بازگشت

فرمانبري حيوانات از انسان


حيوانات با اينكه نيرومندتر از انسان هستند، به قدرت خداوند، تحت فرمان انسان در آمده اند: گاو كه به توانايي مشهور است، حاضر مي شود با كمال بردباري براي انسان زمين را شخم كند. شتر با زورمندي و قوتي كه دارد اگر كودكي مهار آن را بكشد فرمان مي برد. اسب به سواري تن در مي دهد و در ميدان جنگ تحمل زخم نيزه و شمشير را مي نمايد، و در خطر مرگ سر از طاعت صاحبش نمي كشد. گله گوسفند از يك نفر فرمان مي برد و در چراگاه پراكنده نمي شود. اگر اين حيوانات از فرمان بشر خارج مي شدند، چه قدرتي مي توانست آن ها را مطيع سازد؟ و نيز اگر درندگان مانند شير و پلنگ و ببر مي توانستند با هم اتفاق كند و به زيان فرزند آدم برخيزند چه مي شد؟ و چگونه همه را مستأصل مي كردند.

ببين خداوند چه وحشتي از انسان در دل درندگان قرار داده كه همواره از شهرها و جاهايي كه محل زندگي آدمي است گريزانند، و هر جا از وجود انسان اطلاع پيدا كنند فراري و پنهان مي شوند. اگر اين ها داراي عقل و شعور بودند و از انسان نمي ترسيدند، ممكن بود به خانه هاي مردم هجوم برند و به آنان حمله كنند. ولي سگ چون مورد احتياج بشر است با او انس گرفته پاسباني خانه و گله را مي كند، و هر قدر گرسنگي و ستم ببيند، از صاحبش جدا نمي شود. چه كسي اين عاطفه و وفاداري را به سگ آموخته است؟ و كي دندان هاي برنده و چنگال هاي درنده به اين حيوان بخشيده و صداي بلند وحشت آور به آن داده كه دزدان بترسند و اطراف محلي كه اين حيوان در آن جاست نگردند؟

فكر كن در حكمت هايي كه خداوند در خلقت چهارپايان قرار داده: چشمانشان پيش رويشان است براي آن كه برابر رو و پيش پاي خود را ببينند تا به ديوار يا مانعي برخورد نكنند و به چاهي نيفتند؛ و لب و پوزه آن ها را طوري خلق فرموده كه بتوانند به آساني هر چه را بخواهند از زمين برگيرند؛ و براي آنها دم خلق فرموده تا پشه و مگس را از خود دور سازند و هنگام در گل فرورفتن با كمك آن بيرونشان آورند؛ و نيز پشت آن ها را مسطح خلق نموده كه مردم به آساني بتوانند بر آن ها سوار شوند.


النار في التنور لا تحرق الرجل


19- عن مأمون الرقي قال: كنت عند سيدي الصادق (عليه السلام) اذ دخل سهل بن الحسن الخراساني، فسلم عليه، ثم جلس، فقال له: يابن رسول الله! لكم الرأفة و الرحمة، و أنتم أهل بيت الامامة، ما الذي يمنعك أن يكون لك حق تقعد عنه؟ و أنت تجد من شيعتك مائة ألف يضربون بين يديك بالسيف؟

فقال (عليه السلام) له: اجلس يا خراساني، رعي الله حقك.

ثم قال:

يا حنيفة! أسجري التنور! فسجرته حتي صار كالجمرة، و ابيض علوه، ثم قال: يا خراساني! قم فاجلس في التنور!!

فقال الخراساني: يا سيدي يابن رسول الله لا تعذبني بالنار، أقلني! أقالك الله!

قال: قد أقلتك.

فبينما نحن كذلك اذ أقبل هارون المكي - و نعله في سبابته - فقال: السلام عليك يابن رسول الله.

فقال له الصادق (عليه السلام): ألق النعل من يدك، و اجلس في التنور!

قال: فألقي النعل من سبابته، ثم جلس في التنور، فأقبل الامام (عليه السلام) يحدث الخراساني حديث خراسان حتي كأنه شاهد لها، ثم قال: قم يا خراساني، و انظر ما في التنور.

قال: فقمت اليه، فرأيته متربعا، فخرج الينا و سلم علينا.



[ صفحه 361]



فقال الامام (عليه السلام) له [للخراساني]: كم تجد بخراسان مثل هذا؟

فقال: والله و لا واحدا.

فقال (عليه السلام): لا، والله و لا واحدا.

[فقال]: أما انا لا نخرج في زمان لا نجد فيه خمسة معاضدين لنا، نحن أعلم بالوقت [1] .


پاورقي

[1] مناقب آل أبي طالب: ج 4 ص 237. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 123.


موضع امام صادق درباره ي فتنه ي خلق قرآن


امام صادق عليه السلام درباره ي خلق قرآن فرمود: «القرآن ليس خالقا و لا مخلوقا و انما هو كلام الخالق» [1] (قرآن نه خالق است و نه مخلوق بلكه سخن خداوند و آفريدگار است).


پاورقي

[1] تاريخ شيعه و فرقه هاي اسلامي، ص 73.


تفسير منافقان به دشمنان اهل بيت


در ادامه اين روايت، حضرت اشاره مي كنند به «سور»ي كه در روز قيامت ميان مؤمنان و منافقان كشيده مي شود و قرآن در سوره حديد از آن سخن گفته است. «سور» به معني ديوار بلند است. قرآن مي فرمايد: يوم يقول المنافقون و المنافقات للذين آمنوا انظرونا نقتبس من نوركم قيل ارجعوا وراءكم فالتمسوا نورا فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب. ينادونهم ألم نكن معكم قالوا بلي و لكنكم فتنتم أنفسكم و تربصتم و ارتبتم و غرتكم الأماني حتي جاء أمر الله و غركم بالله الغرور؛ [1] آن روز مردان و زنان منافق به كساني كه ايمان آورده اند، مي گويند: «به ما نگاه كنيد تا از نورتان برگيريم.» گفته مي شود: «باز پس گرديد و نوري درخواست كنيد.» آن گاه ميان آنها ديواري زده مي شود كه آن را دروازه اي است [كه] باطنش رحمت است و ظاهرش روي به عذاب دارد. [منافقان] آنان را ندا در مي دهند: «آيا ما با شما نبوديم؟» مي گويند: «چرا، ولي شما خودتان را در بلا افكنديد و امروز و فردا كرديد و ترديد آورديد و آرزوها شما را غره كرد تا فرمان خدا آمد و [شيطان] مغرور كننده، شما را درباره خدا بفريفت.

