بازگشت

ساختمان پر مرغان


ببين دسته پرها چگونه به هم بافته شده كه با مختصر كشيدن از هم باز مي شود، و هنگامي كه مرغ پرواز مي كند هوا ميان آن ها داخل مي گردد، و مرغ را در هوا نگه مي دارد.



[ صفحه 359]



خداوند در ميان هر پر، عمود محكمي قرار داده است. تارهاي پر چنان محكم به آن بسته شده كه راست مي ايستد. و اين عمود با همه محكمي تو خالي است، تا پر مرغ سنگيني نكند و در پرواز او را به زحمت نيفكند.


اصحاب الامام الصادق


لقد تشرفت مجموعة كبيرة و جماعة كثيرة من الناس بالتتلمذ علي يد الامام الصادق (عليه السلام) و الاستنارة بنور علمه و التزود من منهل فضله...

و قد بلغ قسم منهم درجات عالية و مراتب سامية في العلم و الفضل و الكمال...

و قسم منهم كتبوا الكتب و ألفوا المؤلفات الكثيرة في مختلف العلوم و المعارف.

و المعروف أن عدد أصحاب الامام الصادق (عليه السلام) و تلامذته بلغ أربعة آلاف رجل... و لكننا استطعنا - و الحمد لله - أن نحصي أكثر من خمسة آلاف من أصحابه الذين تشرفوا بلقائه و الاستماع الي حديثه...



[ صفحه 375]



و قد ذكرنا اسماءهم بالتفضيل في المجلد الخاص بأصحابه في موسوعة الامام الصادق (عليه السلام).


نمونه ي سنگدلي منصور


گرچه درباره ي سنگدلي هاي منصور نمونه هاي زيادي وجود دارد ولي به ذكر يك مورد اكتفا مي شود:

هنگامي كه منصور در ميان جمعيتي براي سفر حج حركت مي كرد، دختر خردسال عبدالله بن حسن كه پدرش در دست منصور اسير شده و به همراه علويان او را نزد منصور برده بودند، براي اينكه شايد بتواند قلب سخت و سنگ او را نرم كند و رضايتش را جلب نمايد و بدين وسيله پدر خود را از زندان نجات دهد، به او گفت:

پيرمرد سالخورده اي را كه عمر او رو به پايان است و در زندان ميان زنجير و بند گرفتار است، مورد ترحم قرار ده.

و به كودكان بني يزيد ترحم كن، چرا كه آن ها به خاطر از دست دادن تو يتيم شده اند نه به خاطر از دست دادن يزيد.

اگر به خاطر نسبت نزديكي كه بين ما و تو هست نيكي كني و او را ببخشي، بسيار بجا و نيكو است، چرا كه بين جد ما و شما فاصله اي



[ صفحه 286]



نيست. [1] .



منصور در جواب آن دختر گفت: مرا به ياد پدرت انداختي.

سپس دستور داد پدرش را در ميان سياهچال هاي زندان انداختند كه در همان جا جان سپرد. [2] .

آنچه گذشت، بيانگر شيوه هاي ظالمانه و مستبدانه ي منصور بود كه براي تحكيم پايه هاي متزلزل و رو به زوال حكومت جائرانه ي خود در پيش گرفته بود



[ صفحه 287]



و براي رسيدن به اين آرزو از زندان و شكنجه و زجر و زير ديوار قرار دادن فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هيچ باكي نداشت و تا آنجا كه توانست، آنان را از بين برد و به گونه اي با آنان رفتار مي كرد كه هيچ حيوان درنده اي با شكار و طعمه ي خود آن گونه برخورد نمي كرد. چنانكه يادآور شديم، خطرناك ترين دشمني كه او را رنج مي داد و از همه بيشتر از وجود او ناراحت بود، امام صادق عليه السلام بود كه خود منصور نيز به اين مطلب اعتراف كرد.

محمد بن عبدالله اسكندري كه از خواص منصور بود در اين باره مي گويد: پيش منصور آمدم، ديدم در فكر عميقي فرورفته، آهي سرد كشيد. گفتم: چرا فكر مي كني؟

گفت: از اولاد دختر محمد بيش از صد هزار نفر را كشته ام ولي رهبر و بزرگ آنان را نكشته ام.

گفتم: او كيست كه وي را نكشته اي؟

منصور گفت: مي دانم كه تو او را امام خود مي داني و اعتقاد داري كه او امام من و تو و امام روي زمين است ولي اكنون متوجه او مي گردم . [3] .


پاورقي

[1]

ارحم كبيرا سنه متهدم

في السجن بين سلاسل و قيود



و ارحم صغار بني يزيد انهم

يتمو لفقدك لا لفقد يزيد



ان جدت بالرحم القريبة بيننا

ما جدنا من جدكم ببعيد.

[2] الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 1، ص 43. مقاتل الطالبيين (چاپ بيروت، ص 303) به گونه ي ديگري اين داستان را نقل كرده است.

ابن جوزي در تذكرة الخواص (چاپ بيروت ، ص 207) اين مطلب را نقل كرده است، ولي با اين تفاوت كه مي گويد اينكه آن دختر به منصور گفت «به كودكان بني يزيد ترحم كن»، از زبان او پريد، چون عبدالله بن حسن پسري به نام يزيد نداشته است و در ميان آل ابي طالب نيز كسي به نام يزيد شناخته نشده است غير از يزيد بن معاوية بن عبدالله بن جعفر كه بني هاشم به خاطر اينكه اين نام را براي خود انتخاب كرد، او را انكار كردند و از خود راندند.

به هر حال اين يك نمونه از ظلم ها و قساوت هاي منصور بود كه قرابت و خويشاوندي هم او را از ارتكاب جنايت باز نداشت و گذشته از اينكه با وي اظهار همدردي نكرد او را سر به زير و شرمنده كرد. گرچه بيش از اين نبايد از منصور انتظار داشت چون مأموران او هم در سنگدلي و بيرحمي مانند خود وي بودند كه به عنوان نمونه يك مورد را يادآور مي شويم:

عباس بن حسن بن حسن در منزل خود ايستاده بود در حالي كه مادرش از او مواظبت مي كرد و به خاطر ترسي كه از مأموران منصور داشت، دلش مانند بال پرنده پر مي زد. ناگهان مأمور منصور عباس را گرفت. مادر عباس حيرت زده شد و به وحشت افتاد ولي نتوانست براي دفاع از فرزند خود كاري انجام دهد، فقط از مأموران منصور تقاضا كرد يك بار ديگر فرزندش را ببويد و با او خداحافظي كند و دو مرتبه بچه را به آن ها رد كند، ولي مأموران با شدت و تندي جواب دادند و گفتند هيچ راهي براي اين كار وجود ندارد (الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 1، ص 44).

[3] الامام الصادق مظفر، ج 1، ص 111؛ مهج الدعوات، چاپ سنگي، ص 18.

منصور چندين بار تصميم گرفت امام صادق عليه السلام را به قتل برساند ولي نمي توانست. چنانكه محمد بن سنان از مفضل بن عمر نقل مي كند بارها منصور دنبال امام صادق عليه السلام فرستاد تا ايشان را بكشد، ولي هنگامي كه حضرت را مي آوردند و منصور به ايشان نگاه مي كرد، مي ترسيد و از كشتن آن بزرگوار منصرف مي شد (مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 238).


