بازگشت

مرغان بلند قامت و گردن دراز


مرغان پا دراز بيشتر اوقات در ميان آب هستند، تن آن ها بر روي پاهاي دراز مانند ديده باني است كه بر بلندي ايستاده و در كمينگاه جانوران است. هرگاه جانوري را كه طعمه آن است ببيند آهسته گام برمي دارد تا آن را بربايد.اين مرغان داراي گردني دراز هستند و بعضي از آن ها منقار بلندي نيز دارند تا به راحتي بتوانند هر چه مي خواهند از زمين بردارند. اگر اين مرغان گردني كوتاه داشتند چگونه مي توانستند سر خود را به زمين برسانند؟ و اگر پاهاي آن ها كوتاه بود به هر طرف كه مي رفتند شكمشان به آب مي رسيد و آن را به حركت در مي آورد و شكار آن ها مي گريخت.


مزايا مدرسة الامام الصادق


أقول: و المدرسة قائمة بالاستاذ، و الطلاب و المحل.

و تختلف المدارس بعضها عن بعض اختلافا عظيما من حيث الاستاذ المدرس، و من حيث التلاميذ، و من حيث المواضيع التي تدرس، بل و حتي من حيث الزمان و الظروف.

و مدرسة الامام الصادق (عليه السلام) - التي كان هو استاذها و مديرها - كانت تمتاز عن غيرها من المدارس، من كل الجهات المذكورة:

أما استاذها و مديرها و قطب رحاها فهو ألمع شخصية علمية عالمية في عصره، و في عشيرته، و في المدينة المنورة، و عند كل من تعرف عليه أو تكلم معه، من مختلف البلاد و المستويات.

شخصية جمعت علوم الأولين و الآخرين و أحاطت بأحكام الدين «و كل شي ء أحصيناه في امام مبين» [1] .

و أما الطلاب - و هم الرواة عنه، و تلاميذه - فقد كان جلهم من خيرة أهل زمانه و عصره، يعرفون مكانة الامام العلمية، و قداسة الامامة فيه، و تحليه بأجمل مكارم الأخلاق، فكان نظرتهم اليه نظرة تعظيم و احترام.

فالحلقات الدراسية في الحوزات العلمية يكثر فيها النقاش بين الطلاب و الأساتذة في الدليل أو في موضوع البحث بصورة عامة.

و لكن هذه الظاهرة لم تكن في مجلس درس الامام الصادق (عليه السلام) لأن تلامذته - و هم أصحابه - كان أكثرهم يعتقدون بامامته،



[ صفحه 376]



و يعتبرون كلامه هو الحكم الالهي الذي لا يقبل الجدل، و لا مجال فيه للاجتهاد و ابداء الرأي.

نعم، قد كان بعضهم يسأل عن العلة في الحكم، و سؤاله سؤال تعلم و تفهم، و لا سؤال نقاش و جدل.

و كان مجلس درسه لا يخلو من غير الشيعة - المعتقدين بامامته - و حتي اولئك كانوا يقبلون كلامه بصفته اسطوانة من أساطين العلم و المعرفة، فلا يسألونه عن مصدر قوله.

نعم، ربما كان الامام (عليه السلام) يخبرهم أن ما ذكره لهم قد رواه عن آبائه الطاهرين، عن جده رسول الله (صلي الله عليه و آله).

و ما كان هدف اصحاب و تلاميذ الامام الصادق (عليه السلام): الرياء و السمعة و الشهرة، و لا تحصيل شهادة التخرج من تلك المدرسة، كشهادة (الدكتوراه) و (الماجستر) و امثالهما المعروفة في هذا العصر.

بل كان هدفهم الأول و الأخير: التعلم، ثم خدمة الدين.

و كان الامام يقدم الي أصحابه - في سبيل التعليم - أحسن التعليمات، و أثمن المواعظ و النصائح.

كان يأمرهم بالأمانة و الصدق قبل تعلم الحديث، و يأمرهم بالعمل بما يعلمون و ان لا يكتفوا بالعلم دون العمل.

و يأمرهم بتعليم الآخرين، و تنبيه الغافلين، و عدم التكبر علي من يعلمونه، و يحثهم علي تحمل المشاق في سبيل تحصيل العلم.

و يؤكد عليهم أن يأخذوا العلم من أهله، من المنابع الصافية النظيفة الموثوق بها، لا المشكوك فيها، و لا الملوثة.

و يأمرهم باحترام العلماء و توقيرهم، و العناية بشأنهم، بل و العطف عليهم.



[ صفحه 377]




پاورقي

[1] سورة يس آية 12.


ترفندهاي منصور


از آنجا كه منصور نمي توانست به دلايلي بدون تهيه ي مقدمات امام صادق عليه السلام را از بين ببرد و از طرفي وجود آن بزرگوار براي او مايه ي ناراحتي بود، راه هاي ديگري در پيش گرفت تا از شخصيت و عظمت آن حضرت



[ صفحه 288]



بكاهد كه به برخي از آن ترفندها اشاره مي كنيم.


مخالفت خليفه دوم با گريه


انگيزه عمل جهان تسنن و عامل تفكر اين گروه از مسلمانان را در موضوع گريه، علي رغم جواز آن از نظر سنت و حديث و از نظر فقهاي چهارگانه، بايد در مخالفت عملي خليفه دوم در اين موضوع جستجو و ريشه يابي كرد؛ زيرا وي نه تنها مخالف با گريه بود و بر عقيده خويش اصرار مي ورزيد، بلكه عملاً نيز از گريه كردن ممانعت و جلوگيري مي نمود، گرچه به وسيله تازيانه و سنگ زدن بر گريه كنندگان و يا پاشيدن خاك و شن بر سر و صورت آنان باشد. و اين بود عقيده و روش خليفه در طول سالهاي خلافتش و حتي در دوران حيات رسول خدا (صلي الله عليه وآله).

و اينك به نقل چند نمونه از آنچه در اين زمينه، در منابع اصيل اهل سنت آمده است مي پردازيم:

1 ـ بخاري در صحيح خود پس از نقل حديثي در مورد گريه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و صحابه آن حضرت در بالين سعد بن عباده مي گويد: «وكان عمر ـ رض ـ يضرب فيه بالعصاء و يرمي بالحجارة و يحثي بالتراب». [1] .

2 ـ احمد بن حنبل و محدثين ديگر، از ابن عباس نقل نموده اند كه زنها در مرگ رقيه دختر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) گريه مي كردند، عمر آنها را با تازيانه مي زد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: بگذار گريه كنند. آنگاه خطاب به آنان فرمود: «ابكين و اياكن و نعيق الشيطان»؛ «گريه كنيد ولي از صداي شيطان دور باشيد.» و گريه خود را با عملي حرام توأم نكنيد.

