بازگشت

فيل


فيل چون سرش به زمين نمي رسد خداوند براي آن خرطومي خلق كرده تا به وسيله آن آب و علف را از زمين بردارد، و اگر مانند چهارپايان ديگر گردني دراز داشت، سر بزرگ و گوش هاي پهن بر گردن او سنگيني مي كرد و آن را درهم مي شكست. پس كيست كه به جاي گردن به او خرطوم عطا كرده تا بتواند احتياجات خود را برطرف كند؟ آيا ممكن



[ صفحه 355]



است اين امر به خودي خود و از روي اتفاق باشد؟


الاخبار عن حملة الجراد


20- عن ابراهيم بن عبدالحميد، قال: خرجت الي قبا، لأشتري نخلا [1] فلقيته (عليه السلام) و قد دخل المدينة، فقال: أين تريد؟

فقلت: لعلنا نشتري نخلا.

فقال: أو أمنتم الجراد؟

فقلت: لا، والله لا أشتري نخلة، فوالله ما مضت الا خمسا حتي جاء من الجراد ما لم يترك في النخل حملا [2] .


پاورقي

[1] أي أشتري التمر الذي علي النخل قبل جذاذه.

[2] اعلام الوري: ص 275.


تبيين احكام به شيوه ي خاص شيعي


در ارتباط با تأسيس حوزه ي وسيع علمي و فقهي توسط امام صادق عليه السلام چيزي كه از نظر بيشتر كاوشگران زندگي امام پوشيده مانده، مفهوم سياسي و متعرضانه ي اين اقدام بزرگ امام است. براي آنكه بعد سياسي اين عمل روشن گردد، مقدمتا بايد توجه داشته باشيم كه دستگاه خلافت در اسلام از اين جهت با همه ي دستگاه هاي ديگر حكومت متفاوت است كه اين فقط يك تشكيلات سياسي نيست بلكه يك رهبر سياسي- مذهبي است. نام و لقب خليفه براي حاكم اسلامي نشان دهنده ي همين حقيقت است كه وي بيش از يك



[ صفحه 271]



رهبر سياسي است، جانشين پيامبر است و پيامبر آورنده ي يك دين و آموزنده ي اخلاق و البته در عين حال حاكم و رهبر سياسي است. پس خليفه در اسلام بجز سياست، متكفل امور ديني مردم و پيشواي مذهبي آنان نيز هست. اين حقيقت مسلم موجب شد كه پس از نخستين خلفاي اسلامي، زمامداران بعدي كه از آگاهي هاي ديني بسيار كم نصيب و گاه به كلي بي نصيب بودند، درصدد برآيند اين كمبود را به وسيله ي رجال ديني وابسته به خود تأمين كنند و با ملحق كردن فقيهان و مفسران و محدثان مزدور به دستگاه حكومت خود، اين دستگاه را باز هم تركيبي از دين و سياست سازند.

فايده ي ديگري كه وجود عناصر شريعت مآب در دستگاه حكومت داشت آن بود كه اينان طبق ميل و فرمان زمامدار ستم پيشه و مستبد به سهولت مي توانستند احكام دين را به اقتضاي مصالح خود تغيير دهند و در پوششي از استنباط و اجتهاد كه براي مردم عادي و عامي قابل تشخيص نيست، حكم خدا را به خاطر خدايگان دگرگون سازند. مؤلفان و مورخان قرن هاي پيشين، نمونه هاي وحشت انگيزي از جعل حديث و تفسير به رأي كه غالبا دست قدرت هاي سياسي در آن نمايان است، ذكر كرده اند.

عينا همين عمل درباره ي تفسير قرآن نيز انجام مي گرفت. تفسير قرآن بر طبق رأي و نظر مفسر از جمله كارهايي بود كه مي توانست به آساني حكم خدا را در نظر مردم دگرگون سازد و آن ها را به آنچه مفسر خواسته است (كه او نيز اكثرا همان را مي خواست كه حاكم خواسته بود) معتقد كند. بدين گونه بود كه از قديمي ترين ادوار اسلامي، فقه و حديث و تفسير به دو جريان كلي تقسيم شد: يكي جريان وابسته به دستگاه هاي حكومت هاي غاصب كه در موارد بسياري حقيقت ها را فداي مصلحت هاي آن دستگاه ها مي ساختند و در برابر بهاي ناچيزي حكم خدا را تحريف مي كردند، و ديگري جريان اصيل و امين كه هيچ مصلحتي را بر مصلحت تبيين احكام درست الهي مقدم نمي ساخت و قهرا در هر قدم روياروي دستگاه حكومت و فقاهت مزدورش قرار مي گرفت و از آن روز در غالب اوقات شكل قاچاق و غيررسمي داشت.



[ صفحه 272]




گريه رسول خدا به هنگام تكفين ابراهيم


در سنن ابن ماجه از انس بن مالك نقل مي كند چون ابراهيم از دنيا رفت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به هنگام كفن كردن جسد وي فرمود: «بر كفن نپيچيد تا براي آخرين بار او را ببينم، آنگاه در كنار او نشست و به روي جنازه خم شد و گريه نمود (لا تدرجوه في اكفانه حتي انظر اليه فأتاه فأنكب عليه وبكي). [1] .

اين گريه رسول خدا در تاريخ ابن كثير با توضيح جالبتري نقل شده است؛ زيرا او اين جمله را نيز اضافه نموده است: «فبكي حتي اضطرب لحياه و جنباه»؛ [2] «رسول خدا آن چنان گريه مي نمود كه چانه و شانه هاي آن حضرت از شدت گريه تكان مي خورد.»


پاورقي

[1] سنن ابن ماجه، كتاب الجنائز، ح 1475.

[2] البداية و النهايه، ج 5، ص 310.


