بازگشت

چينه دان مرغان


چينه دان براي مرغان مانند توبره اي است كه غذا را در آن ذخيره مي نمايند. مرغ از ترس شكارچيان به عجله دانه ها را در چينه دان جمع مي كند، سپس به تدريج آن ها را در سنگدان كه به منزله معده است داخل مي كند تا هضم شود. راه سنگدان تنگ است و بايد غذا كم كم وارد آن شود، تا دانه اول به سنگدان نرسد مرغ نمي تواند دانه دوم را داخل كند. اگر چينه دان نبود كه به عجله دانه ها را در آن جمع كند، و كم كم به سنگدان بفرستد، چگونه مي توانست خود را سير كند؟

فايده ديگر چينه دان اين است كه چون بيشتر مرغان بايد دانه را در دهان جوجه خود بگذارند آن را به راحتي از چينه دان به دهان مي آورند و در دهان جوجه قرار مي دهند.


الاخبار عن الخيانة المالية


30- عن سدير الصيرفي قال: دخلت علي أبي عبدالله (عليه السلام) و قد اجتمع علي ماله فأحببت دفعه اليه، و كنت حبست منه دينارا، لكي أعلم أقاويل الناس، فوضعت المال بين يديه.

فقال لي: يا سدير خنتنا، و لم ترد بخيانتك ايانا قطيعتنا.

قلت: جعلت فداك و ما ذلك؟

قال: أخذت شيئا من حقنا لتعلم كيف مذهبنا.

قلت: صدقت جعلت فداك، انما أردت أن أعلم قول أصحابي.

فقال لي: أما علمت أن كل ما يحتاج اليه نعلمه، و عندنا ذلك؟!!

أما سمعت قول الله تعالي: «و كل شي ء أحصيناه في امام مبين» [1] ؟!!

اعلم أن علم الأنبياء محفوظ في علمنا، مجتمع عندنا و علمنا من علم الأنبياء، فأين يذهب بك؟!

قلت: صدقت جعلت فداك [2] .



[ صفحه 372]




پاورقي

[1] سورة يس آية 12.

[2] مناقب آل أبي طالب: ج 4 ص 227. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 130.


انواع شكنجه


زجر، شكنجه، آزار و كشتار منصور نسبت به علويان منحصر به اين نبود بلكه براي دستگيري افراد به هر وسيله اي متمسك مي شد و كساني را كه از شناسايي فرزندان علي عليه السلام خودداري مي كردند، با شديدترين وجه مجازات مي كرد كه نمونه ي آن را مي خوانيد:

عبدالله بن حسن بن حسن اولاد زيادي داشت كه دو نفر از آنان به نام هاي محمد و ابراهيم خود را نامزد خلافت كرده بودند. به اين جهت منصور از حال آن ها جويا مي شد و تصميم گرفت آنان را دستگير كند.

محمد و ابراهيم از ترس منصور به بيابان ها پناه بردند، سپس به شهرها گريختند و به عدن و هند و سپس به كوفه و مدينه رفتند. در سال 144 هجري كه منصور به حج رفته بود، اموال زيادي بين آل ابي طالب تقسيم كرد و محمد و ابراهيم را نديد. به عبدالله بن حسن گفت: فرزندانت كجا هستند؟

گفت: نمي دانم.



[ صفحه 281]



منصور ناراحت شد و به او توهين كرد و سخناني بين آن دو رد و بدل شد، سپس دستور داد عبدالله را زنداني كردند. برخي گفته اند هنگامي كه منصور درباره ي فرزندان عبدالله سؤال كرد، او گفت: به خدا قسم اگر زير پاي من باشند، پاي خود را از روي آنان برنخواهم داشت.

مردم او را ملامت كردند كه چرا فرزندانت رامعرفي نمي كني؟ گفت: مصيبت من از مصيبت ابراهيم خليل الرحمن بيشتر است، زيرا او مأمور شده بود فرزند خود را ذبح كند با اينكه قرباني كردن فرزندش اطاعت خدا بود، اما خداوند فرمود: «بي ترديد اين امتحان مهم و آشكاري است». [1] ولي منصور به من دستور مي دهد كه فرزندان خود را معرفي كنم تا آن ها را بكشد با اينكه كشتن آنان معصيت خدا است.

به هر حال منصور دستور داد او را سه سال زنداني كردند در حالي كه افراد ديگري نيز به همراه او بودند. رياح بن عثمان از طرف منصور مأموريت يافت كه آنان را به زندان ببرد. او نيز بني حسن را در زندان در قيد و بند كرد و بسيار بر آن ها سخت گرفت.

منصور در سال 144 هجري كه از مكه برگشت چون در سال 141 هجري عبدالله را زنداني كرده بود، وارد مدينه نشد و به ربذه رفت. رياح بن عثمان براي ديدن منصور به ربذه رفت. منصور دستور داد كه به مدينه برگردد و بني حسن را كه در زندان بسر مي بردند، بياورد. او هم به همراه زندانبان منصور كه مردي ناپاك و بدطينت بود، به مدينه رفت و فرزندان حسن را با ديباج (برادر مادري عبدالله محض) در زنجير و كند بست و با سخت ترين حالت آن ها را به طرف ربذه حركت داد. هنگامي كه آن ها را مي بردند، حضرت صادق عليه السلام از گوشه اي كه آن ها را مي ديد ولي آن ها حضرت را نمي ديدند، آن قدر گريست و اشك بر محاسن شريفش جاري شد و دشمنان آنان را نفرين كرد. آنگاه فرمود: به خدا قسم خدا مكه و مدينه را پس از اين ها حفظ نخواهد كرد.



[ صفحه 282]



منصور، محمد بن عبدالله عثمان را احضار كرد و پس از اينكه به او ناسزا گفت، دستور داد لباس هايش را پاره كردند، آنگاه صد و پنجاه تازيانه بر او زدند كه يكي از آن تازيانه ها به صورتش خورد. محمد گفت: واي بر حال تو! چرا به صورتم مي زني؟

منصور به جلاد گفت كه با تازيانه بر سرش بزند. او هم سي تازيانه بر سرش زد كه يكي به چشمش خورد و از حدقه بيرون آمد، سپس او را كشت. [2] .

و نيز هنگامي كه منصور خواست از ربذه حركت كند، سوار بر محملي شد كه روپوش آن از حرير و ديباج بود و بني حسن را با لب تشنه و شكم گرسنه و سر برهنه با غل و زنجير بر شتران برهنه سوار كردند. وقتي منصور از نزد آنان گذشت، عبدالله بن حسن صدا زد: اي ابوجعفر، آيا در بدر با اسيران شما اين جور رفتار كرديم؟. [3] .

سپس با وضع رقت باري آنان را به كوفه بردند و در زندان هاشميه ي كوفه در سردابي زير زمين حبس كردند چندان كه از تاريكي، شب و روز را تشخيص نمي دادند و براي قضاي حاجت، چاره اي نداشتند جز اينكه از محل سكونت خود استفاده كنند. به اين جهت بوي كثافت برايشان مشقت آور بود و در همان جا نيز وضو مي گرفتند. در نتيجه بدنشان ورم كرد. اين ورم از پا



[ صفحه 283]



شروع مي شد و آنگاه كه به قلب مي رسيد، مي مردند و هنگامي كه يكي از آن ها از دنيا مي رفت، او رادفن نمي كردند بلكه سقف زندان را روي سر آنان خراب مي كردند. برخي نيز نقل كرده اند چون زندان تاريك بود و اوقات نماز را تشخيص نمي دادند، به اين جهت كه پنج نفر بودند، قرآن را به پنج قسمت تقسيم كردند و هر كدام كه قسمتي از قرآن را مي خواند، ديگري مشغول نماز يوميه مي شد. [4] .

