بازگشت

زرافه (شتر گاو پلنگ)


در خلقت زرافه دقت كن كه چگونه سر آن شبيه سر اسب، گردنش به گردن شتر، سمش به سم گاو و پوست آن به پوست پلنگ ماند. در صورتي كه اين حيوان از جنس حيواناتي نيست كه از چند نوع مختلف به وجود آمده باشد، مانند قاطر كه از الاغ و اسب به عمل مي آيد، بلكه خود نوع جداگانه اي است كه خداوند به قدرت كامله خود آن را خلق فرموده تا مردمان به عجايب صنعت او پي برند و بدانند كه خالق همه انواع حيوانات يكي است، و اگر بخواهد مي تواند اعضاي چند حيوان را در يك حيوان جمع كند.


ارسال الخضر لانقاذ العطشان في الصحراء


21 - عن داود الرقي، قال: خرج أخوان لي يريدان المزار [1] فعطش



[ صفحه 362]



أحدهما عطشا شديدا حتي سقط من الحمار، و سقط الآخر في يده [2] .

فقام، فصلي، و دعا الله و محمدا و أميرالمؤمنين و الأئمة (عليهم السلام) كان يدعو واحدا بعد واحد، حتي بلغ الي آخرهم: جعفر بن محمد (عليهماالسلام) فلم يزل يدعوه و يلوذ به.

فاذا هو برجل قد قام عليه، و هو يقول: يا هذا! ما قصتك! فذكر له حاله.

فناوله قطعة عود و قال: ضع هذا بين شفتيه. ففعل ذلك، فاذا هو قد فتح عينيه و استوي جالسا، و لا عطش به، فمضي حتي زار القبر.

فلما انصرفا الي الكوفة أتي صاحب الدعاء [3] المدينة، فدخل علي الصادق (عليه السلام) فقال [الامام] له: اجلس، ما حال أخيك؟ أين العود؟

فقال: يا سيدي! اني لما اصبت بأخي اغتممت غما شديدا، فلما رد الله عليه روحه نسيت العود من الفرح!

فقال الصادق (عليه السلام): أما انه ساعة صرت الي غم أخيك أتاني أخي: الخضر، فبعثت اليك - علي يديه - قطعة عود من شجرة طوبي!

ثم التفت الي خادم له فقال له: علي بالسفط. فأتي به، ففتحه و أخرج منه قطعة العود بعينها، ثم أراها اياه، حتي عرفها، ثم ردها الي السفط [4] .



[ صفحه 363]




پاورقي

[1] لعل المقصود من المزار - هنا - المدينة المنورة.

[2] سقط في يده: أي تحير في أمره.

[3] أي ذلك الأخ الذي دعا الله تعالي و استغاث بالنبي و الأئمة (عليهم السلام).

[4] مناقب آل أبي طالب: ج 4 ص 240. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 138.


مفهوم متعرضانه ي مكتب امام


با اين آگاهي به وضوح مي توان دانست كه فقه جعفري در برابر فقه فقيهان رسمي روزگار امام صادق عليه السلام فقط يك اختلاف عقيده ي ديني ساده نبود، بلكه در عين حال دو مضمون متعرضانه را نيز با خود حمل مي كرد: نخست - و مهمتر- اثبات بي نصيبي دستگاه حكومت از آگاهي ديني و ناتواني آن از اداره ي امور فكري مردم يعني در واقع عدم صلاحيتش براي تصدي مقام خلافت؛ و ديگر مشخص ساختن موارد تحريف در فقه رسمي كه ناشي از مصلحت انديشي فقيهان در بيان احكام فقهي و ملاحظه كاري آنان در برابر تحكم و خواست قدرت هاي حاكم بود.

امام صادق عليه السلام با گستردن بساط علمي و بيان فقه و معارف اسلامي و تفسير قرآن به شيوه اي غير از شيوه ي عالمان وابسته به حكومت، عملا به معارضه با آن دستگاه برخاسته بود. آن حضرت بدين وسيله تمام تشكيلات مذهبي و فقاهت رسمي را كه يك ضلع مهم حكومت خلفا به شمار مي آمد، تخطئه مي كرد و دستگاه حكومت را از بعد مذهبيش تهي مي ساخت. در مذاكرات و آموزش هاي امام به ياران و نزديكانش بهره گيري از عامل بي نصيبي خلفا از دانش به عنوان دليلي بر اينكه از نظر اسلام آنان را حق حكومت كردن نيست، به وضوح مشاهده مي شود؛ يعني اينكه امام همان مضمون متعرضانه را كه درس فقه و قرآن او دارا بوده به طور صريح نيز در ميان مي گذاشته است.

در حديثي از آن حضرت چنين نقل شده است: ماييم كساني كه خدا فرمانبري از آنان را فرض و لازم ساخته است در حالي كه شما از كساني تبعيت مي كنيد كه مردم به خاطر جهالت آنان در نزد خدا معذور نيستند. [1] .

يعني مردم كه بر اثر جهالت رهبران و زمامداران نااهل دچار انحراف



[ صفحه 273]



گشته و به راهي جز راه خدا رفته اند، نمي توانند در پيشگاه خدا به اين عذر متوسل شوند كه ما به تشخيص خود راه خطا را نپيموديم، اين پيشوايان و رهبران ما بودند كه از روي جهالت ما را به اين راه كشاندند. زيرا اطاعت از چنان رهبراني خود كاري خلافت بوده است، پس نمي تواند كارهاي خلاف بعدي را توجيه كند. [2] .


پاورقي

[1] اصول كافي، ج 1، ص 186.

[2] پيشواي صادق، ص 91-87.


تشييع جنازه


ابن كثير در ضمن جمله اي به تشييع جنازه ابراهيم اشاره مي كند و مي گويد: «فغسله و كفنه و خرج به و خرج معه الناس» [1] اين جمله نشانگر اين است كه پس از مراسم تغسيل و تكفين آنگاه كه جسد را به سوي بقيع حركت داده اند مردم نيز در پشت سر جنازه به همراه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به حركت درآمده و همانند خود آن حضرت در تشييع جنازه ابراهيم شركت نموده اند.


پاورقي

[1] البداية و النهايه، ج 5، ص 311.


حق المملوكة


«و أما حق رعيتك بملك النكاح فأن تعلم أن الله جعلها سكنا و مستراحا، و أنسا و واقية، و كذلك كل واحد منكما يجب أن يحمد الله علي صاحبه، و يعلم أن ذلك نعمة منه عليه، و وجب أن يحسن صحبة نعمة الله، و يكرمها و يرفق بها، و ان كان حقك عليها أغلظ، و طاعتك بها الزم في ما أحببت و كرهت، ما لم تكن معصية، فان لها حق الرحمة، و المؤانسة، و موضع السكون اليها قضاء اللذة التي لابد من قضائها، و ذلك عظيم، و لا قوة الا بالله...».

و أوصي الامام عليه السلام من يملك وطء امرأة بملك اليمين أن يقابلها بالرأفة و الاحسان، و يقوم برعايتها، و ليعلم أن ما استحله منها انما هو نعمة من الله عليه، فاللازم عليه رعاية تلك النعمة، و رعايتها رعاية كاملة.


الاستعمالات المجازية في القرآن


و شاع الاستعمال المجازي في لغة العرب، و ذاع أمره في كثير من أنحاء الاستعمال كالاسناد المجازي، و المجاز في الكلمة، و منه باب الكنايات التي قيل انها أبلغ من التصريح، و يعتبر ذلك من لطائف هذه اللغة و محاسنها و في القران الكريم طائفة كبيرة من الآيات كان الاستعمال فيها مجازيا منها قوله تعالي: «يا أبليس ما منعك أن تسجد لما خلقت بيدي» فان المنصرف من اليد هو العضو المخصوص و يستحيل ذلك عليه تعالي لاستلزامه التجسيم و هو مما يمتنع عقلا علي الله تعالي، و قد سأل محمد ابن مسلم الامام أباجعفر عن ذلك فأجابه (ع):

«اليد في كلام العرب القوة و النعمة قال تعالي: «و اذكر عبدنا داود ذي الايدي» و قال: «و السماء بنيناها بايد» أي بقوة، و قال: «و ايده بروح منه» و يقال: لفلان عندي اياد كثيرة أي فواضل و احسان، و له عندي يد بيضاء أي نعمة» [1] .

و معني ذلك ان اليد لم تستعمل في معناها المنصرف و انما استعملت في غيره اما مجازا أو حقيقة بناء علي انها مشتركة اشتراكا لفظيا في هذه المعاني التي ذكرها الامام.


پاورقي

[1] ناسخ التواريخ 1 / 434 نقلا عن توحيد الصدوق.


