بازگشت

خلقت مورچه


ببين كه مورچگان چطور با هم اتفاق مي كنند، و با كمال جديت و كوشش دانه را به خانه هاي خودشان مي برند، سپس دانه ها را به دو نيم مي كنند كه نرويد، و ضايع نشود؛ و چون رطوبتي به آن ها برسد، بيرون مي آورند و در آفتاب خشك مي كنند؛ و نيز سوراخهاي



[ صفحه 357]



خود را در زمين هاي بلند مي سازند كه آب به آن نرسد، و از غرق شدن در امان باشند. اين حيوان بدون عقل و شعور تمام اين كارها را به الهام خداوندي انجام مي دهد.


تعلم القرآن في ليلة


26- روي أنه كان لأبي عبدالله (عليه السلام) مولي يقال له مسلم، و كان لا يحسن القرآن، فعلمه في ليلة. فأصبح و قد أحكم القرآن [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 47 ص 101.


خطر مهم


مهمترين مسئله اي كه منصور را رنج مي داد و زندگي او را تيره كرده بود، وجود علويان بود كه در رأس آنان امام صادق عليه السلام قرار داشت. منصور در برخورد با علويان بسيار احتياط مي كرد و تصميم گرفت به هر وسيله اي كه شده است، اين موانع را از بين بردارد. او در اين راه از هيچ كاري خودداري



[ صفحه 277]



نكرد و در نبرد و مبارزه با خاندان علي عليه السلام نهايت كوشش را به خرج داد و با كساني كه در برابر او قيام مي كردند، به مقابله و مبارزه مي پرداخت و تا پاي قتل آنان از پاي نمي نشست.

منصور براي اينكه بتواند رعب و وحشت در دل مردم ايجاد كند تا كسي نتواند بر ضد او شورش نمايد، راه هاي مختلفي برگزيد كه بعضي از آن ها را يادآور مي شويم:

1. استخدام طبيب نصراني

2. زنداني كردن

3. زير آوار قرار دادن

4. جبهه گيري در مقابل امام صادق عليه السلام


جلوگيري رسول خدا از نفوذ بدآموزيهاي فكري ـ عقيدتي


در همان روزي كه ابراهيم از دنيا رفت اتفاقاً كسوف آفتاب هم بوقوع پيوست يك عده از افراد بي اطلاع اين موضوع را با حادثه فوت او مرتبط دانسته و در ميان خود



[ صفحه 210]



مطرح نمودند كه اين كسوف به جهت مرگ ابراهيم و در اثر اين مصيبت بزرگ كه متوجه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و مسلمانان گرديده به وجود آمده است، چون اين مطلب به سمع مبارك رسول خدا (صلي الله عليه وآله) رسيد پس از اقامه نماز آيات در ميان مسجد سخنراني نمود و اين موضوع بي اساس و اين فكر انحرافي و موهوم را تخطئه و مورد انتقاد قرار داد و از اين طريق از نفوذ بدآموزيهاي فكري عقيدتي جلوگيري فرمود و در ضمن مطالبي در اين زمينه چنين اظهار داشت: «آفتاب و ماه از آيات خداوند هستند و كسوف و خسوف در آنها هم روي حساب و نظم دقيق است» هيچگاه در اثر مرگ و زندگي اشخاص ولو شخصيتهاي بزرگ واقع نمي گردد و نبايد مسلمانان اين تصور باطل و اين انحراف فكري را ولو در حق ابراهيم فرزند عزيز پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) و دُردانه آن حضرت به خود راه دهند.

اين گفتار و هدايت رسول الله با مضامين و با اسناد مختلف در منابع حديثي و تاريخي نقل شده است. در متن يك حديث چنين آمده است: «كسفت الشمس علي عهد رسول الله يوم مات ابراهيم، فقال الناس: كسفت الشمس لموت ابراهيم. فقال رسول الله (صلي الله عليه وآله): ان الشمس و القمر لا يخسفان لموت أحد و لا لحياته و لكنهما آيتان من آيات الله فاذا رأيتموها فصلوا». [1] .

و در متن حديث ديگري به سخنراني عمومي آن حضرت در اين مورد اشاره شده و چنين آمده است: «قام فخطب الناس فاثني علي الله بما هو أهله ثم قال: ان الشمس و القمر آيتان من آيات الله لا يخسفان لموت أحد و لا لحياته. فاذا رأيتموها فافزعوا للصلوة». [2] .



[ صفحه 211]




پاورقي

[1] صحيح بخاري، ج 1، ح 995 و 996؛ صحيح مسلم، ج 2، ح 911، 914 و 915؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ح 1261؛ طبقات ج 1، ق 1، ص 92.

[2] صحيح مسلم، ج 2، ح 901 موطأ مالك ج 1، ص 150؛ اسد الغابه ج 1، ص 39؛ استيعاب، ج 1، ص 35؛ البداية و النهاية ج 5، ص 311.


حق الولد


«و أما حق ولدك فتعلم أنه منك، و مضاف اليك، في عاجل الدنيا بخيره و شره، و انك مسؤول عما وليته من حسن الأدب، و الدلالة علي ربه، و المعونة علي طاعته فيك و في نفسه فمثاب علي ذلك، و معاقب، فاعمل في أمره عمل



[ صفحه 236]



المتزين بحسن أثره عليه في عاجل الدنيا، المعذر الي ربه في ما بينه و بينه بحسن القيام عليه، و الأخذ له منه و لا قوة الا بالله...».

ان الولد انما هو امتداد لحياة أبيه، و استمرار لوجوده، فهو بعضه بل هو كله يقول الامام أميرالمؤمنين عليه السلام في وصيته لولده الامام الزكي الحسن عليه السلام: و وجدتك بعضي، بل وجدتك كلي حتي كأن شيئا لو اصابك أصابني، و كأن الموت لو أتاك أتاني، فعناني من أمرك ما يعنيني من أمر نفسي...».

و تلقي التربية الاسلامية العب ء الكبير علي الأب في تربية ابنه، و عليه أن يغرس في أعماقه النزعات الكريمة و الصفات الشريفة، و يعوده علي العادات الحسنة و يجنبه الرذائل، و يقيم له الأدلة علي الخالق العظيم الذي بيده ملكوت كل شي ء، فان قام بذلك فقد أدي واجبه نحو ابنه و نحو المجتمع بأسره لأن الانسان الصالح لبنة في بناء المجتمع، و ان لم يقم بذلك فهو مسؤول أمام الله تعالي، و معاقب علي ذلك.


طرق التفسير


و اختلفت اتجاهات المفسرين للقرآن الكريم، و قد سلكوا في ذلك طرقا مختلفة منها:


مردم به سه چيز محتاج اند


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز است كه همه مردم به آنها نياز دارند: امنيت، عدالت و رفاه. [1] .


پاورقي

[1] تحف العقول: 320، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20855.


مجازات


مجازات خوب است، چه مجازات خدايي باشد و چه مجازات قانوني. زيرا اگر قرار باشد هركس هر چه مي خواهد انجام دهد و كاري به او نداشته باشند و متعرض او نشوند و او را به سزاي اعمالش نرسانند در نتيجه آدم بدطينت سوء استفاده مي كند و فرصتي به دست او مي آيد كه هر جنايت و خيانتي را مرتكب شود. ولي وقتي كه انسان متوجه شد، اعمال او بررسي مي شود و كارهاي او تحت نظر قرار مي گيرد، شخص خائن و جاني را تعقيب مي كنند و او را در برابر كارهاي خلافش مجازات مي كنند. مواظب اعمال خود مي شود و به اصطلاح خود را جمع مي كند و دست به هر كاري نمي زند. در نتيجه، به كسي ظلم نمي كند و مردم از شر او ايمن خواهند بود.

از امام صادق (ع) ؛ پيامبر اكرم (ص) فرموده اند:

من خاف القصاص كف عن ظلم الناس. [1] .

كسي كه از مجازات و كيفر بترسد، از ظلم كردن به مردم خودداري مي كند.



[ صفحه 128]




پاورقي

[1] اصول كافي. ج 2، ص 335.


ابان بن تغلب


اگر به احاديث نبوي مراجعه شود - مي بينيم داراي همان روحانيت و معاني غالب بر الفاظ است كه به صفاي ولايت و نبوت از قرآن اتخاذ شده و هر چه به مرور بر اين اتخاذ گذشته آن روحانيت كلمات ديگران از دست رفته است.

