بازگشت

مرغ خانگي


ببين مرغ خانگي چگونه گاهي مست مي شود و فرياد برمي آورد و چيزي نمي خورد تا صاحبش براي او تخم مرغ جمع آوري كند، پس تخم ها را زير بال خود مي گيرد تا جوجه برآورد. جوجه تا از تخم بيرون نيامده در قلعه محكمي از پوست تخم مرغ محفوظ است، و



[ صفحه 358]



قسمتي از آن چه را كه در تخم باقي است، خوراك خود قرار مي دهد.

فكر كن كه چون جوجه بايد مدتي در ميان پوست محكمي پرورش يابد و راهي نيست كه چيزي از خارج به آن برسد، خداوند در ميان تخم چيزي آفريده كه، تا زمان بيرون آمدن، غذاي او باشد؛ مانند كسي كه در قلعه اي او را حبس كنند، و از بيرون نتوان چيزي به درون آن فرستاد، بايد آن قدر آذوقه در قلعه تهيه كنند كه تا هنگام بيرون آمدن براي او كافي باشد.


احياء المرأة الميتة


28- عن العبدي قال: قالت أهلي لي: قد طال عهدنا بالصادق (عليه السلام) فلو حججنا، و جددنا به العهد.

فقلت لها: والله ما عندي شي ء أحج به.

فقالت: عندنا كسوة و حلي، فبع ذلك، و تجهز به. ففعلت.

فلما صرنا بقرب المدينة مرضت مرضا شديدا حتي أشرفت علي الموت، فلما دخلنا المدينة خرجت من عندها، و أنا آيس منها.

فأتيت الصادق (عليه السلام) و عليه ثوبان ممصران [1] فسلمت عليه،



[ صفحه 368]



فأجابني، و سألني عنها، فعرفته خبرها، و قلت: اني خرجت و قد أيست منها.

فأطرق مليا، ثم قال: يا عبدي! أنت حزين بسببها؟

قلت: نعم.

قال: لا بأس عليها، فقد دعوت الله لها بالعافية، فارجع اليها، فانك تجدها [قد أفاقت و هي] قاعدة، و الخادمة تلقمها الطبرزد [2] .

قال: فرجعت اليها مبادرا، فوجدتها قد أفاقت، و هي قاعدة، و الخادمة تلقمها الطبرزد! فقلت: ما حالك؟

قالت: قد صب الله علي العافية صبا، و قد اشتهيت هذا السكر.

فقلت: خرجت من عندك آيسا، فسألني الصادق عنك، فأخبرته بحالك، فقال: لا بأس عليها، ارجع اليها فهي تأكل السكر.

قالت: خرجت من عندي و أنا أجود بنفسي، فدخل علي رجل عليه ثوبان ممصران قال: مالك؟ قلت: أنا ميتة، و هذا ملك الموت قد جاء لقبض روحي.

فقال: يا ملك الموت! قال: لبيك! أيها الامام! قال: ألست امرت بالسمع و الطاعة لنا؟ قال: بلي، قال: فاني آمرك أن تؤخر أمرها عشرين سنة.

قال: السمع و الطاعة.

قالت: فخرج هو و ملك الموت من عندي، فأفقت من ساعتي [3] .

29- و عن عيسي بن مهران قال: كان رجل من أهل خراسان من



[ صفحه 369]



ماوراءالنهر [4] و كان موسرا، و كان محبا لأهل البيت، و كان يحج في كل سنة، و قد وظف علي نفسه لأبي عبدالله (عليه السلام) في كل سنة ألف دينار من ماله، و كانت تحته ابنة عم له، تساويه في اليسار و الديانة.

فقالت - في بعض السنين -: يابن عم! حج بي في هذه السنة. فأجابها الي ذلك.

فتجهزت للحج، و حملت لعيال أبي عبدالله (عليه السلام) و بناته من فواخر ثياب خراسان و من الجوهر و غيره أشياء كثيرة خطيرة، و صير زوجها ألف دينار التي أعدها لأبي عبدالله (عليه السلام) في كيس، و صير الكيس في ربعة [5] فيها حلي [بنت عمه] و طيب.

و شخص يريد المدينة، فلما وردها صار الي أبي عبدالله (عليه السلام) فسلم عليه، و أعلمه أنه حج بأهله، و سأله الاذن لها في المصير الي منزله للتسليم علي أهله و بناته.

فأذن لها أبوعبدالله (عليه السلام) في ذلك، فصارت اليهم، و فرقت - ما حملت - عليهم، و أقامت يوما عندهم، و انصرفت.

فلما كان من الغد، قال لها زوجها: أخرجي تلك الربعة لتسليم الألف دينار الي أبي عبدالله (عليه السلام).

فقالت: هي في موضع كذا، فأخذها و فتح القفل، فلم يجد الدنانير، و كان فيها حليها، و ثيابها، فاستقرض ألف دينار من أهل بلده، و رهن الحلي عندهم علي ذلك، و صار الي أبي عبدالله (عليه السلام).

فقال (عليه السلام): قد وصلت الينا الألف!!



[ صفحه 370]



قال: يا مولاي! و كيف ذلك؟ و ما علم بمكانها غيري و غير بنت عمي؟

قال: مستنا ضيقة، فوجهنا من أتي بها من شيعتي من الجن. فاني كلما اريد أمرا بعجلة أبعث واحدا منهم.

فزاد ذلك في بصيرة الرجل، و سر به و استرجع الحلي ممن أرهنه.

ثم انصرف الي منزله، فوجد امرأته تجود بنفسها، فسأل عن خبرها فقالت خادمتها:

أصابها وجع في فؤادها فهي علي هذه الحالة، فغمضها و سجاها، و شد حنكها و تقدم في اصلاح ما تحتاج اليه من الكفن و الكافور و حفر قبرها، و صار الي أبي عبدالله (عليه السلام)، فأخبره و سأله أن يتفضل بالصلاة عليها.

فقام (عليه السلام) و صلي ركعتين و دعا، ثم قال للرجل: انصرف الي رحلك، فان أهلك لم تمت، و ستجدها في رحلك تأمر و تنهي، و هي في حال سلامة.

فرجع الرجل، فأصابها كما وصف أبوعبدالله (عليه السلام)، ثم خرج يريد مكة و خرج أبوعبدالله (عليه السلام) للحج أيضا، فبينا المرأة تطوف بالبيت اذ رأت أباعبدالله يطوف، و الناس قد حفوا به.

فقالت لزوجها: من هذا الرجل؟

قال: هذا أبوعبدالله.

قالت: والله هذا الرجل الذي رأيته يشفع الي الله حتي رد روحي في جسدي. [و لم تكن رأته قبل] [6] .



[ صفحه 371]




پاورقي

[1] الثوب الممصر: المصبوغ بالمصر أي: الطين الاحمر أو المصبوغ بحمرة خفيفة، و قيل: مصبوغ فيه صفرة قليلة (أقرب الموارد).

[2] الطبرزد: هو السكر الأبلوج، و به سمي نوع من أنواع التمر لحلاوته (مجمع البحرين).

[3] الخرائج و الجرائح: ج 1 ص 294 ح 2. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 115.

[4] منطقة في أفغانستان.

[5] الربعة: جونة العطار. (أقرب الموارد).

[6] الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 627 ح 28. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 103.


