بازگشت

گفتار روز دوم


مفضل گويد: روز دوم به خدمت امام صادق (ع) شتافتم، و اجازه نشستن گرفتم.



[ صفحه 352]



آنگاه حضرت فرود: حمد خداي را كه بشر را خلق نموده، و بعد از آن كه دسته اي از بين رفتند دسته ديگر و گروه ديگري را مي آورد، تا اگر نيكوكارند در قيامت جزاي خير ببينند و اگر بدكارند به كيفر اعمال خود برسند. خدايي كه عادل است بر بندگان خود هيچ گونه ستم روا نمي دارد، اما مردم خود بر خود ستم مي كنند، چنانكه خداوند در قرآن مجيد فرموده است: «فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره» (زلزال 8) - هر كه ذره اي خوبي كند (نتيجه) آن را مي بيند و اگر ذره اي بدي كند به (نتيجه) آن مي رسد - و حضرت رسول (ص) فرمود: هر كاري كه در دنيا كرده ايد در قيامت جزاي آن را مي بينيد.

چون سخن بدينجا رسيد، امام علي (ع) كمي سر مبارك را به زير افكند، سپس فرمود: مردم سرگردانند، و مانند كورها و مستها، نمي فهمند كه چه مي كنند، و به طغيان و سركشي خود آگاه نيستند؛ چقدر اينان بدبختند! و چه اندازه گرفتار محنت و مصيبت و رنج و بلا هستند؛ از رؤساي خود كه ايشان را به نافرماني خدا مي خوانند متابعت مي كنند، و دنبال كساني مي روند كه به كارهاي زشت دعوتشان مي كنند؛ در ظاهر چشم دارند ولي در باطن نابينا مي باشند، زيرا حقيقت را نمي بينند؛ در ظاهر گوش دارند، ولي در باطن كر هستند كه سخن حق را نمي شنوند؛ به زندگاني چند روزه دنيا راضي شده اند، و راه مردمان داناي خداپرست را ترك گفته اند، و در چراگاه مردمان پليد و زشتكار مشغول چرا هستند؛ اينان نمي دانند كه مرگ ناگهان مي رسد و بايد حساب كارهاي خود را پس بدهند، در روزي كه هيچ كس به داد ديگري نمي رسد، تنها رحمت خداست كه ممكن است انسان را نجات دهد.

مفضل گويد: در اين وقت، من، شروع به گريستن كردم، حضرت فرمود: آسوده خاطر باش، و گريه مكن، زيرا تو حق را پذيرفتي و وظيفه خود را شناختي.


الدنانير تنحد من الطلشت


15 - قال بعض أصحابه (عليه السلام): حملت مالا الي أبي عبدالله



[ صفحه 358]



(عليه السلام) فاستكثرته في نفسي، فلما دخلت عليه دعا بغلام، و اذا طشت في آخر الدار، فأمره أن يأتي به، ثم تكلم بكلام لما أتي بالطشت فانحدرت الدنانير من الطشت، حتي حالت بيني و بين الغلام، ثم التفت الي و قال: أتري نحتاج الي ما في أيديكم؟!

انما نأخذ منكم ما نأخذ لنطهركم به [1] .


پاورقي

[1] الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 614 ح 12. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 101.


مناظره ي امام با عبدالله ديصاني


مورد ديگر، مناظره و بحث هاي امام صادق عليه السلام با عبدالله ديصاني است. او كه به خدا معتقد نبود، در خانه ي امام صادق عليه السلام آمد و اجازه خواست و داخل شد و نشست. عرض كرد: اي جعفر بن محمد، مرا به معبودم دلالت كن.

امام فرمود: نام تو چيست؟

ديصاني بدون اينكه نام خود را بگويد، برخاست و بيرون آمد. وقتي دوستانش از اين جريان آگاه شدند، گفتند: چرا نام خود را نگفتي؟

گفت: اگر مي گفتم نامم عبدالله است، مي پرسيد اين كيست كه تو بنده ي او هستي؟

گفتند: دو مرتبه برگرد نزد امام صادق و از او بخواه تو را به معبودت دلالت كند و از نامت نپرسد.

ديصاني براي دومين بار خدمت حضرت بازگشت و عرض كرد: مرا به معبودم دلالت كن و از نامم مپرس.



[ صفحه 257]



امام فرمود: بنشين.

در اين ميان پسر بچه اي از فرزندان امام با تخم مرغي كه در دست داشت، بازي مي كرد. امام تخم مرغ را از او گرفت و فرمود: اي ديصاني، اين حصاري سربسته است كه پوستي محكم دارد و در زير پوست محكم، باز پوسته اي نازك است و در درون پوسته ي نازك، طلايي محلول و نقره اي مذاب است كه نه طلاي مايع با نقره ي مذاب در هم مي آميزد و نه نقره با طلا مخلوط مي شود بلكه هر يك به حال خود باقي است. نه از درون آن مصلح خيرانديشي بيرون آمده است كه از صلاح آن خبر دهد و نه چيزي كه فاسدكننده ي آن باشد، به درونش راه دارد كه ما را از فساد درونش آگاه سازد و هيچ معلوم نيست براي آفرينش جنس نر يا ماده است. به هر حال اين تخم شكافته مي شود و رنگ هاي طاووسي از آن بيرون مي آيد. آيا براي اين كار هيچ مدبر و خالقي نيست؟

ديصاني به فكر فرو رفت و پس از مدتي سكوت سرانجام سربرداشت و گفت: گواهي مي دهم كه خدايي جز الله نيست كه يكتا است و شريكي ندارد، و شهادت مي دهم كه محمد بنده و فرستاده ي او است، و گواهي مي دهم كه شما امام و حجت برخلايق هستيد، و من نيز از گذشته ي خويش نادم و پشيمانم و توبه مي كنم [1] .


پاورقي

[1] همان مأخذ، ص 201.


محبت اهل بيت، اساس اسلام


خدا را شاكريم كه توفيق داد جلساتي در مكتب امام صادق عليه السلام باشيم و از كلام نوراني آن



[ صفحه 258]



حضرت كه خطاب به عبدالله بن جندب بيان كرده اند بهره ببريم. در اين جلسه ان شاءالله آخرين بخش اين روايت شريف را با هم مرور مي كنيم.

مطلبي كه حضرت در اين قسمت به آن اشاره دارند اين است كه مي فرمايند: و لكل شي ء اساس و اساس الاسلام حبنا اهل البيت؛ هر چيز پايه اي دارد و پايه اسلام، محبت ما اهل بيت است. به عبارتي، اسلام نظير خانه اي است كه پايه و ستون آن خانه، محبت اهل بيت عليهم السلام است. يك ساختمان اگر پايه هاي محكمي داشته باشد، مي تواند سال هاي طولاني پابرجا بماند. چنين خانه اي در گذر زمان ممكن است ظاهرش كثيف و سياه و در و ديوارش خراب شود، اما چون پايه هايش محكم است، با كمي تعمير و رنگ و روغن و تزيينات مي توان آن را تميز و مرتب كرد. اما اگر پايه و اساس محكمي نداشته باشد، هر چه هم رنگ و روغن بزنيم فايده اي ندارد و با باد و باران يا سيلابي فرو خواهد ريخت. اسلام نيز به حسب اين روايت پايه اي دارد كه اگر آن پايه محكم و پابرجا باشد بناي اسلام فرد و جامعه هم باقي خواهد ماند؛ هر چند ممكن است در معرض حوادث و آفاتي واقع شود و ظاهرش آسيب هايي ببيند.

آنچه در اين جا مهم است تحقيق و تبيين اين مطلب است كه چرا محبت اهل بيت عليهم السلام پايه و اساس اسلام است؟ اين مسأله يك مقام اثبات دارد و يك مقام ثبوت. مقام اثبات يعني اين كه چه آيه و روايت و دليلي بر اين مطلب وجود دارد؛ مثلا خود همين روايت يك مستند و دليل است بر اين كه اساس اسلام محبت اهل بيت عليهم السلام است. هم چنين آيات و روايات ديگري در اين زمينه وجود دارد. اما مقام ثبوت يعني تبيين اين مسأله كه اصولا چگونه است كه اساس اسلام محبت اهل بيت عليهم السلام است. چرا اگر محبت و ارادت به اهل بيت عليهم السلام نباشد پايه دين انسان سست و نامطمئن است؟

از دو مقام ثبوت و اثبات، آنچه در اين جا بيشتر مد نظر ما است مقام ثبوت است. آنچه مهم است اين است كه صرف نظر از ادله اي كه اين مسأله را «اثبات» مي كند، از نظر «ثبوتي» اصولا چرا و چگونه چنين رابطه اي بين اسلام و محبت اهل بيت عليهم السلام وجود دارد؟


انتقال ماريه به خارج از مدينه


از روزهاي اول ورود ماريه به خانه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بعضي از همسران آن حضرت نسبت به وي با چشم حسادت نگاه مي كردند و تحمل اين بانوي جوان و تازه وارد براي آنان سخت مي نمود و با ظاهر شدن اثر حمل در وي، اين حالت شديدتر و اظهار ناراحتي بيشتر گرديد؛ بطوري كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) براي حفظ توازن در ميان همسران و در داخل زندگيش مصلحت را در اين ديدند كه ماريه را علي رغم علاقه و محبت فوق العاده اي كه به وي داشتند به خارج مدينه منتقل و از ساير همسرانش جدا سازند، از اين رو ماريه در ميان بستاني كه متعلق به پيامبر و در ميان قبيله بني مازن و در نزديكي مسجد قبا قرار داشت اسكان داده شد كه اين محل بعدها به نام مشربه ام ابراهيم [1] مشهور و پس از چند ماه ابراهيم در اين محل متولد شد.