در نقل واقدي و ذهبي اين جمله نيز اضافه شده است: «عمر كه آنها را مي زد رسول خدا دست او را گرفت و فرمود آرام باش عمر! بگذار گريه كنند؛ (فأخذ النبي (صلي الله عليه وآله) بيده



[ صفحه 217]



فقال مهلاً يا عمر دعهن يبكين). [2] .

3 ـ باز احمد بن حنبل نقل مي كند كه عده اي از زنها در تشييع جنازه اي گريه مي كردند، عمر آنها را منع نمود، رسول خدا فرمود: به حال خودشان واگذار؛ زيرا عزيز خود را تازه از دست داده اند، قلبشان اندوهگين و چشمشان گريان است؛ (دعهن فان النفس مصابة والعين دامعة و العهد حديث). [3] .

4 ـ و بخاري در صحيح خود اشاره اي دارد به عكس العمل خليفه دوم در مورد زناني كه در مرگ ابوبكر گرد آمده بودند. او مي گويد: «وقد أخرج عمر اُخت ابي بكر حين ناحت». [4] .

مشروح اين جريان را طبري چنين نقل مي كند: در مرگ ابوبكر عايشه مجلس عزايي بر پا نمود، عمر شخصاً به در خانه او آمد و شركت كنندگان را از گريه كردن بر ابوبكر منع كرد، آنها چون به گفتار عمر گوش ندادند، به هشام بن وليد دستور داد وارد خانه شود و دختر ابي قحافه را به نزد وي بياورد. عايشه به هشام گفت: «بخدا سوگند در اين صورت خانه را بر سرت ويران خواهم كرد» عمر مجدداً به هشام دستور داد تا داخل خانه شد و امر خليفه را اجرا و ام فروه، خواهر ابوبكر، را در نزد وي حاضر نمود. عمر چند ضربه تازيانه بر پيكر ام فروه نواخت كه ساير شركت كنندگان با ديدن اين صحنه مجلس را ترك نموده و متفرق شدند (فاخرج أم فروة أخت أبي بكر الي عمر فعلاها بالدرة فضربها ضربات...) [5] .

ابن ابي الحديد مي گويد: اولين كسي كه عمر در دوران خلافتش با تازيانه زد «ام فروه» دختر ابي قحافه بود؛ زيرا وقتي ابوبكر از دنيا رفت، زنان بر وي گريه و شيون مي نمودند، عمرچندين بار آنها را نهي نمود و چون آنان به گريه خود ادامه دادند، ام فروه را از ميانشان



[ صفحه 218]



بيرون كرد و با تازيانه بر وي زد، زنان ديگر با ديدن كتك خوردن ام فروه متفرق شدند. [6] .

و اين بود چند نمونه از مخالفت عملي خليفه دوم با گريه كردن مسلمانان در مرگ عزيزان و در فقدان اقوام و خويشانشان.

از اين بررسي كوتاه، دو مطلب زير بدست مي آيد:

1 ـ اين سختگيري خليفه، در ارتباط با يك موضوع عاطفي همگاني و مورد ابتلاي عموم و انعكاس قطعي آن در منابع و مآخذ معمول و رايج از حديث و تاريخ كه در طول قرنها مورد استفاده مستقيم و غير مستقيم اهل سنت قرار گرفته است، در ميان اين گروه از مسلمانان همان بينش و فرهنگ را بوجود خواهد آورد و همان اثر را از خود بجاي خواهد گذاشت كه امروز شاهد آن هستيم.

بنابراين اگر گروهي از مسلمانان، گريه كردن را عملي زشت و ناپسند و گريه كنندگان را مرتكب عمل غير مشروع و ناروا و افرادي دور از واقعيات مي پندارند، يك امر طبيعي و از آثار و ثمرات همان حقيقت تلخ تاريخي است.

2 ـ از اين حقيقت تلخ تاريخي و سختگيري خليفه، علت ايجاد بيت الأحزان در كنار بقيع و انگيزه انتخاب اين محل براي گريه كردن حضرت زهرا (عليه السلام) روشن مي شود؛ زيرا بديهي است كسي كه خواهر ابوبكر را بجرم گريه كردن در مرگ او مورد ضرب قرار مي دهد و كسي كه در حضور رسول خدا با ضرب تازيانه از گريه بانوان جلوگيري مي كند در غياب آن حضرت اجازه نخواهد داد بانويي در فراقش گريه و بر وي نوحه سرايي كند كه:

«يا ابتاه الي جبرئيل ننعاه يا ابتاه، جنة الفردوس مأواه». [7] .



ماذا علي من شم تربة احمد

ان لايشم مدي الزمان غوالياً



صبت علي مصائب لوانها

صبت علي الأيام صرن ليالياً [8] .



[ صفحه 219]




پاورقي

[1] صحيح بخاري، كتاب الجنائز، باب البكاء، عندالمريض، ذيل حديث 1242.

[2] مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 335؛ طبقات، ج 8، ص 73؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 252؛ وفاء الوفا، ج 3، ص 894.

[3] مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 333.

[4] صحيح بخاري، ج 3، ص 243، كتاب الخصومات، باب اخراج اهل المعاصي.

[5] تاريخ طبري، حوادث پس از مرگ ابوبكر (سال 13).

[6] شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 181.

[7] صحيح بخاري، كتاب المغازي، باب آخر ماتكلم به النبي (صلي الله عليه وآله)؛ سنن نسائي، ج 4، ص 13 باب البكاء علي الميت.

[8] سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 134.


حق امام الجماعة


«و أما حق امامك في صلاتك فأن تعلم أنه قد تقلد السفارة في ما بينك و بين الله، و الوفادة الي ربك، و تكلم عنك، و لم تتكلم عنه، و دعا لك، و لم تدع له، و طلب فيك، و لم تطلب فيه، و كفاك هم المقام بين يدي الله، و المسألة له فيك، و لم تكفه ذلك، فان كان في شي ء من ذلك تقصير كان به دونك، و ان كان آثما لم تكن شريكه فيه، و لم يكن لك عليه فضل، فوقي نفسك بنفسه، و وقي صلاتك بصلاته فتشكر له علي ذلك، و لا حول و لا قوة الا بالله...».

أما امام الجماعة فله الفضل الكبير علي المؤتمين به، و ذلك لما يترتب من الثواب الجزيل علي الجماعة، فقد تضافرت الأخبار باستحبابها المؤكد و أنه كلما ازداد عدد المصلين جماعة ازداد ثوابهم، و تضاعف أجرهم، و من المعلوم أن ما يظفر به المأموم من الثواب الجزيل انما هو بسبب امام الجماعة الذي تقلد السفارة في ما بين المأموم و بين الله تعالي، و مضافا لذلك فان الامام ينوب عن المأموم في قراءة الفاتحة و السورة، و بذلك فقد تحمل عنه اعباء القراءة في حين أن المأموم لم ينب عنه في شي ء، و لهذه الجهة و غيرها فقد كان للامام الفضل الكبير علي المأمومين.