اختلاف نظر در مقام عمل


بطوري كه ملاحظه فرموديد مسأله گريه كردن در مرگ و فقدان عزيزان، يك موضوع عاطفي و از نظر تاريخ و حديث از سنن ثابت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و از مباحثي است كه مورد اتفاق فقهاي شيعه و اهل سنت مي باشد. ولي در مقام عمل و در مرحله انجام، اين سنت با اختلاف نظر مواجه بوده و شاهد دو بينش متضاد در ميان مسلمانان مي باشيم؛ زيرا شيعيان اهل بيت (عليهم السلام) و پيروان واقعي سنت، بر اساس تفكر مذهبي و طبق راه و رسم نبوي (صلي الله عليه وآله) و فتواي فقها، عملاً نيز گريه كردن را جايز و بلكه در فراق رسول اكرم (صلي الله عليه وآله) و در فقدان و مظلوميت پيشوايان ديني آن را جزو مستحبات مي دانند و اين عمل در طول تاريخ يكي از شعائر جهان شيعه و از مشخصات اين گروه از مسلمانان به حساب آمده و به صورت يك حقيقت تاريخي غير قابل ترديد و بشكل يك واقعيت عيني ملموس، متجلي گرديده است.

ولي بيشتر اهل تسنن در اين مورد حالت انفعالي داشته و نه تنها گريه كردن در ميان اين گروه از مسلمانان يك عمل ناروا بحساب مي آيد بلكه شيعه را نيز از اين جهت متهم به عملي ناروا نموده و مورد نكوهش قرار مي دهند و گريه آنان را در مراسم عاشوراي حسيني (عليه السلام) و در كنار قبر پيامبر و قبور اوليا بعنوان عملي حرام و غير مشروع و بدعت در آيين معرفي مي نمايند كه شعار «يا حاج حرام» مأمورين حكومت سعودي و نگاه خشم



[ صفحه 216]



آلود آنان بهنگام گريه حجاج در كنار حرم پيامبر (صلي الله عليه وآله) و ائمه بقيع (عليهم السلام) نموداري از اين نوع تفكر مي باشد. با اين كه مردم حجاز پيرو فقه حنبلي و از كساني هستند كه طبق فتوا، حتي گريه كردن با صداي بلند و با ناله و شيون را جايز مي دانند.


حق المؤذن


«و أما حق المؤذن فأن تعلم أنه مذكرك بربك، و داعيك الي حظك، و أفضل أعوانك علي قضاء الفريضة التي افترضها الله عليك، فتشكره علي ذلك شكرك للمحسن اليك، و ان كنت في بيتك متهما لذلك، لم تكن لله في أمره متهما، و علمت أنه نعمة من الله عليك، لا شك فيها فأحسن صحبة نعمة الله بحمد الله عليها علي كل حال، و لا قوة اللا بالله...».



[ صفحه 239]



أما المؤذن للاعلام بدخول الصلاة فله الفضل علي المسلمين لأنه يعلمهم بدخول وقت الصلاة التي هي من أهم الفرائض الدينية في الاسلام، و هو يستحق بذلك الشكر و التقدير، لأنه يهيئهم لأداء هذه الفريضة الكبري و الخروج من عهدتها.


علم الكلام


و بحث الامام أبوجعفر في كثير من محاظراته المسائل الكلامية، و سئل عن أعقد المسائل و ادقها في بحوث هذا العلم فأجاب عنها، و من الجدير بالذكر أن عصر الامام كان من اشد العصور الاسلامية حساسية فقد امتد فيه الفتح الاسلامي الي اغلب مناطق العالم و شعوب الارض فأثار ذلك موجة من الحقد في نفوس المعادين للأسلام من الشعوب المغلوبة علي امرها، و من غيرها، فقاموا بحملة دعائية ضد العقيدة الاسلامية فاذاعوا الشكوك و الاوهام بين ابناء المسلمين، و قد شجعت الحكومات الأموية الافكار المعادية للأسلام، فلم يؤثر عن أي أحد من ملوك بين أمية انه



[ صفحه 190]



قاومها او تصدي لا يقافها و عدم نشرها بين المسلمين و لم يكن هناك احد قد انبري الي انقاذ المسلمين في ذلك العصر سوي الامام أبي جعفر (ع) فقد تصدي الي تزييفها و الرد عليها ببالغ الحجة و البرهان، و سنعرض الي تفصيل ذلك عند البحث عن عصر الامام.

و علي أي حال فهذه بعض البحوث الكلامية التي خاضها الامام و هي:


صفات زشت نامردي


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به مردي كه عرض كرد: آيا خلايق همه در شمار مردمند؟ فرمودند: از شمار آنان بيفكن كسي را كه مسواك نمي زند، كسي كه در جاي تنگ چهار زانو مي نشيند، كسي كه به چيزهايي بي ربط و بيهوده مي پردازد، كسي كه در موضوعاتي كه نمي داند بحث و مجادله مي كند، كسي كه بي جهت خود را در بستر بيماري مي اندازد، كسي كه بدون مصيبتي سر و وضعش ژوليده و پريشان باشد، كسي كه با ياران خود درباره ي حقيقتي كه همه آنها بر آن هم دستانند مخالفت مي كند، كسي كه به مفاخر پدران خود ببالد اما از كارهاي نيك و شايسته آنان بي بهره باشد، چنين كسي به خلنگ مي ماند كه پوسته هاي آن لايه لايه برداشته شود تا به مغزش برسد و نيز چنان است كه خداي عزوجل فرموده است: (اينان نيستند مگر مانند چهارپايان و بلكه آنان گمراهترند. [1] .



[ صفحه 122]




پاورقي

[1] خصال: 409 / 9، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20888.


دو حج


هر چه از اين نوع سخنها به ميان مي آيد، اخلاص و بي ريايي در آن ملحوظ مي شود و آنچه درباره ي عبادات گفته مي شود با شرط نامبرده، همه صحيح است و اغراقي در آن نيست. منكران بي خبرند و بي خبران بي بصرند!

بار اول كه به مكه مي رود خدا را با چشم دل مي بيند و با نفس سركش خود، قول و قرارها مي گذارد. اما مانند خواب و خيالي خوش، زود گذر است. بار دوم سابقه اي دارد، محكم مي شود، وضعش تثبيت مي گردد و تا پايان عمر، بر افكار و اعمال شيطاني مسلط است و مهار در دست اوست. آري بايد برويم و ببينيم!



[ صفحه 131]



من حج حجتين لم يزل في خير حتي يموت. [1] .

كسي كه دوبار حج كند، هميشه در خير و نيكي است تا بميرد.


پاورقي

[1] خصال. ج 1، ص 60.


نثر مخصوص زمان امام صادق


چنانچه گفتيم نثر فطري آسماني عربي قرن اول مظاهر روحاني خود را در افكار به جا گذاشت و در تمام رشته هاي علوم و فنون نثر با آن روحانيت و توجه به معاني نگاشته مي شد و آن آثاري كه از خود ائمه دين يعني نثر خاندان سيدالمرسلين سادات نثرها و ملوك كلمات و فرمانده سخنان بود زيرا هر گفتار و نثري مصدر و ملمع به كلمات آن ها مي شد و هر منطق مستدل و نوشته محكم و متقني آن بود كه مستند به قول پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و امام باشد و هنوز هم از جهت اعتبار موضوع در نثر عربي و فارسي و تركي و هندي و غيره همين حقيقت باقي است حتي در كتب مستشرقين و لغات لاتين هر فصلي مصدر به يك كلمه قصار و كوتاه اين خاندان مزين است چنانچه ژنرال سايكس و سايرين در آثار خود اين عمل را كرده اند.

