بازگشت

انسان و چهارپايان و مرغان


ملاحظه كن كه خداوند چگونه براي هر يك از اين سه صنف، آنچه مناسب حال او بوده خلق كرده است: به انسان عقل عطا كرده تا به وسيله آن بتواند صنايعي به وجود آورد، خانه و شهر بسازد و اين همه هنرنمايي بنمايد؛ و به همين جهت انگشتان و دستهاي او را طوري قرار داده كه بتواند چيزها را با دست بگيرد، و در هر كاري كه مي خواهد به كار برد. براي حيوانات گوشتخوار ناخنهاي تيز و دستهاي قوي خلق كرده تا با چنگال هاي نيرومند خود شكار به دست آورد. و براي حيوانات علف خوار به جاي چنگال، سم قرار داده تا براي سواري و باركشي مناسب باشد.

فكر كن چگونه ساختمان بدن هر حيوان مناسب احتياجات آن است؛ نه چيزي كم و نه چيزي زياد و بي فايده به آن عطا نموده است. ببين چگونه چهارپايان پس از تولد دنبال مادر خويش مي دوند، و مثل فرزندان انسان نيستند كه تا مدتي قدرت راه رفتن ندارند و بايد تحت سرپرستي قرار گيرند؛ زيرا آن ها مثل آدميان عقل و شعور تربيت ندارند، و از اين جهت فرزندانشان بعد از تولد بلافاصله بر پا ايستاده و حركت مي كنند.

و نيز خداوند تعالي به قدرت كامله خود خلقت هر يك از حيوانات را به گونه اي قرار داده كه از عهده وظايف مخصوص به خود، برآيد. چنانچه ملاحظه مي كني دسته اي از مرغان پس از بيرون آمدن از تخم مشغول دانه برچيدن مي شوند، و دسته ديگر كه چنين قدرتي ندارند خداوند محبتي در دل مادران آن ها قرار داده كه دانه را در چينه دان خود جمع كنند و با حوصله تمام در دهان بچه خود بگذارند.

دسته اول كه زحمتشان كمتر است در هر نوبت مقدار زيادي به وجود مي آيند، مانند: مرغ خانگي و كبك. و تعداد جوجه هاي دسته دوم كمتر است تا مادر بتواند از عهده دانه دادن به آن ها برآيد.


تحرك الجبل من مكانه


17- عن الحسن بن عطية قال: كان أبوعبدالله (عليه السلام) واقفا علي الصفا، فقال له عباد البصري: حديث يروي عنك.

قال: و ما هو؟

قال: قلت: حرمة المؤمن أعظم من حرمة هذه البنية.

قال: قد قلت ذلك، ان المؤمن لو قال لهذه الجبال: أقبلي أقبلت، قال: فنظرت الي الجبال قد أقبلت فقال لها: علي رسلك [1] اني لم اردك [2] .


پاورقي

[1] أي علي مهلك.

[2] الاختصاص: ص 325. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 89.


مناظره ي امام صادق با ابوحنيفه


يك روز ابوحنيفه خدمت امام صادق عليه السلام رسيد. امام صادق عليه السلام فرمود: تو كيستي؟

گفت: ابوحنيفه.

امام: مفتي اهل عراق؟

ابوحنيفه: آري.

امام: با چه فتوا مي دهي؟

ابوحنيفه: با كتاب خدا قرآن.

امام: تو به كتاب خدا آگاهي؟ مي داني ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن چيست؟

ابوحنيفه: آري.

امام: اينكه قرآن مي فرمايد «در ميان آن ها و سرزمين هايي كه بركت داده بوديم، شهرها و آبادي هاي آشكار قرار داديم و فاصله هاي متناسب و نزديك مقرر داشتيم [و به آن ها گفتيم] شب ها و روزها در اين آبادي ها در امنيت كامل مسافرت كنيد» [1] ، مقصود از محل امن كجا است كه خدا فرموده در آنجا سير



[ صفحه 264]



كنيد؟

ابوحنيفه گفت: مابين مكه و مدينه است.

امام رو به حاضران كرد و فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم آيا بين مكه و مدينه كه در حركت بوديد، ترس اين نداشتيد كه خونتان را بريزند و اموالتان را به سرقت ببرند؟

گفتند: چرا.

آنگاه امام به ابوحنيفه فرمود: واي بر تو اي اباحنيفه! خداوند سخني جز حق نگويد. به من خبر ده كه مقصود از موضع امن در اين آيه چيست كه مي فرمايد:«هر كس داخل آن شود، در امان خواهد بود» [2] .

ابوحنيفه: مقصود بيت الله الحرام است.

امام به حضار فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم، مي دانيد كه عبدالله زبير و سعيد بن جبير داخل خانه ي خدا شدند، ولي آن ها را كشتند و از قتل در امان نماندند؟

گفتند: بار خدايا، چنين است كه امام فرمود.

امام فرمود: اي اباحنيفه، واي بر تو! خدا جز سخن حق نگويد.

سپس ابوحنيفه گفت: من از كتاب خدا آگاهي ندارم و من مردي صاحب قياس هستم و از اين راه فتوا مي دهم.

امام فرمود: حال كه اين گونه است و از روي قياس فتوا مي دهي، بگو گناه قتل پيش خدا بزرگتر است يا زنا؟

ابوحنيفه: قتل از زنا بالاتر است.

امام: پس چگونه است كه خداوند در قتل به دو شاهد رضايت داده ولي در اثبات زنا راضي نيست مگر با چهار شاهد؟

آنگاه فرمود: نماز افضل است يا روزه؟

ابوحنيفه: نماز بالاتر است.



[ صفحه 265]



امام: بنابراين تو كه قائل به قياس هستي، زن بايد قضاي نمازهايي كه در حال حيض از او فوت شده به جا بياورد ولي قضاي روزه ي او در حال حيض واجب نيست با اينكه خدا قضاي روزه را واجب گردانيد نه قضاي نمازش را؟

آنگاه امام فرمود: بول نجس تر است يا مني؟

ابوحنيفه: بول.

امام: از نظر تو كه با قياس فتوا مي دهي، بايد براي بيرون آمدن بول غسل كرد نه مني و حال اينكه خداوند متعال غسل را به خاطر خروج مني واجب كرده است نه براي بول.

ابوحنيفه گفت: من صاحب رأي هستم و نظر خود را بيان مي كنم.

امام صادق عليه السلام فرمود: رأي تو در اين باره چيست كه مردي برده اي دارد و آن مرد ازدواج مي كند. غلام او هم با زن ديگري ازدواج مي كند و اين هر دو عقد در يك شب واقع مي شود و هر دو در يك شب با زن خود همبستر مي شوند. آنگاه هر دو مسافرت مي كنند و هر دو زن را در يك خانه مي گذارند و از هر كدام يك پسر متولد مي شود و پس از تولد، خانه روي آن ها خراب مي شود و دو زن مي ميرند اما دو پسر زنده مي مانند. به نظر تو كدام پسر مالك و كدام يك بنده است و كدام ارث مي برد و كدام يك ارث به جاي مي گذارد؟

ابوحنيفه گفت: من درباره ي بعثت انبياء و تاريخ پيامبران آگاهي دارم.

امام فرمود: به من خبر ده از قول خداي تعالي براي موسي و هارون آنگاه كه آن دو را نزد فرعون فرستاد و فرمود: «... شايد متذكر شود يا [از خدا] بترسد» [3] به نظر تو «لعل» به معناي شك است؟

ابوحنيفه: آري.

امام: همان گونه كه در نظر تو «لعل» به معناي شك است، آيا در نزد خدا هم به همين معنا است و خدا ترديد دارد؟



[ صفحه 266]



ابوحنيفه: نمي دانم.

امام صادق عليه السلام فرمود: تو گمان مي كني به كتاب خدا فتوا مي دهي با اينكه از كساني نيستي كه وارث آن باشي و از علوم قرآن چيزي به ارث ببري. گمان مي كني بر مبناي قياس فتوا مي دهي و حال اينكه اولين كسي كه قياس كرد شيطان بود- كه لعنت خدا بر او باد- و دين اسلام بر قياس بنا نهاده نشده است. تصور مي كني صاحب رأي و نظر هستي و عقيده ي خودت را بيان مي كني در صورتي كه فقط رأي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم حق است و رأي ديگران خطا است، چون خداي تعالي مي فرمايد: «بايد در ميان آن ها (اهل كتاب) طبق آنچه خداوند نازل كرده است، حكم كني» [4] عقيده داري كه صاحب حدود هستي و حال اينكه كسي كه قرآن بر او نازل شده از تو سزاوارتر است به علم آن حدود. گمان داري كه تاريخ انبياء بر تو نازل شده است اما خاتم انبياء صلي الله عليه و آله و سلم از تو داناتر به تاريخ بعثت هاي آنان است.

سپس فرمود: اي ابوحنيفه، اگر نه اين بود كه بعد از اينكه از اينجا بيرون بروي گفته مي شد كه ابوحنيفه نزد پسر رسول خدا آمد ولي او هيچ سؤالي از ابوحنيفه نكرد، هيچ گونه سؤالي از تو نمي كردم و اگر تو اهل قياس هستي به قياس خود عمل كن.

ابوحنيفه گفت: از اين پس درباره ي دين خدا با رأي و قياس سخن نخواهم گفت.

امام صادق عليه السلام فرمود: ساكت باش! حب رياست تو را رها نخواهد كرد آن گونه كه كسان قبل از تو را رها نكرد [5] .



[ صفحه 267]




پاورقي

[1] و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة و قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و اياما آمنين» (سبأ/18).

[2] «و من دخله كان آمنا» (آل عمران /97).

[3] «لعله يتذكر او يخشي» (طه/44).

[4] «فاحكم بينهم بما انزل الله» (مائده/48).

[5] احتجاج طبرسي، ج 2، ص 115؛ بحارالانوار، ج 10، ص 212.


محبت اهل بيت، مزد رسالت و پايه هدايت


به جرأت مي توان ادعا كرد بيش از نود درصد آنچه را كه ما شيعيان از اسلام مي دانيم از طريق اهل بيت عليهم السلام به ما رسيده است. اين قضيه در مورد ساير فرق مسلمانان نيز صادق است، گرچه آنان ممكن است خود نسبت به اين امر جاهل يا غافل باشند. از اين رو مي توانيم بگوييم بعد از وجود گرامي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بزرگ ترين نعمتي كه خداوند بر امت آخرالزمان منت نهاده و به آنان ارزاني داشته است، نعمت وجود انوار مقدس اهل بيت معصومين عليهم السلام است. آنان در طول دو سه قرن به تدريج معارف و حقايق اسلام را براي مردم بيان كردند و هم چنين با توجه به شرايط متغير زماني اين دوران، الگوهايي عملي را براي برخورد با شرايط مختلف اجتماعي به پيروان خود عرضه كردند.