نكته جالب توجه در اين آيه اين است كه قرآن مي فرمايد، اين ديوار در روز قيامت بين «مؤمنان» و «منافقان» كشيده مي شود، نه بين «مؤمنان» و «كافران». كفار حسابشان معلوم است، صحبت از منافقاني است كه در دنيا در ظاهر با مؤمنان در يك مسير بوده اند، مسجد مي آمده اند، نماز و قرآن مي خوانده اند و با مسلمانان همراه و به



[ صفحه 264]



اصطلاح، سر يك سفره بوده اند. اكنون در روز قيامت بين آنها جدايي انداخته مي شود. آن روز روزي است كه به تعبير قرآن: بلغت القلوب الحناجر؛ [2] جان ها بر لب آيد؛ و امام صادق عليه السلام اضافه مي كنند: و نضجت الاكباد؛ جگرها از فرط تشنگي بپزد. خلاصه، روزي است كه از هر طرف، از زمين و آسمان، بالا و پايين، گرفتاري و عذاب مي بارد. در چنين اوضاع و احوالي قرآن مي فرمايد ديواري پيدا مي شود. امام صادق عليه السلام در اين روايت مي فرمايند آن ديوار از نور است. ديواري كه اين طرفي ها (مؤمنان) افراد آن طرف (منافقان) را مي بينند ولي از آن طرف ديوار اين طرف ديده نمي شود. فرض كنيد چيزي شبيه شيشه هاي رفلكس كه امروزه درست مي كنند. اين ديوار بين دو گروه جدايي مي اندازد: مؤمنان و منافقان. حضرت در اين روايت مي فرمايند، آن مؤمنان، دوستان و محبان ما هستند و كساني كه از روي علاقه و محبتي كه به ما داشتند به دوستان و مواليان ما خدمت مي كردند؛ و آن منافقان را مي فرمايند دشمنان ما اهل بيت هستند.

پس از اين كه به يك باره اين ديوار بين مؤمنان و منافقان جدايي مي اندازد منافقان مي گويند: چه شد؟ پس اين رفقاي ما، كساني كه در دنيا با هم بوديم، كجا رفتند كه ديگر آنها را نمي بينيم؟ صدا مي زنند آن طرف و به مؤمنان مي گويند: مگر ما با شما نبوديم؟ مؤمنان پاسخ مي دهند: چرا، و ليكن شما با دست خود، خود را در مهلكه انداختيد و امروز و فردا كرديد و دنيا و آرزوهاي بي پايان دنيايي شما را فريب داد.

با توجه به اين روايت معلوم مي شود ملاك اسلام واقعي و ظاهري (منافقانه)، داشتن يا نداشتن محبت ولايت اهل بيت عليهم السلام است. خلاصه اين كه، هر چيز پايه اي دارد و پايه و اساس اسلام محبت اهل بيت عليهم السلام است: لكل شي ء اساس و اساس الاسلام حبنا اهل البيت. اگر اين محبت بود، كاخ اسلام پابرجا مي ماند، اگر چه ممكن است در و ديوارش خرابي پيدا كند و سقفش سوراخ شود؛ اما چون پايه محكم است آن خرابي ها قابل ترميم و جبران است. اما اگر پايه سست شد، هر چند هم كه در ديوار اين كاخ را رنگ و روغن بزنيم و به انواع زينت ها بياراييم، اين كاخ عاقبت بر سر صاحبش خراب خواهد شد.

از خداي متعال مي خواهيم اين ذخيره گران بهاي محبت و ولايت اهل بيت عليهم السلام را براي ما تا روز قيامت حفظ فرمايد و هرگز آن را از قلب ما بيرون مبرد.


پاورقي

[1] حديد (57)،13- 14.

[2] احزاب (33)،10.


غسل پيكر ابراهيم


بنا به نقل ابن عبدالبر، پيكر ابراهيم را مرضعه و پرستارش ام برده غسل داد. [1] ولي



[ صفحه 206]



مشهور اين است كه مراسم غسل وي به وسيله فضل بن عباس انجام گرفته است. و در اين مراسم رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و عمويش عباس در گوشه اي نشسته بودند و چگونگي آن را نظاره مي كردند «غسله فضل بن عباس و رسول الله و العباس جالسان». [2] .


پاورقي

[1] استيعاب، ج 1، ص 43.

[2] طبقات، ج 1، ق 1، ص 92؛ اسدالغابه، ج 1، ص 40.


حقوق الرعية


«فأما حقوق رعيتك بالسلطان فأن تعلم أنك انما استرعيتهم بفضل قوتك عليهم، فانه انما أحلهم محل الرعية لك ضعفهم، و ذلهم، فما أولي من كفاكه ضعفه و ذله، حتي صيره رعية، و صير حكمك عليه نافذا، لا يمتنع منك بعزة و لا قوة، و لا يستنصر في ما تعاظمه منك الا بالله، بالرحمة و الحياطة [1] ، و الأناة، و ما أولاك اذا عرفت ما أعطاك الله من فضله هذه العزة و القوة التي قهرت بها، أن تكون لله شاكرا، و من شكر الله أعطاه فيما [2] أنعم عليه، و لا قوة الا بالله...».

لقد نظر الامام العظيم عليه السلام الي الحكومات القائمة في عصره فرآها قائمة علي القهر و الغلبة، و لم تستند لانتخاب شعوبها فرضخت للظلم، و الذل و لم تمتنع بعزة و لا قوة من السلطان، و قد أوصي الامام أولئك الحكام برعاية الشعوب و الرحمة بها، و الحياطة لشؤونها، و الاناة في التصرف في أحوالها، كما أوصاهم أن يذكروا ما أعطاهم الله من فضله فيشكروه بالاحسان الي الرعية و الرفق بها.


پاورقي

[1] الحماية و الصيانة.

[2] وردت هكذا، و الأصح: مما.


تنزيه القرآن من الباطل


القرآن الكريم هو معجزة الاسلام الكبري «كتاب أحكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير. لا ريب فيه هدي للمتقين» و ليس فيه أي تناقض في احكامه و لا تناف في آياته «و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا» «و هو يهدي للتي هي أقوم» «و لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه» و قد فسر هذه الآية الامام أبوجعفر (ع) قال: «لا يأتيه الباطل من قبل التوراة، و لا من قبل الانجيل و الزبور، و لا من خلفه اي لا يأتيه من بعده كتاب يبطله» و في رواية عن الصادقين (ع) انه «ليس في أخباره عما مضي باطل و لا في أخباره عما يكون في المستقبل باطل».


فضيلت انفاق


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز است كه هر كس يكي از آنها را به درگاه خداوند برد خدا بهشت را بر او واجب مي گرداند: انفاق در حال تنگدستي، خوشروئي با همه مردم و انصاف نشان دادن از خود. [1] .


پاورقي

[1] كافي: 2 / 103 / 2، همان، همان، 20662.


بخشش بي ريا


هر چه در راه خدا مي بخشيد فقط براي خدا ببخشيد! تا مزد خود را از خدا بگيريد.

لا تتصدق علي اعين الناس ليزكوك، فانك ان فعلت ذلك فقد استوفيت اجرك، ولكن اذا اعطيت بيمينك فلا تطلع عليها شمالك فان الذي تتصدق له سرا يجزيك علانية علي رؤوس الاشهاد في اليوم الذي لا يضرك ان لا يطلع الناس علي صدقتك. [1] .