انتقال ماريه به خارج از مدينه را مورخان چنين نقل نموده اند:



[ صفحه 202]



«و غار نساء رسول الله، واشتد عليهن حين رزق منها الولد»؛ [2] «بعضي از همسران پيامبر نسبت به ماريه حسد ورزيدند مخصوصاً آنگاه كه داراي فرزند شد.»

و صاحب طبقات نقل مي كند: «پيامبر خدا ماريه را از محيط زندگيش دور ساخت؛ زيرا تحمل وي براي همسران آن حضرت سخت بود و آنان حسد ورزيدند اما نه مثل عايشه. [3] .

و باز در طبقات و ساير كتب تاريخ، از خود عايشه نقل شده است كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) يك روز ابراهيم را به نزد من آورده، فرمود: «عايشه ببين اين طفل چقدر به من شبيه است» گفتم هيچ شباهتي به تو ندارد، فرمود: چقدر (مانند من) سفيد و چاق است» گفتم طفلي كه شير گوسفند بخورد چاق و سفيد مي شود. [4] .

به هرحال ابراهيم در ميان قبيله بني مازن و در محل مشربه متولد گرديد و سلمي همسر ابو رافع مامايي او را به عهده گرفت و لذا اولين كسي كه مژده ولادت ابراهيم را به رسول خدا رسانيد ابو رافع بود و آن حضرت غلامي بعنوان مژدگاني بر وي اهدا نمود. رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در روز هفتم ولادت ابراهيم گوسفندي عقيقه نمود و شخصي به نام ابوهند موي سر وي را تراشيد و بدستور پيامبر به وزن موها نقره به مساكين داده شد. سپس در داخل خاك دفن گرديد. و در همين روز پيامبر خدا اين فرزند را ابراهيم ناميد و فرمود: جبرئيل بر من نازل شد و گفت: «السَلام عليك يا أبا ابراهيم» و من هم نام جدم ابراهيم را بر وي انتخاب نمودم. [5] .

پس از تولد ابراهيم هر يك از همسران انصار درخواست نمودند كه رسول خدا وظيفه پرستاري و شير دادن به ابراهيم را بر وي محول نمايد و در اين مورد به همديگر



[ صفحه 203]



سبقت مي جستند، بالأخره اين افتخار نصيب بانويي به نام ام برده همسر ابويوسف گرديد. خانه ابويوسف كه شغل آهنگري داشت در همان محله بني مازن و در نزديكي مشربه ام ابراهيم قرار گرفته بود و ام برده ابراهيم را به نزد ماريه در مشربه و به حضور رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در مدينه مي برد و پس از ديدار آنان به خانه اش برمي گرداند و گاهي رسول خدا شخصاً براي ديدن فرزندش به خانه ام برده مي رفت. [6] .


پاورقي

[1] مشربه ام ابراهيم در دو كيلومتري سمت شرقي مسجد قبا واقع است. به مناسبت نماز خواندن رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در اين محل تبديل به مسجد گرديده و مورخان اين مسجد را جزو مساجد اطراف مدينه معرفي نموده اند و اينك اين مسجد و محوطه متعلق به آن، تخريب و به صورت گورستاني جهت ساكنين آن منطقه درآمده، با ديواري مرتفع و قفل بزرگي بر در آهني آن كه هيچ زائري نتواند وارد اين محوطه شود. اين وضع را اينجانب در ذيقعده 1413 هـ. مشاهده نمودم.

[2] طبقات، ج1، ق1، ص68؛ البدايه و النهايه، ج5، ص304؛ يعقوبي، ج2، ص87؛ كامل ابن اثير، ج2، ص186.

[3] «ان رسول الله حجب ماريه وقد ثقلت علي نساء النبي (صلي الله عليه وآله) و غِرْن عليها ولامثل عايشه» طبقات ابن سعد، ج 1، ق 1، ص 86.

[4] «فقال انظري الي شبهه بي فقلت ما أري شبهاً فقال الا ترين الي بياضه و لحمه قلت من سقي البان الضأن سمن و ابيض. طبقات، ج 1، ق 1، ص 86؛ البدايه و النهايه، ج 5، ص 305؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 87.

[5] طبقات، ج 1، ق 1، ص 87.

[6] طبقات، ج 1، ق 1، ص 87؛ استيعاب، ج 1، ص 43؛ اسدالغابه، ج 1، ص 39.


حق الهدي


«و أما حق الهدي فأن تخلص بها الارادة ألي ربك، و التعرض لرحمته و قبوله، و لا تريد عيون الناظرين دونه، فاذا كنت كذلك لم تكن متكلفا ولا متصنعا، و كنت انما تقصد الي الله، و اعلم أن الله يراد باليسير، و لا يراد بالعسير، كما أراد بخلقة التيسير، و لم يرد بهم التعسير، و كذلك التذلل أولي بك من التدهقن لأن الكلفة و المؤونة في المتدهقنين، فأما التذلل و التمسكن



[ صفحه 229]



فلا كلفة فيهما، و لا مؤونة عليهما، لأنهما الخلقة، و هما موجودان في الطبيعة، و لا قوة لا بالله...».

و عرض الامام عليه السلام في هذه الفقرات الي حق الهدي، و هو ما يذبحه حجاج بيت الله الحرام في مكة أو في مني من الانعام، و قد أكد علي أن يكون خالصا لوجه الله تعالي غير مشفوع بأي داع من الدواعي الفاسدة كالرياء و طلب السمعة، فان الله تعالي لا يتقبله، و عرض الامام عليه السلام الي أن الله تعالي انما يتقرب اليه باليسير من الأعمال لا بالعسير، فان لم يشرع أي تكليف حرجي، ثم أنه عليه السلام فرع علي ذلك بأن التذلل أولي من التصدي للزعامة لأنها تحتاج الي الجهد الكلفة و العناء أما من لا يتصدي اليها فانه في غني عن ذلك.


روايته عن أبي ذر


و روي (ع) طائفة من كلمات المصلح العظيم الصحابي أبي ذر منها قوله:

«يا مبتغي العلم لا يشغلك اهل و لا مال عن نفسك، أنت يوم تفارقهم كضيف بت فيهم، ثم غدوت عنهم الي غيرهم... الدنيا و الآخرة كمنزل تحولت منه الي غيره، و ما بين الموت و البعث الا كنومة نمتها ثم استيقظت منها، يا مبتغي العلم ان قلبا ليس فيه شي ء من العلم كالبيت الخراب...» [1] .

هذه بعض الاحاديث التي اثرت عنه، و هي تتعلق باداب السلوك و الاخلاق، و بفضل العترة الطاهرة التي هي عديلة القرآن الكريم.


پاورقي

[1] ناسخ التواريخ 2 / 204.


پاداش انفاق گران


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[در هر شب جمعه دو فرشته ندا مي دهند]: بار خدايا، به هر انفاقگري عوض ده و هر ممسكي را بي چيز گردان. [1] .


پاورقي

[1] بحار: 96 / 117 / 10، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20693.


اصلاح


دين اسلام، داد، محبت و الفت را به ارمغان آورد تا افراد آنها را در بين خود به مرحله ي اجرا در آورند. همين سلامي كه در اولين برخورد به يكديگر مي گوييم، معنايش آن است كه «ما با يكديگر در مقام صلح و صفا هستيم. از كدورت و كينه توزي بدوريم. » پس اگر گاهي اين صفا به تيرگي مبدل شود، بايد هر چه زودتر برقرار گردد.



[ صفحه 121]



اگر كساني يافت شدند كه صميميت از بين رفته ميان دو نفر را به جاي خود برگردانند، نزد پروردگار اجري بزرگ دارند.

لان اصلح بين اثنين احب الي من ان اتصدق بدينارين. [1] .

اگر بين دو نفر را اصلاح بدهم، نزد من، بهتر است از اينكه دو دينار (دو مثقال طلا) در راه خدا صدقه بدهم.


پاورقي

[1] اصول كافي. ج 2، ص 209.


