر كس تكليفي دارد و از هر شخصي چيزي خواسته اند. كسي كه دين اسلام را قبول كرد و در زمره ي مسلمين به شمار آمد، بايد تا آنجا كه مي تواند براي سربلندي مسلمانان و انجام خواسته هاي آنان بكوشد و



[ صفحه 132]



اگر به كلي كنار بكشد و از آنچه مي گذرد بي خيال ماند و براي دستگيري از بيچارگان و رفاه حال برادران ديني خود اقدامي نكند، تنها ظاهري از اسلام دارد و مسلمان حقيقي محسوب نمي شود.

من لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم. [1] كسي كه درباره ي امور مسلمانان اهتمام نورزد، مسلمان نيست.


پاورقي

[1] اصول كافي. ج 2، ص 164.


شعر سياسي


قريحه سرشار گويندگان در انتظار يك خبر مهمي است كه موضوع سخن قرار دهد در اطراف آن تابلوسازي كند و نقاشي و قصه پردازي نمايد و لذا اكثر نويسندگان امروز و شعراي روز گوش به زنگ خبري مي باشند تا موضوع روز قرار داده قدرت نثر و نظم خود را در آن به كار برند.

احزاب سياسي عصر حضرت صادق عليه السلام در انقلاب بين طرفداران امويين و عباسيين و علويين و زبيريين و خوارج هر يك شعراء و گويندگاني داشتند كه براي اعمال نفوذ خود اشعاري مي سرودند و پراكنده مي كردند و حوادث مهم را موضوع شعر قرار مي دادند مدايح و هجاهائي مي گفتند و رغبت و تنفر خود را به احزاب مختلف نشان مي دادند و آن كس را كه مي خواستند معرفي مي كردند -و هر يك از احزاب مي كوشيدند شعراي معروف و شخصيت هاي ممتاز شعر و ادب را به خود جلب كنند و به طرفداري خود به نظم و نثر شهرت دهند چنانچه امروز و هر عصر اين سياست جريان داشته كه شخصيت هاي بارز را احزاب سياسي به خود جلب مي كردند و با دعوت و توقير و احترام مي پذيرفتند.


امام صادق و طبابت


چون عصر امام ششم آغاز جنبش علمي مسلمين بود و افكار عمومي تازه داشت به رشد و جهش به طرف علم و فضيلت سوق مي يافت و مردم براي كسب علم و دانش و تحصيل معارف دين شتابزده گي نشان مي دادند ظروف دلها مهيا و مساعد براي مظروف دانش و بينش گرديده بود لذا امام صادق عليه السلام براي تكامل عقيده و ايمان طب و فلسفه و رياضيات و طبيعيات را به طريقت توحيد پراكنده به نام حديث طرح و بيان مي فرمود نه آن كه كلاس مخصوص طب يا رياضي باشد و ساعتي معين در آن فن تدريس نمايد بلي در اواخر شاگرداني كه در مكتب امام پنجم باقرالعلوم از جوانان اصحاب بودند و در محضر و مدرسه جعفري رشد علمي و عقلي پيدا كرده شم فني آنها در قسمتهاي مختلف قوت گرفته بود مي آمدند مطالب را سؤال مي كردند و امام موضوع را تجزيه و تحليل نموده پاسخ مي داد تا آنها در علوم فلكيات و رياضيات و طبيعيات خوب واقف گردند و يا از جهت آنكه افكار سخيف فرق مختلف را به كنار بزند در آراء و افكار ملل و نحل مذاكره مي فرمود و عقايد پريشان مخالفين را رد مي كرد و راه صواب را مي آموخت و بدين طريق شبهات فرق متشتت محو مي گرديد و دلها به نور علم و يقين و ايمان روشن مي شد.

بدين جهات چنانچه سابق هم گفتيم علوم تعليمي امام صادق را در اوراق زندگاني اصحابش بايد جستجو و استخراج كرده و دسته بندي نموده و همين نيروي احاطه علمي سبب خضوع و خشيت طبقه علماء دانشمندان گرديد.

شكي نيست در اينكه امام صادق عليه السلام علم طب را مانند ساير علوم به ميراث از پدرش تا جدش باب مدينه علم آموخت و از كتب عصري و معارف طبيعي دنياي آن روز چنانچه برخي تصور كرده اند چيزي نياموخت بلكه به عكس طبيب معروف هندي يا يوناني در مناظرات از



[ صفحه 292]



محضر او بهره مند مي شد و نكات و دقايق طب را از گياه شناسي و خواص نباتات و ميوه جات و حبوبات و حتي صمغيات و جواهرات و غيره امام براي او بيان مي فرمود و او هم با مسرت و شادماني تلقي و قبول مي كرد پس علم طب امام صادق علم طب روحاني آسماني و تراوشات مكتب ربوبي از طريق باب مدينه علم بوده كه نوري از انوار و فيضي از فيوضات ولايت سير نزولي داشته و امام صادق روي همان مباني طب را مانند ساير علوم مي آموخت و تجارب علمي در مرور ايام اين فضيلت را در سبقت اعلميت گواهي داد و مناظره امام صادق با طبيب هندي و مناظرات با طبيب نصراني بهترين شاهد قدرت علمي امام ششم عليه السلام بوده است.


اطلاعاتي راجع به فضا و آنچه در فضا تصور شده


فضا ميدان هيئت و ساختمان گيتي است كه از مجموعه بيشمار ستارگان بزرگ و كوچك تشكيل مي شود و قسمت اعظم فضا ميدان جولان اين كرات طفيلي دار است كه برخي چندين ميليون ستاره دنباله دار دارند و يا به دور جو فضا گردش مي نمايند.

اجمالا آنچه هيويين و علماي افلاك و هيئت گفته اند براي اطلاع خوانندگان و مقدمه منظور خويش نقل مي كنيم.

زمين ساعتي 000 / 108 كيلومتر سرعت حركت دارد و در 365 روز دور خورشيد مي گردد كه حدود يكصد و پنجاه ميليون كيلومتر مي شود.

ماه همسايه مجاور نزديك زمين است كه فاصله آن با ما بيش از 384 هزار كيلومتر نيست.