التوحيد


و تناول الامام أبوجعفر (ع) أهم مسائل التوحيد، فكشف الغطاء عنها و فند ما أثير حولها من أوهام و شكوك، و كان من بين ما عرض له.


عالم آسايش تن، روح و خرد


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خواب مايه ي آسايش تن است و سخن مايه ي آسايش روح و سكوت مايه ي آسايش خرد است. [1] .


پاورقي

[1] الفقيه: 4 / 402 / 5865، ميزان الحكمه: ج 13، ح 120907.


مشورت


ترديد دارد، نمي داند چه بكند و كدام راه را برود، آيا در چنين حالي بي گدار به آب بزند يا بيشتر مطالعه كند؟ اما افسوس كه ديگر وامانده است ناچار بايد به ديگري پناه برد و راه و چاره را از او بخواهد و بجويد. خوشبخت، طرف مشورتي كه آنچه لازمه ي صلاح و خيرانديشي است اظهار دارد و رأي صائب را در طبق اخلاص نهد و جلو شخص متحير بگذارد و بيچاره شخصي كه از اظهار نظر صحيح، دريغ ورزد و از رأي رزين خويش، بخل كند.

من استشار اخاه فلم: يمحضه محض الرأي سلبه الله عزوجل رايه. [1] .

كسي كه با برادر ديني خود مشورت كند و طرف مشورت، خالصانه رأي خويش را نگويد، خداوند عزيز و بزرگ رأي (صائب ) او را از او مي گيرد.


پاورقي

[1] اصول كافي. ج 2، ص 363.


شعر در عصر امام صادق


در قرن دوم هجري شعر كه مصاديق و نماينده ي ادبيات ملي است در عصر امام صادق عليه السلام ظهور و بروز عالي داشت - و صنعت شعر و خطابه و جدل به اوج رفعت رسيد اشكال مختلف و انواع نظم از گويندگان باقي ماند ولي چون شعر و نظم و سخن منظوم تابع محيط است اشعار قرن دوم اولا در لغت عرب بوده و ثانيا به دو دسته تقسيم مي شد.

1- شعر سياسي به سبب تحولاتي كه سابق اشاره شد سقوط و طلوع دو قبيله فرمانروا.



[ صفحه 245]



2- شعر غزلي - كه شامل مدايح و مناقب و مراثي و فضائل و اوصاف و صفات اشخاص و اشياء بوده و احساسات و ادراكات شاعر را در مرائي و مناظر تحريك مي كرده تا قريحه خود را به كار بيندازد.

بايد ناگفته نگذشت كه شعر از صناعات خمس منطق است و نقشه مهمي در تلقين و تزريق افكار و حفظ و به جا گذاشتن آثار در اذهان و افكار مي نمايد و لذا دستگاه نيرومند قضائي ملل يونان و روم از اين صنعت استفاده بسيار كرده بودند و ارسطو اين فن را مبوب و منظم كرد و در تحت صناعات منطقي برده خواص آن را براي اهل ادب بيان نمود.

عرب به طور كلي داراي احساسات تندي و اكثر داراي قريحه شعر و ادب مي باشند نهايت قبل از اسلام تابع رنگ محيط شده از سگ و گربه و ميمون و اسب و شتر و زيبائي و عشق قالب الفاظ را پر مي كردند ولي در اسلام روح تازه اي به آن دميده شد و به يك صورت جذابي درآمد.


امام صادق و نسخه ي براي علاج گناهان


فقال (ع) تعمد الي بستان الايمان فتاخذ منه عروق النيه و حب الندامه و ورق التدبر و بزر الورع و ثمر الفقه و اغصان اليقين و لب الاخلاص و قشور الاجتهاد و عروق التوكل و اكمام الاعتبار و سيقان الانابه و ترياق التواضع تاخذ هذه الادويه بقلب حاضر و فهم وافر با نامل التصديق و كف التوفيق بم تصغها في طبق التحقيق ثم تغسلها بماء الدموع ثم تضعها في قدر الرجاء ثم توقد عليها بنا الشوق حتي زيد الحكمة ثم تفرغها في صحاف الرضا و تروح عليها بمراوح الاستغفار ينعقد لك من ذلك شربة جيدة ثم تشربها في مكان لا يراك فيه احد الا الله تعالي فان ذلك يزيل عنك الذنوب حتي لا يبقي عليك ذنب فانشاء الطبيب.



يا خاطب الحوراء في خذرها

شمر فتقوي الله من مهرها



و كن مجدا لا تكن راينا

و جاهد النفس علي صبرها



فرمود دواي درد گناه اين است كه غسل تعميد در بستان ايمان كني و از برگهاي نيات پاك و حب ندامت و ورق تدبر و تفكر و به ذرع ورع و ميوه فقه كه به فروع احكام اسلام است و شاخه هاي يقين و خلوص ارادات و پوست استنباط و اجتهاد براي فهم حقيقت و عرق توكل و ظرف اعتبار و موجبات يقين به بازگشت و ترياق تواضع و كرنش و خشيت اين ادويه را تهيه كن و با هم مخلوط نموده به قلب خود بريز و با فهم و كياست و زيركي و توانائي به انگشت تصديق و اعتراف و گواهي به دل به مال و با توفيق رباني در طبق اخلاص و تحقيق بگذار و آن گاه به آب ديدگان غسل داده و در كف قضا و قدر و اميد گذاشته تسليم شو سپس اندكي از اخگر شوق بر آن بزن تا حكمت معرفت را زياد كند و در صحيفه هستي به رضا تن دهد و بر آن آتش عشق باد استغفار بر زن تا شربت مكيف و مقوي حاضر گردد و تو را به جائي رساند، كه جز خدا نبيني اين دارو است كه چرك گناه را مي زدايد و لوث كدورات طبع را محو مي كند و ديگر براي تو اثري از عصيان و لغزش باقي نمي گذارد.



[ صفحه 291]



طبيب با حالتي كه در جذبه مقام ولايت مطلقه قرار گرفت گفت:

دل من تمني مي كند اصولي (فورمولي) از اين شربت ها باز هم براي من نسخه فرمائي تا در ظرف نفس بريزم و بر تلخي آن صبر كنم و به مجد و غظمت آن برسم -- و نائل به مقام شفاي دل گردم [1] .

آن طريق علاج جسماني بود و اين سبك طبابت امراض نفساني و روحاني بود كه نظاير آن در كتب اخبار زندگاني آن حضرت و فرزندان گرامش زياد است.


پاورقي

[1] روض الرياحين يافعي ص 42 به نقل طب الامام الصادق ص 20.