زيارت روز سه شنبه


السلام عليكم يا خزان علم الله السلام عليكم يا تراجمة وحي الله السلام عليكم يا ائمة الهدي السلام عليكم يا اعلام انقي السلام عليكم يا اولاد رسول الله انا عادق بحقكم مستبصر بشأنكم معاد لاعدائكم موال لاوليائكم بابي انتم و امي صلوات الله عليكم اللهم اني اتوالي اخرهم كما تواليت اولهم و ابرء من كل وليجة دونهم و اكفر بالجبت و الطاغوت و اللات و العزي صلوات الله عليكم يا موالي و رحمةالله و بركاته السلام عليك يا سيدالعابدين و سلالة الوصين السلام عليك يا باقر النبين السلام عليك يا صادقا مصدقا في القول و الفعل يا موالي هذا يومكم و هو يوم



[ صفحه 277]



الثلثا و انا فيه ضيف لكم و مستجير بكم فاضيفوني و اجيروني بمنزلة الله عندكم و آل بيتكم الطبين الطاهرين

از حضرت امام زين العابدين سؤال كردند كه امام بعد از تو كيست؟

فرمود: فرزند محمدباقر كه علم دين را كاملا مي شكافد و تشريح مي كند.

پرسيدند: امام بعد از او كيست؟

حضرت فرمود فرزند وي جعفر است كه نام او در نزد اهل آسمانها صادق مي باشد.

سؤال كردند همه شما خاندان نبوت صادق و راستگويانند پس چطور اين فرزند صادق ناميده مي شود؟

در جواب فرمود: چون فرزند پنجم آن حضرت جعفر ناميده خواهد شد و دعوي امامت مي كند و او در نزد خدا جعفر كذاب است حضرت امام زين العابدين عليه السلام پس از بيانات با حزن مخصوصي گريه كردند و فرمودند مي بينم كه جعفر كذاب را كه با تحريكات او مأموران جلاد خليفه وقت براي دستگيري امام (صاحب الزمان) به خانه او ريخته اند و همه جاي خانه را تفتيش مي كنند.


روات امام صادق يا شاگردان مكتب جعفري


علومي كه از امام صادق عليه السلام نقل شده در تحت عنوان چهار اصل: تفسير - فقه - حديث - اخلاق است ولي بيش از پانصد رشته علم به نقل جابر بن حيان كه متفق عليه همه محدثين است تعليم فرموده و شاگردان امام صادق عليه السلام را مي توان به سه طبقه كلي تقسيم كرد.

1- تابعين آنها هستند كه اصحاب پيغمبر را دريافته اند.

2- جماعت عامه و اهل تسنن.

3 - شيعه و خواص اصحاب امام صادق «اماميه»

و اين سه طبقه را از سه نفر پيشوايان اخبار و حديث و تاريخ مي توان به دست آورد كه عين خبر آن نقل مي شود.

1 - ابونعيم اصفهاني در حلية الاولياء چنين مي نويسد:

و روي عن جعفر بن محمد عدة من التابعين منهم يحيي بن سعيد انصاري -



[ صفحه 211]



ايوب السجستاني - ابان بن تغلب - ابوعمرو بن العلاء - يزيد بن عبدالله الهادي

و حدث عنه الائمة الاعلام مالك بن انس - و شعبة بن الحجاج و سفيان الثوري و ابن جريح و عبدالله بن عمر و روح بن القاسم و سفيان بن عينيه - و سليمان ابن بلال و اسماعيل بن جعفر و حاتم بن اسماعيل و عبدالعزيز بن المختار و وهب ابن خالد و ابراهيم بن طهمان. و اخرج عنه مسلم بن الحجاج في صحيحة محتجا بحديثه - انتهي [1] .

ابونعيم از پيشوايان بزرگ اهل سنت و از طبقه مالكي است مي گويد از جعفر بن محمد جمع بسياري روايت كرده اند كه از آن جمله عده اي از تابعين مي باشند مانند يحيي بن سعيد و غيره و بسياري از ائمه و پيشوايان و مفتيان مسلمين از او حديث نقل كرده و مفتخر به شاگردي او بوده اند - مانند مالك بن انس - شعبه - سفيان و غيره كه مسلم صاحب كتاب صحيح در احتجاجات خود نام كساني كه در مكتب امام صادق عليه السلام به شاگردي مباهات نموده اند نقل كرده است كه در قسمت سوم زندگاني اجتماعي آن حضرت اسامي معروف شاگردان امام نقل مي شود انشاء الله و اكنون براي نمونه گفته مي شود كه مثلا ابان بن تغلب سي هزار حديث از آن حضرت روايت كرد و محمد بن مسلم شانزده هزار حديث نقل كرد و جابر بن حيان هزار ورق در پانصد رشته علم نوشت و حسن بن علي وشاء گفت به چشم خود نهصد مدرس را در مسجد كوفه ديدم كه همه مي گفتند حدثني جعفر بن محمد و ابن ابي الحديد گفت فقهاي اربعه شافعي - مالكي - حنفي - حنبلي همه شاگردان مكتب جعفر بن محمدالصادق (ع) بودند.

و در همين اوراق آن علوم و فنون اسرار را خواهيم ديد.

2- سيد شبلنجي شافعي چنين مي نويسد:

ان مناقب الامام الصادق (ع) كثيره لا يستطيع محاسب ان يحسبها في حساب و بحار من تنوع انواعها من يريد احصائها و ان بلغ اعلي درجة في الذكاء و قد روي عنه جماعة من اعيان ائمة اهل السنه و اعلامهم مثل يحيي بن سعيد و ابن جريح و مالك بن انس و الثوري ابن عيينه و ابي ايوب السجستاني و غيرهم و كان مجلس ياوي اليه الخاصه و العامه و يزورونه من كل فج عميق و يسألونه عن الحلال و الحرام



[ صفحه 212]



و تأويل القرآن و فصل الخطاب و لا يفارقه احد الا و قد اخذ من علومه ما يرضيه و تعينه انتهي

شبلنجي كه از اعاظم طبقه شافعي است مي نويسد: مناقب امام صادق عليه السلام بيش از آن است كه بتوان شمرد و در حساب آورد از بارزترين دليل بزرگواري او درجه ذكاوت وحدت ذهن و شدت ذكاء او است و نيروي احاطه به حديث كه بسياري از اعيان ائمه سنت و برجسته گان و اعلام و اشراف آن ها مانند يحيي بن سعيد و ابن جريح و مالك و سفيان و سجستاني و غيره از راههاي دور شد رحال كرده و از محضر او استفاده نموده اند او مي گويد:

صادق آل محمد دو نوع مجلس داشت يك مجلس عمومي كه تمام مردم از هر فرقه و هر مكان و محل بودند به مجلس درس او حاضر مي شدند و او را زيارت مي كردند و مسائلي مي پرسيدند و در حلال و حرام كار زندگي استفاده نموده و از تفسير و تأويل آيات معلوماتي مي اندوختند و مي رفتند.

يك مجلس خاصه كه مخصوص اصحابي بوده كه ذوق و شم علمي داشتند از او جدا نمي شدند تا در همه شؤن علمي بهره مند و سيراب از منبع علم الهي گرديده تا آخر عمر ملازمت حضور داشتند.

3- شيخ مفيد رحمة الله عليه كه در اوائل قرن پنجم از جهان درگذشته مي نويسد:

«ان الامام جعفرا الصادق عليه السلام كان خليفة ابيه الامام محمدالباقر عليه السلام دون اخوته» «و وصيه و القائم بامر الامامه بعده و كان افضل اخوته و اعلمهم و اعظمهم قدرا و اكثرهم» «جلالا بين الخاصه و العامة و نقل الناس من علومه ما انتشر في جميع المدن و البلاد و الاصقاع» «و لم ينقل من احد من علماء اهل بيته ما نقل عنه»

«و ما نقل حفظة الاخبار و سدنة الاثار منهم ما نقلوه عنه و قد احصي اصحاب الحديث» «من روي عنه من الثقات مع اختلافهم في الاراء و المقالات مبلغ عددهم اربعة آلاف و قد» «كثرت الدئل الواضحه علي امامته بحيث انها انارت القلوب و كمت افواه المخالفين» «عن الطعن فيها بايراد الشبهات»

يعني امام جعفرصادق عليه السلام خليفه و جانشين پدرش امام محمدباقر بود از ميان همه برادران او به وصايت و قيام به امر دين و امامت و خلافت پس از پدر برگزيده گرديد - آن حضرت



[ صفحه 213]



افضل از همه برادران بود در علم و عظمت قدر و كثرت جلال و سطوت در نظر خاصه و عامه بر همه ترجيح داشت.

تمام مردم عصر از علوم و دانش او بهره مند گشته و انتشار دادند آنچه از او شنيدند و پس از او در همه شهرستانها و بلاد و اطراف و اكناف نام او و حديث او شايع و مشهور گرديد.

آنقدر كه از او نقل حديث و اخبار علم و فرهنگ و معرفت شده در تعليم و تربيت ديني آموخته از هيچ كس تاكنون بدين اندازه آثار و مآثر باقي نمانده است.