در انظار مردم صدقه مده كه تو را بستايند. چه اگر چنين كردي اجر خود را گرفته اي (اجر تو همين است كه مردم ديدند، صدقه دادي و ستايشت كردند، ديگر نزد خدا اجري نداري) ولي اگر با دست راست خود صدقه دادي بايد چنان باشد كه دست چپ تو از آن آگاه نشود. همانا آن خدايي كه تو در پنهاني به خاطر او صدقه مي دهي، پاداش تو را آشكارا و در برابر همه مردم در روز قيامت خواهد داد. روزي كه اگر مردم در دنيا از صدقه دادن تو مطلع نشده اند، ضرري براي تو نخواهد داشت.


پاورقي

[1] تحف. ج 305.


روش پرورش امام ششم در مكتب جعفري


با مقدمات گذشته ديديم كه قريب يك قرن از عمر اسلام گذشت كه دو ثلث آن دستخوش تمايلات جاه طلبان قرار گرفت و نگذاشتند اسلام رشدي بنمايد.

نظريه هاي مختلف - عقايد مخالف - قيافه هاي ناپسند - مشاجرات بي جا مباحثات بي مورد انحراف فكري - كجي سليقه - تعصب جاهليت - بي خردي - بي خبري سبب تشتت آراء در دين شد و بدبختي اين بود كه بني اميه ملت اسلام را از دين حقيقي و روش مطلوب كه در برنامه بني هاشم بود مكتوم داشته و مردم را از آنها دور مي ساختند تا آنكه آل مروان منقرض شدند و دوره سپري شد چشمه سار علوم و فنون و حقايق دانش و بينش باز پديدار گرديد - اسرار مكتوب در مكتب علم و فضيلت و دانش و تقوي و طهارت امام جعفرصادق عليه السلام آشكار گرديد - و منطق رسا و توانا و استدلال عميق و اساس و مباني تحقيق و تتبع محكم و متين مانند نور خورشيد در افق تابستان تمام برفهاي تير و تار شده را آب كرد و غرور و خودپسندي را از بين برد - و قيافه علم و فضيلت را به مردم نشان داد طريقه روشن - راه كوتاه - زمين هموار و صاف و بدون دست انداز - نتيجه نهائي - استدلال به قرآن - تفسير و تأويل قابل فهم و قبول همه - برهان تاريخي از قصص گذشتگان روش تجزيه و تحليل و تركيب طبيعي عالم و هضم مسائل علمي همه اين ها سند و حجت برنامه مكتب جعفري بود.

شكي نيست كه اين روش يك فرصتي مناسب مي خواهد خداوند آن فرصت را براي حفظ دين خودش داد كه با اصول علمي و طريقه كلاسيكي و به اصطلاح امروز تاكتيك جنگي قدم به قدم - پا به پا با رشد عقلي شاگردان خود پيش مي رفت و در ضمن از بين بردن شبهات افكار و بيان توحيد از سنگ شناسي و خاك شناسي و نبات و حيوان و انسان و گل و ميوه و محصول و حبوبات و بقولات و خلاصه افلاكيات و عناصر و مواليد همه در طريقيت توحيد در برنامه گنجانيده بوده و تدريس مي فرمود - كه در خلال درس توحيد علوم گياه شناسي و جانور شناسي - طب و بهداشت و فيزيك و شيمي و مكانيك كه به نام كيميا معروف و مصطلح بود تدريس فرمود و ابداع و اختراعات و انكشافات عميقي در طب و طبيعيات رخ داد و همچنين در فن رياضيات و اعداد و غيره كه بالاتر از آن ديده نشده بود.

فرصتي كه امام صادق عليه السلام براي تشكيلات و سازمان مكتب جعفري يافت به چندين جهات



[ صفحه 219]



بود - كه سبب شد اين مكتب كاملا نضجي بگيرد و بزرگ شود.

1- زمان طولاني امامت امام صادق عليه السلام كه 35 سال بود - و اين فرصتي كافي براي طرح يك برنامه در مكتب تربيتي و تعليم آن بود كه براي ائمه قبل از امام صادق عليه السلام نه اين فرصت و نه اين زمان و نه اين شرايط دست داد.

2- نهضت فكري و جنبش علمي و حركت ميلي به علم و دانش بود كه از طرف ملل مغلوبه و ممالك مفتوحه و كشورهاي مجاور اين فكر خود به خود ناگزير به وجود آمد كه بايد با داشتن كشور پهناوري علم و فرهنگ پهناوري داشت - و اين عامل بسيار نيرومندي براي جلب توجه به علم و دانش بود و چون اين جنبش فكري پديد آمد ناگزير مردي بايد داناتر و تواناتر و اخلاقي تر تا بتواند مسير اين افكار را در دست گرفته به حقيقت مطلوبه سوق دهد كسي جز امام صادق عليه السلام نبود.

و چنانچه گفتيم شروع اين حركت فكري زمان امام محمدباقر عليه السلام بود به شرحي كه در كتاب خودش نقل كرديم و قوت آن در اين عصر امام ششم شروع شد.

و لذا امام جعفرصادق عليه السلام با تمام بدعتها و ضلالت ها و انحراف ها به طريق مسالمت و محبت و برادري شروع به تعليم و تعلم نمود كه مانند ابن ابي العوجا خود را از رفقاي آن حضرب مي داند و با آنكه زنديق بود و اصحاب امام او را لعنت مي كردند شكايت مي كرد مي گفت شما هم مانند استادتان با من رفتار كنيد و هر روز ملازمت آن جناب را داشت - با اين وصف تمام شبهات و اوهام و خرافات زائل گرديد.

3- كشمكش هاي دامنه دار طرفداران اموي و عباسي بود كه تحول سياسي را به دست آنها سپرد و خود به كار ثبت علم و پرورش پرداخت و آنها در يك صف با هم به جنگ و جدال و مناقشه و مبارزه مشغول بودند آرامش و آسايش براي امام صادق عليه السلام روي داد و در اين مدت به بيان حقايق علمي پرداخت و علومي كه در اسلام سابقه نداشت و قبل از اسلام هم اين شرايط جامعيت را با اين فوايد و نتايج مطلوبه نداشت تدريس فرمود و همه ضبط شد و نقل شد و دست به دست تا شرق و غرب حدود و ثغور آن روز اسلام رفت و بعد هم ممالك ديگر گرفتند و سرمايه تمدن و ترقي خود قرار دادند - و چنانچه در جهان اسلام و اسلام در جهان گفتيم سرمايه علوم امروزي دنيا هم همان اصول تعليمات امام صادق عليه السلام مي باشد - و كتب آن روز موجب افتخار و مباهات دانشمندان امروز است.



[ صفحه 220]




جانورشناسي


جانورشناسي امروز عبارت است از معرفت سلولهاي حيواني و انواع و اقسام حيوانات از نظر ساختمان مانند پروانه ابريشم حيوانات پرنده - خزنده - چرنده - درندگان اهلي - وحشي كه در نظر شرع مقدس از آنها به حيوانات حلال گوشت و حرام گوشت تعبير شده كه بشر بتواند از حلال آن استفاده كند و از حرام پرهيز نمايد.