اكنون نثر عربي را در نيمه اول قرن دوم كه اختصاصي به امام باقر و صادق (ع) دارد مي توان به سه قسمت نمود بدين شرح:

1- نثري كه در عصبيت قبلي بر رابطه قومي غلبه دارد - مانند آثار باقيمانده سياست دوره اموي كه حكومت صرف عربي بوده و عصبيت كاملا حكمفرما و قوي است در درجه دوم آن قرار داشت و تناقس و تنازع حزبي در آن نمودار است [1] و اين نثر نماينده ادب عصر اموي مي باشد كه مفاخرات آنها در ادبيات به نظم و نثر در عصبيت عربي و قبيله اموي و آل ابوسفيان



[ صفحه 243]



و آل زياد و آل مروان بوده است و غير از اين قبايل و طرفداراني كه وابسته به آنها بوده اند چيزي در اين نثرها ديده نمي شود.

دوم نثري كه از حيطه حكومت عربي اموي خارج شد و به فكر علم و ادب توسعه يافت و يك حركت فكري بوجود آورد و نويسنده را تحت تأثير آن تفكر و تعمق و تدبر علمي قرار داده و سبك نويني ايجاد كرد كه بديع و جالب توجه بوده و دامنه توسعه آن روزافزون بالا گرفت.

اين نثر از مدينه به دمشق و از آنجا به بغداد آمد و ايام منصور به قدرت و قوت خود افزود و با فتوحات اسلامي در هندوستان و غيره پيشرفت و متضمن يك زندگي تازه و حيات نوين و موضوع جالب توجهي از علم و فضيلت قرار گرفت كه هيچ شباهتي به نثر سابق عصر اموي نداشت.

اين نثر در دسته هاي مختلف علماء و احزاب علمي مصاديق مختلفي پيدا كرد و مظاهر خود را نمودار ساخت تا به جائي كه افراد بارز و شخصيت هاي بزرگي را مايه افتخار و مباهات اين فن بديع معرفي نمود.

اين سبك مخصوص امامين همامين است كه در رسائل آنها و عبارات كوتاه و سرمشق آنها در تعليم و تربيت و قضاوت ها و احتجاجات و مناظرات و احكام و تفسير و تأويل و غيره سهل و ممتنع بودن اين نثر به خوبي مشهود است و هر كس مي تواند به آساني آن را دريابد و اين نثر اختصاص به عصر امام صادق عليه السلام يافت و ديگر قبل از آن و پس از آن نثر عربي به اوج رقاء و ارتقاء آن عهد نرسيد صدها بلكه هزارها كتب موجوده ما مشحون بر اين حقيقت است.

سوم نثر عربي آميخته به عجمي است زيرا ايرانيان در روي كار آوردن بني عباس سهمي بسزا داشتند و در آغاز هم بني عباس آنها را كه با نبوغ ذاتي و فطري شناختند به وزارت برگزيدند و به عللي كه در تاريخ نوشتيم به ناجوانمردي آنها را كشتند مانند ابوسلمه اولين وزير ايراني در اسلام و ابومسلم اصفهاني خراساني و خاندان برمكي و دانشمندان ديگر ايراني كه در نثر عربي از خود عرب هم پيش افتادند و قواعد زبان و لغت عرب را نگاشتند نيروي فكري خود را در نثر عربي به كار بردند و لذا اين سبك نثر را بايد سبك آميخته ناميد.

در اين نثر عصبيت قومي نبوده و بلكه عصبيت ديني شروع شد و نثري بسيار محكم



[ صفحه 244]



و متقن به وجود آمد كه هنوز هم در نثر عربي بايد به آن عصر برگشت و استشهاد به گفتار و نوشته هاي منشيان قرن دوم نمود كه ملاك صحت املاء و انشاء بوده است در اين نثر رابطه رابطه ي دين و مذهب بود رابطه قوميت و عصبيت قبيله اي و فكر روي محور توسعه و كمال علم و فضيلت دور مي زده و به همين جهت راقي ترين عصر نثر عربي همان نثر آميخته آن روز است كه امروز هم پس از دوازده قرن سرمشق كتب ادب و ادبيات و پيشواي نظم و نثر و نويسندگي ادباء و فضلاي جهان اسلام قرار گرفته است.

از اين سه قسمت مي توان استنباط كرد كه آن نثر قوي و محكم نثري است كه از مكتب جعفري صادر شده و شاگردان آن مكتب كه ايراني و عربي بودند آن دو سبك مخصوص را به وجود آورده و سبك اول را محو و موقوف كردند اين دو سبك نثر روزافزون توسعه يافت اولي نثر كتابت و علم و فضيلت شد كه دانشگاه اسلام براساس مكتب جعفري به آن نثر مبتني شده و دومي نثر سياسي گرديد كه دولتهاي اسلامي كه اكثر ايراني يا در ايران بودند خو از قرن سوم تا قرن سيزدهم بر عرب و عجم حكومت داشته اند از آن نثر آميخته استفاده نموده اند.

و ما در شرح حال شاگردان امام جعفرصادق عليه السلام اين حقيقت را روشن مي نمائيم كه نويسندگان و گويندگان و مؤلفين و مصنفين كتب مخصوصا آنها كه اصول اربعمائه را نوشته اند و آنها كه در علوم طبيعي و رياضي عين عبارات امام صادق عليه السلام را سرمشق قرار داده اند و احاديث و اخباري كه از خود آن حضرت درباره اصول دين و احكام صادر شده با نثر روان و آسان و قريب الذهن و عباراتي شيرين و جذاب است كه همه به خوبي مي توانند قصد گوينده و منظور آن را درك نمايند اين بود شمه اي از نثر در زمان امام جعفرصادق عليه السلام كه مفتاح آن به دست خوانندگان عزيز داده شد.


پاورقي

[1] به كتاب فجر اسلام وضحي الاسلام مراجعه شود.


طبابت اميرالمؤمنين


عده اي از اصحاب گفتند نزد اميرالمؤمنين بوديم كه صداي هياهوئي بلند شد يك زن فرياد مي زد يا غياث المستغيثين اليك توجهت و بوليك توسلت فبيض وجهي و فرج عن كربتي

فرياد مي كرد اي فريادرس دادخواهان بداد من برس به ولي تو توسل جستم مرا روسفيد كن و اين كربت و تهمت را از من بزداي - عمار گفت دويدم بيرون خانه ديدم يك زني سوار است و هزار سوار هم اطراف او را گرفته اند با شمشيرهاي برهنه يك دسته عليه او و يك دسته له او مردم كوفي هم جمعي انبوه اطراف آنها را گرفته كه چه چيز است؟!

حضرت فرمود به مسجد برويم همه رفتند مسجد مردم هم پست و بلند مسجد را گرفتند اميرالمؤمنين عليه السلام بالاي منبر ايستاد و فرمود سلوني ما بدالكم يا اهل الشام هر چه دلتان مي خواهد از من بپرسيد تا براي شما ظاهر سازم و مكشوف نمايم و به شما نشان دهم يك شيخ پيرمردي برخاست گفت يا اميرالمؤمنين اين جاريه دختر من است كه به شما پناه آورده پادشاهان عرب او را خواستگاري كردند و من حاضر نمي شدم و اكنون يك سرشكستگي براي من رخ داده زيرا او را آزاده كرده ام و اكنون مي بينم حامله شده است اين ننگ از دامن من برطرف كن اين هزار شمشير زن براي رفع ننگ و دفاع از خود برخاسته اند.



