بازگشت

راه رفتن حيوانات


دقت كن چگونه حيوان چهارپا در موقع راه رفتن، پاي راست و دست چپ، و پاي چب و دست راست را با هم بر مي دارد تا تعادل خود را حفظ كند و نيفتد.



[ صفحه 354]




الأخذ باذن الأسد


18- عن عبدالغفار بن الحسن قال: قدم ابراهيم بن أدهم الكوفة و أنا معه - و ذلك علي عهد المنصور - و قدمها جعفر بن محمد العلوي، فخرج جعفر (عليه السلام) يريد الرجوع الي المدينة فشيعه العلماء و أهل الفضل من أهل الكوفة، و كان فيمن شيعه: سفيان الثوري، و ابراهيم بن أدهم: فتقدم المشيعون له، فاذا هم بأسد علي الطريق فقال لهم ابراهيم بن أدهم: قفوا حتي يأتي جعفر فننظر ما يصنع؟

فجاء جعفر (عليه السلام) فذكروا له الأسد، فأقبل حتي دنا من الأسد فأخذ باذنه فنحاه عن الطريق، ثم أقبل عليهم، فقال: أما ان الناس لو أطاعوا الله حق طاعته لحملوا عليه أثقالهم [1] .



[ صفحه 360]




پاورقي

[1] مناقب آل أبي طالب: ج 4 ص 241. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 139.


فتنه ي خلق قرآن


يكي از مهمترين و داغ ترين جريان هاي فكري و عقيدتي جنجال و كشمكش شديد بر سر مخلوق بودن يا مخلوق نبودن قرآن بود.

گروه معتزله كه عقل گراي افراطي بودند و در مسائل عقيدتي كند و كاو عقلي بيش از حد مي كردند، مسئله ي «مخلوق و حادث بودن» قرآن را در ارتباط با صفات خدا مطرح ساختند و با «قديم بودن» قرآن كه گروه اشاعره و محدثان از آن جانبداري مي كردند، به مخالفت برخاستند و درگيري بين طرفداران اين دو بينش اعتقادي رخ داد.

به گفته ي اهل تحقيق، بحث پيرامون مخلوق بودن قرآن، در اواخر حكومت بني اميه آغاز گرديد (اوايل قرن دوم هجري) و نخستين كسي كه اين بحث را در محافل اسلامي مطرح كرد، جعد بن درهم معلم مروان بن محمد آخرين خليفه ي اموي بود. او اين فكر را از ابان بن سمعان و ابان نيز از طالوت بن اعصم يهودي فرا گرفته بود. [1] جعد پس از طرح اين بحث مورد تعقيب قرار گرفت و به كوفه گريخت و در آنجا اين نظريه را به جهم بن صفوان ترمذي منتقل كرد. [2] .

برخي بر اين باورند كه اعتقاد به قديم بودن قرآن از مسيحيت به جامعه ي اسلامي نفوذ كرده بود، زيرا آنان مسيح را «كلمة الله» مي دانستند و در نتيجه كلام خدا- كه از خدا است - از نظر آنان قديم شناخته مي شد. مؤيد اين نظريه اين است كه مأمون در بخشنامه اي كه در اين مورد به اسحاق بن ابراهيم حاكم بغداد نوشت، اشاعره را متهم كرد كه در مورد قرآن، همچون سخنان مسيحيان



[ صفحه 268]



در مورد حضرت عيسي، سخن مي گويند. در هر حال در زمان خلافت هارون، بشر مريسي (كه گفته مي شود يهودي بوده است) اين بحث را دنبال كرد و مدت چهل سال به ترويج فكر مخلوق بودن قرآن پرداخت و چون روزي شنيد كه هارون سخنان او را شنيده و وي را غيابا به مرگ تهديد كرده است، متواري شد.

اين بحث همچنان بين دو گروه مطرح بود تا آنكه مأمون به آن دامن زد و آتش اختلاف را شعله ورتر كرد. مأمون كه فردي دانشمند و مطلع و آشنا به فلسفه و فقه و ادبيات عرب، و اهل بحث و مناظره و دقت علمي بود، از همان زمان جواني به اعتزال گرايش داشت و از مخلوق بودن قرآن جانبداري مي كرد. فقها و محدثان مي ترسيدند مبادا وي خليفه شود و اين عقيده را ترويج كند، به حدي كه فضيل بن عياض علنا مي گفت: من از خدا براي هارون طول عمر مي خواهم تا از شر خلافت مأمون راحت باشم. [3] .

حدس آنان درست بود و مأمون پس از رسيدن به قدرت، رسما از معتزله و در نتيجه از نظريه ي مخلوق بودن قرآن طرفداري كرد و آن را عقيده ي رسمي دولت اعلام نمود و قدرت دولت را جهت سركوبي مخالفان اين نظريه به كار گرفت و چون مخالفان كه در آن زمان اهل سنت ناميده مي شدند، مقاومت نشان دادند، بحران به اوج خود رسيد و جريان از حد بحث علمي و مذهبي خارج شد و به يك بحث جنجالي و حاد عقيدتي و سياسي تبديل گرديد و صحبت روز شد و همه جا حتي در ميان عوام با حرارت مطرح مي گشت.

مأمون در سال 218 هجري فرماني خطاب به اسحاق بن ابراهيم حاكم بغداد صادر كرد كه بايد تمام قضات و شهود و محدثان و مقامات دولتي مورد آزمايش قرار گيرند و هر كس معتقد به خلق قرآن باشد، در كار خود ابقا شود



[ صفحه 269]



وگرنه از كار بركنار گردد [4] اين كار كه در واقع نوعي تفتيش عقايد بود، در تاريخ به عنوان «محنة القرآن» [5] مشهور شده است.

كسي كه مأمون - و پس از او معتصم و واثق - عباسي را به اين كار تشويق مي كرد، ابن ابي دؤاد قاضي معروف درباري عباسي بود كه پس از بركناري يحيي بن اكثم، قاضي القضات شده بود. او كه از شهرت و آوازه ي بلند علمي برخوردار بود و در بذل و بخشش و ميزان نفوذ و قدرت در دربار عباسي با برامكه مقايسه مي شد، در «محنة القرآن» نقش مهمي داشت و از اين رو برخي تصور كرده اند كه بنيانگذار اين نظر او بوده است (كه ديديم چنين نيست).

در هر حال سختگيري دولت عباسي به جايي رسيد كه مخالفان مورد شكنجه و آزار قرار گرفتند و زندان ها از آنان پر شد. احمد بن حنبل كه برخلاف محدثان ديگر- كه از ترس، عقايد خود را كتمان كردند - در دفاع از عقيده ي خويش پافشاري مي كرد، تازيانه خورد [6] و در زمان حكومت واثق، احمد بن نصر خزاعي به قتل رسيد و يوسف بن يحيي بريطي شاگرد شافعي مورد شكنجه قرار گرفت و در زندان مصر درگذشت.

يعقوبي در اين باره داستان عجيبي نقل مي كند. وي مي نويسد: امپراتور روم به واثق خليفه ي عباسي نامه نوشت و به او خبر داد كه اسيران بسياري از مسلمانان در اختيار دارد، اگر خليفه در مقابل آن ها فديه (سر بها) بپردازد، او حاضر است اسيران مسلمان را آزاد كند. واثق اين پيشنهاد را پذيرفت و نمايندگاني به مرز فرستاد. نمايندگان خليفه اسيران را يك يك تحويل مي گرفتند و عقيده ي آنان را درباره ي مخلوق بودن قرآن مي پرسيدند و تنها كساني را كه به اين سؤال جواب مثبت مي دادند، مي پذيرفتند و لباس و پول در



[ صفحه 270]



اختيارشان قرار مي دادند. [7] .

اين سختگيري ها سبب نفرت مردم از معتزله گرديد، لذا وقتي كه متوكل عباسي به خلافت رسيد، جانب اهل سنت را گرفت و به «محنة القرآن» خاتمه داد. ولي اين بحث فورا فروكش نكرد و تا مدت ها در جامعه ي اسلامي مطرح بود. [8] .


پاورقي

[1] طالوت را خالد بن عبدالله قسري در روز عيد قربان در كوفه به جرم اين سخنان به عنوان قرباني كشت.

[2] جهم را نيز در سال 128 هجري سالم بن احوز در مرو كشت. گويا به همين مناسبت بوده كه بعدها احمد بن حنبل، پرچمدار محدثان، طرفداران مخلوق بودن قرآن را كافر و جهمي خوانده است.

[3] تاريخ تمدن اسلام، جرجي زيدان، ترجمه ي علي جواهر كلام، ج 3، ص 214؛ سيره ي پيشوايان، ص 606؛ احداث التاريخ الاسلامي، ج 1، ص 162.

[4] الكامل في التاريخ: ابن اثير، ج 6، ص 423 و تاريخ الخلفاء، سيوطي، ص 308 به نقل از سيره ي پيشوايان، ص 608.

[5] «محنة» به معناي آزمايش.

[6] مروج الذهب، ج 3، ص 464.

[7] تاريخ يعقوبي، ج 3، ص 215 به نقل از سيره ي پيشوايان، ص 609.

[8] براي آگاهي بيشتر درباره ي بحث خلق قرآن، علاوه بر مآخذ گذشته، رجوع شود به: تاريخ الخلفاء، سيوطي، ص 312 - 306؛ ضحي الاسلام، احمد امين، ج 3، ص 207-155؛ بحوث في الملل و النحل، جعفر سبحاني، ج 2، ص 269-252؛ فلسفه ي علم كلام، ص 326-254.