برخي از ستارگان صد سال نوري و بعضي صدها هزار سال يا ميليون ها سال نوري از ما دور هستند بزرگ ترين ستارگان كه صد سال نوري با ما فاصله دارند:



[ صفحه 115]



قنطورس: شبيه به خورشيد است از هر جهت.

شعراي يماني: تابناك ترين ستاره است و پرحرارت ترين ستاره است سي برابر خورشيد حرارت و درخشندگي دارد.

كمربند جبار: در كنار كهكشان قرار دارد.

مجمع الكواكب دجاجه: صد هزار خورشيد در آسمان است كه هر يك سياره هاي بي فروغي اطراف آن دارند.

فضا بيش از پنجاه ميليون بار وسيع تر از بزرگي ستارگان بزرگ است.

برخي از ستارگان جفت جفت هستند مانند شعراي يماني كه شبيه به سنگ بزرگ و كوچك است كه بزرگ آن پرنورترين و كوچك آن كم نور است.

ستارگان مضاعف در پشت هم قرار دارند به فاصله هزاران هزار كيلومتر ولي چنين مي نمايد كه در هم هستند.

خورشيد - تمام جرم خورشيد از گاز هيدروژن و هيليوم است و مرتب چهار اتم هيدروژن به يك اتم هيليوم تبديل مي شود.

خورشيد 150 ميليون كيلومتر با ما فاصله دارد و در حدود 9 دقيقه نور او به مي رسد حركت زمين و آسمان و مدار منظومه شمسي زمين را حدود 3 هزار ميليون سال تخمين زده اند كه سابقه دارد و ميليون ها سال ديگر هم ادامه خواهد داشت.

در تمام اين مدت حركات و مقر آن يك ثانيه اختلاف نداشته است.

خورشيد است كه به ما نور و گرمي مي دهد و مركز نيروي عالم است زيرا چوب، ذغال سنگ، نفت، باد، آبشارها همه محصول خورشيد است.

حرارت سطح درجه خورشيد معادل 6093 درجه سانتيگراد است كه به زمين مي رسد و داخل خورشيد 16 ميليون درجه حرارت دارد.

خورشيد در هر ثانيه بيش از 000 / 400 / 12 تن انرژي صرف مي كند، چشمه هاي سوزان گاز در سطح خورشيد تا صد هزار كيلومتر پرتاب مي كند.

در كسوف كامل تا چندين ميليون كيلومتر ماوراء خورشيد ديده مي شود. در اينكه آيا گاز هيدروژن از خورشيد كسر مي شود يا نه در فلسفه بحث مفصلي از شعاع و اشعاع دارد.



[ صفحه 116]



الوان خورشيد با انسان در هفت رنگ اصلي مشابه است و صد رنگ از آن حاصل مي گردد.

در جو تا ارتفاع 25 ميل امواج در حركت است - امواج راديوئي تا هفت هزار ميليون مي رسد.

3 طبقه امواج محيط به كره زمين است:

1 - قنطره كه يك نوري است محيط به زمين و اين امواج نور غير از امواج راديوئي است و تا بعد 65 ميل در ارتفاع زمين در حركت است و سرعت امواج نوري در ثانيه 186 هزار ميل است لذا اصوات كه با نور پخش مي شود به فاصله اي به ما برگشت مي نمايد - و تا 250 ميل سرعت مي رود و برمي گردد اين ارتفاع تا 3 ميليون ميل مي رسد.

ونوس علماي امروز مي گويند در سطح ونوس انسان نيست.

و كشتي فضائي مي گويند كه دليل همان درياهاي فضائي است.

ونوس پرنورترين ستارگان نزديك است كه روز هم به خوبي ديده مي شود و شب مهتاب سايه درختان را بر سطح برف نشان مي دهد.

علماي اخير درباره زندگي مي گويند حيات تصادف و اتفاق نيست و بر اثر شانس و هوس به دست نمي آيد بلكه شرايط كافي از نقطه نظر هواي قابل تنفس لازم دارد و موجود بودن شرايط ديگر تا حيات دست دهد. و از شرايط اوليه ي نور ستارگان است.

علماي اخير مي گويند اگر جاذبه كره مسكوني نباشد آدمي يا هر چيز روي سطح كره باشد به فضا پرتاب شود مثلا فوبوس وديموس دو ستاره هستند مانند ماه كه جاذبه ندارند و به سرعتي عجيب دور مريخ مي گردند اولي هر 24 ساعت 3 بار و دومي هر سي ساعت يك بار.

علماي اخير اروپا گويند بين مريخ و مشتري گمان مي كردند ستاره نيست ولي امروز با تلسكوپ هاي بزرگ ديده شده ستاره هاي سيار خرد بين اين كواكب زياد هستند و عجب اين است كه با كثريت ستاره ها هيچ يك به هم تصادف نمي كنند و به هم نمي چسبند و برنمي خورند.

ضخامت طبقات گاز در مشتري 16 هزار كيلومتر است و فشار آتمسفر مشتري خارق العاده است.

ابرهاي زحل: 25744 كيلومتر عمق دارد و يخ بالاي آن به ضخامت هزاران كيلومتر است. كه گفتيم كوه هاي يخ در فضا موجود است!؟



[ صفحه 117]



ابرهاي عظيمي از گاز مانند گاز خورشيد متراكم مي شوند كه چندين سال نوري قطر دارند.

ابرهاي كهكشاني در تمام كرات ابر هست و ابرهاي كهكشان امراةالمسلسله بزرگ ترين كهكشان جهان است.

سطح اورانوس به قدري سرد است كه حرارت آن هميشه 300 درجه زير صفر است به طوري كه حتي امانياك جو آن منجمد شده است و يخي پوشش روي آن را تشكيل مي دهد.

پيدا كردن ستاره اي مانند پلوتر، نپتون مانند پيدا كردن شني در شنزار است زيرا بيست ميليون ستاره در آن منطقه كه براي پيدا كردن پلوتر و نپتون مي باشد تخمين زده شده.

شهاب ها گاهي هر هفتاد و شش سال يكبار ديده مي شود و گاهي دنباله شهاب از 84 تا 139 ميليون كيلومتر امتداد دارد - وزن شهاب تا هزارها ميليون تن مي رسد - ساعتي 48 هزار كيلومتر سرعت مي پيمايد.

