بازگشت

حيوانات موقع مردن جثه خود را پنهان مي كنند


حيوانات چون آثار مرگ در خود احساس كردند، در جايي كه بوي لاشه آن ها بيرون نيايد مخفي مي شوند و در آن جا مي ميرند. اگر چنين نبود، صحراها از مردار حيوانات پر مي شد، و در نتيجه عفونت آن ها، طاعون و بيماري هاي ديگر در بين مردم به هم مي رسيد. نمي توان گفت چون كم اند مردارشان ديده نمي شود، براي آن كه گله هاي آهو و گاو كوهي و بز وحشي و دسته هاي پرندگان به قدري زياد است كه اگر كسي بگويد از افراد انسان زيادتر است، راست گفته؛ ولي مردار آن ها ديده نمي شود، مگر اين كه اتفاقا صيادي شكار كرده، يا درنده اي آن را هلاك كرده باشد.



[ صفحه 356]




مسخ الأعرابي ثم اعادته الي حالته الاولي


23- قال علي بن أبي حمزة: حججت مع الصادق (عليه السلام) فجلسنا في بعض الطريق تحت نخلة يابسة، فحرك شفتيه بدعاء لم أفهمه، ثم قال:

«يا نخلة! أطعمينا مما جعل الله فيك من رزق عباده».

قال: فنظرت الي النخلة و قد تمايلت نحو الصادق (عليه السلام) و عليها أعذاقها، و فيها الرطب قال: ادن فسم و كل، فأكلنا منها رطبا أعذب رطب و أطيبه.

فاذا نحن بأعرابي يقول: ما رأيت - كاليوم - سحرا أعظم من هذا!!

فقال الصادق (عليه السلام): نحن ورثة الأنبياء، ليس فينا ساحر و لا كاهن، بل ندعوا الله فيجيب، فان أحببت أن أدعوا الله فيمسخك كلبا تهتدي الي منزلك، و تدخل عليهم و تبصبص لأهلك؟

قال الأعرابي - بجهله: بلي.

فدعا الله فصار كلبا في وقته، و مضي علي وجهه.

فقال لي الصادق (عليه السلام): اتبعه. فاتبعته حتي صار الي حيه، فدخل الي منزله، فجعل يبصبص لأهله و ولده، فأخذوا له العصا حتي أخرجوه.

فانصرفت الي الصادق (عليه السلام) فأخبرته بما كان منه، فبينما نحن في حديثه اذ أقبل حتي وقف بين يدي الصادق (عليه السلام) و جعلت دموعه تسيل [علي خديه]، و أقبل يتمرغ في التراب، و يعوي.

فرحمه، فدعا الله [له]، فعاد أعرابيا.



[ صفحه 365]



فقال له الصادق (عليه السلام): هل آمنت يا أعرابي؟

قال: نعم، ألفا و ألفا!! [1] .


پاورقي

[1] الخرائج و الجرائح: ج 1 ص 296 ح 3. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 110.


اعزام نمايندگان به منظور تبليغ امامت


امام عليه السلام به منظور تبليغ ولايت و امامت خود، نمايندگاني به مناطق مختلف مي فرستاد، از آن جمله شخصي از اهل كوفه به نمايندگي حضرت به خراسان رفت و مردم را به ولايت او دعوت كرد. جمعي پاسخ مثبت دادند و اطاعت كردند، گروهي سر باز زدند و منكر شدند و دسته اي به عنوان احتياط و پرهيز از فتنه دست نگه داشتند. به نمايندگي از طرف هر دسته يك نفر به ديدار امام صادق عليه السلام رفتند. نماينده ي گروه سوم در جريان اين سفر با كنيز



[ صفحه 274]



يكي از همسفران كار زشتي انجام داد و كسي از آن آگاهي نيافت. هنگامي كه اين چند نفر به حضور امام رسيدند، همان شخص آغاز سخن كرد و گفت: شخصي از اهل كوفه به منطقه ي ما آمد و مردم را به اطاعت و ولايت تو دعوت كرد. گروهي پذيرفتند، گروهي مخالفت كردند و گروهي از روي پرهيزكاري و احتياط دست نگه داشتند.

امام فرمود: تو از كدام دسته اي؟

گفت: من از دسته ي احتياط كار هستم.

فرمود: آري، تو كه اهل پرهيزكاري و احتياط بودي، چرا در فلان شب احتياط نكردي و آن عمل خيانت آميز را انجام دادي؟. [1] .

چنانكه ملاحظه مي شود، در اين قضيه فرستاده ي امام اهل كوفه و منطقه ي مأموريت خراسان بوده در حالي كه حضرت صادق عليه السلام در مدينه اقامت داشته است و اين وسعت حوزه ي فعاليت سياسي امام را نشان مي دهد.



[ صفحه 275]




پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 47، ص 72.


كيفيت دفن


ابن كثير مي گويد به هنگام دفن ابراهيم امير مؤمنان (عليه السلام) وارد قبر شد و كف قبر را آماده و جسد را دفن نمود. «فَدَخل عليٌ في قبره حتي سوي عليه و دفنه». [1] .

ولي به نقل ديگري كه در طبقات و استيعاب آمده است، فضل بن عباس و اسامة بن زيد با هم وارد قبر شده اند: «قيل ان الفضل بن عباس غسل ابراهيم و دخل في قبره هو و اسامة بن زيد». [2] .



[ صفحه 208]



به نظر مي رسد هر دو مطلب درست باشد كه در مرحله اول فضل بن عباس با همكاري اسامه و در مرحله آخر امير مؤمنان شخصاً در آماده سازي قبر و دفن جسد ابراهيم اقدام نموده اند. و نقل ابن كثير مؤيد مطلبي است كه در بعضي از منابع شيعه نقل شده كه رسول خدا به امير مؤمنان (عليه السلام) دستور داده است صورت ابراهيم را او به خاك بگذارد.


پاورقي

[1] البداية و النهاية ج 5، ص 311.

[2] طبقات، ج 1، ق 1، ص 92؛ استيعاب، ج 1، ص 46.


حقوق الرحم


و وجه الامام عليه السلام نظره صوب الارحام، فأدلي بحقوقهم.


نزول القرآن علي سبعة احرف


و شاع بين المفسرين أن القرآن نزل علي سبعة أحرف، و قد استندوا في ذلك الي ما روي عن أبي جعفر (ع) من أنه قال: «ان القرآن نزل علي سبعة أحرف» [1] و قد كثرت الأقوال في هذه الجهة حتي أن ابا حاتم ذكر ان الأقوال بلغت خمسا و ثلاثين قولا [2] .

و لا بد لنا من وقفة قصيرة لننظر الي معاني الأحرف السبعة و مدي صحتها و نسبتها الي الامام الباقر (ع).


پاورقي

[1] غاية النهاية في طبقات القراء 2 / 202، القرآت القرآنية (ص 420).

[2] تفسير القرطبي 1 / 9.


اثر سخن چيني


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

زنهار از سخن چيني كه آن در دل هاي مردمان تخم كينه و دشمني مي افشاند. [1] .


پاورقي

[1] بحار: 78 / 204 / 42 همان همان 20699.