يادي از يك محب اهل بيت: مرحوم طيب


ما انسان هاي معمولي كه معصوم نيستيم، ممكن است دينمان بر اثر آفت گناه و فتنه هاي ديگر كم رنگ و ضعيف شود. در اين حالت، اگر خانه دينمان اساس و پايه اي محكم، كه همان محبت اهل بيت عليهم السلام است، داشته باشد، مي توانيم از اين خطرها جان سالم به در بريم و نقص ها و كاستي هاي پيش آمده را جبران كنيم. اما اگر خداي ناكرده پايه ولايت و محبتمان نسبت به اهل بيت عليهم السلام ضعيف باشد يا آن را در معرض ضعف و سستي قرار



[ صفحه 262]



دهيم، بايد از عاقبت خود بيم ناك باشيم. در اين زمينه شواهد تاريخي فراواني نيز وجود دارد. كساني بوده اند كه انحراف هايي در عمل پيدا كرده اند و حتي ابتلاي طولاني به برخي گناهان كبيره داشته اند، ولي چون محبت اهل بيت در دل آنها زنده بوده موفق به توبه شده اند و نجات پيدا كرده اند. از آن طرف نيز كساني را مي بينيم كه ظاهر دينشان، نماز و روزه و عبادت و قرآنشان خوب بوده، اما در اثر كم رنگ بودن يا كم رنگ شدن ولايت و محبت اهل بيت عليهم السلام در دلشان، به ورطه سقوط افتاده اند و عاقبت به خير نشده اند. گرچه در اين جا نمي خواهم از كسي نام ببرم اما به ذهنم آمد در اين زمينه يادي از مرحوم طيب داشته باشم.

مرحوم طيب نسبت به اهل بيت عليهم السلام و به خصوص سيدالشهدا عليه السلام ارادت زيادي داشت. دسته طيب در روز عاشورا در تهران معروف بود. او به رهبر كبير انقلاب، حضرت امام رحمه الله ارادت داشت و در مسايل قيام 15 خرداد هم به حمايت از امام برخاست. متعاقب آن او را گرفتند و به زندان انداختند. رژيم و ساواكي ها به او گفتند، اگر يك كلمه بگويي من از خميني پول گرفته ام كه اين كارها را بكنم تو را آزاد مي كنيم. واقعا هم اگر مي گفت او را آزاد مي كردند و مثل رفقاي ديگرش به نان و نوا و مقامي هم مي رسيد. اما مرحوم طيب حاضر به اين كار نشد و گفت من اين كار را براي خدا كردم و حاضر نيستم عليه امام چيزي بگويم. سرانجام نيز او را به دار كشيدند و به شهادت رساندند. بعد از اين جريان، افراد متعددي خواب طيب را ديدند كه وضع بسيار خوبي داشت و داستان هاي متعددي در اين زمينه نقل شد؛ از جمله، فرداي آن روزي كه مرحوم طيب را به شهادت رساندند يكي از دوستان به منزل ما آمد و گفت درباره طيب تفألي به قرآن بزن. من گفتم قرآن كه كتاب تفأل نيست. آن دوست ما اصرار كرد. من قرآن را باز كردم، خدا را شاهد مي گيرم كه اول صفحه كلمه طيب بود و اين آيه شريفه آمد كه: اليه يصعد الكلم الطيب؛ [1] سخنان پاكيزه به سوي او بالا مي رود.

گرچه مرحوم طيب در دوراني از زندگي اش كمبودها و اشكالاتي در اعمال و رفتارش داشت، اما محبت و ارادت او به اهل بيت عليهم السلام دستش را گرفت و عاقبتش ختم به خير شد.

از آن طرف نيز كساني را در همين انقلاب خودمان ديديم كه داراي موقعيت هاي علمي و اجتماعي ممتازي هم بودند، اما به انحراف افتادند و مسايلي در مورد آنها پيش



[ صفحه 263]



آمد و حرف ها و حركت هايي از آنها صادر شد كه هيچ كس باورش نمي شد. اگر رديابي كنيد، ملاحظه خواهيد كرد كه ريشه اش باز مي گردد به برخي كوتاهي هايي كه در مورد اهل بيت عليهم السلام، به ويژه حضرت زهرا عليهاالسلام و سيدالشهدا عليه السلام روا داشتند و آن طور كه شايسته آنان بود حق ارادت به اهل بيت عليهم السلام را به جا نياوردند.

در هر حال بايد مراقب بود كه اگر انسان زياد گناه كند و ظرف وجودش بيش از حد آلوده گردد، اين خطر وجود دارد كه خداي ناكرده محبت و مودت اهل بيت عليهم السلام به كلي از صفحه قلب و دل انسان زايل گردد.


پاورقي

[1] فاطر (35)،10.


انتقال پيكر ابراهيم


پس از مرگ ابراهيم كه در محله بني مازن و در خارج مدينه بوقوع پيوست، به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) عرض كردند: «اَينَ نَدْفَنُهُ؟»؛ «در كجا به خاكش بسپاريم؟» آن حضرت فرمود: «الحقوه بسلفنا الصالح عثمان بن مظعون [1] طبق اين دستور پيكر طفل شانزده ماهه براي خاكسپاري در بقيع به مدينه منتقل گرديد.

كيفيت انتقال جسد ابراهيم را در طبقات بدينگونه نقل مي كند: «و حمل من بيت ام برده علي سرير صغير»؛ [2] «و از خانه ام برده در ميان تابوت كوچكي به مدينه حمل شد.»

و در استيعاب نيز مشابه همين جمله را نقل نموده است: «و حمل علي سرير صغير و صلي عليه رسول الله (صلي الله عليه وآله)» [3] ولي ابن كثير مفسر و مورخ معروف به جزئياتي از نقل و تشييع جنازه ابراهيم اشاره دارد، او مي گويد:

«لما توفي ابراهيم ابن رسول الله (صلي الله عليه وآله) بعث علي بن ابي طالب الي امه مارية القبطية و هي في مشربة فحمله علي في سفط و حمله بين يديه علي الفرس ثم جاء به الي رسول الله (صلي الله عليه وآله)»؛ [4] «چون ابراهيم فرزند رسول خدا (صلي الله عليه وآله) از دنيا رفت آن حضرت اميرمؤمنان را به نزد ماريه كه در مشربه بود فرستاد و علي (عليه السلام) پيكر ابراهيم را در تابوتي در بالاي اسب و در پيش رويش حمل و بدينگونه به نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) منتقل نمود.»

بنابراين، انتقال جسد ابراهيم در ميان صندوقچه اي چوبين (تابوت صغير) و بوسيله امير مؤمنان (عليه السلام) در حالي كه سوار بر اسب بوده، انجام گرفته است.


پاورقي

[1] تاريخ المدينه ابن شبه، ص100؛ استيعاب، ج 3، ص 85؛ اسدالغابه، ج 3، ص 387؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 249.

[2] طبقات، ج 1، ق 1، ص 92.

[3] استيعاب، ج 1، ص 43.

[4] البدايه و النهايه، ج 45، ص 311.


حق المالك


«و أما حق سائسك بالملك فنحو من سائسك بالسلطان الا أن هذا يملك ما لا يملكه ذاك، تلزمك طاعته في ما دق و جل منك الا أن تخرجك من وجوب حق الله، و يحول بينك و بين حقه، و حقوق الخلق، فاذا قضيته رجعت الي حقه، فتشاغلت به، و لا قوة الا بالله...».

و الشي ء المؤكد أن أئمة أهل البيت عليهم السلام لو تولوا قياة الأمة بعد النبي صلي الله عليه و آله مباشرة لقضوا علي الرق، و لم يبق له أي أثر في دنيا الوجود و قد تقدم في البحوث السابقة عتق الامام زين العابدين عليه السلام بصورة مستمرة، ليس الغرض منها الا القضاء علي الرق، و انقاذ الانسان من



[ صفحه 232]



العبودية، كما أن معاملة الأئمة عليهم السلام للارقاء كأبنائهم باللطف و الرحمة و الرأفة، لا تجعل الرق يحمل سمة العبودية، و الذل.

و علي أي حال فقد تعرض الامام عليه السلام الي حق المالك علي رقه، فأوجب طاعته الا أن يدعو مولاه الي معصية الله فلا طاعة له.


الترجيع بقراءة القرآن


اما الترجيع بقراءة القرآن، و تلاوته بالصوت الحسن فانه ينفذ الي اعماق القلب و دخائل النفس، و يتفاعل مع العواطف، و ذلك لما اشتمل عليه من الحكم و المعارف التي لا غني للحياة عنها.

و قد عني أئمة أهل البيت (ع) بتلاوة القرآن الكريم، فكان الامام أبوجعفر (ع) من أحسن الناس صوتا بقرائته للقرآن [1] .

و روي أبوبصير قال: قلت: لأبي جعفر اذا قرأت القرآن فرفعت



[ صفحه 176]



صوتي جاءني الشيطان فقال: انما ترائي بهذا أهلك و الناس، فقال (ع): يا أبامحمد اقرأ قراءة ما بين القراءتين، تسمع أهلك، و رجع بالقرآن صوتك فان الله يحب الصوت الحسن يرجع فيه ترجيعا [2] .


پاورقي

[1] أصول الكافي.

[2] البيان في تفسير القرآن (ص 210).


از خرج كردن در راه حق دريغ نورزيد


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ بنده اي نيست كه از خرج كردن يك درهم در راهي كه حق آن است، دريغ ورزد مگر اين كه دو درهم به ناحق خرج كند. [1] .


پاورقي

[1] كافي: 3 / 504 / 7، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20660.