در لابلاي ديوار


منصور براي اينكه بتواند حكومت خود را حفظ كند، به اين گونه شكنجه ها اكتفا نكرد بلكه انواع ديگري از عذاب ها و شكنجه ها را براي هر كس كه در چنگ او گرفتار مي شد، پيش بيني مي كرد. يكي از آن ها اين بود كه افراد را زنده زنده در لابلاي ساختمان ها قرار مي داد كه به چند نمونه اشاره مي شود:

منصور، محمد به ابراهيم بن حسن را كه از نظر وجاهت سرآمد عصر خود بود، احضار كرد و به او گفت: تويي ديباج اصغر (كوچك)! به خدا سوگند آنچنان تو را نابود كنم كه هيچ كس را غير از تو اين گونه از بين نبرده ام. سپس دستور داد او را روي زمين گذاشتند و زنده زنده ستوني روي سر او بنا كردند كه در زير آن ستون از دنيا رفت. [1] .

به همين جهت اولاد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تا مي توانستند از دست عمال او فرار مي كردند. مرحوم صدوق در اين باره مي نويسد: هنگامي كه منصور بناهاي بغداد را مي ساخت، اولاد علي عليه السلام را مي گرفت و در ميان ديوارهايي كه از آجر و گچ بنا مي شد، مي گذاشت. روزي يكي از اولاد علي عليه السلام را كه از فرزندان امام حسن مجتبي عليه السلام و خوش صورت و سياه مو بود، دستگير كرد. منصور اين جوان را به بنا داد تا در



[ صفحه 279]



وسط ديوار بگذارد و مأموري را بر او گمارد تا تخلف نكند. موقعي كه بنا خواست او را در ميان ديوار بگذارد، دلش به حال وي سوخت و در ديوار روزنه اي باز كرد كه هوا داخل آن شود و به او گفت من شب تو را از ميان اين ديوار بيرون مي آورم. شب هنگام كه او را بيرون آورد، گفت: كاري كن كه خون من و كارگرانم ريخته نشود. من تو را از ميان اين ديوار بيرون آوردم كه روز قيامت در پيشگاه جدت مسئول نباشم. فوري خود را مخفي كن.

جوان گفت: من از ترس مأموران منصور فرار مي كنم، ولي مادرم در فلان مكان است، نزد او برو و بگو فرزندت نجات پيدا كرد اما بازگشت او به سوي تو مشكل است.

بنا گفت: طبق آدرسي كه به من داده بود، رفتم. ناله اي شنيدم كه مانند صداي زنبوران عسل درهم افتاده مي ناليد و گريه مي كرد. فهميدم كه اينجا منزل آن جوان است. رفتم و داستان را براي مادرش گفتم و مويي را كه به عنوان نشانه به من داده بود، به مادرش دادم و بازگشتم. [2] .

مقريزي درباره ي فرار كردن فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي نويسد: قاسم بن ابراهيم طباطبا در مدينه ملكي داشت به نام «الرس». منصور نگذاشت كه در آن ملك بماند و او را احضار كرد. قاسم از ترس منصور مدينه را به قصد «سند» ترك كرد و فرار كرد و درباره ي بني عباس اين اشعار را سرود:

ريختن خون ما منصور را سيراب نكرده است و او هنوز ما را تعقيب مي كند.

آنگاه آتش كينه ي او تمام مي شود كه از دختر پيغمبر فرزندي روي زمين باقي نماند. [3] .



[ صفحه 280]



به همين علت از شهري به شهر ديگر فرار مي كرد و چون با پاي پياده و برهنه مي گريخت، خون از پايش جاري شده بود و هنگامي كه فراري بود، اشعاري را سرود كه فرماندار سند براي منصور در اين باره نوشت: بر در كاروانسرايي نوشته شده است كه قاسم بن ابراهيم طباطباي علوي مي گويد پس از اينكه خون از پايم جاري شده بود و به اينجا رسيدم، اين اشعار را سرودم:

اميد است شكسته بندي از لطف خود استخوان شكسته را بهبود دهد. از خدا مأيوس مباش كه او عزيزان مشقت ديده را ياري مي كند. [4] .


پاورقي

[1] الكامل ابن اثير، ج 5، ص 526.

[2] عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 91-90.

[3]

لم يروه ما اراق البغي من دمنا

في كل ارض فلم يقصر من الطلب



و ليس يشفي غليلا في حشاه سوي

ان لا يري فوقها ابن لبنت نبي



(النزاع و التخاصم، ص 77؛ الشيعة و الحاكمون، ص 147).

[4]

عسي جابر العظم الكسير بلطفه

سيرتاح للعظم الكسير فيجبر



عسي الله لا تياس عن الله انه

ييسر منه ما يعز و يعسر



(النزاع و التخاصم، ص 75).


گريه رسول خدا و مسلمانان در مرگ عثمان بن مظعون و ابراهيم فرزند پيامبر


اظهار غم و اندوه و گريه كردن در مرگ و فقدان عزيزان، از لوازم عاطفه بشري و از آثار رقت و از مقتضيات رأفت انساني است و به مضمون گفتار رسول خدا (صلي الله عليه وآله) «انها رحمة وضعها الله في قلوب من يشاء وانما يرحم الله من عباده الرحماء»؛ [1] «اين عاطفه و رأفت و رحمت از الطاف و نعمتهاي خداوندي است و در قلب هر يك از بندگانش كه بخواهد قرار مي دهد.»

عاطفه هر چه بيشتر باشد، طبعاً اثر آن نيز بيشتر، و رحمت و رأفت دروني هر چه عميقتر شود تأثير آن و گريه شخص نيز به همان اندازه شديدتر خواهد گرديد.

اينجاست كه مرگ ابراهيم و عثمان بن مظعون در پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) بيش از ساير افراد مؤثر مي شود و آن حضرت در فقدان آنان، آنچنان گريه مي كند كه حاضرين را نيز تحت تأثير قرار مي دهد و موجب گريه شديد آنان مي گردد.

رسول خدا در مرگ ابن مظعون دوبار گريه كرد: الف ـ بهنگام مرگ ـ ب ـ وقت كفن كردن. هنگامي كه پيكر ابن مظعون را كفن مي كردند، آن حضرت در حالي كه بر پيشاني او



[ صفحه 213]



بوسه مي زد، اشكش بر سر و صورت وي سرازير بود.

و گريه پيامبر در مورد فرزندش ابراهيم در سه مرحله بوقوع پيوست:

الف ـ در كنار بستر او بهنگام مرگش بهمراه ماريه و سيرين (مادر و خاله ابراهيم) آنگاه كه اين جمله نيز، كه بيانگر تأثر شديد آن حضرت بود، شنيده مي شد: «إن القلب ليحزن وان العين لتدمع ولانقول مالا يرضي به الرب وانا بك يا ابراهيم لمحزونون».

ب ـ هنگامي كه پيكر ابراهيمِ شانزده ماهه، بر كفن پيچيده مي شد، دستور داد كه: «بر كفنش نپيچيد تا بار ديگر نگاهش كنم» [2] سپس در كنار جسد فرزندش نشست و خم شد و آنچنان مي گريست كه اثر آن، در شانه ها و چانه آن حضرت مشاهده مي گرديد. [3] .

ج ـ بهنگام دفن ابراهيم و در كنار قبر وي بود كه همان جمله تأثرانگيز: «ان القلب ليحزن...» را تكرار كرد و آنچنان گريه نمود كه صحابه رسول خدا نيز بشدت متأثر گشتند و گريه سر دادند و نه مردان بلكه بانوان نيز كه در اين مراسم شركت داشتند، ناله سر دادند و كسي مانع و مزاحم آنان نمي گرديد.

