بازگشت

خلقت پرندگان


فكر كن مفضل، در ساختمان بدن پرندگان كه چون بايد در هوا پرواز كنند آن ها را سبك آفريده، و به جاي چهار دست و پا كه به ساير حيوانات عطا فرموده، دو پا به آن ها داده، و سينه شان را باريك خلق فرموده تا بتوانند هوا را بشكافند. نيز پرهاي محكم در بال ها و دم پرنده تعبيه نموده تا بتواند به وسيله آن ها پرواز كند. و چون بايد طعمه خود را از دانه يا گوشت فراهم نمايد و بدون جويدن آن ها را فروبرد، دندان به آن عطا نفرموده، و به جاي دندان نوك محكمي به آن داده تا طعمه خود را بردارد و از برچيدن دانه پاره نشود و از دريدن گوشت نشكند. و چون دندان ندارد كه گوشت و دانه را بجود، حرارت زيادي در دستگاه هاضمه آن قرار داده كه بتواند خوراكي ها را در زمان كمي هضم كند. و نيز اين پرندگان مثل ساير حيوانات آبستن نمي شوند، براي آن كه اگر آبستن مي شدند سنگين مي گرديدند و نمي توانستند در هوا پرواز كنند، بلكه تخم مي گذارند.

مرغي كه هميشه در هوا پرواز مي كند براي آن كه بچه پيدا كند، يك هفته، و بعضي دو يا سه هفته، روي تخم مي خوابد و آن را زير پر و بال خود مي گيرد تا جوجه برمي آورد. چون جوجه از تخم بيرون آمد باد در دهان جوجه مي دمد تا چينه دانش گشاده شود و بتواند غذا بخورد، پس از آن غذا در چينه دان خود جمع كند، و بعد از آن براي بچه خود برگرداند؟ براي چه تحمل اين مشقت را مي كند؟ آيا مثل آدمي، از فرزند خود نفعي در نظر دارد كه در پيري از او دستگيري كند، و مايه عزت او شود، و نام او را باقي بگذارد؟ يا شعور آن را دارد كه براي باقي ماندن نسل خويش اين زحمات را متحمل گردد؟ آيا جز اين است كه خداوند، از روي لطف، اين حيوان را وادار كرده است كه با اين علاقه بچه هاي خود را تربيت كند تا نسلش باقي ماند و نوع او از بين نرود؟


الرمل يباع بقيمة الذهب


27- و من كراماته (عليه السلام) أن المنصور يوما دعاه، فركب معه الي بعض النواحي فجلس المنصور علي تلال هناك، و الي جانبه أبوعبدالله (عليه السلام) فجاء رجل و هم أن يسأل المنصور ثم أعرض عنه، و سأل الصادق (عليه السلام) فحثي له من رمل هناك مل ء يده - ثلاث مرات -



[ صفحه 367]



و قال له: اذهب و اغل [1] فقال له بعض حاشية المنصور: اعرضت عن الملك و سألك فقيرا لا يملك شيئا؟

فقال الرجل - و قد عرق وجهه خجلا مما أعطاه -: اني سألت من أنا واثق بعطائه، ثم جاء بالتراب الي بيته فقالت له زوجته: من أعطاك هذا؟

فقال: جعفر.

فقالت: و ما قال [لك]؟

قال: قال لي: اغل.

فقالت: انه صادق فاذهب بقليل منه الي أهل المعرفة، فاني أشم منه رائحة الغني، فأخذ الرجل منه جزءا و مر به الي بعض اليهود فأعطاه فيما حمل منه اليه عشرة آلاف درهم، و قال له: ائتني بباقيه علي هذه القيمة [2] .


پاورقي

[1] أي: امره بأن يبيع ذلك التراب غاليا.

[2] بحارالأنوار: ج 47 ص 156.


طبيب نصراني


يكي از راه هايي كه منصور براي ادامه ي حكومت خود به آن متمسك شده بود، اين بود كه يك نفر طبيب نصراني را به كار گرفت تا با كمك او بتواند كساني را كه نمي توانست علني بكشد، به طور سري و مخفيانه از بين ببرد و نابود كند. طبيب نصراني كافر هم كه براي همين منظور خود را در اختيار منصور قرار داده بود، سم در ميان دوا مي ريخت و پروايي نداشت از اينكه چه كسي به وسيله ي اين سم كشته مي شود. براي نمونه تنها به ذكر يك مورد مي پردازيم:

منصور تصميم گرفت شخصي را به نام محمد بن ابي العاص به قتل رساند، به طبيب نصراني دستور داد كه براي كشتن محمد چاره ا ي بينديشد. او نيز سم كشنده اي را با دوا مخلوط كرد و منتظر ماند محمد كسالتي پيدا كند تا به بهانه ي مداوا، دواي مسموم را به او بخوراند. پس از مدتي كه محمد مريض شد و بدنش در آتش تب مي سوخت، طبيب از فرصت سوء استفاده كرد و آن شربت را به او داد. محمد پس از استفاده از آن شربت درگذشت. مادرش وقتي از



[ صفحه 278]



جريان باخبر شد، نامه ي اعتراض آميزي به منصور نوشت، اما از آنجا كه خود منصور به طبيب دستور داده بود اين كار را انجام دهد، براي اينكه سرپوشي روي اين كار بگذارد، دستور داد سي ضربه شلاق آهسته به طبيب نصراني زدند و چند روز او را زنداني كرد، سپس دستور داد او را آزاد كنند و سي هزار درهم به وي داد. [1] .


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 7، ص 309 به نقل از الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 1، ص 42.


دو مسأله مهم عاطفي و اجتماعي در سنت رسول خدا: «گريه و حفظ آثار شخصيتهاي مذهبي»


در بخش اول اين بحث در ضمن معرفي اجمالي از بيوگرافي عثمان بن مظعون و ابراهيم فرزند رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و بيان تاريخ و كيفيت سازگاري حرم و ضريح آنان، با سنت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و عكس العمل پيامبر در مرگ اين دو عزيز، كه تشييع و تدفين آنان با دستور و نظارت مستقيم شخص آن حضرت انجام پذيرفته، با مطالب زير آشنا شديم:

1 ـ رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بهنگام مرگ عثمان بن مظعون، دوبار: يكي بهنگام مرگش و ديگري بهنگام كفن كردن پيكرش بشدت گريه نمود؛ بطوري كه گريه و ناله آن حضرت موجب گريه و ناله صحابه و ياران آن حضرت گرديد.