بداخلاق


خوش خلق كسي است كه به وظيفه ي اخلاقي خود عمل كند و بدخلق كسي است كه از زير بار وظايف اخلاقي شانه خالي كند. شخص خوش خلق طبعا به واسطه ي آنكه وجدانش راحت است و با هر كس به طوري كه شايسته است رفتار مي كند، بشاش و سرحال است. از ديگران راضي است و ديگران نيز از او راضي اند. ولي شخص بدخلق چون با كسي سر شازش ندارد، هميشه در نزاع و كشمكش با ديگران است و از كسي راضي نيست و مردم هم از او خشنود نيستند. اين است كه با بدبيني به افراد مي نگرد و مي بيند كه انتظار و توقعات او عملي نيست. معلوم است كه اين شخص با چنين وضعيتي در شكنجه ي روحي است و روي خوشي نمي بيند.

من سآء خلقه عذب نفسه. [1] .



[ صفحه 126]



كسي كه بد اخلاق باشد، جان خودش را عذاب مي دهد.


پاورقي

[1] اصول كافي. ج 2، ص 321.


ادب در افواه مردم


علماء و دانشمندان در تعريف ادب اختلاف كرده اند قدما آن را بسيار وسيع دانسته گفته اند ادب بنيان محكم لغات و قواعد و بيان و فنون ادبي است كه اركان نظم و نثر را تشكيل مي دهد و مباني ساير علوم مي گردد و ترديدي نيست كه ادب سرمايه ادبيات است كه به نثر و نظم تعبير شده و اين هر دو فن در عصر حضرت صادق عليه السلام در لغت عرب به حد كمال رسيد و تاكنون هيچ عصري ادب و لغت عربي بهتر و برتر از قرن دوم نشده است و تمام ادباء و علماي آن قرن در پيرامون محور و شخصيت جعفر بن محمد عليه السلام دور مي زدند. علماء - ادباء - فقهاء - متكلمين - مفسرين - منجمين - محدثين و استادان فنون طبيعي و رياضي و حكماء و فلاسفه همه از منبع علمي امام صادق عليه السلام سرچشمه مي گرفتند و مايه و پايه اين طبقه فاضله همان ادب عربي است كه يك اصل و دو ركن داشت اصل لغت براساس نظم و نثر كه اكنون باز شمه اي از لغت و بحثي در اطراف نظم و نثر عصر امام جعفرصادق عليه السلام و اهميت و برازندگي آن مي نمائيم و علاقمندان را به كتب مربوطه حواله مي دهيم تا از منبع علوم آن عصر سيراب شوند.


امام صادق و طب


زندگاني علمي امام صادق عليه السلام به چند قسمت از علوم جهاني شهرت داشت زندگاني طبي - فلسفي - ادبي - اخلاقي - كيمياوي (شيمي - فيزيك - مكانيك) و علوم طبيعي كه اضافه بر تفسير و فقه و حديث بوده و در اين فنون در طول سي و چهار سال دسته هاي مختلفي بودند كه تقاضاي افاضات علمي داشتند - و معارف الهيه را از راه علوم طبيعي از آن حضرت فرا مي گرفتند.

اين علوم يعني طبيعيات به طور كلي - ادبيات - رياضيات - الهيات علوم ديني به هم پيوستگي واقعي دارد بر خلاف آنچه ساده لوحان تصور كرده اند و هر كجا در هر بحثي از اين فنون وارد شويم خواهيم ديد با فنون ديگر ارتباط كامل دارد چنانچه امروز مسلم شده كه فيزيك و شيمي بدون رياضيات به كار نمي خورد فقه اسلام بدون علم اقتصاد و رياضي از حساب و هندسه و نجوم ناقص است ادبيات بدون ساير فنون ابتروبي نتيجه است و لذا دبيران بايد همه فنون را بدانند تا بتوانند دبير سلاطين گردند.

يكي از اين فنون طب است كه در درجه اول اهميت از نظر دين و فضيلت و از جهت بهداشت و خداشناسي قرار گرفته كه هر كس طب نداند خداي را به درجه كمال بر حسب استعداد فهم خويش نمي شناسد و لذا پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود من عرف نفسه فقد عرف ربه شناسائي نفس در درجه اول متوجه جسم طبيعي است تا بعد به علوم نفساني و روانشناسي و ملكات عقلاني برسد.

شناختن نفس مانند شناسائي ساير شئون زندگي خود به خود ميسر نيست بايد مفتاح فهم اسرار و رموز را از معلم و مبين كتاب گرفت.

علم طب كه از خويشتن شناسي شروع مي شود بايد از خالق اين هيكل فرا گرفت و آموختن اين علم جز در سايه شرايط استعداد و تقوي ميسر نيست پس طب را بايد از اولياء و انبياء و مردان آسماني كه مهبط وحي و الهام مستقيمي بوده اند اخذ كرد.

و ما اكنون به اجمال تاريخي از طب در عصر امام صادق عليه السلام نقل مي كنيم تا مقدمه مطالب مقصود باشد.


هيئت عالم


او لم ير الذين كفروا ان المسوات و الارض كانتا رتقا ففتقناهما و جعلنا من الماء كل شي حي افلا يؤمنون

آيه ي 32 سوره انبياء 21

و جعلنا في الارض رواسي ان تميد بهم و جعلنا فيها فجاجا سبلا لعلهم يهتدون و جعلنا السماء سقفا محفوظا و هم عن آياتها معرضون

و هو الذي خلق الليل و النهار و الشمس و القمر كل في فلك يسبحون

از آيه 21 تا آيه 35 سوره 21 انبياء

آيا نديدند آنان كه كافر شدند اينكه آسمان ها و زمين به هم بسته و پيوسته بودند ما آنها را از هم گشوده و گشاديم و همه موجودات را از آب حيات و زندگي بخشيديم آيا ايمان نمي آورند.

ما گردانيديم كوه هاي استواري را روي زمين تا سنگين شود و در گردش پرتاب نگردد و قرار داديم كريوه هاي وسيع و راه هاي مختلف در حركات متنوع شايد مردم ببينند و هدايت شوند.

ما هستيم كه آسمان ها را مانند سقف و بامي محفوظ قرار داديم بدون ستون و تكيه گاه و آنها يعني كافرين مي بينند و باز از نشانه هاي قدرت ما رو برمي گردانند.

او پروردگار آفريننده است كه شب و روز را آفريد و آفتاب و قمر را خلق كرد و همه ستارگان را در گردونه اي و مسيري كه در فضاي بي كران است به حركت و تسبيح و تحميد فطري فرمان داد:

از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليه السلام در ذيل اين آيات در مجمع البيان روايت شده كه فرمود مراد و مقصد در اين درس هيئت نفي تعدد واجب است كه تا فساد از راه استحاله به هم نرسد زيرا آسمان و زمين دو معلول يك علت هستند و هر يك در آفرينش از عناصر مخصوص و ساختمان خاص و حركت در مسير معين و حساب دقيق و تطورات دروني و بيروني و انجام وظايف خاصي مي باشند و ارتباط حياتي با هم دارند - و موجودات جوي نيز بين اين دو معلول



[ صفحه 103]



مستقل مرتبط - توارد علتين مستقلتين بر معلول واحد شخصي و بالاشتراك علت ناقصه بدون علت تامه است و در نظر حكماء و علماء و فلاسفه معلول بدون علت تامه محال و ممتنع است.

و در تفسير كانتا رتقا مي فرمايد رتق در اصل لغت به معني بستگي و پيوستگي و التيام است و فتق به معني تجزيه و تفريق و جدائي و گشادگي و گشودگي مي باشد.