و به تعبير ديگر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در فراق ابراهيم و ابن مظعون نه تنها گريه نمود و اشك ريخت بلكه كنار بستر و كنار قبر آنان را به مجلس ماتم و عزا مبدل ساخت كه شركت كنندگان در اين مجالس چهارگانه را، صحابه و اقوام آن حضرت از مرد و زن تشكيل مي دادند كه در متن تاريخ از ميان اين بانوان به ماريه و سيرين تصريح شده است.


پاورقي

[1] منابع اين حديث در بخش گذشته آمده است.

[2] لاتدرجوه في أكفانه حتي انظر اليه.

[3] البدايه والنهايه، ج 5، ص 310.


حق المنعم بالولاء


«و أما حق المنعم عليك بالولاء فتعلم أنه أنفق فيك ماله، و أخرجك من ذل الرق، و وحشته الي عز الحرية، و أنسها، و أطلقك من أسر الملكة، و فك عنك حلق العبودية، و أوجدك رائحة العز، و أخرجك من سجن القهر، و دفع عنك العسر، و بسط لك لسان الانصاف، و أباحك الدنيا، فملكك نفسك، و حل أسرك، و فرغك لعبادة ربك، و احتمل بذلك التقصير في ماله، فتعلم أنه أولي الخلق بك بعد أولي رحمك في حياتك و موتك، و احق الخلق بنصرك و معونتك، و مكافأتك في ذات الله فلا تؤثر عليه نفسك ما احتاج اليك...» ان للمولي المنعم علي عبده بالعتق حقا كبيرا، فقد فك عنه الاغلال، و انقذه من ذل العبودية، و أطعمه عز الحرية،فله عليه الآيادي البيضاء، و الواجب عليه أن يقابله بالشكر الجزيل فينصره و يعينه، و يكافئه في ذات الله وفاء لجميله و معروفه.


التفسير بالرأي


و يراد به الأخذ بالاعتبارات العقلية الظنية الراجعة الي الاستحسان [1] و قد ذهب الي ذلك المفسرون من المعتزلة و الباطنية، فلم يعنوا بما أثر عن اوصياء رسول الله (ص) في تفسيرهم، و انما استندوا الي ما يرونه من الاستحسانات العقلية، و قد نهي عن ذلك الامام أبوجعفر (ع) فقد دخل عليه قتادة الفقيه المشهور فقال له الامام:

«انت فقيه أهل البصرة؟»

«نعم هكذا يزعمون..»

«بلغني أنك تفسير القرآن...»



[ صفحه 182]



«نعم...»

فانكر عليه الامام ذلك قائلا:

«يا قتادة ان كنت قد فسرت القرآن من تلقاء نفسك فقد هلكت و أهلكت، و ان كنت قد فسرته من الرجال فقد هلكت و أهلكت، يا قتادة ويحك انما يعرف القرآن من خوطب به...» [2] .

و قد قصر الامام أبوجعفر (ع) معرفة الكتاب العزيز علي أهل البيت (ع) فهم الذين يعرفون المحكم من المتشابه، و الناسخ من المنسوخ و ليس عند غيرهم هذا العلم، و قد أثر عن الأئمة (ع) القول: «انه ليس شي ء أبعد من عقول الرجال من تفسير القرآن، الآية يكون أولها في شي ء و آخرها في شي ء و هو كلام متصل ينصرف الي وجوه» [3] .

أما الأخذ بظواهر الكتاب فلا يعد من التفسير بالرأي المنهي عنه، و قد خالف في حجيتها بعض المحدثين، و تمسكوا بأدلة قد فندت من قبل علماء الاصوليين [4] .


پاورقي

[1] فرائد الاصول للأنصاري.

[2] البيان في تفسير القرآن (ص 267).

[3] فرائد الاصول (ص 28).

[4] يراجع في ذلك فرائد الاصول للشيخ الانصاري، و البيان. في تفسير القرآن.


مردم چهار دسته اند


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مردم چهار دسته اند: يكي نادان افتاده در ورطه هلاكت و هم آغوش با هوس. ديگري عابد متظاهر به تقوا و پرهيزگاري كه هر چه بيشتر عبادت كند بر كبر و غرورش افزوده شود. دسته سوم عالمي است كه دوست دارد مردم پشت سرش راه روند و از او مدح و ستايش كنند. چهارم داناي آشنا به حق كه دوست دارد حق را بر پا دارد، اما توانايي و قدرت ندارد و يا مغلوب است. او بهترين فرد روزگار خود و خردمندترين مردم زمانه خويش است. [1] .


پاورقي

[1] خصال: 262 / 139، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20871.


آينده بهتر


فكر ما كوتاه است و از آنچه پيش مي آيد آگاه نيستيم. تصور مي كنيم راه منحصر به همين است و بس. اگر اين راه بسته شود ما گرسنه مي مانيم و بايد بميريم. در صورتي كه اين طور نيست. اين راه نشد راه ديگر. منتها چون از برنامه ي جديد خبر نداريم، به چنين اضطرابي دچار مي شويم. چه بسا كار آينده بهتر باشد و وضع ما به سامانتر.



[ صفحه 129]



ما سد الله عزوجل علي مؤمن باب رزق الا فتح الله له ما هو خير منه. [1] .

خداوند عزيز و بزرگ، به روي شخص با ايمان دري از رزق نبندد، مگر آنكه دري بهتر از آن به روي او باز كند.



خدا گر ز حكمت ببندد دري

ز رحمت گشايد در ديگري




پاورقي

[1] فقيه. ج 3، ص 101.


امام صادق و علم لغات


از همين مباني و مقدمات ثابت مي شود كه امام صادق عليه السلام در لغات عرب عايده و بائده از قديم و جديد دستي قوي و احاطه كامل به لغت عرب داشته اند و تعليمات آنها به يك سبك مخصوصي جالب توجه بوده كه شنونده هرگز آن را فراموش نخواهد كرد.

در كتاب محاسن برقي است كه قال الصادق (ع) الضريس الكناس لم سماك ابوك ضريسا؟

فرمود اي ضريس چرا پدرت تو را ضريس نام نهاد - او گفت كما سماك ابوك جعفرا به همان دليل كه پدر تو نام تو را جعفر نهاد - فرمود اين طور نيست بلكه ضريس اسم دوم تو مي باشد و به معني جهل و ناداني و پافشاري در جهالت است و اين نام ابليس است كه او را «ضريس» گفته اند و پدر من هم كه نام مرا جعفر نهاده براي آن است كه «جعفر» به معني علم و نهر و نبات و پل و عابر و راهنما است و چون خداوند اين صفات را در من به وديعت سپرده پدرم نام مرا جعفر نهاده است.



[ صفحه 240]



آنگاه فرمود مگر قول ذي الرمة شاعر معروف را نشنيده اي كه گفته است:



ابكي الوليد اباالوليد اخا الوليد فتي العشيره

قد كان غيثا في السنين و جعفرا غدقا و ميره [1] .



و از اين گونه افاضات لغوي در قرآن و حديث و امثال سايره بسيار دارد كه مردم را در عين حال كه به لغت رهبري مي فرمايد به صفات و خصال نيز راهنمائي كرده است.


پاورقي

[1] ابن شهرآشوب در مناقب آل ابي طالب ص 347 ج 2.


امام صادق و طب از نظر قرآن


كليه اطباي قديم و جديد اتفاق دارند كه تحقيقات علمي به اينجا رسيده و تجارب مستمر هم تأييد نموده كه مدار صحت اجسام و ابدان و علل و اسباب بهداشت و سلامت اعتدال در مزاج است و اين اعتدال رعايت جنبه ميانه روي و حفظ حد وسط از افراط و تفريط است و اين همان بياني است كه قرآن به وسيله رسول الهي به مردم آموخته كه خوردن و آشاميدن براي همه شما مباح و حلال است گواراي تن شما باشد ولي از اسراف و افراط يا تفريط خودداري كنيد.