[ صفحه 289]



اميرالمؤمنين روي سخن به جاريه خطاب فرمود تو چه مي گوئي - آن دختر گفت يا اميرالمؤمنين آيا آزادي درست است مرا آزاد نموده اما حامله بودن به خدائي كه مرا آفريده من خيانتي نكردم و تسليم مردي نشده ام!! همه در حيرت ماندند.

امام عليه السلام بالاي منبر رفت پس از خطبه كوتاهي مبني بر حمد و سپاسگزاري زني را كه قابله معروف كوفه و به نام لبناء بود احضار فرمود - فرمود زود يك پرده و خيمه ي سراپا كن كه جز تو كسي نباشد آن زن را معاينه كن آن قابله در خيمه دختر را معاينه كرد گفت اين عاتق حامله است!

حضرت امير عليه السلام قانع نشد فرمود يك مقدار يخ يا برف تهيه كنيد و گفتند در دسترس نيست به قدرت ولايت مطلقه فراهم شد فرمود دختر را بيرون مسجد ببر و خيمه سراپا كن طشتي بگذار و اين برف را در آن طشت بريزيد دختر روي آن بنشيند چون چنين كردند يك علقه به شكل كرم و جانوري كه 750 درهم وزن داشت از مخرج بيرون آمد آن گاه به پدر و خواجه آن دختر فرمود اين دختر را بگير و مزاحم او نباش به خدا سوگند زناكار نبوده چون در آب رفته علقه و كرمي در رحم او راه يافته در اين مدت نشو و نما نموده بزرگ شده گمان كردند حامله است و اين علقه بيش از بيست سال است در دل او مي باشد كه اكنون به جاذبه برف خارج شد [1] .

اين بود يك سبكي از معالجه و مداواي اميرالمؤمنين علي عليه السلام

يك طريق ديگر از معالجه آن حضرت را كه يافعي نقل كرده مي آوريم.

در بازار بصره در خدمت علي ابن ابيطالب بوديم كه ديدم يك حلقه بزرگي از مردم اطراف كسي را گرفته اند و مردم همه به مركز آن دايره گردن مي كشند آنجا را ببينند رفتيم گفتيم چه خبر است ديديم يك كرسي گذاشته اند و جواني با لباس تميز و زيبا روي كرسي نشسته بسيار متين و باوقار و مردم اطراف او را گرفته اند و يك نفر هم آب مي دهد او طبيبي بود كه به مردم مريض نگاه مي كرد و معالجه مي نمود و براي هر كس به مقتضاي مزاجش معالجه مي كرد.

حضرت علي عليه السلام پيش رفت و فرمود السلام عليك ايها الطبيب و رحمة الله و بركاته هل عندك شئي من ادوية الذنوب؟



[ صفحه 290]



فرمود اي طبيب آيا داروئي براي درد گناه داري - او مدتي سر به زير افكند و جوابي نداد باز امام عليه السلام همان سؤال را تا سه بار تكرار فرمود آنگاه طبيب سرش را بلند كرد و جواب سلام داد و گفت تو دواي گناهان را مي شناسي بارك الله بر تو فرمود آري مي شناسم گفت وصف كن ببينم.


پاورقي

[1] بحارالانوار ص 525 ج 14.


ستارگان كروي


گروه هاي كروي ستارگاني هستند كه بيش از صد گروه شناخته شده اند و صدها هزاران ستاره تابناك دارند كه از خورشيد سيصد بار بزرگ تر و تابناك تر مي باشند.

انفجار ستارگان نواختر و فوق نواختر

هر چند ماه يكبار منفجر مي شوند و اين انفجار آنها روي يك حكم طبيعي است كه نيروها را جمع مي كند و پخش مي نمايد.

برخي از ستارگان حتي روزانه نورشان تغيير مي كند درخشان يا بسيار روشن - روشن - نوراني مي شوند و اين چهار حال براي آنها رخ مي دهد.

و ستارگاني هستند كه ده بار صد بار يا هزار بار از خورشيد نوراني تر هستند.

هيچ چيز در آسمان ساكن نيست همه در حركت هستند و حركت آنها برخي بي نهايت سريع و برخي كند هستند مدار افلاك حركت است اگر حركت نباشد سقوط و تلاشي است.

سيارات منظومه شمسي ما دويست ميليون سال يكبار دور كهكشان گردش مي كنند و از پيدايش خورشيد تا به حال فقط 25 سال اين سفر تكرار شده است پس خورشيد پنجاه هزار ميليون سال است كار مي كند.



[ صفحه 114]



ستاره شناسان گويند آنچه امروز در آسمان ستارگاني مي بينيم و دنياي ستارگان از حدود چهار هزار ميليون سال پيش بوده تا در آن تاريخ تجديد حيات يافته است.

در اين اوراق نمي خواهيم علم هيئت و افلاك را بنويسم زيرا اين كتاب را جداگانه پرداخته ايم اين جا فقط مي خواهيم بگوئيم اطلاعات جديد راجع به هيئت عالم در اسلام سابقه دارد و همه چيز را بيان فرموده اند و مدرسه جعفري مشحون بر اين حقيقت است براي اطلاع وسيع تر بهتر است كه به تفسير طنطاوي در ذيل آيات افلاك آسماني و جلد 14 بحارالانوار شامل احاديث علوي از زبان امام صادق عليه السلام مراجعه نمايند.


المغصوب


قال علي أميرالمؤمنين عليه السلام لكميل: يا كميل، انظر، فيم تصلي، و علي م



[ صفحه 159]



تصلي: ان لم يكن من وجهه و حله فلا قبول. هذا الي أن تحريم التصريف بالمغصوب ثابت بضرورة الدين.

الي غير ذلك من روايات أهل البيت عليهم السلام في لباس المصلي، و قد جمعها صاحب الوسائل فبلغت حوالي 200 صفحة في طبعة «الاسلامية و المحمدي بقم».


المواقيت


قال الامام الصادق عليه السلام من تمام الحج و العمرة أن تحرم من المواقيت التي



[ صفحه 160]



وقتها رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لا تجاوزها الا و أنت محرم، فانه وقت لأهل العراق، و لم يكن يومئذ عراق - أي لم يكن فيه مسلم بعد - بطن عرق من قبل العراق، و وقت لأهل اليمن يلملم، و وقت لأهل الطائف قرن المنازل، و وقت لأهل المغرب الجحفة، و هي مهيعة، و وقت لأهل المدينة ذوالحليفة، و من كان منزله خلف هذه المواقيت مما يلي مكة فميقاته منزله، أي ان من كان منزله أقرب الي مكة من هذه المواقيت أحرم من منزله.


ما يسرع اليه الفساد


التحديد بالأيام الثلاثة انما هو للمبيع الذي لا يسرع اليه الفساد، كالعقار و الثوب و الحيوان، أما الذي يسرع اليه الفساد، كالخضار و الفواكه، و اللبن و اللحم، و ما اليه فيثبت الخيار فيه للبائع في الزمان الذي يكون التأخير عنه ضررا عليه، لأن الغرض من هذا الخيار هو تلافي الضرر... و قد سئل الامام الصادق عليه السلام عن الرجل يشتري الشي ء الذي يفسد من يومه، و يتركه، حتي يأتي بالثمن؟ قال: ان جاء فيما بينه و بين الليل، و الا فلا بيع له.