مقدار قوه موتورها را كه به مقياس قوه اسب مي سنجند مراد از قوه اسب قوه اي است معادل 3000 رطل در خشكي يعني 3 هزار رطل را در خشكي از جا حركت مي دهد و روي خط آهن 30 هزار رطل و در دريا 300 هزار رطل را در ثانيه حركت مي دهد و از اينجا مي توان به نيروي عظيم ستارگان و آب درياها پي برد.


اوصاف السائر


و بعد هذا الاستطراد النافع ان شاء الله نعود الي الساتر في الصلاة و اوصافه: لا تجوز الصلاة في شي ء من حيوان لا يؤكل لحمه، كالسبع و الضبع و ما اليهما، حتي و لو كان طاهرا، فاذا وقعت شعرة من قط علي بدن انسان أو ثوبه، فعليه أن يزيلها قبل الصلاة، مع العلم بأنها طاهرة، بل حتي الحيوان البحري الذي لا يؤكل، لا تجوز الصلاة في شي ء منه اطلاقا، و تجوز في الشمع و دم البق و القمل



[ صفحه 161]



و البرغوث، و شعر الانسان و لبنه و عرقه.

و أيضا لا تصح الصلاة في جلد الميتة، و ان كان لحيوان مأكول اللحم، سواء أدبغ أم لا. و تجوز الصلاة في صوف و شعر و وبر و ريش الحيوان و الطير و الميت، مما يؤكل لحمه بالأصل. و قدمنا أن هذه الأشياء لا تجوز الصلاة فيها مما لا يؤكل لحمه، و ان كان مذكي، مع العلم بأن كلا منه و من صوف الميتة طاهر، و الفارق هو النص الصريح الذي لا يقبل التأويل، فقد ثبت عن الامام الصادق عليه السلام انه قال: «لا بأس بالصلاة مما كان من صوف الميتة، ان الصوف ليس فيه روح» و التعليل بعدم الروح يقتضي جواز الصلاة في كل ما لا روح فيه من اجزاء الميتة. و منذ قريب مر عليك قوله عليه السلام: كل شي ء من غير المأكول لا تجوز فيه الصلاة، ذكي أم لم يذكي.

أما ما ذكي من مأكول اللحم فتصح الصلاة بجلده و صوفه و شعره و وبره و ريشه. [1] .

و لا يجوز للرجال لبس الحرير الخالص المحض في الصلاة و غير الصلاة، و ان كان مما لا تتم به الصلاة كالقبعة و التكة، و يجوز لبسه اطلاقا اذا كان خليطا بغيره، حتي و لو كان الحرير أكثر، علي شريطة أن لا يكون مستهلكا، بحيث يصدق عليه اسم الحرير بدون قيد، و يجوز لبس الحرير الخالص للرجل المحارب و المضطر، أما النساء فيجوز لهن في الصلاة و غير الصلاة صرفا



[ صفحه 162]



و ممزوجا في حال الاختيار، أجل، للرجل أن يفترش الحرير، و يتدثر به، و يحمل قطعة منه كمحرمة أو محفظة، و الضابط أن لا يكون في نظر العرف لابسا للحرير.

و لا يجوز لبس الذهب للرجال اطلاقا و لا صرفا و لا ممزوجا في الصلاة و غير الصلاة، و بهذا يتبين الفرق بين الحرير و الذهب، حيث يجوز لبس الأول اذا كان خليطا، و لا يجوز الثاني بحال. أجل، يجوز حمل النقود و الساعة الذهبية، و تلبيس الأسنان به، أما النساء فقد أبيح لهن لبس الذهب و التزين به في الصلاة و غيرها، قال الامام الصادق عليه السلام: يجوز للمرأة أن تتختم بالذهب، و تصلي فيه، و حرم ذلك علي الرجال.

و أيضا يشترط في الساتر أن يكون مباحا غير مغصوب، لأن التصرف في مال الغير بدون اذنه حرام، و لا يجوز التعبد و التقرب الي الله سبحانه بما هو محرم و مكروه لديه، و ان صلي بالثوب ذهولا و نسيانا، صحت الصلاة، للحديث النبوي الشهير الذي جاء فيه «رفع عن أمتي النسيان»، و ان صلي فيه جاهلا بأنه مغصوب، مع علمه بأن الغصب حرام قبلت الصلاة، و ان علم بأنه مغصوب، و جهل بأن الغصب حرام نظر: فان كان الجهل عن قصور، جازت الصلاة، و ان كان عن تقصير فلا، و عليه الاعادة، لأن القصور عذر في نظر العقل، دون التقصير.

و اذا كان عالما بالموضوع و الحكم، كأن يعلم بأن هذا غصب، و ان الغصب حرام، و لكن اضطر الي التصرف فيه، كالمسجون في مكان مغصوب، تقبل منه الصلاة، علي شريطة أن لا تستدعي صلاته زيادة في التصرف عما سوغته الضرورة، كما هو الغالب.

و بعبارة أوفي و أجدي، ان الشرع لم ينه عن الصلاة في الثوب المغصوب



[ صفحه 163]



بالذات، و انما نهي عن الغصب اطلاقا بشتي صوره و اشكاله، و العقل وحده استخرج من هذا النهي ان الغصب يفسد الصلاة، و يمنع من التقرب بها، و هذا الوصف و هو الغصب، و ان اتحد مع الصلاة، و صدق عليها الا أنه وصف عارض و خارج عن طبيعة الصلاة، لأنها راجحة بذاتها، و محبوبة بطبيعتها، و انما صار هذا الفرد منها غير مرغوب فيه، لأنه التقي مع الغصب المكروه لدي الشارع، فالكراهية - اذن - عرضية لا ذاتية. و بديهة أن مثل هذه الكراهية، المبغوضية لا تتحقق الا مع العمد و القصد و الاختيار، فاذا لم يكن عمد و لا قصد و لا اختيار تنتفي الكراهية من الاساس، و متي زالت الكراهية، صحت الصلاة من الجاهل و الناسي و المضطر.