حق المتعلمين


«و أما حق رعيتك بالعلم فأن تعلم أن الله قد جعلك لهم في ما آتاك من العلم، و ولاك من خزانة الحكمة فان أحسنت فيما ولاك الله من ذلك، و قمت به لهم مقام الخازن الشفيق الناصح لمولاه في عبده الصابر المحتسب الذي اذا رأي ذا حاجة أخرج له من الأموال التي في يديه، كنت راشدا، و كنت لذلك آملا معتقدا، و الا كنت له خائنا، و لخلقه ظالما، و لسلبه عزه متعرضا...».



[ صفحه 233]



لقد حث الامام العظيم عليه السلام العلماء علي نشر العلم و بذله للمتعلمين، و جعل ذلك حقا عليهم، و هم مسؤولون عن رعايته، فان الله تعالي فيما رزقهم من العلم و الحكمة، قد جعلهم خزنة عليها، فان بذلوه الي المتعلمين فقد قاموا بواجبهم و أدوا رسالتهم، و الا كانوا خونة و ظالمين، و تعرضوا لنقمة الله و سخطه.


ذم المحرفين للقرآن


و ذم الامام أبوجعفر (ع) المحرفين لكتاب الله، و هم الذين يؤلون آياته حسب اهواءهم، فقد كتب (ع) في رسالته الي سعد الخير «و كان من نبذهم الكتاب أن اقاموا حروفه، و حرفوا حدوده، فهم يرونه و لا يرعونه، و الجهال يعجبهم حفظهم للرواية، و العلماء يحزنهم تركهم للرعاية.» [1] .



[ صفحه 177]




پاورقي

[1] الوافي (ص 274) آخر كتاب الصلاة.


راه كسب درآمد


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر مردم از راهي كه خداوند به آنان فرمان داده است كسب درآمد كنند و آنها را در راهي كه خداوند از آن بازشان داشته است انفاق كنند، آن را از ايشان نمي پذيرد و اگر از راهي كه آنها را از آن نهي كرده است درآمد به دست آورند و آن



[ صفحه 113]



درآمد را در راهي كه خداوند بدان فرمانشان داده است به مصرف برسانند باز از آنان نمي پذيرد، مگر اين كه از راه حلال به دست آوردند و در راه حلال انفاق كنند. [1] .


پاورقي

[1] من لا يحضره الفقيه: 2 / 57 / 1694، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20668.


كارداني مؤمن


اغلب مردم فكر مي كنند كه مؤمن كسي است كه تمام اوقاتش را به عبادت مي گذراند و بسيار ساده زندگي مي كند. در صورتي كه اين طور



[ صفحه 124]



نيست.

المؤمن حسن المعونة خفيف المؤنة، جيد التدبير لمعيشته لا يلسع من حجر مرتين. [1] .

آدم با ايمان، به ديگران كمك مي كند، هزينه اش كم است، در امور زندگي خود سياست و تدبير خوبي دارد، و از لانه جانور درنده و گزنده دوبار گزيده نمي شود (كنايه از اينكه از كاري دوبار فريب نمي خورد و مرتبه ي اول كه گول خورد، پند مي گيرد) .


پاورقي

[1] اصول كافي. ج 2، ص 241.


تعظيم علم و دانش و تحريض به تعليم و تعلم


در كتاب زندگاني امام محمدباقر عليه السلام گفتيم كه قبل از شروع به مكتب باقري امام عليه السلام در آن محيط تاريك به تمايلات و شهوات و جهالت و عصبيت اول علم را تعريف كرد و تحصيل آن را واجب شمرد و نتايج حاصله دانش و بينش را به مردم ياد داد تا افكار را روشن كرد و حس كسب و تحصيل دانش و بينش را بيدار فرمود و پس از آن شروع به درس دادن و نشر اخبار و احاديث و آيات و تفسير گرديد.

حضرت امام صادق عليه السلام اين روش مطلوب پدر را بنابر وصيت آن حضرت دنبال كرد و شروع فرمود از عظمت و اهميت علم و دانش و جلالت قدر دانشمندان و تحريض و ترغيب مردم به ياد گرفتن و ياد دادن و كسب دانش و بينش نمودن و ما اگر بخواهيم تمام تعليم و تربيت امام ششم را با متن احاديث نقل كنيم كتاب از چند جلد مي گذرد و لذا از متن عبارت گذشته و مفاد برخي از بيانات آن حضرت را در تحريض افكار مكتب علم و عمل صحيح مي نگاريم.

فرمود دانش را طلب كنيد اگر به فرورفتن در خونها و شكافتن درياها باشد. [1] .

فرمود دوست نمي دارم جواني را مگر آنكه يا دانشمند باشد يا دانش آموز.

فرمود يك حديث درباره حلال و حرام از شخص راستگوئي فرابگيريد بهتر است از تمام دنيا و آنچه در آن است از طلا و نقره.

فرمود هر دانشمند مسلماني را احترام كند روز قيامت خدا را ملاقات مي كند در حالي كه خداوند از او خوشنود است.

فرمود هر كس فقيه مسلماني را اهانت كند روز قيامت خدا را ملاقات مي كند در حالي كه خداوند بر او غضبناك است.

عمرو بن ابي المقدام گفت براي اولين بار كه خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم فرمود راستگوئي را پيش از حديث گفتن فرابگير تا سخنان تو را بخرند و حفظ كنند.

فرمود علم را جستجو كنيد و خود را با حلم و وقار پس از فراگرفتن علم بيارائيد - و در مقابل متعلمين تواضع كنيد و متعلمان را در برابر معلمان تواضع كنيد - دانشمند متكبر نباشيد كه اين رويه باطل است و حق شما را از ميان مي برد.



[ صفحه 221]



فرمود علم را به منظور خودنمائي و افتخار و جدال طلب نكنيد.

فرمود دانش را هر اندازه كه مي خواهيد فرابگيريد ولي بدانيد تا بر طبق آن عمل نكنيد نتيجه اي نخواهيد گرفت - زيرا هدف دانشمند به كار بستن علم است و هدف سفيهان فقط نقل كردن علم است.