و الانتظار الي الليل، أو يوما كاملا ليس بشرط في كل ما يسرع اليه الفساد، و ان كان ظاهر الرواية ذلك، لأن من الاشياء ما يسرع اليه الفساد في نصف يوم، أو دونه، فينبغي - اذن - تحديد الانتظار بالوقت الذي يخشي فيه الفساد، بحيث اذا تأخر عنه فسد المبيع، و تضرر البائع، فينتظر ساعة فقط فيما لا ينبغي الانتظار فيه أكثر من ذلك، و ساعتين اذا اقتضي الأمر الصبر ساعتين، و هكذا. أما النص الذي دل بظاهره علي الانتظار الي الليل فمنزل علي ما يفسده، أو ينقص من ثمنه المبيت و البقاء الي اليوم التالي، كالخضار و الفواكه و اللحم، لأن هذه و ما اليها مما يفسده المبيت هي السلعة الغالبة فيحمل النص عليها.



[ صفحه 204]



هذا ما قاله الفقهاء أيام زمان، و قد كان ملائما لظروفهم و عاداتهم، و علينا نحن اليوم أن نفتي بما يتفق مع أهل هذا العصر، و عاداتهم اذا لم تحلل حراما، و لم تحرم حلالا.


رد الوديعة


يجب علي الوديع أن يرد الوديعة الي صاحبها عند طلبه، قال تعالي: (ان الله يأمركم أن تؤدوا الأمانات الي أهلها). [1] فان تأخر عن الرد بلا عذر يكون



[ صفحه 203]



غاصبا، و تكون يده علي العين يد عدوان و ضمان، لا نفساخ العقد و ارتفاع الاذن و الرضا بالطلب.

و لو افترض أن المودع غير مسلم، و أنه حربي يباح ماله وجب أن ترد اليه أمانته، و لا تجوز خيانته بحال، فان حكم الامانة غير حكم سائر أمواله المباحة، و في ذلك روايات كثيرة عن أهل البيت عليهم السلام، منها قول الامام الصادق عليه السلام: ثلاثة لا عذر فيها لأحد: اداء الامانة الي البر و الفاجر، و الوفاء بالعهد الي البر و الفاجر، و بر الوالدين برين كانا، أو فاجرين.

و منها أنه عليه السلام سئل عن رجل يستحل مال بني أمية و دماءهم، و قد أودعه بعضهم وديعة، أيحل أن يأكلها؟ قال عليه السلام: ردوا الأمانة الي أهلها، و ان كانوا مجوسا.

و قال عليه السلام: ان ضارب علي بالسيف و قاتله لو ائتمنني، و استنصحني، و استشارني، و قبلت ذلك منه لأديت له الأمانة.

و قال جده علي بن الحسين زين العابدين عليه السلام: عليكم باداء الأمانة، فوالذي بعث بالحق محمدا نبيا لو أن قاتل أبي الحسين عليه السلام ائتمنني علي السيف الذي قتل به أبي لأديته اليه.

و هذه أحكام شرعية، و ليست أخلاقية، و الزامية، لا استحبابية، لأن الأمانة لها حكم خاص، قال صاحب الجواهر في باب الوديعة: «يجب رد الوديعة، و لو كان المودع كافرا، للنصوص المتواترة الآمرة برد الوديعة و الامانة علي صاحبها، و لو كان قاتل علي، و الحسين عليهماالسلام، أو أولاد الأنبياء، أو مجوسا، أو حروريا، و قد عمل الفقهاء بهذه النصوص».

و قال صاحب مفتاح الكرامة:«هذا هو المشهور، و الحجة اطلاق النصوص



[ صفحه 204]



و الفتوي».


پاورقي

[1] النساء: 58.


صيغة الماضي


ذهب المشهور بشهادة صاحب المسالك الي أن صيغة الزواج الدائم لا



[ صفحه 171]



تنعقد الا بلفظ الماضي: «زوجت، دون اتزوج». و قال كثير من المحققين، منهم صاحب المسالك و الجواهر و الشيخ الانصاري في ملحقات المكاسب، و صاحب العروة الوثقي، و صاحب المستمسك و غيرهم، قالوا بانعقاد الزواج بغير صيغة الماضي. ورد صاحب المسالك علي من اشترط صيغة الماضي بأقوال اعتمدها صاحب الجواهر و كثير غيره. قال الشهيد في المسالك: «ان المقصود من العقد لما كان هو الدلالة علي القصد الباطني، و اللفظ كاشف عنه، فكل لفظ دل عليه ينبغي اعتباره، و قولهم ان الماضي صريح في الانشاء دون غيره ممنوع، لأن الأصل في الماضي أن يكون اخبارا، لا انشاء، و انما التزموا بجعله انشاء بطريق النقل، و الا فان اللفظ لا يفيده، و انما يتعين بقرينة خارجة، و مع اقتران القرينة يمكن ذلك في غير صيغة الماضي».

و قال الشيخ الانصاري في ملحقات المكاسب: «فقد جاء عن أهل البيت عليهم السلام أن المتعة تجوز بلفظ أتزوجك متعة، و اذا جاز في المنقطع جاز في الدائم، لعدم الفرق، حيث ان كلا منهما عقد لازم».

و هذي هي الرواية التي أشار اليها الشيخ الأنصاري: فقد سئل الامام عليه السلام عن زواج المتعة كيف يقول لها؟ قال الامام: تقول: أتزوجك متعة علي كتاب الله، و سنة نبيه بكذا الي كذا، فاذا قالت: نعم، فقد رضيت، و هي امرأتك، و أنت أولي الناس بها.


هل للوصي أن يوصي؟


اتفقوا بشهادة صاحب الجواهر علي أن للوصي أن يوصي بما اوصاه به الوصي اذا أذن له بذلك. و أيضا اتفقوا علي أنه لا يجوز ذلك اذا نهاه، و اختلفوا فيما اذا سكت الموصي، فلم يأذن، و لم ينه، و ذهب المشهور الي عدم الجواز، لأن الاذن غير معلوم، و الأصل عدم الجواز.



[ صفحه 174]




في الكوارث موعظة


أفلا تري أن العالم يصان و يحفظ من تلك الأحداث الجليلة التي لو حدث عليه شي ء منها كان فيه بواره، و يلذع أحيانا بهذه الآفات اليسيرة، لتأديب الناس و تقويمهم، ثم لا تدوم هذه الآفات، بل تكشف عنهم عند القنوط منهم، فيكون وقوعها بهم موعظة و كشفها عنهم رحمة.


تحادثوا العلم


غوالي اللئالي 4 / 67، ح 27: روي عن الصادق عليه السلام أنه قال:...

تلاقوا و تحادثوا العلم فان بالحديث تجلي القلوب الرائنة، و بالحديث احياء أمرنا فرحم الله من أحيي أمرنا.


العادل


[تحف العقول 365:...]

سئل عن صفة العدل من الرجل؟ فقال عليه السلام:

اذا غض طرفه عن المحارم، و لسانه عن المآثم، و كفه عن المظالم.


مع المغيرة


الخرائج و الجرائح 1 / 96-94، ح 156: روي عن محمد بن عبدالحميد، عن عاصم بن حميد،...

عن يزيد بن خليفة قال: كنت عند أبي عبدالله عليه السلام قاعدا، فسأله رجل من القميين، قال: أتصلي النساء علي الجنائز؟ فقال:

ان المغيرة بن أبي العاص ادعي أنه رمي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فكسر رباعيته و شق شفتيه، و كذب، و ادعي أنه قتل حمزة، و كذب.

فلما كان يوم الخندق ضرب علي أذنيه فنام فلم يستيقظ حتي أصبح فخشي أن يجي ء الطلب فيأخذوه، فتنكر و تقنع بثوبه وجاء الي منزل عثمان يطلبه و تسمي باسم رجل من بني سليم كان يجلب الي عثمان الخيل و الغنم و السمن.