نه چندان بخور كز دهانت برآيد

نه چندان كه از جسم جانت برآيد



و نتايج تجارب علمي ثابت كرده كه بايد بهترين و پاكترين و تازه ترين غذاي نظيف و تميز را خورد آن هم به مقدار احتياج معده و لذا در آيه ديگر مي فرمايد:

كلوا من طيبات ما رزقناكم - خداوند همه چيز را آفريده براي همه كسان كه داراي همه احوال و امزجه هستند ولي دستور مي فرمايد از غذاهاي خوب بخوريد كه تميز و پاكيزه باشد و امروز بر محققين ثابت شده كه اين همه امراض عجيب و غريب كه سوغات غرب است از آن گوشت هاي بازار قصابان فرنگ است كه معمولا خرچنگ - لاك پشت - خوك و سگ دريائي - اسب و الاغ و غيره از مهم ترين آن خوراكها مي باشد آن هم ماهها بلكه



[ صفحه 285]



سالها در روده ها مانده و به قول خودشان ضدعفوني شده در سردخانه ها نگاه داشته اند كنسروهاي غذائي انواع ماهي هاي دريائي و غيره موجب اين امراض سل و سرطان و جذام و غيره مي گردد و قرآن و اسلام مسلمين را از خوردن اطعمه و اشربه حرام كه در فقه كاملا تشريح و تصريح شده منع كردند و لذا اين امراض در ميان مسلمانان واقعي بسيار به ندرت رخ داده و نبوده و نيست ولي در ميان مسلمان نماهاي مستفرنگ شايع گرديده است.

قرآن سه اصل را اساس طب قرار داد. يكي خوردن «كلوا» دوم آشاميدن كه و اشربوا سوم زياده روي نكردن در غذا كه بلافاصله فرمود و لا تسرفوا و اساس حفظ الصحت در اين سه كلمه است كه در كتاب طب النبي و طب الرضا موضوع مشروحا بيان شده است.


سد ذوالقرنين


براي آنكه ثابت شود دنيا كهنه دنيا است و علوم جديد و قديم ندارد بشر نسبت به آن در كيفيت علم متفاوت است و در قديم هم ساختمان بتون آرمه كه از آهن و سنگ و رمل باشد وجود داشته بلكه ساختمان فلزي به وجود مي آورند يك روايت در ذيل يك آيه قرآن از ائمه معصومين نقل مي كنم كه بي خبران بدانند اين كارهاي امروزي سابقه تاريخي بسيار محكم تر و بهتري داشته است.

در ذيل آيه كريمه ي (ثم اتبع سببا) آيه 92 سوره كهف در حركت ذوالقرنين به ظلمات و ديدن سد يأجوج و مأجوج و اينكه خواستند سدي براي آنها بسازد كه از شر شياطين وحشي مصون بمانند دارد كه آن قوم مجاور عهده دار مخارج سد شدند ذوالقرنين گفت شما از عهده اين كار برنمي آئيد من در قدرت مالي و عملي از شما نيرومندترم فقط شما دستور مرا اجرا و كمك كنيد.

آنگاه فرمود قطعه هاي بزرگ آهن از معادن آهن و فلز آوردند و معادن ذوب نشده بود ذوالقرنين دستور داد قطعه سنگ هاي معادن فلزي را روي هم بگذارند تا بالا به ارتفاع شايد بيش از صد متر بالا برند.

آنگاه دستور فرمود كه آتش افروزي كنند تا اين آهن و سرب و مس و ساير فلزات ذوب شود و محكم يكديگر را بگيرند چنين كردند پس از سرد شدن آن سد يك قطعه آهن گداخته و آلوده به سنگ و رمل و مواد آهكي و گچي و غيره بود كه خوب يكديگر را گرفته و به هم جوش خورده سپس دستور داد هر كجا رخنه يا شكافي باقي مانده مس آب كنند يا سرب در آن بريزند كه هيچ رخنه نداشته باشد اين عمل از نظر يك مهندس چه لوازمي مي خواهد بحثي است جداگانه و از جهت تاريخ هم كه مورد بحث نيست كه مورخين بزرگ ملل



[ صفحه 111]



قديم به ساختمان اين سد اشاره كرده و حتي كتب آسماني هم تصريح نموده اند پس بناي آهنين و فلزي از بسيار قديم بوده است.

و باز مؤيد اين گفتار بناي مسجد اقصي مي باشد كه حضرت سليمان دستور داد پايه هاي آن را از فلزات مذاب ريختند.

و اين اشارات در كتب آسماني براي تدريس چگونگي عمل است كه چون كتب آسماني باقي و برقرار خواهد ماند و بيان آيات درس فضيلت و اخلاق و روش و پرورش علمي و عملي است كه بشر بدانند دنيا با دين به هم آميخته است.


الحرير


و جاء في العديد من الروايات هذه الفقرات: «لا تحل الصلاة في حرير محض... لا يصلح للرجل أن يلبس الحرير الا في الحرب... للمرأة أن تلبس الحرير و الديباج الا في الاحرام، و يجوز أن تتختم بالذهب و تصلي فيه».


الافراد و القران لأهل مكة و ضواحيها


قال الامام الصادق عليه السلام: ليس لأهل مكة، و لا لأهل مر، و لا أهل سرف متعة، و ذلك لقول الله عزوجل: (ذلك لمن لم يكن أهله حاضري المسجد الحرام). [1] .

و قال ولده الامام موسي الكاظم عليهماالسلام: لا يصلح لأهل مكة أن يتمتعوا بالعمرة الي الحج لقول الله عزوجل: (ذلك - أي التمتع - لمن لم يكن أهله حاضري المسجد الحرام).

و كتب حفيده الامام الرضا عليهماالسلام الي المأمون: لا يجوز الحج الا متمتعا - أي للبعيد عن مكة - و لا يجوز القران و الافراد الذي تستعمله العامة الا لأهل مكة و حاضرها.

و المشهور علي هذا بشهادة صاحب الجواهر.


پاورقي

[1] البقرة: 196.


مضيق لا موسع


ذهب المشهور الي وجوب المبادرة فورا الي هذا الخيار عند انتهاء الأيام



[ صفحه 201]



الثلاثة، تماما كما هي الحال في خيار الغبن، فلو مضت الثلاثة، و تأخر البائع عن الفسخ في غير عذر يكون البيع لازما، و لا يحق له الفسخ اقتصارا فيما خالف ادلة اللزوم علي موضع اليقين، أعني أقل أمد يندفع به الضرر، و سبق البيان مفصلا و مطولا في خيار الغبن فقرة «الخيار مضيق لا موسع».


حفظ الوديعة


لقد أوجب الشارع حفظ الوديعة، و ترك كيفية الحفظ الي العادة و العرف الذي عليه الناس.. و بديهة أن حفظ كل شي ء بحسبه، فالنقود تحفظ في صندوق مقفل، و الثياب في خزانتها، و الدابة في الاصطبل، و الشاة في المراح، و ما الي ذاك، و المعيار أن يحفظ الوديع الوديعة بما يحفظ به مال نفسه، بحيث لا يعد في نظر العرف مهملا و لا متعديا.

و قال الفقهاء: اذا اشترط المودع علي الوديع أن يضع الوديعة في مكان خاص وجب الاقتصار عليه، لحرمة التصرف بمال الغير من غير اذنه.. أجل، يجوز نقلها منه لمصلحة الوديعة، كما لو انهدم المكان المعين، أو اشتعلت النار فيه، و ما الي ذاك.



