بازگشت

حيله روباه


روباه چون گرسنه مي شود خود را مانند مرده مي سازد و شكمش را باد مي كند. مرغان لاشخور گمان مي كنند مرده است و براي دريدن بر روي او مي نشينند، آن گاه مي جهد و آن ها را مي گيرد. روباه چون مانند ديگر درندگان نمي تواند با زور شكار به دست آورد، خداوند در طبيعت او اين حيله گريها را قرار داده است تا شكمش گرسنه نماند.

يك نوع ماهي است كه او نيز مانند روباه براي طعمه خود حيله به كار مي برد؛ به اين ترتيب كه ماهي كوچكي را مي كشد و شكم او را مي شكافد و بروي آب مي اندازد و زير آن پنهان مي شود، چون مرغي از هوا مي آيد تا ماهي مرده را بربايد مي جهد و آن را مي گيرد. و نيز همين حيله گري را در عنكبوت و حيوان ديگري كه آن را شير مگس مي نامند قرار داده است.

عنكبوت خانه اي مي تند و در ميان آن پنهان مي شود، بعد از آن كه مگس در دام افتاد به نزديك آن مي رود و آن را مي گزد، و به اين وسيله زندگي مي كند. اما شير مگس اگر احساس كند مگسي نزديك او نشسته، خود را مرده نشان مي دهد و حركت نمي كند، سپس طوري نزديك مگس مي رود كه نفهمد، و چون به جايي رسيد كه به يك جستن آن را تواند گرفت برمي جهد و آن را مي گيرد، و بعد از گرفتن، به قدري آن را ميان پاهاي خود نگاه مي دارد تا ضعيف و سست شود، سپس آن را از هم مي درد و طعمه خود مي سازد.


الأعمي ينقلب بصيرا


25- عن أبي بصير قال: تجسست جسد أبي عبدالله (عليه السلام)



[ صفحه 366]



و مناكبه قال: فقال: يا أبامحمد تحب أن تراني؟

فقلت: نعم جعلت فداك.

قال: فمسح يده علي عيني فاذا أنا أنظر اليه.

قال: فقال: يا أبامحمد لو لا شهرة الناس لتركتك بصيرا علي حالك، و لكن لا تستقيم، قال: ثم مسح يده علي عيني فاذا أنا كما كنت [1] .

و عن أبي بصير أيضا قال: قال لي أبوعبدالله (عليه السلام): تريد أن تنظر بعينك الي السماء؟

قلت: نعم، فمسح يده علي عيني فنظرت الي السماء [2] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 47 ص 79.

[2] بحارالأنوار: ج 47 ص 78.


انديشه ي منصور


هنگامي كه منصور به خلافت رسيد، درباره ي گذشته خود مي انديشيد و روزهاي غم انگيز و رقب بار خود را به ياد مي آورد و آن را با روزي كه به حكومت رسيد، مقايسه مي كرد. او با خود مي انديشيد كه در گذشته براي پيدا كردن يك درهم ناراحت بود و راه به جايي نمي برد، اما امروز كه به خلافت رسيده است، آن قدر ثروت جمع كرده و از شرق و غرب ماليات ها به سوي او سرازير گشته و در خزانه ي بيت المال ذخيره شده است كه تا چندين سال حكومتش را تأمين مي كند و نيز مي انديشيد كه در گذشته اگر مي خواست مسافرت دوري برود، در تمام طول سفر با ناراحتي و ترس به مسير خود ادامه مي داد، اما امروز كه به خلافت رسيده است، هزاران نفر از سپاهيان و لشكريانش او را همراهي مي كنند. ترديدي نيست كه نتيجه ي اين گونه طرز تفكر اين مي شود كه براي نگهداري حكومتي كه پس از آن همه ناراحتي به دست آورده است هرچه بتواند، كوشش كند و از هر وسيله ي ممكن استفاده نمايد تا حكومت از دستش نرود. به همين جهت بود كه اگر كوچكترين احتمالي مي داد كه حكومتش در خطر است، به وسيله ي شمشير جلوي خطر را مي گرفت و از سلطنت و رياست خويش دفاع مي كرد.


نصب سنگ و ريختن آب بر قبر ابراهيم


رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به هنگام دفن ابراهيم در ميان خشتها كه در داخل قبر چيده مي شد شكافي مشاهده فرمود و شخصاً قطعه كلوخي به حفار داد كه در ميان آن خشتها قرار



[ صفحه 209]



بدهد، آنگاه فرمود: «انها لا تضر و لا تنفع ولكنها تقر عين الحي»؛ «اين كلوخ ضرر و فايده اي براي مرده ندارد ولي زنده ها را كه در كنار قبر هستند خوشحال مي كند.» و پس از پوشانيدن قبر در گوشه اي از آن، قطعه سنگي ديد آن را برداشت و با دست مباركش خاك قبر را تسطيح و هموار نمود و چنين فرمود: «اذا عمل احدكم عملاً فليتقنه فانه مما يسلي نفس المصاب»؛ «هر گاه عمل دفن انجام مي دهيد در استحكام آن بكوشيد كه مايه تسلي خاطر مصيبت زدگان مي شود.»

آنگاه دستور داد مشك آبي آوردند و بر روي قبر ريختند و سپس سنگي بعنوان علامت بر بالاي قبر ابراهيم نصب نمود.

صاحب طبقات نقل مي كند: «امر رسول الله (صلي الله عليه وآله) بحجر فوضع عند قبره و رش علي قبره الماء». [1] .

در مورد ريختن آب در جاي ديگر چنين نقل مي كند: به هنگام دفن ابراهيم رسول خدا خطاب به شركت كنندگان در اين مراسم فرمود: «كسي هست يك مشك آب بياورد؟» يكي از انصار مشك آبي حاضر نمود، آن حضرت فرمود: «بريز روي قبر ابراهيم» (قال صلي الله عليه وآله) هَلْ من أحد يأتي بقربة ماء فاَتي رجل من الأنصار بقربة ماء فقال رشها علي قبر ابراهيم.) [2] .

صاحب استيعاب و اسدالغابه از زبير بن بكار نقل مي كنند كه: «رش علي قَبره ماء و علم علي قبره بعلامة و هو اول قبر رش عليه الماء». [3] ؛ «رسول خدا بر قبر ابراهيم آب ريخت و بر قبرش (با سنگ) علامت گذاري نمود و آن اولين قبري بود كه آب بر آن ريخته شد.»


پاورقي

[1] طبقات، ج 1، ق 1، ص 91.

[2] طبقات، ج 1، ق 1، ص 91.

[3] استيعاب، ج 1، ص 46، اسد الغابه، ج 1، ص 40.


حق الأب


«و أما حق أبيك فتعلم أنه أصلك، و أنك فرعه، و أنك لولاه لم تكن، فمهما رأيت في نفسك ما يعجبك (2) فاعلم أن أباك أصل النعمة عليك فيه، و احمد الله و اشكره علي قدر ذلك، و لا قوة الا بالله...» أما حق الأب علي ولده فعظيم جدا، فهو أصله ولولاه لم يكن، و يجب عليه رعاية حقوقه، و القيام بشؤونه، و ما يحتاج اليه لا سيما عند كبره و عجزه فانه يتأكد عليه تقديم جميع المساعدات و الخدمات ليؤدي بذلك بعض حقوقه.


