بازگشت

هوش حيوانات


خداوند در حيوانات زيركي و هوش قرار داده كه نفع و ضرر خود را تشخيص مثلا وقتي كه شتر مار مي خورد و در اثر سم بسيار تشنه مي گردد، از ترس آن كه مبادا سم در بدنش پراكنده شود، آب نمي آشامد، چه بسا ديده مي شود كه كنار گودال آبي مي ايستند و از تشنگي ناله مي كند ولي نمي آشامد، براي اينكه اگر آب بخورد فورا مي ميرد.

خداوند اين هوش و خودداري را به اين حيوان عطا كرده تا بتواند خود را از خطر مرگ نجات دهد، و شايد انسان عاقلي كه داراي عقل و شعور است نتواند اين طور خودداري نمايد.


استخراج سبائك الذهب من الأرض


24- عن يونس بن ظبيان و مفضل بن عمر و أبي سلمة السراج و الحسين بن ثوير بن أبي فاختة قالوا: كنا عند أبي عبدالله فقال: عندنا خزائن الأرض و مفاتيحها و لو شئت أن أقول باحدي رجلي أخرجي ما فيك من الذهب لأخرجت.

قال: ثم قال باحدي رجليه فخطها في الأرض خطا فانفرجت الأرض، ثم قال بيده فأخرج سبيكة ذهب قدر شبر ثم قال: انظروا حسنا، فنظرنا فاذا سبائك كثيرة بعضها علي بعض يتلألأ فقال له بعضنا: جعلت فداك اعطيتم ما اعطيتم و شيعتكم محتاجون؟

قال: فقال: ان الله سيجمع لنا و لشيعتنا الدنيا و الآخرة و يدخلهم جنات النعيم و يدخل عدونا الجحيم [1] .

أقول: قوله (عليه السلام): «... ان الله سيجمع لنا و لشيعتنا الدنيا...» لعل المقصود هو في دولة الامام المهدي المنتظر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) حيث تخرج الأرض بركاتها و كنوزها و ذخائرها.


پاورقي

[1] الكافي: ج 1 ص 474 ح 4.


عصر منصور


دومين خليفه ي عباسي كه معاصر امام صادق عليه السلام بود، منصور دوانيقي است، اسم او عبدالله، كنيه اش ابوجعفر و لقبش منصور است. وي فرزند محمد بن علي بن عبدالله بن عباس عموي پيغمبر است. برادرش سفاح مدت چهار سال و نه ماه خلافت كرد [1] و پس از او در سال 136 هجري مردم با منصور بيعت كردند. منصور در سال 158 هجري پس از بيست و دو سال حكومت، از دنيا رفت. او بسيار زيرك و از تجربه هاي گذشته درس گرفته بود و از نزديك ترين افراد به خود كاملا احتياط مي كرد و برحذر بود.

دوران منصور يكي از پراختناق ترين دوران هاي تاريخ اسلام بود، به طوري كه حكومت ارعاب و ترور، نفس هاي مردم را در سينه خفه كرده و وحشت همه ي مردم را فراگرفته بود. او براي اينكه پايه هاي حكومت و سلطنت خويش را مستحكم سازد، افراد زيادي را كشت كه از جمله ي آن ها ابومسلم خراساني بود [2] و پس از كشتن وي خطبه اي خواند تا ديگران عبرت بگيرند و



[ صفحه 276]



در مقابلش ايستادگي نكنند.


پاورقي

[1] تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 375.

[2] تاريخ الخلفاء ص 208 و 209.


گريه رسول خدا و مسلمانان در كنار قبر


در تاريخ ابن كثير در ضمن بيان مراسم دفن ابراهيم از سومين گريه رسول خدا سخن به ميان آمده است كه در اين مرحله، حزن و اندوه و گريه آن بزرگوار موجب اندوه شديد مسلمانان شركت كننده در مراسم دفن گرديده و در كنار قبر با صداي بلند گريه نموده اند و آن حضرت مجدداً فرموده است: «چشممان گريان و قلبمان محزون ولي چيزي كه موجب خشم خداست بر زبان نمي آوريم و اينك اي ابراهيم در فراقت شديداً محزون هستيم» (بكي رسول الله و بكي المسلمون حوله حتي ارتفع الصوت ثم قال: تدمع العين و يحزن القلب و لا نقول ما يغضب الرب و انا عليك يا ابراهيم لمحزونون). [1] .

عبدالرحمان بن حسان بن ثابت هم نقل مي كند كه مادرم سيرين (خواهر ماريه) مي گفت به هنگام دفن ابراهيم من در كنار قبر بودم و گريه مي كردم و كسي هم از گريه من ممانعت نمي نمود: (و أنا أبكي عند قبره و لاينهاني أحد). [2] .


پاورقي

[1] البداية و النهايه، ج 5، ص 311.

[2] طبقات، ج 1، ق 1، ص 92.


حق الأم


«فحق أمك أن تعلم أنها حملتك، حيث لا يحمل أحد أحدا، و أطعمتك من ثمرة قلبها ما لا يطعم أحد أحدا، و أنها وقتك بسمعها و بصرها، و يدها و رجلها و شعرها و بشرها، و جميع جوارحها، مستبشرة بذلك، فرحة موبلة [1] محتملة لما فيه مكروهها، و المها و ثقلها و غمها حتي دفعتها عنك يد القدرة، و أخرجتك الي الأرض، فرضيت أن تشبع و تجوع هي، و تكسوك و تعري، و ترويك و تظمأ، و تظلك و تضحي، و تنعمك ببؤسها، و تلذذك بالنوم بأرقها، و كان بطنها لك وعاء، و حجرها لك حواء [2] و ثديها لك سقاءا، و نفسها لك وقاء، تباشر حر الدنيا و بردها لك، و دونك، فتشكرها علي قدر ذلك، و لا تقدر عليه الا بعون الله و توفيقه...».

ما أعظم حقوق الأم، و ما أكثر ألطافها و آياديها علي ولدها، فهي صانعة حياته ولولا عواطفها و حنانها لما عاش، و لما استمرت له الحياة، فقد تعاهدته بروحها منذ تكوينه، و تحملت اعباء الحمل و اخطار الولادة، و بعد ولادته تذوب في سبيله، و تبذل جميع طاقاتها للحفاظ عليه، و السهر من



[ صفحه 235]



أجله، و تبقي تخدمه باخلاص، و ترعاه بعطف و حنان، الي أن يكبر و يأخذ طريقه في الحياة، فذا فارقها أو نأي عنها فكأن الحياة قد فارقتها و نظم محمد بن الوليد الفقيه عواطفها و عواطف الأب في هذه الأبيات.



