بازگشت

عجايب خلقت حيوانات


مفضل گويد: پس از بيانات گذشته، امام (ع) فرمود: در ساختمان بدن حيوان دقت كن كه نه مانند سنگ سخت است كه قابل خم شدن نباشد، نه بسيار نرم است كه نتواند روي پاي خود بايستد. خداوند بر روي بدن، گوشت نرم و در زير آن، استخوانهاي محكم قرار داده تا گوشت ها را نگاه دارد. و استخوان ها را با رگ و پي به هم پيوسته و بر روي همه اين ها پوستي خلق فرموده كه همه آن ها را محافظت نمايد. و نيز به حيوانات چشم و گوش عطا كرده تا انسان بتواند از آن ها استفاده كند؛ زيرا اگر كور و كر بودند انسان بهره اي از آن ها نمي برد و به هيچ كار او نمي آمدند. ولي عقل و ذهن انسان را به آن ها نداد تا انسان به راحتي بتواند بر آن ها مسلط شد و در باربري و امور ديگر از آن ها استفاده كند. اگر حيوانات داراي



[ صفحه 353]



عقل بودند و فرمانبرداري نمي كردند و انسان نمي توانست از آن ها بهره ببرد، چقدر زندگي بر او سخت مي شد.


احياء البقرة الميتة


16- روي عن المفضل بن عمر قال: كنت أمشي مع أبي عبدالله جعفر بن محمد (عليهماالسلام) بمكة [أو بمني]، اذ مررنا بامرأة بين يديها بقرة ميتة، و هي مع صبية لها تبكيان، فقال (عليه السلام) لها: ما شأنك؟

قالت: كنت أنا و صبياني نعيش من هذه البقرة، و قد ماتت، لقد تحيرت في أمري.

قال: أفتحبين أن يحييها الله لك؟

قالت: أو تسخر مني مع مصيبتي؟

قال: كلا، ما أردت ذلك، ثم دعا بدعاء، ثم ركضها برجله، و صاح بها، فقامت البقرة مسرعة سوية.

فقالت: عيسي بن مريم و رب الكعبة. فدخل الصادق (عليه السلام) بين الناس، فلم تعرفه المرأة [1] .



[ صفحه 359]




پاورقي

[1] الخرائج و الجرائح: ج 1 ص 294 ح 1. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 115.


مناظره با رؤساي معتزله


عبدالكريم بن عتبه ي هاشمي مي گويد: وقتي كه وليد (يكي از خلفاي مرواني) كشته شد، در ميان مردم شام اختلاف به وجود آمد. خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه عده اي از رؤسا و سردمداران معتزله كه در بين آنان عمرو بن عبيد، واصل بن عطاء و حفص بن ابي سالم بودند، خدمت امام صادق عليه السلام رسيدند تا درباره ي بيعت با محمد بن عبدالله بن حسن مثني بحث و



[ صفحه 258]



گفتگو كنند. سخنان زيادي گفتند، تا آنجا كه امام عليه السلام فرمود: سخن به درازا كشيد. يك نفر را از ميان خود انتخاب كنيد تا به طور مختصر به عنوان نماينده صحبت كند.

عمرو بن عبيد را معرفي كردند. او هم گفت: اهل شام خليفه ي خود را كشتند و خدا آن ها را به جان هم انداخت و پراكنده و متفرقشان ساخت. در اين ميان، ما كسي را پيدا كرديم كه متدين، عاقل و بامروت است و لياقت و شايستگي دارد براي امر خلافت، و نام او محمد بن عبدالله بن حسن است. ما تصميم گرفته ايم اطراف او جمع شويم و با وي بيعت كنيم، سپس با او قيام كنيم و مردم را به بيعت با او دعوت كنيم. هر كس با او بيعت كرد و از او فرمان برد، ما با او هستيم و اگر از ما دوري جست و كاري با ما نداشت، او را كنار خواهيم زد و با وي كاري نخواهيم داشت، اما هر كس در برابر ما بايستد و از فرمان ما سرباز زند، ما نيز در برابر او خواهيم ايستاد و او را به حق و اهل حق برخواهيم گرداند. با اين همه دوست داشتيم اين مطلب را با شما در ميان گذاريم، چون از فكر و ارشادهاي افرادي مانند شما بي نياز نيستيم، چرا كه شما داراي فضيلت و دانش هستيد و شيعيان و پيروان زيادي داريد.

پس از آنكه سخنان عمرو به پايان رسيد، امام صادق عليه السلام فرمود: همه ي شما با عمرو در اين باره هم عقيده ايد؟

گفتند: آري.

امام پس از حمد و ستايش پروردگار و درود بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: ما خانداني هستيم كه هرگاه معصيت خدا مي شود، به خشم مي آييم و زماني كه مردم خدا را اطاعت مي كنند، خشنود مي شويم. اي عمرو، اگر امت اسلام حق حاكميت را به تو بدهند و تو بدون جنگ و خونريزي و زحمت آن را به دست بياوري، آنگاه به تو بگويند حكومت را به هر كس خواستي واگذار كن، آن را به چه كسي واگذار مي كني؟

عمرو: آن را به مشورت مسلمين وا مي گذارم.

امام: مشورت با همه ي مسلمين؟



[ صفحه 259]



عمرو: آري.

امام: مشورت با فقها و نيكان مسلمين؟

عمرو: آري.

امام: [مشورت] با قريش و غير قريش؟

عمرو: مشورت با عرب و عجم.

امام: اي عمرو، آيا ابوبكر و عمر را دوست داري يا از آن دو بيزاري مي جويي؟

عمرو: آن ها را دوست دارم.

امام: اگر تو از كساني بودي كه از آن ها بيزاري مي جويند، مي توانستي برخلاف نظر آن ها كاري انجام دهي، ولي تو مدعي هستي كه آن ها را دوست داري و برخلاف روش آن ها عمل مي كني. چون عمر طبق قراردادي كه با ابوبكر داشت با او بيعت كرد و در اين كار با هيچ كس مشورت نكرد، ابوبكر هم بدون اينكه با كسي مشورت كند خلافت را به عمر برگردانيد. سپس عمر خلافت را به شوراي شش نفره واگذاشت و از انصار جز همان شش نفر را در شورا شركت نداد و با اين همه راجع به آن شش نفر هم سفارش كرد كه شايد از نظر تو و يارانت كار پسنديده اي نباشد.

عمرو: عمر چه كرد؟

امام: عمر به صهيب دستور داد سه روز با مردم نماز جماعت برگزار كند و در اين سه روز آن شش نفر به بحث و مشورت بپردازند و در آن جلسه هيچ كس جز پسر عمر شركت نكند، آن هم فقط به عنوان مشاور نه به عنوان كسي كه حق دارد در امر خلافت دخالت كند. عمر به مهاجر و انصار كه در حضور او بودند، سفارش كرد كه اگر سه روز گذشت و شورا خاتمه پيدا نكرد و درباره ي يك نفر به توافق نرسيدند، گردن هر شش نفر زده شود، و قبل از اينكه سه روز تمام شود، اگر چهار نفر درباره ي يكي موافقت كردند ولي دو نفر مخالفت ورزيدند، گردن آن دو نفر زده شود. آيا شما درباره ي خلافتي كه با شوراي مسلمين به چنين شيوه اي صورت پذيرد، راضي هستيد؟



[ صفحه 260]



گفتند: نه.

امام فرمود: اي عمرو، اين كار را رها كن! به نظر تو اگر مردم را براي بيعت با محمد دعوت كرديد و تا آنجا در اين امر موفق شديد كه همه ي مردم با شما هم صدا شدند به گونه اي كه دو نفر هم مخالفت نكردند و آنگاه با مشركان روبرو شديد كه نه اسلام مي آورند و نه جزيه مي دهند، آيا شما و كسي كه او را براي خلافت انتخاب كرده ايد مي دانيد كه روش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درباره ي مشركان براي پرداخت جزيه چيست و چگونه عمل مي كرد؟

گفتند: آري.

امام: چه مي كنيد؟

عمرو: آنان را به اسلام دعوت مي كنيم و اگر نپذيرفتند، از آن ها جزيه مي گيريم.

امام: اگر مجوس و آتش پرست و يا از پرستش كنندگان چهارپايان باشند و اهل كتاب نباشند، چگونه با آن ها برخورد مي كنيد؟

عمرو: همه از نظر ما يكسان هستند.

امام: قرآن مي خوانيد؟

عمرو: آري.