و هكذا يسقط كل شرط بسقوط التنجز و الامتثال للتكليف الذي انتزع منه الشرط، و اكرر المعني بتعبير ثان، هو أن الفرق بعيد جدا بين أن يقول لك: لا تصل بالثوب المغصوب، و بين أن يقول لك: لا تلبس الثوب المغصوب، فان النهي في الأول تعلق في الصلاة رأسا و أولا و بالذات، و النهي عن العبادة يدل علي الفساد، و عليه فلا تصح الصلاة بالمغصوب، سواء ألبسه عمدا أو جهلا أو نسيانا أو اضطرارا، الا أن يدل الدليل الخاص علي الصحة. أما النهي في الثانية فقد تعقل أولا و بالذات باللبس، و ثانيا و بالعرض بالصلاة، و اذا لم يتنجز النهي الذاتي عن اللبس لجهل أو نسيان أو اضطرار، سقط النهي العرضي عن الصلاة قهرا، لأن الفرع لا يزيد عن الأصل.

أما وجوب طهارة الثوب و البدن لأجل الصلاة، فقد عقدنا لها فصلا مستقلا في باب الطهارة فراجع.



[ صفحه 164]




پاورقي

[1] ذكر الفقهاء في باب الساتر ثياب الخز، و افتوا بجواز لبسها في الصلاة و غيرها تبعا لآل البيت عليهم السلام، فقد جاء في الروايات عنهم: «انا معاشر آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم نلبس الخز، و ان الحسين عليه السلام اصيب و عليه جبة خز» و الخز الذي كان يلبسه الأئمة الأطهار، و افتي الفقهاء بجواز لبسه، كان يؤخذ من حيوان بحري ذي أربع، و هو من كلاب الماء كما جاء في الحديث، أما الخز المعروف الآن فحرام لبسه علي الرجال في الصلاة و غيرها، لأنه حرير محض. انظر مجمع البحرين.


المحاذاة


من حج علي طريق لا يفضي الي أحد المواقيت المتقدمة فانه يحرم اذا غلب علي ظنه المحاذاة لأحدها، لقول الامام الصادق عليه السلام: من أقام بالمدينة شهرا، و هو يريد الحج، ثم بدا له أن يخرج من غير طريق أهل المدينة التي يأخذونه فليكن احرامه من مسيرة ستة أميال، فيكون حذاء الشجرة من البيداء.

و الذي ليس فيه شك ان اقامة ستة أشهر، و الشجرة، و ستة أميال، و ما اليها لا خصوصية لها، و لا فرق في المحاذاة بين أن يكون في البر أو البحر، أما السفر في الجو فلا تحقق المحاذاة فيه اطلاقا، لأن معني محاذاتك للشي ء أن يكون علي يمينك أو يسارك، لا تحتك أو فوقك.


العين الغائية


سبق في فصل شروط العوضين أنه لا بد من معرفة الثمن و المثمن، و ان الطريق الي معرفتهما قد تكون المشاهدة الحالية، و قد تكون المشاهدة السابقة، و قد يكون الوصف.

و خيار الرؤية يتصل اتصالا وثيقا بهذا الشرط، لأن محله الشي ء الخارجي الذي يشتريه المتعاقد، أو بيعه علي الوصف دون الرؤية، و لدي التسليم و التسلم ينظر و يقارن بين الوصف و الموصوف، فان حصل التطابق لزم البيع، و لا خيار، و ان كان المعقود عليه دون الوصف ثبت الخيار للمشتري، و ان زاد عن الوصف كان الخيار للبائع، كمن باع ماله الغائب علي ما وصف له، أو باع ماله الحاضر بمال غائب، و بهذا يتضح أن خيار الرؤية يشمل البائع و المشتري.

و تسأل: لماذا سمي هذا الخيار بخيار الرؤية، مع العلم بأن الرؤية لم تحصل قبل التعاقد، كما هو المفروض، فكان الاليق أن يسمي خيار تخلف الوصف.

الجواب: لما كان المفروض أن رؤية المبيع بعد التعاقد علي غير الوصف هي السبب لهذا الخيار سمي باسمها، و جاءت التسمية في محلها.



[ صفحه 208]




التنازع


1 - اذا قال له: أودعتك كذا، فأنكر، و قال: لم تودعني شيئا، فالبينة علي المدعي، و اليمين علي المنكر.

2 - اذا اعترف بالوديعة، و ادعي هلاكها فذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر و الحدائق الي الأخذ بقول الوديع، سواء ادعي سببا ظاهرا للتلف، كالحرق و الغرق حيث يمكن اقامة البينة عليهما، أو ادعي سببا خفيا، كالسرقة.. و مما استدلوا به علي ذلك قول الامام الصادق عليه السلام: ليس لك أن تتهم من ائتمنته، و لاتأمن الخائن، و قد جربته.. و قوله عليه السلام: لا يخونك الأمين، ولكن ائتمنت الخائن.. أي ليس لك أن تخونه بعد أن اعتبرته أمينا، فاذا خونته فأنت المسؤول وحدك، حيث ائتمنت الخائن، و اخترته لوديعتك و أمانتك.

و هل يقبل قول الوديع بالتلف بلا يمين أو لا بد منها؟

قال صاحب الجواهر: «الأقوي الأخذ بقوله مع اليمين، لحديث: «انما اقضي بينكم بالبينات و الايمان». و لو أخذ بقوله من غير يمين للزم القضاء بلا



[ صفحه 206]



بينة، و لا يمين، و هو مناف للحصر في الحديث الشريف.

و اذا صدقه المودع بالتلف، ولكن ادعي عليه التعدي أو التفريط فعلي المودع البينة، و علي الوديع اليمين، لأنه أمين، و ما علي الأمين الا اليمين.

3 - ذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر و الحدائق الي أن الوديع اذا قال للمودع: أرجعت اليك الوديعة أخذ بقول الوديع مع يمينه، لأنه أمين.. و اذا مات المودع، و طالب الوارث بالوديعة، فقال له الوديع: رددتها اليك لم يسمع قوله الا مع البينة، لأن الوارث لم يأتمنه، حتي يكلف بتصديقه، و اذا لم يكن أمينا بالنسبة الي الوارث كان أصل عدم الرد محكما لا يعارضه شي ء، و هو موافق لقول الوارث.