لو كان يدري الابن أية غصة

يتجرع الأبوان عند فراقه



أم تهيج بوجده حيرانة

و أب يسح الدمع من آماقه



يتجرعان لبينه غصص الردي

و يبوح ما كتماه من اشواقه



لرثي لأم سل من أحشائها

و بكي لشيخ هام في آفاقه



و لبدل الخلق الأبي بعطفه

و جزاهما بالعذب من أخلاقه [3] .



ما أعجز الانسان عن أداء حقوق أمه، ولو قدم لها جميع الخدمات و المبرات لما أدي أبسط شي ء من حقوقها.


پاورقي

[1] موبلة: أي مواظبة و مستمرة.

[2] الحواء: ما يحتوي الشي ء و يحيط به.

[3] معجم البلدان 4 / 3.


الحروف السبعة


أما الحروف السبعة، فقد اختلفت الأقوال في المراد منها و هذه بعضها:

1- انها الوعد و الوعيد، و الأمر و النهي، و القصص و المجادلة، و الامثال و قد



[ صفحه 179]



ضعف هذا الوجه ابن عطية، و قال: ان هذا لا يسمي احرفا [1] .

2- انها المعاني المتقاربة التي ترد بالفاظ مختلفة نحو اقبل و هلم أو عجل و اسرع، و قد اختار هذا الوجه الطبري [2] الا ان ذلك لا يحمل أي طابع من التحقيق، فان للأنسان - علي هذا الوجه - ان يقرأ القرآن علي أشكال مختلفة، و ذلك يؤدي الي اختلاف كبير من اضافة آية أو حذفها لأن الاختلاف في الالفاظ يستتبع الاختلاف في الجمل - حسبما يقول القرطبي - [3] .

3- ان المراد بها الابواب السبعة التي نزل بها القرآن و هي: الزجر، و الأمر، و الحلال، و الحرام، و المحكم، و المتشابه، و الامثال [4] و يرد عليه أن هذه لا تسمي أحرفا، مضافا الي أن الزجر و الحرام شي ء واحد فلا تكون سبعة.

4- انها اللغات الفصيحة من لغات العرب، و هي متفرقة في القرآن فبعضها بلغة قريش، و بعضها بلغة هذيل، و بعضها بلغة هوازن و بعضها بلغة اليمن، و بعضها بلغة كنانة، و بعضها بلغة تميم، و بعضها بلغة ثقيف، و نسب هذا القول الي البيهقي و الأبهري و صاحب القاموس... الا أن هذا الوجه ينافيه ما ورد عن عمر من أن القرآن نزل بلغة مضر [5] .

5- انها سبع قراءات، و اشكل علي ذلك سيدنا الاستاذ بانه ان



[ صفحه 180]



أريد منها السبع المشهورة فهي غير ثابتة حسبما حققه عند البحث عن تواتر القراءات، و ان أريد بها السبع علي اطلاقها فمن الواضح أن عدد القراءات اكثر من ذلك بكثير [6] .

هذه بعض الاقوال، و قد عد سيدنا الاستاذ عشرة أقوال الا انه فندها، و أثبت انها لا ترجع الي محصل، و قد الف أبوشامة كتابا في هذه المعاني، و ابطل معظمها.


پاورقي

[1] نظرة عامة في تاريخ الفقه الاسلامي (ص 67).

[2] تفسير الطبري 1 / 15.

[3] تفسير القرطبي 1 / 36.

[4] البيان في تفسير القرآن (ص 183).

[5] البيان في تفسير القرآن (ص 185).

[6] البيان في تفسير القرآن (ص 191).


اندرز امام صادق به نجاشي


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در نامه ي خود به نجاشي فرماندار اهواز فرمودند: از سعايت كنندگان و سخن چينان بپرهيز و مواظب باش فردي از آنها تو را نلغزاند و مبادا خداوند روزي يا شبي تو را ببيند كه از اين جماعت اظهار نظري و دخالتي را [داشته باشي] كه در اين صورت خداوند بر تو خشم مي گيرد و پرده ات را مي درد. (رسوا و بي آبرويت مي كند). [1] .


پاورقي

[1] بحار: 77 / 190 / 11، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20700.


وفاي به وعده


در هر كيش و آيين، وفاي به وعده پسنديده است و خلف وعده ناپسند. زيرا عقل هر عاقلي بلا تأمل چنين حكم مي كند. البته اگر آيات قرآني را كه درباره ي پرهيزگاران و مؤمنان نازل شده ملاحظه كنيد، خواهيد ديد يكي از صفات آنان را وفاي به وعده و پيمان شمرده است. سخنان پيشوايان دين نيز راجع به وفاي به وعده بسيار است كه خود احتياج به نگارش كتابي جداگانه دارد. بنابراين از نظر داشتن ايمان وفا به وعده امري لازم است.

از امام صادق (ع) نقل شده است كه پيامبر اكرم فرموده اند:

من كان يؤمن بالله و اليوم الاخر فليف اذا وعد. [1] .

كسي كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، بايد به وعده ي خود وفا كند.


پاورقي

[1] اصول كافي. ج 2، ص 364.


لغت و ادبيات در قرن دوم


درباره لغت مقداري بحث شد اينك مي خواهيم ببينيم قبل از مكتب باقري و مكتب جعفري كتابي در لغت نوشته شده است يا خير؟! وقتي كتاب تاريخ و رجال و لغت را ورق مي زنيم هنوز كتابي در لغات عرب قبل از قرن دوم ديده نشده است و در قرن اول كه دو ثلث آخر آن مصادف با حكومت



[ صفحه 229]



تعصب آميز جابرانه عرب بود در لغت عرب اثري گذاشته نشده و چون قبل از اسلام عقل عرب در ادب آنها كه نظم و نثر بود منعكس بود ولي در اسلام كه روحانيتي گرفت باز مواجه با حكومت متعصبانه عربي اموي شد و لذا همان جمود و خشكي باز در ادبيات ديده مي شود - جز آنكه با حكومت عرب اموي مخالف بود و در يك اقليت بسيار كوچكي محكوم و مرعوب، منزوي و گوشه نشيني به كار خود ادامه مي دادند. چون مكتب باقري گشوده شد - علماي حوزه امام پنجم به كوفه و بصره رفتند و بساط علم و ادب گشودند و باز براي استفاده امام صادق عليه السلام به مدينه برگشتند در اين مدت در ميان مدرسه بصره و كوفه بحث لغوي شروع شد و مباحثات ادبي ادامه يافت - و اين دو دسته در كوفه و بصره دو نظر از استنباط خود پيش گرفتند به طوري كه مذهب نجات و ادب لغوي به دو قسمت و دو نظريه شهرت گرفت مذهب بصري - مذهب كوفي و هر يك از علماء بزرگ اين دو شهر تاريخي اسلامي درباره لغت و ادبيات كتابي تدوين و تنظيم كردند كه عبدالرحمن بن ابي سعيد انباري كتابي در تعديل و انصاف بين آن دو نظر نگاشت و به نام الانصاف في مسائل الخلاف حدود يكصد و بيست مسئله لغوي كه مورد اختلاف نظر اين دو دسته علماي ادب بوده نقل كرده و نوشته بايد حق و انصاف داد كه علم عربي از مختصات بصريين و روايت شعر عرب از خصايص كوفيين است.