امام: اين آيه را بخوان كه مي فرمايد: «با كساني از اهل كتاب كه نه ايمان به خدا و نه به روز جزا دارند و نه آنچه را خدا و رسولش تحريم كرده اند حرام مي شمرند و نه آيين حق را مي پذيرند، پيكار كنيد تا زماني كه جزيه را با دست خود با خضوع و تسليم بپردازند» [1] خداوند استثناء نموده و تنها جزيه را در مورد اهل كتاب شرط كرده است و شما مي گوييد اهل كتاب و ديگران مساوي هستند؟



[ صفحه 261]



عمرو: آري، يكسانند.

امام: اين علم را از چه كسي فراگرفته اي؟

عمرو: مردم چنين مي گويند.

امام: از اين بگذر! اگر آن ها از قبول اسلام و پرداخت جزيه خودداري ورزيدند و با يكديگر جنگ كرديد و بر آن ها پيروز شديد، با غنائم جنگي چه مي كنيد؟

عمرو: يك پنجم آن را كنار مي گذاريم و چهار پنجم بقيه را بين كساني كه به همراه ما جنگيدند، تقسيم مي كنيم.

امام: ميان تمام جنگجويان تقسيم مي كني؟

عمرو: آري.

امام: با اين كار، تو با سيره و روش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مخالفت كرده اي و اگر از فقهاي اهل مدينه و بزرگان آن ها اين مطلب را سؤال كني، در اين باره اختلافي ندارند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با عرب هاي بيابان نشين اين گونه مصالحه كرد كه آن ها در سرزمين هاي خود بمانند و هجرت نكنند با اين شرط كه اگر دشمن عليه مسلمين قيام كرد، پيامبر آن ها را وادار كند كه بروند و با دشمن نبرد كنند و از غنائم جنگي هم بهره اي نداشته باشند، اما تو مي گويي بايد غنيمت بين هم تقسيم شود و با اين سخن برخلاف روش پيامبر در جنگ با مشركان عمل مي كني؟ از اين هم كه صرف نظر كنيم نظر تو درباره ي صدقه و زكات چيست؟

عمرو اين آيه را تلاوت كرد: «زكات مخصوص فقرا و مساكين و كاركناني است كه براي [جمع آوري] آن كار مي كنند» [2] .

امام: آري، پس آن را چگونه بين آنان تقسيم مي كني؟

عمرو: آن را به هشت جزء تقسيم مي كنم و به هر صنف از آن هشت گروه يك قسمت مي دهم.



[ صفحه 262]



امام: اگر تعداد يك گروه ده هزار نفر ولي صنف ديگر فقط يك نفر يا حداكثر سه نفر باشد، باز هم همان مقدار كه به ده هزار نفر دادي به آن سه نفر هم همين مقدار مي دهي؟

عمرو: آري.

امام: درباره ي سهم شهرنشين و صحرانشين چه مي كني؟ سهم آن ها را هم به طور مساوي پرداخت مي كني؟

عمرو: آري.

امام: بنابراين تو با تمام كارهاي پيامبر مخالفت مي ورزي، زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم صدقه و زكات صحرانشين ها را به فقرا و مستحقان صحرانشين مي پرداخت و زكات شهرنشينان را ميان اهل شهر تقسيم مي كرد و به طور مساوي بينشان تقسيم نمي كرد، بلكه آن را به كساني كه حاضر بودند، مي داد. اگر درباره ي آنچه گفتم ترديد داري، از فقهاي مدينه و بزرگان و اساتيدشان سؤال كن، چرا كه همه ي آنان معتقدند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اين گونه رفتار مي كرد.

سپس امام صادق عليه السلام به عمرو فرمود: اي عمرو و اي كساني كه از همفكران او هستيد، از خدا بترسيد، زيرا پدرم - كه بهترين مرد روي زمين و داناترين آنان به كتاب خدا و سنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بود - فرمود: كسي كه شمشير به رخ مردم بكشد و آن ها را به سوي خود دعوت كند با اينكه در بين مسلمين كسي باشد كه از او داناتر است، گمراه شده و بي جهت خود را به زحمت انداخته است [چون صلاحيت احراز آن مقام را ندارد] [3] .

مرحوم مظفر پس از نقل اين مناظره مي نويسد: ممكن است خواننده ي اين بحث در اولين نگاه چنين تصور كند كه سؤال هاي امام با مسأله ي بيعت براي محمد ارتباطي ندارد، ولي پس از اندكي دقت و تأمل، قصد امام را بخوبي درمي يابد و مناسبت آشكاري را كه بين سؤال هاي امام و جواب هاي عمرو وجود



[ صفحه 263]



دارد، مي فهمد. چون مقصود امام از طرح اين مسائل آن بود كه به آنان بفهماند كه از شريعت اسلام و احكام آن اطلاعي ندارند و از اين طريق رهبري و امامت كسي را كه مدعي است براي اين كار لياقت و شايستگي دارد، مورد خدشه قرار دهد و به آن ها ثابت كند كسي كه آن ها به عنوان پيشوا برگزيده اند، از دستورها و مقررات دين بي اطلاع است و چگونه ممكن است كساني كه از اسلام و قوانين آن به طور كامل بي بهره اند، متصدي امور مسلمين شوند با اينكه در بين آن ها عالم تر و با فضيلت تر از همه وجود دارد؟


پاورقي

[1] «قاتلو الذين لا يؤمنون بالله و لا باليوم الآخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتي يعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون» (توبه/29).

[2] «انما الصدقات للفقراء و المساكين و العالمين عليها...» (توبه/60).

[3] احتجاج طبرسي، ج 2، ص 118 به نقل از الامام الصادق مظفر، ج 1، ص 207.


تبيين رابطه دين با محبت اهل بيت


اصولا دين براي ايجاد رابطه بين انسان و خدا آماده است. ارتباط انسان با خدا نيز حداقل



[ صفحه 259]



تحت تأثير دو عامل شكل مي گيرد: يكي عامل شناختي و معرفتي، و ديگري عامل عاطفي. ابتدا انسان نسبت به اين كه اين عالم آفريدگار و خدايي دارد شناخت پيدا مي كند؛ نسبت به اين كه اين جهان ولي نعمتي دارد كه تمام نعمت هاي انسان از او است. پس از اين و در مرحله دوم، بايد در دلش محبتي نسبت به اين آفريدگار و ولي نعمت پيدا شود. اگر اين شناخت و اين محبت در وجود انسان شكل گرفت، آن گاه زمينه لازم براي ارتباط انسان با خدا كه هدف دين است، فراهم مي گردد.

اما نكته مهم اين است كه اين حد از شناخت و عاطفه، براي آن كه انسان زندگي اش را بر اساس پرستش صحيح خدا و صراط مستقيم بنا كند كافي نيست. در طول تاريخ بسيار بوده اند كساني كه هم خدا را شناخته بوده اند و هم محبت او در دلشان بوده است، اما افكار و عقايد و راه و رسم انحرافي و باطل داشته اند. به تصريح قرآن كريم، حتي بت پرست ها نيز به خدا توجه داشته اند و خواهان تقرب به خداوند بوده اند: ما نعبدهم الا ليقربونا الي الله زلفي؛ [1] ما آنها را جز براي اين كه ما را هرچه بيش تر به خدا نزديك گردانند، نمي پرستيم. هم چنين از زبان مشركان چنين نقل مي كند: هؤلاء شفعاؤنا عند الله؛ [2] اينها [بت ها] شفيعان ما نزد خداوند هستند.

بنابراين صرف اين كه انسان خدا را بشناسد و علاقه و محبتي از او در دل داشته باشد و بخواهد خود را به او نزديك كند، براي قرار گرفتن در راه راست و رسيدن به سعادت كافي نيست و لازم است راه اين نزديكي و تقرب را نيز بدانيم. از همين جا است كه بعد از مسأله «توحيد» مسأله «نبوت» مطرح مي شود. خداوند پيامبران را فرستاده تا از طريق آنان راه صحيح تقرب به خودش را به بشر نشان دهد.

اما با آمدن انبيا به تنهايي باز همه مسأله هدايت تمام نمي شود. ما مي بينيم كساني كه مدعي پيروي از انبيا هستند؛ مذاهب، فرقه ها، مرام و مسلك هاي مختلفي دارند. در اسلام، هفتاد و دو ملت با آرا و عقايد و راه و رسم هاي مختلف و گاه متضاد و متناقض داريم كه همگي ادعاي مسلماني و پيروي از نبي خاتم را دارند. بنابراين براي اتمام كار هدايت، تكمله اي لازم است و از همين رو است كه خداوند پس از هر پيامبري، اوصيا و



[ صفحه 260]



جانشيناني براي او قرار داده تا ملجأ و مرجع مردم پس از آن پيامبر باشند. در اسلام نيز خداي متعال براي پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم جانشيناني قرار داده كه گفتار و رفتار آنان راهنما و سرمشق مسلمانان پس از آن حضرت باشند. اين جا است كه روشن مي شود چرا اساس اسلام محبت اهل بيت عليهم السلام قرار داده شده و چه رابطه اي «ثبوتا» بين بقاي اسلام و محبت اهل بيت وجود دارد.