و اين دو را از هم جدا ساختند و سطح هر يك را آماده براي افاضه نور به ديگري و قبول نور از ديگري نمودند تا با تحولات جوي ابرها بر هر دو ببارند و موجودات و مواليد ديگري وجود يابد.

در نظام عالم اصل ماده همه موجودات آب بوده كه ئيدروژن و اكسيژن است و كيفيت ساختمان آن را از مهندس عالم وجود يعني اميرالمؤمنين علي عليه السلام در ذيل خطبه توحيديه اول نهج البلاغه شرح داديم اينك امام صادق عليه السلام آن درس را مفصل و مشروح در مدرسه جعفري تجديد و تدريس مي فرمايد كه هيئت عالم عبارت از يك سلسله منظومه هاي شمسي و كهكشان ها در جو مي باشد و زمين خانه مسكوني ما از توابع خورشيد است و همه آنها با يك حركات بسيار دقيق و منظم و موزون مختلف در يك خط سير فلكي بسيار وسيع در حركت مي باشند و محرك اصلي آن اراده حق تعالي است كه ميليون ها سال در حركت هستند.


الفقهاء 02


قرروا في علم الاصول ما هو معلوم ببديهة العقل من أن المكلف اذا علم بأن شيئا ما مطلوب منه، و ملزم به فعليه أن يفحص و يبحث عنه، حتي يحصل له العلم به بالذات، و يؤديه كاملا علي وجهه، و من ترك الفحص و البحث كان كمن ترك الواجب المعلوم، و ان عجز عن تحصيل العلم [1] أخذ بظنه، حيث لا طريق الي العلم، و ان عجز عن تحصيل الظن قلد سواه، و ان لم يجد من هو أهل للتقليد، عمل بالاحتياط، مع الامكان، و ان عجز عن الاحتياط، و اتيان جميع الأطراف، اختار الطرف الذي يتمكن منه، علي شريطة أن لا يكون أضعف احتمالا من الطرف الآخر الذي تركه، مع قدرته عليه.

و علي هذا، يجب علي من أراد أن يصلي فريضة، أو نافلة [2] أو يعمل



[ صفحه 152]



عملا يشترط فيه الاستقبال، كالذبح و الصلاة علي الميت و دفنه، يجب عليه أولا و قبل كل شي ء أن يحصل للعلم بها بأي طريق كان بالمعاينة، أو الشياع، أو بأية قرينة من القرائن، بل لو حصل له العلم من رفيف الغراب وجب اتباعه، لأن العلم حجة بنفسه بصرف النظر عن أسبابه و بواعثه.

و اذا لم يحصل العلم بالقبلة عول علي قبلة بلد المسلمين في مساجدهم و مقابرهم، فقد استمرت السيرة منذ القديم قولا و عملا علي ذلك، و عليه تكون امارة شرعية يجب اتباعها و العمل بها، و لا يجوز أن يجتهد و يأخذ بالظن المخالف لها، لأنه - و الحال هذه - اجتهاد في قبال النص، علي شريطة أن لا يعلم بالخطأ و المخالفة للواقع، اذ لا عبرة بامارة علم بمخالفتها للواقع، كما قال الشيخ الهمداني في مصباح الفقيه. أجل، اذا كان لديه طريق للعلم و القطع بالقبلة جاز له حينئذ أن يدع قبلة البلد، و يسلك الطريق الذي يؤدي به الي العلم و القطع.

و اذا تعذر عليه العلم، و لم يكن في بلد المسلمين اجتهد و تحري ما استطاع بحثا عن القبلة، و عمل بالظن الحاصل من العلامات التي يراها، لقول الامام: «يجزي التحري أبدا اذا لم يعلم أين وجه القبلة» مقدما العلامات المنصوصة في الشرع علي غيرها كالجدي، و الظن القوي علي الظن الضعيف. أما قول صاحب البيت فليس بشي ء ما لم يحصل منه الاطمئنان و ركون النفس، لأنه مع عدم العلم يجب التحري، حتي في هذا الحال.

و تسأل: أليس هو صاحب يد، و قوله حجة بالنص و السيرة؟

الجواب:

انه صاحب يد علي بيته، و ما فيه من أدوات و أمتعة يتصرف فيها، و ليس



[ صفحه 153]



بصاحب يد علي القبلة، فانها فوق الأيدي و التصرفات.

و اذا عجز عن العلم و الظن بشتي طرقه وجب عليه تكرار كل صلاة الي أربع جهات أو ثلاث أو اثنتين اذا انحصرت القبلة فيها أو فيهما امتثالا للأمر، و تحصيلا للواقع، و اذا لم يتسع الوقت لتكررها أربع مرات، أو عجز عن الأربع، كفاه ما يقدر عليه، و يتسع له الوقت، و لو مرة واحدة. قال صاحب الجواهر: هذا هو المشهور نقلا و تحصيلا بين القدماء و المتأخرين، شهرة عظيمة، بل في جملة من الكتب الاجماع عليه، ثم استشهد ببعض الروايات عن أهل البيت عليهم السلام.


پاورقي

[1] الظن الذي دل الدليل الشرعي علي اعتباره يكون بمنزلة العلم، و لذا أسماه الفقهاء بالدليل العلمي، لأنه ينتهي الي العلم، أي أن العلم قد أمر بالعمل بهذا الظن الخاص.

[2] اجمع أهل الاسلام علي أن القبلة شرط في صلاة الفريضة، و لذا سموا أهل القبلة، و اختلفوا في صلاة النافلة، و ذهب الأكثر الي أنها شرط أيضا حال الاختيار، و قال آخرون، و هم قليلون: ان القبلة ليست شرطا في النافلة اطلاقا.


حج التمتع


يتألف حج التمتع من العمرة و الحج معا، و هذه صورته:

1 و 2 - النية و الاحرام من أحد المواقيت التي يأتي بيانها.

3- الطواف حول البيت سبعا.

4- صلاة ركعتي الطواف.



[ صفحه 154]



5- السعي بين الصفا و المروة سبعا.

6- التقصير، و هو أخذ شي ء من الشعر أو الاظفار.

و متي أتي بذلك كله حل له كل شي ء، حتي النساء، و هذه الاعمال بمجموعها هي العمرة التي يتمتع بها الي الحج، و حج التمتع يتألف منها، و مما يلي:

1- ينشي ء الحاج المتمتع احراما آخر من مكة في وقت يمكنه فيه أن يدرك الوقوف بعرفات حين الزوال من اليوم التاسع من ذي الحجة، و الأفضل ان يحرم يوم التروية، و هو اليوم الثامن من ذي الحجة، و أن يكون الاحرام تحت ميزاب الكعبة.

2- الوقوف في عرفات من ظهر اليوم التاسع من ذي الحجة الي المغرب، و تبعد عرفات أربعة فراسخ عن مكة.

3- الوقوف في المزدلفة يوم العيد الأضحي من الفجر الي طلوع الشمس.

4- رمي الجمار في مني.

5- النحر أو الذبح في مني يوم العيد.

6- الحلق أو أخذ شي ء من الشعر أو الظفر في مني.

7- الرجوع الي مكة، و طواف الحج.

8- صلاة ركعتي الطواف.

9- السعي بين الصفا و المروة.

10- طواف النساء.

11- صلاة ركعتي الطواف.

12- الرجوع الي مني، و المبيت فيها ليلة الحادي عشر، و الثاني عشر.