در عصر اول بني عباس شروع به جمع و ضبط لغات عرب شد ولي در آن اعراب نبوده و هنوز تجزيه و تركيبي رخ نداده بود تا مكتب امام جعفرصادق عليه السلام افتتاح گرديد و خليل ابن احمد كتاب «العين» را تأليف و تصنيف كرد اما چون خودش نتوانست اين خدمت را در عمر خويش به پايان برساند شاگردان او كار او را تكميل كردند.

خليل بن احمد در سال 180 يعني حدود سي سال پيش از رحلت امام صادق عليه السلام كه در سال 148 بوده رخ داد و او كتاب لغت خود را از امام صادق (ع) تعليم و سرمشق گرفت و از مكتب جعفري آموخت و آن لغت براي حل آيات و حديث و علم و فلسفه و حكمت و تاريخ بود.

و ماقبل از امام صادق عليه السلام در اسلام كتاب لغتي سراغ نداريم البته قبل از اسلام يعني در عصر جاهليت به سبب ارتباط علماء روم و يونان و ايران با عرب لغتي در آن فن نوشته اند كه مخلوط به لغات خودشان بوده ولي در اسلام قبل از خليل كتاب لغتي نيست مگر همان كه از تعليمات امام صادق عليه السلام است.



[ صفحه 230]



معروف است كه خالد بن يزيد اموي دستور داد كه لغت عرب را جمع آوري كنند و براي آن هم تأمين اعتبار كرد و مبلغي در اختيار عمال اين فن گذاشت و آنها هم بدون توجه به مبادي كار مقداري لغات غيرمنظم و غيرمبوب تنظيم كردند كه اوراق آن را در اوايل عهد بني عباس به كتابخانه اختصاصي مكتبه «بيت الحكمه» ضبط كردند.


تاريخ طب و مبداء ظهور طبابت


به شرحي كه در ترجمه توحيد مفضل و كتاب هليله از امام صادق (ع) نقل شد نيل به حقايق عالم و خواص و آثار مواد نباتي و جمادي



[ صفحه 279]



حيواني براي تشخيص اثر آن در امراض مخصوص جز از راه تقوي و پارسائي به وسيله وحي و الهام ميسر نيست و لذا اكثر اطباي بزرگ و كاشفين ادويه امراض حكماي الهي بوده اند كه با تصفيه نفس خود توانسته اند از تجارب روزگار به وسيله الهام استفاده نمايند.

اما اين كه اول و شروع اين فن از كي بوده بين مورخين و متكلمين و حكماء اختلاف است آنچه مسلم است تاريخ طب با خلقت عالم همدوش بوده و مي باشد و لذا اختلاف از روي افراد خارج شده روي ملل و اجتماعات رفته و مي گويند كدام ملت در ظهور طبابت تقدم داشته اند بعضي كلدانيان را پيشقدم شناخته و بعضي سحره يمن را پيشواي طب دانسته و برخي كهنه بابل را معلمين طبي مي دانستند و از آنها به يونانيين رسيده و ابن ابي اصيبعه طبيب مورخ اسلامي در كتاب خود شرحي در پبدايش طب و تاريخ آن نوشته است [1] .

آنچه مسلم است علم طب يا فن طب را نمي توان به ملتي خاص نسبت داد زيرا اين نياز عمومي و غريزه طبيعي است كه همه بشر در افراط و تفريط مواجه با ناراحتي مزاج و در نتيجه بروز امراض مي گردند و يقينا خردمندان و مجرمين هر قوم و ملتي در مقام دفاع از امراض و علاج اسقام برآمده و رويه و آدابي در بهداشت و بهبود و استعلاج داشته اند ولي مي توان گفت كدام ملت مظاهر طب را بيشتر به منصه ظهور و بروز گذاشته و تجارب بيشتري در اين فن نموده اند چه بسا ملتها هم كه تجارب آنها فراموش شده و آثار آنها از دست رفته يا براي ملت ديگر قابل استفاده نبوده يا به مقتضاي آب و خاك و هوا و عناصر ديگر كه ارتباط مستقيم با مزاج افراد داشته براي امزجه مردم اماكن ديگر مفيد نيفتاده و هزار نكات و دقايق ديگر كه سبب توقف مظاهر طب در ملتها گرديده است.

بعضي از مورخين گفته اند اساس طبابت را كلدانيان گذاشته و پس از آنها بابليان گرفته اند و از آنها به ملت ايران رسيده است و كهنه بابل تجارب خود را در الواحي نوشته بر هياكلي نصب كرده كه تقريبا علم طب بدين وسيله محفوظ مانده و گفته اند تطبب يعني طب مصنوعي از خصايص كهنه بابلي بوده كه عرب هم از كلدانيان و عجم از بابليان اتخاذ نموده اند و مصر و فنيقيه و آشور از يونانيان اقتباس كردند و علماي بزرگ يونان در طب مهارت بسزائي نشان دادند مانند بقراط - سقراط - افلاطون و جالينوس و غيره.



[ صفحه 280]




پاورقي

[1] عيون الانباء في طبقات الاطباء تأليف ابن ابي اصيبعه.


مولودات جو و سطح


بسمه تعالي

الم تر ان الله انزل من السماء ماءا فاخرجنا به ثمرات مختلفا الوانها و من الجبال جدد بيض و حمر مختلف الوانها و غرابيب سود و من الناس و الانعام مختلف الوانه كذلك انما يخشي الله من عباده العلماء ان الله عزيز غفور

آيه ي 26 سوره فاطر

آيا نمي بيني خداوند از آسمان باران فروريخته و بدان آب حيات بخش درختان ميوه دار گوناگون و فواكه رنگارنگ مانند انجير و انگور و انار و غيره آفريده است و از كوه ها و راه هاي مختلف و الوان و الحان و اصوات و امواج آدميان و حيوانات مختلف و جنبنده و نموكننده را خلق كرده و پديدار فرمود تا هر كس بداند خشوع نمايد و تسليم امر حق گردد و به هر مقدار دانش و بينش كه به دست آورده تحميد و تقديس ذات پروردگار نمايد



[ صفحه 104]



در قرآن هفتصد و پنجاه آيه درباره علوم فلكي و جوي است كه جز خردمندان متعمق و متفكر نمي فهمند و جز به درس و تفكر تعقل نمي شود و لذا در پايان تذكر اين نشانه هاي قدرت همه جا مورد خطاب عقلا و خردمندان هستند كه بر حسب استعداد و طاقت خود درك حقايق مي نمايند.