يكي از علوم قرآني غريب القرآن است معني كلمه اين است كه معاني دوري داشته باشد البته قرآن خالي از معاني و تقعيد معنوي نيست چنانچه گفته و لم يخل القرآن الكريم من الغريب و در اين فن كتبي چند نوشته اند كه به نام غريب القرآن ناميده مي شود - و اين كلمه در ميان عرب و قبايل دور و نزديك از عصر جاهليت و مخضرمين و اسلام معمول بوده است.

چنانچه ابوسليمان حمد بن محمد خطابي عبارتي دارد قريب به اين مضمون لغت غريب يعني مشكل و دور از فهم - چنانچه مردم را گويند غريب از وطن است يعني دور از موطن خود مي باشد و غريب سخن مراد اين است معنائي بعيد و دور از لفظ دارد كه مشكل است و بايد با تأمل و فكر فهميد و اين كلمات غريب در ميان قبايل عرب استعمال مي شده براي آنكه ادباي قبايل عرب به استعمال كلمات خود هم در قرآن نمونه اي برخورد نمايند خداوند برخي از كلمات را غريب المعاني آورده. [1] .

در قرآن بسياري از احكام فقهيه با اين لغات غريبه استعمال شده تا هر كس با فكر و تأمل بتواند معاني را به دست آورد و لذا يك دسته از عرب و يك دسته از موالي در مواجهه با اين مشكل محتاج به تفسير شدند و ناگزير بايد تفسير لغات مشكل را از كسي بپرسند كه در لغت قرآن و لسان وحي آشنائي كامل داشته باشد و و او در نظر عموم مرم مورد اعتماد و وثوق به صداقت و راستي و علم و تقوي بود و او در قرن اول جز امام باقرالعلوم و فرزندش امام جعفرصادق عليه السلام



[ صفحه 233]



نبوده اند كه اين غريب القرآن را براي شاگردان خود درس داده و مشكلات و غوامض مسائل و معضلات لغات غريبه را تفسير و بيان كرده اند و اول كسي كه در اسلام به تأليف كتاب در اين فن پرداخت و به اصطلاح اساس و پايه علم لغت شناسي را ريخت ابوسعيد ابان بن تغلب بن رباح بكري بود و كتاب او مورد توجه و استفاده و سرلوحه كتب لغت و تفسير در غريب القرآن است و او از شاگردان ملازم امام جعفرصادق عليه السلام بود كه بيش از سي سال از محضرش استفاده كرد. [2] .

و پس از او جريري مولاي بني جرير بن عباد است كه سه امام را درك كرد و از محضر آنها در اين فن علم و فضيلت آموخت.

1- ابامحمد علي بن الحسين زين العابدين.

2- اباجعفر محمد بن علي باقرالعلوم.

3- ابوعبدالله جعفر بن محمدالصادق (ع) كه احاديث آنها را فراگرفت و حفظ كرد و در لغت عرب مهارتي داشت و لذا درباره او نوشته اند:

و كان ثقة جليل القدر و علامة نبيلا قارئا فقيها لغويا و كن عظيم المنزله عندالائمة و لا سيما ابي عبدالله الصادق (ع) و كان يفتي في مسجد المدينة علي مذهب اهل البيت.

اين دانشمند كسي بود كه امام صادق (ع) فرمود در مسجد مدينه بنشين و فتوا بر طبق احاديث ما بده و با اين اضافه كه فرمود فاني احب ان يري في شيعتي مثلك.

ابان بن تغلب كتاب «الغرايب في القرآن» را تصنيف كرد و از اشعار عرب شواهد بسيار آورد و از آن پس عبدالرحمن بن محمد ازدي كوفي و محمد بن السائب الكلبي و ابي روق عطية بن الحارث هر يك به پيروي ابان بن تغلب كتاب او را بسط دادند و تأليف و تصنيفي كردند و لذا نسخه كتاب ابان را به تنهائي مي توان يافت و مشترك با كتب علماي لغت پس از او هم مي توان ديد - ابان بن تغلب به اقراء قرآن مناظرات و مجادلات دلچسبي در قرائت لغات داشت كه آن هم به صورت كتابي درآمده و كتابي در فضايل ائمه نوشته است - وفاتش در سال 141 اتفاق افتاد كه درباره مرگ او فرموده اند «لقد اوجع قلبي موت ابان»



[ صفحه 234]



رواياتي كه از اهل بيت نقل شده است با قرائت و لغات ابان بن تغلب صحيحترين مباني علمي و حكمي اسلامي است مثلا در اين حديث نبوي كه مي فرمايد:

اذا تزوج الرجل المرأة لدينها و جمالها كان فيها سداد من عوذ

اگر مردي زني را براي خاطر دين و جمالش ازدواج كند ديگر محتاج نمي گردد.

مأمون عباسي اين كلمه سداد در به فتح نقل كرد نضر بن شميل گفت من به روايات مختلف از حسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام به كسر سين شنيدم مأمون با تأملي گفت روايات اهل بيت در آراء فقهي و قضايا مورد اعتماد وثوق بيشتري است. [3] .

روايت زير مؤيد اين حقيقت است كه فقه جعفري مرجع ساير فقهاء از جهت صحت لغات مي باشد و مي رساند كه همه علماء اسلام براي تكميل معلومات خود خدمت امام صادق عليه السلام مي رفتند.

ابوهلال عسكري مي گويد: از عموي پدرم اباسعيد الحسن بن سعيد شنيدم كه مي گفت

صار ابوالحسن الكرخي الي ابي عمر صاحب ثعلب في مسائل من العربيه احتاج اليها في صناعة الفقه - فقال له اصحابه انت امام المسلمين فكيف صرت الي امام المعلمين فقال أعجبتم من ذلك؟ قالوا. نعم. قال: اعجب منه ان امام المسلمين لا يحسن ما يحسن امام المعلمين؟!

گفت ابوالحسن كرخي براي مسائل مختلفي به ابي عمر ثعلب مراجعه كرد تا نكات ادبي آن را بپرسد و در فقاهت خود دقت و تتبع بيشتري كند شاگردان و اصحابش گفتند چرا چنين كردي اين عمل موجب تحقير تو است كه نزد امام معلمين بروي؟ و از او سئوال كني؟! گفت خيلي تعجب كردي پاسخ داد آري: گفت عجب تر اين است كه امام مسلمين از امام معلمين بهتر نمي داند و بايد ناگزير براي تحقيق نكات و دقايق لغوي فقهي به آن پيشواي بزرگي كه همه ائمه مسلمين از او علم و لغت و فضيلت فراگرفته اند زمين ادب ببوسند و از او معضلات لغات فقهي را بپرسد.

اين خبر نشان مي دهد كه شاگردان امام جعفرصادق عليه السلام در مسائل لغوي فقه هم از ساير ائمه مشهور جماعت و سنت قوي تر و نيرومندتر بودند كه علماي منصف غير اماميه



[ صفحه 235]



براي تكامل لغات خود و حل مسائل فقهي خود به آن مراجعه مي كردند و آنها تازه افتخارشان امام صادق عليه السلام بود و نيز روايت ديگري در دست است كه ابن ابي خثيمه از محمد بن يزيد از ابن براد از قاسم بن معن روايت كرده كه گفت داود طائي را ديدم كه با ابوحنيفه در مسئله «المدبره» «يعني كنيزي كه به مرگ مولايش آزاد مي شود» او از ابوحنيفه پرسيد در حال آزادي يا در حال مرگ - ابوحنيفه گفت نمي دانم - و همچنين اصمعي از ابايوسف قاضي مسئله اي پرسيد هر چه فكر كرد نفهميد.

هر دو گفتند بايد از ابوعبدالله جعفرصادق (ع) پرسيد و اين اخبار زياد است كه اكثر علماء و دانشمندان و فقهاي آن عصر با تمام شهرتي كه داشتند در مسائل معضلي متوقف مي شدند و به واسطه يا بلاواسطه از امام صادق عليه السلام مي پرسيدند و ما در هيچ يك از كتب تاريخ نديده و نشنيده ايم كه از امام صادق عليه السلام موضوع علمي سئوال شود و بفرمايد نمي دانم يا پاسخ اجمالي غير قانع كننده دهد و اگر قدرت علمي نداشت نمي فرمود بپرسيد از جعفر هر چه مي خواهيد قبل از آنكه مرا نيابيد.