خداي متعال در قرآن كريم خطاب به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد: قل لا أسئلكم عليه أجرا الا المودة في القربي؛ [1] بگو: «به ازاي آن [رسالت] پاداشي از شما نمي خواهم مگر دوستي درباره ي اهل بيتم.» مسلما پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از مردم براي رسالتش اجر و مزد نمي خواهد، آنچه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از مردم مي خواهد هدايت و گام نهادن آنان در صراط مستقيم است؛ و خداوند مي داند كه اين هدايت، بي وجود اهل بيت عليهم السلام و تمسك به آنان صورت نمي پذيرد. آيه مذكور را مقايسه كنيد با اين آيه كه مي فرمايد: قل ما أسئلكم عليه من أجر الا من شاء أن يتخذ الي ربه سبيلا؛ [2] بگو: «بر اين [رسالت] اجري از شما نمي خواهم، جز اين كه هر كس بخواهد راهي به سوي پروردگارش [در پيش] گيرد.» كنار هم گذاشتن اين دو آيه به روشني نشان مي دهد كه مسير هدايت و «سبيل رب» از محبت و مودت اهل بيت عليهم السلام و تمسك



[ صفحه 261]



به ايشان مي گذرد. البته اين در واقع همان محبت خدا است كه در مرتبه پايين تر در آيينه وجود پيامبر و اهل بيت عليهم السلام جلوه گر مي شود. محبت ما به پيامبر و اهل بيت عليهم السلام به سبب خويشاوندي و مسايلي از اين قبيل نيست، بلكه براي آن است كه آنان بندگان شايسته خداوند هستند و مراتب بندگي را به نهايت رسانده اند. پس اين محبت، شعاعي از همان محبت ما به خدا است و در پرتو آن شكل گرفته است و معرفت و محبت ما به خداوند موجب محبت و معرفت ما نسبت به آنان شده است.

اگر ما بخواهيم معرفت و محبت خداوند به شكل صحيح در دل هاي ما باقي بماند و چراغ راه زندگي ما در اين دنيا باشد و موجب نجات و سعادت ما گردد، بايد با محبت و معرفت پيامبر و اهل بيت عليهم السلام همراه شود. خداوند خود در قرآن خطاب به پيامبر مي فرمايد: قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني؛ [3] بگو: «اگر خدا را دوست داريد از من پيروي كنيد.» شرط صدق در اظهار محبت به خداوند، تبعيت از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قرار داده شده، و كمال تبعيت از پيامبر تبعيت از اهل بيت او است كه محبت آنها را به عنوان اجر و مزد رسالت از ما خواسته و در حديث ثقلين امر به تمسك به آنها كرده است: اني تارك فيكم الثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا كتاب الله و عترتي اهل بيتي.... [4] .

بنابراين اگر بخواهيم اسلام و دينمان پابرجا بماند و در طوفان فتنه ها و حوادث متزلزل نشود و فرو نريزد، بايد مودت و محبت اهل بيت عليهم السلام و تمسك به آن ذوات مقدس را در رأس امور مورد توجه قرار دهيم.


پاورقي

[1] شوري (42)،23.

[2] فرقان (25)،57.

[3] آل عمران (3)،31.

[4] بحارالانوار، ج 2، باب 34، روايت 2.


گريه رسول خدا و ماريه در كنار بستر ابراهيم


ابراهيم در خانه ام برده مريض شد و در روز سه شنبه يازدهم ربيع الاول سال دهم هجري كه هيجده ماهه و بنا به قولي شانزده ماهه بود، از دنيا رفت. در منابع حديثي متعدد نقل شده است: در دقايق آخر عمر وي و آنگاه كه در حال نزع بود، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در كنار بسترش نشسته بود و در حالي كه اشكش بصورتش جاري مي گرديد چنين فرمود:



[ صفحه 204]



«تدمع العين و يحزن القلب و لا نقول الا ما يرضي بِهِ الرب و أنا بك يا ابراهيم لمحزونون»؛ «قلبم اندوهناك و چشمم گريان است و چيزي بجز رضاي حق نمي گويم اي ابراهيم اينك در فراقت شديداً اندوهناكيم.» [1] .

و در حديث ديگري آمده است كه آن حضرت پس از آن كه فرمود: «تدمع العين...» اين جمله را هم اضافه نمود: «و لو لا انه وعد صادق و وعد جامع و ان الآخر لاحق بالاول لوجدنا عليك يا ابراهيم اشد من وجدنا و انابك لمحزونون»؛ «اگر مرگ وعده حق و همگاني نبود و اگر قرار نبود پسينيان به پيشينيان ملحق شوند، اندوه ما در فراقت، بيش از اين مي شد و در عين حال در فراقت شديداً اندوهناكيم.» [2] .

و باز در حديث ديگري كه ابي داود متن آن را نقل نموده، چنين آمده است: «ففاضت عينا رسول الله (صلي الله عليه وآله) فقال له سعد ما هذا؟ قال (صلي الله عليه وآله) انها رحمة وضعها الله في قلوب من يشاء و انما يرحم الله من عباده الرحماء»؛ [3] «چون اشك پيامبر (صلي الله عليه وآله) جاري شد، سعد عرض كرد: يا رسول الله اين گريه چرا؟ فرمود اين رحمت و عاطفه است كه خداوند در دل كساني كه مي خواهد قرار مي دهد و خداوند از بندگان خويش بر آنها رحم مي كند كه در دلشان رحم باشد.»

عبدالرحمان بن حسان بن ثابت از مادرش سيرين نقل مي كند كه به هنگام مرگ ابراهيم من و خواهرم ماريه در كنارش بوديم با اينكه با ناله و شيون گريه مي كرديم اما از سوي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مخالفت به عمل نمي آمد ولي پس از مرگ او از شيون و فرياد كردن نهي نمود. (كلما صحت أنا و اختي ما ينهانا فلما مات نهانا عن الصياح). [4] .



[ صفحه 205]




پاورقي

[1] اين دو حديث از منابع حديثي اهل سنت در صحيح بخاري ج 1، كتاب الجنائز، حديث 1241؛ صحيح مسلم، ج 2؛ صحيح مسلم كتاب الفضائل، ح 2315؛ سنن ابن ماجه، ج 1، كتاب الجنائز، ح 1589؛ سنن ابي داود، ج 2 كتاب الجنائز، باب البكاء علي الميت، مسند احمد، ج 3، ص 194. و از منابع تاريخي و رجالي استيعاب، ج 1، ص 44؛ اسدالغابه، ج 1، ص 39 نقل شده و در طبقات ابن سعد، ج 1، ق 1، ص 88 و 89 در طي ده روايت با مضامين متعدد نقل گرديده است.

[2] طبقات ابن سعد، ج 1، ق 1، ص 92؛ اسدالغابه، ج 1، ص 39؛ استيعاب، ج 1، ص 24.

[3] سنن ابي داود، كتاب الجنائز باب البكاء علي الميت.

[4] طبقات ابن سعد، ج 1، ق 1، ص 92؛ اسدالغابه، ج 1، ص 39؛ استيعاب، ج 1، ص 24.


حق المعلم


«و أما حق سائسك بالعلم فالتعظيم له، و التوقير لمجلسه، و حسن الاستماع اليه، و الاقبال عليه، و المعونة له علي نفسك، في ما لا غني عنه، بأن تفرغ له عقلك، و تحضره فهمك، و تذكي له قلبك، و تجلي له بصرك، بترك اللذات و نقص الشهوات، و أن تعلم أنك في ما ألفي اليك رسوله الي من لقيك من أهل الجهل فلزمك حسن التأدية عنه اليهم، و لا تخنه في تأدية رسالته، و القيام بها عنه اذا تقلدتها، و لا حول و لا قوة الا بالله...».

ان المعلم هو صانع الفكر، و الحضارة، و له الأيادي البيضاء علي الانسانية عامة، و علي المتعلم خاصة، و قد أشاد الامام عليه السلام



[ صفحه 231]



بمكانته، و أثبت له الحقوق التالية علي المتعلم، و جعله مسؤولا عن رعايتها، و القيام بها، و هي.

1 - تعظيمه، و تبجيله بكل ألوان التعظيم و التبجيل، و ذلك لما له من عظيم الفضل علي المتعلم.

2 - توقير مجلسه، و استعمال الحشمة فيه.

3 - حسن الاستماع لمحاضراته، و الاقبال عليها.

4 - تفريغ العقل، و تحضير الفهم لوعي دروسه، و فهمها، و من الطبيعي أن التلميذ اذا لم يقبل علي استاذه، فانه لا ينتفع بحضوره في مجلس الدراسة.

5 - ترك اللذات و الشهوات فانهما شرطان أساسيان الي تحصيل العلوم - خصوصا العلوم الدينية - فان من يقبل علي اللذات لا يحصل غالبا علي أي شي ء من العلوم.

6 - و من الحقوق الاساسية للمعلم أن ينشر المتعلم المعارف و العلوم التي تلقاها من استاذه لأنه بذلك قد كتب الاستمرار لرسالة استاذه.


فضل قراءة القرآن


و حث الامام ابوجعفر (ع) علي تلاوة الكتاب العزيز لأنه المنبع



[ صفحه 175]



الفياض لهداية الناس و استقامتهم، و هو مما يحيي القلوب، و يمدها بطاقات من النور، و الوعي، و قد روي (ع) ما قاله جده رسول الله (ص) في فضل تلاوته قال (ع):

«قال رسول الله (ص): من قرأ عشر آيات في ليلة لم يكتب من الغافلين، و من قرأ خمسين آية كتب من الذاكرين، و من قرأ مائة آية كتب من القانتين، و من قرأ مائتي آية كتب من الخاشعين، و من قرأ ثلاثمائة آية كتب من الفائزين، و من قرأ خمسمائة آية كتب من دين، و من قرأ الف آية كتب له قنطار من تبر...» [1] .

و وردت اخبار مماثلة لهذا الحديث عن أئمة اهل البيت (ع) و هي تحث المسلمين علي تلاوة القرآن، و تحفزهم علي الامعان في آياته، و التأمل في اسراره، و هي - من دون شك - تنمي العقول، و تهذب النفوس و تصونها من الانحراف، و تهديها الي سواء السبيل.


پاورقي

[1] البيان في تفسير القرآن (ص 25).


مالتان را در راه خدا خرج كنيد


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:



[ صفحه 112]



بدان كه هر كس در راه اطاعت خدا خرج نكند، به خرج كردن در راه معصيت خداي عزوجل گرفتار شود و هر كه در راه رفع نياز دوست خدا قدم برندارد، به قدم برداشتن در راه رفع نياز دشمن خداي عزوجل گرفتار آيد. [1] .


پاورقي

[1] بحار: 96 / 130 / 57، همان، همان، 20657.


گناه كبيره و صغيره


گناهان به دو دسته تقسيم شده اند:

1. صغيره، يعني گناه كوچك، مانند نگاه به نامحرم از



[ صفحه 122]



روي شهوت؛

2. كبيره، يعني گناه بزرگ، مانند شرب خمر، رباخواري، يا گناه صغيره اي كه انسان آن را تكرار كند.

اگر كسي موفق شود از گناه - اعم از صغيره يا كبيره - توبه كند، يعني واقعا پشيمان شود و تصميم بگيرد كه ديگر مرتكب آن كار نشود خود را از گناه پاك كرده است.

لا صغيرة مع الاصرار و لا كبيرة مع الاستغفار. [1] .

اگر كسي به گناه صغيره اصرار داشت يعني آن را تكرار كرد، آن گناه صغيره نيست، بلكه كبيره است و اگر كسي از گناه كبيره توبه كرد، گناهي بر او نيست.


پاورقي

[1] اصول كافي. ج 2، ص 288.