[ صفحه 155]



13- رمي الجمار الثلاث في اليومين المذكورين.

و بهذا يتبين معني أن حج التمتع فيه احرامان، و سعيان، و ثلاثة أطوفة: الأول للعمرة، و الثاني للحج، و الثالث للنساء.


الخيار و الجهل بالغبن


قال الشيخ الانصاري: «هل ظهور الغبن شرط شرعي لحدوث الخيار، أو كاشف عقلي عن ثبوته حين العقد».

اي أن حق المغبون في فسخ العقد: هل هو ثابت من حين العقد و في زمن الجهل بالغبن، و العلم به انما يكشف عن وجوده في السابق، أو أن هذا الحق لا وجود له اطلاقا حين العقد، و انما يوجد من حين العلم بالغبن، بحيث يكون هذا العلم شرطا شرعيا لوجوده؟.

و تظهر الثمرة بين الوجهين فيما لو هلكت العين في زمن الجهل بالغبن، فانها علي الوجه الأول تهلك من مال الغابن، لأن المفروض أن المغبون في هذي الحال له الخيار، و الغابن لا خيار له، و قد ذهب كثير من الفقهاء علي أن «التلف يكون من مال من لا خيار له»... و علي الوجه الثاني تهلك العين من مال المغبون،



[ صفحه 192]



اذ لا خيار له في حال جهله بالغبن، فتنطبق عليه قاعدة «التلف من مال من لا خيار له».

و ليس من شك أن الخيار حق و ليس بحكم، و ان الآثار تترتب علي الحق الواقعي من حيث هو بغض النظر عن العلم به... أجل، ان العلم به كاشف عن وجوده، و ليس شرطا له، كما أن استعمال الحق يتوقف علي العلم به أيضا، و لكن استعمال الحق شي ء، و ثبوته واقعا شي ء آخر. و علي هذا يكون الخيار ثابتا للمغبون من حين العقد، و ان كان جاهلا بالغبن، و بالتالي يكون تلف المبيع من مال الغابن الذي لا خيار له.


المغارسة


المغارسة أن يتفق اثنان علي أن تكون الأرض من أحدهما يدفعها الي الآخر، ليغرس فيها نوعا من الشجر علي أن يكون بينهما، و قد أجمع الفقهاء بشهادة صاحب الجواهر و الحدائق علي بطلان ذلك، سواء أجعل للغارس جزء من الأرض، أو لم يجعل له منها شي ء.

و لم يذكر صاحب الجواهر وجها للبطلان الا أصل الفساد، و هذه عبارته بالحرف: «المغارسة باطلة عندنا، لأن الاصل الفساد».

و قال صاحب العروة الوثقي: «حكي عن الاردبيلي، و صاحب الكفاية الاشكال في هذا الأصل، لا مكان استفادة الصحة من العمومات، و هي في محله ان لم يكن اجماع».. و العمومات الموجبة للصحة هي تجارة عن تراض، و المؤمنون عند شروطهم.

و نحن علي رأي القائل بالجواز و الصحة ما دام التراضي متحققا من الطرفين، و الشروط سائغة، و غير مجهولة، أما الاجماع فليس بشي ء بعد أن عرفنا مستنده، و أنه أصل الفساد، لأن هذا الأصل محكوم بالعمومات، كما قال المحقق



[ صفحه 194]



الاردبيلي.

و علي افتراض عدم صحة هذه المعاملة مغارسة فانها تصح صلحا، أو غيره من العقود، و ان لم تكن من العقود المسماة، و ذلك أن يجعل نصف الغرس و سقيه و خدمته مدة معينة لقاء جزء من الأرض، أو لقاء منفعتها أمدا معينا، قال السيد أبوالحسن الأصفهاني في وسيلة النجاة آخر باب المساقاة: «بعد بطلان المغارسة يمكن التوصل الي نتيجتها بادخالها تحت عنوان آخر مشروع، كأن يشتركا في الأصول.. ثم يؤجر الغارس نفسه لغرس حصة صاحب الأرض و سقيها و خدمتها مدة معينة بنصف منفعة الأرض في تلك المدة، أو نصف عينها».. الي غير ذلك من الطرق السائغة شرعا.



[ صفحه 197]




اذا صار الشاهد وارثا


سبق أن الاقرباء يجوز أن يشهد بعضهم لبعض، فاذا شهد شاهد لقريبه بمال، و قبل الحكم مات المشهود له، و انتقل المال المشهود به للشاهد، اذا كان كذلك تسقط الشهادة، و لا يجوز الحكم اجماعا بشهادة صاحب الجواهر و المسالك، لأن من شرط قبول الشهادة أن لا تجر نفعا للشاهد، كما تقدم، و لو حكم له لكان معني ذلك أن الانسان يجوز أن يشهد بنفسه لنفسه.

و اذا كان للشاهد شريك فلا تثبت حصته، لأن الشهادة لا تتجزأ.


رد الوصاية


للموصي أن يرجع عن الوصاية ما دام فيه الروح، أما الوصي فان علم بالوصاية اليه، و كان الموصي ما يزال حيا فله أن يرد، علي شريطة أن يعلم



[ صفحه 169]



الموصي برده، أما اذا تعذر اعلام الموصي برد الوصاية فانها تصير لازمة، و لا يجوز للوصي ردها بحال، قال الامام الصادق عليه السلام: اذا أوصي الرجل الي أخيه، و هو غائب فليس له أن يرد وصيته، لأنه لو كان شاهدا و أبي أن يقبلها طلب غيره.

و بهذا يتبين معنا أو الوصاية تصبح لازمة للوصي في حالين: الأولي أن يعلم بها و لم يرد، حيث يمكن ابلاغ الموصي بالرد. الثانية أن يتعذر ابلاغ الموصي الرد لموته أو غيابه. و بناء علي هذا تكون الوصاية، و هي الوصية العهدية، من الايقاعات، لا من العقود، لأن العقد مركب من جزئين: ايجاب و قبول، و لا يكفي عدم الرد، قال صاحب الجواهر: «قد تكون في صورة عقد كما لو أوصي الموصي فقال الوصي: قبلت، ولكن هذا لا يكفي في ثبوت العقد ضرورة كونه اسما لما اعتبر فيه القبول علي وجه الجزئية».


زندگاني امام صادق


شيخ ولي الله بابلي (1374-1297 ق)

ر.ك: الذريعه، ج 12، ص 54.


لكل فصل فاكهة


و انظر كيف صارت الأصناف توافي في الوقت المشاكل لها، من حمارة [1] الصيف و وقدة الحر فتلقاها النفوس بانشراح و تشوق إليها، و لو كانت توافي الشتاء لوافقت من الناس كراهة لها و اقشعرارا منها مع ما يكون فيها من المضرة للأبدان، ألا تري أنه ربما أدرك شي ء من الخيار في الشتاء، فيمتنع الناس من أكله إلا الشره الذي لا يمتنع من أكل ما يضره و يسقم معدته.


پاورقي

[1] الحمارة: شدة الحر، و الجمع حمار.


التقليد أو التفقه؟


بحارالأنوار 1 / 176، عن المحاسن: أبي، عن يونس، عن أبي جعفر الأحول، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

لا يسع الناس حتي يسألوا أو يتفقهوا.



[ صفحه 115]




بين الولد و والده


[تحف العقول 322: قال الصادق عليه السلام:...]