طبري مي نويسد: اهل بيت رسول الله به لغات عرب قحطان وعدنان احاطه داشتند و لغات اقطار و قبايل را خوب مي دانستند آنگاه براي استشهاد و خبر زير را روايت كرده.

علي بن طعان محاربي گفت با حر بن يزيد حنظلي نهشلي كه به كربلا مي رفت مي رفتم چو حسين بن علي ديد ما و اسبان ما تشنه هستند قال انخ الراويه و راويه نزد ما آن مشك آب بود من گمان مي كردم منظور مشك آب است بعد فرمود انخ الجمل آن شتر حامل آب را خواباندند گفت يباشاميد همه ماها و اسبان ما سيراب شدند.

فقال الحسين (ع) اخنث السقاء اي اغطفه گفتند نمي دانيم چگونه بايد كرد يعني لغت را نفهميديم فقام الحسين فخنثه فشربت و سقيت فرسي كه مراد اين بود درب مشك را تماما باز كنند كه همه سيراب شويم. [4] .

اين خبر مي رساند كه ائمه طاهرين به لغات عرب از قديم و جديد بدوي و مدني خوب واقف بودند و با آنكه عرب لغت متباين دارد آنها به تمام اسرار و رموز اطلاع داشتند و خاصه لغات مشكل آيات و حديث را خوب مي فهميدند.



[ صفحه 236]



در قرآن مجيد هم كه لغات مشكل دارد اهل بيت كه خانه مهبط وحي نشو و ارتقا يافته بودند آن لغات را خوب مي دانستند.

ابن عباس گفت من نمي دانستم يا فاطر السموات يعني چه تا ديدم دو عرب در چاهي كه حفر مي كردند يكي به ديگري گفت انا فطرتها اي ابتدأت حفرها [5] .

يعني من شروع به حفر كردم و اين خبر دلالت مي نمايد كه خود عرب هم در فهم معاني لغات محتاج به تتبع و تحقيق و مراجعه به افواه عمومي داشتند فقط ائمه دين بودند كه از سرچشمه وحي و الهام به معاني راه مي يافتند.

به همين دلايل ابان بن تغلب خدمتي بسزا كرد تا مثل ابن عباسها كه مفسر و حبر امت بودند محتاج به مراجعه به مردم نشوند با يك مراجعه به كتاب غريب القرآن بتوانند معاني مختلف لغات قرآن را به دست آورند - و براي همين جهات بود كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به ابن عباس وصيت فرمود در موقعي كه با خوارج احتجاج مي كرد.

فرمود لا تخاصمهم بالقرآن فان القرآن حمال ذو وجوه نقول و يقولون ولكن حاجهم بالسنه فانهم لن يجدوا عنها محيصا.

يعني با خوارج به قرآن محاجه نكن زيرا كلمات و لغات آن داراي معاني مختلف است كه هر قوم و عشيره اي از آن چيزي مي فهمند مخالف آنچه ديگران مي فهمند ولي با آنها احتجاج به سنت پيغمبر كن كه از او راه فراري نيست زيرا پيغمبر آنچه عمل مي كرد آن حجت بوده و آن معني مراد حق بوده است.

اين بيان امام مي رساند كه سنت مبين قرآن است و قرآن چون ابهام و اجمال دارد و لغاتش معاني مختلف نشان مي دهد بايد ديد سنت پيغمبر در عمل آن بدان معاني چگونه بوده است.

ابن ابي الحديد مي گويد به قدري اين عبارت بزرگ و قابل اهميت است و در معني شرافت و علو معنوي كه قابل استقصاء نيست - زيرا قرآن اكثر را از همين جهت به اشتباه مي اندازد زيرا اگر خوانندگان به ظن خود لغات غريب المعاني را تفسير و ترجمه مي كنند مثلا «لا تدركه الابصار و قوله الي ربها ناظرة» آدمي را به شك مي اندازد كه اگر نمي بيند چگونه بعد خداي خود را مي بيند ولي سنت يعني بيان پيغمبر و عمل او اين مشكلات را



[ صفحه 237]



حل مي كند زيرا از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم پرسيدند در اين موارد چه كنم فرمود در احكام به قرآن مراجعه نكنيد زيرا آنجا حكم كلي بيان شده آن هم به اجمال بلكه به سنت من مراجعه كنيد [6] چگونه عمل كردم مثلا در وضو و نماز اين كيفيت كه قرآن دستور داده غير قابل فهم است اما آنچه رسول خدا عمل كرده تعليمي است آسان كه تا امروز بدان عمل مي كنيم.

در قرآن ناسخ و منسوخ قرآن احكامي هست كه نسخ تكميلي شده و لذا امام صادق (ع) هم فرموده ان يحاجهم بالسنة لا بالقرآن كه بيان سنت مبين قرآن است و همه معضلات و مشكلات را حل مي كند.

باري لغات مشكل قرآن را امام صادق عليه السلام براي شاگردانش معني فرموده و آنها نوشتند و سرمشق محققين غريب القرآن قرار دادند - ولي در نقل روايات معاني لغات گاهي تصحيف و تحريف مي شده زيرا چاپ نبوده و خطوط غيرخوانا بوده هر چه به نظر كاتب مي آمد مي نوشت.

چنانچه ابي محمد عبدالوهاب بن محمد بن عبدالوهاب بن محمد القاصي الفارسي فقيه شافعي مدرس مدرسه نظاميه بغداد مي گويد من در جامع القصر بغداد كتابي نوشتم كه صلاة في اثر صلاة كتاب في عليين و در آن نسخه ديگر كاتب چنين استنساخ كرده بود صلاة في اثر صلاة كنار في غلس كتاب به كنار و عليين به غلس تصحيف شده بود. [7] .

عمر از لغت كلاله پرسيد فرمودند به آية الصيف مراجعه كن آن را خواند باز نفهميد تا اميرالمؤمنين علي عليه السلام كلاله را براي او معني كرد و شواهدي از اشعار عرب عائده و بائده في غلس كنار آورد عمر فهميد و قبول كرد و اين آيه را كه آن روز نفهميده بود تلاوت كرد.

يبين الله لكم ان تضلوا و لذا فرمود محاجه و احتجاج به سنت كنيد نه به قرآن چه بسيار شده كه تا قبل از اعراب و چاپ كاتبين به لغزش و اشتباه مي افتادند مثلا كلمه «شغلتنا» را به خيال خود «شدرسنا» مي كردند و «خرموسي صعقا» «خرعيسي صعقا» مي كردند يا «اخشوشبو» را «احشوشبو» نوشته و «خشن» و «خشب» و «جشب» را به هم اشتباه كرده بالاخره نقطي گذاشته است و از اين لغات و كلمات و اصطلاحات زياد بوده كه در تطورات عصر بني اميه و تقويت يك دسته عالم بي تقواي مزدور جعل حديث شروع شد و تحقيق و تتبع از



[ صفحه 238]



بين رفت و حق و باطل - و حقيقت و مجاز به هم مشتبه گرديد به طوري كه بايد فرصتي ممتد دست دهد تا با نيروي تتبع و تحقيق و براعت و تعمق در لغت عربي و امثال سايره و اشعار عربي در همه ي لغات مستعمله كليه عرب بتواند مراد و منظور گوينده را مخصوصا لغات غريب قرآن را تشخيص دهد و استخراج صحيح از سقيم اخبار نمايد اين تحولات در مدت هشتاد سال حكومت بني اميه به شدت ظهور و بروز داشت تا در اواخر امام محمدباقر عليه السلام در آغاز امر به اين كار خطير و ضروري دست زدند و بيست سال بحث لغوي و اصولي در تفسير و حديث فرموده تا مباني بر مردم ثابت و روشن شد و تازه به اشتباه و خطاي خود برخوردند و فهميدند چه اشتباه بزرگي در اين دوره اموي براي آنها رخ داده.


پاورقي

[1] كشف الظنون حاجي خليفه در لغت غريب.

[2] فهرست شيخ طوسي - فهرست نجاشي - خلاصه علامه - رجال ابوعلي - رجال ممقاتي - معجم الادباء ياقوت حموي ص 35 ج 1.

[3] نزهة الالباء في طبقات الادباء كمال الدين عبدالرحمن بن الانباري ص 9 - 58.

[4] تاريخ طبري ص 227 ج 6.