انكار الامام للاحرف السبعة


و انكر الامام أبوجعفر (ع) الأحرف السبعة، و لم يصح ما نسب اليه أنه رواها فقد روي في الصحيح عنه زرارة انه قال: «ان القرآن واحد نزل من عند واحد، ولكن الاختلاف يجي ء من قبل الرواة» [1] و أثر عن الامام الصادق (ع) انكار ذلك فقد سأله الفضيل بن يسار فقال له: ان الناس يقولون: ان القرآن نزل علي سبعة احرف، فقال عليه السلام: «كذبوا- أعداء الله - ولكنه نزل علي حرف واحد من عندالواحد» [2] و أثر عن ا لامام الصادق (ع) انكار ذلك فقد سأله الفضيل بن يسار فقال له: ان الناس يقولون: ان القرآن نزل علي سبعة احرف، فقال عليه السلام: «كذبوا - أعداء الله - ولكنه نزل علي حرف واحد من عندالواحد» [3] .


پاورقي

[1] اصول الكافي كتاب فضل القرآن.

[2] اصول الكافي كتاب فضل القرآن.

[3] اصول الكافي كتاب فضل القرآن.


بزرگترين جادو


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:



[ صفحه 116]



از بزرگترين جادو، سخن چيني است، (زيرا) با سخن چيني ميان دوستان جدايي افكنده مي شود، ياران يكدل را با هم دشمن مي كند، به واسطه ي آن خونها ريخته مي شود خانه ها ويران مي گردد و پرده ها دريده مي شود. آدم سخن چين بدترين كسي است كه روي زمين گام برمي دارد. [1] .



[ صفحه 118]




پاورقي

[1] بحار: 63 / 21 / 14، همان، همان، 20704.


دورو و دوزبان


بعضي از مردم ظاهر و باطنشان يكي است. آنچه قيافه ي آنان نشان مي دهد، در واقع همان است كه هستند. هر چه هم مي گويند از قلب آنان برون مي آيد و بر زبانشان جاري مي شود. اينان افرادي متدين اند و خطري از جانب ايشان متوجه مردم نيست. ولي بعضي، ظاهر خود را بر خلاف حقيقت به ديگران وانمود مي كنند و سخناني مي گويند كه ارتباطي با باطنشان ندارد. اين اشخاص مردمي بي ايمان اند، و افراد



[ صفحه 127]



را به عناوين مختلف فريب مي دهند.

من لقي المسلمين بوجهين و لسانين، جاء يوم القيامة و له لسانان من نار.

كسي كه با دورو و دو زبان با مسلمانان برخورد كند در روز قيامت، با دو زبان آتشين محشور خواهد شد.


لغت در عصر امام صادق


در كتاب جهان اسلام ما بحثي درباره لغات عالم و اينكه بسيطترين لغت معمول و زنده جهان لغت عرب است نوشتيم يك دوازدهم از لغات جهان را تشكيل مي دهد و قريب هفتاد ميليون بشر دنيا به لغت عرب تكلم مي كنند در حالي كه هفتصد ميليون تقريبا قرآن كه عربي است مي خوانند و نماز و آيات احكام را كه به لغت عربي است كم و بيش بحث مي كنند.

حافظ لغت عرب قرآن است كه مجموعه كامل لغات عربي در هر عصر مي باشد و به منطوق انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون خداي عالم حافظ اين كتاب است كه متضمن لغت عرب است.



مصطفي را وعده داد الطاف حق

تو بميري و نميرد اين سبق



من كتاب و سنتت را حافظم

بيش و كم كن را ز قرآن رافضم



قرآن جامعه معالم و معارف دين است كه مشحون بر تمام لغات مستعمله اقوام و قبايل و عشاير مختلف اعراب قديم و جديد مي باشد و هر حديث و شعر و نثري فصيح و بليغ از قرآن سرچشمه گرفته.

قرآن كتابي است آسماني كه يك سلسله معاني روشني را متضمن است و كساني كه در پرورش معاني قدم برمي دارند ناچارند سر در پيشگاه قرآن فرود آورند.

قرآن با فتوحات و جنگهاي سرد و گرم به همه دنيا پيشرفت و ترجمه شد و به زبان آن ملت درآمد و همه مسلمين و معارف پژوهان غير مسلمان به نظر تقديس و تكريم بدان مي نگرند - و احاديث نبوي نيز از آن معاني و مفاهيم قرآن صدور يافته كه شامل الفاظ مستعمل قديم و جديد است كه مستجمع جوامع كلم در فصاحت و بلاغت و مكارم اخلاق مي باشد.

قرآن همانطور كه بر سينه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نازل شد پس از ابلاغ در سينه هاي مردم جاي گرفت و مسلمين قرآن را حفظ كردند و سالها سينه به سينه از لحاظ سمع و بصر انتقال



[ صفحه 231]



مي گرفت قرآن از دو جهت در حافظه مردم جا گرفته يكي از نظر خواندن و ثواب آن و ديگر از اين جهت كه منشأ احكام فقهي است و هر مسئله و حكمي مستند به قرآن است و لذا اكثر فقها آيات قرآن را به جهت سنديت در حفظ دارند - و متكلمين و اخباريين و دانشمندان و ادباء و شعراء و لغويين هر يك به استناد آيات قرآن در فن خود استشهاد مي كنند - و همچنين مورخين و ملل و نحل از لحاظ قصص گذشتگان و نتيجه نهائي استشهاد قرآن به عواتب كار آنها در ايمان و كفر آيات را در نظر گرفته مي خوانند و از همه مهمتر سالكين راه تكامل نفساني در سير و سلوك كمالي خود را از مكارم اخلاق تعليمي قرآن استفاده نموده و از مفاد كليات نزول قرآن در مكه و مدينه و لغات ادبي آن كه در كوفه و بصره به قوت و قدرت رسيد بهره مند مي شوند.

هر كس قرآن را نداند و نخواند از فضايل علمي محروم است و در عجز بيان گرفتار است و اكثر اوقات در خطا و لغزش مي افتد - و قدرت بر ادراكات و احساسات و بيان آن را ندارد.

يك مرد حافظ و آشناي به قرآن اعم از مسلمان يا غير مسلمان با يك مردي كه از قرآن بيگانه باشد از نظر قدرت بر بيان ادراكات و احساسات بسيار فرق و امتياز دارد.

يك شاعر حافظ آيات و امثال سايره قرآن نبوغ و تجلي ادبي و شعري او چند برابر بيشتر از يك شاعر محروم از اين فضيلت است.

لغاتي كه در قرآن استعمال شده لطيفترين لغات علمي و ادبي است كه با آن مي توان به قدرت فصاحت و بلاغت افزود.

مثلا كلمه سر در معاني مختلفه مخصوصا در نكاح چنانچه مي فرمايد قوله تعالي ولكن لا تواعدوهن سرا مورد استفاده شعراء شده كه امرأي القيس گويد:



الا زعمت لسياسة اليوم انني

كبرت و ان لا يحسن السر امثالي [1] .



شعر موزون و مقفي از نثر موزون و مقفي قرآن اتخاذ سند نموده - و به حور و اوزان را در سخن منثور مانند كلام منظوم شيرين و دلچسب گردانيده است.