دعاي روز عاشورا


اللهم يا من خصنا بالكرامه و وعدنا الشفاعة و حملنا الرساله و جعلنا ورثة الانبياء و ختم بنا امم السابقة و خصنا بابوصيتة الينا(1) اغفرلي و لاخواني و لزوار ابي عبدالله الحسين عليه السلام الذين انفقوا اموالهم في حبه و اشخصوا ابدانهم رغبة في برنا (2) رجاء لما عندك في صلتنا و سرورا ادخلوه علي نبيك محمد صلي الله عليه و آله (3) و اجابة منهم لامرنا و غيظا ادخلوه علي عدونا و ارادوا بذلك رضوانك (4) اللهم فكافهم عنا بالرضوان اولادهم الذين خلفوا احسن الخلف (6) و اكفهم شر كل جبار عنيد



[ صفحه 279]



و كل ضعيف من خلقك و شديد و شر شياطين الجن و الانس (7) و اعطهم بفضل ما املوه منك من غربتهم عن اوطانهم و ما ائرونا علي انبائهم و اهاليهم و قراباتهم (8) اللهم ان اعدائنا عابوا علينا خروجهم فلم ينهم ذلك عن الهو و الشخوص الينا خلافا منهم علي من خالفنا (9) اللهم فارحم تلك الوجوة التي غيرتها الشمس و ارحم تلك الخدود التي تقلت علي قبر ابي عبدالله (10) و ارحم تلك القلوب التي حزنت لاجلنا و احترقت بالحزن و ارحم تلك الصرخة التي كانت لنا (11) اللهم اني استودعك تلك الانفس و تلك الابدان حتي ترويهم من الحوض يوم العطش الاكبر و تدخلهم الجنة و تسهل عليهم الحساب انك الكريم الوهاب (12)

اي خدايي كه ما خانواده پيغمبر را محترم شمردي و در روز قيامت شفاعت امت را به ما اجازه دادي و رهبري انسان ها را به ما نصيب فرمودي و ما را وارث پيغمبران و با امت پيمبران گذشته را به پايان رساندي ما را وصي پيمبر آخرالزمان و دانشهاي گذشته و آينده را به ما عطا كرده و قلوب مردم را با محبت به طرف ما مايل گردانيدي (1) خدايا من و برادران مرا و زيارت كنندگان حضرت حسين را بيامرز و كساني كه در راه دوست حضرت حسين مال خود را بخشش كرده به خاطر دوستي ما بدنهاي خود را به زجر و شكنجه انداخته اند براي رضاي تو و شاد كردند قلب پيغمبر تو را (3) با قبول كردن اوامر ما را و غضبناك كردند قلب دشمن دشمنان تو را و همه اين اعمال را براي تحصيل رضاي تو انجام دادند (4) بار خدايا پاداش دوستان ما را در مقابل تحملات كارهاي نيك و پرمشقت در روز قيامت بهشت رضوان جايگاه و در دنيا از هر خطرات شبانه روز مصونشان بفرما (5) و از خاندان آنان فرزندان شايسته جانشين قرار بده (6) و آنان را از شر جباران لجوج و از شر هر مخلوق ضعيف و قوي و هر جن و انس حفظ بفرما (7) خدايا دوستداران ما و زوار حضرت حسين (ع) هر حاجتي دارند برتر از آن



[ صفحه 280]



را به آنها عطا كن كه به خاطر ما دوري از وطن هاي ما نموده و هر دانشي كه از فرامين ديني از ما ياد گرفته و به فرزندان و وابستگان خود ياد داده اند (8) اي خداي من دشمنان از شدايد و سخت گيري فروگذاري نكردند بر شيعيان ما كه به خاطر به دست آوردن حق ثابت ما خروج كردند و فداكاريها نمودند (9) الهي رحمت كن چهره هايي را كه به سبب مسافرت كرده براي زيارت قبر حضرت حسين (ع) رنگ آنها را تابش خورشيد تغيير داد و چشم هايي كه در مصيبت هاي ما اشك ريخته و قلب هايي كه در مصيبت هاي ما محزون و جريحه دار شده است و بر آن صيحه و ناله هايي كه با شنيدن مصيبت هاي ما بلند مي شود رحمت فرما (10) بار الهي! من آن نفوس پاك شيعيان را در حضرتت وديعه مي سپارم كه آن تشنگان را در روز قيامت از حوض كوثر سيراب نموده و به بهشت داخل شوند و حساب قيامت آنان را آسان بگردان كه تنها خود كريم و بخشنده اي (12)


شريعت در مذهب جعفري


تشريع در بدايت امر در نظر شيعه اماميه يك تمركز فكري است در دور كن كه از آن به عدالت - مصلحت تعبير كرده اند.

يا بگوئيم دو عنصر زنده تركيب حيات شريعت را مي دهد زيرا اجتماع به شرايع زنده و جاودان هستند و اگر شرايع نباشد زندگي جان كندن تدريجي است كه به نام حيات ناميده شده و اركان اين زندگي عدل - صلاح است.

همانطور كه بين ذرات تجاذبي هست و بين عناصر تمايلي مختلفي است نفوس بشر هم با تشريع همان تجاذب و تجانس را دارد كه اثرش اطمينان قلب و وثوق و عواطف متبادله تمركز افراد اجتماع تمدن و حضارت و عمران است.

و لذا گفته اند اساس كشورداري عدالت است اگر چه عدل به معني صحيح خود وجود ندارد مگر مبتني بر مصالح اجتماعي باشد اين مصلحت عمومي در زمان و مكان با عدالت اجتماعي مراتب مختلفي پيدا مي كند كه حكم آن اختلافات را بايد شرايع معين و مقرر دارند زيرا بشر قادر به احاطه و سلطه بر تمام امكنه و ازمنه نيست تا بتواند بر همه و همه جا و همه وقت حكومت نمايد شرايع براي تأليف قلوب و اذهان و افكار داراي يك تجاذب و تجانس مي باشند كه همه را در محور خود جمع مي كنند.



[ صفحه 215]



مصالح نوعي هم گاهي تطور و تبدل پيدا مي كند و اين تطورات در تحت سيطره شرايع انجام مي گيرد كه مي توان از اصول تشريع در نفوذ آن به مدارج آن پي برد.

ترديدي نيست كه اختلافات و تحولات تمام نمي شود مگر به وجود سلطه تشريع - شريعت است كه مي تواند براي افراد در اجتماع حقوقي قائل شود و قوانيني وضع كند كه نظام احسن به هم نخورد به همين جهت باب اجتهاد مفتوح شد تا فقها در اعصار مختلفه از اصول اربعه براي رتق و فتق امور اجتماعي اجتهاد كنند و احكام را استنباط نمايند و لذا هر عالم مجتهدي مجلسش تشريعي است قائم به ذات و شبكه اي است از علم و فقاهت كه به اصول عقايد برمي گردد.

مذهب جعفري نيز همين حقيقت را مشحون است كه با زيركي و كياست و علم و تحقيق و تقوي ورع از روي ادله اربعه استنباط احكام مي نمايد و همان حكمي را كه در صدر اسلام خود پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم دستور وضع فرموده و علم او به خاندانش به ميراث رسيده است به دست فقها سپرده شده و آنها براي احياء حيات اجتماعي حفظ مي نمايند.

اگر بنا بود حق اجتهاد منحصر باشد به صاحب شريعت و به قول آنها كه باب اجتهاد را مسدود مي دانند لازم مي آمد كه استعدادها و لياقتها و شم علمي و زيركي و ذكاوت ورع و تقوي و صداقت و اخلاق از بين برود زيرا يك اصل مسلم ثابت محدود معيني بوده كه به دست هر جاهل و نابخردي هم بايد اجرا شود ولي آيا تصور اين امر ممكن است و استنباط مفهوم و تطبيق با مصداق موضوع به دست هر كس ميسر است؟! حاشا و كلا علم و فضيلت و اخلاق و پارسائي لازم است تا از ادله اربعه دستورات كلي كه مفاهيم يكي است استخراج شود و بر مصاديق آن حمل گردد - و حكم هر چيزي را نسبت به آن درباره مرتكبين آن فتوي دهد.

البته اين اجتهاد بدين خصوصيت مبارزه و جهاد با نفس است تا اولا علم و دانش فراگيرد و از عقل و نقل و كتاب و سنت استنباط احكام نمايد و هزار نكته باريكتر ز مو را دريابد و در تشريع شريعت يك نهج مستقيم روشني مطلوب به دست آورد بر آن ملاك حكم دهد.

اين كار آساني نيست كه هر بي سر و پائي يا جاهل و نابخردي بتواند قضاوت كند.

مذهب جعفري در شريعت اسلام يك مجلس كثير الانتفاعي بود كه خردمندان خورده بين و دانشمندان محقق و دقيق النظر در آن شركت داشتند و همه به اين حقيقت پي بردند كه



[ صفحه 216]



سنت اجتماع همين است همانطور كه در ساختمان يك كار فني مانند كارخانه - يا خياطي - نجاري و غيره محتاج به اسرار و نكات ماهرانه استاد مي باشد - فن فقاهت نيز نيازمند به توجه و التفات كثير بسياري از جهات فني و روح الاجتماع و مبتني بر مقدمات علمي است كه تا آن به دست نبايد حكومت غير ميسر است.

قوت نفس قدوسي مي خواهد و قدرت علم رباني تا بتواند مسائل حلال و حرام را تشخيص دهد و مستند به قرآن و سنت نمايد و بيان كند.

اگر اين نيروي آسماني نباشد معلوم نيست عقل و كياست مقلدين كمتر از مفتيان باشد و موجب تفرقه و تشتت آراء و تزلزل افكار مي گردد - علم و تقوي لازم است كه در تمام مراحل تقدم و تفوق علمي و اخلاقي اولا مورد اقرار و اعتراف گرديده تا تقليد متعاقب آن صورت گيرد.

و لذا مي بينيم تفكر تصحيح و تشريع محكم ائمه ما مخصوصا مذهب جعفري يك اجتهاد بدون تعصب و تحكم بوده كه خود حاكي حقيقت آن است.

شكي نيست كه خالق متعال در تنظيم و حسن نظام اجتماع خود برگزيدگاني دارد كه به اين ضروريات رسيدگي كنند و با اجتهاد و استنباط صحيح و كامل احكام مورد نياز خلق را از مذهب حقه جعفري استخراج و حكومت نمايند.


هندوانه


قال (ع) نعم البقله الهندبا

فرمود بهترين بقولات هندباء و قال (ع) عليك بالهند باء فانه يزيد في الماء و يحسن الولد [1] بر شما باد به خوردن هندبا كه آب را زياد و فرزند را خوشگل مي سازد و قال (ع) من بات و في جوفه سبع طاقه من الهندباء امن من القولنج ليلة هر كس بخوابد در حالي كه قبل از خواب هفت حبه يا گل از هندبا بخورد آن شب به قولنج مبتلا نمي شود اطباء در بيان امام عليه السلام گفته اند اين ميوه براي ضعف اعصاب و ضعف چشم و فساد خون و تقويت جسم و نشاط قلب و كبد و كليتين مفيد است نفخ رحم را تعديل مي نمايد مزاج را تنقيه مي كند تب را رفع مي سازد (اين همه خواص بود كه امام عليه السلام در چند كلمه مختصر و مفيد فرمود كه در جمله زيادة في الماء و تحسن الولد خلاصه شده است - اين نمونه اي از طبابت امام ششم بود كه مي رساند تا چه حد در 1200 سال پيش به اسرار فواكه و نباتات وارد بوده و امروز كه تجزيه و تحليل شده بيش از آن نفهميده اند و در كتب اطعمه و اشربه در فقه اماميه اگر امعان نظر شود در حرام و حلال نمودن ماكولات و مشروبات مي توان به قدرت طبي ائمه دين هم پي برد و مخصوصا چنانچه در اوايل كتاب گفتيم حضرت امام جعفرصادق عليه السلام مقيد و مصر بودند كه علم ابدان را قبل از علم اديان به مردم بياموزند تا مبادي ديني كه بايد از معيشت سرچشمه بگيرد با مقدمه صحيح باشد تا نتيجه صحيح بدهد چنانچه در جمله لا معاش له لا معاد له فرمودند مقدمه ناقص و نادرست هيچ وقت نتيجه مطلوب و درست نمي دهد.