4 - اذا أنكر الوديعة من رأس، ولكن بعد أن اثبتها المودع بالبينة اعترف بها الوديع، و ادعي أنها تلفت، اذا كان كذلك فلا تسمع دعوي الوديع، و لا تقبل منه بينة و لا يمين، لأن انكاره الأول للوديعة يشكل اعترافا ضمنيا بتعديه و خيانته، و بهذا نجد تفسير قول صاحب الجواهر: «قد حصل بانكاره سبب اشتغال ذمته بالضمان فلا تسمع دعواه، لكون الانكار كالاقرار منه بالضمان».

5 - اذا اعترف بالمال، و ادعي أنه وديعة عنده، و قد هلك بلا تعد أو تفريط، و قال صاحب المال: بل أخذته مني قرضا لا وديعة، و عليك الوفاء، حتي ولو هلك بلا تعد أو تفريط، فممن تطلب البينة؟

ذهب المشهور بشهادة صاحب الحدائق الي أن القول قول المالك بيمينه و علي مدعي الوديعة البينة، فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل قال لآخر: لي عليك الف درهم، فقال الرجل: لا، ولكنها وديعة؟ فقال الامام عليه السلام: القول قول



[ صفحه 207]



صاحب المال بيمينه.

و سئل حفيده الامام الرضا عليه السلام عن رجل الستودع رجلا ألف درهم فضاعت، فقال الرجل: كانت عندي وديعة، و قال صاحب المال: انما كانت عليك قرضا؟ فقال الامام عليه السلام: المال لازم له، الا أن يقيم بينة أنها كانت وديعة.



[ صفحه 211]




الموالاة


ذهب المشهور الي أن الموالاة بين الايجاب و القبول شرط في انعقاد عقد الزواج، بحيث اذا وجد بينهما فاصل طويل لا يتحقق العقد، و قال السيد الحكيم في الجزء التاسع من المستمسك: «ان صدق العقد لا يتوقف علي الفورية، و لا علي اتحاد المجلس، و لو مع الفصل الطويل». و قال صاحب الجواهر: «لا دليل



[ صفحه 173]



علي اعتبار اتحاد المجلس في عقد الزواج، و لا في غيره من العقود».

و سبق قولنا في الجزء الثالث فصل شروط العقد فقرة «الموالاة»: ان الواجب هو بقاء ارادة الموجب قائمة الي حين القبول، فالعبرة ببقاء الايجاب، و عدم رجوع الموجب عنه قبل القبول، أما الفاصل فوجوده و عدمه سواء.


اجرة الوصي


للوصي أن يأخذ أجرة المثل من المال الذي يتولي النظر فيه، فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عمن تولي مال اليتيم، هل له أن يأكل منه؟ قال: ينظر الي ما كان غيره يقوم به من الأجر فليأكل بقدر ذلك.


سؤال و جواب


فإن قالوا: فلم لم يكن الإنسان معصوما من المساوي ء، حتي لا يحتاج إلي أن تلذعه هذه المكاره، قيل: إذا كان يكون غير محمود علي حسنة يأتيها، و لا مستحقا للثواب عليها.


العمل بلا بصيرة


أمالي الصدوق 343، المجلس 65، ح 18: حدثنا أبي (رضي الله عنه) قال: حدثنا سعد بن عبدالله، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن أبيه، عن محمد بن سنان، عن طلحة بن زيد، قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول:...

العامل علي غير بصيرة كالسائر علي غير الطريق، و لا يزيده سرعة السير من الطريق الا بعدا.


من السنة


[تحف العقول 366: قال عليه السلام:...]

ان من السنة لبس الخاتم.


الملك و بنوأمية


تفسير العياشي 1 / 166، ح 23:...

عن داود بن فرقد قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: قول الله: (قل اللهم ملك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء) [1] فقد أتي الله بني أمية الملك؟ فقال:

ليس حيث يذهب الناس اليه، ان الله أتانا الملك و أخذه بنوأمية، بمنزلة الرجل يكون له الثوب و يأخذه الآخر، فليس هو للذي أخذه.


پاورقي

[1] سورة آل عمران، الآية: 26.


حكم كسي كه قرآن را به رأي خودش تفسير كند؛ چيست؟


عمار بن موسي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي حكومت سؤال نمودم چه حكمي دارد؟

حضرت فرمود: هر كس بين دو نفر به نظر خودش حكم و قضاوت كند كافر شده. و هر كس آيه اي از قرآن را به نظر خودش تفسير كند كافر شده است. [1] .



[ صفحه 149]




پاورقي

[1] تفسير العياشي: ج 1 ص 18، بحارالأنوار: ج 89 ص 111 ح 15.


حديث 174


5 شنبه

تجنب ارتجال الكلام.

از سخن نينديشيده بپرهيز.

بحار، ج 72، ص 104


علمه بالغائب، و صرفه الأسد


الراوندي: قال: روي عن عبدالله بن يحيي الكاهلي، قال: قال أبو عبدالله عليه السلام: اذا لقيت السبع ماذا تقول له؟ قلت: لا أدري. قال: اذا لقيته فاقرأ في وجهه آية الكرسي، و قل: عزمت عليك بعزيمة الله، و عزيمة رسول الله، و عزيمة سليمان بن داود، و عزيمة علي أميرالمؤمنين، و الأئمة



[ صفحه 184]



من بعده عليهم السلام الا تنحيت عن طريقنا و لم تؤذنا فانا لا نؤذيك، فانه لا يؤذيك. قال عبدالله: فقدمت الكوفة، فلما خرجت و توجهت راجعا و ابن عمي صحبني رأيت أسدا في الطريق، فقلت له ما قال لي، قال: فنظرت اليه و قد طأطأ رأسه، و أدخل ذنبه بين رجليه، و ركب الطريق راجعا من حيث جاء، فقال ابن عمي: ما سمعت كلاما أحسن من كلامك هذا الذي سمعته منك.

فقلت: أي شي ء سمعت؟ هذا كلام الامام جعفر بن محمد عليه السلام فقال: أنا أشهد أنه امام فرض الله طاعته، و ما كان ابن عمي يعرف قليلا و لا كثيرا. قال: فدخلت علي أبي عبدالله عليه السلام من قابل، فأخبرته الخبر فقال: تري أني لم أشهدكم؟! بئس ما تري، ثم قال: ان لي مع كل ولي أذنا سامعة، و عينا ناظرة، و لسانا ناطقا، ثم قال: يا عبدالله، أنا و الله صرفته عنكما، و علامة ذلك أنكما كنتما في البرية علي شاطي ء النهر، و اسم ابن عمك لمثبت عندنا، و ما كان الله ليميته حتي يعرف هذا الأمر. قال: فرجعت الي الكوفة، فأخبرت ابن عمي بمقالة أبي عبدالله عليه السلام، ففرح فرحا شديدا و سر به، و ما زال مستبصرا حتي مات [1] .