اعصار مختلف عالم


در تاريخ تاريك جهان اعصار مختلفي تصور شده كه صدور زمان و مكان و طول عمر آنها معلوم نيست آنچه گفته اند.

عصر حجر قديم - عصر حجر جديد - عصر مفرغ - عصر آهن - عصر بخار - عصر الكتريسيته - عصر اتم - عصر فضا مي باشد.

يعني در هر عصري يك نوع مهم از عناصر عالم كشف شده و مورد استفاده قرار گرفته است چنانچه امروز در فضا جولان مي دهند.

و فضاشناسي بحث محافل علمي مي باشد.


الفقهاء


اجمعوا كلمة واحدة، السلف منهم و الخلف، علي الفتوي بكل ما دلت عليه هذه الروايات، و استدلوا بها و بكثير غيرها علي ما نلخصه فيما يلي:

يجب علي الرجل أن يستر عورته في الصلاة اطلاقا، وجد ناظر محترم، أو لم يوجد، لأن سترها شرط في صحة الصلاة، فاذا تركه، مع القدرة عليه، بطلت صلاته، حتي و لو كان منفردا، و أيضا يجب عليه أن يسترها عن الناظر المحترم، و ان لم يكن في الصلاة. و عورة الرجل القبل، و هو القضيب و البيضتان؛ و الدبر، و هو الحلقة المعلومة، و يستحب مؤكدا أن يستر ما بين السرة و الركبة.

و يجب علي المرأة أن تستر جميع بدنها الا الوجه و الكفين و ظهر القدمين، في الصلاة و غير الصلاة، مع وجود الناظر المحترم، و في الصلاة اطلاقا، حتي و لو كانت منفردة. و لها أن تفعل في الخلوة و في غير الصلاة ما تشاء، و مع زوجها ما أراد و تريد. و يحل للمرأة أن تنظر من المرأة ما يحل للرجل أن ينظر من الرجل، أي كل شي ء ما عدا السوأتين، و يحل للذكر من محارم المرأة أن ينظر الي ما تنظره المرأة من المرأة، أي كل شي ء ما عدا السوأتين، علي شريطة الأمن و الوثوق من عدم الوقوع في المحرم. و الأفضل أن لا ينظر الرجل من الرجال، و لا النساء



[ صفحه 160]



و محارمهن من أية امرأة، حتي و لو كانت أما أو بنتا، أن لا ينظروا الي ما بين السرة و الركبة.

و من المفيد أن نشير هنا الي هذه القاعدة المتفق عليها عند جميع المذاهب الاسلامية، و هي: كل ما جاز مسه جاز النظر اليه، و كل ما حرم النظر اليه حرم مسه. و لم يدع فقيه من فقهاء المذاهب وجود الملازمة بين جواز النظر و جواز المس، فان الرجل يحل له أن ينظر الي وجه الأجنبية و كفيها، كما أن المرأة يحل لها ذلك من الأجنبي، و لكن المس لا يجوز الا لضرورة، كعلاج مريض، و انقاذ غريق. أجل، لقد تساهل الاسلام مع العجائز و المسنات، قال صاحب الجواهر، «يجوز لهن أن يبرزن وجوههن، و بعض شهورهن و اذرعهن، و نحو ذلك مما يعتاد في العجائز المسنة، و يدل عليه أحاديث أهل البيت عليهم السلام بشرط أن لا يكون ذلك علي وجه التبرج، بل للخروج في حوائجهن، و مع ذلك فان التستر خير لهن»... و هذا بعينه ما نطقت به الآية 60 من سورة النور: (و القواعد من النساء اللاتي لا يرجون نكاحا فليس عليهن جناح أن يضعن ثيابهن غير متبرجات بزينة و أن يستعففن خير لهن).


الفقهاء 01


قالوا: لا يجوز للحاج أن يحرم للحج قبل أشهره، و هي، كما قدمنا شوال، و ذوالقعدة، الي نهاية اليوم الثالث عشر من ذي الحجة، و أيضا لا يجوز له أن يتعدي المواقيت التي ذكرها الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم الا محرما، و هي:

1- وادي العقيق، و يبعد عن مكة مائة كيلومتر علي التقريب، و هو ميقات أهل العراق، و نجد، و كل من كان طريقه به الي مكة.

2- يلملم، و يبعد عن مكة 94 كيلومترا، و هو ميقات أهل اليمن، و من مر به.

3- قرن المنازل، و يبعد عن مكة 94 كيلومترا، و هو ميقات أهل الطائف، و من مر به.

4- الجحفة، و يبعد عن مكة 187 كيلومترا، و هي ميقات أهل مصر و الشام بما فيهم البنانيون و الأردنيون و الفلسطينيون، و لمن مر به.

5- ذوالحليفة، و هو مسجد الشجرة، و يبعد عن مكة 492 كيلومترا، و هو ميقات أهل المدينة، و لمن مر به.

6- من كان من مكة، أو من مكان بين الميقات و بين مكة، فميقاته من منزله.



[ صفحه 161]




تلف المبيع


اذا تم البيع، و لم يدفع المشتري الثمن، و لا قبض المبيع، ثم هلك في يد البائع، فهل يهلك من مال المشتري، أو من مال البائع؟

لقد اتفق الفقهاء بشهادة صاحب الجواهر و المسالك ان المبيع اذا تلف بعد الايام الثلاثة ذهب من مال البائع، و اختلفوا اذا هلك في اثنائها، و قبل مضيها، فذهب المشهور الي أنه من مال البائع أيضا، و قيل: بل من مال المشتري.

و قبل أن نذكر الدليل علي الحق الذي ذهب اليه المشهور نمهد بالاشارة الي قواعد ثلاث:

القاعدة الأولي:«كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه». و اصل هذه القاعدة حديث نبوي مشهور.

القاعدة الثانية: و اصلها حديث نبوي مشهور أيضا، و هي: «الخراج بالضمان» أي أن من له ثمرة الشي ء و نتيجته فعليه ضمانه و خسارته، فاستحقاق الثمرة في مقابل تحمل الخسارة.

القاعدة الثالثة:«تلف المبيع بعد قبضه من مال من لا خيار له». و اصل هذه القاعدة الاجماع علي ما قيل.

و اذا قارنا بين القاعدة الثالثة، و بين القاعدة الاولي ظهر لأول و هلة وجود التنافي بين القاعدتين اذا اردنا تطبيقهما علي ما نحن فيه، لأن الأولي تستدعي أن



[ صفحه 205]



يكون تلف المبيع بعد الثلاثة من مال البائع، لا من مال المشتري، سواء أكان هناك خيار لاحدهما، أو لهما، أو لا خيار من الاساس، و القاعدة الثالثة تستدعي أن يكون التلف بعد الثلاثة من مال المشتري، لا من مال البائع، لأنها تقول: ان تلف المبيع فهو من مال من لا خيار له، سواء أكان بائعا أو مشتريا، و معلوم أن الذي لا خيار له في مسألتنا هو المشتري، أما البائع فله الخيار، و عليه ينبغي أن يكون التلف من مال المشتري، لا من مال البائع.