پاورقي

[1] زمر (39)،3.

[2] يونس (10)،18.


محبت پيامبر نسبت به ابراهيم


انس بن مالك خدمتگزار رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مي گويد: «من نسبت به فرزند مهربانتر از رسول خدا كسي را نديده ام؛ زيرا به هنگامي كه ام برده ابراهيم را پرستاري مي نمود، گاهي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) با اين فاصله دور، به خانه او مي رفت و ابراهيم را در بغل مي گرفت و او را مي بوسيد، سپس به دايه اش تحويل مي داد و يك روز كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) باز قصد خانه ام برده را داشت، من نيز به همراه او حركت كردم، چون به خانه ابويوسف رسيديم، ديدم خانه او پر از دود است. من به سرعت وارد خانه شدم و او را از ورود رسول خدا مطلع ساختم، او هم با عجله دست از كار كشيد و كوره آهنگري را تعطيل نمود تا دود فضاي خانه، آن حضرت را آزرده نسازد ولي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) با همين وضع وارد گرديد و فرزندش را در بغل گرفت و به سينه چسبانيد. [1] .


پاورقي

[1] اسد الغابه، ج1، ص49.


حق الأئمة


«فأما حق سائسك بالسلطان فان تعلم أنك جعلت له فتنة، و أنه ابتلي فيك، بما جعله الله له عليك من السلطان، و أن تخلص له في النصيحة، و أن لا تماحكه [1] و قد بسطت يده عليك، فتكون سبب هلاك نفسك و هلاكه، و تذلل و تلطف لاعطائه من الرضي ما يكفه عنك، و لا يضر بدينك، و تستعين عليه في ذلك بالله، و لا تعازه [2] و لا تعانده فانك ان فعلت ذلك عققته و عققت نفسك [3] فعرضتها لمكروهه، و عرضته للهلكة فيك، و كنت خليقا أن تكون معينا له علي نفسك، و شريكا له في ما أتي اليك، و لا قوة الا بالله...».

و ألقي الامام عليه السلام - في هذه الكلمات - نظرة علي الشؤون



[ صفحه 230]



السياسية قبل أن يتحدث عن الحقوق فنظر الي حقوق الأئمة و الحاكمين علي الرعايا، و يري الامام أن الرعايا جعلوا فتنة للملوك و الأمراء و الولاة، و ذلك بسبب السلطة التي هي من أهم عوامل الفتنة و الاغراء، أما الحقوق الملقاة علي الرعايا لملوكهم و امرائهم فهي أولا: الاخلاص للسلطة الشرعية، و بذل المزيد من النصيحة لها حتي تتمكن من القيام بأداء واجباتها تجاه الرعية، من العمران، و اشاعة الأمن و الرخاء و تطوير البلاد في جميع مجالاتها، و من الطبيعي أنه اذا شاع فيها القلق و الاضطراب، و عمت فيها الفتن فانها لا تتمكن من أداء مسؤولياتها و واجباتها.

ثانيا: عدم مخاصمة السلطة لأن المخاصمة تسبب الهلاك و الدمار الشاملين.

ثالثا: التلطف مع السلطة و احترامها بما لا يتنافي مع الدين.

رابعا: عدم معاندة السلطة، و عدم الخروج علي ارادتها لأن ذلك مما يسبب الاضرار البالغة للحكومة و للشعب.

هذه بعض الحقوق التي ينبغي علي المواطنين مراعاتها تجاه السلطة الشرعية وهي مما توجب اتحاد الشعب مع حكومته.


پاورقي

[1] لا تماحكه: أي لا تخاصمه و المماحكة: النقاش في ما لا طائل تحته.

[2] لا تعازه: أي لا تعارضه في العزة.

[3] عققت نفسك: أي أذيتها و العقوق: نكران الجميل.


تفسير القرآن الكريم


من العلوم التي خاضها الامام أبوجعفر (ع) في محاظراته تفسير القرآن الكريم، فقد خصص له وقتا من اوقاته، تناول فيه جميع شؤونه، و قد اخذ عنه علماء التفسير - علي اختلاف آرائهم و ميولهم - الشي ء الكثير، فكان (ع) من المع المفسرين في الاسلام، و كان من جملة ما عرض له اثناء بحوثه عن القرآن ما يلي:


عامل بركت و اداي دين


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

صدقه دادن دين را ادا مي كند و بركت مي آورد. [1] .


پاورقي

[1] كافي: 4 / 9 / 1، همان، همان، 20641.


مزيت مؤمن


اين امر براي همه ي افراد بشر هست كه گاهي دچار ناملايمات مي شوند. منتها شخص با ايمان، به واسطه ي آنكه قلبي روشن دارد در اين جهان استقامت مي كند و در آخرت از پاداش الهي بهره مند مي شود. ولي آدم بي ايمان در دنيا از فشار گرفتاريها خرد مي شود و در آخرت نيز به بدبختي مي افتد.

لم يؤمن الله المؤمن من هزاهز الدنيا و لكنه آمنه من العمي فيها و الشقاء في الاخرة. [1] .

خداوند، مومن را از سختيهاي اين جهان ايمن نگردانيده ولي او را از كوري (دل ) در اين دنيا و شقاوت در آخرت، ايمن كرده است.


پاورقي

[1] اصول لكافي. ج 2، ص 255.


دعا اهل قبور


از مسعودي در ترجمه در انوار البهيه محدث قمي نقل شده است كه حضرت امام صادق عليه السلام در قبرستان بقيع نزد قبر پدر و جدش به خاك



[ صفحه 278]



سپرده شده و شصت و پنج سال از عمر شريف خود مي گذشت كه وي را مسموم كردند. بر روي قبر آنان در همان موضع از بقيع سنگ مرمري است كه بر آن دعايي بدين مضمون نوشته است:

بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله مميت الامم و محيي الرميم هذا قبر فاطمه بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم سيدة النساء العالمين و قبر الحسن بن علي بن ابيطالب و علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب و محمد بن علي بن الحسين و جعفر بن محمد رضي الله عنهم انتهي

محدث قمي گفته كه همه بايد صلوات الله عليهم بگويند زيرا كه آنان مقام شان والاتر است از (رضي الله عنهم) گفتن فاطمه كه در بقيع مدفون است فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤمنين مي باشد و فاطمه بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در خانه خود به خاك سپرده شده است به تحقيق اين در محل خود ثابت شد.


امام صادق و مجلس حيره


منصور كه به خلافت رسيد شنيد مردم اطراف امام جعفرصادق عليه السلام را گرفته اند و چهار هزار طلبه فاضل كه برجسته ترين طبقه مردم بودند - مي توانستند با يك نهضتي خط سير مردم را در سياست عوض كنند - منصور كه مردي بسيار جبون و بيمناك و سفاك بود امام صادق عليه السلام را از مدينه به عراق خواست.

ابوحنيفه مي گويد: وقتي منصور جعفر بن محمد را به عراق طلبيد مرا احضار كرد گفت مردم اطراف جعفر بن محمد را گرفته اند و بيمناكم از يك فتنه بزرگي كه آشكار گردد او را آوردم تو چهل مسئله مشكل تهيه كن من او را در مجلس رسمي مي خواهم با



[ صفحه 214]



حضور عده اي از رجال و علماء تو آن مسائل را بپرس تا چون نتواند پاسخ دهد او را سرزنش كنيم.

اين مجلس در حيره بود كه تا امام صادق عليه السلام وارد شد منصور او را بالاي دست راست خود نشانيد و از هيبت او چنان مرعوب شد و پس از لحظه اي ابوحنيفه را معرفي كرد گفت يا اباعبدالله اين ابوحنيفه فقيه معروف حيره است.

امام صادق عليه السلام فرمود او را مي شناسم - منصور رو به او كرد گفت اي ابوحنيفه مسائلي داري از اباعبدالله بپرس؟ گفت آري شروع كرد به طرح مسئله فقهي.

ابوحنيفه پرسيد امام صادق عليه السلام پاسخ داد گفت عراق اين طور فتوي مي دهند - حجاز اين نحو فتوي مي دهند اما فتواي من اين است - در خلال بيان مسائل از تمام جهات و جوانب و آراء و مقالات و فتاوي مختلف اظهار نمود تا چهل مسئله تمام شد - پس از آن امام صادق عليه السلام راجع به بطلان رأي به قياس با ابوحنيفه صحبت كرد او همچنان مانده و نتوانست اقامه دليلي بر عقيده و رأي خود كند.