و يجب للوالدين علي الولد ثلاثة أشياء: شكرهما علي كل حال، و طاعتهما فيما يأمرانه و ينهيانه عنه في غير معصية الله، نصيحتهما في السر و العلانية، و تجب للولد علي والده ثلاث خصال: اختياره لوالدته، و تحسين اسمه، و المبالغة في تأديبه.


ابليس و المسيح


بحارالأنوار 14 / 271، ح 2، عن قصص الأنبياء: الصدوق باسناده عن ابن عيسي، عن ابن فضال، عن علي بن عقبة، عن بريد القصراني، قال: قال لي أبو عبدالله عليه السلام:...

صعد عيسي عليه السلام علي جبل بالشام يقال له أريحا، فأتاه ابليس في صورة ملك فلسطين فقال له: يا روح أحييت الموتي و أبرأت الأكمه و الأبرص، فاطرح نفسك عن الجبل.

قال عيسي عليه السلام: ان ذلك أذن لي فيه و هذا لم يؤذن لي فيه.


معني فرمايش خدا: (المص) چيست؟


مردي از بني اميه كه زنديق بود نزد امام صادق - عليه السلام - آمد و درباره ي معني فرمايش خدا در قرآن كريم: (المص) سؤال نمود، كه مقصود خدا از اين كلمه چيست؟ و چه حلال وحرامي در آن هست؟ و چه نفع و فائده اي براي مردم در بر دارد؟

حضرت صادق - عليه السلام - از سؤالهاي (گستاخانه او) به خشم در آمدند، و فرمودند: واي بر تو ساكت باش، الف (بحساب ابجدي) يك است، و لام سي



[ صفحه 142]



است، و ميم چهل است، و صاد نود است، روي هم چند تا است.

آن مرد گفت: صد و سي و يك.

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: هرگاه سال صد و سي و يك سپري شد ملك و سلطنت دوستانت زائل مي شود.

راوي گويد: ما منتظر شديم، و هنگامي كه سال صد و سي و يك سپري شد روز عاشورا سياه پوشان (عباسيان) وارد كوفه شدند، و ملك و سلطنت آنها (يعني بني اميه) از بين رفت. [1] .


پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 10 ص 163 ح 1.


حديث 164


2 شنبه

من استخف بدينه استخف باخوانه.

هر كه دين خود را سبك شمارد، برادران خود را خوار شمرد.

بحار، ج 71، ص 302


مرور الناس به و لا يرونه


سعد بن عبدالله في بصائر الدرجات: عن محمد بن الحسين بن أبي الخطاب، و الهيثم بن أبي مسروق النهدي، عن الحسن بن محبوب، عن معاوية بن وهب، قال: كنت عند أبي عبدالله عليه السلام بالمدينة و هو راكب حماره فنزل و قد كنا صرنا الي السوق، أو قريبا من السوق، قال: فنزل و سجد و أطال السجود و أنا أنتظره، ثم رفع رأسه، فقلت له: جعلت فداك، رأيتك نزلت فسجدت؟!.

فقال: اني ذكرت نعمة الله علي فسجدت.

قال: قلت: قريبا من السوق و الناس يجيئون و يذهبون!.

فقال: اني لم يرني أحد [1] .



[ صفحه 175]




پاورقي

[1] بحارالأنوار ج 47 ص 141 ح 194.


سفري عجيب


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اگر مردم از سه چيز سلامت باشند، از همه چيز سلامت هستند: زبان بد، دست خيانت كننده و كار بد.

و نيز از داوود بن كثير در حديثي طولاني نقل مي كند كه:

حضرت صادق عليه السلام انگشتر خود را در آورد و زمين گذاشت، آن گاه سخني گفت، زمين از هم شكافته شده باز شد و درياي خروشاني براي ما ظاهر شد كه در وسط آن كشتي سبزي از زبرجد سبز بود و در وسط كشتي قبه اي از در سفيد و اطراف آن خانه ي سبزي بود. سپس حضرت سخني فرمود، آب دريا با كشتي بالا آمد. آن گاه به ما فرمود: داخل آن شويد؛ پس ما وارد آن قبه اي كه در كشتي بود شديم حضرت به كشتي فرمود: به قدرت پروردگار گردش كن. كشتي گردش كرده تا به جزيره ي بزرگي رسيديم كه در آن قبه هايي بود. سپس حضرت با دست مبارك اشاره فرموده و سخني گفت و ما مشاهده كرديم كه روي زمين و در منزل حضرت صادق عليه السلام هستيم. حضرت انگشترش را برداشت و دست به زمين كشيد و ما اثري از شكاف در زمين نديديم.



[ صفحه 256]




محمد بن علي بن نعمان (مؤمن الطاق)


محمد بن علي بن نعمان بجلي كوفي معروف به «مؤمن الطاق» از اصحاب و شاگردان امام صادق عليه السلام بوده است. دشمنان وي لقب «شيطان الطاق» به وي داده اند.

او در محل معروفي از كوفه به نام طاق المحامل مغازه اي داشت. در آن زمان پول هاي قلابي زياد پيدا شده بود و هر كس نمي توانست آن ها را تشخيص دهد، چون از ظاهر پول متوجه نمي شد، اما به محض اين كه پول ها را به دست او مي دادند، مي فهميد و پول هاي قلابي را جدا كرد. نجاشي مي گويد: چون مغازه ي او در طاق المحامل بود، وي را «مؤمن الطاق» ناميده اند. [1] .



[ صفحه 240]



علم و نبوغ و عظمت او از مباحثي كه درباره ي زراره گذشت، روشن مي شود. از نظر علوم و معارف اسلامي در رتبه ي بالايي بود و هنگام استدلال كردن بسيار قوي بود. در جهات مختلفي از علوم داراي نبوغ و برجستگي خاصي بود. در معارضه و مناظره بسيار مهارت داشت و هنگام جواب دادن به سرعت جواب مي گفت. هنگامي كه استدلال مي كرد، دلايل بسيار روشن و متقن مي آورد و اين چيزي است كه تاريخ نويسان در اين باره اتفاق نظر دارند كه براي نمونه به چند مورد اشاره مي كنيم:

1. هنگامي كه امام صادق عليه السلام از دنيا رفت، ابوحنيفه به مؤمن الطاق گفت: اي اباجعفر! امام تو فوت كرد. مؤمن گفت: اگر امام من وفات كرد، امام تو (شيطان) تا وقت معلوم زنده است. [2] .

2. ابوحنيفه به او گفت: شما شيعيان به رجعت معتقد هستيد؟ مؤمن گفت: آري. ابوحنيفه گفت: پس پانصد دينار قرض به من بده تا در رجعت كه به دنيا برگشتم، آن را به تو پس بدهم. مؤمن جواب داد: براي من ضمانتي بياور كه وقتي به دنيا بر مي گردي، به صورت انسان برگردي تا من پول را به تو بدهم، زيرا مي ترسم به صورت بوزينه برگردي و نتوانم پول خود را از تو بگيرم. [3] .

قاضي نورالله شوشتري در مجالس المؤمنين آورده است: روزي ابوحنيفه با اصحاب خود در يكي از مجالس نشسته بود كه ابوجعفر از دور پيدا شده و متوجه جانب ايشان شد؛ چون ابوحنيفه را نظر بر او افتاد، از روي تعصب و عناد به اصحاب خود گفت: قد جاءكم الشيطان، شيطان به سوي شما آمد!