مسعودي مي نويسد: الان كه سال 332 هجري است، آن محل زيارتگاه مردم در كوفه است. [5] .

همچنين منصور توليت اطاقي را به زن فرزند خود مهدي سپرد و او را قسم داد كه تا منصور زنده است در اطاق را باز نكند. هنگامي كه منصور از دنيا رفت، مهدي در اطاق را باز كرد، كشتگاني از آل ابي طالب را ديد كه سلسله ي نسب آنان روي كاغذ نوشته شده و به گوش آن ها آويزان بود و بچه هاي خردسالي نيز در ميان آنان ديده مي شدند. مهدي دستور داد گودالي كندند و آن ها را در آن گودال دفن كردند. [6] .

ابوالفرج از اسحاق بن عيسي روايت كرده است كه روزي عبدالله محض از زندان براي پدرم پيغام داد كه نزد من بيا. پدرم از منصور اذن گرفت و به زندان نزد عبدالله رفت. عبدالله گفت: تو را طلبيدم براي آنكه قدري آب براي من بياوري، چه آنكه عطش بر من غلبه كرده است.

پدرم فرستاد از منزل سبوي آب براي عبدالله آوردند. عبدالله چون سبوي آب را بر دهان نهاد كه بياشامد، ابوالازهر زندانبان رسيد، ديد كه عبدالله آب مي خورد، ناراحت شد و چنان پا بر سبو زد كه به دندان عبدالله خورد و دندان هاي ثناياي او ريخت. [7] .



[ صفحه 284]



از افراد ديگري كه در زندان منصور از دنيا رفتند، حسن بن حسن مثني [8] بود كه او را «حسن مثلث» مي گفتند، چون از پسر سوم بود كه بلاواسطه حسن نام داشت و برادر عبدالله محض بود.

و نيز هنگامي كه منصور به خلافت رسيد و ظلم و ستم او را از حد گذشت، شخصي به نام ابوالجهم گفت: ما به خاطر اين ظلم ها و ستم ها با تو بيعت كرديم تا عدل را اجرا كني. منصور ناراحت شد ولي اظهار نكرد تا اينكه يك روز او را براي صبحانه دعوت كرد، سپس شربتي از شربت بادام كه آميخته با سم بود، به او داد. وقتي شربت را خورد، درد او را بي تاب كرد. متوجه شد مسموم شده است، از جا بلند شد، منصور گفت: كجا مي روي؟ گفت: همان جا كه مرا فرستادي. و پس از يك يا دو روز درگذشت. [9] .



[ صفحه 285]




پاورقي

[1] «ان هذا لهو البلاء المبين» (صافات/106).

[2] مشروح اين داستان در الكامل ابن اثير (ج 5، ص 525-513) و النزاع و التخاصم (ص 74) آمده است.

[3] الكامل ابن اثير، ج 5، ص 526.

وي با اين سخن اشاره كرد به اسيري عباس جد منصور در روز بدر و ترحم پيامبر نسبت به او، زيرا هنگامي كه عباس در ميان قيد و بندها ناله مي كرد، حضرت فرمود ناله ي عباس نگذاشت من امشب بخوابم. و دستور داد غل و زنجير او را بردارند. ابوفراس حمداني نيز در قصيده ي شافيه ي خود به اين مطلب اشاره مي كند و مي گويد:



بئس الجزاء جزيتم في بني حسن

اباهم العلم الهادي و امهم



لابيعة ردعتكم عن دمائهم

و لا يمين و لا قربي و لا ذمم



الا صفحتم عن الاسر بلا سبب

للصافحين ببدر عن اسيركم



(اعيان الشيعه، ج 4، ص 341).

[4] مروج الذهب، ج 3، ص 310؛ تذكرة الخواص، ص 199-197.

[5] مروج الذهب، ج 3، ص 310.

[6] النزاع و التخاصم، ص 76.

[7] مقاتل الطالبيين، ص 152.

[8] «حضرت امام حسن پسري دارد كه نام او هم حسن است. به او مي گويند «حسن مثني» يعني حسن دوم. حسن مثني در كربلا در خدمت اباعبدالله بود ولي جزء مجروحين بود، در ميان مجروحين افتاده بود و كشته نشده بود. بعد كه آمدند به سراغ مجروحين يك كسي كه با او خويشاوندي مادري داشت، وي را با خودش برد و نزد عبيدالله زياد نيز شفاعت كرد كه متعرضش نشود. بعد حسن مثني خود را معالجه كرد و خوب شد. بعدها حسن مثني با فاطمه بنت الحسين دختر حضرت سيدالشهداء - كه او هم در كربلا بود ولي هنوز دختر و در خانه بود كه نوشته اند: «كانت جارية وضئة» (دختر زيبايي بود) - ازدواج كرد. فاطمه همان كسي است كه در مجلس يزيد يك كسي به يزيد گفت اين دختر را به من ببخش، و يزيد سكوت كرد. بار دوم گفت، و حضرت زينب به او تعرض كرد و او را مورد عتاب قرار داد. يزيد هم بدش آمد و به او فحش داد كه چرا چنين سخن گفتي؟! از اين دو فرزنداني به وجود آمد كه يكي از آن ها همين عبدالله است. عبدالله از طرف مادر نوه ي امام حسين و از طرف پدر نوه ي امام حسن است و به اين جهت افتخار مي كرد، مي گفت من از دو طريق فرزند پيغمبرم، از دو راه فرزند فاطمه هستم و لهذا به او مي گفتند «عبدالله محض» يعني خالص از اولاد پيغمبر. عبدالله در زمان حضرت صادق رئيس اولاد امام حسن بود، همچنان كه حضرت صادق رئيس و بزرگتر بني الحسين بود» (سيري در سيره ي ائمه ي اطهار، مرتضي مطهري، ص 125).

[9] النزاع و التخاصم، ص 77-76.

هنگامي كه مسموم شد، گفت: از نوشيدن شربت بادام بپرهيز، چرا كه اين شربت اباجهم را كشت.


گريه از ديدگاه فقه شيعه


تا اينجا موضوع گريه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و صحابه را از ديدگاه تاريخ و حديث، مورد بررسي قرار داديم، اينك مناسب است اشاره اي داشته باشيم به حكم فقهي اين مسأله و چگونگي آن از ديدگاه فقهاي شيعه و اهل سنت:

گريه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در مرگ ابراهيم و عثمان بن مظعون و در كنار قبر يكي از



[ صفحه 214]



دخترانش [1] و همچنين بهنگام مرگ عده اي از صحابه و يارانش و در شهادت پسر عمويش جعفر بن ابي طالب [2] و عمويش حمزه [3] و دستور صريح و دعوت آن حضرت از بانوان مدينه، جهت گريه نمودن براي حمزه [4] و به پيروي از روش اهل بيت عصمت و طهارت؛ مانند گريه حضرت زهرا (عليها السلام) در رحلت جانگداز رسول خدا (صلي الله عليه وآله) [5] و بهنگام در گذشت خواهرش رقيه [6] و گريه ممتد و طولاني حضرت علي بن الحسين (عليه السلام) در شهادت پدر بزرگوارش و موارد مشابه آن در منابع شيعه و اهل سنت بطور متواتر نقل گرديده است. آري بر اساس اين سنت قولي و عملي است كه فقهاي شيعه بر جواز گريه كردن ـ حتي با صداي بلند ـ فتوا داده و در موارد خاصي مانند گريه نمودن بر پيامبر و اهل بيتش قائل بر استحباب آن شده اند، به شرط آن كه توأم با عمل و گفتار حرام؛ مانند نوح به باطل و يا در منظر و حضور نامحرمان نباشد.