خس: كاهو


قال ابوعبدالله عليه السلام عليكم بالخس فانه يصفي الدم [1] فرمود كاهو بخوريد تا خون شما صاف شود.

اطباء گفته اند كاهو داراي انواع ويتامين است و انواع املاح معدني دارد به شرط آن كه بشويند و در آفتاب بگذارند تا ميكروب هاي آن به آب و آفتاب شسته شود دكترهاي فرنگ گفته اند كاهو آهن زياد دارد و گلبول هاي خون را زياد مي كند و رنگ به خون مي دهد و صورت را گلگون مي سازد و اعصاب را تسكين مي دهد سرفه را دفع مي نمايد سينه را صاف مي كند چشم را قوت مي دهد رنگ مو را قوت مي بخشد.


پاورقي

[1] كافي كليني به نقل طب الامام الصادق ص 72.


چمه يا دنبلان


ميوه اي است كه عربها به لغت فارسي آن را چمه گويند چه در عربي حرف (چ) نيست و ايرانيان دنبلان گويند و كوهستاني ها سيب كوهي نامند مانند سيب زميني است و گويند بسيار مقوي است.

منظور نويسنده اين است كه اين ميوه زيرزمين از اشعه و انوار رعد و برق تكون مي گيرد هر سال كه ايام بهار و نوروز رعد و برق بيشتري باشد اين ميوه و محصول زيرزميني بيشتر مي شود و هر سال رعد و برق كمتر يا دورتر باشد آن ناياب است و هر كيلو شصت ريال يا بيشتر ترقي مي كند.

ملاحظه كنيد - يك محصولي كه تخم يا نطفه و تكون آن از اشعه برق و صاعقه توليد مي شود - چگونه ارتباطي بين مواد و مواليد زمين است با مواد طبيعي عالم بالا - و همان



[ صفحه 91]



نسبتي است كه براي حفظ چشم پاشنه پا را معالجه مي كنند يا فرورفتگي كف پا را بررسي مي نمايند تا تعادل مغز برقرار بماند.

در كشورهائي كه رعد و برق نباشد يا كم باشد اشعه هائي مصنوعي توليد مي كنند تا اثر خود را در اعماق زمين براي پرورش نطفه هاي نباتي باقي بگذارد



آسمانهاست در ولايت جان

كارفرماي آسمان جهان



در ره روح پست و بالاهاست

كوه هاي بلند و صحراهاست

سنائي



بشنو از قول سنائي در رموز

معني اي تا واقف آئي بر كنوز



گر تو بكشاني ز باطن ديده اي

زود يابي سرمه ي بگزيده اي



پير دانا اندر اين روزي كه گفت

در حقيقت زين صدف دري بسفت



غيب را ابري و آبي ديگر است

آسمان و آفتابي ديگر است



نايد آن الا كه بر خاصان پديد

باقيان في ليس من خلق جديد



هست باران از پي پروردگي

هست باران از پي پژمردگي



نفع باران بهاري بوالعجب

باغ را باران پائيزي چو تب



آن بهاري ناز پروردش كند

وين خزاني ناخوش و زردش كند



همچنين سرما و باد و آفتاب

بر تفاوت دان و سررشته بياب



همچنين در غيب انواع است اين

در زيان و سود و در رنج و غبين



اين دم ابدال باشد زان بهار

در دل و جان رويد از وي سبزه زار



فعل باران بهاري با درخت

آيد از انفاسش با نيك بخت



گر درخت خشك باشد در مكان

عيب آن از باد جان افرا مدان



يادگار خويش كرد و بروزيد

آنكه جاني داشت بر جانش گزيد



وانكه جامد بود خود واقف نشد

واي آن جاني كه او عارف نشد



قول پيغمبر شنو اي جان من

دور كن از خويشتن انكار و ظن



گفت پيغمبر ز سرماي بهار

تن مپوشانيد به ياران زينهار



«گفت پيغمبر به اصحاب كبار»

«تن بپوشانيد از باد بهار»



زانكه با جان شما آن مي كند

كان بهاران با درختان مي كند



پس غنيمت باشد آن سرماي او

در جهان بر عارفان وقت جو





[ صفحه 92]





در بهاران جامه از تن بركنيد

تن برهنه جانب گلشن رويد



ليك بگريزيد از برد خزان

كان كند كان كرد با باغ و رزان



راويان اين را به ظاهر برده اند

هم بر آن صورت قناعت كرده اند



بي خبر بودند از سر آن گروه

كوه را ديده نديده كان به كوه



آن خزان نزد خدا نفس و هواست

عقل و جان هم چون بهار است و بقاست



اين سطوري كه نوشته شد نديده ام و نشنيده ام قبل از اين كسي نقل كرده باشد يا توجه نموده باشد حتي در علوم طبيعي و تفسير طبيعيات هم اين سابقه به نظر نرسيد اميد است مورد توجه و عنايت و تكميل خوانندگان گردد.


وقت الصبح


قال الامام الصادق عليه السلام: وقت صلاة الغداة ما بين طلوع الفجر الي طلوع الشمس.

و قال الامام الصادق عليه السلام: لكل صلاة وقتان، و أول الوقتين فضلهما، و وقت الفجر من حين الفجر الي أن يتخلل الصبح السماء.


العمرة لدخول مكة


سئل الامام الصادق عليه السلام: هل يدخل الحرم أحد الا محرما؟ قال: الا مريض أو مبطون.


الخيار و الشرط الفاسد


تبين مما قدمنا أن الشرط الصحيح يجب الوفاء به، و ان تخلفه موجب للخيار، و ان الشرط الفاسد لا يجب الوفاء به. و بقي شي ء، و هو أن الشرط الفاسد الذي لا يوجب فساد العقد: هل يوجب الخيار، كما يوجبه تخلف الشرط الصحيح، أو أن تخلف الشرط الفاسد لا يوجب شيئا علي الاطلاق، بل وجوده و عدمه سواء؟.

و ليس للجواب عن هذا التساؤل عين و لا أثر في أقوال الفقهاء، قبل الانصاري و لا في كلمات أهل البيت عليهم السلام كما قال الخوانساري في تقريرات الشيخ



[ صفحه 183]



النائيني، أما الشيخ الانصاري فقال: «الاقوي في المقام عدم الخيار».

و الذي تفرضه الاصول و القواعد أن تخلف الشرط الفاسد، مع صحة العقد يوجب الخيار، تماما كتخلف الشرط الصحيح، سواء أكان المشروط له عالما بفساد الشرط قبل أن يقدم علي العقد، أو جاهلا، و ذلك ان خيار تخلف الشرط ثابت كقاعدة عامة تشمل جميع افراد التخلف و موارده بصرف النظر عن الصحة و الفساد، بحيث لا نحتاج الي الدليل التعبدي الخاص اذا اردنا ان نثبت الخيار لفرد من افراد التخلف، و الا احتجنا الي الدليل لكل فرد و كل مورد تخلف فيه الشرط الصحيح، و المفروض غير ذلك. هذا، الي أن القول بعدم الخيار في صورة فساد الشرط مع صحة العقد يستدعي القول بصحة العقد من غير رضا، لأن الرضا بالعقد قد انيط بالشرط، و ان كان فاسدا، فان انتفي الشرط انتفي الرضا بالعقد، و لا سبيل لدفع هذا المحذور الا الخيار، فبه وحده يستدرك فوات الشرط صحيحا كان أو فاسدا.


شرعية المساقاة


لم يرد لفظ المساقاة في الكتاب و السنة بشهادة صاحب الجواهر و غيره، و انما استخرج الفقهاء أحكامها من الخطابات الشرعية، ثم اصطلحوا علي تسميتها بالمساقاة، لأن الشجر تكثر حاجته الي الماء و السقي.. هذا، مع العلم بأن المعاملة تصح علي البعل من الشجر، تماما كما تصح علي السقي منه، لأن معيار الصحة هو العمل الذي يحتاجه الشجر لحمل الثمرة و نضجها، كالتقليم و التطعيم، و حرث الأرض، و تنقيتها من الاعشاب الضارة، و ما الي ذاك.



[ صفحه 188]



و المساقاة مشروعة اجماعا، و نصا، و منه أن الامام الصادق عليه السلام سئل عن رجل يعطي أرضه، و فيها رمان، أو نخل، أو فاكهة، و يقول: اسق هذا من الماء، أو اعمره، و لك نصف ما أخرج؟ قال: لا بأس.

و قال صاحب الجواهر: «المساقاة جائزة بالاجماع من علمائنا، و النصوص متواترة، أو مقطوع بمضمونها».