[ صفحه 269]




پاورقي

[1] بحارالانوار ص 3 ج 24 به نقل الامام الصادق (ع) ص 73.


علم طي


يوم نطوي السماء كطي السجل للكتب كما بدأنا اول خلق نعيده وعدا علينا انا كنا فاعلين.

و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادي الصالحون

106 سوره انبياء

يكي از علومي كه خداوند به بندگان صالحش عنايت فرموده علم طي است كه طي الارض - طي اللسان - طي السجل - از آن دسته است و دين علم حال است نه علم قال كساني كه داراي مراتب فضل و تقوي باشند و خانه ي دلشان از هواي غيرحق خالي كنند ممكن است نور افاضات غيبي بر دل آنها بتابد و از اين علوم به آنها ببخشد.

اين علم در زمره ي علومي است كه فرمود (نور يقذفه الله في قلب من يشاء) و من يشاء من فاعلي است آن كس كه بخواهد بايد شرايط آن را به دست آورد تا قابل اين فيض گردد.



گوهر پاك ببايد كه شود قابل فيض

ورنه هر سنگ و گلي لؤلؤ و مرجان نشود



طي لسان اين است كه چنان خداوند به سرعت زبان را در حركت مي اندازد كه مي تواند آنچه را ديگران در مدت طولاني بخوانند او به سرعت بخواند چنانچه در احوال رجال بزرگ و اصحاب ائمه و شاگردان مكتب نبوت و ولايت ديده مي شود آنها هر شبانه روزي قرآن را ختم مي كردند طي لسان داشتند يا به سرعت خواندن و نوشتن مي توانستند - و اين بحث در شرح حال عرفاي رجال بسيار فراوان ديده مي شود و طي الارض آن است كه به فاصله



[ صفحه 93]



كوتاهي زمين زير پاي آنها پيچيده شود و بتوانند هر كجا بخواهند بروند چنانچه بسياري را ما خود ديده و شنيده و يقين به صحت آن داريم كه داراي اين علم بوده اند.

طي در لغت در هم پيچيدن و چيزي در وسط چيزي ديگر نهادن و بستن است و چيزي كه تابتا و پيچيده شود و طوي البلاد يعني شهرها را درنورديد و طوي الحديث يعني سخن را در هم نورديد و گفت يا به سرعت مانند آنكه پنهان كند گفت - طي السجل به هم پيچيدن طومارها و اسناد و مدارك است اين علم مبتني بر مقدماتي بوده كه بايد با رياضات به دست آورد و خلع و لبس نموده و خرق عادت كرد و نسبت به زمان و مكان و عناصر فرمان داد كه همه چيز در اختيار انسان كامل قرار داده شد تا چون به مدارج انسانيت رسيد فرمانروائي بر آنها داشته باشد و امام صادق عليه السلام اين علم را از جدش امام زين العابدين فراگرفت و او كسي بود كه مكرر طي الارض مي نمود و بسياري از اصحاب از او نقل نموده اند و ما در كتاب آن حضرت نوشته ايم.

امام ششم اين علوم را به اصحاب خود با شرايط حصولش تعليم فرمود و بزرگاني از اقطاب و اوتاد واجد اين فن شدند و همان طور كه در فقه بزرگ ترين فقيه و در شيمي و مكانيك و كيميا مبدع و استاد و مبتكر گرديدند در رياضات شرعيه كه مقدمه علم طي الارض و طي اللسان و طي السجل و غيره است استاد مبتكر گرديده و ادعيه مأثور از امام صادق بهترين دليل اين علم بوده كه هم خود مي خوانده و عمل مي كرده و هم به خواص شاگردان خود آموخته است و فرزندانش نيز داراي اين علم بوده زيرا در شرح حال آنها ديده ايم كه به فاصله كوتاه تر از زمان و مكان از مدينه به خراسان از خراسان به مدينه از شام به عراق و بالعكس از سامرا به مكه رفته و راهها طي كرده اند كه همه نمونه اي از نيروي شديدالقواي آسماني آنها است و درس حال او چنان است كه گفتني و نوشتني نيست بلكه با حال بايد در تحت تربيت نفساني حاصل گردد تا نيروي خلاقه نفساني بتواند خلع و لبس كند و طي الارض نمايد و ما مكرر از علماي بزرگ و عرفاي عاليقدر اين حقيقت را ديده و شنيده ايم كه در سايه رياضات اين مقام را احراز كرده اند در اصفهان - قزوين - مشهد - كوفه - تهران مردان باحالي ديده شده كه اهل حال بوده اند و حال را جز با حال و ارباب حال نمي توان تعريف و توصيف و ترجمه و تشريح نمود.



از قيل و قال مدرسه حالي دلم گرفت

يك چند نيز خدمت معشوق مي كنم





[ صفحه 94]



قرآن در آيه شريفه چنين مي فرمايد روزي كه درمي نورديم آسمان ها را مثل در هم پيچيدن طومار براي نامه همان طور كه آفريديم خلق را اعاده و برگشت مي دهيم به وعده اي كه نموديم ما هستيم كه مي توانيم چنين كنيم و در زبور نوشتيم كه پس از قرآن زمين ميراث كساني است كه بندگان صالح هستند و بتوانند خود را مشمول اين نيرو درآورند يعني طي سجل و طي ارض و طي لسان پيدا كنند - و طي كليه علوم چنانچه بنيان علم حصولي يا حضوري امام از صحيفه فاطميه است كه در هم پيچيده شده و نقشه عالم وجود است و به امام سپرده شده تا بدان وسيله از گذشته و آينده و حال اطلاع پيدا كند و همه علوم در دست قدرت ولايت او در هم پيچيده شد و طي دارد.


الفقهاء 03


قالوا أول صلاة الصبح هو الفجر الصادق، أما الفجر الكاذب المشبه بذنب السرحان فلا تحل في الصلاة، و لا يحرم الأكل علي الصائم، و آخر وقتها طلوع الشمس، و أول الوقت أفضل من غيره.


الفقهاء 02


قالوا: لا يجوز لمن أراد دخول مكة أن يتجاوز الميقات، و لا دخول حرمها الا محرما بنسك، حتي و لو كان قد حج و اعتمر مرات الا اذا تكرر الدخول



[ صفحه 150]



و الخروج في ضمن شهر، أي لو دخلها محرما، ثم خرج، ثم دخل ثانية قبل مضي ثلاثين يوما فلا يجب عليه الاحرام، و الا وجب، فالاحرام بالقياس الي من يدخل مكة تماما كالوضوء بالقياس الي مس كتابة القرآن، و الغسل من الجنابة الي دخول المسجد.

و يستثني من هذا الحكم العذر كالمريض الذي لا يمكنه الاحرام، و الحطاب و من اليه ممن تقتضي مهنته التردد و التكرار.


تنبيه


اتفق الفقهاء علي أن الشرط الفاسد مهما كان نوعه لا يفسد عقد الزواج الدائم، و ان افسد غيره من العقود الا شرطا واحدا فقط، و هو ما كان مناقضا لمقتضي العقد، كاشتراط أن لا يستمتع الزوج بالزوجة اطلاقا، أو شرط الخيار في الفسخ، لأن عقد الزواج يأبي شرط الخيار بطبيعته، و استدلوا علي ذلك:

أولا: ان عقد الزواج الدائم ليس من عقود المعاوضات، حتي يبطل بفوات شي ء من العوض، بل هو اسمي من ذلك، و لذا قيل: ان فيه شائبة العبادة.

ثانيا: الروايات الكثيرة من أهل البيت الدالة علي أن كثيرا من الشروط



[ صفحه 184]



الفاسدة لا توجب فساد العقد، منها اشتراط عدم الطلاق، و عدم الزواج علي الزوجة، و تقدمت الاشارة الي ذلك.

و منها أن الامام الباقر أبا الامام جعفرالصادق عليهماالسلام سئل عن رجل تزوج امرأة الي أجل مسمي، فان جاء بصداقها في الاجل فهي امرأته، و ان لم يأت بصداقها فليس له عليها سبيل؟ فقال: ان في يده بضع امرأته، و حبط الشرط.

و منها ان الامام الصادق عليه السلام سئل عن امرأة تهب نفسها للرجل ينكحها بغير مهر؟ فقال: انما هذا للنبي صلي الله عليه و اله و سلم، أما لغيره فلا.


الشروط


يعتبر في المساقاة:

1 - الايجاب من المالك، و القبول من العامل بكل ما دل عليهما من قول أو فعل. و قد مر أن الايجاب و القبول من الأركان.

2 - أهلية المتعاقدين للمعاملات المالية.

3 - أن تكون الأصول، و هي الشجر معلومة عند الطرفين، و كذا الأعمال المطلوبة من العامل يجب ذكرها و تعيينها، فان لم تذكر بالخصوص حملت المعاملة علي المعهود عند العرف، فان لم يكن عرف يعين العمل المطلوب من العامل بطلت المعاملة، لمكان الجهل.

4 - أن ينتفع بثمرها مع بقاء أصولها، كالنخل و شجر الفواكه و كرم العنب، أو بورقها، كالتوت و الحناء، أما مثل البطيخ و الخيار و الباذنجان و القطن و قصب السكر فلا يدخل في باب السماقاة، ولكن يجوز أن يتفق المالك مع العامل علي سقيها و خدمتها بحصة معينة من ناتجها، حيث ينطبق علي هذا الاتفاق تجارة عن تراض. قال صاحب العروة الوثقي:



[ صفحه 189]



«لا يبعد الجواز للعمومات - أي مثل تجارة عن تراض - و ان لم تكن من المساقاة المصطلحة، بل لا يبعد الجواز في مطلق الزرع كذلك، فان مقتضي العمومات الصحة بعد كونه من المعاملات العقلانية، و لا يكون من المعاملات الغررية عندهم - أي أن العرف يتسامح في هذا الغرر الناشي ء من عدم معرفة أجرة العامل بالضبط - غاية الأمر أنها ليست من المساقاة المصطلحة».

5 - تعيين المدة.. و لا حد لأكثرها، فيجوز أن تكون لسنوات عديدة، أما القلة فتقدر بمدة تتسع لحصول الثمر، و يختلف ذلك باختلاف الأشجار.

و اذا حددت مدة لا تتسع لحصول الثمر فسدت المساقاة، و كان للعامل أجرة المثل اذا عمل.

و اذا قام العامل بكل ما طلب منه، و لم يثمر الشجر لآفة سماوية فلا شي ء له، لأنه تماما كالمضارب الخاسر، و اذا ظهرت الثمرة في المدة المحددة، ثم انتهت قبل نضوج الثمرة فالعامل شريك فيها، لأن سبب الشركة وجود الثمرة لا نضوجها.

6 - أن تجري المساقاة قبل نضوج الثمرة، سواء لم تكن قد ظهرت بعد، أو ظهرت دون أن تنضج، لأنه بعد النضوج لا يبقي موضوع للمساقاة.


حقوق الناس غير المالية


أطلق جماعة من الفقهاء القول بأن كل حق من حقوق الناس ليس مالا، و لا المقصود منه المال، و يمكن اطلاع الرجال عليه - في الغالب - كالاسلام و تزكية



[ صفحه 158]



الشهود و جرحهم، أن هذا الحق لا يثبت الا بشاهدين ذكرين، و لا تقبل فيه شهادة النساء منفردات و لا منضمات.

و بعد أن نقل هذا صاحب الجواهر علق عليه بقوله: «ولكن لم أقف في النصوص علي ما يفيده، بل فيها ما ينافيه». و من أحاط بما ذكرناه في هذا الفصل من النصوص تبين له وجه الصواب في قول صاحب الجواهر.