[ صفحه 201]




الخطبة


تستحب خطبتان: احداهما عند طلب الزواج، و الثانية أمام العقد، قال الامام الصادق عليه السلام: ان جماعة قالوا للامام علي عليه السلام: نريد أن نزوج فلانا من فلانة، و نريد أن نخطب له، فتكلم الامام بخطبة - عند طلب المرأة للرجل - ابتدأها بحمد الله، و الثناء عليه، و الوصية بتقوي الله، ثم قال: ان فلان ابن فلان ذكر فلانة بنت فلان، و هو في الحسب من قد عرفتموه، و في النسب من لا تجهلونه، و بذل لها من الصداق ما قد عرفتم، فردوا خيرا تحمدوا عليه، و تنسبوا اليه، و صلي الله علي محمد و آله و سلم.

و قال صاحب المسالك: تستحب الخطبة أمام العقد، و هي حمد الله تعالي، و الشهادتان، و الصلاة علي النبي و آله، و الوصية بتقوي الله، و الدعاء للزوجين، و انما استحبت للتأسي بالنبي و الأئمة صلوات الله عليهم بعده.. و كذا تستحب الخطبة أمام الخطبة من المرأة و وليها، كما تستحب للولي أن يخطب.. و الأفضل الاختصار في الجميع علي حمد الله، فان الامام زين العابدين عليه السلام كان لا يزيد علي قوله: الحمد لله، و صلي الله علي محمد و آله، و استغفر الله، و قد زوجناك علي شرط الله تعالي، بل قال الامام زين العابدين عليه السلام: من حمد الله فقد خطب.. ثم



[ صفحه 169]



قال الشهيد الثاني في المسالك: لو تركت الخطبة صح العقد عند جميع العلماء الا داود الظاهري.

ثم أن للزواج ركنين: الصيغة و الزوجين، أما المهر فليس ركنا و لا شرطا في صحة العقد.


الوصاية علي الأطفال


لكل من الأب و الجد للأب أن يقيم وصيا علي الاطفال بالنظر لولايتهما الجبرية، قال صاحب بلغة الفقيه: «ان ولاية الوصي المنصوب من الموصي قيما علي أطفاله ثابتة بالنص و الاجماع، ولكن بحسب ما هو مجعول له من حيث الاطلاق و التقييد، فان أطلق فلا اشكال في نفوذ ما يتولي من مصالحهم في حفظ نفوسهم و أموالهم، و أخذ الحقوق الراجعة اليهم، و غير ذلك من البيع و الشراء و المزارعة و الايجار، و ما الي ذاك مما يتعلق باصلاح أموالهم».

و ان عين شيئا خاصا فلا يجب التعدي الي غيره، و ليس للأم أن تقيم قيما



[ صفحه 173]



علي أطفالها، اذ لا ولاية لها عليهم، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف معتد به للاصل». و لا تثبت الولاية علي الأطفال الا بنص صريح من الولي.


ختم و بدء


قال المفضل: و حان وقت الزوال، فقام مولاي إلي الصلاة و قال بكر إلي غدا إن شاء الله تعالي، فانصرفت و قد تضاعف سروري بما عرفنيه، مبتهجا بما آتانيه، حامدا لله علي ما منحنيه، فبت ليلتي مسرورا.

قال المفضل: فلما كان اليوم الرابع بكرت إلي مولاي فاستؤذن لي، فأمرني بالجلوس فجلست، فقال عليه السلام: منا التحميد و التسبيح و التعظيم و التقديس، للاسم الأقدم، و النور الأعظم، العلي العلام، ذي الجلال و الإكرام، و منشي ء الأنام، و مفني العوالم و الدهور، و صاحب السر المستور، و الغيب المحظور، و الاسم المخزون، و العلم المكنون، و صلواته و بركاته علي مبلغ وحيه، و مؤدي رسالته، الذي بعثه بشيرا و نذيرا و داعيا إلي الله بإذنه و سراجا منيرا، ليهلك من هلك عن بينة، و يحيي من حيي عن بينة، فعليه و علي آله من بارئه الصلوات الطيبات، و التحيات الزاكيات الناميات، و عليه و عليهم السلام و الرحمة و البركات



[ صفحه 153]



في الماضين و الغابرين، أبد الآبدين، و دهر الداهرين، و هم أهله و مستحقوه.


كن عالما أو متعلما


المحاسن 227، ح 155: أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن أبيه، عن صفوان بن يحيي، عن العلاء، عن محمد بن مسلم، عن أبي حمزة الثمالي، قال: قال لي أبوعبدالله عليه السلام:...

اغد عالما أو متعلما أو أحبب أهل العلم، و لا تكن رابعا فتهلك ببغضهم.


العامل بلا فقه و لا تقليد


[تحف العقول 362: قال عليه السلام:...]

العامل علي غير بصيرة كالسائر علي غير طريق، فلاتزيده سرعة السير الا بعدا.


لا الي اليهود


تفسير القمي 2 / 107...

قوله: (و يقولون ءامنا بالله و بالرسول و أطعنا) الي قوله: (و ما أولئك بالمؤمنين) [1] فانه حدثني أبي عن ابن

أبي عمير، عن ابن سنان، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:

نزلت هذه الآية في أميرالمؤمنين عليه السلام و عثمان، و ذلك أنه كان بينهما منازعة في حديقة، فقال أميرالمؤمنين عليه السلام: نرضي برسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.

فقال عبدالرحمن بن عوف لعثمان: لا تحاكمه الي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، فانه يحكم له عليك، ولكن حاكمه الي ابن أبي شيبة اليهودي.

فقال عثمان لأميرالمؤمنين عليه السلام: لا أرضي الا بابن شيبة اليهودي.

فقال ابن شيبة لعثمان: تأتمنون محمدا [رسول الله خ ل] علي وحي السماء و تتهمونه في الأحكام؟

فأنزل الله علي رسوله: (و اذا ادعوا الي الله و رسوله ليحكم بينهم اذا فريق منهم معرضون (48) و ان يكن لهم الحق يأتوا اليه مذعنين (49) أفي قلوبهم مرض أم ارتابوا أم يخافون أن يحيف الله عليهم و رسوله بل أولئك هم الظالمون) [2] .



[ صفحه 87]




پاورقي

[1] سورة النور، الآية: 47.

[2] سورة النور، الآيات: 50-48.


آيا قرائت قرآن با صداي بلند صحيح و جايز است؟


معاوية بن عمار گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: شخصي فكر مي كند دعا يا قرآن نخوانده است تا وقتي كه آن را با صداي بلند نخوانده است (نظر شما درباره ي چنين فكري چيست)؟

حضرت فرمود: هيچ اشكالي ندارد. حضرت علي بن الحسين - عليهماالسلام -



[ صفحه 144]



داراي بهترين صدا در خواندن قرآن ميان مردم بود، و چنان به هنگام تلاوت قرآن صداي خود را بلند مي نمود كه تمامي اهل خانه آن را مي شنيدند.

و حضرت باقر - عليه السلام - داراي بهترين صدا در خواندن قرآن ميان مردم بود، و هرگاه براي نماز شب بلند مي شد و قرآن قرائت مي فرمود، صداي خود را آن چنان بلند مي كرد كه سقاهاي عابر و ديگر عابران هرگاه بر در خانه ايشان عبور مي كردند همانجا مي ايستادند و به صداي قرآنش گوش فرا مي دادند. - [1] .