فجاء عثمان فأدخله منزله و قال: ويحك ما صنعت؟ ادعيت أنك رميت رسول الله، و ادعيت أنك شققت شفتيه، و كسرت رباعيته، و ادعيت أنك قتلت حمزة، و أخبره بما لقي، و أنه ضرب علي أذنه.

فلما سمعت ابنة النبي صلي الله عليه و آله و سلم بما صنع بأبيها و عمها صاحت، فأسكتها عثمان، ثم خرج عثمان الي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و هو جالس في المسجد.

فاستقبله بوجهه و قال: يا رسول الله انك آمنت عمي المغيرة و كذب؟ فصرف رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم وجهه عنه.

ثم استقبله من الجانب الآخر فقال: يا رسول الله انك آمنت عمي المغيرة و كذب؟



[ صفحه 89]



فصرف عنه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم وجه ثلاثا، ثم قال:

قد آمناه و أجلناه ثلاثا، فلعن الله من أعطاه راحلة أو رحلا أو قتبا أو سقا [سقاء - خ] أو قربة أو أداوة أو خفا أو نعلا أو زادا أو ماء.

قال عاصم: هذه عشرة أشياء، فأعطاها كلها اياه عثمان.

فخرج فسار علي ناقته فنقبت، ثم مشي في خفيه فنقبا، ثم مشي في نعليه فنقبتا، ثم مشي علي رجليه فنقبتا، ثم جثا علي ركبتيه فنقبتا، فأتي شجرة فجلس تحتها.

فجاء الملك فأخبر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بمكانه، فبعث اليه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم زيدا و الزبير، فقال لهما: ائتياه فهو في مكان كذا و كذا، فاقتلاه.

فلما انتهيا اليه، قال زيد للزبير: انه ادعي أنه قتل أخي وقد كان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم آخي بين حمزة و زيد، فاتركني أقتله، فتركه الزبير، فقتله.

فرجع عثمان من عند النبي صلي الله عليه و آله و سلم فقال لامرأته: انك أرسلت الي أبيك فأعلمتيه بمكان عمي؟

فحلفت له بالله ما فعلت، فلم يصدقها فأخذ خشبة القتب فضربها ضربا مبرحا.

فأرسلت الي أبيها تشكو ذلك و تخبره بما صنع، فأرسل اليها: اني لأستحيي للمرأة أن لا تزال تجر ذيولها تشكو زوجها، فأرسلت اليه أنه قد قتلني.

فقال صلي الله عليه و آله و سلم لعلي عليه السلام: خذ السيف ثم ائت بنت عمك فخذ بيدها،



[ صفحه 90]



فمن حال بينك و بينها فاضربه بالسيف.

فدخل عليها علي عليه السلام فأخذ بيدها، فجاء بها الي النبي صلي الله عليه و آله و سلم فأرته ظهرها.

فقال أبوها: قتلها، قتله الله، فمكثت يوما و ماتت في الثاني.

و اجتمع الناس للصلاة عليها، فخرج رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم من بيته، و عثمان جالس مع القوم.

فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: من ألم بجاريته الليلة فلا يشهد جنازتها، قالها مرتين و هو ساكت.

فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: ليقومن أو لأسمينه باسمه و اسم

أبيه، فقام يتوكأ علي مهين.

قال: فخرجت فاطمة عليهم السلام في نسائها، فصلت علي أختها.


آيا گوش فرا دادن به قرآن واجب است؟


زراره گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم هنگامي كه مردي قرآن مي خواند آيا بر كسي كه صداي او را مي شنود واجب است سكوت كند و گوش فرا دهد؟

حضرت فرمود: بله، اگر قرآن نزد تو خوانده شد بر تو واجب است گوش فرا دهي و سكوت كني. [1] .


پاورقي

[1] السرائر: ص 469، بحارالأنوار: ج 89 ص 222 ح 7.


حديث 172


3 شنبه

من امل رجلاً هابه.

هر كس به كسي اميد بندد، او را بزرگ مي شمارد.

بحار، ج 75، ص 228


طاعة الجبال له


ثاقب المناقب: عن عبدالرحمن بن الحجاج، قال: كنت مع أبي عبدالله عليه السلام بين مكة و المدينة و هو علي بغلة و أنا علي حمار و ليس معنا أحد، فقلت: يا سيدي، ما يجب من عظم حق الامام؟ فقال: يا



[ صفحه 183]



عبدالرحمن، لو قال لهذا الجبل سر لسار، فنظرت و الله الي الجبل يسير فنظر و الله اليه، فقال: و الله اني لم أعنك، فوقف [1] .

و رواه الراوندي في الخرائج: عن عبدالرحمن بن الحجاج [2] .


پاورقي

[1] الثاقب في المناقب: ص 156 ح 5.

[2] الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 621 ح 20.


اطاعت حيوانات از حضرت


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: بهترين زنان شما زني است كه اگر مال در اختيارش گذاشتي سپاسگزاري كند و اگر به مصلحتي از وي منع نمودي خشنود و راضي باشد.

و از ابوخالد كابلي در حديثي نقل مي كند كه:

حضرت صادق عليه السلام نامه اي به او داد كه در جنگلي ببرد و فرمود: هر درنده اي كه با تو آمد او را بياور. ابوخالد رفت و در راه برگشت درنده اي با او آمد. هنگامي كه وارد شد، حضرت با او سخن گفت و من از رامي آن حيوان تعجب كردم. سپس حيوان رفت و طولي نكشيد كه برگشت در حالي كه كيسه اي در دهان داشت. گفتم: اين چيز عجيبي است. حضرت فرمود: ابوخالد! اين كيسه ي پولي است كه فلان كس به وسيله ي مفضل بن عمر براي من فرستاده و اينك به آن نياز داشتم، اين حيوان را فرستادم تا كيسه را بياورد. و اينجا باش تا مفضل بيايد. چند روزي آن جا ماندم تا مفضل آمد و قصه را بيان كرد. سپس آن حيوان را حاضر كردند و مفضل آن را شناخت و گفت اين همان است كه در راه به او برخوردم و كيسه را از من گرفت.



[ صفحه 264]




بحث امامت


از مسائلي كه در دوران هشام بن حكم زياد مورد بحث و گفتگو قرار مي گرفت، مسأله ي امامت بود؛ اهميت آن از اين جهت بود كه امامت تنها اصلي بود كه مي توانست راهي براي خليفه باز كند تا بتواند به نام شريعت بر بندگان خدا حكومت كند و ولي امري باشد كه اطاعت او بر مردم واجب شود. اگر مسأله ي امامت نبود، نمي توانست در سرنوشت مردم دخالت كند و به عنوان حجت خدا بين خلق و خالق بر آن ها مسلط شود. به همين دليل (اهميت مسأله ي امامت) خلفاي اموي و عباسي به خاطر كاستن از گسترش بحث درباره ي امامت، كوشيدند، موانعي ايجاد كنند تا نظر شيعه درباره ي امامت براي مردم روشن نشود؛ از اين رو مهر بر دهان زدند و جلوي درك و رشد مردم را گرفتند و آزادي بيان و سخن را از آن ها سلب كردند و روش تهديد و ارعاب را پيش گرفتند.

با اين همه، هشام بن حكم در هر اصلي از اصول اسلامي بحث مي كرد، اگر بحث وي به امامت منتهي مي شد، در صورتي كه از مجازات و كيفر و شكنجه ي دشمن در امان بود، به صراحت دليل خود را بيان مي كرد و اگر خطري براي او در پيش بود، به طور اشاره استدلال مي كرد، زيرا اثبات ائمه ي اثني عشر در آن زمان به معناي نابود كردن و فروريختن پايه هاي حكومت خلفا بود.