اصحاب موثق و روات مشهور و معروف او را صورت برداشته و احصائيه گرفته اند آنها كه مورد اعتماد در نقل حديث بوده در هر رأي و سليقه و عقيده هم باشند شماره آنها به چهار هزار نفر بالغ شده و اين خود بهترين دليل امامت او است كه طبقه فاضله بشر در قرن دوم افتخار به شاگردي او داشته اند - به طوري كه دلها را روشن به نور علم و معرفت كرد و لبهاي مخالفين سابقين را بست و شبهات شاكين را رد كرد.

آري عظمت علمي و قدرت و نيروي دانش امام ششم را مي توان در سطور عظمت شاگردانش يافت از مشهورترين روات او كه از اعيان رجال و مشاهير علماي اسلام به شمار مي رود ابوحنيفه نعمان بن ثابت - محمد بن الحسن الشيباني - ابي يزيد طيفور السقاء كه سقاي آن حضرت بود در مجالس علمي و درس و بحث آب به حضار مي داد - مالك بن دينار ابراهيم بن ادهم كه از ملازمين آن حضرت به شمار مي رفتند.

ابن شهرآشوب از حسن بن زياد روايت مي كند كه گفت از ابوحنيفه شنيدم مي گفت افقه الناس جعفر بن محمد.


پاورقي

[1] حلية الاولياء ابونعيم اصفهاني جلد دوم.


تمر خرما


از ميوه هاي بسيار پر بركت جهان خرما است كه عراق پر سرمايه ترين جهان از جهت اين ميوه است و شنيده شده كه بيش از چهار ميليون درخت خرما در عراق است و بر حجاز و ايران و غيره برتري دارد. خرما ميوه شفابخشي است كه مانند درخت انگور همه چيز آن مورد استفاده است ريشه - مغز درخت



[ صفحه 267]



ساقه برگ - شاخه - ليف تا برسد به مويز و رطب و خرماي رسيده خشك شده - شيره خرما سركه انگور و غيره كه همه آنها مورد استعمال غذائي و دوائي و حتي لباس و فرش و ظروف و الياف و غيره دارد.

حضرت امام جعفرصادق مي فرمايد در اين ميوه خداوند شفاء قرار داده همانطور كه در عسل شفاء قرار داده است.

يك روز طبقي از خرما حضورش آوردند فرمود خداوند در اين ميوه شفاء قرار داده است فقال (ع) ان فيه شفاء [1] .

و قال ع ان فيه شفاء من السم و انه لاداء فيه و لا غائله و ان من اكل سبع تمرات عجوة عند منامه قتلت الديدان في بطنه [2] .

يعني خرما ميوه ئي است كه دردي همراه ندارد و دافع سموم است و هر كس از آن بخورد سموم معده اش دفع مي گردد.

در اين كه خرما داراي منافع بسيار است و اطباء روي آن كتابها نوشته اند سخني نيست ولي نكته اين جا است كه امام عليه السلام تمام خواص آن را در دو كلمه جمع فرمود لاداء فيه و لا غائلة نه دردي دارد و نه زحمتي مي افزايد و از شفاي آن چنين نظرم است كه يكي از دكترهاي اروپا تجويز كرده بود براي زخم و رفع سموم عسل يا خرما يا شيره خرما بمالند رفع مي شود و اين مدلول فرمايش امام است كه شفاء در آن است پس از دوازده قرن حقيقتي مكشوف گرديد.

اطباء درباره خرما نوشته اند ان في التمر فوايد طبية كثيره - بدن را تسخين مي دهد - آب را فراوان و اولاد را زياد و خون را غليظ و با شير باشد براي تضعيف قوه باه خوب است آفات التهابيه را دفع مي كند - سرفه زياد - خشكي مزاج - التهاب ريوي را مي برد آدمي را تهييج مي كند براي خون بسيار مفيد است اسهال را مي برد - لثه ها را محكم مي كند - سرطان را مي كند و كاشفين طب تحقيق كرده اند در سرزمين هاي خرما كمتر مرض سرطان وجود يافته و اين بررسي بيان امام را تفسير مي كند كه فيه شفاء ولاداء فيه وجود درخت خرما مانع پيدايش امراض است و اين ميوه همه جا مورد استعمال دارد دواء و غذا و شيريني و چربي و ماده عصيري و غيره است.



[ صفحه 268]




پاورقي

[1] كافي كليني.

[2] كافي كليني به نقل طب الامام الصادق (ع) ص 71.


برق و صاعقه و تأثير آن در زندگي بشر


برق و صاعقه از مواليد جوي است كه از اصطكاك ابرها و گازها و ابخره جوي توليد مي گردد و اثري عميق در ايجاد ابر و باران و سرعت ريزش آب مي نمايد و در زندگي نباتات و حيوانات و انسان نيز آثاري مي گذارد كه اگر اين برق و صاعقه نباشد زندگي ناقص و قمستي از حيات مواليد ثلاث يعني نبات و حيوان و انسان پژمرده و افسرده و متلاشي مي گردد و براي اثبات آن يك مثال مي آوريم تا در علوم طبيعي تكميل گردد.


الفقهاء 02


قالوا: أول وقت المغرب غيات الشمس المعلوم بذهاب الحمرة المشرقية الي أن يبقي لانتصاف الليل مقدار أربع ركعات، و وقت العشاء من حين الفراغ من المغرب الي نصف الليل و تختص المغرب بمقدار ثلاث ركعات من أول الوقت، و العشاء بمقدار أربع من آخر الوقت، و ما بينهما مشترك، تماما كما تقدم في وقت الظهرين.



[ صفحه 145]



و لكن من المغرب و العشاء وقتان: أحدهما للفضيلة، و الآخر للاجزاء، و يمتد وقت الفضيلة للمغرب من أول الوقت الي ذهاب الحمرة المغربية، و وقت فضيلة العشاء من ذهاب هذه الحمرة الي ثلث الليل.

و اذا نسي صلاة المغرب و العشاء، أو نام عنهما، حتي انتصف الليل أتي بهما بنية الأداء، لأن وقتهما مع الاضطرار يمتد الي طلوع الفجر، و الافضل أن يؤديهما بقصد التقرب الي الله سبحانه دون نية الاداء، أو القضاء.


الفقهاء 01


ستعرف عمرة التمتع مفصلا عند الكلام علي حج التمتع، و عقدنا هذا الفصل للعمرة المفردة، و بصفة أهم لحكمها، و ليس من شك أنها راجحة في ذاتها، بل يستحب تكرارها مرات، و مرات، و لكن هل تجب وجوبا ذاتا مستقلا عن الحج، بحيث اذا استطاع الانسان لها وحدها دون الحج، كما لو تمكن من السفر البيت الحرام في شهر ربيع دون أشهر الحج، فيجب أن يسافر في ربيع، و يعتمر، أو لا تجب كذلك، و انما تجب تبعا للحج، فاذا استطاع الانسان له أداهما معا، و ان لم يستطع للحج فلا يجب الحج و لا العمرة.

الجواب:

لا خلاف بين الفقهاء في وجوب العمرة بأصل الشرع، و ان علي حاضري المسجد الحرام، و هم الذين لم يبعدوا عن مكة 12 ميلا [1] ، ان يعتمروا عمرة



[ صفحه 149]



مفردة، و انها تسقط عمن بعد هذه المساحة، أو أكثر اذا حج حجة التمتع.

أما وجوب العمرة علي بعد 12 ميلا عن مكة ان استطاع لها وحدها فقال صاحب الجواهر: لم أجد للاصحاب في ذلك كلاما منقحا.. و قال أيضا: يظهر التشويش في كلامهم. بل كرر لفظة التشويق ثلاث مرات، و هو يتكلم عن هذه المسألة بالذات.

ثم قال: «و يقوي في النظر سقوطها عن النائي الذي يجب عليه أن يتمتع بها الي الحج و لا عمرة مفردة عليه». أي أن العمرة المفردة لا تجب علي من كانت وظيفته حج التمتع علي تقدير استطاعته و وجوب الحج عليه.

و علي رأيه هذا أكثر العلماء، و منهم صاحب الشرائع و السيد الحكيم و السيد الخوئي بل عليه سيرة الفقهاء منذ القديم، فلم نر فقيها واحدا قال: ان النائي عن المسجد الحرام اذا استطاع للعمرة المفردة وحدها قبل أشهر الحج، و لم يفعل فقد ترك واجبا، و انه اذا مات قبل أدائها وجب الاستئجار عنه من تركته.. و عليه فالعمرة المفردة تجب علي من حضر المسجد الحرام فقط، و هو من بعد عن احد جوانبه الأربعة 12 ميلا.


پاورقي

[1] هذا رأي صاحب الجواهر، و قيل: هم الذين يبعدون عن مكة ثمانية و اربعين ميلا. و نسب هذا الي المشهور، و لكن صاحب الجواهر قال: لم نتحقق صحة هذه النسبة.


حكم الشرط الفاسد


اذا لم تتوافر الشروط المتقدمة لصحة الشرط يكون فاسدا لا يجب الوفاء به بالاتفاق، ولكن هل يفسد العقد لفساد الشرط؟. و بكلمة: هل الشرط الفاسد يكون مفسدا للعقد أيضا، أو ان فساده لا يستدعي فساد العقد؟.