2 ـ رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بهنگام دفن ابن مظعون، براي حفظ اثر و ابقاي قبر او، قطعه سنگي بر اين قبر نصب و اين عمل را با حضور دائمي خود در كنار آن و با جملاتي كه حاكي از اهتمام آن حضرت بر حفظ ياد و قبر ابن مظعون بود، تأكيد فرمود.

3 ـ رسول خدا بهنگام وفات دردانه اش ابراهيم (همانند عثمان بن مظعون) در كنار جسد او سه بار گريه نمود، بهنگام مرگ، كفن كردن و دفن پيكرش. صحابه نيز به تأسي از آن حضرت و با مشاهده گريه و اندوه او، گريه نمودند؛ همانگونه كه بانوان نيز در اين حادثه، همراه رسول خدا گريه مي كردند.

4 ـ رسول خدا (صلي الله عليه وآله) دستور داد پيكر ابراهيم با تشريفات خاصي به مدينه منتقل و با تشييع صحابه، در بقيع و در كنار قبر عثمان بن مظعون دفن شود.

5 ـ رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نه تنها مانند قبر ابن مظعون، بر قبر ابراهيم هم قطعه سنگي نصب فرمود بلكه دستور داد براي استحكام قبر وي، يك مشك آب نيز ريخته شود و اين قبر بجاي خاك با خشت و گل پوشانده شود.

6 ـ و بالأخره رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در كنار اين روش و سنت خويش، با خطابه و سخنرانيش از نفوذ بدآموزيهاي فكري و عقيدتي جلوگيري و راه صحيح توحيد و خدا شناسي را بر آنان تعليم فرمود.



[ صفحه 212]



اينك ادامه بحث :

اين بود عكس العمل رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بهنگام مرگ ابراهيم و عثمان بن مظعون و سنت آن حضرت در مراسم تدفين و به خاك سپاري پيكر آنان و اين بود آنچه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در جهت ابقاي قبر و حفظ اثر آنان با گفتار و عملش و بوسيله نصب كردن سنگ و گاهي با استحكام بخشيدن بوسيله ريختن آب بر قبر، انجام داد.

بطوري كه ملاحظه فرموديد، سنت و روش پيامبر (صلي الله عليه وآله) در هر دو مورد و نسبت به هر يك از ابراهيم (فرزندش) و عثمان بن مظعون مشابه بود و در هنگام مرگ، تا آخرين مرحله مراسم تدفين، درباره آنان يكسان عمل نموده است.

مجموع اين حركت و اين روش را مي توان در دو محور و بصورت دو بخش زير خلاصه نموده و نتيجه گيري كرد:


حق الأخ


«و أما حق أخيك فتعلم أنه يدك التي تبسطها، و ظهرك الذي تلتجي ء اليه، و عزك الذي تعتمد عليه، و قوتك التي تصول بها، فلا تتخذه سلاحا علي معصيته، و لا عدة للظلم بحق الله [1] و لا تدع نصرته علي نفسه، و معونته علي عدوه، و الحول بينه و بين شياطينه، و تأدية النصيحة اليه، و الاقبال عليه في الله، فان انقاد لربه، و احسن الاجابة له، و الا فليكن الله آثر عندك، و أكرم عليك منه...».

أما الأخ فهو يد لأخيه، و عز و منعة و قوة له، و هو سنده في الملمات و الشدائد، و قد ذكر الامام عليه السلام له من الحقوق ما يلي.

1 - أن لا يتخذه سلاحا علي معاصي الله.



[ صفحه 237]



2 - أن لا يستعين به علي ظلم الناس، و الاعتداء عليهم بغير حق.

3 - أن لا يدع نصرته علي نفسه، و ذلك بأن يرشده ألي سبل الخير، و يهديه الي طرق الرشاد.

4 - أن يعينه علي عدوه ابليس، فيحذره منه، و يخوفه من عقاب الله لئلا يغويه و يصده عن الطريق القويم.

5 - أن يمنحه النصيحة في أمور آخرته و دنياه، فان انقاد للحق فذاك، و الا فليعرض عنه، و لا يتصل به مع اعلان للعصيان، و حربه لله.


پاورقي

[1] في نسخة «للظلم لخلق الله».


التفسير بالمأثور


و نعني به تفسير القرآن بما أثر عن النبي (ص) و أئمة الهدي، و هذا



[ صفحه 181]



ما سلكه اغلب مفسري الشيعة كتفسير القمي، و العسكري، و البرهان و غيرها و حجتهم في ذلك ان اهل البيت (ع) هم المخصوصون بعلم القرآن علي واقعه و حقيقته، و ليس لغيرهم في ذلك اي نصيب، و قد اشار الي ذلك الامام أبوجعفر (ع) بقوله: «ما يستطيع أحد أن يدعي أن عنده جميع القرآن كله ظاهره و باطنه غير الأوصياء» [1] فالأوصياء هم الذين عندهم علم الكتاب، ظاهره و باطنه، و قد تظافرت الأدلة علي وجوب الرجوع اليهم في تفسير القرآن، يقول الشيخ الطوسي: ان تفسير القرآن لا يجوز الا بالأثر الصحيح عن النبي (ص) و عن الأئمة الذين قولهم حجة كقول النبي (ص) [2] .


پاورقي

[1] الوافي 2 / 130.

[2] التبيان 1 / 4.


طبقات متوسط جامعه


و نيز حضرت فرمودند:

بر شما باد همتايان خود از مردم و طبقات متوسط جامعه؛ زيرا كه معادن جواهر را در ميان اينان مي يابيد. [1] .


پاورقي

[1] مستدرك الوسايل: 12 / 310 / 14167، همان، همان، 20858.


ترك ازدواج


در جهان آفرينش، نظمي برقرار است و خداوند اين نظم عجيب را پديد آورده است تا هر موجودي با استعدادي كه دارد بهره اي از زندگي در اين دنيا برگيرد و بر سر اين خوان گسترده بنشيند. بنابراين اگر كسي از ازدواج و در نتيجه از قبول مسئوليت و اداره كردن خانواده وحشت داشته باشد به اين قانون الهي ايمان نياورده است.

من ترك التزويج مخافة الفقر فقد اسآء الظن بالله عزوجل. [1] ان الله عزوجل يقول: « ان يكونوا فقرآء يغنهم الله من فضله.» [2] .