طلب رزق


پيشوايان ديني ما مردم را عادت داده اند كه در امور زندگي، از روش طبيعي و عادي كه خداوند براي عموم قرار داده پيروي كنند و از آن مسير منحرف نشوند. مسير طبيعي و عادي تأمين هزينه ي زندگي، آن است كه انسان كار كند و مخارج خود و خانواده اش را فراهم نمايد. پيامبران خدا و جانشينان ايشان همين روش را داشته و دنبال كرده اند. علاء بن كامل به حضرت صادق (ع) عرض كرد: « دعا كنيد خداوند روزي مرا زياد كند. » اينك به پاسخ امام توجه كنيد:

لا ادعو لك، اطلب كما امرك الله عزوجل. [1] .

من براي تو دعا نمي كنم. همان طور كه خداوند عزيز و بزرگ به تو



[ صفحه 123]



امر فرموده است (از راه كسب و كار، روزي خود را) طلب كن.


پاورقي

[1] وافي. ج 10، ص 6.


مذهب جعفري در نظر تشريع مدني


فقه اسلامي يك گنجي گرانبها از شريعت است كه در شرق ميليونها نفر را جلب نموده و به ساير قوانين جهاني برتري و تفوق و تقدم ذاتي دارد زيرا دقت نظر و صحت استدلال و موازنه و معادله آن در حكم از مزاياي اين فقه است.

هر مرد مبتدي يا منتهي منطق مستدل فقه جعفري را مي تواند بفهمد و تسليم حق و عدالت آن گردد. يكي از بزرگان مي گويد فقه جعفري عصاره قوانين ملل مختلفه جهان است كه بدين صورت درآمده و حس تفكر و تدقيق و تحقيق را قوت مي بخشد و سيزده قرن است بر همه قوانين جهان برتري و جامعيت و استحكام خود را به ثبوت رسانيده است.

علماء غرب با مراجعه به قوانين ملل غربي مخصوصا قوانين روماني كه از اسلام اقتباس شده اعتراف دارند كه فقه جعفري براي اداره اجتماعي به سر منحصر به فرد و بي نظير است.

حتي اختيار اين فقه براي تدريس در جامع الازهر و جامع فؤاد در مصر كه قلب



[ صفحه 217]



عالم تسنن است اين حقيقت را روشن ساخت زيرا در معارضه فقه جعفري با فقه مذاهب اربعه سنت معلوم مي گردد تا چه حد متقن و محكم و آهنين اساس است.

كنگره هاي عالم اسلامي و مفتيان بزرگ فقاهت و قوانين ناگزير اعتراف كردند كه فقه جعفري بر قوانين فقهي آنها همان برتري استاد بر شاگرد را دارد زيرا مذاهب اربعه شاگردان مذهب جعفري بوده اند - و اخيرا در روماني - و بروكسل - و سان فرانسيسكو نيز از اين فقه براي تكميل قوانين خود استفاده كردند.

فقه اسلامي عموما از قرآن و سنت سرچشمه گرفته است و قانون مدني كه با هيچ رقاء و ارتقاء و مدنيت مخالفت ندارد و با هيچ غريزه طبيعي و بحث و تحقيق و اعتلا و كمال تضادي نمي كند.

از مزاياي فقه جعفري اين است كه احكام آن داراي يك دقت و التفاتي است كه در ساير فقه اسلامي از حنفي و شافعي - و حنبلي - و زيدي مالكي - وهابي و غيره ديده نمي شود.

نزديكترين فقه تسنن فقه شافعي به مذهب جعفري است و فقه زيدي با فقه حنفي و فقه شافعي با فقه حنفي از جهاتي به هم نزديك مي باشند ولي هيچ يك در استحكام و اتقان به پايه فقه جعفري كه فقه آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم است نمي رسد.

اين قوانين فقهي همه از يك سرچشمه برداشته شده با اين تفاوت كه آنچه اماميه مي گويند قوانيني است كه دستخوش تمايلات سياسي قرار نگرفته و از شخص پيغمبر دست به دست داده شد و لذا مذهب جعفري همان فقه محمدي صلي الله عليه و آله و سلم صاحب شريعت اسلامي است كه با علم و تقوي سير داده شد و تدريس و تعليم يافته است در حالي كه فقه زيدي يا فقه حنفي و غيره در تحولات سياسي مورد سوء نظر واقع شده و مخدوش گرديده آن نيروي اتقان و استحكام در آن ديده نمي شود.

فقه اسلام در مذهب جعفري آشكارا و نمايان است - و براي تحكيم مباني اجتماعي بهترين قانون مدني جهان شناخته شده كه و لذا امام صادق عليه السلام را معلم اول نام نهاده اند.



ايدري بناة المجد اذ يرفعونه

بانك كنت الباني المتقدما



تؤدي علي و العصور رسالة

اعز علي هذي الحياة و اكرما



فهل كان منك «النيران» تعلما

هداية هذا الخلق ام كنت منهما



صالح الجعفري



[ صفحه 218]




تعليمات امام جعفرصادق درباره غذا خوردن


هميشه در امورات بايد ريشه كار را پيدا كرد و اصلاحات بايد از اصل ريشه صورت گيرد اين معني را كه پيشواي اسلام چهارده قرن پيش در تمام شئون زندگي تعليم فرمود امروز براي اطباء محرز گرديده كه در بروز امراض مي كردند ريشه را به دست آورند تا از آنجا اصلاح شود.

حضرت امام صادق اصلي اساسي بروز امراض جسماني و روحاني را چون در غذاها مي داند در اين باره اصراري دارد كه مسلمين از نظر حلال و حرام ماكولات و مشروبات توجه بيشتري داشته باشند تا كمتر مبتلا به امراض و اسقام گوناگون گردند و با بيان آياتي كه درباره غذا خوردن نازل شده و تصريح نموده كه خوردن غذا بايد متضمن حلال بودن آن باشد اعم از اين كه حرمت آن از غصب يا مال غير باشد يا از علل مخفي حرام گوشتي باشد بايد مسلمان براي حفظ سلامتي خويش در جسم و جان از غذاي حرام و هر مطعوم و مشروب و مأكول حرامي خودداري نمايد و لذا امام ششم (ع) پس از تلاوت اين آيات كه تعليم فرموده

يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم و اشكروا لله ان كنتم اياه تعبدون

سوره بقره آيه 127

اي كساني كه ايمان آورديد از غذاهاي پاك كه براي شما معين شده بخوريد و شكر خدا را بنمائيد و عبادت و بندگي حق را بجا آوريد

يا ايها الناس كلوا مما في الارض حلالا طيبا و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين

سوره بقره 168

اي بشر اين جا خطاب به همه مردم جهان است بخوريد از آنچه در زمين مي رويد ولي از پاك و خوب آن كه به وسيله شرع حلال شده و پاك معرفي گرديده چه شما نمي دانيد مضار روئيدني هاي ناپاك يا حيوانات مضره را براي شهوات پيروي از شيطان نكنيد و از هر چه او شما را امر كرده تناول نكنيد تا مصون از آفات باشيد و بدانيد كه شيطان دشمن بزرگ شما مي باشد.

و ان لكم في الانعام لعبرة نسقيكم مما في بطونه من بين فرث و دم لبنا خالصا سائغا للشاربين

سوره نحل آيه 65

براي شما در اين حيوانات بهره و نصيبي قرار داده شد كه از گوشت آنها بخوريد و



[ صفحه 270]



از شير آنها بياشاميد و از پوست آنها لباس تهيه كنيد و گواراي شما باد

در اين آيه منافع حيوانات را كه براي انسان آفريده شده بيان فرموده است آنگاه امام صادق درباره غذا خوردن خود و غذا دادن به ديگران دستورات سعادت انگيزي مي فرمايد

قال عليه السلام ينبغي للمؤمن ان لا يخرج من بيته حتي يطعم فانه اعزله

شايسته است هر مرد مؤمن از خانه خود بيرون مي آيد سير بيرون آيد تا چشمش پي غذاي ديگران نباشد و عزت و شرافتش مصون بماند

سماعة بن مهران مي گويد سئلت عن اباعبدالله عن الصلوة تحضر و قد وضع الطعام فقال (ع) ان كان في اول وقت يبدء بالطعام و ان كان قد مضي من الوقت شي ء يخاف تأخيره فليبدء بالصلوة

پرسيدند اگر سفره گسترده بود و موقع نماز هم بود بايد كدام را مقدم داشت فرمود اگر اول وقت است غذا خوردن را مقدم داريد و بعد نماز بخوانيد و اگر آخر وقت است و اگر بيم آن مي رود كه نماز قضا شود نماز را بخوانيد و بعد غذا بخوريد چه سفره گسترده و در انتظار گذاشتن ديگران با بودن وقت نماز سزاوار نيست و با شكم گرسنه و سفره گسترده حضور قلب مهيا نمي شود كه نماز درست ادا گردد.

سپس امام (ع) فرمود پيغمبر نهي فرمود از اين كه مرد مسلمان در بازار غذا بخورد و در حال راه رفتن غذا بخورد.

قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الاكل في السوق رنائة عن ابي عبدالله (ع) قال لا تاكل و انت تمشي الا ان تضطر الي ذلك

در حال راه رفتن غذا نخوريد و در معابر عام مگر از روي اضطرار.

قال عليه السلام اذا اكلتم فاخلعوا نعالكم فانه اروح لاقدامكم

فرمود در وقت غذا خوردن كفش هاي خود را بيرون كنيد كه پاي شما راحت تر خواهد بود با آزادي و آسايش و فراغت بال غذا بخوريد كه خوب جويده و هضم شود و با ادب سفره بنشينيد.