به عقيده نگارنده، گفتار (سيرين) هم كه در صفحات قبل نقل نموديم، دقيقاً با همين شرايط تطبيق مي كند كه مي گويد: «كلما صحت أنَا و اُختي ما ينهانا فلما مات نهانا عن الصياح».

بهنگام مرگ ابراهيم، تا مجلس خالي از اغيار است و ديگران از مرگ وي مطلع نشده اند، رسول خدا از ناله و شيون ماريه و سيرين مانع نمي گردد ولي پس از مرگ وي، كه طبعاً افراد بيگانه و نامحرم حضور پيدا خواهند نمود، بانوان را از «ناله و شيون» نهي مي كند نه از اصل «گريه».


پاورقي

[1] صحيح بخاري، ج 1، كتاب الجنائز باب 70 باب من يدخل قبر المرأة، ح 1277.

[2] استيعاب، ج 1، ص 275.

[3] سيره حلبيه، ج 2، ص 323.

[4] وسائل الشيعه، ج 2، باب 70 و باب 87 از ابواب دفن.

[5] سيري در صحيحين، ج 2، ص 402 401.

[6] جواهر الكلام، ج 4، ص 394.


حق المولي


«و أما حق مولاك، الجارية عليه نعمتك، فأن تعلم أن الله جعلك حامية عليه، و واقية و ناصرا، و معقلا، و جعله لك وسيلة، و سببا بينك و بينه، فبالحري أن يحجبك عن النار فيكون في ذلك ثواب منه في الآجل و يحكم لك بميراثه في العاجل اذا لم يكن له رحم مكافأة لما أنفقته من مالك عليه،



[ صفحه 238]



و قمت به من حقه بعد انفاق مالك، فان لم تخفه خيف عليك أن لا يطيب لك ميراثه، و لا قوة الا بالله...».

و دعا الامام عليه السلام المولي الي مراعاة حقوق أرقائه، فان الله قد جعله عليهم وكيلا و حامية عليهم فاللازم عليه مراعاة حقوقهم، و معاملتهم معاملة كريمة، و الاحسان اليهم بكل ما يتمكن، فان فعل ذلك و قام به، فان الله يجازيه علي ذلك، و يجعل احسانه اليهم وقاية له من النار.


تفسير الامام الباقر


و ألف الامام أبوجعفر (ع) كتابا في تفسير القرآن الكريم نص عليه محمد (بن اسحاق النديم في «الفهرست» عند عرضه للكتب المؤلفة في تفسير القرآن الكريم قال: «كتاب الباقر محمد بن علي بن الحسين



[ صفحه 183]



رواه عنه أبوالجارود زياد بن المنذر رئيس الجارودية» و قال السيد حسن الصدر: و قد رواه عنه أيام استقامته جماعة من ثقاة الشيعة منهم أبوبصير يحيي بن القاسم الأسدي، و قد اخرجه علي بن ابراهيم بن هاشم القمي في تفسيره من طريق أبي بصير [1] و يقول الرواة: ان جابر بن يزيد الجعفي ألف كتابا في تفسير القرآن أخذه من الاما [2] .


پاورقي

[1] تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام (ص 327) الفهرست للشيخ الطوسي (ص 98) و حقق هذا التفسير المحامي السيد شاكر الغرباوي الا انه لم يقدمه للنشر.

[2] النجاشي.


مردم خردمند، نابخرد و نابكار


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:



[ صفحه 119]



مردان سه دسته اند: خردمند، نابخرد و نابكار. خردمند آنگاه كه با او سخن گويند، پاسخ دهد و هر گاه سخن گويد درست بگويد و هر گاه بشنود پذيرا شود. نابخرد براي سخن گفتن عجله دارد و هر گاه حديث گويد (و نقل قول كند) فراموش كند و اگر به كار زشتش وادارند، آن را انجام دهد. نابكار اگر به او اعتماد كني (و امانتي به او بسپاري) به تو خيانت مي كند و اگر براي او سخني بازگو كني، باعث ننگ و عار تو مي شود. [1] .


پاورقي

[1] تحف العقول: 323، همان، همان، 20876.


خاموشي و رفتن به حج


در صحبت كردن چه آفتها كه نيست و چه گرفتاريها كه پيش نمي آيد. شخص از زمين و زمان شكوه مي كند و به اين و آن بد مي گويد. پس با اين حال، نگفتن بهتر و دم نزدن به صرفه و صلاح است.

راه خانه ي خدا در پيش گيريد و به اين دژ محكم پناهنده شويد تا با پرستش خالق متعال، روح خود را نيرومند كنيد و از درندگيهاي ديو نفس در امان باشيد و بفهميد كه زندگي فقط براي شما نيست بلكه ديگران هم هستند و حق دارند. بايد از فرصت مناسب حج استفاده كرد و با آنان، رابطه برقرار نمود تا از مسلمانان جهان، نيرويي عظيم و محكم در مقابل كفر به وجود آيد.

ما عبدالله بشي ء افضل من الصمت و المشي الي بنيته. [1] .

هيچ عبادتي نزد خداوند، بهتر از خاموشي و رفتن به حج نيست.



[ صفحه 130]




پاورقي

[1] خصال. ج 1، ص 35.


ارتباط لغت با حديث


چنانچه گفته شد زمان امام صادق عليه السلام عصر اشاعه ي حديث در علوم دين و فنون بود و چون لغات در فقه و حديث و ناسخ و منسوخ و قرائة و روايت وغريب فراوان و بلكه پايه حديث بر اين لغات مشترك المعاني قرار گرفته و لغات غريب المعاني زياد دارد ناچار امام صادق عليه السلام مفصل بحث لغوي را در تعقيب كار پدر پيش كشيد و اول اصحاب و شاگردان را به معاني لغات آشنا فرمود سپس به حديث و تفسير پرداخت و خليل بن احمد فراهيدي متوفي سال 260 - ه روي همين مباني كتاب «العين» خود را در مفردات عربيه نوشت و مبوب و منظم نمود و شاگردش ليث بن المظفر و رافع بن نصر بن يسار كه والي خراسان بود در آخر عصر امويين آن را تكميل كرد. [1] .

ابن خليل به نقل روضات الجنات و سرائر علامه حلي افضل خلق در ادب و ادبيات عربي بود و از ادبا و علماي شيعه اماميه است و از كبار و مقتدايان علوم ادب به شمار مي رود. [2] .

و اين شعر از او است



الله ربي و النبي محمد صلي الله عليه و آله

حييا الرسالة بين اسباب



ثم الوصي وصي احمد بعده

كهف العلوم بحكمة و صواب



فاق النظير و لانظير لقدر

و علا عن الخلان و الاصحاب



بمناقب و مآثر ما مثلها

في العالمين لعابد تواب



و بنوه اولاد النبي المرتضي

اكرم بهم من شيخة و شباب



و لفاطم صلي علي عليهم ربنا

لقديم احمد ذي النهي الاواب [3] .





[ صفحه 241]




پاورقي

[1] اخبار النحاة سيرافي ص 38 فهرست ابن نديم ص 63 معجم الادباء ص 222 ج 6 - نزهة الالباء ابن انباري ص 29 - انساب العرب سلمة بن مسلم العوتبي و غيره.