واعظ شهر كه پيوسته سخن گفت ز عشق

نيست عاشق غرضش پشت هم اندازي بود



كسي كه علم و نيكوئي را به مردم بياموزد و خودش عمل نكند مانند چراغي است كه به مردم روشني مي بخشد ولي خودش مي سوزد - عالم هنگامي كه به علمش عمل نكند موعظه اش در دلهاي مردم اثر نمي بخشد - مانند قطره باران است كه از روي سنگ مي لغزد و قرار نمي گيرد كه فرموده.

الكلام اذا صدر عن القلب وقع في القلب و اذا صدر عن اللسان لم يتجاوز من الاذان سخن چون از دل برخاست بر دل نشيند و چون از زبان صادر شد از گوش مي گذرد.

فرمود آنچه فراگرفتيد و آموختيد به قيد و بند درآوريد يعني بنويسيد تأليف كنيد تصنيف نمائيد زيرا هر اجتماعي به علم و دانش و بينش محتاج است و شما آن روز نيستيد كه علم و دانش به آنها بياموزيد پس بهتر كه بنويسيد تا هميشه در همه اعصار و ادوار مردم از علم و دانش شما بهره مند گردند.

فرمود بنويسيد تا فراگرفته ها را حفظ كرده باشيد - و حفظ كنيد و به ديگران بياموزيد و نوشته هاي خود را محفوظ نگاه داريد كه بعدا باز خود شما هم بدان محتاج خواهيد شد و اين درسي بود از روانشناسي كه انسان براي تكامل خويش بايد هر بار كه فكري براي او پيش مي آيد با افكار گذشته و مباني گذشته اش تطبيق كند و تكميل نمايد و رفع نقص كند تا به كمال مطلوب برسد.


پاورقي

[1] بحارالانوار ص 265 ج 17 - مجالس صدوق مجلس 11 - محاسن برقي.


امام صادق و حيوان شناسي


گفتيم كه از شرايط امام علم به منطق همه حيوانات بلكه مواليد و عناصر است كه خواص و طبايع همه موجودات را بداند - و درباره حيوان شناسي كه يكي از اركان علوم طبيعي است كه در كتاب جهان اسلام و اسلام در جهان شمه اي نقل كرديم و اينك براي تشحيذ خاطر خوانندگان يك روايتي نقل مي كنيم:

در كتاب مجالس العشاق تصنيف سلطان حسين ميرزا بايقرا نقل شده كه روزي امام صادق عليه السلام جابر بن يزيد جعفي گذشت ديد سر در جيب تفكر فرو برده است فرمود اي جابر چه فكر مي كني گفت فكر مي كنم در اين كه كدام يك از حيوانات بچه مي آورد و كداميك تخم مي گذارد؟ امام صادق عليه السلام فرمود براي آنكه يك ملاك كلي دست داشته باشي بدان كه هر حيواني كه گوش او بلند و مرتفع است بچه مي زايد و هر حيواني كه گوش او مسطح است تخم مي گذارد!!

علماي جانورشناسي به اين اصل كلي اعتراف نموده گفته اند در هيچ موضع تخلف از اين اصل نمي شود چنانچه خفاش از پرنده هائي است كه بچه مي آورد و مار و مور و ماهي و غيره تخم مي گذارند.

درباره عقرب گفته اند كه بچه او در شكم او متكون مي شود و شكم مادر را مي خورد تا پوست او زائل شود و مادر بميرد آنگاه آنها نشو و نماي طبيعي كنند - و گاهي تخم عقرب روي پشت آنها ظاهر مي گردد و به حركت درمي آيد.

در اخبار بسياري هست كه از خواص و حركات و سبك توالد و تناسل حيوانات و شير دادن و طرز تغذيه و نشو و نماي فرزندان و نسل و اعقاب آن ها اخباري بيان فرموده است كه هنوز براي ما توفيق استقصاي آن حاصل نشده اما در خلال كتب طب و حديث بيان شده است و در طريقه استشفا و مداوا و معالجه از حيوانات در كتاب فصول المهمه نيز بسياري از حيوانات را امام عليه السلام نامبرده كه امروز ما نديده و نمي شناسيم و همه اين مباني حيوان شناسي براي شناختن انسان و تكامل درجه انسانيت است كه هدف اصلي و غايت نهائي مي باشد و با احراز مقام انسانيت بايد به كمال مطلوب رسيد و آنجا است كه مي فرمايد من عرف نفسه فقد عرف ربه يعني حيوان شناسي مقدمه خويشتن شناسي است و آن مقدمه نفس شناسي است و هر كس نفس خود را به هر اندازه بشناسد خداي خود را شناخته است تا به كمال خود برسد.



[ صفحه 276]




طي الارض سوار بر ابر


ابن شهرآشوب در مناقب از خالد سمان روايت كرده كه مردي در طالقان به نام علي بن صالح طالقاني دعوي كرد كه من بر ابر سوار شدم به طالقان آمدم و اين سخن هارون را به حيرت انداخته بود او را احضار كرد.

چون وارد بر هارون الرشيد شد پرسيد تو هستي علي بن صالح طالقاني گفت آري گفت تو بر ابر سوار شدي از چين به طالقان آمدي؟! گفت بلي - هارون گفت جريان را براي من بگو ببينم چيست؟

طالقاني گفت در كشتي نشسته بودم به تجارت به چين رفتم طوفان شديدي رسيد و كشتي شكست و سه روز خود را بر تخته اي گرفته بودم و امواج دريا مرا از هر طرف مي دوانيد تا آنكه



[ صفحه 99]



به ساحل رسيده به خشكي دست يافتم.