قال جماعة كثر من كبار الفقهاء المتقدمين و المتأخرين: ان فساد الشرط يوجب فساد العقد، كقاعدة كلية، لا نخرج عنها الا بدليل تعبدي خاص [1] .

و الحق بعكس ما قالوه تماما، و ان الشرط الفاسد من حيث هو لا يستدعي



[ صفحه 180]



فساد العقد، و ان الحكم بفساد العقد مع فساد الشرط لا يكون الا بدليل خاص، اذ لا تلازم عقلا و لا عرفا و لا شرعا بين الفسادين بما هما، بل لقد ثبت في الشريعة في العديد من الموارد أن فساد الشرط لا يستدعي فساد العقد، و من ذلك الروايات الواردة في باب الزواج، و قد ذكرنا بعضها في فقرة «غير مخالف للكتاب» من هذا الفصل. و منها ما جاء في غير الزواج أيضا فقد روي الحلبي عن الامام عليه السلام أن عائشة اشترت بريدة، و هي مملوكة، فأعتقتها، و كان مواليها الذين باعوها اشترطوا علي عائشة أن لهم الولاء، و لكن الرسول الأعظم صلي الله عليه و اله و سلم قضي بأن الولاء لمن أعتق، أي لعائشة، و معني هذا أن البيع صحيح و الشرط فاسد. و قد اعترف الشيخ الانصاري بصحة هذه الرواية سندا، و ظهورها في عدم الافساد متنا، و قال ما نصه بالحرف الواحد:«الانصاف ان الرواية في غاية الظهور». ولكنه مع ذلك قال: «الانصاف ان المسألة في غاية الاشكال... و وجه الاشكال - علي ما يظهر من عبارته - هو قول جماعة من الكبار بأن الفاسد مفسد أيضا.

أما نحن فننكر ذلك كقاعدة عامة، و نقول بأن الفاسد قد يفسد و قد لا يفسد... انه يفسد اذا كان منافيا لمقتضي العقد، أو مستلزما للمحال، أو لجهالة أحد العوضين، و قد لا يفسد اذا لم يوجب شيئا من ذلك، و نعرض التفصيل كما يلي:

1- يكون الشرط فاسدا و مفسدا اذا كان منافيا لمقتضي العقد، كاشتراط عدم التملك في عقد البيع، أو عدم التصرف اطلاقا في البيع، أو عدم الاستمتاع بالزوجة بشتي ألوان الاستمتاع.

2- أيضا يكون فاسدا و مفسدا اذا كان مسلتزما للمحال، كاشتراط بيع المبيع من البائع، و بينا وجه المحال و سببه في فقره «غير محال» من هذا الفصل.

3- أيضا يكون مفسدا اذا كان الشرط مجهولا، علي أن تستدعي جهالة



[ صفحه 181]



الشرط الجهل بأحد العوضين، كما لو قال: اشتريت منك الفرس بشرط أن يكون له العديد من الصفات الحسنة. و لم يبين ما أراد بالصفات الحسنة، أما اذا كانت جهالة الشرط لا تستدعي الجهل بأحد العوضين فيفسد الشرط دون العقد، كما لو قال: اشتريت هذا الفرس علي أن تفعل شيئا، فالفرس معلوم بالعيان، و العقد عليه لا يوجب غررا، فيقع صحيحا، أما جهالة الشرط فتفسده وحده، ما دامت لم تسر الي المعقود عليه.

4- أما اذا كان الشرط مخالفا لكتاب الله، و سنة نبيه فينظر: فان تعلقت المخالفة في المعقود عليه نفسه، كبيع الخشب بشرط جعله صنما، و العنب خمرا فسد العقد بالاتفاق، و فيه روايات عن أهل البيت عليهم السلام، و ان اقتصرت المخالفة علي الشرط، كبعتك هذا بشرط أن تشرب الخمر، أو تترك الصلاة فسد الشرط فقط دون العقد.

5- و اذا كان الشرط غير مقدور ينظر: فان رجع العجز الي المعقود عليه نفسه، كبيع الزرع بشرط أن يجعله سنبلا، و الدابة بشرط أن يجعلها تحمل في المستقبل فسد الشرط و العقد... أما اذا تعلق العجز بالشرط وحده، كما لو باعه الدار بشرط أن يخيط له الثوب بساعة، أو يجعله من الأعلام المبرزين فسد الشرط دون العقد.

6-أن لا يكون للشرط أية منفعة لأحد، و لا غرض مقصود للعقلاء، كالبيع بشرط أن يأخذ من ماء البحر، ثم يرده اليه، فاذا اشترط هذا، و ما اليه من اللغو و العبث سقط الشرط و بقي العقد علي الصحة بالاتفاق.

و تقدم هذا التفصيل استطرادا في تعداد الشروط لصحة الشرط، و جمعنا الشتات في هذه الفقرة زيادة في التوضيح، لأن الكثير من متفقهي العصر يذهلون



[ صفحه 182]



عن هذا التفصيل الذي تحتمه الاصول و القواعد، فيستخرجون القاعدة العامة من مورد، أو موردين، دون أن يستقرأوا و يتتبعوا جميع الموارد، فتري أحدهم اذا وقف علي شرط يتنافي مع مقتضي العقد قال: ان فساد الشرط يوجب فساد العقد اطلاقا، و يعارضه آخر قائلا: بل ان فساده لا يقتضي الفساد اطلاقا، يعارض لا لشي ء الا لأنه اطلع علي شرط لا يقتضي ذلك.

لذا نكرر للمرة الثالثة أن الشرط المنافي لمقتضي العقد، و المستلزم للمحال فاسد و مفسد، و ان الشرط الذي لا فائدة منه فاسد غير مفسد، و ان الجهالة و العجز و المخالفة للمبادي ء الشرعية ان رجع شي ء منها الي المعقود عليه بالذات فسد الشرط و افسد العقد، و ان اقتصرت الجهالة و العجز و المخالفة علي الشرط فقط سقط الشرط دون العقد، و ما عدا ذلك من الشروط التي توافرت فيها جميع عناصر الصحة فهي غير فاسدة و لا مفسدة، فان تحقق الشرط لزم العقد، و ان تخلف ثبت الخيار بين الفسخ و الامضاء مجانا.


پاورقي

[1] يظهر من أقوال الشيخ الانصاري أن الفقهاء اتفقوا قولا واحدا علي أن الشرط الذي يكون منافيا لمقتضي العقد و المستلزم للمحال، و للجهل بأحد العوضين، أو كان من قبيل بيع الخشب بشرط أن يجعله صنما، كل هذه الشروط يفسد معها العقد و انما اختلف الفقهاء فيما عدا ذلك من الشروط.


معناها


المساقاة نوع من الشركة في نماء الشجر يتعاقد عليها المالك و العامل بحصة مشاعة منه، و بهذا نجد تفسير ما قاله الفقهاء في تعريفها من أنها معاملة علي أصول ثابتة - أي الشجر - بحصة من نمائها.

و قد خرج «بأصول» المزارعة التي هي معاملة علي ايجاد الزرع، و خرج «بثابتة» الخضروات فانها ملحقة بالزرع.. و خرج «بحصة شائعة من نماء الاصول» الاجارة، لأنها تكون بأجرة معلومة.. و خرج أيضا الشجر الذي لا نماء له، كالصفصاف، و يدخل في المساقاة ما ينتفع بورقه، كالتوت و الحناء - كما قيل - و المعيار لما تصح المساقاة عليه أن ينتفع بثمره أو ورقه مع بقاء أصله.


اللواط و السحق


يثبت اللواط و السحق بأربعة رجال فقط، و لا تقبل شهادة النساء اطلاقا، لعدم الدليل علي الأخذ بشهادتهن فيهما، ولكن لا دليل صريح علي اعتبار أربعة رجال، قال صاحب الجواهر: «لم نعثر في النص علي ما يدل علي اعتبار الاربعة فيهما، نعم جاء في النص أن اللواط يثبت بالاقرار أربعا، و ان المساحقة في النساء كاللواط في الرجال».

و يلاحظ بأن ثبوت اللواط بالاقرار أربع مرات لا يستدعي حصر الشهادة لثبوته بأربعة رجال، و اذا افترض وجود الاجماع علي الاربعة فانه ليس بشي ء، اذ من الجائز أن يكون مصدره ما أشار اليه صاحب الجواهر من ان اللواط يثبت بالاقرار أربعا فيلزم علي هذا القياس أن لا يثبت الا بأربعة رجال، و هذا استحسان لا تثبت به أحكام الله جل و عز.



[ صفحه 157]




لا ميراث و لا وصية مع الدين


اتفقوا علي أنه لا ميراث و لا وصية بغير الواجب المالي الا بعد اخراج الواجبات المالية بشتي أنواعها، فان فضل عنها شي ء نفذت الوصية من الثلث، و الثلثان تركة للورثة، و قوله تعالي: (بعد وصية توصون بها) المراد به الوصية بالواجب المالي، بل يخرج هذا الواجب من الأصل، حتي مع عدم الوصية كما تقدم.