كسي كه از ترس فقر (و اداره نشدن خانواده) ، ازدواج نكند، به خداوند بدگمان شده است چه، پروردگار عزيز و بزرگ (در قرآن مجيد) مي فرمايد: « مردان و زناني كه ازدواج مي كنند، اگر فقير باشند، خداوند از فضل و كرم خود آنان را بي نياز مي گرداند.»


پاورقي

[1] فقيه. ج 3، ص 243.

[2] سوره نور. آيه 32.


علم امام صادق


حضرت امام صادق (ع) دنباله ي همان مباني اصلاحي را گرفت و اين اختلاف آراء و تشتت معاني لغوي را اصلاح فرموده و رشته هاي مختلف افكار را جمع و به يك منهج صحيح هدايت كرد و فرمود راه و روش فهم قرآن و حديث اين است كه به معاني و مفاهيم آن از آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم و اهل بيت عترت كه قرآن در خانه ي آنها نازل شده بپرسيد و استفاده كنيد و اعلان عمومي داد كه هر كس در فهم آيات قرآن يا احاديث مبهم و معضله درمانده است بيايد از من بپرسد.

اين اعلاميه در نيمه ي قرن دوم هجري چنان حركت فكري در مردم ايجاد كرد مخصوصا كه خواص اهل علم مراجعه مي كردند تا معلومات خود را تكميل كنند و با يك مراجعه تسليم مقام علمي او مي شدند و لذا چند نفري كه داراي شرايط علم تقوي و استعداد و ايمان و لياقت بودند دستور فرمود لغات غريبه ي قرآن را جمع كنند بپرسند خودش آنها را تفسير و تبيين كرد و احاديث صحيح را از احاديث مجعول ابوهريره ها و غيره استخراج كرده و چهره حقيقت علم و دين را به آنها نمود و مخصوصا به شاگردان خود تأكيد كرد كه تهاون و سستي در كار موجب شرمندگي و خسران است بايد به سرعت با كوشش و همت بلند اگر چه طاقت فرسا باشد بكوشيد تا قرآن را آنطور كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرموده تفسير كنيم و مردم را از ضلالت و غوايتي كه بني اميه بوجود آورده اند نجات دهيم و سنت پيغمبر را در شئون دين و دنيا به همه ي مردم برسانيم - زيرا عرب با آنكه به لغت خود آشنا است ولي چون قبيله قبيله و عشيره عشيره و حضري و بدوي هستند به لغات ديگران آنقدر آشنائي ندارند مگر معدودي از علماي انساب و شعر و ادب عرب و از طرفي قرآن براي همه ي بشر و همه ي عرب



[ صفحه 239]



نازل شده لغات همه ي قبايل و عشاير در آن مضمر است بايد معاني اين لغات را اهل بيت كه به همه ي لغات واقف هستند بيان كنند و ديده ايم كه بزرگان عرب هم در فهم همه ي لغات عاجز ماندند پس لازم است به علم نحو و قواعد فهم لغات عرب و علوم حروف و اعراب و الفاظ و كلمات پرداخت تا اين مسائل حل شود.

اين دستور را امام صادق عليه السلام خودش و پدرش براي اصحابشان تشريح و تعليم فرموده به طوري كه ابي جعفر محمد بن الحسن بن ابي سارة انصاري كوفي از شاگردان امام محمدباقر عليه السلام و امام جعفرصادق (ع) بود و علم نحوي را كه از آن حضرت آموخت پس از ابوالاسود دئلي كه اصول آن را از جدش اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (ع) فراگرفت تكميل نمود و كتابي در آن نوشت و اين مرد انصاري استاد كسائي و فرا و خليل بن احمد عروضي كه هر سه در فن صرف و نحو و معاني و بيان بود استاد آنها بود و از اين جا مي توان به دست آورد كه امام محمدباقر و امام جعفرصادق (ع) آموزنده علم ادب و ادبيات در لغت و نحو و صرف بوده اند و شاگردان آنها استاد متخصصين اين فن به شمار مي روند. [1] .


پاورقي

[1] رجال نجاشي ص 227 فهرست ابن نديم ص 96 معجم الادباء ياقوت ص 480 ج 6 - نزهة الالباء ابن انباري ص 35.


طب امام صادق


از تاريخ اسلام روشن شد كه قرآن بشر را به معارف عاليه دعوت نمود و آنچه نمي دانستند به آنها آموخت كه سابقه نداشت.

قرآن آخرين نسخه علاج دردهاي دروني و بيروني بشر است كه روح و جسم آدميان را با يك تناسبي كه در هيچ كجاي عالم اين تناسب اعضاء حفظ نشده بين روان و روح و جسم و جسد حفظ فرموده و دستور روش پرورش را براي نيل به كمال مطلوب آموخت.

قرآن براي تمام ادوار و تمام ملل راقي و مترقي و براي هر مكان و زمان بوده و هست اين كتابي نيست كه منحصر به عصري يا ملتي يا دولتي يا قرني باشد بلكه چنان تدوين به وحي شده كه تمام ادوار حيات بشري را با كليه قبايل و عناصر و نژادها را شامل مي گردد و هيچ كس در هيچ زمان و هيچ مكان بي نياز از قرآن نيست و عللي كه مانع رشد و ترقي فكري باشد در قرآن وجود ندارد.

قرآن يك ناموس علمي و قانون عالمي و مصلح بزرگ بشري شامل خورشيد درخشان حكمت و دانش است كه خداي خالق براي مخلوق خود به سبب نياز فطري فرستاده است و همه برابر قرآن يكسان هستند نهايت بر حسب ذوق و فهم و استعداد خود از آن بهره مند مي گردند.

اين قرآن براي حفظ حيات بشري است كه البته در درجه اول در جسم و جسد و بعد در روح و روان احاطه و نفوذ دارد و بايد مراحل تكامل نفساني را قرآن بياموزد تا بشر را مستقيما به سعادت لايق خود برساند و لذا به نام قرآن و فرقان و تبيان كل شيي ء و هدي و رحمة للعالمين خوانده شد و حاوي گنج هاي علم و حكمت بوده و كليه گنج هاي مال و مكنت را به دست فكر بشر داد تا به همه جا دست يابد.

البته شكي نيست كه هيچ كس بدون تعليم گرفتن قرآن از محضر راسخون در علم نمي توانند استفاده كنند اسرار و رموز آفرينش و نكات و دقايق علمي جهان صغير و



[ صفحه 284]



كبير در مخزن علم قرآن نهفته و كليدش به دست مفسرين قرآن كه خاندان مهبط نزول آن هستند مي باشد.