حق الله


حق الله علي نوعين: مالي، كالخمس و الزكاة و النذور و الكفارات، و غير مالي كحد الارتداد عن الاسلام، و حد القذف، و هو أن يرمي شخص آخر بالزنا أو اللواط، و حد السرقة، و الزنا و اللواط و السحق، و تقدمت الاشارة الي الثلاثة الأخيرة، و لا يثبت حق الله بكلا نوعيه الا بشهادة رجلين، و لا تقبل فيه النساء اطلاقا، لا منفردات و لا منضمات، و لا الشاهد مع اليمين، قال صاحب المسالك:

«لا فرق في حقوق الله تعالي بين كونها مالية، كالزكاة و الخمس و الكفارة، و بين غيرها كالحدود، و قد دل علي عدم قبول شهادة النساء في الحدود روايات - منها لا تجوز شهادة النساء في الحدود والقود - و استثني ما تقدم - اي ثبوت الزنا بالنساء منضمات الي الرجال - و أما حقوق الله المالية فليس عليها نص بخصوصها، لكن لما كان الاصل في الشهادة هو شهادة الرجلين، و كان مورد الشاهد و اليمين و الشاهد و امرأتين هو الديون و نحوها من حقوق الآدميين اقتصر علي مورده، و بقي غيره علي الأصل».

و نستفيد من هذا الكلام أن قوله سبحانه: (و استشهدوا شاهدين من رجالكم). هو قاعدة عامة علي أن الحادثة، أية حادثة، انما تثبت بشهادة رجلين الا ما خرج بالدليل، و لا دليل علي أن حقوق الله المالية تثبت بشهادة النساء أو اليمين فبقيت مشمولة للقاعدة، و موردا من مواردها.


الثلث حين القبض


يحسب الثلث من التركة في الوقت الذي يقبضها الوارث، لا حين الوصية، و لا حين موت الموصي، فاذا أوصي، ثم قتله قاتل، و أخذت منه الدية، أو نصب الموصي شبكة في حياته فحازت طيرا أو سمكا بعد وفاته يضم ذلك كله الي أصل التركة، و يخرج منه الثلث، فقد سئل الامام الباقر أبوالامام جعفر الصادق عليهماالسلام عن رجل أوصي لرجل بوصية من ماله، الثلث أو الربع، فقتل الموصي؟ فقال الامام: تجاز هذه الوصية من ميراثه و ديته.


ذكر من روي عن ابي عبدالله الصادق


شيخ صدوق: ابوجعفر محمد بن علي بن حسين بن موسي بن بابويه قمي (ح 381- 306ق).

ر.ك: رجال نجاشي، ج 2، ص 314.


النبات و عملية التغذية


تأمل الحكمة في خلق الشجر و أصناف النبات، فإنها لما كانت تحتاج إلي الغذاء الدائم كحاجة الحيوان، و لم يكن لها أفواه كأفواه الحيوان و لا حركة تنبعث بها لتناول الغذاء، جعلت أصولها مركوزة في



[ صفحه 146]



الأرض لتنزع منها الغذاء فتؤديه إلي الأغصان و ما عليها من الورق و الثمر، فصارت الأرض كالأم المربية لها، و صارت أصولها التي هي كالأفواه ملتقمة للأرض لتنزع منها الغذاء، كما ترضع أصناف الحيوان أماتها.

ألم تر إلي عمد الفساطيط و الخيم كيف تمد بالأطناب من كل جانب لتثبت منتصبة فلا تسقط و لا تميل، فهكذا تجد النبات كله له عروق منتشرة في الأرض ممتدة إلي كل جانب لتمسكه و تقيمه، و لو لا ذلك كيف كان يثبت هذا النخل الطوال و الدوح العظام في الريح العاصف؟

فانظر إلي حكمة الخالق كيف سبقت حكمة الصناعة فصارت الحيلة التي تستعملها الصناع في ثبات الفساطيط و الخيم، متقدمة في خلق الشجر، لأن خلق الشجر قبل صنعة الفساطيط و الخيم... ألا تري عمدها و عيدانها من الشجر، فالصناعة مأخوذة من الخلقة.


مميزات العاقل


المحاسن 195، ح 20: عن أبي عبدالله البرقي، عن بعض أصحابنا، رفعه قال: قال أبوعبدالله عليه السلام:...

العاقل من كان ذلولا عند اجابة الحق، منصفا بقوله، حموصا [جموحا - خ] عند الباطل، خصيما بقوله، يترك دنياه، و لا يترك دينه.

و دليل العاقل شيئان: صدق القول، و صواب الفعل، و العاقل لا يحدث بما ينكره [تنكره] العقول، و لا يتعرض للتهمة، و لا يدع مدادات من ابتلي به، و يكون العلم دليله في أعماله، و الحلم رفيقه في أحواله، و المعرفة يقينه في مذاهبه.

و الهوي عدو العقل، و مخالف الحق، و قرين الباطن، و قوة الهوي من الشهوات، و أصل علامات الهوي من أكل الحرام، و الغفلة عن الفرائض، و الاستهانة بالسنن، و الخوض في الملاهي.


من أحكام النفقة


[بحارالأنوار 96 / 60 ح 15 عن السرائر من كتاب المشيخة لابن محبوب، عن أبي أيوب، عن سماعة قال:...]

عن سماعة قال: سألت أباعبدالله عليه السلام عن الرجل تكون عنده العدة للحرب و هو محتاج أيبيعها و ينفقها علي عياله أو يأخذ الصدقة؟ قال:

يبيعها و ينفقها علي عياله.



[ صفحه 75]




اشد الناس عذابا


ثواب الأعمال 255: حدثني محمد بن الحسن رضي الله عنه قال: حدثني محمد بن الحسن الصفار، عن العباس بن معروف، عن الحسن المحبوب، عن حنان بن سدير، قال: حدثني رجل من أصحاب أبي عبدالله عليه السلام قال: سمعته يقول:...

ان أشد الناس عذابا يوم القيامة لسبعة نفر: أولهم ابن آدم الذي قتل أخاه، و نمرود الذي حاج ابراهيم في ربه، و اثنان في بني اسرائيل هودا قومهما و نصراهما، و فرعون الذي قال: أنا ربكم الأعلي، و اثنان من هذه الأمة أحدهما شرهما في تابوت من قوارير تحت الفلق في بحار من نار.


آيا قرآن مخلوق است يا مخلوق نيست؟


عبدالرحيم مي گويد : توسط عبدالملك بن أعين نامه اي به محضر امام صادق - عليه السلام - نوشتم كه: فدايت شوم؛ مردم درباره ي قرآن نظريه هاي مختلف مي دهند اختلاف نمودند، گروهي مدعي شدند كه قرآن كلام خدا است مخلوق نيست، و گروهي ديگر مي گويند: كلام خدا مخلوق است.

حضرت در جواب نوشتند: قرآن كلام خدا است، و حادث است و مخلوق نيست، و با خداي متعال ازلي نيست، خداوند برتر و بالاتر از اين است.

خداوند عزوجل بود در حالي كه چيزي - نه شناخته شده و نه چيز ناشناخته - با خدا نبود.

و خداي عزوجل بود در حالي كه نه متكلم و نه مريد (و خواستار چيزي)، و نه متحرك، و نه فاعل و كننده ي كاري بود، بلند مرتبه و عزيز است پروردگار ما، تمامي اين صفات محدث است و به هنگام حدوث فعل از او حادث شدند بلند مرتبه و عزيز است پروردگار ما.

و قرآن كريم كلام خدا است مخلوق نيست، در آن خبرهائي از گذشتگان است، و خبرهائي از آنچه در آينده بعد از شما خواهد پيش آيد، از ناحيه ي خدا بر محمد رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - نازل شد. [1] .

- مرحوم صدوق - رحمه الله - مي فرمايد: معني فرمايش امام - عليه السلام - كه فرمود: «مخلوق نيست» يعني تكذيب نمي شود، نه اينكه مقصود اين باشد كه حادث نيست چرا كه خود حضرت فرمودند: حادث است و مخلوق نيست و با



[ صفحه 137]



خداي تعالي ازلي نيست... تا آخر.


پاورقي

[1] التوحيد: 159، بحارالأنوار ج 54 ص 84 ح 66.


حديث 157


2 شنبه

صانع المنافق بلسانك.

با منافق «تنها» با زبانت سازش كن.