پاكترين درآمد


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه (انفقوا من طيبات ما كسبتم) فرمودند:

مردم در زمان جاهليت درآمدهاي ناروا به دست آورده بودند و بعد از آن كه اسلام آوردند تصميم گرفتند آنها را از اموال خود خارج كنند و صدقه بدهند، اما خداوند تبارك و تعالي قبول نكرد مگر اين كه (صدقه را) از پاكترين درآمدهايشان بپردازند. [1] .



[ صفحه 115]




پاورقي

[1] كافي: 4 / 48 / 10، همان، همان، 20669.


آدم حسابي


دراينجا آدم حسابي به شما معرفي مي گردد. سفارش مي شود كه با چنين آدمي معاشرت داشته باشيد و او را اذيت نكنيد.

من عامل الناس فلم يظلمهم و حدثهم فلم يكذبهم و وعدهم فلم يخلفهم، كان ممن حرمت غيبته و كملت مروءته، و ظهر عدله و وجبت اخوته. [1] .

كسي كه با مردم معامله كرد و بر آنان ستم ننمود و با ايشان سخن گفت و دروغ نگفت و به آنان وعده داد و خلف وعده نكرد، چنين كسي از كساني است كه غيبت وي حرام جوانمردي او كامل، عدالتش آشكار و برادري با او واجب است.


پاورقي

[1] اصول كافي. ج 2، ص 239.


علومي كه امام صادق در برنامه مكتب جعفري گذاشت


در نيمه دوم قرن اول افكار و اذهان براي توجه به علم و دانش جلب شد امام محمدباقر عليه السلام مقدمات علوم را با توجه به فصول و ابواب آن آموخت تا امام جعفرصادق عليه السلام فرصتي به دست آورد درباره حديث و تفسير و فقه و جوامع توحيد بساط علم را گسترد و



[ صفحه 222]



برنامه او از اين كليات شروع شد و علوم جزئي - و شعب مختلف آن از اين كليات سرچشمه گرفت.

اين تعليمات امام صادق عليه السلام فقط از سرچشمه وحي و نور الهي و لسان وحي سيراب شده و نظري به علوم و فنون سابقه دار جهان نداشته - يعني امام صادق در مكتب خود شروع به تدريس كتب افلاطون و ارسطو و بقراط و بطلميوس و ديوجانس - جالينوس - سقراط و غيره نكرد بلكه به نور الهي اشعه تابناك علم و دانش را تعليم كرد و بعد از او فلاسفه بزرگي مانند سيمون دكارت - گاليله - نيوتن - ميشل و غيره در پيشگاه علمي او سر تعظيم فرود آوردند - و اقطاب علوم در قديم و جديد در حاشيه مسند علمي اين پيشواي بزرگ نشستند.

در آموزش و پرورش امام ششم اشتباهات و خطيئات و لغزشهاي فلاسفه يونان و روم و ايران وجود نداشت بلكه حكما و علماي بعدي هم اشتباهات قدما را از روي تعليمات امام صادق عليه السلام اصلاح نمودند.

امام جعفرصادق عليه السلام موجودات را از نظر تكون خودشان در خواص طبيعي به صورت طاهر و باطن موجوديت مورد بحث قرار داد و براي هر يك از آن مواد و عناصر و مواليد مسائلي طرح مي كرد و روي طبقه بندي و كليات بحث مي فرمود و نتيجه مي گرفت كه همه در محور توحيد و خداشناسي و تسبيح و تحميد و تهليل و تقديس حق دور مي زدند - و حتي جماد و نبات و حيوان در تركيب و تجزيه و خواص و غيره در حال عبادت او اطاعت تكويني مي باشند.

علومي كه امام صادق عليه السلام موضوع بحث قرار داده بود در درجه اول فقه - و تفسير و الهيات و علل الشرايع و احكام و توحيد الهي بود و ظهور و بروز اين علوم در عمل صالح و تقوي منعكس مي شد و اسرار طبيعت و عجايب كون و اطوار مختلف و دسته جات و طبقات نباتات و تطورات و تكامل انواع حيوانات و تحليل اجسام مادي و تركيب عنصري آنها و مجاري افلاك و سيارات و ثوابت و غرائب و عجائب عالم وجود و تركيب انسان و منافع اعضاي او و تحولات مزاجي او و آنچه در عالم كون و فساد موجود است همه آنها را نماينده توحيد و دليل حكمت و تدبير الهي مي دانست و روي مباني وجودي و خواص و آثار و عوامل موجوديت آنها بحث مي فرمود.

اين استاد شاگرداني داشت كه همه آنها علماي بزرگ و قهرمانان علم و دانش بوده و آن ها بحر ذخار دانش و بينش بودند.



[ صفحه 223]



افاضات اشراقي و علمي امام ششم يك نور روشني بود كه دلهاي زكيه را روشن مي ساخت و علاوه بر علوم فوق شعب علوم رياضي و طبيعي و الهي را نيز تعليم مي داد چنانچه ابن خلكان گويد:

«و كان من سادات اهل البيت و لقب بالصادق لصدقه في مقالته و فضله اشهر من ان» «يذكر و له كلام في الكيمياء و الزجر و الفال و كان تلميذه ابوموسي جابر بن حيان» «الصوفي الطرسوسي قد الف كتابا يشتمل علي الف ورقة تتضمن رسائل جعفرالصادق عليه السلام» «و هي خمسمائة رسالة انتهي [1] .

مي گويد جعفر بن محمدصادق در صداقت لهجه و فضيلت كلام برتر و بالاتر از آن است كه تعريف و توصيف شود او بود كه علم و دانش را بسط داد فن كيميا را آموخت علم زجر - فال از او است و ابوموسي جابر بن حيان صوفي طرسوسي شاگرد او كتابي در هزار ورق متضمن پانصد رساله در تعليمات علمي و فني امام صادق عليه السلام نوشته است.

اين كيميا برخلاف آنچه برخي توهم كردند تنها تبديل فلز به طلا و نقره نيست بلكه علم تجزيه و تحليل اجسام و تركيب نباتات است خواه معدني - يا حيواني باشد و كيميا امروز به سه علم ناميده مي شود «شيمي - فيزيك - مكانيك»

فريد وجدي در ذيل كلمه اقر باذين مي نويسد:

«هي قانون الصيد له و تركيب العلاجات علي نسب مضبوطه و قد ثبت بشهادة الافرنج» «ان العرب هم افضل من وصل في الصيد له الي الصدرة العصريه المنتظمة و هم اول من انشأت» «حوانيت خاصه سموها الصيدليه و قد برعوا في استكشاف النباتات و درس خصائصها» «و ساعدهم علي ذلك اتساع مملكتهم و تنوع نباتاتها لما انبعثت فيهم الروح الاسلاميه» «و نهضوا تلك النهضة المدهشه قاموا اولا بترجمه ما فيها من الكتب القديمه و ترجم» «خالد بن يزيد في اوايل القرن الثاني كتابا في الكيميا عن مدرسة الاسكندرية فاخذ عنه» «هذا العلم جعفرالصادق عليه السلام توفي سنة 140 للهجره ثم تلا جابر بن حيان و غيره ختي» «صار هذا القسم حافلا بالعلماء فهو مثل ساير الفروع العلمية الاخري و قد ثبت الان انهم» «كما كانوا اول من كون الاقر باذين العصري و الصيدلات علي الطراز المعروف الان» «كانوا اول من اكتشف حامض النتريك و حامض الازوتيك و حامض الكبريتيك و نيترات»



[ صفحه 224]



«الفضه - (حجر جهنم) و البوتاسات و اكسيد الزيبق و نترات الوتاس و كبريتات الحديد» «و الكحول و البورق و روح النشادر و ملح النشادر و الماء الملكي (حامض الازوتيك مع» «حامض الكونيليك) و كلوريد الزيبق «السليماني» و البورق و الزرنيخ و هم الذين عرفوا» «التذويب والبلوره و الترشيح و التقطير» [2] .

«قال السيد (بل) المورخ الانسي الشهير في كتابه تاريخ العرب ما معناه و هو ملحض» «من كتابه طبعت في مصر»

فريد وجدي مي گويد اقرا باذين دستور دوا سازي است و علم ميزان تركيب دواها و داروها است كه ملل غربي اعتراف دارند در اين فن عرب تقدم داشته و دواسازي را خوب مي دانسته است و اول كسي كه آسياي دواسازي و هاون سازي تهيه كرد عرب بود كه به آن صيدليه گفتند و از نباتات براي معالجه استفاده مي كردند و اول برگها يا ريشه هاي نباتي را مي سائيدند و با اختلاط و امتزاج معين علاج دردها قرار مي دادند.

چون اسلام ظهور كرد اين نهضت دواسازي قوت گرفت و خالد بن يزيد در اول قرن دوم از مدرسه اسكندريه كتابي آورد كه او مورد توجه جعفرصادق متوفي / 140 قرار گرفت.