در آن خشكي ديدم نهرهائي بسيار و درختان بيشمار است در زير سايه درختي خسته و فرسوده بودم خوابيدم و مدتي استراحت كردم در اثناي خواب صداي هولناكي به گوش رسيد كه از خواب بيدار شدم و در نهايت ترس و خوف ديدم دو حيوان به صورت اسب با يكديگر جنگ مي كنند كه نمي توانم آنان را وصف كنم چون مرا ديدند به دريا رفتند آنگاه مرغي عظيم الجثه و غريب الخلقه پيدا شد كه پروازكنان مي آمد تا به نزديك آن شهر كوهي بود و غاري داشت آن مرغ نزديك شد روي زمين نشست من از پشت درختان خود را به آن مرغ رسانيدم كه او را تماشا كنم چون مرا ديد پرواز نمود و من نيز تعقيب او كردم تا نزديك به آن شدم صداي تسبيح و تكبير و تهليل و تلاوت قرآن به گوش رسيد رفتم تا به در آن غار رسيدم كه آنجا منادي از داخل غار ندا كرد:

ادخل يا علي بن صالح الطالقاني رحمك الله انت من معدن الكنوز لقد اقمت ممتحنا بالجوع و الخوف لو لا ان الله رحمك في هذا اليوم فانجاك و سقاك شرابا طيبا و لقد علمت الساعة التي ركب فيها و كم اقمت في البحر و حين يشر بك المركب و كم لبثت تضر بك الامواج و ما ههمت به من طرح نفسك في البحر لتموت اختيارا للموت العظيم ما نزل بك و الساعة التي نجوت فيها و رويتك لما رايت من الصورتين الحسنتين و اتباعك للطاير الذي رايته صائنا وافقا فلما راك صعد طائرا الي السماء فهلم فاقعد رحمك الله.

اي علي پسر صالح طالقاني وارد شو خدا تو را رحمت كند پيش رفتم ديدم مردي عظيم الجثه با بازوهاي سطبر و قامت بلند كه پيش سر او مو نداشت و چشمان بسيار درشت داشت نشسته بود به او سلام كردم جواب داد گفت يا علي بن صالح تو خود را به معدن گنج ها رسانيده و زحمت بسيار كشيده اي متحمل گرسنگي و تشنگي و ترس در اين را شده اي خدا بر تو رحم كرده و تو را نجات داده من مي دانم تو چه ساعتي سوار دريا شدي و چند روز توقف در آب داشتي و چه ساعتي كشتي تو شكست و چند روز بر تخته ي شكسته سوار بودي و امواج تو را به اطراف مي برد و چند دفعه مصمم شدي از فشار ضربات امواج در او نوميدي خود را به اختيار غرق كني و به مردن از آن صدمات برهي و مي دانم در چه ساعتي نجات يافتي و آن دو صورت خوبي را كه ديدي و آن مرغي كه پروازكنان نزد تو آمد و تو را بدين جا راهنمائي كرد -



[ صفحه 100]



اكنون بنشين قدري استراحت كن.

طالقاني مي گويد چون اين سخنان را شنيدم مات و مبهوت شدم از گفتار او و اطلاعات او گفتم تو را به خدا قسم از كجا از اين جريان مطلع شدي؟ گفت عالم الغيب و الشهادة مرا خبر داد.

من در حيرت بودم و از گرسنگي به حال ضعف افتاده بودم گفت گرسنه اي گفتم آري لبهاي خود را حركت داد به فاصله اندكي ديدم يك خوان طعامي مقابل من به زمين گذاشتند دستمالي كه روي آن بود برطرف كردم فرمود بيا از روزي كه خدا براي تو فرستاده بخور طعامي بود كه هرگز نديده بودم پس از آن شربتي و آبي به من داد كه لذيذتر از آن در مدت عمرم نچشيده بودم سپس دو ركعت نماز نمود بعد از نماز گفت يا علي دلت مي خواهد كه به منزل خود بروي گفتم اگر ميسر شود ميل دارم ولي من كجا و منزل من كجا - فرمود بر ما لازم است به دوستان خود از محبت هاي پنهاني دريغ نداريم و چنين اكرام ها كرده باشيم. آنگاه دعائي خواند كه نفهميدم دست خود را به آسمان بلند كرد گفت الساعه الساعه ناگاه ديدم يك پاره ابري سايه انداخت و بر در آن غار فرود آمد قطعه قطعه و پاره پاره بود و هر پاره ابري كه مي آمد محاذي درب آن غار مي رسيد به زبان فصيح مي گفت السلام عليك يا ولي الله و حجته او جواب مي داد و عليك السلام و رحمة الله و بركاته ايتها السحابة المطيعه - از آن ابر مي پرسيد به كجا مي روي مي گفت به فلان نقطه مي پرسيد براي نزول رحمت مي روي يا غضب بر اهل آنجا مي گفتند ابرهاي رحمت يا ابرهاي غضب و هر دو مي گذشتند - تا آنكه ابري سفيد و روشن آمد عرض كرد السلام عليك يا ولي الله و حجته و او همان جواب را داد پرسيد به كجا مي روي گفت به زمين طالقان پرسيد براي رحمت و يا غضب پاسخ داد براي رحمت به او فرمود اين مردار هم بردار و به امانت و سلامت آنجا فروگذار - آن ابر گفت سمعا و طاعة. به من فرمود روي ابر قرار بگير - ابر روي زمين پهن شد من در ميان آن نشستم و او بازوي مرا گرفت و استقرار داد و ناگهان ابر بلند شد در اين حال به او گفتم تو را به خداي آسمان و زمين و به حق خداوند عظيم و به حق محمد خاتم پيغمبران و به حق علي بن ابي طالب سيد اوصياء بگو بدانم تو كيستي كه خداوند نعمت عظيمي به تو عنايت فرموده است گفت واي بر تو اي علي بن صالح بدان كه زمين خالي از حجت نخواهد ماند و آن حجت يا ظاهر و مشهود است يا باطن و مستور است امروز من حجت خدا بر خلق هستم و روز قيامت



[ صفحه 101]



فرمان الهي به دست من اجرا مي گردد من هستم جانشين پيغمبر خدا موسي بن جعفر عليه السلام.

من امامت او را به ياد آوردم و ابر مرا بلند كرد به زمين طالقان گذاشت در حالي كه رنجي نديدم و هيچ ترس و المي و خوف و فزعي به من دست نداد و در كنار كوچه منزل خود پياده شدم.