[5] نهاية ابن اثير در غريب الحديث - الاثر في رسمه او «فطر».

[6] شرح نهج البلاغه ص 236 ج 4.

[7] اصول القارع و الادب ص 8 - 97 نقل از الوافي بالوفيات الصفدي ص 46 و كتاب الحمقي و المغفلين ابن جوزي.


طب و نجوم در دولت عباسي


ابوحنيفه منصور دوانيقي پس از سفاح به خلافت رسيد و درست بيست و دو سال از افتتاح مدرسه جعفري مي گشت كه مردم مسلمان و علماي بزرگ اطراف و اكناف عالم از محضر امام صادق عليه السلام در فنون و علوم مختلفه بهره مند مي شدند.

مهمترين فني كه جلب توجه علماي ملل را كرده بود طب و نجوم بود كه اطلاعات امام ششم هر شنونده را به تسليم و كرنش در ساحت مقدس مكتب جعفري واميداشت.

چون منصور هم عقيده به نجوم داشت مرداني بزرگ چون نوبخت فارسي و پسرش ابي سهل كه هر دو از شاگردان مكتب جعفري بودند به ترجمه كتب مأمور شدند و اين دستور مقام خلافت موجب يك حركت فكري به علوم اجتماعي و ترجمه كتب علمي السنه و اقوام ديگر شد كه الناس علي دين ملوكهم هر قدر قدرت و استطاعت داشت كه اتفاقا در آن عصر بنيه مالي و قوت اقتصادي مسلمين و دولت اسلامي بسيار قوي و نيرومند بود كمك به ترجمه و تحرير و نسخه گرفتن از كتب علمي و فلسفي مخصوصا نجوم و طب مي كرد و چون در اين رشته ها هيچ كس مانند امام ششم واقف به اسرار و رموز علوم معموله نبود همه در پناه مدرسه جعفري طواف مي كردند و از محضر حضرت صادق بهره مند مي شدند و حتي منصور به پادشاه روم نوشت مقداري كتب علوم مختلفه را براي او بفرستد و از آن جمله كتاب اقليدس در هندسه و مقداري كتاب در طب و طبيعيات و كتاب مجسطي و غيره كه مسلمانان به شدت شروع به ترجمه آن كردند.



[ صفحه 282]



علم طب در اين ميان رونقي گرفت و نضجي يافت و اتفاقا منصور به دل دردي شديد مبتلا شد كه از مصر طبيب آوردند و ربيع حاجب دنبال يك طبيب حاذق بود تا جورجيس نصراني رئيس بيمارستان و مدرسه جندي شاپور را براي او آوردند و او طبيبي بوده كه تأليفات خود را به لغت سرياني نوشته بود و اين طبيب نصراني مقامي شامخ در دربار خلافت يافت و بعد از او پسرش بختيشوع به جاي او نشست و منصور از معالجه آنها شفا يافت و چون خواست از دربار به وطن خود برگردد منصور اموال فراوان به او داد شايد منصرف شود تا بالاخره او را در بغداد نگاهداشت و كتب هر دو را به عربي ترجمه كردند و طب از اين پدر و پسر به مسلمين منتقل گرديد.

مترجمين كتب در دربار خلافت مقامي و حقوقي بسيار داشتند و طب رونقي به سزا يافت به طوري كه اكثر اطباي جندي شاپور براي نيل به انعام و اكرام وافر خليفه به بغداد منتقل شدند و بغداد پايتخت جديد بني عباس روزافزون توسعه يافت و شهر علم و مال و فضيلت گرديد و بيش از پنج قرن مركز علمي و پايتخت بزرگ اسلامي بود.

وقتي علماي جندي شاپور به بغداد آمدند منصور هم امام صادق عليه السلام را از مدينه خواست و به بغداد آمده بساط علم را گسترد وصيت امام ششم در فنون مختلفه در گوش عموم طنين انداز بود مخصوصا طب كه به تعليمات آن حضرت و معالجات و افاضات علمي در شناساندن ادويه و عقاقير و داروها و امراض و طريقه بهداشت جلب توجه عموم را كرده بود - نفوس زكيه و اذهان صافيه و ذوق هاي مستعد به شنيدن انتقال امام صادق عليه السلام از مدينه به بغداد جمع كثيري را در پايتخت چون پروانه گرد شمع وجودش به طواف انداخت و تشنه گان وادي دانش و بينش شتابان از هر سو براي سيراب شدن در سرچشمه علوم و فضيلت به محضرش بشتافتند و معارف الهيه را مي آموختند.

منصور در حقيقت خواست امام ششم را تحت نظر بگيرد ولي همين انتقال سبب بروز قوت و قدرت علمي آن حضرت شد به طوري كه در مجالس رسمي منصور هيچ كس قدرت تكلم نداشت مگر خليفه يا يكي از بزرگان علماي درباري سؤالي كند و امام به مقتضاي نياز همه حاضرين مسائل را از هم تجزيه و تحليل نموده پاسخ دهد و موجب عظمت مقام او در نظر مردم گردد - به طوري كه ديديم توحيد مفضل - حديث هليله - تعليم كيميا - درس كشاورزي و توصيف گلها و نباتات و حيوانات و خواص و اثر آنها كه سرمايه علم طب است موجب جلب



[ صفحه 283]



توجه متخصصين اين فن گرديد تا از افاضات علمي امام ششم فن خود را تكميل نمايند و لذا حضرت صادق عليه السلام سطح فكر بشر را بالا برد و روشن نمود و به ارتقاء و كمال علمي رسانيد و يك نوري از دانش در افق انديشه مردم برافروخت كه هرگز خاموش نشده و نمي شود.

عصر امام صادق عليه السلام عصر نور علم و فنون اسلامي است كه در نهايت قوت و قدرت مظاهر و مصاديق خود را به عرصه ظهور و بروز گذاشت.


دامنه حيات تا كجا است


از مطالعات و تحقيقاتي كه در باب اوضاع و احوال كره مريخ به عمل آمده تقريبا مسلم گشته كه حيات و عناصر زنده در اين كره موجود



[ صفحه 107]



است. اگر اين سياره و زمين ما كه داراي تحولات مختلفي هستند از بدو تشكيلشان منبع و منشاء پيدايش حيات شده باشد در اين صورت نمي توان حيات را يك پديده اي دانست كه بر حسب يك امر اتفاقي به وجود آمده باشد بلكه وقوع اين امر در اثر ايجاد شرايطي بوده است كه به وقوع پيوسته و در نتيجه اين پديده حياتي به وجود آمده است. اما معني و حقيقت حيات منحصر به همين صور و انواعي نيست كه ما آنها را در كره زمين مي شناسيم چه همين حيات عالم مريخي گفته ما را تأييد مي كند كه انواع گوناگون حيات ممكن است در شرايطي به وجود آيند كه به كلي نسبت به شرايطي كه در كره زمين حكومت مي كند متفاوت و از انواع و اقسام موجودات ذي حيات زميني جدا باشند و يا اقلا از بعضي جهات با هم يكسان نباشند معهذا اين نظريه فعلا مقبوليت عامه دارد كه تمام موجودات حياتي لزوما بايد بر اساس شيميائي «كربن» متكي باشد زيرا به واسطه قابليت عجيبي كه در اين جسم هست تركيبات مختلف و گوناگوني در امتزاجات خود ظاهر مي سازد و همين قضيه ما را وادار مي نمايد تا سياراتي كه به جهت حيات نامناسبند (يعني آنهائي كه حرارت سطحشان بالاتر از 100 درجه سانتيگراد باشد) از اين موضوع بركنار نهيم چه وقتي حرارت بيش از اين حد باشد ساختمان ملكوتي بيشتري از تركيبات عالي تجزيه مي شوند يا بالعكس در حرارت هاي خيلي پست فعاليت هاي حياتي كه قويا با فعل و انفعالات شيميائي بستگي دارند در سرماي زياد به مقدار قابل ملاحظه اي نقصان مي يابند. از ملاحظاتي كه در كنه طبيعت عناصر حياتي و اشكال مختلفه اي كه امكان مواد آلي مورد شناسائي ما در آنها باشد و نيز با تجارب تجزيه و تحليلي كه جديدا در روي بعضي از احجار كربن دار آسماني به عمل آمده (از آن جمله سنگ آسماني كه در رگي ORGUEIL نزديك مونتوبان MONTOWBON از شهرهاي فرانسه در سال 1846 ميلادي سقوط نمود) در قرن نوزدهم و در اوايل قرن بيستم اغلب رجال علم نسبت به وجود موجودات حياتي در كرات ديگر بدون دليل و برهان منطقي به ابراز مخالفت و ترديد و تشكيك برخاستند و متفكرين و مكاشفين اين نظريه را بر خلاف حق و حقيقت به ايدآليست توصيف كردند كه از آن جمله منجم شهير و عالي مقام فرانسه كاميل فلاماريون است كه معتقد بود حيات نبايد تيول سياره ما باشد، چه اين غريزه و سرشت بشري كه مي خواهد خود را مركز و كانون تمام اشياء بداند و به همين جهت حتي مردمان عالم همه فكر نكرده بودند كه ممكن است



[ صفحه 108]



احجار سماوي كربن دار محتوي سلول هاي متحجر باشند.