من روي عن الصادق


ابوالقاسم حميد بن زياد بن حماد كوفي (م 310 ق).



[ صفحه 234]



ر.ك: رجال نجاشي، ج 1، ص 321.


حكمة السنابل


تأمل نبات هذه الحبوب من العدس و الماش و الباقلاء و ما أشبه ذلك فإنها تخرج في أوعية مثل الخرائط لتصونها و تحجبها من الآفات إلي أن تشتد و تستحكم، كما قد تكون المشيمة علي الجنين لهذا المعني بعينه و أما البر [1] و ما أشبهه فإنه يخرج مدرجا في قشور صلاب علي رؤوسها أمثال الأسنة من السنبل ليمنع الطير منه ليتوفر علي الزراع.

فإن قال قائل: أوليس قد ينال الطير من البر و الحبوب؟

قيل له: بلي علي هذا قدر الأمر فيها، لأن الطير خلق من خلق الله تعالي و قد جعل الله تبارك و تعالي له في ما تخرج الأرض حظا ولكن حصنت الحبوب بهذه الحجب لئلا يتمكن الطير منها كل التمكن فيعبث بها و يفسد الفساد الفاحش، فإن الطير لو صادف الحب بارزا ليس عليه شي ء يحول دونه لأكب عليه حتي ينسفه أصلا، فكان يعرض من ذلك أن يبشم الطير فيموت، و يخرج الزراع من زرعه صفرا، فجعلت عليه هذه الوقايات لتصونه، فينال الطائر منه شيئا يسيرا يتقوت به، و يبقي أكثره للإنسان، فإنه أولي به، إذ كان هو الذي كدح فيه و شقي به، و كان الذي يحتاج إليه أكثر مما يحتاج إليه الطير.


پاورقي

[1] البر: بضم فتشديد، هو القمح، الواحدة برة.


تقييم الانسان


مطباح الشريعة 103، قال الصادق عليه السلام:...

يستدل بكتاب الرجل علي عقله و موضع بصيرته، و برسوله علي فهمه و فطنته.



[ صفحه 113]




في كم الزكاة


[الخصال 422 ح 20: حدثنا أبي، عن سعد بن عبدالله، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن أحمد بن محمد بن أبي نصر البزنطي، عن جميل قال:...]

عن جميل، قال: سألت أباعبدالله عليه السلام في كم الزكاة؟ فقال: في تسعة أشياء وضعها رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و عفا عما سوي ذلك.

فقال الطيار: ان عندنا حبا يقال له: الأرز؟

فقال له أبوعبدالله عليه السلام: و عندنا أيضا حب كثير. فقال له: عليه شي ء؟

قال: ألم أقل لك ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عفا عما سوي ذلك منها الذهب و الفضة، و ثلاثة من الحيوان: الابل و الغنم و البقر و مما أنبتت الأرض: الحنطة و الشعير و الزبيب و التمر.


الذين بدلوا نعمة الله


أصول الكافي 1 / 217، ح 4: الحسين بن محمد، عن معلي بن محمد، عن محمد بن اورمه، عن علي بن حسان،...

عن عبدالرحمن بن كثير قال: سألت أبا عبدالله عليه السلام عن قول الله



[ صفحه 79]



عزوجل: (ألم الي الذين بدلوا نعمت الله كفرا) الآية؟ قال:

عني بها قريشا قاطبة، الذين عادوا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و نصبوا له الحرب، و جحدوا وصية وصيه.


فرقان چيست؟ و كتاب چيست؟


1- ابن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره معني فرمايش خدا: (الم - ألله لا اله الا هو الحي القيوم - إلي قوله - و أنزل الفرقان) [1] «الم، معبودي جز خداوند يگانه ي زنده و پايدار و نگهدارنده، نيست...، و (نيز) كتابي كه حق را از باطل مشخص مي سازد، نازل كرد»؛ سؤال نمودم.

حضرت فرمود: فرقان؛ هر امر محكمي است. و كتاب تمامي قرآن است كه انبياء پيش از رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - آن را تصديق نمودند. [2] .

2- ابن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرق بين قرآن و فرقان پرسيدم.



[ صفحه 136]



حضرت فرمود: قرآن تمامي اين كتاب شريف است و اخبار آنچه كه پيش آمد خواهد كرد.

و فرقان آن امري است كه به آن عمل مي شود، و هر محكمي فرقان است. [3] .


پاورقي

[1] سوره ي آل عمران، آيات 1 - 4.

[2] تفسير القمي: ص 87، بحارالأنوار: ج 89 ص 16 ح 13.

[3] تفسير العياشي: ج 1 ص 9، بحارالأنوار: ج 89 ص 15 ح 11.


حديث 156


1 شنبه

أخلص ودك للمؤمن.

دوستي ات را براي مؤمن يكرنگ ساز.

الفقيه، ج 4، ص 404


اخباره بالغائب 24


الشيخ في التهذيب: باسناده عن الحسن بن محبوب، عن رجل من أصحابنا، عن أبي الصباح الكناني، قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام ان لنا جارا من همدان يقال له الجعد بن عبدالله و هو يجلس الينا فنذكر عليا أميرالمؤمنين عليه السلام و فضله، فيقع فيه، أفتأذن لي فيه؟ قال: فقال لي: يا أباالصباح،



[ صفحه 169]



أو كنت فاعلا؟ فقلت: اي و الله لئن أذنت لي فيه لأرصدنه، فاذا صار فيها اقتحمت عليه بسيفي فخبطته حتي أقتله. قال: فقال: يا أباالصباح، هذا الفتك و قد نهي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عن الفتك. يا أباالصباح، ان الاسلام قيد الفتك، و لكن دعه فستكفي بغيرك. قال أبوالصباح: فلما رجعت من المدينة الي الكوفة لم ألبث بها الا ثمانية عشر يوما، فخرجت الي المسجد فصليت الفجر، ثم عقبت فاذا رجل يحركني برجله، فقال: يا أباالصباح، البشري. فقلت: بشرك الله بخير، فما ذاك؟ فقال: ان الجعد بن عبدالله بات البارحة في داره التي في الجبانة، فأيقظوه للصلاة فاذا هو مثل الزق المنفوخ ميتا، فذهبوا يحملونه فاذا لحمه يسقط عن عظمه، فجمعوه في نطع فاذا تحته أسود، فدفنوه [1] .


پاورقي

[1] التهذيب: ج 10 ص 214 ص 845.


عقيده ي خدايي ائمه


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: بپرهيزيد از اين كه بر ضرر مسلمان مظلومي ستمگر را ياري كنيد تا نفرين كند.

و از مالك جهني نقل شده كه:

هنگامي كه شيعيان مختلف و فرقه فرقه شده بودند، ما در مدينه بوديم و كناري رفته خلوت كرديم و فضائل ائمه و سخنان شيعيان را ذكر مي كرديم تا اين كه عقيده ي خدايي آنها به قلب ما خطور كرد. ناگاه ديديم حضرت صادق عليه السلام بر الاغي سوار است و بالاي سر ما ايستاده و ما نفهميديم از كجا آمد و فرمود: اي مالك؛ اي خالد، كي درباره ي خداوندي سخن آغاز كرديد.



[ صفحه 246]




فضيل بن يسار بصري


فضيل بن يسار نهدي مكني به ابوالقاسم يا به قولي ابومسدر.

راويي ثقه و جليل القدر است. كشي او را در زمره ي كساني شمرده است كه علماي اماميه به اتفاق آراء، آنان را تصديق كرده اند.

و روايت شده است كه حضرت صادق عليه السلام هرگاه او را مي ديد مي فرمود: «بشر المخبتين» هر كه دوست دارد كه نظر كند به سوي مردي كه از اهل بهشت، پس نظر كند به سوي اين مرد. [1] .

و مي فرمود كه: فضيل از اصحاب پدر من است و من دوست مي دارم كه آدمي دوست بدارد اصحاب پدرش را. [2] .

شيخ مفيد در «رساله ي عدديه ي» خود مي نويسد: او از جمله ي فقهاي برجسته و سرآمدي است كه حلال و حرام و فتوا و احكام از آنان گرفته مي شود و به هيچ يك از آنان نمي توان عيب و ايرادي گرفت. [3] .

وي از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام و از علي بن حسن و زكريا نقامن و عبدالواحد بن مختار انصاري روايت كرده است و ابن بكير، ابن رئاب، أبان بن عثمان، جميل بن دراج و ديگران نيز از او روايت كردند.

فضيل در زمان امام صادق عليه السلام وفات كرد؛ و آن كسي كه او را غسل داده بود براي آن حضرت نقل كرده كه: در وقت غسل فضيل، دستش سبقت مي كرد بر عورتش. حضرت فرمود:

«رحم الله الفضيل بن يسار، هو منا أهل البيت». [4] .



[ صفحه 230]



خدا فضيل بن يسار را رحمت كند! او از ما اهل بيت بود.