نگارنده گويد در اين جا فربد وجدي دو اشتباه كرده و اين دو اشتباه ناشي از مراجعه به كتب غربيها است به منابع خود اسلامي مراجعه نكرده كه مرتكب اين خطا شده است يكي اينكه از كتابخانه اسكندري چيزي در مدينه نيامد و ديگر آنكه وفات امام صادق عليه السلام به اتفاق سال 148 هجري است و چون فريد وجدي از كتاب بل مورخ و مستشرق فرانسوي كه او هم مانند اكثر مستشرقين اشتباهات زياد كرده نقل قول نموده اين خبط را مرتكب شده است.

بعد مي گويد جابر بن حيان اين علم را از جعفر گرفت و به علماء آموخت و اقر باذين عصري و صيدلات به اين صورت شهرت يافت و او يعني جابر اول كسي بود كه اكتشافاتي نمود و اسيد نيتريك و اسيد ازوتيك و اسيد كربنيك و نيترات درژان (سنگ جهنم) و پطاس ها و اكسيد زيبق و نترات پطاس ها و كبريت آهني و سنگ سرمه و نشادر نمك نشادر اسيد



[ صفحه 225]



ازوتيك با اسيد كزونيك و كلوريد زيبق - زرنيخ و غيره را كشف كرد و از ترشيح و تقطير آنها تجاربي دست داد.

بدون ترديد اين اكتشافات داروئي از جابر انتشار يافته و بدون شك جابر از امام صادق عليه السلام گرفته و يقينا صادق آل محمد به نور وحي و الهام دريافته از كتب ديگري نياموخته است - زيرا خالد بن يزيد از شاگردان امام سجاد عليه السلام بود او علم كيميا را به خالد آموخت كتب اسكندري كه سوخته بود و راهي به مدينه نداشت و امام محمدباقر عليه السلام بود اين علوم را آموخت و امام صادق عليه السلام آن را توسعه داد و بسياري از گل ها و نباتات و مواد نباتي و حيواني را با خواص آن تعليم فرمود گل زنبق - پيه شتر - تمر هندي - خيار چنبر - سناء مكي - كافور - بادام كوهي - قرنفل - اقسام گلها - برگهاي رنگي كه از آنها رنگ مي ساختند - عسل - عرق گلها - مانند كاسني - شربت گل و غيره كه اكثر آنها از تعليمات امام صادق عليه السلام مكشوف شده است و امروز هم هزاران نبات و ميوه هاي جنگلي و صحرائي هست كه بشر نمي شناسد و چه بسا كه دواي دردهاي درمان كنوني باشد.

در تأييد علوم فلكي امام صادق عليه السلام اخبار فراواني هست يكي از آنها را كه منشأ تمام علوم و مبدأ تكون موجودات است نقل مي كنم.

راويه نام يكي از اصحاب و شاگردان امام صادق عليه السلام است از آن حضرت مي پرسد اول ما خلق الله چيست؟ آن چيزي كه خداوند از آن همه چيز را آفريده است چيست؟

امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

ان اول ما خلق الله الشي ء الذي خلق منه الاشياء فبين بوضوح ان الاجسام الماديه كلها خلقت من اصل واحد و انما الاختلاف في كيفيات و كمية الذرات و بذلك اختلف الاجسام والموجودات و هذا الاصل هو اصل العلوم الماديه باسرها طبيعيه و كيمياويه و فلكيه و معدنيه و حيوانيه و نباتيه و طبيه و غيرها [3] .

فرمود اول چيزي كه خداوند آفريد و مبدأ اشياء شد آن جسمي مادي ناچيزي بود «كه امروز از آن به جوهر فرد اجزاء صغار صلبه - جزء لا يتجزي - اثير - اتم - الكترون و غيره» كه تمام موجودات از آن ها تركيب وجودي گرفت نهايت اختلاف آن در صور و كيفيت و كميت ذرات به اختلاف ذرات است و روي همين اختلاف اجسام موجودات مختلف



[ صفحه 226]



الصور مي گردد و مي فرمايد اين اصل اصل علمي است كه علوم ادبي و طبيعي و فلكي و كيمائي و معدني و حيواني و نباتي و طبي هم از آن سرچشمه گرفته است - يعني همانطور كه اول هر موجود مادي ذره است موضوع هر معرفت از اجسام علم است كه همه علوم از آنها منشعب مي گردد.

اين درس فلسفي در تقسيم علوم جهاني براي كساني كه وارد در بحث تقسيم علم شده اند مي دانند بهترين تقسيم است كه هيچ ربطي به تقسيم علوم در مكتب هاي جهاني از يوناني - سرياني - رومي - ايراني و غيره ندارد و حتي ملل اروپائي هم نتوانسته اند اين لطيفه را دريابند كه اول و مبداء هر موجودي ذره است و اختلاف موجودات به اختلاف ذرات است و شناسائي اين ذرات است كه علوم مختلف را به وجود آورده است.

اين اصلي كه امام صادق عليه السلام براي بيان اصل ذرات و مبداء موجودات بيان فرموده اتخاذ از قرآن مجيد است كه مي فرمايد (و من كل شي ء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون) اين ذره از دو اصل مثبت و منفي تركيب يافته كه به زوجين تعبير شده و اين زوجين يكي الكترون و ديگر پروتون به اصطلاح امروزي ناميده مي شود و تمام موجودات از اين ذره مركب تشكيل يافته است و اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب روحي فداه در نهج البلاغه در خطبه ذعب اين ذره را تشريح مي فرمايد به شرحي كه در اصول كافي كليني نقل كرده است و مي فرمايد اين نيروئي كه در ذره نهاده شده است نشانه هاي توحيد و قدرت الهي است كه در طبيعت آن به وديعت باز نهاده شده.

و امام رضا عليه السلام در مجلس مأمون درباره علوم مادي در تفسير اين آيه مي فرمايد چنانچه جدم اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود اصول علوم مادي در تفسير اين آيه كريمه بسط معلومات مي دهد و آدمي را به تمام علوم طبيعي و رياضي رهبري مي كند - و مجلسي در جلد 14 بحارالانوار به نام «السماء و العالم» اخبار آن را جمع كرده است.

اخيرا علماي مصر پس از مجلسي به رسائل حيان بن جابر برخورد كرد و مكتشفين هم كه مكتب شرق در اروپا دست يافته اند تحقيقاتي كرده در اين اخبار نظر بسيطي كرده اند و مخصوصا در كيمياء و طب و داروسازي و علوم نبات و حيوان و معدن شناسي و علم فلكي - جبال - بحار و هواشناسي و جوشناسي - نيروهاي غيرمرئي جوي و عوامل موجود در طبيعت و همه علوم غيرديني از اين اخبار كه تقريبا همه آنها از مكتب جعفري سرچشمه گرفته



[ صفحه 227]



و نشر يافته توسعه و تجزيه و تحليل يافت و افكار علماء و دانشمندان جلب اين علوم را كرده در آن بحث و فحص و عمل شروع شد.

در اين قرن اخير علوم مختلفي كه از اسلام به اروپا رفته بود به صورت نويني و به سبك مخصوصي به كتب عربي برگشت و از لغت عرب و لغت لاتيني باز كم و بيش به فارسي ترجمه شد و اين وديعه دوباره به دست مسلمين مرجوع شد.


پاورقي

[1] ابن خلكان در وفيات الاعيان ص 130 چاپ مصر در ترجمه ع.

[2] دائرة المعارف فريد وجدي ص 432 ج 1.

[3] بحارالانوار علامه مجلسي اول كتاب السماء و العالم به نقل اشعة من حيات الصادق ص 26.


امام صادق و هدهد


فطب راوندي مي نويسد علاء بن ثبابه روايت كرده كه خدمت امام جعفرصادق رسيدم ديدم مشغول نماز است من هم گوشه اي نشستم يك هدهد آمد نزديك نشست و صدائي مي كرد حضرت از نماز فارغ شد با آن حيوان سخني گفت كه من نفهميدم آن هدهد پرواز كرد رفت پس از آن به من التفات كرد عرض كردم يابن رسول الله من براي چند سؤال آمدم امر عجيبي ديدم فرمود چه ديدي كه به نظرت عجيب آمد گفتم موضوع هدهد كه آمد چيزي گفت شما هم به او چيزي گفتيد و رفت.

امام صادق عليه السلام فرمود اين هدهد آمد شكايت داشت از ماري كه بچه هاي او را مي خورد من نفرين كردم خداوند عالم آن مار را هلاك كرد تا بچه هاي هدهد باقي بمانند.