هارون كه اين سخنان را شنيد دستور داد آن مرد مؤمن متقي را كشتند كه مبادا اين خبر شهرت يابد و موجب فساد سلطنت او شود - و مأمون نيز نظير آن را خودش بيان كرده كه در كتاب زندگاني امام رضا عليه السلام نوشتيم.


القبلة


قال تعالي في الآية 144 من سورة البقرة: (فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيثما كنتم فولوا وجوهكم شطره).

و في الآية 149 من السورة المذكورة: (و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام).

و قال الامام الصادق عليه السلام: ان لله عزوجل حرمات ثلاثا ليس مثلهن شي ء: كتابه، و هو حكمة و نور، و بيته الذي جعله قبلة للناس لا يقبل من أحد توجها الي غيره، و عترة نبيكم صلي الله عليه و آله و سلم.

و قال الامام الصادق عليه السلام: لا صلاة الا الي القبلة. فقيل له: أين حد القبلة؟ قال: ما بين المشرق و المغرب قبلة كله.


الفقهاء 03


قال صاحب الجواهر: «ان افعال العمرة المفردة ثمانية: النية، و الاحرام من



[ صفحه 151]



الميقات، و الطواف، و ركعتاه، و السعي، و التقصير أو الحلق، و طواف النساء و ركعتاه بلا خلاف اجده في شي ء من ذلك فتوي و نصا الا في وجوب طواف النساء.. و الأصح ما هو المشهور من وجوبه».

و الخلاصة ان المعتمر بعمرة مفردة يحرم من الميقات، ثم يطوف سبعا بالبيت الحرام، و يصلي ركعتين، ثم يسعي سبعا بين الصفا و المروة، ثم يقصر أو يلحق، و يحل له كل شي ء الا النساء، و الصيد [1] ثم يطوف ثانية طواف النساء، و يصلي ركعتين، و يحل له كل شي ء، حتي النساء.

و فيما يأتي نعقد لكل موضوع من هذه الموضوعات فصلا مستقلا، و نتحدث عنه مفصلا.



[ صفحه 153]




پاورقي

[1] يحرم الصيد في الحرم اطلاقا علي الحاج و غيره محرما كان أو غير محرم، و يسمي هذا «صيد حرمي» أما الصيد الاحرامي فهو حرام في الحرم الشريف و خارجه، لان حرمته لاجل الاحرام، لا من أجل الحرم.


ركنا الغبن


استخلص من هذا التعريف، و كل تعريف ذكره الفقهاء للغبن أنه يتقوم بأمرين:

الأول: جهل المغبون بالقيمة حين العقد، فمن أقدم علي الزيادة أو النقيصة، مع العلم بها فلا خيار له، لعدم الضرر، و لأن لكل انسان ان يتصرف في ماله كيف شاء ما دام عاقلا راشدا، لحديث «الناس مسلطون علي أموالهم» و لقول الامام الصادق عليه السلام:«صاحب المال أحق بماله ما دام فيه شي ء من الروح، يضعه حيث يشاء».

الأمر الثاني: عدم التسامح عادة بما زاد أو نقص، لأن التغابن اليسير الذي يتسامح العرف بمثله لا يخرج الشي ء عن قيمته السوقية، لأن القيمة الحقيقية تصعب معرفتها علي الكثير من الناس.


فساد المساقاة


قال صاحب الجواهر: «كل موضع تفسد فيه المساقاة فللعامل أجرة المثل، لاحترام عمل المسلم الواقع باذن من استوفي عمله، و الثمرة لصاحب الأصل - أي الشجرة - لأن النماء تابع له.. من غير فرق بين أن يكون العامل عالما بفساد المعاملة حين وقوعها، أو جاهلا، حتي ولو كان فسادها ناشئا من اشتراط كون النماء بكامله للمالك».

و يلاحظ علي صاحب الجواهر بأن العامل اذا أقدم علي العمل بشرط أن لا يكون له شي ء من الناتج يكون متبرعا، و عليه فلا يستحق شيئا.. فلابد - اذن - من استثناء هذه الحال من قاعدة: «كل موضع تفسد فيه المساقاة فللعامل أجرة المثل».

و اذا ظهر أن الشجر مستحق للغير فان أجاز هذا الغير المعاملة التي أجراها الغاصب مع العامل صحت المساقاة، و عمل بموجبها، و ان لم يجز بطلت، و كان الناتج بكامله للمالك، لأن النماء يتبع الأصل، و علي الغاصب الذي أجري المعاملة مع العامل أن يدفع له أجرة عمله ان كان جاهلا بالغصب، لأنه هو الذي استدعاه للعمل، و غرر به، و لا سبيل للعامل علي المالك، لأنه لم يأمره، و لم يأذن له بالعمل في ملكه.


الامتناع عن الشهادة


اذا امتنع الشاهد عن الادلاء بشهادته أمام الحاكم من غير عذر فانه يأثم بلا ريب، لقوله تعالي: (و من كتمها فانه آثم قلبه).. ولكن اذا فات الحق فهل يضمنه الشاهد، لأنه السبب في التفويت؟

و لم يرد نص في الشريعة الاسلامية علي ذلك سلبا و لا ايجابا، ولكن قواعد الشريعة و أصولها تستدعي عدم الضمان، لان أسباب الضمان ثلاثة:

الأول: المباشرة، كمن باشر بنفسه اتلاف مال الغير.

الثاني: التسبيب، كمن حفر حفرة في الطريق العامة، فتلف شي ء بسببها.

الثالث: وضع اليد، كمن اغتصب عينا، ثم تلفت في يده، و لو بآفة سماوية..