الفاظ قرآن متضمن معاني متعدد و منبسط است به طوري كه هيچ لغتي به اين بسط معاني نيامده و هر كس مي تواند با توجه به معاني لغات آن استفاده و استعاره كند -



[ صفحه 232]



چنانچه خود پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بسياري از احاديث صادره را از مضامين و مدلول و معاني قرآن اتخاذ فرموده و اكثر احاديث نبوي داراي همان جزالت طبيعي و رواني و شيريني الفاظ و متضمن فصاحت و بلاغت قرآن است كه در يك عبارت كوتاه شيرين محكم و متقن بدون ركاكت الفاظ و بدون از دست دادن معاني منظوره ترجمه شده و روح آن آيات و معاني لغات به قالب ديگر الفاظي كه تالي تلوقر آن است ريخته شده.


پاورقي

[1] به نقل ديوان ابي زيد محمد بن ابي الخطاب القرشي ص 6 چاپ اتحاد مصري.


طب در عرب


عرب كه كهنه ترين ملل جهان است چون معاصر با ملل متمدن يونان و كلدان و بابل و آشور بود علم طب را به سبب مجاورت از كدانيان فرا گرفته و با زيركي و فطرت و حذاقت و تجارب خود به هم آميخته به كار بستند.

لذا نوشته اند اول كسي كه در عرب طب را به صورت علمي درآورد در قرن ششم ميلادي قبل از ظهور اسلام بود و آن مردي از بني تيم الرباب به نام ابن خديم [1] بود كه حذاقت و طبابت قابل توجهي داشت و شعراي عرب به رسم معمول براي ذي فني شعري مي گفتند و درباره اين طبيب هم اوس بن حجر گفته:



فهل لكم فيها الي فانني

بصير بها أعني النطاس حذيما [2] .



و پس از او حارث بن كلده ثقفي طبيب مشهور عرب متوفي سال 50 هجري است كه فارغ التحصيل از مدرسه جندي شاپور خوزستان بوده و او را «معهد الطب الاسلامي» مي گفتند.

سپس ابن روميه جراح تميمي و نظر بن حارث بن كلده از عرب به اين فن اقدام نموده و از متخصصين علم طب شدند ولي چون حارث از طايفه بني ثقيف بوده كه با ابوسفيان هم عهد در كشتن مسلمين شدند به دست مسلمين كشته شده و علم طب او از بين رفت و تقريبا عرب بدون طب مانده ضمنا اسلام هم رشد و توسعه يافت و در دولت اموي از اطباي يونان و روم كه در دمشق بودند استفاده مي كردند و لذا در اخبار مسموم كردن امام حسن مجتبي عليه السلام ديديم كه معاويه از ابن آصال طبيب نصراني به وسيله حاكم رم شرقي سمي خواست كه امام حسن را بكشد و او حاضر نشد و بالاخره با حيله و تذوير سمي از او طلبيد و به سبط اكبر خورانيد و اطباي دربار معاويه اطباي نصراني بودند.

چون اسلام توسعه يافت و امويان ضعيف شدند مردي به نام خالد بن يزيد بن معاويه اموي كه عرب او را حكيم آل مروان مي گفتند و در سال 85 هجري درگذشت به سبب زيركي و حذاقتي كه داشت از مكتب امام محمدباقر عليه السلام كسب علم و دانش نمود و نكات طبي را از باقرالعلوم فرا گرفت و به فكر كسب علم طب افتاد تا نزديكي از راهبين رومي به نام موريانوس رفت و او علم كيميا را كه عبارت از فيزيك و شيمي و مكانيك امروز است و آن روز كيميا يعني دواسازي مي گفتند فرا گرفت و كتب آنها را به دست آورد به عربي ترجمه كرد و اول كسي كه



[ صفحه 281]



از كتب طب زبان خارجي به عربي ترجمه نمود مردي به نام «اطفن» بود كه ما سرجويه از او نقل و كسب علم و فن ترجمه را گرفت و كتب علمي و فلسفي بسيار به عربي ترجمه شد.

بنابراين در حقيقت اول كسي كه فكر طلب طب را تحريك و ايجاد كرد و تعليماتي براي بهداشت و داروي برخي از امراض داد امام پنجم حضرت محمد باقرالعلوم (ع) بود

علم طب در اواخر اموي پس از خالد به وقفه افتاد تا انقلابات سياسي خاتمه يافت و زمام حكومت اسلامي به دست بني عباس درآمد و امام جعفرصادق عليه السلام اين رشته را در مدرسه جعفري افتتاح فرمود و تعليمات عاليه در قسمت گياه شناسي و داروشناسي و بيان امراض و سبب سقم و علت بروز مرض و معالجه آن تعليم فرموده كه طب با نجوم به عللي به هم مقرون و آميخته گرديده.


پاورقي

[1] معجم ادباء الاطباء ج 1 به نقل الطب الامام الصادق علامه محمد خليلي ص 6.

[2] كه منظورش حذاقت ابن حذيم طبيب معروف عرب بوده است.


اجسام جهان


اجسام جهان دو قسم است: جسم عنصري و جسم فلكي - جسم فلكي همان چهار عنصر يا 104 عنصر است كه امروز ثابت شده كه همه عناصر به يك عنصر بازگشت مي كند و كره خاك از عناصر مختلف تركيب يافته ولي كرات ديگر با عنصر مخصوص خود ساخته شده است.

اجسام فلكي عناصر هفتگانه يا نه گانه ستارگاني است كه تا امروز كشف گرديده و در منظومه شمسي ما حركت مي كنند.

سابق گمان مي كردند همان طور كه در كره زمين اول كره خاك است و بعد كره آب و سپس كره هوا و پس از آن كره آتش است كرات آسماني و اجسام عنصري هم مانند كره زمين همچون پياز درون هم قرار گرفته و همانطور كه هوا محيط بر كره زمين است كرات ديگر هر يك سطح محدب آن مماس با سطح مقعر ديگري خواهد بود.

در اين صورت بازرسي و مراجعه به اين كرات مستلزم خرق و پاره شدن رشته كره ي خرابه بوده و التيام و به هم پيوستگي مي خواهد.

به عبارت ديگر قطع و فصل مي شود و سپس وصل و اتصال پيدا مي كند و هر كره در ميان فواصل آن كره محيط و هواي مجاور در گردش است بنابراين مي گفتند هيچ موجودي نمي تواند در ميان آن كرات حركت كند و به همين جهت هم درباره ي معراج كه مخصوصا معراج جسماني بوده اين اشكال تصور مي شده كه عبور از اين كرات درون و بيرون هم مستلزم خرق و التيام است و پاره شدن هر كره مستلزم تجزيه اجزاء فلكي است و لذا محال مي دانستند.

آنچه مسلم است پيغمبر اسلام با نيروي برق و براق با همين تن عنصري از چهار آسمان گذشته سير افلاك نموده امروز اين نظريه ها كه قرن ها در بين مردم از اصول مسلمه اي بوده مطرود گرديد و عناصر چهارگانه كه به آسمان چهارم هم تعبير شده رد گرديده است.