امام عليه السلام در تمام اين طبقات جانوران مانند ساير سلطه ولايت خود مهارت كامل و معرفت و علم و كمال دارد و همه را مي شناسد و لذا ديديم در توحيد صدوق از راه تحكيم مباني توحيد خانواده هاي مورچه - زنبور - عسل - موريانه - پرندگان - و غيره را شرح داد و اختلاف ظاهري سلول حيواني و گياهي را درس داده و همه را طريقيت براي خداشناسي معين فرموده. و در روايتي كه در 14 بحار است مي فرمايد خداوند بيش از دوازده هزار نوع حيوانات بري در روي زمين آفريده است و بيش از هيجده هزار نوع حيوانات بحري و دريائي كه ما نمي توانيم چند نوع آن را بشناسيم حتي با اين اكتشافات جديد در جرايد روز بيش از پنج هزار نوع از هر دو شناخته نشده كه آن هم مخصوص محققين جانورشناسي است شايد اين آمار به شماره صحيح نباشد بلكه از جهت كثرت باشد ولي امام صادق عليه السلام به دليل بيان نمونه هاي آن واقف و محيط به همه موجودات عالم بر و بحر بوده و مي باشد.



[ صفحه 275]




قطره باران




آن قطره ي باران بين از ابر چكيده

گشته سر هر برگ از آن قطره گهربار



آويخته چون ريشه ي دستارچه اي سبز

سيمين گرهي بر سر هر ريشه ي دستار



يا همچو زبرجدگون يك رشته ي سوزن

اندر سر هر سوزن يك لؤلؤ شهوار



و آن قطره باران كه برافتد به گل سرخ

چون اشك عروسي است برافتاده به رخسار



و آن قطره باران كه برافتد به سر خويد

چون قطره سيمابست افتاد به زنگار



و آن قطره ي باران كه برافتد به گل زرد

گوئي كه چكيده است مي زرد به دينار



و آن قطره ي باران ز بر سوسن كوهي

گوئي كه ثرياست بر اين گنبد دوار



بر برگ گل نسرين آن قطره ديگر

چون قطره ي خون بر زنخ لعبت فرخار



آن دايره ها بنگر اندر شمر آب

هر گه كه در آن آب چكد قطره ي امطار



چون مركز پرگار شد آن قطره باران

و آن دايره ي آب بسان خط پرگار




مسائل


1- قدمنا أن صلاة الظهر تختص بمقدار أربع ركعات من أول الزوال، و أن العصر تختص بمقدار ركعاتها من آخر الوقت، و معني هذا أن العصر لا تصح في الوقت المختص بالظهر، و لا الظهر تصح في الوقت المختص بالعصر، أما الصلوات الأخري كالقضاء فلا بأس بوقوعها في الوقت المختص بالظهر



[ صفحه 147]



و العصر، و كذلك الحكم بالقياس الي المغرب و العشاء.

2- اذا باشر بصلاة العصر معتقدا أنه قد صلي الظهر، ثم تبين له، و هو في أثناء الصلاة أنه لم يأت بالظهر، عدل بنيته الي الظهر، و ان لم يذكر، حتي فرغ، صحت عصرا، و أتي بعدها بالظهر، علي شريطة أن لا تكون قد وقعت بتمامها في الوقت المختص بالظهر، و الا فهي لغو.

3- لا يجوز العدول من صلاة سابقة الي صلاة لاحقة لأن الأصل عدم صحة العدول، و يجوز العكس، لقول الامام عليه السلام: ان نسيت الظهر، حتي صليت العصر، فذكرتها، و أنت في الصلاة، أو بعد فراغك منها، فانوها الأولي، ثم صل العصر، فانما هي أربع مكان أربع.

4- اذا أخر صلاة الظهرين، حتي بقي من الوقت ما يتسع لأربع ركعات فقط، صلي العصر اداء، و الظهر بعدها قضاء، و اذا بقي من الوقت ما يتسع لخمس ركعات صلي الظهر أولا، ثم صلي العصر ثانية لقول الامام عليه السلام: من أدرك من الوقت ركعة فقد أدرك الوقت كله. و عليه يأتي بالصلاتين معا بنية الأداء، و لو صلي العصر أولا، و أتي بعدها بالظهر، لكانت الأولي أداء، و الثانية قضاء، و ليس من شك أن الأداء أهم من القضاء، و مقدم عليه، و الحكم كذلك الي العشائين.

5- من فاتته فرائض متعددة فعليه قضاءها علي الترتيب الذي فاتته مقدما السابق علي اللاحق، لقول الامام عليه السلام: «يقضي ما فاته كما فاته».

6- اذا صلي و قد رأي أن الوقت قد دخل، ثم تبين له العكس، فماذا يصنع؟

الجواب:

اذا كانت الصلاة قد وقعت بتمامها خارج الوقت فهو لغو، و عليه الاعادة



[ صفحه 148]



اجماعا و نصا، و هو قول الامام عليه السلام في رجل صلي الغداة بليل، غره من ذلك القمر. قال: يعيد صلاته. و اذا وقع بعضها خارج الوقت، و بعضها داخل الوقت، و لو السلام فقط، كفي، و لا اعادة عليه شهرة و نصا، و هو قول الامام عليه السلام: اذا صليت، و أنت تري أنك في الوقت و لم يكن قد دخل، و لكن دخل الوقت، و أنت تري في الصلاة فقد اجزأت عنك.



[ صفحه 149]




افعال العمرة


قال الامام الصادق عليه السلام: اذا دخل المعتمر مكة من غير تمتع - أي من غير حجة التمتع - و طاف بالكعبة و صلي ركعتين عند مقام ابراهيم، و سعي بين الصفا و المروة فليلحق بأهله متي شاء.

و في رواية ثانية «و حلق و من شاء أن يقصر قصر». أي أخذ من شعره، أو قلم ظفره.


معني الغبن


الغبن - بفتح الغين، و سكون الباء و فتحها - معناه في اللغة الخديعة، أما الفقهاء فيريدون به الشراء بأكثر من قيمة السوق، أو البيع بأقل منها حين العقد، و التعامل بما لا يتسامح به عادة مع جهل المشتري بالزيادة و البائع بالنقصان، بحيث لو علم المتعاقد القيمة علي حقيقتها لما اقدم علي التعاقد، و رضي به.

و بقولنا «الشراء» يدخل المشتري اذا اشتري بأكثر من القيمة، و «البيع» يدخل البائع اذا باع بأقل منها.

و بقولنا «حين العقد» تخرج الزيادة و النقيصة المتجددة بعد العقد.

و بقولنا «بما لا يتسامح به عادة» يخرج البيع و الشراء، مع التفاوت اليسير الذي يعد غبنا، لأن المعاملة لا تنفك - في الغالب - عن هذا التفاوت، و لا حد لهذا اليسير في الشرع، فيتعين رده الي العرف.

و بقولنا «مع الجهل» يخرج من باع بالأقل، و من اشتري بالأكثر، مع علمهما بذلك، اذ قد يقدم الانسان علي الشراء بأكثر من قيمة السوق لنفع يعود عليه بالخصوص، كمن يشتري عقارا مجاورا لعقاره، و يضمه اليه، لترتفع قيمته اضعافا، و كذا البائع قد يقدم علي البيع بالأقل، ليستغل الثمن فيما هو انفع و أعود.