آنها هستند كه مشعل فروزان علوم را به دست دارند و به شرط تقوي مي آموزند و پيغمبر هم تصريح فرموده كه علم نوري است كه خداوند به دل هر كس داراي تقوي باشد مي تابد و عقل سليم هم مي داند تا شرايط ظرفيت علم حاصل نگردد مظروف به دست نمي رسد قرآن بيش از همه چيز حفظ صحت را در نظر گرفته و سرلوحه تكاليف شرعيه طهارت و بهداشت را قرار داده تا انسان ظاهر بدن را تميز نگاهدارد و باطن را هم از كدورات عالم طبع بزدايد و علم طب هم جز براي اين نيست كه جسم و روح سالم بماند عوالم بهداشت و سلامت را علم طب گويند كه خداي عالم به وسيله پيغمبران خود به بني آدم آموخته است و در قرآن تصريح فرموده:

يا بني آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد و كلوا و اشربوا و لا تسرفوا ان الله لا يحب المسرفين

آيه 29 سوره اعراف


تعدد عوالم مسكون


بنابر آنچه گفته شد اكنون بر ما مسلم است كه حيات و زندگي لااقل در دو سياره از دستگاه عالم شمسي پديد آمده و محتمل است كه در سياره ثالثي نيز موجود باشد (زمين، مريخ و يكي از سيارات شكسته كه باعث ايجاد اين احجار سماوي گشته است).

اما غيرممكن است بتوان ادعا كرد كه موجودات حياتي در روي عده ي زيادي از سيارات ديگري كه به دور ثوابت خود مي گردند ايجاد نشده و يا نخواهد شد، چه اين چنين سيارات به واسطه ي كثرت فواصلشان از ما هنوز به طور مستقيم و وضوح به رصد نيامده اند ولي به قول علماي منطق



[ صفحه 109]



عدم الوجدان لا يدل علي عدم الوجود: هر چيزي كه ما نتوانيم درك كنيم دليل بر عدم وجود آن نيست (اقتباس از مجله حيات و زندگي فرانسه)

قرآن چه مي گويد: در 14 قرن قبل در يك وادي قفر و لم يزرعي كه سكنه آن جز قتل و غارت و جنگ و ستيز چيزي نمي دانستند و در منتهاي جهل و بربريت مي زيستند از ميان يك چنين قوم وحشي كه از شدت توحش وحدت ناامني دختران خود را زنده به گور مي كردند يك رادمرد آسماني كه آئينه تمام نما و حد اعلاي انسانيت بود پا به عرصه ظهور گذاشت و پرچم تمدن و اسلام را برافراشت و صفحه عربستان را از لوث شرك و بت پرستي پاك و مردمش را به توحيد خالص و راستي و درستي اتحاد و اتفاق مواسات و مساوات دعوت فرمود.

در آن روزگار كه نشانه اي از علم و دانش امروز در مترقي ترين ممالك دنيا وجود نداشت در كتاب مقدس آسماني قرآن از جانب خداوند منان اين آيه شريفه بر پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نازل شد:

و من آياته خلق السموات و الارض و ما بث فيهما من دابة و هو علي جمعهم اذا يشاء قدير (سوره جاثيه آيه 28)

درست در اين آيه شريفه دقت كنيد و باز هم دقيقا قرائت فرمائيد. خداي حميد در قرآن مجيد به رسول مكرمش صلي الله عليه و آله مي فرمايد: يكي از آيات خداوندي خلقت آسمان ها و زمين و تمام جنبندگاني است كه در زمين و آسمان ها پراكنده اند و هر وقت پروردگار عالميان اراده نمايد به گرد آوردن و جمع كردن آنها قادر خواهد بود.

در 14 قرن قبل كه نه از تلسكوپ اثري بود و نه از ميكروسكوپ خبري، نه از تحليل و تركيب دقيق شيميائي امروز بشري را اطلاعي بود و نه از ارصاد طيفي كسي آگاهي داشت در صحراي خشك و سوزان عربستان كه سكنه اش از هر تمدني فرسنگ ها به دور بودند پيغمبر عظيم الشأن اسلام كه از دستگاه بي سيم ربوبي استخبار مي كرد صريحا از موجودات حياتي كرات آسماني خبر مي دهد.

به علاوه خليفه بلافصلش علي بن ابيطالب عليه السلام كه از سرچشمه زلال معارف نبوي سيراب شده بود مي فرمايد (و في السماء مدائن كمدائن الارض) يعني در آسمان شهرهائي است مانند همين شهرهائي كه در زمين است.



[ صفحه 110]



پرواضح است كه مقصود از كلمه سماء در اين فرموده علوي و سماوات كه در قرآن مجيد آمده است.

اين آسمان كبودرنگي نيست كه ما همه جا در بالاي سر خود مشاهده مي كنيم كه داراي هيچ جسم صلبي نيست بلكه منظور از اين دو كلمه كرات سماوي است كه در اين فضاي لايتناهي معلق اند بلي اينها هستند كه داراي جنبندگان و شهرهائي مانند شهرهاي زمين مي باشند.

و ما يذكر الا اوالالباب [1] .


پاورقي

[1] اين قسمت از مجله هاي خارجي استفاده شده است.


غير المأكول اللحم


و قال: ان الصلاة في وبر كل شي ء حرام أكله، فالصلاة في وبره و شعره و جلده و بوله و روثه، و كل شي ء منه فاسد، لا تقبل تلك الصلاة، حتي يصلي في غيره مما أحل الله أكله. يا زرارة احفظ هذا عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، فان كان مما يؤكل لحمه فالصلاة في وبره و بوله و شعره و روثه و ألبانه، و كل شي ء منه جائز. اذا علمت أنه ذكي، و قد ذكاه الذبح، و ان كان غير ذلك مما قد نهيت عن أكله، و حرم



[ صفحه 158]



عليك أكله، فالصلاة في كل شي ء منه فاسد، ذكاه الذبح، أو لم يذكه.


الفقهاء 03


قالوا: حج الافراد ان يحرم من منزله، ان كان منزله أقرب الي مكة من الميقات، و من الميقات ان كان الميقات أقرب الي مكة من منزله، ثم يمضي توا الي عرفات، فيقف فيها، و منها الي المشعر، فيقف فيه، ثم الي مني، فيقضي مناسكه، و منها الي مكة، فيطوف بالبيت، و يصلي ركعتين، ثم يسعي بين الصفا و المروة، ثم يطوف طواف النساء، و يصلي ركعتين.

قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف أجده في شي ء من ذلك نصا و فتوي».

و عليه بعد هذا الحج أن يأتي بعمرة مفردة، و له أن يوقعها بعد الحج بلا فاصل، و أن يؤخرها الي غير أشهر الحج.

أما حج القران فهو و حج الافراد شي ء واحد لا يفترقان الا في أن القارن يسوق الهدي عند احرامه، و يلزمه ان يهدي ما ساقه، أما حج الافراد فليس فيه هدي، كما قال الامام عليه السلام.



[ صفحه 157]




الشروط


من باع شيئا، و لم يسلمه الي المشتري، و لم يقبض منه الثمن كاملا، و لم يشترط المشتري تأجيل الثمن، فليس للبائع أن يعدل، و يفسخ البيع بحجة أنه لم يقبض الثمن الا بعد مضي ثلاثة أيام، فان جاء به المشتري في هذه المدة فهو أحق بالبيع، و ان مضت الثلاثة، و لم يأت بالثمن تخير البائع بين فسخ العقد، و بين امضائه، فان امضاه يكون الثمن دينا في ذمة المشتري.

و اذا طالب البائع بالثمن، و لم يدفع المشتري فلا يسقط حق البائع في الفسخ، لأن مجرد المطالبة لا تدل علي الرضا بالبيع علي كل حال، حتي مع قبض الثمن، و بهذا يتبين أن الشروط التي لا بد من توافرها لهذا الخيار أربعة:

الأول: ان يقع البيع علي الشي ء المعين الموجود في الخارج، فلو باع شيئا في الذمة و لم يقبض الثمن فلا خيار، اذ المفروض عدم وجود المبيع في الخارج حين العقد، و عليه فلا يتأتي القول بأن تأخير الثمن مع منع البائع عن التصرف في المثمن يستدعي الاضرار به و انه لو تلف لذهب من ماله، و من هنا قال الشيخ الانصاري: و من تأمل في أدلة هذا الخيار، و فتاوي الفقهاء يشرف علي القطع باختصاصه بغير الكلي.



[ صفحه 200]



الثاني: أن لا يستلم المشتري المبيع برضا البائع، فان استلمه برضاه فلا خيار، بل يكون الثمن دينا في ذمة المشتري، حكمه حكم سائر الديون... و اذا أخذ المشتري المبيع دون اذن الحاكم، و دون أن يدفع الثمن جاز للبائع انتزاعه منه، و اذا بذل المشتري الثمن، و امتنع البائع من قبضه سقط خياره، لأن هذا الخيار شرع للارتفاق بالبائع، و دفع الضرر عنه الناشي ء من تأخير الثمن، و مع بذله يرتفع الضرر.

الثالث: أن لا يقبض الثمن كاملا، أما قبض البعض فانه كالقبض علي حد تعبير الفقهاء، لأن الضرر لا يرتفع الا بدفع الجميع، و كذا لو قبض جميع الثمن، فتبين أنه مستحق للغير كلا، أو بعضا، اذ لا عبرة بالقبض الفاسد.

الرابع: ان لا يشترط المشتري تأخير الثمن، فان اشترطه فلا خيار للبائع مراعاة للشرط، و كذا اذا اشترط البائع تأجيل تسليم المبيع، حيث لا يجب، و الحال هذي، علي المشتري المبادرة الي دفع الثمن الا مع الشرط.

و تبتدي ء الأيام الثلاثة من حين العقد، لا من حين افتراق المتبايعين، و يبتدي ء زمن الخيار من انتهاء الثلاثة.

و لا مانع أن يجتمع هذا الخيار مع غيره من الخيارات، كخيار المجلس و الحيوان، و الغبن. و ايضا كما لو باع بأقل من قيمة السوق، و لم يقبض الثمن، و لم يتبين له الغبن الا بعد مضي ثلاثة أيام، فله، و الحال هذه، ان يفسخ بسبب الغبن، كما له أن يفسخ بسبب تأخير الثمن.


عقد الوديعة جائز


عقد الوديعة جائز من الجانبين، فيجوز لكل منهما فسخه متي شاء، قال صاحب الجواهر: «الاجماع علي ذلك، و هو الحجة في تخصيص آية أوفوا بالعقود، و غيرها من أدلة اللزوم».

و عليه، فانها تبطل بواحد من أربعة:

1 - بفسخ أحدهما.

2 - بموته، لأن العقد حصل بين الطرفين بالذات، و لا عقد مع ورثة المودع، و لا الوديع.

3 - جنونه، لأن الجنون ينقل ولاية التصرف الي غير من أجري العقد.

4 - اغماؤه، و هو بحكم الجنون.



[ صفحه 200]



و اذا بطل عقد الوديعة لموت المودع أو جنونه أو اغمائه تتحول الوديعة من الأمانة المالكية الي الأمانة الشرعية.. و الفرق بين الأمانتين أن الأمانة المالكية تكون برضا المالك، أما الأمانة الشرعية فهي بغير اذنه و رضاه، و ربما بغير علمه، كالثوب يطيره الريح الي دار الجار، فيكون في يد الجار أمانة شرعية، تنتفي عنها جميع أحكام الوديعة، و يجب علي من هي في يده أن يردها الي أهلها، أو يعلمهم بها فورا، و لا يجوز له التأخير الا لعذر مشروع، و اذا أخر الرد، أو الاعلام بلا عذر يكون ضامنا، حتي مع عدم التعدي أو التفريط، بل أن التأخير بلا عذر تفريط و اهمال.


الشهادة بالوصية


اذا شهد اثنان بأن فلانا أوصي لزيد بهذا الشي ء الخاص من ماله، ثم شهد شاهد واحد بأنه عدل عن وصيته، و أوصي به الي خالد، فلخالد أن يحلف اليمين مع الشاهد، و يحكم له بالشي ء الموصي به، و لا تعارض بين شهادة الشاهدين لزيد، و القضاء بشاهد و يمين لجواز العدول عن الوصية.



[ صفحه 168]




ضمان الوصي


الوصي أمين لا يضمن الا مع التعدي أو التفريط، كما هي الحال في كل أمين، فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل أوصي الي رجل، و أمره أن يعتق عنه نسمة بستمئة درهم من ثلثه، فانطلق الوصي، و أعطي ال 600 درهم رجلا يحج عنه؟ فقال الامام: أري أن يغرم الوصي ال 600 من ماله، و يجعلها فيما أوصي الميت في عتق نسمة.