الفقيه، ج 4، ص 404


غزارة علمه


محمد بن يعقوب: عن محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد عن داود بن محمد، عن محمد بن الفيض، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كنت عند أبي جعفر - يعني أباالدوانيق - فجاءته خريطة فحلها و نظر فيها، فأخرج منها شيئا، فقال: يا أبا عبدالله، أتدري ما هذا؟ قلت: و ما هو؟ قال: هذا شي ء يؤتي به من خلف افريقية من طنجة - أو طبنة - [1] شك محمد -. قلت: ما هو؟ قال: جبل هناك تقطر منه في السنة قطرات فتجمد، و هو جيد للبياض يكون في العين يكتحل بهذا فيذهب باذن الله عزوجل. قلت: نعم، أعرفه، و ان شئت أخبرتك باسمه و حاله. قال: فلم يسألني عن اسمه! قال: و ما حاله؟ قلت: هذا جبل كان عليه نبي من أنبياء بني اسرائيل هاربا من قومه



[ صفحه 170]



يعبد الله عليه، فعلم به قومه فقتلوه و هو يبكي علي ذلك النبي عليه السلام، و هذه القطرات من بكائه، و له من الجانب الآخر عين تنبع من ذلك الماء بالليل و النهار و لا يوصل الي تلك العين [2] .

الحسين بن بسطام في كتاب طب الأئمة عليهم السلام: عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كنت عند أبي جعفر - يعني المنصور - فجاءته خريطة فحلها و نظر فيها، فأخرج منها شيئا، و قال: يا أبا عبدالله، أتدري ما هذا؟ قلت: و ما هو؟ قال: هذا شي ء يؤتي به من خلف افريقية من طنجة. قال: قلت: و ما هو؟ قال: جبل هناك يقطر منه في السنة قطرات فتجمد، و هو جيد للبياض يكون في العين فيكتحل بهذا، فيذهب باذن الله عزوجل. قلت: نعم، أعرف و ان شئت أخبرتك باسمه و حاله. قال: قال: فلم يسألني عن اسمه، و قال: ما حاله؟ فقلت: هذا جبل كان عليه نبي من أنبياء بني اسرائيل خائف من قومه، يعبد الله عليه، فعلم به قومه فقتلوه، فهو يبكي علي ذلك النبي، و هذه القطرات من بكائه، و له من الجانب الآخر عين تنبع من ذلك الماء بالليل و النهار و لا يوصل الي تلك العين.

ابن شهرآشوب: عن محمد بن الفيض، عن أبي عبدالله عليه السلام، قال أبوجعفر الدوانيقي للصادق عليه السلام: تدري ما هذا؟ قال: و ما هو؟ قال: جبل هناك يقطر منه في السنة قطرات فتجمد، فهو جيد للبياض يكون في العين يكحل به، فيذهب باذن الله تعالي قال: نعم، أعرفه و ان شئت أخبرك باسمه و حاله، هذا جبل كان عليه نبي من أنبياء بني اسرائيل هاربا من قومه يعبد الله عليه فعلم قومه فقتلوه، فهو يبكي علي ذلك النبي، و هذه القطرات من بكائه له، و من الجانب الآخر عين تنبع من ذلك الماء بالليل و النهار و لا يوصل الي تلك العين [3] .



[ صفحه 171]




پاورقي

[1] طنجة: مدينة علي ساحل بحر المغرب، و هي قديمة أزلية علي ظهر جبل. و طبنة: بلدة في طرف افريقية مما يلي المغرب.

[2] الكافي: ج 8 ص 383 ح 582.

[3] مناقب ابن شهرآشوب: ج 4 ص 236.


چنين نيست كه مي گويد


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: سه چيز محبت را فراهم مي كند: يكي قرض دادن به جوانمرد، دوم فروتني كردن، سوم بخشش.

ابوحمزه نقل مي كند كه:

به حضور حضرت صادق عليه السلام شرفياب شدم. ديدم حضرت خلوت كرده، وارد شدم و كناري نشستم. فرمود: نفست به تو مي گويد: در محبت ما اهل بيت تند رفته اي و افراط كرده اي؛ ولي چنين نيست كه مي گويد.



[ صفحه 247]




بريد بن معاويه ي عجلي


او نيز از اصحاب و شاگردان امام باقر و امام صادق عليهماالسلام است و رواياتي از آن دو بزرگوار نقل كرده و نزد اهل بيت از وثاقت و مقام والايي برخوردار بود. در روايات از او تمجيد شده است، تا آنجا كه آنچه از او نقل مي شود. از نظر شيعه مورد قبول است و چون در نشر حديث اهل بيت پيامبر عليهم السلام نقش بسزايي داشت، دشمنان به خاطر اين كه در نظر مردم از موقعيت و مقام وي بكاهند و احاديث او را بي پايه جلوه دهند، احاديثي در مذمت و نكوهش او جعل كردند. اما با تمام اين توطئه ها و جعل احاديث، بريد بن معاويه از ادامه ي راه خود باز نايستاد و درباره ي كار خود هيچ گونه تشويش و ناراحتي به خود راه نداد. او جزء شش نفري است كه به فقيه ترين مردم (در عصر خود) معروف شدند و آن ها عبارتند از:

1. زرارة بن أعين؛

2. معروف بن خربوذ مكي؛

3. ابوبصير اسدي؛

4 فضيل بن يسار؛

5. محمد بن مسلم طائفي؛

6. بريد بن معاويه ي عجلي؛ [1] .

بريد بن معاويه از كساني است كه امام صادق عليه السلام فرمود: محبوب ترين مردم در دوران حيات و مماتشان نزد من چهار نفرند: زرارة بن اعين، محمد بن مسلم، بريد بن معاويه و احول (مؤمن الطاق). [2] .

وي در شمار كساني است كه امام صادق عليه السلام به آن ها مژده ي بهشت داد و



[ صفحه 231]



فرمود: بشارت دهيد مخبتين (متواضعان و خاشعان) را به بهشت. آن گاه فرمود: اينان بريد بن معاويه، محمد بن مسلم، ابوبصير ليث مرادي و زرارة بن أعين هستند. [3] .

سپس فرمود: چهار نفر جزء نجبا و كساني هستند كه در خور تمجيد و ستايش اند: اينها امناي الهي در حلال و حرام خدايند. اگر اينان نبودند، آثار و نشانه هاي نبوت از هم مي گسست و از بين مي رفت. [4] .

همچنين امام درباره ي او فرمود:

«أوتاد الأرض و اعلام الدين أربعة: محمد بن مسلم و بريد بن معاوية و ليث بن البختري المرادي و زرارة بن أعين». [5] .

اوتاد زمين و اعلام دين چهار نفرند: محمد بن مسلم، بريد بن معاويه، ليث مرادي و زرارة بن أعين.


پاورقي

[1] بحارالأنوار، ج 46، ص 34؛ اختيار معرفة الرجال، ص 238.

[2] الامام الصادق عليه السلام، مظفر، ج 2، ص 164.

[3] الامام الصادق و المذاهب الأربعة، ج 3، ص 61.

[4] الامام الصادق عليه السلام، ج 2، ص 134؛ جامع الرواة، ج 1، ص 117.

[5] اختيار معرفة الرجال، ص 238.


شيوخ أبي حنيفة من الشيعة


جابر بن يزيد بن الحارث الجعفي الكوفي المتوفي سنة 218 ه.

حبيب بن ابي ثابت ابويحيي بن قيس الكوفي المتوفي سنة 119 ه.

مخول بن راشد ابوراشد النهدي المتوفي سنة 141 ه.

عطية بن سعد العوفي المتوفي سنة 111 ه.

سلمة بن كهيل الحضرمي المتوفي سنة 113 ه.

اجلح الكندي و قيل اسمه يحيي بن عبدالله و لقبه الاجلح المتوفي سنة 145 ه.

اسماعيل بن عبدالرحمن بن أبي كريمة الكوفي المتوفي سنة 127 ه.

المنهال بن عمر الكوفي التابعي.

عدي بن ثابت الأنصاري الكوفي المتوفي سنة 116 ه.

زبيدي بن الحارث اليامي، و يقال الايامي الكوفي المتوفي سنة 122 ه.

و غير هؤلاء من شيوخ أبي حنيفة الذين عرفوا بتشعيهم لأهل البيت و لا يسعنا ذكر الباقين منهم بهذه العجالة.

و سيأتي في الجزء السادس من هذا الكتاب تراجم هؤلاء العلماء و تحامل رجال الجرح و التعديل عليهم لتشيعهم فحسب مع أن رجال الصحاح خرجوا أحاديثهم في صحاحهم.



[ صفحه 323]



و علي أن فان أباحنيفة أخذ عن رجال الشيعة كما أخذ عن أئمتهم عليهم السلام و نفي ذلك يكذبه الوجدان.

إلي هنا ينتهي البحث عن حياة ابي حنيفة من الوجهة التاريخية و قد اختصرت البحث عنه مضطرا إلي الاختصار.