و رواه الحضيني في هدايته: باسناده عن عبدالله بن يحيي الكاهلي قال: قال أبو عبدالله عليه السلام: يا عبدالله بن يحيي، اذا لقيت السبع ماذا تقول له، و ذكر الحديث الي آخره ببعض التغيير [2] .


پاورقي

[1] الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 607 ح 2.

[2] الهداية الكبري للخصيبي ص 251.


هر كس به فرقه ي صوفي تمايل پيدا كند، از ما نيست


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: دزدان سه طايفه اند: آنان كه از پرداخت زكات بخل مي ورزند، كساني كه خوردن و به غارت بردن مهر زن را حلال مي دانند و مردمي كه قرض مي گيرند و خيال اداي آن را ندارند.

مولانا احمد اردبيلي در كتاب حديقة الشيعه از احمد بن محمد بن ابي نصر نقل مي كند كه:

يكي از اصحاب ما به حضرت صادق عليه السلام گفت: در اين زمان گروهي پيدا شده اند كه به آنها صوفي مي گويند؛ شما درباره ي آنها چه مي فرمائيد؟ حضرت فرمود: اينها از دشمنان ما هستند، هر كس به آنها مايل شود از آنها است و با آنها محشور مي شود و به زودي عده اي پيدا مي شوند كه مدعي دوستي ما هستند ولي به اينها مايل مي شوند و به ايشان شبيه مي شوند و لقبهاي آنان را بر خود مي گذارند و كلمات آنها را تأويل مي كنند. بدان! هر كس به آنها ميل كند از ما نيست و ما از او بيزاريم و هر كه آنها را رد و انكار كند مانند كسي است كه مقابل پيامبر صلي الله عليه و آله با كفار جهاد كرده است.



[ صفحه 266]




شاگردان


هشام بن حكم شاگردان بسياري داشت. آن ها از وي احاديث فراواني نقل كرده اند كه در كتب فقه و حديث ضبط شده است. از جمله ي شاگردان او مي توان براي نمونه اين اشخاص را نام برد:

1. نضر بن سويد صيرفي كوفي؛

او از شاگردان امام كاظم عليه السلام بود كه جزء افراد موثق و مشهور به عدالت و صحت حديث است.

2. نشيط بن صالح عجلي؛ او نيز شاگرد ديگر هشام و از شاگردان امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام بود.

3. يونس بن عبدالرحمن؛ وي از اصحاب امام كاظم و امام رضا عليهماالسلام بود كه تأليفات زيادي دارد و از افراد مورد اطمينان و داراي منزلت و مقام علي والايي بوده است.


الأذان و الاقامة


اختلف العلماء في الأذان و الاقامة، هل هما من الواجبات أم من السنن و المشهور عند الشيعة أنهما من السنن لا الواجبات، بل مستحبان استحبابا مؤكدا، و منهم من ذهب الي الوجوب.

و وافقهم بالقول بالاستحباب مالك و أبوحنيفة، و الشافعي، فقالوا: بأنهما مستحبان لكل صلاة، في الحضر و السفر، للجماعة و المنفرد، لا يجبان بحال [1] .

و عن أحمد بن حنبل: انهما فرض كفاية، و اختار أكثر أصحابه أنهما من السنن.

و قال بعض أصحاب الشافعي، و أصحاب مالك: بأنهما فرض كفاية. و عن مالك: انما يجبان في مسجد الجماعة.

و عن محمد بن الحسن الشيباني القول بالوجوب، و قيل: ان المراد من قول أبي حنيفة أنهما من السنن المؤكدة، أراد بذلك الوجوب. ولكن المشهور عند الحنفية أنهما من السنن لا الواجبات.

و لا فرق عندهم بين الأذان و الاقامة من حيث تكرار الألفاظ، و عند المالكية، و الحنابلة، و الشافعي: أن الاقامة بالافراد الا لفظ قد قامت الصلاة، فقال أحمد، و الشافعي: انها مرتان [2] .


پاورقي

[1] الترهيب و الثرغيب للمنذري ج 1 ص 106 في التعليقة.

[2] غنية المتملي ص 177.


عبدالملك بن مسلم


ابوسلام عبدالملك بن مسلم بن سلام الحنفي الكوفي.

خرج حديثه الترمذي و النسائي و روي عنه الثوري و هو من اقرانه و عبدالرحمن بن المحاربي، و وكيع، و ابوقتيبة، و علي بن نصر الجهضمي و زيد بن هارون و عبدالله بن موسي و ابونعيم النظر الرقاشي، و علي بن نصر و غيرهم. [1] .

قال ابن ابي حاتم سمعت ابي يقول: لا بأس به. و كذلك قال ابوداود و قال ابن معين ثقة و قال ابن خراش: ليس به بأس كان من الشيعة و ذكره ابن حبان في الثقات و قال روي عنه ابن المبارك. [2] .


پاورقي

[1] الجرح و التعديل 368: 2 ق 2 و تهذيب التهذيب 424: 7.

[2] تهذيب التهذيب 425: 7.


الاختلاف في النجوم


و قال عليه السلام له أيضا: فكر في هذه النجوم التي تظهر في بعض السنة، و تحتجب في بعضها، كمثل الثريا [1] والجوزاء [2] و الشعريين [3] و سهيل [4] ، فانها لو كانت بأسرها تظهر في وقت واحد لم تكن لواحد فيها علي حياله دلالات يعرفها الناس، و يهتدون بها لبعض أمورهم، كمعرفتهم الآن بما يكون من طلوع الثور [5] و الجوزاء اذا طلعت،



[ صفحه 150]



و احتجابها اذا احتجبت، فصار ظهور كل واحد و احتجابه في وقت غير وقت الآخر لينتفع الناس بما يدل عليه كل واحد منها علي حدته، و كما جعلت الثريا و أشباهها تظهر حينا و تحجب حينا لضرب من المصلحة، كذلك جعلت بنات النعش ظاهرة لا تغيب لضرب آخر من المصلحة، فانها بمنزلة الأعلام التي يهتدي بها الناس في البر و البحر، للطرق المجهولة. [6] .