و لكن بالنظر و الروية يرتفع هذا التنافي، و ذلك أن القاعدة الأولي مختصة بغير المقبوض، و الثالثة مختصة بالمقبوض، فاين المنافاة؟ هذا، الي أن الثالثة لا تشمل جميع افراد الخيار، بل هي مختصة بخيار المجلس و الشرط و الحيوان، عند الشيخ الانصاري، و يأتي الكلام و التحقيق في فصل احكام الخيار.

و اذا قارنا بين القاعدة الاولي، و هي كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه، و القاعدة الثانية، و هي الخراج بالضمان - بدا لأول وهلة التنافي بين القاعدتين، لأن الثانية تقول: من كانت له ثمرة الشي ء فعليه ضمانه، سواء أكان مقبوضا في يده أو لم يكن مقبوضا، و علي هذا يكون تلف المبيع قبل قبض المشتري من ماله، لا من مال البائع، لان خراجه للمشتري، لا للبائع، و الأولي تقول: ان تلف المبيع قبل قبضه من مال البائع، لا من مال المشتري، حتي ولو كان الخراج له، و هذا هو التنافي بعينه.

و لكن لما كانت الاولي مختصة بالتلف قبل القبض، و الثانية تعم التلف قبل القبض و بعده، و الخاص مقدم علي العام ترتفع المنافاة، و لا يبقي لها من أثر، و تكون نتيجة الجمع بين القاعدتين، و عطف أحدهما علي الأخري هكذا: الخراج بالضمان الا اذا تلف المبيع الذي خراجه للمشتري، و هو ما زال في يد



[ صفحه 206]



البائع فانه يتلف و الحال هذي، من مال البائع، لا من مال المشتري.

فتحصل مما قدمنا أن المبيع اذا تلف في الأيام الثلاثة، أو بعدها يكون التلف من مال البائع، للقاعدة السالمة عن كل معاوض، و الدالة بنحو الشمول و العموم علي أن كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه سواء أكان هناك خيار، أو لم يكن، و سواء أتلف المبيع في زمن الخيار، أو قبله أو بعده، و سواء أكان الخيار للبائع أو للمشتري.

و مما يدل علي أن التلف من مال البائع قبل القبض ما روي عن الامام الصادق عليه السلام أنه سئل عن رجل اشتري من آخر متاعا، و اوجبه له، غير أنه ترك المتاع عنده، و لم يقبضه، و قال: آتيك غدا ان شاء الله تعالي، فسرق المتاع، من مال من يكون؟ قال الامام: من مال الذي هو في بيته، حتي يقبض المتاع، و يخرجه من بيته.



[ صفحه 207]




مسائل


1 - اذا أودع اللص ما سرقه عند انسان فلا يجوز له أن يرده اليه، ان أمن الضرر، و يكون المال المسروق في يده أمانة شرعية، فانعرف صاحبه رده اليه أو أعلمه به، و ان جهله عرفه سنة كاملة، فان لم يجده تصدق به عن صاحبه، و ان ظهر صاحبه بعد التصدق به كان بالخيار بين أن يقر الصدقة، أو يطالب المتصدق بالعوض، فان طالب بالعوض دفعه اليه المتصدق، و كان أجر الصدقة له.

2 - اذا ظهر للوديع أمارات الموت وجب أن يرد الوديعة الي صاحبه أو وكيله، و مع التعذر سلمها الي الحاكم الشرعي، و مع التعذر أوصي بها، و اشهد علي الوصية.

3 - قال السيد أبوالحسن الاصفهاني في الوسيلة: «لو نري الوديع التصرف في الوديعة، و لم يتصرف فيها لم يضمن بمجرد النية، ولكن لو نوي الغصبية كأن قصد الاستيلاء عليها و التغلب علي مالكها، كسائر الغاصبين ضمنها، لصيرورة يده يد عدوان بعد ماكانت يد استئمان، و لو رجع عن قصده لم يزل الضمان».

و يلاحظ أو لا بأنه لا فرق بين نية التصرف في مال الغير بلا اذنه، و بين نية الغصبية، فان كلا منهما محرم، ثانيا أن النية المجردة عن العمل ليست سببا للضمان، و لا تعديا في نظر العرف، و الشك في نية الغصب هل توجب الضمان أم لا كاف في نفيه، لأن الأصل عدمه.



[ صفحه 205]



4 - اذا تصرف الوديع بالوديعة تصرفا لم يغير منها شيئا، ثم أرجعها الي مكانها و حرزها، كالثوب يلبسه قليلا، أو الكتاب يقرأ بعض صفحاته من غير اذن المودع، اذا كان كذلك يخرج عن حكم الوديع، و يصبح بحكم الغاصب الا اذا أعلم المودع فأقره علي ذلك، و جدد له الاستئمان.. و المعيار لانقلاب اليد من الأمانة الي العدوان أن يتصرف في الوديعة نفسها لغير مصلحتها من غير اذن صاحبها، أما مجرد النية و القصد بلا تصرف فليس بشي ء.


غير العربية


اتفقوا علي أن عقد الزواج يتم بغير العربية مع العجز عنها، و اختلفوا في انعقاده مع القدرة عليها، فذهب المشهور بشهادة صاحب الحدائق الي عدم



[ صفحه 172]



الانعقاد الا بالعربية، و قال جماعة، منهم الشيخ الانصاري و السيد الحكيم، بالانعقاد، فقد جاء في الجزء التاسع من مستمسك العروة للحكيم: «البناء علي جواز غير لعربي كما عن ابن حمزة غير بعيد، بل هو المتعين». و قال الشيخ الانصاري في ملحقات المكاسب: «لا دليل علي اعتبار العربية.. أما قول من قال: ان العقد لا يصدق علي العربي مع القدرة فمردود بأن القدرة لا مدخل لها في مدلول الألفاظ».

و اتفقوا علي أن الزواج لا ينعقد بالكتابة [1] و ان الأخرس القادر علي التوكيل يكتفي منه بالاشارة الدالة علي قصد الزواج صراحة اذا لم يحسن الكتابة، و ان أحسنها فالأولي أن يجمع بينها و بين الاشارة المفهمة.. و جاء عن الامام عليه السلام أنه سئل عن الأخرس الذي لا يكتب و لا يسمع، كيف يطلقها؟ قال: بالذي يعرف من أفعاله.