[ صفحه 106]



بطلميوس با ديدگان عادي و استفاده از چاه براي ترصيد اين تصور را نموده بود كه كرات آسماني مانند پيازي در هم قرار گرفته اند و خيال بافي او صورت يك فرضيه اي را داشت كه قرن ها مورد قبول قرار گرفته بود ولي امروز لوله هاي بزرگ و بلند و عدسي هاي قطور و پرحجم دوربين هاي كوه پيكر كه از ستارگان عكسبرداري مي كند آن تئوري ها را رد كرده و حقايق را با مشاهدات حساس و حساب دقيق روشن نموده است و خوشبختانه اين حقايق مكشوفه امروز علمي است كه پرده از روي جهالت برداشته و گفتار پيشواي اسلام را درباره سازمان آفرينش در آسمان ها به ثبوت رسانيده است.

نظام هيئت بطلميوس ارزش خود را از دست داد و گفتار گاليله آن فرضيه را رد كرد.

علوم امروز مي گويد براي دور شدن از زمين بايد قوه ثقل را خنثي كرد و يا بيشتر از جاذبه زمين باشد و اين نيرو با حركت تأمين منظور را مي نمايد چنانچه امروز با فرستادن قمرهاي فضائي كيهاني كه با سرعت 25000 ميل در ساعت به هوا پرتاب مي شود از نيروي جاذبه مي گذرد و در مدار گردش كرات قرار مي گيرد و با همان سرعت مي چرخد.

موضوع ديگر از نظر ارسال رسل و اعزام سفير به ستارگان ديگر هواي قابل استنشاق است كه از صد كيلومتر به بالا مشكل مي شود و در ماوراء اتمسفر زمين هواي قابل استنشاق بشر نيست آن هم با وسايل شيميائي و تجهيزات هوائي مناسب تهيه و تأمين شده است.

موضوع سوم اشعه كيهاني است كه احيانا موجب سوزاندن و محو و نابودي بشر و اجسام مي گردد آن هم به وسيله ي اختراعات جديد تأمين گرديده تا از اشعه كيهاني مصون بماند و مورد حريق و تصادف و اصطكاك قرار نگيرد.

موضوع ديگر فشار هوا مي باشد كه آدمي با يك مقدار از فشار هوا مقاومت مي كند كسر و اضافه آن موجب محو و نابودي آن مي گردد آن هم براي تعديل هوا موجباتي به وجود آمده كه هوا را تعديل نمايد و آدمي بتواند به هدف اصلي خود برسد.

سرعت حركت ماده را تبديل به نيرو مي نمايد و انرژي به وجود مي آورد و اين سرعت بسته به نيروي محرك است تا چه حد متحرك را به حركت درآورد و قدرتي بالاتر از قدرت الهي نيست.


الثوب الشفاف


قال الامام الصادق عليه السلام: لا تصل فيما شف أو وصف. أي خفيف يحكي ما تحته.

و قيل له: الرجل يصلي في قميص واحد؟ قال: اذا كان كثيفا فلا بأس به.

و اذا لم تجز الصلاة بغير الكثيف فبالأولي أن لا تجوز بدون ثوب اطلاقا.


الفقهاء 02


أجمعوا قولا واحدا علي أن فرض من بعد عن مكة هو حج التمتع، و لا يجوز له الافراد و القران الا لضرورة، قال صاحب الجواهر: «باجماع علمائنا، و المتواتر من نصوصنا، بل لعله من ضرورات مذهبنا، نعم في تحديد البعد خلاف بيننا، فمن قائل: ان البعد عن مكة يحدد ب 12 ميلا، و قائل ب 48 ميلا».



[ صفحه 156]




بقية العقود


هل يثبت خيار الغبن في كل معاوضة مالية، أو هو مختص بالبيع فقط؟

لقد أثبت الفقهاء خيار الغبن في الاجارة و المزارعة و المساقاة، و ما اليها من المعاوضات المالية لأن الغبن منفي في الشريعة الاسلامية من حيث هو، و الاحكام تتبع الاسماء، و الاسماء تبع لمعانيها العرفية.. أجل، استثنوا المعاملة التي يقصد بها التساوي و المعادلة بين العوضين، بل قصد بها شي ء آخر، كالاحتراز من التخاصم و التشاجر، و ذلك مثل الصلح علي اسقاط الدعوي قبل ثبوتها، أو علي ابراء ما في الذمة بالغا ما بلغ، و هذا بديهي لا يحتاج الي اثبات. و قد ذكر الشيخ الانصاري قاعدة عامة، نقل القول بها عن بعض الفقهاء، و هي: «ان كل عقد بني علي التسامح بالتفاوت لا يصدق عليه اسم الغبن، و كل عقد بني علي المعاوضة المتعادلة، و عدم التسامح بالتفاوت يصدق اسم الغبن عليه» و أيد ذلك السيد اليزدي في حاشيته، و الشيخ النائيني في تقريرات الخوانساري.



[ صفحه 195]




شرعيتها


و هي مشروعة بالاجماع و الكتاب و السنة، قال تعالي: (فان أمن بعضكم بعضا فليؤد الذي اؤتمن أمانته). [1] و قال الامام علي أميرالمؤمنين عليه السلام: لا تنظروا الي كثرة صلاتهم و صومهم، و كثرة حجهم و المعروف وطنطنتهم بالليل، انظروا الي صدق الحديث و أداء الأمانة.. و تواتر هذا المعني عن أهل البيت عليهم السلام بأساليب شتي.


پاورقي

[1] البقرة: 283.


الرجوع عن الشهادة


اذا رجع الشاهدان أو أحدهما عن الشهادة بعد الادلاء بها فلهذا الرجوع حالات:

1- أن يرجع الشاهد قبل الحكم، و قد اتفقوا بشهادة صاحب الجواهر علي الغاء الشهادة، و عدم القضاء بها، مهما كان نوع المشهود به، كما أن الشاهد لا يضمن شيئا، ثم ان اعترف بأنه تعمد الكذب فهو فاسق، و ان قال: غلطت أو أخطأت فلا فسق، و ليس من شك أنه لو عاد و شهد ثانية لا يقضي بشهادته، لمكان التناقض.

2- أن يحصل الرجوع بعد الحكم و قبل تنفيذه، و ان يكون المحكوم به حقا لله سبحانه، كحد الزنا و اللواط و شرب المسكر، و اتفقوا بشهادة صاحب الجواهر علي انتقاض الحكم، لأن الحدود تدرأ بالشبهات، حتي و لو كان حق الله سبحانه مشوبا بحق الناس، كحد القذف و السرقة.

3- أن يحصل الرجوع بعد الحكم و القضاء بالشهادة، ولكن المحكوم به حق من حقوق الناس المالية كالدين و ما اليه، فيبقي الحكم علي حاله، و لا ينتقض بمجرد الرجوع، لأن حق المشهود له قد ثبت بالقضاء، و ليس هو من الحقوق التي تسقط بالشبهة، حتي يتأثر بالرجوع علي حد تعبير صاحب المسالك، و قال صاحب الجواهر: هذا هو الأقوي.

و رب قائل: ان رجوع الشهود عن شهادتهم، تماما كشهود الزور فاذا



[ صفحه 166]



انتقض الحكم المبني علي الزور فكذلك أيضا يجب أن ينتقض اذا رجع الشهود.