پاورقي

[1] الثريا: النجم المعروف تصغير ثروي، يقال: ان خلال أنجمها الظاهرة كواكب خفية كثيرة العدد. مجمع البحرين 73:1؛ و في المورد: 4025: الثريا (Pleiades) مجموعة كبيرة من النجوم، في كوكبة الثور، تقع علي مبعدة أربعمائة سنة ضوئية من النظام الشمسي، يبلغ عددها عدة مئات، سبع منها تري بالعين المجردة، و هي تحمل نفس الأسماء التي تحملها الأطلسيات.

[2] نجم يقال: انها تعترض في جوز السماء أي وسطها. مجمع البحرين 12:4؛ و في المورد: 4427: الجوزاء (كوكبة الجبار) (Orion) كوكبة تقع الي لجنوب من كوكبة التوأمان و كوكبة الثور، تشتمل علي نجمي منكب الجوزاء و رجل الجبار، و انما دعيت الجوزاء أوريون علي اسم القناص الجبار الذي قتله أرتميس في الميثولوجيا اليونانية.

[3] الشعري: كوكب نير يقال له: المرزم، يطلع بعد الجوزاء، و طلوعه في شدة الحر.. و هما الشعريان: العبور التي في الجوزاء، و الغميضاء التي في الذارع. لسان العرب 416:4؛ و في المورد: 7524 - 7525: الشعري الشامية (Procyon) أسطع نجوم كوكبة الكلب الأصغر، و أحد أسطع نجوم السماء علي الاطلاق، تقع علي مبعدة احدي عشرة سنة ضوئية عن الأرض تقريبا. و الشعري اليمانية (Sirius;Dog Star) نجم في كوكبة الكلب الأكبر، تعتبر أسطع نجوم السماء علي الاطلاق، و هي أكبر من الشمس بعض الشي ء، و تزيد حرارة سطحها علي حرارة الشمس زيادة كبيرة، و يقدر بعدها عن النظام الشمسي بثماني سنوات ضوئية و سنة أعشار السنة تقريبا.

[4] سهيل: كوكب يمان، قال الزهري: سهيل كوكب لا يري بخراسان، و يري بالعراق. لسان العرب 350:11؛ و في المورد: 7049: سهيل (Canopus): نجم شديد السطوع في كوكبة الجؤجؤ، يعتبر أسطع نجوم السماء بعد الشعري اليمانية، يبعد حوالي مئة سنة ضوئية عن الأرض.

[5] الثور (كوكبة الثور، برج الثور) (Taurus): كوكبة برجية تقع بين كوكبة الحمل و كوكبة التوأمان، أسطع نجومها الدبران، و هي تشتمل علي الثريا و علي القلاص أو القلائص. المورد: 4049.

[6] توحيد المفضل: 134؛ بحارالأنوار 114:3 - 115.


الخازمية


في الملل و النحل ( الحازمية ) بالحاء المهملة 118:1 ، و في الفرق بين الفرق ( الخازمية ) بالخاء المعجمة.

هؤلاء أكثر عجاردة سجستان ، و قد قالوا في باب القدر و الاستطاعة و المشيئة بقول أهل السنة ، و أكفروا ( الميمونية ) [1] الذين قالوا في باب القدر و الاستطاعة بقول القدرية المعتزلة عن الحق ، ثم ان الخازمية خالفوا أكثر الخوارج في الولاية و العداوة .

و قال الشهرستاني:و يحكي عنهم أنهم يتوقفون في أمر علي عليه السلام ، و لا يصرحون بالبراءة عنه ، و يصرحون بالبراءة في حق غيره .


پاورقي

[1] فرقة من العجاردة ، ستأتي لا حقا برقم ( 7 ).


هشام بن الحكم


قال النجاشي [1] هشام بن الحكم، أبومحمد، مولي كندة، و كان ينزل



[ صفحه 454]



بني شيبان بالكوفة، انتقل الي بغداد سنة تسع و تسعين و مائة، و يقال انه مات في هذه السنة. و قد نشأ في واسط، و روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن موسي عليهماالسلام، و كان ثقة في الروايات، حسن التحقيق بهذا الأمر.

و عده الشيخ في رجاله [2] تارة في أصحاب الصادق عليه السلام قائلا: الكندي مولاهم البغدادي.

و اخري [3] في أصحاب الكاظم عليه السلام.

و ذكره أيضا في الفهرست [4] قائلا: كان من خواص سيدنا و مولانا موسي ابن جعفر عليهماالسلام، و كانت له مباحثات كثيرة مع المخالفين، و كان ممن فتق الكلام في الامامة، و هذب المذهب في النظر، و كان حاذقا بصناعة الكلام، حاضر الجواب. و سئل يوما عن معاوية بن أبي سفيان: أشهد بدرا؟ قال: نعم، من ذلك الجانب.

و قال الكشي [5] مات سنة تسع و سبعين و مائة بالكوفة في أيام الرشيد.

قال أبوعمرو الكشي [6] روي عمر بن يزيد قائلا: كان ابن أخي هشام يذهب في الدين مذهب الجهمية خبيثا فيهم، فسألني أن ادخله علي أبي عبدالله عليه السلام ليناظره، فأعلمته أني لا أفعل ما لم أستأذنه فيه. فدخلت



[ صفحه 455]



علي أبي عبدالله عليه السلام فاستأذنته في ادخال هشام عليه، فأذن لي فيه، فقمت من عنده و خطوت خطوات فذكرت ردائته و خبثه، فانصرفت الي أبي عبدالله عليه السلام فحدثته ردائته و خبثه، فقال لي: يا عمر، تتخوف علي!! فخجلت من قولي و علمت أني قد عثرت، فخرجت مستحيا الي هشام فسألته تأخير دخوله و أعلمته أنه قد أذن له بالدخول عليه، فبادر هشام فاستأذن و دخل، فدخلت معه، فلما تمكن في مجلسه سأله أبوعبدالله عن مسألة فحار فيها هشام و بقي، فطلب هشام أن يؤجله فيها، فأجله الامام عليه السلام، فذهب هشام فاضطرب في طلب الجواب أياما فلم يقف عليه فرجع الي الامام عليه السلام فأخبره بها، و سأله عن مسألة اخري فيها فساد أصله و عقد مذهبه، فخرج هشام من عنده مغتما متحيرا، قال: فبقيت أياما لا افيق من حيرتي.