پاورقي

[1] نقل السيد الحكيم في المستمسك عن صاحب القواعد، و صاحب جامع المقاصد قولهما بأنه لا ريب في أن الكتابة لا تكفي اجماعا، و ان الثاني علل ذلك بأن الكتابة كناية، و ان الزواج لا يقع بالكنايات، ورد السيد الحكيم هذا التعليل بقوله: ان الكتابة ليست من الكناية في شي ء، و لا مانع من الكناية اذا كانت واضحة الدلالة.. هذا قول السيد الحكيم، و الذي نفهمه منه أن الزواج عنده يقع بالكتابة اذا كانت واضحة الدلالة.


وظيفة الوصي


اذا عين الموصي النظر في شي ء فلا يجوز للوصي أن يتعداه الي غيره، و اذا اطلق، و لم يعين جاز له أن يتولي من حفظ ماله ما كان جائزا للموصي، تماما كما هو الشأن في الوكالة.

و الوصية علي المال لا تستدعي الوصية علي الأطفال، بل لا بد من الوصية عليهم من نص صريح واضح الدلالة علي ذلك من الموصي. و سبقت الاشارة الي ذلك في فقرة «الوصاية علي الاطفال».


تشابه المنانية و الجهال


و قد أنكرت المنانية من المكاره و المصائب التي تصيب الناس فكلاهما يقول: إن كان للعالم خالق رؤوف رحيم، فلم تحدث فيه هذه الأمور المكروهة، و القائل بهذا القول يذهب إلي أنه ينبغي أن يكون عيش الإنسان في هذه الدنيا صافيا من كل كدر، و لو كان هكذا كان الإنسان يخرج من الأشر و العتو إلي ما لا يصلح في دين و لا دنيا، كالذي تري كثيرا من المترفين و من نشأ في الجدة و الأمن، يخرجون إليه حتي أن أحدهم ينسي أنه بشر، و أنه مربوب، أو أن ضررا يمسه، أو أن مكروها ينزل به، أو أنه يجب عليه أن يرحم ضعيفا، أو يواسي فقيرا، أو يرثي المبتلي، أو يتحنن علي ضعيف، أو يتعطف علي مكروب، فإذا عضته المكاره و وجد مضضها، اتعظ و أبصر كثيرا مما كان جهله و غفل عنه، و رجع إلي كثير مما كان يجب عليه، و المنكرون لهذه الأمور المؤذية بمنزلة الصبيان الذي يذمون الأدوية المرة البشعة، و يتسخطون من المنع من الأطعمة الضارة، و يتكرهون الأدب و العمل، و يحبون أن يتفرغوا للهو



[ صفحه 155]



و البطالة، و ينالوا كل مطعم و مشرب، و لا يعرفون ما تؤديهم إليه البطالة من سوء النشو [النشوء - خ] و العادة، و ما تعقبهم الأطعمة اللذيذة الضارة من الأدواء و الأسقام، و ما لهم في الأدب من الصلاح، و في الأدوية من المنفعة، و إن شاب ذلك بعض الكراهة.


لا يشقي جليسهم


غوالي اللئالي 4 / 67، ح 29: روي عدة من المشايخ بطريق صحيح عن الصادق عليه السلام أنه قال:...

ان الله عزوجل يقول لملائكته عند انصراف أهل مجالس الذكر و العلم الي منازلهم:

اكتبوا ثواب ما شاهدتموه من أعمالهم، فيكتبون لكل واحد ثواب عمله و يتركون بعض من حضر معهم فلا يكتبونه.

فيقول الله عزوجل: ما لكم لم تكتبوا فلانا أليس كان معهم و قد شهدهم؟

فيقولون: يا رب انه لم يشرك معهم بحرف و لا تكلم معهم بكلمة.

فيقول الجليل جل جلاله: أليس كان جليسهم؟

فيقولون: بلي يا رب.

فيقول: اكتبوه معهم، انهم قوم لا يشقي بهم جليسهم، فيكتبوه معهم.

فيقول تعالي: اكتبوا له ثوابا مثل ثواب أحدهم.



[ صفحه 118]




الحكم المحجوب


[تحف العقول 365: قال عليه السلام:...]

كلما حجب الله عن العباد فموضوع عنهم حتي يعرفهموه.


معاوية و منبر الرسول


فروع الكافي 554 / 2، ح 2: محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن علي بن الحكم، عن معاوية بن وهب، قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول:...

لما كان سنة احدي و أربعين أراد معاوية الحج، فأرسل نجارا و أرسل بالآلة، و كتب الي صاحب المدينة أن يقلع منبر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و يجعلوه علي قدر منبره بالشام.

فلما نهضوا ليقلعوه انكسفت الشمس و زلزلت الأرض فكفوا، و كتبوا بذلك الي معاوية، فكتب اليهم يعزم عليهم لما فعلوه ففعلوا ذلك، فمنبر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم المدخل الذي رأيت.



[ صفحه 91]




چه چيز موجب بيهوشي امام به هنگام قرائت قرآن شد؟


روايت شده است كه: مولاي ما امام صادق - عليه السلام - هنگامي كه در نماز قرآن تلاوت مي فرمود، از حال مي رفتند و بيهوش مي شد، هنگامي كه به حال عادي



[ صفحه 146]



برگشتند از ايشان سؤال شد: چه چيزي سبب شد كه حالتان چنين شود؟

حضرت پاسخي بدين مضمون دادند: من آيات قرآن را آن چنان تكرار نمودم تا جائي كه به اين حال رسيدم گو اينكه من آنها را رو در رو از كسي كه نازل مي كرد شنيدم. [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 47 ص 58 ح 108.


حديث 173


4 شنبه

لا مروة لكذوب.

دروغگو را مردانگي نيست.

بحار، ج 69، ص 261


سمعه ابتهال الملائكة


أبوالقاسم جعفر بن محمد بن قولويه في كامل الزيارات: قال: حدثني أبي رحمه الله و أخي، عن أحمد بن ادريس، و محمد بن يحيي جميعا، عن العمركي بن علي البوفكي، قال: حدثني يحيي و كان في خدمة أبي جعفر الثاني عليه السلام، عن علي، عن صفوان الجمال، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: سألته في طريق المدينة و نحن نريد مكة، فقلت: يابن رسول الله، ما لي أراك كئيبا حزينا منكسرا؟ فقال: لو تسمع ما أسمع لشغلك عن مساءلتي. فقلت: و ما الذي تسمع؟ قال: ابتهال الملائكة الي الله عزوجل علي قتلة أميرالمؤمنين عليه السلام و قتلة الحسين عليه السلام، و نوح الجن، و بكاء الملائكة الذين حوله و شدة جزعهم فمن يتهنأ مع هذا بطعام أو شراب أو نوم [1] .


پاورقي

[1] كامل الزيارات: ص 187 باب 28 ح 23.