ابوجعفر چون اين سخن را شنيد، نزديك رفت اين آيه را بر ابوحنيفه و اصحاب او خواند:



[ صفحه 241]



(أنا أرسلنا الشياطين علي الكافرين تؤزهم أزا) [4] ، [5] .

ما شيطان را بر سر كافران فرستاديم تا سخت آن ها را آزار كند.


پاورقي

[1] رجال نجاشي، ص 325؛ خلاصة الأقوال، ص 237.

[2] اختيار معرفة الرجال، ص 187؛ الكني و الالقاب، ج 2، ص 438؛ بحارالأنوار، ج 47، ص 400.

[3] تحفة الأحباب، ص 476.

[4] سوره ي مريم، آيه ي 83.

[5] مجالس المؤمنين، ج 2، ص 354.


الوقت


لا خلاف بين المسلمين بأن الصلاة موقتة بأوقات لا يجوز للمكلف تقديمها عليها، أو تأخيرها عنها، و انما الخلاف بينهم في تحديد أوقات الصلاة بعد دخولها و اختصاص كل فريضة بوقتها، و اشتراكها مع اللاحقة فيه، و بيان الوقت المختار و غيره.

و قد أجمعوا علي أن أول وقت الظهر اذا زالت الشمس، و أنها تجب بالزوال وجوبا موسعا الي أن يدخل وقت العصر، فيتعين الوقت لها.

أما أبوحنيفة فانه قال: بأن وجوب صلاة الظهر متعلق بآخر وقتها، و أن الصلاة في أوله نفل [1] .

و كذلك اتفقوا علي أن وقت المغرب من غروب الشمس، و يدخل وقت العشاء بعد مضي وقت المغرب، علي اختلاف في تعيين وقت العصر و العشاء من حيث الاختيار و الاضطرار.

فالشيعة يقولون: وقت الظهرين من الزوال الي المغرب، و تختص الظهر من أوله بمقدار أدائها، كما تختص العصر من آخره كذلك.

و وقت العشائين للمختار من المغرب الي نصف الليل، و تختص المغرب من أوله بمقدار أدائها، كما يختص العشاء بآخره كذلك، و ما بين الزوال و الغروب، و بين الغروب و نصف الليل، وقت مشترك.

و وقت صلاة الصبح: من طلوع الفجر الصادق، الي طلوع الشمس.

و المراد من اختصاص الظهر و المغرب بأول الوقت، أنه لو صلي العصر أو العشاء عمدا أو سهوا، بأول الوقت فلا تصح صلاته، كما أنه اذا صلي الظهر و لم يبق من الوقت الا مقدار أربع ركعات، فلا تصح صلاته، بل يصلي العصر، و يقضي الظهر، كما أنه يجب الترتيب بأن يقدم الظهر علي العصر، و المغرب علي العشاء.

و بقية المذاهب يتفقون مع الشيعة في كثير من أحكام الوقت، و يختلفون في بعضها، كاتفاقهم و اختلافهم بعضهم بعضا.

فالحنفية يرون أن أول وقت الظهر زوال الشمس و آخر وقتها اذا صار ظل شي ء مثليه سوي في ء في الزوال.

و خالف أبويوسف و محمد فقالا: اذا صار الظل مثله، و أول وقت



[ صفحه 273]



العصر اذا خرج وقت الظهر علي القولين، و أول وقت المغرب اذا غربت الشمس، و آخر وقتها ما لم يغب الشفق، و اختلف أبوحنيفة و صاحباه في الشفق، فقال أبوحنيفة: ان الشفق هو البياض الذي في الأفق بعد الحمرة، و قال صاحباه هو الحمرة.

و أول وقت العشاء اذا غاب الشفق، و آخر وقتها ما لم يطلع الفجر [2] .

و المالكية و الحنابلة يجعلون لكل صلاة وقتين، وقت اختيار و وقت اضطرار، علي خلاف في تحقيق الوقت في زيادة الظل عند المالكية [3] .

و عند الشافعية أول وقت العصر اذا صار ظل كل شي ء مثله، و زاد أدني زيادة، و آخره اذا صار ظل كل شي ء مثليه، ثم يذهب وقت الاختيار و يبقي وقت الجواز والأداء الي غروب الشمس، و قال أبوسعيد الاصطخري: اذا صار ظل كل شي ء مثليه، فاتت الصلاة، و يكون ما بعده وقت القضاء.

و أول وقت المغرب من غروب الشمس بمقدار أدائها.

و أول وقت العشاء اذا غاب الشفق و هو الحمرة، و قال المزني: الشفق البياض [4] كما أنه يجوز تأخير الصلاة الي آخر الوقت.


پاورقي

[1] رحمة الامة في اختلاف الأئمة ج 1 ص 47.

[2] الهداية ج 1 ص 24.

[3] المختصر للشيخ خليل بن اسحق ص 15.

[4] المهذب للشيرازي ج 1 ص 52.


علي بن هاشم


ابوالحسن علي بن هاشم بن البريد العائدي الكوفي الخزاز المتوفي سنة 181.

خرج حديثه مسلم و الاربعة، و البخاري في الادب المفرد، و روي عنه أحمد بن حنبل و ابن معين، ابومعاوية، و ابوبكر بن ابي شيبة و غيرهم.

قال ابن حجر: علي بن هاشم صدوق يتشيع. و قال علي بن المديني كان صدوقا و كان يتشيع. و قال الجوزجاني: هاشم بن البريد و ابنه علي



[ صفحه 566]



ابن هاشم غاليان في سوء مذهبهما. يعني انهما شيعيان حسب تعبير الجوزجاني.

قال ابوحاتم: و كان علي يتشيع و يكتب حديثه، و قال ابوداود: علي من اهل بيت يتشيع. [1] .


پاورقي

[1] ترجمته في تاريخ بغداد 116: 12 و الجرح و التعديل 175: 3 ق 1 و تهذيب التهذيب 392: 7 و تقريب التهذيب 45: 1 و غيرها.


مع الطبيب الهندي


لا أنسي أن المرحوم الوالد الفاضل قدس سره كان يجمعنا في البيت و نحن صغار، و يقرأ لنا أحاديث أهل البيت و قصص الأنبياء و الأولياء عليهم السلام، و مما قرأه علينا و أوضحه لنا من كتاب الخصال هو هذا الخبر، و لا أزال أحس بحلاوته، فرحمة الله عليه و أسكنه فسيح جناته.

روي الشيخ الصدوق قدس سره باسناده عن الربيع صاحب المنصور، قال: حضر أبو عبدالله جعفر بن محمد الصادق عليهماالسلام مجلس المنصور يوما، و عنده رجل من الهند، يقرأ كتب الطب، فجعل أبو عبدالله الصادق جعفر بن محمد عليهماالسلام ينصت لقراءته، فلما فرغ الهندي قال له: يا أبا عبدالله، أتريد مما معي شيئا؟

قال: لا، فان ما معي خير مما معك.

قال: و ما هو؟

قال: أداوي الحار بالبارد، و البارد بالحار، و الرطب باليابس، و اليابس بالرطب، و أرد الأمر كله الي الله عزوجل، و استعمل ما قاله رسوله صلي الله عليه و آله و سلم، و أعلم أن المعدة [1] بيت الداء، و الحمية [2] هي الدواء، و أعود البدن ما اعتاد.