ياخته ها يا سلول هاي متحجر ماوراي ارضي.

از سال 1961 ميلادي كه دانشمندان آمريكائي يعني پروفسور نژي Negi و كلوس Claus از مطالعات ميكروسكوپي كه در قطعات بعضي از احجار سماوي كربن دار به عمل آورده و نتيجه آن را منتشر ساختند چنين برمي آيد كه پنج نوع مختلف از سلول هاي متحجري كه هر يك 5 الي 30 ميكرن اندازه گيري شده و طبقه بندي گشته در آنها وجود دارد ولي در صورت ظاهر آنها مشابه سلول هاي هم سنگ زميني خود نيست، بعضي منشور شش تركي است كه فقط در سنگ آسماني ارگي يافته اند و برخي فقط داراي يك برآمدگي هاي سطحي مي باشند اين سلول ها داراي يك جرم مركزي نيز هستند كه هسته اتمي را به خاطر ما مي آورند به علاوه يك ناحيه روشني شبيه (سيتوپلاسم Sytoplasme يعني قشر خارجي سلول) كه از غشائي احاطه شده است در هر ميلي گرمي از آن 1700 عدد سلول به شمار آمده اما نتايجي كه از تحقيقات فوق به دست آوردند بلافاصله مورد اعتراض و مشاجرات عده اي از متخصصين فن قرار گرفت، ايشان بدون آنكه خود در اين باره تحقيقاتي به عمل آورند و صحت و سقم ادعاي نژير و كلرس را اثبات كنند چنين انتشار دادند كه ممكن است سلول هاي مورد بحث اصلا از سلول هاي زميني بوده كه با احجار سماوي پس از سقوط اختلاط و امتزاج پيدا كرده باشند سپس بعضي از محققين دول متحده آمريكا اين موضوع را عميقا در تحت مطالعه و بررسي قرار دادند و هيچ جاي شك و ترديدي در صحت نظريه نژير و كلوس باقي نماند و مسلم نشد كه اين سلول هاي حياتي از سلول هاي غيرزميني هستند ضمنا بعضي از محققين زلاند جديد نيز درصدد تحقيق نظريه فوق برآمدند و به همان نتايج نژير و كلوس رسيدند.


جلد الميتة


و سئل عن جلد الميتة أيلبس في الصلاة اذ ادبغ؟ قال: لا، و لو دبغ سبعين مرة.


الافراد و القران


قال الامام الصادق عليه السلام: المفرد للحج عليه طواف بالبيت، و ركعتان عند مقام ابراهيم، و سعي بين الصفا و المروة، و طواف الزيارة، و هو طواف النساء، و ليس عليه هدي، و لا أضحية.

و قال: انما نسك الذي يقرن مثل نسك المفرد ليس بأفضل منه الا بسياق الهدي.


موجبات السقوط


يسقط هذا الخيار بالامور التالية:

1- اشتراط سقوطه في متن العقد، لأن الخيار حق، و لكل ذي حق أن يسقط حقه، و تقدمت الاشارة الي ذلك أكثر من مرة.

و تقول: لقد سبق في شروط العوضين أن الجهل بأوصاف المبيع موجب للغرر، و ان الغرر مبطل للتعامل من الأساس بحكم الشرع، حتي و لو اتفق المتعاملان علي الالتزام به، و لم يقل فقيه بصحة العقد الغرري، و ثبوت الخيار للمغرور... و بديهة أن الجهل بقيمة السوق يستدعي الغرر، فينبغي بطلان المعاملة من رأس مع الغبن، و لا وجه للقول بصحتها مع ثبوت الخيار للمغبون.

و نجيب بأن الغرر المبطل للبيع هو الذي ينشأ في الغالب من الجهل بالأوصاف الذاتية للعين، كالسمن و الهزال في الحيوان، و السعة و الضيق في الدار، بحيث يكون الجهل بالوصف جهلا بالعين نفسها، أما الجهل بالقيمة السوقية فلا يستدعي الجهل بالذات المبيعة، و لذا صح البيع مع الجهل بالقيمة، و لم يصح مع الجهل بأوصاف العين الذاتية. و لو تم ما تقول للزم بطلان البيع مع الجهل بالقيمة، حتي و لو صادف التساوي و عدم الغبن، تماما كما يبطل البيع، مع الجهل بأوصاف العين، حتي و لو تبين أنها ملائمة لغرض المشتري... و بكلمة: ان الجهل بأوصاف العين شي ء، و الجهل بقيمتها شي ء آخر، فان الأول يبطل المعاملة من رأس، حتي كأنها لم تكن، و الثاني لا يبطلها، بل يوجب الخيار فقط.

2- أن يسقط المغبون حقه بالخيار بعد العقد، سواء أكان ذلك قبل الاطلاع علي الغبن أو بعده، و سواء اسقطه بعوض أو بغير عوض، لأن الرضا مسقط للخيار، أجل، استثني الفقهاء ما لو اسقط الخيار باعتقاد أنه غير مغبون،



[ صفحه 196]



فتبين العكس، أو باعتقاد أن التفاوت عشرة - مثلا - فتبين أنه مئة، و اثبت ذلك بطريق من طرق الاثبات.

3- اذا تصرف المغبون في العين التي غبن فيها تصرفا ناقلا و ملزما، كالبيع و الوقف فقد ذهب المشهور بشهادة صاحب المكاسب الي أن المغبون يسقط حقه في خيار الفسخ مشتريا كان أو بائعا.

أما اذا تصرف المغبون فيما غبن فيه تصرفا غير ناقل، كالدار يسكنها، و الدابة يركبها، و الشاة يحلبها فينظر: فان كان هذا التصرف قبل الاطلاع علي الغبن فانه لا يسقط الخيار بالاجماع، و ان كان بعد الاطلاع عليه سقط الخيار، لأن التصرف مع العلم بالغبن انشاء فعلي لاجازة البيع و الرضا به، و قد سبق بيان ذلك مفصلا في مسقطات خيار الحيوان. و نقل الشيخ الانصاري الاجماع علي هذه القاعدة، و هي: «أن تصرف ذي الخيار فيما انتقل اليه اجازة، و فيما انتقل عنه فسخ»، و مثال الفقرة الأولي أن يشتري عينا يكون له الخيار في ردها، فاذا تصرف فيما مدة الخيار كان تصرفه اسقاطا لخياره، و اجازة للشراء، و مثال الفقرة الثانية أن يبيع عينا، و يجعل الخيار لنفسه في ارجاعها أمدا معلوما، فاذا تصرف فيها في هذا الأمد كان تصرفه فسخا للبيع، ورد العين الي ملكه.

و تسأل: لقد بينت أن التصرف الناقل علي وجه اللزوم مسقط للخيار، سواء أحصل ذلك قبل الاطلاع علي الغبن أو بعده، و لم تبين حكم التصرف الذي يغير العين، كطحن الحنطة، و لا حكم التصرف الناقل علي وجه الجواز دون اللزوم، كالبيع بالخيار و الوصية و الهبة قبل لزومها، فما هو الحكم في ذلك؟.

و الجواب: أن المغبون اذا نقل العين عن ملكه نقلا جائزا قبل اطلاعه علي الغبن لا يسقط حقه في الخيار، لأن له، و الحال هذي، أن يعدل عن المعاملة



[ صفحه 197]



الجائزة، و يرد العين الي مالكها الأول.

و ان تصرف بالعين تصرفا موجبا للنقصان، كالدار يهدم بعضها سقط حقه في الخيار، لأن النقصان عدم او بمنزلته.