و ردنا علي ذلك بأن الفرق بعيد جدا بين الموردين، حيث نقطع بأن شهادة الزور مخالفة للواقع - كما هو الفرض - أما الرجوع عن الشهادة فلا يدل بحال علي مخالفتها للواقع، اذ من الجائز ان تكون الشهادة صحيحة، و الرجوع كاذب، و كذا يجوز أن يكون الرجوع صحيحا، و الشهادة كاذبة، ولكن نرجح جانب الشهادة لوجود القضاء الذي يصان عن الالغاء ما أمكن، و لأن الرجوع أشبه بالانكار بعد الاقرار.

و لا فرق في ذلك بين أن يكون الرجوع عن الشهادة قبل التنفيذ و الاستيفاء، أو بعده، فان كان الشي ء المحكوم به قد تسلمه المحكوم له فذاك، و الا وجب تسليمه اليه، و يضمن الشهود لمن شهدوا عليه عوض ما أخذ منه من المثل أو القيمة. قال الامام الصادق عليه السلام: اذا شهدوا علي رجل، ثم رجعوا عن شهادتهم، و قد قضي القاضي علي الرجل ضمنوا ما شهدوا به و غرموا، و ان لم يكن قضاء طرحت شهادتهم، و لم يغرموا شيئا.

4- أن يرجع الشهود بعد القضاء و تنفيذه، و المشهود به قتل أو جرح أو قطع، و ما اليه، و عندئذ يسأل الشهود، لماذا رجعوا عن شهادتهم؟ فان قالوا تعمدنا الكذب اقتص من كل واحد، و فعل به مثل ما فعل بالمشهود عليه من القتل أو القطع، و ان قالوا أخطأنا وزعت عليهم الدية، و ان قال بعضهم تعمدنا، و بعضهم أخطأنا فعلي المقر بالعمد القصاص، و علي المقر بالخطأ نصيبه من الدية.

قال صاحب الجواهر: كل ذلك لا خلاف في شي ء منه، لقاعدة قوة السبب علي المباشر، و عمومات القصاص مضافا الي نصوص المقام. و منها أن الامام الصادق عليه السلام سئل عن أربعة شهدوا علي رجل محصن بالزنا، ثم رجع أحدهم بعد



[ صفحه 167]



ما قتل الرجل؟ فقال الامام: ان قال الراجع: أو همت ضرب حد القذف، و اغرم الدية، و ان قال: تعمدت، قتل.


الوصاية لاثنين


اتفقوا علي أن للميت أن يجعل الوصاية لاثنين أو أكثر، فان نص علي أن لكل واحد الاستقلال في التصرف عمل بنصه، و اذا اشترط أن لا يستقل أحدهما



[ صفحه 171]



في الرأي عن صاحبه فلا بد من اجتماعهما معا. و اذا اطلق، و لم يعين الاستقلال، و لم يشترط الاجتماع فليس لأحدهما أن يستقل عن صاحبه في التصرف، لأنا نعلم علم اليقين بوجوب النفاذ مع اجتماع الرأي، و نشك في وجوبه مع الانفراد، و الأصل عدم الوجوب، قال صاحب الجواهر: «هذا هو المشهور بين الفقهاء شهرة عظيمة، لكونه المتيقن... فهو شبه العين الموصي بها لاثنين، فانها شراكة بينهما».

و اذا اجتمع رأيهما علي شي ء فهو المطلوب، و ان تعاسرا أجبرهما الحاكم الشرعي علي الوفاق، فان تعذر الوفاق عزلهما، و استبدلهما بأمينين، أو أمين حسب ما يراه، لأن وجودهما، و الحال هذي، و عدمه سواء.

و ليس لهما قسمة المال بينهما، و انفراد كل بالنظر في شي ء دون الآخر، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف و لا اشكال، لأنه خلاف مقتضي الوصية من وجوب الاجتماع في التصرف... أجل، لهما ذلك اذا أذن لكل منهما أن يستقل في التصرف عن صاحبه».

و قال أكثر الفقهاء - كما في الجواهر -: لو مات أحد الوصيين اللذين اشترط اجتماعهما معا، أو طرأ عليه الجنون، أو الخيانة، أو غير ذلك مما يوجب ارتفاع وصايته استقل الآخر في التصرف، و لا يحتاج الي ضم شخص جديد، لأن الاجتماع مشروط ببقائهما معا، و انتفاء الشرط يستدعي انتفاء المشروط.

و اذا ماتا معا رجع الأمر الي نظر الحاكم، تماما كما لو لم يكن له وصي منذ البداية.



[ صفحه 172]




مختصري از زندگاني حضرت صادق


سيد محمد رادمنش، رساله ي فوق ليسانس دانشكده ي ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران، 79،1332 ص.


حكمة العقاقير


فكر في هذه العقاقير و ما خص بها كل واحد منها من العمل في بعض الأدواء، فهذا يغور في المفاصل فيستخرج الفضول الغليظة مثل



[ صفحه 151]



الشيطرج، و هذا ينزف المرة السوداء مثل الافتيمون، و هذا ينفي الرياح مثل السكبينج، و هذا يحلل الأورام، و أشباه هذا من أفعالها، فمن جعل هذه القوي فيها إلا من خلقها للمنفعة؟ و من فطن الناس لها إلا من جعل هذا فيها؟ و متي كان يوقف علي هذا منها بالعرض و الاتفاق كما قال القائلون؟ و هب الإنسان فطن لهذه الأشياء بذهنه و لطيف رويته و تجاربه، فالبهائم كيف فطنت لها حتي صار بعض السباع يتداوي من جرحه إن أصابته ببعض العقاقير فيبرأ، و بعض الطير يحتقن من الحصر يصيبه بماء البحر فيسلم، و أشباه هذا كثير.


افلا تعلمت؟


أمالي المفيد 141، ب 26، ح 6: [حدثنا] الشيخ الجليل المفيد [قال أخبرني] أبوالقاسم جعفر بن محمد، قال: حدثني...

محمد بن عبدالله بن جعفر الحميري، عن أبيه، هارون بن مسلم بن مسعدة بن زياد، قال: سمعت جعفر بن محمد عليهماالسلام، و قد سئل عن قوله تعالي: (فلله الحجة البالغة) فقال:

ان الله تعالي يقول للعبد يوم القيامة: عبدي أكنت عالما؟

فان قال: نعم، قال له: أفلا عملت بما علمت؟

و ان قال: كنت جاهلا، قال له: أفلا تعلمت حتي تعمل؟ فيخصمه و ذلك الحجة البالغة.


جواب السلام


[تحف العقول 360: قال عليه السلام:...]

اذا سلم الرجل من الجماعة أجزأ عنهم، و اذا رد واحد من القوم أجزأ عنهم.


مع رفاعة بن زيد


الخرائج و الجرائح 1 / 102، ح 165: روي عن الصادق عليه السلام قال:...

أصابت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في غزوة المصطلق ريح شديدة فتت الرحال و كادت تدفنها، فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: أما انها موت منافق، قالوا: فقدمنا المدينة فوجدنا رفاعة بن زيد مات في ذلك اليوم، و كان عظيم النفاق، و كان أصله من اليهود، فضلت ناقة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في تلك الريح فزعم يزيد بن الأصيب و كان في منزل عمارة بن حزم كيف يقول: انه يعلم الغيب و لا يدري أين ناقته؟

فقالوا: بئس ما قلت، والله ما يقول هو انه يعلم الغيب، و هو صادق، فأخبر النبي بذلك فقال: لا يعلم الغيب الا الله و ان أخبرني أن ناقتي في هذا الشعب تعلق زمامها بشجرة، فوجدوها كذلك، و لم يبرح أحد من ذلك الموضع، فأخرج عمارة بن الأصيب من منزله.