و سبق الكلام مفصلا عن أسباب الضمان في باب الغصب من هذا الجزء. و الامتناع عن الشهادة ليس في شي ء من هذه الثلاثة، فان الشاهد لم يباشر الاتلاف بنفسه، و لم يضع يده علي العين، و لم يقم بأي عمل يستدعي الاتلاف، كالحفر و ما اليه، و انما وقف موقفا سلبيا، و بديهة أن السلب ليس بعلة تامة للضمان.. أجل، ان كاتم الشهادة يستحق العقاب من الله سبحانه، و اللوم من الناس، ولكن



[ صفحه 163]



العقاب و اللوم شي ء، و التغريم بالمال شي ء آخر.. هذا، اذا كتم الشهادة، أما اذا شهد، ثم طرأ شي ء بعد الشهادة، كموته أو الرجوع عن شهادته أو العلم بكذبه فللفقهاء في ذلك تفصيل يتضح مما يلي:


الوصية بالمنفعة المؤبدة


ليس من ريب في صحة الوصية بالمنافع، كايجار الدار، و سكناها، و ثمرة البستان، و لبن الشاة، و ما الي ذلك مما سيحدث من المنافع، سواء أحددت المنفعة بأمد معين، أو دامت بدوام العين، فاذا كانت غير مؤبدة، بل محددة بأمد معين فأمرها سهل، لأن العين يكون لها قيمة، و الحال هذي، بعد اخراج المنفعة المحدودة و استيفائها، فاذا أوصي - مثلا - بمنفعة البستان خمس سنوات قوم البستان بمجموعة أولا، فاذا كانت قيمته عشرة آلاف قوم ثانية مسلوب المنفعة خمس سنوات، فاذا كانت المنفعة خمسة آلاف تخرج من الثلث ان تحملها، و الا كان للموصي له ما يتحمله الثلث سنة أو أكثر، ان لم يجز الوارث أما اذا كانت المنفعة مؤبدة قوم البستان بكاملها مع المنفعة، و كانت الحال كما في المنفعة



[ صفحه 166]



المؤقتة.

و تسأل: كيف؟ و بأي شي ء نقوم العين ما دامت مسلوبة المنفعة فان ما لا منفعة له لا قيمة له.

الجواب: بل هناك منافع لها قيمتها، و ان تكن بسيرة، فالبستان ينتفع بما ينكسر من جذوعه، و بما يصيبه من اليبس، و اذا زال الشجر لسبب من الأسباب ينتفع بأرضه، و اذا خربت الدار، و لم يعمرها الموصي له ينتفع الوارث بأحجارها، و أرضها و الشاة ينتفع بلحمها و جلدها اذا ذبحت، و علي أية حال فلا تخلو العين من فائدة غير المنفعة الموصي بها.


وفاة ابي عبدالله


ابومحمد حسن بن محمد بن سماعة كوفي (م 263 ق).

ر.ك: فهرست شيخ طوسي، ص 52 و معالم العلماء، ص 36.


حياة الشجر و موته


فكر في ضروب من التدبير في الشجر، فإنك تراه يموت في كل سنة موتة، فتحتبس الحرارة الغريزية في عوده، و يتولد فيه مواد الثمار ثم يحيي و ينتشر، فيأتيك بهذه الفواكه نوعا بعد نوع، كما تقدم إليك أنواع الأطبخة التي تعالج بالأيدي واحدا بعد واحد، فتري الأغصان في الشجر تتلقاك بثمارها حتي كأنها تناولكها عن يد، و تري الرياحين تتلقاك في أفنانها [1] كأنها تجئك بأنفسها، فلمن هذا التقدير إلا لمقدر حكيم و ما العلة فيه إلا تفكيه الإنسان بهذه الثمار و الأنوار؟ و العجب من أناس جعلوا مكان الشكر علي النعمة جحود المنعم بها.


پاورقي

[1] الأفنان: جمع فنن، و هو الغصن المستقيم.


العلم فريضة


بصائرالدرجات 2 و 3، ب 1، ح 2: حدثنا محمد بن حسان، عن محمد بن علي، عن عيسي بن عبدالله العمري، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...

طلب العلم فريضة علي كل حال


فريضة الخمس


[الخصال 1 / 291 ح 52: حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد، عن محمد بن الحسن الصفار، عن العباس بن معروف، عن الحسين بن يزيد النوفلي، عن اليعقوبي، عن عيسي بن عبدالله العلوي، عن أبيه، عن جده عن جعفر بن محمد بن علي عليهم السلام قال:...]

ان الله الذي لا اله الا هو لما حرم علينا الصدقة أنزل لنا الخمس فالصدقة علينا حرام، و الخمس لنا فريضة، و الكرامة لنا حلال.


امرأة لوط


علل الشرائع 563 و 564، ب 360، ح 1: أبي رحمةالله، قال: حدثنا سعد بن عبدالله، قال: حدثنا محمد بن الحسين، عن الحسن بن محبوب،...

عن سالم، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قيل له: كيف كان يعلم قوم لوط أنه

قد جاء لوطا رجال؟ قال:

كانت امرأته تخرج فتصفر، فاذا سمعوا التصفير جاؤوا، فلذلك كره التصفير.


ناسخ ومنسوخ محكم و متشابه چيست؟


مسعدة بن صدقه گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني ناسخ و منسوخ و محكم ومتشابه سؤال نمودم.

حضرت فرمود: ناسخ آن چيزي است كه ثابت و براي عمل است.

و منسوخ آن چيزي است كه به آن عمل مي شده. سپس چيزي آمد كه او را از بين برده و نسخ كرده است.

و متشابه چيزي است كه جاهل به آن مشتبه باشد. [1] .

ابومحمد همداني از مردي نقل مي كند كه از امام صادق - عليه السلام - سؤال



[ صفحه 139]



نمودم از معني ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه.

حضرت فرمود: ناسخ يعني ثابت، و منسوخ آن است كه گذشت، و محكم آن است كه به آن عمل مي شود، و متشابه آن است كه بعضي شبيه ديگري باشد. [2] .


پاورقي

[1] تفسير العياشي: ج 1 ص 11، بحارالأنوار: ج 89 ص 383 ح 22.