فقال الهندي: و هل الطب الا هذا؟

فقال الصادق عليه السلام: أفتراني عن كتب الطب أخذت؟!

قال: نعم.

قال: لا والله ما أخذت الا عن الله سبحانه، فأخبرني أنا أعلم بالطب أم أنت؟

فقال الهندي: بلي أنا!

قال الصادق عليه السلام: فأسألك شيئا؟

قال: سل.



[ صفحه 136]



قال عليه السلام: أخبرني يا هندي، لم كان في الرأس شؤون ؟ [3] .

قال: لا أعلم.

قال: فلم جعل الشعر عليه من فوقه؟

قال: لا أعلم.

قال: فلم خلت الجبهة من الشعر؟

قال: لا أعلم.

قال: فلم كان لها تخطيط و أسارير؟ [4] .

قال: لا أعلم.

قال: فلم كان الحاجبان من فوق العينين؟

قال: لا أعلم.

قال: فلم جعلت العينان كاللوزتين؟

قال: لا أعلم.

قال: فلم جعل الأنف فيما بينهما؟

قال: لا أعلم.

قال: و لم كان ثقب الأنف في أسفله؟

قال: لا أعلم.

قال: فلم جعلت الشفة و الشارب من فوق الفم؟

قال: لا أعلم.

قال: فلم احتد السن، و عرض الضرس [5] ، و طال الناب؟



[ صفحه 137]



قال: لا أعلم.

قال: فلم جعلت اللحية للرجال؟

قال: لا أعلم.

قال: فلم خلت الكفان من الشعر؟

قال: لا أعلم.

قال: فلم خلا الظفر و الشعر من الحياة؟

قال: لا أعلم.

قال: فلم كان القلب كحب الصنوبر؟

قال: لا أعلم.

قال: فلم كانت الرئة قطعتين، و جعل حركتها في موضعها؟

قال: لا أعلم.

قال: فلم كانت الكبد حدباء؟ [6] .

قال: لا أعلم.

قال: فلم كانت الكلية كحب اللوبيا؟

قال: لا أعلم.

قال: فلم جعل طي الركبتين الي خلف؟

قال: لا أعلم.

قال: فلم تخصرت [7] القدمان؟



[ صفحه 138]



قال: لا أعلم.

فقال الصادق عليه السلام: لكني أعلم!

قال: فأجب.

فقال الصادق عليه السلام: كان في الرأس شؤون لأنه المجوف، اذا كان بلا فصل أسرع اليه الصداع، فاذا جعل ذا فصول كان الصداع منه أبعد، و جعل الشعر من فوقه ليوصل بوصوله الأدهان الي الدماغ، و يخرج بأطرافه البخار منه، و يرد الحر و البرد الواردين عليه.

و خلت الجبهة من الشعر لأنها مصب النور الي العينين [8] ، و جعل فيها التخطيط و الأسارير ليحتبس العرق الوارد من الرأس عن العين قدر ما يميطه [9] الانسان عن نفسه، كالأنهار في الأرض التي تحبس المياه.

و جعل الحاجبان من فوق العينين ليرد عليهما من النور قدر الكفاية، ألا تري يا هندي أن من غلبه النور جعل يده علي عينيه ليرد عليهما قدر كفايتهما منه.

و جعل الأنف فيما بينهما ليقسم النور قسمين، الي كل عين سواء.

و كانت العين كاللوزة ليجري فيها الميل بالدواء، و يخرج منها الداء، ولو كانت مربعة أو مدورة ما جري فيها الميل، و ما وصل اليها دواء، و لا خرج منها داء.

و جعل ثقب الأنف في أسفله لتنزل منه الأدواء المنحدرة من الدماغ، و يصعد فيه الأراييح الي المشام، ولو كان علي أعلاه لما أنزل داء، و لا وجد رائحة.

و جعل الشارب و الشفة فوق الفم ليحتبس ما ينزل من الدماغ عن الفم، لئلا يتنغص [10] علي الانسان طعامه و شرابه، فيميطه عن نفسه.



[ صفحه 139]



و جعلت اللحية للرجال ليستغني بها عن الكشف في المنظر، و يعلم بها الذكر من الأنثي.

و جعل السن حادا لأن به يقع المضغ، و جعل الضرس عريضا لأن به يقع الطحن و المضغ، و كان الناب طويلا ليسند الأضراس و الأسنان كالأسطوانة في البناء.

و خلا الكفان من الشعر لأن بهما يقع اللمس، فلو كان فيهما شعر ما دري الانسان ما يقابله و يلمسه.

و خلا الشعر و الظفر من الحياة لأن طولهما سمج [11] و قصهما حسن، فلو كان فيهما حياة لألم الانسان بقصهما.

و كان القلب كحب الصنوبر لأنه منكس، فجعل رأسه دقيقا ليدخل في الرئة فتروح عنه ببردها، لئلا يشيط الدماغ [12] بحره.

و جعلت الرئة قطعتين ليدخل بين مضاغطها، فيتروح عنه بحركتها.

و كانت الكبد حدباء ليثقل المعدة، و يقع جميعها عليها فيعصرها، ليخرج ما فيها من البخار.

و جعلت الكلية كحب اللوبيا لأن عليها مصب المني نقطة بعد نقطة، فلو كانت مربعة أو مدورة احتبست النقطة الأولي الي الثانية، فلا يلتذ بخروجها الحي، اذا المني ينزل من فقار الظهر الي الكلية، فهي كالدودة تنقبض و تنبسط، ترميه أولا فأولا الي المثانة [13] ، كالبندقة من القوس.



[ صفحه 140]



و جعل طي الركبة الي خلف، لأن الانسان يمشي الي بين يديه، فتعتدل الحركات، و لولا ذلك لسقط في المشي.

و جعلت القدم مخصرة، لأن المشي اذا وقع علي الأرض جميعه ثقل كثقل حجر الرحي، فاذا كان علي حرفه رفعه الصبي، و اذا وقع علي وجهه صعب نقله علي الرجل.

فقال له الهندي: من أين لك هذا العلم؟

فقال عليه السلام: أخذته عن آبائي عليهم السلام، عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، عن جبرئيل عليه السلام، عن رب العالمين جل جلاله الذي خلق الأجساد و الأرواح.

فقال الهندي: صدقت، و أنا أشهد أن لا اله الا الله، و أن محمدا رسول الله و عبده، و أنك أعلم أهل زمانك. [14] .


پاورقي

[1] المعدة: موضع الطعام قبل أن ينحدر الي الأمعاء. لسان العرب 404:3.

[2] حميت المريض حمية: منعته أكل ما يضره. كتاب العين 313:3.

[3] عروق الدموع من الرأس الي العين.. قال الجوهري: الشأن واحد الشؤون، و هي مواصل قبائل الرأس و ملتقاها، و منها تجي ء الدموع. لسان العرب 230:13 - 231.

[4] قال الجوهري: السرر: واحد أسرار الكف و الجبهة، و هي خطوطها، و جمع الجمع أسارير.

[5] قال العلامة المجلسي قدس سره: «والذي يظهر من كلام اللغويين أن السن و الضرس مترادفان، و يظهر من اطلاقات الأخبار و غيرها اختصاص السن بالمقاديم الحداد، و الضرس بالمآخير العراض». بحارالأنوار 310:58.

[6] حدب الانسان، من باب تعب، اذا خرج ظهره، و ارتفع عن الاستواء، و الرجل أحدب، و المرأة حدباء. بحارالأنوار 310:58 عن المصباح.