[2] روضات الجنات ص 272 - خلاصه علامه حلي ص 33.

[3] مناقب ابن شهرآشوب ص 21 ج 2 نقل ترجمه از مقاله دكتر سيد مصطفي جواد در رساله ي اشعة من حيات الصادق.


طب پيغمبر اسلام


اما پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم خود شخصا تربيت شده مكتب ربوبي بود و بدين دستور عمل مي كرد و پانزده سال نان خود را به كمر مي بست صبح ها از كوه نور بالا مي رفت و در غار حرا به عبادت مي پرداخت و از همان غذاي خشك و آب كوه استفاده مي نمود و لذا فرمود نظافت رياضت عقلي و بدني مي خواهد و در اين باره فرمود:

قال (ص) بئس العبد القاذوره [1] يعني بدترين بندگان آن است كه چون قاذوره خشك و بي اثر باشد انسان وقتي انسان است كه قدرت عقلي داشته باشد.

و فرمود كل لهو باطل الاثلاث تاديبه الفرس - ورميه عن قوسه و ملاعبة امراته فانه حق فرمود هر بازيچه باطل است مگر سه بازي - پرورش دادن اسب سواري تيراندازي - بازي با زن خويش ملاعبه و مطايبه با اسب و تيراندازي و مخصوصا با زن خود بهترين سرگرمي است كه سبب تراضي طرفين است.

قال (ص) روحوا القلوب ساعة بعد ساعة [2] زنده و شاد داريد دلها را هر لحظه ي پس از لحظه و در تشريح آن فرمود المعده بيت الداء و الحميه راس كل دواء و اعط كل بدن ماعود معده خانه درد است و سرچشمه همه امراض از معده است و تعديل در غذا داروي همه دردها است پس هر چه معده مي طلبد به قدري كه بتواند هضم كند به او بدهيد نه بيشتر.



[ صفحه 286]



قال (ص) تداووا فما انزل الله داء الا انزل معه الدواء الالسام فانه لادواء له [3] فرمود هر دردي را مي توان معالجه كرد مگر مرض سام كه مرگ باشد يا بادسام كه باد مرگ آور است و خداوند هيچ دردي را نداده مگر آن كه دواي آن را آفريده است.

قال (ص) لا تكرهوا مرضاكم علي الطعام فان الله يطعمهم و يسقهيم [4] .

فرمود مرضا را اجبار نكنيد به غذا خوردن خود آن مرض و حال كسالت در انقلاب مزاجي طعام و شراب او است.

و قال (ص) في الحمي اطفؤا حماكم بالماء فرمود تب را به آب دفع كنيد و خود پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم هر وقت تب مي كرد چند بار آب بر سر مي ريخت و در تب آخر عمر فرمود از سه يا هفت چشمه آب مخلوط كنند بر سر و پاي او بريزند تا از حرارت تب بكاهد.

قال (ص) اذا وعك دعا بماء فادخل فيه يده

يكي از اصحاب آمد گفت من همسايه اي دارم كه از دل درد مي نالد يكي از انصار گفت يك يهودي هست اين دردها را معالجه مي كند.

قال (ص) بماذا؟ - قالوا بشق بطنه فيستخرج منه شيئا.

عرض كرد شكمش را مي درد و چيزي بيرون مي آورد و بعد بخيه مي كند.

فكره ذلك رسول الله و لم يجبهم فعاودوه مرتين او ثلاث فقال (ص) افعلوا ما شئتم

پيغمبر خدا مدتي ساكت و كراهت از اين عمل داشت و جوابي نداد تا دو بار يا سه بار استخاره كرد و رفت و برگشت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود هر چه صلاح است عمل كنيد؟ آن انصار يهودي را خواست او هم شكم مريض را پاره كرد و مقداري خون و كثافت بيرون آورد و بخيه كرد و مداوا نمود تا حالش خوب شد به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم خبر دادند.

فقال (ص) ان الذي خلق الادواء جعل لهادواء و ان خير الدواء الحجامه و الفصاد و الحبيبه السوداء «الشونيز» [5] .

فرموده خداوند آفريده داروها را و دواي دردها قرار داده و بهترين دواء حجامت و فصد (احمر و ابيض) و دفع كثافات اخلاط مي باشد.

اين درس تجويز عمل جراحي بود كه تأمل پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم هم براي طريق و شرايط



[ صفحه 287]



عمل بوده نه اصل ماهيت علاج و آن هم شرع مقدس تجويز فرموده به شرط وجود شرايط و علل و اسباب جراحي كه امروز پيشرفت سريعي به وسيله عكس برداري كرده است.


پاورقي

[1] دعائم الاسلام قاضي نعمان مصري متوفي 363 نسخه خطي به نقل طب الامام الصادق ص 16.

[2] مجله البركة المصريه.

[3] سام موت است.

[4] دعائم الاسلام.

[5] دعائم الاسلام - به نقل طب الامام الصادق (ع) ص 16.


عظمت خلقت


ده هزار ميليون خورشيد - 6 سال پيش وقتي مردم مي شنيدند كه در كهكشان سي ميليون خورشيد وجود دارد از فرط حيرت انگشت عبرت به دندان مي گرفتند چه اعداد زياد و تصور آن مشكل و تعقل آن سخت و صعب الهضم بود!

امروز معلوم شده كه فقط در كهكشان ما ده هزار ميليون ستاره يعني خورشيد وجود دارد!

كهكشان مرئي ما همين لكه هاي سفيدي است كه شب در آسمان ديده مي شود مثل اينكه آسمان را به دو قسمت متساوي تقسيم نمود و ما چون هنگام شب بدون دوربين كهكشان را از نظر مي گذرانيم رنگ سفيدي يا گرد سفيدي دامنه دار جلوه مي نمايد و حتي جلوه ابرهاي انبوه يك روز زمستان يا بهار را هم ندارد كه مردم مسلمان مي گويند راه مكه است و در سابق مي گفتند دوازده ميليون ستاره دنبال اين كهكشان وجود دارد. اين رقم هم تخمين و عدد كثير بوده است.

امروز با دوربين هاي بزرگي كه تعبيه شده مانند دوربين رصدخانه بزرگي كه در كوه ويلسون در آمريكا نصب گرديده يا رصدخانه پالومرا آمريكا كه گويند وسعت و قطر دهنه دوربين 7 - 6 متر است و عدسي آن دوازده متر مي باشد با آن كهكشان ها را مي بينند و به عظمت آفرينش سر تعظيم فرود مي آورند.

در اين كهكشان خورشيدها يا منظومه هاي خورشيدي چنان يكي پس از ديگري قرار گرفته كه شمردن آن امكان ندارد و هنوز هيچ منجم نتوانسته با دقت تعيين كند كه در كهكشان مرئي ما چند خورشيد وجود دارد فقط از روي تخمين گفته اند كه ده هزار ميليون خورشيد در اين كهكشان است.

اين كهكشان مانند كمربندي پهن در يك فضاي بي كراني در حركت و يقينا



[ صفحه 112]



كهكشان هاي ديگري وجود دارد كه در حركت با آن تماس حاصل نمي كنند و نسبت اين كهكشان به آن كهكشان نسبت زمين به خورشيد مي باشد.