نظريات امام جعفر صادق در تعليم و تربيت


محمد شريفي تهراني، رساله ي فوق ليسانس دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران، 1314.


في كل شي ء عبرة


فاعتبر بما تري من ضروب المآرب في صغير الخلق و كبيره و بما له قيمة و ما لا قيمة له، و أخس من هذا و أحقره الزبل، و العذرة التي



[ صفحه 152]



اجتمعت فيها الخساسة و النجاسة معا، و موقعها من الزروع و البقول و الخضر أجمع الموقع الذي لا يعدله شي ء، حتي أن كل شي ء من الخضر لا يصلح و لا يزكو إلا بالزبل و السماد الذي يستقذره الناس، و يكرهون الدنو منه.

و اعلم أنه ليس منزلة الشي ء حسب قيمته، بل هما قيمتان مختلفتان بسوقين، و ربما كان الخسيس في سوق المكتسب نفيسا في سوق العلم، فلا تستصغر العبرة في الشي ء لصغر قيمته، فلو فطن طالبو الكيمياء لما في العذرة، لاشتروها بأنفس الأثمان و غالوا بها.


الناس اثنان


الخصال 1 / 39، ح 22: حدثنا محمد بن علي ماجيلويه رضي الله عنه قال: حدثني عمي محمد بن أبي القاسم عن أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن أبيه محمد بن خالد، عن محمد بن أبي عمير، رفعه الي أبي عبدالله عليه السلام قال:...

الناس اثنان: عالم و متعلم، و سائر الناس همج، و الهمج في النار.


قبل السلام


[تحف العقول 360: قال عليه السلام:...]

من بدأ بكلام قبل سلام فلا تجيبوه.


في ثنايا العقبة


الخرائج و الجرائح 1 / 100، ح 162: روي عن أبي عبدالله عليه السلام فانه قال:...

ما زال القرآن ينزل بكلام المنافقين حتي تركوا الكلام، و اقتصروا بالحواجب يغمزون.

فقال بعضهم: ما تأمنون أن تسموا في القرآن فتفتضحوا أنتم و عقبكم، هذه عقبة بين أيدينا لو رمينا به منها يتقطع، فقعدوا علي العقبة و يقال لها: عقبة ذي فيق.

قال حذيفة: كان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اذا أراد النوم علي ناقته اقتصدت في السير.

فقال حذيفة: قلت ليلة من الليالي: لا والله أفارق رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.

قال: فجعلت أحبس ناقتي عليه، فنزل جبرئيل علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، فقال: هذا فلان و فلان و فلان حتي عدهم، قد قعدوا ينفرون بك.

فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: يا فلان يا فلان يا فلان يا أعداء الله حتي سماهم بأسمائهم كلهم.

ثم نظر فاذا حذيفة، فقال: عرفتهم؟

قلت: نعم برواحلهم و هم متلثمون.

فقال: لا تخبر بهم أحدا.



[ صفحه 86]



فقلت: يا رسول الله أفلا تقتلهم؟

قال: اني أكره أن يقول الناس: «قاتل بهم حتي اذا ظفر قتلهم» فكانوا من قريش.


استعاذة چگونه است؟


سماعة گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم از معني فرمايش خدا: (فاذا قرأت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم) [1] «هنگامي كه قرآن مي خواني، از شر شيطان مطرود، به خدا پناه بر!» كه چگونه اين عمل را انجام دهم؟

حضرت فرمودند: بگو: «استعيذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم» «يعني پناه مي برم به خداي شنوا و دانا از شيطان رجيم».

سپس حضرت فرمودند: «رجيم (يعني طرد شده و مورد لعن قرار گرفته) وخبيث ترين شيطانها است. [2] .


پاورقي

[1] سوره ي نحل آيه ي 98.

[2] تفسير العياشي: ج 2 ص 270، بحارالأنوار: ج 89 ص 215 ح 15.


حديث 168


جمعه

الحب افضل من الخوف.

ارزش دوستي خدا، برتر از ترس از خداوند است.

كافي، ج 8، ص 128



[ صفحه 32]




علمه بما يكون 01


المفيد في أماليه: قال: أخبرني أبوغالب أحمد بن محمد الزراري، قال: حدثنا أبوالقاسم حميد بن زياد، قال: حدثنا الحسن بن محمد، عن محمد بن الحسن بن زياد العطار، عن أبيه الحسن بن زياد، قال: لما قدم زيد بن علي الكوفة دخل قلبي من ذلك بعض ما يدخل. قال: فخرجت الي مكة و مررت بالمدينة، فدخلت علي أبي عبدالله عليه السلام و هو مريض، فوجدته علي سرير مستلقيا عليه، و ما بين جلده و عظمه شي ء، فقلت: اني أحب أن أعرض عليك ديني، فانقلب علي جنبه، ثم نظر الي، فقال: يا حسن، ما كنت أحسبك الا و قد استغنيت عن هذا، ثم قال: هات. فقلت: أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريك له، و أشهد أن محمدا رسول الله. فقال عليه السلام: معي مثلها. فقلت: و أنا مقر بجميع ما جاء به محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم قال فسكت قلت: و أشهد أن عليا امام بعد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، فرض الله طاعته، من شك فيه كان ضالا، و من جحده كان كافرا قال:



[ صفحه 179]



فسكت. قلت: و أشهد أن الحسن و الحسين عليهماالسلام بمنزلته حتي انتهيت اليه عليه السلام فقلت: و أشهد أنك بمنزلة الحسن و الحسين و من تقدم من الأئمة. فقال: كف قد عرفت الذي تريد، ما تريد الا أن أتولاك علي هذا. قال: قلت: فاذا توليتني علي هذا فقد بلغت الذي أردت. قال: قد توليتك عليه. فقلت: جعلت فداك، اني قد هممت بالمقام. قال: و لم؟ قال: قلت: ان ظفر زيد و أصحابه فليس أحد أسوأ حالا عندهم منا، و ان ظفر أحد من بني أمية فنحن عندهم بتلك المنزلة. قال: فقال لي: انصرف فليس عليك بأس من ألي و لا من ألي [1] .


پاورقي

[1] الأمالي للمفيد: ص 32 ح 6.