بهترين كارها كدام است؟


رمادي روايت مي كند كه به ابوعبدالله - عليه السلام - گفتم: بهترين كارها كدام است؟

فرمود: آن كس كه تا به منزل مي رسد مجددا حركت مي كند.

گفتم: آن چيست؟

حضرت فرمود: آغاز نمودن قرآن و ختم آن هرگاه به آخر آن رسيد از نو



[ صفحه 143]



شروع مي كند. [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 89 ص 205 ح 6.


حديث 166


4 شنبه

طوبي للمتحابين في الله.

خوشا به حال كساني كه يكديگر را به خاطر خدا دوست دارند.

بحار، ج 68، ص 46.


علمه بالمدينتين اللتين بالمشرق و المغرب


سعد بن عبدالله: عن أحمد بن محمد بن عيسي و محمد بن عيسي بن عبيد، عن الحسين بن سعيد جميعا، عن فضالة بن أيوب، عن القاسم بن بريد، عن محمد بن مسلم، قال: سألت أبا عبدالله عليه السلام عن ميراث العلم ما مبلغه؟ أجوامع هو من هذا العلم أم تفسير كل شي ء من هذه الأمور التي نتكلم فيها؟ فقال: ان لله عزوجل مدينتين؛ مدينة بالمشرق، و مدينة بالمغرب فيهما قوم لا يعرفون ابليس، و لا يعلمون بخلق ابليس، نلقاهم في كل حين فيسألونا عما يحتاجون اليه، و يسألونا عن الدعاء فنعلمهم، و يسألونا عن قائمنا متي يظهر، و فيهم عبادة و اجتهاد شديد، و لمدينتهم أبواب ما بين المصراع الي المصراع مائة فرسخ، لهم تقديس و تمجيد و دعاء و اجتهاد شديد، لو رأيتموهم لاحتقرتم عملكم، يصلي الرجل منهم شهرا لا يرفع رأسه من سجدته، طعامهم التسبيح، و لباسهم الورع، و وجوههم مشرقة بالنور، و اذا رأوا منا واحدا احتوشوه [1] و اجتمعوه اليه و أخذوا من أثره من الأرض يتبركون به، لهم دوي اذا صلوا كأشد من دوي الريح العاصف.

منهم جماعة لم يضعوا السلاح مذ كانوا ينتظرون قائمنا يدعون الله عزوجل أن يريهم اياه، و عمر أحدهم ألف سنة، اذا رأيتهم رأيت الخشوع و الاستكانة و طلب ما يقربهم الي الله عزوجل، اذا احتبسنا عنهم ظنوا أن ذلك من سخط يتعاهدون أوقاتنا التي نأتيهم فيها لا يسأمون و لا يفترون، يتلون كتاب الله عزوجل كما علمناهم، و ان فيما نعلمهم ما لو تلي علي الناس لكفروا به و لأنكروه، يسألون عن الشي ء اذا ورد عليهم في القرآن لا يعرفونه فاذا أخبرناهم به انشرحت صدورهم لما يسمعون منا و سألوا لنا طول



[ صفحه 177]



البقاء و أن لا يفقدونا، و يعلمون أن المنة من الله عليهم فيما نعلمهم عظيمة.

و لهم خرجة مع الامام اذا قام يسبقون فيها أصحاب السلاح، و يدعون الله عزوجل أن يجعلهم ممن ينتصر بهم لدينه، فيهم كهول و شبان اذا رأي شاب منهم الكهل جلس بين يديه جلسة العبد لا يقوم حتي يأمره، لهم طريق هم أعلم به من الخلق الي حيث يريد الامام عليه السلام فاذا أمرهم الامام بأمر قاموا عليه أبدا حتي يكون هو الذي يأمرهم بغيره، لو أنهم وردوا علي ما بين المشرق و المغرب من الخلق لأفنوهم في ساعة واحدة، لا يحيك فيهم الحديد، لهم سيوف من حديد غير هذا الحديد، لو ضرب أحدهم بسيفه جبلا لقده حتي يفصله. يعبر بهم الامام عليه السلام الهند و الديلم و الكرد و الروم و بربر و فارس و ما بين جابلسا الي جابلقا، و هما مدينتان، واحدة بالمشرق، و واحدة بالمغرب لا يأتون علي أهل دين الا دعوهم الي الله عزوجل، و الي الاسلام، و الاقرار بمحمد صلي الله عليه و آله و سلم، و التوحيد، و ولايتنا أهل البيت، فمن أجاب منهم و دخل في الاسلام تركوه و أمروا عليه أميرا منهم، و من لم يجب و لم يقر بمحمد صلي الله عليه و آله و سلم و لم يقر بالاسلام و لم يسلم قتلوه، حتي لا يبقي بين المشرق و المغرب و ما دون الجبل أحد الا آمن [2] .


پاورقي

[1] احتوشوه: أي جعلوه وسطهم.

[2] مختصر بصائر الدرجات: ص 10، و بصائر الدرجات ص 448 ج 10 باب 14 ح 4 و البرهان في تفسير القرآن ج 1 ص 114 ح 15.


بدرقه ي علما


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: نشانه ي آن كه دروغگوئيش فراوان است. اين است كه تو را از مسائل آسمان و زمين خبر دهد ولي به وقت پرسش از حلال و حرام حق چيزي براي جواب نزد او نيست.

احمد بن فهد در عدة الداعي از عبدالغفار بن حسن در حديثي نقل مي كند كه:

در عهد منصور حضرت صادق عليه السلام به كوفه آمد. هنگامي كه مي خواست به مدينه برگردد، علما بدرقه اش رفتند و مقداري از آن حضرت جلو افتادند. ناگاه به شيري برخوردند كه راه را گرفته بود. يكي از آنها گفت: بايستيد تا حضرت صادق عليه السلام بيايد ببينيم چه مي كند. هنگامي كه حضرت آمد و موضوع را به عرض رساندند، نزد شير آمده و گوش شير را گرفت و از مسير دورش كرد.



[ صفحه 258]




جابر بن يزيد جعفي كوفي


جابر از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام احاديثي نقل كرده است. او در سال 128 يا 132 هجري در دوران امام صادق عليه السلام از دنيا رفت. تنها از امام صادق عليه السلام هفتاد هزار حديث روايت كرده است و اگر كسي احاديثي را كه از او نقل شده، بررسي كند، در مي يابد كه وي حامل اسرار علوم اهل بيت عليهم السلام بوده و كرامت هايي از آن ها براي مردم بازگو كرده كه عقول آنان تاب شنيدن آن كرامات را نداشته است. [1] .


پاورقي

[1] الامام الصادق عليه السلام، ج 2، ص 136.


ستر العورة


ستر العورة عن العيون واجب بالاجماع، و هو شرط في صحة الصلاة الا عند مالك فانه قال: انه واجب و ليس بشرط في صحة الصلاة.