قال عليه السلام كلوا جميعا و لا تفرقوا فان البركة مع الجماعة و في وصية النبي (ص) لعلي قال يا عيل (ع) لعن الله ثلثه آكل زاده وحده و راكب الفلاة وحده و النائم في بيت وحده



[ صفحه 271]



فرمود پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرموده است دسته جمعي غذا بخوريد پراكنده نشويد تك تك جدا جدا از هم نباشيد تفرقه پيدا نكنيد مانند افراد قهر و بدانديش نشويد با مهر و محبت و الفت و يگانگي سر سفره با هم بنشينيد و با هم برخيزيد و به كار هم رسيدگي كنيد پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در وصاياي خود با اميرالمؤمنين فرمود يا علي خداوند سه نفر را نفرين نمايد آن كس كه تنها غذا بخورد و آن كس كه تنها در بيابانهاي بي آب و علف سفر كند و آن كس كه در خانه تنها بدون زن و فرزند بخوابد.

قال عليه السلام اغسلوا ايديكم قل الطعام و بعده فانه ينفي الفقر و يزيد في العمر و قال اغسلوا ايديكم في اناء واحد تحسن اخلاقكم

فرمود قبل از غذا خوردن و بعد از غذا خوردن دست ها و دهان خود را بشوئيد كه فقر را برطرف مي كند و عمر را زياد مي نمايد و در يك ظرف دست شوئي آب بريزيد بشوئيد تا اخلاق شما نيكو شود يعني تكبر بر هم نكنيد تفرعن و برتري به هم نجوئيد همه در يك سطح قرار داريد.

قال عليه السلام لا يذوق الجنب شيئا حتي يسغل يديه و تيمضمض فانه يخاف منه الوضح يعني مرد جنب بهتر است چيزي نخورد تا آن كه دستهاي خود را بشويد و آب در دهان مضمضه كند كه بيم پيس شدن در آن مي رود.

فرمود پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم خدا فرموده است

قال صلي الله عليه و آله و سلم مامن رجل يجمع عياله و يضع مائدته فيسمون في اول طعافهم و يحمدون في اخره فتر فع المائده حتي يغفر لهم و قال رسول الله (ص) الطعام اذا جمع ثلث خصال فقدتم اذا كان من حلال و كثرت الايدي عليه و يسمي في اوله و حمدلله في اخره

فرمود خداوند متعال چنين سنت نموده كه سفره ها گسترده شود و همه غذا بخورند هر مردي كه زن و فرزندش را بر سر سفره بنشاند و در اول غذا خوردن بسم الله الرحمن الرحيم بگويد و در آخر شكر خدا كند آن سفره جمع نشود مگر آن كه خداوند تعالي همه آنها را بيامرزد و نعم خود را بر آنها حلال گرداند و باز فرمود غذائي كه سه خصلت در آن جمع شود تمام و كمال است اول آن كه حلال باشد دوم آن كه دستهاي زياد سر سفره برود سوم آن كه در آغاز آن نام خدا و در انجام آن شكر خدا به جا آورده شود امام ششم فرمود پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم خدا فرموده است.



[ صفحه 272]



قال صلي الله عليه و آله و سلم اذا وضعت المائده بين يديه قال بسم الله اللهم اجعلها نعمة مشكورة تصل بها نعمة الجنه و قال (ع) ما تخمت قط لاني ما رفعت نعمة الي فمي الاسميت

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هر وقت سفره در نزدش مي گستردند به نام خدا شروع مي كرد و مي گفت بارالها قرار ده اين خوراك را نعمت سپاس شده كه به سبب آن به بهشت برسد و جدم علي (ع) مي فرمود من هيچ وقت تخمه نشدم و غذاي خود را ترش نكردم زيرا كه لقمه ي زياد نمي خوردم و در هر لقمه نام خدا را مي بردم.

امام صادق (ع) فرمود غذاي خود را با نمك شروع كنيد و با نمك و يا حلوا ختم كنيد زيرا با نمك اشتها غالب مي شود و با حلوا هضم آسان مي گردد و از هفتاد نوع بلامصون مي ماند و نظامي پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را به ملح اول و حلواي آخر تشبيه كرده و خوب تشبيهي است



حلواي پسين و ملح اول

سر خيل پيمبران مرسل



زيرا به وجود مقدس او غذاهاي روحاني هضم و تحليل مي گردد.

پيغمبر نمك را بسيار تعريف فرمود و شخصا عقرب گزيده را به نمك معالجه فرمود و امام صادق عليه السلام فرمود از تمام آنچه خداوند روزي و نصيب شما كرده استفاده كنيد به آنها استخفاف نورزيد تا نعم الهي بر شما افزون گردد.

قال عليه السلام ان بني اسرائيل كانوا يسفتحون بالخل و يخيمون به نحن نستفتح بالملح و نختم بالخل

امام صادق عليه السلام فرمود بني اسرائيل پيش از غذا و پس از آن سركه مي خوردند و ما پيروان خاتم النبيين صلي الله عليه و آله و سلم نمك ميل مي كنيم تا غذا بهتر هضم شود.

قال عليه السلام لا تاكل باليسري و انت تستطيع به دست چپ خوراك نخوريد در حالي كه مي توانيد با دست راست بخوريد دست چپ مخصوص مواضع دفع است و دست راست مخصوص مواضع جلب است.

امام ششم عليه السلام قريب پانصد حديث درباره غذا خوردن و طريقه آن و دقت در حلال بودن و آداب آن و ادب در اكل و شرب و طريقه بركت دادن به آن و امساك از بدعتها در غذاها تعليم فرمود غذا را پس از كمي سرد شدن و قبل از آنكه بسيار سرد شود بخوريد كه لذت غذاي مطبوع در گرم بودن آن است.

قال عليه السلام اطيلوا الجلوس علي الموائد فانها ساعة لا تحسب من اعماركم



[ صفحه 273]



سر سفره بسيار بنشينيد و طول دهيد نشستن را كه اين مدت از عمر محسوب نمي شود يعني بازخواستي در صرف عمر بر سفره نيست.

امام صادق مي فرمايد پيغمبر رسمش اين بود ته ظرف خود را پاك مي كرد و فرمود هر كس ته ظرف خود را پاك كند مثل كسي است كه خوراك آن كاسه را تصدق داده باشد بايد هر كس هر قدر ميل مي كند در ظرف غذا بريزد كه چيزي باقي نماند.

امام ششم فرمود من بدم مي آيد از كسي كه دست خود را نشسته با حوله پاك كند در حالي كه آلوده به خوراك است بايد اول شست و سپس با حوله اختصاصي پاك كرد.

وهب بن عبد ربه مي گويد امام صادق پس از غذا و قبل از خوردن مسواك مي كرد و با خلال دهان را خوشبو مي گردانيد و مي فرمود بسيار خلال كنيد تا لثه ها محكم شود و دندانها بهتر كار كند

قال عليه السلام كل داء من التخمة ما خلا الحمي فانها ثرد و رودا

فرمود هر دردي از معده و پرخوري و تخمه گي شروع مي شود مگر تب كوشش كنيد غذاي زياد نخوريد و معده را سبك نگاهداريد

قال عليه السلام عن آبائه في وصية النبي لعلي (ع) قال يا علي اربعة يذهبن ضياعا الاكل علي الشبع و السراج في القمر و الزرع في السنجه و الصنيعة عند غير اهلها و قال (ص) الاكل علي الشبع يورث البرص

امام صادق از پدرانش تا پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم خدا برسد نقل فرمود كه رسول خدا در وصايايش به علي فرمود يا علي عليه السلام چهار چيز است كه سر و سامان زندگي را به باد مي دهد يكي در حالت سيري غذا خوردن - در برابر ماه چراغ افروختن - در شوره زار كشت كردن - به كسي كه اهليت ندارد احسان كردن و باز فرمود غذا خوردن در حال سيري موجب پيسي و برص مي شود.

قال عليه السلام ان الله يبغض كثير الاكل خداوند دشمن مي دارد پرخوري را فرمود هرگاه غذا مي خوريد و سائل آمد او را سهمي بدهيد تا گوارا باشد و او خودش چنين بود سبزي بسيار ميل مي كرد و مي گفت جدم بر طبق غذائي بدون سبزي نمي نشست و در خوردن سير و پياز و تره تشويق مي فرمود به شرط آنكه با گوشت پخته شود و در آن حال به مسجد نرود.

قال عليه السلام اذا اكلتم العنب فكلوه حبة حبة فانه اهنا و امرا

فرمود انگور را دانه دانه بخوريد كه خوشمزه تر و گواراتر است هر روز صبح



[ صفحه 274]



21 عدد مويز سرخ بخوريد بيماري نمي شويد جز بيماري مرگ.

قال (ع) من مسئي اشارك فيه ابغض الي الرمان و مامن رمان الا و فيها حبة من الجنه و اذا اكلها الكافر بعث الله عزوجل اليه ملكا فانتزعها

فرمود هيچ چيز بدتر از آن نيست كه براي من كسي شريك خوردن انار شود زيرا در هر انار دانه از دانه هاي انار بهشت هست و هرگاه يك دانه انار تمام بخوريد آن دانه انار بهشتي را خورده ايد و اگر كافر از آن يك انار تمام بخورد آن دانه در مزاج او اثر نمي كند.

امام صادق از خوردن ميوه ها و نگاهداشتن حيوانات اهلي مانند مرغ و خروس و گوسفند و گاو و غيره ترغيب مي فرمايد كه همه اينها مواد غذائي مي باشد.


حديثي از اميرالمؤمنين درباره ابر


براي آنكه ثابت شود ابر وسيله حركت و مسافرت و نقل و انتقال بوده و انحاء و اقسام مختلفي دارد و در اسلام سابقه تاريخي زياد نشان داده اين خبر را كه شايد خوانندگان كمتر شنيده باشند به نظرشان مي رسانم.