ابن ثبابه عرض كرد اي پسر پيغمبر زن من هم هر وقت بچه مي زايد مي ميرد فرمود مردن بچه هاي تو از اين جهت نيست چون به منزل برگشتي مي بيني سگي ماده به خانه تو آمده و زنت طعامي به آن سگ مي دهد تو با آن سگ بگو اباعبدالله امر فرموده به تو بگويم دور شو از ما خدا لعنت كند تو را و پس از دور شدن آن سگ اولاد تو باقي خواهد ماند انشاءالله تعالي.

راوي مي گويد چون برگشتم چنين كردم سه روز گذشت كه زنم آبستن بود پسري آورد كه باقي ماند.

از اين خبر با توجه به سوابقي كه نظاير آن هست مي توان استفاده كرد كه سگ در خانواده موجب قطع نسل يا تلف شدن آن مي گردد آن ميكروبهائي كه از اين حيوان به زندگاني آدمي سرايت مي كند موجب اتلاف اولاد مي گردد و ديگر آن كه حكايتي نظير اين را در عصر خود از يكي از ثقات شنيدم كه اين خبر را بدون ترديد قبول مي توان كرد.

بازرگاني معتبر در شهر قزوين از سيدي بزرگوار كه عكس هر دو موجود است و او عالم و مرتاض اهل فضيلت و كمال نفس بود گفت ساس در خانه ما به قدري بود كه مانند مورچه از ستون كرسي و كنار فرش صف بسته مي رفتند و به هيچ نحو دفع آن ميسر نشد با هيچ داروئي از بين نرفت به آن سيد بزرگوار عرض كردم فرمود برو بزرگتر آنها را بدون اذيت كردن بردار كف دست بگذار بگو سيد گفت از خانه من بيرون برويد و بر بيرون درب خانه بگذار من چنين كردم ديدم تمام ساس ها «سرخگ»صف بسته دنبال آن بيرون رفتند و ديگر منزل ما هيچ وقت ساس نداشت - وقتي كه امر يك سيد عالم مرتاضي در حيوانات چنين اثر داشته



[ صفحه 277]



باشد امر امام كه سر حلقه ولايت مطلقه دست او است چگونه اثر ندارد - اين است براي سعادت دين و دنيا بايد از تعليمات و افاضات اهلبيت عترت و طهارت استفاده كرد.


ابرهاي آتش افروز


ابرهاي سوزان بخاراتي است كه به هنگام فعاليت هر آتش فشان با گرماي زياد و دود و خاكستر همراه و توسط باد به هر طرف رانده مي شوند اين ابرها به نام ابرهاي سوزان مشهور شده و سبب آتش سوزي مي گردند. در جزيره مارتي تيك همين بخارها سبب آتش سوزي شهر سن پي ير گرديده اند.


الفقهاء 01


قال صاحب المدارك: المراد بالكعبة محمل البناء من تخوم الارض الي عنان السماء فلو زالت البنية و العياذ بالله صلي الي جهتها، كما يصلي من هو أعلي موقفا، كجبل أبي قبيس، أو اخفض، كالمصلي في سرداب تحت الكعبة، و هذا مما لا خلاف فيه بين العلماء، و يدل عليه ظاهر الآية الشريفة، و ما جاء عن الامام الصادق عليه السلام من أن رجلا قال له: صليت العصر فوق أبي قبيس، فهل



[ صفحه 150]



تجزي، و الكعبة تحتي؟ قال نعم، انها قبلة من موضعها الي السماء.

و أجمعوا كلمة واحدة علي أن الكعبة بالمعني المذكور هي قبلة القريب الذي يتمكن من استقبالها. و يستطيع مشاهدة جدرانها، فانه - و الحال هذه - يستقبل أي جدار شاء. و كذلك من صلي وسط الكعبة و داخل البيت [1] ، أما البعيد فيصلي الي جهة الكعبة.

قال صاحب المدارك: ان فرض البعيد عن الكعبة أن يستقبل الجهة التي هي فيها، لقوله تعالي: (فولوا وجوهكم شطره)، و الشطر لغة الجهة و الجانب و الناحية، و لقول الامام عليه السلام: «ما بين المشرق و الغرب قبلة كله». ثم قال: اعلم أن للفقهاء اختلافا كثيرا في تعريف الجهة، و لا يكاد يسلم تعريف منها من الخلل، و ليس لهم دليل نقلي يصلح للاعتماد، و لا عقلي يعول عليه، و المستفاد من الأدلة الشرعية هو الاكتفاء بالتوجه الي ما يصدق عليه عرفا أنه الجهة و الناحية، و الأخبار خالية عن التحديد مع شدة الحاجة الي معرفة هذه العلامات، أما الاحالة علي علم الهيئة فمستبعد جدا، لأنه علم دقيق كثير المقدمات، و التكليف به لعامة الناس بعيد عن قوانين الشرع.. و بالجملة فالتكليف بذلك مما علم انتفاؤه ضرورة.


پاورقي

[1] يجوز للانسان أن يصلي نافلة في جوف الكعبة بالاتفاق، و كذلك اتفقوا علي أن له أن يصلي فريضة في حال الاضطرار، و اختلفوا في جواز الصلاة فريضة لمختار، فذهب أكثر الفقهاء الي الجواز علي كراهة، و قال البعض: بل تحرم و لا تجوز.


ثلاثة أصناف


قال الامام الصادق عليه السلام: الحج ثلاثة أصناف: حج مفرد، و قران، و تمتع بالعمرة الي الحج، و بها أمر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و لا نأمر الا بها.

و قال أبوه الامام الباقر عليهماالسلام: الحاج علي ثلاثة وجوه: رجل أفرد الحج و ساق الهدي، و رجل أفرد الحج و لم يسق الهدي، و رجل تمتع بالعمرة الي الحج.


الدليل


قال صاحب الحدائق: 5 / 104 طبعة 1317 ه: «لم يذكر هذا الخيار كثير من المتقدمين، و القول به انما ثبت عن الشيخ و اتباعه»، يريد الشيخ الطوسي المعروف بشيخ الطائفة (ت 460 (... ثم قال صاحب الحدائق: «و المشهور بين المتأخرين ثبوت هذا الخيار»... أما صاحب الجواهر فقال في كتاب المتاجر، «خيار المغبون ثابت بلا خلاف»... و قال صاحب المكاسب، «هذا الخيار هو المعروف بين الفقهاء، و نسبه في كتاب التذكرة الي علمائنا».

و مهما يكن، فان خيار الغبن اصبح من ضرورات مذهب الامامية، بحيث يعدون القول بنفيه بدعة في الشريعة، و تتلخص الأدلة التي جاءت في كتب الفقه



[ صفحه 189]



الجعفري، مع ملاحظة الشيخ الانصاري عليها، و غيره تتلخص بما يلي:

الدليل الأول: قوله تعالي: (الا أن تكون تجارة عن تراض). و بديهة أن المغبون لو علم بالتفاوت الفاحش لم يرض بالتعامل، فأكل ماله - اذن - يكون أكلا للمال بالباطل.

و يلاحظ بأن هذا لو تم لكان دليلا علي بطلان البيع من الرأس، لا علي صحة البيع، مع ثبوت الخيار للمغبون.

الدليل الثاني: أن الغبن ضرر؛ و لا ضرر و لا ضرار في الاسلام.

و يلاحظ بأن هذا لا يثبت الخيار، حيث يمكن تدارك الضرر بطريق آخر، و هو أن يرجع البائع الزيادة للمشتري، ان كان المغبون هو المشتري، و ان يرجع المشتري بمقدار النقيصة الي البائع، ان كان المغبون هو البائع.

الدليل الثالث: قول الامام الصادق عليه السلام: غبن المؤمن حرام، و في رواية أخري: لا تغبن المسترسل، و المسترسل هو الذي يثق بك، و يطمئن اليك.

و يلاحظ بأن هذا دليل علي تحريم الخيانة، لا علي ثبوت الخيار للمغبون، هذا، الي أن كلا من البائع و المشتري قد يكونان جاهلين بالقيمة، فلا يبقي للتحريم من موضوع.

الدليل الرابع: ما روي عن النبي صلي الله عليه و اله و سلم أن من تلقي الركبان - و هم الذين كانوا يجلبون الطعام من بلد الي بلد - و اشتري منهم بأقل من قيمة السوق، مع جهلهم بذلك فصاحب السلعة بالخيار.

و يلاحظ بأن هذه الرواية مجهولة السند، بل لم تدون في كتب الحديث المعروفة اطلاقا، لا بسند ضعيف، و لا بسند صحيح [1] .



[ صفحه 190]



الدليل الخامس: قول الامام الصادق عليه السلام غبن المسترسل سحت.

و يلاحظ بأن معني هذا أن من أخذ مال غيره بالغش و الخديعة فقد أكل حراما، و استحق العقاب، ان لم يرجعه الي صاحبه و يسترضيه، اذن، فلا دلالة فيه علي الخيار من قريب أو بعيد.