و ان كان التصرف موجبا للزيادة يسيرا، كالحنطة يطحنها، و الثوب يصبغه فلا يسقط الخيار، و له المطالبة بأجرة عمله.

و ان كانت الزيادة كثيرة و يعتد بها، كاصلاح البستان و تحسينه فقال البعض انه يرد العين و يصير المغبون شريكا بنسبة زيادة القيمة.. و لا أري وجها لهذه الشراكة، و الأولي جواز الرد، مع المطالبة بأجرة العمل.

و أيضا تسأل: هذا حكم المغبون اذا تصرف هو فيما غبن فيه فما الحكم اذا تصرف الغابن في العين الذي انتقلت اليه ثمنا و بدلا عن المبيع هل يبقي للمغبون الحق في الفسخ، أو لا؟. و اليك المثال: باع زيد داره بعقار عمرو، و بعد أن تسلم زيد العقار نقله عنه نقلا لازما، ثم تبين لعمرو أنه مغبون، و ان عقاره أغلي و اثمن.

و اتفق الفقهاء كلمة واحدة علي أن تصرف المغابن بالغبن التي انتقلت اليه من المغبون لا تسقط خيار المذكور بحال، اذ لا صلة بين تصرف الغابن، و بين خيار المغبون، و انما الصلة بين تصرف المغبون، و بين حقه في الخيار.

و اختلفوا فيما اذا كان الغابن قد نقل العين عن ملكه نقلا لازما، ثم فسخ المغبون، فهل للمغبون ان يسترجع العين، و ينتزعها ممن انتقلت اليه من الغابن، أو يرجع علي الغابن بالبدل، و لا سلطة له علي العين الا اذا وجدها باقية علي ملك الغابن، و يأتي التحقيق في فصل أحكام الخيار ان شاء الله.



[ صفحه 199]




الشروط


يعتبر في الوديعة:

1 - الايجاب من المودع، و القبول من الوديع قولا أو فعلا - و أشرنا أكثر من مرة



[ صفحه 198]



أن الايجاب و القبول من الأركان - و لا يكفي مجرد الاذن من المالك بحفظ المال، بل لا بد من توافق ارادته مع ارادة الوديع علي الحفظ، ليتحقق العقد، قال صاحب الجواهر:

«لا اشكال في اعتبار معني العقد في الوديعة، سواء أكان ذلك بالقول، أو بالفعل، كما هو الشأن في البيع و الصلح و الاجارة و غيرها من العقود، لا أنها من الاذن و الا باحة التي لم يلحظ فيها بين الربط بين القصدين و الرضا من الطرفين.. و لو أن صاحب العين طرحها عند من قصد استيداعها منه لم يلزم حفظها، اذا لم يقبلها الوديع بالقول أو بالفعل، لعدم تحقق الوديعة بذلك.. و لو تركها الذي لم يقبلها، و ذهب، ثم هلكت فلا ضمان عليه، لأن الاصل عدم الضمان».

2 - ان يكون كل من الطرفين أهلا للتعاقدات المالية، و لو قبل البالغ العاقل الوديعة من الصبي أو المجنون ضمن ما يقبضه منهما من المال، حتي مع التعدي و التفريط، فان قبضه هذا تعد منه، لأنهما ليسا أهلا للاذن، و لا للتعاقد الا اذا كان الصبي مميزا، و مأذونا بالتصرف، بناء علي جواز الاذن له بذلك.. و قد سبق التحقيق في الجزء الثالث فصل البلوغ، فقرة «عقد الصبي».. أجل لو خاف العاقل البالغ أن تهلك العين في يد الصبي أو المجنون جاز له من باب الحسبة أن يأخذ العين منهما لغاية حفظها، و تكون في يده امانة شرعية، علي شريطة أن يردها الي وليهما لا اليهما.

و اذا استودع انسان وديعة عند صبي أو مجنون فهلكت لم يضمنا، لأن المودع هو المتلف لماله في الحقيقة، تماما كما لو رماه في البحر، قال صاحب الجواهر: «لا تصح وديعة الطفل و المجنون، لاعتبار الكمال في طرفي العقد، كغير الوديعة من العقود بلا خلاف، بل الاجماع علي ذلك.. و لا يجوز وضع اليد



[ صفحه 199]



علي الوديعة، بل يضمن القابض منهما، و لا يبرأ بالرد اليهما، لمكان الحجر عليها،.. أما لو استودعا فكذلك في البطلان، و لم يضمنا بالاهمال وفاقا للمشهور، لأن المودع عندهما في الحقيقة هو المتلف لماله بايداعه مثلهما، مع علمه بأنه لا يجب عليهما الحفظ و اداء الأمانة، فسببه في التلف أقوي من تفريطهما فيه». أي أن الصبي و المجنون اذا باشرا اتلاف الوديعة فلا ضمان عليهما، لأن المالك هو الذي سلطهما علي ماله، فيكون هو السبب للتلف، و السبب هنا أقوي من المباشر، فيستند الاتلاف اليه، لا اليهما.

3 - القبض، فان الوديعة لا تتم الا به.

4 - قدرة الوديع علي حفظ الوديعة.

5 - أن يحفظ الوديع العين بلا اجرة، و الا كان حكمها حكم الاجارة.


الشهادة بالطلاق


اذا شهد شاهدان بأن فلانا طلق زوجته، و قضي الحاكم بشهادتهما، ثم تبين للحاكم كذبهما ينتقض الحكم، و تبقي العلاقة الزوجية، حتي ولو تزوجت غيره، لما سبق من أن المبني علي الباطل باطل، أما اذا رجعا عن الشهادة فلا تعود المرأة الي زوجها، لأن رجوعهما عن الشهادة محتمل للصدق و الكذب، و لا يرد القضاء المبرم بقول محتمل علي حد تعبير صاحب المسالك الذي نسب هذا القول الي المشهور. و قال صاحب الجواهر: فلا اشكال في عدم انتقاض الحكم بالطلاق اذا رجع الشاهدان.

ثم ينظر: فان كان الزوج قد دخل بالمرأة فلا يضمن الشاهدان له شيئا، لأنه قد استوفي البضع، و ان لم يدخل ضمنا له نصف المهر الذي دفعه الزوج و دون أن ينتفع بشي ء، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف أجده».


خيانة الوصي


اذا خان الوصي انعزل تلقائيا، و بطلت جميع تصرفاته من غير حاجة الي عزل الحاكم، اذا المفروض أن الأمانة شرط، و المشروط عدم عند عدم شرطه.. أجل، الحاكم يمنعه من التصرف، و اذا تصرف يحكم ببطلان تصرفه، كما يجب عليه أن يقيم مقامه أمينا مراعاة لحق الأطفال، و حفظ الأموال.


منتخب رساله ي امام جعفر صادق (در چهل فصل و شامل مطالب عرفاني)


حميد غريب (نسخه ي خطي آن در 28 صفحه در يكي از كتابخانه هاي مصر موجود است)


عشب الصحاري


و لعلك تشكك في هذا النبات النابت في الصحاري و البراري حيث لا إنس و لا أنيس، فتظن أنه فضل لا حاجة إليه، و ليس كذلك، بل هو طعم لهذه الوحوش، و حبه علف للطير، و عوده و أفنانه حطب، فيستعمله الناس، و فيه بعد أشياء تعالج بها الأبدان، و أخري تدبغ بها الجلود، و أخري تصبغ الأمتعة، و أشباه هذا من المصالح، ألست تعلم أن من أخس النبات و أحقره هذا البردي و ما أشبهها، ففيها مع هذا من ضروب المنافع، فقد يتخذ من البردي القراطيس التي يحتاج إليها الملوك و السوقة، و الحصر التي يستعملها كل صنف من الناس، و يعمل منه الغلف التي يوقي بها الأواني، و يجعل حشوا بين الظروف و في الأسفاط، لكيلا تعيب و تنكسر، و أشباه هذا من المنافع.


الناس ثلاثة


الخصال 1 / 123، ح 115: حدثنا محمد بن الحسن رضي الله عنه قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفار، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن الحسن بن علي الوشاء، عن أحمد بن عائذ، عن أبي خديجة، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:....

الناس يغدون علي ثلاثة: عالم و متعلم و غناء، فنحن العلماء، و شيعتنا المتعلمون، و سائر الناس غثاء.



[ صفحه 116]




السلام


[تحف العقول 360: قال عليه السلام:...]