سلمان فارسي روايت مي كند [1] گفت روزي در منزل اميرالمؤمنين بوديم زمان خلافت عمر بود حسنين و محمد بن حنفيه و محمد بن ابي بكر و عمار بن ياسر و مقداد بن اسود كندي حضور داشتند.

امام حسن عرض كرد اي پدر بزرگوار سليمان نبي حشمت الله بود و از خداوند شوكت و سلطنت خواست پروردگار آنچه خواست به او عطا فرمود كه به احدي داده نشده آيا از حشمت و جلال سليمان بن داود شما بهره اي نداريد؟!

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود به حق خدائي كه خالق بشر است و دانه را در دل خاك شكافته و به صورت نبات زيبائي بيرون مي روياند و خرم مي سازد و ميوه مي دهد سليمان از خداوند درخواست كرد و به او مرحمت فرمود ولي پدرت درخواست نكرد معذلك پس از جدت رسول خدا چنان حشمت و جلال و شوكت و جمالي عنايت فرموده كه به احدي نداده است سلطنت من بر تمام موجودات نافذ است.

امام حسن عرض كرد تمني داريم از آن به ما نشان دهيد و جلوه اي از آن بنمائيد فرمود به اذن خدا شما را شاهد آن سلطنت و قدرت مي نمائيم آنگاه برخاست وضو گرفت دو ركعت



[ صفحه 95]



نماز خواند و دعائي خواند كه هيچ كس از حاضرين نفهميد سپس به طرف مغرب اشاره كرد ناگاه قطعه ي ابري پديدار شد داخل خانه فرود آمد و گوشه اي قرار گرفت و باز قطعه ي ديگري نمايان شد فرود آمد گوشه ي ديگر منزل علي عليه السلام قرار گرفت و با صدايي كه همه شنيدند و فهميدند گفتند شهادت مي دهيم بر يگانگي خدا و نبوت خاصه محمد بن عبدالله و اينكه تو علي ابن ابي طالب خليفه و وصي محمد خاتم النبيين مي باشي و هر كه درباره ي تو شك كند هلاك خواهد شد.

در اين حال ابرها مانند فرش گسترده شد اميرالمؤمنين عليه السلام بر روي يكي از قطعه ابرها نشست و به ما فرمود همه روي يك قطعه ابر بنشينيد آنگاه به ابر اشاره فرمود كه به طرف مغرب سير و حركت نمايد بادي وزيد ابر بلند شد حركت كرد و بساط ما را به آرامي و ملايمت رو به بالا حركت داد و بين زمين و آسمان در سير خود به راه افتاد - ابري كه اميرالمؤمنين روي آن قرار داشت از پيش و ابر ما از عقب در پي آن حركت مي كرد - ما البته قدري نگران بوديم ولي چون به رهبري اميرالمؤمنين عليه السلام حركت مي كرديم در نهايت قوت و آرامش مي رفتيم تا نگاه به صورت مبارك علي نموديم چهره ي شريفش نوراني و مانند قرص ماه در بالاي ابر تابان و درخشان بود.

امام حسن عرض كرد پدرجان سليمان نبي از بركت انگشتري كه در دست داشت تمام عناصر را تحت اختيار خود آورده بود شما به چه وسيله ابر و باد را در حيطه قدرت خود قرار داديد.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود مگر نمي داني من در روي زمين مظهر عين الله - يدالله - قدرت الله - لسان الله - حجت خدا بر خلق او هستم تو مي خواهي انگشتر سليمان را ببيني عرض كرد بلي دست به جيب خود برد انگشتر زرين كه نگين ياقوت سرخي داشت بيرون آورد نشان داد روي آن كلمات محمد و علي نقش شده بود همه تعجب كرديم پس از آن فرمود امروز چيزهائي به شما نشان مي دهم كه هرگز نديده ايد.

سبط اكبر عرض كرد سد يأجوج و مأجوج را به ما نشان ده امام به ابر خطاب كرد خط سير خود را عوض نموده به جايي رسيديم كه صدايي چون صداي رعد شنيديم كوه بسيار بلندي مشاهده كرديم در آنجا درختي بود كه برگهايش ريخته و شاخه هايش خشكيده امام حسن پرسيد چرا اين درخت خشك شده فرمود خودت از آن سؤال كن چون از درخت سؤال



[ صفحه 96]



كرد جواب داد لبيك يا اميرالمؤمنين اي وصي و جانشين پيغمبر خاتم النبيين آنگاه رو به سبط اكبر كرده گفت يا ابامحمد پدرت هر شب مي آمد كنار من دو ركعت نماز مي خواند و بر كرسي كه روي ابر سفيدي قرار داشت و بوي مشك از آن استشمام مي شد نشسته بالا مي رفت من از بركت وجود و دعاي او سرسبز بودم ولي مدت چهل روز بود كه در اين مكان تشريف نياورده بودند به همين سبب ريشه و شاخه ي من خشكيد.

اميرالمؤمنين دو ركعت نماز خواند و دست بر تنه آن درخت زد سبز و خرم گرديد از آنجا حركت كرديم فرشته اي را ديديم كه سلام كرد و بر خلافت و وصايت اميرالمؤمنين شهادت داد و گذشت پرسيديم اين فرشته كي بود؟ فرمود فرشته موكل بر ظلمت و روشنائي است يعني مأمور نور و روشنائي عالم است كه تا روز قيامت با كليد او شب مي شود و با گرداندن آن روز مي گردد نور مي آيد و ظلمت مي رود از آن گذشتيم به سد يأجوج و مأجوج رسيديم كه در كنار كوه خضر بود.

اميرالمؤمنين (ع) به ابر خطاب كرد كه در كنار سد فرونشين آنجا فرود آمديم سدي بود بسيار بلند سياه رنگ و قوم يأجوج و مأجوج را ديديم برخي بسيار بلندقامت بعضي كوتاه و متوسط و برخي گوش پهن و بزرگي داشتند و از آنجا به كوه قاف حركت كرديم كه سنگ هائي از زمرد سبز داشت فرشته اي به صورت عقاب (نسر) آنجا بود ديديم كه به امام عليه السلام با زبان فصيح سلام كرد و شهادت بر توحيد و ولايت او داد آن فرشته اجازه گرفت به ديدار خضر برود و برگردد.

سلمان گفت يا اميرالمؤمنين فرشته بدون اجازه شما به ديدار خضر نمي تواند برود فرمود به آن خدائي كه آسمان ها را برافراشته هيچ يك از فرشتگان بدون اجازه من به اندازه ي يك لحظه نفس كشيدن از جاي خود حركت نمي كنند.

پرسيدم چگونه هر شب به اين مكان تشريف مي آوري فرمود به همين وسيله كه الآن شما هم آمديد به آن خدايي كه جان همه ماها در دست قدرت او است من به اذن پروردگار مالك ملكوت آسمان ها و زمين مي باشم و بدون امر و اراده او قدمي برنمي دارم و شما نيروي مشاهده حقيقت معنويت علي را نداريد.

فرمود اي سلمان اسم اعظم خداوند 73 حرف است و آصف برخيا يك حرف آن را مي دانست و به بركت آن يك حرف تخت بلقيس را در حضور سليمان حاضر كرد ولي علي



[ صفحه 97]



72 حرف ديگر مي داند و هيچ توانائي و قدرتي بدون مشيت و اذن حق وجود ندارد.

سلمان مي گويد همچنان روي ابر نشسته بوديم رفتيم تا به كوهي رسيديم جواني را ديديم بين قبر پدر و مادرش مشغول نماز است پرسيديم كيست؟ فرمود صالح پيغمبر است نمازش تمام شد سلام كرد و به گريه افتاد سبب گريه او را پرسيديم فرمود گريه شوق است گفت من هر روز به زيارت جمال مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام مشعوف و مسرور مي شدم امروز ده روز است محروم مانده بودم از آنجا هم گذشتيم فرمود مي خواهيد سليمان بن داود را ببينيد گفتيم آري اشاره به ابر كرد كه به سوي باغستاني رفت از لحاظ كثرت درخت و وفور ميوه نظير نداشت تختي در وسط آن بود جواني بر فراز تخت خوابيده دستهاي خود را به سينه گذاشته مشاهده كرديم اميرالمؤمنين عليه السلام از جيب خود انگشتر بيرون آورد در دست آن جوان خواب نمود فوري حركتي كرد بيدار شد برخاست گفت السلام عليك يا اميرالمؤمنين و وصي رسول رب العالمين به خدا قسم شما صديق اكبر و فاروق اعظم مي باشيد هر كس به دامان شما دست توسل جويد رستگار شود و آن كسي كه دوري كند زيان كار است من خداوند را به عظمت شما اهل بيت قسم دادم تا ملك و سلطنت و حشمت يافتم و قدم هاي علي را بوسيد و ما از آنجا هم گذشتيم و از بالاي كوه قاف و ماوراء بحار پرسش كرديم همه را فرمود در احاطه علمي و حس و شهود او است.

اميرالمؤمنين پس از آن فرمود ما گنج پنهان خدا هستيم و اسماء الله الحسني كه بر عرش و كرسي و بهشت نوشته شده نام ما مي باشد.

آنگاه فرمود چشم را ببنديد و باز كنيد بستيم و گشوديم خود را در شهري ديديم كه مردمان بلندبالا به قامت درخت خرما داشت پرسيديم اينها چه قومي هستند.

فرمود باقي مانده قوم عاد هستند به خدا ايمان نياورده كافر مانده اند و اكنون موقع هلاك آنها است آنگاه امام چنان نهيبي بر آنها زد كه همه هلاك شدند و مانند صاعقه آنها را نابود و هلاك ساخت.