الدليل السادس: أن المغبون انما أقدم باعتقاد أن قيمة المبيع تساوي ما دفع أو قبض من المال، و معني هذا في واقعه أنه قد اشترط علي الطرف الآخر الذي أجري معه المعاملة شرطا ضمنيا أن البيع أو الشراء يبتني علي أساس القيمة السوقية، فاذا تبين العكس فله خيار تخلف الشرط، و ما من شك أن الشرط الضمني يؤثر أثر الشرط الصريح.

و يلاحظ بأن هذا يرجع الي خيار الشرط، غاية الأمر يكون الشرط علي قسمين: أحدهما صريح، و الآخر ضمني، و علي هذا يكون خيار الغبن قسما من خيار الشرط، و ليس قسما له، و في قباله.

و بعد ان ذكر الشيخ الانصاري الأدلة، و ما لا حظه عليها قال: «فالعمدة في المسألة - أي في خيار الغبن الاجماع المحكي المعضد بالشهرة المحققة». و قال السيد اليزدي معلقا علي ذلك:«و كيف كان، فيكفي في اثبات هذا الخيار مجموع ما ذكره من الاجماع المحكي، و خبر تلقي الركبان، و قاعدة لا ضرر، و خبر السحت - أي الدليل الرابع المتقدم - و خبر غبن المسترسل» و هو الدليل الثالث.

و ان شككنا في شي ء فلسنا نشك في ثبوت هذا الخيار، لما ذكره هذا



[ صفحه 191]



السيد، و لأنه يتفق كل الاتفاق مع مقاصد الشريعة السمحة الغراء، و مبدأ العدالة، و لذا اقرته الشرائع الوضعية.


پاورقي

[1] المعروف بين الفقهاء أن ضعف السند ينجبر و يقوي بعمل المشهور، و لا حظت من طرف خفي و بعيد، و أنا أبحث و انقلب أن القائلين بذلك يشترطون أن يكون الضعيف مدونا في أحد الكتب الاربعة: الكافي و الاستبصار و التهذيب و من لا يحضره الفقيه، و انه اذا لم يوجد في أحدها فليس لعمل المشهور أي تأثير في جبر الضعيف و تقويته.


مسائل


1 - لا يتحمل العامل شيئا من الضريبة التي يضعها السلطان علي الشجر الا مع الشرط.

2 - يجوز اتحاد المالك، مع تعدد العامل اذا تمت الشروط و توافرت، و كذا



[ صفحه 192]



يجوز تعدد المالك، مع اتحاد العامل، كما لو كان البستان لأكثر من واحد، و ساقي أصحابه واحدا.

3 - يجوز للعامل أن يستأجر غيره للعمل المطلوب منه اذا لم يشترط عليه المالك المباشرة بنفسه، و هل يجوز له أن يساقي غيره، مع عدم اشتراط المباشرة، و عدم النهي من المالك؟

للفقهاء في ذلك أقوال.. و نحن علي رأي صاحب الجواهر الذي قال: لا يجوز له ذلك، لأن من شروط المساقاة أن يكون الذي يجري المعاملة مع العامل مالكا للشجر، أو وكيلا عن المالك، أو وليا عليه، و ليس لأحد أن يستدل علي صحة مغارسة العامل مع غيره باوفوا بالعقود، أو تجارة عن تراض، أو المؤمنون عند شروطهم. لأن هذه و ما اليها مختصة بالأصيل أو الوكيل أو الولي، و لا تشمل الأجنبي.


الموت بعد اداء الشهادة


اذا شهدا عند الحاكم، و قبل الحكم مات الشاهدان أو أحدهما، أو عرض عليه الجنون أو الاغماء فلا يضر ذلك بشهادتهما، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف أجده، لأصالة بقاء صحتها» و لأن الحكم يستند الي الاداء، و قد حصل.

و اذا كان حين الشهادة مجهولي الحال، و ماتا بعدها، ثم زكيا بعد الموت كشفت التزكية عن صحة شهادتهما، و لزم الحكم بموجبها.


اثبات الوصية


تثبت الوصية بشهادة عدلين، لعموم ما دل علي حجية البينة، و وجوب العمل بها.

و أيضا تثبت عند الضرورة بشهادة أهل الذمة اجماعا و نصا، و منه الآية 107 من سورة المائدة: «يا أيها الذين آمنوا شهادة بينكم اذا حضر أحدكم الموت حين الوصية اثنان ذوا عدل منكم أو آخران من غيركم ان أنتم ضربتم في الأرض فأصابتكم مصيبة الموت تحبسونهما من بعد الصلاة فيقسمان بالله ان ارتبتم لا نشتري به ثمنا و لو كان ذا قربي).

و قد مر التفصيل في: الجزء الخامس: باب الشهادة.

و أيضا تثبت الوصية بالمال بشهادة عدل و يمين، و بشهادة عدل و امرأتين ثقتين، قال صاحب الجواهر، «بلا خلاف و لا اشكال، لاطلاق الأدلة الدالة علي ذلك الشاملة لما نحن فيه».



[ صفحه 167]



و أيضا تثبت الوصية بالمال بشهادة أربع نسوة، و ثلاثة أرباعه بشهادة ثلاث، و نصفه بشهادة اثنتين، و ربعه بشهادة واحدة، قال صاحب الجواهر: «من غير خلاف في شي ء من ذلك، و الأصل فيه النصوص المستفيضة، منها قول الامام الصادق عليه السلام: في خبر ربعي في شهادة امرأة حضرت رجلا يوصي، ليس معها رجل؟ قال: يجاز ربع ما أوصي به بحسب شهادتها... و في رواية ثانية: تجوز شهادتها في ربع الوصية اذا كانت مسلمة غير مريبة في دينها».

و اذا جمدنا علي النص فلا يثبت النصف بل و لا الربع بشهادة رجل واحد، و لا يثبت الكل، بشهادة امرأتين و يمين قياسا علي ثبوت الكل بالرجل و اليمين، و قد جمد فقهاء المذهب علي النص، قال صاحب الجواهر: «لابتناء الحكم علي مصالح يقصر العقل عن ادراكها».

أما الوصاية و العهدة الي شخص بالقيام بعمل عن الميت فانها لا تثبت الا بشهادة عدلين، و لا تقبل فيها شهادة النساء لا منفردات و لا منضمات، كما لا تقبل شهادة العدل الواحد مع اليمين.



[ صفحه 168]




ترجمه «عوالم العلوم»: زندگي امام صادق


ملا عبدالله بن نورالله بحراني اصفهاني، ترجمه ي سيد احمد بن محمد حسيني اردكاني (1175-بعد 242ق).


في الرمانة عبرة


و اعتبر بخلق الرمانة و ما تري فيها من أثر العمد و التدبير، فإنك تري فيها كأمثال التلال، من شحم مركوم في نواحيها، و حب مرصوف صفا كنحو ما ينضد بالأيدي، و تري الحب مقسوما أقساما، و كل منها ملفوفا بلفائف من حجب منسوجة أعجب النسج و ألطفه، و قشرة يضم ذلك كله.

فمن التدبير في هذه الصنعة أنه لم يكن يجوز أن يكون حشو الرمانة من الحب وحده، و ذلك أن الحب لا يمد بعضه بعضا، فجعل ذلك الشحم خلال الحب ليمده بالغذاء، ألا تري أن أصول الحب مركوزة في ذلك الشحم، ثم لف بتلك اللفائف لتضمه و تمسكه فلا يضطرب، و غشي فوق ذلك بالقشرة المستحصفة لتصونه و تحصنه من الآفات، فهذا قليل من كثير من وصف الرمانة، و فيه أكثر من هذا لمن أراد الإطناب و التذرع في



[ صفحه 149]



الكلام، ولكن فيما ذكرت لك كفاية في الدلالة و الاعتبار.


يستغفر له


بصائرالدرجات 3، ب 2، ح 3: حدثنا ابراهيم بن هاشم، عن ابن أبي عمير، عن عبدالرحمن بن الحجاج، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

طالب العلم يستغفر له كل شي ء و الحيتان في البحار، و الطير في جو السماء.


الافطار عمدا


[أ: فضائل الأشهر الثلاثة 93، ح 74.

ب: ثواب الأعمال 281: حدثنا محمد بن الحسن، عن أحمد بن ادريس، عن محمد بن أحمد بن يحيي بن عمران الأشعري، عن ابراهيم بن هاشم، عن موسي بن عمران الهمداني، عن يونس بن عبدالرحمن، عن يونس بن عمار، قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول:...]

من أفطر يوما من شهر رمضان خرج الايمان منه.