[ صفحه 188]




اهمال العامل


علي العامل أن يقوم بكل ما يلزمه من أعمال، فان أخل، لعذر، أو لغير عذر تخير المالك بين فسخ العقد، لتخلف الشرط، و بين أن يستأجر عنه من حصته، و يشهد علي الاستئجار دفعا للتنازع و التخاصم.. و اذا اختار المالك الفسخ، فعلي المالك أن يدفع للعامل اجرة المثل بمقدار ما عمل، ان كان قد عمل.. هذا اذا حصل الفسخ قبل أن تظهر الثمرة، أما بعد ظهورها فان للعامل حصته من الثمرة، و عليه للمالك أجرة بقائها علي أصولها الي زمن البلوغ و النضوج.

و اذا احتاج الشجر الي السقي فأرسل الله غمامة استغني بها عنه سقط السقي عن العامل، و بقيت المساقاة علي صحتها و لزومها.

و تقول: ان المساقاة كالاجارة، و بديهة أن الاجارة تبطل اذا انتفي موضوعها، كمن استؤجر لقلع ضرس فانقلع تلقائيا فكذلك ينبغي أن تبطل المساقاة اذا حصلت علي الشجر، فنزل المطر، و اكتفي به.

و نقول في الجواب فرق بين الاجارة و المساقاة، لأن المراد من الاجارة مقابلة العوض بالعمل، فاذا انتفي العمل لم يبق للعوض من مقابل، أما المساقاة و المزارعة فان المقصود منهما حصول الناتج، فمع الاحتياج الي العمل يقوم به العامل، و ان استغني عنه بفعل الله، أو بفعل الغير يسقط عن العامل، و يستحق الحصة - كما قال صاحب الجواهر -.



[ صفحه 191]




ما يعسر اطلاع الرجال عليه


أجمعوا بشهادة صاحب الجواهر علي أنه يثبت بشهادة الرجال و النساء منضمات و منفردات عن الرجال ما يعسر اطلاع الرجال عليه في الغالب، كالولادة



[ صفحه 160]



و البكارة و الثيبوبة و عيوب النساء الباطنة كالرتق و القرن و الحيض [1] و استهلال المولود، أي ولادته حيا ليرث، قال الامام الصادق عليه السلام: تجوز شهادة النساء فيما لا يستطيع الرجال أن ينظروا اليه، و يشهدوا عليه.. و في رواية ثانية: تجوز شهادة النساء في المنفوس و العذرة. و المنفوس هو المولود، و العذرة البكارة.. و في رواية ثالثة: أنه جي ء الي علي أميرالمؤمنين عليه السلام بامرأة زعموا أنها زنت، فأمر النساء فنظرن اليها، فقلن هي عذراء، فقال: ما كنت لا ضرب من عليها خاتم الله.. قال صاحب الجواهر: «الي غير ذلك من النصوص التي يمكن دعوي القطع بها، أو تواترها، أما الثبوت بهن منضمات مع الرجال، أو بالرجال - فقط - فهو المشهور، كما في كشف اللثام للعمومات - الدالة علي قبول شهادة الرجال - و معلومية كون الرجال هم الأصل في الشهادة».

و جاء في كتاب الجواهر نقلا عن أكثر الفقهاء أن شهادة النساء لا تقبل في الرضاع، و ان فلانة أرضعت فلانا، حتي صار ولدها من الرضاعة.. و قال جماعة، منهم صاحب الشرائع و الجواهر و المسالك: انها تقبل، و ان انفردن عن الرجال، لأن الرضاع من الأمور التي لا يطلع عليها الا النساء غالبا، فمست الحاجة الي قبول شهادتهن فيه، كغيره من الأمور الخفية، و قد سئل الامام الصادق عليه السلام عن امرأة تقول: انها ارضعت غلاما و جارية؟ قال الامام: أيعلم ذلك غيرها؟ قال السائل: لا. فقال الامام عليه السلام: لا تصدق ان لم يكن غيرها.. و المفهوم من هذا الجواب أنها تصدق اذا علم بذلك غيرها منضما معها.

و ذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر الي أن كل موضع تقبل فيه شهادة



[ صفحه 161]



النساء منفردات لا بد فيه من أربع نسوة، لأن كل امرأتين تقومان مقام الرجل الواحد في الشهادة بدليل قوله سبحانه: (ان تضل أحدهما فتذكر احداهما الأخري). [2] .

أجل، أجمع الفقهاء علي استثناء أمرين من ذلك هما ولادة الولد حيا، و الوصية بالمال، فقبلوا شهادة المرأة الواحدة من غير يمين في ربع ميراث المستهل [3] أي ولادة المولود حيا، و في ربع الوصية بالمال للموصي له، و النصف بشهادة اثنين، و ثلاثة أرباع بشهادة الثلاث، و تمام المال بشهادة الأربع.. قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف أجده فيه». و قد سئل الامام عليه السلام عن رجل مات، و ترك امرأته، وهي حامل، فوضعت بعد موته غلاما، ثم مات الغلام بعدما وقع علي الأرض، فشهدت القابلة أنه استهل وصاح حين وقع علي الارض، ثم مات؟ قال الامام عليه السلام: علي الحاكم أن يجيز شهادتها في ربع ميراث الغلام.. و في رواية ثانية: ان كانت امرأتان تجوز شهادتهما في النصف، و ان كن ثلاثا جازت شهادتهن في ثلاثة أرباع، و ان كن أربعا جازت شهادتهن في الميراث كله.



[ صفحه 162]




پاورقي

[1] الرتق بالتحريك، و هو أن يكون الفرج ملتحما ليس فيه للذكر مدخل، و القرن لحم في فم الفرج يمنع من النكاح.

[2] البقرة: 282.

[3] جاء في كتاب «الطرق الحكمية في السياسة الشرعية» لابن القيم الجوزية، ص 80، طبعة 1953 ما نصه بالحرف: «قال أحمد بن حنبل: قال أبوحنيفة: تجوز شهادة القابلة وحدها و ان كانت يهودية أو نصرانية». و في ص 129: «ما لا يطلع عليه الرجال غالبا من الولاد و الرضاع و العيوب تحت الثياب الحيض و العدة فيقبل فيه شهادة امرأة واحدة مع العدالة، و الأصل فيه حديث عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم..» ثم ذكر الحديث.


السهم المشاع و العين الخاصة


اذا كان المال الموصي به سهما مشاعا كالثلث أو الربع من مجموع التركة،



[ صفحه 165]



أو من شي ء خاص فان الموصي له يملكه بمجرد موت الموصي و قبول الوصية، غائبا كان المال الموصي به أو حاضرا، فهو شريك للورثة في الحاضر يأخذ نصيبه منه، و كذلك اذا حضر المال الغائب.