با اين دوربين ها يك قسمت از كهكشان را محدود كرده خورشيدهاي آن را شمرده اند و از روي آن حساب مي گويند كهكشان ما ده ميليارد خورشيد دارد و ممكن است شماره خورشيدها خيلي بيش از اين باشد چون ستاره هاي منضم به كهكشان آن قدر انبوه است قسمتي از آن حاجب قسمت ديگري مي باشد و نمي گذارد منجم قسمت هاي عقب آن را ببيند يا بشمارد يا از جهت سرعت حركت شماره صحيح به دست آيد.

عمق شگرف كهكشان نشان مي دهد كه در پس خورشيدهاي ظاهري خورشيدهاي دوربين خورشيدهاي كهكشان ما شموسي هستند كه ده ميليون مرتبه از خورشيد ما بزرگ تر مي باشد.


الذهب


و قال الامام الصادق عليه السلام: لا يلبس الرجل الذهب، و لا يصلي فيه.


مسائل


1- يجوز لمن نوي حجة الافراد أن يعدل عنها اختيارا الي التمتع بعد دخوله الي مكة، بلا خلاف للنصوص المتظافرة، كما قال صاحب الجواهر، و لا يجوز ذلك للقارن، لأن حج القران تعين عليه بسياق الهدي.

2- اذا بعد المكي عن أهله، ولدي عودته صادف وقت الحج، فعليه أن يحرم من الميقات، و له أن يحج بهذا الاحرام حج التمتع عند المشهور بشهادة صاحب الجواهر و الحدائق.



[ صفحه 158]



3- اذا أقام الغريب البعيد في مكة سنتين يبقي فرضه التمتع، و لا ينتقل الي غيره، و عليه أن يحرم من الميقات اذا أراد حج الاسلام، و لا ينتقل فرضه الي القران أو التمتع الا اذا دخل في السنة الثالثة.

4- و من كان له منزل في مكة أو ضواحيها، و منزل آخر ناء عنها ينظر: فان كانت اقامته في أحدهما أكثر من الآخر لزمه حكم الأكثر الأغلب، و ان تساوت الاقامة بين المنزلين اختار أي الأنواع يشاء.



[ صفحه 159]




الدليل


استدل الفقهاء علي ثبوت هذا الخيار بدليلين:

الأول: أن الصبر طويلا يستدعي الضرر، و لا ضر و لا ضرار في الاسلام، بل هو اشد من ضرر الغبن، لأن البائع ممنوع من التصرف في المبيع بعد أن نقله عن ملك الغير، و لأنه لو هلك يذهب من مال البائع.

الثاني: قول الامام الصادق عليه السلام: من اشتري بيعا، فمضت ثلاثة أيام فلا بيع له.

و أيضا سئل عن الرجل يشتري من الرجل المتاع، ثم يدعه عنده، فيقول: اجيئك بثمنه؟ فقال الامام عليه السلام: ان جاء ما بينه و بين ثلاثة أيام، و الا فلا بيع له.

و تقول: ان الظاهر من قول الامام عليه السلام: «فلا بيع له» هو نفي البيع، و بطلانه من رأس، لا صحة البيع مع ثبوت الخيار للبائع، و عليه فلا مستند للقول بهذا الخيار.

و نجيب بأن قوله: «لا بيع له» ظاهر في نفي البيع للمشتري فقط، لا نفي البيع من رأس، لأن الضمير في «له» يعود الي المشتري، هذا، الي أن الغرض الأول من هذا البيع هو الارفاق بالبائع، و عدم تضرره بالتأخير، و ليس من شك ان الارفاق و عدم الضرر يتحقق بجعل امضاء البيع و فسخه في يد البائع، بل ان بطلان



[ صفحه 202]



البيع يتنافي مع الارفاق، اذ من الجائز ان تكون مصلحة البائع في الامضاء، و لو مع تأجيل الثمن، و لهذا و غيره فهم الفقهاء من النفي في قول الامام عليه السلام نفي اللزوم، لا نفي الصحة.

و قد اتضح من الدليل و الشروط أن هذا الخيار مختص بالبيع فقط، دون سائر العقود.


موجب الضمان


لا يضمن الوديع الا بالتفريط، أو التعدي، و التفريط أمر سلبي، و هو ترك ما يجب من الحفظ، و التعدي أمر وجودي، و هو التصرف في الوديعة، كالثوب يلبسه، أو يعيره، و الدابة يركبها، و النقود يصرفها أو يقرضها، أو يسافر بها من غير ضرورة، و ما الي ذاك.

و اذا اراد ظالم أن يسلب الوديعة، و استطاع الوديع أن يدفعه عنها، دون أن يلحقه ضرر وجب عليه ذلك، لأنه مقدمة لحفظ الأمانة الواجبة و مقدمة الواجب واجبة، فان لم يفعل، و أخذ الظالم المال ضمنه الوديع لمكان الاهمال و التقصير.

و اذا أمكن ارضاء الظالم بالبعض، كالنصف - مثلا - وجب علي الوديع أن يدفعه له، ليحفظ به النصف الآخر، فان لم يفعل ضمن النصف، لا الجميع، لأن الاهمال و التقصير حصل بالنسبة الي النصف فقط.

و اذا أقنع الظالم بأن يحلف الوديع أن فلانا لم يستودعه شيئا وجب عليه أن يحلف و ينوي بينه و بين نفسه أنه لم يستودعه ليلا، ان كان قد استودعه نهارا، و ينوي أنه لم يستودعه نهارا، ان كان قد استودعه ليلا، فان لم يحلف كان ضامنا، لأن الكذب هنا جائز، لا أنه محرم، و قد أبيح حفظا للأمانة، و دفعا للظلم.. بديهة أن الواجب يسقط ادا انحصرت مقدمته في الحرام.

هذا ما حكم به الفقهاء بقول مطلق، كما جاء في الجواهر، و مفتاح الكرامة و غيرها.. و يجب أن يقيد ذلك بما اذا كان الوديع عالما بجواز الكذب، و مع ذلك امتنع عنه حيث يعد، و الحال هذي، مقصرا، أما لو امتنع عن الكذب و الحلف لجهله و اعتقاده بالتحريم، ثم أخذ الظالم المال فان الوديع لا يضمن منه شيئا، لأنه لا يعد مهملا و لا مقصرا في مثل هذه الحال.



[ صفحه 202]




الصيغة


و يشترط فيها:

لفظ الايجاب و القبول من الخطوبة و الخاطب، أو من ينوب عنهما وكالة أو ولاية، و لا يتم الزواج بالمراضاة و المعاطاة، و لا بالاشارة و الكتابة مع القدرة علي اللفظ. و بهذا يفترق عقد الزواج عن غيره من العقود.

و تقول: و لماذا اللفظ؟ و هل هو الا وسيلة للكشف عن الرضا و الارادة، فاذا تأكدنا من وجود الرضا كان اللفظ و عدمه سواء؟

و نجيب بأن الهدف من التلفظ بالزواج هو الالتزام بالزوجية و آثارها، بحيث لا يبقي مجال للتهرب منها بحال، تماما كتوقيع سند البيع من المتبايعين، و توقيع المعاهدة بين دولتين، بل أن الزوجية أهم و أخطر من المعاملات التجارية، و المعاهدات الدولية، لأنها ميثاق غليظ بين الزوجين، كما عبرت الآية 20 من سورة النساء: (و اخذن منكم ميثاقا غليظا). فكما أن كلا من المتبايعين و الدولتين في حل من أقوالهما و وعودهما «رسميا» حتي يتم التوقيع كذلك المخطوبة و الخاطب لا يتحقق الميثاق بينهما و الالتزام الا باللفظ الذي هو بمنزلة التوقيع، فمتي تلفظ كل منهما بالزواج فقد ألزم به نفسه، و قيدها بعهده و ميثاقه، و علي



[ صفحه 170]



الأصح بسلاسله و أغلاله.