گوسفند لاغر و معجزه ي حضرت


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند به چهار نفر در قيامت نظر لطف مي اندازد: كاسبي كه جنس پس آورده را قبول كند، آن كه غمي را از دلي بزدايد، كسي كه بنده اي را آزاد كند و آن كه انسان بي زني را زن دهد.

و از ابراهيم بن وهب روايت كرده كه گفت:

گوسفند آبستن بسيار لاغري را نزد حضرت صادق عليه السلام آوردند؛ حضرت دست به پستان گوسفند كشيد، شير آورده و لاغريش بر طرف شد.



[ صفحه 260]




جابر، حامل اسرار علوم اهل بيت


يعقوبي در اين باره كه جابر از اسرار علوم اهل بيت باخبر بود، مي نويسد: حميد بن قحطبه گفته است: پدرم قحطبه به من خبر داد كه در دوران حكومت بني اميه وارد مسجد كوفه شدم و جامه اي از پوست خز كه درشت بود، پوشيده بودم. پيرمرد سالخورده اي را ديدم كه مردم در اطرافش نشسته بودند و او درباره ي بني اميه صحبت مي كرد و مي گفت: در آينده چه كارهايي انجام خواهد شد. پيرمرد مي گفت: در آن زمان مردي



[ صفحه 243]



خروج خواهد كرد كه معروف به قحطبه است و فكر مي كنم، او همين اعرابي است (به سوي من اشاره كرد). قحطبه گفت: من به وحشت افتادم و از جاي خود بلند شده به گوشه اي رفتم. هنگامي كه صحبت او تمام شد، گفت: اگر بخواهم بگويم، آن شخص تو هستي، مي گويم. سپس سؤال كردم: نام اين شخص چيست؟ گفتند: جابر بن يزيد جعفي. [1] .

در رجال كشي آمده كه گفته شده:

علم ائمه عليهم السلام به چهار نفر منتهي شده است:

«انتهي علم الأئمة عليهم السلام الي اربعة نفر اولهم سلمان الفارسي و الثاني جابر و الثالث السيد و الرابع يونس بن عبدالرحمن». [2] .

اول ايشان: سلمان فارسي است؛ دوم: جابر؛ سوم: سيد؛ چهارم: يونس بن عبدالرحمن.


پاورقي

[1] تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 81؛ الامام الصادق عليه السلام، ج 2، ص 136.

[2] اختيار معرفة الرجال، ص 485.


الاباحة


أن يكون مباحا، فلو صلي في الثوب المغصوب بطلت صلاته عند الشيعة من غير فرق بين الساتر و غيره، و ما لا تتم به الصلاة و غيره بشرط العلم بالغصبية، كما لا فرق في الغصب بين أن يكون عين المال مغصوبا أو منفعته أو تعلق فيه حق الغير.

أما الحنفية فتصح عندهم الصلاة في الثوب المغصوب علي كراهية [1] .

و عند الشافعية أن المصلي لو أخذ الثوب قهرا من مالكه، و ان كان لا يجوز، و صلي به صحت صلاته مع الحرمة [2] .

و الحنابلة يتفقون مع الشيعة في بطلان الصلاة بالثوب المغصوب، فاذا صلي فيه عالما ذاكرا تجب عليه الاعادة [3] و بطلان الصلاة في الثوب المغصوب هي الرواية الصحيحة عن أحمد، و اختارها الخلال و قال: انها صحيحة [4] .

و قال ابن قدامة: و من صلي في ثوب مغصوب أو دار مغصوبة لم تصلح صلاته [5] الا أن أحمد أجاز صلاة الجمعة في مواضع الغصب، لأنها تختص بموضع معين، فالمنع من الصلاة فيه اذا كان غصبا يفضي الي تعطيلها، و لهذا أجاز صلاة الجمعة خلف الخوارج و أهل البدع و الفجور [6] .



[ صفحه 278]




پاورقي

[1] مراقي الفلاح ص 78.

[2] حاشية اعانة الطالبين للدمياطي ج 1 ص 114.

[3] الروض الندي ص 65.

[4] مسائل عبدالعزيز الخلال ص 78.

[5] عمدة الفقه ص 16.

[6] المغني لابن قدامة ج 1 ص 588.


عمرو بن ثابت


ابومحمد عمرو بن ثابت بن هرمز البكري المعروف بعمرو بن ابي المقدام المتوفي سنة 172.

خرج حديثه ابوداود و ابن ماجة في التفسير و روي عنه ابوداود الطيالسي، و عيسي بن موسي، و يحيي بن بكير، و يحيي بن آدم، و عبدالله بن صالح العجلي، و موسي بن داود الضبي و آخرون. و هو من تلامذة الامام الصادق عليه السلام.

قال ابوداود: هو رافضي خبيث و كان رجل سوء و لكنه كان صدوقا. و قال ابن سعد: كان متشيعا مفرطا، [1] و قال ابن حجر: عمرو بن ثابت و هو ابن ابي المقدام، رمي بالرفض.

و قد كثرت حملة البعض عليه لانهم يقولون: انه ينال من عثمان، و يقدم عليا علي الشيخين.



[ صفحه 568]




پاورقي

[1] تهذيب التهذيب 9: 8 التقريب 66: 2.


عدم تشابه الناس بعضهم ببعض


و قال عليه السلام: اعتبر لم لا يتشابه الناس واحد بالآخر، كما تتشابه الوحوش و الطير و غير ذلك، فانك تري السرب [1] من الظباء و القطا [2] تتشابه، حتي لا يفرق بين واحد منها و بين الأخري، و تري الناس مختلفة صورهم و خلقهم حتي لا يكاد اثنان منهم يجتمعان في صفة واحدة، و العلة في ذلك أن الناس محتاجون الي أن يتعارفوا بأعيانهم



[ صفحه 143]



و حلاهم لما يجري بينهم من المعاملات، و ليس يجري بين البهائم مثل ذلك، فيحتاج الي معرفة كل واحد منها بعينه و حليته، ألا تري أن التشابه في الطير و الوحش لا يضرهما شيئا و ليس كذلك الانسان، فانه ربما تشابه التوأمان تشابها شديدا فتعظم المؤونة علي الناس في معاملتهما، حتي يعطي أحدهما بالآخر و يؤخذ أحدهما بذنب الآخر، و قد يحدث مثل هذا في تشابه الأشياء، فضلا عن تشابه الصورة، فمن لطف لعباده بهذه الدقائق التي لا تكاد تخطر بالبال حتي وقف بها علي الصواب الا من وسعت رحمته كل شي ء. [3] .