پاورقي

[1] السرائر: ص 476، بحارالأنوار: ج 89 ص 194 ح 9.


حديث 169


شنبه

تنافسوا في المعروف لاخوانكم.

در راه نيكي كردن به برادرانتان از يكديگر سبقت بگيريد.

كافي، ج 2، ص 195


علمه بما يكون 02


ابن بابويه في أماليه: قال: حدثنا محمد بن علي ماجيلويه، قال: حدثنا علي بن ابراهيم بن هاشم، عن أبيه، قال: حدثنا عبدالرحمن بن حماد، عن عبدالله بن ابراهيم، عن أبيه، عن الحسين بن يزيد، قال: سمعت أبا عبدالله الصادق جعفر بن محمد عليهماالسلام يقول: يخرج رجل من ولد ابني موسي اسمه اسم أميرالمؤمنين عليه السلام فيدفن في أرض طوس و هي بخراسان، يقتل فيها بالسم، فيدفن فيها غريبا، من زاره عارفا بحقه أعطاه الله عزوجل أجر من أنفق من قبل الفتح و قاتل [1] .

عنه في أماليه: حدثنا الحسين بن ابراهيم بن ناتانة رحمه الله، قال: حدثنا علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن محمد بن أبي عمير، عن حمزة بن حمران، قال: قال أبو عبدالله عليه السلام: تقتل حفدتي بأرض خراسان في مدينة يقال لها طوس، من زاره اليها عارفا بحقه أخذته بيدي يوم القيامة و أدخلته الجنة و ان كان من أهل الكبائر. قلت: جعلت فداك، و ما عرفان حقه؟ قال:



[ صفحه 180]



يعلم أنه امام مفترض الطاعة غريب شهيد، من زاره عارفا بحقه أعطاه الله عزوجل أجر سبعين شهيدا ممن استشهد بين يدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم علي حقيقة [2] .

و عنه في أماليه أيضا: حدثنا محمد بن ابراهيم بن اسحاق الطالقاني، قال: حدثنا أحمد بن محمد الهمداني مولي بني هاشم، قال: حدثنا المنذر بن محمد، عن جعفر بن سليمان، عن عبدالله بن الفضل الهاشمي، قال: كنت عند أبي عبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام فدخل عليه رجل من أهل طوس، فقال له: يابن رسول الله، ما لمن زار قبر أبي عبدالله الحسين بن علي عليه السلام؟ فقال له: يا طوسي، من زار قبر أبي عبدالله الحسين بن علي عليه السلام و هو يعلم أنه امام من الله عزوجل، مفترض الطاعة علي العباد غفر الله له ما تقدم من ذنبه و ما تأخر، و قبل شفاعته في سبعين مذنبا، و لم يسأل الله عزوجل عند قبره حاجة الا قضاها له. قال: فدخل موسي بن جعفر عليه السلام فأجلسه علي فخذه و أقبل يقبل ما بين عينيه، ثم التفت اليه فقال له: يا طوسي، انه الامام و الخليفة و الحجة بعدي، و انه سيخرج من صلبه رجل يكون رضا لله عزوجل في سمائه، و لعباده في أرضه، يقتل في أرضكم بالسم ظلما و عدوانا، و يدفن بها غريبا، ألا فمن زاره في غربته و هو يعلم أنه امام بعد أبيه مفترض الطاعة من الله عزوجل كان كمن زار رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم [3] .


پاورقي

[1] الأمالي للصدوق: ص 103 مجلس 25 ح 1.

[2] الأمالي للصدوق ص 105 مجلس 25 ح 8.

[3] الأمالي للصدوق: ص 470 مجلس 86 ح 11.


طبقي از خرما


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كم خرجي و آسان زايي از بركت زن، و سنگيني مخارج و هزينه و دشوارزايي از شومي اوست.

و از قبيصة روايت كرده كه گفت:

با حضرت صادق عليه السلام بودم، ناگهان از نظرم غايب شده، سپس بازگشت در حالي كه طبقي از خرما در دستهاي مباركش بود.



[ صفحه 261]




معلي بن خنيس


از بررسي روايات چنين برداشت مي شود كه او از اوليا و اهل بهشت است و مورد توجه و علاقه ي امام صادق عليه السلام نيز بوده است، زيرا هنگامي كه معلي كشته شد، امام صادق عليه السلام در مكه بود. وقتي از مكه بازگشت و وارد مدينه شد و از كشته شدن معلي باخبر شد، با ناراحتي از منزل بيرون آمد، به گونه اي كه عباي آن حضرت به زمين كشيده مي شد و اسماعيل، فرزند آن حضرت نيز پدر را همراهي مي كرد. هنگامي كه چشم مبارك امام به داوود (والي مدينه از طرف منصور) افتاد، فرمود: چرا دوست و وكيل من را كشتي؟ مال مرا گرفتي؟ و حضرت آرام نگرفت تا قاتل معلي را قصاص كرد. وقتي خواستند قاتل معلي را قصاص كنند، فرياد مي زد: به من دستور مي دهيد، معلي را به قتل برسانم، آن گاه خودم را مي كشيد؟ [1] .



[ صفحه 244]



داوود بن علي از سوي منصور، والي مدينه بود، كسي را نزد معلي فرستاد تا شيعيان و پيروان امام صادق عليه السلام و اصحاب ايشان را به داوود معرفي كند، ولي معلي تسليم نشد و از معرفي آن ها خودداري كرد و گفت كه آن ها را نمي شناسد.

او را تهديد به قتل كردند. ولي با اين همه نام آن ها را كتمان كرد و گفت: مرا از كشته شدن مي ترسانيد؟ به خدا قسم، اگر شيعيان امام صادق عليه السلام در زير پاي من باشند، پاي خود را از روي آن ها بر نخواهم داشت. اگر تو مرا به قتل برساني، من سعادتمند مي شوم، ولي تو شقي و بدبخت خواهي شد.

آن گاه داوود دستور داد، او را بكشند و اموال او را كه از آن امام صادق عليه السلام بود، بگيرند. [2] .

وقتي داوود، معلي را دستگير و زنداني كرد و تصميم گرفت او را بكشد، معلي گفت: چون بدهكاري زياد دارم، از طرفي مال و ثروت فراواني هم در اختيار دارم، مرا از زندان بيرون بياور تا در ميان مردم صحبت كنم.

داوود نيز موافقت كرد.

آن گاه كه مردم جمع شدند، گفت: اي مردم! من معلي بن خنيس هستم. هر كس مرا مي شناسد، شما شهادت دهيد كه آنچه از خود به جاي مي گذارم، از پول، خانه، غلام، كنيز و... تمام آن ها متعلق به جعفر بن محمد است.

سپس داوود دستور داد او را كشتند. پس از اين كه معلي را كشتند، اما صادق عليه السلام تا صبح در مسجد بود و در آخر شب داوود را نفرين كرد. به خدا سوگند، هنوز سر از سجده برنداشته بود كه صداي صيحه و فرياد بلند شد، مردم گفتند: داوود بن علي از دنيا رفته است. [3] .



[ صفحه 245]



كليني از عقبة بن خالد روايت كرده كه گفته است: من و معلي و عثمان بن عمران خدمت امام صادق عليه السلام مشرف شديم، همين كه حضرت ما را ديد، فرمود: مرحبا، مرحبا به شما! اين صورت ها ما را دوست دارند ما نيز ايشان را دوست مي داريم، «جعلكم الله معنا في الدنيا و الآخرة»؛ خداوند تعالي شما را با ما در دنيا و آخرت قرار دهد. [4] .