خلاصه، درباره ي هشام بايد گفت: او بي شك از مفاخر اسلام بود كه تمام نيروي خود را در راه خدمت به حق و نشر مسائل اسلام به كار گرفت و به



[ صفحه 249]



مخالفت با دشمنان دين و برطرف كردن پرده هاي ابهامي كه بيش از حد روي بعضي افكار نشسته بود، پرداخت و در مجالسي كه براي مناظره تشكيل مي شد با مخالفان بحث مي كرد كه به نقل يك مورد از مناظره هاي معروف وي درباره ي نياز به امام و ضرورت وجود رهبر بسنده مي كنيم:


المكان


يشترط في مكان المصلي أن يكون مباحا، فلا تجوز الصلاة في المكان المغصوب، عينا أو منفعة، للغاصب و لا لغيره، ممن علم بالغصب، و ان صلي عامدا عالما و الحال هذه كانت صلاته باطلة.

هذا ما عليه اجماع الشيعة. و وقع الخلاف بين المذهب في هذه المسألة: فمنهم من قال بالبطلان، و منهم من قال بالصحة. مع الكراهة و عدمها.

و قال في البحر الزخار: الشرط السادس اباحة المكان فيحرم المنزل الغصب اجماعا، و لا تجزي الغاصب و غيره، اذ المعصية نفس الطاعة،



[ صفحه 280]



و لاقتضاء النهي الفساد، و عند الفريقين (الحنفية و الشافعية) تجزي من حيث كونها صلاة، و يعاقب للغصب.

ثم أجاب عن أدلتهم علي الجواز بما لا حاجة الي ذكره [1] .

و قد صرح الحنفية بالكراهة في الصلاة في أرض الغير بلا رضا، و لو ابتلي بين الصلاة في أرض الغير أو في الطريق، فان كانت مزروعة أو لكافر فالطريق أولي و الا فهي [2] .

و في خزانة الفتاوي: الصلاة في أرض مغصوبة جائزة، ولكن يعاقب لظلمه، فان كان بينه و بين الله تعالي يثاب، و ما كان بينه و بين العبد يعاقب [3] .

و قد خالف بشر بن غياث المريسي أحد أئمة الحنفية، و ذهب الي عدم جواز الصلاة في الأرض المغصوبة، أو في ثوب مغصوب، لأن الصلاة عبادة، لا تتأدي بما هو منهي عنه [4] .

و الشافعية يوافقون الحنفية في صحة الصلاة في الأرض المغصوبة، و ان كان اللبث فيها يحرم في غير الصلاة [5] .

و قال الرملي المعروف بالشافعي الصغير: الصلاة في الدار المغصوبة مظنة أن يثاب فاعلها و أن لا يثاب، اذ يحتمل أن يعاقب علي الغصب بحرمان ثواب العبادة، و أن يعاقب بغير الحرمان، فمن أطلق أنه لا يثاب قصد بالاطلاق الورع عن ايقاع الصلاة في المغصوبة، مريدا أنه قد لا يثاب، و من قال: يثاب أراد أنه لا مقتضي لحرمان الثواب كله بكونه عقوبة الغصب [6] .

و أنت خبير بما في هذا القول من مخالفات للواقع، اذ الصلاة تقرب لله تعالي، و طلب لمرضاته، فكيف يتقرب اليه بما لا يحب، و تطلب مرضاته فيما يغضب علي فعله، و هو الغصب، و التصرف في أموال الناس. من دون طيب نفس، و لا يطاع الله من حيث يعصي، و النهي في العبادة يقتضي الفساد؟!.

و عند الحنابلة أن الصلاة في الدار المغصوبة لا تصح، لأن الصلاة قربة و طاعة،و هو منهي عنها علي هذا الوجه، فكيف يتقرب بما هو عاص به، أو يؤمر بما هو منهي عنه؟.



[ صفحه 281]



و عن أحمد روايتان في ذلك: الصحة و عدمها [7] كما أنه حكم ببطلان الصلاة في مواضع ورد النهي عن الصلاة فيها، كالمجزرة، و الحمام و المزبلة، و قارعة الطريق، و معاطن الابل، في رواية عنه، و في رواية أخري أنه حكم بالكراهة كما تقول به سائر المذاهب الذين حملوا أخبار النهي علي الكراهة.


پاورقي

[1] البحر الزخار ج 1 ص 218.

[2] غنية المتملي ص 177 و مراقي الفلاح ص 63.

[3] فتاوي شيخ الاسلام علي افندي ج 1 ص 4.

[4] الكاساني ج 1 ص 116.

[5] المهذب ج 1 ص 64.

[6] فتاوي الرملي بهامش فتاوي ابن حجر ج 1 ص 116.

[7] عمدة الحازم ص 20 و المغني لابن قدامة ج 1 ص 587.


فضيل بن مرزوق


ابوعبدالرحمن فضيل بن مرزوق الرقاشي الكوفي المتوفي سنة 160.

خرج حديثه مسلم و الاربعة و البخاري في رفع اليدين و روي عنه سفيان الثوري و يحيي بن آدم، و يزيد بن هارون، و قبيصة و عبدالله بن صالح ابن مسلم و الحسن بن عطية، و علي بن الجعد و غيرهم و هو من تلامذة الامام الصادق عليه السلام.

وثقه الثوري و ابوحاتم و ابن معين و قال: انه شديد التشيع. [1] .

و قال ابن حجر: فضيل بن مرزوق رمي بالتشيع [2] و قال الهيثم: كان من أئمة الهدي زهدا و فضلا. و قال العجلي: كان فيه تشيع. [3] .



[ صفحه 571]




پاورقي

[1] الجرح و التعديل 75: 3 ق 2.

[2] التقريب 113: 2.

[3] تهذيب التهذيب 299: 8.


الامام الصادق و علم النجوم


اعترف العلماء و منهم علماء الغرب بالدور البارز للامام الصادق عليه السلام في هذا المجال، و كتبوا عن آرائه و نظرياته في دوران الكرة الأرضية و حركتها، و في مقدار أشعة النجوم، و حركة الضوء، و أنه كان يلقي دروسه و نظرياته في هذا العلم علي تلاميذه و طلاب العلم، و يناقش محترفي علم النجوم، و يصحح آراءهم، و يوضح لهم أخطاءهم. [1] .

و قالوا: و من الغريب أن جامعات الغرب لم تطرح بدورها رأي بطلميوس علي بساط البحث و النقد، شأنها شأن الجامعات و المدارس العلمية في المشرق، و كان جعفر الصادق عليه السلام أول من التفت الي الخطأ أو الفساد في هذه النظرية و هو آنذاك في سن مبكرة.. [2] .

و ذكروا: ما أعلن جعفر الصادق عليه السلام رأيه في استحالة اجتماع حركتي الشمس (في منطقة البروج و حول الأرض) لم تستطع العقلية العلمية لغيره من معاصريه أن تدرك



[ صفحه 148]



أهمية هذا الرأي و تستوعب حقيقة مداه، لأن هذه العقلية كانت من الضعف، بحيث استعصي عليها هذا الفهم. [3] .