السلام تطوع و الرد فريضة.



[ صفحه 78]




المنافقون في أحد


تفسير العياشي 1 / 201، ح 157: عن هشام بن سالم عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

لما انهزم الناس عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم يوم أحد، نادي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: ان الله قد وعدني أن يظهرني علي الدين كله.



[ صفحه 85]



فقال له بعض المنافقين - و سماهما -: فقد هزمنا و تسخر بنا.


از حفظ خواندن قرآن بهتر است يا از رو؟


اسحاق بن عمار گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: فدايت شوم، من قرآن را از حفظ دارم آيا آن را از حفظ بخوانم بهتر است يا از روي آن بخوانم؟

حضرت فرمود: خير، بلكه بخوان و نگاه كن به قرآن، اين بهتر است، مگر نمي داني نگاه كردن در قرآن عبادت است. [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 89 ص 196 ح 4.


حديث 167


5 شنبه

لا لحسود غنيً.

حسود، بي نيازي ندارد.

تحف، ص 364


علمه بالغائب و الآجال


أبوجعفر محمد بن جرير الطبري: قال: روي الحسن، قال: أخبرنا أحمد، قال: حدثنا محمد بن علي الصيرفي، عن علي بن محمد، عن الحسن، عن أبيه، عن أبي بصير، قال: سمعت العبد الصالح عليه السلام يقول: لما حضر أبي الموت قال: يا بني، لا يلي غسلي غيرك، فاني غسلت أبي، و غسل أبي أباه، و الحجة يغسل الحجة. قال: فكنت أنا الذي غمضت أبي



[ صفحه 178]



و كفنته و دفنته بيدي، فقال: يا بني، ان عبد الله أخاك يدعي الامامة بعدي فدعه، و هو أول من يلحق بي من أهلي.

فلما مضي أبو عبدالله عليه السلام أرخي أبوالحسن ستره، و دعا عبدالله الي نفسه. قال أبوبصير: جعلت فداك، ما بالك ما ذبحت العام و نحر عبدالله جزورا. قال: نوح لما ركب السفينة و حمل فيها من كل زوجين اثنين حمل كل شي ء الا ولد الزنا فانه لم يحمله و قد كانت السفينة مأمورة فحج نوح فيها و قضي مناسكه. قال أبوبصير: فظننت أنه عرض بنفسه و قال: أما ان عبدالله لا يعيش أكثر من سنة، فذهب أصحابه حتي انقضت السنة، قال: فهذه فيها يموت. قال: فمات في تلك السنة [1] .


پاورقي

[1] دلائل الامامة: ص 163.


خشم حضرت


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس بي زني را زن دهد، از آناني است كه خداوند در روز قيامت به او به ديده لطف و رحمت نظر كند.

صدوحي نقل مي كند كه:

از حضرت صادق عليه السلام سؤالي كردند كه حضرت غضبناك شد، به طوري كه غضب آن حضرت مسجد رسول اكرم صلي الله عليه و آله را پر كرده به آسمان بالا رفت و به واسطه ي غضب آن حضرت باد سياهي برخاست به طوري كه نزديك بود مدينه را از جاي بركند. پس هنگامي كه خشم حضرت ساكن شد باد هم ساكن گرديد.



[ صفحه 259]




جابر و اظهار جنون


امام صادق عليه السلام به او فرمود كه اظهار جنون و ديوانگي كند؛ و او نيز اين



[ صفحه 242]



كار را كرد و در اطراف مسجد كوفه مي چرخيد. بچه ها اطراف او جمع مي شدند و او مي گفت: منصور بن جمهور را اميري غير مأمور مي يابم.

پس از چند روز از طرف هشام بن عبدالملك به والي كوفه دستور رسيد: شنيده ام شخصي به نام جابر در كوفه است، او را پيدا و سرش را از بدن جدا كن و براي من بفرست.

حاكم كوفه از اطرافيان خود پرسيد: آيا كسي را به اين نام (جابر) مي شناسيد؟ گفتند: او مردي است عالم و فاضل و محدث، اما از وقتي كه از سفر حج برگشته، مبتلا به مرض جنون شده است. اكنون هم در ميدان مسجد سوار بر ني مي شود و با كودكان بازي مي كند.

والي خود، به سوي جابر حركت كرد. به طرف جابر آمد و او را به همان حال مشاهده كرد، گفت: خداي را سپاسگزارم كه دست مرا به خون جابر آلوده نساخت.

از اينجا معلوم مي شود كه چرا امام صادق عليه السلام به جابر دستور داد خود را مجنون وانمود كند. جابر وقتي اطمينان پيدا كرد، او را نخواهند كشت، به حال اول برگشت و چيزي نگذشت كه منصور بن جمهور به كوفه آمد و آنچه جابر خبر داده بود، واقع شد. [1] .


پاورقي

[1] الامام الصادق عليه السلام، ص 136.


الطهارة


اتفقت المذاهب الاسلامية علي اشتراط الطهارة في لباس المصلي، فلا تصحح الصلاة في النجس أو المتنجس الا ما عفي عنه.

و قد اختلفت أقوال العلماء في قليل النجاسات علي ثلاثة أقوال: فمنهم من قال: ان قليلها و كثيرها سواء، و بهذا قال الشافعي. و قد فصل الشافعية



[ صفحه 276]



القول في ذلك، اذ النجاسة لابد أن تكون من الدماء أو غيرها، فان كانت من الدماء فلا يعفي عن قليله و كثيره الا أن يكون دم برغوث و غيره مما يشق الاحتراز منه.

و أما غير الدم: فان كانت النجاسة بقدر يدركه الطرف لم يعف عنه، و ان كان لا يدركه الطرف ففيه تفصيل في العفو عنه و عدمه [1] .

و القول الثاني: ان قليل النجاسات معفو عنه، و حدوده بقدر الدرهم البغلي، و بهذا قال أبوحنيفة، و عنده اذا كانت النجاسة بقدر الدرهم، و كانت متراكمة بذلك المقدار بحيث لو بسطت لعمت جميع الثوب، فانه لا يجب غسلها [2] .

و قال صاحبه محمد بن الحسن: اذا كانت النجاسة ربع الثوب فما دونه جازت به الصلاة.

و القول الثالث: ان قليل النجاسة و كثيرها سواء، الا الدم، و مذهب الشيعة أن ما كان منه أقل من الدرهم البغلي معفو عنه، بشرط أن لا يكون دم نجس العين، أو دم حيض أو استحاضة أو نفاس، كما عفي عندهم عن دم الجروح و القروح مع السيلان، و مع ضيق الوقت، و حصول المشقة بالازالة أو التبديل، و لا فرق بين أن يكون ذلك في الثوب أو البدن، و وافقهم بعض الشافعية في ذلك [3] .

كما عفي عن ثوب المربية للصبي، اذا لم يكن عندها غيره، بشرط غسله في اليوم و الليلة، و لا يتعدي العفو عن نجاسة البول الي غيره، كما أنه مختص بالثوب دون البدن، و كذلك عفي عما لا تتم به الصلاة علي تفصيل في محله.

و أما المالكية فمذهب مالك أن النجاسات قليلها و كثيرها سواء، الا الدم، فان قليله مخالف لكثيره، و الدماء عنده كلها سواء، دم الحوت و غيره، الا دم الحيضة فاختلفت أقواله: فمرة أنه كسائر الدماء يعفي عن قليله، و أخري أن قليله و كثيره سواء تجب ازالته.

و أما مقدار الدم اليسير المعفو عنه عند مالك فقيل: انه اذا كان قدر الدرهم فلا تعاد منه الصلاة، و قيل انه يعفي عنه اذا كان بقدر الخنصر [4] .

و روي أبوطاهر عن ابن وهب: أن من صلي بدم حيضة، أو دم ميتة، أو بول أو رجيع، أو احتلام، فانه يعيد أبدا.



[ صفحه 277]



و قد وقع الخلاف عند المالكية في وجوب ازالة النجاسة، هل هي واجبة وجوب الفرائض، و يكون من صلي بها عامدا ذاكرا أعاد؛ أو أنها من السنن، فيكون من صلي بها عامدا أثم و لا اعادة عليه.