و مهما يكن، فقد ذهب المشهور، و منهم صاحب الشرائع و المسالك الي أن كلا من الطلاق و الخلع و الوكالة و اقامة الوصي و النسب و رؤية الهلال لا يثبت الا بشهادة رجلين. قال الامام الصادق عليه السلام: «لا تجوز شهادة النساء في الطلاق، و لا في الهلال».. و في رواية ثانية عنه: «لا يقبل في الهلال الا رجلان عدلان، و لا في الطلاق الا رجلان عدلان».. و الخلع من أقسام الطلاق. أما النسب و الوكالة، و اقامة الوصي فلم اطلع علي نص خاص بواحد منها فيما لدي من كتب الفقه و الحديث، و منها الوسائل و الجواهر، و قال صاحب المسالك: «لا تثبت هذه الا بشاهدين، اذ لا تعلق لها بالمال أصلا».

و قال أيضا: «اختلف الفقهاء في قبول شهادة النساء في الزواج تبعا لاختلاف الأخبار، و ليس فيها خبر نقي، و أكثر الفقهاء علي قبول شهادتين في الزواج، و اختلفوا أيضا في قبول شهادتين في الجنايات الموجبة للقصاص تبعا لاختلاف الاخبار أيضا الا ان اصحها و أكثرها دال علي القبول».

و من الروايات الدالة علي قبول شهادتين في الزواج أن الامام الباقر أبوالامام الصادق عليهماالسلام سئل عن شهادة النساء، هل تجوز في الزواج؟ قال: نعم، و لا تجوز في الطلاق.. و مما دل علي قبول شهادتين في القصاص ان الامام الصادق عليه السلام سئل: اتجوز شهادة النساء في الحدود؟ قال: في القتل وحده، ان عليا عليه السلام كان يقول: لا يطل دم رجل مسلم. و التفصيل في باب الحدود و القصاص.



[ صفحه 159]




تعدد الوصايا و تزاحمها


سبق أن الواجب المالي يخرج من الأصل، و الواجب البدني، و المتبرع به من الثلث بعد وفاء الواجبات المالية، و عليه فاذا اجتمعت هذه الثلاثة في وصية



[ صفحه 163]



واحدة بدي ء بالواجب المالي من الأصل [1] ثم ينظر الي ثلث الباقي فان وسع الواجب البدني و المتبرع به، أو ضاق عنها و أجاز الوارث نفذت الوصايا بكاملها، و ان ضاق الثلث عنها، و لم يجز الوارث بدي ء بالواجب البدني الأئل فالأول حسب ما رتبه الموصي في وصيته، فلو قال: استأجروا عني سنة صلاة و شهر صيام بدي ء بالصلاة، و لو قال: شهر صيام و سنة صلاة بدي ء بالصيام.

و ان فضل شي ء عن الواجب البدني ينظر: فان جمع الموصي بينها في كلام واحد، و قال هكذا: اعطوا جمالا و سليمان ألفا، و كان الثلث 500 قسم هذا المبلغ بين الاثنين، و ان قدم و أخر، فقال: أعطوا جمالا 500 و سليمان مثلها اعطي المبلغ للاول، و ألغيت الوصية الثانية، لأن الأولي استغرقت الثلث بكامله فلم يبق للثانية من موضوع. قال صاحب الجواهر: «لأن الوصية الأولي نافذة، لوقوعها من أهلها في محلها، و تبقي المتأخرة بلا موضوع تتعلق بها، فتختص بالبطلان، لخبر حمران عن الامام الباقر أبي الامام جعفر الصادق عليهماالسلام في رجل أوصي عند موته، و قال: اعتقوا فلانا و فلانا، حتي ذكر خمسة، فنظر في ثلثه فلم يبلغ أثمان قيمة المماليك الخمسة الذين أمر بعتقهم؟ قال الامام: ينظر الذين سماهم، و بدأ بعتقهم فيقومون، و ينظر الي ثلثه، و يعتق منه أول شي ء ذكره، ثم الثاني ثم الثالث، ثم الرابع، ثم الخامس، فان عجز الثلث كان ذلك - أي العجز و عدم النفاذ - في الذي سمي أخيرا، لأنه أعتق بعد مبلغ الثلث ما لا يملك، فلا يجوز له ذلك».

و مورد الرواية و ان كان العتق الا أن الحكم عام و شامل لجميع الوصايا



[ صفحه 164]



المتزاحمة من أي نوع يكون الموصي به بدليل التعليل الذي ذكره الامام، و هو قوله: «لأنه أعتق بعد مبلغ الثلث ما لا يملك».

و عليه اذا أوصي بالثلث لشخص، ثم أوصي بالربع أو بالسدس لآخر صحت الوصية الأولي و ألغيت الثانية، اذ لا شي ء للموصي الا الثلث الذي استبدت به الأولي، فلم يبق للثانية شي ء.

و تسأل: من الجائز أن تكون الثانية رجوعا عن بعض الأولي بمقدار الربع أو السدس؟

الجواب: ننفي هذا الجواز و احتمال الرجوع باستصحاب بقاء الوصية الأولي علي حالها، و متي ثبت موضوع الأولي بالاستصحاب لم يبق للثانية من موضوع.

أجل، لو أوصي بالثلث لشخص، ثم أوصي به لآخر كانت الثانية رجوعا عن الأولي، «للتضاد في متعلق الوصية الذي قد فرض اتحاده، و اختلاف الموصي له، فليس الا الرجوع» علي حد تعبير صاحب الجواهر.


پاورقي

[1] اذا كان عنده عين خاصة تعلق بها حق الرهانة أو الخمس و الزكاة أو النذر و ما في حكمه يقدم هذا الحق علي جميع الحقوق حتي الكفن و ما اليه، ثم يخرج الكفن و ما يتوقف عليه تجهيز الميت الذي لا بد منه شرعا، ثم تخرج الواجبات المالية و غيرها علي الترتيب المبين اعلاه.


ذكر من روي عن جعفر بن محمد من التابعين و من قاربهم


ابو زرعه عبيدالله بن عبدالكريم بن يزيد بن فروخ (264-200 ق).

ر.ك: رجال نجاشي، ج 1، ص 74.


ورق الشجرة و حكمته


تأمل يا مفضل خلق الورق فإنك تري في الورقة شبه العروق مبثوثة فيها أجمع، فمنها غلاظ ممتدة في طولها و عرضها، و منها دقاق تتخلل تلك الغلاظ منسوجة نسجا دقيقا معجما، لو كان مما يصنع بالأيدي كصنعة البشر لما فرغ من ورق شجرة واحدة في عام كامل، و لا حتيج إلي آلات و حركة و علاج و كلام، فصار يأتي منه في أيام قلائل من الربيع ما يملأ الجبال و السهل و بقاع الأرض كلها بلا حركة و لا كلام، إلا بالإرادة النافذة في كل شي ء و الأمر المطاع، و اعرف مع ذلك العلة في تلك العروق الدقاق، فإنها جعلت تتخلل الورقة بأسرها، لتسقيها و توصل



[ صفحه 147]



الماء إليها، بمنزلة العروق المبثوثة في البدن، لتوصل الغذاء إلي كل جزء منه، و في الغلاظ منها معني آخر، فإنها تمسك الورقة بصلابتها و متانتها، لئلا تنتهك و تتمزق، فتري الورقة شبيهة بورقة معمولة بالصنعة من خرق قد جعلت فيها عيدان ممدودة في طولها و عرضها لتتماسك فلا تضطرب، فالصناعة تحكي الخلقة و إن كانت لا تدركها علي الحقيقة.


مقومات العقل


الاختصاص 244: قال الصادق عليه السلام:...

أفضل طبائع العقل العبادة، و أوثق الحديث له العلم، و أجزل حظوظه الحكمة: و أفضل ذخائره الحسنات.


بين الأغنياء و الفقراء


[علل الشرائع 2 / 371 ب 95: حدثنا أبي، عن سعد بن عبدالله، عن محمد بن الحسن بن أبي الخطاب، عن عثمان بن عيسي، عن أبي المغرا، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...]

ان الله تبارك و تعالي أشرك بين الأغنياء و الفقراء في الأموال، فليس لهم أن يصرفوها الي غير شركائهم.


ملاك الخيانة


الخصال 1 / 151، ح 185: حدثنا أبي رضي الله عنه قال: حدثنا أحمد بن ادريس، عن محمد بن يحيي بن عمران الأشعري، عن سهل بن زياد، عن محمد بن الحسين بن زيد، عن محمد بن سنان، عن منذر بن يزيد، قال: حدثني أبوهارون المكفوف، قال: قال لي أبو عبدالله عليه السلام:...

يا أباهارون ان الله تبارك و تعالي آلي علي نفسه أن لا يجاوره خائن.

قال: قلت: و ما الخائن؟

قال: من ادخر عن مؤمن درهما أو حبس عنه شيئا من أمر الدنيا.

قال: أعوذ بالله من غضب الله.

فقال: ان الله تبارك و تعالي آلي علي نفسه أن لا يسكن جنته أصنافا



[ صفحه 80]



ثلاثة: راد علي الله عزوجل، أو راد علي امام هدي، أو من حبس حق امري مؤمن.

قال: قلت: يعطيه من فضل ما يملك؟

قال: يعطيه من نفسه و روحه، فان بخل عليه مسلم بنفسه فليس منه انما هو شرك الشيطان.


چگونه قرآن در ماه رمضان و در ظرف بيست سال نازل شد؟


1- ابراهيم گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تفسير و معني فرمايش خدا: (شهر رمضان الذي أنزل فيه القرآن) [1] «ماه رمضان ماهي است كه قرآن، در آن نازل شده است» سؤال نمودم، و گفتم: چگونه قرآن در ماه رمضان فرو فرستاده شد در حالي كه در طول بيست سال از اولش تا آخرش نازل شد؟

حضرت فرمود: قرآن يك جا در ماه رمضان به بيت المعمور فرو فرستاده شد، سپس در طول بيست سال از بيت المعمور نازل شد.

سپس حضرت فرمود: پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: صحف ابراهيم در شب اول ماه رمضان نازل شد. و تورات در ششم ماه رمضان نازل شد، و انجيل در شب سيزدهم ماه رمضان نازل شد، و زبور در هجدهم ماه رمضان نازل شد، و قرآن در بيست و چهارم ماه رمضان نازل شد. [2] .

2- حفص بن غياث گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: خبر ده مرا درباره ي فرمايش خدا: (شهر رمضان الذي أنزل فيه القرآن) [3] «ماه رمضان ماهي است كه قرآن در آن نازل شده است».قرآن چگونه در ماه رمضان نازل شده در حالي كه قرآن كريم در مدت بيست سال نازل شده است؟

حضرت فرمود: قرآن كريم به طور يكپارچه در ماه رمضان به بيت معمور نازل شد سپس در مدت بيست سال از بيت معمور نازل شد. [4] .


پاورقي

[1] سوره ي بقره آيه ي 185.

[2] تفسير العياشي: ج 1 ص 80، بحارالأنوار: ج 94 ص 25 ح 61.

[3] سوره ي بقره آيه ي 185.

[4] أمالي صدوق (مترجم)، ص 62 ح 5.


حديث 158


3 شنبه

قلب الكافر أقسي من الحجر.

دل كافر، سخت تر از سنگ است.