قرآن عقلا را دعوت به تفكر و راهنمائي به علوم نموده ولي آنها را در رأي و آزادي گذاشته مثلا قرنها بشر آفتاب را دوربين مي شناختند و پس از آن زمين را به دور خورشيد در حركت مي دانستند و هر دو رأي آزاد بشر بود قرن ها خورشيد را دور مركز زمين در گردش شناخته بودند ولي قرآن مي فرمايد حركت زمين دور خورشيد در خلال منظومه شمسي است و سرعت در ثانيه صد قدم تا 120 متر مي باشد.

قرن ها طبقات حكماء و هيويين هر دسته به سبك و روش و نحو خاصي هيئت عالم را شناخته بودند و يقين داشتند علم آنها قطعي است ولي چون وسايل بهتر و بيشتر در دست آمد فرضيه هاي سابق متروك و موقوف گرديد و نظريه هاي جديد جاي آن را گرفت.

مادر دروس اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام مي بينيم در اعلاميه اختصاصي خود كه فرمود (سلوني قبل ان تفقدوني) تصريح و تأكيد مي كند كه از من از راه هاي آسماني بپرسيد و از آفرينش افلاك و آفتاب و ماه و عرش و كرسي سؤال كنيد.

يكي از حضار عرض مي كند يا اميرالمؤمنين چرا شما از زندگي مادي درس نمي دهيد فرمود براي آنكه شما خودتان به مقتضاي زندگي مادي خودتان ماديات را درك خواهيد كرد ولي غير از علي عليه السلام كسي نيست كه از علوم آسماني و هيئت عالم و طرق آسمان ها و گردش و حركات موزون و منظم عنصري آنها براي شما بگويد لذا من اعلام مي كنم هر چه بخواهيد از علي بپرسيد قبل از آنكه مرا نبيند.

اين حقيقت مسلم و ثابت در طول 14 قرن نشان مي دهد كه در علوم هيئت و افلاك و نجوم و عالم علوي هيچ ملت و مذهب هيچ قوم و گروهي بهتر از اسلام اين علم را نمي دانستند مضافا به آنكه در آن روزي نمي دانستند كه هيچ وسيله اي هم نبوده و (امام باب مدينه علم) بدون هيچ وسيله نقشه عالم وجود را زير نظر داشت و مانند يك مهندس تمام جزئيات آفرينش را بيان فرموده و آنچه را كه مردم عصر علوي درك نمي كردند و امام مي گفت سر چاه ها و يا گودال هاي شن هاي



[ صفحه 105]



بيابان و براي تحكيم مباني توحيد و رابطه عليت و معلوليت از نظر عدم سنخيت بيان فرموده است.

و حضرت امام جعفر صادق عليه السلام آن بيانات را كه عاليترين مباني علمي در هيئت عالم و علوم افلاك بوده در مدرسه جعفري تدريس و تصريح و تشريح فرموده و امروز هم كه سلاح و جهاز ديدن دورترين ستارگان مهيا شده است بيش از آنچه امام جعفر صادق عليه السلام فرموده درك نكرده اند و غرض اصلي ما هم از نگارش اين سطور همين است كه ائمه دين به علم وحي و الهام بدون تسليح و تجهيز، آخرين نقطه نامتناهي عالم را مي ديدند و به خردمندان آموختند.


مسائل


1- من وجب عليه الاجتهاد و التحري عن القبلة، فتركه عمدا، و بعد الصلاة تبين له الخطأ، فان كان الانحراف عنها يسيرا، صحت صلاته للرواية الآتية، و الا بطلت لأنه تماما كمن ترك الاستقبال عامدا متعمدا.

و ان ترك القبلة عن خطأ أو غفلة، ثم تبين له الخطأ نظر: فان كان ما زال في الصلاة، و لم ينته منها بعد، صح ما تقدم منها، و اعتدل لما تبقي، و ان كان قد فرغ منها، صحت بتمامها، هذا، اذا كان الانحراف يسيرا، لقول الامام الصادق عليه السلام في رجل يقوم في الصلاة، ثم ينظر بعد ما فرغ، فيري أنه انحرف يمينا أو شمالا؟ قال: قد مضت صلاته، ما بين المشرق و المغرب قبله. و قوله أيضا في رجل صلي علي غير القبلة، فيعلم، و هو في الصلاة، و قبل أن يفرغ منها؟ قال: ان كان متوجها فيما بين المشرق و المغرب فليحول وجهه الي القبلة ساعة يعلم، و ان كان متوجها الي دبر القبلة فليقطع الصلاة.

و اذا تبين له بعد الصلاة أن الانحراف كان كثيرا، لا يسيرا، و انه صلي الي



[ صفحه 154]



المشرق، أو المغرب، أو مستدبرا، و كان الوقت ما زال باقيا، بحيث تمكنه اعادة الصلاة، و لو بإدراك ركعة منه، وجبت الاعادة، و اذا تبين الخطأ بعد ذهاب الوقت، صحت الصلاة، و لا قضاء، لقول الامام الصادق عليه السلام: اذا صليت، و انت علي غير القبلة، و استبان لك أنك صليت، و انت علي غير القبلة، و أنت في الوقت، فأعد، و ان فاتك الوقت فلا تعد.

و هو شامل باطلاقه للناسي و الجاهل و المخطي ء، و للمستدبر و غيره، فالتفصيل - اذن - لا يبتني علي أساس، و لا يخرج عن هذا الاطلاق الا من ترك الاجتهاد و التحري مع الامكان و القدرة عليه، لأنه عامد، و الحال هذه.

2- يجب الاستقبال للصلاة اليومية، و ركعات الاحتياط و الأجزاء المنسية و سجدتي السهو، و لكل صلاة واجبة بما في ذلك الصلاة علي الميت، و عند احتضاره و دفنه، و تجب أيضا عند الذبح و النحر.

و قال صاحب المدارك: ان الاستقبال يسقط شرعا، مع العجز عنه، و الصلاة و غيرها في ذلك سواء، و الدليل اجماع العلماء، و الروايات المستفيضة عن أهل البيت عليهم السلام. و قال بما يتخلص: ان صلاة النافلة لا تجوز الي غير القبلة في حال الاستقرار، لأنها عبادة، و العبادة توفيقية، و لم ينقل فعل النافلة الي غير القبلة مع الاستقرار، فيكون فعلها كذلك تشريعا محرما» أجل، ان الاستقرار ليس شرطا فيها، حيث سئل الامام الصادق عليه السلام عن صلاة النافلة علي البعير و الدابة؟ فقال: «نعم حيث كان متوجها». و لكن عدم شرط الاستقبال شي ء، و شرط القبلة حال الاسقرار شي ء آخر، و الفرق بينهما كالفرق بين قولك: اتجه الي الجنوب، و انت قاعد، و قولك: اتجه حيث شئت، و انت واقف.