پاورقي

[1] السرب: قطيع من الظبا و الجواري و القطا. كتاب العين 248:7.

[2] القطا: طائر معروف، سمي بذلك لثقل مشيه، واحدته قطاة. لسان العرب 189:15.

[3] توحيد المفضل: 88؛ بحارالأنوار 88:3.


نشأة الخوارج


نشأت هذه الفرقة بصفين ، عندما طلب معاوية التحكيم من علي عليه السلام ،



[ صفحه 561]



و هي « كلمة حق يراد بها باطل » كما قال عليه السلام ، كما هي خدعة حربية استعملها معاوية باشارة من عمرو بن العاص عندما أحس بالهزيمة ، و لمس الضعف في جيشه ، و عرف تفوق علي بحقه ، و أن الحق مع علي عليه السلام ، و قد انتظم لجيشه رجال مخلصون قد رسخ الايمان في قلوبهم من الصحابة و التابعين .

فأراد معاوية أن يوقع الشك في نفر من الذين لم يتركز الايمان في قلوبهم و مرقوا من الدين ، مروق السهم من الرمية ، و هم المخدوعون الذين أجبروا الامام علي قبول التحكيم ، و كان علي رأسهم الأشعث بن قيس المرتد ، و الذي يبدو من حركته الانقلابية انه كان علي اتفاق مسبق مع معاوية . و بعد ما تبين لهم خدعة رفع المصاحف و مهزلة التحكيم احتجوا علي الامام قبوله التحكيم .

و علي أي حال [1] ، فقد تكونت هذه الفرقة من عناصر مختلفة ، و ظهرت منهم مخالفة الامام علي عليه السلام و تجرأوا علي مقامه ، و نسبوا اليه ما لا يليق بشأنه .

و قد نظموا امورهم ، و قاموا بأمر لم يكن وليد وقته ، و انما هو أمر مدبر من ذي قبل ، فكانت من جرائها حرب النهروان ، و قضي الامام علي عليه السلام علي زعمائهم بعد النصائح و الأعذار .

و قبل واقعة النهروان تلبسوا بالظلم الي أبعد حد ، و أباحوا دماء جميع المسلمين ، و خضبوا البلاد الاسلامية بالدماء ، و كانوا يتشددون في عقيدتهم ، و يرون اباحة دماء المسلمين الذين يخالفون عقيدتهم ، فالمسلم المخالف لهم لا عصمة لدمه و عرضه و ماله .



[ صفحه 562]



و من طريف أخبارهم:أنهم أصابوا مسلما و نصرانيا، فقتلوا المسلم و أوصوا بالنصراني و قالوا:احفظوا ذمة نبيكم فيه ، و قتلوا عبدالله بن خباب و في عنقه مصحف ، و قالوا:ان الذي في عنقك يأمرنا أن نقتلك ، فقربوه الي شاطي ء النهر فذبحوه ، و بقروا بطن زوجته و هي حامل .

و ساوموا نصرانيا نخلة له ، فقال:هي لكم ، فقالوا:و الله ما كنا لنأخذها الا بثمن ، فقال لهم النصراني:ما أعجب هذا ؟ أتقتلون مثل عبدالله بن خباب و لا تقبلون منا نخلة الا بثمن ؟ !

اتفق جمهور الخوارج علي نظريتين:

الاولي:نظرية الخلافة ، و هي أن الخليفة لا يكون الا بانتخاب حر صحيح من المسلمين ، و يستمر الخليفة ما قام بالعدل مبتعدا عن الزيغ و الخطأ ، فان حاد وجب عزله أو قتله .

و النظرية الثانية:أن العمل جزء من الايمان ، و ليس الايمان الاعتقاد وحده ، فمن لم يعمل بفروض الدين و ارتكب الكبائر فهو عندهم كافر ، و لم يفرقوا بين ذنب يرتكب عن قصد و سوء نية ، و خطأ في الرأي و الاجتهاد يؤدي الي مخالفة الصواب ، و بهذا كفروا جميع فرق المسلمين و أباحوا دماءهم .


پاورقي

[1] ذكرنا ذلك مفصلا في الجزء الثاني و الثالث من هذه الموسوعة و في الجزء الثالث من كتابنا « علي في الكتاب و السنة ».


مندل بن علي الكوفي


قال النجاشي [1] مندل بن علي العنزي، و اسمه عمرو، و أخوه حبان، ثقات، رويا عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

و قال البرقي [2] مندل بن علي العنزي، عامي عربي كوفي.

و قد وثقه الفاضلان المجلسي [3] و البحراني [4] ، و عده الجزائري في قسم الموثقين.

و قال العجلي [5] جائز الحديث يتشيع، و روي أبوحاتم عن ابن معين [6] مندل و حبان ابناء ما بهما بأس.



[ صفحه 444]



و روي اسماعيل [7] بن عمرو البجلي، عن معاذ بن معاذ، قال: دخلت الكوفة فلم أر أورع من مندل بن علي.

مات مندل بن علي سنة ثمان و ستين و مائة في رمضان.


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 422، الرقم 1131.

[2] رجال ابن داود: 281، الرقم 517.

[3] الوجيزة: 326، الرقم 1927.

[4] البحراني: بلغة المحدثين: 422، الرقم 35.

[5] في تأريخ الثقات: 439، الرقم 1631.

[6] الجرح و التعديل8 : 435.

[7] تأريخ بغداد13 : 249.


ابو سعيد النهدي


أبو سعيد النهدي.

محدث أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم لم يتعرضوا لذكره. روي عنه عبد الله بن مسكان.

المراجع:

رجال البرقي 43. معجم رجال الحديث 21: 174.


سلمة بن صالح بن أرتبيل الكوفي


سلمة بن صالح بن أرتبيل الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 212 وفي نسخة خطية منه اسم جده أر نبيل بدل أرتبيل. تنقيح



[ صفحه 74]



المقال 2: 50. خاتمة المستدرك 808. معجم رجال الحديث 8: 207. نقد الرجال 158. جامع الرواة 1: 372. مجمع الرجال 3: 153. أعيان الشيعة 3: 290. منتهي المقال 151. منهج المقال 171.


محمد الزهري


محمد الزهري بالولاء، الكوفي.

إمامي. روي عنه عبد الله بن المغيرة.

المراجع:

رجال الطوسي 305. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 194. معجم رجال الحديث 18: 84. نقد الرجال 336. جامع الرواة 2: 206. مجمع الرجال 6: 60. منتهي المقال 273.