بحار، ج 67، ص 53


اخراج الفرسان من الأرض


الشيخ المفيد في الاختصاص: عن جعفر بن محمد بن مالك الكوفي، عن أحمد بن المؤدب من ولد الأشتر، عن محمد بن عمار الشعراني، عن أبيه، عن أبي بصير، قال: كنت عند أبي عبدالله عليه السلام و عنده رجل من أهل خراسان و هو يكلمه بلسان لا أفهمه، ثم رجع الي شي ء فهمته، فسمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: اركض برجلك الأرض، فاذا بحر تلك الأرض علي حافتيه فرسان قد وضعوا رقابهم علي قرابيس سروجهم، فقال أبو عبدالله عليه السلام: هؤلاء من أصحاب القائم عليه السلام [1] .


پاورقي

[1] الاختصاص: ص 325.


عاقبت شاعر بي لياقت


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كه از سه چيز بيزار شد، به سه چيز مي رسد: كسي كه از بدي بيزار شد به عزت مي رسد و كسي كه از خودخواهي بيزار شد به سربلندي و كسي كه از بخل بيزار شد به توفيق و سخاوت مي رسد.

و نيز علي بن عيسي از كتاب صفةالصفوة ابوالفرج بن جوزي نقل مي كند كه:

چون حكم بن عياش كلبي اين شعرها را گفت: ما زيد را بر تنه ي درخت خرما آويختيم؛ و هيچ مهدي را نديدم كه به درخت آويزانش كنند، و از سفاهت علي را با عثمان قياس كرديد، در صورتي كه عثمان از علي بهتر و پاك تر است. حضرت صادق عليه السلام خبر دار شد، دستهاي مباركش را كه مي لرزيد به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا! اگر اين بنده ي تو دروغگو است، سگ خود را بر او مسلط فرما. بني اميه او را به كوفه فرستادند و شيري او را دريد. هنگامي كه خبر به آن حضرت رسيد، به سجده افتاد و فرمود: شكر خدايي را كه به آن چه به ما وعده داد، وفا كرد.



[ صفحه 248]




زرارة بن أعين


يكي ديگر از شاگردان برجسته ي امام صادق عليه السلام زرارة بن أعين شيباني است.

گر چه عظمت مقام او از مطالبي كه درباره ي بريد بن معاويه ي عجلي گفته شد، معلوم مي شود اما براي اين كه بيشتر به مقام علمي و عظمت او پي ببريم، به طور اختصار درباره ي وي به بحث مي پردازيم.

امام صادق عليه السلام به او فرمود: نام تو در ميان اسامي اهل بهشت بدون الف مي باشد. عرض كرد: آري، نام من «عبدربه» است، ولي ملقب به زراره شدم. [1] .

همچنين فرمود: اگر زراره نبود، احاديث پدرم به زودي از بين



[ صفحه 232]



مي رفت. [2] .

همچنين به شخصي به نام فيض مختار فرمود: درباره ي احاديث ما به اين كسي كه نشسته است، مراجعه كن؛ و با دست خود به زراره اشاره كرد. آن گاه فرمود: خداي بيامرزد زراره را، اگر زراره و افرادي مانند او نبودند، احاديث پدرم از ميان مي رفت. [3] از امتيازات زراره اين است كه تنها فقيه نبود، بلكه فضايل زيادي در او جمع شده بود، ابن نديم مي نويسد: زراره از بزرگ ترين رجال شيعه از نظر فقه، حديث، كلام و... مي باشد. [4] .

از ابن ابي عمير كه از بزرگان فضلاي شيعه مي باشد، نقل شده است: وقتي به جميل بن دراج كه از اعاظم فقها و محدثين اين طايفه است گفت كه: چه نيكو است محضر تو و چه زينت دارد مجلس افاده ي تو. گفت: بلي، لكن به خدا سوگند كه نبوديم ما در نزديك زراره، مگر به منزله ي اطفال مكتبي كه در نزد معلم خود باشند. [5] .

ابوغالب زراري در رساله اي كه به فرزند فرزندش محمد بن عبدالله نوشته، فرموده: روايت شده كه زراره مردي و سيم و جسيم و ابيض اللون بوده و گاهي به نماز جمعه مي رفت. بر سرش برنسي بود و در پيشانيش اثر سجده بود و بر دست خود عصايي داشت، مردم احتشام او را به پا مي داشتند و وصف مي كردند و نظر به حسن و هيئت و جمال او مي نمودند و در جدل و مخاصمت در كلام امتيازي تمام داشت و هيچ كس را قدرت آن نبود كه در مناظره او را مغلوب سازد، الا آن كه كثرت عبادت او را از كلام وا داشته بود و متكلمين شيعه در سلك تلاميذ او بودند. هفتاد (نود - خ ل) سال عمر كرد. و از براي آل اعين فضايل بسياري است و آنچه در حق ايشان روايت شده، زياده از آن است كه براي تو



[ صفحه 233]



بنويسم. [6] .

نجاشي درباره ي او مي گويد: زراره از بزرگان اصحاب در زمان خود و از پيشينيان آنان بود. او قاري قرآن، فقيه، متكلم، شاعر و اديب بود. [7] .

زراره از جهت جدل و مناظره نيز قوي بود و هيچ كس قادر نبود، او را مغلوب كند. گر چه از جهات مختلف داراي فضايل و امتيازاتي بود، اما در فقه شهرت بسزايي داشت و جنبه ي فقهي او بر ديگر جنبه هايش غلبه مي كرد.

اگر كسي در درياي عميق فقه تحقيق و بررسي كند، مي فهمد چقدر حديث از زراره نقل شده است، تا آنجا كه هيچ بابي از ابواب فقه را نمي توان، پيدا كرد؛ جز آن كه در آن باب از زراره حديث يا احاديثي مشاهده مي شود. [8] .


پاورقي

[1] اختيار معرفة الرجال، ص 133.

[2] الامام الصادق، ج 2، ص 144.

[3] الامام الصادق عليه السلام، ج 2، ص 144؛ اختيار معرفة الرجال، ص 135.

[4] الفهرست ابن نديم، ص 86؛ اختيار معرفة الرجال، ص 145.

[5] منتهي الآمال، ج 2، ص 248؛ به نقل از رجال كشي.

[6] منتهي الآمال، ج 2، ص 248.

[7] رجال نجاشي، ص 175.

[8] الامام الصادق عليه السلام، ج 2، ص 145.


خلاصة البحث


1- اظهار الحقيقة من حيث هو أمر يشق علي بعض النفوس التي خضعت لسلطان الهوي و فهمت الأشياء من طريق التقليد، لا من طريق التثبيت و الواقع، إنما يلائم أمزجة نقية و طباعا متنورة.

و ان البحث عن المذاهب هو من أهم الأبحاث التي توقع الكاتب في حيرة و ارتباك، لأن مسالك الوصول إلي الحقيقة ملتوية، و الحواجز متكاثرة، كما أني لا أجهل أهمية الموضوع و خطره، فهو من أهم أسباب العداء و البغضاء، بين طوائف المسلمين، و هو منبع التباعد و التضارب، مما أدي بالمسلمين إلي الانحطاط، و اتساع نفوذ اعداء الدين الإسلامي، في بث روح الفرقة و ايقاد نار الخصومة بينهم، لانصراف المسلمين بكل قوتهم إلي الوقيعة بعضهم ببعض لتأييد كل مذهبه الذي يرتضيه، فنشأ من وراء ذلك فتن و نزاع و تخاصم و اتهام بالسوء، و فرقة و تباعد، و تركوا ورائهم الأخذ بما أمرهم الله من الاعتصام بحبل الله و ان لا يتفرقوا فتذهب ريحهم، و يتسلط عليهم عدوهم.

و لم يسعد المسلمون بالتفاهم حول أسباب النزاع، و عوامل التفرقة و معالجة مشكلة العصبيات، لأن الخلاف أصبح في الجملة طبيعة، ارتكازية، و قد عد ازالته من المستحيل، و ليس كذلك إن تركز البحث علي ضوء الأدلة العقلية، و التجرد عن الهوس و العصبيات، و ترك المغالطات و اتحاد الهدف، و هو اظهار الحقيقة و تقبل الحق و إن كان مرا.

و قد مضي زمن رجال وسعوا دائرة الخلاف ليتسع نفوذهم، و يتم لهم ما أرادوا في تفرق كلمة المسلمين، لتركيز دعائم الملك، و امتداد سلطان الاستبداد إذ اتحاد كلمة الامة يضيق عليهم الدائرة، و يرغمهم علي اعطاء المجتمع حرية التفكير، و بذلك تعتدل طرق سيرتهم و يقل ضرر استبدادهم.

و هذا الخلاف خلاف غرض أئمة المذاهب، كيف و قد أصبح اتباعهم في أخذ الأحكام سببا لانفجار براكين الحقد و الكراهية، و اتساع شقة الخلاف، و تكفير البعض للبعض كما مر بيانه، فحدث من ذلك فساد عظيم و خلقت مشاكل.



[ صفحه 325]



2- اتضح لنا من سير الحوادث اهتمام ولاة الآمر في تلك العصور بتحويل أنظار الناس عن اتباع أهل البيت، و الأخذ من تعاليمهم، و وجهوا الناس بكل حول و قوة لمعاداة من اتبعهم في الأحكام الشرعية.

و لما كانت الشيعة متظافر علي الدعوة لآل محمد، و تقديم مذهبهم علي جميع المذاهب فالشيعة يرون أحقية أهل البيت بالأمر، و انهم حملة رسالة الاسلام، و دعاة نشره، و أولياء أمر الأمة، يقودونهم إلي السعادة، و ينفذون أحكام الله، ولا تأخذهم في الله لومة لائم، و هم المثل الأعلي في طهارة النفس، و هم ينبوع فياض تتدفق منه انواع توجيه الحياة الانسانية، فاتباعهم لازم بدليل العقل و الشرع.

و لن تتخل الشيعة أبدا عن الإعتصام بآل محمد، و التمسك بهم مهما كلفهم الأمر، و مهما اتخذ اعداؤهم من اساليب و وجهوا اليهم من تهم.

لذلك نظرت اليهم السلطة نظر خصم لا تلين قناته، و لا تعمل الارهابات عملها المطلوب، و قد عجزوا عن تحويل عقيدتهم الراسخة رسوخ الطود، فراحوا يلصقون بهم التهم و يتقولون عليهم، و هم يعلمون عن الشيعة خلاف ذلك، ولكنهم عرفوا أن تقويم ملكهم و بقاء عزهم لا يتم إلا بإلجام الألسن و كم الأفواه عن المؤاخذات التي توجه اليهم بصفتهم ساسة الامة و حكام الاسلام، و قد حاولوا إفهام الناس انهم علي الحق و خصومهم علي الباطل، فطبعوا في القلوب بغض المعارضين لهم، حتي أخرجوهم عن الاسلام ادعاء، و وجهوا اليهم كل مكروه، و اتبعوهم بالأذي، و عاملوهم بالقسوة و الشدة حتي توصلوا إلي مخالفة الأحكام، و هجر السنن الصحيحة عن صاحب الرسالة، لأن الشيعة قاموا بالعمل بها، و لنضع صورا بين يدي القاري ء من تلك المخالفات:

يقول ابن تيمية [1] في منهاجه عند بيان التشبه بالشيعة: و من هنا ذهب من ذهب من الفقهاء إلي ترك بعض المستحبات، إذ صارت شعارا لهم، فانه و ان لم يكن الترك واجبا لذلك لكن في اظهار ذلك مشابهة لهم، فلا يتميز السني من الرافضي، و مصلحة التمييز عنهم لأجل هجرانهم و مخالفتهم أعظم من مصلحة ذلك المستحب.

و قال مصنف الهداية من الحنفية: ان المشروع التختم باليمين، ولكن لما اتخذته الرافضة جعلناه في اليسار.