3- اذا اجتهد و تحري، و حصل الظن و صلي، جاز له أن يبني علي ظنه



[ صفحه 155]



لصلاة أخري، و لا يجب التحري ثانية، الا اذا احتمل تغيير اجتهاده اذا تحري حيث يجب البحث و الفحص في مثل هذه الحال.

4- اذا شهد عدلان بالقبلة، فهل يعول علي شهادتهما، أو عليه أن يجتهد و يتحري و يأخذ باجتهاده؟

الجواب:

اذا حصل له الظن من شهادتهما، أخذ بظنه، و الا فلا أثر لها اطلاقا.

و تسأل: ان شهادة العدلين بينة شرعية، يجب العمل بها و الاعتماد عليها، سوي أحصل منها الظن، أم لم يحصل.

الجواب:

ان شهادة العدلين انما تكون بينة شرعية اذا أخبرت عن حس و عيان، كشهادتها بأن هذا ملك لزيد، أما اذا شهدت عن حدس و اجتهاد، كتشخيص القبلة أو الوقت، فينتفي عنها وصف البينة الشرعية، و تسقط عن الاعتبار.

و بهذا تتبين الحال لو عارض اجتهاده اجتهاد العارف، حيث يقدم الظن الأقوي، لأنه هو المدرك، و عليه المعول.

5- اذا تعارض اجتهاد اثنين في القبلة، لم يأتم أحدهما بالآخر، و لكن يحل له أن يأكل من ذبيحته التي ذبحها الي غير قبلة الآكل، لأن من ترك الاستقبال جهلا أو نسيانا تحل ذبيحته، و كذلك يجتزأ بصلاته علي الميت، لأن العبرة بصحة الصلاة عند مصليها لا مطلقا.



[ صفحه 157]




التمتع للبعيد عن مكة


قال تعالي: (فاذا أمنتم فمن تمتع بالعمرة الي الحج فما استيسر من الهدي فمن لم يجد فصيام ثلاثة أيام في الحج و سبعة اذا رجعتم تلك عشرة كاملة ذلك لمن لم يكن أهله حاضري المسجد الحرام). [1] .

و قال الامام الصادق عليه السلام: من حج فليتمتع، انا لا نعدل بكتاب الله و سنة نبيه. و قال: ما نعلم حجا لله غير المتعة، انا اذا لقينا ربنا قلنا: عملنا بكتابك، و سنة نبيك، و قال القوم: عملنا برأينا، فليجعلنا الله و اياهم، حيث يشاء.. أشار الامام عليه السلام بالقوم الي السنة الذين قالوا: يجوز للبعيد عن مكة النسك و الحج بأي الأنواع الثلاثة، و هو مخالفة صريحة لنص القرآن الذي جعل التمتع بالحج فرضا (لمن لم يكن أهله حاضري المسجد الحرام) أي أهل مكة و ضواحيها.


پاورقي

[1] البقرة: 196.


الخيار مضيق لا موسع


هل الخيار في فسخ العقد ثابت للمغبون علي سبيل الفور، بمعني أن المغبون اذا اختار الفسخ فعليه أن يبادر اليه بمجرد علمه بالغبن، و اطلاعه عليه، بحيث اذا تأخر في غير عذر [1] يسقط حقه في الخيار. و يصبح العقد لازما، أو أن هذا الحق ثابت علي سبيل التراخي، لا علي الفور، بحيث يجوز للمغبون أن يؤخر الفسخ الي الوقت الذي يشاء، و لا تجب المبادرة اليه حين الاطلاع علي الغبن؟.

للفقهاء قولان: الأول التراخي، لأن الخيار ثابت قطعا، و بالاتفاق حين الاطلاع علي الغبن، و في الزمن التالي نشك هل ارتفع الخيار، أو هو باق كما كان،



[ صفحه 193]



فنستصحب بقاءه.

القول الثاني: الفور و وجوب المبادرة الي الفسخ حين الاطلاع علي الغبن، و اذا أخره بلا عذر يسقط الخيار، و اكثر الفقهاء علي هذا، لأن التراخي يستدعي الضرر بمن ترد عليه العين، و لأن الوفاء واجب في كل حين، و قد دل الدليل علي عدم وجوب الوفاء به حين الاطلاع، فيقتصر علي هذا الحين فقط وقوفا عند موضع اليقين، و يبقي الزمن المتأخر داخلا و مشمولا لعموم وجوب الوفاء بالعقد.

و للشيخ الانصاري - هنا - و المعلقين علي أقواله كلام طويل و غامض. و من جملة أقوالهم ان العموم علي نوعين: الأول عموم أعيان، كأكرم العلماء، أي كل فرد منهم. و الثاني عموم ازمان، كأكرم زيدا في آن، فانه يشمل آنات عديدة، و عبر الفقهاء عن هذا بالعموم الزماني، و عن الأول بالعموم الافرادي، و قد يجتمع العمومان في صيغة واحدة، مثل اوفوا بالعقود، فانه عموم افرادي، بالنظر الي أنه يعم كل فرد من افراد العقود، كالبيع و الاجارة و المزارعة، و ما اليها من العقود اللازمة، و هو أيضا عموم ازمان بالنظر الي أن كل عقد يجب الوفاء به في كل آن و زمان.

و معلوم أن ظهور العام هو المناط لدخول المشكوك في حكم العام، سواء أكان عموم أعيان، أو عموم أزمان. فاذا شككنا أن عقد المزارعة - مثلا - خارج عن عموم أوفوا بالعقود - نتمسك بظهور لفظ العقود لادخاله. و كذلك اذا شككنا في أن هذا العقد يجب الوفاء به في هذا الزمان الخاص، أو لا نتمسك بعموم أوفوا لادخال الزمان المشكوك في حكم العام، أما انطباقه علي ما نحن فيه فظاهر، لأن أوفوا معناه - كما اشرنا - اوفوا بكل عقد في كل آن، و منه عقد البيع، و لكن لما دل الدليل علي أن الآن الأول الذي علم فيه بالغبن لا يجب الوفاء به أخرجناه عن العموم، أما الآن الثاني الذي يليه فانا نشك: هل خرج عن العموم، و صار حكمه



[ صفحه 194]



حكم الآن الذي قبله من عدم وجوب الوفاء، أو هو باق تحت العموم، و يجب الوفاء به، و ليس من شك أن العموم ظاهر فيه، فنتمسك بهذا الظهور لاعطاء حكم العام لهذا الآن المشكوك.