و مع هذا قد أعطينا صورة عن اختلاف الناس فيه، من قادح و مادح، و مغال و متعصب، و ذكرنا طرفا من اقوال خصومه بدون تعرض لاثباتها أو ننفيها، و بقيت اقوال المعتدلين فيه ضاق المجال عن ذكرها و التعليق عليها، و سنعطي رأينا فيه و بيان منزلته العلمية و من الله التسديد.



[ صفحه 324]




الأرض


تطهر باطن القدم و ما توقي به كالنعل و الخف و نحوهما، بالمسح بها، أو المشي عليها، بشرط زوال عين النجاسة بهما، هذا هو المشهور عند الشيعة، أو المجمع عليه.

و وافقهم الحنفية في الجملة، قال الفرغاني: اذا أصاب الخف نجاسة لها جرم كالروث، و العذرة، و الدم، و المني فجفت فدلكه في الأرض جاز، و هذا استحسان، و قال محمد رحمة الله لا يجوز و هو القياس الا في المني... الخ [1] .

و أما الشافعية فانهم يفصلون فيما اذا كانت النجاسة رطبة لم تطهرها الأرض و ان كانت يابسة فللشافعي قولان: ففي الاملاء و القديم أن الأرض تطهر أسفل الخف، مستدلا بما روي عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم أنه قال: (اذا جاء أحدكم الي المسجد فلينظر نعليه، فان كان بهما خبث فليمسحه في الأرض. ثم ليصل فيهما [2] و لأنه تتكرر فيه النجاسة، فأجزأ فيه المسح كوضع الاستنجاء.



[ صفحه 263]



اما المالكية فقد اختلفت الروايات عن مالك في الخف، فقال مرة انه يغسل. و جعله مثل الثوب المتنجس. و مرة قال: انه لا يغسل، لأنه لا يمكن حفظ الخف من النجاسات، و يمكن حفظ الثوب، مع أن الخف يفسده الغسل [3] .

أما الحنابلة فعن أحمد روايتان: أحدهما يجب غسل الخف، و الثانية يجزي دلكه في الأرض [4] .


پاورقي

[1] الهداية ج 1 ص 21.

[2] المهذب ج 1 ص 50.

[3] المنتقي للباجي ج 1 ص 45.

[4] عمدة الحازم ص 14.


عدي بن ثابت


عدي بن ثابت الانصاري الكوفي المتوفي سنة 116.

خرج حديثه البخاري، و مسلم و الاربعة و روي عنه ابواسحاق السبيعي، و ابواسحاق الشيباني، و يحيي بن سعيد الانصاري، و الاعمش، و زيد بن أبي انيسة، و حجاج بن ارطاة، و اسماعيل السدي، و شعبة، و مسعر؛ و فضيل بن مرزوق و غيرهم من الحفاظ.

وثقه احمد، و العجلي، و النسائي، و الدارقطني و غيرهم. قال ابن ابي حاتم: سألت عن عدي بن ثابت؟ فقال: هو صدوق و كان امام مسجد الشيعة و قاضيهم. [1] .

و قال في المغني: عدي بن ثابت هو كوفي شيعي جلد ثقة مع ذلك و كان قاضي الشيعة و امام مسجدهم قال، المسعودي: ما أدركنا احدا اقول بقول الشيعة من عدي بن ثابت [2] و قال ابن حجر: عدي بن ثابت وثقه



[ صفحه 562]



احمد و النسائي، و الدارقطني الا أنه كان يغلو في التشيع و كذا قال ابن معين. و قال ابوحاتم: صدوق و كان امام مسجد الشيعة و قاضيهم و قال الجوزجاني مائل عن القصد. و قال عفان عن شعبة كان من الرفاعين (قلت) احتج به الجماعة... [3] .


پاورقي

[1] الجرح و التعديل 2: 3 ق 2.

[2] شذرات الذهب 252: 1.

[3] هدي الساري 424 - 423.


الأذن


و قال عليه السلام: لم صار داخل الأذن ملتويا [1] كهيئة الكوكب [2] الا ليطرد فيه الصوت حتي ينتهي الي السمع، وليكسر حمة [3] الريح، فلا ينكأ [4] في السمع. [5] .


پاورقي

[1] أي منعطفا.

[2] و في نسخة: اللولب.

[3] حمة كل شي ء معظمه، و حمة البرد: شدته. لسان العرب 153:12 و 159.

[4] نكأ القرحة: قشرها قبل أن تبرأ. لسان العرب 173:1، و المراد هنا الايذاء.

[5] توحيد المفضل: 67؛ بحارالأنوار 74:3 و 326:58.


نشأة المرجئة و معني الارجاء


و هم الذين يبالغون في اثبات الوعد ، و هم عكس المعتزلة المبالغين في اثبات الوعيد ، فهم يرجون المغفرة و الثواب لأهل المعاصي ، و يرجئون حكم أصحاب الكبائر الي الآخرة ، فلا يحكمون عليهم بكفر و لا فسق و يقولون:ان الايمان انما هو التصديق بالقلب و اللسان فحسب ، انه لا يضر مع الايمان معصية ، كما لا ينفع مع الكفر طاعة ، فالايمان عندهم منفصل عن العمل ، و منهم من زعم



[ صفحه 553]



أن الايمان اعتقاد بالقلب ، و ان أعلن الكفر بلسانه و عبد الأوثان ، أو لزم اليهودية و النصرانية و عبد الصليب ، و أعلن التثليث في دار الاسلام و مات علي ذلك ، فهو مؤمن كامل الايمان عندالله ، و هو ولي الله ، و من أهل الجنة ، ذكر ذلك ابن حزم .

و كلمة الارجاء علي معنيين:

أحدهما:التأخير ، يقال:أرجيته و أرجأته ، اذا أخرته ، و منه قوله تعالي:( قالوا أرجه و أخاه ) أي أمهله و أخره ، و سموا مرجئة لأنهم أخروا العمل عن الايمان .

ثانيهما:اعطاء الارجاء ، أما اطلاق اسم - المرجئة - علي الجماعة بالمعني الثاني فظاهر ، لأنهم كانوا يقولون:لا يضر مع الايمان معصية ، كما لا ينفع مع الكفر طاعة .

و لقد اضطربت الأقوال حول نشأة هذه الفرقة وبدء تكوينها ، و لم نستطع بهذه العجالة تحديد ذلك علي وجه التحقيق .

يقول النوبختي:لما قتل علي عليه السلام اتفقت بقية الناكثين و القاسطين و تبعة الدنيا ، فقد التقت الفرقة التي كانت مع علي عليه السلام و الفرقة التي كانت مع طلحة و الزبير و عائشة ، فصاروا فرقة واحدة مع معاوية بن أبي سفيان ، الا القليل منهم من شيعة علي و من قال بامامته بعد النبي صلي الله عليه و آله و سلم ، و هم السواد الأعظم و أهل الحشو و أتباع الملوك و أعوان كل من غلب ، أعني الذين التقوا مع معاوية فسموا جميعا ( المرجئة ) لأنهم توالوا الختلفين جميعا و زعموا أن أهل القبلة كلهم مؤمنون باقرارهم الظاهر بالايمان و رجوا لهم جميعا المغفرة [1] .



[ صفحه 554]



و افترقت [2] ( المرجئة ) بعد ذلك فصارت الي أربع فرق:فرقة منهم غلوا في القول و هم ( الجهمية ) أصحاب ( جهم بن صفوان ) و هم مرجئة أهل خراسان .

و فرقة الغيلانية:و هم أصحاب ( غيلان بن مروان ) و هم مرجئة أهل الشام .

و فرقة الماصرية:و هم أصحاب ( عمرو بن قيس الماصر ) ، و هم مرجئة أهل العراق ، منهم ( أبوحنيفة ) و نظراؤه .

و فرقة منهم يسمون ( النساك ) و ( البترية ) أصحاب الحديث ، منهم:( سفيان بن سعيد الثوري ) و ( شريك بن عبدالله ) و ( ابن أبي ليلي ) و ( محمد ابن ادريس الشافعي ) و ( مالك بن أنس ) و نظراؤهم من أهل الحشو و الجمهور العظيم و قد سموا ( الحشوية ) [3] .

فقالت أوائلهم في الامامة:خرج رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم من الدنيا و لم يستخلف علي دينه من يقوم مقامه ، و جوزوا فعل هذا الفعل لكل امام اقيم بعد الرسول صلي الله عليه و آله و سلم ، ثم اختلف هؤلاء فقال بعضهم:علي الناس أن يجتهدوا آراءهم في نصب الامام و جميع حوادث الدين و الدنيا الي اجتهاد الرأي ، و قال بعضهم:الرأي باطل ، ولكن الله عزوجل أمر الخلق أن يختاروا بعقولهم .