[2] تفسير العياشي: ج 1 ص 10، بحارالأنوار: ج 89 ص 383 ح 19.


حديث 161


جمعه

عودوا مرضاكم.

بيمارانتان را عيادت كنيد.

بحار، ج 27، ص 164



[ صفحه 31]




علمه بكلام الظبي


المفيد في الاختصاص: عن أحمد بن الحسن، عن أحمد بن ابراهيم، عن عبدالله بن بكير، عن عمر بن توبة، عن سليمان بن خالد، قال: بينا أبو عبدالله البلخي مع أبي عبدالله عليه السلام و نحن معه اذ هو بظبي ينتحب و يحرك ذنبه، فقال له أبو عبدالله عليه السلام: أفعل ان شاء الله ثم أقبل علينا، فقال: هل علمتم ما قال الظبي؟ فقلنا: الله و رسوله و ابن رسوله أعلم. قال: انه أتاني فأخبرني أن بعض أهل المدينة نصب شبكة لأنثاه، فأخذها و لها خشفان لم ينهضا، و لم يقويا للرعي، فسألني أن أسألهم أن



[ صفحه 173]



يطلقوها و ضمن لي أنها اذا أرضعت خشفيها حتي يقويا علي النهوض و الرعي أن يردها عليهم، قال: فاستحلفته علي ذلك، فقال: برئت من ولايتكم أهل البيت ان لم أف و أنا فاعل ذلك ان شاء الله فقال له البلخي: هذه سنة فيكم كسنة سليمان عليه السلام، فسكت [1] .


پاورقي

[1] الاختصاص: ص 298.


اين كرمها را من خلق كرده ام


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: سه خصلت در هر كه باشد آقاست: خشم را فرو بردن، گذشت داشتن، صله ي رحم نمودن با جان و مال.

و از ابوجعفر احول نقل شده كه گفت:

ابن ابي العوجا به من گفت: چنين نيست كه اگر كسي چيزي را بسازد و ايجادش كند به طوري كه معلوم باشد صانع آن كيست، او خالق و آفريننده ي آن چيز است؟ گفتم: چرا؛ گفت: يكي دو ماه به من مهلت بده و بيا تا به تو نشان دهم. من به حج رفته و خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم. حضرت به من فرمود: ابن ابي العوجا دو گوسفند براي تو مهيا كرده و با عده اي از اصحابش نزد تو مي آيد و گوسفندهاي مرده را كه بدنشان كرم افتاده مي آورد و مي گويد: اين كرمها را من خلق كرده ام و از كرده هاي من است. بگو: اگر از مصنوعات توست و تو آنها را آفريدي، نر و ماده اش را جدا كن. ابن ابي العوجا سر موعد كرمها را آورد و من گفتم: نر و ماده ي آنها را از هم جدا كن. گفت: به خدا! اين حرف از تو نيست؛ اين سوغات را شترها از حجاز آورده اند. و در اين حديث است كه حضرت صادق عليه السلام مسأله ي ديگري را هم كه ابن ابي العوجا بعدا از او پرسيد با جوابش به وي فرمود و چون ابن ابي العوجا سؤال كرد و او پاسخ داد، گفت: اين هم از خودت نيست.



[ صفحه 252]




محمد بن مسلم بن رياح


محمد بن مسلم بن رياح، ابوجعفر الطحان الثقفي الكوفي، از بزرگان اصحاب امام باقر و امام صادق عليهماالسلام و از حواريين ايشان و از مخبتين و اورع و افقه مردم و از وجوه اصحاب كوفه بوده است. [1] .

روايت شده است محمد بن مسلم چهار سال در مدينه اقامت كرد. و از خدمت امام باقر عليه السلام استفاده ي احكام ديني و معارف يقيني و بعد از آن، از امام صادق عليه السلام استفاده ي حقايق نمود. از او روايت شده كه گفته است: سي هزار حديث از امام باقر عليه السلام و شانزده هزار حديث از حضرت صادق عليه السلام اخذ كرده ام. [2] .


پاورقي

[1] خلاصة الأقوال، ص 251.

[2] اختيار معرفة الرجال، ص 163.


الصلاة


أتل ما أوحي اليك من الكتاب و أقم الصلاة ان الصلاة تنهي عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله أكبر و الله يعلم ما تصنعون. العنكبوت: 45

فأقيموا الصلاة ان الصلاة كانت علي المؤمنين كتابا موقوتا. النساء: 103.

قل لعبادي الذين آمنوا يقيموا الصلاة و ينفقوا مما رزقناهم سرا و علانية من قبل أن يأتي يوم لا بيع فيه و لا خلال. ابراهيم: 31



[ صفحه 269]




علي بن غراب


ابوالحسن علي بن غراب الفزاري و يقال ابوالوليد الكوفي المتوفي سنة 184.

خرج حديثه النسائي، و ابن ماجة، و روي عنه مروان بن معاوية و هو من اقرانه، و عمار بن خالد الواسطي، و ابوالشعثاء علي بن الحسن، و ابراهيم بن موسي الرازي، و محمد بن عبدالله بن شابور، و احمد بن حنبل و غيرهم.

قال المروزي عن احمد: كان حديث علي بن غراب حديث اهل الصدق و قال ابن معين: هو المسكين صدوق لم يكن به بأس و لكنه كان يتشيع. و قال: انه ثقة. و قال ابن ابي حاتم عن ابيه لا بأس به. و قال ابوزرعة علي بن غراب هو صدوق عندي و احب الي من علي بن عاصم. [1] .

و قال الجوزجاني: علي بن غراب ساقط. قال الخطيب البغدادي بعد نقله لقول الجوزجاني: قلت: احسب أن ابراهيم (الجوزجاني) طعن عليه لأجل مذهبه، فانه كان يتشيع و اما روايته فقد وصفوه بالصدق. [2] .


پاورقي

[1] الجرح و التعديل 200: 3 ق 1 و تهذيب التهذيب 371: 7.