أما اذا كان الموصي به عينا خاصة متميزة و مستقلة فلا يملك الموصي له العين الا اذا كان ضعف قيمتها في يد الورثة، و تحت سلطتهم. أما اذا افترض ان للموصي مالا غائبا أو ديونا، و كان الشي ء الموصي به أكثر من ثلث ما في يد الورثة كان لهم تمام الحق في معارضة الموصي له، و منعه عما زاد عن ثلث مجموع الموجود معهم من التركة، بخاصة اذا كان الغائب في معرض الضياع، أو يصعب استيفاؤه.. و اذا حضر شي ء من المال الغائب استحق الموصي له من باقي العين الموصي بها اليه مقدار ما يساوي ثلث المال الذي حضر.


نوادر عن جعفر بن محمد


ابويزيد خالد بن يزيد عكلي كوفي.

ر.ك: رجال نجاشي، ج 1، ص 351.


لولا النواة؟


فكر الآن في هذا الذي تجده فوق النواة من الرطبة، و فوق العجم من العنبة، فما العلة فيه؟ و لماذا يخرج في هذه الهيئة؟ و قد كان يمكن أن يكون مكان ذلك ما ليس فيه مأكل كمثل ما يكون في السدر و الدلب [1] و ما أشبه ذلك، فلم صار يخرج فوقه هذه المطاعم اللذيذة، إلا ليستمتع بها الانسان؟



[ صفحه 148]




پاورقي

[1] الدلب: بالضم، شجر عظيم عريض الورق لا زهر له و لا ثمر، و الواحد دلبة.


لست أحب


بحارالأنوار 1 / 170، ح 22، عن أمالي الشيخ الطوسي، باسناد أبي قتادة، عن أبي عبدالله عليه السلام أنه قال:...

لست أحب أن أري الشاب منكم الا غاديا (أي: باكرا) في حالين:



[ صفحه 114]



اما عالما، أو متعلما، فان لم يفعل فرط، فان فرط ضيع، فان ضيع أثم، و ان أثم سكن النار، و الذي بعث محمدا بالحق.


مصاريف ضرورية


[تحف العقول 337 - 336: عن الصادق عليه السلام في بيان وجوه اخراج الأموال و انفاقها قال:...]

أما الوجوه التي فيها اخراج الأموال في جميع وجوه الحلال، المفترض عليهم و وجوه النوافل كلها، فأربعة و عشرون وجها، منها سبعة وجوه علي خاصة نفسه، و خمسة وجوه علي من يلزمه نفسه، و ثلاثة وجوه مما يلزمه فيها من وجوه الدين، و خمسة وجوه مما يلزمه فيها من وجه الصلات، و أربعة أوجه مما يلزمه فيها النفقة من وجوه اصطناع المعروف.

فأما الوجوه التي يلزمه فيها النفقة علي خاصة نفسه فهي: مطعمه و مشربه و ملبسه و منكحه و مخدعه و عطاؤه فيما يحتاج اليه من الاجراء علي مرمة متاعه أو حمله أو حفظه، و شي ء يحتاج اليه من نحو منزله أو آلة من الآلات يستعين بها علي حوائجه.



[ صفحه 76]



و أما الوجوه الخمس التي تجب عليه النفقة لمن يلزمه نفسه: فعلي ولده و والديه و امرأته و مملوكه لازم له ذلك في حال العسر و اليسر.

و أما الوجوه الثلاث المفروضة من وجوه الدين: فالزكاة المفروضة الواجبة في كل عام، و الحج المفروض، و الجهاد في ابانه و زمانه.

و أما الوجوه الخمس من وجوه الصلات النوافل: فصلة من فوقه، وصلة القرابة، وصلة المؤمنين، و التنفل في وجوه الصدقة، و البر و العتق.

و أما الوجوه الأربع: فقضاء الدين و العارية و القرض و اقراء الضيف واجبات في السنة.


حجارة من سجيل


تفسير القمي 1 / 336، حدثني أبي، عن سليمان الديلمي،...

عن أبي بصير، عن أبي عبدالله عليه السلام في قوله: (و أمطرنا عليها



[ صفحه 81]



حجارة من سجيل منضود (82) مسومة) [1] ؟ قال:

ما من عبد يخرج من الدنيا يستحل عمل قوم لوط الا رمي الله كبده من تلك الحجارة يكون منيته فيها، و لكن الخلق لا يرونه.


پاورقي

[1] سورة هود، الآيتان: 83-82.


سبع مثاني چيست؟


يونس از كسي روايت مي كند كه گفت: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي اين آيه: (و لقد آتيناك سبعا من المثاني و القرآن العظيم) [1] «همانا هفت آيه با ثنا و دعا (در سوره ي حمد) و اين قرآن با عظمت را بر تو فرستاديم» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: آن سوره ي حمد است، و آن هفت آيه است كه «بسم الله الرحمن الرحيم» جزو آنها است.

و بدين علت به سبع مثاني ناميده شد كه در نماز دو بار تكرار مي شود. [2] .


پاورقي

[1] سوره ي حجر آيه ي 87.

[2] تفسير العياشي: ج 1 ص 19، بحارالأنوار: ج 89 ص 235 ح 23.


حديث 160


5 شنبه

الأمانة غنيً.

امانت داري، بي نيازي است.

ثواب، ص 102


علمه بما في النفس 10


الشيخ المفيد أيضا في الاختصاص: عن أحمد بن محمد بن عيسي، و محمد بن عبدالجبار، عن محمد بن خالد البرقي، عن فضالة بن أيوب،



[ صفحه 172]



عن رجل من المسامعة اسمه مسمع بن عبدالملك و لقبه كردين، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: دخلت عليه و عنده اسماعيل ابنه، و نحن اذ ذاك نأتم به بعد أبيه، فذكر في حديث له طويل انه سمع أبا عبدالله عليه السلام يقول فيه خلاف ما ظننا فيه، فأتيت رجلين من أهل الكوفة يقولان به فأخبرتهما، فقال واحد منهما: سمعت و أطعت و رضيت، و قال الآخر - و أهوي الي جيبه بيده فشقه -، ثم قال: لا و الله لا سمعت و لا رضيت و لا أطعت حتي أسمعه منه.

ثم خرج متوجها نحو أبي عبدالله عليه السلام فتبعته، فلما كنا بالباب استأذنا فأذن لي فدخلت قبله، ثم أذن له، فلما دخل قال له أبو عبدالله عليه السلام: يا فلان، أيريد كل امري ء منكم أن يؤتي صحفا منشرة؟ ان الذي أخبرك فلان الحق. فقال: جعلت فداك، اني أحب أن أسمعه منك. فقال: ان فلانا امامك و صاحبك من بعدي يعني أباالحسن موسي عليه السلام لا يدعيها فيما بيني و بينه الا كاذب مفتر، فالتفت الي الكوفي و كان يحسن كلام النبطية و كان صاحب قبالات، فقال: درقه. فقال له أبو عبدالله عليه السلام: ان درقه بالنبطية خذها أجل فخذها [1] .


پاورقي

[1] الاختصاص: ص 290.


بحثي درباره ي اوصيا


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: سه چيز نشانه نظر درست است: خوبي چهره و برخورد و خوبي توجه كردن به گوينده و خوب پاسخ دادن.