أما استصحاب الخيار من الزمن الأول الي الزمن الثاني فلا يصلح لمقاومة العموم، لأنه حاكم و مقدم علي الاستصحاب، و هذا الكلام بطوله شرح لهذه الجملة:«خيار الغبن فوري، لأدلة لزوم كل بيع في كل زمان، خرج الوقت المعلوم بالدليل، فيبقي الباقي، و الاستصحاب لا يقاوم العموم»، شرح لهذه الجملة التي قالها الفقهاء فيما قالوه في هذه المسألة.


پاورقي

[1] و العذر هنا هو الجهل بالخيار، و قيل: لا أثر للجهل لأن الخيار من الأحكام الوضعية التي لا فرق فيها بين العلم و الجهل، و جوابه أن الحكم الوضعي يثبت حال الجهل اذا يكن ثبوته موجبا للضرر، و ما من شك أن لزوم العقد مع الجهل بالخيار ضرر ظاهر، مع العلم بأن هذا الخيار انما شرع لنفي الضرر.


معناها


الوديعة لغة مأخوذة من ودع الشي ء اذا سكن و استقر، و تطلق علي الشي ء المودع، لاستقراره و عدم الانتفاع به.. أما المتشرعة و هم الفقهاء فيريدون بالوديعة أن يسلط انسان آخر علي عين من ماله ليحفظها له، و يسمي المال وديعة، و بها سمي العقد، و صاحب المال المودع، و الحافظ له الوديع.


شهادة الزور


لا يتحقق الزور في الشهادة الا بتعمد الكذب، فمجرد بطلانها لا يستدعي أن تكون زورا، بل قد تكون باطلة، و لا تكون زورا، و لا يثبت زور الشهادة بالبينة، بل يكون ذلك من تعارض البينات، و يأتي الكلام عنه في باب القضاء ان شاء الله، و أيضا لا يثبت الكذب و الزور باقرار الشاهدين، لأن اقرارهما بالكذب رجوع عن الشهادة، و سنذكر حكمه في الفقرة التالية، و انما يثبت الزور في الشهادة بالقرائن التي تفيد القطع، بحيث يعلم الحاكم علم اليقين بكذب الشاهد، كما لو كشف بنفسه علي الشي ء المشهود به أو تيقن ذلك من تقرير الخبراء.

و متي ثبت الزور في الشهادة ينتقض الحكم، سواء أكان ذلك قبل التنفيذ، أو بعده، لأن المبني علي الفاسد فاسد مثله، و عليه فان كانت العين المحكوم بها قائمة استعيدت، و ان كانت تالفة ضمن كل شاهد بقدر ما كانت شهادته سببا لتلف المال، فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن شاهد الزور؟ فقال: ان كان الشي ء قائما بعينه رد علي صاحبه، و ان لم يكن قائما ضمن الشاهد بقدر ما اتلف من مال الرجل.



[ صفحه 165]



هذا، اذا كان المشهود به مالا، أما اذا كان قتلا أو قطعا فيفعل بكل شاهد ما فعل بالمشهود عليه.


شروط الوصي


يشترط في الوصي:

1- أن يكون عاقلا بالغا، لأن المجنون و الصغير لا ولاية لهما علي أنفسهما فكيف يتوليان أمور الغير؟.. أجل، تصح وصاية الصبي منضما الي البالغ، فيتصرف الكبير منفردا، حتي يبلغ الصغير، فيشاركه في التصرف، فقد سئل الامام عليه السلام عن رجل أوصي الي امرأة، و شرك معها صبيا؟ فقال: يجوز ذلك، و تمضي المرأة الوصية، و لا تنتظر بلوغ الصبي، فاذا بلغ الصبي فليس له أن لا يرضي الا ما كان من تبديل و تغيير، فان له أن يرده الي ما أوصي به الميت.



[ صفحه 170]



و اذا طرأ الجنون علي الوصي سقطت وصايته، و اذا عاد الي الرشد فلا تعود الولاية لأن الساقط لا يعود الا بدليل.

قال صاحب الشرائع و الجواهر: اذا مات الصغير، أو بلغ فاسد العقل بقي الكبير العاقل علي استقلاله في الوصاية، و ليس للحاكم أن ينصب وصيا ثانيا مكان الصغير، لاستصحاب استقلال الكبير في الوصاية.

2- تعيين الوصي بالذات، فاذا أوصي الي أحد هذين، و لم يعين بطلت الوصية، حيث يتعذر التنفيذ مع الجهل بالوصي.

3- تعيين الموصي به، فاذا أطلق، و قال: فلان وصي، و لم يبين علي أي شي ء، و لم يفهم من قرائن الحال أو المقال شي ء بطلت الوصاية.. أجل، يجوز أن يفوض الأمر الي نظر الوصي، قال رجل للامام الصادق عليه السلام: ان أبي حضره الموت، فقيل له: أوص فقال: هذا ابني، فما صنع فهو جائز؟ قال له الامام: فقد أوصي أبوك، و اوجز.

4- اتفقوا علي أن الوصي يجب أن يكون مسلما اذا كان الموصي علي دين الاسلام، و اختلفوا في شرط العدالة علي ثلاثة أقوال، أصحها الاكتفاء بالأمانة و الوثاقة، بحيث ينفذ الوصي الوصية علي وجهها، لاطلاق أدلة الوصاية الشاملة للعدالة وغيره، و لأن المعروف من سيرة الفقهاء أنهم يحكمون بصحة كل وصاية، حتي تثبت خيانة الوصي.


اللآلي السنية و الصحيفة الجعفريه


جمع و تأليف و ترجمه: شيخ محمد حسين شريعت مدار تبريزي (م 1320 ق) (نسخه ي خطي آن در 222 ورقه، دركتابخانه ي آية الله مرعشي به ش 5223 موجود است).

ر.ك: فهرست كتابخانه ي مرعشي، ج 14، ص 22.


النخيل و أسرارها


فكر يا مفضل في النخل، فإنه لما صار فيه إناث تحتاج إلي التلقيح جعلت فيه ذكورة اللقاح من غير غراس، فصار الذكر من النخل بمنزلة



[ صفحه 150]



الذكر من الحيوان الذي يلقح الإناث لتحمل و هو لا يحمل، تأمل خلقة الجذع كيف هو؟ فإنك تراه كالمنسوج نسجا من خيوط ممدودة كالسدي و أخري معه معترضة كاللحمة [1] كنحو ما ينسج بالأيدي، و ذلك ليشتد و يصلب و لا يتقصف من حمل القنوات [2] الثقيلة وهز الرياح العواصف إذا صار نخلة و ليتهيأ للسقوف و الجسور و غير ذلك مما يتخذ منه إذا صار جذعا.