و قالوا: و كان من تأثير توجيهات الامام و ارشاداته في علوم الهيئة و الفلك، أن اهتم تلامذته بهذه العلوم، و اشتغلوا بالأرصاد و الأزياج و التقاويم و التنجيم و الاختبارات و غير ذلك من فروع علم الفلك من أقدم الأزمنة، كان أبواسحاق ابراهيم بن حبيب الفزاري المتوفي عام 161 و هو منأصحاب الامامين الصادق و موسي بن جعفر عليهماالسلام أول من عمل الاصطرلاب [4] في الاسلام، و أول من ألف فيه، و له في ذلك «كتاب العمل بالأصطرلاب ذوات الحلق» و «كتاب العمل بالاصطرلاب المسطح» [5] .

و اليك بعض ما روي عنه في هذا الشأن:


پاورقي

[1] الامام جعفر الصادق في نظر علماء الغرب: 42.

[2] نفس المصدر: 87.

[3] نفس المصدر: 93.

[4] الاصطرلاب لفظة يونانية مأخوذة من كلمة «الأصطرلابون» و معناها مرآة النجوم، و قيل: انها لفظة فارسية أصلها «ستاره ياب» أي كاشف النجم، نفس المصدر: 47.

[5] نفس المصدر: 46.


الصفرية


الملل و النحل 123:1 ، و الفرق بين الفرق:111 - 108.

هؤلاء أتباع زياد بن الأصفر ، و قولهم في الجملة كقول الأزارقة ، غير أن الصفرية لا يرون قتل أطفال مخالفيهم و نسائهم ، و صارت الصفرية ثلاث فرق:

1- فرقة تزعم أن صاحب كل ذنب مشرك كما قالت الأزارقة .

2- و الثانية:تزعم أن اسم الكفر واقع علي صاحب الذنب ليس فيه حد ، و المحدود في ذنبه خارج عن الايمان و غير داخل في الكفر .

3- و الثالثة:تزعم أن اسم الكفر يقع علي صاحب الذنب اذا حده الوالي علي ذنبه .

و كل الصفرية يقولون بموالاة عبدالله بن وهب الراسبي ، و حرقوص ابن زهير و أتباعهما من المحكمة الاولي ، و يقولون بامامة أبي بلال مرداس الخارجي



[ صفحه 567]



بعدهم ، و بامامة عمران بن حطان السدوسي بعد أبي بلال .

فأما أبوبلال مرداس فانه خرج في أيام يزيد بن معاوية بناحية البصرة علي عبيدالله بن زياد ، فبعث اليه عبيدالله زرعة بن مسلم الذي كان يميل الي قول الخوارج ، و قتل ابن زياد كل من وجده و من الصفرية بالبصرة ، فلما قتل مرداس اتخذت الصفرية عمران بن حطان اماما ، و كان هذا شاعرا شديدا في مذهب الصفرية ، و بلغ من خبثه في بغض علي عليه السلام أنه رثي عبدالرحمن بن ملجم ، و قد أجابه عبدالقاهر ردا علي مدحه لابن ملجم قائلا:



يا ضربة من كفور ما استفاد بها

الا الجزاء بما يصليه نيرانا [1] .



اني لألعنه دينا و ألعن من

يرجو له أبدا عفوا و غفرانا



ذاك الشفي لأشقي الناس كلهم

أخفهم عند رب الناس ميزانا



قال الشهرستاني [2] نقل عن الضحاك منهم:أنه جوز تزويج المسلمات من كفار قومهم في دار التقية دون دار العلانية .


پاورقي

[1] أقول:قد أحسن عبدالقاهر في شعره هذا لعن ابن ملجم ، الذي قال في حقه ابن حجر أنه من أهل النار.

[2] الملل و النحل 123:1.


نصر بن قابوس


قال النجاشي [1] نصر بن قابوس اللخمي، روي عن أبي عبدالله و أبي ابراهيم [الكاظم] و أبي الحسن الرضا عليهم السلام و كان ذا منزلة عندهم، و له كتاب.

و ذكره الشيخ في رجاله، تارة في أصحاب الصادق و اخري في أصحاب الكاظم [2] .

و ذكره البرقي في أصحاب الصادق عليه السلام و عده الشيخ المفيد من خاصة أصحاب الكاظم عليه السلام و ثقاته، و أهل الورع و العلم و الفقه من شيعته.

و ذكره العلامة [3] في القسم الأول قائلا شطرا من كلام النجاشي، ثم قال: قال الشيخ الطوسي في كتاب الغيبة أنه كان وكيلا لأبي عبدالله عليه السلام عشرين سنة.

كما ذكره ابن داود في القسم الأول.

و قال الكشي [4] حدثني حمدويه، قال: حدثني الحسن بن موسي،



[ صفحه 452]



عن سليمان الصيدي، عن نصر بن قابوس، قال: كنت عند أبي الحسن الأول الكاظم عليه السلام في منزله فأخذ بيدي فوقفني علي بيت من الدار، فدفع الباب فاذا علي ابنه عليه السلام و في يده كتاب ينظر فيه، فقال لي: يا نصر، تعرف هذا؟ قلت: نعم، هذا علي ابنك. قال: يا نصر، تدري ما هذا الكتاب الذي ينظر فيه؟ قلت: لا. قال: هذا الجعفر الذي لا ينظر فيه الا نبي أو وصي.

قال الحسن بن موسي: فلعمري ما شك نصر و لا ارتاب حتي أتاه وفاة أبي الحسن عليه السلام.

و قال الكشي: حدثني حمدويه، قال: حدثني الحسن بن موسي، قال: حدثنا أحمد بن أبي نصير، عن سعيد بن أبي الجهم، عن نصر بن قابوس، قال: قلت لأبي الحسن الأول عليه السلام [أي الكاظم موسي بن جعفر]: اني سألت أباعبدالله عليه السلام عن الامام من بعده فأخبرني أنك أنت هو فلما توفي ذهب الناس عنك يمينا و شمالا، و قلت فيك أنا و أصحابي، فأخبرني عن الامام من ولدك؟ قال: ابني علي عليه السلام. فدل هذا الحديث علي منزلة الرجل من عقله و اهتمامه بأمر دينه، ان شاء الله.

و لقد أجاد المحقق البحراني [5] حيث وثقه مع كونه بطي ء الاذعان بالوثاقة.


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 427، الرقم 1146.

[2] رجال الطوسي: 324، الرقم 6، و 362، الرقم 5.

[3] رجال العلامة: 175، الرقم 1.

[4] رجال الكشي: 450، الرقم 848، و 451: الرقم 849.

[5] بلغة المحدثين: 425، الرقم 7.


ابو سهل القرشي


أبو سهل القرشي.

محدث. روي عنه عاصم بن حميد.

المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 181. تنقيح المقال 3: قسم الكني 19. جامع الرواة 2: 392.



[ صفحه 92]




سلمة بن عطية الغنوي


سلمة بن عطية الغنوي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 212. تنقيح المقال 2: 50. خاتمة المستدرك 808. معجم رجال الحديث 8: 208. نقد الرجال 158. جامع الرواة 1: 372. مجمع الرجال 3: 154. أعيان الشيعة 7: 290. منتهي المقال 151. منهج المقال 171.


محمد بن زياد البجلي (صاحب السابري)


محمد بن زياد البجلي، المعروف بصاحب السابري، وقيل بياع السابري، الكوفي. محدث إمامي حسن الحال. روي عنه الحكم بن أيمن، وعلي بن الحسن الطاطري، وجعفر بن محمد بن الصباح.

المراجع:

رجال الطوسي 288 و 322. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 117. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 93 و 94. نقد الرجال 307. رجال البرقي 19. جامع الرواة 2: 114. هداية المحدثين 238. مجمع الرجال 5: 212. منهج المقال 296. إتقان المقال 227.