لا وصاية علي الاطفال مع الجد


اتفقوا بشهادة صاحب الجواهر علي أن الأب اذا أقام وصيا علي أولاده مع وجود الجد للأب تبطل وصيته، لأن أب الأب أب، و لا وصاية لأحد حتي الحاكم الشرعي مع وجود الأب.


التذرع بالكوارث لإنكار الخالق


قد شرحت لك يا مفضل من الأدلة علي الخلق، و الشواهد علي صواب التدبير و العمد في الإنسان و الحيوان و النبات و الشجر و غير ذلك، ما فيه عبرة لمن اعتبر، و أنا أشرح لك الآن الآفات الحادثة في بعض الأزمان التي اتخذها أناس من الجهال ذريعة إلي جحود الخلق الخالق و العمد و التدبير، و ما أنكرت المعطلة و المنانية من المكاره و المصائب، و ما أنكروه من الموت و الفناء، و ما قاله أصحاب الطبائع، و من زعم أن كون الأشياء بالعرض و الاتفاق، ليتسع ذلك القول في الرد عليهم قاتلهم الله أني يؤفكون.

اتخذ أناس من الجهال هذه الآفات الحادثة في بعض الأزمان - كمثل الوباء و اليرقان و البرد و الجراد - ذريعة إلي جحود الخالق و التدبير و الخلق.


هلاك الناس


منيةالمريد 71: روي زرارة و محمد بن مسلم و بريد العجلي قالوا: قال أبوعبدالله عليه السلام:...

انما يهلك الناس لأنهم لا يسألون.


الكذب علي الله


[تحف العقول 363: قال عليه السلام:...]

ان الكذبة لتنقض الوضوء اذا توضأ الرجل للصلاة، و تفطر الصيام.

فقيل له: انا نكذب.

فقال عليه السلام: ليس هو باللغو ولكنه الكذب علي الله و علي رسوله و علي الأئمة صلوات الله عليهم.

ثم قال: ان الصيام ليس من الطعام و لا من الشراب وحده، ان مريم عليهاالسلام قالت: «اني نذرت للرحمان صوما». [1] .

أي صمتا، فاحفظوا ألسنتكم و غضوا أبصاركم، و لاتحاسدوا و لا تنازعوا، فان الحسد يأكل الايمان كما تأكل النار الحطب.


پاورقي

[1] سورة مريم، الآية: 26.


النبي و ابن سلول


فروع الكافي 1 / 188، ح 1: علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن حماد بن عثمان، عن الحلبي، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

لما مات عبدالله بن أبي بن سلول حضر النبي صلي الله عليه و آله و سلم جنازته.

فقال عمر لرسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: يا رسول الله ألهم ينهك الله أن تقوم علي قبره؟ فسكت، فقال: يا رسول الله ألم ينهك الله أن تقوم علي قبره؟

فقال له: ويلك و ما يدريك ما قلت، اني قلت: اللهم احش جوفه نارا، و املأ قبره نارا، واصله نارا.

قال أبو عبدالله: فأبدي من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ما كان يكره.


آيا هر سوره اي را با استعاذه بايد شروع نمود؟


حلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم درباره ي استعاذه از شيطان كه هر سوره اي را بايد با آن آغاز نمود؟

حضرت فرمودند: بله، پناه ببر به خدا از شيطان رجيم، و فرمود: رجيم از خبيث ترين شيطانها است.

گفتم: چرا او رجيم ناميده شده است؟

فرمود: براي اينكه رانده شده است.

گفتم: آيا هرگاه چيزي رانده شود تغيير ماهيت مي دهد.

فرمود: خير، ولي در ذهن و علم رانده شده مي باشد. [1] .


پاورقي

[1] تفسير العياشي: ج 2 ص 27، بحارالأنوار: ج 89 ص 215 ح 16.


حديث 170


1 شنبه

عدو العمل الكسل.

دشمن كار، تنبلي است.

كافي، ج 5، ص 85


انه عنده ديوان الشيعة


المفيد في الاختصاص: عن محمد بن علي يعني ابن بابويه، قال: حدثني محمد بن موسي بن المتوكل، قال: حدثنا علي بن ابراهيم، عن



[ صفحه 181]



محمد بن عيسي بن عبيد، عن أبي أحمد الأزدي، عن عبدالله بن الفضل الهاشمي، قال: كنت عند الصادق جعفر بن محمد عليهماالسلام اذ دخل المفضل بن عمر، فلما بصر به ضحك اليه، ثم قال: الي يا مفضل، فوربي اني لأحبك، و أحب من يحبك، يا مفضل لو عرف جميع أصحابي ما تعرف ما اختلف اثنان. فقال له المفضل: يابن رسول الله، لقد حسبت أن أكون قد أنزلت فوق منزلتي. فقال عليه السلام: بل أنزلت المنزلة التي أنزلك الله بها. فقال: يابن رسول الله، فما منزلة جابر بن يزيد منكم؟ قال: منزلة سلمان من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. قال: فما منزلة داود بن كثير الرقي منكم؟ قال: بمنزلة المقداد من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.

قال: ثم أقبل علي، فقال: يا عبدالله بن الفضل، ان الله تبارك و تعالي خلقنا من نور عظمته، و صنعنا برحمته، و خلق أرواحكم منا، فنحن نحن اليكم، و أنتم تحنون الينا، و الله لو جهد أهل المشرق و المغرب أن يزيدوا في شيعتنا رجلا أو ينقصوا منهم رجلا ما قدروا علي ذلك، و انهم لمكتوبون عندنا بأسمائهم و أسماء آبائهم و عشائرهم و أنسابهم. قال عبدالله بن الفضل، و لو شئت لأريتك اسمك في صحيفتنا قال: ثم دعا بصحيفة فنشرها، فوجدتها بيضاء ليس فيها أثر الكتابة، فقلت: يابن رسول الله، ما أري فيها أثر الكتابة قال: فمسح يده عليها، فوجدتها مكتوبة، و وجدت في أسفلها اسمي، فسجدت لله شكرا [1] .


پاورقي

[1] الاختصاص: ص 216.


ديواري از طلا


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: احترام و حرمت مؤمن از كعبه عظيم تر است.

از مهلب بن قيس روايت شده كه گفت:

به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: چه موقع بنده امام خود را مي شناسد؟ فرمود: اگر اين كار را كرد - و دستش را روي ديوار گذاشت - پس مشاهده كردم كه ديوار طلا شده، سپس دستش را روي ستوني گذاشت، همان ساعت پر از برگ شد.



[ صفحه 262]




ابوحمزه ي ثمالي


نام او ثابت بن دينار است. امام رضا عليه السلام درباره ي او فرموده است: ابوحمزه ي ثمالي، در زمان خود مانند سلمان فارسي بود و اين به آن جهت است كه چهار نفر از ما (اهل بيت عليهم السلام) علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و مقداري از زمان موسي بن جعفر عليهم السلام را درك كرده است. [1] .

امام صادق عليه السلام كسي را دنبال ابوحمزه فرستاد؛ او به بقيع رفته بود. پس از اين كه خدمت امام صادق عليه السلام رسيد، حضرت فرمود:

«اني لاستريح اذا رأيتك».

من وقتي كه تو را مي بينم، استراحت و آسايش مي يابم.