سلمان مي گويد ما اين معجزات و خوارق عادات را نديده بوديم و ديديم آنگاه فرمود ابر در هوا پرواز نموده به سرعت چشم به زدن به خانه اميرالمؤمنين عليه السلام در مدينه فرود آمد ما اول آفتاب سوار ابر شديم و ظهر به منزل برگشتيم و در ظرف شش ساعت تمام اقطار و اكناف عالم را ديديم و سياحت كرديم و بر حقايق واقف شديم.



[ صفحه 98]



آنگاه فرمود اي سلمان اسم اعظم خدا ما هستيم و سير آسمان ها براي من از اين سريع تر انجام مي گيرد.

بنابراين ابر وسيله نقل و انتقال مردان آسماني بود كه سلمان و اميرالمؤمنين و ائمه معصومين از آن استفاده مي كردند و امروز هم علم اين حقيقت را ثابت كرده و روزي هم خواهد رسيد كه از آن همه بتوانند استفاده نمايند.

از منوچهري سيستاني


پاورقي

[1] منهج التحقيق الي سواء الطريق به نقل تفسير جامع در ذيل آيه 110 سوره كهف.


اوقات النوافل اليومية


أجمع الفقهاء علي أن وقت نافلة الظهر يدخل بالزوال، و وقت نافلة العصر يدخل بالفراغ من صلاة الظهر، و اختلفوا في وقت الانتهاء، قال صاحب الجواهر:



[ صفحه 146]



«و القول بأن وقت نافلة الظهر يمتد الي أن يصير الفي ء مقدار قدمين، و نافلة العصر الي أن يصير أربعة أقدام هو المشهور فتوي و رواية نقلا و تحصيلا، بل ان بعض العبارات تشعر بالاجماع للنصوص المستفيضة، بل لعلها متواترة.. منها صحيح ابن مسكان عن زرارة عن الامام الباقر عليه السلام: لك أن تتنفل من زوال الشمس الي أن يمضي الفي ء ذراعا - أي مقدار قدمين - فاذا بلغ فيؤك ذراعا من الزوال بدأت بالفريضة، و تركت النافلة، و اذا بلغ فيؤك ذراعين بدأت بالفريضة، و تركت النافلة».

و وقت نافلة المغرب من حين الفراغ من الفريضة الي ذهاب الحمرة المغربية، و وقت نافلة العشاء يمتد بامتداد وقت العشاء، و وقت نافلة الصبح من الفجر الي طلوع الحمرة المشرقية، و وقت نافلة الليل من نصفه الي طلوع الفجر، و كلما قربت من الفجر كان أفضل. قال صاحب الجواهر بلا خلاف معتد به. و فسر أهل البيت عليهم السلام قوله تعالي: (و بالأسحار هم يستغفرون) [1] و قوله: (و المستغفرين بالاسحار) [2] فسروه بصلاة الليل.


پاورقي

[1] الذاريات: 18.

[2] آل عمران: 17.


زمان العمرة


تصح العمرة المفردة في جميع أيام السنة، و أفضلها ما وقع في رجب، قال الامام الصادق عليه السلام: يعتمر المعتمر في أي شهور السنة شاء، و أفضل العمرة عمرة رجب.


مسائل


1- اذا وقع البيع بين اثنين، و اشترطا شرطا مفسدا للعقد، و قبض المشتري المثمن، و البائع الثمن فعلي كل منهما ضمان ما في يده، لأن ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده.

2- اذا اختلف المتعاقدان في أصل الشرط و وقوعه، فقال أحدهما: جري العقد مع الشرط، و قال الآخر، بل مجردا عن كل شرط، فالقول قول المنكر بيمينه، سواء أكان الشرط المتخلف فيه من نوع الصحيح، أو الفاسد، لأن الاصل عدم الشرط.

3- قال السيد كاظم اليزدي في حاشية المكاسب: ربما يتوهم أن الشرط الفاسد في العقود الاذنية، كالوكالة و المضاربة و الاعارة، و نحوها يوجب فساد العقد، حتي و لو لم يكن نقل ذلك في غيرها من العقود اللازمة، و وجه التوهم ان الاذن منوط بالشرط الفاسد، فاذا انتفي الشرط انتفي معه الاذن. و بديهة أن قوام هذه العقود بالاذن، كما هو المفروض.



[ صفحه 185]



و دفع هذا التوهم بما يتلخص أنه لابد من النظر في الشرط، فان رجع الي المعقود عليه فسد العقد من غير ريب، و مثاله أن يقول: وكلتك في أن تؤجر داري لبيع الخمر، و اعيرك انائي علي أن تشرب فيه الخمر، أما اذا لم يرجع الي المعقود عليه، كما لو قال: وكلتك في ايجار الدار علي ان تشرب الخمر فسد الشرط دون العقد.



[ صفحه 187]




المساقاة لازمة


عقد المساقاة لازم، فلا يجوز لأحد الطرفين فسخه الا برضا الآخر، قال صاحب الجواهر: «بلا خلاف أجده عندنا، للاصل، و عموم أوفوا بالعقود».

و اذا مات أحد المتعاقدين قام ورثته مقامه.. أجل، اذا اشترط المالك علي العامل مباشرة العمل بنفسه، و مات العامل قبل انتهاء العمل كان المالك بالخيار



[ صفحه 190]



بين فسخ العقد، و بين الرضا بقيام ورثة العامل مقامه.


حقوق الناس المالية


أجمعوا بشهادة صاحب الجواهر علي أنه يثبت بشهادة رجلين، و برجل و امرأتين، و برجل و يمين حقوق الناس المالية، أو ما كان المقصود منها المال، كالديون و الغصب و عقود المعاوضات و الرهن و الوصية بالمال و الجناية التي توجب الدية فقط، كقتل الخطأ و شبه العمد، قال الامام الصادق عليه السلام: تجوز شهادة النساء مع الرجل في الدين.. و قال أيضا: كان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقضي بشاهد و يمين.. قال صاحب الجواهر: «الي غير ذلك من الأدلة المعتضدة بفتوي الفقهاء قديما و حديثا».

و تسأل: هل يثبت الحق المالي للناس بشهادة امرأتين و يمين، كما يثبت بشهادة رجل و يمين؟

قال صاحب الجواهر: الظاهر ثبوت ذلك بهما وفاقا للمشهور شهرة عظيمة، بل عن الشيخ في كتاب الخلاف الاجماع عليه، لصحيح منصور بن حازم عن الامام عليه السلام أنه قال: اذا شهد لصاحب الحق امرأتان و يمينه فهو جائز.. و في رواية ثانية: أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اجاز شهادة النساء مع يمين الطالب في الدين يحلف بالله أن حقه لحق.. ثم قال صاحب الجواهر: نعم لا تقبل شهادة النساء منفردات - أي من غير يمين معهن - في شي ء من الحقوق المالية و ان كثرن بلا خلاف محقق أجده.


الوصية بأعيان التركة للورثة


اذا أوصي لكل وارث بعين خاصة بقدر نصيبه تصح الوصية، و يجب نفاذها - مثلا - اذا قال: البستان لولدي ابراهيم، و الدار لأخيه حسن، و قطعة الأرض لابنتي مريم، و لم يكن في ذلك محاباة تنفذ الوصية بكاملها، لعدم المزاحمة لحق وارث من الورثة.


الناطق بفضل الصادق


سيد جواد بن سيد هبة الدين شهرستاني.

ر.ك: الذريعه، ج 24، ص 17.


حكم العجم و النوي


فكر في هذا العجم و النوي و العلة فيه، فإنه جعل في جوف الثمرة ليقوم مقام الغرس إن عاق دون الغرس عائق، كما يحرز الشي ء النفيس الذي تعظم الحاجة إليه في مواضع أخر، فإن حدث علي الذي في بعض المواضع منه حادث وجد في موضع آخر، ثم هو بعد يمسك بصلابته رخاوة الثمار و رقتها، و لولا ذلك لتشدخت [1] و تفسخت، و أسرع إليها الفساد و بعضه يؤكل و يستخرج دهنه، فيستعمل منه ضروب من المصالح، و قد تبين لك موضع الأرب في العجم و النوي.


پاورقي

[1] تشدخت: تكسرت.


العقل و العلم


بحارالأنوار 1 / 159، ح 32، عن دعوات الراوندي، قال الصادق عليه السلام:...

كثرة النظر في العلم يفتح [تفتح] العقل.


حقوق متقابلة


[أ: ثواب الأعمال 281.

ب: المحاسن 88 ب 12 ح 30: أبي رضي الله عنه، عن سعد بن عبدالله، عن البرقي، عن عبدالعظيم بن عبدالله العلوي، عن الحسن بن علي، عن بعض أصحابنا، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...]

تارك الزكاة و قد وجبت له، كمانعها وقد وجبت عليه.


ابليس يستعفي


قصص الأنبياء 43، ب 1، الفصل 2، ح 7: أخبرني الشيخ علي بن علي بن عبدالصمد النيشابوري، عن أبيه، قال: أخبرنا السيد أبوالبركات علي بن الحسين الجوزي، قال: أخبرنا الشيخ أبوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه، قال: أخبرنا أبي و محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد، قالا: أخبرنا سعد بن عبدالله، عن يعقوب بن يزيد، عن ابن أبي عمير، عن هشام بن سالم، عن الصادق عليه السلام قال:...

أمر ابليس بالسجود لآدم، فقال: يا رب و عزتك ان أعفيتني من السجود لآدم عليه السلام لأعبدك عبادة ما عبدك أحد قط مثلها.