پاورقي

[1] اختيار معرفة الرجال، ص 213؛ رجال ابي داوود، ص 152.

[2] اختيار المعرفة الرجال، ص 213؛ خلاصة الاقوال، ص 229.

[3] اهل بيت در قرآن و حديث، ج 2، ص 872.

[4] من لا يحضره الفقيه (شرح مشيخه)، ج 4، ص 32؛ جامع الرواة، ج 3، ص 11؛ اختيار معرفة الرجال، ص 214.


اسباب مقتل ابي حنيفة


و بقي شي ء يجب الالتفات إليه و هو قتل المنصور لأبي حنيفة بالسم. فهل كان ذلك لمناصرته لأهل البيت عليهم السلام؟ أو كان لعدم قبوله القضاء فحسب؟

اختلفت أقوال المؤرخين في ذلك، فمنهم من ارجع الأسباب إلي عدم قبوله القضاء فقط، عندما أشخصه المنصور من الكوفة إلي بغداد و عرض عليه القضاء، ولكنه أبي فحبسه و مات في الحبس، و الروايات في هذه الحادثة مختلفة، فبعضهم يرويها علي هذه الوجه، و آخرون يروون أن المنصور هدده بالضرب، فقبل القضاء علي كره [1] ثم مات بعد أيام، و آخرون يروون أن المنصور انما استقدمه من الكوفة لأنه اتهم بالتشيع لابراهيم بن عبدالله بن الحسن، فانه أعلن الإنضمام لجانب دعوة محمد و إبراهيم، و افتي بوجوب الخروج مع إبراهيم. يحدثنا ابوالفرج الاصفهاني عن عبدالله بن ادريس قال: سمعت أباحنيفة و هو قائم علي درجته، و رجلان يستفتيانه في الخروج مع إبراهيم، و هو يقول: أخرجا. و انه كتب إلي إبراهيم يشير عليه أن يقصد الكوفة و يدخلها سرا، فان من فيها من شيعتكم يبيتون أباجعفر فيقتلونه، أو يأخذون برقبته، فيأتونك به، و كتب له كتابا آخر فظفر ابوجعفر بكتابه، فسيره و بعث إليه، فأشخصه و سقاه شربة فمات منها. [2] .

و التسليم لهذه الرواية غير ممكن لأن قتل ابراهيم كان في سنة 45 ه و وفاة أبي حنيفة في سن 150 ه و ليس في امكان المنصور التريث في أمر أبي حنيفة



[ صفحه 320]



مدة خمس سنوات عندما تحقق منه ذلك؛ و كان لا يقف عند حد في تركيز دعائم ملكه، و لا يتورع في سفك الدماء، و إن له من القوة ما يخول له قتل أبي حنيفة بسرعة، فان بقاءه خطر علي الدولة و لا يمكن للمنصور ان يغض عن ذلك، و قد فتك بأبي مسلم مع قوته و كثرة جنده، و فتك بزعماء أهل البيت، مع علمه بحراجة الموقف، كما فتك بكثير من الزعماء و ذوي الوجاهة، و النفوذ.

اللهم إلا أن يكون عثور المنصور علي رسالة أبي حنيفة لابراهيم بعد مدة من قتله.

و كان أبوحنيفة من جملة الفقهاء المنتصرين لمحمد و ابراهيم كمالك بن أنس و الأعمش و مسعر بن كدام و عبادة بن العوام و عمران بن داود القطان و شعبة ابن الحجاج و غيرهم، و كان بعضهم حضر حربه [3] و كانوا يعدون شهداء وقعته كشهداء بدر ويسمونها بدر الصغري، و قد رأينا المنصور يغض عن مؤاخذة اولئك لأنه بحاجة ماسة لبقائهم و المعاونة معهم، و بذلك يقصد ايجاد محموعة منهم لتخفيف خطر انتشار ذكر جعفر بن محمد في الاقطار فقد كان هو الشجي المعترض في حلقه.

و من الحق و الانصاف أن نقول: أن موقف أبي حنيفة ليس كموقف مالك بن انس، فان مالكا لما عوقب لأجل فتواه بالخروج مع محمد أخلص بعد ذلك للمنصور، و تغير موقفه حتي كان يظهر أن لا فضل لعلي عليه السلام علي غيره من الصحابة، بل هو كسائر الناس. اما أبوحنيفة فلم يتغير موقفه، و كان يفضل عليا عليه السلام اما علي عثمان فقط أو علي جميع الصحابة، كما لم تتغير وجهة نظره في الدولة و انها ظالمة لا تصح مؤازرتها.

و الحاصل ان غضب المنصور علي أبي حنيفة قد اختلفت الأقوال فيه، و مهما تعددت الأسباب فيه فالمرجع كله يعود إلي مخالفة أبي حنيفة لرأي السلطة التي تريد تجريد العلماء من مواهب الادراك و التفكير، و منعهم من حرية الرأي



[ صفحه 321]



و الصراحة بالحق، و علي كل فقد مضي أبوحنيفة ضحية فتك المنصور و سطوته.

و لابد لنا قبل نهاية البحث أن نشير إلي اتصال أبي حنيفة برجال مدرسة الشيعة و روايته عنهم و سماعه منهم.

ربما يظن أن أباحنيفة لم يرو عن رجال الشيعة، و لم يكونوا من شيوخه، و ذلك لأنهم نقلوا عنه أن أباعصمة حدث عن أبي حنيفة عندما سأله ممن تأمرني أن أسمع الآثار؟

فقال أبوحنيفة: من كل عدل في هواه إلا الشيعة فان أصل عقيدتهم تضليل أصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم.

و الصحيح أن هذا القول لم يصح عن أبي حنيفة.

أولا انه انفرد به أبوعصمة و هو نوح بن مريم المروزي المتوفي سنة 173 ه و هذا الرجل مشهور بوضع الحديث حسبة.

قال الحافظ زين الدين العراقي في مبحث الوضاعين: و مثال من كان يضع الحديث حسبة ما رويناه عن أبي عصمة نوح بن مريم المروزي، قاضي مرو، فيما رواه الحاكم بسنده إلي أبي عمار المروزي، انه قيل لأبي عصمة: من أين لك عن عكرمة عن ابن عباس في فضائل القرآن سورة سورة، و ليس عند أصحاب عكرمة هذا؟

فقال: إني رأيت الناس قد أعرضوا عن القرآن، و اشتغلوا بفقه أبي حنيفة، و مغازي محمد بن اسحاق، فوضعت هذا الحديث حسبة.

و كان يقال لأبي عصمة هذا: نوح الجامع فقال ابن حبان: جمع كل شي ء إلا الصدق.

و قال البخاري: قال ابن المبارك لوكيع: عندنا شيخ يقال له أبوعصمة كان يضع كما يضع المعلي بن هلال. [4] .

و قال ابن حجر في ترجمته: قد أجمعوا علي تكذيبه [5] و قال العباس ابن مصعب: كان نوح بن أبي مريم ابوه مجوسيا اسمه «مابنه» استقضي نوح علي مرو و أبوحنيفة حي، فكتب إليه أبوحنيفة يعظه. [6] .

و لا حاجة بنا إلي مزيد من البيان عن أبي عصمة و شهرته بالوضع، و هو بهذه الكلمة أراد أن يضلل الناس في عقيدة الشيعة بالصحابة رضوان الله عليهم.



[ صفحه 322]



و من المؤسف له أن هذه الكلمة الموضوعة قد أخذت مكانتها من أدمغة كثيرين من كتاب الأصول و الحديث في السابق و الحاضر، و بنوا عليها تأييد ما يدعي علي الشيعة من الطعن علي جميع الصحابة.

و إن أبي أولئك إلا أن يصححوا ما أورده أبوعصمة، و ان هذه الكلمة صادرة عن أبي حنيفة و انها شهادة منه علي الشيعة، فنحن نسائلهم كيف يصح لأبي حنيفة أن ينهي عن شي ء و هو يفعله.

لاننا نري بالوجدان أن اباحنيفة قد حضر عند علماء الشيعة، و سمع منهم، و روي عنهم، و هذه مسانيده و كتب أصحابه مليئة بتلك الروايات امثال كتاب الآثار، و كتاب الخراج و كتاب الرد علي الأوزاعي و غيرها.

و لمزيد من الايضاح نذكر - بايجاز - اسماء بعض شيوخ أبي حنيفة من الشيعة و قد وردت رواياته عنهم في جامع مسانيده و كتب أصحابه.


پاورقي

[1] مناقب المكي ج 2 ص 27.

[2] مقاتل الطالبيين ص 247.

[3] كان خروج محمد في المدينة سنة 144 ه و بايعه أهل الحجاز، قال ابن العماد: و أحبه الناس حبا عظيما لما كان فيه من الكمال و خصال الفضل، و يشبه النبي في الخلق و الخلق، و اسمه و اسم أبيه. و بايعه المنصور و السفاح، و كانا من دعاته أيام بني امية، و قتل في المدينة قتله المنصور الدوانيقي، و خرج أخوه إبراهيم في العراق بعد قتله، و كاد أن يظفر بالمنصور لكثرة جيشه و محبة الناس له و تأييد الفقهاء لنهضته، و دعوة لدخول الكوفة ليلا فقال أخاف أن يستباح الصغير و الكبير. و ان حادثه إبراهيم و محمد لمن أهم الحوادث التاريخية و لم تنل نصيبها من التحقيق و البحث.