دعاي ابوحمزه را كه در سحرهاي ماه مبارك رمضان خوانده مي شود، از امام سجاد عليه السلام روايت كرده است. [2] .

ابوبصير مي گويد: خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شدم. حضرت، حال ابوحمزه را پرسيد. عرض كردم: كسالت دارد. فرمود: وقتي كه نزد او رفتي، سلام مرا برسان و بگو در فلان ماه و در فلان روز وفات خواهي كرد.

ابوبصير مي گويد: به آن حضرت عرض كردم: فدايت شوم، به خدا



[ صفحه 246]



سوگند، ما با او مأنوس بوديم و او از شيعيان شماست. فرمود: درست گفتي، اما آنچه نزد ما هست، براي او بهتر است. گفتم: شيعه ي شما با شماست. فرمود: آري، اگر شيعه ي ما از خدا بترسد و مراقب پيغمبر خود باشد (به دستورهاي او عمل كند) و خود را از گناهان حفظ نمايد، در درجات ما با ما خواهد بود.

ابوبصير مي گويد: در همان سال كه به مدينه برگشتم، ابوحمزه پس از مدت كوتاهي از دنيا رفت. [3] .

نجاشي در رجال خود مي گويد: ابوحمزه ثقه و مورد اعتماد است، اهل سنت هم رواياتي از او نقل مي كنند و به ثقه بودن وي معترفند. [4] .


پاورقي

[1] تفسير أبي حمزة الثمالي، ص 70؛ اختيار معرفة الرجال، ص 33.

[2] الامام الصادق عليه السلام، ج 2، ص 135.

[3] الكني و الألقاب، ج 2، ص 132.

[4] رجال نجاشي، ص 115.


الذهب


لا تصح الصلاة في الذهب عند الشيعة لباسا أو لبسا، كالخاتم حلة أو حلية خالصا أو ممزوجا، تمت الصلاة به أو لا تتم كالزر و نحوه، فجميع ذلك مبطل لصلاة الرجال دون النساء، و أما لبسه في غير الصلاة حرام يؤثمون عليه.

قال الامام الصادق عليه السلام: جعل الله الذهب في الدنيا زينة النساء فحرم علي الرجال لبسه و الصلاة فيه.

أما بقية المذاهب فلا خلاف عندهم في حرمة لبسه، و انما الخلاف في الصلاة فيه، قال ابن قدامة: و لا نعلم في تحريم ذلك علي الرجال اختلافا الا لعارض أو عذر. قال ابن عبدالبر: هذا اجماع، فان صلي فيه فالحكم فيه كالصلة في الثوب الغصب [1] .


پاورقي

[1] المغني ج 1 ص 588.


عمار بن معاوية


ابومعاوية عمار بن معاوية البجلي الكوفي المتوفي سنة 133.

خرج حديثه مسلم و الاربعة، و روي عنه ابنه معاوية، و شعبة و السفيانان و اسرائيل، و عبيدة بن حميد، و زهير بن معاوية، و عتبة بن سعيد قاضي الري و ابوصخر حميد بن زياد و غيرهم. [1] .

وثقه احمد بن حنبل و ابن معين و ابوحاتم. و قال ابن حجر: صدوق يتشيع. [2] و كان عمار من تلامذة الامام الباقر عليه السلام و ولده الامام الصادق عليه السلام و قد عذب لتشيعه. نقل ابن المديني عن سفيان أن عمارا قطع بشر بن مروان عرقويه في التشيع.



[ صفحه 569]




پاورقي

[1] الجرح و التعديل 390: 3 ق 1.

[2] تهذيب التهذيب 306: 7.


حول العقاقير


و قال عليه السلام: فكر في هذه العقاقير [1] ، و ما خص بها كل واحد منها من العمل في بعض الأدواء، فهذا يغور في المفاصل فيستخرج الفضول الغليظة، مثل الشيطرج [2] ، و هذا ينزف المرة السوداء مثل الأفتيمون [3] ، و هذا ينفي الرياح مثل السكبينج، و هذا يحلل الأورام، و أشباه هذا من أفعالها، فمن جعل هذه القوي فيها الا من خلقها للمنفعة؟ و من فطن الناس بها الا من جعل هذا فيها؟ و متي كان يوقف علي هذا منها بالعرض و الاتفاق كما قال قائلون؟ وهب الانسان فطن لهذه الأشياء بذهنه و لطيف رويته و تجاربه، فالبهائم كيف فطنت لها حتي صار بعض السباع يتداوي من جراحة ان أصابته ببعض العقاقير فيبرأ، و بعض الطير يحتقن [4] من الحصر يصيبه بماء البحر فيسلم، و أشباه هذا كثير، و لعلك تشكك في هذا النبات النابت في الصحاري و البراري، حيث لا أنس و لا أنيس، فتظن أنه فضل لا حاجة اليه، و ليس كذلك، بل هو طعم لهذه الوحوش، و حبه علف للطير، و عوده و أفنانه حطب فيستعمله الناس، و فيه بعد أشياء تعالج به الأبدان، و أخري تدبغ به الجلود، و أخري تصبغ به الأمتعة، و أشباه هذا من المصالح، ألست تعلم أن أخس النبات و أحقره هذا البردي [5] و ما أشبهها، ففيها مع هذا من ضروب المنافع، فقد يتخذ من البردي القراطيس التي يحتاج اليها الملوك و السوقة، و الحصر التي يستعملها كل صنف من الناس، و ليعمل منه الغلف



[ صفحه 145]



التي يوقي بها الأواني، و يجعل حشوا بين الظروف في الأسفاط لكيلا تعيب و تنكسر، و أشباه هذا من المنافع. [6] .


پاورقي

[1] العقاقير: الأدوية التي يستمشي بها. لسان العرب 599:4.

[2] قيل أنه يزيل الطحال أكلا و ضمادا، و تعليقه علي الأذن الوجعة يسكن وجعها، كذا في هامش البحار 135:3.

[3] له منافع مذكورة في كتب الطب، كاسهاله البلغم و الصفراء، و نفعه من الصرع و التشنج الامتلائي، و النفخ و أصحاب السرطان و الجرب و غير ذلك. كذا في هامش البحار.

[4] الاحتقان: احتباس البول.

[5] نبت رخو ينبت في ديار المصر كثيرا، يمضغ أصله كقصب السكر، و يتخذ منه القرطاس، و قيل: له ورق كخوص النخل، فارسيه نوخ. كذا في هامش البحار.

[6] توحيد المفضل: 163؛ بحارالأنوار 135:3.


الأزارقة


الفرق بين الفرق:101.

هؤلاء أتباع نافع بن الأزرق الحنفي المكني بأبي راشد ، و لم تكن للخوارج قط فرقة أكثر عددا و لا أشد منهم شوكة .

و الذي جمعهم من الدين أشياء ، منها:قولهم بأن مخالفيهم من هذه الامة مشركون ، و كانت المحكمة الاولي يقولون:انهم كفرة لا مشركون .

و منها:قولهم ان القعدة [1] - ممن كان علي رأيهم - عن الهجرة اليهم مشركون و ان كانوا علي رأيهم .

و منها:أنهم أوجبوا امتحان من قصد عسكرهم اذا ادعي أنه منهم:أن يدفع اليه أسير من مخالفيهم و يأمروه بقتله ، فان قتله صدقوه ، و ان لم يقتله قتلوه ، و قالوا:هذا منافق .

و منها:أنهم استباحوا قتل نساء مخالفيهم و قتل أطفالهم ، و زعموا أن الأطفال مشركون ، و قطعوا بأن أطفال مخالفيهم مخلدون في النار .