[ صفحه 326]



و قال الغزالي: ان تسطيح القبور هو المشروع، ولكن لما جعلته الرافضة شعارا لها، عدلنا عنه إلي التسنيم. [2] .

و قال الشيخ محمد بن عبدالرحمن في كتاب «رحمة الأمة في اختلاف الأئمة» المطبوع في هاشم ميزان الشعراني ج 1 ص 88: السنة في القبر التسطيح و هو أولي علي الراجح، من مذهب الشافعي. و قال ابوحنيفة و أحمد: التسنيم أولي، لأن التسطيح صار شعارا للشيعة.

3- و مهما يكن من أمر فان امتحان الشيعة و ما نالهم من الأذي، إنما هو في سبيل الانتصار لآل محمد صلي الله عليه و آله و سلم و الانضمام إلي جانبهم و خاضوا تلك المعارك في سبيل نصرتهم و نشر مبدأهم، و لو انهم استجابوا لداعي السلطة و رغبوا في لذة الحياة، فليس بينهم و بينها إلا النزول علي رغبات اولئك القوم الذين لا يرغبون إلا في القضاء علي مبادي ء آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم، و محو ذكرهم لذلك نري بعض الملوك أو الامراء الذين كدسوا جهودهم في مقابلة الشيعة، و ارتكبوا امورا منكرة يتبرأ منها الدين الاسلامي يريدون بذلك ادخال الأذي علي الشيعة.

نري ملوك بني أيوب في مصر الذين و سموهم بكل مدح و اطروهم بثناء جميل. اتخذوا يوم عاشوراء يوم سرور، يوسعون فيه علي عيالهم و يتبسطون في المطاعم و يصنعون الحلاوات، و يتخذون الأواني الجديدة، و يكتحلون و يدخلون الحمام، جريا علي عادة أهل الشام، التي سنها لهم الحجاج في أيام عبدالملك بن مروان ليزعجوا شيعة علي بن ابي طالب الذين يتخذون يوم عاشوراء يوم عزاء و حزن علي الحسين بن علي عليه السلام لأنه قتل فيه. يقول: المقريزي و قد ادركنا بقايا مما عمله بنوأيوب من اتخاذ يوم عاشوراء يوم سرور.

و يكفي خصوم الشيعة انهم يسيرون علي ما سنه الحجاج من ذلك الفعل القبيح، فهل يا تري انهم ذهلوا عن قبح هذا العمل؟ أم تري انهم لا يعلمون ان هذا الفعل كان يسي ء رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم؟ كيف و هم يظهرون الفرح في يوم بكي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم له قبل وقوعه، و كان يتألم منه، و هل جهلوا منزلة الحسين عليه السلام؟ فعمدوا إلي هذا الفعل المنكر؟!!

4- اندفع ولاة الجور للدفاع عن مراكزهم، و المحافظة عن كيان ملكهم، ببث روح الفرقة بين أفراد الامة، لاستحصال غاياتهم التي رأوا استحالة حصولها مع اتفاق المسلمين و صفاء ودهم و صبغوا تلك الاعمال التي



[ صفحه 327]



حاولوا بها فرقة وحدة الصف صبغة دينية، ولكنها في الواقع بعيدة كل البعد عن روح الدين.

و قد أفصح لنا التاريخ عن نياتهم السيئة و ما يقصدون من وراء ذلك، و قد ازرهم رجال ابتعدوا عن الحق، و تهجموا علي اصول المحاسنة و المداراة الاجتماعية، و دعاهم جشعهم إلي الابتعاد عن حدود الانسانية، و خلعوا ابراد الحشمة، و اطفأت الأطماع شعلة عقولهم «فهم في غيهم يعمهون». و علي أي حال فقد تفرقت الامة كما شاءت السياسة، أو كما شاء ولاة الجور، بمقتضي العوامل التي وجهوها لهدم كيان المجتمع الاسلامي، فاتسع الخلاف و عظم الاتبارك، و وقعت الخصومة، و بين هذا و ذاك رفع الاستبداد رأسه و افترس كل ما وجده صالحا للأمة.

و أصبحت المسألة سيئة الوضع نشأ من جرائها عداء متأصل، توارثته الاجيال حتي عجز المصلحون عن معالجة مشاكل الامة، و ق اتخذه المستبدون أسهل وسيلة لتفريق المجتمع الإسلامي، تقوية لسلطانهم، و قوة لنفوذهم علي ممر العصور، و هم يتظاهرون بمحاربة هذه النعرة، ولكنهم يبذلون جهودهم في نصرتها من وراء الستار، باستخدامهم مرتزقة سلبوا مواهب الادراك، و فقدوا شعورهم عند حصول تلك الاجرة الزهيدة، و اشتروا الضلالة بالهدي، يكتبون بأقلامهم المسمومة، ما يثير الضغائن و الاحقاد، فكانت لهجتهم جائرة، يختلقون و يفتعلون بدون قيد و شرط تقربا لأسيادهم.

بين يدي عشرات من تلكم الكتب التي حررتها تلك الاقلام المأجورة، الفها مهرجون لا يعرفون من الحق موضع أقدامهم، يكيلون الذم لأمة عرفوا باخلاصهم و ولائهم لأهل البيت، و اعتناق مذهبهم الذي تركزت دعائمه علي تعاليم صاحب الرسالة، و انتشر بجهود أصحابه، و قد رأت السلطة مخالفة ذلك لمصالحهم فجعلوا اتباع النبي صلي الله عليه و آله و سلم و أخذ تعاليمه عن أهل بيته بدعة نظرا لعدم تشريع السياسة لذلك.

و لم يجدوا طريقا لمؤاخذة الشيعة بحكمة و نزاهة، ولكنهم حاكوا لهم التهم، تقولا بالباطل و ابتعادا عن الحق، بل هو تهريج و هوس، و تعابير لا شعورية، و من أعظم تلك التهم التي ألصقوها بالشيعة هو قولهم بتكفير الشيعة للصحابة، و حكموا عليهم في ذلك بالخروج عن الدين! ما أقسي هذا الحكم، و ما أعظم هذه التهمة «عفوك اللهم عفوك».

اللهم اننا نبرأ اليك مما يقوله الحاقدون و نوالي أصحاب رسولك صلي الله عليه و آله و سلم



[ صفحه 328]



الذين رضيت عنهم و أخلصوا في الدعوة و الجهاد في سبيلك.

5- لقد أخذت هذه التهمة نصيبها من التهويل، و حظها من الشيوع، في عصر اتخذ خصوم الشيعة من سلطانه قوة الانتصار، و ازداد نشاطهم بتلك المفتريات، و الاتهامات التي سلكوا بها طرق الخداع و التمويه علي السذج و عوام الامة، فتركزت في أدمغتهم تلك الفكرة السيئة، و بحكم مؤثرات الدعاية التي بثتها الطبقة الحاكمة ضد الشيعة، ليثيروا البغضاء، و يبذروا الحقد، و يبرزوا للشيعة صورة تشمئز منها النفوس، فكانت دماؤهم مهدورة و أموالهم مباحة.

و لم تقف تجاه هذه المنكرات مكتوفة اليد، بل دافعت عن مبدئها و عقيدتها بساطع البرهان و قوة المنطق وحد السيف، فكانت هناك ثورات يتبع بعضها بعضا، و حروب طاحنة دفاعا عن المبدأ و حفظا لكرامة الدين.

ما أقسي هذا الحكم و ما أعظم هذه التهم، و لا تستطيع الشيعة السكوت عليه، و لكن ماذا تصنع و زواية التعصب مفتوحة يطل منها أولئك الحول القلب الذين يفترون الكذب.

ربنا احكم بيننا و بين قومنا بالحق، ربنا لا تزع قلوبنا بعد إذ هديتنا، ربنا إنا آمنا بك و اتبعنا نبيك، و والينا أصحابه الذين نهجوا نهجه، و اهتدوا بهديه و سمعوا دعوة الحق فلاقتها نفوسهم بكل قبول و صدق، و اخلاص بالقول و العمل، و نظروا لمصلحة المسلمين قبل مصالح أنفسهم أولئك هم أصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم «أشداء علي الكفار رحماء بينهم يبتغون فضلا من الله و رضوانا» سبقوا إلي الاسلام، و هاجروا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم، و نشروا الدين و أظهروا شعائر الاسلام، و أقاموا الفرائض، و أحيوا السنن، آمنوا بمحمد صلي الله عليه و آله و سلم و نصروه، و اتبعوا النور الذي أنزل معه فأيدت نبيك فيهم، و الفت بين قلوبهم فاتحدوا و آزروا و نصروا و صدقوا ما عاهدوا عليه الله؛ ربنا إنا آمنا بنبيك، و تبرأنا من المنافقين الذين مردوا علي النفاق، و نصبوا لنبيك الغوائل، و لم يؤمنوا ايمان القلب و الجنان، بل ايمان الشفة و اللسان فاخبرت نبيك عنهم «إذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون، و اتخذوا إيمانهم جنة فصدوا عن سبيل الله انهم ساء ما كانوا يعلمون».

الذين «يخادعون الله و هو خادعهم و إذا قاموا إلي الصلاة قاموا كسالي يراؤون الناس و لا يذكرون الله إلا قليلا، مذبذبين بين لا إلي عليهم السلام هؤلاء



[ صفحه 329]



و لا إلي هؤلاء و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا».

و نتبرأ من الذين شاقوا رسولك «و من يشاقق الرسول من بعد ما تبين له الهدي و يتبع غير سبل المؤمنين نوله ما تولي و نصله جهنم و ساءت مصيرا».

حقا انها مؤاخذة عظيمة، و لو كان لها من الصحة نصيب، ولكنها فرية و بهتان، بعثتها الأغراض، و أوحتها الأوهام و الخيالات، فتوارثتها الأجيال و لو تناولتها أقلام غير مأجورة لقبرتها في مقرها الأخير.

أتكون الشيعة بميلها عن معاوية و حزبه، و مناقشتهم نقاشا علميا يتركز علي حرية الرأي مجرمة في نظر العدالة، و يحكم عليهم بعدم الاستقامة فتطرح رواياتهم؟

نصفا يا حكام الجرح و التعديل، فهل القيت أقوال من تجرأ علي سب علي و بغضه و الحط من كرامته؟ لا لا انه مقبول ثقة الرواية، و يقال انه حسن الاعتقاد، ناصر للسنة.

و لا يسعنا التوسع بالبحث في هذا الموضوع فهو واسع، و ستأتيك أسباب توجه التهمة إلي الشيعة في ذلك، و نوقفك علي الافتراء فيها في الأجزاء الآتية ان شاءالله.

و كنا نظن ان تلك المفتريات ذهبت مع تلك العصور التي اقتضت اختراعها و افتعالها لتفريق صفوف الأمة، و كنا نتخيل انها قبرت مع أصحابها و مرت علي عجلة الزمن، فابتعدنا عنها و نحن بعصر انطاق حرية العقل، و رفع حواجز السلطة و ازالة ستار التمويه، و بمزيد الاسلف إنا نجد من يريد احياء تلك النعرات و يعيد تلك العصور الغابرة و يضرب علي وتر العصبية.

و ليس من أصل موضوعي التعرض لأقوال المهرجين فإن سلة المهملات لا تضيق عنهم.

و سنشير لبعض الاقوال التي أطلقها أصحابها - من كتاب و مؤرخين - حول الشيعة و الصحابة من دون قيد و شرط، و بدون معرفة لعقيدة الشيعة في الصحابة رضوان الله عليهم.