[ صفحه 77]




شياطين الانس


تفسير علي بن ابراهيم 1 / 241: حدثني أبي، عن الحسين بن سعيد، عن بعض رجاله، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

ما بعث الله نبيا الا و في أمته شيطانان يؤذيانه و يضلان الناس بعده، [فأما الخمسة أولوالعزم من الرسل: نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و محمد صلي الله عليهم]، و أما صاحبا نوح فقنطيفوس و خرام، و أما صاحبا ابراهيم فمكثل ورزام، و أما صاحبا موسي فالسامري و مرعقيبا، و أما صاحبا عيسي فبولس و مريتون، و أما صاحبا محمد صلي الله عليه و آله و سلم فحبتر وزريق.


كيفيت جمع بين دو آيه


نوح بن شعيب و محمد بن حسن گويند: ابن ابي العوجاء از هشام بن الحكم سؤال نمود مگر نه اينكه خداوند حكيم است؟

فرمود: بله او حكيمترين حكيمان است.

گفت: پس خبر ده مرا از معني قول خداوند متعال: (فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثني و ثلاث و رباع فان خفتم أن لا تعدلوا فواحدة) [1] «پس با زنان پاك ازدواج نمائيد، دو يا سه يا چهار همسر و اگر مي ترسيد عدالت را (درباره ي همسران متعدد) رعايت نكنيد تنها يك همسر بگيريد»، مگر نه اين است كه واجب است؟

هشام گفت: بله.

گفت: پس خبر ده مرا از معني فرمايش خداي متعال: (و لن تستطعوا أن تعدلوا بين النساء ولو حرصتم فلا تميلوا كل الميل) [2] «وشما هرگز نمي توانيد در ميان زنان عدالت برقرار كنيد، هر چند كوشش نماييد! ولي تمايل خود را به كلي متوجه يك طرف نسازيد». كدام حكيم چنين سخن مي گويد؟

هشام پاسخي نداشت، و لذا به مدينه سفر نمود و خدمت امام صادق - عليه السلام - رسيد.

حضرت فرمود: اي هشام؛ چه شده است كه در غير زمان حج يا عمره به اينجا آمده اي؟

هشام گفت: فدايت شوم؛ براي امر مهمي آمده ام. ابن ابي العوجاء از من



[ صفحه 140]



سؤالي نمود كه پاسخ آن را ندارم.

حضرت فرمود: آن چيست؟

هشام: داستان را براي حضرت بازگو كرد.

حضرت فرمود: اما گفته ي خداي متعال: «پس با زنان پاك ازدواج نمائيد، دو يا سه يا چهار همسر و اگر مي ترسيد عدالت را (درباره ي همسران متعدد) رعايت نكنيد تنها يك همسر بگيريد» يعني در نفقه (نمي توانيد عدالت را رعايت كنيد).

و اما فرمايش خدا: «و شما هرگز نمي توانيد در ميان زنان عدالت برقرار كنيد، هر چند كوشش نماييد! ولي تمايل خود را به كلي متوجه يك طرف نسازيد كه ديگري به صورت زني كه شوهرش را از دست داده درآوريد! يعني در محبت.

راوي گويد: چون هشام با اين پاسخ به سوي ابن ابي العوجاء برگشت، و او را از آن مطلع ساخت، ابن ابي العوجاء گفت: به خدا قسم؛ اين پاسخ مال تو نيست. [3] .

2- روايت شده است هنگامي كه مردي از زنديقان از ابوجعفر احول سئوال نمود و گفت: خبر ده مرا از فرمايش خدا: (فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثني و ثلاث و رباع فان خفتم أن لا تعدلوا فواحدة) [4] «پس با زنان پاك ازدواج نمائيد، دو يا سه يا چهار همسر و اگر مي ترسيد عدالت را (درباره ي همسران متعدد) رعايت نكنيد، تنها يك همسر بگيريد».و آنچه در آخر سوره فرموده است يعني: (و لن تستطعوا أن تعدلوا بين النساء ولو حرصتم فلا تميلوا كل الميل) [5] «و شما هرگز نمي توانيد در ميان زنان، عدالت برقرار كنيد، هر چند كوشش نماييد! ولي تمايل خود را به كلي متوجه يك طرف نسازيد» بين اين دو كلام فرق و تباين هست.

ابوجعفر احول گويد: من پاسخي بر اين سؤال نداشتم، به مدينه سفر كردم و بر امام صادق - عليه السلام - وارد شدم و از نسبت اين دو آيه به همديگر پرسيدم.



[ صفحه 141]



امام - عليه السلام - فرمودند: اما فرمايش او: (فان خفتم أن لا تعدلوا فواحدة) «و اگر مي ترسيد عدالت را (درباره ي همسران متعدد) رعايت نكنيد، تنها يك همسر بگيريد».يعني در نفقه.

و فرمايش او: «و شما هرگز نمي توانيد در ميان زنان، عدالت برقرار كنيد، هر چند كوشش كنيد!» مقصود محبت و مودت است، زيرا كسي نمي تواند در محبت بين دو همسر عدالت را رعايت كند.

ابوجعفر احول به آن مرد بازگشت، و پاسخ را به اطلاع او رسانيد.

آن مرد گفت: اين را از حجاز آورده اي. [6] .


پاورقي

[1] سوره ي نساء آيه ي 3.

[2] سوره ي نساء آيه ي 129.

[3] الكافي: ج 5 ص 362، بحارالأنوار: ج 47 ص 225 ح 13.

[4] سوره ي نساء آيه ي 3.

[5] سوره ي نساء آيه ي 129.

[6] بحارالأنوار: ج 10 ص 202 ح 6.


حديث 162


شنبه

خياركم سمحاؤكم.

بهترين شما، بخشنده ترين شما است.

كافي، ج 4، ص 41


علمه بالغائب 12


المفيد في الاختصاص: عن أحمد بن محمد بن عيسي، و محمد بن اسماعيل بن عيسي، عن علي بن الحكم، عن عروة بن موسي الجعفي، قال: قال لنا أبو عبدالله عليه السلام يوما و نحن نتحدث عنده: اليوم انفقأت عين هشام بن عبدالملك في قبره، قلنا: و متي مات؟ فقال: اليوم الثالث، فحسبنا موته و سألنا عن ذلك فكان كذلك [1] .

و رواه محمد بن الحسن الصفار في بصائر الدرجات: عن محمد بن اسماعيل، عن علي بن الحكم، عن عروة بن موسي الجعفي، قال: قال لنا أبو عبدالله عليه السلام يوما و نحن نتحدث عنده: انفقأت عين هشام في قبره. قلنا: و متي مات؟ قال: اليوم الثالث، فسألنا عن ذلك و حسبنا موته فكان كذلك [2] .

و رواه أبوعلي الطبرسي في كتاب اعلام الوري: عن علي بن الحكم، عن عروة بن موسي الجعفي، قال: قال لنا يوما و نحن نتحدث: الساعة انفقأت عين هشام في قبره. قلنا: و متي مات؟ قال: اليوم الثالث. فقال حسبنا موته و سألنا عنه فكان كذلك [3] .



[ صفحه 174]




پاورقي

[1] الاختصاص: ص 315.

[2] بصائرالدرجات: ص 369، ج 8، باب 11، ح 5.

[3] اعلام الوري: 269.


مردي كه سعادت هدايت داشت


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خرد و زيبايي چهره و شيوايي در كلام را هر كس داراست، كامل است.

و حديثي طولاني از عمر بن يزيد نقل مي كند كه حاصلش اين است كه:

هشام بن حكم عقيده ي جهميه را داشت، (جهميه اتباع جهم بن صفوان از فرق جبريه هستند) و در آنها هم خبيث و پليد بود. خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد؛ حضرت مسأله اي از او پرسيد؛ متحير ماند و مهلت گرفت و چند روزي به فكر جواب بود و نتوانست جوابي تهيه كند. باز به حضرت رجوع كرد و حضرت جوابش را فرمود و مسأله ي ديگري از او پرسيد كه دليل بر بطلان مذهبش بود. هشام غمگين و حيران بيرون رفت و چند روزي را در حيرت و سرگرداني به سر برد و دوباره اجازه ي ورود خواست. حضرت پيغام داد در حيره (نزديك نجف) بايستد من مي آيم. هشام خشنود و مسرور زودتر رفت و آن جا ماند تا حضرت سوار استري به آن جا وارد شد. هشام گفت: چون به من نزديك شد منظره ي او به طوري مرا ترساند كه نتوانستم حرف بزنم و زبانم بسته شد. حضرت مدتي توقف كرد و ماندن ايشان



[ صفحه 253]



رعب و حيرت مرا زياد مي كرد. هنگامي كه مرا به اين حالت ديد. از آن جا رفت. من دانستم اين حالتي كه به من دست داد چيزي جز امري از جانب خدا نبود و از آن پس هشام از عقيده خود برگشت و به حضرت صادق عليه السلام گرويده و دين حق را اختيار كرد.