مي خواست به حضرت تازيانه بزند


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: بهترين زنان شما زني است كه چون با شوهر خلوت كند و جامه از تن برگيرد پرده حيا را نسبت به شوهر خود به دور افكند و چون جامه بر تن پوشد، لباس حيا را نيز همراه آن بپوشد.

از مفضل بن عمر نقل مي كند كه گفت:

حضرت صادق عليه السلام سواره مي رفت و من هم در خدمت ايشان بودم. در راه به عبدالله بن حسن رسيديم كه او نيز سوار بود؛ تازيانه اش را بلند كرد كه به حضرت بزند. حضرت اشاره اي كرد و همين طور كه تازيانه در دستش بود، دستش خشك شد. گفت: اي اباعبدالله! (كنيه ي حضرت صادق عليه السلام) تو را به خويشاوندي قسم مرا ببخش. باز حضرت اشاره كرد و دست او به حال اول برگشت.



[ صفحه 265]




مناظره ي هشام و عمرو بن عبيد معتزلي


امام صادق عليه السلام به هشام بن حكم كه تازه جواني بود و در محضر آن بزرگوار نشسته بود، فرمود: اي هشام! مباحثه ي خود با عمرو بن عبيد را براي من نقل كن.

هشام: ابهت و عظمت شما مانع اين مي شود كه بتوانم در حضور شما سخن بگويم و شرم دارم از اينكه آن را بازگو كنم.

امام: هرگاه به شما امر كردم، انجام دهيد.

هشام مي گويد: از مجلسي كه عمرو بن عبيد معتزلي در مسجد بصره تشكيل مي داد، باخبر شدم و بسيار بر من گران آمد كه چرا بايد اين گونه مجالس تشكيل شود. به همين جهت روانه ي بصره شدم. روز جمعه به مسجد رفتم، ديدم گروه زيادي اجتماع كرده اند و عمرو بن عبيد در حالي كه جامه ي پشمينه ي سياهي به كمر بسته و عبايي بر دوش انداخته، در ميان آنان نشسته است و به سؤال هايشان پاسخ مي گويد. من رفتم و در گوشه اي نشستم.

سپس گفتم: اجازه مي دهي سؤالي مطرح كنم؟

عمرو: آري.

- تو چشم داري؟

- فرزند، اين چه سؤالي است؟ چيزي را كه مي بيني، چرا سؤال مي كني؟

- سؤال من اين گونه است.



[ صفحه 250]



- بپرس، گر چه سؤالت احمقانه است.

- بنابراين جواب همان سؤال را بفرماييد.

- ديگر بار سؤال كن!

- چشم داري؟

- آري.

- با چشم چه كار مي كني؟

- رنگ ها و اشخاص را مي بينم.

- بيني داري؟

- آري.

- با آن چه مي كني؟

- بوييدني ها را مي بويم.

- دهان داري؟

- آري.

- با آن چه مي كني؟

- مزه ها را مي چشم.

- گوش داري؟

- آري.

- با آن چه مي كني؟

- صداها را مي شنوم.

- دل داري؟

- آري.

- با آن چه مي كني؟

- آنچه را بر اعضا و حواس من در آيد، تشخيص مي دهم.

- مگر با وجود اين همه اعضا انسان از دل بي نياز نمي شود؟

- نه.



[ صفحه 251]



- چگونه از دل بي نياز نيستي با اين كه اعضا صحيح و سالمند؟

- فرزندم، هرگاه اعضاي بدن در چيزي كه ببويد يا ببيند يا بچشد يا بشنود، ترديد كنند، آن را به دل ارجاع مي دهند تا ترديد وي برطرف شود و يقين حاصل كند.

- پس خدا دل را براي رفع ترديد اعضا گذاشته است؟

- آري.

- بنابراين دل لازم است و اگر نباشد، يقين، براي اعضاي بدن يقين پيدا نخواهد شد؟

- آري.

- اي ابامروان! (كنيه ي عمرو است)، خداي تبارك و تعالي كه اعضاي تو را بدون امامي كه صحيح را تشخيص دهد و ترديد را به صورت يقين در آورد، وانگذاشته است، آيا مي شود اين همه مخلوق را در سرگرداني و اختلاف واگذارد و براي آنان، امامي را كه هنگام تحير و بلا تكليفي خود به او ارجاع كنند، قرار ندهد؟ در صورتي كه براي اعضاي تو امامي قرار داده است كه ترديد خود را به او ارجاع مي دهي تا آن را برطرف كند.

عمرو ساكت شد و به من جوابي نداد. سپس متوجه من شد و گفت: تو هشام بن حكم هستي؟

- نه.

- از همنشينان او هستي؟

- نه.

- اهل كجايي؟

- اهل كوفه.

- تو همان هشام هستي.

سپس مرا در آغوش گرفت و به جاي خود نشانيد و خودش از آنجا برخاست و تا موقعي كه آنجا بودم، سخن نگفت.

پس از اين كه سخن هشام تمام شد، امام صادق عليه السلام خنديد و فرمود: اين



[ صفحه 252]



روش بحث را چه كسي به تو آموخت؟

هشام عرض كرد: آنچه را از شما شنيده بودم، تنظيم كرده و گفتم.

فرمود: به خدا سوگند، اين مطالب در صحف ابراهيم و موسي نوشته شده است. [1] .

هشام بن حكم، فقيه متكلم و اهل مناظره و از بزرگان اماميه است [2] و در علم كلام و حكمت الهي و ساير علوم عقلي و نقلي، اعلم اهل قرن دوم هجري بود. [3] .


پاورقي

[1] الكافي، ج 1، ص 171 - 169؛ اختيار معرفة الرجال، ص 271.

[2] الأعلام، زركلي، ج 8، ص 85.

[3] المراجعات، ص 300.


مسجد الجبهة


أجمع المسلمون علي اشتراط الطهارة لموضع الجبهة في السجود، الا ما يروي عن أبي حذيفة في احدي الروايتين عنه: أنه ذهب الي عدم اشتراط ذلك، و خالفه صاحباه أبويوسف و محمد، و قولهما الأصح في ذلك عند الحنفية [1] .

و قد وقع الخلاف فيما يصح السجود عليه و في أعضاء السجود هل هي سبعة أم ثمانية، يجعل الأنف واحدا منها؟ و هل السجود علي الأنف واجب أم مستحب؟ و علي القول بالوجوب فهل يجزي السجود عليه دون الجبهة، كما ذهب اليه أبوحنيفة و بعض أصحاب مالك أم لا يجزي؟ [2] .

الي كثير من مسائل الخلاف في هذا الموضوع، كالسجود علي كور العمامة كما ذهب اليه أبوحنيفة و مالك، و أحمد في احدي الروايتين عنه.

و ذهب الشيعة الي عدم الجواز، و وافقهم الشافعي و أحمد في احدي الروايتين عنه، لأنه لم يثبت عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم أنه سجد علي كور عمامته و كان ينهي عن ذلك.