و قال من المرجئة [4] أبوحنيفة و أبويوسف و بشر المريسي و من قال بقولهم ،



[ صفحه 555]



في حرب علي عليه السلام و محاربة من حاربه:ان عليا عليه السلام كان مصيبا في حربه طلحة و الزبير و غيرهما ، و ان جميع من قاتل عليا عليه السلام و حاربه كان علي خطأ ، وجب علي الناس محاربتهم مع علي عليه السلام ، و الدليل علي ذلك قول الله عزوجل:( فقاتلوا التي تبغي حتي تفي ء الي أمر الله ) .

و في الواقع أن هذه الفرقة سياسية ، ولكنها أخذت تخلط بالسياسة اصول الدين ، فهم أعوان الامراء و المنضوون تحت لوائهم ، يؤيدون دولتهم مع ارتكابهم المحارم ، و انغماسهم بالجرائم .

وقد فسح هذا المبدأ الهدام للمفسدين و المستهترين طريق الوصول الي غاياتهم بما يرضي نهمهم ، و قد اتخذوه ذريعة لمآثمهم ، و مبرردا لأعمالهم القبيحة ، و ساترا لأغراضهم الفاسدة .

و قد أيدوا برأيهم هذا خلفاء الدولة الاموية تأييدا عمليا ، فهم في الواقع قد فتحوا باب الجرأة علي ارتكاب المحارم ، و أيدوا المجرمين ، و آزروا الظلمة ، و هونوا الخطب في العقاب و المؤاخذة .

و افترقت المرجئة الي عدة فرق - كل فرقة تضلل اختها - ولكل فرقة أقوال و آراء ، ذكرها المؤلفون في الفرق ، سنأتي علي ذكر نبذة منها عند تعداد فرق المرجئة باذن الله .

و ذكر أصحاب المقالات أن أباحنيفة النعمان بن ثابت كان من المرجئة ، و حكي عنه غسان الكوفي الذي تنسب اليه الفرقة الغسانية:أنه كان علي مذهبه ، و يعده من المرجئة ، لأن أباحنيفة كان يذهب الي أن الايمان هو الاقرار باللسان ، و ان الايمان لا يزيد و لا ينقص .



[ صفحه 556]




پاورقي

[1] فرق الشيعة للنوبختي:7 - 6.

[2] فرق الشيعة:7.

[3] قالت الحشوية ان عليا و طلحة و الزبير لم يكنوا مصيبين في حروبهم ، و ان المصيبين هم الذين قعدوا عنهم ، و انهم يتولونهم جميعا ، و يتبرأون من حربهم ، فرق الشيعة:15.

[4] فرق الشيعة:13.


عيسي بن عبدالله بن سعد


قال النجاشي [1] عيسي بن عبدالله بن سعد بن مالك الأشعري، روي عن أبي عبدالله و أبي الحسن عليهماالسلام، و له مسائل للرضا عليه السلام.

و قال الشيخ في الفهرست [2] عيسي بن عبدالله القمي، له مسائل.

و قال الكشي [3] حدثني محمد بن مسعود، قال: حدثني علي بن محمد، قال: حدثني أحمد بن محمد، عن موسي بن طلحة، عن أبي محمد أخي يونس بن يعقوب، عنه، قال: كنت بالمدينة فاستقبل جعفر بن محمد عليه السلام في بعض أزقتها، قال: فقال عليه السلام: اذهب يا يونس فان بالباب رجل منا أهل البيت، قال: فجئت الي الباب فاذا عيسي بن عبدالله القمي جالس، قال: فقلت له: من أنت؟ فقال له: أنا رجل من أهل قم، قال: فلم يكن بأسرع من أن أقبل أبوعبدالله عليه السلام



[ صفحه 428]



فدخل [و هو] علي الحمار الدار، ثم التفت الينا فقال: ادخلا، ثم قال: يا يونس أحسبك أنكرت قولي لك، ان عيسي بن عبدالله منا أهل البيت، قال: قلت: أي و الله جعلت فداك؛ لأن عيسي بن عبدالله رجل من أهل قم، فقال: يا يونس، عيسي بن عبدالله هو منا حي، و هو منا ميت.

ذكره العلامة [4] في القسم الأول، و ذكر شطرا مما قاله الكشي و قال: و هذا طريق واضح.

و كذلك ذكره ابن داود [5] في القسم الأول، قال: عيسي بن عبدالله القمي من أصحاب الصادق عليه السلام، ثقة، قبل الصادق عليه السلام بين عينيه و قال: أنت منا.

و عده الفاضلين المجلسي [6] و البحراني [7] ممدوحا.

و لقد أجاد الجزائري [8] حيث عده في فصل الثقات، و قال بعد نقل روايتي الكشي ما لفظه: لا يخفي ما في هذا من الدلالة علي شأن عيسي و عظم محلة عند الامام عليه السلام.

و ذكره البرقي [9] في رجاله في أصحاب الصادق عليه السلام.



[ صفحه 429]



كما و ذكره الشيخ [10] في رجاله في أصحاب الصادق عليه السلام.

و قال المامقاني [11] و بالجملة فالحق أن الرجل من الثقات، و قد بني علي اتحاد عيسي بن عبدالله بن سعد، و سعد بن عبدالله القمي.


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 296، الرقم 805.

[2] فهرست الطوسي: 116، الرقم 506.

[3] رجال الكشي: 332، الرقم 607، و 333، الرقم 610.

[4] رجال العلامة: 122، الرقم 3.

[5] رجال ابن داود: 149، الرقم 1173.

[6] الوجيزة: 275، الرقم 1382.

[7] بلغة المحدثين: 391.

[8] حاوي الأقوال (مخطوط): 121، الرقم 460.

[9] رجال البرقي: 31.

[10] رجال الطوسي: 258، الرقم 569.

[11] تنقيح المقال1 : 362، الرقم 9315.


في المعرفة


قال الصادق: العارف شخصه مع الخلق، و قلبه مع الله... و لو سها قلبه عن الله طرفة عين لمات شوقا اليه، و العارف أمين ودايع الله و كنز أسراره، و معدن أنواره. و دليل رحمته علي خلقه و مطية علومه، و ميزان فضله و عدله.

و قد غني عن الخلق، و المراد و الدنيا و لا مؤنس له سوي الله و لا نطق و لا اشارة و لا نفس الا بالله و من الله و مع الله. فهو في رياض قدسه متردد. و من لطايف فضله اليه متزود، و المعرفة أصل، و فرعه الايمان.



[ صفحه 323]




ابو زكريا


مجهول الحال.

المراجع:

رجال الطوسي 340. تنقيح المقال 3: قسم الكني 17. معجم رجال الحديث 21: 157. جامع الرواة 2: 386. مجمع الرجال 7: 45. منهج المقال 387.


ابو حفص سلمة


محدث. روي عنه أبان بن عثمان.

المراجع:

رجال البرقي 33. تنقيح المقال 2: 48. معجم رجال الحديث 8: 200. خاتمة المستدرك 808. جامع الرواة 1: 371.


محمد بن راشد


أبو يحيي، وقيل أبو عبد الله محمد بن راشد الخزاعي، وقيل التميمي، الدمشقي، البصري، المعروف بالمكحول، وقيل المكحولي، وقيل المكفوف. محدث وثقه بعض العامة، وقيل كان من القدرية. كان دمشقيا نزل البصرة وسكنها، وقدم بغداد وحدث بها. روي عنه سفيان بن زياد، وسفيان الثوري، وحميد بن مسعدة وغيرهم. توفي سنة 170، وقيل بعد سنة 160، وقيل سنة نيف وستين ومائة.

المراجع:

رجال الطوسي 287. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 116. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 79. نقد الرجال 306. جامع الرواة 2: 112. مجمع الرجال 5: 209. منتهي المقال 266. منهج المقال 296. لسان الميزان 5: 163 و 7: 357. التاريخ الكبير 1: 81. تهذيب التهذيب 9: 158. ميزان الاعتدال 3: 543 و 544. المجروحين 2: 253. تقريب التهذيب 2: 160. خلاصة تذهيب الكمال 286. الضعفاء الكبير 4: 65. الجرح والتعديل 3: 2: 253.



[ صفحه 71]



تاريخ أسماء الثقات 283. المجموع في الضعفاء والمتروكين 212. أحوال الرجال 161. الضعفاء والمتروكين لابن الجوزي 3: 58. تاريخ بغداد 5: 271. الكني والأسماء 165. المغني في الضعفاء 2: 579.