[4] شرح الفية العراقي ج 1 ص 168 و الفوائد البهية في تراجم الحنفية ص 221.

[5] لسان الميزان ج 6 ص 168.

[6] ميزان الاعتدال ج 3 ص 245.


الشمس


تطهر الأرض و كل ما لا ينقل من الأبنية، و ما اتصل بها من أخشاب و أعتاب و أبواب و أوتاد، و كذلك الأشجار و الثمار و النبات، و الخضروات و ان حان قطفها.

هذا هو المشهور عند الشيعة بشرط زوال عين النجاسة، و أن يكون المحل رطبا عند اشراق الشمس عليه، فاذا كانت الأرض النجسة جافة و أريد تطهيرها صب عليها الماء، فاذا يبس بالشمس عرفا و ان شاركها غيرها في الجملة من ريح و غيره طهرت الأرض.

و الحنفية يكتفون بتطهير الأرض بمطلق الجفاف، و ذهاب أثر النجاسة



[ صفحه 262]



عن الأرض بالشمس و غيرها [1] .

ولكن عبارة القدوري تومي الي اشتراط الجفاف بالشمس اذ يقول: و اذا أصابت الأرض نجاسة فجفت بالشمس، و ذهب أثرها جازت الصلاة علي مكانها و لا يجوز التيمم عليها [2] .

و قال الفزغاني في الهداية: و ان اصابت الأرض نجاسة فجفت بالشمس و ذهب أثرها، جازت الصلاة علي مكانها.

و استدل بقوله صلي الله عليه و آله و سلم: (زكاة الأرض يبسها) و قال: و انما لا يجوز التيمم بها، لأن طهارة الصعيد ثبتت شرطا بنص الكتاب، فلا تتأدي بما ثبت بالحديث [3] .

و بهذا يظهر أنهم يتفقون مع الشيعة في الجملة بتطهير الشمس للأرض النجسة.

أما المالكية و الشافعية، و الحنابلة فانهم يخالفون في ذلك.


پاورقي

[1] حاشية ابن عابدين ج 1 ص 319 و مراقي الفلاح ص 50.

[2] القدوري ص 11.

[3] الهداية في شرح بداية المبتدي ج 1 ص 21.


عثمان


أبواليقظان عثمان بن عمير الكوفي البجلي الثقفي المتوفي سنة 125 تقريبا.

خرج حديثه: أبوداود و الترمذي، و ابن ماجة و روي عنه الأعمش، و سفيان و شعبة، و شريك و حجاج بن أرطاة، و ليث بن أبي سليم، و مهدي ابن ميمون و غيرهم [1] .

قال الخزرجي: عثمان بن عمير كوفي يتشيع يؤمن بالرجعة. و قال ابن حجر: يغلو في التشيع و قال ابن عدي ردي ء المذهب يؤمن بالرجعة علي أن الثقات رووا عنه [2] .


پاورقي

[1] تهذيب التهذيب 145: 7.

[2] ميزان الاعتدال 187: 2.


الأظفار


و قال عليه السلام: لم صارت الأظفار علي أطراف الأصابع الا وقاية لها، و معونة علي العمل؟ [1] .



[ صفحه 132]




پاورقي

[1] نفس المصدر.


الشحامية


الفرق بين الفرق:190.

هؤلاء أتباع أبي يعقوب [1] الشحام و كان استاذ الجبائي ، من أصحاب أبي الهذيل ، و اليه انتهت رئاسة المعتزلة في البصرة في وقته ، و يروي أن الواثق العباسي أمر أن يجعل مع أصحاب الدواوين رجال من المعتزلة فاختار أبايعقوب الشحام ، المتوفي سنة 267 ه .


پاورقي

[1] هو:أبويعقوب يوسف بن عبدالله بن اسحاق الشحام.


عيسي بن السري


قال النجاشي [1] عيسي بن السري أبواليسع الكرخي بغدادي، مولي، ثقة، روي عن أبي عبدالله عليه السلام، له كتاب.

و ذكره الشيخ [2] في رجاله من أصحاب الصادق عليه السلام قائلا: عيسي ابن السري الكرخي مولي أبي اليسع، قمي نزل كرخ بغداد.

و ذكره في الفهرست، له كتاب.

و قال الكشي [3] جعفر بن أحمد، عن صفوان، عن أبي اليسع، قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: حدثني عن دعائم الاسلام التي بني عليها، و لا يسع أحدا من الناس تقصير عن شي ء منها، الذي من قصر عن معرفة شي ء منها كبت عليه دينه، و لم يقبل منه عمله، و من عرفها و عمل بها صلح دينه، و قبل منه عمله،



[ صفحه 426]



و لم يضق به ما فيه بجهل شي ء من الامور جهله.

قال: فقال عليه السلام: شهادة أن لا اله الا الله، و الايمان برسوله صلي الله عليه و آله و سلم، و الاقرار بما جاء به من عند الله، ثم قال: الزكاة و الولاية شي ء دون شي ء، فضل يعرف لمن أخذ به.

قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: من مات لا يعرف امامه مات ميتة جاهلية، و قال الله عزوجل: «يا أيها الذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و اولي الأمر منكم» الآية. و كان علي عليه السلام و كان الحسن ثم الحسين، ثم قال: ازيدك؟ قال بعض القوم: زده جعلت فداك. قال: ثم كان علي بن الحسين، ثم كان أبوجعفر، [محمد بن علي] عليهم السلام و كانت الشيعة قبله لا يعرفون ما يحتاجون اليه من حلال و لا حرام الا ما تعلموه من الناس، حتي كان أبوجعفر عليه السلام ففتح لهم و بين لهم علمهم، و صاروا يعلمون الناس بعد ما كانوا يتعلمون منهم، و الأمر هكذا يكون، و الأرض لا تصلح الا بامام، و أحوج ما تكون الي هذا اذا بلغت نفسك هذا المكان، و أهوي بيده الي حلقه و انقطعت من الدنيا، تقول: لقد كنت علي رأي حسن.

و ذكره العلامة [4] في القسم الأول و اختصر كلام النجاشي.

و كذلك ذكره ابن داود [5] في القسم الأول، و قال: مدحه النجاشي و الشيخ و الكشي.



[ صفحه 427]



و وثقه الفاضل المجلسي [6] ، و البحراني [7] ، و الكاظمي [8] ، و الطريحي [9] ، و عبدالنبي الجزائري [10] .


پاورقي

[1] رجال النجاشي: 296، الرقم 802.

[2] رجال الطوسي: 257، الرقم 559. و في الفهرست: 117، الرقم 511.

[3] رجال الكشي: 424، الرقم 799.

[4] رجال العلامة: 123، الرقم 4.

[5] رجال ابن داود: 129، الرقم 1170.

[6] الوجيزة: 275، الرقم 1381.

[7] بلغة المحدثين: 391، الرقم 40.

[8] هداية المحدثين: 126.

[9] جامع المقال: 84.

[10] حاوي الأقوال (مخطوط): 121، الرقم 458.


في الدعوي


قال الصادق: الدعوي بالحقيقة للأنبياء و الأئمة و الصديقين و أما المدعي بغير واجب فهو كابليس اللعين ادعي بالنسك، و هو علي الحقيقة منازع لربه، و مخالف لأمره.

فمن ادعي أظهر الكذب، و الكاذب لا يكون مبينا، و من ادعي فيما لا يحل له، فتح عليه أبواب البلوي [1] و المدعي يطالب بالبينة لا محالة و هو مفلس فيفتضح.

و الصادق لا يقال له لم؛ قال أميرالمؤمنين: الصادق لا يراه أحد الا هابه...



[ صفحه 321]




پاورقي

[1] التلف.


ابو رباب


أبو رباب، وقيل أبو رئاب.

محدث أكثر أصحاب كتب الرجال والتراجم لم يذكروه في كتبهم. روي عنه محمد بن الفضل.



[ صفحه 87]



المراجع:

معجم رجال الحديث 21: 153.


سلمان الهمداني


أبو عبيد، وقيل أبو عبيدة سلمان الهمداني، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 209. تنقيح المقال 2: 45. خاتمة المستدرك 808. معجم رجال الحديث 8: 180. جامع الرواة 1: 371. مجمع الرجال 3: 139. أعيان الشيعة 7: 277. منهج المقال 167.


محمد بن ذهل


محمد بن ذهل بن عمير الأزدي، وقيل الأودي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 286. تنقيح المقال 3: قسم الميم: 116. خاتمة المستدرك 843. معجم رجال الحديث 16: 78. نقد الرجال 306. جامع الرواة 2: 112. مجمع الرجال 5: 209. منهج المقال 296.