و اختلفوا في تحديد العورة من الرجل و المرأة فحد العورة من الرجل عند أبي حنيفة ما بين السرة و الركبة [1] .

و عند الشافعي كذلك، الا أن الركبة و السرة ليستا من العورة، و من أصحابه من ذهب الي أنهما من العورة [2] .



[ صفحه 275]



و عن مالك و أحمد روايتان: احداهما ما بين السرة و الركبة، و الأخري أنهما القبل و الدبر.

و أما عورة المرأة الحرة، فقال أبوحنيفة: كلها عورة الا الوجه، و الكفين، و القدمين [3] .

و قال مالك و الشافعي: انها كلها عورة الا وجهها و كفيها.

و عند الحنابلة: أن الحرة جميعها عورة الا الوجه و في الكفين روايتان عن أحمد. و أما الأمة فعورتها كعورة الرجل، و عن أحمد رواية أنها الفرجان فقط [4] .

و قال مالك و الشافعي: ان عورة الامة كعورة الرجل. و قال بعض أصحاب الشافعي: ان الأمة كلها عورة، الا مواضع التقليب، و هي التي تقلب فينظر باطنها و ظاهرها عند الشراء، و الأصح عندهم أنها ما بين السرة و الركبة كعورة الرجل [5] .

أما عند الشيعة: فعورة الرجل التي يجب سترها في الصلاة هي عورته في حرمة النظر.

أما المرأة فكلها عورة حتي الرأس و الشعر فيجب ستره في الصلاة، ما عدا الوجه بالمقدار الذي يغسل في الوضوء، و عدا الكفين الي الزندين، و القدمين الي الساقين، و لابد من ستر شي ء مما هو خارج عن الحدود من غير فرق بين الحرة و الأمة، نعم لا يجب علي الأمة ستر الرأس و شعره و العنق.

و ستر العورة مع الاختيار واجب في الصلاة و توابعها من الركعات الاحتياطية و الأجزاء المنسية، حتي مع الأمن من الناظر.

أما لباس المصلي مطلقا فيشترط فيه أمور، علي خلاف بين المذاهب في ذلك، و شروطه هي:


پاورقي

[1] الهداية ج 1 ص 28.

[2] المهذب ج 1 ص 64.

[3] رحمة الأمة ج 1 ص 53.

[4] عمدة الحازم لابن قدامة ص 18.

[5] منهاج الطالبين للنووي ج 1 ص 11.


عمار بن زريق


ابوالاحوص عمار بن زريق الضبي التميمي الكوفي المتوفي سنة 159.

خرج حديثه مسلم، و ابوداود، و النسائي، و ابن ماجة، و روي عنه: سلام بن سليم الكوفي و ابواحمد الزبيري، و زيد بن الحباب، و يحيي ابن آدم و معاوية بن هشام و غيرهم.

وثقه ابن معين و ابوزرعة، و ابن المديني، و ذكره ابن حبان في الثقات و قال ابوحاتم: لا بأس به [1] قال الذهبي: عمار ثقة ما رأيت فيه تليينا الا قول السليماني انه من الرافضة فالله اعلم بصحة ذلك.



[ صفحه 567]



اقول لم يجد الذهبي طعنا في عمار من احد الا من السليماني فان نسبته الي الرفض و التشيع و الرفض شي ء واحد في اكثر الموارد عندهم، و هذه النسبة من السليماني غير بعيدة عن عمار فان عمار بن زريق كان من تلامذة الامام الصادق عليه السلام. [2] .


پاورقي

[1] تهذيب التهذيب 400: 7.

[2] انظر منهج المقال 343 و رجال الشيخ الطوسي 250.


منافع بكاء الطفل و ما يسيل من أفواههم


و قال عليه السلام: اعرف يا مفضل ما للأطفال في البكاء من المنفعة، و اعلم أن في أدمغة [1] .



[ صفحه 141]



الأطفال رطوبة، ان بقيت فيها أحدثت عليهم أحداثا جليلة، و عللا عظيمة، من ذهاب البصر و غيره، فالبكاء يسيل تلك الرطوبة من رؤوسهم، فيعقبهم ذلك الصحة في أبدانهم، و السلامة في أبصارهم، أ فليس قد جاز أن يكون الطفل ينتفع بالبكاء و والداه لا يعرفان ذلك، فهما دائبان ليسكتاه و يتوخيان [2] في الأمور مرضاته لئلا يبكي، و هما لا يعلمان أن البكاء أصلح له و أجمل عاقبة، فهكذا يجوز أن يكون في كثير من الأشياء منافع لا يعرفها القائلون بالاهمال، ولو عرفوا ذلك لم يقضوا علي الشي ء أنه لا منفعة فيه، من أجل أنهم لا يعرفونه و لا يعلمون السبب فيه، فان كل ما لا يعرفه المنكرون يعلمه العارفون، و كثير مما يقصر عنه علم المخلوقين محيط به علم الخالق جل قدسه و علت كلمته.

فأما ما يسيل من أفواه الأطفال من الريق ففي ذلك خروج الرطوبة التي لو بقيت في أبدانهم لأحدثت عليهم الأمور العظيمة، كمن تراه قد غلبت عليه الرطوبة فأخرجته الي حد البله [3] و الجنون و التخليط [4] ، الي غير ذلك من الأمراض المختلفة، كالفالج [5] و اللقوة [6] و ما أشبههما، فجعل الله تلك الرطوبة تسيل من أفواههم في صغرهم، لما لهم في ذلك من الصحة في كبرهم، فتفضل علي خلقه بما جهلوه، و نظر لهم بما لم يعرفوه، ولو عرفوا نعمه عليهم لشغلهم ذلك عن التمادي [7] في معصيته، فسبحانه ما أجل نعمته و أسبغها علي المستحقين و غيرهم من خلقه، و تعالي عما يقول المبطلون علوا كبيرا. [8] .



[ صفحه 142]




پاورقي

[1] جمع الدماغ، و هو حشر الرأس.

[2] التوخي: التحري و القصد، و في مجمع البحرين 432:1؛ توخي مرضاته: تحراها و تطلبها.

[3] البله: الغفلة عن الشر، و أن لا يحسنه. لسان العرب 477:13.

[4] اختلط فلان: فسد عقله. مجمع البحرين 246:4.

[5] داء معروف، يرخي بعض البدن. لسان العرب 346:2.

[6] مرض يعرض لوجه، فيميله الي أحد جانبيه. لسان العرب 253:15.

[7] تمادي في الذنوب: اذا لج و داوم و توسع فيها. مجمع البحرين 388:1.

[8] توحيد المفضل: 53؛ بحارالأنوار 65:3؛ و 379:57.


الصالحية


الملل و النحل 129:1.

هؤلاء أصحاب صالح بن عمر الصالحي ، و قد جمع بين القدر و الارجاء فقال:الايمان هو المعرفة بالله تعالي علي الاطلاق ، و هو أن للعالم صانعا فقط ، و الكفر هو الجهل به علي الاطلاق ، و زعم أن معرفة الله تعالي هي المحبة و الخضوع له .

و زعم:أن الصلاة ليست بعبادة لله تعالي ، و أنه لا عبادة له الا الايمان به ، و هو معرفته و هو خصلة واحدة ، لا يزيد و لا ينقص ، و كذلك الكفر خصلة واحدة ، لا يزيد و لا ينقص .