پاورقي

[1] الغيبة شيخ طوسي، ص 347؛ اختيار معرفة الرجال، ص 377.

[2] الامام الصادق عليه السلام، ج 2، ص 122.

[3] تنقيح المقال، ج 3، ص 230.

[4] الكافي، ج 4، ص 34.


الحرير


لا خلاف بين المسلمين في حرمة لبس الحير للرجال دون النساء، أما الصلاة فقد اختلفوا في صحتها.

فذهب الشيعة الي الحرمة مطلقا في الصلاة و غيرها، فلو صلي الرجل فيه لا تصح صلاته. نعم يباح لهم لبسه في الحرب أو للضرورة، كالبرد و المرض حتي في الصلاة.

و وافقهم الحنابلة في احدي الروايتين عن أحمد بن حنبل و نقل صاحب البحر عنه أنه قال: من لم يجد غير الحرير يصلي عاريا.

و قد نص صاحب الروض الندي علي لزوم اعادة الصلاة في الحرير، أو الذهب، و الفضة علي الرجال [1] .

و أما الحنفية و الشافعية: فانهم لا يرون بطلان الصلاة فيه، ولكن يكره ذلك، لأن التحريم عندهم لا يختص بالصلاة، و لا النهي يعود اليها، فلم يمنع الصحة، كما لو غسل ثوبه من النجاسة بماء مغصوب، و كما لو صلي و عليه عمامة مغصوبة.

أما مالك فان الصلاة لا تجزي عنده بالحرير، و تلزم الاعادة في الوقت كما نقل ذلك الحافظ ابن حجر في الفتح.

و علي كل حال: فان الأخبار صريحة بحرمة لبس الحرير علي الرجال.

روي عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم أنه قال: (أحل الذهب و الحرير للاناث من أمتي، و حرم علي ذكورها).

رواه أحمد و النسائي و الترمذي، و صححه و أخرجه أبوداود و الحاكم.

و ذكر ابن حازم الهمداني أخبار جواز لبس الحرير، ثم ذكر الأخبار الناسخة لها، و منها قوله صلي الله عليه و آله و سلم: انه ليس من لباس المتقين [2] .

و جاء عن أهل البيت صلوات الله عليهم النهي عن الصلاة في الحرير حتي القلنسوة.

أما لبسه للمرض فاختلفت فيه أقوال العلماء: فعن الشافعية أنه يجوز اذا كان في السفر، لحديث أنس: أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم رخص لعبد الرحمن بن عوف و الزبير في لبس الحرير لحكة كانت فيهما، رواه الجماعة، أو للقمل كما عند الترمذي، و أن ذلك في غزاة لهما.



[ صفحه 279]



و منع مالك بن أنس ذلك مطلقا، و عن أحمد روايتان الجواز للمرض.


پاورقي

[1] الروض الندي ص 65.

[2] كتاب الاعتبار لابن حزم ص 230.


عمارة بن جوين


ابوهارون عمارة بن جوين العبدي البصري المتوفي سنة 134.

خرج حديثه الترمذي، و ابن ماجة، و البخاري تعليقا و روي عنه عبدالله بن عون، و عبدالله بن شوذب، و الثوري، و الحمادان، و الحكم بن عبده، و خالد بن دينار، و جعفر بن سليمان، و صالح المري و نوح ابن قيس، و هيثم و علي بن عاصم. [1] .

قال ابن حجر: عمارة بن جوين ابوهارون العبدي مشهور بكنيته متروك و منهم من كذبه [2] و قد اوضح ابن عبدالبر اسباب تكذيبهم لعمارة بقوله: و قد تحامل بعضهم فنسبه الي الكذب روي ذلك عن حماد ابن زيد و كان فيه تشيع و اهل البصرة يفرطون فيمن يتشيع بين اظهرهم لأنهم عثمانيون.


پاورقي

[1] تهذيب التهذيب 412: 7.

[2] تقريب التهذيب 49: 2.


الفرق بين الرجل و المرأة


و قال عليه السلام: لم صار الرجل و المرأة اذا أدركا نبتت لهما العانة [1] ، ثم نبتت اللحية للرجل و تخلفت عن المرأة، لولا التدبير في ذلك، فانه لما جعل الله تبارك و تعالي الرجل قيما و رقيبا علي المرأة، و جعل المرأة عرسا و خولا [2] للرجل، أعطي الرجل اللحية لما له من العزة و الجلالة و الهيبة، و منعها المرأة لتبقي لها نظارة الوجه [3] و البهجة [4] التي تشاكل المفاكهة [5] و المضاجعة، أفلا تري الخلقة كيف يأتي بالصواب في الأشياء، و تتخلل مواضع الخطا فتعطي و تمنع علي قدر الارب [6] و المصلحة بتدبير الحكيم عزوجل. [7] .



[ صفحه 144]




پاورقي

[1] العانة: منبت الشعر فوق القبل من المرأة، و فوق الذكر من الرجل، و الشعر النابت عليهما يقال له: الشعرة. لسان العرب 300:13.

[2] الخول: حشم الرجل و أتباعه. لسان العرب 225:11.

[3] أي حسنه.

[4] البهجة: حسن لون الشي ء و نضارته. لسان العرب 316:2.

[5] أي الممازحة. لسان العرب 524:13.

[6] أي الحاجة. لسان العرب 208:1.

[7] توحيد المفضل: 90؛ بحارالأنوار 88:3.


المحكمة الاولي


يقال للخوارج محكمة ، و شراة .

و اختلفوا في أول من تشري [1] منهم ، فقيل:عروة بن حدير أخو مرداس



[ صفحه 563]



الخارجي ، و قيل:أولهم يزيد بن عاصم المحاربي ، و قيل:رجل من ربيعة من بني يشكر ، كان مع علي عليه السلام بصفين ، فلما رأي اتفاق الفريقين علي الحكمين استوي علي فرسه و حمل علي أصحاب معاوية و قتل منهم رجلا ، و حمل علي أصحاب علي عليه السلام و قتل منهم رجلا ، ثم نادي بأعلي صوته:ألا اني قد خلعت عليا و معاوية ، و برئت من حكمهما ، ثم قاتل اصحاب علي عليه السلام حتي قتله قوم من همدان .

ثم ان الخوارج بعد رجوع علي عليه السلام من صفين الي الكوفة انحازوا الي حروراء ، و هم يومئذ اثنا عشر ألفا ، و لذلك سميت الخوارج حرورية ، و زعيمهم يومئذ عبدالله بن الكواء ، و شبث بن ربعي ، و خرج اليهم علي عليه السلام يناظرهم فوضحت حجته عليهم ، فاستأمن اليه ابن الكواء مع عشرة من الفرسان ، و انحاز الباقون منهم الي النهروان ، فلما قرب منهم علي عليه السلام و تكلم اليهم استأمن اليه منهم يومئذ ثمانية آلاف و قالوا:التوبة ، و انفرد منهم أربعة آلاف بقتاله عليه السلام مع عبدالله بن وهب الراسبي ، و حرقوص بن زهير البجلي . و قال علي عليه السلام للذين استأمنوا اليه:اعتزلوني في هذا اليوم ، و قال لأصحابه:قاتلوهم ، و قتلت الخوارج يومئذ فلم يفلت منهم غير تسعة أنفس ، صار منهم رجلان الي سجستان ، و من أتباعهما خوارج سجستان ، و رجلان الي اليمن و من أتباعهما اباضية اليمن ، و رجلان صارا الي عمان ، و من أتباعهما خوارج عمان ، و رجلان صارا الي ناحية الجزيرة ، و من أتباعهما كان خوارج الجزيرة ، و رجل منهم صار الي تل موزن ، فهذه قصة المحكمة الاولي ، ذكرنا مجملها في كتابنا « علي في الكتاب و السنة » في فصل حرب الخوارج بالنهروان ، و الجزء الثاني من كتابنا « علي المرتضي » من موسوعة المصطفي و العترة .