نعم روي عبدالله بن محرر عن أبي هريرة: أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم سجد علي كور عمامته. و هذا غير صحيح، لان عبدالله متروك الحديث كما قال ابن حجر و أبوحاتم، و الدارقطني، و قال البخاري: انه منكر الحديث. و هو أحد قضاة الدولة، و لم يذكر علماء الرجال سماعه من أبي هريرة.

و قال الحافظ ابن حجر: لم يذكر عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم أنه سجد علي كور عمامته، و لم يثبت ذلك عنه في حديث صحيح و لا حسن [3] .

و علي كل حال: فالخلاف في مسألة السجود في عدة مواضع أهمها فيما يصح السجود عليه.



[ صفحه 282]



و الشيعة يشترطون في مسجد الجبهة - مضافا الي طهارته و اباحته - أن يكون علي الأرض أو ما أنبتته، من غير المأكول و الملبوس، و لا يجوز السجود علي ما خرج عن اسم الأرض من المعادن، كالذهب، و الفضة، و لا علي الملبوس من القطن و الكتان و غيرهما، مما يكون منه اللبس، و السجود علي الأرض أفضل، لأنه أبلغ في التواضع و الخضوع لله عزوجل.


پاورقي

[1] حاشية الطحاوي علي مراقي الفلاح ص 114 و نور الايضاح بهامش مراقي الفلاح ص 37.

[2] النووي في شرح مسلم ج 4 ص 208.

[3] شرح المواهب اللدنية للزرقاني ج 7 ص 321.


فطر بن خليفة


ابوبكر فطر بن خليفة الحناط المخزومي المتوفي سنة 150.

خرج حديثه البخاري و الاربعة و روي عنه سعيد القطان و وكيع، و ابو نعيم و عبيدالله بن موسي و مصعب بن المقدام و غيرهم. قال ابن حجر: وثقه احمد، و الدارقطني، و ابن معين و النسائي و قال العجلي: كان فيه تشيع [1] و قال الجوزجاني: انه زائغ غير ثقة. و قال ابن حجر: صدوق رمي بالتشيع [2] و كان فطر من رواة حديث الامام الباقر و ولده الامام الصادق عليهماالسلام.


پاورقي

[1] هدي الساري 434.

[2] تقريب التهذيب.


التفكر في سير النجوم


روي المفضل بن عمر عن الامام جعفر الصادق عليه السلام أنه قال له: فكر يا مفضل في النجوم و اختلاف مسيرها، فبعضها لا تفارق مراكزها من الفلك، و لا تسير الا مجتمعة، و بعضها مطلقة تنتقل في البروج و تفترق في مسيرها، فكل واحد منها يسير سيرين مختلفين، أحدهما عام مع الفلك نحو المغرب، و الآخر خاص لنفسه نحو المشرق، كالنملة التي تدور علي الرحي، فالرحي تدور ذات اليمين و النملة تدور ذات الشمال، و النملة في تلك تتحرك حركتين مختلفتين، احداهما بنفسها، فتتوجه أمامها، و الأخري مستكرهة مع الرحي تجذبها الي خلفها.. [1] .



[ صفحه 149]




پاورقي

[1] بحارالأنوار 114:3.


العجاردة


الفرق بين الفرق:111.

العجاردة كلها أتباع عبدالكريم بن عجرد ، و كان من أتباع عطية الحنفي ، و كانت العجاردة مفترقة عشر فرق يجمعها القول بأن الطفل يدعي اذا بلغ ، و تجب البراءة منه قبل ذلك حتي يدعي الي الاسلام أو يصفه هو ، و العجاردة



[ صفحه 568]



لا يرون أموال مخالفيهم فيئا الا بعد قتل صاحبه ، و العجاردة [1] وافقوا النجدات في بدعهم ، و هم يتولون القعدة ، اذا عرفوهم بالديانة ، و يرون الهجرة فضيلة ، لا فريضة ، و يحكي عنهم أنهم ينكرون كون سورة يوسف من القرآن .

ثم افترقت العجاردة أصنافا ، و لكل صنف مذهب علي حياله ، و فرق العجاردة هي ثمانية:


پاورقي

[1] الملل و النحل 115:1.


نوح بن دراج


قال النجاشي [1] نوح بن دراج القاضي، كان من أصحابنا و كان يخفي أمره.



[ صفحه 453]



و ذكره الشيخ [2] في رجاله في أصحاب الصادق عليه السلام، قائلا: نوح بن دراج النخعي مولاهم الكوفي القاضي.

كما ذكره البرقي [3] في رجال الصادق عليه السلام. قال الكشي [4] قال محمد بن مسعود: سألت أباجعفر حمدان بن أحمد الكوفي عن نوح بن دراج فقال: كان من الشيعة، و كان قاضي الكوفة، فقيل له: لم دخلت في أعمالهم؟ فقال: لم أدخل في أعمال هؤلاء حتي سألت أخي جميلا يوما، فقلت له: لم لا تحضر المسجد؟ فقال: ليس لي ازار.

كما ذكره العلامة [5] في القسم الأول مثل ما قال الكشي.

و قال ابن حبان: نوح بن دراج الطائي، كان قاضيا بالكوفة، يروي عن العراقيين، روي عنه علي بن حجر، مات سنة ثنتين و ثمانين و مائة و كان أعمي، و هو ممن يروي الموضوعات عن الثقاة.

و قال الذهبي: نوح بن دراج أبومحمد النخعي، مولاهم الكوفي الفقيه أحد المجتهدين، تفقه و برع علي الامام أبي حنيفة.


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 126، ضمن ترجمة 328.

[2] رجال الطوسي: 323، الرقم 3.

[3] رجال البرقي: 27.

[4] رجال الكشي: 251.

[5] رجال العلامة: 175، الرقم 3.


ابو شيبان


لم يذكره أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم في كتبهم.

المراجع:

رجال البرقي 44. معجم رجال الحديث 21: 186.


سلمة بن عياش (البصري)


سلمة بن عياش، وقيل عباس البصري.

إمامي مجهول الحال، وقيل من الحسان.

المراجع:

رجال الطوسي 211 وفيه أسند عنه. تنقيح المقال 2: 50. خاتمة المستدرك 808. معجم رجال الحديث 8: 207. رجال البرقي 33. نقد الرجال 158. جامع الرواة 1: 372. مجمع الرجال 3: 153. أعيان الشيعة 7: 290. منتهي المقال 151. منهج المقال 171. إتقان المقال 194.


محمد بن زياد التميمي


محمد بن زياد التميمي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 322. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 117. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 94. نقد الرجال 307. جامع الرواة 2: 114. مجمع الرجال 5: 212. منهج المقال 296. لسان الميزان 5: 171. ميزان الاعتدال 3: 553.