[2] تاريخ بغداد 46: 12.


المعدة


و قال عليه السلام: من جعل المعدة [1] عصبانية شديدة، و قدرها لهضم الطعام الغليظ؟ [2] .



[ صفحه 134]




پاورقي

[1] المعدة (Stomach) جزء أساسي من الجهاز الهضمي. تقع تحت الحجاب الحاجز، بين المري ء و العفج أو المعي الاثني عشري، و هي عبارة عن كيس واسع ملوي ذي جدار عضلي ينقبض بانتظام، و بطانة مخاطية تفرز العصارة الهضمية. تختزن المعدة الطعام الي حين، فتحوله هذه العصارة الي حالة سائلة، و عندئذ يدفعه جدار المعدة شيئا فشيئا الي الأمعاء، و المعدة تتعرض لاضطرابات و أمراض متعددة منها سوء الهضم، و التهاب المعدة، و قرحة المعدة، و سرطان المعدة، و تمدد المعدة، و استرخاء المعدة أو هبوطها. المورد: 12523.

[2] نفس المصدر.


الغسانية


الفرق بين الفرق:212.

هؤلاء أتباع غسان المرجي ء الذي زعم أن الايمان هو الاقرار أو المحبة لله تعالي و تعظيمه و ترك الاستكبار عليه ، و قال انه يزيد و لا ينقص ، و فارق اليونسية بأن سمي كل خصلة من الايمان بعض الايمان .

و قال الشهرستاني [1] زعم غسان أن قائلا لو قال:أعلم أن الله تعالي



[ صفحه 558]



قد حرم أكل الخنزير ، و لا أدري هل الخنزير الذي حرمه هذه الشاة ، أم غيرها ؟ كان مؤمنا .


پاورقي

[1] الملل و النحل 126:1.


محمد بن مسلم


قال النجاشي [1] محمد بن مسلم بن رباح، أبوجعفر، الأوقص، الطحان، مولي ثقيف، الأعور، وجه أصحابنا بالكوفة، فقيه، ورع، صحب أباجعفر و أباعبدالله عليهماالسلام و روي عنها، و كان من أوثق الناس، له كتاب يسمي الأربعمائة مسألة في أبواب الحلال و الحرام [2] .

و كان من الأفذاذ الذين لا يأتي بهم الدهر الا صدفة، و قد كان المثل الأعلي في الصلاح و الطاعة لأئمته و الامتثال لأوامرهم و الاقتداء بسيرتهم، و الأمين عند جماعة الناس، فكان فضله و صلاحه معروفين حتي عند من يخالفه في سيرته و سريرته، غير أنهم طعنوا فيه بالرفض، الذي كان يراه و أهل طريقته سمة جميلة و مفخرة سامية.

و قد عد فقيه عصره، الذي هو خيرة العصور في الفقه و الفقهاء حتي قال فيه عبدالرحمن بن الحجاج و حماد بن عثمان - و هما من قد علمت -: ما كان أحد من الشيعة أفقه من محمد بن مسلم، و ان فقهاء عصره هم الذين حفظوا شرع أحمد المختار صلي الله عليه و آله كما قال ذلك امامهم الصادق عليه السلام، و كيف لا يكون الفقيه الأوحد و قد سمع من أبي جعفر عليه السلام ثلاثين ألف حديث، و من أبي عبدالله عليه السلام ستة عشر ألف حديث، و من ألقي نظرة علي كتب الحديث عرف كيف بلغت روايته كثرة و وفرة.



[ صفحه 435]



و أما ثناء أئمته عليه فو جم كثير، و قد سبق بعضه في بريد العجلي، و لو أردنا استيفاء ما جاء فيه لخرجنا عن الصدد، و هو من الستة أصحاب أبي جعفر عليه السلام الذين أجمعت العصابة علي تصحيح ما يصح عنهم و الاقرار لهم بالفقه. و كانت وفاته عام 150، و له نحو من سبعين سنة، فيكون قد أدرك من عصر أبي الحسن عليه السلام سنتين، فرضوان الله عليه.


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 323، الرقم 882.

[2] سبق ذكره في أصحاب الباقر عليه السلام في المجلد الثامن من هذه الموسوعة.


في الحكمة


قال الصادق: الحكمة ضياء المعرفة و ميزان التقوي و ثمرة الصدق و ما أنعم الله علي عبد [1] بنعمة أعظم و أنعم و أرفع، و اجزل و أبهي من الحكمة للقلب...

قال الله تعالي «يؤتي الحكمة من يشاء، و من يؤتي الحكمة فقد أوتي خيرا كثيرا و ما يذكر الا أولوا الألباب» [2] .

أي لا يعلم ما أودعت و هيأت في الحكمة الا من استخلصته لنفسي و خصصته بها. و الحكمة هي النجاة.

و صفة الحكمة الثبات عند أوائل الأمور، و الوقوف عند عواقبها. و هو هادي خلق الله علي الله تعالي.

قال رسول الله: لأن يهدي الله علي يديك عبدا من عباده، خير لك مما طلعت عليه الشمس من مشارقها الي مغاربها



[ صفحه 330]




پاورقي

[1] عبده.

[2] سورة البقرة: الآية 269.


ابو السائب


أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم لم يذكروه في كتبهم.

المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 161.


سلمة بن جناح الكوفي


سلمة بن جناح الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 211. تنقيح المقال 2: 49. خاتمة المستدرك 808. رجال ابن داود 105. معجم رجال الحديث 8: 202. نقد الرجال 157. جامع الرواة 1: 372. مجمع الرجال 3: 152. أعيان الشيعة 7: 288. منتهي المقال 151. منهج المقال 170.


محمد بن رداد الليثي


محمد بن رداد الليثي، المدني.

المراجع:

مجمع الرجال 5: 210. نقد الرجال 306. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 116. جامع الرواة 2: 113. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 82. منهج المقال 296 وفيه اسم أبيه راداد بدل رداد.