و لو ان اولئك الكتاب ساروا بابحامهم حول هذا الموضوع بدقة و تمحيص، و نزاهة البحث، و تجرد عن العاطفة، خدمة للحق من حيث هو لحكموا علي أنفسهم بالخطأ فيما يذهبون إليه من القول بأن الشيعة يكفرون جميع أصحاب التي صلي الله عليه و آله و سلم و العياذ بالله.

و ان هذا الموضوع هو أهم موضوع يجب أن نتكلم به، و ان نلم بجميع



[ صفحه 330]



اطرافه، و حيث لم يتسع له هذا الجزء و قد ضاق نطاقه عن ذلك، فقد أرجأنا الحديث عنه إلي الجزء الثاني ان شاءالله فإلي اللقاء هناك. و من الله نستمد العون و نسأله التسديد و الاخلاص في العمل، و هو ولي التوفيق.

ختام الجزء الأول من هذا الكتاب، و الحمدلله رب العالمين، و الصلاة علي رسوله الذي أرسله «بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله و لو كره المشركون» و علي آله الذين أذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.


پاورقي

[1] هو أحمد بن عبدالحليم بن عبدالسلام المتولد سنة 661 ه و المتوفي سنة 728 ه.

[2] الغدير ج 10 ص 201.


الاستحالة


ذهب الشيعة الي أن الاستحالة الي جسم آخر هو مطهر. فيطهر الجسم النجس أو المتنجس اذا أحالته النار رمادا، أو دخانا أو بخارا، الي غير ذلك مما ذكر في كتب الفقه و الحنفية يوافقونهم في كثير من موارد الاستحالة.

و الشافعية قالوا: لا يطهر شي ء من النجاسات بالاستحالة الا شيئان: أحدهما جلد الميتة اذا دبغ، و الثاني الخمر اذا استحالت بنفسها خلا فتطهر بذلك.

و وافقهم الحنابلة في استحالة الخمر خلا، لأن عندهم لا يطهر شي ء من النجاسات بالاستحالة الا الخمر اذا انقلبت بنفسها، فان خللت قيل تطهر و قيل لا تطهر.

و الجميع يتفقون مع الشيعة في طهارة الخمر اذا انقلبت خلا.


علي بن بذيمة


ابوعبدالله علي بن بذيمة الجزري الكوفي المتوفي سنة 131.

خرج حديثه الترمذي، و النسائي، و ابوداود، و ابن ماجة، و روي عنه الأعمش، و شعبة، و المسعودي، و الثوري، و عبدالرحمن بن يزيد ابن جابر، و عبدالرحمن بن يزيد بن تميم، و يونس بن راشد الجزري، و ابوسعيد المؤدب، و معمر، و اسرائيل و غيرهم. [1] .

وثقه ابن معين و النسائي و ابوزرعة و ابن سعد و ابن عمار و قال ابن حجر: ثقة رمي بالتشيع، و قال احمد بن حنبل: علي بن بذيمة صالح الحديث و لكن كان رأسا في التشيع، و قال أيضا: ثقة و فيه شي ء. و قال الجوزجاني: زائغ عن الحق. بمعني أنه شيعي يحب علي بن ابي طالب.


پاورقي

[1] الجرح و التعديل 175: 3 ق 1.


الحنجرة و الصوت


و قال عليه السلام: أطل الفكر يا مفضل في الصوت و الكلام، و تهيئة آلاته في الانسان، فالحنجرة كالأنبوبة [1] لخروج الصوت، و اللسان و الشفتان و الأسنان لصياغة الحروف و النغم، ألا تري أن من سقطت أسنانه، لم يقم السين، و من سقطت شفته لم يصحح الفاء، و من ثقل لسانه لم يفصح الراء، و أشبه شي ء بذلك المزمار الأعظم، فالحنجرة تشبه قصبة المزمار [2] ، و الرئة تشبه الزق [3] الذي ينفخ فيه لتدخل الريح، و العضلات التي تقبض علي الرئة ليخرج الصوت كالأصابع التي تقبض علي الزق حتي تجري الريح في المزامير، و الشفتان و الأسنان التي تصوغ الصوت حروفا و نغما كالأصابع التي تختلف في فم المزمار فتصوغ صفيره ألحانا، غير أنه و ان كان مخرج الصوت يشبه المزمار بالآلة و التعريف، فان المزمار في الحقيقة هو المشبه بمخرج الصوت. [4] .



[ صفحه 133]




پاورقي

[1] الأنبوب و الأنبوبة، ما بين العقدتين في القصب و القناة. لسان العرب 747:1.

[2] المزمار: قصبة يزمر بها، و تسمي الشبابة. مجمع البحرين 318:3.

[3] الوعاء.

[4] توحيد المفضل: 62.


اصناف المرجئة


المرجئة ثلاثة أصناف [1] .

صنف منهم قالوا بالارجاء في الايمان ، و بالقدر علي مذاهب القدرية ، فهم معدودون في القدرية و المرجئة ، كأبي شمر المرجي ء ، و محمد بن شبيب البصري ، و الخالدي .

وصنف منهم قالوا بالارجاء في الايمان ، و مالوا الي قول جهم في الأعمال و الأكساب ، فهم من جملة الجهمية و المرجئة .

وصنف منهم خالصة في الارجاء من غير قدر ، و هم خمس فرق ، يونسية و غسانية و ثوبانية و تومنية و مريسية ، و هذا الصنف خارجون عن الجبرية و القدرية .


پاورقي

[1] الفرق بين الفرق للاسفرائيني:44 و 211.


الفضيل بن عياض بن مسعود التميمي


قال النجاشي [1] الفضيل بن عياض، بصري، ثقة، من العامة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام.

و ذكره الشيخ [2] في رجاله في أصحاب الصادق عليه السلام قائلا: الفضيل ابن عياض بن مسعود التميمي، الزاهد الكوفي.

و ذكره ابن داود [3] في القسم الأول قائلا: الفضيل بن عياض من أصحاب الصادق عليه السلام، بصري، ثقة، عظيم المنزلة لكنه عامي.

و في الوجيزة، و البلغة أنه موثق، و في مشتركات الكاظمي، و الطريحي، أنه ثقة، و لعله سهو من قلمهما لأنه عامي.

و قال المولي الوحيد البهبهاني [4] ان فضيل بن عياض قال: سألت



[ صفحه 430]



أباعبدالله عليه السلام عن أشياء من المكاسب فنهاني عنها، و قال: يا فضيل، و الله لضرر هؤلاء علي هذه الامة أشد من ضرر الترك و الديلم.

و سأله عن الورع من الناس، قال: الذي يتورع عن محارم الله، و يتجنب هؤلاء، و اذا لم يتق الشبهات وقع في الحرام و هو لا يعرفه، و اذا رأي منكرا فلم ينكره و هو يقدر عليه فقد أحب أن يعصي الله، و من أحب أن يعصي الله فقد بارز الله بالعداوة، و من أحب بقاء الظالمين فقد أحب أن يعصي الله، ان الله تبارك و تعالي حمد نفسه علي هلاك الظالمين، فقال: «فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمد لله رب العالمين» الآية، و في هذه الآية ربما يكون اشعار بأن فضيلا ليس عاميا.

قال الذهبي [5] الفضيل بن عياض بن مسعود بن بشير الامام القدوة، الثبت، شيخ الاسلام، أبوعلي التميمي اليربوعي الخراساني المجاور بحرم الله، ولد بسمرقند و نشأ بأبيورد، و ارتحل في طلب العلم.

و قال أبوحاتم: صدوق.

و قال النسائي: ثقة مأمون، رجل صالح.

و قال الدارقطني: ثقة.

و قال محمد بن سعد: قدم الكوفة و هو كبير السن، ثم تعبد، و انتقل الي مكة و نزلها الي أن مات أول سنة سبع و ثمانين و مئة، في خلافة هارون، و كان ثقة نبيلا، فاضلا، عابدا، ورعا، كثير الحديث.

و قال المزي: روي عن جعفر بن محمد الصادق.



[ صفحه 431]



و قال المزي [6] قال عمار بن الحسين بن حريث، عن الفضل بن موسي، كان الفضيل بن عياض شاطرا [أي سارقا] يقطع الطريق بين أبيورد و سرخس، و كان سبب توبته أنه عشق جارية فبينما هو يرتقي الجدار اليها اذ سمع تاليا يتلو [القرآن]: «ألم يأن للذين آمنوا أن تخشع قلوبهم لذكر الله»؛ فلما سمعها قال: بلي يا رب، قد آن. فرجع فآواه الليل الي خربة، فاذا فيها سابلة، فقال بعضهم: نرتحل. و قال بعضهم: حتي نصبح، فان فضيلا علي الطريق يقطع علينا، قال: ففكرت و قلت: أنا أسعي بالليل في المعاصي و قوم من المسلمين ها هنا يخافونني! و ما أري الله ساقني اليهم الا لأرتدع.

اللهم اني قد تبت اليك، و جعلت توبتي مجاورة البيت الحرام.


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 310، الرقم 847.

[2] رجال الطوسي: 271، الرقم 18.

[3] رجال ابن داود: 266، الرقم 393.

[4] تعليقة الوحيد: 261.

[5] سير أعلام النبلاء8 : 421، الرقم 114.

[6] تهذيب الكمال23 : 285.


في حب الله


قال الصادق: حب الله اذا أضاء علي سر عبده، اخلاه عن كل شاغل، و كل ذكر سوي الله. و المحب اخلص الناس سرا لله، و أصدقهم قولا، و أوفاهم عهدا، و أزكاهم عملا، و اصفاهم ذكرا و أعبدهم نفسا تتباه الملائكة عند مناجاته، و تفتخر برؤيته، و به يعمر الله تعالي بلاده، و بكرامته يكرم الله عباده، يعطيهم [1] اذا سألوه بحقه، و يدفع عنهم البلايا برحمته. و لو علم الخلق ما محله عند الله، و منزلته لديه ما تقربوا الي الله الا تراب قدميه.

و قال أميرالمؤمنين حب الله نار لا يمر علي شي ء الا احترق، نور الله لا يطلع علي شي ء الا أضاء، و سماء الله ما ظهر من تحته من شي ء الا غطاه، و ريح الله ما تهب في شي ء الا حركته. و ماء الله يحيا به كل شي ء. و أرض الله ينبت فيها كل شي ء.

فمن أحب الله اعطاه كل شي ء من الملك و الملك [2] .

قال النبي: اذا أحب الله عبدا من أمتي، قذف في قلوب أصفيائه، و أرواح ملائكته، و سكان عرشه، محبته ليحبوه. فذلك المحب حقا. طوبي له ثم طوبي له، و له عند الله شفاعة يوم القيامة.



[ صفحه 325]




پاورقي

[1] و يعطيهم.

[2] و الملكوت.


ابو زكريا


محدث مجهول الحال.

روي عنه خالد بن عيسي العكلي.

المراجع:

رجال الطوسي 338. معجم رجال الحديث 21: 159. تنقيح المقال 3: قسم الكني 17. خاتمة المستدرك 866. جامع الرواة 2: 386. مجمع الرجال 7: 45.


ابو الفضل سلمة


ليس له ذكر في أكثر كتب الرجال والتراجم.

المراجع:

رجال البرقي 33. معجم رجال الحديث 8: 201.


محمد بن رافع البجلي


محمد بن رافع البجلي، الكوفي.

إمامي. توفي سنة 175 عن سبع وخمسين سنة.

المراجع:

رجال الطوسي 287. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 116. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 79. نقد الرجال 306. جامع الرواة 2: 112. مجمع الرجال 5: 209. منتهي المقال 266. منهج المقال 296.