المعلي بن خنيس


قال النجاشي [1] معلي بن خنيس أبوعبدالله، مولي الصادق عليه السلام و من قبله كان مولي بني أسد، كوفي، بزاز.

له كتاب يرويه جماعة، قال سعد: هو من غني.

و ذكره الشيخ في رجاله [2] من أصحاب الصادق عليه السلام.

كما ذكره البرقي [3] في أصحاب الصادق عليه السلام.

و قال الكشي [4] أحمد بن منصور، عن أحمد بن الفضل، عن محمد بن زياد،



[ صفحه 439]



عن عبدالرحمن بن الحجاج، عن اسماعيل بن جابر، قال: دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام فقال لي: يا اسماعيل، قتل المعلي؟ قلت: نعم. قال: أما و الله لقد دخل الجنة.

و قال الكشي أيضا [5] لما أخذ داود بن علي المعلي خنيس، حبسه و أراد قتله، فقال له معلي: أخرجني الي الناس فان لي دينا كثيرا و مالا، حتي أشهد بذلك، بأخرجه الي السوق، فلما اجتمع الناس قال: يا أيها الناس، أنا معلي بن خنيس، فمن عرفني فقد عرفني، اشهدوا أن ما تركت من مال عين أو دين أو أمة أو عبد أو دار أو قليل أو كثير فهو لجعفر بن محمد، فشد عليه صاحب الشرطة فقتله، فلما بلغ ذلك أباعبدالله عليه السلام خرج يجر ذيله حتي دخل علي داود بن علي [والي المدينة] و اسماعيل ابنه خلفه، فقال: يا داود، قتلت مولاي و أخذت مالي؟ قال: ما أنا قتلته، و لا أخذت مالك، قال: و الله لأدعون الله علي من قتل مولاي و أخذ مالي! قال: ما قتلته و لكن قتله صاحب شرطتي، فقال: باذنك أو بغير اذنك؟ قال: بغير اذني، قال: يا اسماعيل، شأنك به؟ قال: فخرج اسماعيل و السيف معه حتي قتله في مجلسه «أي صاحب الشرطة».

فلم يزل أبوعبدالله عليه السلام ليلته ساجدا و قائما و في آخر الليل و هو ساجد ينادي ربه: اللهم اني أسألك بقوتك القوية، و بمحالك الشديد، و بعزتك التي خلقك لها ذليل، أن تصلي علي محمد و آل محمد، و أن تأخذه الساعة، قال: فما رفع رأسه من سجوده حتي جاءت الصيحة، فقالوا: مات داود بن علي، فقال أبوعبدالله عليه السلام: اني دعوت عليه بدعوة بعث الله اليه ملكا، فضرب رأسه بمرزبة انشقت منها مثانته.



[ صفحه 440]



و قال أيضا [6] وجدت بخط جبريل بن أحمد، قال - بعد حذف السند - عن أبي بصير، قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول - و جري ذكر المعلي ابن خنيس -، فقال عليه السلام: يا أبامحمد، اكتم علي ما أقول لك في المعلي، قلت: أفعل، فقال: أما انه ما كان ينال درجتنا [لمعلي بن خنيس] الا بما ينال منه داود بن علي، قلت: و ما الذي يصيبه من داود؟ قال: يدعوه فيأمر به فيضرب عنقه و يصلبه، «فولي» المدينة داود فقصد المعلي فدعاه و سأله عن شيعة أبي عبدالله عليه السلام، و أن يكتبهم له، فقال: أنا رجل أختلف في حوائجه و ما أعرف له صاحبا، فقال: تكتمني أما انك ان كتمتني قتلتك. فقال له المعلي: بالقتل تهددني؟ و الله لو كانوا تحت قدمي ما رفعتها عنهم، و ان أنت قتلتني لتسعدني و أشقيك، فكان كما قال أبوعبدالله عليه السلام لم يغادر منه قليلا و لا كثيرا.

و قال الشيخ أبوجعفر الطوسي، في كتاب الغيبة: انه كان من قوام أبي عبدالله عليه السلام، و كان محمودا عنده و مضي علي منهاجه.

و هذا يقتضي وصفه بالعدالة.

و ذكره ابن داود [7] في القسم الأول قائلا: المعلي بن خنيس المدني من أصحاب الصادق عليه السلام، مولاهم.

و اخري [8] في القسم الثاني، و ذكر مختصرا من كلام النجاشي و الكشي.



[ صفحه 441]



و قال المحقق البحراني في البلغة [9] معلي بن خنيس، مختلف فيه، و القاعدة تقتضي جرحه، و الأخبار متظافرة بمدحه و الاعتماد عليها أظهر.

و قال المامقاني [10] يظهر بعد التتبع في كتب الأخبار و الدعوات و مناقب الأئمة من الخاصة و العامة، فساد ما نسبه اليه ابن الغضائري قطعا، و كونه من أجلاء الشيعة.

أما تضعيف النجاشي و الغضائري فالظاهر منه تضعيفه من أول أمره.

و لقد أجاد الكاظمي في التكملة حيث قال: الأخبار دلت علي أن قتل المعلي ابتلاء بما ضيع من حديث أهل البيت، و متفقة علي سبق عدالته و ثقته و علو شأنه و جلالة قدره.

و قال ابن حجر [11] معلي بن خنيس الكوفي، من كبار الروافض.

و الله العالم ببواطن الامور.


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 417، الرقم 1114.

[2] رجال الطوسي: 310، الرقم 497.

[3] رجال البرقي: 26 - 25.

[4] رجال الكشي: 381، الرقم 714.

[5] رجال الكشي: 377، الرقم 708.

[6] رجال الكشي: 380، الرقم 713.

[7] رجال ابن داود: 279، الرقم 505.

[8] رجال ابن داود: 190، الرقم 1579.

[9] بلغة المحدثين: 420، الرقم 29.

[10] تنقيح المقال3 : 231 و 233.

[11] لسان الميزان 6 : 63، الرقم 345.


ابو سعيد القاضي


أبو سعيد القاضي.

محدث كسابقه. روي عنه أحمد بن بشير السراج.



[ صفحه 90]



المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 171.


سلمة بن سليمان الهمداني


سلمة بن سليمان الهمداني، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 212. تنقيح المقال 2: 50. خاتمة المستدرك 808. معجم رجال الحديث 8: 206. نقد الرجال 158. جامع الرواة 1: 372. مجمع الرجال 3: 153.



[ صفحه 73]



أعيان الشيعة 7: 289. منتهي المقال 151. منهج المقال 170.


محمد بن زرارة بن أعين بن سنسن الشيباني


محمد بن زرارة بن أعين بن سنسن الشيباني بالولاء، الكوفي.

محدث إمامي حسن الحال، وقيل من المهملين. روي عنه علي بن عقبة.



[ صفحه 74]



المراجع:

رجال الطوسي 288. تاريخ آل زرارة 95. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 117. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 86. نقد الرجال 306. رجال ابن داود 172. جامع الرواة 2: 114. هداية المحدثين 141. مجمع الرجال 5: 211. منهج المقال 296. جامع المقال 88. إتقان المقال 227.