[ صفحه 254]




موقعيت علمي


روايت شده است: ثقه ي جليل القدر، عبدالله بن ابي يعفور خدمت امام صادق عليه السلام عرضه مي دارد: براي من ممكن نيست، هميشه خدمت شما برسم و چه بسا مردي از اصحاب ما نزد من بيايد و از من مسأله اي بپرسد كه من جواب هر سؤالي كه از من مي پرسند، ندانم، چه بكنم؟



[ صفحه 238]



حضرت فرمود: تو را چه مانع است، از محمد بن مسلم، پس به درستي كه او اخذ كرده از پدرم، و نزد او وجيه بوده است. [1] .

محمد بن مسلم در روايتي گفته است: شبي در پشت بام خود خوابيده بودم. شنيدم كه كسي در خانه ي مرا مي زند، پس صدا كردم: كيست؟ گفت: منم كنيزك تو، رحمك الله. من به كنار بام رفتم و سر كشيدم ديدم كه زني ايستاده است، چون مرا ديد، گفت: دختر نوعروس من حامله بود و او را درد زاييدن گرفت و نازاييده با آن درد فوت كرد، ولي فرزند در شكم او حركت مي كند، چه كار بايد كرد و حكم صاحب شرع در اين باب چيست؟

پس به او گفتم: اي امة الله، مثل اين مسأله را روزي از امام باقر عليه السلام پرسيدند آن حضرت فرمود: شكم مرده را بشكافند و فرزند او را بيرون بياورند، تو نيز چنان كن.

بعد از آن به او گفتم: اي امة الله، من مردي هستم كه در زاويه ي خمول و اختفاء به سر مي برم. تو را چه كسي به سوي من راهنمايي كرده است؟

گفت: جهت حكم اين مسأله، نزد ابوحنيفه كه صاحب رأي و قياس است، رفته بودم، گفت: من در اين مسأله چيزي نمي دانم نزد محمد بن مسلم ثقفي برو كه او را از حكم اين مسأله خبر خواهد داد؛ هر گاه تو را در اين مسأله فتوا داد، تو نزد من برگرد و به من خبر بده؛ پس به او گفتم: برو به سلامت.

چون صبح شد، به مسجد رفتم. ديدم كه ابوحنيفه نشسته و همان مسأله را با اصحاب خود در ميان دارد و از ايشان سؤال مي كند و مي خواهد كه آنچه از من در جواب اين مسأله به او رسيده، به نام خود اظهار كند، پس از گوشه ي مسجد تنحنحي كردم، ابوحنيفه گفت: خدا بيامرزد تو را، بگذار ما را



[ صفحه 239]



كه يك لحظه زندگاني كنيم. [2] .


پاورقي

[1] تحفة الأحباب، ص 489؛ اختيار معرفة الرجال، ص 161.

[2] اختيار معرفة الرجال، ص 162.


تمهيد


الصلاة أحب الأعمال الي الله تعالي، و هي أول ما ينظر فيه من عمل ابن آدم، فان قبلت قبل ما سواها و ان ردت رد ما سواها.

و قد ورد في الحث عليها و الاهتمام بها، و تهويل العقوبة علي تركها من الشارع المقدس أخبار سارت مسير الأمثال، و اشتهرت في الأمة شهرة عظيمة كقوله صلي الله عليه و آله و سلم: (الصلاة عمود الدين ان قبلت قبل ما سواها و ان ردت رد ما سواها).

و قوله صلي الله عليه و آله و سلم: (ليس مني من استخف بصلاته).

و قوله صلي الله عليه و آله و سلم: (لا ينال شفاعتي من استخف بصلاته).

و قوله صلي الله عليه و آله و سلم: (لا تضيعوا صلاتكم فان من ضيع صلاته حشر مع قارون و هامان و كان حقا علي الله أن يدخله النار مع المنافقين).

و كان صلي الله عليه و آله و سلم جالسا في المسجد اذ دخل رجل فقام فصلي فلم يتم ركوعه و سجوده فقال صلي الله عليه و آله و سلم: نقر كنقر الغراب!؟ لئن مات هذا و هكذا صلاته ليموتن علي غير ديني. الي كثير من وصاياه صلي الله عليه و آله و سلم و هي أكثر من أن تحصي.

و لما دنت الوفاة من الامام الصادق عليه السلام قال: اجمعوا كل من بيني و بينه قرابة، فلما اجتمعوا فنظر اليهم و قال: اياكم و ظلم من لا يجد عليكم ناصرا الا الله، و ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلاة.

و لا يمكن حصر ما ورد من الحث عليها و وجوب المحافظة علي اقامتها من الشارع المقدس في الكتاب العزيز و سنة الرسول.

و لم يكن ذلك الاهتمام منه و شدة تأكيده لاقامة هذا الفرض و اداء هذا الواجب لغرض يعود اليه أو غاية تؤول بالمنفعة عليه، و انما هو لما يعلم فيه من ضمان الصالح العام، و حفظ نظام الجامعة البشرية اذ وصفها تعالي: بأنها تنهي عن الفحشاء و المنكر، اذ هي صلة بين العبد و بين ربه، و مناجاة المخلوق لخالقه، اعترافا بالعبودية، و اقرارا له بالوحدانية، و تقربا اليه تعالي، و طلبا لمرضاته، و خوفا من سخطه و عقوبته، و كل ذلك يمنح الانسان قوة الارادة، و رسوخ ملكة ضبط النفس عن الرذائل، و ترويضها علي الفضائل، و ناهيك بما وراء ذلك من النفع العام، و ما يؤول اليه من الصلاح بما ينفع المجتمع في



[ صفحه 270]



النظام، و عدم الجرأة علي ارتكاب ما حرمه تعالي؛ و كم بها من فوائد و فوائد، فهي سعادة في الدنيا بحصول الكرامة، لأنها تؤدي الي التقوي: (ان أكرمكم عندالله أتقاكم) و سعادة في الأخري، لأنها تؤدي الي دخول الجنة و نعم أجر المتقين.

و لا خلاف بين جميع المسلمين في وجوب الصلاة، و ان جحودها مخرج عن الاسلام.

و اختلفوا في حكم تارك الصلاة لا عن انكار و جحود، بل تهاونا و كسلا، فذهب مالك، و الشافعي، الي أنه لا يكفر بل يفسق، فان تاب و الا قتلناه بالسيف حدا، كالزاني المحصن.

و ذهب جماعة من السلف الي أنه يكفر، و هو احدي الروايتين عن أحمد بن حنبل، و به قال عبدالله بن المبارك، و اسحق بن راهويه.

و ذهب أبوحنيفة و جماعة من أهل الكوفة، و المزني صاحب الشافعي: الي أنه لا يكفر، و لا يقتل بل يعزر و يحبس حتي يصلي. و لكل منهم دليل لما يذهب اليه في احتجاجه، و لا مجال لذكر ما احتج كل طرف لما ذهب اليه و تجد ذلك مفصلا في محله من كتب الفقه [1] .

و الشيعة يحكمون بكفر كل من أنكر ضرورية من ضروريات الدين، أما المتهاون و المتكاسل فقيل يؤدب بما يراه الحاكم الشرعي، فان ارتدع. و الا أدبه ثانية فان تاب، و الا أدبه ثالثا، و ان استمر قتل في الرابعة [2] .

و قال المحقق الحلي: من ترك الصلاة مستحلا قتل ان كان ولد مسلما، و استتيب ان كان أسلم عن كفر، فان امتنع قتل، فان ادعي الشبهة المحتملة دري ء عند الحد.

و ان لم يكن مستحلا عزر، فان عاد ثانية عزر و ان عاد ثالثة قتل، و قيل بل يقتل في الرابعة [3] .

و علي كل حال: فلا خلاف بين المسلمين في وجوب الصلاة علي كل مكلف، جامع لشرائط التكليف.

كما لا خلاف بينهم في أن الصلاة تنقسم الي واجبة و مندوبة، و الصلاة



[ صفحه 271]



الواجبة أهمها الفرائض الخمس اليومية. و أنها أحد الأركان التي بي عليها الاسلام، و لنقتصر هنا علي ذكر بعض ما يتعلق بها من شروط و مقدمات، و جملة من أحكامها، مقتصرين علي أهم المسائل المتعلقة بها. و ما وقع فيها من اتفاق و افتراق بين المذهب الشيعي و المذاهب الأخري. أو بينها أنفسها، و نحن نحاول الاختصار في الموضوع قدر الاستطاعة الا بما تدعو الحاجة اليه في الاطالة للموضوع، و من الله نطلب التوفيق، و هو المسدد للصواب.


پاورقي

[1] نيل الأوطار للشوكاني، و المحلي لابن حزم، و البداية للقرطبي، و رحمة الأمة لعبد الرحمن الدمشقي و غيرها.