و كذلك تري الخشب مثل النسج فإنك تري بعضه مداخلا بعضه بعضا طولا و عرضا كتداخل أجزاء اللحم، و فيه مع ذلك متانة ليصلح لما يتخذ منه من الآلات فانه لو كان مستحصفا [3] كالحجارة لم يمكن أن يستعمل في السقوف و غير ذلك مما يستعمل فيه الخشبة كالأبواب و الأسرة و التوابيت و ما أشبه ذلك، و من جسيم المصالح في الخشب أنه يطفو علي الماء، فكل الناس يعرف هذا منه، و ليس كلهم يعرف جلالة الأمر فيه، فلولا هذه الخلة كيف كانت هذه السفن و الأظراف تحمل أمثال الجبال من الحمولة، و أني كان ينال الناس هذا الرفق و خفة المؤونة في حمل التجارات من بلد إلي بلد، و كانت تعظم المؤونة عليهم في حملها حتي يلقي كثيرا مما يحتاج إليه في بعض البلدان مفقودا أصلا أو عسر وجوده.


پاورقي

[1] اللحمة: بالضم، ما نسج عرضا.

[2] القنوات: جمع قناة، و هي العصا الغليظة و المراد بها السعف.

[3] المستحصف: الشديد المحكم كأنه الحجارة.


فضل العلم


غوالي اللئاني 4 / 61، ح 9: و قال الصادق عليه السلام:...

لو علم الناس ما في طلب العلم لطلبوه و لو بسفك المهج و خوض اللجج.


شروط الآمر و الناهي


[تحف العقول 358: قال عليه السلام:...]

انما يأمر بالمعروف و ينهي عن المنكر من كانت فيه ثلاث خصال: عالم بما يأمر، عالم بما ينهي، عادل فيما يأمر، عادل فيما ينهي، رفيق بما يأمر، رفيق بما ينهي.


مع المنافقين


بحارالأنوار 18 / 109، ح 9، عن قصص الأنبياء: الصدوق، عن أبيه، عن سعد، عن ابراهيم بن مهزيار، ن أخيه علي، عن الحسن بن سعيد، عن النضر، عن موسي بن بكر، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

ضلت ناقة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في غزوة تبوك، فقال المنافقون: يحدثنا



[ صفحه 84]



عن الغيب و لا يعلم مكان ناقته! فأتاه جبرئيل عليه السلام فأخبره بما قالوا، و قال: ان ناقتك في شعب كذا، متعلق زمامها بشجرة كذا، فنادي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: الصلاة جامعة، قال: فاجتمع الناس فقال: أيها الناس ان ناقتي بشعب كذا، فبادروا اليها حتي أتوها.


تفسير «كهيعص» چيست؟


ابن عماره گويد: پدرم گفت: نزد امام صادق - عليه السلام - بودم كه مردي بر ايشان وارد شد و از معني (كهيعص) [1] سؤال نمود.

حضرت فرمودند: «كاف» يعني خدا كفايت مي كند شيعيان ما را، و «ها» هدايت مي كند آنان را، و «يا» ولي آنهاست، و «عين» عالم به اهل اطاعت از ما است. و «صاد» در وعده هاي خود به آن صادق است تا اينكه منزلت آنان به جائي برسد كه در باطن قرآن به آن اشاره شده است. [2] .


پاورقي

[1] سوره ي مريم آيه ي 1.

[2] معاني الأخبار: 28، بحارالأنوار: ج 89 ص 377 ح 8.


حديث 165


3 شنبه

اياك و صحبة الاحمق.

از همنشيني با احمق بپرهيز.

بحار، ج 71، ص 192


نزول المائدة عليه


السيد الرضي في كتاب المناقب الفاخرة في العترة الطاهرة: قال أخبرنا أبوالخير المبارك بن مسرور بن نجاء الواعظ، قال: أخبرنا القاضي أبو عبدالله محمد بن علي بن محمد الخلالي المعروف بابن المغازلي، قال: حدثنا أبوالحسن علي بن عبدالصمد بن القاسم الهاشمي، قال: حدثنا الحسين بن محمد المعروف بابن الكاتب البغدادي، قال: حدثنا علي بن محمد البصري، عن أبي علامة القاضي بمصر، عن عبدالله، عن وهب، قال: سمعت الليث بن سعيد يقول: حججت سنة عشرة و مائة فطفت بالبيت، و سعيت بين الصفا و المروة عند باب أبي قبيس، فوجدت رجلا يدعو الله و هو يقول: يا رب يا رب حتي انطفأ النفس، ثم قال: يا الله يا الله حتي انطفأ النفس، ثم قال: يا حي يا قيوم حتي انطفأ النفس، ثم قال: اللهم ان بردي قد خلقا فألبسني و اكسني، ثم قال: اني جائع فأطعمني، فما شعرت الا بسلة فيها عنب و لا عجم فيه، و بردين ملقاوين فخرجت و جلست لآكل معه، فقال لي: من تكون؟ قلت: أنا شريكك في هذا الخير. قال: بماذا؟ قلت: كنت تدعو و أنا أؤمن علي دعائك. فقال: كل و اكتم و لا تذكر شيئا، و ما كان وقت أوان العنب، فأكلنا حتي شبعنا، ثم افترقنا و لم ينقص من السلة شي ء، ثم قال: خذ أحد البردين. فقلت: أنا غني عنهما. فقال لي: اذن توار عني لألبسهما، فتواريت عنه، فلبسهما و أخذ الثياب التي كانت عليه بيده، و نزل فتبعته لأعرفه فلقيه سائل، فقال له: اكسني كساك الله من حلل الجنة، فأعطاه الثياب. فقلت للسائل: من هذا؟ قال: جعفر بن محمد الصادق رضي الله تعالي عنه [1] .



[ صفحه 176]




پاورقي

[1] مختصر بصائر الدرجات ص 9. و رواه الصفار في بصائر الدرجات ص 452 ج 10 باب 15 ح 2.


حضرت علم را به من نوشاند


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اگر زيردست عقل نداشته باشد، ادب خانوادگي هم نداشته باشد، ترس هم نداشته باشد، مسلما بالا دست از دست او راحت نيست.

احمد بن علي بن عباس نجاشي در كتاب رجال از هشام بن سائب عالم مشهور به فضل و دانش، نقل مي كند كه گفت:

مرض سختي پيدا كردم و علم خود را فراموش نمودم. خدمت حضرت صادق عليه السلام رفتم و حضرت علم را در كاسه اي به من نوشاند، دوباره دانشم به حال اول برگشت و همه چيز را به خاطر آوردم.



[ صفحه 257]




تأليفات


مؤمن الطاق داراي تأليفاتي به شرح ذيل مي باشد:

1. كتاب الامامة؛

2. كتاب المعرفة؛

3. كتاب الرد علي المعتزلة في امامة المفضول؛

4. كتاب في امر طلحة و زبير و عايشه؛

5. كتاب اثبات الوصية؛

6. كتاب افعل، لا تفعل؛

7. المناظرة مع ابي حنيفة؛ [1] .