قال عمر بن يزيد: فسألني هشام أن أستأذن له عليه ثالثا، فدخلت علي الامام عليه السلام فاستأذنت له، فقال أبوعبدالله عليه السلام: لينظرني في موضع سماه بالحيرة لألتقي معه فيه غدا ان شاء الله اذا راح اليها. و قال عمر: فخرجت الي هشام فأخبرته بما أمر به، فسر بذلك هشام و استبشر و سبقه الي الموضع الذي عينه الامام عليه السلام، ثم رأيت هشاما بعد ذلك فسألته عما كان بينهما فأخبرني انه سبق الامام الي الموضع فبينما هو اذا بالامام قد أقبل علي بغلة له، فلما بصرت به و قرب مني هالني منظره و أرعبني حتي بقيت لا أجد شيئا أتفوه به و لا انطلق لساني لما أردت من مناطقته، و وقف علي الامام مليا ينتظر ما اكلمه، و كان وقوفه علي لا يزيدني الا تهيبا و تحيرا، فلما رأي ذلك مني، ضرب بغلته و سار حتي دخل بعض السلك في الحيرة، و تيقنت ان ما أصابني من هيبته لم يكن الا من قبل الله عزوجل من عظم موقعه و مكانه من الرب الجليل.



[ صفحه 456]



قال عمر: فانصرف هشام الي الامام أبي عبدالله و ترك مذهبه و دان بدين الحق، و فاق أصحابه كلهم و الحمد لله.

له كتاب يرويه جماعة، و كتاب علل التحريم، و كتاب الفرائض، و كتاب الامامة، و كتاب الدلائل علي حديث الأجسام، و كتاب الرد علي الزنادقة، و كتاب امامة المفضول، و غيرها من الكتب الذي تنيف علي العشرين كتابا.

مولده في الكوفة، و منشأه واسط، و تجارته بغداد و مات فيها.

و روي هشام عن أبي عبدالله الصادق عليه السلام و عن أبي الحسن موسي عليه السلام، و كان ثقة في الرواية حسن التحقيق و كانت مباحثاته كثيرة مع المخالفين في الاصول و غيرها، و كان ممن فتق الكلام في الامامة، و هذب المذهب في النظر، و كان حاذقا بصناعة الكلام، حاضر الجواب، و هناك قصص و روايات، أعرضنا عنها روما للاختصار.

و قال ابن شهر آشوب [7] رفعه الصادق عليه السلام في الشيوخ و هو غلام و قال: «هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و يده»، و قوله عليه السلام: «هشام بن الحكم رائد حقنا و سائق قولنا المؤيد لصدقنا و الدافع لباطل أعدائنا، من تبعه و تبع أثره تبعنا، و من خالفه و ألحد فيه عادانا و ألحد فينا».

و قال الكشي [8] طلبه الرشيد في منزله فلم يوجد فهرب من الرشيد خوفا علي نفسه الي الكوفة فزع القلب، فمات بهذا الفزع، و قيل: ان موته كان عام 179 ه.



[ صفحه 457]



و قد أثني عليه الرضا عليه السلام في قوله: «كان عبدا صالحا».

و كذلك الجواد عليه السلام في قوله: «رحمه الله، ما كان أذبه عن هذه الناحية»، الي كثير من أمثال هذا.

و قال الذهبي [9] متكلم بارع رافضي مشبه معثر و له نظر و جدل و تواليف كثيرة.

و قال ابن حزم: من متكلمي الرافضة.

عنه و عن الذهبي أيضا أنه قال [10] الرافضي الحرار الضال المشبه أحد رؤوس الرفض و الجدل.

و جاءت فيه بعض المطاعن، و مثله بتلك المنزلة في الذب عن أهل البيت، ذلك الذب الذي ما زال أثره حيا حتي اليوم، كيف لا يحتال حساده و أعداؤه في انقاصه و هدم ما بناه، علي أنه قد يطعن فيه الامام نفسه ليدفع بذلك عنه السوء.


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 433، الرقم 1164.

[2] رجال الطوسي: 329، الرقم 18.

[3] رجال الطوسي: 362، الرقم 1.

[4] فهرست الطوسي: 174، الرقم 761.

[5] رجال الكشي: 256.

[6] رجال الكشي: 256، الرقم 476.

[7] معالم العلماء: 128، الرقم 862.

[8] رجال الكشي: 266، الرقم 480.

[9] سير أعلام النبلاء10 : 543، الرقم 174.

[10] تأريخ الاسلام (و فيات 230 - 221).


ابو شيبة


محدث كسابقه.

روي عنه أبان بن عثمان، وعثمان بن عيسي، وعبد الله بن مسكان.

المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 186. تنقيح المقال 3: قسم الكني 20. جامع الرواة 2: 393.


سلمة بن كلثم (الكوفي)


سلمة بن كلثم، وقيل كلثمة الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 212. تنقيح المقال 2: 50. خاتمة المستدرك 808. معجم رجال الحديث 8: 208. نقد الرجال 158. جامع الرواة 1: 373. مجمع الرجال 3: 154. أعيان الشيعة 7: 291. منتهي المقال 151. منهج المقال 171.



[ صفحه 76]




محمد بن زياد (السجاد)


محمد بن زياد، وقيل ذكوان، وقيل زكوان المعروف بالسجاد لأنه بكي في



[ صفحه 77]



سجوده. حتي عمي، الغزال، الكوفي. محدث إمامي روي عن الإمام الصادق عليه السلام دعاء (يا من أرجوه لكل خير...). روي عنه محمد بن سنان.

المراجع:

رجال الطوسي 287. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 115 و 117. خاتمة المستدرك 843. معجم الثقات 349. معجم رجال الحديث 16: 77 و 95. نقد الرجال 307. رجال البرقي 20. جامع الرواة 2: 114. هداية المحدثين 238. مجمع الرجال 5: 212.