[2] كشف الغطاء للشيخ جعفر الكبير تحت عنوان حكم تارك الصلاة.

[3] شرائع الاسلام ج 1 ص 35.


علي بن قادم


ابوالحسن علي بن قادم الخزاعي الكوفي سنة 213.

خرج حديثه ابوداود، و الترمذي، و النسائي في الخصائص. و روي عنه ابوقريب، و احمد بن الفرات، و ابوبكر ابن ابي شيبة، و محمد بن



[ صفحه 565]



عبدالله بن ابي الثلج، و وهب الفامي، و المنذر بن شاذان، و القاسم بن زكريا و غيرهم. [1] .

وثقه العجلي و قال ابوحاتم محله الصدوق. و قال ابن سعد: كان شديد التشيع و ذكره ابن حبان في الثقات و قال ابن حجر: علي بن قادم صدوق يتشيع من الطبقة التاسعة. [2] .


پاورقي

[1] انظر الجرح و التعديل 201: 3 ق 1.

[2] التقريب 42: 2.


الكبد


و قال عليه السلام: و من جعل الكبد [1] رقيقة ناعمة لقبول الصفو اللطيف من الغذاء، و لتهضم و تعمل ما هو ألطف من عمل المعدة، الا الله القادر؟ أتري الاهمال يأتي بشي ء من ذلك؟ كلا، بل هو تدبير من مدبر حكيم قادر عليم بالأشياء، قبل خلقه اياها، لا يعجزه شي ء، و هو اللطيف الخبير [2] .


پاورقي

[1] الكبد (Liver) عضو غدي وعائي ضخم، من أعضاء الفقاريات (Vertebrata)، ذو دور هام في عملية الهضم، يفرز المرة أو الصفراء، و يحول السكر الي غليكوجين ثم يختزنه. و هو في الانسان، أحمر قاتم، يقع في الركن الأيمن الأعلي من التجويف البطني تحت الحجاب الحاجز مباشرة، و يتألف من فصين اثنين: فص أيمن كبير و فص أيسر صغير، و الواقع أن الفص الأيمن أكبر من الفص الأيسر بست مرات تقريبا. و يبلغ عدد خلايا الكبد نحوا من ثلاثمائة مليار خلية، و لهذا الخلايا عدة وظائف، منها خزن المواد الغذائية، و تحويل الدهن و البروتين الي غلوكوز، و تنظيم مقادير بعض المواد الضرورية في الدورة الدموية، و اطراح السموم و المواد الضارة من الجسد، و انتاج المرة أو الصفراء، و تجديد الكبد بتجديد خلاياه مرة كل ستة أشهر. و الكبد عرضة لأمراض كثيرة، و من هذه الأمراض تليف الكبد، و التهاب الكبد. المورد: 10307.

[2] توحيد المفضل: 65؛ بحارالأنوار 74:3 و 324:58.


التومنية


الفرق بين الفرق:212.

هؤلاء أتباع أبي معاذ التومني الذي زعم أن الايمان ما عصم من الكفر ، و هو اسم لخصال من تركها أو ترك خصلة منها كفر ، و مجموع تلك الخصال ايمان ، و لا يقال للخصلة منها ايمان و لا بعض ايمان ، و زعم أن تارك الفريضة التي ليست بايمان يقال له:فسق ، و لا يقال له فاسق علي الاطلاق اذا لم يتركها جاهدا .

و قال:و من ترك الصلاة و الصيام مستحلا كفر ، و من قتل نبيا أو لطمه كفر ، و الي هذا المذهب ميل ابن الراوندي و بشر المريسي .


مرازم


قال النجاشي [1] مرازم بن حكيم الأزدي المدائني، مولي، ثقة، يكني أبامحمد، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، و مات في أيام الرضا عليه السلام، و هو أحد من بلي باستدعاء الرشيد له، و سلم من الرشيد، له كتاب.

و عده الشيخ رحمه الله في رجاله [2] تارة في أصحاب الصادق عليه السلام.

و اخري [3] في أصحاب الكاظم عليه السلام قائلا: ثقة.

و ذكره العلامة في القسم الأول المعد للممدوحين و المقبولين الرواية عنده.

و قال المامقاني [4] و يظهر من خبر رواه في الكافي عنه أنه من خدم أبي عبدالله عليه السلام و ثقاته، و قد كان و مولاه مصادف معه في الحيرة لما كان معتقلا فيها عند أبي جعفر المنصور.



[ صفحه 436]



و كان مرازم هذا مع الصادق هو و مصادف مولي الصادق لما بعث عليه المنصور الي الحيرة، و لما سمح له بالعودة سار من الحيرة في أول الليل فعارضه عاشره و حال بينه و بين المسير فطلب مصادف من الامام أن يستعين هو و مرازم هذا علي قتله، فأبي عليه الامام، و ما زال الامام بالعاشر حتي رضي بعد أن ذهب أكثر الليل، و هذا يدلنا علي اختصاصه بالامام و شدة حبه و ولائه له و امتثاله لأمره.


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 424، الرقم 1138.

[2] رجال الطوسي: 319، الرقم 638.

[3] رجال الطوسي: 359، الرقم 6.

[4] تنقيح المقال3 : 208، الرقم 11622.


في حقيقة العبودية


قال الصادق: العبودية جوهرة، كنهها الربوبية. فما فقد من العبودية وجد في الربوبية. و ما خفي عن الربوبية أصيب في العبودية.

قال الله تعالي: «سنريهم آياتنا في الآفاق، و في أنفسهم حتي يتبين لهم أنه الحق، أو لم يكف بربك أنه علي كل شي ء شهيد.» أي موجود في غيبتك و في حضرتك. و تفسير العبودية: بذل الكل و سبب ذلك منع النفس عما تهوي و حملها علي ما تكره.

و مفتاح ذلك ترك الراحة و حب العزلة، و طريقه الافتقار الي الله تعالي. قال النبي: اعبد الله كأنك تراه، فان لم تكن تراه فانه يراك و حروف العبد ثلاثة (ع ب د) فالعين علمه بالله. و الباء بوق عمن سواه. و الداء دنوه من الله تعالي بلاكيف و لا حجاب.

و أصول المعاملات تقع علي أربعة أوجه: معاملة الله تعالي، و معاملة النفس، و معاملة الخلق، و معاملة الدنيا. و كل وجه منها منقسم علي سبعة أركان.

أما أصول معاملة الله تعالي فسبعة أشياء: أداء حقه. و حفظ حده، و شكر عطائه، و الرضا بقضائه، و الصبر علي بلائه، و تعظيم حرمته و الشوق اليه.

و أصول معاملة النفس سبعة: الجهد و الخوف و حمل الأذي و الرياضة و طلب الصدق و الاخلاص و اخراجها من محبوبها، و ربطها في الفقر..



[ صفحه 332]



و أصول معاملة الخلق سبعة: الحلم و العفو و التواضع و السخاء و الشفقة، و النصح و العدل و الانصاف.

و أصول معاملة الدنيا سبعة: الرضا بالدون، و الايثار بالموجود، و ترك طلب المفقود، و بغض الكثرة، و اختيار الزهد، و معرفة آفاتها و رفض شهواتها مع رفض الرياسة.

فاذا حصلت هذه الخصال في نفس واحد فهو من خاصة الله و عباده المقربين و أوليائه حقا.

قال الصادق: كتاب الله تعالي علي أربعة اشياء: العبارة و الاشارة و اللطائف و الحقائق. فالعبارة للعوام، و الاشارة للخواص و اللطائف للاولياء، و الحقائق للانبياء. الحمد لله رب العالمين...



[ صفحه 335]




ابو سعد


محدث كسابقه.

روي عنه سويد القلاء.

المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 164.


سليم ابن أبي حبة


سلمة، وقيل مسلم، وقيل سليم بن أبي حبة، وقيل أبي حية.

محدث إمامي مجهول الحال، وقيل من المعتمدين. روي عنه محمد بن عيسي.



[ صفحه 71]



المراجع:

معجم رجال الحديث 8: 201 و 18: 147. أعيان الشيعة 7: 288. تنقيح المقال 2: 48 و 3: باب الميم 214. جامع الرواة 1: 371 و 2: 229. رجال الكشي 331 في ترجمة أبان بن تغلب. نقد الرجال 343. مجمع الرجال 6: 89. أضبط المقال 515.


محمد بن رزام


المراجع:

رجال الطوسي 322. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 116. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 82. رجال البرقي 21. نقد الرجال 306. جامع الرواة 2: 113 وفيه اسم أبيه رزان بدل رزام. مجمع الرجال 5: 210. منتهي المقال 266. منهج المقال 296. ميزان الاعتدال 3: 545 وفيه: البصري. لسان الميزان 5: 164 وفيه: البصري. المغني في الضعفاء 2: 579 وفيه: البصري.