پاورقي

[1] رجال نجاشي، ص 325؛ الفهرست ابن نديم، ص 264؛ تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام، ص 358؛ الامام الصادق و المذاهب الأربعة، ج 3، ص 74.


القبلة


استقبال القبلة شرط في صحة الصلاة الواجبة، باجماع المسلمين، لقوله تعالي: (فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره).

و القبلة هي الكعبة - زادها الله شرفا - و من كان قريبا منها، فعين الكعبة قبلته باجماع المسلمين، أما البعيد عنها فقيل ان المسجد الحرام قبلة من في الحرم، و الحرم من بعد عن المسجد.

و المشهور عند الشيعة أن البعيد عن الكعبة فقبلته جهتها لا عينها، لأن ذلك متعذر، و وافقهم الحنفية، و المالكية، و الحنابلة.

قال في ملتقي الأبحر: و قبلة من بمكة عين الكعبة و من بعد جهتها، فان جهلها و لم يجد من يسأله عنها تحري و صلي، فان علم بخطئه بعدها لا يعيد [1] .

و قال في الجوهرة الزكية: و استقبال القبلة و هي الكعبة البيت الحرام، فيجب استقبال عينها علي من بمكة، وجهتها علي من كان خارجا عنها [2] .



[ صفحه 274]



و في عمدة الفقه: أن المصلي ان كان قريبا من الكعبة لزمته الصلاة الي عينها، و ان كان بعيدا فالي جهتها، و ان خفيت القبلة في الحضر سأل و استدل بمحاريب المسلمين، و ان أخطأ فعليه الاعادة، و ان خفيت في السفر اجتهد و صلي، و لا اعادة عليه [3] .

أما الشافعي فاشترط التوجه الي عين الكعبة، و ان ذلك فرض كما جاء في كتاب الأم.

و قال المزني: ان الفرض هو الجهة، لآنه لو كان الفرض هو العين لما صحت صلاة الصف الطويل، لأن فيهم من يخرج عن العين [4] .

و قال الدمياطي: يجب استقبال عين القبلة، فلا يكفي جهتها خلافا لأبي حنيفة، الا في حق العاجز [5] .

و كيف كان فان المذاهب أكثرها تتفق في استقبال القبلة، و لا خلاف الا من الشافعي، اذ اشترط استقبال العين دون الجهة، و خالفه صاحبه المزني في ذلك.

و أجمع العلماء علي أن من ترك الاستقبال أعاد في الوقت و خارجه، و قال أبوحنيفة: بأن من ترك الاستقبال متعمدا فوافق ذلك الكعبة، فهو كافر بالله تعالي [6] .


پاورقي

[1] ملتقي الأبحر للشيخ ابراهيم الحنفي ص 11.

[2] الجوهرة للشيخ أحمد بن تركي المالكي ص 110.

[3] عمدة الفقه لابن قدامة الحنبلي ص 17.

[4] المهذب للشيرازي ج 1 ص 67.

[5] الفتح المبين ج 1 ص 123.

[6] غنية المتملي في شرح منية المصلي ص 113.


عطية بن سعد


ابوالحسن عطية بن سعد بن جنادة العوفي الجدلي المتوفي سنة 111.

خرج حديثه ابوداود، و الترمذي، و ابن ماجة، و روي عنه ابناه الحسن و عمر، و الاعمش، و الحجاج بن ارطاة، و آخرون. وثقه ابن سعد و قال ابن معين: صالح الحديث. و قال ابوداود: ليس بالذي يعتمد عليه. قال ابوبكر البزار كان يعده في التشيع. و قال الساجي: ليس بحجة و كان يقدم عليا علي الكل و لهذا قال الجوزجاني: مائل.

و قد امتحن عطية في حبه لعلي عليه السلام فان الحجاج كتب الي محمد بن القاسم الثقفي: ان ادع عطية فان لعن علي بن ابي طالب و الا فاضربه اربعمائة سوط، و احلق رأسه و لحيته، فلم يفعل عطية فضربه اربعمائة سوط. [1] .


پاورقي

[1] انظر طبقات ابن سعد 304: 6 و شذرات الذهب 144: 1.


لم لا تحيض المرأة الحبلي


و في رواية عبدالرحمن بن سالم أن الامام جعفر الصادق عليه السلام قال لأبي حنيفة: لم لا تحيض المرأة اذا حبلت؟

قال: لا أدري.

قال: حبس الله الدم، فجعله غذاءا للولد. [1] .


پاورقي

[1] المناقب 253:4.


العبيدية


الملل و النحل 126:1.

هؤلاء أصحاب عبيد المكتئب . حكي عنه أنه قال:ما دون الشرك مغفور لا محالة ، و ان العبد اذا مات علي توحيده لا يضره ما اقترف من الآثام و اجترح من السيئات .

و حكي اليمان عن عبيد المكتئب و أصحابه أنهم قالوا:ان علم الله تعالي لم يزل شيئا غيره ، و ان كلامه لم يزل شيئا غيره .



[ صفحه 560]




معروف بن خربوذ


سبق ذكره في أصحاب الباقر عليه السلام في المجلد الثامن من هذه الموسوعة.

معروف بن خربوذ المكي، روي عن السجاد و الباقر و الصادق عليهم السلام.

و قال الكشي [1] و هو من الستة أصحاب أبي جعفر و أبي عبدالله عليهماالسلام الذين أجمعت العصابة علي تصحيح ما يصح عنهم و الاقرار لهم بالفقه.

و قد جاءت فيه أحاديث دلت علي جلالته و كبير مقامه، بل و كونه من أهل الأسرار، و كان من العباد الطويل سجودهم.


پاورقي

[1] رجال الكشي: 238، الرقم 431.


ابو سعيد الصيقل


أبو سعيد الصيقل.

أكثر أصحاب الكتب الرجالية والتراجم لم يذكروه في كتبهم.

المراجع:

رجال البرقي 42. معجم رجال الحديث 21: 170.


سلمة بن زياد الأموي


سلمة بن زياد الأموي بالولاء، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 211. تنقيح المقال 2: 50. خاتمة المستدرك 808. معجم رجال الحديث 8: 206. نقد الرجال 158. جامع الرواة 1: 372. مجمع الرجال 3: 153. أعيان الشيعة 7: 289. منهج المقال 170.


محمد الرؤاسي


محمد الرؤاسي بالولاء، الكوفي.

محدث إمامي. روي عنه إسحاق بن يزيد، وقيل بريد.

المراجع:

رجال الطوسي 305. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 194. خاتمة المستدرك 847. معجم رجال الحديث 18: 84. نقد الرجال 336. جامع الرواة 2: 206. مجمع الرجال 6: 60.