و از ابوالعباس بقباق نقل مي كند كه:

ابن ابي يعفور و معلي بن خنيس بحث مي كردند، ابن ابي يعفور مي گفت: اوصياء علماي نيك رفتار پرهيزكارند. معلي مي گفت: اوصيا پيامبر هستند. خدمت حضرت صادق عليه السلام رفتند. هنگامي كه در مجلس نشستند حضرت فرمود: اي عبدالله! (نام ابن ابي يعفور است) از كسي كه گفت: ما پيامبريم بيزاري بجوي.



[ صفحه 251]




ليث بن البختري (ابوبصير)


ليث بن البختري، مشهور به ابوبصير مرادي؛ در كتاب خلاصه مذكور است كه كنيه ي او ابوبصير و ابومحمد است و از راويان امامين الهمامين، محمد بن علي و جعفر بن محمد عليهماالسلام بوده است. [1] امام باقر عليه السلام در شأن او فرموده است:



[ صفحه 236]



«بشر المخبتين بالجنة». [2] .

بشارت است آن كساني را كه خشوع از براي خدا مي كنند به دخول جنت و از آن جمله ليث خواهد بود.

جميل بن دراج مي گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مي فرمود:

«بشر المخبتين بالجنة: بريد بن معاوية العجلي، و ابوبصير ليث بن البختري المرادي، و محمد بن مسلم، و زرارة، أربعة نجباء أمناء الله علي حلاله و حرامه لولا هؤلاء لانقطعت آثار النبوة واندرست». [3] .

كشي در رجال خود مي گويد: ابوبصير يكي از آن هايي است كه اماميه بر تصديق او اجماع نموده اند و به فقه او اقرار كرده اند.

از ابوبصير روايت كرده كه گفته است: روزي به خدمت امام جعفرصادق عليه السلام رفتم. از من پرسيد: در وقت موت علباء بن دراع الأسدي حاضر شده بودي؟

گفتم: بلي، و او در آن حال به من خبر داد كه تو ضامن شده اي تا وارد بهشت شود و از من استدعا كرد كه اين مضمون را ياد شما آورم.

فرمودند: راست گفته است، پس من به گريه افتادم، گفتم: جان من فداي تو باد، تقصير من چيست كه قابل اين عنايت نشده ام، مگر پير سالخورده ي ضرير البصر منقطع به درگاه، دين پناه شما نيستم؟

آن حضرت عنايت نمود، فرمودند: براي تو نيز ضامن بهشت شدم. من گفتم: پدران بزرگوار خود را نيز مي خواهم كه براي من ضامن شوي و يكي را بعد از يكي نام بردم، آن حضرت فرمود: ضامن شدم، باز گفتم: مي خواهم جد عالي مقدار خود را نيز ضامن شوي، فرمودند: چنين كردم، و ديگر باره درخواست كردم كه حضرت حق جل و علا را ضامن سازد و



[ صفحه 237]



آن حضرت لحظه اي سر مبارك گردانيدند و بعد از آن فرمودند: اين نيز كردم. [4] .

كشي از شعيب عقرقوفي [5] روايت كرده كه گفته است: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: چه بسا زماني شود كه ما به سؤال بعضي از مسائل محتاج شويم، در آن موقع از چه كسي سؤال كنيم؟

حضرت فرمود: بر تو باد به اسدي، يعني ابوبصير. [6] .


پاورقي

[1] خلاصة الأقوال، ص 234.

[2] خلاصة الأقوال، ص 237؛ اختيار معرفة الرجال، ص 170؛ جامع الرواة، ج 2، ص 34.

[3] تاريخ آل زرارة، ص 46؛ خلاصة الأقوال، ص 234؛ اختيار معرفة الرجال، ص 170؛ جامع الرواة، ج 2، ص 34) ترجمه ي آن در زندگاني بريد بن معاويه گذشت).

[4] اختيار معرفة الرجال، ص 171.

[5] عقرقوف: نام روستايي از نواحي بغداد كه در چهار فرسخي آن قرار دارد.

[6] اختيار معرفة الرجال، ص 171.


الفرك و المسح


ذهبت الحنفية الي نجاسة المني ولكنه يطهر الثوب منه بالفرك ان كان يابسا، و يغسل ان كان رطبا.

أما اذا كان علي البدن فهل يكون حكمه حكم الثوب؛ المروي عن أبي حنيفة أنه لا يطهر البدن من المني الا بالغسل، و ذكر الكرخي انه يطهر [1] .

و الحنفية لعلهم ينفردون بهذا الحكم عن جميع المذاهب. فالشيعة يحكمون بنجاسة المني، و لا يطهر الا بالماء و وافقهم المالكية.

و أما الشافعية فقالوا: بطهارة مني الآدمي، و وافقهم الظاهرية، و البصاق مثله فلا تجب ازالته. [2] .

أما الحنابلة فانهم يوافقون الشافعية في طهارة المني، و ان اختلفت الروايات فيه، قال الخرقي: و المني طاهر. و هي الرواية الصحيحة اختارها الوالد السعيد و شيخه، و بها قال الشافعي و داود، لما روي ابن عباس رضي الله عنه قال: سئل النبي صلي الله عليه و آله و سلم عن المني يصيب الثوب؟ فقال صلي الله عليه و آله و سلم: انما هو بمنزلة البزاق و المخاط، و انما يكفيك أن تمسحه بخرقة أو اذخرة.

و نقل الخرقي رواية أخري: انه كالدم. و قال أبوبكر في (التنبيه) ان كان رطبا غسل، و ان كان يابسا فرك، فمتي لم يفعل و صلي فيه أعاد الصلاة، و به قال أبوحنيفة و قال مالك يغسل المني بكل حال [3] .

فالحنابلة تختلف عندهم الروايات في المني، ولكن العمل عندهم علي أنه طاهر، و أما الفرك أو الغسل فهو اختيار أبي بكر عبدالعزيز غلام الخلال، و قد أخذ بحديث عائشة اذ قالت: أمرني رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بغسل المني من الثوب، اذا كان رطبا، و بفركه اذا كان يابسا.

و هذا الحديث غريب لا أصل له كما نص عليه كثير من الحفاظ. و علي كل حال: فان الحنفية ينفردون بالتطهير بالفرك و هو عندهم من المطهرات.



[ صفحه 265]



و ذهب الحنفية الي أن النجاسة اذا أصابت المرآة أو السيف اكتفي بمسحهما [4] و المروي عن مالك أن السيف يطهر بالمسح [5] .

و قد عد بعض الحنفية المطهرات الي نيف و ثلاثين و جعلوا منها طهارة القطن بالندف و الحنطة المتنجسة بالقسمة، و التصرف و الأكل و غير ذلك [6] .

و الخلاصة أن المذاهب تختلف في تعداد المطهرات و كيفية التطهير، و عدد الأعيان النجسة، و قد تعرضنا لذكر البعض و لا يتسع الوقت لبسط الكلام فيها، كما أننا لم نتعرض لبقية المطهرات عند الشيعة كالانتقال، و الاسلام اذ هو مطهر للكافر؛ و التبعية كطهارة ولد الكافر لأبيه، و استبراء الحيوان الجلال، اذ الاطالة تدعو الي اتساع الموضوع.