قال الله جل جلاله: اني أحب أن أطاع من حيث أريد.

و قال: ان ابليس رن أربع رنات أولاهن يوم لعن، و يوم أهبط الي الأرض، و حيث بعث محمد صلي الله عليه و آله و سلم علي فترة من الرسل، و حين أنزلت أم الكتاب، و نخر نخرتين: حين أكل آدم الشجرة، و حين أهبط من الجنة.


نظر شما درباره ي قرآن چيست؟


علي بن سالم از پدرش نقل نمود كه از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم:



[ صفحه 138]



اي فرزند رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم -؛ نظر شما درباره ي قرآن چيست؟

حضرت فرمود: آن كلام خدا است، و قول خداست، و كتاب خدا است، و وحي خدا، و تنزيل او است، و آن كتاب عزيز و منيعي است كه باطل از هيچ سوي به آن راه ندارد، تنزيلي است از ناحيه خداوند حكيم و ستوده. [1] .


پاورقي

[1] أمالي الصدوق: ص 326، بحارالأنوار: ج 89 ص 117 ح 3.


حديث 159


4 شنبه

هل الدين الا الحب.

آيا دين جز محبت است؟

بحار، ج 27، ص 95


طاعة الجبال له


المفيد في الاختصاص أيضا: عن الحسن بن علي الزيتوني، و محمد بن أحمد بن أبي قتادة، عن أحمد بن هلال، عن الحسن بن محبوب، عن الحسن بن عطية، قال: كان أبو عبدالله عليه السلام واقفا علي الصفا، فقال له عباد البصري: حديث يروي عنك. قال: و ما هو؟ قال: قلت: حرمة المؤمن أعظم من حرمة هذه البنية. قال: قد قلت ذلك، ان المؤمن لو قال لهذه الجبال: أقبلي، أقبلت. قال: فنظرت الي الجبال قد أقبلت فقال لها: علي رسلك اني لم أردك [1] .


پاورقي

[1] الاختصاص: ص 325.


دعا جهت رفع بيماري


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: سه چيز است كه اگر در كسي باشد منافق است، اگر چه روزه بگيرد و نماز بخواند، وقتي كه سخن گويد دروغ بگويد، وقتي كه وعده دهد خلاف كند و وقتي كه به او امانتي دادي خيانت كند.

حسين بن بسطام و برادرش: ابوعتاب در كتاب طب الائمه از عبدالله بن سنان نقل مي كند كه گفت:

در مكه مطلبي از خاطرم گذشت كه جز خدا از آن خبر نداشت. هنگامي كه به مدينه رفتم و خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم، نگاهي به من كرد و فرمود: از آن نيتي كه كردي توبه كن و ديگر چنين قصدي نكن. گفتم: استغفرالله و هنگامي كه با حضرت خداحافظي مي كردم، فرمود: هر كه مريض و دردمند شود و براي رضاي خدا صبر كند، خداوند اجر هزار شهيد به او بدهد. هنگامي كه مسافتي از مدينه دور شدم، عرق مدني (چيزي مانند مو است كه در ران پديد مي آيد) در پايم پيدا شد و چند ماهي به آن مبتلا بودم. سال ديگر به حج رفتم و خدمت آن حضرت رسيده و گفتم: دعايي به اين پاي من بخوانيد و جريان بيماري را بيان كردم و گفتم كه اين پايم درد مي كند. حضرت فرمود: اين



[ صفحه 249]



پايت چيزي نيست، پاي ديگرت را كه سالم است بده كه خداوند برايت شفا فرستاد. پاي ديگر را دراز كردم و حضرت دعايي به آن خواند. هنگامي كه از خدمت او مرخص شده و مسافتي دور شدم، پاي سالمم به همان مرض مبتلا شد. گفتم: به خدا! به اين پا دعا نخواند مگر براي بيماري كه در آن پيدا مي شود. سه شب مريض بودم و بعد خداوند به جهت دعاي آن حضرت مرا شفا داد.



[ صفحه 250]




حمران بن أعين شيباني


حمران بن أعين شيباني برادر زراره است. او نيز از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام رواياتي نقل كرده است. درباره ي مقام و موقعيت وي همين بس كه امام باقر عليه السلام به او فرمود:

«أنت من شيعتنا في الدنيا و الآخرة». [1] .

تو در دنيا و آخرت از شيعيان ما هستي.

همچنين فرمود: بي شك حمران از مؤمناني است كه هيچ گاه از دين خود بر نخواهد گشت. [2] .

امام صادق عليه السلام پس از وفات او فرمود:

«مات والله مؤمنا». [3] .



[ صفحه 234]



به خدا سوگند (حمران) مؤمن از دنيا رفت.

ايشان در جاي ديگر فرمودند: حمران مؤمني است از اهل بهشت كه هيچ گاه در دين خود دچار شك و ترديد نخواهد شد، نه به خدا هرگز، نه به خدا هرگز. [4] .

در روايتي آمده است: موالي حضرت صادق عليه السلام نزد آن حضرت مناظره مي نمودند و حمران ساكت بود. حضرت به او فرمود: اي حمران! چرا تو ساكتي تكلم نمي كني؟ گفت: اي آقاي من! من قسم خورده ام در مجلسي كه شما در آنجا باشيد، صحبت نكنم. فرمود: من در كلام به تو اجازه مي دهم تكلم كن. [5] .

يونس بن يعقوب مي گويد: حمران، علم كلام را بسيار خوب مي دانست، و امام صادق عليه السلام آن مرد شامي را كه به جهت مناظره آمده بود، به حمران حواله داد. آن مرد شامي گفت: من جهت مناظره با تو آمده ام، نه حمران.

حضرت فرمود: اگر به حمران پيروز شدي، يعني بر من پيروز شده اي. پس آن مرد سؤال كرد و حمران جواب داد تا حدي كه آن مرد خسته و ملول شد. حضرت به او فرمود: اي شامي! حمران را چگونه ديدي؟

گفت: حاذق است، از او درباره ي هر چه سؤال كردم، جواب داد. [6] .

حسن بن علي بن يقطين از مشايخ خود روايت كرده كه حمران و زراره و عبدالملك و بكير و عبدالرحمان اولاد أعين، تمامي مستقيم بودند و چهار نفر ايشان در زمان حضرت صادق عليه السلام وفات كردند و از اصحاب ايشان بودند، و زراره تا زمان حضرت كاظم عليه السلام در قيد حيات بود و ملاقات كرد. گفته شده كه حمران از تابعين محسوب مي شود، به جهت آن كه از ابوالطفيل عامر بن واصله، روايت مي كند و او نيز آخر كس از



[ صفحه 235]



اصحاب حضرت رسول صلي الله عليه و آله مي باشد كه وفات كرده است. [7] .

حاج شيخ عباس قمي در تحفة الأحباب مي گويد: حمران از عبيدالله بن عمر كه اهل سنت او را از اصحاب شمرده اند، نيز روايت كرده است. [8] .

به هر حال امام باقر و امام صادق عليهم السلام درباره ي شخصيت و عظمت وي مطالب فراواني نقل فرموده اند كه به دو مورد از فرموده هاي امام صادق عليه السلام درباره ي او بسنده مي كنيم.

امام عليه السلام فرمود:

«نيافتم كسي را كه سخن ما را بپذيرد و دستورهاي مرا اجرا كند و همان راهي را كه اصحاب پدران من رفته اند، بپيمايد، جز دو نفر كه خداي، آن ها را بيامرزد: يكي عبدالله بن أبي يعفور و ديگري حمران بن أعين. اين دو از مؤمنان و شيعيان خاص ما هستند». [9] .

همچنين فرمودند:

«من و پدرم روز قيامت شفيع خوبي براي حمران هستيم، دست او را خواهيم گرفت و از وي جدا نخواهيم شد تا با هم وارد بهشت شويم.» [10]

حمران علاوه بر اين كه فقيه بود، از علماي كلام و از دانشمندان نحو و لغت نيز به شمار مي رفت. نام وي در رديف قاريان قرآن نيز بود.


پاورقي

[1] خلاصة الأقوال، ص 135.

[2] اختيار معرفة الرجال، ص 176.

[3] جامع الرواة، ج 1، ص 278؛ خلاصة الأقوال، ص 135.

[4] الامام الصادق عليه السلام، ج 2، ص 145.

[5] بحارالأنوار، ج 66، ص 3.

[6] بحارالأنوار، ج 47، ص 407.

[7] أسد الغابة، ج 3، ص 96 و 97.

[8] تحفة الأحباب، ص 119.

[9] اختيار معرفة الرجال، ص 180.

[10] همان، ص 181.


الدبغ


و من المطهرات الدبغ فاذا دبغت جلود الميتة بالدباغة الحقيقية كالعفص، و قشور الرمان، أو بالدباغة الحكمية كالتتريب و التشميس، و الالقاء في الهواء، فهي طاهرة عند الحنفية، و تجوز بها الصلاة الا جلد الخنزير، و جلد الآدمي [1] .

و وافقهم الشافعية في طهارة الدبغ في الجملة الا أن لهم شرائط في ذلك، و تطهر الجلود كلها بالدباغ عندهم الا الكلب و الخنزير.

و اتفقت الشيعة، و الحنابلة، و المالكية، علي عدم تطهير جلد الميتة بالدباغ، و كذلك الذكاة مطهرة للجلود و ان كانت غير مأكولة اللحم عند الحنفية.



[ صفحه 264]



أما عند مالك ان الذكاة تعمل الا في الخنزير.

و عنده: اذا ذكي سبع أو كلب فجلده طاهر يجوز بيعه، و الوضوء فيه و ان لم يدبغ، أما اللحم فعند أبي حنيفة انه محرم و عند مالك انه مكروه.