[7] قال الجوهري: رجل مخصر القدمين اذا كانت قدمه تمس الأرض من مقدمها و عقبها و تخوي أخمصها، مع دقة فيه. بحارالأنوار 310:58.

[8] و ذلك لان طول الشعر من الجانب الأعلي اليهما، و أكثر الأنوار السماوية ترد من الجبهة العليا.. البحار.

[9] أماط الله عنك الأذي أي نحاه. لسان العرب 409:7.

[10] تنغصت عيشته: أي تكدرت. لسان العرب 99:7.

[11] سمج الشي ء بالضم: قبح، يسمج سماجة، اذا لم يكن فيه ملاحة. لسان العرب 300:2.

[12] تشيط الدم: اذا غلي بصاحبه، وشاط دمه، و أشاط بدمه. كتاب العين 275:6.

[13] المثانة (المثانة البولية) (Urinary Bladder) كيس غشائي في تجويف الحوض عند معظم الفقاريات، باستثناء الطيور، يختزن البول مؤقتا، ثم يدفعه بين فترة و أخري الي الاحليل أو مجري البول. جدرانها مرنة قابلة للتمدد، بحيث تتسع عند الاقتضاء لأضعاف ما يتسع له حجمها السوي. و التهاب المثانة (Cystitis) ينشأ عن وجود بعض البكتيريا فيها، و هو يعالج بازالة سببه، و قد تنزلق حصوات من الكليتين الي المثانة، و هي تستأصل عادة بالجراحة. المورد: 12080.

[14] الخصال 511:2 / 3؛ علل الشرائع 99:1؛ بحارالأنوار 205:10 / 9؛ و 307:58 / 18.


المريسية


الفرق بين الفرق:213.

هؤلاء مرجئة بغداد من أتباع بشر المريسي ، و كان في الفقه علي رأي أبي يوسف القاضي ، غير أنه لما أظهر قوله بخلق القرآن هجره أبويوسف و ضللته الصفاتية في ذلك ، و لما وافق الصفاتية في القول بأن الله تعالي خالق أكساب العباد ، و في أن الاستطاعة مع الفعل ، أكفرته المعتزلة في ذلك ، فصار مهجور الصفاتية و المعتزلة معا .

و كان يقول في الايمان:انه هو التصديق بالقلب و اللسان جميعا ، كما قال ابن الراوندي في أن الكفر هو الجحد و الانكار ، و زعما أن السجود للصنم ليس بكفر ، ولكنه دلالة علي الكفر .

و قال الشهرستاني [1] و نقل عن بشر المريسي أنه قال:اذا دخل أصحاب الكبائر النار ، فانهم سيخرجون عنها بعد أن يعذبوا بذنوبهم ، و أما التخليد فيها فمحال .


پاورقي

[1] الملل و النحل 128:1.


معاوية بن عمار


قال النجاشي [1] معاوية بن عمار بن أبي معاوية خباب بن عبدالله الدهني، مولاهم، كوفي، و كان وجها في أصحابنا، و مقدما، كبير الشأن، عظيم المحل، ثقة.

روي معاوية عن أبي عبدالله و أبي الحسن موسي عليهماالسلام، و له كتب، و مات معاوية سنة خمس و سبعين و مائة.

و عده الشيخ رحمه الله في رجاله [2] في أصحاب الصادق عليه السلام.

و في الوسائل [3] ، كتاب النكاح، باب نظر المملوك الي مالكه، قول الصادق عليه السلام له: «يا بني».

و هذه دلالة علي جلالته و حبه له و عنايته به، كما قال المامقاني [4] .

و عده ابن شهر آشوب [5] من خواص الصادق عليه السلام.



[ صفحه 438]




پاورقي

[1] رجال النجاشي: 411، الرقم 1096.

[2] رجال الطوسي: 310، الرقم 481.

[3] الوسائل20 : 224، الحديث 2548.

[4] تنقيح المقال3 : 224، الرقم 11918.

[5] مناقب ابن شهر آشوب4 : 281.


احتجاجات الصادق علي الزنادقة و المخالفين و مناظراته معهم


################

پاورقي

[1] فارعوي: من المعصية أي كف عنه و رجع.

[2] سورة سبأ: الآية 18.

[3] سورة الأعراف: الآية 145.

[4] سورة الزخرف: الآية 63.

[5] سورة النحل: الآية 89.

[6] سورة الجن: الآية 28.

[7] سورة التوبة: الآية 74.

[8] سورة التوبة: الآية 59.

[9] سورة المطففين: الآية 14.

[10] سورة الحجرات: الآية 6.

[11] سورة النساء: الآية 56.


ابو سعيد الزهري


أبو سعيد الزهري.

محدث إمامي، روي عن الإمام الباقر عليه السلام أيضا. روي عنه داود بن فرقد. كان حيا قبل سنة 148.

المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 169. جامع الرواة 2: 388. تنقيح المقال 3: قسم الكني 18.


سلمة بن دينار


أبو حازم، وقيل أبو خازن سلمة بن دينار الأعرج، التمار، المخزومي، وقيل

الليثي بالولاء، المدني، المعروف بالأقرن، وقيل الأفزر القاص. من خواص أصحابه عليه السلام، روي عن الإمام السجاد عليه السلام أيضا، وقيل كان من المجاهيل، وقال عنه بعض العامة بأنه كان محدثا ثقة، عابدا، حافظا، فقيها، زاهدا، وله حكم ومواعظ. كان من مشاهير علماء وقضاة المدينة المنورة، وكان يقص الحكايات والقصص علي الناس في مسجدها. روي عنه سفيان بن عيينة، وأسامة بن زيد الليثي، وأنس بن عياض وغيرهم. توفي سنة 133، وقيل سنة 135، وقيل سنة 140، وقيل سنة 144، وقيل سنة 146 والله أعلم.



[ صفحه 72]



المراجع:

رجال الطوسي 91. المناقب 4: 176 و 206. تنقيح المقال 1: 50. مجمع الرجال 3: 153. أعيان الشيعة 7: 289. جامع الرواة 1: 372. حلية الأولياء 3: 229. معجم رجال الحديث 8: 206. نقد الرجال 158. منهج المقال 170. تهذيب تاريخ دمشق 6: 218 و 230. المعارف 200. تقريب التهذيب 1: 316. تذكرة الحفاظ 1: 125. تهذيب التهذيب 4: 143. الأعلام 3: 113. اسعاف المبطأ 570. صفة الصفوة 2: 88. تاريخ گزيده (فارسي) 249. الطبقات لابن خياط 264. التاريخ الكبير 4: 78. خلاصة تذهيب الكمال 125. طبقات الحفاظ 60. شذرات الذهب 1: 208. تهذيب الأسماء واللغات 2: 207. الكني والأسماء 1: 141. تاريخ الثقات 196 وفيه القصار بدل القاص. سير أعلام النبلاء 6: 96. الجرح والتعديل 2: 1 159. العبر 1: 189. النجوم الزاهرة 2: 342. مرآة الجنان 1: 292.


محمد بن رفاعة النخعي (الوهبيلي)


محمد بن رفاعة النخعي، الوهبيلي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 287. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 116. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 83. نقد الرجال 306. جامع الرواة 2: 113. مجمع الرجال 5: 210 وفيه الوهيكي بدل الوهبيلي. منهج المقال 296.