و عند الحنابلة أن الطهارة من النجاسة في بدن المصلي وثوبه و موضع صلاته شرط، الا المعفو عنها كيسير الدم و نحوه، و ان صلي و عليه نجاسة لم يكن يعلم بها، أو علم بها ثم نسيها فصلاته صحيحة، و ان علم بها في الصلاة أزالها و بني علي صلاته [5] .


پاورقي

[1] المهذب للشيرازي ج 1 ص 10.

[2] المنتقي ج 1 ص 43.

[3] ضوء الشمس لابي الهدي ج 1 ص 160.

[4] المصدر السابق.

[5] عمدة الفقه علي مذهب الامام أحمد ص 26.


عمرو بن حماد


ابومحمد عمرو بن حماد بن طلحة القناد الكوفي المتوفي سنة 222.

خرج حديثه مسلم، و ابوداود، و النسائي، و ابن ماجة، و روي عنه عبدالله بن محمد السندي، و سليمان بن عبدالرحمن الصلحي، و جعفر ابن محمد الدهلي و احمد بن عثمان بن حكيم، و ابراهيم الجوزجاني و اسحاق ابن راهويه، و ابوحاتم و غيرهم. [1] .

وثقه ابن معين، و ابن سعد، و ذكره ابن حبان في الثقات، و قال ابن ابي حاتم: صدوق كان من الرافضة ذكر عثمان بشي ء فهرب. و قال ابن حجر: صدوق رمي بالرفض.


پاورقي

[1] انظر تهذيب التهذيب 22: 8 و الخلاصة 344 و الجرح و التعديل 228: 3 و التقريب 68: 2.


حول العين و الأذن


روي عن الامام الصادق عليه السلام أنه قال: ان الله عزوجل جعل الأذنين مرتين لئلا يدخلهما شي ء الا مات، و لولا ذلك لقتل ابن آدم الهوام، و جعل الشفتين عذبتين ليجد ابن آدم طعم الحلو و المر، و جعل العينين مالحتين لأنهما شحمتان، و لولا ملوحتهما لذابتا، و جعل الأنف باردا سائلا لئلا يدع في الرأس داء الا أخرجه، و لولا ذلك لثقل الدماغ و تدود. [1] .

و عن ابن شبرمة: قال جعفر عليه السلام لأبي حنيفة: .. فأخبرني لأي شي ء جعل الله الملوحة في العينين و المرارة في الأذنين، و الماء المنتن في المنخرين، و العذوبة في الشفتين؟

قال: لا أدري.

و قال عليه السلام: لأن الله تبارك و تعالي خلق العينين فجعلهما شحمتين، و جعل الملوحة فيهما منا منه علي ابن آدم، و لولا ذلك لذابتا، و جعل الأذنين مرتين و لولا ذلك لهجمت الدواب و أكلت دماغه، و جعل الماء في المنخرين ليصعد منه النفس و ينزل و يجد منه الريح الطيبة من الخبيثة، و جعل العذوبة في الشفتين ليجد ابن آدم لذة مطعمه و مشربه [2] .


پاورقي

[1] علل الشرائع 86:1 / 1.

[2] علل الشرائع 86:1 / 2.


اعلام المرجئة


و نقل الشهرستاني [1] أن رجال المرجئة هم:الحسن بن محمد بن علي بن أبي طالب ، و سعيد بن جبير ، و طلق بن حبيب ، و عمرو بن مرة ، و محارب بن زياد ، و مقاتل بن سليمان ، و ذر ، و عمرو بن ذر ، و حماد بن أبي سليمان ، و أبوحنيفة ، و أبويوسف ، و محمد بن الحسن ، و قديد بن جعفر ، و هؤلاء كلهم أئمة الحديث .


پاورقي

[1] الملل و النحل 130:1.


المفضل بن عمر


قال النجاشي [1] مفضل بن عمر، أبوعبدالله، و قيل: أبومحمد، الجعفي، كوفي، له كتب.



[ صفحه 442]



و عده الشيخ رحمه الله في رجاله [2] تارة في أصحاب الصادق عليه السلام.

و اخري [3] في أصحاب الكاظم عليه السلام.

له كتب رواها الثقات، و اليه ينسب رواية التوحيد و الاهليليجة عن الصادق عليه السلام.

و عن الكشي [4] قال أبوعبدالله عليه السلام: «نعم العبد و الله الذي لا اله الا هو، المفضل بن عمر الجعفي»، حتي احصي عليه بضعا و ثلاثين مرة يقولها و يكررها.

و عنه [5] قال أبوابراهيم موسي عليه السلام: رحم الله المفضل قد استراح.

و عنه [6] ، قال أبوعبدالله عليه السلام الي الشيعة حين أحدث أبوالخطاب ما أحدث: قد أقمت عليكم المفضل، اسمعوا منه و اقبلوا عنه فانه لا يقول علي الله و علي الا الحق.

و عنه [7] ، قال: كتب أبوعبدالله عليه السلام الي المفضل بن عمر الجعفي حين مضي عبدالله بن أبي يعفور: يا مفضل، عهدت اليك عهدي، كان الي عبدالله ابن أبي يعفور «و جعله وكيله خلفا عن مثل ذلك السلف».

و قد جمع من فواضل الخصال ما قل أن يجمعه سواه من الفقهاء الرواة و أعيان الثقات، فهو قد جمع الي العلم الجم، و الفضل الغزير، و الصلاح و الورع، و الوكالة



[ صفحه 443]



عن الامامين عليهماالسلام، يجمع لهما حقوق الأموال و يصلح ما بين الناس من أموالهما، و يداري الضعفاء امتثالا لأمرهما، وجد في قضاء حوائج اخوانه.

و قال فيه أبوالحسن موسي عليه السلام بعد موته: «ان المفضل كان انسي و مستراحي»، و قال أيضا: «رحم الله المفضل قد استراح»، الي كثير من أمثال هذا البيان، و جملة القول: ان الرجل أرفع شأنا من أن يذكر بتوثيق، و أجل مقاما من أن يزان بثناء.


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 416، الرقم 1112.

[2] رجال الطوسي: 314، الرقم 554.

[3] رجال الطوسي: 360، الرقم 23.

[4] رجال الكشي: 322، الرقم 585.

[5] رجال الكشي: 329، الرقم 597.

[6] رجال الكشي: 327.

[7] رجال الكشي: 248، الرقم 461.


ابو سعيد المدائني


أبو سعيد المدائني.

محدث. روي عنه صالح بن عقبة، والحسن بن علي.

المراجع:

رجال الطوسي 339. رجال البرقي 43. جامع الرواة 2: 389. معجم رجال الحديث 21: 172. تنقيح المقال 3: قسم الكني 18.


سلمة بن صالح الأحمر (الواسطي)


أبو إسحاق سلمة بن صالح الأحمر، الجعفي، الواسطي، الكوفي.

محدث إمامي مختلط الحديث، ضعف حديثه العامة وأنكروه وتركوه. كان كوفي الأصل، قدم واسط وتولي قضاءها في عهد هارون العباسي، ثم عزلوه فقدم بغداد ولم يزل بها حتي توفي سنة 188. روي عنه بشر بن الوليد الكندي، والصباح الجرجرائي، وأحمد بن منيع وغيرهم.

المراجع:

رجال الطوسي 211. تنقيح المقال 2: 50. رجال ابن داود 248. رجال الحلي 227. معجم رجال الحديث 8: 207. نقد الرجال 158. جامع الرواة 1: 372. مجمع الرجال 3: 153. أعيان الشيعة 7: 290. بهجة الآمال 4: 443. منتهي المقال 151. منهج المقال 171. إتقان المقال 192 وفيه الأحمري بدل الأحمر. لسان الميزان 3: 69. التاريخ الكبير 4: 84. ميزان الاعتدال 2: 190. الطبقات الكبري 6: 383. المجروحين 1: 338. تاريخ بغداد 9: 130. الكامل في ضعفاء الرجال 3: 1177. الضعفاء الكبير 2: 147. الجرح والتعديل 2: 1: 165. المجموع في الضعفاء والمتروكين 114 و 317. الضعفاء والمتروكين للدارقطني 96. أحوال الرجال 59. الضعفاء والمتروكين لابن الجوزي 2: 11. المغني في الضعفاء 1: 275.


محمد بن زكريا بن جندب البجلي


محمد بن زكريا بن جندب البجلي، الجريري، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 287. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 117. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 87. نقد الرجال 306. جامع الرواة 2: 114. مجمع الرجال 5: 211. منهج المقال 296.