پاورقي

[1] مراقي الفلاح ص 50.


علي بن الجعد


ابوالحسن علي بن الجعد بن عبيد الجوهري البغدادي المتوفي سنة 230.

خرج حديثه البخاري و ابوداود و روي عنه ابوبكر بن ابي شيبة و اسحاق ابن اسرائيل و الحسن بن محمد الزعفراني، و محمد بن اسحاق الصاغاني و محمد بن اسماعيل البخاري، و ابوزرعة و ابوحاتم و خلق ذكر منهم الخطيب في تاريخه ما يقارب العشرين من الحفاظ و زاد ابن حجر في تهذيب التهذيب بأكثر من ذلك.

و هو من كبار شيوخ البخاري، و احمد بن حنبل و يحيي بن معين، قال عبدالخالق بن منصور سمعت يحيي بن معين يقول: كتبت عن علي



[ صفحه 563]



ابن الجعد اكثر من ثلاثين سنة. [1] .

قال ابن حجر: علي بن الجعد ثقة ثبت رمي بالتشيع [2] و قال ابوحاتم: لم ار من المحدثين من يحدث بالحديث علي لفظ واحد لا يغيره سوي علي بن الجعد. [3] .

و قال الذهبي: قال ابن معين: هو اثبت البغداديين في شعبه و هو صدوق و قيل انه مكث ستين سنة يصوم يوما و يفطر يوما، و كان عالما نبيلا متمولا فيه ابتداع نال من بعض السلف [4] و ذلك أنه ذكر عنده حديث ابن عمر كنا نفاضل علي عهد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فنقول خير هذه الامة بعد نبيها ابوبكر و عمر و عثمان فقال علي بن الجعد: انظروا الي هذا الصبي هو لم يحسن أن يطلق امرأته [5] يقول: كنا نفاضل!! [6] و كان علي بن الجعد من حفاظ الحديث و اعلام الامة و رباني العلم كما يقول ابن معين [7] و كان من شيوخ احمد بن حنبل و لكنه تركه بعد ذلك من اجل التشيع و من أجل وقوفه في القرآن [8] و ذلك أنه قال: من قال ان القرآن مخلوق لم أعنفه.


پاورقي

[1] تاريخ بغداد 361: 11.

[2] التقريب 33: 2.

[3] هدي الساري 429.

[4] تذكرة الحفاظ 361: 1.

[5] يشير الي حديث ابن عمر انه طلق امرأته في الحيض فامر النبي ص عمر بن الخطاب أن يأمره أن يراجعها. اخرجه البخاري.

[6] تاريخ بغداد 363: 11.

[7] تاريخ بغداد 366: 11.

[8] هدي الساري 429.


الحلق، الحلقوم و المري ء


و قال عليه السلام: من جعل في الحلق [1] منفذين، أحدهما لمخرج الصوت، و هو الحلقوم المتصل بالرئة، و الآخر منفذ الغذاء، و هو المري ء [2] المتصل بالمعدة الموصل الغذاء اليها، و جعل علي الحلقوم طبقا يمنع الطعام أن يصل الي الرئة فيقتل؟ [3] .


پاورقي

[1] الحلق: بعد الفم، و هو موضع النفس، و فيه شعب تنشعب، و هو مجري الطعام و الشراب. مجمع البحرين 50:6؛ قال ابن سيده: الحلقوم مجري النفس و السعال من الجوف، و هو أطباق غراضيف، ليس دونه من ظاهر باطن العنق الا جلد، و طرفه الأسفل في الرئة، و طرفه الأعلي في أصل عكدة اللسان، و منه مخرج النفس و الريح و البصاق و الصوت. لسان العرب 150:12.

[2] المري ء: مجري الطعام و الشراب، و هو رأس المعدة و الكرش اللاصق بالحلقوم الذي يجري فيه الطعام و الشراب و يدخل فيه. لسان العرب 155:1.

[3] بحارالأنوار 73:3.


ذم المرجئة


و روي عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم أنه قال:« لعنت المرجئة علي لسان سبعين نبيا » ، قيل:من المرجئة يا رسول الله ؟ قال:« الذين يقولون الايمان كلام » يعني الذين زعموا أن الايمان هو الاقرار وحده دون غيره .

و روي الكليني [1] محمد بن يحيي ، عن محمد بن الحسين ، عن النضر ابن شعيب ، عن أبان بن عثمان ، عن الفضيل بن يسار ، عن أبي عبدالله عليه السلام ،



[ صفحه 557]



قال:لا تجالسوهم - يعني المرجئة - لعنهم الله و لعن مللهم المشركة الذين لا يعبدون الله علي شي ء من الأشياء .


پاورقي

[1] الكافي 401:2 ، الحديث 6.


الفضيل بن يسار


أقول: سبق ذكره في أصحاب الباقر عليه السلام في المجلد الثامن من هذه الموسوعة.

قال النجاشي [1] الفضيل بن يسار النهدي، أبوالقاسم، عربي، بصري، صميم، ثقة، روي عن أبي جعفر و أبي عبدالله عليهماالسلام، و مات في أيامه و قال ابن نوح: يكني أبامسور، له كتاب.

و عده الشيخ رحمه الله في رجاله [2] تارة في أصحاب الباقر عليه السلام قائلا: ثقة.



[ صفحه 432]



و اخري [3] في أصحاب الصادق عليه السلام قائلا: النهدي، مولي و أصله كوفي نزل البصرة.

و عده الشيخ المفيد رحمه الله في رسالته العددية من الفقهاء الأعلام و الرؤساء المأخوذ منهم الحلال و الحرام و الفتيا و الأحكام الذين لا يطعن عليهم و لا طريق لذم واحد منهم.

و قال الكشي [4] و هو ممن أجمعت العصابة علي تصحيح ما يصح عنهم، و الاقرار لهم بالفقه من الستة أصحاب أبي جعفر و أبي عبدالله عليهماالسلام.

و قال الكشي [5] كان أبوعبدالله عليه السلام اذا رأي الفضيل بن يسار قال: بشر المخبتين من أحب أن يري رجلا من أهل الجنة فلينظر الي هذا.

و عنه [6] ، كان أبوعبدالله عليه السلام يقول: ان فضيلا من أصحاب أبي، و اني لاحب الرجل أن يحب أصحاب أبيه.

و عنه [7] قال أبوعبدالله عليه السلام عندما مات الفضيل: رحم الله الفضيل ابن يسار و هو منا أهل البيت.

و دلت بعض الأحاديث أنه مستودع أسراره عليه السلام، و هل بعد هذا من كرامة و جلالة و وثاقة؟ رضوان الله عليه.



[ صفحه 433]



و ذكره ابن حبان [8] في الثقات.

و قال ابن حجر [9] عن موسي بن اسماعيل: كان فضيل بن يسار رجل سوء.


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 309، الرقم 846.

[2] رجال الطوسي: 132، الرقم 1.

[3] رجال الطوسي: 271، الرقم 15.

[4] رجال الكشي: 238، الرقم 431.

[5] رجال الكشي: 212، الرقم 377.

[6] رجال الكشي: 213، الرقم 380.

[7] رجال الكشي: 213، الرقم 381.

[8] ثقات ابن حبان7 : 315، من كتب رجال السنة.

[9] لسان الميزان4 : 454، الرقم 398، من كتب رجال السنة.


في الحب في الله


قال الصادق: المحب في الله محب لله. و المحبوب في الله حبيب، لأنهما لا يتحابان الا في الله. قال رسول الله: المرء مع من أحب، فمن أحب عبدا في الله فانما أحب الله تعالي.

و لا يحب الله تعالي الا من أحبه الله. قال رسول الله: أفضل الناس بعد النبيين في الدنيا و الآخرة لله [1] المتحابون فيه. و كل حب معلول يورث عداوة الا هذين: و هما من عين واحدة يزيدان أبدا و لا ينقصان.

قال الله تعالي «الأخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين» [2] لأن أصل الحب التبري عن سوء المحبوب. و قال أميرالمؤمنين: ان أطيب شي ء في الجنة و الذه حب الله، و الحب في الله، و الحمد لله...

قال الله عزوجل: و آخر دعواهم ان الحمد لله رب العالمين. و ذلك أنهم اذا عاينوا ما في الجنة من النعيم هاجت المحبة في قلوبهم فينادون عند ذلك: «أن الحمد لله رب العالمين» [3] .



[ صفحه 327]




پاورقي

[1] المحبون.

[2] سورة الزخرف: الآية 67.

[3] نفسه يونس - 10.


ابو زيد


محدث أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم لم يذكروه في كتبهم.

روي عنه علي بن أبي زيد، وموسي بن القاسم.

المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 160.


سلمة بن الأهثم (الكوفي)


سلمة بن الأهثم، وقيل الأهتم، وقيل الأهيم الكوفي.

من محدثي الإمامية المجهولين، روي عن الإمام الباقر عليه السلام أيضا.

المراجع:

رجال الطوسي 124 و 212. تنقيح المقال 2: 48. خاتمة المستدرك 808. معجم



[ صفحه 70]



رجال الحديث 8: 202. رجال البرقي 12 و 18. نقد الرجال 157. توضيح الاشتباه 176. جامع الرواة 1: 371. مجمع الرجال 3: 152. أعيان الشيعة 7: 288. منتهي المقال 151. منهج المقال 170.


محمد بن الربيع الذهلي


محمد بن الربيع الذهلي بالولاء، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 287. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 116. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 81. جامع الرواة 2: 113. مجمع الرجال 5: 209. منهج المقال 296.