[ صفحه 564]



ثم خرج علي علي عليه السلام بعد ذلك من الخوارج جماعة كانوا علي رأي المحكمة الاولي ، منهم أشرس بن عوف ، و خرج عليه بالأنبار ، و غفلة التيمي بن تيم عدي ، و خرج عليه بما سبذان ، و الأشهب بن بشر العرني خرج عليه بجرجرايا ، و سعد ابن قفل ، خرج عليه بالمدائن ، و أبومريم السعدي ، خرج عليه في سواد الكوفة ، فأخرج علي عليه السلام الي كل واحد جيشا حتي قتل اولئك الخوارج .


پاورقي

[1] سموا شراة لقولهم:انا شرينا أنفسنا في طاعة الله.


منصور بن حازم


قال النجاشي [1] منصور بن حازم، أبوأيوب البجلي، كوفي، ثقة، عين، صدوق، من أجلة أصحابنا و فقهائهم، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن موسي عليهماالسلام.

له كتب، منها: اصول الشرائع، لطيف، و كتاب الحج.

و ذكره الشيخ [2] في رجاله في أصحاب الصادق عليه السلام، كما ذكره في الفهرست. كما ذكره العلامة [3] ، و ابن داود [4] في القسم الأول من كتابيهما.

و قال الكشي [5] جعفر بن أحمد بن أيوب، عن صفوان، عن منصور ابن حازم، قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: ان الله أجل و أكرم من أن يعرف بخلقه، بل الخلق يعرفوان بالله، قال: صدقت، قال: قلت ان من عرف أن له ربا فقد ينبغي



[ صفحه 445]



أن يعرف رضاه و سخطه الا برسول لمن لم يأته الوحي، فينبغي أن يطلب الرسل، فاذا لقيهم عرف أنهم الحجة، ان لهم الطاعة المفترضة [قال عليه السلام: صدقت].

فقلت للناس: أليس تعلمون أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كان هو الحجة من الله علي خلقه؟ قالوا: بلي، قلت: فحين مضي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم من كان الحجة؟ قالوا: القرآن. فنظرت في القرآن فاذا هو [ذات أوجه] يخاصم به المرجي ء، و القدري، و الزنديق الذي لا يؤمن به حتي يغلب الرجال بخصومته، فعرفت أن القرآن لا يكون حجة الا بقيم: ما قال فيه من شي ء كان حقا، فقلت لهم: من قيم القرآن؟ قالوا: ابن مسعود قد كان يعلم، و عمر يعلم، و حذيفة، قلت: كله؟ [أي كل القرآن]، قالوا: لا، فقالوا: انه ما كان يعرف ذلك كله الا علي [ابن أبي طالب] عليه السلام، قلت: و اذا كان الشي ء بين القوم و قال هذا: لا أدري، و قال هذا: لا أدري، و قال هذا: لا أدري، و لم ينكر عليه [أحد] [اذن] كان القول قوله عليه السلام، و أشهد أن عليا عليه السلام كان قيم القرآن، و كانت طاعته مفترضة، و كان حجة علي الناس بعد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و انه ما قال في القرآن فهو حق، فقال عليه السلام: رحمك الله. فقلت: ان عليا عليه السلام لم يذهب حتي ترك حجة من بعده كما ترك رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و ان الحجة بعد علي الحسن بن علي عليه السلام و أشهد علي الحسن أنه كان حجة و ان طاعته مفروضة، فقال عليه السلام: رحمك الله، و قبلت رأسه و قلت: أشهد علي الحسن أنه لم يذهب حتي ترك حجة من بعده كما ترك أبوه و جده و أن الحجة بعد الحسن الحسين و كانت طاعته مفروضة. فقال عليه السلام: رحمك الله، و قبلت رأسه و قلت: أشهد علي الحسين أنه لم يذهب حتي ترك حجة من بعده، و أن الحجة من بعده علي بن الحسين و كانت طاعته مفترضة. فقال عليه السلام: رحمك الله. و قبلت رأسه و قلت: و أشهد أن علي بن الحسين لم يذهب حتي ترك



[ صفحه 446]



حجة من بعده، و ان الحجة من بعده محمد بن علي أبوجعفر و كانت طاعته مفترضة. فقال عليه السلام: رحمك الله. فقلت: اعطني رأسك اقبله فضحك [الامام] فقلت: أصلحك الله و قد علمت أن أباك لم يذهب حتي ترك حجة من بعده كما ترك أبوه، و أشهد بالله أنك أنت الحجة و أن طاعتك مفترضة. فقال: كف رحمك الله. قلت: اعطني رأسك اقبله. فقبلت رأسه فضحك ثم قال: سلني عما شئت فلا انكرك بعد اليوم أبدا.

و عن بصائر الدرجات [6] عن محمد بن أبي عمير، عن جميل بن صالح، عن منصور بن حازم، عن أبي عبدالله عليه السلام، قال: ما أجد أحدا احدثه، و اني لاحدث الرجل بالحديث فيتحدث به، فاوتي و أقول اني لم أقل. [و هذا من باب التقية].

و قال المامقاني [7] يدل كونه أهل سر الامام الصادق عليه السلام حيث يشكو عنده من عدم سر أصحابه عليه ما يخالف التقية.

و قد وثق الرجل الفاضل المجلسي، و المحقق البحراني، و الجزائري، و الطريحي، و الكاظمي.

و عده الشيخ المفيد رحمه الله من فقهاء أصحاب الامام عليه السلام الصادقين، و الأعلام الرؤساء المأخوذ عنهم الحلال و الحرام و الفتيا و الأحكام الذين لا يطعن عليهم و لا طريق الي ذم واحد منهم.

انتهي هذا الموجز من ترجمة منصور بن حازم.



[ صفحه 447]




پاورقي

[1] رجال النجاشي: 413، الرقم 1101.

[2] رجال الطوسي: 313، الرقم 533. و في الفهرست: 164، الرقم 817.

[3] رجال العلامة: 167، الرقم 2.

[4] رجال ابن داود: 193، الرقم 1604.

[5] رجال الكشي: 420، الرقم 795.

[6] بحارالأنوار2 : 231، الرقم 5.

[7] تنقيح المقال3 : 249، الرقم 12166.


ابو سلام المتعبد


أبو سلام المتعبد.

محدث كسابقه. روي عنه يحيي بن إبراهيم عن أبيه عنه.

المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 175. جامع الرواة 2: 390. توضيح الاشتباه 311.



[ صفحه 91]




سلمة بن عبد الله بن مراد المرادي


سلمة بن عبد الله بن مراد المرادي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 212. تنقيح المقال 2: 50. خاتمة المستدرك 808. معجم رجال الحديث 8: 207. نقد الرجال 158. جامع الرواة 1: 372. مجمع الرجال 3: 153. أعيان الشيعة 7: 290. منتهي المقال 151. منهج المقال 171.


محمد بن زهير


محمد بن زهير التغلبي، وقيل الثعلبي، الكوفي.

إمامي.



[ صفحه 75]



المراجع:

رجال الطوسي 287 وفيه: أسند عنه. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 117. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 88. نقد الرجال 307. جامع الرواة 2: 114. مجمع الرجال 5: 212 وفيه زبير بدل زهير. منتهي المقال 273. منهج المقال 296.