و سيأتي في لباس المصلي ما له صلة بالموضوع، من حيث العفو عن قليل النجاسة، دون كثيرها و التفصيل في ذلك.

و سنوضح هناك آراء المذاهب في ازالة النجاسة عن بدن المصلي و مكانه و ثوبه، هل هي واجبة أم مستحبة؟. أما ما يتعلق بهذا الباب، و ما يلحق به من الكلام حول المياه، و أقسامها، و الأسآر و أحكامها، و غير ذلك فقد تركناه اختصارا.

و لننتقل الآن الي البحث عن الصلاة، و واجباتها، و شروطها، و أحكاما و ما يتعلق بالموضوع من اتفاق، و افتراق بين المذاهب، و سنبذل قدر الاستطاعة جهدنا، في بيان أهم المسائل و من الله نستمد التوفيق.



[ صفحه 266]




پاورقي

[1] الرحمة في اختلاف الأئمة بهامش الميزان ج 1 ص 11.

[2] المحلي ج 1 ص 125.

[3] مسائل عبدالعزيز غلام الخلال ص 16.

[4] مراقي الفلاح ص 47.

[5] المنتقي ج 1 ص 51.

[6] حاشية ابن عابدين ج 1 ص 323.


علي بن زيد


ابوالحسن علي بن زيد بن عبدالله بن أبي مليكة زهير بن عبدالله البصري المتوفي سنة 129.

خرج حديثه مسلم في صحيحه و الاربعة و البخاري في الادب المفرد و روي عنه: قتادة و الحمادان، و زائدة، و زهير بن مرزوق، و السفيانان و سفيان ابن حسين و شعبة، و همام بن يحيي، و مبارك بن فضالة، و ابن عون،



[ صفحه 564]



و ابن علية و آخرون. قال العجلي: علي بن زيد يتشيع لا بأس به يكتب حديثه. و قال ابن عدي: لم ار من البصريين و غيرهم امتنع من الرواية عنه. و قال ابن العماد: كان علي بن زيد أحد أوعية العلم، قال في العبر: كان أحد علماء الشيعة [1] .


پاورقي

[1] تهذيب التهذيب 322: 7 و تذكرة الحفاظ 133: 1 و شذرات الذهب 176: 1 و غيرها.


الرئة


و قال عليه السلام: من جعل الرئة مروحة الفؤاد، لا تفتر و لا تخل، لكيلا تتحيز الحرارة في الفؤاد، فتؤدي الي التلف؟ [1] .


پاورقي

[1] نفس المصدر.


اليونسية


الفرق بين الفرق:212.

هؤلاء أتباع يونس بن عون الذي زعم أن الايمان في القلب و اللسان ، و أنه هو المعرفة بالله تعالي ، و المحبة و الخضوع له بالقلب ، و الاقرار باللسان أنه واحد ليس كمثله شي ء ، ما لم تقم حجة الرسل عليهم السلام ، فان قامت عليهم حجتهم لزمهم التصديق بهم ، و زعم هؤلاء أن كل خصلة من خصال الايمان و لا بعض ايمان ، و مجموعها ايمان .

و المؤمن [1] انما يدخل الجنة باخلاصه و محبته لا بعمله و طاعته .


پاورقي

[1] الملل و النحل للشهرستاني 136:1.


القاسم بن عروة أبومحمد الخوزي


قال النجاشي: القاسم بن عروة أبومحمد، مولي أبي أيوب الخوزي، بغدادي، و بها مات، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب أخبرنا أبوعبدالله بن شاذان قال:... الخ.

ذكره الشيخ [1] في رجاله في أصحاب الصادق عليه السلام.

و قال الكشي [2] القاسم بن عروة، مولي أبي أيوب الخوزي وزير أبي جعفر المنصور.

و ذكره ابن داود [3] في القسم الأول، و ذكر شطرا من النجاشي و الكشي، و قال ممدوح.

و قال المامقاني [4] الانصاف أن عد حديث الرجل في الصحيح، و ان القول الفصل هو عد حديثه من الحسن، و مجموع ما ذكر يفيد مدحا معتدا به يدرجه في الحسان. انتهي.



[ صفحه 434]




پاورقي

[1] رجال الطوسي: 276، الرقم 51، و فهرست الطوسي: 127، الرقم 566.

[2] رجال الكشي: 372، الرقم 695.

[3] رجال ابن داود: 153، الرقم 1214.

[4] تنقيح المقال2 : 21، الرقم 9586.


في الشوق


قال الصادق: المشتاق لا يشتهي طعاما و لا شرابا، و لا يستطيب رقادا و لا يأنس حميما، و لا يأوي دارا، و لا يسكن عمرانا، و لا يلبس ثيابا [1] ، و لا يقر قرارا، و يعبد الله ليلا و نهارا، راجيا بأن يصل الي ما يشتاق اليه و يناجيه بلسان الشوق معبرا عما في سريرته. كما أخبر الله تعالي عن موسي في ميعاد ربه: و عجلت اليك رب لترضي.

و فسر النبي عن حاله: انه ما أكل و لا شرب و لا نام و لا اشتهي شيئا من ذلك في ذهابه و مجيئه أربعين يوما شوقا الي ربه. فاذا دخلت ميدان الشوق، فكبر علي نفسك و مرادك من الدنيا، و ودع جميع المألوفات، و اصرفه عن سوي مشوقك و لتبين حياتك و موتك. لبيك اللهم لبيك... أعظم الله أجرك. و مثل المشتاق مثل الغريق ليس له همة الا خلاصه. و قد نسي كل شي ء دونه...



[ صفحه 329]




پاورقي

[1] لينا.


ابو سارة


امام مسجد بني هلال.



[ صفحه 88]



محدث لم أقف علي تفاصيل أحواله. روي عنه علي بن الحسن بن رباط، وإسحاق بن عمار، وعلي بن حبيب الخثعمي.

المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 161 و 162. تنقيح المقال 3: قسم الكني 17. خاتمة المستدرك 866. جامع الرواة 2: 387.


سلمة بياع السابري


سلمة بياع السابري، وقيل صاحب السابري.

محدث إمامي كسابقة. روي عنه محمد بن أبي عمير.

المراجع:

جامع الرواة 1: 371. خاتمة المستدرك 808. تنقيح المقال 2: 49. أعيان الشيعة 7: 288. معجم رجال الحديث 8: 214 و 215. منتهي المقال 151. منهج المقال 171.


محمد بن الربيع بن أبي صالح (الأسدي)


محمد بن الربيع بن أبي صالح، وقيل ابن صالح الأسدي، الكوفي.

إمامي حسن الحال.



[ صفحه 72]



المراجع:

رجال الطوسي 287 وفيه: الأسلمي بدل الأسدي، أسند عنه. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 116. معجم رجال الحديث 16: 80. نقد الرجال 306. جامع الرواة 2: 112. مجمع الرجال 5: 209. منتهي المقال 273. منهج المقال 296. إتقان المقال 227.