و أنكرت الأزارقة الرجم ، و استحلوا كفر الأمانة التي أمر الله تعالي بأدائها ،



[ صفحه 565]



و لم يقيموا الحد علي قاذف الرجل المحصن ، و أقاموه علي قاذف المحصنات من النساء ، و قطعوا يد السارق في القليل و الكثير .

ثم الأزارقة بايعوا نافع بن الأزرق و سموه أميرالمؤمنين ، و انضم اليهم خوارج عمان و اليمامة ، فصاروا أكثر من عشرين ألفا ، و قاتلهم المهلب بأمر من عبدالله بن الزبير ، وثبت المهلب و بنوه و أتباعهم علي قتالهم تسع عشرة سنة ، و انهزمت الأزارقة في آخرها الي سابور من أرض فارس ، و جعلوها دار هجرتهم ، الي أن وقع الخلاف بين الأزارقة ، ففارق عبد ربه الكبير قطريا و صار الي واد ب ( جيرفت كرمين ) في سبعة آلاف رجل ، و فارقه عبد ربه الصغير في أربعة آلاف ، و صار الي ناحية من ( كرمان ) ، و بقي قطري في بضعة عشر ألف بأرض فارس ، و أرسل الحجاج لهم جيش فقتلهم .


پاورقي

[1] القعدة:غلب علي قوم من الخوارج قعدوا عن نصرة علي عليه السلام و عن مقاتلته أيضا.


مؤمن الطاق


قال النجاشي [1] محمد بن علي بن النعمان بن أبي ظريفة البجلي، مولي، الأحول، أبوجعفر، كوفي، صيرفي، يلقب بمؤمن الطاق، و صاحب الطاق، و يلقبه المخالفون شيطان الطاق.

و من عرف مواقفه في مناظرات أعلامهم في الامامة اتضح له المنشأ في تلقيبهم اياه بهذا اللقب و بغضهم له، فان الحق ثقيل علي النفس.

و هو يروي عن الصادق و الكاظم عليهماالسلام، و جاء فيه ثناء جميل و تقريض و مدح من امامه و مثقفه الصادق عليه السلام، منها قوله: زرارة بن أعين و محمد بن مسلم و بريد العجلي و الأحول أحب ا لناس الي أحياء و أمواتا، الي ما سوي ذلك من الروايات المعتبرة الدالة علي عظمته و جلالة قدره عند الامام عليه السلام.

روي عن أبي عبدالله الصادق عليه السلام و زيد بن علي عليه السلام، و روي عنه أبوالفضل النحوي و الحسن بن محبوب و أبوخالد الكابلي و أبومالك الأخمس و اسماعيل بن عبدالخالق و يونس بن عبدالرحمن.

و حديثه شائع في كتب الحديث، و من نظر في مناظراته عرف كيف كان قوي الحجة شديد العارضة سريع الجواب نبيه الخاطر ذكي القلب، و كان في طليعة متكلمي الامامية، علي أن له القدح المعلي في الفقاهة و شأنه أرفع من أن يطنب في اطرائه، و أعرف من أن يكثر الكلام في تعريفه [2] .



[ صفحه 448]



و أما منزلته في العلم و حسن الخاطر فأشهر، و له كتب، و كانت له مع أبي حنيفة حكايات كثيرة، و من جملة قضاياه مع أبي حنيفة ما رواه في باب المتعة من الكافي [3] ، قال: سأل أبوحنيفة أباجعفر محمد بن علي بن النعمان فقال: يا أباجعفر، ما تقول في المتعة، أتزعم أنها حلال؟ قال: نعم، قال: فما يمنعك أن تأمر نسائك أن يستمتعن و يكتسبن عليك؟ فقال له أبوجعفر: ليس كل الصناعات يرغب فيها و ان كانت حلالا و للناس مراتب يرفعون أقدارهم، و لكن ما تقول يا أباحنيفة في النبيذ أتزعم أنه حلال؟ قال: نعم. قال: فما يمنعك أن تقعد نسائك في الحوانيت نباذات فيكتسبن عليك؟ فقال أبوحنيفة: واحدة بواحدة و سهمك أنفذ. و كانت له مع أبي حنيفة حكايات مثيرة فمنها، أنه قال له يوما: يا أباجعفر تقول بالرجعة؟ فقال: نعم، قال: فأقرضني من كيسك هذا خمسمائة دينار، فاذا عدت أنا و أنت رددتها اليك، فأجابه في الحال: اريد ضمينا يضمن لي أنك تعود انسانا، فاني أخاف أن تعود قردا فلا أتمكن من استرجاع ما أخذت مني.

و قال أبوحنيفة لمؤمن الطاق: قد مات امامك يا أباجعفر. فقال له أبوجعفر: لكن امامك من المنظرين الي يوم الوقت المعلوم - يعني الشيطان الرجيم -.

و عده الشيخ رحمه الله في رجاله [4] تارة في أصحاب الصادق عليه السلام قائلا: محمد ابن النعمان البجلي الأحول، أبوجعفر، شاه الطاق.



[ صفحه 449]



و اخري [5] في أصحاب الكاظم عليه السلام قائلا: محمد، يكني أباجعفر الأحول الملقب بمؤمن الطاق، ثقة.

و قال ابن حجر [6] يقال ان جعفر الصادق كان يقدمه و يثني عليه و يقدمه في الشعر علي غيره، الا أنه اشتغل بالكلام عن الشعر.

و قال الذهبي [7] محمد بن النعمان الأحول، عراقي شيعي جلد، تلقبه الشيعة بمؤمن الطاق، يعد من أصحاب جعفر بن محمد.

و قال ابن النديم [8] كان متكلما حاذقا، و له كتب، و لقي علي بن الحسين زين العابدين، و كان حسن الاعتقاد و الهدي.


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 325، الرقم 886.

[2] الامام الصادق عليه السلام للمظفر: 165 - 161.

[3] الكافي5 : 450، الحديث 8.

[4] رجال الطوسي: 302، الرقم 355.

[5] رجال الطوسي: 359، الرقم 18.

[6] لسان الميزان5 : 300، الرقم 1017.

[7] سير أعلام النبلاء10 : 553، الرقم 187.

[8] فهرست ابن النديم: 224.


ابو سلمة السراج


أبو سلمة السراج.

محدث. روي عنه أبو الحسن الضرير، ومحمد بن إسماعيل بن بزيع وغيرهما.

المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 177. تنقيح المقال 3: قسم الكني 18. خاتمة المستدرك 866. جامع الرواة 2: 390.


سلمة بن عبيدة التميمي


سلمة بن عبيدة التميمي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 212. تنقيح المقال 2: 50. خاتمة المستدرك 808. معجم رجال الحديث 8: 207. نقد الرجال 158. جامع الرواة 1: 372. مجمع الرجال 3: 153. أعيان الشيعة 7: 290. منتهي المقال 151. منهج المقال 171.


محمد بن زياد الأشجعي


أبو إسماعيل، وقيل أبو أحمد محمد بن زياد الأشجعي، الكوفي.

إمامي حسن الحال، وقيل كان من بيت كلهم ثقات. توفي سنة 176.

المراجع:

رجال الطوسي 287 وفيه: أسند عنه. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 117. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 92. نقد الرجال 307. جامع الرواة 2: 114. مجمع الرجال 5: 212. منتهي المقال 273. منهج المقال 296. إتقان المقال 227. الوجيزة 47.